دائرة المعارف جامع اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف جامع اسلامی - نسخه متنی

عباس به نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اَبْناء

جِ ابن ، پسران وقالت اليهودوالنصارى نحن ابناء اللَّه واحبؤه جهودان وترسايان گفتند : ما پسران خداودوستان خاص اوئيم "مائدة:18"

عن اميرالمؤمنين "ع" : الناس ابناء مايحسنون مردمان فرزندان معلومات خويشند "بحار:183/1"

ابناء فارس : ابناء يمن نامى است احفادواخلاف سپاه ايران را كه به روزگار كسرى انوشيروان به راندن حبشه از ساحل جنوبىعربستان به يمن مامور شدند وبه امر كسرى بدانجا اقامت گزيدند "دهخدا"

ابن آجُرّوم :

ابوعبداللَّه محمد بن محمد بنداود صَنْهاجى مراكشى "
723 672 ق
1323 1273





م"



، نحوى وعالم به قرائات چوناز قبيله بربرى صنهاجه برخاسته ، غريب نيست كه به نام بربرى آگُروم يا ابنآجُرُّوم شهرت يافته باشد ، به ويژه كه سيوطى ، به نقل از تذكره ابن مكتوم ، مى‏نويسدكه وى در 719 ق / 1319 م در فاس به تعليم مشغول بوده است وسپس تصريح مى‏كند كه اوبه آگروم شهرت داشته است "ص 102" اگر روايت سيوطى را موثق بدانيم ، نظريه كسانىكه مى‏گويند ابوعبداللَّه محمد ، توسط نويسندگان متأخر وپس از انتشار وشهرت فراگيرالمقدمة الآجرّوميّة فى مبادى‏ء علم العربية ابن آجرّوم خوانده شده است ، بى‏اساسمى‏گردد منابع كهن ، معناى كلمه بربرى آجروم را فقير صوفى دانسته‏اند ؛ از اينرو ، مشتق ساختن آن از اگرما ى يونانى ، يا اگراماريا ى لاتينى چندان موجه بهنظر نمى‏رسد

از ابن آجروم شرح حال جامعى در دست نيست حتىحدود يك قرن ونيم پس از مرگش ، به رغم شهرت آجرومية، سيوطى اظهار مى‏دارد كه چيزىاز احوال او نيافته است اينك ، تنها مى‏توان گفت كه وى احتمالاً در فاس متولدشده وهمانجا درس خوانده ، پس عازم مكه شده ، در عبور از قاهره چندى در آنجا توقفكرده ونزد ابوحيان محمد بن يوسف غَرناطى "د 745 ق / 1345 م" تلمذ كرده "دائرةالمعارف الاسلامية ؛ بستانى ف" ، در مكه آجروميه را در برابر كعبه تأليف كرده ،عاقبت در فاس رحل اقامت افكنده ودر آنجا به تدريس نحو وقرائات پرداخته است او درصفر 723 ق / 1323 م درگذشت ودر باب الحديد كه محله اندلسيان فاس بود ، به خاكسپرده شد "سيوطى ، 102 ؛ خوانسارى ،

136 135 / 4" اما بِنْ شِنِب در دائرةالمعارف الاسلامية اين محل را باب الجيزيين كه امروز باب الحَمْراء خوانده مى‏شود، دانسته است

ابن آجروم همه شهرت عظيمش مديون كتاب مختصرالمقدمة الآجرومية است اگر چه سيوطى نوشته است كه ابن مكتوم وى را در فرايض ،حساب ، ادب وقرائات صاحب علم دانسته وچندين كتاب وارجوزه در قرائات وتجويد به وىنسبت داده "ص 102" ، اما چيزى از اين آثار به جاى نمانده است واز شرحى كه گويا برمنظومه شاطبى نگاشته بوده است ، نيز اثرى در دست نيست "دائرةالمعارف بزرگ اسلامى"

ابن ابى اصيبعه :

موفق الدين ابوالعباس احمدبن قاسم بن خليفه سعدى خزرجى طبيب "
668 600" جد او در سال 596 به دمشق آمدهوموفق‏الدين در اين شهر متولد شده است قسمتى از شرح حال او از آنچه در ضمن تراجممعاصرين خود گفته استفاده مى‏شود خاندان او خاندانى طبى بوده واز آنروى بدين علمطبعاً رغبت داشته وبه وسيله پدر وعم با اطباى بزرگ مراوده وآميزش كرده ودر آغازنزد يعقوب بن صقلاب در دمشق به آموختن طب شروع و همراه او در عسكر معظم ببود وازدانش وى بهره‏ها برد آنگاه در دمشق متوطن گشت واز ابن دخوار تعليم گرفت وبه خدمتبيمارستان بزرگ دمشق منصوب وسپس معلم طب شد ودر زمان غير معلومى از دمشق به مصرمهاجرت كرد وبه سمت كحالى بيمارستان ناصرى منتخب گشت وپس از آن طبيب مخصوص اميرعزالدين ايدمر گرديده به شام رفت وبدانجا درگذشت از اطباى معروف آن زمانعبداللطيف وابن بيطار است كه ابن ابى اصيبعه با آنها مصاحبت داشته وعلم نباتات رااز ابن بيطار فرا گرفته است ابن ابى اصيبعه را كتابى در تاريخ اطباست موسوم بهعيون الانباء فى طبقات الاطباء وآنرا بنام وزير ابوالحسن بن غزال سامرى تأليف كردهمشتمل بر پانزده فصل وعلاوه بر اطباى يونان وملل ديگر ترجمه احوال چهارصد طبيبعربى يا آنانكه علم طب به زبان عربى نوشته‏اند كرده است واين كتاب بهترين تراجماطباست

ابن ابى اصيبعه :

رشيد الدين على بن خليفة بنيونس بن ابى‏القاسم خزرجى او در سال 616 به سن 37 سالگى درگذشته است به فارسىشعر مى‏گفته وخرقه تصوف از صدرالدين حويه پوشيده در ادب وحكمت وطب ورياضياتوموسيقى استاد بوده "وافى بالوفيات به نقل روضات"

ابن ابى جُمهور أحسائى :

محمد ، "م ب 912 ق" فرزندزين‏الدين ابى‏الحسن على ابن حسام الدين بن ابى جمهور ، از علماى صاحب نظر شيعهوفقيه ومتكلم ومحدث وعارف بزرگ در احساء واقع در عربستان شرقى در كنار خليج فارسمتولد شد ودر شهر خود به تحصيل علوم شرعى وادبى پرداخت سپس سالها در نجف علوممنقول ومعقول را نزد اساتيد بخصوص شيخ شرف‏الدين حسن بن عبدالكريم فتال غروى - خادمآستان علوى - تلمذ نمود در 877 ق عازم سفر حج شد ودر راه بازگشت چندى در شامتوقف كرد يك ماه هم در كرك نوح "اردن امروزى" در محضر شيخ‏الاسلام على بن هلالجزايرى حاضر شد ومانند معاصرش محقق كركى "م 940 ق" از او سماع حديث كرد در 879 قاز راه عراق به خراسان رفت وتا پايان عمر در آن شهر بود از اجازه‏نامه‏اى كه در 912ق به شرف‏الدين محمود طالقانى براى روايت كتاب غوالى اللآلى داده معلوم مى‏شود تاآن سال زنده بوده است ابن ابى جمهور مانند معاصرش حافظ رجب بن محمد برسى "برس بهضم يا كسر اول وسكون ثانى قصبه‏اى در نزديكى حله بوده است" در محبت اهل بيت "ع" افراطمى‏كرده ومى‏كوشيده است بين عرفان وفلسفه با علم كلام هم آهنگى ايجاد كند بعلاوهملاك صحت روايات وجمع وانتخاب آنها نزد او بر محور رأى وذوق متكى بود نه دنبالهروى از اصول قدما ودر اين باره با فقهاى معاصر اختلاف سليقه داشت



از اين رو درقرن دهم ويازدهم فقهاى شيعه مانند علامه مجلسى "م 1111 ق" از تأليفات او انتقاد واو را متهم به سهل‏انگارى وبى‏احتياطى وتصوف مى‏نمودند از ابن ابى جمهور هفدهكتاب در كلام وفقه واصول وحديث باقى مانده است مانند : الاقطاب الفقهية والوظائفالدينية على مذهب الامامية "كه به سبك قواعد شهيد اول ولى از آن مختصرتر است" ؛دراية النهاية فى الحكمة الاشراقية ؛ زاد المسافرين فى اصول الدين ؛ درر اللالىالمعادية فى الاحاديث الفقهية ؛ المجلى "در عرفان واخلاق" وغوالى اللآلى وى درمناظرة با علماى سنت متبحر وموفق بود شرح مناظراتش را با علماى سنى هرات دررساله‏اى نوشته است خلاصه اين رساله ضمن چند صفحه در جلد سوم نامه دانشورانمسطور است "دائرةالمعارف تشيع"

ابن ابى‏الحديد :

عزالدين ابوحامد عبدالحميد بن هبةاللَّه بن محمدبن محمد بن حسين بن ابى الحديد مداينى ، دانشمند ، شاعر ، اديب فقيه شافعى واصولىمعتزلى "اوّل ذيحجه
656 586 ق / 30 دسامبر
1258 1190 م"
وى در مداين ديده به جهان گشود ودر همان شهرپرورش يافت علم كلام واصول آموخت پدرش قاضى مداين بود عزالدين در كودكى وبهقولى در جوانى به بغداد رفت ودر آن شهر در محضر علما وبزرگان مشهور بغداد كه بيشترآنها شافعى مذهب بودند ، به قرائت كتب واندوختن دانش پرداخت ودر محافل علمى وادبىشركت جست وبه قول صاحب نسمةالسحر ، معتزلى جاحظى شد "ابوالفضل ابراهيم ، 15"

نيز از ابوالبقاء عكبرى وابوالخير مصدق بنشبيب واسطى ادب آموخت "عباس،342/7" وبه مناسبت نزديكى عقيدتى با ابن علقمى "د 656ق / 1258 م" وزير اديب ودانشمند مستعصم آخرين خليفه عباسى در شمار كاتبان ديواندارالخلافه در آمد "ابن كثير،

200 199/13" از اين رو ابن ابى الحديد قصايدالسبعوشرح نهج البلاغة را به نام او نوشت در 642 ق/1244 م در نخستين يورشهاى مغول بهبغداد كه سپاه عباسى به فرماندهى شرف الدين شرابى سپهسالار مستعصم بالله سپاه مغولرا شكست داد ، ابن ابى الحديد پيروزى سپاه بغداد را نتيجه تدبير ابن علقمى دانستوقصيده‏اى در تهنيت وستايش وى سرود كه ابياتى از آن در شرح نهج البلاغة "

243 242/8"ثبت است وى ابتدا كتابت دارالتشريفات را برعهده داشت در 629 ق به كتابت خزانهمنصوب شد ومدتى بعد كاتب ديوان گرديد در صفر 642 ق / ژوئيه 1244 م به عنوان ناظرحلّه تعيين شد سپس خواجه امير علاءالدين طَبَرْس گرديد وپس از آن ناظربيمارستان عضدى وسرانجام ناظر كتابخانه‏هاى بغداد شد "ابن فوطى ،

191 190 / "1 /4 ؛ عباس ، ابوالفضل ابراهيم ، همانجاها" ابن ابى الحديد در شعر طبعى رسا داشتودر انواع مضامين شعر مى‏گفت ؛ ولى مناجات واشعار عرفانى او مشهورتر است اطلاعاتاو در باره تاريخ صدر اسلام نيز گسترده بود علامه حلى "د 726 ق / 1326 م" از پدرخود ، واو از ابن ابى الحديد روايت كرده‏اند "قمى ، 193 / 1" وى در اصول معتزلىودر فروع شافعى بود وگفته شده است كه مشربى ميان تسنن وتشيع بر گزيده بود درمباحث عقيدتى خود در شرح نهج البلاغة به موافقت با جاحظ تصريح دارد "185 / 1" ؛ بههمين لحاظ او را معتزلى جاحظى شمرده‏اند

بررسى شرح نهج البلاغه او نشان مى‏دهد كهبرخلاف نظر ابن كثير كه وى را شيعى غالى شمرده است "199/13"، مى‏توان او را معتزلىمعتدلى دانست او در آغاز كتابش اتفاق همه شيوخ معتزلى خود "متقدمان ، متأخران ،بصريان وبغداديان" را بر صحت شرعى بيعت با ابوبكر نقل مى‏كند وتصريح مى‏نمايد كهاز رسول خدا نصّى بر آن بيعت وارد نشده ، بلكه تنها انتخاب مردم كه هم به اجماعوهم به غير اجماع راه تعيين پيشوا شمرده شده ، موجب صحت آن است "ابن ابى الحديد ، 7/ 1" ، اما ابن ابى الحديد به پيروى از مكتب معتزله بغداد على "ع" را افضل ازخلفاى سه گانه مى‏داند وتصريح مى‏كند كه آن حضرت هم در كثرت ثواب وهم در فضايلوخصال حميده از ديگران افضل است "9 / 1" ليكن به عقيده وى افضليت امام ضرورىنيست ودر خطبه آغاز كتاب در همين معنى گفته است : سپاس خداوندى را كه مفضول را برافضل مقدم داشت "3 / 1"

آثار

تأليفات ابن الحديد را تا 15 اثربرشمرده‏اند كه مشهورترين آنها به اين شرح است :

1 شرح نهج البلاغة : اين اثر را در 20 جزءبه نام ابن علقمى وزير تأليف كرد عمده شهرت ومعروفيت ابن ابى الحديد به سببتأليف اين كتاب است كه حاوى مجموعه عظيمى از ادب وتاريخ وكلام وفرهنگ اسلامى است وى اين شرح را در اول رجب 644 ق / 12 نوامبر 1246 م آغاز كرد ودر آخر صفر 649 ق / 23مه 1251 م به پايان رسانيد وچنانكه خود در آخر كتاب مى‏نويسد "349 / 20" ، تدويناين اثر 4 سال و8 ماه طول كشيد كه برابر است با مدت خلافت حضرت على "ع" ابنعلقمى به پاداش اين خدمت ، هدايايى گران قيمت به او بخشيد "هندوشاه ،
359 358" اين شرح در واقع وسيله‏اى بود براى ارائه وبيان دانشهايى كه ابن ابى الحديد درفنون مختلف داشت همچنين وى بسيارى از آراءِ معتزله را در آن گنجانيده است شرحمذكور از نظر موضوع ومزاياى ادبى وتاريخى اهميت خاص دارد ؛ زيرا ابن ابى الحديد كهدر زمان مغولان مى‏زيسته ، گزارش مبسوطى از ابتداى خروج مغول وفتح ماوراء النهروخراسان وعراق وديگر نواحى وهجوم آنان به بغداد در كتاب خود نوشته است "

243218/8"كه از منابع مهم تاريخى در اين موضوع به شمار مى‏آيد او همچنين در اين كتاب غيراز كتابهاى مشهورى چون تاريخ طبرى وسيره ابن هشام واغانى وكتب معروف ديگر كه دردسترس هستند ، از كتابهاى نادرى استفاده كرده كه امروزه بعضى از آنها از ميان رفته‏اندويا در دسترس ما نيستند ، چون كتاب المقالات تأليف زرقان شاگرد ابراهيم بن سيارنظام وكتاب المقالات ابوالقاسم كعبى بلخى وكتاب فضايل اميرالمؤمنين على "ع" از احمدبن حنبل وكتاب الجمل هشام ابن محمد كاتبى وكتاب النكت از ابراهيم بن سيار نظام "زريابخويى ،
70 69"
ابن ابى الحديد به مباحث ادبى نيز پرداختهواز جمله به ايرادات كسانى كه بر وجود سجع در نهج‏البلاغة خرده گرفته‏اند ، بهتفصيل پاسخ گفته است "
130 126/1" وى همچنين سراسر سخنان على "ع" را به جسمبسيطى كه قسمتهاى گوناگون آن در ماهيت با يكديگر اختلافى ندارند ، ونيز به قرآنكريم كه اول ، وسط وآخر ، وهر سوره وهر آيه آن در مأخذ وشيوه وفن وروش ونظم ماننديكديگرند ، تشبيه مى‏كند وبا توجه به صحت اسناد برخى از مطالب نهج البلاغة به حضرتعلى "ع" ، از راه تواتر ، وبه ويژه به دليل آنكه اغلب مورخين غير شيعه نيز ،بسيارى از خطب اين كتاب را به على "ع" نسبت داده‏اند ، بطلان سخن كسانى را كه گفته‏اندنهج البلاغة يا بخشهايى از آن ، به نادرستى به اميرالمؤمنين "ع" نسبت داده شده است، نتيجه مى‏گيرد "129  128/10"

با اينكه گرايش به تشيع در شرح نهج البلاغةزياد است ، مطالبى نيز در آن هست كه با عقايد عمومى شيعه در باره امامت ومسائلتاريخى مربوط به آن سازگار نيست ، مثلاً ابن ابى الحديد قبول ندارد كه پيامبر "ص" برخلافت على"ع" تنصيص نموده است "59/2" وجود اين قبيل مطالب در اين كتاب ، بعضى ازعلماى اماميه را بر آن داشت كه رديه‏هايى بر آن بنويسند ؛ از آن جمله است : الروح، از سيد جمال الدين احمد بن طاووس حلى "د 673 ق / 1274 م"؛ سلاسل الحديد لتقييدابن ابى الحديد ، از شيخ يوسف بن احمد بن ابراهيم الدرازى البحرانى "د 1186 ق/1772م" ؛ الردّ على ابن ابى الحديد ، از شيخ على بن حسن بلادى بحرانى كه در 1340 ق/1922م درگذشته است "حرعاملى،30/2؛ آقابزرگ،
159 158/14 210/12؛ استادى،
38 37؛خطيب،
219 217؛ سركيس،29؛ عزّاوى،20/1"
شرح نهج البلاغة بارها به چاپ رسيده "مثلاً :تهران ،
1304 1302  1271 ق ؛ مصر ، 1329ق ؛ بيروت ، 1378 ق" وبويژه در ميان شيعه از شهرت واهميت خاصى برخوردار است يكىاز كهن‏ترين نسخه‏هاى اين شرح كه صورت اجازه شارح به ابن علقمى را دارد وبه احتمالقوى در حيات ابن ابى الحديد كتابت شده است ، در كتابخانه مركزى آستان قدس نگهدارىمى‏شود "آستان ،
113 112 / 5"

2 الفلك الدائر على المثل السائر ، كه نقدىاست بر كتاب المثل السائر فى ادب الكاتب والشاعر ، از ضياء الدين ابوالفتح معروفبه ابن اثير جزرى موصلى "
637 558 ق /
1239 1163" اين كتاب از آثار مهم دربلاغت واز كتب معتبر در نقد است "ابن خلكان ، 5 / 193 ؛  - 336GAL,I/335 ؛ سركيس ، 30"

3 السبع العلويات يا قصائد السبع العلويات، كه ابن ابى الحديد آن را در 611 ق / 1214 م به نام ابن علقمى در مداين سرود موضوعقصايد را در مدح پيغمبر"ص" وعلى "ع" ، فتح خيبر ، فتح مكه وشهادت امام حسين "ع" تشكيلمى‏دهد اين كتاب بارها چاپ شده است "بمبئى ، 1316  1305 ق ؛ قاهره ، 1317 ق ؛ بيروت، 1374 ق" ابنحماد علوى ، شمس الدين محمد بن ابى الرضا ، رضى استرآبادى، "د 686 ق / 1287 م" ،محفوظ بن وشاح حلى وجمعى ديگر بر اين قصايد شرح نوشته‏اند "آقابزرگ،392- 391/13"

4 نظم كتاب الفصيح ثعلب كه ابن ابى الحديدآن را در يك شبانه روز به نظم آورد "كتبى:259/2" اين كتاب كه اصل آن ازابوالعباس احمد بن يحيى معروف به ثعلب كوفى نحوى "
291 200 ق /
904 816 م" است، كتابى است صغير الحجم وكثير الفائده در لغت كه مورد توجه بسيار واقع شده است "حاجىخليفه:
1273 1272/2"

از ديگر آثار او كتاب العبقرى الحسان ، دركلام ، منطق ، طبيعى ، اصول ، تاريخ وشعر "عباس ، 342 / 7" ؛ تعليقات بر كتبالمحصل در فلسفه وكلام والمحصول در اصول فقه از امام فخر رازى "حاجى خليفه ، 1615- 1614 / 2" ؛ الاعتبار على كتاب الذريعة فى اصول الشريعة ، از سيد مرتضى علمالهدى "د 436 ق / 1044 م" ؛ شرح مشكلات الغرر از ابوالحسن بصرى ؛ الوشاح الذهبى فىعلم الابى "؟" "فروخ ، 580 / 3" ونيز ديوان او را مى‏توان نام برد " بغدادى ، 484؛ حاجى خليفه ، 799 / 1" وى همچنين المستصفى من علم الاصول غزالى را نقد كردهوآيات البينات زمخشرى در علم كلام ، منظومه ابن سينا در طب را شرح كرده است "GAL,S,I/329,328"

ابن ابى الحديد در حمله هلاكوخان به بغداد در655 ق / 1258 م محكوم به قتل شد وبه شفاعت ابن علقمى ووساطت خواجه نصيرالدين طوسىاز مرگ نجات يافت "هندوشاه ، 359" ، ولى روزگارش نپاييد واندكى بعد در بغداددرگذشت "دائرةالمعارف بزرگ اسلامى"

ابن ابى‏دواد :

احمد بن ابى دواد فرج بن جريرقنّسرينى "
240 160" از دانشمندان عهد خود و قاضى القضاة بود، شعر او اهل ادب راترويج مى‏كرد و خود شعر نيكو مى‏سرود، در آخر عمر به مرض فالج مبتلى گرديد و منصباو به پسرش تفويض شد، و در سال 237 پدر و پسر مورد غضب متوكل خليفه شدند و از آنانمال بسيار به مصادره گرفتند و هر دو را از سر من رأى نفى كردند "از ابن خلكان"

ابن ابى‏الدنيا :

عبيداللَّه بن محمد بن عبيدقرشى الولاء مكنى به ابوبكر ، مؤدب ومعلم المكتفى باللَّه خليفه عباسى زاهد وورعوعالم به اخبار وروايات بود به سال 208 متولد وبه سال 288 يا 281 درگذشته ازكتب او است : الحلم، فقه النبى ، ذم الملاهى ، مكايد الشيطان ، ذم الفحش ، العفو،الفرج بعد الشده ، ذم المسكر ، التوكيد ، مكارم الاخلاق ، العظمه ، من عاشبعدالموت ، فضل شهر رمضان ، اليقين ، الشكر ، قرى الضيف ، ذم الدنيا ، العقلوفضائله ، الجوع ، الرقة والبكاء ، الصمت ، قضاء الحوائج ، صدقة الفطر وغيره

ابن النديم در الفهرست بيش از سى كتاب ازاو نام برده واكثر كتابهاى او در كتابخانه‏هاى اروپا موجود است "دهخدا"

ابن ابى رافع :

على بن ابى رافع اصلاً ايرانىواز صحابه پيغمبر اكرم "ص" و خزينه‏دار اميرالمؤمنين على "ع" بوده ، او وبرادرشعبداللَّه ، كاتب آن حضرت بوده‏اند وچنانكه در فهرست نجاشى مذكور است على نيزمانند پدرش كتابى در فقه داشته وپيش از اين دو تن ، تا آنجا كه مى‏دانيم در اسلامكتاب نوشته نشده بود "لغتنامه دهخدا"

ابن ابى زينب :

ابوعبداللَّه محمد بن ابراهيمبن جعفر نعمانى ، از مشايخ حديث اماميه در قرن چهارم هجرى واز شاگردان محمد بنيعقوب كلينى وى از شيخ كلينى ، ابن عقده ، مسعودى ، ابوعلى بن همام ومحمد بنعبداللَّه حميرى وبعضى ديگر از بزرگان نقل روايت نموده است اهل فن از او بهنامهاى نعمانى ، ابن ابى زينب يا ابن زينب ياد كرده‏اند از جمله تأليفات اوست :


1"تفسير قرآن مجيد ، معروف به تفسير نعمانى ، سيد مرتضى در رساله ناسخ ومنسوخ ومحكمومتشابه خود كه در ايران به چاپ رسيده است ومجلسى در بحارالانوار به نقل معتمد ازاين تفسير ياد مى‏كنند ، ظاهراً تفسير نعمانى تنها به تفسير آيات ناسخ ومنسوخمربوط مى‏شود وتفسير تمام قرآن نيست؛



2" جامع الاخبار ؛


3" الرد على الاسماعيلية ؛


4" كتاب الغيبة ، مشهور به غيبت نعمانى ، كتابى است در غيبت حضرت ولى عصر "عج" كهدر ايران چاپ شده است ؛

5" كتاب الفرائض ؛



6" نثر اللئالى


بعضى ابن ابى زينب رامنسوب به نعمان شهرى مابين واسط وبغداد وبعضى هم او را به نعمان مصر منسوب مى‏دانند وى سپس به بغداد وپس از آن به شام رفته ودر همانجا وفات يافته است سال وفاتشمعلوم نيست مدفن وى در شهر دمشق است "دائرةالمعارف تشيع"

ابن ابى سَرايا :

شيخ صفى الدين ابوالمحاسنسرايا طائى حلى معروف به ابن ابى سرايا حلى ويا صفى الدين حلى ، از مشاهير شعراىشيعه ونوابغ علماى اماميه وى علوم را از فحول علماى حله اخذ كرد سپس مدارجعالى اجتهاد را نزد محقق حلى صاحب الشرايع فرا گرفت ونيز از مشايخ ابن معيه بود اوهمزمان با تحصيل علوم ، فنون نظامى را هم از سواركارى وتيراندازى وشكار تا سر حدكمال پيمود ودر حوادث حله كه دائى وى صفى الدين بن محاسن به قتل رسيد در خون‏خواهىدائى خود قيام نمود ودر جنگها شركت جست ، سپس ناگزير شد كه به سرزمين ماردينپناهنده گردد ومورد استقبال ملوك وامراى دولت ارتقيه واقع شد واز مصاحبين سلطانمنصور نجم الدين غازى پادشاه دولت ارتقيه وفرزندش سلطان صالح قرار گرفت واشعارى درمدح آنان سرود در سال 726 ق به قاهره رفت وسلطان الناصر ملك مصر را طى قصيده‏اىمدح كرد ومورد استقبال وى قرار گرفت وآنگاه از مصر به سرزمين ماردين بازگشت وزمانىبه تجارت پرداخت وبين عراق وشام ومصر وماردين رفت وآمد داشت حر عاملى در املالآمل "149/2 " مى‏نويسد : از قصائد وى قصيده‏اى زيبا در 145 بيت كه شامل 150نوع از انواع بديع است صاحب اعيان الشيعة "
27 19/8" در 9 صفحه به تفصيل شرححال وى را ذكر نموده قسمتى از اشعار او را درج كرده است عمده قصائد او در مدحارتقيه زمانى صورت گرفته كه وى در سرزمين ماردين اقامت ودر دربار سلاطين ارتقيهرفت وآمد داشت اگر چه سلاطين ارتقيه ترك بوده وسرزمين آنها قسمتى از تركيه فعلىرا تشكيل مى‏داد ولى تمامى آنان با زبان عربى آشنايى داشتند وبا آن مأنوس بودند مشهورترينمؤلفات صفى الدين عبارتند از: الاغلاط كه فرهنگ غلطهاى لغوى است ؛ العاطل ؛ دررالبحور ؛ قصائد معروف به نام الارتقيات ؛ صفوة الشعراء وخلاصة البلغاء ؛ الخدمةالجليلة ؛ الاوزان المستحدثة ؛ رسالة الدار والغار ؛ الدرالنفيس فى اجناس التجنيس؛ رسالة فى وصف الصيد بالبندق "دائرةالمعارف تشيع"

ابن ابى عزاقر :

محمد بن على به شلمغانى رجوعشود

ابن ابى عقيل عمانى حَذّاء : ابو محمد حسن بنعلى ، فقيه ومتكلم شيعى در سده چهارم هجرى ومعاصر كلينى وعلى بن بابويه از نسبتحذاء "كفشگرى" مى‏توان استنباط كرد كه در خانواده‏اى كفشگر به دنيا آمده بود وىعالمى ثقه بوده وفضل او را در فقه وكلام ستوده‏اند علماى شيعه به فتاوى اواستناد مى‏كردند وبه تحقيقات او توجه خاصى داشتند آثار او المتمسك بحبل آلالرسول در فقه و كرّ و فرّ در امامت بوده است پاره‏اى از فتاوى وى بحثهايى درميان علماى شيعه برانگيخته ورسايلى در ردّ يا جانبدارى از آنها نوشته شده است بهگفته قاضى نوراللَّه شوشترى وى نخستين كس از مجتهدان اماميه بوده كه با مالكموافقت نموده وگفته كه آب قليل به مجرد آلودگى به پليدى نجس نمى‏شود از جملهكسانى كه بر فتاوى ابن ابى عقيل ايراد گرفته علامه حلى است ابن ابى عقيل وابوعلى محمد بن جنيد اسكافى در ميان فقهاى اماميه به قديمين معروف بودند "دائرةالمعارفتشيع"

ابن ابى عمير :

به محمد بن ابى عمير رجوعشود

ابن ابى العوجاء :

عبدالكريم بن نويرة ازجمله كسانى است كه در نيمه اول قرن دوم هجرى به زندقه اشتهار داشتند زندقه درآن زمان بطور خاص به ثنويه  يا دوگانهپرستان واز جمله مانويان گفته مى‏شد وبطور عام بر همه كسانى اطلاق مى‏شد كه بامبانى دين اسلام مخالف بودند ويا به وجود صانع وخالقى براى عالم اعتقاد نداشتند ابنابى العوجاء دائى معن بن زائده شيبانى از سرداران وسخاوتمندان مشهور عرب "م 151" بودكه او نيز متهم به زندقه بود در كتاب الاحتجاج طبرسى آمده كه ابن ابى العوجاء ازشاگردان حسن بصرى بود وبعد از راه توحيد منحرف شد ، سپس به مكه رفت ودر ايام حج باحضرت صادق"ع" به مناظره پرداخت وحضرت در پاسخ او سخنانى شايسته ايراد فرمود دررساله توحيد مفضل كه روايت مفضل بن عمر جعفى از حضرت صادق "ع" است وعلامه مجلسى آنرا به فارسى ترجمه كرده است ، ابن ابى العوجاء با مفضل در باره نفى صانع براى عالمصحبت مى‏كند ومفضل به او جوابهاى تند مى‏دهد وناسزا مى‏گويد آنگاه سخنان او رابراى حضرت صادق "ع" نقل مى‏كند وحضرت چنين پاسخگوئى را شايسته بحث علمى نمى‏داندوخود در چهار مجلس پاسخهاى مفصلى به ايرادات واعتراضات ابن ابى العوجاء ايراد مى‏فرمايدكه نمونه والائى است از بحث آزاد علمى ابن ابى العوجاء با بشار بن برد ، واصل بنعطا ، عمرو بن عبيد وصالح بن عبدالقدوس دوستى داشت واينان با يكديگر مجالسى داشتندكه در آن به بحث وگفتگو مى‏پرداختند در سال 155 محمد بن سليمان والى كوفه درزمان منصور خليفه عباسى ، حكم به توقيف ابن ابى العوجاء داد واو را به قتل رساند گويند ابن ابى العوجاء قبل از كشته شدن گفت : حال كه مرا مى‏كشيد بدانيد كه منچهار هزار حديث جعل كرده‏ام وحرام را حلال وحلال را حرام ساخته‏ام "دائرةالمعارفتشيع"

عن عيسى بن يونس ، قال : كان ابن ابى العوجاءمن تلامذة الحسن البصرى ، فانحرف عن التوحيد ، فقيل : تركت مذهب صاحبك ودخلت فيمالا اصل له ولا حقيقة؟! قال : ان صاحبى كان مخلّطا، يقول طورا بالقدر وطورا بالجبر،فما اعلمه اعتقد مذهبا دام عليه

فقدم مكة تمردا وانكارا على من يحج ، وكانيكره العلماء مجالسته ومسائلته ، لخبث لسانه وفساد ضميره ، فاتى اباعبداللَّه"ع" ،فجلس اليه فى جماعة من نظرائه فقال : يا ابا عبداللَّه ان المجالس بالامانات ،ولابد لكل من به سؤال ان يسئل، افتأذن لى بالكلام ؟ فقال الصادق "ع" : تكلم بماشئت فقال : الى كم تدوسون هذا البيدر وتلوذون بهذا الحجر وتعبدون هذاالبيت المرفوعبالطوب والحجر وتهرولون حوله كهرولة البعير اذا نفر؟ ان من فكر فى هذا وقدّر علمان هذا فعل اسّسه غير حكيم ولاذى نظر ؛ فقل ، فانك رأس هذا الامرو سنامه ، وابوكاسّه ونظامه

فقال ابو عبداللَّه "ع" : ان من اضله اللَّهواعمى قلبه استوخم الحق ولم يستعذبه ، وصار الشيطان وليه : يورده مناهل الهلكة ،ثم لايصدره ، وهذا بيت استعبداللَّه به عباده ليختبر طاعتهم فى اتيانه ، فحثّهمعلى تعظيمه وزيارته ، وجعله محل انبيائه وقبلة للمصلين له ، فهو شعبة من رضوانهوطريق يؤدى الى غفرانه ، منصوب على استواء الكمال ومجتمع العظمة والجلال ، خلقهاللَّه قبل دحوالارض بالفى عام ، فاحق من اطيع فيما امر و انتهى عما نهى عنهوزجراللَّه المنشى‏ء للارواح والصور

فقالابن ابى العوجاء : ذكرت اللَّه فاحلت على غائب

فقال ابو عبداللَّه "ع" : ويلك كيف يكونغائبا من هومع خلقه شاهد ، واليهم اقرب من حبل الوريد ، يسمع كلامهم ويرى اشخاصهمويعلم اسرارهم "بحار:23/3" عناد وسرسختى ابن ابى العوجاء در مبارزه با اسلام بهحدّى بوده كه زمانى در صدد جنگ با قرآن بر آمد

گويند
وقتى وى باتفاق سه تن از يارانشاتفاق نمودند كه هر يك با يك چهارم قرآن معارضه كنند وكلامى در حد فصاحت و بلاغتقرآن بياورند ، ويكسال را مدت معين كردند ، در پايان سال حسب قرار داد در مقامابراهيم گرد آمدند ، يكيشان گفت : من چون به آيه وقيل يا ارض ابلعى ماءَك وياسماء اقلعى وغيض الماء رسيدم خود را در برابر قرآن ناتوان يافتم و از تصميمخود برگشتم ديگرى گفت : چون به آيه فلما استيأسوا منه خلصوا نجيا "يوسف:80" رسيدممعارضه با قرآن را از توان خويش خارج ديدم در اين بين امام صادق "ع" كه از كنارآنها عبور مى‏كرد سخنانشان را شنيد وفرمود: قل لان اجتمعت الانس والجن على انيأتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله ولوكان بعضهم لبعض ظهيرا "إسراء:88" آناناز اين برخورد اتفاقى مبهوت مانده شرمسار گشتند "دهخدا وبحار:213/17

ابن ابى ليلى :

محمد بن عبدالرحمن مكنى بهابن ابى ليلى فقيه معروف اهل سنت واز اصحاب رأى وقياس كه از اهل كوفه بود ودر ميانفقها شهرتى بسزا داشته سى وسه سال از جانب بنى‏اميه وپس از آن از سوى بنى عباسدر كوفه به منصب قضاوت اشتغال داشته ودر عهد منصور در همين شغل در گذشته ولادتشدر سال 74 ووفاتش در كوفه در سال 148 بوده وكتاب الفرايض از تأليفات او است "لغتنامهدهخدا"

ابن ابى يعفور :

به عبداللَّه بن ابى يعفور رجوع شود

ابن اثير :

كنيه سه برادر دانشمند معروفجزيره ابن عمر "در حوالى موصل" بوده كه در فنون علمى مختلف از ادب وتاريخ وحديثوجز آن شهرتى بسزا داشته‏اند

برادر بزرگتر ، مجدالدين مبارك بن ابى الكرمكه در سال 544 در جزيره مزبور متولد وبه سال 606 در همانجا وفات يافت، وى چندى درخدمت عزالدين مسعود بن مودود حاكم موصل ونورالدين ارسلان شاه بود وبعد بر اثربيمارى دست وپاى او از حركت بازماند وخانه‏نشين شد وبه كار تصنيف پرداخت ، از اواست : كتاب جامع الاصول وكتاب النهايه فى غريب الحديث وكتاب الانصاف وكتاب المصطفىوالمختار وكتاب البديع در نحو

برادر دوم ، عزالدين ابوالحسن على بن ابىالكرم مورخ معروف بين قرن ششم وهفتم كه در موصل وشام وبغداد از اساتيد مختلف علمفرا گرفته وسپس در موصل اقامت گزيد

از او است : كتاب كامل در تاريخ واسدالغابةفى معرفة الصحابه واللباب فى تلخيص الانساب

برادر سوم ، ضياء الدين ابوالفتح نصراللَّهكه پس از فراگرفتن علوم در موصل به خدمت صلاح الدين ايوبى وسپس به وزارت پسرش ملكافضل در آمد وپس از اينكه دمشق از دست افضل بدر آمد پس از مقاسات رنجهاى بسيار بهخدمت انشاء ملك القاهر ناصرالدين محمود بن مسعود منصوب شد او را مؤلفات بسياراست از جمله : الوشى المرقوم ، المثل السائر فى ادب الكاتب والشاعر "دهخدا"

ابن اخشيد :

ابوبكر احمد بن على بن معجورالاحشاد از بزرگان وصلحا وزهاد علماى معتزله است ، وى مردى فصيح واديب وفقيه بوده، خانه‏اش در سوق العطش "ظاهرا در بصره" به دروازه معروف به احشاد

وى راباغى بود كه امور معيشتش از آن تأمين مى‏شد وبيش از نيمى از درآمد آن را صرف علممى‏كرد واز فرط اشتغالش به علم وعبادت به نماينده خود در آن باغ سفارش كرده بود ،هرگز مرا از وضع باغ وخصوصيات وحوادثى كه بر آن رخ ميدهد خبر مده هر چند مرا به آننياز است تا به فراغ خاطر به علم ووظائف آخرتم بپردازم وى به سال 326 درگذشت ازآثار او است كتابهاى: المعونه در اصول كه آن را به اتمام نرسانده والمبتدى ، ونقلالقرآن ، والاجماع، وجز آن "فهرست ابن النديم"

ابن ادريس :

فخرالدين ابو عبداللَّه محمد بناحمد بن ادريس عجلى حلّى "ح
598 543 ق /
1202 1148 م" از دانشمندان بزرگ شيعهواز اعاظم فقهاء امامية ، گويند كه نسب وى از طرف مادر به سه واسطه به شيخ طوسى مى‏رسد، صلاح الدين صَفَدى او را در فقه بى مانند توصيف كرده ، وتقى الدين حلى وى را شيخالفقهاء لقب داده است ، از ويژگيهاى اين شخصيت علمى آن كه وى روش تقليد گونه فقهكه تا آن روز از آراء شيخ طوسى در اين علم پيروى مى‏شد با شجاعت علمى خود در همشكست وافكار نوينى به بازار فقه عرضه كرد ودر اين زمينه به اظهار نظر آزاد پرداخت؛ هر چند به طبيعت حال مورد طعن وذم برخى از متعصبين خشك قرار گرفت ، اما قاضىنوراللَّه در باره‏اش گفته : ابن ادريس در اشتعال فهم وبلند پروازى از فخرالدينرازى بيش ودر علم فقه ونكته پردازى از محمد بن ادريس شافعى در پيش است

معروف‏ترين كتاب وى : السرائر الحاوى لتحريرالفتاوى كه مشتمل بر همه ابواب فقه است واز مهمترين كتب فقهى شيعه بشمار مى‏رود ؛اين كتاب به امتياز بخش آخر آن بنام نوادر او مستطرفات السرائر ارزش حديثى نيزدارد كه احاديث مندرجه آن در قبال احاديث كتب اربعه آورده مى‏شود ، كتاب ديگر اومختصر تبيان شيخ طوسى است "سفينة البحار ودائرة المعارف بزرگ اسلامى"

ابن اُذَيْنه :

عمر بن محمد بن عبدالرحمنبصرى ، محدّث وفقيه در سده 2 ق / 8 م از زندگى وتاريخ ولادت ومرگ او چيز زيادىدانسته نيست همين اندازه روشن است كه او از اصحاب امام جعفر صادق "ع" بوده است "برقى، 47 ؛ نجاشى ، 283" وى را از شاگردان واصحاب امام موسى كاظم"ع" نيز دانسته‏اند "برقىهمانجا" به گفته نجاشى او از طريق مكاتبه از امام صادق"ع" روايت كرده است اگراين سخن درست باشد ، بى ترديد وى به طور مستمر در بصره مى‏زيسته است واحتمالاً بههمين دليل است كه او را بزرگ شيعيان بصره شمرده‏اند "ص 283" رجال شناسان شيعىعموماً وى را ثقه دانسته‏اند "طوسى ، الفهرست ، 240 ؛ علامه حلّى ، 59؛ مجلسى ، 160"نورى گويد كه وثاقت ابن اذينه مورد اتفاق جملگى محدثان ورجال شناسان شيعى است "636/ 3" ابن اذينه روايات بسيارى را نقل كرده ونام او در سلسله اسناد 482 حديث آمدهاست "خويى ، 20 / 13" بيش‏تر اين روايات كه بخصوص از امام صادق"ع" است ، از طريقزرارة بن اَعْيَن صحابى ومحدّث مشهور شيعى نقل شده است "طوسى ، اختيار معرفةالرجال ، 178144/"2"164/"1" 1" ، اما او افزون بر زراره از محدثان ديگرى نيز روايتكرده كه از آن ميان به اين كسان مى‏توان اشاره كرد : عبيداللَّه حلبى "طوسى، همان،152/"2"1"، اَبان بن ابى عيّاش "قهپايى،156/3" ، فُضيل بن يسار كوفى "نورى،644/3"، بُكَيْربن اعين وعبيد بن زراره ومحمد بن مسلم "خويى،20/13" غالب محدثان سده 2 ق از ابناُذينه روايت كرده‏اند بنام‏ترين آنان عبارتند از : ابن ابى عُمَير "نجاشى ، 284"، ابن رئاب "طوسى، الاستبصار،314/3" ، احمد بن ميثم بن دُكَين ، صفوان "طوسى،الفهرست ، 240" ، حسن بن محمد سماعه "تفرشى ، 255" ، اسحاق بن ابراهيم بن عمريمانى "قهپايى،156/3" ، حريز ، عثمان بن عيسى، جميل بن درّاج ، حماد بن عيسى ، علىبن حسن بن رباط ، منصور بن يونس ، منصور بزرج ، على بن اسباط، احمد بن عايذ وپدرش، محمد بن صَدَقه بصرى ، درست بن ابى منصور ، محمد بن عمر ، عبدالعظيم بنعبداللَّه حسنى "غروى حائرى،
632 631/1" ، احمد بن محمد بن عيسى وپدرش "كاظمى ، 123"،حسين بن سعيد ويونس بن عبدالرحمن "خويى،20/13"

هر چند غالب روايات ابن اذينه فقهى است ، اماگاه رواياتى در مقوله امامت وديگر مسائل كلامى نيز از وى نقل شده است واين نشان مى‏دهدكه وى در علم كلام نيز دستى داشته است روايت نورى "636/3" كه مى‏گويد ابن اذينهبا مخالفان فكرى خود به مباحثه مى پرداخته ، مؤيد اين نظر است

طوسى "الفهرست ، 240" آورده است كه ابن اذينهاثرى با عنوان كتاب الفرائض در دو نسخه كوچك وبزرگ داشته كه احمد بن ميثم ابندكين آن را روايت كرده است اكنون از اين اثر جز نامى بر جاى نمانده است

