دائرة المعارف جامع اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف جامع اسلامی - نسخه متنی

عباس به نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابوالاملاك

على بن عبداللَّه بن عباس جد خلفاىعباسى مولد او به سال 40 بود و اميرالمؤمنين على "ع" او را على نام نهاد و كنيهابوالحسن داد او مردى زاهد و فصيح بود و از وليد بن عبدالملك بسى آزار ديد و ازدمشق به حميمه يكى از قراء اشراط انتقال جست گويند بنواميه او را به ترك نام وكنيه خود اجبار كردند و او به تغيّر كنيه خويش به ابومحمد راضى شد لكن به تغييرنام تن در نداد و او را ابوالاملاك از آن گفتند كه چون نوزاد بود اميرالمؤمنيناو را بر دست گرفت و نام و كنيه داد و آنگاه كه او را به عبداللَّه رد مى‏كردفرمود : خذه اليك ابا الاملاك و معنى آنكه : بگير پدر پادشاهان را

ابواَيّوب انصارى : خالد بن زيد از مشاهيرصحابه رسول "ص" ، همان مرد شايسته‏اى كه پيغمبر "ص" در آغاز ورود به مدينه به خانهاو وارد شد و در خانه وى بود تا مسجد و خانه‏هاى اطراف آن بنا گرديد و مادرش كهنابينا بود به معجزه آن حضرت بينا شد

وى در تمام غزوات پيامبر "ص" شركت جست ومردانه مى‏جنگيد و پس از رحلت آن حضرت از جمله دوازده نفرى بود كه در داستان سقيفهصريحا به ابوبكر اعتراض نمود

در عهد خلفا در فتوحات مسلمانان شركت داشت ،پس از قتل عثمان از نخستين كسانى بود كه با اميرالمؤمنين "ع" بيعت كرد و در هر سهجنگ آن حضرت شركت نمود و در صفين بخصوص نبرد شايانى كرد كه صف لشكر را شكافت و بهسراپرده معاويه نزديك شد

ابوايوب در خلافت على "ع" مدتى حكومت مدينهرا داشت ، اما چون بسربن ارطاة از امراى سپاه معاويه در رأس سه هزار مرد به مدينهنزديك شد وى شهر را ترك كرد و به عراق نزد امام "ع" شتافت پس از شهادت حضرت بارديگر جهت مرابطه و حفظ سرحدات كشور اسلامى به سپاهيان اسلام پيوست در خلافتمعاويه كه يزيد پسر خليفه در رأس سپاهى به غزو روم "49" رفته بود ابوايوب در جمعسپاهيان وى حضور داشت و در محاصره قسطنطنيه شركت نمود

در سال 52 كه قسطنطنيه در محاصره مسلمانانبود ابوايوب بر اثر بيمارى درگذشت و او را به وصيت خودش به پاى ديوار شهر به خاكسپردند هنگامى كه ابوايوب از جنگ صفين برگشته بود اسود و علقمه به نزد او آمدندو گفتند : اى اباايوب در فخر تو همين بس كه شتر پيغمبر "ص" به محض ورود حضرت بهمدينه به در خانه تو وارد شد ، ديگر اين چه كارى است كه شمشير خود را به گردنآويخته و پيوسته گويندگان لا اله الا اللَّه را مى‏كشى ؟ ابوايوب گفت : شما اين رامى‏دانيد كه ديدبان به سپاه خود دروغ نمى‏گويد ، پيغمبر "ص" به ما امر فرمود كه باسه گروه در خدمت على بجنگيم: ناكثين و قاسطين و مارقين ، ناكثين اهل جمل و طلحه وزبير بودند كه با آنها جنگيديم ، قاسطين نيز هم اكنون از جنگشان برمى‏گرديم ،مارقين كه اهل طرفاوات و نهرواناتند و نمى‏دانم در كجايند؟ مى‏بايد با آنها نيزبجنگيم ان شاء اللَّه ، سپس گفت : از پيغمبر "ص" شنيدم كه به عمار مى‏فرمود : فرقهطغيانگرى تو را خواهند كشت و تو در آن حال برحق و با حق خواهى بود ، اى عمار ! اگرديدى همه مردم به راهى مى‏روند و على "ع" به راهى ، تو راه على را بگير چه او تورا به راه هلاك نمى‏برد و از راه هدايت بيرونت نمى‏كند "بحار:38/38 و اسدالغابهو دائرةالمعارف تشيع"

ابوالبَحتَرى

ابوعباده وليد بن عبيد بن
يحيى بحترى طائى شاعر معروف و از شعراى والامرتبه قرن سوم و معاصر با ابوتمام بوده و بعضى او را از ابوتمام برتر مى‏دانند

ابن خلكان گويد : به ابوالبحترى گفتند : شعرتو بهتر است يا شعر ابوتمام ؟ وى گفت : خوب او از خوب من بهتر است ولى بد من از بداو بهتر و به شعر ابوالبحترى سلاسل الذهب مى‏گفتند

از ابوالعلاء معرّى پرسيدند كداميك از اين سهشاعرترند ابوتمام يا ابوالبحترى يا متنبى ؟ وى گفت : متنبى و ابوتمام دو حكيمبودند ولى شاعر ، بحترى است

وى در سال 206 در منبج شام متولد شد و از آنجابه عراق رفت و در آنجا خلفا و سردمداران زيادى را از متوكل به بعد به شعر خود ستودو در سال 284 در منبج به سكته بمرد

ابوالبَخْتَرى

سعيد يا سعد بن فيروز طائى "بالولاء"يا سعد بن عمران "م 82 ق" به روايت شيخ ابوجعفر طوسى در رجال و علامه حلى درخلاصه : از خواص اصحاب اميرالمؤمنين على "ع" و از مردم يمن بود كه در كوفه اقامتداشت بعضى عمران را نام پدر فيروز دانسته‏اند او از فقها و محدثين شيعه و ازتابعين و مردى ثقه و مقبول القول بود ، ولى مستقيماً حديثى از حضرت "ع" نشنيده است حبيب بن ابى ثابت ، روايت كرده است كه من و سعيد بن جبير و ابوالبخترى با همبوديم ولى ابوالبخترى از ما عالم‏تر و فقيه‏تر بود محدثين اهل سنت در تشيع اواتفاق دارند معذلك احاديث او را معتبر مى‏شمارند ابوالبخترى مردى مجاهد بود درقيام محمد بن اشعث عليه حجاج بن يوسف ثقفى با او همراه شد و در دسته قاريان قرآنجهاد مى‏كرد قاريان خواستند او را به امارت برگزينند ولى نپذيرفت و گفت : من ازموالى هستم و بهتر است سردارى از نژاد عرب را به اين سمت انتخاب كنيد و ايشان جهمبن زجر خثعمى را امير خود ساختند ابوالبخترى در واقعه جماجم به زخم نيزه يكىاز سپاهيان حجاج به شهادت رسيد "دائرةالمعارف تشيع"

