27 - تبديل كوه به نقره - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پنجم ؛ در زمان خلافت ابوبكر مسلمانان بر سر نماز اختلاف كردند و با على (ع ) مخالفت كردند، در اين جا
خورشيد گفت : حق به جانب او و به دست او و همراه او است ، و همه قريش و حاضرين شنيدند.

ششم ؛ خورشيد سطل آب براى على (ع ) آورد و وضو گرفت ، فرمود: تو كيستى ؟ گفت : خورشيد فروزان !

هفتم ؛ زمانى كه رحلت على (ع ) نزديك شد خدمت او آمده سلام كرد و سفارش هايى به هم كردند.(31)

27 - تبديل كوه به نقره

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


پيغمبر (ص ) فرمود: اى على ! خدا را به جلال محمد و آل پاكش - كه بعد از محمد تو بزرگ ايشانى - بخوان كه
اين كوه ها را به هر چيز كه مى خواهى مبدل كند، پس على (ع ) خدا را خواند و كوه ها مبدل به نقره شد (و به
اذن پروردگار به زبان آمده ) گفتند: يا على اى وصى رسول خدا! خداوند به ما دستور داده كه مطيع امر تو
باشيم اگر مى خواهى از ما براى پيشبرد كارت انفاق دهى هر زمان كه بخواهى ما حاضريم و تو مى دانى حكم و
دستور خود را درباره ما جارى سازى .

پس از آن مبدل به مشك و عنبر و ياقوت و ساير چيزهاى قيمتى شده به همين نحو به آن حضرت آمادگى خود را
جهت فرمان آن بزرگوار اعلام داشتند. پس از آن رسول خدا (ص ) فرمود: خدا را به محمد و آل پاكش - كه بعد از
محمد (ص ) تو بزرگ آنهايى - بخوان كه درخت هاى آن جا را به صورت مردانى مسلح و سنگ ها را به صورت شيران و
پلنگ ها و افعى ها در آورد، على (ع ) به همان قسم خدا را خواند، تمامى كوه ها از مردان مسلح و شيران و
پلنگ ها و افعى ها پر شده و هر كدام گفتند: يا على اى وصى رسول خدا(ص )، ما را خداوند مسخر فرمان تو قرار
داده است .(32)

28 - شهادت سنگريزه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


سلمان گفت : نزد پيغمبر (ص ) نشسته بوديم كه على بن ابى طالب (ع ) وارد شد حضرت ، سنگريزه اى به او داد،
سنگريزه در دست على (ع ) قرار نگرفته بود كه به سخن آمده مى گفت : معبودى جز خدا نيست ، محمد پيغمبر
خداست به پروردگارى خدا، نبوت محمد و ولايت على بن ابى طالب (ع ) راضى هستم .(33)

29 - سلام كردن ملك موكل آب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


از جابر روايت كرده است كه گفت : با اميرالمؤ منين (ع ) در كنار فرات مى رفتيم كه ناگاه موج عظيمى
برخاست و آن جناب را پوشاند به طورى كه از نظر من پنهان شد، سپس از اطراف او عقب رفت و هيچ رطوبتى بر
آن جناب نبود، و من از اين جريان ترسناك و متعجب شده ، جريان را از حضرت پرسيدم ، فرمود: آن را ديدى ؟

گفتم : آرى .

فرمود: ملك موكل بر آب بيرون آمد و بر من سلام كرد و مرا در آغوش ‍ گرفت .(34)

30 - گفت و گو با سنگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


از ابن عباس روايت كرده كه گفت : با على (ع ) از جنگ صفين بر مى گشتيم لشكر تشنه شد، و در آن زمين آبى
نبود، و به على (ع ) از تشنگى شكايت كردند، حضرت شروع به گشتن كرد تا اين كه سنگى را ديد، روى آن ايستاد
و فرمود: اى سنگ آب كجاست ؟

عرض كرد: سلام بر تو اى وارث علم نبوت ! آب در زير من است اى وصى محمد، پس صد نفر روى سنگ افتادند و
نتوانستند حركتش دهند، و آن جناب روى آن ايستاد و لبهايش را حركت داد و با دستش آن را بلند كرد، و به
يك چشم بر هم زدن از جا كنده شد، چشمه آبى در زيرش بود از عسل شيرين تر، و از برف سردتر، خوردند و
اسبان و شترانشان جاى خود برگرد، و سنگ شروع به چرخيدن كرد تا روى چشمه افتاد.(35)

31 - وقوع زلزله شديد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


در زمان ابوبكر و عمر، زلزله شديدى در مدينه رخ داد، به طورى كه عموم مردم ترسيدند. نزد ابوبكر و عمر
رفتند، مشاهده كردند آن دو نفر از شدت ترس به شتاب حضور اميرالمؤ منين (ع ) مى روند.

/ 162