طوسى در اختيار معرفة الرجال "335/4/1" ازمحدث ديگرى به نام محمد بن عمر بن اذينه ياد كرده كه در ديگر منابع رجالى شيعى پساز وى نيز آمده است اين امر كه شخص مذكور همان صاحب ترجمه در مقاله حاضر باشد ،محل ترديد است طوسى مى‏گويد كه وى كوفى بوده واز مهدى عباسى گريخته ودر يمندرگذشته ولذا روايات زيادى از او نقل نشده است برقى "ص 21" اين شخص را مدنى مى‏داند از مجموع اين سخنان چنين برمى‏آيد كه اين دو كس يكى نبوده‏اند ، زيرا عمر بناذينه بصرى بود وروايات بسيارى نيز از او نقل شده است ممكن است محمد فرزند عمربن اذينه بوده باشد روايت طوسى "همانجا" كه مى‏گويد محمد به دليل شهرت پدرش ، بهابن اذينه مشهور گشته است ، اين احتمال را تقويت مى‏كند "دائرةالمعارف بزرگاسلامى"

ابن اسحاق :

ابوعبداللَّه يا ابو بكر محمد بناسحاق بن يسار بن خيار "ياكوثان" مطلبى قرشى "بالولاء" محدث ومورخ ايرانى نژادوجامع اخبار سيره رسول‏اللَّه"ص" ابن اسحاق حدود سال 85 ق در مدينه متولد شدودوران كودكى ودانش آموزى را در همان شهر گذرانيد از عنفوان جوانى به جمع احاديثوداستانهاى عرب جاهلى واخبار سيره رسول اللَّه "ص" علاقه‏مند شد وروايات مربوط بهشرح احوال ومغازى آن حضرت را از محدثين مدينه واز افواه مردم آن شهر - كه نزديك بهعهد رسالت بودند - مى‏شنيد وثبت مى‏كرد وبراى اهل مدينه نقل مى‏نمود اما چونگرايشى به تشيع ودوستى اهل بيت "ع" داشت از سوى سنت گرايان متعصب مدينه مورداعتراض شديد قرار گرفت مالك بن انس "
179 93 ق" امام مالكيان احاديث او را ضعيفوناموثق وخود او را شيعى وقدرى ودجال خواند وداستانها واشعارى را كه روايت مى‏كردمجعول دانست پيروان او و اصحاب حديث هم او را فاسق و زن‏باره خواندند وبر اثرشكايت ايشان والى مدينه او را چند تازيانه زد وهنگام نماز در مسجد از نشستن درآخرين صف مردان كه به صف زنان نزديك بود منع نمود ابن اسحاق نيز در مبارزه كوتاهنيامد


از سوئى رسماً نسب مالك را نادرست خواند واز سوى ديگر به تخطئه روايات اوپرداخت وگفت من بيطار كتابهاى مالكم ، آنها را پيش من بياوريد تا عيوب واشتباهاتآن را نشان دهم سرانجام مالك ويارانش بر ابن اسحاق كه از موالى شمرده مى‏شد غلبهكردند واو ناچار به ترك مدينه گرديد ابتدا به اسكندريه رفت "115 ق" ودر آنجا ازمحدثين مصر ، امثال عبداللَّه بن المغيرة ويزيد بن حبيب وثمامة بن شفى وعبيداللَّهابن ابى جعفر وقاسم بن قزمان وسكن بن ابى كريمه استماع حديث نمود سپس به كوفهوجزيره "موصل وبخش شمالى عراق" ورى وحيره وبغداد سفر كرد روايت كرده‏اند كه درحيره يا بغداد نزد منصور دوانيقى "
158 95 ق" پذيرفته شد وبه دستور او كتاب جامعىاز خلقت آدم تا زمان منصور را براى پسر ووليعهدش مهدى تأليف نمود كه چون مفصل بودمختصر آن را هم - كه همين كتاب سيره باشد - به رشته تحرير در آورد ليكن اهلتحقيق اين روايت را درست نمى‏دانند وگويند ابن اسحاق كتاب خود را قبل از رسيدن بهبغداد تأليف كرده بود زيرا همه احاديث سيره از راويان مدنى ومصرى روايت شده وازهيچ راوى عراقى حديثى در اين كتاب نيست بعلاوه در سيره ابن اسحاق اخبارى آمده كهمورد پسند عباسيان نبوده است ، مانند شركت عباس بن عبدالمطلب با مشركان در جنگ بدرواسير شدن او به دست مسلمانان چنين اخبارى در كتابى كه به دستور خليفه عباسىنوشته مى‏شد جائى نداشته است چنانكه ابن هشام هم كه سيره را روايت كرده آنها راحذف كرده است

اهميت وشهرت ابن اسحاق به سبب تأليف سيرهرسول اللَّه است جمع وروايت اخبار سيره از صدر اسلام مورد توجه صحابه وتابعيينبود ، ليكن به دستور عمر بن الخطاب همه احاديث را سينه به سينه منتقل مى‏كردند وبهكتابت در نمى‏آوردند تا مبادا با آيات قرآنى آميخته شود اين منع تا عهد عمر بنعبدالعزيز ادامه داشت نخستين جامع احاديث سيره نبوى عروة بن زبير بن العوام "م 92ق" بود كه اخبار او را ابن اسحاق وواقدى وطبرى در كتب خود روايت كرده‏اند پس ازعروه ، ابان بن عثمان بن عفان "م 105 ق" ووهب بن منبه أبناوى صنعانى "م 110 ق" بهتدوين فصولى از اخبار سيره ومغازى همت گماشتند سپس محدثين ديگر چون شرحبيل بنسعد "م 123 ق" وابن شهاب زهرى "م 124 ق" وعاصم بن عمر و"م 130 ق" وعبداللَّه بنابى بكر بن حزم "م 135 ق" وموسى بن عقبه "م 141 ق" ومعمر بن راشد "م 150 ق" احاديثسيره ومغازى را مدون كردند بعد نوبت به ابن اسحاق رسيد كه او را شيخ رجال سيرهخوانده‏اند و او نخستين كتاب جامع سيره ومغازى را تأليف نمود بعد از ابن اسحاقمحدثينى مانند زياد بكائى "م 183 ق" ، واقدى صاحب مغازى "م 208 ق" ومحمد بن سعدكاتب واقدى "م 230 ق" صاحب طبقات كبرى پيدا شدند كه در حقيقت راوى كتاب ابن اسحاقبودند و هنوز بكائى و ابن‏سعد زنده بودند كه عبدالملك بن هشام "م 218 ق" كامل‏ترينروايت سيره ابن اسحاق را به نقل زياد بكائى تدوين نمود واين همان كتابى است كهامروز مشهور خاص وعام است اصل سيره ابن اسحاق ، چنانكه از سيره ابن هشام واقتباسات طبرى وساير مورخين بر مى‏آيد ، در سه جزء تأليف شده بود :



1"كتاب المبتدأيامبتدءالخلق يا كتاب المبدأ وقصص الانبياء؛

2" المبعث ؛

3" المغازى


از اينهمه جزدر كتاب ابن هشام وروايت طبرى وامثال او اثرى باقى نمانده است فقط قره باشق ،مستشرق ترك ، پنداشته است كه ورقى از كتاب المبتدأ را در مجموعه متعلق به آرشيدوكراينر  Rainerديده است به نظر مى‏رسد على بن محمد بن حبيب ماوردى "
450 364 ق" درتأليف كتاب الاحكام السلطانية "بخصوص از ص 65 تا 69 طبع انگر" قسمتهائى از كتابالمغازى ابن اسحاق را اقتباس نموده است كه در سيره ابن هشام بسيار مختصر است امانسخه‏اى كه در مدرسه كوپريلى استانبول از مغازى موجود است وتصور مى‏شد كتاب ابناسحاق باشد بعد معلوم گرديد كه جزئى از سيره ابن هشام است در باره اخبار واشعارسيره ومغازى ابن اسحاق از زمان تصنيف تا امروز گفتگو بسيار است بعضى او را بهجعل وتدليس نسبت مى‏دادند وبعضى ديگر او وكتابش را ثقه ومورد اعتماد دانسته‏اند خطيبدر تاريخ بغداد وابن سيدالناس در عيون الاثر فصل خاصى در دفاع از ابن اسحاق ترتيبداده وقدرى بودن يا تشيع او را موجب قدح در اخبار سيره نمى‏دانند ابن عدى "عبداللَّهبن عدى ، محدث
365 277 ق" گويد : اگر ابن اسحاق بجز منصرف ساختن شاهان از داستانهاىبى حاصل وجلب توجه ايشان به سيره ومغازى رسول اللَّه فضيلتى نداشت براى او بس بود ائمه حديث مانند مسلم وبخارى وابو داوود وترمذى ونسائى وابن ماجه در صحاح ستهاخبار او را نقل كرده وصحيح ودر خور اعتماد دانسته‏اند

وفات ابن اسحاق بين سالهاى
153 151 ق دربغداد اتفاق افتاد ودر مقبره خيزران مادر هارون الرشيد به خاك سپرده شد "دائرةالمعارفتشيع"

ابن أعثم كوفى :

ابو محمد احمد "يا محمد" "مح 214 ق" فرزند على كوفى معروف به ابن اعثم مورخ وشاعر نامدار شيعه ياقوت درمعجم الادباء دو قطعه شعر به نام او ثبت كرده است سه كتاب در تاريخ تأليف نمودهاست :



1" الفتوح ، كه شامل تاريخ فتوحات اسلام تا ايام هارون الرشيد است ؛

2" كتابالمألوف ؛

3" كتاب التاريخ ، شامل رويدادهاى خلافت عباسى از آغاز تا عصر مأمونعباسى "م 218 ق" شيوه تاريخ نويسى او با ابن جرير طبرى وساير مورخان زمان از دوجهت فرق دارد يكى آنكه استناد او بيشتر به روايات شيعه است وديگر آنكه وقايعتاريخى را به صورت داستان نوشته است از اينرو بعض محدثان سنى مذهب اخبار او راتضعيف كرده‏اند نسخه‏اى از فتوح در كتابخانه آستان قدس رضوى موجود است اين كتابرا حدود سال 596 ق محمد بن ابى بكر مستوفى هروى در پوشيج "نزديك تايباد" به فارسىترجمه كرده كه به سال 1300 ق در بمبئى چاپ سنگى شده است اين كتاب مورد استفادهخواندمير در حبيب السير ومحمد تقى سپهر در ناسخ التواريخ واقع شده است اين كتابرا به اردو نيز ترجمه نموده تاريخ اعثم نام داده‏اند "دائرةالمعارف تشيع"

ابن اعرابى :

ابوعبداللَّه محمد بن زيادالاعرابى اصلا از مردم سند بوده و چنانكه خود مى‏گفت به شب وفات ابى حنيفه متولدشده او ربيب مفضل بن محمد است ابن اعرابى يكى از بزرگان ائمه لغت عرب است و علماىلغت بقول او استشهاد كنند او در اصمعى و ابوعبيده به نظر تحقير مى‏ديده وابوالعباس ثعلب گويد در مجلس درس ابن اعرابى نزديك صد تن حاضر مى‏آمدند و هر يكسؤالى مى‏كردند و او جواب همه بى مراجعه به كتابى مى‏گفت و باز ثعلب گويد ده سال واندى ملازمت مجلس او كردم و هيچگاه كتابى در دست او نديدم ابن اعرابى از قاسم بنمعن و مفضل بن محمد نحو و لغت فرا گرفته است و اوراست: كتاب النوادر، كتابالانواء، كتاب صفة النخل، كتاب مدح القبائل و نزديك ده كتاب ديگر كه ابن النديمنامهاى آن ياد كرده است ابن اعرابى از جماعتى از فصحاى عرب نيز از جمله صموتىكلابى و ابوالمجيب الربعى لغت و شعر شنوده و به سر من راى در 81 سالگى به سال "231"درگذشته است ابن النديم صاحب الفهرست در بابى او را از روات اشعار قبائل شمرده ودر مورد ديگر او را مؤلف كتاب غريب الحديث گفته است

ابن اعلم :

ابوالقاسم على بن حسن علوى منجمو عالم رياضى مشهور گويند او از احفاد جعفر طيار است در بغداد علم آموخت و سپسبه خدمت عضدالدوله پيوست و نزد او حرمت و مكانتى بسزا يافت و عضدالدوله كارهاى ملكبا شور و مصلحت انديشى ابن اعلم مى‏راند پس از عضدالدوله جانشين او صمصام الدولهچنانكه شايستى رعايت مقام ابوالقاسم نكرد و او عزلت گزيد و به تصنيف زيج و ديگركتب خويش پرداخت قفطى گويد زيج او تا زمان ما "
646 568" معوّل عليه است و شهرزورى تقويم كوكب مريخ زيج ابن اعلم را اصح تقاويم مى‏شمرد و نزديكتر به تحقيق مى‏داندگويند وقتى از كثرت مطالعات و عمل، اختلالى در او راه يافته و در آن حال زيج خويشبه دجله افكند و ارباب فن زيج متداول او را از مسوده‏ها و نسخ سقيم نقل كردند ودر سال 374 هنگام بازگشت از حج در منزل عسيله روز يكشنبه هشتم محرم درگذشت

ابن اُم مكتوم :

عبداللَّه يا عمرو بن قيس بنزائده "ابن هشام ، 390/1 ؛ قس : ابن عبدالبر ، 998  997/3" ، از بنى‏عامر بن لؤى "زبيرى ، 343 ؛ قس :ابن حبان ، 16" ، صحابى ، و مؤذن نابيناى پيامبر اكرم گفته‏اند كه نام وى قبل ازگرويدن به اسلام ، حصين بود و پيامبر او را عبداللَّه نام نهاد "همانجا" پدرش ،دايى خديجه همسر پيامبر بود "ابن حزم ، 171" و مادرش عاتكة بنت عبداللَّه بن عنكثةبن عامر بن مخزوم نام داشت و كنيه‏اش ام‏مكتوم بود و عبداللَّه به وى منسوب شد درباره تاريخ تولد ، دوران جوانى و نيز چگونگى نابينايى ابن ام‏مكتوم آگاهى دقيقى دردست نيست ، اما به نظر مى‏رسد كه چشمان خود را در كودكى از دست داده بوده است "ذهبى، سير، 362/1" وى در اوايل بعثت در مكه حضور داشت به اسلام نيز دلبستگى يافتهبود چندان كه از پيامبر ، آنگاه كه با برخى از سران قريش چون وليد بن مغيره سخن مى‏گفتو اميد داشت كه به اسلام بگروند ، خواست برايش قرآن بخواند آيه عبس و تولّى × أنجاءه الأعمى در حق وى فرود آمده است "ابن‏هشام ، 390  389/1 ؛ سيد مرتضى ،
119 118 ؛ طبرسى ،
664 663/9" ظاهراً وى اندكى پس از آن ، اسلام آورد گفته‏اند كه ابن ام‏مكتوم و مصعب بنعمير ، نخستين كسانى بودند كه به دستور پيامبر و براى ارشاد مردم يثرب - قبل ازهجرت - به آن شهر رفتند "ابن سعد ، 234/1" اما برخى بر آنند كه وى اندكى پس ازجنگ بدر به مدينه رفت "ابن قتيبه ، 290" و در صُفّه مسجد مدينه مسكن گرفت وپيامبر سپس او را در خانه مخرمة بن نوفل فرود آورد "ابونعيم ، 4/2"



ابن ام‏مكتومنيز چون بلال ، مؤذن پيامبر بود "ابن‏سعد ، 364/8" و رسول خدا چندان به وى اعتمادداشت كه او را سيزده بار ، از جمله در غزوات احد ، خندق ، بنى‏نضير ، بنى‏قريظه ،به جاى خود در مدينه برگمارد "شباب ، 71/1" ؛ واقدى ، جم" پس از جنگ تبوك نيزآيه 95 سوره نساء كه در سرزنش كسانى كه از رفتن به پيكار سر باز زده بودند ، نازلشد و مجاهدان را بر راحت‏طلبان برترى نهاد ، ابن ام‏مكتوم نابينا و ديگر ناتوان رامستثنا ساخت : لا يستوى القاعدون من المؤمنين غير اولى الضرر و المجاهدون "طبرسى، 96/2" با اين همه، پس از آن در جنگها حاضر مى‏شد و مى‏گفت رايت جنگ به من دهيد، چه نابينايم و نمى‏توانم بگريزم "ذهبى ، سير ، 364/1" گفته‏اند كه ابن ام‏مكتومدر جنگ قادسيه حاضر بود و رايت سياهى در دست داشت سپس به مدينه بازگشت و همانجادرگذشت "ابن قتيبه ، 290" ؛ و به روايتى در همان جنگ به قتل رسيد "ذهبى ، العبر ، 15"كسانى چون عبدالرحمن بن ابى‏ليلى و ابورزين الاسدى از او روايت كرده‏اند "همو، سير، 365" "دائرةالمعارف بزرگ اسلامى"

ابن الانبارى : ابو عبداللَّه سديد الدولهمحمد "
558 470 ق" فرزند عبدالكريم بن ابراهيم ، از دانشمندان وشعراى شيعه وى ازشاگردان ابوعبداللَّه احمد بن محمد الحناط دمشقى ومؤيد الدين طغرايى وابو محمدعبداللَّه بن احمد سمرقندى وابوالقاسم هبةاللَّه بن محمد بن الحصين بود بيش ازپنجاه سال منشى مخصوص دربار خلفاى عباسى بوده وچندين مرتبه منصب وزارت را به دستگرفت وتمام نامه‏هايى كه از بغداد به شام وخراسان ارسال مى‏گشت به انشاء وى بودهوكراراً از طرف خلفاى عباسى به عنوان سفير به شام وديگر نقاط گسيل گشت او مديرومدبر وامين بود ورأى صائب داشت ومورد احترام خاص وعام بود قبرش اكنون در طريقباب جديد مشهد كاظمين واقع است از آثار وى مى‏توان ديوان شعر ورسائل ومكاتباتبين او وحريرى صاحب مقامات را نام برد "دائرةالمعارف تشيع"

ابن بابويه :

در عرف علماى رجال ، ابن بابويهكنيه سه تن از فقهاى بزرگ شيعه است : على بن حسين ودو پسرش ابو عبداللَّه حسينوابوجعفر محمد صدوق بابويه نام جد اعلاى ايشان كلمه‏اى است فارسى منسوب به بابو يعنى بابا وپدر وپيرو مرشد اين كلمه در عربى به ضم باء وفتح واو وسكون ياء تلفظمى‏شود

1" على بن بابويه :

ابوالحسن على بن الحسينبن موسى ابن بابويه قمى ، مجتهد ثقه ومقدم فقيهان قم از شرح احوال وتاريخ ولادتاو اطلاعى در دست نيست همينقدر مى‏دانيم در قم در خاندانى روحانى واصيل متولدشده وزندگى را از راه كسب وتجارت مى‏گذرانيده است احمد بن على طبرسى در كتاباحتجاج آورده است كه على بن بابويه عهد امام حسن عسكرى "ع" را دريافته ومورد توجهلطف آن حضرت بوده است از سوى امام توقيعى به نام وى شرف صدور يافته كه متن آن درروضات الجنات وساير كتب رجال مسطور است چون آن حضرت در اين توقيع به ابن بابويه شيخىومعتمدى خطاب كرده‏اند ، قاعدتاً هنگام رحلت امام "ع" نمى‏بايست كمتر از چهل سالداشته باشد وچون وى به قول مشهور در سال 329 ق درگذشته وبعد از سال رحلت امام "260ق" 69 سال زنده بوده بايد عمرى بيش از 100 سال يافته باشد



على بن بابويه در تمامدوره غيبت صغرى ، يعنى تا سال 329 ق كه سنه تناثر النجوم وسال مرگ على بن محمدسمرى چهارمين وآخرين وكيل امام غايب "عج" بوده ، حيات داشته وبا علماى مشهورىمانند محمد بن يعقوب كلينى "م 329 ق" وابونصر فارابى "م 339 ق" وتعلكبرى "م 385 ق"معاصر بوده است شيخ ابوجعفر طوسى به روايت از حسين بن على بن بابويه آورده استكه حسين بن منصور حلاج "مقتول در 309 ق" به قم سفر كرد وادعا نمود كه سفير ووكيلامام غايب "عج" است ونامه‏اى به على بن بابويه نوشته او را به يارى خويش دعوت كرد اما ادعاى او پذيرفته نشد واز سوى ابن بابويه مورد اهانت وتحقير قرار گرفت وناچارگرديد كه از قم بيرون رود على بن بابويه در اواخر سفرى به عراق كرده در سامره باحسين بن روح نوبختى "م 326 ق" سومين وكيل امام غايب "عج" ديدار نمود ومسائل خود رااز او پرسيد وجواب شنيد چندى هم در بغداد بسر برد واحتمالاً در آن شهر با محمدبن يعقوب كلينى ديدار نمود در بغداد عباس ابن عمر كلوازانى وتلعكبرى از محضر درساو استفاده كرده به سال 328 ق اجازه روايت همه كتب وى را ازو حاصل نمودند


شيخصدوق در كتاب اكمال الدين واتمام النعمة وكشى در رجال وعلامه حلى وساير علماى رجالبه روايت حسين بن على بن بابويه آورده‏اند كه على بن بابويه به پيرى رسيده بودوفرزند ذكورى نداشت، پس عريضه‏اى نوشته به وسيله ابوجعفر محمد بن على اسود نزدحسين بن روح فرستاد وتقاضا كرد آن را به نظر امام رساند التماس دعا براى فرزندذكور نمايد حسين آن عريضه را خدمت امام غايب "عج" برد وبعد از سه روز به اسودخبر داد كه استدعاى ابن بابويه پذيرفته شد ، بزودى فرزند ذكور مباركى روزى اوخواهد شد ومردم از او واولادش سود خواهند برد اين پيام بشارتى به ولادت ابوجعفرصدوق بود باز صدوق در كتاب اكمال الدين واتمام النعمة ، از ابوالعباس ابن نوحواو از جمعى از مشايخ قم روايت كرده است كه على بن بابويه را از همسرش كه دختر عموى بود "دختر محمد بن موسى بن بابويه" پسرى به دنيا نيامد پس عرضحالى توسط حسينبن روح تقديم امام غايب"عج" كرد واستدعاى اولاد ذكور نمود در جواب عريضه اوابلاغ شد كه از همسرى كه دارد پسر نخواهد آمد او بزودى جاريه‏اى ديلمى در ملكخويش خواهد آورد و از او دو پسر فقيه روزى خواهد شد وچنين شد


اين دو پسرابوعبداللَّه حسين وابوجعفر محمد صدوق بودند در خبر ديگر آمده است كه امام درپاسخ عريضه محمد بن على توقيع فرمود : قد دعونا اللَّه لك بذلك فترزق ولدين ذكرينحرّين او خيرين ، براى استدعايى كه كرده بودى خداى را دعا كرديم پس به زودى تو رادو فرزند آزاده "يا نيكوكار" روزى خواهد شد در بعض روايات استدعاى ابن بابويه ازامام غايب وصدور توقيع جواب بعد از بازگشت او از عراق به قم يعنى بعد از 328 ق ذكرشده است "رجال نجاشى وعلامه حلى" ، ولى چون على بن بابويه در سال 329 ق در گذشتهتولد دو يا سه پسر ظرف چند ماه محالست ، مگر اينكه اين استدعا سالها قبل به عملآمده باشد وتنها به اين صورت است كه ممكن مى‏شود حسين ومحمد پسران على بن بابويهنزد او كسب علم وفقاهت كرده باشند بخصوص كه به موجب روايات بسيار دو پسر فقيهابن بابويه نزد خود او تعليم گرفتند

استادان ومشايخ على بن بابويه تقريباً همانمشايخ كلينى يعنى محمد بن يحيى العطار وعلى بن ابراهيم قمى واحمد بن ادريس اشعرىبودند از سعد بن عبداللَّه قمى اشعرى وحسين ابن محمد بن العطار وعبداللَّه بنجعفر حميرى وقاسم بن محمد نهاوندى وعبداللَّه بن حسن مؤدب ومحمد بن احمد ابن هشاموابوخلف عجلى نيز روايت حديث كرده است معروفترين شاگردان وراويان او غير از دوفرزندش ابوجعفر صدوق وابوعبداللَّه الحسين ، عباس بن عمر كلوازانى وتلعكبرى واحمدبن داوود قمى وسلامة بن محمد بودند علامه مجلسى در تعليقات خود بر امل الآمل - تاليفشيخ حر عاملى - آورده است كه على بن بابويه مبتكر طرح اسانيد روايت وجمع بين نظائروآوردن هر خبر با قرينه آن بوده است فقهاى بعد از او به سبب امانت وثقه بودنومقام عالى كه در علم ودين داشته فتاوى وآراء او را بى چون وچرا پذيرفته ودرمسائلى كه نصى براى آنها وجود ندارد اقوال او را حجت شمرده‏اند شهيد ثانى



دركتاب ذكرى آورده است كه علماى شيعه فتاوى خود را در صورت فقدان نص از رساله على بنبابويه "الشرايع" اخذ مى‏كنند، چون در علم ودين مورد اعتماد همه ايشان است

دررجال نجاشى وفهرست شيخ طوسى وروضات الجنات والذريعة وساير كتب رجال تأليفات ذيل رابه نام على بن بابويه ثبت كرده‏اند : الاملاء والنطق ؛ التوحيد ؛ الصلاة ؛ الوضوء؛ الجنائز ؛ التفسير؛ النكاح ؛ مناسك الحج ؛ قرب الاسناد ؛ التسليم والتمييز ؛الطب ؛ المواريث ؛ المعراج؛ الامامة والتبصرة من الحيرة ؛ الاخوان ؛ النساءوالولدان ؛ الشرايع ؛ المنطق ورساله‏اى در مناظره با محمد بن مقاتل رازى در رى دراثبات امامت اميرالمؤمنين"ع" كه به وسيله شاگردان على بن بابويه تدوين وپاكنويسشده است از بعض اين كتابها فقط نام يا منقولاتى باقى است واز بعض ديگر نسخه‏هاىخطى در كتابخانه‏ها محفوظ است نجاشى وچند تن ديگر از علماى رجال ، وفات على ابنبابويه را در بغداد به سال 328 ق نوشته‏اند ليكن قول مشهور آن است كه او به سال 329ق در قم وفات يافته است مزارش در كنار روضه فاطمه بنت موسى بن جعفر "ع" معروفاست وگنبدى زيبا وبقعه‏اى آباد در وسط ميدانى مشجر ووسيع دارد كه زيارتگاه شيعياناست چون پسرش حسين ابن على نيز در كنار پدر مدفون است آن بقعه را شيخان گويند فخرالدينطريحى در مجمع البحرين "ذيل ماده قرمط" به نقل از شيخ بهائى آورده است كه : قرامطهبه سال 310 ق به مكه تاخته در روز ترويه حجاج را در مسجدالحرام قتل عام كردندوحجرالاسود را از ركن بيت كنده با خود بردند وبيست سال نگاه داشتند در آن روزعلى بن بابويه در مسجدالحرام به دور كعبه طواف مى‏كرد وبعد از حمله قرامطه نيز طوافخود را نگسست وقتى او را به شمشير زدند وبر زمين افكندند شعر ذيل را انشاء نمودوسپس جان داد :




  • ترى المحبين صرعى فى ديارهم
    كفتية الكهف لايدرون كم لبثوا



  • كفتية الكهف لايدرون كم لبثوا
    كفتية الكهف لايدرون كم لبثوا



يعنى عاشقان را مى‏بينى كه بر سر كوى ايشانافتاده‏اند ، مثل جوانان "اصحاب" كهف كه نمى‏دانند چه مدت در آن حال مانده‏اند اينسخن نيز بى‏اساس است زيرا چنانكه گذشت على بن بابويه به سال 328 ق در بغداد بودهومدتى بيش از هجده سال بعد از حمله ابوطاهر قرمطى به مكه زنده بوده است به علاوهحالت وشعر صوفيانه با مشرب او كه فقيهى متشرع بوده تناسب ندارد از على بن بابويهسه پسر به نامهاى حسن وحسين ومحمد باقى ماند حسن عابدى گوشه‏گير بود ودر فقهدستى نداشت اما دو برادر ديگر او ابوعبداللَّه الحسين وابوجعفر محمد صدوق متكلموفقيه ومحدث بزرگ زمان خود بودند از خاندان ابن بابويه تعداد بسيارى فقيه ومحدثبرخاست محدث بحرانى رساله‏اى در شرح احوال فقهاى اين خانواده نوشته ولى به قولصاحب منتهى المقال از عهده استقصاى كامل درين باره برنيامده است

2" ابوعبداللَّه حسين بن على بن بابويه :

وىبه قول نجاشى در كتاب رجال ، علوم شرعيه را نزد پدر تحصيل كرد واجازه روايت همه كتابهاىاو را حاصل نمود از شرح زندگى او تقريباً چيزى نمى‏دانيم شيخ طوسى در كتابالغيبة آورده است كه وى به سال 378 ق وارد شهر بصره شده بود اما معلوم نيست كىمتولد شده ودر چه تاريخ وفات يافته وبه چه بلادى غير از عراق سفر كرده است شيخحر عاملى در امل الآمل آورده است كه فقهاى شيعه به فتاوى وآراء حسين بن بابويه ودوپسرش حسن وحسين اعتماد داشتند وآنان را ثقه وقولشان را حجت مى‏شمردند شيخ طوسىدر الغيبة از حسين بن بابويه چنين روايت كرده است : هنوز بيست سال تمام نداشتم كهمجلس درس داير كردم وبه روايت
احاديث پرداختم غالباً ابوجعفر محمد بن علىاسود در اين مجلس شركت مى‏كرد وهر وقت حضور ذهن وحاضر جوابى مرا در مسائل حراموحلال - با سن كمى كه داشتم - مى‏ديد مى‏گفت : تعجب نمى‏كنم ، زيرا تو به دعاىامام زمان "عج" متولد شده‏اى مشايخ حديث واستادان او غير از پدرش عبارت بودنداز :


1" برادرش ابوجعفر ، صدوق ؛

2" حسين بن عبيداللَّه غضائرى؛

3" ابوجعفر محمدبن حسين نحوى ؛

4" على بن احمد بن عمران صفار ؛

5" علويه صفار ؛

6" حسين بن احمدبن ادريس


اين نامها را شيخ ابوجعفر طوسى در كتاب الغيبة از حسين بن بابويه روايتكرده است شاگردان وراويان او چهار تن از علماى مشهورند بدين نامها :


1" شيخابوجعفر محمد بن الحسن الطوسى ملقب به شيخ الطائفه كه از اركان مذهب شيعه است ؛



2"شريف مرتضى على بن الحسين از اعاظم فقهاى شيعه ؛



3" ابوهاشم محمد بن حمزة بنالحسين بن محمد بن محمد بن ابراهيم بن محمد بن الامام موسى الكاظم "ع" ؛


4"ابوجعفرمحمد بن على اسود كه در مجالس درس وى حضور مى‏يافت


جمعى ديگر نيز مستقيماً يامانند نجاشى وعلامه حلى با واسطه ازو روايت حديث كرده‏اند كه شرح احوالشان در كتبرجال مسطور است از حسين بن بابويه سه تأليف ياد شده است : التوحيد ونفى التشبيه؛ الرد على الواقفة ؛ كتابى براى صاحب ابن عباد كه شايد نفى الشبهه نام داشته است وى نزد صاحب ابن عباد تقرب داشت وهر وقت به ديدار او مى‏رفت با احترام پذيرايى مى‏شدودر صدر مجلس جاى مى‏گرفت نواده او شيخ منتجب الدين "م ب از 585 ق" در كتابالفهرست از احوال نياى خود حسين ودو پسر او حسن وحسين ونيز شيخ ابوالقاسمعبيداللَّه بن الحسن - كه پدر شيخ منتجب الدين بوده - ياد كرده ونوشته است همه ازفقهاى ثقه در عهد خود بودند

شيخ ابوالقاسم ساكن رى بوده ونزد پدرش حسن "كهاو را حسكا يا حسكنا مختصر حسن كبا مى‏خواندند" تلمذ نموده واجازه روايت تحصيلكرده است شرح احوال اين فقيهان وساير اعقاب حسين بن بابويه چنانكه اشاره شده دررساله مخصوصى به وسيله فاضل بحرانى جمع آمده است

3" محمد بن على بن بابويه ابوجعفر ملقب بهصدوق :

از بنيانگذاران فقه شيعه ودر صف اول محدثين وعلماى مذهب اثنا عشرى جاى دارد همانگونه كه فقه اهل سنت بر شش مجموعه حديث مبتنى است كه آنها را صحاح سته گويند: "صحيح بخارى ؛ صحيح مسلم ؛ سنن ابوداوود ؛ سنن ترمذى ؛ سنن ابن ماجه ؛ وسنننسائى" فقه شيعه اثنا عشرى نيز بر چهار كتاب استوار است كه در اصطلاح كتب اربعهومصنفان آنها محمدين ثلاث يعنى سه محمد خوانده مى‏شوند : كافى تصنيف ابوجعفر،محمد بن يعقوب كلينى "م 329 ق" ؛ من لايحضره الفقيه تصنيف ابوجعفر محمد بن على بنبابويه ودو كتاب تهذيب الاحكام والاستبصار تصنيف ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسى "م 460ق" بنابر اين شيخ ابوجعفر صدوق يكى از اركان فقه شيعه به شمار مى‏رود او باسفرهاى دور ودراز در بلاد اسلامى وتأليفات بسيار - كه بعضى تعداد آنها را 300عنوان نوشته‏اند - وبا ارتباط با امرا ورجال وحضور در محافل سياسى وعلمى ودر پرتومنطق قوى ووسعت معلومات وقلم وبيان رسا موفق شد مذهب اثنا عشرى وترويج وفقه واصولوكلام شيعه را مدون نمايد چون صحت اسناد وآراء او مورد قبول وتصديق ساير فقهاءبود او را صدوق لقب دادند ، يعنى هر چه گفته راست گفته است از شرح احوال صدوقتقريباً هيچ اطلاعى در دست نيست اخبار ولادت او به دعاى امام غائب قبلاً ذكر شد خود او هم به اين معجزه مباهات مى‏كرده است سال تولد او را 311 ق دانسته‏اند ايننظر از آنجاست كه گفته‏اند ابن بابويه هنگام وفات "381 ق" حدود 70 سال از عمرشگذشته بود او در مدارس قم
علوم ادبى وشرعى وعقلى را فراگرفت بعض استادانومشايخ او بدين شرح بودند :


1" پدرش ابوالحسن على بن الحسين ؛

2"ابوجعفر محمد بنالحسن بن احمد بن وليد شيخ فقهاى قم ؛


3" احمد بن على بن ابراهيم قمى ؛

4" ابوالقاسمعلى بن عبداللَّه بن احمد بن ابى عبداللَّه البرقى ؛

5" محمد بن موسى بن المتوكل ؛


6" محمد بن على قمى ملقب به ماجيلويه ؛


7" حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام



تعدادمشايخ او را در قم وساير بلاد تا حدود 200 نفر نوشته‏اند ابن بابويه از قم به رىمنتقل شد ظاهراً چون رى پايتخت سلاطين شيعى مذهب آل بويه ومركز علما ورجال آنطائفه وميدان وسيعى براى تعليم وتعلم علوم شرعى بود نظر صدوق را به خود جلب كرد تاريخانتقال او به اين شهر معلوم نيست وى در سال 352 ق به خراسان رفت ومشهد رضوى رازيارت كرد چندى هم در نيشابور ومروالرود بود در سال 355 ق به بغداد رفت ومجلس تدريسوروايت حديث در آن شهر داير نمود واز بغداد به كوفه وسپس به زيارت حج رفت بعد ازبازگشت به ايران سفرى به همدان كرد وبين سالهاى 367 ق و368 ق باز به خراسان سفركرد در خراسان دو بار به زيارت مشهد رفت واز شهرهاى ماوراءالنهر چون سمرقندوايلاق وفرغانه ديدن نمود وهمه جا از سوى رجال وعلماى شيعه مورد پذيرائى واستقبالقرار گرفت مدت اين مسافرتها وتاريخ بازگشت او به رى معلوم نيست

در بلخ يا درايلاق يكى از رجال شيعه به نام ابوعبداللَّه محمد بن حسن علوى معروف به نعمه به اوپيشنهاد كرد به سياق كتاب من لايحضره الطبيب - كسى كه پزشك در دسترس ندارد ، پزشكپيش خود - تأليف محمد ابن زكرياى رازى "م 311 ق" كتابى در فقه تأليف كند و او كتابمن لايحضره الفقيه - كسى كه فقيه در دسترس ندارد ، فقيه پيش خود - را به نام اوتصنيف نمود اين كتاب كه از اركان فقه شيعه است شامل 5998 حديث از طرق 500 راوى در666 باب از مسائل فقه است صدوق با ركن الدوله ديلمى "م 366 ق" وصاحب بن عباد "م 385ق" وزير ركن الدوله ومؤيد الدوله وفخرالدوله ارتباط نزديك داشت ومقدمش را گرامى مى‏داشتند پنج عنوان از مؤلفات او شامل مذاكرات ومباحثات وى در محضر ركن الدوله است كهمبادى تشيع را براى او روشن نموده واز مذهب پادشاه در برابر مخالفان دفاع كرده استكتاب عيون اخبار الرضا را نيز در سيره واحاديث حضرت على بن موسى الرضا "ع" تأليفوبه صاحب بن عباد اهداء نموده است فقهاى خاندان بابويه كه نامشان در كتب رجالثبت است از اعقاب حسين برخاستند واز فرزندان صدوق كسى در علم وفقه نامدار نگرديد در اينكه كداميك از اين سه برادر در سن مقدم بودند آراء مختلفى اظهار شده است ظاهراًشيخ صدوق از دو برادر ديگر جوانتر بوده است


صدوق به اجماع علماى شيعه در وسعتدانش وقوت حافظه ونظم فكرى وكثرت تأليفات وجمع احاديث وصحت واتقان فتاوى در بينساير علماى شيعه ممتاز است ليكن چون در اظهار عقايد واجتهادات خود شجاع وصريحبوده ونظراتى از قبيل جواز سهو ونسيان براى پيغمبر "ص" وامامان "ع" در كتاب منلايحضرة الفقيه وساير كتب خود اظهار واسناد واحاديث آنرا نقل كرده است يكى دو تناز علماء - گرچه در عدالت او شكى ندارند - در ثقه بودن او شك كرده‏اند اما سايرفقهاى شيعه اينگونه نظرات صدوق را توجيه وحمل بر تقيه كرده واز ثقه بودن او قوياًدفاع كرده‏اند تعداد مؤلفات صدوق را بعضى تا 300 عنوان نوشته‏اند


نجاشى دررجال نام 193 عنوان را ذكر كرده وآورده است كه: بعض اين كتابها را نزد پدرم علىبن احمد بن عباس نجاشى خواندم ، او مى‏گفت شيخ صدوق اجازه روايت همه آنها را به منداده است محمد بن سليمان تنكابنى در قصص العلماء تعداد 189 تأليف صدوق را نامبرده است سعيد نفيسى در مقدمه مصادقة الاخوان از 214 كتاب منسوب به صدوق اسم مى‏برد خوانسارى در روضات الجنات در باره 17 كتاب صدوق تفصيل داده وگفته است بقيهتأليفات او در دست نيست اين تأليفات عمدةً در ابواب فقه واصول وتفسير وسيرهپيغمبر "ص" وائمه "ع" واحتجاج واخبار فضائل اهل بيت واخبار غيبت وعلائم ظهور امامغائب "عج" وآداب زيارت مشاهد مشرفه وپاسخ به سؤالات علماى ساير بلاد مثل واسطوبصره وكوفه وبغداد وقزوين ومداين ونيشابور ومواعظ وحكم وخصال شيعه وآداب زندگىوپزشكى وعلم حديث وعلم رجال وديدارهاى مصنف با مشايخ ورجال حديث وپنج رساله صورتمذاكراتى است كه در دربار ركن الدوله ديلمى "ظاهراً در رى" در شرح عقايد اماميهودفاع از مذهب اثنا عشرى بيان شده است برخى از آنها كه به چاپ رسيده است عبارتنداز : التوحيد ؛ المقنع؛ علل الشرايع ؛ ثواب الاعمال ؛ عقاب الاعمال ؛ اكمال الدين؛معانى الاخبار ؛ جامع الاخبار ؛ مصادقة الاخوان ؛ خصال ؛ من لايحضره الفقيه ؛ عيوناخبار الرضا ؛ رسالة الاعتقادات ؛ الهداية فى الاصول قسمتى از كتاب اكمال الدينبه سال 1901 م در هايدلبرگ آلمان به وسيله مولر منتشر شد ورساله اعتقادات بهانگليسى ترجمه شده است بسيارى از علماى معروف محضر درس صدوق را درك و ازو روايتحديث كرده‏اند معروفترين ايشان شيخ مفيد ، ابن شاذان ، غضائرى وابوجعفر محمددوريستى بوده‏اند "دائرةالمعارف تشيع"

ابن بَرّاج :

قاضى سعدالدين عبدالعزيز "
481401 ق" فرزند نحرير طرابلسى ، فقيه ومتكلم بزرگ شيعى قرن پنجم هجرى در مصر متولدشد ودوران جوانى را در زادگاه خويش مصر بسرآورد در جوانى به بغداد آمد ودر حوزهدرس سيد مرتضى
حاضر گشت ومدت 7 سال "
436 429 ق" از محضر وىاستفاده كرد پس از فوت سيد مرتضى به درس شيخ طوسى حضور يافت واز شاگردان خاص اوگشت وآنگاه به طرابلس شام رفت وتا پايان عمر در آن ديار به شغل قضاوت مشغول شد وهمدر آنجا درگذشت شيخ طوسى او را بسيار مى‏ستود واز او با القاب الشيخ الفاضل و الشيخالجليل ياد كرده است ابن براج در واقع نيابت شيخ طوسى را در بلاد شام داشته است استادان ومشايخ ديگر ابن براج عبارت بوده‏اند از : كراچكى ، ابوالصلاح حلبى ،دوريستى ، سلار ديلمى وصهردشتى از شاگردان وكسانى كه از وى اخذ روايت كرده‏اند ،ابن ابى كامل طرابلسى، شيخ مفيد رازى، حسكابن بابويه را نام برده‏اند ابن براجفقيهى صاحب نظر بوده وبرخلاف قول مشهورى كه تمام شاگردان وپيروان شيخ طوسى را تاابن ادريس مقلد صرف دانسته‏اند ، به اجتهاد خود عمل مى‏كرده وداراى آراى فقهى خاصبوده است كه از آن جمله‏اند : مسأله تنجيس آب قليل ، لزوم اتمام صلاة در مكه ومسجدپيغمبر "ص" ومشاهد ائمه "ع" وحج مرتد وجواز اخراج قيمت زكاة آثار او عبارتند از :المهذب ؛ الجواهر ؛ المعتمد ؛ روضة النفس ؛ الموجز ؛ المعالم ؛ المنهاج ؛ الكاملوشرح جمل العلم والعمل تنها دو كتاب الجواهر "ضمن مجموعه جوامع الفقهيه" وشرحجمل "به تصحيح كاظم مدير شانه‏چى ، مشهد ، 1352 ش" به چاپ رسيده است از مهذب كهيكى از نفيسترين كتب فقهى قدماست نسخه كهنى "مورخ 651 ق" در كتابخانه آستان قدسرضوى موجود است "دائرةالمعارف تشيع"

ابن بزيع :

محمد بن اسماعيل بن بزيع ازبزرگان شيعه واز اصحاب دانشمند وكثيرالعلم وكثيرالحديث امام كاظم "ع" وحضرت رضا "ع"است وامام جواد "ع" را نيز درك كرده

وى در دولت بنى عباس سمت وزارت داشته وعملشمورد امضاء وتأييد حضرات ائمه بوده ونزد علماى شيعه كاملاً مورد وثوق بوده است

ابن بِطْريق :