ابوالبَخْتَرى

عاص بن هشام به عاص بنهشام رجوع شود

ابوالبَخْتَرى

وهب بن وهب بن كبير بنعبداللَّه بن زمعه قرشى "200 ق/816 م" دولتمرد ، قاضى ، مورخ و محدث مادرش عبدهدختر على بن يزيد ركانه هاشمى بود كه گفته شده چندى در حباله نكاح امام صادق "ع" بودهاست وى از مردم مدينه بوده و در اين شهر به تحصيل حديث و فقه پرداخته احاديثبسيارى از امام صادق"ع" روايت كرده ، مرحوم نجاشى و مرحوم شيخ طوسى او را از اصحابآن حضرت شمرده‏اند

دريكى از سفرهاى هارون الرشيد به مدينه كه فقهاء برجسته اين شهر وى را از بالا رفتنبه منبر پيامبر "ص" بازداشتند ، ابوالبخترى با جعل حديثى اين امكان را براى اوفراهم ساخت وى در حوالى سال 174 ه ق مدينه را به قصد بغداد ترك گفت و در مسيرخود مدتى در كوفه اقامت گزيد و به روايت حديث پرداخت

وى در دسيسه دستگيرى يحيى بن عبداللَّه علوىشركت فعالانه داشت و بدين منظور همراه فضل برمكى به رى رفت ظاهرا آنگاه كه قاضىالقضاة ابويوسف در بغداد حضور نداشت ، در مجلس محاكمه يحيى به عنوان يكى از قضاةشركت كرد و با طرح شبهات ، حكم به محكوميت يحيى نموده اسباب رضايت هارون را فراهمساخت ، و شايد همين امر باعث شد كه هارون وى را به منصب قضاء عسكر مهدى واقع دربخش شرقى بغداد بگمارد وى در دربار هارون صاحب نفوذ بود و پس از درگذشت ابويوسفوى به سمت قاضى القضاتى منصوب گرديد

در سال 192 از منصب قضاء بغداد عزل و بهعنوان والى ، قاضى و امام به مدينه اعزام شد ، در مدينه نيز مردى پرنفوذ بود ، وىتا وفات هارون و حتى در اوائل خلافت امين بر مسند خود باقى بود و در 194 امين وىرا از ولايت و قضاء عزل كرد و به دنبال آن ابوالبخترى مدينه را ترك گفت و به بغدادبازگشت در 195 مجددا وى را به قضاء منصوب كرد

ابوالبخترى در اواخر عمر خود چندى را در صيداگذرانيده است گرچه ابوالبخترى به عنوان فقيه ، راوى سيره ، محدث و نسب‏شناسشناخته مى‏شود ولى وثاقت او به شدت مورد ترديد رجاليان قرار گرفته است ، ابن معين، احمد بن حنبل ، ابن راهويه ، ابوداوود ، جوزجانى و دارقطنى او را كذاب و واضعدانسته‏اند عثمان بن ابى‏شيبه او را دجال خوانده است از رجاليان شيعه نيز ابنغضائرى ، طوسى و نجاشى او را ضعيف و كذاب خوانده‏اند ، فضل بن شاذان وى را از دروغگوترينمردم دانسته است وى به سال 200 درگذشت از آثار او : مولد اميرالمؤمنين على "ع"؛ الرايات يا الالوية ؛ صفات النبى "ص" را مى‏توان نام برد "خلاصه‏اى از جامعالرواة و دائرةالمعارف بزرگ اسلامى و فهرست ابن النديم"

ابوبَراء

عامر بن مالك بن جعفر بن كلابعامرى ، مرد نامدار قبيله قيس و يكى از دلير مردان عرب در جاهليت وى دائى عامربن طفيل است او را ملاعب الاسنة لقب داده‏اند كه اوس بن حجر در شعر خود وى رابدين وصف توصيف نموده است :




  • و لاعب اطراف الاسنة عامر
    فراح ، له حظ الكتيبة اجمع



  • فراح ، له حظ الكتيبة اجمع
    فراح ، له حظ الكتيبة اجمع



ابوبراء اسلام را درك كرد و در تبوك به حضورپيغمبر "ص" شرفياب گرديد اما اسلام آوردنش به ثبوت نرسيده است "اعلام زركلى"

آورده‏اند كه وى به بيمارى استسقاء دچارگرديد ، دو اسب از اسبان نجيب توسط لبيد بن ربيعه به رسم هديه به نزد پيغمبر "ص" فرستاد، حضرت فرمود : من هديه مشرك را نمى‏پذيرم ، لبيد گفت : من گمان نمى‏كردم كسى ازطايفه مضر باشد كه هديه شخصيتى چون ابوبراء را نپذيرد

حضرت فرمود : اگر هديه مشرك را مى‏پذيرفتمهديه او را نيز مى‏پذيرفتم لبيد گفت : ابوبراء به بيمارى استسقاء مبتلى است ازشما طلب شفا مى‏كند حضرت مشتى خاك برداشت و آب دهان خود را بر آن انداخت و به اوداد و فرمود : اين را به آب ممزوج كند و بياشامد لبيد برداشت ولى تعجب كرد وگمان برد كه پيغمبر او را استهزاء مى‏كند ، اما چون ابوبراء از آن بركت استفادهكرد فى الحال شفا يافت "بحار:22/18"

ابوالبركات

يكى از مشايخ و اقطاب معروفهصوفيه است كه صوفيان در صوفيگرى او بسيار مبالغه كرده و گفته‏اند :




  • صدهزاران شيخ ظاهر مات شد
    تا يكى چون شيخ بوالبركات شد



  • تا يكى چون شيخ بوالبركات شد
    تا يكى چون شيخ بوالبركات شد



نام او در تذكره‏ها ذكر نشده است و از او فقطبه كنيت نام برده شده مرگ او را به سال 570 نوشته‏اند

ابوالبركات بغدادى : هبة اللَّه بن يعلى بنملكاء بلدى بغدادى ، طبيب و فيلسوف يهودى ملقب به اوحدالزمان از مردم بلد درطريق بغداد به موصل او به قرن ششم مى‏زيست در ابتداء به بغداد شد و نزد ابوالحسنسعيد بن هبةاللَّه دانش طب فرا گرفت و در همانجا شغل طبابت ورزيد و شهرت يافت وبراى معالجه سلطان مسعود بن ملكشاه سلجوقى به ايران آمد و بيمارى او را علاج كرد وبا نعمت وافر به بغداد بازگشت و در اين وقت مرض داخس "عقربك" در لشكريان سلطانافتاد و او با قطع انگشت علاج مى‏كرد و ديگر طبيبان با مرهم و دوا مداوا نمى‏توانستندو از اين رو بر شهرت او بيفزود و در اواخر عمر مسلمانى گرفت اوراست : كتابى درفلسفه به نام معتبر مشتمل بر منطق و طبيعى و الهى با عبارتى فصيح و مقاصدى روشن ؛و كتاب امين الارواح ؛ و كتاب الاقرا بادين ؛ و اختصار التشريح لجالينوس ؛ و رسالةفى العقل و ماهيته ؛ و رسالة فى الدّواء ابن خلكان در ذيل ترجمه ابن تلميذهبةاللَّه نام و نسب وى را بدين گونه ضبط كرده است : هبةاللَّه بن على بن ملكان وفاتاو در زمان مستضى‏ء به مرض جذام بود

ابوالبركات ديلمى : رشيدالدين عبداد "ياعيداد" فرزند جعفر بن محمد بن على بن خسرو ديلمى قزوينى بغدادى ، از علماى شيعه ومدرسان حوزه علميه بغداد در قرن ششم هجرى وى از شاگردان شيخ جمال‏الدين حسين بنهبةاللَّه ابن رطبه سوراوى است و از او فهرست شيخ طوسى را روايت مى‏كند

وى كرسى تدريس در محله قراح سمت شرقى بغدادرا به خود اختصاص داد

او فهرست شيخ طوسى را 587 ق تدريس نموده است

ابوالبركات كوفى : عمر فرزند ابراهيم بن محمدبن محمد از نوادگان زيد بن على بن الحسين "ع" از پيشوايان نحو و فقه و حديث دركوفه بوده در سال 455 ق به شام و حلب رفت و نحو را از ابوالقاسم زيد بن علىفارسى آموخت و سپس در بغداد از حوزه درس ابوبكر خطيب و ديگران بهره گرفت و در كوفهاز محضر ابوالفرج محمد بن علاء و ديگران استفاده نمود او از مشايخ كوفه بود و درمحله سبيع سكونت داشت اغلب مورخين او را شيعى دانند ولى برخى او را زيدى خوانند او از مشايخ عمادالدين طبرى است

از جمله تاليفات او شرح اللمع است "اعيانالشيعه"

ابوبِشْر عَمّى : احمد بن ابراهيم "م 350 ق" تاريخنگار ، متكلم و فقيه شيعى وى از مردم بصره بود و شيخ طوسى او را از كسانى مى‏داندكه از ائمه "ع" روايت نكرده‏اند ابن نديم او را در شمار متكلمان و فقهاى شيعه مى‏داندو گويد كه نزديك به روزگار او زندگى مى‏كرده و نزد ابواحمد جلودى درس املا مى‏خواندهاست چون به گفته ابن‏نديم احمد بن ابراهيم بعد از پنجاه سال درگذشت، از اين روىتاريخ تولد وى احتمالاً آغاز سده چهارم هجرى بوده است وى از طريق جدّش معلى وعمش اسد بن معلى بن اسد اخبار صاحب الزنج را روايت مى‏كرده رجال نويسان شيعه اورا فقيهى ثقه دانسته‏اند و نجاشى به دو واسطه از او روايت مى‏كند به احمد بنابراهيم كتابهايى نسبت داده‏اند كه عبارتند از : التاريخ الكبير ؛ التاريخ الصغير؛ اخبار صاحب الزنج ؛ اخبار السيد الحميرى ؛ شعر السيد حميرى ؛ مناقب اميرالمؤمنين؛ كتاب الفرق ؛ عجائب العالم ؛ المثالب ؛ القبائل ؛ محن الانبياء و الاوصياء "دائرةالمعارفتشيع"

ابوبصير

بن اُسَيد بن حارثه ثقفى ، ازصحابه رسول "ص" ، از امام صادق "ع" نقل است كه پس از صلح حديبيه و گذشت مدت ،آنچنان اسلام فضاى مكه را پر كرده بود كه دين محمد "ص" در مكه سخن روز شده بود ابوبصير، اسيد بن حارثه ثقفى با پنج تن از مكه فرار و به قصد پذيرش اسلام رهسپار مدينهگشتند ، و چون به حضور رسول "ص" رسيدند ايمان آوردند ولى آن حضرت حسب قراردادى كهدر آن صلح با قريش بسته بود كه اهالى مكه را پناه ندهد آنها را نپذيرفت ، به ناچاراز آنجا به سرزمين جهينه كنار دريا رفته و در آنجا جايگزين شدند ، و پس از چندىابوجندل بن عمرو نيز به اتفاق هفتاد نفر مسلمان شده از مكه حركت و به آنها پيوستند، و چون اين خبر شيوع يافت به تدريج جمعى در حدود سيصد تن در آنجا گرد آمدند و درهمان جا به دستورات اسلام عمل مى‏كردند ، و همواره در كمين بودند كى كاروانى ازقريش بدانجا عبور كند و آن را به غارت برند ، و چون به كاروانى دست مى‏يافتنداموال را مى‏گرفتند و همراهان كاروان را مى‏كشتند تا اينكه مشركين به ستوه آمدهابوسفيان را به نزد پيغمبر "ص" فرستادند كه آنها را اجازه دهد به مدينه آيند لذاحضرت برخلاف قرارداد به خواست خود مردم مكه آنها را به مدينه خواند "بحار:363/20"

ابوبصير

ليث بن بخترى مرادى كوفى از بزرگانو نخبه اصحاب امام باقر "ع" و از راويان كثير الحديث و معتبر است كه امام صادق "ع"در باره‏اش فرمود : اوتاد الارض و اعلام الدين چهار نفرند : محمد بن مسلم و بريدبن معاويه و ليث بن بخترى مرادى و زرارة بن اعين و نيز فرمود : اگر زراره وابوبصير و محمد بن مسلم و بريد نبودند كسى نمى‏توانست استنباط كند ، اينها بودندكه نگهبان دين و امينان پدرم بر حلال و حرام بودند و آنها بودند كه در دنيا ازپيشتازان به سوى مايند و در آخرت از پيشتازان باشند كه به ما بپيوندند مرحوم كشىگويد : ابوبصير از جمله كسانى است كه شيعه به وثاقتشان اتفاق نظر دارند "جامعالرواة"

ابوبصير

يحيى بن قاسم اسدى از جمله شش نفرىاست كه در فقه و وثاقت در رده اول ياران امام صادق بود و حضرت اشخاص را در سئوالمسائل به وى ارجاع مى‏فرموده

چنانكه شعيب عقرقوقى گويد : به حضرت عرض كردم: بسا شود كه به سؤال مسئله‏اى نياز داريم از چه كسى بپرسيم ؟ فرمود : بر تو بادبه اسدى يعنى ابابصير

سليمان ديلمى گويد : در حضور امام صادق "ع" نشستهبودم كه ناگهان ابوبصير نفس زنان وارد شد ، حضرت فرمود : اى ابومحمد "يكى از كنيه‏هاىابوبصير است" چرا چنين عميق نفس مى‏كشى ؟! عرض كرد : فدايت گردم پير شده‏ام و مرگمنزديك شده و نمى‏دانم عاقبت كارم به كجا مى‏انجامد