يحيى بن حسن "م 600 ق" ملقب بهشرف الاسلام ، شرف الدين وشمس الدين ، محقق محدث رجالى ، از اكابر علماى اماميه درحديث ومناقب ورجال ، خبير وبصير بوده ، ودر اخبار وروايات مهارتى بسزا داشت ، درشهر حله حوزه علمى برپا نمود وشاگردان بسيارى تربيت كرد او شاگرد ابن شهر آشوبابوعبداللَّه محمد بن على "م 588 ق" وشيخ عمادالدين ابوجعفر محمد بن على طبرى آملى"م 560 ق" بود اكثر علوم مخصوصاً حديث را از اين دو فقيه فراگرفته است ازتأليفات اوست : اتفاق صحاح الاثر فى امامة الائمة الاثنى عشر ؛ تصفح الصحيحين فىتحليل المتعتين ؛ خصايص الوحى المبين فى مناقب اميرالمؤمنين "ع" "شامل تمامى آياتقرآنى كه به اعتراف خود وشهادت صحاح سته در مناقب آن حضرت نازل شده است" ؛ الردعلى اهل النظر فى تصفح ادلة القضاء والقدر ؛ شرح عمدة الحكام ومرجع القضاة فىالاحكام تأليف شيخ محمد علوانى ؛ العمدة فى عيون صحاح الاخبار فى مناقب امامالابرار ؛ المناقب ؛ نهج العلوم الى نفى المعدوم كه معروف به سئوال اهل حلب است "دائرةالمعارف تشيع"

ابن بطوطه :

ابو عبداللَّه محمد بن عبداللَّهبن محمد طنجى معروف به ابن بطوطه جهانگرد وجغرافى‏دان معروف ، وى از سال 725سفرهاى خويش را آغاز كرده

سفر اولش از شمال آفريقا ومصر عليا وشاموفلسطين واز آنجا به مكه وعراق عرب وايران بوده ودر سفر دوم به زيارت خانه رفتهودر آنجا دو سال مجاور بوده واين در سالهاى 729 و 730 بوده وبه سفر سيم به جنوبعربستان ومشرق آفريقا وخليج فارس وتنگه هرمز ومكه وسوريه وآسياى صغرى وشبه جزيرهقرم "كريمه" وقسطنطنيه وبخارا وافغان ودهلى وجزاير ذيبة المهل و از راه سرانديب بهبنگاله ، هندوچين وچين تا شهر كانت واز جزيره سومترا به عربستان بازگشته ودر محرم 748در ظفار از كشتى فرود آمده ودر اين سفر دو سال در دهلى ويكسال ونيم در جزاير ذيبهشغل قضاوت داشته ودر سفر چهارم از مصر به مكه واز مكه باز به شمال آفريقا وبه سال 750به شهر فاس شده واز آنجا به اندلس رفته وشهر غرناطه را ديده ودر سال 753 و 754 بهسياحت سودان پرداخته واز آنجا به مراكش بازگشته وسياحت نامه خود را مشهور به رحلهابن بطوطه به محمد بن محمد بن جزى داده و او آن كتاب را در 757 تنقيح وتلخيص كردهوابن خلدون در تاريخ خود گفته كه وى را بيست سال پس از رحلتش ديده است "لغت نامهدهخدا"

ابن بَقِيّه :

ابوطاهر محمد "م بغداد 367 ق" ،ملقب به ناصح ، از وزراى شيعى آل بويه وى از مردم اوانا در ده فرسخى بغداد بودوپدرش پيشه كشاورزى داشت ابوطاهر در اوضاع آشفته نيمه اول سده چهارم هجرى نيرويىگرد آورده عوارض عبور از دجله در تكريت را تصاحب كرد در فتح عراق به دستمعزالدوله احمد ، به امير بويهى پيوست وخوانسالار او گرديد ابوطاهر در حكومتعزالدوله بختيار نيز موقعيت خود را حفظ كرده سفره براى بختيار مى‏برد وكاسه‏هاىسرپوشيده را به دست خود حمل مى‏كرد وانواع غذا را در حضور وى مى‏چشيد وى دروزارت ابوالفضل عباس بن حسين شيرازى مستوفى وزير گرديده ودر 362 به رغم ميل باطنىخود به جانشينى وزير منصوب شد و از كاسه آشپزى به وزارت رسيد با ورودعضدالدوله به عراق ، ابن بقيه كه مى‏دانست پادشاه بى كفايت وعشرت طلب او توانائىدر ايستادن در برابر امير مقتدر فارس را ندارد ، كوشيد تا عنايت عضدالدوله را بهخود جلب نمايد و وارد دستگاه او شود عضدالدوله امور واسط وتكريت را به دست اوسپرد



با اين همه ابن بقيه از عضدالدوله بيمناك بود وچون درآمدن عضدالدوله بهعراق ، جانب وى را گرفته بود از عزالدوله نيز وحشت داشت وى مى‏كوشيد تا با تشديددشمنى ميان دو امير بويهى خود را از تعرض هر دو نگهدارد وبا دادن كمكهاى مالى بهدسته‏هاى شورشى وامراى گردنكش از قدرت يافتن عزالدوله جلوگيرى كند چون عضدالدولهبارى ديگر به عراق آمد ، بر آن شد تا پيش از همه دشنام‏گوييهاى ابن بقيه را تلافىكند ، از اين روى از بختيار خواست ابن بقيه را براى مجازات به او تسليم كند بختيارچشم او را ميل كشيد وپيش عضدالدوله فرستاد به فرمان عضدالدوله وزير كور را درپاى فيل افكندند وسرش را برداشته پيكر ماليده‏اش را در كنار دجله بر دار كردند درسراسر ايام استيلاى عضدالدوله بر بغداد پيكر ابن بقيه همچنان بر دار بود ، بااينهمه امير بويهى با شنيدن قصيده زيبايى كه ابن انبارى در رثاى وزير گفته بودچندان متأثر گرديد كه آرزو كرد كاش جاى ابن بقيه بود با وجودى كه اكثر منابعصرفاً به خاطر خاستگاه پست ابن بقيه نظر مساعدى به او ندارند ، چنين برمى‏آيد كهوزير از كفايت وكاردانى بى‏بهره نبود وى از شيعيان عراقى پشتيبانى مى‏كرد ويكباريكى از امراى بغداد را كه گروهى از شيعيان كرخ را به قتل رسانيده بود در وسط محلهبه هلاكت رساند "دائرةالمعارف تشيع"

ابن بيطار :

ابو محمد عبداللَّه بن احمد،ضياء الدين بن بيطار از مردم مالقه اندلس حشاش و گياه‏شناس معروف نزد چند تنحشايشى و نباتى مشهور و بالخاصه ابوالعباس اشبيلى مقدمات اين علم فرا گرفت و بهبيست سالگى در تجسس ادويه مفرده به شمال افريقيه و از جمله مصر سفر كرد و ملككامل ايوبى او را به خدمت خويش گزيد و پس از او به خدمت فرزند ملك كامل، ملك صالحايوبى پيوست و آسية الصغرى و شامات را براى فحص انواع مفردات بپاى طلب بپيمود و بهسال "644" به دمشق درگذشت او را در اين فن دو كتاب است يكى كتاب المغنى و ديگرىكتاب الجامع و كتاب الجامع در سعه فوائد و دقت بى‏نظير است و بر كتاب دوم قانونبوعلى و ادويه مفرده سرافيون رجحان دارد از اين كتاب ترجمه ناقصى بلاطينيه وترجمه به آلمانى هست و لُكلرك نيز آن را به فرانسه نقل كرده است و او گويد اينكتاب در دوره احياء علم و تجدد بسيارى از اختلافات علماى اروپا را در تطبيع لغاتيونانى و عربى حل كرده است

ابن تغرى بردى :

به يوسف بن تغرى بردى رجوعشود

ابن تَيْمِيّة :

منسوب به تيما شهركى در شام تقى الدين ابوالعباس احمد بن عبدالحليم بن عبدالسلام بن عبداللَّه بن محمد بنتيميه حرّانى "

728 661" تولد او در حران نزديكى دمشق پدرش مانند خود او ازعلماى دينى بوده و از جور مغول گريخته وبه دمشق پناه برده است ابن تيميه ابتدانزد پدر خود وبعض دانشمندان ديگر علوم اسلامى فرا گرفت در فقه پيرو مذهب حنبلى ودركلام طريقت سلفيان داشت وتجاوز از قرآن وحديث را روا نمى‏شمرد اما چون در مجادلهبى باك بود علماى مذاهب ديگر به خصومت او برخاستند

ابن تيميه فتوى به جهاد با مغول داده وخود درجنگ شقحب حاضر بوده وچندين مرتبه به واسطه مخالفت با سلاطين وقت در مسائل سياسى يادينى گرفتار حبس وتوقيف گرديده وقتى او را از دادن فتوى منع كردند در آخر عمرنيز مدتى از مراوده مردم ممنوع بوده وفقط برادرش او را خدمت مى‏كرده در حبس بهنوشتن تفسير ورسائل ديگر اشتغال داشت دشمنان او وسيله انگيختند تا از كتابونوشتن رسائل نيز محروم گرديد با وجود اين عامه را به او اعتقاد كامل بود چنانكهدر تشييع او قريب 200 هزار مرد و 15 هزار زن حاضر آمدند

ابن تيميه با اشاعره وحكما وصوفيه وكليه فرقاسلام جز سلفيين معارضه كرده وهمه را باطل شمرده وبه تجسم معتقد بوده واز ظاهر لفظقرآن وحديث تجاوز روا نمى‏داشته وزيارت قبور اولياء را بدعت مى‏شمرده چنانكه دراين امر او را پيشرو وهّابيان مى‏توان گفت كتب بسيارى نزديك پانصد جلد به اونسبت داده‏اند كه عدّه‏اى از آنها در دست است واز آن جمله است منهاج السنه

از اين خاندان چند تن ديگر به نام ابن تيميهمشهورند از جمله فخرالدين ابوعبداللَّه محمد بن ابى القاسم خطيب وواعظ حرّانى "621- 542" و او راست كتاب تفسير القرآن وبعض كتب در فقه ونيز ديوانى جامع خطب اووقطعات اشعارى نيز داشته است او در بغداد اكمال تحصيلات كرده وبيشتر به تدريستفسير اشغال مى‏ورزيده است

يكى از تأليفات مشهور او كتاب منهاج السنةالنبوية فى نقض الشيعة القدرية ، ردّى است بر كتاب منهاج الكرامة فى معرفة الامامةعلامه حلى "م 727" وى در اين كتاب انواع تهمتها وافتراها را نثار مذهب شيعه كردهواقوالى را از قول ديگران نقل نموده كه يكسره دروغ محض وخالى از هرگونه تحقيقوتأمل است بالاترين نشانه غرض در كتاب منهاج السنة همان نام آن است : فى الردعلى الشيعة القدرية حال آنكه شيعه اماميه به تصريح احاديث ائمه"ع" واقوالمتكلمين وعلماى اماميه منكر قدريه ومنكر جبريه هستند وروايت معروف لا جبر ولاتفويض بل امر بين الامرين اصل مسلم شيعه است در طعن وتقبيح ابن تيميه بر شيعهيك مسأله اساسى سياسى را نبايد از نظر دور داشت وآن دشمنى سخت ميان دولت مماليكمصر ودولت ايلخانان مغول در ايران بود كه به مذهب تشيع گرايش داشتند وچه خوب گفتهاست علامه حلى وقتى كه كتاب ابن تيميه را ديده بود : اگر سخن مرا فهم مى‏كردپاسخش مى‏دادم "لغت نامه دهخدا ودائرة المعارف تشيع"

ابن جذعان :

عبداللَّه تيمى ، از سخاوتمندانمعروف مكه در جاهليت بوده، خوان طعام او ضرب المثل بوده ودر اين باره افسانه‏هاگفته شده وابوقحافه پدر ابوبكر را چهار دانق "حقيرترين پول آن روز" مى‏داده كههنگام آماده شدن سفره جار زند هر كه غذا مى‏خواهد به خانه عبداللَّه بن جذعان آيد وى از كسانى بود كه در آن روزگار شراب را حرام كرد پس از آنكه خود در ميگسارىافراط مى‏نمود ، داستان را چنين آورده‏اند كه وى شبى آنچنان مست شراب شده بود كهدست به سوى آسمان مى‏برد كه ماه را بگيرد ، حاضران بر او بخنديدند وپس از اينكه بهخود آمد ماجرا را به وى گفتند چون شنيد سوگند ياد كرد كه پس از اين لب به شرابنزند

از حضرت رسول "ص" نقل است كه فرمود : آسانترينعذاب اهل دوزخ عذاب ابن جذعان است سبب پرسيدند فرمود : به جهت اينكه وى به مردمخوراك مى‏داد "سفينة البحار"

ابن جرموز :

عمرو بن جُرموز تميمى او قاتلزبير بن عوّام بود

ابن جُرَيح :

ابو خالد عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريح "
14980 يا 150 يا 151" از علماى مشهور صدر اول ، اصلاً از غير عرب ، از موالى بنى اميه، مولد او مكه مكرمه وهمانجا نيز پرورش يافته وسفرى به عراق كرده وبه خدمت منصورخليفه رسيده است گويند : او اول  كسى استاز مسلمانان كه تصنيف كتاب كرد وسپس ديگران بدو اقتدا كردند وبقول ديگر اول مصنفاسلام ابو رافع هرمز ، كاتب اميرالمؤمنين على "ع" است

ابن جرير طبرى :

ابو جعفر محمد بن جرير بنرستم بن جرير طبرى آملى از متكلمين ومحدثين شيعه در بعضى منابع نام او با ناممحمد بن جرير طبرى سنى صاحب تاريخ وتفسير معروف اشتباه شده ابن جرير در گردآورىاحاديث واخبار خاندان عصمت "ع" رنجها برده ودر اين باره كتابها نوشته است كه برخىاز آنها عبارتند از الايضاح در امامت ، دلائل الامامة الواضحه ، الرواة عن اهلالبيت ، المسترشد در امانت ، مناقب فاطمه وولدها ، نورالمعجزات

وفات او را پس از 350 ثبت كرده‏اند

ابن جزّار :

ابو جعفر احمد بن ابراهيم بن علىبن ابى خالد قيروانى از اطباى بزرگ مغرب در قرن چهارم پدر وعمش نيز طبيب  بوده‏اند او از شاگردان اسحق بن سليماناسرائيلى است وبيش از هشتاد سال به قناعت وگوشه‏گيرى بزيسته است وبر خلاف ديگراطباى مغرب از قرب سلاطين محترز بوده وبقول حاجى خليفه در حدود 400 هجرى وفات كردهاست گويند كتب طبى او پس از مرگ در حدود بيست وپنج قنطار بر آمد مشهورترينكتاب او در طب زادالمسافر است كه به لاتينى ويونانى ترجمه شده وكتابى از او دراختصار قانون ابو على در كتابخانه پاريس به نمره "1056" موجود است واز كتب اوست :الاعتماد "در ادويه مركبه" ؛ كتاب البعدة فى طول المدة ، كتاب التعريف بصحيحالتاريخ "در تراجم علماى عصر" ؛ رسالة فى النفس وفى ذكر اختلاف الاوائل فيها ؛كتاب فى المعدة وامراضها ومداواتها ؛ طب الفقراء ؛ رسالة فى ابدال الادويه ؛ كتابفى الفرق بين العلل التى تشتبه اسبابها وتختلف اعراضها رسالة فى التحذر من اخراجالدم من غير حاجة ؛ رسالة فى النوم واليقظة ؛ مقالة فى الجذام واسبابه وعلاجه ؛كتاب الخواص ؛ نصايح الابرار ؛ كتاب المختبرات ؛ كتاب فى نعت الاسباب المولدةللوباء فى مصر وطريقة الحيلة لدفع ذلك وعلاج ما يتخوف منه ؛ رساله‏اى در زكاموعلاج آن ؛ رسالة فى الاستهانة بالموت ؛ مجربات فى الطب ؛ رسالة فى المقعدهواوجاعها ؛ كتاب المكلل فى الادب ؛ كتاب البلغه فى حفظ الصحة ؛ مقالة فى الحميات ؛كتاب اخبار الدوله در ظهور مهدى بمغرب برحسب قول تميمى وتيفاشى او صاحب كتابى دراحجار بوده وابن جزار را گاهى بعنوان احمد وگاهى بعنوان ابن الجزار نام برده‏اندوابن بيطار در كتاب خويش تقريباً سى بار از كتاب ديگر ابن جزار بنام كتاب السمومنقل دارد

ابن جماعة :

چند تن از دانشمندان عرب از يكخاندان بدين نام معروفند

1 بدرالدين ابوعبداللَّه محمد بن ابراهيمكنانى فقيه "

733 639" او مدتى قاضى القضاة بيت المقدس و چندى قاضى القضاة قاهرهو وقتى قاضى القضاة دمشق بوده است
مهمترين كتب او تحريرالاحكام است

2 ابوعمر عبدالعزيز عزالدين فرزند ابنجماعه مذكور "

767 694" او نيز مانند پدر قاضى مصر يا شام بوده است

3 ابراهيم بن عبدالرحيم نواده بدرالدينمذكور "
790 725" او در سال 773 قاضى مصر و مدرس صالحيه بوده و در سنه 774 بهبيت المقدس رفته و باز در 781 قاضى مصر و در 785 به قضاى دمشق منصوب گرديده است

4 ابوعبداللَّه محمد بن ابى بكر نوادهعزالدين طبيب او در قاهره طبيب و مدرس فلسفه بود و بدانجا به مرض وبا درگذشت شرحىبر منظومه موسوم به بدء الأمالى نوشته است "

819 759" و از اين دوده است عماد بنجماعه كه به سعايت او شهيد اول محمد ابن مكى در حظيرة القدس به سال 786 مقتول ومصلوب شد

ابن جمعه :

عبداللَّه "م 1135 ق" فرزند صالحبن جمعة بن احمد سماهيجى ، از مشاهير علماى اخبارى و تلاميذ سيد محمد مكى و مولىاحمد جزائرى و مولى سليمان بن عبداللَّه و ملقب به شيخ الاسلام برخى از آثارعديده او كه ضبط كرده‏اند عبارت است از جواهر البحرين فى احكام الثقلين ؛ الصحيفةالعلوية ؛ عيون المسائل الخلافية ؛ ذخيرة العباد فى ترجمة زاد المعاد ؛ منيةالممارسين فى اجوبة الشيخ ياسين در طريقه اخباريين و اصوليين "دائرةالمعارف تشيع"

ابن جمعه :

عبدعلى بن جمعه عروسى حويزىشيرازى ، از علماى قرن يازدهم هجرى و از اساتيد سيد نعمت‏اللَّه جزايرى از آثاراوست : نورالثقلين در تفسير قرآن كريم در چهار مجلد كه نسخه كامل آن در كتابخانهمير سيدحامد حسين موجود بوده است "دائرةالمعارف تشيع"

ابن جنّى :

ابوالفتح عثمان اديب ونحوىموصلى شمنى در حاشيه مغنى گويد پدر او جنى رومى ومملوك سليمان بن فهد ازدى بودوگويند جنى معرب گنى كلمه رومى است مولد ابن جنى شهر موصل پيش از سال "300" استواو چهل سال ملازم صحبت ابو على فارسى بوده واز او نحو وتصريف آموخته وپس از وىخليفه او گشته ودر بغداد بجاى ابو على به تدريس پرداخته است وفات او ببغداد بسال"392" روى داده است وسيد رضى در علوم ادبيه شاگرد او بوده ابن جنى وقتى در حلببه دربار سيف‏الدوله وزمانى به فارس به خدمت عضد الدوله ديلمى پيوسته است او رادر فن خويش تصانيف بسيار است از جمله : كتاب لمع كه متعارف ومتداول بوده وبر آنشروح بسيار نوشته‏اند وكتاب خصائص كتاب سرالصناعة وكتاب المنصف وكتابالتلقين وكتاب التعاقب وكتاب الكافى فى شرح القوافى وكتاب التذكرة الاصبهانيةوكتاب المقتضب وكتاب التصريف الملوكى وابن النديم كتب ذيل را نيز بدو نسبت مى‏كندواز كتب فوق جز از لمع وتلقين وتعاقب نام نمى‏برد : كتاب التعاقب فى العربيه كتابالمعرب كتاب التلقين كتاب اللمع كتاب الفسر لشرح ديوان ابى الطيب كتابالفصل بين الكلام الخاص والعام كتاب العروض والقوافى كتاب جمل اصول التصريف كتابالوقف والابتداء كتاب الالفاظ من المهموز كتاب المذكر والمؤنث كتاب تفسيرالمراثى الثلاثه والقصيدة الرائية للشريف الرضى كتاب معانى ابيات المتنبى كتابالفرق بين كلام الخاص والعام "دهخدا"

ابن جنيد :

ابو على محمد بن احمد بن جنيدبغدادى مشهور به ابن جنيد از اعاظم فقهاى اماميه واكابر علماى شيعه واز مشايخ شيخمفيد و مشايخ نجاشى و شيخ طوسى بوده ونخستين كسى است كه باب اجتهاد را مفتوح ساختهويا اينكه او در اين امر از حسن بن ابى عقيل پيروى نمود ولذا از اين دو بزرگواردر السنه فقها به قديمين تعبير مى‏كند

مرحوم بحرالعلوم در باره وى مى‏نويسد : مناعيان الطائفة واعاظم الفرقة وافاضل قدماء الامامية واكثر هم علما وفقها وادباوتصنيفا ، واحسنهم تحريرا وادقّهم نظرا ؛ متكلم فقيه محدث اديب ، واسع العلم ؛ صنففى الفقه والكلام والاصول والادب وغيرها ، تبلغ مصنفاته عدى اجوبة مسائله من نحوخمسين كتابا - ثم قال - وهذا الشيخ على جلالته فى الطائفة ورياسته وعظم محله قدحكى عنه القول بالقياس - الى ان قال - واختلفوا فى كتبه ، فمنهم من اسقطها ومنهممن اعتبرها "انتهى" مرحوم نجاشى پس از آن كه وى را به وجه فى اصحابنا ، ثقةجليل القدر توصيف كرده گفته است : از بعضى بزرگان شيعه شنيدم مى‏گفت : مبلغى مالو شمشيرى از حضرت صاحب "عج" به نزد او بود كه در مرض موت آنها را به كنيزش سپرد تعدادىاز مؤلفات مرحوم ابن جنيد : الالفة التراقى الى على المراقى نثر طوبى ازالةالران عن قلوب الاخوان الاحمدى فى الفقه المحمدى الافهام لاصول الاحكام احكامالصلاة استخراج المراد من مختلف الخطاب

بقولى

وى بسال 381 در رى در گذشت "سفينةالبحارولغت‏نامه دهخدا"

ابن جوزى :

ابوالفرج عبدالرحمن بن على بغدادىحنبلى مكنى به ابن الجوزى از بزرگان علماى تفسير و حديث بود و مردى آزاد و صريح‏اللهجهبوده و در كتاب تلبيس ابليس خود به غزالى حمله‏اى سخت كرده كه وى به طريقه صوفيهرفته و در كتاب احياء العلوم خرافاتى ذكر كرده و از اين قبيل ايرادات ، و ديگر بهعبدالقادر گيلانى نيز طعن زده و از جمله كتب او : الرد على المتعصب العنيدالمانع عن لعن يزيد است كه آن رد بر عبدالمغيث بن زهير حنبلى است چه او كتابى رادر فضايل يزيد بن معاويه نوشته از بعضى اشعار او استفاده مى‏شود كه وى بهاميرالمؤمنين "ع" و خاندان او بسيار ارادت مى‏ورزيده

وى در سال 597 در بغداد درگذشته او را درفنون مختلف بيش از صد كتاب است از جمله : تلقيح فهوم الاثر فى التاريخ و السير وعجايب النساء

ابن حاجب :

جمال الدين ابو عمرو عثمان بنعمربن ابى بكر ، نحوى معروف ، اصل او ايرانى وزادگاهش مصر ، در قاهره علوم ادبىوفقه آموخت وچندى در دمشق تدريس كرده كتب او با اسلوبى واضح وروشن نوشته شده است از تأليفات او : كتاب كافيه است در نحو وكتاب شافيه در صرف وى در سال 646 ازدنيا رفت "لغتنامه دهخدا"

ابن حجاج بغدادى :

به كاتب بغدادى رجوع شود

ابن حجر :

شهاب الدين ، ابو العباس، احمد بنمحمد بن على بن حجر هيثمى سعدى "

974 909" در جامع ازهر قاهره فقه واصول آموختوقبل از بيست سالگى اجازه فتوى وتدريس گرفت سه مرتبه به زيارت خانه رفت وآخرينبار در 940 در آنجا متوطن گشت از اين رو وى را ابن حجر مكى نيز گويند كتب بسيارىدارد ، از جمله : الصواعق المحرقة فى الرد على اهل البدع والزندقة واين كتاب چوندر رد شيعه نگاشته شده در ايران معروف است وديگر : الزواجرعن اقتراف الكبائر والفتاوىالكبرى الفقهيه ، وجز آن "دهخدا"

ابن حجر عسقلانى :

ابو الفضل شهاب الدين احمدبن على بن محمد كنانى عسقلانى اصل او از عسقلان فلسطين ولى تولد و وفاتش در قاهره، محدث وفقيه ومورخ مصرى شافعى ، وى در سال 827 منصب قاضى القضاتى يافت وبا اينسمت پيوسته به تدريس و وعظ اشتغال داشته وى بيش از يكصد وپنجاه تأليف داشته كهاز آن جمله است : الاصابة فى تميز الصحابه وفتح البارى فى شرح صحيح البخارى

وى در سال 852 در گذشت "اعلام زركلى"

ابن حزم :

على بن احمد بن سعيد بن حزم اندلسىاصل او از فاس است ، جد اعلاى او از موالى يزيدبن ابى سفيان برادر معاويه بوده واز اين رو او را اموى نيز گويند، پدرش احمد بن سعيد وزير ابو منصور از سلاطينعامرى بود

ابن حزم در سال 384 در شهر قرطبه اندلس متولدوچندى سمت وزارت مستظهر باللَّه را داشت وپس از آن شغل وزارت را رها كرده وبه كارعلم گرائيد ودر علوم شرعيه رتبه اول آن ديار را داشت وگويند كه وى نزديك به چهارصد كتاب تأليف نموده ، واز آن جمله است : كتاب جمهرةالانساب وكتاب الاحكام فى اصولالاحكام

وى در سال 456 در گذشت "لغت‏نامه دهخدا"

ابن حضرمى :

عبداللَّه بن عمرو يا عامر بنعبداللَّه بن عمار ، از امراى طرفدار بنى اميه كه در كشمكشهاى امويان با على بنابى طالب "ع" بر سر خلافت نقش مهمى داشت "دائرة المعارف بزرگ اسلامى"

هنگامى كه معاويه ، محمد ابن ابى بكر را درمصر به قتل رساند وبر آن سرزمين مسلط شد به فكر بصره افتاد چه به نظرش مى‏رسيد كهدر آنجا هواداران عثمان مخصوصاً پس از واقعه جمل كه جمعى از مردان آنها به شمشيرعلى "ع" كشته شده‏اند بسيارند لذا عبداللَّه بن عامر حضرمى را به بصره فرستاد ودرآن اوان ، والى بصره از طرف على "ع" عبداللَّه ابن عباس بود ولى او به منظور تسليتعلى "ع" به شهادت محمد بن ابى بكر به كوفه رفته بود وزياد بن عبيد يا زياد بن ابيهرا به جاى خود نصب كرده بود

وچون حضرمى وارد بصره شد ونامه معاويه را كهبه مردم بصره نوشته بود بر آنها خواند جمع زيادى دعوت او را پذيرا شدند مخصوصاًقبيله بنى‏تميم كه بيشتر آنها هوادار عثمان ودر جمل جزء لشكر عايشه بودند پيرامونشگرد آمده زياد را تهديد كردند كه دارالاماره را خالى كن وى بناچار از دارالامارهبيرون آمد وبه قبيله ازد ، پناهنده شد ، آنها خود او وبيت‏المال را حفاظت نمودندتا اينكه زياد داستان را به دارالخلافه كوفه گزارش كرد واميرالمؤمنين اعين بنضبيعه مجاشعى را كه خود از بنى تميم بود به بصره فرستاد ، وى چون وارد بصره شد ونامهحضرت را بر آنها خواند وقوم خود بنى تميم را نصيحت كرد آنها سخنانش را پذيرفتهواظهار آمادگى كردند ، صبح فردا به اتفاق جمع كثيرى به محلى كه حضرمى ويارانش درآن گرد آمده بودند رفت وآنها را نصيحت كرد ولى با فحش وناسزاى آنها مواجه گرديدوهمچنان آنروز تا شب بدون اينكه جنگى واقع شود كار به نزاع لفظى وناسزاگوئى ختم شد، شب هنگام اعين به آسايشگاه خود رفت ونيمه شب ده نفر از خوارج به او حمله كردند واو را كشتند

چون خبر به على "ع" رسيد جارية بن قدامه رابا پنجاه نفر كه همه از بنى تميم بودند به بصره فرستادند وجاريه كه مردى شجاع وباكفايت بود محض ورود به بصره وابلاغ پيام حضرت به مردم وتماس با بنى تميم وديگرقبايل با لشكرى انبوه به اتفاق زياد بن عبيد به جنگ حضرمى رفته وياران او چونجاريه را با چنان آمادگى ديدند از دور او پراكنده شده جز عده هفتاد نفرى با او كسنماند

پس جاريه دستور داد آن خانه را آتش زدندوحضرمى با يارانش همگى در آن سوختند "غارات ثقفى"

ابن حضرمى :

عمرو بن عبداللَّه بن عمار ، پدرعبداللَّه حضرمى وى نخستين كسى بود از مشركين قريش كه به دست مسلمانان كشته شدوداستان از اين قرار بود كه پيغمبر "ص" سريه‏اى را به سركردگى عبداللَّه بن جحشاسدى پسر عمه خويش به مأموريت گشت در منطقه اعزام داشت ، در منزل نخله به كاروانتجارتى قريش كه عمرو بن حضرمى در رأس آن بود برخوردند واين به دو ماه وچند روز پيشاز واقعه بدر ودر روز اول رجب بود ، عده‏اى از افراد سريه گمان داشتند كه روز آخرجمادى الآخر است مصمم شدند كه با آنها بجنگند ، جمعى آنروز را اول رجب مى‏دانستندكه ماه حرام بود در ميان آنان اختلاف افتاد ، دسته اول مى‏گفتند اين غنيمتى است كهخداوند آن را روزى ما كرده از آن باز نايستيم ، دسته دوم مى‏گفتند ماه حرام استوپيغمبر ما را از قتال در آن نهى كرده ، سرانجام گروه اول غالب آمده عمرو بن حضرمىرا بكشتند وكاروان را به غنيمت گرفته به مدينه بازگشتند ، از آنسوى هيئتى از مكهبه نزد رسول "ص" آمدند كه شما عهد بشكستيد وحرمت ماه حرام رعايت ننموديد ! كه اينآيه نازل شد يسئلونك عن الشهر الحرام قتال فيه "مجمع البيان"

ابن حمزه طوسى :

ابو جعفر عمادالدين محمد "م 550ق" فرزند على بن حمزه طوسى معروف به صاحب وسيله وابوجعفر ثانى يا متأخر "شيخطوسى را ابو جعفر اول گويند" از فقها ومتكلمان بزرگ شيعه در سده ششم هجرى وىمعاصر شيخ طوسى وشيخ منتجب الدين رازى "م 585 ق" واز مشايخ ابن شهر آشوب بود رجالنويسان شيعه وى را فقيهى عالم وخطيبى فاضل مى‏دانند به گفته صاحب رياض ، ابنحمزه به خلاف بيشتر فقهاى شيعه كه عبادات را پنج باب نماز ، زكات ، روزه ، حجوجهاد مى‏دانند آن را ده باب دانسته غسل جنابت ، خمس ، اعتكاف ، عمره ورباط را نيزبه آنها افزوده است تأليفات ابن حمزه عبارتند از : 1" الثاقب فى المناقب، درباره معجزات پيامبر "ص" وائمه "ع" ؛ 2" الرايع فى الشرايع ، در فقه ؛ 3" الوسيلة ،در فقه ؛ 4" نهج‏العرفان الى هداية الايمان ؛ 5" الواسطة "دائرةالمعارف تشيع"

ابن حِنْزابَه :

ابوالفضل جعفر بن الفضل "391- 308 ق" معروف به ابن حنزابه ، از رجال دانشمند شيعى واز محدثين وشاعران شيعىمذهب عراقى خاندانش از صريفين "ناحيه دجيل" به بغداد رفته وبه نام بنى الفراتمشهور بودند چند تن از ايشان به وزارت عباسيان رسيدند كه از جمله ايشان فضل پدرجعفر وزير مقتدر عباسى بود مادر پدرش "يا مادرش" ام ولد به نام حنزابه بود - يعنىزن كوتاه ستبراندام - به اين سبب او را ابن حنزابه خواندند وى در بغداد متولد شدوتحصيلات خود را هم در آنجا انجام داد وسپس رهسپار مصر گشته به وزارت خانداناخشيدى رسيد او وزير كافور ونيز احمد بن على بن اخشيد بود اما شدت عملش دروزارت از يكسو وتوقعات بى اندازه بنى اخشيد وخالى شدن خزانه سبب شد كه از كاربركنار ومتوارى شود وچند بار خانه واموال او ودوستانش به تاراج رود عبيداللَّه بنطغج امير رمله بعد از مرگ كافور او را دستگير وشكنجه واموالش را مصادره كرد ولىبعد از چندى به وساطت شريف ابوجعفر حسينى رها شد وبه شام رفت "ربيع الاول 358 ق" بعد از آنكه امير جوهر صقلى "م 381 ق" سردار المعز لدين اللَّه فاطمى بر اخشيديانغلبه كرد ومصر را تصرف نمود ابن حنزابه را با احترام به مصر باز آورده ، اما او ازفاطميان شغلى قبول نكرد ودر عزلت به سر برد تا اينكه وفات يافت جنازه‏اش را بهمدينه منتقل وجنب روضه مطهره در محلى كه قبلاً آماده نموده بود به خاك سپردند تأليفكتابهائى به اسامى اسماء الرجال والانساب وغرر ومسند به او منسوب است، مردى زاهدونيكوكار بود واموال بسيار در امور خيريه صرف نمود گويند نخستين دانشمندى كه موزهوكلكسيون براى حشرات وخزندگان ترتيب داد ابن حنزابه بود "دائرةالمعارف تشيع"

ابن حوشب :

ابوالقاسم رستم بن حسين بن فرج بنحوشب بن زاذان نجار كوفى ، ملقب به منصور اليمن ، از داعيان اسماعيلى سده سومهجرى وى اصلاً ايرانى و از اهالى كوفه ونخست شيعه دوازده امامى بود ، ولى پس ازرحلت امام عسكرى"ع" به اسماعيليه گرويد در 268 ق پدر عبيداللَّه مهدى ، نخستينخليفه فاطمى مصر او را با يكى ديگر از داعيان اسماعيلى به نام على بن ابوالفضل ازمردم يمن براى نشر دعوت به اين سرزمين فرستاد ابن حوشب در 270 ق از قادسيه بهيمن آمد ومانند عباسيان بى ذكر نامى خاص به الرضا من آل محمد دعوت كرد نخست دژاستوارى در كوه لاعه برآورد وپس از آنكه سپاهى بر خود فراز آورد وكارش بالا گرفت ،دست به تسخير شهرهاى عمده يمن از جمله صنعا زد و داعيانى از سوى خود به سراسرنواحى يمن وبحرين ويمامه وسند وهند ومصر ومغرب فرستاد ابوعبداللَّه شيعى ، داعىفاطميان در شمال افريقا پيش از عزيمت به اين سرزمين چند گاهى در يمن پيش ابن حوشببسر برد ودر مجالس او حاضر شده دقايق ورموز دعوت را از او بياموخت لقب منصور بهداعيه مهدويت او دلالت دارد ، چه در سرزمين يمن مهدى را منصور مى‏خوانند در 302يا 303 امام زيدى يمن دست ابن حوشب وعمالش را از يمن كوتاه كردند "دائرةالمعارفتشيع"

ابن حوقل :

ابوالقاسم محمد بن حوقل جهانگردمعروف "متوفى بعد از 367" در سال 331 به عزم سياحت وتجارت از بغداد بيرون شدوممالك اسلامى را در طول 28 سال شرقاً وغرباً بپيمود وكتب جغرافيائى قديم را نيزتتبع وفحص نمود واز ديده‏هاى خويش ونوشته‏هاى ديگران كتاب المسالك والممالك معروفخود بپرداخت اين كتاب به زبانهاى مختلف نوشته شده ومتن آن در ليدن به طبع رسيدهاست "دهخدا"

ابن خالويه : ابوالحسن على بن محمد بن يوسفبن مهجور فارسى ، از محدثان ومشايخ حديث قرن چهارم مردى صالح وفروتن وسليم النفس بوده، از تأليفاتش كه اكثراً از بين رفته تنها : عمل شهر رجب ، عمل شهر شعبان ، عملشهر رمضان بجا مانده است "الذريعه"

ابن خالويه همدانى :

ابوعبداللَّه حسين بناحمد لغوى نحوى به سال 314 از زادگاه خود همدان جهت كسب دانش به بغداد رفت وازدانشمندانى چون ابن مجاهد وابن دريد وابن انبارى ونفطويه دانش فرا گرفت ، سپس بهشام واز آنجا به حلب رفت ودر آنجا وطن گزيد وبه دربار سيف الدوله همدانى ادب پرورراه يافت و به افاضه پرداخت ، مناظراتش با متنبى معروف است

آثار مطبوعه او عبارتند از : اشتقاق الشهوروالايام ، اعراب ثلاثين سوره من القرآن ، البديع فى القراآت ، تحرير ديوان ابىفراس ، كتاب الريح ، كتاب الشجر كه در خصوصيات گياهان نوشته ، وچند كتاب ديگر

وى به سال 370 به سن 75 سالگى در حلب درگذشت در مذهبش اختلاف است: ابن حجر او را شيعه امامى مى‏داند ومى‏گويد وى خود را نزدسيف الدوله سنى نشان مى‏داده است مرحوم نجاشى نيز وى را امامى معرفى كرده وكتابالآل را كه از تأليفات او ودر شرح حال حضرات ائمه معصومين است بر اين دليل آورده سبكى او را شافعى خوانده است "ذريعه ، فهرست، معجم الادباء"

ابن خشّاب :

ابومحمد عبداللَّه بن احمدبغدادى وفات "567" اديب ونحوى معروف ، او در منطق وفلسفه وحساب وهندسه نيزاستاد بود وخط نيكو مى‏نوشت وكتابخانه بزرگ داشت وبه عمر خويش زن نكرد ابوسعدسمعانى وابو احمد بن سكينه وابو محمد بن اخضر از شاگردان اويند كتاب جملعبدالقاهر جرجانى ولمع ابن جنى را شرح كرده وكتابهاى ديگر نيز داشته است

ابن خلدون :

ابو زيد عبدالرحمن بن محمد بنمحمد بن حسن حضرمى يمنى وشايد از ابناء ، يكى از بزرگان ومشاهير حكماء مورخين خلدونجد اعلاى او از مردم حضرموت وبه اندلس هجرت كرده بود ودر شهر قرمونه واشبيليه عده‏اىاز مردم اين خاندان از اعيان رجال وكبار علما بوده‏اند آنگاه كه مسيحيان اشبيليهرا از مسلمين باز ستاندند جد او به تونس رفت وصاحب ترجمه در 732 بدانجا بزاد ودراوان صبا نزد پدر وديگر دانشمندان در مدتى كوتاه ادب وفنون وعلوم متنوعه ديگر فراگرفت پدر ومادر ونزديكان وبيشتر اساتيد او در بيمارى طاعونى عام درگذشتند و اواز غايت اندوه به ترك تونس جازم گشت لكن محمد بن تافراگين حكمران تونس او را ازاين عزيمت باز داشت وطغرا نويسى خويش بدو محول كرد در جنگى كه متعاقب آن پيش آمدومحمد مزبور مغلوب گشت ابن خلدون با او به سبته شد و از آنجا به تلمسان وبسكره رفت ملوك طوائف اين نواحى مقدم او را گرامى داشتند ودر عنفوان شباب صيت علم وفضل اوبه همه اقطار مغرب برسيد وامير فاس ابو عنان يكى از دوستداران ومروجين علم ، او رابه نزد خويش خواند وابن خلدون بپذيرفت وبه فاس رفت "755" ورتبت كاتبى سلطان فاسبدو مفوض گشت در اين وقت هنوز از پاى طلب نمى‏نشست واز علماء مهاجر اندلسودانشمندان بومى مغرب استفاده‏هاى علمى مى‏كرد لكن ديرى نگذشت كه دچار تهمت‏هاىحساد گشت وبه سعايت آنان معزول ومحبوس گرديد وتا مرگ ابو عنان در بند ببود وپس ازاو رهائى يافت وابو سالم مرينى جانشين ابو عنان او را به رياست كاتبان خويش برگزيد"760" ودر اين وقت طبع او به شعر وشاعرى گراييد وقصايد بليغه بسيارى بسرود لكن ابنمرزوق خطيب به عناد وخصومت او برخاست وبه وشايت او از توجه ابوسالم نسبت به وىبكاست پس از وفات ابوسالم عمر وزير كه امور فاس بدو محول بود ابن خلدون را در مقامخويش ابقاء كرد در آن وقت ابن خلدون آرزوى سياحت اندلس كرد واز وزير دستورى گرفتو زن وفرزندان به قسطنطنيه نزد خال خويش فرستاد وخود به غرناطه رفت "764" وبهتوصيه لسان الدين بن خطيب وزير ، مورد اعزاز واكرام ابن احمر امير غرناطه شد



پساز اين سال به خواهش امير قشتاله بدانجا رفت وآن امير با آنكه نصرانى بود ازاحترام او چيزى فرو نگذاشت واقامت او را نزد خويش تقاضا كرد وگفت در صورت قبول اينخواهش ، املاك موروثه ابن خلدون را نيز كه در اشبيليه داشته است بدو باز خواهد دادلكن ابن خلدون نپذيرفت وامير او را با هدايا وتحف گرانبها به غرناطه باز گردانيد در اين وقت ابن خلدون از ابن احمر براى ديدار زن وفرزند خويش اجازت سفر خواست وابناحمر رخصت نفرمود وكشتى خاص به قسنطينه فرستاد وعيال او را به غرناطه بازگردانيد بار ديگر به تفتين بدخواهان در دوستى او وابن خطيب برودتى پيدا آمد وابن خلدوناندلس را ترك گفت وبه بجايه رفت وامير بجايه ابوعبداللَّه او را منصب وزارت ياحاجبى داد وپس از آنكه مدتى در آن شغل بسر برد از آزار وايذاء بدانديشان ، بجايهرا ترك گفت وبه بسكره در نواحى صحراى كبير گوشه گرفت در اين اثنا حاكم تلمسانووزير غرناطه هر دو ، او را به خدمت خود مى‏خواندند واو اجابت هيچيك نكرد ووقتخويش وقف تأليف ومطالعه فرمود پس از چندى از جانب حاكم تلمسان ابوحمو به سفارتخاص به رفتن اندلس مأمور شد ودر اثناى راه حاكم فاس عبدالعزيز مرينى او را دستگيرويكروز توقيف وسپس آزاد كرد وبه مشاغلى چند بگماشت در 776 از ابوالعباس حاكم فاسرخصت گرفت وباز به اندلس شد وابن احمر او را بجاى ابن خطيب به وزارت برگزيد ودراين هنگام خواست خانواده خود را به فاس بازگرداند امير تلمسان مانع آمد وابن خلدونخود به رفتن تلمسان ناگزير گشت ، امير تلمسان تقاضاى استخدام وى كرد لكن او ازتقلد امور ملكى بيزارى وتنفر نمود ودر قلعه بنى سلامه از بلاد بنى توجين عزلت گزيدوبه مطالعه ونوشتن تاريخ مشهور خويش پرداخت


ودر 780 به تونس مسقط الرأس خودبازگشت وبه تدريس اشتغال جست لكن شهرت فضل وتوجه خاص امير ابراهيم بن عباس بدووبه تاريخ نوشته او ، نيات سوء كوته نظران را بر او برانگيخت چنانكه در 784 از تركتونس وهجرت به اسكندريه "از طريق بحر" ناگزير گشت واز آنجا به زيارت خانه شد لكنتوفيق حج نيافت وبه قاهره بازگشت ودر جامع ازهر به تدريس مشغول واز دست برقوقسلطان مصر به قاضى القضاتى مذهب مالكى منصوب گشت "786" وعيال خويش به مصربازگردانيدن خواست از سوء حظ كشتى بشكست وكسان او همگى فرو شدند در عقيب اينمصيبت او از شغل قضا استعفا گفت وبقيه عمر را در قاهره به تدريس وتأليف ومكاتبه باادباى اندلس ومغرب صرف كرد ودر 789 ايفاى فريضه حج كرد وآنگاه كه تيمور لنگ ممالكشام بگرفت در معيت برقوق به حضور تيمور بار يافته به عنايات او نايل گشت وفات اودر 806 يا 808 است