حضرت فرمود : تو چرا چنين مى‏گوئى ؟ عرض كرد :چرا چنين نگويم ؟ آنگاه ابوبصير سخنانى گفت سپس حضرت فرمود : خداوند تو را دركتاب خود ياد كرده كه مى‏فرمايد : اولئك مع الذين انعم اللَّه عليهم من النبيين رفيقا كه پيغمبر "ص" در اين آيه نبيين است و ما صديقين و شهدائيم و شما صالحينيد، پس شما خود را به درستى و درستكارى امتياز دهيد چنانكه خداوند شما را ممتازنموده است "بحار:32/26"

ابوبصير گويد : روزى به امام باقر "ع" عرضكردم : من نوكر درب خانه تو و از شيعيان شما مى‏باشم ، ضعيفى نابينايم ، از شماتمنا دارم برايم بهشت ضمانت كنى فرمود : آيا دوست دارى نشانه‏اى از امامت به توبنمايانم ؟ عرض كردم : چرا نخواهم ؟! آنگاه حضرت دست خود را به ديدگانم كشيد درحال بينا شدم كه اطراف خود را مى‏ديدم فرمود : اكنون چه مى‏بينى ؟ گفتم : هر چهمى‏بينم همه سگ و خوك و ميمونند ، مگر اينها همين مردم نيستند ؟! فرمود : آرى چونپرده به كنار رود دشمنان ما اين چنين‏اند سپس فرمود : اى ابامحمد اگر خواهى تورا بدين حال "بينائى" رها سازم و حسابت با خدا باشد و اگر بخواهى به حال نخست بازتگردانم و بهشت برايت ضامن گردم ؟ عرض كردم : مرا به ديدار اين مردم نيازى نباشد بهحال اولم بازگردان كه بهشت را به هيچ چيز نشايد عوض كرد پس حضرت دست به چشمم كشيدو به حال اول "نابينائى" بازگشت وى به سال 150 درگذشت "بحار:30/27"

ابوالبقاء

ايوب بن موسى حسينى كفوى ، اديب، لغوى و فقيه حنفى وى در سال 1028 در كفّه واقع در جنوب شرقى شبه جزيره كريمهبه دنيا آمد ، وى مدتى مانند پدر مفتى كفه بود ، سپس مدتى در قدس و بغداد منصبقضاء به عهده گرفت ، مصطفى پاشاى وزير ، وى را به استانبول فرا خواند و به قضاىبركه گماشت ، اما به علتى نامعلوم و شايد بر اثر حسادت اطرافيانى ، مغضوب سلطانمحمد عثمانى واقع شد و به كفه تبعيد گرديد و ناگزير در آنجا اقامت گزيد تا آن كهدوازده سال بعد به ميانجيگرى سليم‏گراى خان به استانبول بازگشت و مورد عنايت سلطانقرار گرفت سرانجام به سال 1094 در استانبول و به قولى در قدس درگذشت

اوراست كتاب معروف به الكليات كه فرهنگالفبائى مصطلحات علوم و فنون است "اعلام زركلى و دائرةالمعارف بزرگ اسلامى"

ابوالبقاء

محب‏الدين عبداللَّه بن ابى‏عبداللَّهالحسن بن ابى‏البقاء عكبرى ، اديب نحوى فقيه و حاسب حنبلى به سال 538 در بغدادمتولد و به سال 616 در همان شهر وفات يافت ، وى در نحو شاگرد ابن خشاب و يحيى بننجاح بود وقتى سمت تدريس مدرسه نظاميه را با شرط قبول مذهب شافعى به وى دادند ،او سر باز زد وى در كودكى به علت آبله نابينا گشت گويند كتب را بر او مى‏خواندندو او مطالب را در ذهن خويش فراهم مى‏آورد و سپس به كاتب املا مى‏نمود و طريق تاليفاو بدينگونه بوده اوراست : شرح كتاب ايضاح ابوعلى فارسى شرح ديوان متنبّى شرحلمع ابن جنى شرح مفصل زمخشرى كتاب اعراب القرآن اعراب الحديث شرح مقاماتحريرى

ابوبكر

بن ابى شيبه ، "م 235 ق" از راويانحديث شيعه به شمار آمده ، كتابهايى نيز داشته ، از جمله : كتاب الصلاة ؛ الفرائض ؛الاوائل ابن حصين و احمد بن ميثم راوى كتابهاى او بوده‏اند ، بعضى از علماى اهلسنت او را مورد وثوق شمرده‏اند "دائرةالمعارف تشيع"

ابوبكر انبارى : محمد بن قاسم بن بشار انبارىاز مردم انبار "عراق" او عربيت را از پدر خويش و از احمد بن عبيد و نحو را ازابوالعباس ثعلب فرا گرفت ، وى در نهايت فطنت و زكاء و جودت قريحه و در حضور ذهن وسرعت جواب زبانزد است و نيز مردى ورع و با تقوى بوده او به سال 318 در كمتر ازپنجاه سالگى درگذشت اوراست : كتاب المشكل فى معانى القرآن كه ناتمام مانده ؛كتاب الاضداد در نحو ؛ الزاهر ؛ ادب الكاتب و چندين كتاب ديگر

ابوبكر

بن ابى قحافه ، از صحابه رسول"ص" ونخستين خليفه از خلفاى راشدين به اعتقاد اهل سنت نامش عبداللَّه و نام پدرشعثمان مكنى به ابى قحافه فرزند عامر بن كعب بن سعد بن تيم بن مرة بن لؤى بود نسبشدر مره به رسول اللَّه"ص" مى‏پيوست لقبش عتيق - يعنى خوش سيما و اصلمند و پاكنسب يا آزاد شده - بود گويند : مادرش را فرزند نمى‏ماند وقتى ابوبكر را بهدنيا آورد از خداى كعبه التماس نمود او را از مرگ آزاد كند و دعايش مستجاب شد ازاين رو ابوبكر را عتيق خواندند يا اينكه پيغمبر بشارت داد كه او از آتش دوزخ آزاداست چون خبر اسراء "معراج" را بى چون و چرا قبول كرد يا مردى راستگو بود او راصديق گفتند رواياتى هم هست كه صديق اكبر لقبى است كه پيغمبر به على بن ابى طالب"ع"داده بود "خصائص:46 ؛ طبرى:56/2 ؛ الرياض النضرة:155/2 ؛ الاصابة:167/7 ؛ الاستيعاب:657/2؛ اسدالغابه:287/5 ؛ كنزالعمال:405  402/6؛ الغدير:
314 312/2"

از تفصيل زندگى او قبل از اسلام اطلاع موثقىدر دست نيست به موجب روايات اسلامى در سال 571 يا 572 م ، حدود سه سال بعد ازعام الفيل ، در مكه متولد شده و دو سال و چند ماه از رسول اللَّه جوانتر بوده است خانواده‏اش تجارت مى‏كردند و يكى از بنى اعمام او ، عبداللَّه بن جدعان ، بازرگانو سرمايه‏دار بزرگ مكه بود پدرش نيز تاجر و ثروتمند بود خود او از هيجده سالگىبه تجارت پارچه پرداخت و به بازارهاى عربستان رفت‏وآمد مى‏كرد به اين سبب راههاىبازرگانى را مى‏شناخت و با رؤساى عشاير آشنايى و معامله داشت ، با سواد بود و شايدخواندن و نوشتن را از راهبان يا غلامان مسيحى فراگرفته بود از جوانى به درستى وعفت معروف بود و از نوشيدن شراب حتى سرودن شعر اجتناب مى‏كرد "تاريخ الخلفاء:32، اگرچه علامه امينى در الغدير:

329 87/7 در همه فضائل ابوبكر ترديد كرده است"

ابوبكر از اوان كودكى رفيق رسول اللَّه"ص" بودو بعد از اسلام مشاور مخصوص و نگهبان و كاتب وحى و فرستاده مخصوص آن حضرت شد بهروايتى در سفر اول پيغمبر به شام و در مجلس ملاقات با بحيرا حضور داشت و براىازدواج پيغمبر با خديجه سعى بسيار نمود چون ثروتمند و اهل معاشرت و مردم‏دار بودوجودش از همان روزهاى نخست براى دعوت اسلام مؤثر افتاد تمام سرمايه‏اش را كه بهچهل هزار درهم بالغ بود در راه اسلام صرف كرد هفت برده مسلمان از جمله بلال راخريد و آزاد ساخت زبير بن عوام و عثمان ابن عفان و عبدالرحمن بن عوف و سعد بنابى وقاص و طلحة بن عبيداللَّه را به اسلام درآورد و نزد رسول اللَّه برد ازعشره مبشّره بود بعد از تشكيل انجمن سرّى مسلمانان در خانه ارقم ابى الارقم ركنپابرجاى آن بود دخترش عايشه شش ساله بود كه او را به عقد ازدواج پيغمبر در آورد "صحيحبخارى" از تصميم هجرت نيز غير از خانواده پيغمبر فقط ابوبكر و خانواده‏اش خبرداشتند هجرت رسول اللَّه از خانه ابوبكر آغاز شد و زاد و راحله و برنامه سفر رااو تدارك ديد و بنا به مدلول قرآن مجيد "توبه:40" تنها او در آن سفر يار پيغمبر"ص"بود شرح هجرت و مراحل آن سفر تاريخى در كتب سيره به تفصيل مذكور است "سيره:480/1؛ كشف الاسرار:136/4 به بعد" بعد از وصول به منزل قبا ، در مدينه ، چون مردم رسولاللَّه را از ابوبكر باز نمى‏شناختند خود را سايبان آن حضرت كرد تا مخدوم از خادمشناخته شود بهاى زمين مسجد مدينه را هم كه پنج هزار درهم يا ده مثقال طلا بود اوپرداخت ابوبكر در مدينه در محله سنح منزل كرد و ام رومان به همراهى اسماء وعايشه و عبداللَّه در آنجا به وى پيوستند ليكن پدرش ابوقحافه و پسرش عبدالرحمنتا فتح مكه مسلمان نشدند و عبدالرحمن در لشكر قريش با مسلمانان مى‏جنگيد و يك بارهم در ميدان بدر با پدرش رو در رو شد و از پيش او بگريخت



موقع سياسى و اجتماعىابوبكر بعد از زفاف رسول "ص" با عايشه "شوال سال اول هجرى" بيش از پيش تقويت شد درهمه غزوات در كنار پيغمبر "ص" بود و رفاقت آن دو هرگز بر هم نخورد در روز بدر درسايبان "عريش" فرماندهى با پيغمبر بود و او نگهبانى مى‏كرد در صلح حديبيه "6 ق" بهعكس كسانى كه اعتراض مى‏كردند جز تأييد و تسليم سخنى نگفت و در صلح نامه حديبيه كهبه خط حضرت على "ع" نوشته شد نام او در صدر ساير شهود ثبت گرديد زودتر از سايرصحابه از حمله به مكه خبر يافت و روز فتح دوشادوش پيغمبر وارد مكه شد در تركمحاصره طائف تسليم نظر رسول اللَّه "ص" بود در لشكركشى تبوك كه على "ع" براى حفظمدينه شركت نداشت او علمدار بود گرچه جنگى پيش نيامد سال نهم هجرت به امارت حج وابلاغ سوره برائت مأمور گرديد ولى بعد اين مأموريت دوم به على"ع" محول گشت وسرانجام در مرض موت رسول اللَّه به جاى او در مسجد امامت نمود "ناسخ التواريخ:537/2"از سوابق نظامى او چيزى در دست نيست و ظاهراً هيچ وقت مأموريت عمده جنگى نداشتهاست در سال ششم هجرت در جنگ با عشاير نجد دسته كوچكى را فرماندهى كرد "دايرةالمعارفاسلامى" در سال هفتم در محاصره قلاع خيبر يك روز عهده‏دار جنگ با يهوديان شد اماكارى از پيش نبرد و فتح خيبر به دست على "ع" صورت گرفت "سيره:334/2 ؛ خصائص:51 ؛حليةالاولياء:356/4 ؛ المستدرك على الصحيحين:37/3"




در همان سال در جنگ با عشايرهوازن دسته كوچكى را سرپرستى مى‏كرد و در سال هشتم او و عمر در لشكر ابوعبيدهمأمور بودند وفات رسول اللَّه - به روايت مشهور - روز دوشنبه 12 ربيع‏الاول 11 قاتفاق افتاد آن روز در تاريخ اسلام بسيار خطرناك بود و سياستهاى متضاد و تعصباتو حبّ و بغض‏هاى كهن عشايرى و رقابت مهاجر و انصار كه در سايه شخصيت رسول اللَّه "ص"پنهان مانده بود مجال بروز يافت و حمله صحرانشينان به مدينه و قتل و غارت در سراسرعربستان موجوديت دولت اسلامى را تهديد كرد در چنان موقع حساس بود كه ابوبكر زمامخلافت را در دست گرفت و خود را جانشين رسول اللَّه"ص" "خليفه" اعلام نمود گرچهنصوص متواتر بر خلافت على "ع" از رسول اللَّه"ص" روايت شده بود اما صحابه مصالحسياسى را مقدم شمردند انصار به دعوت سعد بن عباده خزرجى در سقيفه "محوطه سقف‏دار"بنى‏ساعده جمع آمدند تا او را به خلافت بردارند ابوبكر نيز همراه جمعى ازمهاجران به آنجا رفته خود را نامزد جانشينى كرد بعد از يك روز مجادله و محاجهحاضران مجلس به پيشنهاد عمر ، ابوبكر را به خلافت انتخاب نمودند و بدين تمهيد آنمقام را كه به عقيده شيعه امريست الهى و در امتداد رسالت ، به شكل و از مقوله امورعامه دنيوى در آوردند گفتگوى سقيفه روز سه‏شنبه ، يك روز بعد از رحلت پيغمبر"ص" بهپايان رسيد حضرت على"ع" به دستيارى چند تن از بنى‏هاشم قبلاً آن حضرت را غسلداده و كفن كرده بود در روزهاى آخر زندگى رسول اللَّه"ص" جنبشهاى سياسى و دينىمخالفى در گوشه و كنار عربستان شروع شده بود بعد از رحلت ، آن جنبشها دامنه‏دارترو فراگيرتر شد و اغلب قبايل از نماز و زكات و اطاعت مأموران مدينه سرپيچى كردند