كتاب تاريخ او موسوم به كتاب العبر وديوانالمبتدء والخبر فى ايام العرب والعجم والبربر در هفت مجلد ضخم به طبع رسيده ومقدمهآن كه يكى از هفت مجلد است در فلسفه تاريخ واجتماعات باشد وآنرا علم عمران ناميدهوخود را حقاً مخترع وموجد آن گفته است وبى شبهه چنين است وبعيد نمى‏نمايد كهمنتسكيو وديگر علماى اجتماع متأخر ، از اين اثر ملهم ومتأثر شده باشند

ابن خلدون :

ابو زكريا يحيى ، برادر مورخمشهور عبدالرحمن "

780 734" در تونس متولد وپس از فرا گرفتن علوم مختلف به خدمتملوك مغرب پيوست وبه سال 757 در خدمت ابوسالم سلطان مراكش بود و او كرّتى يحيى رابه سفارت نزد ابو حمو سلطان تلمسان فرستاد و از وى مساعدت خواست وابن خلدون پس ازانجام مقصود بازگشت ودر سال 769 ابو حمو ديوان انشاء خود بدو سپرد وبه سنه 772 ازخدمت او كناره گزيد وبه عبدالعزيز مرينى پيوست وپس از وى در خدمت جانشين او محمدسعيد بود ودر سال 775 بار ديگر به خدمت ابو حمو بازگشت وديوان انشاء بدو مفوض شد پسر ابو حمو كه با او خصومت مى‏ورزيد چند كس برگماشت تا در معبرى او را غفلةًبكشتند "رمضان 780" ابو زكريا كتابى در تاريخ بنى عبدالواد موسوم به بغية الروادداشته است اين كتاب به طبع رسيده است

لويس معلوف در سبب قتل او مى‏نويسد: قُتلحسداً "منجد ، اعلام"

ابن خلكان :

احمد بن ابراهيم بن ابى‏بكر بنخلكان از نژاد برامكه ودر اربل عراق در سال 608 بدنيا آمده ودر آنجا به تحصيل علمپرداخته ودر سال 626 به حلب رفته وتا سال 633 در آنجا بوده وسپس به دمشق اقامتگزيده ودر سال 636 نايب قاضى القضاة مصر شده ودر سال 659 قاضى القضاة دمشق شده وپساز پانزده سال باز به مصر رفته ودر سال 681 در آنجا وفات يافته

بزرگترين اثر او : كتاب وفيات الاعيان است كهدر فن رجال وبه ترتيب حروف هجا ، نوشته است "لغتنامه دهخدا"

ابن داوود حلى :

تقى‏الدين حسن "
647 ب 707ق" فرزند على بن داوود رجالى ، فقيه وشاعر شيعه وى از شاگردان محقق نجم الدينحلى وجمال الدين احمد بن طاووس بوده و از آنها روايات كرده است شهيد ثانى دراجازه‏اى كه براى حسين بن عبدالصمد عاملى ، پدر شيخ بهائى ، نوشته از او ياد كردهو وى را صاحب تصانيف فراوان وتحقيقات بسيار از جمله كتابى در رجال دانسته است وىحدود سى كتاب در فقه ، منطق واصول دين نوشته كه برخى به نظم وپاره‏اى به نثر مى‏باشندعلماى شيعه در باره ارزش رجال ابن داود اختلاف كرده‏اند برخى در اعتماد به آن بهاغراق گويى پرداخته‏اند ، اما گروهى نيز به آن اعتماد نكرده‏اند اهميت كار ابنداود در اين است كه اسامى رجال را به ترتيب حروف تهجى آورده ودر رعايت ترتيبالفبائى اسم پدر وجد را نيز در نظر گرفته است وى خود در باره اين روش مى‏گويد كهمن نخستين كسى بودم كه در اين دريا با چنين شيوه‏اى شنا كردم برخى از آثار وىعبارتند از : تحصيل المنافع ؛ التحفة السعدية؛ المقتصر من المختصر ؛ الجوهرة فىنظم التبصرة ؛ اللمعة المنظوم؛ الكافى ؛ النكت؛ الشرايع ؛ خلاف المذاهب الخمسةوشرح قصيده صدرالدين الساوى "دائرةالمعارف تشيع"

ابن داوود قمى :

ابوالحسن محمد "م 368 ق" فرزنداحمد بن داوود ، از محدثين ، فقها ، مشايخ حديث و درايه ، در عصر خود بى‏نظير وشيخاهل قم بوده است ، سالها در قم منصب ومقام محدثى داشته وحديث مى‏گفته واستاد اينفن محسوب گشته است ارباب تراجم او را تقديس نموده‏اند ابن غضايرى "م 411 ق" ازاكابر وثقات مشايخ اماميه گويد : كسى را نديدم كه افقه واحفظ از ابن داود قمى ،ويا نسبت به حديث ورجال اعرف از او باشد ابن داود مقيم بغداد بود تا آنكه وفاتنمود ودر مقابر قريش دفن گرديد وى تصنيفات بسيارى دارد كه از آن جمله‏اند : البيانعن حقيقة الصيام ؛ الحديثين المختلفين ؛ الذخاير ؛ الرد على ابن قولويه فى الصيام؛ الرد على المظهر؛ الرخصة فى المسكر ؛ رسالة فى عمل السلطان ؛ السبحة ؛ صلاةالفرح وادعيتها ؛ العلل ؛ عمل شهر رمضان ؛ المزار الكبير ؛ الممدوحين والمذمومينمن الرواة او از شيوخ واستادان گروهى از مشايخ است مانند : شيخ مفيد ؛ غضائرىوابن عبدون "دائرةالمعارف تشيع"

ابن درستويه :

ابو محمد عبداللَّه بن جعفر بندرستويه مرزبان فارسى "
347 258" نحوى از مردم فسا شاگرد ابن قتيبه و مبرد اودر بغداد به تدريس اشتغال و كتبى در ادب و نحو داشته است ابن خلكان

ابن النديم گويد او مبرد و ثعلب را ديده ازآن دو نحو و جز آن فرا گرفته است و در علوم بسيارى دست داشته و او را ردى است برمفضل بن سلمة و نقضى بر كتاب العين خليل و به سال سيصد و سى و اند درگذشته است ونزديك چهل كتاب از او نام مى‏برد: از جمله كتاب ادب الكاتب، كتاب المذكر و المؤنث،كتاب المقصور و الممدود، كتاب غريب الحديث، كتاب معانى الشعر، كتاب التوسط بينالاخفش و ثعلب فى معانى القرآن و اختيار ابى محمد فى ذلك كتاب تفسير السبع كتابالمعانى فى القراءات، كتاب نقض كتاب ابن الراوندى على النحويين، كتاب الرد علىمدرج العروضى، كتاب الرد على ثعلب فى اختلاف النحويين، كتاب خبر قس بن ساعده، كتابالرد على ابن خالويه فى الكل و البعض، كتاب فى الاضداد، كتاب الرد على الفراء، فىالمعانى، كتاب جوامع العروض، كتاب الاحتجاج للقراء، كتاب الرد على ابن زيد البلخى

ابن دُرَيد :

ابوبكر محمد "
321 223 ق" فرزندحسن بن عتاهيه ازدى شافعى ، از ادبا وزبانشناسان وفرهنگ نويسان بزرگ عرب در عهدمعتصم عباسى در بصره - كوچه صالح - متولد شد ودر همان شهر نزد استادانى چونابوحاتم سجستانى ورياشى واشناندانى به تحصيل لغت وادب عربى پرداخت در 257 ق كهصاحب الزنج بر بصره مستولى شد واهالى آن شهر از جمله رياشى را قتل عام كرد ابندريد همراه با مربى وعمش حسن "يا حسين" به عمان گريخت ودوازده سال آنجا بود سپسبه بصره وجزيره ابن عمر وفارس رفت در فارس چندى از سوى عبداللَّه ميكالى اميراهواز "از سوى مقتدر عباسى" به تعليم پسر او اسماعيل پرداخت وبعد از آنكه اسماعيلوبرادرش عبيداللَّه احمد به امارت فارس رسيدند صاحب ديوان ايشان گرديد وهيچ كارىدر فارس بدون توقيع وتصويب او اجرا نمى‏شد در همين فرصت بود كه كتاب جمهرة اللغةرا براى آن دو برادر تأليف كرد وقصيده مشهور مقصوره را در مدح آل ميكال سرود اينقصيده كه ابيات آن به الف مقصوره ختم مى‏شود يك شاهكار ادب عربى وبى سابقه استوبعد از ابن دريد بسيارى از شعرا از آن تقليد ويا آنرا شرح كرده‏اند در سال 308 قبرادران ميكال به خراسان منتقل شدند وابن دريد عازم بغداد شد در آن شهر موردحمايت على بن محمد الخوارى "ابن فرات" از رجال دولت ، قرار گرفت وبه المقتدر خليفهبه وسيله او معرفى گشت مقتدر او را مورد تشويق قرار داد وماهيانه پنجاه دينارطلا براى او حقوق مقرر نمود كه تا زنده بود دريافت مى‏داشت



ابن دريد عمرى درازيافت وبا اينكه در فارس وبغداد ثروت بسيار بدست آورد چيزى نيندوخت وهمه را بخشيديا تلف كرد عمرش در مطالعه وتدريس وتأليف گذشت وشاگردان عالى مقامى چون ابوالفرجاصفهانى ومرزبانى وسيرافى از محضر او استفاده كردند در نود سالگى به فالج مبتلىشد كه از آن شفا يافت وباز دو سال به كار تدريس ومطالعه ادامه يافت عاقبت دربغداد بدرود حيات گفت ودر مقابر عباسيه مدفون گرديد در روز وفات او عبدالسلام بنابى علاء جبائى معتزلى نيز درگذشت ومردم گفتند علم لغت وعلم كلام هر دو در يك روزروى در نقاب خاك كشيدند ابن دريد حافظه‏اى بى مانند داشت چنانكه دواوين شعرا رابا يكبار خواندن از بر مى‏كرد وبه سال 297 ق كتاب جمهرة اللغة ، را از حفظ املاءنمود در علم لغت وشعر شناسى ونقد شعر استاد مسلم زبان بود ودر شاعرى ونازك خيالىونوآورى از همگنان گوى سبقت ربود او را اعلم شعرا واشعر علما لقب داده بودند معذلكدر عربيت تعصب داشت ومثلاً در كتاب الاشتقاق كوشيده است اصل كلمات غير عربى را بهعربى برگرداند وضديت خود را با شعوبيه آشكار كند تأليفات عمده او چنين است : الجمهرةدر لغت عربى ؛ السرج واللجام ؛ الخيل الكبير ؛ الخيل الصغير "هر دو كتاب در اسبشناسى" ؛ كتاب السلاح ؛ كتاب الانواء "در هواشناسى" ؛ كتاب الملاحن ؛ الاشتقاق ؛ذخائر الحكمة ؛ المجتنى ؛ تقويم اللسان ؛ غريب القرآن ؛ المقصور والممدود ؛ ادبالكاتب ؛ الامالى ؛
الوشاح ؛ زوار العرب

در مذهب ابن دريد اختلاف است بعضى از منابعاو را شافعى مى‏دانند وبعضى شيعه چند دليل بر تشيع او هست نخست اينكه وزير بنىميكال وناظر ديوان آنها بوده وپس از خلع بنى ميكال ، در سال 308 ق ، به بغداد رفتهوبه على بن فرات وزير شيعى پيوسته وتوسط او به المقتدر نزديك شده است دليل ديگراين است كه ابن شهر آشوب او را جزو شعراى اهل بيت شمرده ومناقبى از او در حق اهلبيت نقل كرده است غير از منقولات ابن شهر آشوب ، اين قطعه نيز كه دو بيت از آننقل مى‏شود حكايت از تشيع او دارد




  • اهوى النبى محمداً ووصيه
    اهل الوفاء [اهل العباء] فاننى بولائهم
    ارجوا لسلامة والنجا فى الآخرة



  • وابنيه وابنته البتول الطاهرة
    ارجوا لسلامة والنجا فى الآخرة
    ارجوا لسلامة والنجا فى الآخرة



"دائرةالمعارف تشيع"

ابن راوندى :

ابوالحسين احمد بن يحيى بناسحاق "ح
205 ح 245 ق" از متكلمان منتسب به الحاد برخى وى را اهل راوند "بينكاشان واصفهان" وديگران وى را اهل مروالرود گفته‏اند بعضى تاريخ مرگ او را اواخرقرن سوم دانسته‏اند "298 ق" ولى مرگ وى در نيمه قرن سوم محتمل‏تر است ترسيم سيروسلوك عقلى ابن راوندى بسيار دشوار ودر باره علت الحاد او اختلاف بسيار است برخىگفته‏اند كه الحاد او از شدت فقر و فاقه بوده است وبرخى ديگر معتقدند ناكامى او دررسيدن به جاه ومقامى كه آرزويش را داشته سبب زندقه او گرديده است آنچه كه اغلببر آن هستند اين است كه وى ابتدا بر عقيده معتزليان بود ، سپس سرگشته شد واز دينبريد والحاد وزندقه آشكار ساخت وسخت بر معتزليان تاخت وتناقض حقيقى ويا ظاهرى آنانرا فاش ساخت و از تحقيقات ايشان نتايج كفر آميزى بيرون آورد اين عمل وى معتزليانرا سخت برانگيخت ، تا آنجا كه پس از جدا شدن ابن راوندى از ايشان رديه‏هاى شديدىبر ضد وى نوشتند وابستگى وى به مذهب تشيع اگر چه دوام چندانى نداشت ولى قابلانكار نيست ، بطوريكه برخى وى را از رجال و مؤلفان شيعه اثنى عشرى به شمار آورده‏اند معلوم نيست كه آيا ابن راوندى عمر خويش را با الحاد به آخر رسانيده است يا اينكهطبق گفته بعضى از معتزليان در پايان عمر پشيمان گشته وتوبه كرده است ابن راوندىفراست وتسلط ويژه‏اى بر زبان داشت تأليفات بسيارى را به او نسبت مى‏دهند ورقمهاىمتفاوتى "19  8 و 37 عنوان" ذكر مى‏كنند برخىاز كتابهاى او عبارتند از : التاج در رد موحدان؛ بعث الحكمة در تأييد ثنويت ؛الدامغ در رد بر قرآن مجيد ؛ الفريد در رد بر انبياء ؛ الطبايع؛ الزمرد والامامة

آنچه سبب شده آيندگان هرگز بر وى نبخشاينداعتراضات بى جاى اوست بر ضد نبوت عامه ونبوت خاصه وهمچنين عقايد وى در مورد تعبداتدينى وناسازگار دانستن آن با عقل بخشهائى از آثار معروف راوندى در آثار كسانى كهعقايد او را رد كرده‏اند آمده است : 1" خياط كه خود از معتزليان بنام است بخشهائىاز كتاب فضيحة المعتزلة او را در كتاب خود به نام الانتصار بطور پراكنده مى‏آورد در اين كتاب كه در رد ابن راوندى نوشته است خياط نسبتهائى را كه راوندى به جاحظداده است با آوردن دلائلى تكذيب مى‏كند دو بخش مهم از كتاب فضيحة المعتزلة كه درالانتصار آمده يكى پاسخ ابن راوندى است به مديحه جاحظ به نام فضيلة المعتزلة درباره مذهب معتزلى وبخش دوم به دفاع از مذهب تشيع اختصاص دارد ؛ 2" كتاب الزمرد ابنراوندى از بين رفته است ولى المؤيد فى الدين در كتاب خود المجالس المؤيدية فصلهائىاز اين كتاب را نقل و رد كرده است نقلهاى بسيارى از ابن راوندى در كتابها آمدهاست كه برخى از آنها قابل ترديد ومستحق تحقيق مى‏باشد گفته شده كه ابن راوندىبراى آنكه عقايد خود را در مخالفت با مطلق دين زير نقابى پنهان كند آنها را بهصورت فرضى از زبان براهمه نقل مى‏كرده است در قرن چهارم هجرى قمرى شهرت ابنراوندى به انكار دين از مرز ادبيات اسلامى تجاوز كرد بطوريكه يهوديانى چون قرائى ،سلمون ابن يروحام ويفت بن على چندين بار در آثار خود از وى به نام ملحد خطرناك يادكرده‏اند اگر چه در كتاب اعيان الشيعة به تشيع او تصريح شده است ، ولى در حقيقتحال او بين علماى شيعه اختلاف است برخى نيز گفته‏اند چون به مذهب شيعه گراييدهاست مورد طعن معتزله قرار گرفت وبه الحاد منتسب شد "دائرةالمعارف تشيع"

ابن راهويه :

اسحاق بن ابراهيم بن مخلد بنعبداللَّه بن مطر بن حنظلة بن عبيداللَّه بن غالب بن الوارث بن عبيداللَّه بن عطيةبن مرة بن كعب همام بن اسد بن مرة بن عمرو بن حنظلة بن مالك بن زيد مناة بن تميمبن مر الحنظلى المروزى معروف به ابن راهويه مكنى به ابن يعقوب مولدش به سال 163ووفاتش در سنه 238 از دانشمندان اسلامى كه جامع حديث وفقه بوده دار قطنى او رادر شمار روات از شافعى آورده وبيهقى او را از اصحاب شافعى شمرده ، و او در مسئلهبيع خانه‏هاى مكه با شافعى مناظره كرد كه داستان مفصلى دارد

احمد حنبل در باره او گويد : وى نزد ما امامىاز ائمه مسلمين است و از وى فقيه‏ترى بر جسر بغداد عبور نكرده ، واسحاق خود مى‏گفتهفتاد هزار حديث از بر دارم وبا صدهزار حديث سخن كنم وهرگز چيزى نشنودم جز آنكهبياد گرفتم وهرگز هيچ چيز به ياد نگرفتم كه فراموش كنم واز ياد ببرم او را مسندمشهور است و او به حجاز وعراق وشام ويمن رفته ودر آخر عمر به نيشابور اقامت داشتودر آنجا درگذشت اسحاق در سالى كه حضرت رضا "ع" به مرو ميرفت وى در جمع علماى آنديار به محضر آن حضرت شرفياب شد وحديث معروف سلسلة الذهب را از آن بزرگوار شنيدومرحوم صدوق به سندى آن حديث را از او نقل كرده است "دهخدا و اعلام زركلى"

ابن رجب : زين الدين ابوالفرج عبدالرحمن بناحمد بن رجب بغدادى "وفات 795" صاحب كتاب جامع العلوم و الحكم كه شرح كتاب اربعيننووى است و كتاب لطائف المعارف فيما للموسم من الوظائف و غير آن

ابن رشد :

ابوالوليد محمد "
595 520" ابناحمد بن رشد معروف به حفيد مولد او قرطبه يكى از حكماى مشهور اسلام از ديربازاجداد او در اين شهر از قضات عالى‏رتبه بوده‏اند جد او محمد نيز كنيت ابوالوليدداشته است ودر دوره مرابطين مشهورترين قاضى عصر خويش وقاضى القضات تمام ناحيتاندلس بوده است ، ودر كتابخانه سلطنتى پاريس مجلدى ستبر جامع فتاوى او موجود است مولد محمد در 450 هجرى ووفاتش به سال 520 احمد پسر محمد وپدر صاحب ترجمه نيز همانمقام داشته است ابن رشد به سال 520 در قرطبه بزاد ودر جوانى علم خلاف وفقهبياموخت ودر هر دو دانش براعت يافت ، وبرخلاف ديگر فقها كه عادتاً خروج از فن خويشروا نمى‏دارند فقه وخلاف او را اقناع نكرد وبا ولعى تمام نزد ابوجعفر هارون ترجيلىبه تحصيل طب ورياضى وعلوم فلسفى پرداخت در اين وقت در مغرب انقلابى خطير پيش آمدوآن عبارت از برافتادن خاندان مرابطين بدست موحدين بود وظاهراً ابن رشد ودوستان اومانند ابومروان بن زهر طبيب وابوبكر بن طفيل منظور نظر سلسله جديد گرديدند



ابنرشد در 548 به مراكش مى‏زيسته وشايد به سفارت يا مأموريتى بدانجا رفته است ودر 565بى شبهه در اشبيليه منصب قضا داشته چه خود او در آخر شرح كتاب الحيوان ارسطو گويداين كتاب را به 565 در اشبيليه بپايان رسانيدم ، ودر فصل چهاردهم همين كتاب چوناعتذارى ، مى‏آورد كه اگر خلط ولبسى در اين شرح روى داده باشد سبب كثرت مشغلهودورى از وطن ونبودن نسخ متعدده براى تصحيح متن است ؛ ودر آخر كتاب طبيعيات كه همبه أشبيليه در رجب سال مزبور به انجام رسانيده همين معنى را تكرار كرده است ؛ وازعبارات فوق پيداست كه اقامت او در اشبيليه اقلاً دو سال كشيده است در شرح كائناتالجواز زلزله 566 قرطبه خبر مى‏دهد ومى‏گويد من در اين وقت به اشبيليه بودم وكمىبعد از آن به قرطبه بازگشتم ؛ ومعلوم است كه بيشتر كتب مشهور خويش را در همين مدتتأليف كرده است در آخر مقاله اول مختصر المجسطى گويد از قناعت به نقل اشكال عمدهولابد منه ناگزيرم چه در اين وقت مردى را مانم كه آتشى به خانه او درافتاده اوهمانقدر زمان دارد كه چيزهاى گرانبها وضرورى حيات خويش را بيرون برد در خاتمهشرح اوسط كتاب خطابه و مابعدالطبيعه مى‏آورد كه آن را در 570 به انجام رسانيدم درنهايت ماندگى وابتلاى به بيمارى خطير وتعجيل كردم ولى ناتمام نماند و وعده مى‏دهدكه اگر خداى تعالى توفيق داد شرحى مفصلتر بر كتابهاى ارسطو بنويسد وخداوند اينتوفيق را چنانكه مى‏دانيم بدو ارزانى فرمود وچنين مى‏نمايد كه در ضمن مشاغل گاهىبه سفرهاى عديده نيز مجبور شده است چنانكه در كتاب مقالة فى الجرم السماوى گويدآن را به 574 در مراكش به پايان رسانيدم ودر كتاب الهيات مى‏نويسد در 575 بهاشبيليه آنرا ختم كردم در 578 يوسف بن عبدالمؤمن موحدى او را به مراكش خواندوبجاى ابن طفيل كه پير وناتوان شده بود طبيب خاص خويش كرد وچندى بعد قضاى شهرقرطبه داد ابن رشد نزد يعقوب بن يوسف ملقب به المنصور كه در 580 جانشين پدر شدنيز وجاهت تام داشت لكن در اين وقت به سن كهولت رسيده وانزوا گزيده واوقات خويش بهتأليف كتب بزرگ ومبسوط خود حصر كرد

آنگاه كه منصور براى تحشيد جيش وجنگ باادفونش ملك قشتاله وليون به قرطبه آمد چيزى از احترام واعزاز ابن رشد فرو نگذاشت معهذا صفاى سالهاى آخر اين مرد بزرگ به معادات وبدخواهى حساد مكدر گشت در اينوقت ابن رشد وساير حكماى وقت به مخالفت اسلام متهم گشتند واز اين رو اعتباراتوحيثيات او از ميان رفت ومنصور او را به الاشانه نزديك قرطبه نفى وبدانجا شهر بندكرد ودر اين وقت سن او از هفتاد مى‏گذشت ؛ اين شهر در دوره مرابطين مسكن يهود بودوافسانه بى اساس پناهنده شدن ابن رشد به يهود و اقامت در خانه شاگرد خويش موسى بنميمون يهودى از اينجا نشأت كرده است لكن بايد دانست كه نيم قرن پيش از زمان نكبتابن رشد ، يهوديان از مغرب نفى وطرد شده بودند وبه عصر موحدين در تمام قلمرومسلمين اسپانيا تظاهر به مذهب يهود ميسر نبود ، و از طرف ديگر موسى بن ميمون سىسال پيش از اين تاريخ به مصر مهاجرت كرده بود وبه اقرب احتمالات تلمذ موسى بنميمون نيز نزد ابن رشد صحيح نمى‏نمايد ابن ابى اصبيعه براى خشم منصور نسبت به اودو علت خاص نقل مى‏كند ومى‏گويد اين دو امر را ابومروان باجى دستاويز وبهانهاِعمال نيات سوء خويش نسبت به او كرد يكى اينكه ابن رشد در مخاطبات خويش بهمنصور ، اسمع يا اخى مى‏گفت ودوم اينكه در شرح كتاب الحيوان آنجا كه از زرافهبحث مى‏كند آورده بود كه من اين حيوان را نزد پادشاه بربر ديدم ومراد او سلطانمراكش بود واين دو بر طبع پادشاه گران آمد معذلك بايد گفت تعصب خشك و حميتجاهليت موحدين محتاج اين بهانه‏ها نبود چنانكه به گفته ابن ابى اصيبعه "در ترجمهابوبكر بن زهر" آنگاه كه منصور تدريس فلسفه يونان را منع كرد جمله كتب منطقىوفلسفى كه در كتابفروشيها وخانه‏هاى شخصى بود به غصب بگرفتند وبسوختند عاقبت ابنرشد به ميانجى‏گرى چند تن از بزرگان اشبيليه مورد عفو و عطوفت سلطان گرديد وبارديگر به دربار مراكش راه يافت ودر 9 صفر 595 به سن هفتاد وپنج سالگى بدان شهردرگذشت


ابن رشد به اتفاق ، يكى از بزرگترين علماى عالم اسلام و ادّق شراح كتبارسطو وجامع همه علوم وقت خويش ويكى از دانشمندان كثيرالتصنيف اسلامى است شهرتاو در طب گذشته از ديگر تصنيفات او در اين فن ، ناشى از كتاب معروف او موسوم بهكليات است اين كتاب به لاتينيه نقل وچندين قرن در مغرب مورد استفاده اطبا بودهاست از كتاب مختصر المجسطى او به خط عبرى نسخ كثيره در كتابخانه‏هاى اروپا موجوداست در اين كتاب همه جا ابن رشد پيرو نظام بطلميوس مى‏نمايد لكن در شرح مابعدالطبيعه مانند صاحب خويش ابن طفيل بر اصل فلك خارج مركز وتدوير معترض است وبااينكه اصلى ديگر بجاى آن نياورده ، گويد اين دو فرض دور از حقيقت وغير طبيعى است ديگر از علل شهرت ابن رشد شروح وتحقيقاتى است كه راجع به كتب ومطالب ارسطو كردهاست ابن رشد به زبان يونانى وسريانى آشنا نبوده ونقل واصلاح جديدى نيز براى اوبعمل نيامده است چنانكه در مطاوى شروح خويش غالباً از اغلاق وابهام ترجمه‏ها شكايتمى‏كند غالب كتب ارسطو را ابن رشد شرح كرده وبراى پاره‏اى از آن كتب دو يا سهشرح دارد كه بعضى را شرح وجيز وبعضى را متوسط وبعضى را شرح كبير نامند شروحمتوسط زماناً مقدم بر شروح كبيره است چه در متوسطات گاهى توضيح مسئله را به شرحكبيرى كه در نظر دارد وعده مى‏دهد ودر پاره‏اى مواضع متن ارسطو را با كلمه قالشروع مى‏كند لكن شرح ومتن با يكديگر مخلوط مى‏شود چنانكه اگر كسى متن را جداگانهدر پيش چشم نداشته باشد تميز كلمات ارسطو را از شارح نمى‏تواند كرد

در شروح كبيره ، در آغاز عين متن را آورده پساز آن به شرح پرداخته است

ودر شروح مختصره خلاصه‏اى از مباحث مختلفهارسطو را مجرد از عقايد قدما كه در متن هست مى‏آورد وبجاى آن، عقايد مخصوص خويشوفلاسفه عرب را اضافه مى‏كند ومثل اين است كه مى‏خواهد در اين نوع از شرح طريقهمشّائيه را به كسانى كه تعمق وتحقق آن را نمى‏خواهند ، تا آنجا كه ميسر است بطوراختصار تفهيم كند در رساله‏هائى كه خود ابن رشد ماتن است واز شروح ارسطو نيستمباحث مختلفه متون ارسطو را در نظر گرفته واز آن اقتباس مى‏كند وگاهى از سوقوترتيب كلام ارسطو خارج شده وروشى استوارتر اتخاذ مى‏كند از جمله در رسالهمابعدالطبيعه پس از تشريح موضوع اين علم از مقالات مختلفه ارسطو راجع بهمابعدالطبيعه ومقالات ديگر او كه بدين مباحث مربوط تواند شد بيان مى‏كند وقبلاًمصطلحات آن علم را تعريف وسپس بترتيب ، از وجود عام ومقولات وتقابل واحد وكثيرومبادى ورابطه موجودات با مبدء اول يا وجود مطلق وصفات آن وعقول فلكى وغيره بحث مى‏كند از انالوطيقاى ثانى ، طبيعيات ، كتاب السماء وكتاب مابعدالطبيعه ارسطو هر سه شرحمختصر ومتوسط وكبير موجود است واز منطق به استثناى انالوطيقاى ثانى "كه سه شرحدارد" به اضافه خطابه وشعر مُصَدَّر به ايساغوجى فرفوريس ونيز كتاب كون وفسادوكتاب آثار علويه دو شرح اوسط ومختصر در دست است لكن از خُلقيات نيقوماخس جز شرحمتوسط آن يافت نشده است ويوسف بن شمتُب كه 859 شرحى بر خلقيات ارسطو كرده است درديباچه آن گويد ابن رشد را بر اين كتاب شرح كبير نيست



واز كتاب الحس والمحسوسواز مبحث حيوان كتابهاى يازدهم ونوزدهم يعنى چهار مقاله اعضاى حيوان وپنج مقالهتولد وتوالد حيوان فقط شرح مختصر هست لكن از ده مقاله راجع به احوال حيواناتوهمچنين از شرح سياست مدن او نسخه‏اى نمانده است وخود ابن رشد در آخر كتاب خلقياتكه در 572 بانجام رسانده گويد ترجمه عربى سياست مدن در مشرق هست لكن به اسپانيانيامده است علاوه بر شروح مذكوره ابن رشد شرحى بر مدينه افلاطون داشته لكن نسخهآن در دست نيست ونيز عده كثيرى تآليف فلسفى دارد كه ابن ابى اصيبعه نام آن بردهوهم امروز موجود وبعض از آنها به لاتينيه ترجمه وطبع شده است كه از جمله تهافتالتهافت رد بر تهافت غزالى است ونسخ متعدد از ترجمه عبرانى اين كتاب در اغلبكتابخانه‏ها وجود دارد ونيز تحقيقاتى راجع به كتاب الميزان ارسطو وتحقيقاتى راجعبه مسائل طبيعى مشتمل بر تعريف هيولى اولى وحركت وزمان وطبيعت خامسه وغير آن كه بهزبان عبرى با شرح موسى نربونى باقى است ودو تحقيق راجع به عقل فعال وعقل منفعلواتحاد عقل كلى با عقول جزئيه وتحقيق راجع به امكان يا امتناع ادراك عقول بشرى صورمجرده را ، واين مسئله‏اى است كه ارسطو بحث در آن را وعده كرده لكن در هيچيك ازكتب او وفاى بدان ديده نشده است


ونيز مقالة فى الرد على ابن سينا فى تقسيمهالموجودات وفصل المقال فيمابين الحكمة والشريعة من الاتصال ومناهج الادله ابنابى اصيبعه كتابهاى ديگرى از ابن رشد نام برده كه ظاهراً از ميان رفته است از قبيلتلخيص الالهيات لنيقولاوس بداية المجتهد ونهاية المقتصد علت از بين رفتن متونابن رشد خشكى وتعصب موحدين بود وبيشتر آنچه بر جاى مانده آنها است كه به خط عبرىنوشته شده يا به زبان عبرى ترجمه شده وبدين چاره از دستبرد موحّدين مصون مانده است ابن رشد را علاوه بر كتب فلسفى تأليفات ديگرى بوده است از قبيل حواشى ونظرياتىبر عقيده ابن تومرت مؤسس سلسله موحدين از ابن رشد كتب ذيل به خط وزبان عربىموجود است : تهافت التهافت فصل المقال فيمابين الحكمة والشريعة من الاتصالوالكشف عن مناهج الادله اين دو كتاب اخير به آلمانى ترجمه شده است حواشى بر شرحاسكندر افروديسى بر مابعد الطبيعه ارسطو شرح متوسط بر شعر وخطابه ارسطو شرحكبير مابعدالطبيعه جوامع كتب ارسطو مشتمل بر: طبيعيات ، سماء والعالم ، كونوفساد ، آثار علويه ، نفس مابعدالطبيعه وكتب ذيل به زبان عربى ولى به خط عبرىموجود است : مختصر المنطق شرح اوسط بر كون وفساد شرح بر طبيعيات صغرى شرح سماءوالعالم شرح كون وفساد شرح آثار علويه

بعض كتب ديگر او به زبان عبرى ولاتينى ترجمهشده وترجمه‏ها موجود اما اصل عربى آن از ميان رفته است واز بعض كتب ديگر او نه اصلباقى مانده است ونه ترجمه

ابن جبير رحاله مشهور اندلسى را در قدح ابنرشد ، وجمله حكماى معاصر خويش به اندلس واظهار مسرت از نكبت آنان اشعارى است ، وازآنجمله :




  • بلغت اميرالمؤمنين مدى المنى
    قَصدت الى الاسلام تعلى مناره
    تداركت دين اللَّه فى اخذ فرقة
    اقمتهم للناس يُبرَأ منهم
    وقد كان للسيف اشتياق اِليهم
    وآثَرت درء الحد عنهم بشبهة
    ونيز او را است :
    ان تؤاليفه توالف
    هل تجد الان من تؤالف
    هل تجد الان من تؤالف



  • لانك قد بلغتنا ما نؤمّلُ
    ومقصدك الاسنى لدى اللَّه يقبل
    بمنطقهم كان البلاء الموكل
    ووجه الهدى من خزيهم يتهللُ
    ولكن مقام الخزى للنفس اقتل
    لظاهر اسلام وحكمك اعدلُ
    الان قد ايقن ابن رشد
    يا ظالماً نفسه تأمّل
    هل تجد الان من تؤالف



ابن الرضا :

رضا زاده ، كنيه‏اى كه در آغاز ،حضرت جواد الائمه "ع" فرزند بلافصل حضرت رضا "ع" بدان شهرت داشته ، وبعداً بهفرزندان و فرزند زادگان آن حضرت ، اعم از معصوم وغير معصوم نيز اطلاق ميشده است

ابن الرومى :

ابوالحسن على بن عباس بن جريحاز موالى عبداللَّه بن على بن جعفر عباسى كه وى از سوى پدر رومى و از سوى مادرايرانى الاصل بوده در بغداد متولد شد ودر آنجا مراحل علمى وپرورشى طى كردوسرانجام پس از 62 سال عمر به سال 283 ق در همانجا درگذشت

گويند
قاسم بن عبيداللَّه وزير معتضد عباسىوى را مسموم ساخت كه او را هجاء گفته بود مرزبانى گفته : تا جائى كه من مى‏دانمهرگز كسى را مدح ننمود جز اين كه سپس وى را هجاء گفت از اين رو بهره‏اى از منادمتزعماء نبرد
وىشاعرى توانا ودر انواع شعر از غزل ومدح ودر رثاء وهجاء ووصف مناظر استاد بوده درنوپردازى الفاظ ومعانى يگانه روزگار بوده در وصف شعر وى گفته‏اند : كلماتش عربىفصيح ولى معانيش غير عربى است در تركيب الفاظ چنان رنگ آميزى وصورتگرى مى‏نمودكه شكلها ورنگها را در نظر شنونده مجسم مى‏كرد

ديوان ابن الرومى را پس از مرگش ابوبكر صولىوسپس ابوالطيب وراق جمع‏آورى كردند شيخ الرئيس ابن سينا نيز منتخبى از اشعار اورا جمع وشرح كرده است

وى شيعى مذهب بوده ودر باره خاندان نبوتاشعارى سروده كه از جمله اين دو بيت است




  • تراب ابى تراب كحل عينى
    تلذ لى الملامة فى هواه
    لذكراه واستحلى اذاها



  • اذا مدت جلوت به قذاها
    لذكراه واستحلى اذاها
    لذكراه واستحلى اذاها



ابن زَبَعْرى :

شاعر مشهور عرب مخضرم قريش ،واز سرسخت‏ترين دشمنان پيامبر اسلام ، وى از بنى سهم بن فهر بود كه مانند ديگرقريشيان بنى كنانه در مكه واطراف آن سكنى داشتند

ابن زبعرى تا سال هشتم هجرت به كفر وشرك خودباقى بود ودر اين دوران به انواع اذيت وآزار ، وجود مقدس رسول اللَّه"ص" را آزرد ،گاه شكمبه حيوان در حال نماز بر سر آن حضرت مى‏افكند وگاه با اشعار خود مقام رسالترا مورد طعن وتوهين قرار ميداد

از جمله اشعار او كه در وصف قريش ومخصوصاًهاشم بن عبدمناف سروده :




  • كانت قريش بيضة فتقلقلت
    الرايشون وليس يوجد رايش
    والخالطون فقيرهم بغنيّهم
    عمرو العلى هشم الثريد لقومه
    ورجال مكة مسنتون عجاف



  • فالمخّ خالصها لعبدمناف
    والقائلون هلمّ للاضياف
    حتى يكون فقيرهم كالكافى
    ورجال مكة مسنتون عجاف
    ورجال مكة مسنتون عجاف



واز اشعار او در دوران شرك كه در وصف پيروزىمشركان بر مسلمانان گفته :




  • ليت اشياخى ببدر شهدوا
    حين حطت بقباء بركها
    واستحر القتل فى عبدالاشل



  • جزع الخزرج من وقع الاسل
    واستحر القتل فى عبدالاشل
    واستحر القتل فى عبدالاشل



وى هنگام فتح مكه به همراه هبيرة بن ابى وهببه نجران گريخت حسّان بن ثابت شعرى در هجاء او سرود و او را از قدرت حضرت رسول "ص"در اين جهان وعذاب سخت در آن جهان بيم داد اين شعر در ابن زبعرى مؤثر افتاد ، كهعازم مكه شد ، در ديدار با پيامبر "ص" از همه آنچه پيش از آن انجام داده بود پوزشخواست وخداى را سپاس گفت كه او را هدايت كرد واسلام را در دلش افكند ، همچنين ازبت‏پرستى ابراز پشيمانى كرد پيغمبر "ص" نيز از اين كه او به اسلام رهنمون شدهخداى را سپاس گفت، پس از آن مديحه‏اى تقديم مقام رسالت پناهى كرد :




  • يا رسول المليك انّ لسانى
    اذ ابارى الشيطان فى سنن الغى
    آمن اللحم والعظام لربى
    ثم نفسى الشهيد انت النذير



  • راتق ما فتقت اذ انابور
    ومن مال ميله مبثور
    ثم نفسى الشهيد انت النذير
    ثم نفسى الشهيد انت النذير



نيز از شعر او است در مديحه رسول"ص" :

ونيز هنگام پذيرش اسلام گفته :




  • فالآن اخضع للنبى محمد
    ومحمد اوفى البرية ذمة
    هادى العباد الى الرشاد وقائد
    للمؤمنين بضوء نور ثاقب



  • بيد مطاوعة وقلب تائب
    واعز مطلوبا واظفر طالب
    للمؤمنين بضوء نور ثاقب
    للمؤمنين بضوء نور ثاقب



"دهخدا ، بحارالانوار ، دائرة المعارف بزرگاسلامى"

ابن زهره :

سيد عزالدين ابوالمكارم بن زهرهحمزة بن على بن ابى المحاسن حلبى معروف‏ترين دانشمند خاندان بنى زهره ، فقيه شيعهواستاد ابن ادريس وشاذان بن جبرئيل او را كتب بسيار است و از جمله : غنية النزوعالى علمى الاصول والفروع ؛ قبس الانوار ؛ والنكت در نحو

برادر ابوالمكارم موسوم به عبداللَّه نيزتصانيف زيادى داشته واز آن جمله الغنيه عن الحجج والادله است كه ميان فقها شهرتىبسزا دارد واقوال را از آن نقل مى‏كنند

ابن زهره به سال 585 در حلب وفات نمود ودردامنه كوه جوشن كنار مشهد سقط به خاك سپرده شد

ابن زياد :

عبيداللَّه به عبيداللَّه بنزياد رجوع شود

ابن زيدون :

ابوالوليد احمد بن غالب بن زيدونقرطبى او شاعرى مشهور است در صغر سن از پدر يتيم ماند وبه جهد خويش در ادبوشعر براعت يافت در جوانى عاشق دخترى ولاده نام گشت وولاده را عاشقى ديگر موسومبه ابن عبدوس بود كه به آزار وايذاء ابن زيدون كمر بست وعاقبت او را گرفتار حبسوبند كرد پس از رهائى از زندان مدتى پنهان وآواره روزگار سپرى نمود سپس در "441"به اشبيليه به خدمت معتضد باللَّه اشبيلى پيوست وبه دربار او محترم مى‏زيست وبهروزگار معتمد فرزند معتضد باللَّه مقام وزارت يافت وبه ترغيب او معتمد به شهرقرطبه لشكر كشيد وآنرا متصرف وتختگاه خويش كرد در "463" آنگاه كه يهود اشبيليهعلم طغيان افراشتند او به اطفاء نائره عصيان مأمور گشت وبدانشهر به عارضه تبدرگذشت مولد او به سال 394 ووفات در سنه 463 بوده است

ابن سبيل : راهى ، راهگذر ، مسافر دراصطلاح فقه : مسافرى از وطن دور كه در جايباش خويش توانگر است واينجا بى زادوراحله ودرويش مانده وسامان بازگشت حتى به طريق فروش وقرض ندارد چنين كسى ازمستحقين زكوة ، واگر هاشمى بود از مستحقان خمس نيز باشد بايستى آن مقدار از زكوةيا خمس در اختيار وى نهاد كه به موطن خويش بازگردد اين واژه در سوره‏هاى : حشر ،آيه
7 انفال ، آيه
41 توبه ، آيه
60 اسراء ، آيه
26 روم ، آيه 38 بقرة ،آيه 177 و 215 ونساء ، آيه 26 آمده است "الموسوعة الفقهية : 190/1 ودائرةالمعارف تشيع : 325/1 ودهخدا: 317/2"

ابن سرّاج :

ابوبكر محمد بن سرى سهل نحوى ،شاگرد مبرد واستاد سيرافى ورمانى، وى از مشاهير نحاة وقراء در قرن سوم هجرى بوده از كتب او است: الاصول ، الاشتقاق ؛ شرح كتاب سيبويه ؛ الشعر والشعراء ؛ الجمل ؛الموجز وى بسال 316 در گذشت "دهخدا"

ابن سعد كاتب واقدى :

ابوعبدالله محمد "بصرهح 168- بغداد 230 ق " فرزند سعد بن منيع بصرى ، از مورخان ومحدثان شيعه نياى اواز موالى حسين بن عبدالله بن عبيداللَّه بن عباس بود ، از اين روى گهگاه به اونسبت هاشمى نيز مى‏دهند از زندگى او آگاهى چندانى نداريم در جوانى براى شنيدنوگرد آورى حديث از زادگاهش بيرون آمد وسرانجام در بغداد به محمد بن عمر واقدى "م 207ق" پيوست وبه شاگردى ومصاحبت او اختصاص يافت چندان نگذشت كه از سرآمدان عالمان ومحدثان زمان خويش گرديد و نفوذ وى در ميان مردم چندان بود كه در 218 ق كه مأمونخليفه عباسى "م 218 ق" از هفت تن از قضات بزرگ سرزمينهاى خلافت خواست تا به مخلوقبودن قرآن فتوى دهند، ابن سعد نيز در ميان اين هفت تن بود و از بيم كيفر به ناچاردر پاسخ به پرسش خليفه خود را معتزلى فرا نموده قرآن را مخلوق خواند