طلحةبن خويلد در قبايل بنى‏اسد ، هبيرة بن عبد يغوث در يمن ، مسيلمة بن ثمامه "كذاب" دريمامه و سجاح بانوى تميم دعوى پيغمبرى كردند و دعوى استقلال نمودند ، اما ابوبكربه زودى بر همه مشكلات فائق آمد نخست اسامة بن زيد را كه مأموريتش با رحلتپيغمبر "ص" متوقف مانده بود به فلسطين فرستاد و او بنى قضاعه را شكست داد و اسلامرا به بادية الشام بازگردانيد سپس خالد بن وليد را مأمور جنگ با اهل رده كرد او طليحه و عيينه را شكست داد و مسيلمه را بعد از جنگى خونين به قتل رسانيد بنىتميم و بانو سجاح مسلمان و تسليم او شدند و مالك بن نويره را به قتل رسانيد درجنوب و مشرق مهاجر بن اميه ، مرتدّان يمن و حضرموت را شكست داد بحرين به دستعلاء بن حضرمى فتح شد و عكرمة بن ابى جهل و عشاير كنده را مغلوب نمود اين حملاتبرق‏آسا سبب شد كه فقط ظرف يك سال عربستان دوباره به زير چتر اسلام درآيد ابوبكرمشت آهنين را در دستكش مخمل پنهان مى‏كرد و در عين قدرت با مرتدّان اغماض و مدارامى‏نمود و همين رفتار موجب بازگشت آنان به اسلام مى‏شد ابوبكر خوب مى‏دانست كهبراى استحكام و ادامه اسلام در بين عشاير بايد آنها را سرگرم فتوحات غنائم نمود رسولاللَّه "ص" نيز به آنها وعده داده بود كه ايران و روم را فتح خواهند كرد از اينرو بعد از اينكه خاطرش از عربستان آسوده شد در صدد حمله به عراق و شام برآمد دراوائل خلافت او مثنى بن حارثه شيبانى در زمينهاى كوفه و بصره به فتوحاتى نائل آمداما يزدگرد سپاهى به جنگ او فرستاد




ابوبكر نيز خالد بن وليد را مأمور فتح سوادنمود و او موفق شد كوفه و حيره را به تصرف آورد و ارتش ايران را شكست دهد و مبلغ 60هزار "يا 120 هزار" درهم كه از مردم حيره به دست آورده بود به مدينه فرستد و ايننخستين مال بود كه از خارج به خزانه اسلام رسيد ابوبكر به شام كه منطقه‏اى عرب‏نشينبود بيش از ايران توجه داشت ابتدا لشكرهايى به فرماندهى شرحبيل بن حسنه و عمروبن العاص و يزيد بن ابى سفيان و ابوعبيدة بن جراح به نواحى مختلف آن كشور فرستادكه به فتوحاتى نائل آمدند ، ليكن چون هرقل امپراطور روم شرقى شخصاً از انطاكيه بهفلسطين آمد و روميها بر عرب چيرگى داشتند ابوعبيده از ابوبكر كمك خواست و او خالدبن وليد را به فرماندهى كل سپاه شام منصوب كرد خالد به سرعت خود را با سپاهىتازه نفس از يمامه به شام رسانيد و در چند جنگ پياپى در يرموك و دمشق ارتش هرقل رابه سختى شكست داد و خود او را ناگزير به ترك شام نمود بدين ترتيب وقتى ابوبكرچشم از جهان فرو مى‏بست بلاد شام و سواد عراق فتح شده و مسأله ارتداد در عربستانمنتفى گشته و سراسر شبه جزيره عربستان در تصرف دولت اسلام بود ابوبكر روز يكشنبههفتم جمادى الآخر 13 ق "= 23 اوت 634 م" بيمار شد



گويند يهوديان او را زهر دادهبودند و به قولى سرما خورده بود "تاريخ الخلفاء:81" بيمارى او پانزده روز طولكشيد و روز 22 جمادى الآخر به سراى ديگر رفت خلافتش دو سال و سه ماه و يازده روزطول كشيد و در همين مدت كوتاه موفق شد اهل رده را سركوب و جزيرة العرب را بهمسلمانى بازگرداند و سواد عراق و بلاد شام را ضميمه قلمرو اسلام سازد عمرش هنگاممرگ شصت و سه سال بود بازماندگانش : پدر نود و هفت ساله‏اش ابوقحافه "كه بعد ازشش ماه درگذشت" دخترانش اسماء و عايشه و ام‏كلثوم "كه هنگام مرگ ابوبكر هنوز متولدنشده بود" پسرانش عبداللَّه و عبدالرحمن و محمد و دو زنش اسماء و حبيبه بودند اويك روز پيش از مرگ وصيت كرد و عمر را به جانشينى خود منصوب نمود جنازه‏اش را دردو پارچه از جامه‏هاى كهنه‏اش كفن كردند و اسماء زنش او را غسل داد عمر بر اونماز خواند و او را به دستيارى عثمان و طلحه در قبر گذاشت مدفنش بين قبر و منبرحضرت پيغمبر "ص" است سرش را در برابر شانه آن حضرت نهادند و بين نماز مغرب و عشااو را به خاك سپردند بعد از مرگش عايشه مجلس نوحه‏خوانى ترتيب داد و زنان بهشيون پرداختند عمر آنان را از اين كار منع كرد اما نپذيرفتند ناچار چند ضربهدره "تازيانه پارچه‏اى" بر خواهر ابوبكر زد و آنان را پراكنده ساخت "طبقات:119/1" هنگام وفات ابوبكر عمر قاضى ، عثمان و زيد بن ثابت و عبداللَّه بن ارقم كاتب وسديف غلامش حاجب او بودند



عاملانش در مكه عتاب بن اسيد ، در طايف عثمان بن ابىالعاص ، در صنعاء مهاجر بن اميه ، در حضرموت زياد بن لبيد ، در نجران جرير بنعبداللَّه بجلى ، در بحرين علاء بن الحضرمى ، در سواد عراق مثنى بن حارثه شيبانى ودر بلاد شام خالد بن وليد و ابوعبيدة بن جراح و شرحبيل بن حسنه و يزيد بن ابىسفيان بودند وزارت او را نيز به روايتى عثمان برعهده داشت از جمله كارهاى اوجمع قرآن بود كه بعضى آن را به عمر نسبت مى‏دهند ابوبكر باريك اندام ، كشيده قدبود و چهره‏اى كم گوشت داشت رنگ رخسارش سفيد مايل به سرخى بود و چشمانى گود ونگاهى عميق و پيشانى برجسته داشت مويش سپيد و سياه بود كه با حنا و رنگ "كتم" خضابمى‏نمود و ريشش به رنگ سرخ تيره بود با اينكه تاجر و سرمايه‏دار بود بعد ازاسلام زندگى را با فقر و سختى گذراند و هنگام مرگ ثروتى نداشت تا رسول اللَّهزنده بود در محله سنح مى‏زيست و به نوبت هر شب در خانه يكى از زنانش بسر مى‏برد درايام خلافت خانه‏اى در كنار مسجدالنبى داشت او آزاد و بنده و زن و مرد را به طورمساوى عطا مى‏داد سهم هر مرد در سال اول خلافتش ده درهم و سال بعد بيست درهم بود با اينكه صحبت ابوبكر با رسول اللَّه "ص" از هر مرد و زن ديگر بيشتر بود فقط 142حديث از او روايت شده است در صورتى كه از دخترش عايشه با اينكه بيش از نه سال درخانه پيغمبر "ص" نبود 2210 حديث در صحاح و كتب حديث ثبت است

ابوبكر از نظر شيعه اماميه ، سوابق ابوبكر درصحبت رسول اللَّه "ص" و خدمات او به اسلام قابل انكار نيست او يار غار و تنهاملازم و همسفر پيغمبر در هجرت از مكه به مدينه بود نامش در صدر فهرست مهاجرانثبت است و هجرت به مدينه كه سرفصل تاريخ سياسى اسلام است از خانه او آغاز گرديد بعداز خديجه و اميرالمؤمنين على"ع" و زيد بن حارثه و ام ايمن اعضاى خانواده رسولاللَّه "ص" نخستين كسى بود كه اسلام آورد "سيره ابن هشام:247/1" و منشى و خزانه‏دارو كارگزار و رفيق و مشاور پيغمبر بود آيه ثانى اثنين اذهما فى الغار "توبه:40"در شأن او نازل گرديد و امام صادق "ع" كه مادرش ام‏فروه نواده محمد و عبدالرحمانپسران ابوبكر بود مى‏فرمود : من از دو سو نواده ابوبكرم ولدنى ابوبكر مرتين "اعيانالشيعة:659/1" از اينروست كه علامه امينى در الغدير "74/7" گفته است : نشناختن حقابوبكر از جنايات فاحش به شمار مى‏رود تا رسول اللَّه "ص" زنده بود رفتار قابلانتقادى از ابوبكر ديده نشد ولى بعد از رحلت آن حضرت دست به اقداماتى زد كه از نظرشيعه اماميه مردود و منافى با سنت و سفارش پيغمبر بود او پيراهن خلافت را در برخود كرد در صورتى كه مى‏دانست آن مقام حق على است "خطبه شقشقيه ، نهج البلاغه" وعلى رغم آيه انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا "احزاب:33"كه در شأن على و فاطمه و حسنين عليهم السلام نازل شده "صحيح ترمذى:209/2 و 319 ؛مسند امام احمد بن حنبل:330/1" به ايشان ستم و توهين روا داشت و به حكم او علىرا با تهديد به قتل و سوزاندن خانه چون شترى كه مهار در بينى او كرده و او را بهزور مى‏كشند "كالابل المخشوش" به مسجد بردند و به اجبار وادار به بيعت كردند "العقدالفريد:285/2 ؛ صبح الاعشى:228/1 ؛ شرح ابن ابى الحديد بر نهج‏البلاغه:407/3" اينگونهاعمال سبب شد كه جمعى از مسلمانان خلافت او را غير قانونى بدانند و بعض اقوال وافعال او را در اين مدت به شدت مورد انتقاد قرار دهند بعض اين انتقادات كه دراصطلاح شيعه مطاعن خوانده مى‏شود به شرح ذيل است:

1 امامت و خلافت

: به موجب آياتى از قبيل :انما وليكم اللَّه و رسوله "مائده:55" اليوم اكملت لكم دينكم "مائده:3"كه در شأن على "ع" نازل شده است "تفسير كبير ، طبرى ؛ تفسير كبير ، امام فخررازى ؛تفسير كشاف ، زمخشرى به نقل مرتضى فيروزآبادى در فضائل الخمسة:13/2" و احاديثمتواتر غدير و ولايت و منزلت و مدينه علم و طير و رايت و نور و تشبيه و ثقلين وعلى مع الحق و من ناصب علياً فقد كفر و قتال بر تأويل "علامه حامد حسين لكنهوىنيشابورى دوازده مجلد از منهج دوم عبقات الانوار را در اسناد و طرق اين دوازدهحديث از صحاح و مسانيد اهل سنت و اثبات صحت و حجيت آنها تأليف كرده است" و احاديثبسيار ديگر "اعيان الشيعه
372 361/1" امامت امت و خلافت و وصايت رسول اللَّه "ص"بر امر الهى و نص پيغمبر به على اختصاص داشت و امرى نبود كه با نظر عامه ارتباطداشته باشد "مثل نبوت" ولى ابوبكر آن را به صورت يك امر عادى تابع نظر اكثريتدولت‏مردان و اصحاب حل و عقد درآورد و جنبه معنوى و الهى آن را فداى تمايلاتقبائلى و گروهى و موضوع مناقشه دستجات مختلف از مهاجر و انصار قرار داد و خلافت رااز مسير روحانى و الهى و خليفةاللهى منحرف نمود و حتى يك نظرپرسى كلى و آزاد هم درباره خلافت به عمل نياورد چون نه تنها همه مسلمانان بلاد در اين نظرخواهى شركتداده نشدند و منحصر به اهل مدينه بود ، در مدينه نيز همه مردم بلكه همه اصحاب حل وعقد شركت نكردند يا اينكه به جبر و اكراه براى بيعت برده شدند كبار مهاجرين وانصار مانند اميرالمؤمنين على و حسن بن على و حسين بن على و عباس بن عبدالمطلب وپسرانش از بنى‏هاشم و سعد بن عباده خزرجى و پسران و خاندانش و حباب بن المنذر وپيروانش و زبير بن العوام و طلحة بن عبيداللَّه و سلمان فارسى و عمار بن ياسر وابوذر غفارى و مقداد بن اسود و خالد بن سعيد و سعد بن ابى‏وقاص و عتبة بن ابى‏لهبو براء بن عازب و ابى بن كعب و ابوسفيان بن حرب و بسيارى ديگر با ابوبكر به مخالفتبرخاستند "الغدير:93/7" بلكه كافه انصار شك نداشتند كه خليفه بلافصل پيغمبر "ص" على"ع" است نه كس ديگر "شرح ابن ابى الحديد:8/2" معذلك با چنين بيعتى كه بعدهانزديكترين دوست و وصى و جانشينش عمر هم آن را شتابزده و ناگهانى و بر خطا خواند ومسلمانان را از چنان انتخاباتى برحذر داشت "شرح ابن ابى الحديد
124 123/1 ؛الصواعق المحرقة:21" ، بعد از اينكه با او بيعت كردند خود را خليفة رسول اللَّه وخليفةاللَّه خواند و به رأى و ميل خود براى خويش جانشين معين كرد و خلافت را بهعمر بن الخطاب سپرد اميرالمؤمنين "ع" مى‏فرمايد: شگفتا در حالى كه او در زندگىاز مقام خلافت استعفا مى‏كرد بعد از مرگ عقد آن را براى ديگرى بست "خطبه شقشقيه"