مهمترين اثر ابن سعد كتاب عظيم الطبقاتالكبير است كه وى آن را در پانزده جلد نوشته و در آن آگاهى‏هايى در باره حضرت رسولاكرم "ص" ، صحابه ، تابعين و ناقلان حديث كه شمار آنها مجموعاً به 4250 تن مى‏رسيدبه دست داد طبقات كه مفصل‏ترين كتاب در باره صحابه و تابعين تا سده سوم هجرى است، نخستين بار به اهتمام ادواردزاخاو "م 1930 " در نه جلد در مطبعه بريل ليدن بهطبع رسيده است "1903 م" اما پس از آن چاپهاى ديگرى از آن در قاهره و بيروت شده وبه تازگى ترجمه و طبع آن در ايران نيز آغاز شده و تاكنون مجلد اول كتاب كه سيرهپيامبر"ص" است انتشار يافته است ابن نديم كتابهاى ديگرى نيز به ابن‏سعد نسبت مى‏دهدكه عبارتند از : اخبار النبى ؛ طبقات الصغير كه مختصر طبقات الكبير است ؛ كتابالحيل ؛ و حروف القرآن كه آن را نزد استادش واقدى خوانده و به ابن ابى‏اسامهآموخته است "دائرة المعارف تشيع"

ابن السِّكّيت :

ابويوسفيعقوب بن اسحق سكيت ايرانى خوزى اهوازى از مردم قريه دورق او در نحو بر پدر مقدمبود چنانكه سكيت در شعر بر او تقدم داشت مولد او بغداد است و يعقوب پس از صحبتبزرگان و ائمه لغت عصر و استفادات از آنان به جمع و تصحيح لغات به باديه ميانقبائل عرب شد سپس چندى در بغداد و سامره به تدريس پرداخت او از اصحاب كسائى و درانواع علم متصرف و يكى از امامان نحو به مذهب كوفيين بود و متوكل خليفه تعليم وتربيت دو فرزند خود معتز و مؤيد به او محول داشت و او را پسرى بوده به نام يوسف كهنديمى معتضد خليفه مى‏كرد يعقوب دوستدار اهل‏بيت بود و مذهب شيعه داشت وقتىخليفه از او پرسيد حسنين را دوست‏تر دارى يا دو فرزند مرا ؟ گفت من تو و فرزندانتو را با قنبر غلام على برابر ندارم متوكل برآشفت و فرمان كرد تا زبان او از كامبيرون كردند و غلامان خليفه او را به بدترين صورت بكشتند او راست كتاب الامثال كتاب الاضداد كتاب النبات و الشجر كتاب القلب و الابدال كتاب الزبرج كتابالبحث كتاب المقصور و الممدود كتاب المذكر و المؤنث كتاب الاجناس و آن مجلدىضخيم است كتاب الفرق كتاب السرج و اللجام كتاب فعل و افعل كتاب الابل كتابالنوادر كتاب معانى الشعر الكبير و كتاب معانى الشعر الصغير كتاب الايام والليالى كتاب سرقات الشعراء و ما اتفقوا عليه و غيرها و نيز شروحى بر بعض دواوينعرب داشته و ديوان امرء القيس بن حجر گرد كرده است وفات او به سال 246 بود

ابن سيّار :

به ابوماهر رجوع شود

ابن سيرين :

محمد بن سيرين "
110 33 ه" ازتابعين و معاصر با حسن بصرى بوده و در بصره مى‏زيسته ، پدرش شغل مسگرى داشته و اهلجرجرايا بوده كه او را به اسارت آورده بودند وى در تعبير خواب ضرب‏المثل است وكتابهاى منتخب الكلام فى تفسير الاحلام و كتاب تعبير الرؤيا و كتاب الجامع به وىمنسوب است "دهخدا"

ابن سينا :

به ابوعلى رجوع شود

ابن شاذان :

ابوالحسن محمد بن احمد بن على بنحسن بن شاذان قمى محدث شيعى در مائه چهارم از ابن بابويه و ديگران روايت كرده وابن قولويه خال او بود تاريخ وفات او به دست نيامد و ليكن در سال 402 به مكهبوده و كراجكى در اين سال از او حديث شنيده است و سى و هشت سال قبل از آن در سال 374در كوفه مى‏زيسته و به تحصيل علم حديث اشتغال داشته است او راست : كتابى درمناقب اميرالمؤمنين على "ع" پدر او احمد بن على نيز از محدثين و علماى شيعه استو او راست : كتاب زاد المسافر و امالى "از روضات و رجال ابى على و نجاشى"

ابن شاذان :

فضل به فضل بن شاذان رجوعشود

ابن شجرى :

"
542 450 ق" شريف ابوسادات هبةاللَّه بن على بن محمد علوى حسنى ، كه در خاندان شجرى "آل الشجرى" ، شاخه‏اى ازتبار على "باغر" بن عبيداللَّه "امير" بن عبداللَّه بن حسن بن جعفر بن حسن "مثنى" بنامام حسن مجتبى "ع" زاده شد ابن شجرى در عربى دانى ، زبانشاسى و ادب پيشگى ازسرامدان زمان خود بود و در اشعار ، احوال و ايام عرب از آگاهان بشمار مى‏رفت نزدابن فضال مجاشعى ، خطيب تبريزى ، سعيد سلالى و ابومعمر ابن طباطبا علوى درس خواندو گروهى از او علم نحو فرا گرفتند سمعانى ، زمخشرى و ابن انبارى از محضر وىاستفاده كرده‏اند وى نايب نقيب طالبيان كرخ بغداد ، مردى با وقار و با ادب بود بزرگترين و سودمندترين تأليفات او عبارتند از :

1 كتاب الامالى ، كه آن را در 84 نشست املاكرده است ، دست‏نوشته‏هايى از آن در كتابخانه‏ها هست ، و يك بار نيز در حيدرآباددكن "1349 ق" چاپ شده است ؛

2 كتاب الحماسة ، همسان حماسه ابوتمام، كه آن نيز درحيدرآباد دكن "1345 ق" چاپ شده است ؛

3 ديوان مختارات الشعراء ، كه گزيده‏هاىچكامه‏هاست ، و دو بار در مصر "چاپ سنگى ، 1306 ق ، قاهره 1344 ق" چاپ شده است ؛


4- المعجم للمشترك اللفظى ، دست‏نوشته برلين "شماره 3142" كه گويا همان كتاب مااتفق لفظه و اختلف معناه باشد كه ياقوت "283  19" ياد كرده است ؛

5 الانتصار على ابن الخشاب؛

6 شرح التصرف الملوكى ؛

7 شرح اللمع لابن جنى النحوى "دائرةالمعارف تشيع"

ابن شرفشاه استرآبادى :

سيد ابوالفضائل ركنالدين ابومحمد حسن "
715 645 ق" فرزند محمد بن شرفشاه علوى حسينى استرآبادىجرجانى ، از حكما و متكلمان و اطباى شيعه وى از شاگردان خواجه نصيرالدين طوسى واز ملازمين خواجه در مراغه بود و پس از فوت خواجه در سال 672 ق به موصل هجرت كرد وآن سامان را مسكن دائمى خويش قرار داد و مقام رهبرى و رياست تامه داشت و كرسى فتوىو تدريس را به خود اختصاص داد و از مدرسين مدرسه نوريه موصل بود و توليت اوقافمذكور را به وى واگذار نمودند بعضى از رجال نويسان او را شافعى مى‏خوانند صاحبرياض العلماء "321/1" مى‏نويسد كه مورخين بر دو دسته‏اند ، بعضى بر تشيع او رفته‏اندو جمعى بر تسنن ، لذا صاحب ترجمه را در دو قسم كتاب خود ياد كرده ، هم جزء علماىخاصه به شرح حال وى پرداخته و هم در قسم دوم كتاب خود جزء علماى عامه صاحب اعيانالشيعة او را شيعه مى‏داند و آقا بزرگ تهرانى در طبقات اعلام الشيعة در شرح حال وىچنين مى‏نويسد : آراء فلسفى وى و مؤلفات او در حكمت و منطق و نزديكى او بهخدابنده كه متجاهر به تشيع بود تمامى دلالت بر تشيع وى دارد مشهورترين آثار اوعبارتند از : نهج الشيعة كه به نام سلطان اويس بهادر خان تأليف نموده است ؛ شرحقواعد العقائد النصيرية ، تأليف استادش خواجه نصيرالدين طوسى كه براى فرزند استادشتأليف كرده است ؛ شرح الكبير على الكافية در نحو ابن حاجب كه به نام البسيط معروفاست ؛ شرح الوسيط على الكافية به نام الوافيه كه از مشهورترين شروح مى‏باشد ؛ شرحالصغير على الكافية ؛ شرح مختصر ابن الحاجب در اصول ؛ شرح الشافية در صرف ؛ شرح الحاوىدر چهار جلد ؛ شرح الحاوى الثانى ؛ حواشى التجريد؛ اسئلة سألها شيخ الطوسى "دائرةالمعارفتشيع"

ابن شهر آشوب :

رشيدالدين ابوعبداللَّه محمد "588- 489 ق" فرزند على بن شهر آشوب ، از مفاخر علماى اماميه و مشايخ جليل‏القدر شيعه در مازندران به دنيا آمد و مقدمات علوم را در همان شهر فرا گرفت سپس به بغدادكوچيد يك بار در ايام مقتفى لامراللَّه در بغداد به منبر رفت و خطابه او به قدرىمورد تحسين خليفه واقع گشت كه خليفه به او خلعت و منصب تدريس در بغداد بخشيد پساز سالها اقامت در بغداد به حلب كه در آن هنگام در پرتو حمايت حمدانيها از پيشرفته‏ترينمراكز علمى تشيع بود مسافرت كرد و در همان سامان درگذشت ابن شهر آشوب نزدابوالحسن بن ابى‏القاسم زيد بن محمد بن حسين بيهقى "م 565 ق" نخستين شارح نهج‏البلاغه، و ابو منصور احمد بن على طبرسى صاحب الاحتجاج و ابوالقاسم جاراللَّه زمخشرى "م 538ق" صاحب كشاف و ابوالفتوح رازى صاحب تفسير روض الجنان و ابوالفتح ناصح الدين عبدالواحدآمدى "م 510 ق" صاحب غررالحكم و دررالكلم و ابوعلى فضل بن حسن طبرسى "م 548 ق" صاحبمجمع‏البيان و قطب‏الدين راوندى "م 573 ق" صاحب شرح نهج‏البلاغه و ابوعلى فتالنيشابورى صاحب روضة الواعظين و بسيارى ديگر از بزرگان علم و ادب قرن ششم علمآموخته بود بعضى از مشايخ روايت او عبارتند از : ابن ابى زيد جرجانى "م 516 ق" ،ابوصمصام سيد عمادالدين ذوالفقار بن محمد ، از تلاميذ سيد مرتضى و شيخ طوسى ،ابوالفضل داعى بن رضا بن محمد حسينى صاحب كتاب آثار الابرار و انوار الاخيار ،ابوعبداللَّه حسين بن احمد طحال مقدادى غروى ، امام سيد ضياءالدين ابوالرضا فضل‏اللَّهبن على راوندى كاشانى ، ابوعلى شيخ محمد بن فضل طبرسى ابن شهر آشوب حدود صد سالزيسته و در مازندران و بغداد و حلب به تعليم و تدريس اشتغال داشته و شاگردانبسيارى تربيت نموده است بعضى از آثار او عبارتند از : الاربعون فى مناقب سيدةالنساء فاطمة ؛ انساب آل ابى طالب ؛ متشابه القرآن ؛ مناقب آل ابى طالب ؛ و معالمالعلماء كه تتمه كتاب فهرست شيخ طوسى است "دائرةالمعارف تشيع"

ابن صابونى :

كمال الدين عبدالرزاق بن احمدبن محمد و او را ابن فوطى نيز مى‏گفتند از مشاهير علماى حديث و تاريخ و صاحب يدطولى در حكمت مولد او به "642" و وفات "723" و گويند او از اخلاف معن بن زائدهشيبانى است آنگاه كه هلاكو بغداد را تسخير كرد او را به بردگى گرفتند و چون غنيمتىجنگى در سهم خواجه نصيرالدين حكيم طوسى معروف افتاد و او نزد خواجه به تكميل علومو فنون خويش پرداخت و چون صاحب خطى نيكو بود آثار خواجه و كتب ديگر را براى اواستنساخ مى‏كرد آنگاه كه حكيم طوسى رصدخانه مراغه تأسيس كرد دستيار خواجه بود وسپس به بغداد شد و كتابدارى مدرسه مستنصريه بدو واگذاشتند و در اين وقت وى بهمطالعه تواريخ بسيار فرصت يافت و تأليفات كثيره او در اين زمان آغاز شد كه از آنجمله است: مجمع الاداب فى معجم الاسماء على معجم الالقاب و آن كتابى ضخيم است درپنجاه مجلد درر الاصداف فى غرر الاوصاف در بيست مجلد تلقيح الافهام فى الموتلف والمختلف تاريخ عالم از آغاز خلقت تا خراب بغداد الدرر الناصعه فى شعراء المائةالسابعه الحوادث الجامعه و التجارب النافعه فى المأة السابعه و او را به فارسى وعربى اشعار بوده است

ابن الصباغ :

ابونصر عبدالسيد بن محمد بنعبدالواحد بن احمد بن جعفر فقيه شافعى به روزگار خود فقيه عراقين بود و او راعديل شيخ ابواسحق شيرازى مى‏شمردند و در معرفت مذاهب بر ابواسحق مقدم بود از بلادبعيده طالبين علم به خدمتش مى‏شتافتند وى مردى ثقه و صالح و حجت بود آنگاه كه نظامالملك مدرسه نظاميه بساخت تدريس آن بدو تفويض كرد و بيست روز در اين مقام ببود سپساين شغل به شيخ ابواسحق شيرازى محول گشت و پس از مرگ ابواسحق بار ديگر سمت مدرسىبدو واگذار شد و ابوالحسن محمد بن هلال بن صابى در كتاب خود گويد : بناى مدرسهنظاميه را نظام‏الملك در ذيحجه سال 457 آغاز و در شنبه دهم ذى القعده از سال 459افتتاح كرد و به تدريس شيخ ابواسحق امرداد و در روز مقرر ابواسحق غيبت كرد و هرچند او را جستند نيافتند و از اين رو اين سمت به ابن صباغ ارجاع شد و شاگردان شيخابواسحق بدو نوشتند كه اگر از تدريس نظاميه امتناع ورزد به حوزه ابن صباغ خواهندپيوست وى بار ديگر اين سمت بپذيرفت و ابن صباغ كناره گرفت و مدت تدريس ابن صباغبيست روز بيش نكشيد و ابن نجار در تاريخ بغداد گويد چون ابواسحق وفات كرد مدرّسىبه ابوسعيد منوفى دادند و پس از چندى وى كنار كرد و تدريس به ابن صباغ مفوض گرديدو باز ابوسعيد را بدان سمت تعيين كردند و او تا آخر عمر در آن مقام ببود

ولادت ابن صباغ در سال 400 به بغداد بوده ودر آخر عمر نابينا شده و در 477 هم به دارالخلافه درگذشته است و از كتب اوستكتاب الشامل در فقه ؛ تذكرة العالم و طريق السالم در همان علم ؛ و كتاب العده

ابن صبّاغ :

نورالدين على بن محمد بن صباغمكى مالكى صاحب كتاب الفصول المهمه فى معرفة الائمه ، در سال 855 درگذشت بعضى اورا شيعه دانسته‏اند چه وى در آغاز يكى از خطب خود چنين گفته : الحمدللَّه الذينجعل من صلاح هذه الامة نصب الامام العادل زيرا شيعه است كه امامت را از جانب خدامى‏داند

ابن طاووس :

سيد جمال الدين ابوالفضائل احمدبن موسى "م 673 ق" ، فقيه ، اصولى ، محدث ، رجالى ، اديب ، شاعر و متكلم شيعى درنخستين سالهاى قرن هفتم هجرى به دنيا آمد و در حله شهر زادگاهش درگذشت خاندان طاووس يا آل طاووس يا بنى طاووس ، از شريف‏ترين و مشهورترين خاندانهاى دينى و علمىحله بوده‏اند اين خاندان در اصل از مردم مدينه بوده و از فرزند زادگان حسنالمثنى فرزند امام حسن مجتبى "ع" هستند نياى بزرگ اين خاندان محمد مشهور به طاووسبن اسحق بن حسن بن محمد ابن سليمان بن داود بن حسن مثنى به خاطر حسن وجه و لطفشمايل ، ملقب به طاووس گشت و فرزندان و تبار او ، پس از اقامت در عراق ، به آلطاووس شهرت يافتند بزرگان خاندان بنى طاووس علاوه بر مراتب دانش و تقوى ، بهسبب خويشاوندى كه با ائمه اطهار "ع" داشته‏اند ، از دوران اقامت در مدينه و پس ازآن در حله ، در سلك اصحاب و راويان احاديث آن بزرگواران بوده‏اند بعضى از افراداين خاندان در سوراء ، مدينه ، حله ، مصر ، كربلا و نجف نقيب الاشراف و نقيبالنقباء بوده‏اند


اسحق نيز سيدى زاهد و عابد بود ناگفته نماند كه داوود جدّچهارم اسحق ، فرزند حسن مثنى ، برادر رضاعى حضرت صادق "ع" بوده كه مادرش فاطمهدختر امام حسين "ع" و همسر حسن مثنى ، حضرت صادق را شير داده و آن حضرت نيز اعمالام داود "عمل استفتاح در ماه رجب" را كه در كتب ادعيه مذكور است براى رهائى داوداز زندان منصور خليفه عباسى به آن بانوى بزرگوار تعليم فرموده است يادآورى ايننكته سودمند است كه شهرت ابن طاووس در اين خاندان اختصاص به ابوالفضائل احمد بنموسى صاحب ترجمه و برادرش رضى الدين ابوالقاسم على بن موسى دارد و هر جا در كتبفقه ، رجال ، حديث ، شعر ، ادب و كلام به لفظ ابن طاووس بر مى‏خوريم مسلماًمتعلق به جمال الدين ابوالفضائل است ، و هرگاه در كتب زيارات و ادعيه و اخبار اهلبيت و وقايع عاشورا و نظاير آن ، نامى از ابن طاووس يا سيد بن طاووس يا مطلق سيد ، ملاحظه گرديد مسلماً متعلق به سيد رضى‏الدين على برادر جمال‏الدين است ؛ و اينهر دو برادر از مشايخ اجازه و اسانيد روايت بزرگانى چون علامه حلى ، حسن بن داودصاحب رجال ، على بن عيسى اربلى ، عبدالكريم بن طاووس برادر زاده ايشان و بسيارى ازعلماى اماميه در قرن هفتم بوده‏اند محدث قمى بنابر مشرب خود سيد رضى‏الدين رامشهورترين فرد خاندان طاووس مى‏پندارد : و اشهر ايشان سيد اجل رضى‏الدين على بنموسى بن جعفر بن محمد است ، ولى بايد توجه داشت كه اهتمام و تخصص و علاقه رضى‏الدينبيشتر به پژوهش در ادعيه و زيارات و اخبار زندگى و شهادت خاندان على "ع" بوده كهبه جاى خود خدمتى ارزنده به فرهنگ تشيع است ، اما هرگز جامعيت و حسن قريحه و ذوقلطيف برادر خود ابوالفضائل را نداشته و او در تفسير و حديث تحولى ايجاد كرده و درفقه در آنچنان پايگاه رفيعى قرار داشته كه به فقيه اهل بيت شهرت يافته است علامهنورى در خاتمه مستدرك "467" در باب مشايخ اجازه ابوالفضائل مى‏نويسد : و يروىعن جماعة من المشايخ العظام الذين يروى عن اكثرهم اخوه السيد الاجل رضى الدين على، ايضاً ، و هم على ما عثرنا عليه سبعة "صاحب روضات به آوردن نام دو نفر ازاساتيد او شيخ نجيب الدين بن نما و سيد فخار بن معد الموسوى بسنده كرده و اينعبارت را آورده است : و غيرهما من المشايخ الاجلاء" اين هفت تن عبارتند از :

1السيد الجليل فخار بن معد الموسوى ؛


2-سيد حفى‏الدين محمد بن معد الموسوى كه ازمشايخ پدر ابوالفضائل نيز بوده است ؛

3 سيد محيى الدين مشهور به ابن اخى ابنزهره صاحب الغنية ؛

4 حسين بن احمد سوراوى ؛

5 شيخ نجيب الدين محمد بن نما ؛

6- ابوعلى حسين بن خشرم ؛


7-محمد بن غالب



در عظمت مقام جمال‏الدين احمد بن موسىهمين بس كه شاگردى چون علامه حلى در محضرش تحصيل كرده است ديگر از شاگردان مشهوراو حسن بن على بن داود الحلى "م 740 ق" صاحب كتاب رجال است شهيد ثانى در اجازهمفصلى كه به شيخ حسين بن عبدالصمد پدر شيخ بهائى داده ، نام او را در سلسله مشايخخود آورده است بعضى از تأليفات او عبارتند از : بشرى المحققين "فقه، 6 جلد" ؛الملاذ "فقه ، 4 مجلد" ؛ العدة "در اصول فقه" ؛ كتاب الروح نقضاً على ابن ابىالحديد ؛ شواهد القرآن "دو جلد" ؛ عين العترة فى غبن العترة ؛ زهرة الرياض فىالمواعظ ؛ الاختيار فى ادعية الليل و النهار ؛ الازهار فى شرح لامية مهيار ؛ عملاليوم و الليلة "دائرةالمعارف تشيع"

ابن طاووس :

رضى‏الدين ابوالقاسم على "متولد 647ق" فرزند على بن موسى بن جعفر ، از فقها و محدثان شيعه و از دانشمندان خاندان بنىطاووس وى در خدمت پدرش كه از علماى بزرگ شيعه به شمار مى‏رفته و استادانى ديگربه تحصيل علوم دينى پرداخت پس از درگذشت برادر مهترش صفى‏الدين محمد "680 ق" نقابتعلويان به او سپرده شد ، وى از پدر خود و خواجه نصيرالدين طوسى و سيد محمد بن معيهروايت مى‏كرده اثر معروف رضى‏الدين على كتاب زوائد الفوائد به عربى است كه بيشترمطالب آن برگرفته از كتاب سه جلدى پدرش به نام الاقبال لصالح الاعمال يا الاقبالبالاعمال الحسنة فى ما يعمل ميقاتاً واحداً فى كل سنة است علامه مجلسى نقلهايىاز اين كتاب كرده كه از آن جمله است حديثى در باب فضيلت نهم ربيع الاول سال مرگرضى‏الدين على دانسته نيست "دائرةالمعارف تشيع"

ابن طاووس :

سيد رضى الدين على بن موسى "م 664ق" ، از علماى ربانى و زاهد مشرب اماميه كه در عين استادى در فقه از فرط تقوا درعمر خود فتوى نداد و به ادعيه و اوراد و سير باطن مشغول بود آورده‏اند كه باامام غائب "عج" ملاقات داشت و به خود وى هم كراماتى نسبت مى‏دهند ابن طاووسرواياتى را كه در قدح غلات آمده است حمل بر تقيه مى‏كرد و مى‏گفت از آن جهت بودهكه اسرار به دست اغيار نيفتد ابن طاووس شخصاً نيز ادعيه و زياراتى انشاء كرده وىدر دوران زندگى و پس از مرگ مورد احترام فريقين بود مدفن او در حله است نوادهاو نيز به نام رضى‏الدين بن طاووس "مؤلف زوائد الفوائد" مشهور است ابن طاووس ازعالمانى است كه عرفاى متأخر شيعه وى را از پيشروان خود شمرده‏اند از آثار اوست :




الامان عن اخطار الاسفار و الزمان ؛ مهج الدعوات و منهج العبادات ؛ جمال الاسبوع ؛الملهوف على قتلى الطفوف ؛ الفتن و الملاحم ؛ فتح الابواب بين ذوى الالباب و ربالارباب "در استخارات" "دائرةالمعارف تشيع"

ابن طاووس :

غياث‏الدين ابوالمظفر عبدالكريم "كربلا
648 كاظمين 693 ق" فرزند احمد بن موسى ، فقيه ، نسب‏شناس ، شاعر و نحوى شيعى وىاز اعضاى خاندان معروف بنى طاووس و پدرش ابوالفضايل احمد "م 673 ق" نواده دخترىشيخ طوسى "م 460 ق" و از علماى نامدار شيعه بوده است عبدالكريم در شهرهاى حله وبغداد در خدمت پدرش و استادانى چون محقق حلى ، يحيى بن سعيد حلى ، ابوالحسن على بنمحمد بن على علوى عمرى ، عم خود سيد رضى‏الدين و خواجه نصيرالدين طوسى و ديگران بهآموزش علوم دينى و ادبى پرداخت حافظه‏اى چندان قوى داشت كه در يازده سالگى قرآنرا از بر گرديد و به گفته ابن داود كه معاصر و معاشر او بوده هرگز سخنى به ذهن اوراه نيافت كه آن را از ياد ببرد از اين گذشته ، ابن داود وى را عالمى نيك محضرو خوش خوى مى‏داند و مى‏گويد كه او سرآمد سادات عهد خويش بوده است ابن طاووس گذشتهاز علوم دينى به شاعرى نيز مى‏پرداخت و در علوم ادبى چون نحو و عروض نيز مهارتداشته است

از شاگردان وى ابن داود ، عبدالصمد ابن احمد بن ابى‏الجيش و على بنحسين بن حماد ليثى را مى‏توان نام برد برخى از آثارش عبارتند از : فرحة الغرىبصرحة الغرى در تعيين مرقد على بن ابى طالب "ع" در دو مقدمه و پانزده باب است كهدر تهران "1311 ق" و نجف "1368 ق" به طبع رسيده است علامه مجلسى اين كتاب را بهفارسى ترجمه كرده و خلاصه‏اى به نام دلائل البرهانية فى تصحيح الحضرة الغروية نيزاز آن در دست بوده كه ميرزا عبداللَّه افندى آن را در تهران ديده است ؛ الشملالمنظوم فى صنفى العلوم در شرح احوال دانشمندانى كه در يكى از علوم مهم كتبى نوشته‏اندو ابن داود آن را در ميان كتب شيعه بى‏مانند دانسته است "دائرةالمعارف تشيع"

ابن طباطبا :

ابوعبداللَّه محمد بن ابراهيمبن اسماعيل بن ابراهيم بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليهما السلام
به سال 199 در عصر خلافت مأمون به معيتابوالسرايا در رقه بر عباسيان خروج كرده كوفه را به ضبط خويش آورد از بغداد جيشىبه حرب او سوق كردند و ابن طباطبا فائق آمد و از غنايم اين جنگ ابوالسرايا حصّه‏اىرا كه انتظار داشت نيافت و از اين رو ابن طباطبا را مسموم كرده بكشت و باز جوانىرا به نام محمد بن محمد بن زيد بن على بن الحسين بن ابى طالب به خلافت برداشت و بااو بيعت كرد گويند ابراهيم پدر صاحب ترجمه را طباطبا از آن گفتند كه مخرج قافنداشت و به جاى قاف طاء ادا مى‏كرد چنانكه روزى از خادم خويش قبا مى‏خواست به جاىقباقبا طباطبا گفت

ابن طباطبا :

ابوالحسن محمد بن احمد بن محمدبن احمد بن ابراهيم طباطبا جدّ او احمد بن ابراهيم برادر ابن طباطباابوعبداللَّه محمد سابق الذكر است يكى از شرفاى اصفهان و اديب و شاعر و به حدّتذكاء و قريحه مشهور و مذكور است او راست كتاب عيار الشعر و كتاب تهذيب الطبع وكتاب العروض و به سال 322 به اصفهان درگذشته است و از نسل او عده كثيرى علما وادبا بوده‏اند

ابن طباطبا :

احمد بن محمد بن اسماعيل ابنابراهيم مصرى علوى شاعر و اديب نقيب علويين به مصر و طباطبا لقب ابراهيم جد اواست ، وفات "345"

ديگرى از اين خاندان نيز در مصر شهرت يافت وبه ابن طباطبا معروف است و هو ابو محمد عبداللَّه بن احمد بن على بن حسين بنابراهيم ، او مردى پاك طينت و كريم و فاضل و توانگر بوده و سخا و بذلى كثير داشتهو او را با كافور اخشيدى در امر لوزينه و رغيف قصه‏اى است و مرگ او به بيمارى بودكه اطباى آن زمان چنان مرضى نشناخته و در كتب سابقين نديده بودند در گلوى اوبثره‏اى پديد آمد با خارش و هيچ دوائى آن را سود نداد و بدان بيمارى درگذشت "348- 286"

ابن طقطقى :

ابوجعفر محمد بن تاج الدينابوالحسن على، ملقب به جلال الدين و صفى الدين از نواده ابراهيم طباطبا و نسب اوبه بيست واسطه به حسن بن على بن ابى طالب عليهماالسلام مى‏پيوندد پدر او نقيبعلويين كوفه و بغداد بود و در سال 680 به امر عطا ملك جوينى وزير اباقا به قتلرسيد مولد صاحب ترجمه در 660 است و او پس از پدر رياست علويان حله و نجف و كربلاداشت و با زنى خراسانيه ازدواج كرد و در سال 696 به مراغه بود در سنه 701 به موصلرفت و كتاب الفخرى را به نام فخرالدين عيسى حاكم موصل از دست غازان در آنجا نوشتاين كتاب دو جزء است جزء اول در سياست مدن و بخش دوم تاريخ مختصرى از دول اسلام واز خصوصيات اين كتاب يكى آن است كه از بعض كتبى كه امروز ظاهراً از ميان رفته نقلو اقتباس دارد مانند كتاب الاوسط و كتاب اخبارالزمان مسعودى و اخبار وزراء را ازصولى و هلال صابى گرفته است و ديگر اينكه پس از ذكر وقايع عصر هر خليفه يا سلطانىوزرا را نيز نام برده و ترجمه مختصرى از آنان آورده است و نام اصلى اين كتاب منيةالفضلاء فى تواريخ الخلفاء و الوزراء است ابن طقطقى مذهب شيعه داشت و كتاب اوعارى از هرگونه اغراض مذهبى و تعصبات است وفات او به سال 701 بوده است

ابن طُولون :

ابوالعباس احمد بن طولونبخارايى "م 270 ق" ، از امراى ترك خلافت بغداد و پايه‏گذار دودمان بنى‏طولون مصر پدرش طولون "به تركى يعنى بدر" غلامى ترك از مردم فرغانه بود كه امير سامانى بخارااو را به مأمون ، خليفه عباسى هديه كرده بود طولون در دستگاه مأمون به مقاماتعالى رسيد و در ايام خلافت معتصم در سامرا رئيس نگهبانان خاصه گرديد با درگذشتطولون همسرش به نكاح باياك بيگ ، يكى از امراى ترك درآمد و در 254 كه باياك بيگ بهولايت‏دارى مصر رسيد احمد را به نيابت خود فرستاد احمد در رمضان 254 وارد فسطاطشد و چندان نگذشت كه با كاردانى امور مصر را سامان بخشيد و در ميان مردم محبوبيتيافت ، چنانكه ولايت‏دار بعدى كه ترك ديگرى به نام يارجوخ بود ناگزير گرديد وى رادر مقام خويش باقى گذارد احمد به زودى دست احمد بن مدبر را كه عامل خراج مصر بوداز كارها كوتاه كرد و كارهاى مالى را خود به دست گرفت و چون خليفه المهتدى وى رامأمور سركوبى والى سوريه كرد ، احمد از فرصت بهره جسته سپاه نيرومندى از غلامانبراى خود تجهيز كرد در 264 كه موفق برادر خليفه المعتمد سرگرم فرونشاندن شورشزنگيان بود ، احمد سوريه را نيز به قلمرو خويش افزود و از مردم اين سرزمين بيعتگرفت در 269 كه معتمد در صدد برآمد تا خود را از زير سلطه برادرش موفق آزاد كندكوشيد تا از سامرا نزد سپاه ابن طولون در رقه بگريزد اگر چه موفق توانست جلوىحركت خليفه را بگيرد ، اما اين مسأله بهانه‏اى گرديد كه احمد از بيعت و طاعت موفقدست بردارد و نام وى را از خطبه بيندازد به دستور موفق احمد را در منابر لعنكردند ، اما او ظاهراً دريافت كه قدرت احمد چندان است كه در افتادن با او مقدورنيست
در ايام فرمانروايى احمد بر مصر ، اوضاعاقتصادى اين سرزمين بهبود يافت وى به آبادى قلمرو خود توجه داشت ، بيمارستانى درمصر ساخت كه 60000 دينار هزينه آن كرد و هر جمعه براى بازرسى بيمارستان و عيادتبيماران به آنجا مى‏رفت

ابن طولون تمايلات شيعى داشت و از مال خودبراى سادات طالبى در مصر مقررى تعيين كرد كه سهم برخى در سال به 200 دينار مى‏رسيد با اين همه به آنان فرصت قدرت‏نمايى در قلمرو خود نمى‏داد ، چنانكه در 255 احمدبن محمد بن عبداللَّه بن ابراهيم طباطبا را كه در صعيد مصر قيام كرد بكشت و در سالبعد قيام ابراهيم بن محمد طالبى معروف به ابن صوفى را فرو نشاند در ايامفرمانروايى ابن طولون بر مصر اين سرزمين براى نخستين بار پس از دوران بطالسهحكومتى مستقل يافت "دائرةالمعارف تشيع"

ابن عباس :

عبداللَّه به عبداللَّه بنعباس رجوع شود

ابن عبدالبر : ابوعمر يوسف بن عبداللَّهقرطبى اندلسى "

463 368 ه" ، عالم و محدث مشهور پس از تكميل علوم براى صحبتدانشمندان عصر به سياحت بعض بلاد رفت و سپس توليت قضاء اشبونه و شنترين داشته ، ودر شاطبه درگذشته است، او را كتب چند است، از جمله :

1 الدرر فى اختصار المغازى و السير

2 العقل و العقلاء

3 الاستيعاب

4 جامع بيان العلم و فضله

5 المدخل فى القراآت

6 الانتقاء فى فضائل الثلاثة الفقهاء درترجمه مالك و ابوحنيفه و شافعى

7 التمهيد لما فى الموطأ من المعانى والاسانيد و چند كتاب ديگر "اعلام زركلى"

ابن عبد ربّه :

شهاب‏الدين ابوعمر احمد بنمحمد "10 رمضان
18 246 جمادى الاول 328 ق/28 نوامبر
2 860 مارس 940 م" شاعر واديب اندلسى وى در قرطبه و در خانواده‏اى مستمند چشم به جهان گشود و با ذهنوقّاد و ذوق سرشار و عشق و علاقه‏اى كه به شعر و ادب داشت توانست ضمن مدتى كوتاهدر بديهه‏گوئى و مناسب‏سرائى گوى سبقت از همگنان بربايد و گزيده‏ترين غزل به بازارادب آرد و رقم اولين شاعر غزل‏سراى اندلس را به خود اختصاص دهد

ارزشمندترين اثر وى كتاب العقد الفريد استكه مجموعه‏اى دلپذير از معارف دينى و سياسى و اجتماعى و تاريخ ادبيات است "چكيده‏اىاز دائرةالمعارف بزرگ اسلامى"

ابن عبدون :

شيخ ابوعبداللَّه احمد بنعبدالواحد بن احمد بزاز "م 423 ق" معروف به ابن عبدون "چنانچه در رجال نجاشى ذكرشده" و ابن الحاشر "چنانكه شيخ طوسى از او تعبير مى‏نمايد" از علماى اماميه در قرنپنجم هجرى وى از شاگردان ابوالحسن على بن محمد قريشى معروف به ابن الزبير و ازمشايخ ابوالعباس احمد نجاشى "
450 372 ق" است شيخ طوسى "
460 385 ق" و تلعكبرىاز وى نقل حديث مى‏نمايند از مؤلفات اوست : اخبار السيد الحميرى ؛ كتاب تاريخ ؛تفسير خطبة فاطمة الزهرا عليها السلام ؛ عمل الجمعة و كتاب الحديثين المختلفين "دائرةالمعارفتشيع"

ابن عربشاه :

احمد بن محمد بن عبداللَّه بنابراهيم ، ابومحمد ، شهاب‏الدين ، معروف به ابن عربشاه : تاريخ‏نگار و جهانگرد وپيگير علم ادب از مردم دمشق بوده و هنگامى كه تيمور لنگ بدان ديار فرود آمد وىبه اتفاق خانواده به سمرقند هجرت كرد و از آنجا به ماوراءالنهر رخت بست و همچنانبه سير و سياحت خويش ادامه داد تا به ادرنه فرود آمد و با سلطان عثمان محمد بنعثمان ارتباط يافت و خواسته وى را مبنى بر ترجمه بعضى كتب از عربى به فارسى و تركىاجابت نمود - كه او ضمن سفرهايش بدين دو زبان تسلط كامل يافته بود ، و پس از 23سال مجددا به دمشق بازگشت

ابن عربشاه در كتابت و انشاء و شعر به سهزبان : عربى و فارسى و تركى به غايت
چيره بود ، در اواخر عمر خويش به مصر رفت و درخانقاه صلاحيه آنجا اقامت گزيد تا مرگش در رسيد

وى را تاليفاتى نيكو است ، از جمله : فاكهةالخلفاء و مفاكهة الظرفاء و عجائب المقدور فى اخبار تيمور و منتهى الارب فىلغات الترك و العجم و العرب و التاليف الطاهر دو جزء در سيره ملك ظاهر و چندكتاب ديگر سال فوت وى 854 ه ق به ثبت رسيده "اعلام زركلى"

ابن عربى :

محيى الدين به محيى الدين رجوعشود

ابن عرندس حلّى : صالح بن عبدالوهاب "م ح 840ق" از فقها و علما و محدثين و شعراى مشهور شيعه در قرن نهم هجرى قصايد وى در مدحو منقبت و سوگ و مرثيه حضرات ائمه طاهرين معروف است از آن جمله : در مدح و مرثيهامام حسين "ع" :




  • اضحى يميس كضعن بانٍ فى حُلى
    سلب العقول بناظر فى فترة
    فيها حرام السحر بان محللا



  • قمر اذا ما مر فى قلبى حلا
    فيها حرام السحر بان محللا
    فيها حرام السحر بان محللا



تا اين كه مى‏گويد :




  • ولقد برى منى السقام و بث فى
    و جرت سحائب عبرتى فى وجنتى
    الصائم القوام و المتصدق الطّعا
    رجل بصيوان الغمامة جده ال
    و ابوه حيدرة الذى بعلومه
    و الأُمُّ فاطمة المطهرة التى
    نسب كمنبلج الصباح يزينه
    السيد السند السعيد الساجد
    قمر بكت عين السماء لاجله
    تاللَّه لا انساه فردا ظاميا
    والسيد العباس قد سلب العدى
    و الطفل شمس حياته قد اصبحت
    و بنوامية فى جسوم صحابه
    شربوا بكاسات القنا خمر الفنا
    و تقاطعت ارحامهم و جسومهم
    و توارثوا من بعد سلب نفوسهم
    و السبط شاك ماله من ناصر
    ظام الى ماء الفرات فان يرم
    و القوم محدقة عليه بجحفل
    متلاطم سغبت به اسيافهم
    و من العجايب انه يشكو الظما
    و ابوه يسقى فى المعاد السلسلا



  • لجج الغرام معالجا كرب البلا
    كدم الحسين على اراضى كربلا
    م افرس من على فرس علا
    مختار فى حر الهجير تظلّلا
    و بفضله شرح الكتاب تفصّلا
    بالمجد تاج فخارها قد كلّلا
    حسب شبيه الشمس زاهى المجتلى
    السبط الشهيد المستظام المبتلى
    اسفا و قلب الدهر بات مقلقلا
    و الماء ينهل منه ذبيان الفلا
    عنه اللباس و صيّروه مجدّلا
    بالخسف فى طفل و حلّ مؤثلا
    قد حطّموا السمر اللدان الذّبلا
    مزج البلاء به فامسوا فى البلا
    كرما و اوصلت الرؤس الارجلا
    دار المقامة فى القيامة مؤتلا
    شاك الى ربّ السماوات العلى
    نهلا يرى البيض الصوارم منهلا
    كالبحر آخره يحاكى الأوّلا
    فغدى لهم لحم الفوارس مأكلا
    و ابوه يسقى فى المعاد السلسلا
    و ابوه يسقى فى المعاد السلسلا



"دائرةالمعارف تشيع و الغدير:3/7"

ابن عَساكِر :

ابوالقاسم على بن حسن مورخ ومحدث و سياح دمشقى ، او به عراق و ايران سفر كرد و تا خراسان برفت و از علماى اينممالك مانند اصحاب برمكى و تنوخى و جوهرى حديث شنود و علوم و دانش‏هاى مختلف فراگرفت او را تأليفاتى چند است از جمله كتاب تاريخ دمشق در هشتاد مجلد كه بعضمجلدات آن باقى و دو جزو آن به طبع رسيده است و كتاب معجم الشيوخ و كتاب مناقبالشباب كتاب الاطراف للسنن و او را نزد سلطان صلاح‏الدين ايوبى حرمت و مكانتىبلند بود چنانكه سلطان به تن خويش در جنازه او حاضر شد مولد او در 499 و وفات به571 بوده است

ابن عصفور :

على بن موسى بن محمد بن علىحضرمى اشبيلى مشهور به ابن عصفور فقيه و نحوى و لغوى بود كه در سال 669 در تونسدرگذشت

اجداد او از حضرموت و مولد او در اشبيليهبوده او را كتب بسيار در فنون ادب است از جمله : كتاب الازهار ؛ كتاب الهلال ؛ شرحجزوليه ؛ شرح جمل زجاجى ؛ شرح ديوان متنبى

ابن عَطِيّه :

ابوالهيجا مقاتل بن عطية بنمقاتل البكرى الحجازى ملقب به شبل الدوله اديب و شاعر او يكى از اميرزادگان عرببود و براى نقارى كه ميان او و برادران افتاد از موطن خويش رحلت كرد و به بغداد وسپس به خراسان و بعد از آن به غزنه شد و هم به خراسان بازگشت و در جمله خواص ندماىنظام الملك وزير درآمد و با او مصاهرت كرد و تا مرگ خواجه ملازم او بود و پس ازقتل نظام الملك او را به دو بيت ذيل رثا گفت :




  • كان الوزير نظام الملك لؤلؤة
    عزّت فلم تعرف الايام قيمتها
    فردها غيرة منه الى الصدف



  • نفيسة صاغها الرحمن من شرف
    فردها غيرة منه الى الصدف
    فردها غيرة منه الى الصدف



و به بغداد مراجعت كرد و به عزم زيارتناصرالدين مكرم بن علا كه به جود و سخا مشهور بود قصد كرمان كرد و از مستظهر خليفهدرخواست كه عنايت نامه‏اى خطاب به وزير كرمان بنويسد و با نامه خليفه به كرمان رفتو قصيده‏اى در مدح وزير مزبور بگفت و او به احترام نامه خليفه سه هزار دينار بدوصله داد و با خلعت‏ها و اسبى او را به بغداد بازگردانيد و از آن پس به ماوراءالنهررفت و بعد به هرات آمد و در آنجا به زنى عشق ورزيد و او را تشبيب‏هاى بسيار گفت واز آنجا به مرو هجرت كرد و توطن جست و به سال 505 در بيمارستان مرو وفات يافت اورا با زمخشرى مكاتبات و مداعباتى است

ابن عقده :

احمد بن محمد بن سعيد همدانى كوفىمعروف به ابن عقده شخصيتى جليل‏القدر و عظيم المنزله بوده ، در وثاقت نقل حديث وجلالت شان و كثرت حفظ فوق شهرت است ، وى زيدى مذهب و جارودى مسلك بوده و بر اينعقيده مرده است ولى علماى اثناعشريه نام او را در بين روات و محدثين خويش آورده ازفرط وثاقت و امانت و كثرت حفظ و نقل حديث و تبحرى كه داشته ، جمعى از خود او نقلكرده‏اند كه مى‏گفت : من صد و بيست هزار حديث را از حفظ دارم و در باره سيصد هزارحديث بحث مى‏كنم

نقل است كه كتابخانه او بار سيصد شتر بودهاست

وى را چندين كتاب در حديث است

ابن عقده به سال 249 متولد و به سال 333 دركوفه درگذشته "جامع الرواة و دهخدا"

ابن عقيل :

ابومحمد عبداللَّه بن عبدالرحمنهاشمى مصرى معروف به ابن عقيل ، چه وى از نسل عقيل بن ابى طالب بوده از مشاهيرائمه نحو و قاضى القضاة مصر بوده وى در سال 769 درگذشته

او كتب متعددى دارد از جمله : الجامع النفيس، كتاب تفسير ، شرح بر الفيه ابن مالك "لغت نامه دهخدا"

ابن علقمى :

ابوطالب مؤيدالدين محمد بن احمد "يامحمد بن محمد بن احمد" بن على ، اسدى بغدادى ، معروف به ابن علقمى آخرين وزيرخلفاى عباسى كه در عهد مستعصم چهارده سال سمت وزارت داشته وى از رجال بزرگ شيعهو از اجله فضلاى عهد خويش بوده از كودكى به آموزش علم و ادب پرداخت و در خدمت دانشمندانشيعى حله تلمذ كرد و از آنان اجازه روايت گرفت در خوش‏نويسى و شيوه نظم و نثرآوازه‏اى بلند داشت مردى دانش دوست و عاشق كتاب بود و ادبا و علماى وقت را ترويجو تحريص مى‏نمود ، چنان كه كتب زيادى به نام او تأليف شد ، از جمله : صغانى العباب را و ابن ابى الحديد شرح نهج البلاغه را به نام وى نوشتند

در سال "642" به سمت وزارت ارتقاء يافت ،آنچنان در تدبير و تمشيت امور ، حزم و كفايت نشان داد كه مورد اعتماد كامل مستعصمقرار گرفت و زمام امور را به دست وى سپرد

وى در براندازى حكومت عباسى به مكاتبت ومراسلت با هلاكوى مغول دست داشت ، بعضى مورخين سنّى ، مانند جورجانى كه وى را بدمذهب و رافضى مى‏خواند انگيزه او را به اين كار از آنجا مى‏گيرند كه چون در بغدادميان سنى و شيعه نزاع در گرفت مستعصم به پسر خود ابوبكر دستور داد كه جيشى به محلهشيعه‏نشين سوق داده و محله را تاراج و مشهد امام موسى بن جعفر "ع" را نيز مورد هتكو هجوم قرار دادند ، ابن علقمى اين كينه را به دل گرفت و پنهانى هلاكو را به تسخيربغداد تشويق نمود و خليفه را به تفريق عسكر واداشت اما منابع شيعه با وجود قبولآمد و شد قاصد ميان هلاكو و وزير ، علت شكست سپاه بغداد را اشتغال خليفه به لهو ولعب و غفلت وى از كار ولايت و رعيت و نيز بى‏كفايتى اركان دولت وى مى‏دانند درواقع دستگاه خلافت آنچنان ضعيف شده بود كه هلاكو براى برانداختن آن نيازى به تبانىبا ابن علقمى نداشت

به هر حال چون هلاكو با لشكر خود نزديك بغدادرسيد ابن علقمى به خليفه اطمينان داد و گفت : اينها مى‏آيند و مى‏روند و حوائجىدارند و به مقام خلافت تعرضى نخواهند كرد ، و هلاكو دختر خود را به ابوبكر فرزندخليفه خواهد داد ، و روزى را براى عقد ازدواج معيّن كرد ، و در آن روز قاطبه رؤسا واعيان و علما و ديگر بزرگان شهر را به لشكرگاه مغول فرستاد ، و هلاكو جمله رادستگير كرد و به قتل رسانيد و سپس وارد بغداد شد و به غارت و تخريب و قتل عامپرداخت ، و حكومت بغداد را به ابن علقمى سپرد ابن علقمى يك سال پس از آن به سال 657درگذشت و جسد او را در مشهد مقدس موسى بن جعفر "ع" كاظمين به خاك سپردند وفرزندش عزالدين محمد بن محمد بن احمد "يا شرف‏الدين ابوالقاسم على" بر جايش نشست "اعلام زركلى و لغت‏نامه دهخدا و دائرةالمعارف تشيع"

ابن عماد :

ابوالفلاح عبدالحىّ بن احمد بنمحمد بن العماد عسكرى حنبلى : مورخ ، فقيه ، اديب ، در صالحيه دمشق متولد شد وروزگارى در قاهره به فراگيرى دانش پرداخت در سفر حج در مكه مكرمه جان سپرد "

10891032" اوراست : شذرات الذهب فى اخبار من ذهب و آن يكى از بهترين كتب اخبار رجالطبقات اسلام است كه از آغاز هجرت شروع و به سال "1000" ختم مى‏شود و شرح متنالمنتهى ، در فقه حنابله و شرح بديعيه ابن حجت "اعلام زركلى و لغت‏نامه دهخدا"

ابن عميد :

ابوالفضل محمد بن العميد ابىعبداللَّه الحسين بن محمد الكاتب الخراسانى معروف به ابن عميد ، پدرش از اهل فضل وادب و صاحب ترسل بوده و به عادت اهل خراسان لقب تعظيمى عميد و وزارت مرداويج راداشت

پسرش ابوالفضل در سال 328 به مقام وزارت ركن‏الدولهابى على حسن بن بويه ديلمى رسيد و او را در علوم نجوم و فلسفه يد طولائى بود و درادب و ترسل هيچ كس به پاى او نرسيده چنانكه او را جاحظ دوم مى‏گفتند : و يكى ازاتباع او صاحب بن عباد است كه او لقب صاحب را بدين جهت يافت كه چندى در صحبت ابنعميد بوده

وى در سال 344 با لشكر محمد بن ماكان جنگ كردو شكست خورد و رى و اصفهان را از دست بداد ولى بعداً اين دو شهر را باز گرفت ومحمد بن ماكان را اسير كرد

و در سال 355 جمعى از مردم خراسان به قصدجهاد با روم ، به رى آمدند و از ركن‏الدوله طلب يارى كردند و ابن عميد با همهمطامع آنان مساعدت نكرد و آنان دست به غارت و تاراج بردند و ابن عميد را در خانه‏اشمجروح كردند و ركن‏الدوله خراسانيان را بشكست و پراكنده ساخت و رؤساى آنان رااسير كرد و در سال 359 ابن عميد با لشكرى به جنگ حسنويه ، سردار كردى برفت و درصفر 360 در رى يا بغداد درگذشت

دو كتاب ديوان الرسائل و المذهب فى البلاغاتاز او است "لغت‏نامه دهخدا"

ابن عَوّام:

ابو زكريا يحيى بن محمد بن احمدبن عوام اشبيلى او در آخر مائه ششم به اشبيليه مى‏زيست از احوال وى اطلاع بسيارىدر دست نيست فقط معلوم است كه كتابى در كشاورزى موسوم به كتاب الفلاحه در 34 فصلداشته است سى فصل آن در كشت و زرع و چهار فصل در تربيت حيوانات اهلى و بيطره اينكتاب از حيث سعه بزرگترين كتابى است كه در اين فن از قدما به جاى مانده است و حاوىفنون كشاورزى عاليه اسپانياى عربى و شامل علوم فلاحت لاتينى و افريقى و كلدانى وعربى است و يكى از موسوعات فن است ، مشتمل بر قسمت عملى و نظرى اين دانش وچنانكه خود گويد گذشته از فائده‏ها كه از كتب پيشينيان برده تجارب خويش نيز بر آنافزوده است و اين كتاب بر دو بخش است ، بخش اول در طباع اراضى و رشوه و كوت و مياهو باغ‏ها و درختان و اثمار و طريقه نگاهداشت و حفظ ميوه‏ها و جز آن ، و



بخش دوم دركشت و انتخاب تخم‏ها و فصول كشت بذور و حبوب و بُقول و احرار البقول و گياهان عطرىو صناعى و حصاد و ساختمان‏هاى فلاحى و تربيت احشام و طيور اهلى و در آخر اين جزءمبحثى است در بيطره

ابن خلدون در مقدمه گفته است : هذه الصناعه ]اى الفلاحه[ منفروع الطبيعيات وهى النظر فى النبات من حيث تنميته و نشؤه بالسقى و العلاج و تعهدهبمثل ذلك و كان للمتقدمين بها عناية كثيرة و كان النظر فيها عندهم عاما فى النباتمن جهة غرسه و تنميته و من جهة خواصه و روحانيته و مشاكلتها لروحانيات الكواكب والهياكل المستعمل ذلك كله فى باب السحر ، فعظمت عنايتهم به لاجل ذلك و ترجم من كتباليونانيين كتاب الفلاحة النبطية منسوبة لعلماء النبط مشتملة من ذلك على علم كبيرو لما نظر اهل الملة "اى الملة الاسلامية" فيما اشتمل عليه هذا الكتاب و كان بابالسحر مسدودا و النظر فيه محظورا "يعنى عند المسلمين" فاقتصروا منه على الكلام فىالنبات من جهة غرسه و علاجه و ما يعرض له فى ذلك و حذفوا الكلام فى الفن الآخر منهجملة و اختصر ابن العوام كتاب الفلاحة النبطية على هذا المنهاج و بقى الفن الآخرمنه مغفلا نقل منه مسلمة فى كتبه السحرية امهات من مسائله كما نذكره عند الكلامعلى السحر ان شاء اللَّه تعالى و كتب المتأخرين فى الفلاحة كثيرة و لا يعدون فيهاالكلام فى الغراس و العلاج و حفظ النبات من جوائحه و عوايقه و ما يعرض فى ذلك كلهو هى موجودة انتهى

ابن عوام در چند موضع اين كتاب گويد : بامراعات شرايطى چند در آبيارى مى‏توان رنگ و خواص نباتات را تغيير داد نيز در امرپيوند طريقه‏هاى نوين دارد اين كتاب به زبان فرانسه ترجمه و چاپ شده و نيز بامتن عربى و ترجمه انگليسى در 1216 هجرى به طبع رسيده است

ابن عَيّاش جوهرى : شيخ ابوعبداللَّه احمد "م401 ق" فرزند محمد بن عبيداللَّه بن حسن بن عياش بن ابراهيم بن ايوب جوهرى بغدادى، از دانشمندان بزرگ شيعه در بغداد اديب ، شاعر ، رجالى ، خطاط و جامع فنوناسلامى پدرش و جدش از برجستگان شيعه در عصر آل حماد در بغداد بودند و عموى مادرشقاضى ابوعمر محمد بن يوسف بود و نيز از ابوالحسن عبدالصمد بن مكرم و ابوطالبانبارى عبيداللَّه بن احمر و از على بن محمد بن جعفر بن عنبسه نقل حديث مى‏كرد ازكتابش مقتضب الاثر نام جمعى از مشايخ عامه و خاصه او به دست مى‏آيد كه از آن جمله‏اند: از مشايخ خاصه قاضى حافظ جعابى محمد بن عمر و احمد بن محمد بن يحيى عطار وابوالقاسم على بن حبشى از مؤلفات وى كتاب مقتضب الاثر فى النص على عدد الائمةالاثنى عشر چاپ شده است كتاب ديگرى الاشتمال فى معرفة الرجال در ذكر و ترتيبطبقات اصحاب الائمة "ع" نظير رجال شيخ و رجال برقى است "دائرةالمعارف تشيع"

ابن الغضائرى :

شيخ ابوالحسين احمد "م 425 ق"فرزند حسين ابن عبيداللَّه بن ابراهيم ، از اعاظم علماى شيعه در قرن پنجم هجرى واز شيوخ محدثين اماميه و اجلاء محققين وى از شاگردان پدرش حسين معروف به ابنالغضائرى "م 411 ق" و شريك بحث ابوالعباس احمد نجاشى "
450 372 ق" بوده است كتابرجال وى كه به نام رجال ابن الغضائرى شهرت دارد از منابع مهم كتب رجالى است وعلامه حلى در كتاب خود الخلاصة و ابن داوود در رجال خويش و سيد ابن طاووس "م 673 ق"در كتاب خود حل الاشكال از آن نقل مى‏دارند از مؤلفات ديگر او فى ذكر الاصول والتاريخ است سيد بن طاووس كتاب الجرح او را براى آنكه محفوظ بماند تماماً دركتاب خويش درج كرد "دائرةالمعارف تشيع"

ابن فارِس :

احمد بن فارس بن زكريا بن محمدبن حبيب رازى لغوى ، در اقسام علوم به خصوص در لغت پيشوا بوده و كتاب مجمل او درلغت عرب در عين اختصار مشتمل بر فوايد زيادى است در اصل از مردم رى بوده و به قزوينعلم و ادب فرا گرفته يكى از شاگردان او بديع الزمان همدانى است و صاحب بن عبادخود را رهين فضل و دانش او مى‏دانسته كتب متعدده‏اى را تأليف نموده وفات او درسال 390 در رى بوده است "دهخدا"

ابن فارِض :

ابوحفص ابوالقاسم عمر بن ابىالحسن على بن المرشد بن على "

632 576" اصل او از حماة "از شهرهاى سوريه" ،زادگاه و مسكن و مدفنش مصر بوده ، عارف و شاعرى معروف ، او را به اشعر المتصوفينوصف نموده‏اند و سلطان العاشقينش لقب داده‏اند و از اشعارش فلسفه وحدت وجوداستشمام مى‏شود

پدرش از حماة به مصر هجرت كرد و در آنجا سكنىگزيد ، او در علم فرائض "احكام ارث و مواريث" خبرويتى تامّ داشت و در محاكم قضائيهاز ارث زنان و حق آنها بر مردان دفاع مى‏كرده ، از اين رو وى را فارض مى‏گفتند فرزندشعمر در مصر متولد شد و در بيت علم نشو و نما يافت و از ابتداى سنّ خود به فراگيرىفقه شافعى پرداخت و حديث را از ابن عساكر گفت و سپس به مسلك تصوف گرائيد و شيوهزهد و انعزال پيشه كرد و پيوسته به مساجد مهجوره متروكه روى مى‏آورد از آنجا بهمكه رفت و پيوسته اوقات خود را به نماز در مسجدالحرام يا به خلوت گزينى در واديهاىاطراف اين شهر سپرى مى‏كرد و پس از 15 سال به مصر بازگشت و كرسى خطابه ازهر مصر رااشغال نمود و به افاضه علوم و معارف پرداخت ، مردمان به زيارت او مى‏رفتند و موردتوجه عام و خاص گرديد ، تا جائى كه ملك كامل حاكم مصر به ملاقات او مى‏رفت وىمردى زيبا روى و خوش برخورد و خوش تيپ و خوش لباس و نرم خوى و فصيح اللسان وسخاوتمند بود

گويند
وى را در كوى بهنسا كنيزانى خنياگربود كه به نزد آنها مى‏شد و آنها برايش آواز مى‏خواندند و دف و نى مى‏نواختند و "چنانكه شيوه صوفيان است" خود به رقص و پايكوبى مى‏پرداخت و حالت خلسه و وجد به وى دستمى‏داد

مناوى گفته : دانشمندان در مذهب و آئين وىاختلاف دارند ، چنان كه در باره محيى‏الدين عربى و عفيف تلمسانى و قونوى و ابن هود، آراء و انظار مختلف است: برخى اينها را كافر و ملحد مى‏خوانند و بعضى مسلمان ومنسوب به فلان مذهب مى‏دانند ، و هكذا

در ديوان ابن فارض خصوصا در قصيده تائية اواشعارى وجود دارد كه باعث شده است جمعى از علما و اصحاب تراجم آنها را حمل بر تشيعوى كنند ، چنان كه محدث نيشابورى و قاضى نوراللَّه شوشترى هر دو بالصراحه وى راشيعه خوانده‏اند ، و شيخ بهائى در چندين جا از كشكول اشعار زيادى از وى نقل كرده ودر مجلد سوم آن كتاب قصيده تائيه صغرى را به تمامه ذكر كرده است و با ترحم و دعاىخير يادش مى‏كند صاحب روضات الجنات در حق وى گويد : تكتاز در ميدان ولايتاهلبيت رسول و اعتصام به ريسمان محكم الهى

ديوان شعر ابن فارض معروف است كه على بن محمددختر زاده‏اش آن را جمع‏آورى كرده و عدّه‏اى آن را شرح كرده ، از آن جمله : حسنبورينى و عبدالغنى نابلسى از اشعار او است :




  • شربنا على ذكر الحبيب مدامة
    و قالو شربت الاثم كلا و انّما
    شربت التى فى تركها عندى الاثم



  • سكرنا بها من قبل ان يخلق الكرم
    شربت التى فى تركها عندى الاثم
    شربت التى فى تركها عندى الاثم



و نيز :




  • بآل محمد عرف الصواب
    وهم حجج الاله على البرايا
    ولا سيما ابوحسن على
    طعام سيوفه مهج الاعادى
    و ضربته كبيعته بخم
    علىّ الدر و الذهب المصفى
    هو البكّاء فى المحراب ليلا
    هو النبأ العظيم و فلك نوح
    و باب اللَّه و انقطع الخطاب



  • و فى ابياتهم نزل الكتاب
    بهم و بجدهم لا يستراب
    له فى الحرب مرتبة تهاب
    وفيض دم الرقاب لها شراب
    معاقدها من القوم الرقاب
    و باقى الناس كلهم تراب
    هو الضحاك اذا اشتد الضراب
    و باب اللَّه و انقطع الخطاب
    و باب اللَّه و انقطع الخطاب



"اعلام زركلى ، الغدير ، المنجد"

ابن فُرات :

نام چند تن از اعضاى خاندانىمعروف كه در دستگاه خلافت عباسى به مقام وزارت و ديگر مناصب ادارى رسيدند بنوفرات اصلاً از مردم صريفين از نواحى دجيل بودند و از مذهب شيعه پيروى مى‏كردند يكىاز اعضاى اين خاندان به نام نوفل بن محمد بن فرات در فاصله
144 142 ق دو بار بهولايت‏دارى مصر رسيد محمد بن موسى بن حسن بن فرات در دستگاه خلافت داراى مناصبعالى بود اما معروفترين اعضاى اين خاندان عبارتند از :

1 ابوالعباس احمد بن محمد "م 291 ق" وىاز اطرافيان اسماعيل بن بلبل ، وزير شيعى عباسيان بود در خلافت معتمد به زندانافتاد ، ولى در خلافت معتضد از بند رها شد و خليفه رياست ديوان خراج عراق را به اوسپرد و پس از چندى متصدى ديوان خراج سراسر متصرفات عباسى گرديد وى اين سمت را درايام خلافت مكتفى نيز حفظ كرد ابوالعباس مردى دانشمند و خوشنويس بود

2 ابوالحسن على بن محمد "
312 241 ق" معروفبه ابن فرات اول وى در ابتدا نايب برادرش احمد بود در 296 ق در پى شكست توطئهسرداران ، دبيران و قاضيان خلافت براى خلع مقتدر و به خلافت برداشتن عبداللَّه بنمعتز به مقام وزارت رسيد در 8 ذى‏حجه 299 مقتدر بر وزير خشم گرفت و او را به بندكشيد و هفت ميليون دينار از اموال وى را مصادره كرد در 304 ق مقتدر براى بار دومابن فرات را به وزارت برداشت كه اين بار نزديك به يك سال و نيم در اين سمت باقىماند در 27 ربيع الآخر 306 خليفه بارى ديگر ابن فرات را از وزارت بركنار كرد وبارى ديگر يك ميليون از اموال وى و كسانش را مصادره نمود در 311 ق مقتدر از اواستمالت كرده براى سومين بار وزارت خويش به او داد ابن فرات كه از مصادره اموالشسخت خشمگين بود دست پسرش محسن را در كارها باز گذاشت كه دست به كشتار مردم و اخذاموال آنان گشود در 9 ربيع‏الاول 312 مقتدر ابن فرات را از وزارت معزول كرد و اورا بارى ديگر به بند كشيد و پسرش محسن را دستگير كرده به خانه خليفه بردند


ابتداخليفه قصد داشت با گرفتن مال زياد آنان را رها سازد ، اما با تحريك غلامان از سوىمونس سردار خليفه و برخى ديگر از اركان دولت ، رأى خليفه بگرديد و به قتل ابن فراتو فرزندش فرمان داد نازوك ، صاحب شرطه بغداد ابن فرات و فرزندش را گردن زد وسرهايشان را در توبره نهاد و به دجله انداخت ابن فرات در تجمل افراط مى‏كرد ، هربار كه به وزارت مى‏رسيد بهاى برف و شمع و كاغذ بالا مى‏رفت هر كس در هر موقعسال به خانه وزير مى‏رفت آب يخ مى‏نوشيد و هيچ كس پس از فرا رسيدن مغرب از خانه اوبيرون نمى‏آمد مگر آنكه شمعى نظيف و بزرگ در پيشاپيش او روشن بود در سراى وزيركاغذ خانه‏اى بود كه هر كس به كاغذ نياز داشت به آنجا مى‏رفت و هر اندازه كاغذ كهمى‏خواست برمى‏داشت وى در اداره ملك كفايتى از خود نشان نداد و در اختلاس بيت‏المالو مصادره اموال كسانى كه موجب سقوط وى از وزارت مى‏شدند يد طولى داشت با اين همهابن فرات از ادبا ، شعرا ، فقها و صوفيه حمايت مى‏كرد و به آنان مقررى مى‏پرداخت ،از اين‏روست كه هيچيك از شعرا و تاريخ‏نگاران از او به بدى ياد نكرده‏اند ابنفرات در ترفيه يكى از فرق غالى شيعه اماميه مى‏كوشيد و مقررى هاشميان را كه قطعشده بود دوباره برقرار كرد

3 ابوالفتح الفضل بن ابوالخطاب جعفر "
279رحله 327 ق" ملقب به ابن خنزابه "نام مادرش" و معروف به ابن فرات دوم وى برادرزاده ابوالحسن على بن محمد بود فضل نخست در ديوان خراج خدمت مى‏كرد، و در سال 320ق كه مقتدر حسين بن قاسم را از وزارت برداشت ، وى را بر جاى او نشاند اما وزارتفضل بيش از چند ماهى نپائيد و با قتل مقتدر به وزارت او پايان داده شد فضل درايام خلافت راضى متولى خراج مصر و شام گرديد و در 325 ق وزارت خليفه و ابن رائق ،امير الامراى بغداد را با هم به عهده گرفت ، اما يك سال بعد به واسطه شدت گرفتنخرابى امور از وزارت كناره گرفت و رهسپار مصر گرديد

4 ابوالفضل جعفر بن فضل ، پسر ابن خنزابه ،معروف به ابن فرات سوم "
391 308 ق" وى به وزارت اخشيديان مصر رسيد با ورودفاطميان به مصر ، العزيز خليفه فاطمى وى را در منصب خود باقى گذاشت ، اما يك سالبعد "383" به واسطه ناتوانى در فايق آمدن بر مشكلات از كار كناره گرفت ابوالفضلمردى ادب دوست بود ، از ادبا و شعرا حمايت مى‏كرد و خود از روات حديث بشمار مى‏رفت وى علاقه فراوانى به تماشاى افعى و مار و عقرب و ديگر جانوران گزنده داشت و درقصر خود ايوانى داشت كه جعبه‏ها و سبدهاى مارها را در آنجا نگهدارى مى‏كرد ومارگيران مصر براى او مار شكار مى‏كردند و جايزه‏هاى كلان مى‏گرفتند ابوالعباس ،پسر جعفر در 405 ق وزارت الحاكم فاطمى يافت ، اما چند روز بعد خليفه فاطمى به قتلاو فرمان داد "دائرةالمعارف تشيع"

ابن فضّال :

على ، احمد ، محمد ، حسن به بنىفضال رجوع شود

ابن فَهْد :

جمال‏الدين ابوالعباس احمد بنمحمد بن فهد اسدى حلّى "

841 756" فقيه معروف شيعه ، در حله متولد شده و نزدشاگردان شهيد اول و محقق اول درس خوانده ، در يكى از مدارس حله تدريس مى‏كرده ومحقق ثانى على بن عبدالعال كركى و ابن عشرة و ابن طى شاگردان اويند

كتاب المهذب البارع و كتاب التحصين و كتابعدة الداعى و كتاب الدرّ النضيد و كتاب رسالة المحتاج از او است

برخى وى را به عرفان و تصوف متهم ساخته‏اند "دهخدا و دائرةالمعارف تشيع"

ابن قِبَة :

ابوجعفر محمد بن عبدالرحمن رازى، معروف به ابن قبه : فقيه و متكلم شيعى در قرن چهارم هجرى ، وى شاگرد ابوالقاسماحمد بن عبداللَّه كعبى "م 317 ق" و تقريبا معاصر كلينى "م 328/9 ق" بوده است ، درفن بحث و استدلال مهارتى بسزا داشته در آغاز معتزلى بود و سپس به مذهب تشيعگرائيد ، وى با ابوالقاسم بلخى متكلم معروف معاصر بوده گويند : پنجاه بار پيادهبه سفر حج رفت ابن بطه از وى كسب دانش نمود و ابوالحسن سوسنجردى از او روايتكرده است

اوراست كتابهاى : الانصاف و الامامة "فهرستابن النديم و دائرةالمعارف تشيع و لغت‏نامه دهخدا"

ابن قُتَيْبة :

عبداللَّه بن مسلم بن قتيبهكوفى دينورى ، اصل او از مروالرود و در سال 213 در كوفه متولد شد وى اديبى عالمبه لغت عرب و نحو و غريب القرآن و شعر و فقه بوده مدتى منصب قضاوت دينور راداشته و از اين رو به دينورى مشهور شده و پس از آن در بغداد تدريس مى‏كرده وفاتاو در سال 270 بوده است كتاب معانى الشعر الكبير و كتاب عيون الشعر و عيونالاخبار و كتاب ادب الكاتب و كتاب الخيل و كتاب دلائل النبوه و كتاب غريب الحديثاز او است "دهخدا"

ابن قُدامه :

شيخ قاضى ابوالمعالى احمد "م 486ق" فرزند على بن قدامه انبارى ، از اعاظم علماى شيعه و فحول فقهاى اماميه ازشاگردان شيخ مفيد و علم الهدى شريف مرتضى و سيد رضى بود سپس كرسى فتواى شهرانبار را به خود اختصاص داد و قاضى القضات آن سامان شد ياقوت حموى در معجمالادباء او را از علماى مشهور زمان خويش و از قضات بزرگ شهر انبار معرفى مى‏كند ازمؤلفات وى كتاب علم القوافى و كتاب النحو است قاضى عمادالدين حسن بن محمداسترآبادى قاضى رى و شيخ ابوالسعادات احمد بن ماصورى از وى اجازه نقل روايت داشتند "دائرةالمعارف تشيع"

ابن قُضاعه :

ابوعبداللَّه محمد "م ب 346 ق" فرزنداحمد اسدى كوفى ، فقيه و محدث و پارسا بود مورخين او را عالم ربانى و مستجابالدعوة ناميده‏اند گويند نزد سلطان سيف الدولة بن حمدان در بغداد با قاضى موصلدر مسأله امامت و خلافت على بن ابى طالب "ع" مناظره و مباحثه كرد ، و چون قاضى بهمكابره و ستيزه‏گرى پرداخت ، ابن قضاعه او را دعوت به مباهله كرد و در روز موعودكف دست خود را بر دست قاضى نهاد و مباهله نمود فرداى آن روز قاضى در مجلس سيف‏الدولهحاضر نشد ، جوياى او شدند و معلوم شد كه بر اثر مباهله دستش سياه شده و آماس كردهو به تبى شديد مبتلا شده فرداى آن روز درگذشته است ابن نديم داستان ملاقات خودرا با او نقل كرده است از تأليفات اوست : الامامة ؛ انس العالم و ادب المتعلم ؛تحفة الطالب و بغية الراغب ؛ الرد على ابن رياح الممطور او شاگرد كلينى و على بنابراهيم قمى و استاد شيخ مفيد و ابو محمد هارون ابن موسى تلعكبرى "م 385 ق" بوده "دائرةالمعارف تشيع"

ابن قولويه :

ابوالقاسم جعفر بن محمد قمى "م 368يا 369 ق" از ثقات و مشايخ بزرگ اماميه در فقه و حديث وى از كلينى و ابن عقدهو ابن ابى‏عقيل روايت كرده و شيخ مفيد و ابن عبدون از او روايت كرده‏اند شيخ مفيداز شاگردان او بوده است و او را شيخ صدوق خوانده است پدر ابن قولويه ابوجعفرمحمد بن جعفر ، كه او نيز به ابن قولويه مشهور است از بزرگان محدثين بوده و در 301- 299 در قم درگذشته و در نزديك بقعه على بن بابويه به خاك سپرده شد برادرشابوالحسين على بن محمد نيز از محدثان شيعه بوده و كتاب فضل العلم و آدابه تأليفاوست ابن قولويه كتب متعددى تأليف كرده است كه از آن جمله‏اند: مداواة الجسدلحياة الابد ؛ الجمعة و الجماعة؛ الصلوة ؛ الرضاع ؛ الصداق ؛ الاضاحى ؛ قسمةالزكاة ؛ العدد فى شهر رمضان ؛ جامع الزيارات ؛ القضاء و ادب الحكام ؛ تاريخالشهور و الحوادث فيها ؛ النوادر ؛ النساء ؛ الوطى بملك اليمين و غيره ابنقولويه در كاظمين درگذشت و در جوار امامين "ع" مدفون شد وى از فقهاى صاحب فتوى وواسط مكتب اهل حديث و مكتب متكلمان بود و برخلاف فقهاى محدث در مسائل فقهى به نظرو اجتهاد اعتقاد داشت "دائرةالمعارف تشيع"

ابن قياما :

حسين واسطى ، از سران واقفيه آورده‏اندكه نزد امام رضا "ع" رفت و پرسيد : آيا مى‏شود كه دو امام با هم باشند؟ حضرت فرمودنه ، مگر آنكه يكى‏شان صامت باشد در روايت ديگرى ابن قياما به امام رضا "ع" مى‏نويسدكه چگونه تو امامى در حالى كه پسر ندارى ؟ "هنوز امام محمد تقى "ع" متولد نشدهبودند" طبق روايت ديگرى حيرت ابن قياما از زمان امام موسى كاظم "ع" سابقه داشته، و يا بر اثر نفرين آن حضرت اسير حيرت مانده بوده است كه فرمود : ما تريد ؟ حيركاللَّه بايد دانست كه بعضى از سران واقفيه به خاطر وجوهاتى كه از آن امام هفتم"ع"به عنوان وكالت نزد خود داشتند ، پس از شهادت آن حضرت منكر امام بعدى شدند تا آناموال را بخورند ، چنانكه يكى از آنان به نام ابن سراج به اين قضيه در دم مرگاعتراف كرد ابن قياما هم از طمع دنيوى اعتقاد به واقفيه داشته ، و نزد حضرت رضا "ع"رفت و آمد مى‏كرده است، اما ظاهراً تا آخر توفيق نيافته است كه به امامت حضرتايمان آورد "دائرةالمعارف تشيع"

ابن قيم الجوزيه :

شمس الدين ابوعبداللَّهمحمد بن ابى بكر حنبلى، شاگرد و پيرو ابن تيميه به عدم خلود عذاب عصات معتقد بود وزيارت مسجد خليل "حبرون" را حرام مى‏شمرد و بدين سبب دستگير و محبوس گرديد او راكتب بسيار است از جمله: كتاب الفئواد المشوقه كتاب الروح كتاب اخبار النساء كتابالطريق الحكمية فى السياسة الشرعيه كتاب مفتاح دار السعادة زاد المعاد فى هدىخير العباد كتاب هادى الارواح كتاب الجواب الكافى كتاب اغاثة اللهفان كتابمدارك السالكين كتاب اقسام القرآن و كتب مزبوره همگى به مصر و بعضى به حيدرآبادطبع شده است مولد او به سال "691" و وفات در سنه "751" بوده است وجه تسميه او بهابن القيم الجوزيه توليت مدرسه جوزيه دمشق است كه پدر يا جد او داشته است و در كشفالظنون از شراح الفيه ابن مالك يكى برهان الدين ابراهيم بن محمد بن قيم الجوزيه رانام مى‏برد و شرح او را به اسم ارشاد السالك ذكر مى‏كند و وفات او را به سال 765مى‏گويد و نمى‏دانم تصحيفى در نام و لقب و سال وفات روى داده و يا دو تن به نامابن قيم الجوزيه "و شايد از يك خاندان" در مائه هشتم بوده‏اند

ابن كثير :

عبداللَّه بن كثير از قراء سبعهاست كه در مكه مى‏زيسته ، وى از فارسيان يمن است كه كسرى براى طرد حبشه با كشتى بهيمن فرستاد

وفات او در سال 120 در مكه بوده "لغت‏نامهدهخدا"

ابن كَمُّونَه :

سعد بن منصور بن حسن بنهبةاللَّه بن كمونه متوفى به سال "683 ه ق" از فيلسوفان معاصر ابن سينا وابوريحان بيرونى و خواجه نصيرالدين طوسى و ابوالخير خمّار ، وى با فلاسفه عصر خودمكاتبه داشته و رساله‏اى حاوى پرسشهاى او از خواجه نصيرالدين و پاسخهاى خواجه برجاى مانده است ، در باره اعتقادات مذهبى ابن كمونه اختلاف است ، بسيارى وى رايهودى دانسته‏اند ، برخى به استناد مقدمه پاره‏اى از آثارش كه مشتمل بر درود برپيامبر "ص" و خاندان نبوت است ، مانند : التنقيحات فى شرح التلويحات وى رامسلمان ، و حتى برخى ديگر شيعه شمرده‏اند ، و بعضى نيز او را شيطان الحكماء لقبداده‏اند

به هر حال از مفاد برخى از آثار او و اظهارنظرهاى ابن فوطى كه معاصر او بوده برمى‏آيد كه وى اعتقادى به اديان نداشته ، وتصنيف كتاب تنقيح الابحاث كه مشتمل بر شبهات الحادى بود سبب شد كه مردم بغداد براو بشورند و با اجتماع در مدرسه مستنصريه خواستار مجازات او شوند در پى اين شورششحنه بغداد تصميم به سوزاندن ابن كمونه گرفت ولى طرفدارانش او را در صندوقى گذاشتهپنهانى به حله فرستادند و چندى بعد در همانجا درگذشت    شبهه ابن كمُّونَه كه در كتب كلاميه پيوستهمورد بحث و نقض و ابرام بوده ، به واژه شبهه در اين كتاب رجوع شود

ابن كوّاء :

از سران خوارج كه نسبت بهاميرالمؤمنين "ع" گستاخ بوده و در حضور آن حضرت زبان درازى مى‏كرده و از آزادىبيان در حكومت على "ع" سوء استفاده مى‏نموده و گاه در مسجد و مجلس از آن حضرت آياتمشكله و مسائل مبهمه مى‏پرسيده گويند وقتى پشت سر حضرت نماز مى‏خواند به صداىبلند اين آيه تلاوت نمود : و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لان اشركتليحبطنّ عملك و لتكونن من الخاسرين اشاره به اينكه مشرك شدى حضرت دو بار سكوتفرمود و چون بار سوم نيز وى همان آيه را به صداى بلند بخواند حضرت در جواب او اينآيه تلاوت فرمود : فاصبر انّ وعداللَّه حق و لا يستخفّنّك الذين لا يوقنون ابنكوّاء در واقعه نهروان به جنگ على "ع" آمد و كشته شد "از كامل مبرد و احتجاجطبرسى"

ابن لَبون :

شتر نرينه دو ساله ، يا به سالسوم درآمده

ابن لِرّه ، يا ابن لِزّه : بندار بنعبدالحميد الكرجى الاصفهانى اللغوى معروف به ابن لره صاحب بغيه گويد از قولياقوت ، ابن لره در علم لغت و روايت شعر پيشوا بود و در كرج توطن جست پس به عراقرفت و قدر فضل او در آنجا بشناختند وى تلميذ قاسم بن سلام است و ابن كيسان معروفشاگرد اوست و مبرّد گويد آنگاه كه ابن لرة به روزگار متوكل به سامره آمد با همدوستى پيوستيم و او در روايت دواوين شعراى عرب يگانه زمانه خويش بود تا آنجا كهكمتر شعر جاهليت و اسلام بود كه از بر نداشت و در معرفت لغت از هر كس داناتر بود ودر هفته يك بار در حضور متوكل با نحاة وقت به مباحثه مى‏پرداخت و از كتب اوست : معانىالشعر و شرح معانى الباهلى و جامع اللغة "نقل به اختصار از روضات الجنات" و درنسخه فهرست ابن النديم طبع قاهره چنين آمده است ابن لزة الكرخى از علماى جبل واسم او منداد بن عبدالحميد است و لزة لقب است و كنيت منداد ابى عمر است و خلط مذهبكوفيين و بصريين مى‏كرد اوراست كتاب معانى الشعراء و كتاب شرح معانى الباهلىالانصارى و كتاب جامع اللغة و هم ابن النديم گويد از جامع اللغه قطعه كتاب الوحوشرا ديدم

ابن لهيعه :

ابو عبدالرحمنعبداللَّه بن لهيعه حضرمى ، محدث در دولت عباسى به سال 155 به مقام قضاى مصرمنصوب شد و در سنه 174 درگذشت و گويند او نخستين قاضى باشد كه به تن خويش بهاستهلال رمضان شد و ديگر قضاة تقليد او كردند و او را در روايت تضعيف كنند

ابن ماجه :

محمد بن يزيد بن ماجه قزوينى ازكبار محدثين سنت و صاحب كتاب معروف سنن كه از صحاح سته به شمار مى‏آيد و كتابهاىديگر او عبارتند از : كتاب تفسير و كتاب تاريخ قزوين وى به بغداد و بصره و كوفهو شام و مكه و مصر و رى سياحت كرده و از محدثين مشهور عصر خود حديث شنوده وى بهسال 273 درگذشت

ابن ماسويه :

ابوزكريا يحيى "يوحنا" بنماسويه فاضلى طبيب و مصنفى دانشمند بود خدمت مأمون و معتصم و واثق كرد پدر اوماسويه در جندى شاپور عطار بود و خود يوحنا تلميذ جبرئيل بن بختيشوع طبيب هارونبود و حنين بن اسحاق شاگرد ابن ماسويه است و گويند آنگاه كه حجاج بن مطرو ابنالبطريق و سلم را براى اختيار و حمل كتب حكمت به روم فرستادند او نيز به همين سمتبه روم رفت و رشيد او را متولى ترجمه كتب طبيّه قديمه كرد و آن كتبى بود كه مسلمينپس از فتوحات خود در انقره و عموريه و ديگر بلاد روم يافتند او مردى مزاح و حاضرجواب بوده است چنانكه گويند روزى ابن حمدون نديم در محضر متوكل با يوحنا به دعا بهچيزى گفت، يوحنا گفت اگر به اندازه جهل خويش علم داشتى و آن علم به صد خبز دوك بخشكردندى هر يك از آنان اعقل از ارسطو گرديدندى ابن النديم او بسيارى از كتبيونانى و سريانى را به زمان هارون و امين و مأمون و معتصم به عربى نقل كرد و ازخليفه براى اين شغل وظيفه مستمره داشت گويند او مكانى به كنار دجله براى تشريحبوزينگان مهيا داشت و در سال 321 آنگاه كه پادشاه نوبه براى معتصم بوزينه به تحفهآورد ابن ماسويه تمنا كرد كه عده بسيارى از نوع آن از نوبه بدو فرستند و او بهتشريح اجساد آنان پرداخت و علت اين تقاضا آن بود كه اين نوع در تمام اندام بهانسان شبيه و تنها فرقشان با آدمى مستور بودن بشره آنان از موى بود وفات يوحنا درسال 243 بوده است ليون افريقائى گويد مولد او به سال 777 ميلادى "165 هجرى" بودهاست اوراست: كتاب الكمال و التمام كتاب الكامل كتاب الحمام كتاب دفع ضررالاغذيه كتاب الاسهال كتاب علاج الصداع كتاب السدر و الدوار كتاب لم امتنعالاطباء من علاج الحوامل فى بعض شهور حملهن كتاب محنة الطبيب كتاب مجسة العروق كتابالصوت و البحة كتاب ماء الشعير كتاب الفصد و الحجامة كتاب المرة السوداء كتابعلاج النساء اللواتى لا يحبلن كتاب السواك و السنونات كتاب اصلاح الادويةالمسهلة كتاب الحميات مشجر كتاب القولنج كتاب البرهان و آن مشتمل بر سى كتاباست و كتاب البصيرة كتاب الكناش مشجر كتاب الجذام كتاب اصلاح الاغذيه كتابالرجحان فى المعده "كذا" كتاب النجح و آن كناش صغيرى است بنام مأمون كتابالادوية المسهلة كتاب التشريح كتاب الطبيخ برادرهاى او ميخائيل و عيسى و جرجيسشغل طبابت داشته‏اند

ابنمالك

جمال الدين ابوعبداللَّه محمد بن عبداللَّه بن محمد بن عبداللَّه بن مالكطائى جيانى اندلسى در حدود سال 600 در جيان متولد و در 12 شعبان 672 به دمشقدرگذشت او از نحويين معروف عرب است كه در شهرت با سيبويه برابرى مى‏كند علمنحو را ابتدا در اندلس آموخته و پس از آن در مشرق كامل كرد وى شاگرد ابن حاجب وشلوبين و ابوالبقا و ديگران بوده و در حلب شروع به تدريس نحو كرد و در مسجد عادليهامامت يافت پس از آن در حماة و دمشق تدريس كرد و در اين شهر بدرود زندگى گفت ابنمالك كتب بسيارى به نظم و نثر دارد ، از همه معروفتر كتاب الفيه است در هزار بيترجز و اين خلاصه‏اى از منظومه مفصل ديگر او است موسوم به الكافية الشافيه در 2000تا 2757 بيت شرح و حواشى و تلخيصات الفيّة بسيار است از آن جمله است شرح پسر اوبدرالدين و شرح ابن عقيل و جلال الدين سيوطى و دوساسى مستشرق فرانسوى آن را بهزبان فرانسه شرح و منتشر كرده است ديگر از تأليفات او به نظم ، لاميات الافعالاست در 114 بيت در علم صرف و تحفة المودود فى المقصور و الممدود در 162 بيت و آنبا شرح مختصرى از تاريخ حيات او در قاهره به طبع رسيده كتاب الاعلام فى مثلث الكلامو آن نيز رجز است "چاپ قاهره" و الاعتداد فى الفرق بين الزاى و الضاد 62 بيت منظومهدر 49 بيت متضمن افعال ثلاثى معتل "و آن با المزهر در يك مجلد به طبع رسيده" و ازتصنيفات نثر او عمدة الحافظ و عدة اللافظ با شرح آن ايجاز التعريف فى علم التصريف كتاب العروض شواهد التوضيح و التصحيح لمشكلات الجامع الصحيح كتاب الألفاظالمختلفه در مترادفات

ابن مُتَوَّج :

جمال‏الدين ابوناصر احمد "م 820ق" فرزند عبداللَّه بن محمد بن على بن حسن بن متوج بحرانى ، فقيه و مجتهد برجستهكه در عصر او رياست مذهبى و علمى بدو منتهى مى‏شد در بحرين متصدى انجام امورحسبيه و فصل خصومات شرعيه و تدريس و تأليف بود به سال 802 ق جهت ابن فهد اجازهنوشته است بعضى از تأليفات او عبارتند از : آيات الاحكام ، موسوم به منهاجالهداية ؛ آخذ الثار ، منظومه در شرح حال مختار بن ابى عبيده ثقفى ؛ تفسير قرآنمجيد ؛ مقتل الحسين "ع" كه منظومه است ؛ كفاية الطالبين فى اصول الدين بينمؤلفات او و همنامش احمد بن عبداللَّه بن سعيد بن متوج بحرانى خلط شده و آثار آندو را به يكديگر نسبت داده‏اند "دائرةالمعارف تشيع"

ابن مُتَوَّج :

شيخ عبداللَّه بن سعيد بحرانى، از فقها و شعراى شيعه در قرن هشتم وى از علماى مشهور بحرين بود و رياست ورهبرى شيعيان آن سامان را به عهده داشت او پدر شيخ فخرالدين احمد است و كتابالمقاصد در شرح قواعد علامه به او منسوب است صاحب ريحانة الادب مى‏نويسد : اونيز اشعار بسيارى در مراثى اهل بيت عصمت "ع" سروده است بعضى از اهل فن اشعارمذكوره و ديوان كفايه و مقاصد و ناسخ و منسوخ و نهايه مذكوره در شرح حال پسرش رابدو نسبت داده‏اند "دائرةالمعارف تشيع"

ابن مُتَوَّج :

فخرالدين احمد بن عبداللَّهبن سعيد بن متوج بحرانى ، از فقهاى اماميه در اوايل قرن نهم هجرى مفسر ، محدث ،اديب و شاعر بوده است به خاتم المجتهدين و شهاب الدين ابن المتوج معروف است ملازمحوزه تدريس فخرالمحققين فرزند علامه حلى و شهيد اول بوده از تأليفات اوست : النهايةفى تفسير الخمسمائة آية ؛ تلخيص التذكرة "ملخص تذكره علامه حلى" ؛ شرح قواعد علامهحلى ؛ الناسخ و المنسوخ "دائرةالمعارف تشيع"

ابن مُتَوَّج : شيخ ناصر بن جمال الدين احمدبن عبداللَّه بحرانى ، از علما و شعراى اماميه در قرن نهم هجرى قبر وى كنار قبرپدرش در جزيره بحرين در آستانه نبى صالح "ع" واقع است وى از علما و زعماى شيعهدر بحرين بوده است صاحب ريحانة الادب در وصف وى مى‏نويسد : قول به اشتراطفصاحت و بلاغت در اجتهاد كه فوقاً ضمن شرح حال احمد بن عبداللَّه بن سعيد اشارهنموديم گاهى به همين صاحب ترجمه ناصر منسوب است

از آثار وى رساله‏اى در فقه است حر عاملىدر امل الآمل مى‏نويسد كه بعضى از علما از وى در اجازات خود ياد نموده‏اند "دائرةالمعارفتشيع"

ابن المجوس :

على بن عباس مجوسى يا ابنالمجوس طبيب معروف ايرانى نژاد از مردم اهواز ، شاگرد ابوماهر فارسى و پس ازابوماهر او خود به مطالعه كتب متقدمين پرداخت ، وى از بزرگترين اطباى دولت آل‏بويهبود و با اين حال در بيمارستان عضدى كه بسيارى از اطبا در آنجا منصب داشتند او رامنصبى نبود كتاب موسوم به كامل الصناعه يا كناش ملكى و يا به طور اختصار ملكى رابه نام فنا خسرو عضدالدوله ديلمى نگاشت و موجب شهرت او گرديد در مقدمه آن گويد :كتب طبى متقدمين و متأخرين را از زمان بقراط تا اين وقت آنچه ديدم ناقص بود وكتابى كامل و جامع تمام فنون و اقسام طب تا اين عصر تاليف نشده است كتاب ملكىجامع تمام فنون طب است و اين كتاب قبل از قانون ابن سينا كتاب درسى اطبا بود ، وقفطى گويد : پس از تصنيف قانون مردم كناش ملكى را ترك گفته به قانون روى كردند هرچند كتاب ملكى در عمل از قانون بهتر است لكن قانون از جهت علمى بر آن برترى دارد از تاريخ وفات ابن المجوس و شرح حال وى تفصيلى در دست نيست همين قدر مى‏دانيم كهتا سال 383 زنده بوده است "دهخدا"

ابن مسعود :

عبداللَّه به عبداللَّه بنمسعود رجوع شود

ابن مسكان :

عبداللَّه بن مسكان كوفى مولىغزه از اصحاب كثيرالروايه امام صادق"ع" و در وثاقت مورد اتفاق علماى شيعه است و ازاصحاب اجماع بشمار آمده وى را عادت چنين بود كه احاديث امام صادق "ع" را از دگرياران آن حضرت دريافت و ثبت مى‏نمود و كمتر به حضور حضرت مى‏رسيد كه مبادا حقاحترام امام را نتواند ادا كند "جامع الرواة"

ابن مسكويه :

احمد بن محمد بن يعقوب مسكويهيا مشكويه ، مكنى به ابوعلى و معروف به ابن مسكويه ، متوفى به سال 421 هجرى ازحكما و اطباى معروف و در بدايت امر از پيوستگان وزير معزالدوله ديلمى بوده و پس ازاو نزد ابن عميد و پسرش ابوالفتح ذوالكفايتين وزير ركن الدوله بويهى تقرب خاصىداشته وى معاصر ابوعلى سينا بوده و او را در رياضيات و طبيعيات و الهيات و ديگرفنون كتبى است از جمله : الفوز الاكبر ؛ الفوز الاصغر ؛ جاويدان خرد ؛ الطهارة فىعلم الاخلاق مذهب او از حيث تشيع و تسنن نامعلوم است و مرحوم ميرداماد به تشيعاو معتقد بوده و قبرش را در اصفهان زيارت مى‏كرده "سفينة البحار و دهخدا"

ابن مشهدى :

ابوعبداللَّه محمد بن جعفر بنعلى بن جعفر مشهدى حائرى معروف به ابن مشهدى از محدثان شيعه در اواخر سده ششم يااوائل سده هفتم هجرى مردى بزرگوار و جليل‏القدر و ثقه و متبحّر بوده معروفتريناثر او كتاب مزار است كه مرحوم مجلسى از آن به مزاركبير تعبير نموده "اعيانالشيعه ، رياض العلماء"

ابن معتز :

ابوالعباس عبداللَّه بن معتز بنمتوكل بن معتصم عباسى ، در ادب و شعر يگانه روزگار خويش بود و درك صحبت بسيارى ازعلماء نحو و خبر كرد و از فصحاى عرب شعر و لغت فرا گرفت و در علوم ادبيه تلميذمبرد و ثعلب بود و نزد پسر عمش معتضد خليفه جاه و مقامى بسزا داشته

پس از مرگ مقتفى درباريان خليفه مقتدر را خلعو او را در 20 ربيع‏الاول 296 به نام مرتضى باللَّه يا المنصف يا الغالب به خلافتبرداشتند و وى تنها يك روز به مسند خلافت نشست و فردا طرفداران مقتدر فائق آمدند وابن معتز در خانه ابن الجصاص گوهرى پنهان گشت و به دوم ربيع‏الثانى دستگير و بهامر مقتدر كشته شد از جمله كتب او است : كتاب الزهر و الرياض كتاب البديع كتابمكاتبات الاخوان بالشعر كتاب الجوارح و الصيد كتاب السرقات كتاب اشعارالملوك كتاب الآداب كتاب حلى الاخبار كتاب طبقات الشعراء

ابن معطى :

زين الدين ابوالحسن يحيى بنعبدالمعطى بن عبدالنور زواوى مغربى حنفى يكى از ائمه نحو و لغت وى به سال 564بزاد و نحو و فقه را در الجزائر نزد ابوموسى جزولى فرا گرفت و سپس به مشرق رفت و زمانىدراز در دمشق بود و بدانجا نخست شاگردى ابن عساكر كرد پس از آن به تدريس نحوپرداخت و گروه زيادى نزد او گرد آمدند و از او فوائدى علمى گرفتند و تصنيفات مفيدهكرد تا آنگاه كه ملك كامل او را به هجرت به مصر ترغيب نمود و او به مصر شد و درجامع عتيق به تعليم ادب پرداخت و در آنجا راتبه و مشاهره مقرر داشت و تا آخر عمريعنى سلخ ذيقعده 628 بدين شغل ادامه داد قبرش در قاهره كنار قبر شافعى است

زواوى نسبت است به زواوه قبيله‏اى بزرگ دربجايه از افريقيه اوراست : الدرة الالفيه كه ابن مالك الفيه خود را بر آن فائقمى‏داند الفصول الخمسين نيز در نحو البديع فى صناعة الشعر

ابن مغازلى :

ابوالحسن على بن محمد بن طبيبواسطى معروف به ابن مغازلى ، فقيه شافعى صاحب كتاب ذخيرة العقبى فى مناقب ذوىالقربى و كتاب البيان عن اخبار صاحب الزمان وى از علماى اوائل سده چهارم هجرىبوده و به چهار واسطه از ابوصلت هروى حديث نقل مى‏كند "سفينة البحار"

ابن مُفَرِّغ :

يزيد بن زياد بن ربيعة بن ذىالعشيره حميرى شاعر ، جد چهارم سيد اسماعيل حميرى و مفرغ چنانكه در اغانى آمدهلقب ربيعه است ، و هم در اغانى است كه گفتن ربيعة بن مفرغ خطاست آنگاه كه عبادبن زياد برادر كهتر عبيداللَّه معروف مأمور سيستان و نواحى خراسان شد ابن مفرغ باوى برفت و چون از عباد صلتى نيافت زبان به هجو او گشود و عباد كسانى را برانگيختتا از وى مطالبه دينى كردند و بدين بهانه او را به زندان افكند و وى هر چه داشتبفروخت و به وام‏خواهان داد سپس به وسيله‏اى از حبس رها و به بصره گريخت و از آنجابه شام رفت و زبان به دشنام آل زياد دراز كرد و اين هجوها سخت زننده بود و در تماماصقاع مسلمانى بپراكند و از خراسان تا شام ورد زبانها گشت تا آنكه عبيداللَّه زيادبه يزيد بن معاويه شكايت نوشت و يزيد در جستجوى وى برآمد و ابن مفرغ از شام بهبصره گريخت و عبيداللَّه او را دستگير كرد و براى قتل وى از يزيد بن معاويه دستورىخواست ، يزيد اجازه قتل او نداد اما هرگونه تعذيب ديگر را رخصت كرد ابن زياد امرداد تا دواى مسهل به او نوشانيدند و با خوك و گربه در يك رسن بستند و در بازاربصره بگردانيدند وى با حالت آلودگى مى‏گشت و كودكان دنبال او افتاده به استهزاءفرياد مى‏كشيدند با اين همه او دست از هجاى آل زياد برنداشت و هم در اين وقت گفت :




  • يغسل الماء ما فعلت و قولى
    راسخ فيك فى العظام البوالى



  • راسخ فيك فى العظام البوالى
    راسخ فيك فى العظام البوالى



ومعنى آنكه : اين آلودگى به آب شسته شود و آنچه من در باره تو گفتم در استخوانهاىپوسيده تو نيز برجاى ماند و در تاريخ سيستان آمده است : عباد به سيستان آمد و هرروز پنج‏شنبه مظالم كردى و هر حاجتى كه از او بخواستندى تمام كردى و عطا دادى ونيكوئى كردى به مردمان و اين خبر از پيغمبر "ص" هر پنج‏شنبه روايت كردى الّلهمّبارِك لَاُمّتى فى بكورها و اَجعل ذلِك يومَ الخميس پس اينجا خليفتى بپاى كرد وخود برفت و به كابل شد و از آنجا به قندهار شد و سپاه هند پيش آمدند و حربى سختكردند آخر ايزد تعالى مسلمانان را ظفر داد و عباد آن روز بر استرى حرب همى كرد بهنفس خويش و زهير بن ذويب العدوى حرب كرد آنجا آن روز چنانكه رستم به روزگار خويشهمى‏كرد و خانه پر زر يافتند و غنايمى بزرگ بدست مسلمانان آمد ، و ابن مفرغ آنجابود با ايشان بدين غزا ، همه روز عباد را و زياد را هجو همى كردى چنين كه اين زمانياد كنيم :




  • و اشهد ان اُمّك لم تُباشر
    ولكن كان اَمرٌ فيه لَبس
    على وجل شديد و ارتباع



  • اباسفيان واضعة القناع
    على وجل شديد و ارتباع
    على وجل شديد و ارتباع



پس عباد او را بياورد و ادب كرد و محبوس ، وبه دست حجامان داد آن حجامان برفته بودند و خوكان اهلى را سيكى بار كردند وبياوردند و اين شاعر آن بخورد و مست گشت ديگر روز اندر مستى او را اسهال افتاد كودكان نگاه همى كردند از بس سياهى كه آن اسهال او بود ، و منادى مى‏كردند به زبانپارسى كه : شيست اين شيست اين شيست او چوان كرد ايشان را هم به پارسى كه :




  • آب است و نبيذ است
    و دنبه فربه و پى است
    وسميّه هم روسبى است



  • و عصارات زبيب است
    وسميّه هم روسبى است
    وسميّه هم روسبى است



وسميه نام مادر زياد بود پس عباد او را مالىداد و به سوى عرب بازگردانيد ، گفتا مرا از تو بس و ابن المفرغ به سال 69 ازهجرت وفات كرد

ابن مُقَفَّع :

عبداللَّه اسم او به فارسىروزبه است و پيش از اسلام آوردن كنيه او ابوعمر و پس از قبول مسلمانى مكنى به ابى‏محمدگرديد و مقفع پدر او پسر مبارك است و اصل او ازجور "فيروزآباد" شهرى از كوره‏هاىفارس است ابن مقفع در اول كاتب داود بن عمر بن هبيره و سپس كاتب عيسى بن على بود او يكى از نقله از فارسى به عربى است و از كتب او است : كتاب التاج در سيرتانوشيروان و كتاب خداينامه در سير و كتاب آيين نامه در اصر و كتاب كليله و دمنه وكتاب مزدك و كتاب الادب الكبير معروف به ما قرء حسيس و كتاب الادب الصغير و كتاباليتيمة در رسائل "ابن النديم" و در جاى ديگر صاحب الفهرست گويد در قديمايرانيان عده‏اى از كتب منطق و طب از يونانى و رومى به فارسى نقل كرده بودند وعبداللَّه بن المقفع و ديگران آن را به عربى تحويل كردند و نيز ابن النديم آنجاكه بلغاى عشره ناس را نام مى‏برد عبداللَّه بن مقفع را نخستين آنان مى‏شمارد و نهتن ديگر عمارة بن حمزة و حجر بن محمد و محمد بن حجر و انس بن ابى شيخ و سالم ومسعدة و الهرير و عبدالجبار بن عدى و احمد بن يوسف باشند و باز در باب شعرا گويد: ابن المقفع به عربى شعر مى‏گفته و مُقِلّ است و در مقاله‏اى راجع به حكما گويد: او يكى از مترجمين و نقله حكمت و ساير علوم از فارسى به عربى است و اوراست : اختصارقاطيغورياس ارسطو و اختصار بارى ارميناس ارسطو و قفطى در اخبار الحكما آورده استكه ابن المقفع فاضلى كامل بود و او نخستين كس است كه ميان مسلمانان به ترجمه كتبمنطقى پرداخت براى ابوجعفر منصور ، و از نژاد فارس است ، الفاظ وى حكمت آميز ومقاصد او خالى از خلل است و سه كتاب منطقى ارسطو ، قاطيغورياس ، بارى ارمينياس وانالوطيقا را او به عربى برد



و گفته‏اند كه ايساغوجى تأليف فرفوريوس صورى و جزآن را نيز او به زبان عرب نقل كرد و اين ترجمه با عباراتى سهل و آسان باشد و نيزترجمه كليله و دمنه از او است و او را تأليفات نيكو هست از جمله رساله او در ادب وسياست و رساله معروف به يتيمه در طاعت سلطان در كتب لغت عرب آرند كه نام او پيشاز مسلمانى گرفتن دادبه يا روزبه بن داذجشنش و كنيه او ابوعمرو است و پدر او را ازآن روى مقفع گفتند كه حجاج او را بزد و دست وى را گرفت و ترنجيده گشت و ابنخلكان در ذيل ترجمه حسين بن منصور حلاج گويد : او عبداللَّه بن المقفع كاتب مشهوربه بلاغت است "صاحب رسائل بديعه" عبداللَّه از اهل فارس و در اوّل مجوسى بود سپسبه دست عيسى بن على عم سفاح و منصور دو نخستين خليفه عباسى مسلمانى گرفت و در خواصعيسى درآمد و كاتبى او كرد و از او آمده است : شربت من الخطب ريّا وَلَم اضبطلَها رويّا فَغاضت ثُمّ فاضت فَلاهى هىَ نِظاماً و لَيست غَيرها كلاما و هيثمبن عدى گويد : ابن المقفع نزد عيسى بن على شد و گفت مسلمانى در دل من راه كرد وخواهم به دست تو مسلمانى گرفتن عيسى گفت : اسلام آوردن تو فردا به محضر قوّاد ووجوه مردمان سزاوارتر و چون عشا بگستردند ابن المقفع بر خوان ، هم به رسم مجوسانزمزمه گرفت و عيسى بدو گفت با نيّت مسلمانى نيز زمزمه آرى ! گفت : آرى نخواهم شبىرا بى دين به روز كردن و بامداد به دست عيسى مسلمان شد و ابن مقفع با همه فضلمطعون به زندقه بود و جاحظ گويد : ابن المقفع و مطيع بن اياس و يحيى بن زياد دردين خويش متهمند و ظريفى گفته جاحظ بشنود و گفت : يا للعجب چگونه جاحظ خويشتن رافراموش كرد و از شمار بيفكند و اصمعى گويد : ابن المقفع را مصنفات دلپذير است واز جمله : الدرة اليتيمه كه در فن خود عديل ندارد و باز اصمعى گفت : ابن المقفع راپرسيدند ادب از كه فرا گرفتى گفت : از خويشتن چه نيكوئى‏هاى مردمان برداشتم و بدى‏هافرو گذاشتم



برخى برآنند كه ابن المقفع خود كتاب كليله و دمنه بكرده است و پاره‏اىگويند كه آن به زبان پارسى بود و او بلغت عرب تحويل كرد و تنها ديباچه كتاب ابنالمقفع راست ابن المقفع سفيان بن معاوية بن يزيد بن المهلب بن ابى صفره را سبكداشتى و استهزاء كردى و او را جز به نام ابن المغتلمة نخواندى و در آن راه گزاف واغراق رفتى آنگاه كه سليمان و عيسى پسران على ، دو عم منصور ، به بصره شدند تابرادر خود عبداللَّه بن على را از دست منصور خط امانى نويسند و اين عبداللَّه بربرادر زاده خويش منصور خروج كرده و دعوى خلافت كرده بود و منصور جيشى به سردارىابومسلم خراسانى به مقابلى او فرستاده بود و ابومسلم او را بشكسته و عبداللَّه بنعلى به هزيمت شده و به برادران خود سليمان و عيسى پناهيد و نزد آنان مخفى گشته بودو ايشان نزد منصور به خواهشگرى برخاستند تا او از عبداللَّه خوشنود گردد و گناهرفته بر او نگيرد و منصور شفاعت آنان بپذيرفت و بر آن نهادند كه از جانب منصور اورا امان نامه‏اى نويسند تا به صحه و امضاى خليفه موشح گردد و چون به بصره آمدندابن المقفع را به انشاء آن امان داشتند و گفتند در نوشته سخت تأكيد كن تا منصورديگر بار او را نيارد آزردن و يا كشتن و از اين پيش بياورديم كه ابن المقفع كاتبعيسى بن على بود ، ابن المقفع خط امان بكرد و در آن طريق مبالغه و افراط پيمود وحتى در بعض فصول آن نوشت كه اگر اميرالمؤمنين به عم خود عبداللَّه غدر آرد زنان اورا بى طلاق بيزارى و ستور او وقف و بندگان او آزاد و مسلمانان از بيعت او يلهباشند چون نامه به منصور بردند توشيح را ، مضمون آن بر او سخت گران آمد و گفتاين زنهار نامه كه كرد ؟ گفتند مردى به نام ابن المقفع كاتب عموهاى تو عيسى وسلمان منصور نامه‏اى به سفيان والى بصره كه پيش از اين از او ياد كرديم نوشت وبه كشتن ابن المقفع فرمان كرد و سفيان خود به اسبابى كه گفته آمد كينه او به دلداشت ، پس روزى كه ابن المقفع ديدار سفيان خواسته بود او را بداشت تا ديگر زائرانرخصت انصراف يافتند و سپس او را تنها بپذيرفت و با وى به حجره ديگر شد و در آن جاابن المقفع را بكشت


و ابن المداينى گويد چون ابن مقفع به حجره سفيان در آمدسفيان او را گفت آنچه مادر مرا بدان برمى‏شمردى به ياد دارى ! ابن المقفع بهراسيدو به جان خويش زنهار طلبيد و او گفت مادر من چنان كه تو گفتى مغتلمه باد اگر تو رانكشم به كشتنى نو و بى‏مانند پس فرمان كرد تا تنورى را برتافتند و اندامهاى اويك‏يك باز مى‏كرد و در پيش چشم او به تنور مى‏افكند تا جمله اعضاى او بشد پس سرتنور استوار كرد و گفت بر مثله تو مرا مؤاخذتى نرود چه تو زنديقى بودى و دين برمردمان تباه مى‏كردى چون سليمان و عيسى از ابن مقفع بپژوهيدند و دانستند كه اوتندرست به خانه سفيان اندر شد و باز بيرون نيامد داورى به منصور برداشتند و سفيانرا در بند به خليفه بردند و گواهان حاضر آمدند و گواهى خويش بگذاردند ، منصور گفتتا در نگرم و از آن پس گفت اگر من سفيان را بكشتم و ابن المقفع از اين در درآمد "واشاره به در پشت سر خويش كرد" و با شمايان سخن گفت گمان بريد كه من شماها را نكشم !چون شهود اين بشنيدند از شهادت باز ايستادند و سليمان و عيسى دم در كشيدند ودانستند قتل ابن المقفع به رضاى منصور ببود : و در اين وقت از عمر ابن المقفع سى وشش سال مى‏گذشت



و هيثم بن عدى گويد : ابن المقفع بر سفيان بسيار استخفاف كردى واز جمله چون
سفيان را بينى سخت كلان بود هرگاه به وى درآمدىگفتى سلام عليكما ، درود بر شمايان يعنى بر تو و بر بينى تو و روزى سفيان مى‏گفتمن هيچگاه بر خاموشى پشيمانى نخوردم "ما ندمت على سكوت قط" ابن المقفع گفت گنگلاجىزيب و آذين تو است چگونه بر آن پشيمانى خورى و يك روز در سر جمع از وى پرسيد چهگوئى در حكم ارث مرده‏اى كه از او زنى و شوئى باز مانده است و سفيان مى‏گفتسوگند با خداى كه تن او ريزه ريزه از هم باز كنم و او را به قتل غيله كشتن مى‏خواستتا نامه خليفه در امر قتل ابن المقفع برسيد و او وى را بكشت و بلاذرى گويد چونعيسى بن على در امر برادر خويش عبداللَّه بن على به بصره شد ابن مقفع را گفت نزدسفيان رو و چنان و چنين كن ابن المقفع گفت جز مرا بدين امر گمار چه من از او برجان خويش بيم دارم و او گفت دل بد مكن من جان تو را پذيرفتارى كنم و ابن المقفعبرفت و سفيان با وى آن كرد كه بياورديم و برخى گويند كه او را به چاه آبخانه درافكند و چاه به سنگ بينباشت و نيز گفته‏اند كه او را به گرمابه كرد و در بر وىاستوار كرد و او با دمه حمام بتاسه و خبه بمرد و باز ابن خلكان گويد صاحب ما شمس‏الدينابوالمظفر يوسف واعظ نواسه شيخ جمال‏الدين ابوالفرج بن الجوزى واعظ مشهور در تاريخكبير خود موسوم به مرآت الزمان اخبار ابن المقفع و قتل او را در سال 145 مى‏آورد واين مؤلف را عادت بر آن است كه هر واقعه را در سال وقوع آن ياد كند و اين دليل كندكه قتل ابن المقفع در سال مذكور بوده است و از كتاب اخبار بصره عمرو بن شيبهبرمى‏آيد كه قتل او به سال 142 يا 143 بوده است و شعر او در حماسه آمده است و نيزگفته‏اند او را مرثيه‏اى است در مرگ ابى عمرو بن العلاء المعرّى و ظاهراً اينمرثيه پسر ابن المقفع محمد بن عبداللَّه بن المقفع راست

ابن مُقله :

ابوعلى محمد بنعلى بن حسين بن مقله مولد او در سال 272 به بغداد او به بادى امر در بعضدواوين خدمت مى‏كرد و راتبه وى شش دينار بود در ماه و هم عامل خراج بخشى از فارسبود و سپس به خدمت ابى‏الحسن بن الفرات پيوست و ابوالحسن او را بركشيد تا حال اوعظيم نيكو شد و مالى بسيار اندوخت و با اين همه عاقبت وحشت و كدورتى ميان او وابن فرات پديد شد و ابن مقله احسان او كفران كرد و در جمله دشمنان وى درآمد تاآنگاه كه ابن فرات منصب وزارت يافت ابن مقله را بگرفت و به صد هزار دينار مصادرهكرد در سال 316 مقتدر خليفه ابن مقله را به وزارت برگزيد و تا 318 در اين مقامببود آنگاه معزول و محبوس گرديد و پس از تطورات و تحولاتى چند به وزارت راضى خليفهمنصوب گشت و دشمنان او نزد خليفه سعايتها كردند تا خليفه دست راست او را بريدنفرمود و مدتى دست بريده به زندان بماند و خليفه همان روز از كرده پشيمان شد و ثابترا امر داد تا به زندان شود و موضع بريدگى علاج كند و ثابت جراحت را معالجه كرد واو به ثابت گفت دستى را كه خدمت سه خليفه كرد و دو بار تمام قرآن بنوشت چون دستدزدان ببريدند و به بيت ذيل تمثل جست :

اذا ما مات بعضك فابك بعضا

فبعض الشى‏ء من بعض قريب

و گويند به زندان قلم بر ساعد راست استواركرده مى‏نوشت و از عجايب آنكه از محبس با خليفه مكاتبه مى‏كرد و نيز منصب وزارت مى‏خواستو مى‏گفت قطع يد مانع تكفل اين مقام نيست و از جمله اشعار او در حنين بر دست بريدهبيت ذيل است :

ليس بعد اليمين لذة عيش

يا حياتى بانت يمينى فبينى

و محمد بن ياقوت و ابن رائق دو دشمن قوى اوبودند كه نكبات او را سبب شدند

ابن مقله مخترع خط ثلث و توقيع و نسخ و ريحانو رقاع و محقق است ، و ابن بواب در خط متابعت او كرده است ابن مقله چون مثل اعلىو صنم عقلى خوشنويسى و حسن خط است چنانكه شاعر عرب خط او را با فصاحت سحبان و حكمتلقمان و زهد ابن ادهم رديف آورد و شعراى فارسى نيز به حسن خط او مثل زدند :




  • كاش ابن مقله بودى در حيات
    تا بماليدى خطش بر مقلتين



  • تا بماليدى خطش بر مقلتين
    تا بماليدى خطش بر مقلتين



سعدى




  • مردم چشم ابن مقلة وقت
    بنده آن خط چو عنبر شد



  • بنده آن خط چو عنبر شد
    بنده آن خط چو عنبر شد



كمال اسماعيل

چنان خطى كه اگر ابن مقله زنده شود تراشه قلماو به مقله بردارد

وفات او به زندان در سال 328 بوده است

ابن مُلجَم :

عبدالرحمن مرادى كندى قاتلاميرالمؤمنين على "ع" پس از واقعه نهروان سه تن از خوارج به نامهاى عبدالرحمن بنملجم و برك بن عبداللَّه و عمرو بن بكر تميمى در پايان مراسم حج سال 40 در مكه بهدور هم گرد آمده در باره حكومت اسلامى و جنگ نهروان سخن به ميان آوردند و بر كردارزمامداران عيب گرفتند و سرانجام با يكديگر عهد بستند كه على "ع" و معاويه وعمروعاص را كه سران فتنه ، مى‏پنداشتند به قتل رسانند از اين سه تن برك بنعبداللَّه مأمور قتل معاويه ، و عمرو بن بكر متعهد كشتن عمروعاص ، و ابن ملجممتعهد كشتن اميرالمؤمنين شد و 19 يا 17 رمضان را موعد قرار دادند كه همزمان به عهدخويش وفا كنند چون روز موعود رسيد برك بن عبداللَّه تنها توانست معاويه را مجروحسازد و خود دستگير و كشته شد عمرو بن بكر جهت كشتن عمروعاص راهى مصر گشت كه وىدر آن روزگار از سوى معاويه ولايت آن ديار داشت ، اما عمروعاص در آن شب خارجة بنحذاقه قاضى مصر را به جاى خويش به امامت گماشته بود ، عمرو بن بكر به غلط وى رابكشت و خود به اشارت عمروعاص به قتل رسيد و اما عبدالرحمن بن ملجم به هدف شومخود دست يافت و اميرالمؤمنين"ع" را به شهادت رساند و سپس دستگير شد و پس از درگذشتامير به فرمان امام حسن "ع" قصاص شد "تاريخ طبرى ، تاريخ يعقوبى ، مروج الذهب"

ابنمَنْدَه

شيخ ابوالحسن على بن حسن بن منده ، از محدثين قرن پنجم هجرى وى از رواتحديث مشهور الطير المشوى است كه در فضيلت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب "ع" است "حديثطير" و شيخ ابى الفتح محمد بن على بن عثمان كراجكى "م 449 ق" در كتاب خويش تفضيلاميرالمؤمنين "ع" حديث مذكور را از وى در سال 436 ق در شهر طرابلس روايت مى‏نمايد ابن منده از استاد خود حسين بن يعقوب بزاز در سال 370 ق اجازه نقل حديث گرفته است "النابس فى القرن الخامس:119"

ابن منظور :

جمال الدين ابوالفضل محمد بنمكرم بن على افريقى ، انصارى خزرجى رويفعى الاصل "چه وى از نسل رويفع بن ثابتانصارى بوده" صاحب لسان العرب وى به سال 630 در مصر و به قولى در طرابلس غربمتولد شد ، روزگارى در خدمت ديوان انشاء در مصر بود و سپس در طرابلس متصدى قضاوتشد و پس از آن به مصر بازگشت و به سال 711 در آنجا درگذشت وى در لغت پيشوا بود ،بسيارى از مطولات نحو و جز آن را اختصار كرده ، مانند اغانى و عقد و ذخيره ومفردات ابن بيطار قريب پانصد جلد كتاب به خط خود نوشته و در آخر عمر نابينا شده مشهورترين كتاب او لسان العرب است در بيست مجلد ، كه كتب لغت مادر را در آن گردآورده و مى‏توان گفت : از همه آنها بسنده است ديگر كتاب او مختار الاغانى استدر 12 جزء و نثار الازهار فى الليل و النهار در ادب و اخبار ابى نواس وچند كتاب ديگر كه به طبع نرسيده ابن منظور مذهب تشيع داشته خالى از تعصب و رفض "اعلام زركلى و روضات الجنات"

ابن مُنير طرابلسى :

ابوالحسن مهذب‏الديناحمد بن منير "
548 473 ق" شاعر بزرگ عرب و از مفاخر ادباى شيعه شعرش دقت تعبيرو سلاست و جزالت الفاظ را با انسجام و لطافت معانى در هم آميخته است در زادگاهخود طرابلس قرآن را از بر كرد و ادب و لغت عربى را فرا گرفت سپس به دمشق منتقلشد و قصايد غرّا در منقبت اميرالمؤمنين "ع" و ائمه اثنى‏عشر "ع" و هجو و طعندشمنان ايشان سرود كه خشم شاميان متعصب را برانگيخت امير دمشق بورى بن طغتكين ،ابن منير را مدتى به زندان انداخت و مى‏خواست زبانش را ببرد ، ليكن به وساطت يوسفحاجب او را آزاد و از دمشق تبعيد نمود ابن منير چندى در بلاد شام و در بغداد بسربرد و پس از مرگ بورى به دمشق برگشت اما اسماعيل پسر بورى هم مانند پدر سنّيىمتعصب بود و در صدد برآمد او را به دار آويزد كه ناچار خود را از دمشق بيرون افكندو چندى در شهرهاى حماة و شيزر در شمال شام ماند ابن منير از ديرباز مداح سلطاننورالدين محمود بن زنگى ملقب به ملك عادل پادشاه مصر و سوريه و موصل و يمن بود ازينرووقتى وى براى محاصره دمشق به شام آمد به او پيوست و بعد از برقرارى صلح با او وارددمشق گرديد بعد هم با سپاه آن پادشاه رهسپار حلب شد اما اجلش در حلب برسيد و درهفتاد و پنج سالگى در آن شهر درگذشت اشعار مناقب ابن منير در شام و عراق و مصر وساير بلاد عربى رايج و موجب تقويت شيعيان بود پدرش نيز سابقاً در بازار دمشقاشعار ابن عمودى را در مدح حضرت على "ع" و ساير امامان "ع" به آواز خوش مى‏خواند وشيعيان را خوشنود مى‏ساخت شعر ابن منير از بس روان و دل‏چسب و در بحور سبك سرودهمى‏شد به زودى بر سر زبانها مى‏افتاد داستان روابط دوستانه شاعر با شريف مرتضىنقيب الاشراف و قصيده رائيه نود و يك بيتى كه خطاب به او سروده و از روى مطايبهتهديد كرده است كه اگر بنده زيبا رويش تتر را كه پيش خود نگاه داشته رها نكند ازتشيع دست برخواهد داشت در تاريخ ادب عرب مشهور و محتوى معتقدات شيعيان در آن عصربوده است مطلع اين قصيده چنين است :




  • عذبت طرفى بالسهر
    و أذبت قلبى بالفكر



  • و أذبت قلبى بالفكر
    و أذبت قلبى بالفكر



چشمم را با بى‏خوابى عذاب كردى و دلم را ازانديشه‏هاى نگران كننده آب كردى علامه امينى چهل بيت از اين قصيده را با نمونه‏هاىديگرى از اشعار ابن منير در جلد چهارم الغدير نقل كرده است ديوان ابن منيرمكرراً به چاپ رسيده است "دائرةالمعارف تشيع"

ابن مونس :

يكى از ياران نزديك و از مشاورينو عقول منفصله هارون‏الرشيد و پس از او مأمون عباسى بوده ولى بر اثر مخالفت او درامر ولايت‏عهدى حضرت رضا "ع" و اصرارى كه مأمون در اين امر داشت او را به زندانافكند و پس از مدتى به گمان اينكه ديگر سر مخالفتى با آن حضرت ندارد او را آزادنمود و پس از آزادى براى اولين بار كه به مجلس خليفه وارد شد ديد حضرت در كنارمأمون نشسته گفت : اى اميرالمؤمنين ! به خدا قسم اين كه در كنارت نشسته همانند بتپرستش مى‏شود مأمون گفت : اى زنازاده ! تو هنوز بر آن عقيده‏اى كه بودى ؟! اىجلاد ! گردنش را بزن پس جلاد او را بكشت "بحار:166/49"

ابن ميثم بحرانى :

كمال‏الدين ميثم بن على بنميثم بحرانى از فضلاى علما و متكلمين ماهر بوده و ابن طاووس سيد عبدالكريم بن احمدو مفيدالدين بن جهم از او روايت كنند و خواجه طوسى او را به تبحّر در حكمت و كلاممى‏ستايد و شريف جرجانى به جلالت قدر او معترف است و صدرالدين شيرازى در حاشيهتجريد از او بسيار نقل كند و شرح نهج‏البلاغه در چند مجلد از تبرّز او در تمامفنون اسلامى و ادبى و حكمى حكايت كند

وى در آغاز در بحرين بوده و منزوى مى‏زيستهتا اينكه علماى حله و عراق در نامه‏اى از اعتزال او گله كردند ، لذا او سفرى بهعراق رفت و علماى آنجا را ديدار نمود

وى را جز شرح نهج‏البلاغه كتب ديگرى نيز هست

وى در سال 679 در بحرين وفات و در آنجا درقريه حلتاى ماحوز به خاك سپرده شد

ابن نجّار :

شيخ ابوالحسن و يا ابوالحسينمحمد "303 يا
402 311 ق" فرزند جعفر بن محمد بن هارون بن فرقة بن ناجية بن مالكتميمى نحوى قمى كوفى ، از فحول محدثين شيعه و علماى نحو وى از احمد بن سعيدمعروف به ابن عقده "م 333 ق" نقل حديث مى‏كند و از مشايخ ابوالعباس احمد نجاشى استو نيز شريف ابوعبداللَّه محمد بن على حسينى صاحب كتاب التعازى از وى نقل حديث مى‏كند وى غير از ابن نجار مؤلف كتاب ذيل تاريخ بغداد و كتاب الدرة الثمينة است ياقوتدر معجم الادباء به شرح حال وى پرداخته و كتاب تاريخ الكوفة را كه از مؤلفات اوستديده است "دائرةالمعارف تشيع"

ابن نجّار :

حافظ محب‏الدين ابوعبداللَّهمحمد بن محمود بن حسن بن هبةاللَّه اديب و مورخ و محدث مولد او بغداد به سال 578 مدت بيست و هفت سال به سفرهاى علمى و به سياحت گذرانيد و بسيارى از بلاد اسلامرا بديد و درك صحبت عده‏اى عظيم از اساتيد كرد اوراست : ذيلى طويل بر تاريخبغداد خطيب و از تأليفات ديگر اوست : القمر المنير فى المسند الكبير كنزالانامفى معرفة السنن و الاحكام المتفق و المفترق نسبة المحدّثين الى الآباء والبلدان العوالى المعجم جنة الناظرين فى معرفة التابعين الكمال فى معرفةالرجال العقد الفائق فى عيون اخبار الدنيا و محاسن تواريخ الخلائق الدرةالثمينه فى اخبار المدينه نزهة الورى فى اخبار امّ القرى روضة الاولياء فىمسجد ايليا الازهار فى انواع الاشعار سلوة الوحيد و غررالفوائد مناقبالشافعى الزهر فى محاسن شعراء اهل العصر نشوان المحاضره نزهة الطرف فى اخباراهل الظرف اخبار المشتاق فى اخبار العشاق الشافى فى الطب و وفات او به سال 643بوده است

ابن النديم :

محمد بن ابى يعقوب اسحاق النديممعروف به ابن النديم از علماى قرن چهارم هجرى ، در بغداد به دنيا آمده و در سال 385از دنيا رفته از مؤلفات او كتاب الفهرست است كه گنجينه‏اى است شامل تمام كتبمؤلفه و منقوله عالم اسلامى تا اواخر قرن چهارم و همچنين شرح حال مؤلفين و نقله وبسى فوايد ديگر چون تفصيل اديان و مذاهب گذشتگان و ملل و نحل سالفه

وى شيعى مذهب بوده و گويند كه در اصولاعتقاديه به مذهب اعتزال گرايش داشته است "لغت‏نامه دهخدا"

ابن نما :

نجيب‏الدين ابو ابراهيم محمد بنجعفر بن محمد بن نماى حلبى ربعى فقيه شيعه و شاگرد ابن ادريس و استاد محقق صاحبشرايع است وى به سال 645 در نجف اشرف وفات نمود "سفينة البحار و دهخدا"

ابن الوقت :

متلون ، آن كه به مقتضاى وقت كاركند و سابقه و لاحقه را اعتبار نكند كسى كه شخصيت وى را وقت و زمان تعيين نمايد واز خود شخصيت مستقل ثابتى نداشته باشد و اينك نمونه‏اى از اين قماش:

حجاج بن يوسف در حكومت بنى‏اميه والى عراقبود ، خود به اميرالمؤمنين على"ع" جسارت مى‏كرد و مردم را نيز به سب و لعن آن حضرتوادار مى‏ساخت ، روزى بر مركب خويش سوار بود كه به جائى رود ناگهان يكى از رعايابه پيش آمد و گفت : اى امير پدر و مادرم به من ستم كرده مرا على ناميده‏اند ، بهمن عنايتى كن و نامم را تغيير ده و به مالى مرا دستگيرى كن كه مستمندم حجاج بسىاز گفته او شادمان گشت و به وى گفت : به پاداش اين درخواست نيكو تو را به فلان نامناميدم و فلان منصب به تو اختصاص دادم ، هم اكنون مى‏توانى بر سر پست خود رفته بهكار خويش مشغول شوى "شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد:58/4"

در كتاب عيون اخبار الرضا "ع" آمده كهابراهيم بن عباس كه يكى از شعراى عصر مأمون عباسى بوده و در مدح حضرت رضا"ع" شعرسروده بود چون عهد خلافت متوكل پيش آمد و وضع دگرگون شد و ديگر هيچ كس نتوانستى ازحضرت رضا "ع" يا فرد ديگرى از علويين نامى به ميان آرد ، ابراهيم يكبارگى رنگ عوضكرد و شعر خود را در باره حضرت رضا "ع" انكار نمود و حتى نام دو فرزندش كه حسين وديگر حسن و كنيه‏شان ابومحمد و ابوعبداللَّه بود عوض كرد و يكى را اسحاق و ديگرىعباس نام نهاد و كنيه يكى را ابوالفضل و ديگرى را كنيه ديگر داد و حتى چون ديدبازار بزم شراب در دربار متوكل داغ است روزى سه بار در خانه خود با حضور مطرب ودلقك كه دأب متوكل بود بزم شراب مى‏گسترد ، پرتو اين رنگ عوض كردن توانست در دولتمتوكل رئيس اداره مستغلات شود "بحار:271/49"

ابوعمر نهدى گويد كه : از امام على ابنالحسين "ع" شنيدم مى‏فرمود : ما در تمام شهر مكه و مدينه بيست نفر دوست ، نداريم"بحار:143/46"

امام صادق "ع" فرمود : پس از شهادت امام حسين"ع" مردم همه از دين برگشتند جز سه نفر : ابوخالد كابلى ، يحيى بن ام الطويل وجبير بن مطعم ، و بعداً به تدريج مردم به اينها پيوستند "بحار:144/46"

ابن وليد : ابوجعفر محمد بن حسن بن احمد بنالوليد ، شيخ قميين و فقيه و شخصيت برجسته و چهره درخشان آنان ، در اصل قمى نبودهو گويند در آنجا ساكن بوده است ، وى عالمى متبحّر و جليل‏القدر و آگاه به حالاترجال و موثوق عندالكل بوده اساتيد او : محمد بن صفار ، سعد بن عبداللَّه اشعرى ،حسن بن متيل دقاق و عبداللَّه بن جعفر حميرى و شاگردان او : شيخ صدوق ، هارون بنموسى تلعكبرى، ابن ابى جيد ، على بن حسين بن بابويه بوده‏اند وى به احتياط درقبول حديث ممتاز بوده ، وى به سال 343 درگذشت

اوراست كتابهاى : الجامع و التفسير "جامعالرواة و دائرةالمعارف تشيع"

اُبنَه

عقده ، گره ، گره در رسن ، گره درچوب وصمت ، عيب نوعى بيمارى كه در دُبُر پديد آيد و موجب ميل مرد به خلاف خوىمردى وى گردد عن الصادق "ع" : ان اللَّه عز و جل اعفى شيعتنا من ستّ : والابنة و ان يولد له من زنا و ان يسأل الناس بكفّه "بحار:151/96"

ابن هشام :

جمال الدين ابومحمد عبداللَّه بنيوسف بن احمد بن عبداللَّه بن هشام المصرى الانصارى الحنبلى ، معروف به ابن هشامنحوى مولد او به قاهره به سال 708 ق او نزد تاج تبريزى و تاج فاكهانى و على بنحيان و شهاب عبداللطيف بن المرحل و ابى حيان علوم مختلفه فراگرفت و پنج سال پيش ازمرگ از مذهب شافعى به حنبلى بگشت و تدريس مدرسه حنابله به او گذاشتند و نيز درقبه منصوريه درس تفسير مى‏گفت و ابن خلدون كه معاصر او بوده گويد كه ما در مغربمى‏شنيديم كه به مصر عالم عربيتى ظهور كرده موسوم به ابن هشام كه بر سيبويه در نحوپيشى دارد اوراست : كتاب مغنى اللبيب عن كتب الاعاريب و اين كتاب سالها در شرق وغرب كتاب درس طلاب عربيت بود و كتاب شذور الذهب فى معرفة كلام العرب كتابالاغراب فى قواعد الاعراب موقد الاذهان و موقظ الوسنان كتاب الالغاز كتابالروضة الادبية و آن شرح شواهد لمع ابن جنى است قطرالندى و بلّ الصدى كتابجامع الصغير فى النحو اعتراض الشرط على الشرط فوح الشذا فى مسئلة كذا شرحالقصيدة اللغزيه اوضح المسالك كه به غلط به نام توضيح معروف شده است در شرحالفيه ابن مالك شرح قصيده بانت سعاد شوارح الملح و موارد المنح مختصرالانتصاف فى الكشاف ، رساله‏اى در نصب بعض كلمات رساله‏اى راجع به منادى در نهآيه از آيات قرآن و رسائل ديگر كه با كتاب الاشباه و النظائر سيوطى به طبع رسيدهاست وفات او به قاهره در سال 761 بوده است

ابن هشام :

عبدالملك بن هشام بن ايوب الحميرىالمعافرى نحوى اصل او از بصره و مولد او به مصر است و اوراست : شرح و تهذيبسيره ابن اسحاق در احوال رسول و مغازى آن حضرت صلوات اللَّه عليه و اين كتاب معروفبه سيره ابن هشام است و ابوالقاسم سهيلى آن را شرح كرده است و نيز اوراست : كتابانساب حمير و ملوكها وفات او به سال 218 و يا 213 به مصر بوده است

ابن هشام : ابومحلم محمد بن هشام بن عوفالتميمى الشيبانى السعدى اللغوى ابو احمد عسكرى گويد او امام لغت عربيت و علمشعر و ايام ناس است و اصل وى از اهواز باشد و در طلب حديث مراراً به مكه و كوفه وبصره سفر كرد و از سفيان بن عيينه و جماعتى استماع حديث كرد و به طلب عربيت بهباديه شد و ديرى بپائيد و علماى بسيارى مانند زبير بن بكار و ثعلب و مبرد از وىروايت دارند مرزبانى از محمد بن يحيى و او از حسين بن يحيى روايت كند كه الواثقباللَّه خليفه در خواب ديد كه از خداى تعالى درخواستى تا او را به بهشت برد و بهرحمت خويش بپوشد و او را در زمره هالكين در نياورد و در خواب شنيدى كه گوينده‏اىگويد : در زمره هالكين در نيايد جز آنكس كه قلب او مُرت باشد بامدادان خليفه ازجلساء خويش تعبير اين خواب و معنى كلمه مرت بپرسيد كسى حقيقت آن ندانست ، پسابامحلم را طلب كرد و او حاضر آمد و گزارش خواب خويش و معنى كلمه مُرت از وى سؤالكرد ابومحلم گفت : مرت زمين قفر بى‏گياه باشد و بنابر اين گفته هاتف را معنى ايناست كه در زمره هالكين در نيايد جز آنكس كه دل او چون زمين مرده بى‏نبات از ايمانخالى باشد واثق گفت گواهى از شعر كه لفظ مرت در آن آمده باشد بيار ابومحلمديرى بيانديشيد و بيتى شامل اين كلمه به خاطر نياورد تا يكى از حضار گفت من شعرىاز بعض بنى‏اسد به ياد دارم و آن اين است :




  • و مُرتٌ مُرورات يحاربها القطا
    و يصبح ذو علم بها و هو جاهل



  • و يصبح ذو علم بها و هو جاهل
    و يصبح ذو علم بها و هو جاهل



پس ابومحلم بخنديد و گفت گاهى انسان را ازچيزهائى فراموشى آيد كه از آنچه در آستين دارد بدو نزديكتر است پس صد شعر معروفاز شعراى مشهور پى در پى بخواند كه در همه كلمه مُرت بيامده بود و واثق هزار ديناربه او بخشيد و منادمت مجلس خويش از او درخواست و او از قبول آن سر باز زد مرزبانىاز احمد بن محمد عروضى حكايت كند كه ابومحلم گفت آنگاه كه من به مكه آمدم ملازمتدرس ابن عيينه مى‏كردم و هيچ مجلس او از من فوت نمى‏شد روزى به من گفت : اى پسر،پشت‏كار و استماعى نيكو دارى و لكن بهره‏اى برنمى‏گيرى گفتم چگونه ؟ گفت : زيراكه از سخنان من هيچ ننويسى گفتم من همه گفته‏هاى تو به دل سپارم و از بر كنم واز اينرو به نوشتن حاجت نيفتد او را سخن من استوار نيامد و دفتر يكى از شاگردانبرگرفت و گفت :


آنچه امروز گفتم بازگوى ، و من بى‏تحريف حرفى گفته‏هاى او بازبگفتم پس مجلس ديگر از دفتر باز كرد و آن را نيز از بر بخواندم ، ابن عيينه گفت : زهرىاز عكرمه و او از ابن عباس روايت آرد كه به هر هفتاد سال كسى پيدا آيد كه همه چيزرا به ياد گيرد و فراموش نكند و با دست بر من زد و گفت گمان برم كه تو آنكس باشى و ابن سكيت گويد اصل ابومحلم از ايران است و مولد او به فارس باشد و به بنى‏سعدمنسوب است و از كتب او است : كتاب الانواء كتاب الخيل كتاب خلق الانسان مولداو در آن سال بود كه منصور خليفه به حج شد و وفات او در 245 بوده است "نقل بهاختصار از روضات" و ابن النديم در كتاب الفهرست به باب الكتب المؤلفة فى الانواءنام او را برده و يكى از كتب انواء را بدو نسبت كرده است و نيز در موضع ديگر گويد :


محمد بن سعد يا محمد بن هشام بن عوف السعدى ، ابن السكيت گويد ابومحلم از مردمايران و مولد او فارس است و نسبت او به بنى‏سعد به ولاء باشد مؤرج گويد ابومحلمدر حافظه بى‏نظير بود چنانكه شبى جزوه‏اى در پانصد ورق از من به عاريت بستد و فردابه من باز آورد ، بالتمام از بر كرده و چنانكه خود ابومحلم مى‏گفت مولد او به سالىاست كه منصور خليفه به حج شد و در سال 248 وفات كرده است و از كتب اوست : كتابالانواء كتاب الخيل كتاب خلق الانسان "ابن النديم"

ابن هَيْثَم :

ابوعلى حسن بن حسن بن هيثم مهندسبصرى نزيل مصر صاحب تصانيف و تؤاليف نامى در علم هندسه مولد او به بصره به سال354 هجرى ، او عالم به غوامض اين علم و معانى آن و به ساير علوم عقلى نيز بصير بودو مردم عصر از او فوائد بسيار گرفتند وقتى به حاكم علوى صاحب مصر كه متمايل بهحكمت بود درجه اتقان ابن هيثم را در اين علم خبر دادند او آرزومند ديدار وى گشت وبر اين آرزوى او بيفزود آنگاه كه گفتند ابن هيثم گفته است اگر من به مصر بودمى درنيل تصرفى كردمى كه در حالت طغيان و نقصان هر دو سودمند باشد چه شنيده‏ام نيل درطرف اقليم مصرى از مكانى بلند سرازير مى‏گردد الحاكم باللَّه سرّاً مالى بدوفرستاد و وى را به آمدن به مصر ترغيب كرد و او به مصر رهسپار شد آنگاه كه خبر وصولاو به حاكم رسيد حاكم به تن خويش او را پذيره گشت و در قريه معروف به خندق به ظاهرقاهره معزّ يكديگر را ديدار كردند و حاكم امر به فرود آوردن وى و اكرام او داد وچون از رنج سفر بياسود از او ايفاى وعد امر نيل خواست و وى با حاكم و جماعتى ازدستكاران و معماران براى انجام منظور خويش اقليم مصر را به درازا بپيمود و چونآثار سكنه پيشين مصر را در غايت اتقان و احكام صنعت وجودت هندسه بديد و محتويات آنرا از اشكال سماويه و مثالات هندسيه با تصوير معجز مشاهده كرد دانست كه قصد او بهعمل نتواند آمدن چه بر پيشينيان مصر چيزى از علم او مجهول نبوده و اگر اين قصدممكن و ميسّر بودى آنان خود بدان توفيق يافته بودندى پس بدو نوميدى راه يافتخاصه آنگاه كه به موضع معروف به جنادل قبلى شهر اسوان رسيد و آن موضعى مرتفع استكه نيل از آنجا به نشيب افتد و پس از معاينه و اختبار و ديدن دو ساحل نيل يقين كردكه اين امر بر وفق مراد او نرود و از وعد خويش خجل و شرمنده گشت و از حاكم پوزشخواست و حاكم عذر او نپذيرفت و از آن پس او را توليت بعض دواوين داد و او از ترس ،نه به رغبت آن شغل قبول كرد و يقين داشت كه تقليد خدمت حاكم غلط است چه او متلون وخونخوار بود و بى سببى يا به ضعيف‏ترين سبب به سفك دماء مى‏پرداخت

عاقبت براى نجات خويش حيلتى انديشيد و آناظهار ديوانگى بود و چون خبر ديوانگى او به حاكم رسيد امر داد تا او را در خانه وىدر بند كردند و پرستارانى به خدمت او گماشت و اموال او را به نام خود او به نوابخويش سپرد و او بدين تظاهر بپائيد تا حاكم بمرد و چند روز پس از وفات حاكم اظهارعقل كرد و از خانه بيرون شد و در قبه بر در جامع ازهر منزل گرفت و مال سپرده بدوباز دادند و به شغل تصنيف پرداخت وى خطى نيكو داشت و در مدت يك سال در ضمن مشاغلعلمى خود سه كتاب اقليدس و متوسطات مجسطى را به خط خويش مى‏نوشت و به يكصد و پنجاهدينار مى‏فروخت و مؤونه سال او همان بود و بدينسان در قاهره مى‏زيست تا در حدودسال 430 يا كمى پس از آن درگذشت بيش از دويست كتاب از تأليفات او نام برده‏انداز جمله : كتاب المناظر است كه به لاتينى ترجمه شده و از زمان روجرباكون تاكپلر درمغرب اهميت بسيار داشته و كمال‏الدين ابوالحسن فارسى متوفى به حدود 719 شرحى بهعربى بر آن نوشته ديگر از كتب او كيفيات الاظلال كتاب فى المرايا المحرقهبالقطوع كتاب فى المرايا المحرقه بالدوائر كتاب فى مساحة المجسم المكافى فقراتىاز رسالة فى المكان ، فى مسئلةٍ عدديّة فى شكل بنى موسى فى اصول المساحه كه بهعربى با ترجمه آلمانى آن طبع و منتشر شده است و براى نام ساير كتب او رجوع به عيونالانباء ابن ابى اصيبعه شود و عدسى محدّب ذره‏بين از اختراعات اوست و او رابطلميوس دوم گويند

ابن يمين :

امير فخرالدين محمود "م 769 ق" فرزندامير يمين الدين طغرايى فريومدى ، از شعراى نامدار ايران پدرش از تركستان بهفريومد از توابع سبزوار كوچ كرد و با خريد املاكى در آنجا نشيمن گزيد وى دردستگاه وزير خراسان مكانتى داشت و از استادان نظم و نثر زمان خويش بود ابن يمينكه پرورده چنين پدر فاضلى بود از سالهاى جوانى به سرودن شعر پرداخت مدتى مستوفىعلاءالدين محمد فريومدى ، وزير خراسان بود ، اما پس از چندى به تبريز رفت و بهخدمت غياث‏الدين محمد ، وزير ابوسعيد آخرين امير ايلخانى ، پيوست و او را مدح گفت وى پس از بازگشت به خراسان بيشتر ايام را در زادگاهش به قناعت بسر مى‏برد و ازطريق كشت‏وكار گذران مى‏كرد و در عين حال به سرودن اشعار حكمى و اخلاقى و نيزمدايح مى‏پرداخت ابن يمين در قصايد خويش شصت و پنج كس از امراى خراسان و هرات،طغاى‏تيموريه و سربداران و نيز اركان دولت ايشان را ستوده است اما بيشتر مدايحاو به امراى سربدارى اختصاص دارد كه شاعر پس از برافتادن طغاى‏تيمورخان "
754 737ق" از نوادگان چنگيز كه دعوى ايلخانى داشت به آنان پيوست وى در جنگهاى سربدارانبا امرا و ملوك اطراف حضور داشت و در جنگى كه ميان وجيه‏الدين مسعود سربدارى و ملكحسين كرت درگرفت "743 ق" ديوان او به غارت رفت و شاعر ناچار شد به مدد حافظه ويارانش كه اشعارى از وى نزد آنان بود ديوان تازه‏اى فراهم آورد

ابن يمين در سرودن انواع شعر از غزل و قصيدهو رباعى و تركيب بند و ترجيع بند استادى داشت ، اما قطعات وى كه همه در موضوعاتاخلاقى سروده شده‏اند در زمره شاهكارهاى ادب فارسى به شمار مى‏روند سخن وى سادهو روان و خالى از تكلفات لفظى و تعقيدات معنوى است ، از همين روى اشعار وى رواجفراوان يافت و كسانى به تقليد از او به سرودن اشعار تعليمى پرداختند ابن يمينشاعرى شيعى مذهب بود ، قصايدى در ستايش ائمه اطهار "ع" ، بالاخص على بن ابى طالب "ع"دارد و از نخستين شعرايى است كه مرثيه‏هايى در سوگ شهداى كربلا سروده است وى باآنكه ستايشگر پرشور ائمه معصومين "ع" است از تعصب به دور است و پيروان مذاهب ديگررا به ديده دشمنى نمى‏نگرد ، چنانكه بسيارى از ممدوحان وى كسانى از اهل سنت بودنديا مانند امراى مغول اعتقادات دينى راسخى نداشتند ديوان او 15000 بيت دارد "دائرةالمعارفتشيع"

اَبُو

أَب در حالت رفعى ، پدر و كانابوهما صالحا : پدرشان مرد شايسته‏اى بود "كهف:82"

اَبْواء

نام قريه‏اى نزديك ودّان ميان راهمكه و مدينه كه در 19 ميلى سقيا و 27 ميلى جحفه واقع است و يك شبانه‏روز از دريافاصله دارد

قبر آمنه بنت وهب مادر حضرت رسول"ص" كه درمراجعت از مدينه به مكه در سنه 46 قبل از هجرت درگذشت بنابر مشهور در اين محل است زمانى كه قريش براى خونخواهى شهداى خود در بدر قصد مدينه كردند و به ابواء رسيدند، گروهى خواستند قبر آمنه را نبش كنند ، ولى ابوسفيان پس از مشورت با صاحب نظرانقريش از اين كار خوددارى كرد "واقدى:206/1" در واقعه حديبيه پيغمبر"ص" بر سر قبرآمنه رفت و بر آن گريست و به مرمت و بازسازى آن پرداخت "ابن سعد:611/1" پس ازحجةالوداع نيز به زيارت قبر آمنه شتافت و بر آن گريه كرد "قمى:44/1" اولين غزوهپيغمبر "ص" در اين سرزمين اتفاق افتاد ؛ يك سال پس از هجرت در ماه صفر ، آن حضرتبه قصد غزوه قريش و بنى‏ضمره از مدينه بيرون رفت و در منزلگاه ابواء با مهتر قبيلهضمره ؛ مخشىّ بن عمرو روبرو گرديد ، وى با پيامبر"ص" از در آشتى درآمد و پيماننامه‏اى ميان مسلمانان و بنى‏ضمره نوشته شد

در يكى از مسافرتهاى پيامبر "ص" آياتى ازقرآن ، از جمله آيه تيمم "نساء:43" در ابواء نازل شد

در همين منزلگاه ابوسفيان پيش از فتح مكه درحالى كه پيغمبر "ص" رهسپار آنجا بود به حضور آن حضرت رسيد و اسلام آورد

در اواخر سال 63 مسلم بن عقبه كه به علتجنايت بزرگى كه در مدينه در واقعه حره مرتكب شده بود او را مسرف بن عقبه مى‏خوانند، در مسير خود از مدينه به مكه در همين جا درگذشت

به قولى : عبداللَّه بن جعفر در سن 90 سالگىدر همين منزلگاه درگذشت قول ديگر آن كه وى در مدينه دار فانى را وداع گفته "سيرهابن هشام و طبقات ابن سعد و مغازى واقدى به نقل دائرةالمعارف بزرگ اسلامى"

مولد امام محمد باقر "ع" نيز در همين‏جا بودهاست

امروز ابواء به نام مستوره معروف است "لغت‏نامهدهخدا"

اَبْواب

جِ باب ، درها عن ابن نباته ،قال : قال اميرالمؤمنين "ع" : كانت الحكماء فيما مضى من الدهر تقول : ينبغى انيكون الاختلاف الى الابواب لعشرة اوجه : اولها بيت‏اللَّه عز و جل لقضاء نسكه والقيام بحقه و اداء فرضه و الثانى ابواب الملوك الذين طاعتهم متصلة بطاعة اللَّهعز و جل و حقهم واجب و نفعهم عظيم و ضررهم شديد و الثالث ابواب العلماء الذينيستفاد منهم علم الدين و الدنيا و الرابع ابواب اهل الجود و البذل الذين ينفقوناموالهم التماس الحمد و رجاء الآخرة و الخامس ابواب السفهاء الذين يحتاج اليهمفى الحوادث و يفزع اليهم فى الحوائج و السادس ابواب من يتقرب اليه من الاشرافلالتماس الهيئة و المروة و الحاجة و السابع ابواب من يرتجى عندهم النفع فى الرأىو المشورة و تقوية الحزم و اخذ الاهبة لما يحتاج اليه و الثامن ابواب الاخوانلما يجب من مواصلتهم و يلزم من حقوقهم و التاسع ابواب الاعداء التى تسكنبالمداراة غوائلهم و يدفع بالحيل و الرفق و اللطف و الزيارة عداوتهم و العاشرابواب من ينتفع بغشيانهم و يستفاد منهم حسن الادب و يؤنس بمحادثتهم : ازاميرالمؤمنين "ع" روايت شده كه دانشمندان پيشين مى‏گفتند: آمد و شد نمودن به دربخانه‏هاى ديگران سزاوار نباشد جز به ده مورد: نخست به خانه خدا جهت انجام عبادتپروردگار و اداء حق و ايفاء وظيفه بندگيش دوم: به درگاه سلاطينى كه طاعتشان بهطاعت خداوند پيوسته است و حقشان بر همگان واجب و سودشان فراوان و زيان عصيانشانخطرناك است

سوم

درگاه دانشمندانى كه از علومشان در اموردين و دنيا بهره توان بردن

چهارم

درهاى سخاوتمندانى كه مال خويش را بههدف نيك نامى و اميد دستيابى به ثواب اخروى انفاق مى‏كنند

پنجم

درب خانه بى خردان و داش صفتانى كهآدمى هنگام رخدادهاى ويژه به آن پناه مى‏برد

ششم

درهاى بزرگان و اشراف، كه مزيد اعتبار وعنوان آدمى بوده و شرّ نااهلان را بدين وسيله دفع توان نمودن

هفتم

درهاى انديشمندان و آزمون ديده‏ها، كهگاه تصميمها با مشورت با آنان به راه صواب توان دست يافتن

هشتم

درهاى برادران و دوستان كه حق دوستيشانادا گردد

نهم

درهاى دشمنان كه با مدارا و مماشات،شرشان را از خود دفع سازى

دهم

درهاى آنان كه با مجالست و همنشينى باآنها انس توان گرفتن و ادب كسب نمودن "بحار:196/1"

عن ابى الحسن الاول : ان الصمت باب من ابوابالحكمة : سكوت درى است از درهاى حكمت و دانش "بحار:48/2"

عن سعد عن ابى جعفر "ع" قال سألته عن قولهتعالى : و اتوا البيوت من ابوابها فقال : آل محمد "ص" ابواب اللَّه و سبيله والدعاة الى الجنة و القادة اليها و الادلاّء عليها الى يوم القيامة : سعد گويد: ازامام باقر"ع" معنى آيه: خانه‏ها را از درهاشان بدانها درآئيد پرسيدم، فرمود: خاندانمحمد"ص" درهائى هستند كه خداوند به روى بندگان گشوده و راههائى كه مردم از آنراهها به حقايق زندگى برسند، و آنان‏اند كه مردمان را به بهشت مى‏خوانند و تا قيامتراهنماى خلقند به سعادت و خوشبختى آنها "بحار:104/2"

اَبْوال

جِ بول عن الجعفرى قال : سمعتاباالحسن "ع" يقول : ابوال الابل خير من البانها ، و يجعل اللَّه الشفاء فىالبانها : ابوهاشم جعفرى گويد: از امام هادى"ع" شنيدم فرمود: شاشهاى شتران به ازشيرهاشان مى‏باشد، با وجود اين كه خداوند در شير آنها شفا قرار داده است "بحار:84/62"

عن زرارة عن احدهما "ع" قال : سألته عن ابوالالخيل و البغال و الحمير ، قال : نكرهها فقلت : اليس لحمها حلالا ؟ قال : فقال:






اليس قد بيّن اللَّه لكم : والانعام خلقها لكم : زراره گويد: از امامصادق"ع" در باره شاش اسب و استر و الاغ پرسيدم، فرمود: ما اينها را مكروه و منفورمى‏داريم گفتم: مگر نه اينها حلال گوشت مى‏باشند؟ فرمود: مگر نه خداوند نحوه بهره‏بردارىاز اينها را در اين آيه بيان داشته است؟: چهارپايان را خداوند برايتان آفريد تابوسيله پشم و موى آنها دفع سرما كنيد و فوائد ديگر بريد و از شير و گوشتشان غذافراهم سازيد "بحار:181/65"

ابوالاَئِمَّة

در كلام رسول خدا "ص" كنيهاميرالمؤمنين على "ع" و حضرت ابى عبداللَّه الحسين "ع" آمده است

ابو ابراهيم :

يكى از كنيه‏هاى امام موسى بنجعفر "ع"

ابو احمد موسوى :

حسين بن موسى بن محمد "400- 304 ق
1010 916 م"، از پيشوايان و نقيبان برجسته طالبيان در بغداد و پدر شريفرضى و سيّد مرتضى نسب ابواحمد از سوى پدر و مادر هر دو به امام موسى كاظم "ع" مى‏رسدو گويا هم از اين روى لقب الطاهر ذوالمنقبتين يافته است "فخرالدين رازى:83 ؛ شريف‏رضى، ديوان:884/2"

نياى بزرگ او ابراهيم بن موسى كاظم ، در پىقيام محمد بن زيد بن على "ع" ، از سوى او امارت يمن يافت و آنجا را گشود و يك چندبر آن ديار فرمان راند ، اما پس از چيرگى مأمون بر قيام خليفه، ابراهيم را امانداد "مفيد:303"

مادر ابواحمد فاطمه نيز از زنان برجسته عصرخود بود و شيخ مفيد كتاب احكام النساء را براى او نوشت "محيى‏الدين:64"

زن او فاطمه نيز نواده ناصركبير ، حسن اطروش، داعى بزرگ زيدى بود "سيدمرتضى ، المسائل : 214 ؛ فخرالدين رازى ، همانجا"
ابواحمد در بصره رشد يافت "عمرى ، 124 ؛ صفدى:76/13" و در 354 ق از سوى نقيب النقباء ابوعبداللَّه بن الداعى زيدى به نقابت طالبيانهمانجا منصوب شد "الناطق بالحق:109" وى مدتى بعد به بغداد رفت و همانجا اقامت گزيدو ساليان دراز در سمتهاى نقيب طالبيان بغداد ، اميرالحاج ، رياست ديوان مظالم ونيز اجراى مأموريتهاى متعدد سياسى و نظامى به يكى از برجسته‏ترين پيشوايان مذهبى ودولت مردان سياسى عراق بدل گشت گفته‏اند كه او 5 بار نقيب طالبيان شد "ابن جوزى:247/7؛ ابن ابى الحديد:31/1" نخستين بار ، چنانكه اشاره شد ، در 354 ق به پيشنهادمعزالدوله بوَيهى و تأييد خليفه المطيع نقيب النقباء طالبيان ، جزء خاندانابوالحسن بن ابى الطيب پيشواى علويان بغداد گشت در حكمى كه از ديوان خليفه بدينمناسبت صادر شد ، او را به كفايت و امانت بسى ستودند و سرپرستى علويان و عباسيان ورسيدگى به دعاوى ميان طالبيان و ساير رعاياى خليفه را به عهده او نهادند "المختار:222- 217 ؛ ابن ابى‏الحديد:288/15 ؛ متز:281/1" اما در 361 ق در خلافت الناصر لديناللَّه در پى بروز نزاع ميان او و وزير ابوالفضل شيرازى ، به سبب آشوب بغداد و آتشگرفتن محله كرخ ، ابواحمد از سوى وزير از نقابت عزل شد "ابوعلى مسكويه:309/2 ؛ ابناثير:619/8 ؛ قس همدانى:212/1" با اين همه گويا مشاغل ديگر خود را حفظ كرد ،زيرا در منابع از عزل او از اين مشاغل ياد نشده است دومين دوره نقابت او باانتصابش به اين مقام از سوى بختيار بوَيهى در 364 ق آغاز شد "ابن جوزى:76/7 ؛ ابنشاكر:286" در همين دوره و به روزگار وزارت ابن بقيه ، نظارت بر اوقاف بغداد وسواد عراق نيز از سوى خليفه الطائع به او واگذار شد


"قلقشندى ، مآثر الانافة:180- 175/3 ؛ صبح الاعشى:
262 259/10 ؛ قس:ابن حزم ، همانجا ، كه از نظارت او براوقاف بصره ياد كرده است"
چون عضدالدوله بوَيهى به بغداد درآمد وبختيار را براند ، در مناصب ابواحمد تغييرى حاصل نيامد و حتى از سوى اين امير براىتصرّف ديار مضر گسيل شد "ابوعلى مسكويه:392/2 ؛ ابن اثير:696/8" با اين همهعضدالدوله در 369 ق ، گويا به سبب ترس از نفوذ و قدرت سياسى ابواحمد ، او را بابرادرش ابوعبداللَّه گرفت و به قلعه‏اى در فارس فرستاد "ابوعلى مسكويه:399/2 ؛ ابنابى‏الحديد:32/1" ابواحمد حدود 3 سال در حبس بود چون عضدالدوله درگذشت و پسراو ، شرف‏الدوله ابوالفوارس ، فارس را تسخير كرد ، ابواحمد را آزاد ساخت "رودراورى، 81  80" و چون بر بغداد نيز چيره شد "376ق" ، داراييهاى ابواحمد را كه عضدالدوله مصادره كرده بود ، به وى بازگرداند "همو،136؛ ابن اثير:50/9" و به مقام نقابت منصوبش كرد ، ولى ابواحمد چندى بعد خود به سبببيمارى از اين شغل كناره گرفت "ابن جوزى:247/7" چنانكه در 380 ق به روزگاربهاءالدوله بوَيهى كه باز به نقابت طالبيان و امارت حج و رياست ديوان مظالم منصوبشد "ابن اثير:78  77/9 ؛ ابن جوزى:247  153/7" پسرانش رضى و مرتضى نيز به نيابت از اوبه كار پرداختند "ابن جوزى، همانجا ؛ قلقشندى ، صبح الاعشى:254  247/10" شريف رضى به همين مناسبت ، طى قصيده‏اىبه ستايش پدر پرداخت و وى را به سبب تفويض اين مناصب به او سپاس گفت "ثعالبى:132/3"

با اين همه در 384 ق ، به دلايلى كه دانسته نيست، ابواحمد از نقابت ، و فرزندانش از نيابت او معزول شدند "ابن جوزى:174/7 ؛ ابناثير:105/9" اين بركنارى 10 سال به درازا كشيد و طى اين مدت ، ابواحمد كه هنوزاز نفوذ و اقتدارى برخوردار بود ، در نزاع امراى آل‏بويه به وساطت برمى‏خاست و گاهدچار مخاطراتى مى‏شد "شريف رضى ، همان:
191 189/1 ؛ رودراورى ،
327 326" در 394ق كه در شيراز مقيم بود ، باز از سوى بهاءالدوله كه در آن وقت بر فارس و خوزستاننيز فرمان مى‏راند ، نقابت طالبيان و رياست ديوان مظالم و نيز منصب قاضى القضاتىيافت و به الطاهر الاوحد ذوالمناقب ملقب شد ، اما خليفه القادر با قاضى القضاتىاو مخالفت كرد و ابواحمد بر همان دو منصب ماند و در 395 ق به بغداد آمد "ابن اثير:182/9؛ شريف رضى ، همان:173  172/1 ؛ قس:ابنجوزى:
227 226/7" گفته‏اند كه ابواحمد تا پايان عمر بر همان مقام ماند "همو:247/7؛ ابن ابى الحديد:31/1 ؛ ابن‏شاكر ، همانجا" ، در حالى كه به روايت ديگر ابن جوزى "234/7"در 397 ق ، شريف رضى از سوى بهاءالدوله ، منصب نقابت و امارت حج يافت

ابواحمد در پايان عمر در حالى كه نابينا شدهو بيمار بود ، ثلث اموال خويش را وقف كرد و صدقات بسيار داد "ابن شاكر ، همانجا؛ابن اثير:219/9" و در بغداد درگذشت پيكر او را نخست در خانه‏اش دفن كردند ومدفن او را در مقابر قريش "واقع در باب التبن بغداد دانسته است" و سپس به جوارتربت امام حسين "ع" منتقل ساختند "ابن اثير، همانجا"
كسانى چون شريف رضى "همان
742 736/2" سيدمرتضى "ديوان
203 200/1" مهيار ديلمى "
27 23/3" و ابوالعلاء معرى "
1320 1264/"3"2"در رثاى او شعرها سرودند

ابواحمد از برجسته‏ترين پيشوايان دينى وسياسى گروهى از شيعيان و از معتمدان امراى شيعى مذهب در ايران و عراق بود چنانكهدر نزاع ميان اعضاى اين خاندانها ، خاصه كشمكش ميان آل‏بويه و حمدانيان واسطه مورداعتماد صلح بود و در اين باب مأموريتها يافت حتى در ايامى كه از نقابت رسمىطالبيان عزل مى‏شد ، از حشمت و نفوذ او در دستگاه خلافت و امارت نمى‏كاست "ابناثير:634  630/8 ؛ خطيب : 110/1 ؛ رودراورى:
270 268" و در فرونشاندن آتش فتنه‏ها ميان شيعيان و سنيان مركز خلافت از ايننفوذ و قدرت سود مى‏جست "ابن جوزى:153/7؛ شريف رضى ، همان:
72 68/1" نيز آنگاهكه خليفه بغداد، القادرباللَّه ، خواست انتساب فاطميان را به فاطمه "ع" دخترپيامبر اكرم "ص" نفى كند ، از ابواحمد خواست تا محضرى در تكذيب آن انتساب بنويسد وچون نوشته شد ، ابواحمد و سيد مرتضى و ديگر حاضران مجلس بر درستى آن محضر شهادتدادند ، جز شريف رضى كه پيش‏تر به سبب انتساب اشعارى به او در تعريض به عباسيان وطرفدارى از فاطميان ، خشم خليفه را برانگيخته بود "ابن جوزى
282 281/7 ؛ ابنابى الحديد :
38 37/1 ؛ قس:شريف رضى ، همان:
973 972/2"
با آنكه گروهى از محدّثان شيعى او را ستوده‏اند"حر عاملى:104/2" و برخى وى را آشكارا رافضى خوانده‏اند "ابن تغرى بردى:240  223/4 ؛ شوشترى:500/1" ، ولى هيچ دليلى بر شيعىامامى بودن او در دست نيست و بنابر قراينى چون ارتباط چند جانبه خود و نيايش برداعيان و بزرگان زيدى "آغاز مقاله" احتمال زيدى بودن او بيشتر است ؛ خاصه كه گفته‏اندوى پشمينه مى‏پوشيد كه گويا از ديرباز سنت زيديانى چون ناصر اطروش بوده است "شريفرضى ، همان:329/1 ؛ شيبى ، 74" اگر چه به نظر مى‏رسد فرزندان او شريف رضى و سيدمرتضى ، نخستين كسانى از موسويان بوده‏اند كه به مذهب اماميه گرويده‏اند "شريف رضى، خصائص : 37 ؛ تسترى:546/3" شريف رضى يكى از برترين ستايشگران پدر خود بوده وقصايد متعددى در ستايش وى سروده است "ديوان:18917272686460/1" "دائرةالمعارف بزرگاسلامى ج 5"

ابواحيحه

عمرو بن محصن از ياراناميرالمؤمنين "ع" او همان كسى است كه در مسير آن حضرت به جنگ جمل دويست هزار درهمجهت مصارف جنگ كمك كرد "جامع الرواة"

ابوالاديان

ابوالحسن على بصرى ، و او چونمناظرات بسيار مى‏كرد او را ابوالاديان مى‏گفتند وى از سران صوفيه است و در قرنسوم مى‏زيسته و صحبت جنيد را دريافته است "دهخدا"

ابواسحاق

عمر بن عبداللَّه به سبيعى رجوعشود

ابو اسحق اينجو :

جمال الدين شاه شيخ ابواسحاقبن محمود اينجو، پدر او محمود از اميرزادگان دولت چنگيزى است و او را ارپاخان يكىاز سلاطين مغول بكشت ابواسحاق و برادر او مسعود مدتى به تبريز دربند بودند و پساز رهائى مانند چند تن ديگر از امرا در صدد تحصيل ملك و استقلال برآمدند چه دولتمغل در اين هنگام به غايت ضعف رسيده بود از آن جمله امير مبارز الدين مؤسس سلسلهآل مظفر در كرمان و مسعود برادر ابواسحاق بن محمود اينجو در شيراز و چوپانيان درآذربايجان مستقل شدند امير پيرحسين چوپانى، ملك فارس از مسعود بن محمود بستد لكندر 742 ولايت اصفهان به ابواسحاق برادر مسعود داد و پيش از اين ابواسحاق با مبارزالدين در تسخير يزد و كرمان كشمكش‏ها داشتند و در همين سال ملك اشرف چوپانى ازتبريز به قصد تسخير فارس آمد و ابواسحاق بدو پيوست و پير حسين هزيمت يافت ابواسحاقپيش از اشرف به شهر شيراز درآمد و با همدستى مردم آنجا از شهر به مبارزه اشرفبيرون شد و اشرف صلاح خويش در جنگ نديد و به تبريز بازگشت و ابواسحاق در فارساستقلال يافت و سپس قصد كرمان كرد و در مدت چهارده سال سلطنت خود ميان او و مبارزالدين شش هفت كرت جنگ‏ها روى داد و در هر بار ابواسحاق به هزيمت شد تا در 754 پساز شكستى در حوالى شيراز به شولستان گريخت تا در 757 در اصفهان اسير گشت و او رابه شيراز بردند و به كسان امير حاج ضراب سپردند و به خون حاج ضراب مذكور او رابكشتند شيخ ابواسحاق پادشاهى فضل و شعر دوست و خود نيز به علم نجوم و احكام آنواقف بود و شعر نيك مى‏سرود چنانكه رباعى ذيل را آنگاه كه او به كشتن طلب كردندبسروده است :




  • با چرخ ستيزكار مستيز و برو
    يك كاسه زهر است كه مرگش خوانند
    خوش دركش و جرعه بر جهان ريز وبرو



  • با گردش دهر در مياويز و برو
    خوش دركش و جرعه بر جهان ريز وبرو
    خوش دركش و جرعه بر جهان ريز وبرو



ابوالاسود دُئلى :

ظالم بن عمرو بن سفيان بنجندل ، و بعضى گفته‏اند : سليمان بن عمر "يا عامر يا يعمر" بن حلس بن نفاشة بن عدىبن دئل بن بكر بن عبد مناف بن كنانة مكنى به ابوالاسود ديلى يا دولى

دوئلى نسبت است به دَوْل يا دِئل قبيله‏اىاز كنانة ، و اين كه همزه در نسبت مفتوح آمده بدين سبب است كه تا كسره‏هاى متوالىپيش نيايد ، چنان كه در نسبت به نَمِرات نَمَرى گفته مى‏شود

مرحوم شيخ طوسى در كتاب رجال خود او را ازاصحاب چهار امام : اميرالمؤمنين"ع" و امام حسن "ع" و امام حسين "ع" و على بنالحسين "ع" شمرده است وى بصرى ، و در صفين در ركاب اميرالمؤمنين "ع" بوده

جاحظ گفته : ابوالاسود نامش در هر طبقه ديدهمى‏شود و در هر طبقه از سران آن طبقه است كه وى در عداد تابعين ، فقهاء ، محدثين ،شعراء ، اشراف ، شجاعان ، امراء ، سياستمداران ، نحاة ، حاضرجوابان ، شيعه ، بخلاء، صلع الاشراف "بزرگان سرتاس" ، بخرالاشراف "بزرگانى كه دهانشان بوى بد مى‏داد" است

به اتفاق مورخين عامه و خاصه وى واضع و مبتكرعلم نحو بوده است ، و نيز در اين كه او اين علم را از اميرالمؤمنين على"ع" آموخته، هر چند در سبب و انگيزه‏اى كه باعث اين آموزش شد اختلاف نموده‏اند فاضل سيوطىدر كتاب الاشباه و النظائر از امالى ابوالقاسم زجاجى از ابوجعفر طبرى از ابوحاتمسجستانى از يعقوب بن اسحاق حضرمى از سعيد بن مسلم باهلى از پدرش از جدّش ازابوالاسود نقل مى‏كند كه گفت : روزى وارد شدم بر اميرالمؤمنين "ع" آن حضرت را ديدمسر به جيب فكرت فرو برده در انديشه امر مهم است عرض كردم : يا اميرالمؤمنين درچه مى‏انديشى ؟ فرمود : من در اين شهر شما "بصره" لحنى "غلط لفظى" شنيدم و خواستمكتابى در اصول عربيت وضع كنم عرض كردم : اگر اميرالمؤمنين چنين كند ما را زندهكرده است و اين زبان در ميان ما پايدار مى‏ماند سه روز پس از آن به خدمتش شرفيابشدم و او صحيفه‏اى به نزد من افكند كه در آن نوشته بود : بسم اللَّه الرحمنالرحيم الكلام كله اسم و فعل و حرف ، فالاسم ما أنبأ عن المسمى و الفعل ما أنبأعن حركة المسمى و الحرف ما أنبأ عن معنى ليس باسم و لا فعل پس فرمود : دنبال آن رابياور و بر آن بيفزاى ، و بدان كه اشياء بر سه گونه‏اند : ظاهر و مضمر و چيزى كهنه ظاهر است و نه مضمر و ميدان مسابقه دانشمندان شناخت همين چيزى است كه نه ظاهراست و نه مضمر

ابوالاسود گويد : من چيزهائى در اين رابطهگرد آوردم و بر او عرضه كردم و از آن جمله بود حروف نصب و نوشته بودم كه حروف نصب اِنَّ ، اَنَّ ، ليت ، لعلَّ ، كانَّ است حضرت فرمود : لكنَّ را فراموش كردى گفتم : آن را از اين طايفه نمى‏شمردم فرمود : آرى ، لكن نيز از اين قبيل است

گويند
روزى دختر ابوالاسود گفت : ما اشدُّالحرّ مقصود او اين كه چه هوا گرم است ! و مى‏بايست دال اشد را مفتوح مى‏ساخت امابا ضمّ دال ما استفهاميه ، و معنى آن است كه سخت‏ترين فصل گرما كى است ؟ پدر درپاسخ گفت : شهر آب "ماه آب" كه يكى از ماههاى رومى و از ماههاى تابستان است دخترگفت : من سؤال نكردم، خبر دادم ابوالاسود داستان را به نزد اميرالمؤمنين "ع" برد، فرمود : مخالطت عجمها سبب اين لحنها و غلطها است

از اين رو پسرش گويد : اولين باب كه پدرم درعلم نحو تدوين كرد باب تعجب بود خليفة بن خياط گفته : موقعى كه عبداللَّه بنعباس از ولايت بصره مستعفى شد ابوالاسود را به جاى خويش نشاند ، و او بر پست ولايتآنجا بود تا اميرالمؤمنين "ع" به شهادت رسيد

گويند
وى مردى ممسك بوده و مى‏گفته : اگرما بخواهيم اموال خود را به مستمندان دهيم خود مستمندتر از آنها شويم به فرزندشمى‏گفته : هرگز در سخاوت با خدا مسابقه مكن ، كه او هم سخاوتمندتر از تو است و هماز تو بهتر داند به چه كس مال بدهد

در حاضر جوابى ابوالاسود داستانها گفته‏اند ،از جمله :

ابوالاسود بر قبيله بنى قشير وارد شد و آنقبيله ناصبى و ابوالاسود شيعى بود ، بنو قشير شبها بدو سنگ افكندى ، روزىابوالاسود به آنان گفت : چرا با ما اين كنيد ؟! گفتند : ما اين سنگها نيفكنيم ،بلكه از جانب خدا آيد

گفت
دروغ مى‏گوئيد ، چه اگر افكننده خداىبودى خطا نكردى

وقتى بدو گفتند : تو ظرف علم و وعاء حلمى ، وتنها عيب تو امساك تو است گفت : بهترين ظرف آنست كه ممسك باشد "محتواى خويش رانگه دارد"

زمانى خانه خويش را در بصره جهت آزارى كه ازهمسايه مى‏ديد بفروخت ، از او پرسيدند : خانه خويش بفروختى ؟ وى گفت : نه ، بلكههمسايه را فروختم

نوبتى ابن زياد به وى گفت : اگر تو را كِبَرسنّ مانع نبودى دستيارى من مى‏كردى ، گفت : اگر در فن كشتى مرا بكار خواهى گرفتمقدور من نيست ، و اگر از عقل و ادب من استفاده خواهى كردن آن امروز در من كامل‏تراز روزگار جوانى من است

روزى معاويه به وى گفت : شنيده‏ام در بارهحكمين سخن گفته‏اى ؟ گفت : آرى معاويه گفت : اگر تو خود در اين واقعه داور بودىچه مى‏كردى ؟ وى گفت : هزار تن از مهاجرين و فرزندان آنها و هزار تن از انصار وفرزندانشان در يك‏جا گرد مى‏آوردم و سپس آنها را مورد خطاب قرار مى‏دادم و مى‏گفتم: اى گروه حاضر از مهاجر و انصار ، چه كسى شايسته‏تر به خلافت و جانشينى پيامبر "ص"است ، مردى از مهاجرين يا يكى از طلقاء "آزادشدگان" كه مسلمانان آنها را در حالكفر به اسارت گرفتند و سپس آزادشان ساختند ؟! معاويه چون شنيد بر او نفرين فرستادو گفت : سپاس خداى را كه ما از شر تو مصون مانديم

قبيله بنى قشير او را به جهت محبت على بن ابىطالب "ع" و ستايش از اهلبيت رسول ملامت مى‏كردند ، وى گفت :




  • يقول الارذلون بنوقشير
    بنو عم النبى و اقربوه
    احب محمدا حبّا شديدا
    هوىً اعطيته منذ استدارت
    احبهم كحب اللَّه حتى
    فان يك حبهم رشدا اصبه
    و لم اك مخطأ ان كان غيّا



  • طوال الدهر لا تنسى عليّا
    احب الناس كلهم اليّا
    و عباسا و حمزة و الوصيّا
    رحى الاسلام لم يعدل سويّا
    اجيى‏ء اذا بعثت الى هَوَيّا
    و لم اك مخطأ ان كان غيّا
    و لم اك مخطأ ان كان غيّا



وى در باره شهادت على "ع" اين ابيات سرود :




  • الا ابلغ معاوية بن حرب
    أفى شهر الصيام فجعتمونا
    قتلتم خير من ركب المطايا
    و من لبس النعال و من حذاها
    اذا استقبلتُ وجه ابى حسين
    لقد علمت قريش حيث كانت
    بانك خيرها حسبا و دينا



  • فلا قرت عيون الشامتينا
    بخير الناس طرا اجمعينا
    و رحّلها و من ركب السفينا
    و من قرأ المثانى و المئينا
    رأيت البدر راضى الناظرينا
    بانك خيرها حسبا و دينا
    بانك خيرها حسبا و دينا



گويند
معاويه هدايائى براى ابوالاسودفرستاد كه در ميان آنها حلوائى بود ، دخترش چون به آن هدايا و آن حلوا نگريست گفت :اينها را چه كسى براى ما فرستاده ؟

پدر گفت : معاويه فرستاده كه دينمان را از مابستاند دخترك بالبداهه گفت :




  • أبِالشّهد المزعفر ياابن حرب
    معاذاللَّه كيف يكون هذا
    و مولانا اميرالمؤمنينا



  • نبيع اليك احسابا و دينا
    و مولانا اميرالمؤمنينا
    و مولانا اميرالمؤمنينا



وى در سال 69 بر اثر طاعون عجلان در بصرهدرگذشت "روضات الجنات"

/ 813