2 خشم فاطمه "ع" :

پيغمبر "ص" مى‏فرمود : فاطمهپاره تن من است ، هر كس او را بيازارد مرا آزرده و هر كس مرا بيازارد خداى را آزردهاست "صحيح بخارى ، ج 6 ، باب مناقب قرابة رسول اللَّه به نقل متقى هندى دركنزالعمال:220/6 ؛ مسند ابن حنبل:328/4 ؛ صحيح ترمذى:319/2 ؛ حاكم نيشابورى درالمستدرك على الصحيحين:158/3 ؛ حلية الاولياء:40/2" و مى‏فرمود : خدا از خشم فاطمهخشمگين و از خوشنودى او خوشنود مى‏گردد "المستدرك على الصحيحين:153/3 ؛ ابن اثيردر اسدالغابة:522/5 ؛ ابن حجر عسقلانى در الاصابة:159/8 ؛ تهذيب التهذيب:441/12 ؛كنزالعمال:219/6 ؛ ذهبى در ميزان الاعتدال:72/2" ولى در رفتارى كه به امر ابوبكربا فاطمه شد حرمت و حقوق اهل‏بيت رعايت نگرديد و چون على را با جبر و كره و اهانتبراى بيعت به مسجد بردند موجب خشم شديد فاطمه "ع" گرديد به طورى كه شخصاً به مسجدرفت و در جمع مهاجرين و انصار بعد از نطق مشهورى خطاب به ابوبكر و عمر فرمود : شمارا به خدا قسم مى‏دهم آيا از پيغمبر نشنيديد كه فرمود خوشنودى فاطمه از خوشنودى منو خشم فاطمه از خشم من است پس هر كس فاطمه دختر مرا دوست بدارد همانا مرا دوستداشته و هر كس او را به خشم آورد مرا خشمگين ساخته است ؟ هر دو گفتند آرى شنيديم پس فاطمه فرمود: من خداى و فرشتگان او را گواه مى‏گيرم كه شما دو تن مرا خشمگيننموديد و مرا خوشنود نساختيد وقتى پيغمبر "ص" را ببينم از شما دو نفر شكايتخواهم كرد به خدا قسم ، اى ابوبكر ، در هر نماز كه مى‏خواهم ادا كنم تو رانفرين خواهم كرد بعد از اين سخنان ابوبكر سخت پريشان شد و به گريه افتاد و بهمردم گفت : من به اين بيعت شما احتياج ندارم استعفاى مرا قبول كنيد "الامامة والسياسة:14 ؛ اعيان الشيعة:318/1"

بخارى در صحيح خود "كتاب بدء الخلق" اين حديثرا كه هر كس فاطمه را بيازارد خداى را آزرده است نقل كرده و در همان كتاب "كتابالخمس و الفرائض" احاديثى آورده است كه فاطمه بر ابوبكر خشمگين شد و از او دورىگزيد و بر همين حال بود تا وفات يافت مسلم و ترمذى و احمد بن حنبل "به نقل فضائلالخمسة:156/3" نيز احاديثى در همين زمينه نقل نموده‏اند

3 استناد به حديث الائمة من قريش:

دليلعمده‏اى كه براى انتخاب ابوبكر ارائه شد و به موجب آن انصار از ادعاى خلافت دستكشيدند حديث الائمة من قريش بود كه گفتند قبيله و خويشاوندان پيغمبر به خلافتسزاوارترند اگر قرابت موجب خلافت مى‏شد على "ع" بر همه مقدم بود كه داماد و پسرخوانده و پسر عم و سردار سپاه و فاتح جنگهاى اسلام بود و آن همه حديث و سفارش ازسوى رسول اللَّه "ص" در حق او صادر شده بود

4 كوتاهى در كفن و دفن پيغمبر :

بعد ازرحلت رسول اللَّه "ظهر دوشنبه 12 ربيع الاول سال 11 ق به روايت سيره ابن هشام:654/2"ابوبكر به اتفاق اكثر صحابه مراسم غسل و نماز و كفن و دفن او را رها كرده در سقيفهبنى ساعده براى گزينش جانشين گرد آمدند و تا روز چهارشنبه كه كار بيعت به سرانجامرسيد از پيغمبر ياد نكردند على بن ابى طالب "ع" به يارى فضل بن عباس و اسامة بنزيد ، رسول اللَّه"ص" را غسل داد و بر او نماز گزارد و به روايت شيخ مفيد "به نقلاعيان الشيعة:428/1" آن حضرت و عباس عم رسول و پسرش فضل و اسامة بن زيد و اوس بنخولى انصارى او را در خانه‏اش شبانه دفن كردند "الغدير:75/7" اشتغال بنى هاشم بهكفن و دفن پيغمبر فرصت ذى قيمتى براى طرفداران ابوبكر بود كه بدون منازع كارانتخابات را به سود او به پايان برند شيعيان گويند اگر اين احاديث درست باشد ازسوى ابوبكر نسبت به جنازه رسول"ص" بى‏اعتنائى و كوتاهى شده است

5 تخلف از لشكر اسامه :

رسول‏اللَّه"ص" چندروز پيش از وفات "سه‏شنبه 27 صفر 11 ق" اسامة بن زيد بن حارثه را كه مولى و پسرخوانده او بود مأمور فتح اراضى بلقاء و دار روم در فلسطين فرمود و جمعى ازبزرگان صحابه را چون ابوبكر و عمر و ابوعبيدة بن الجراح و سعد بن ابى‏وقاص را امركرد تا در لشكر او باشند "سيره ابن هشام:642/2" بعض مشايخ صحابه از اينكهفرمانبردار جوانى باشند كه هنوز به بيست سالگى نرسيده گله‏مند شدند و حرفهايى زدند پيغمبر "ص" از اين خبر سخت خشمگين گرديد و آنان را سرزنش فرمود و چند بار مؤكداًفرمان داد كه همه بايد در لشكر اسامه عزيمت كنند از اينرو وى با ساير مجاهدان ازمدينه بيرون رفت و در حومه شهر در محل جرف اردو زد ليكن چون بيمارى رسولاللَّه "ص" شدت گرفته احتمال وفات او مى‏رفت ، صحابه بى‏فرمان اردو را ترك گفته بهمدينه باز آمدند و با اين حركت از امر رسول اللَّه "ص" تخلف و عصيان ورزيدند ازجمله ايشان يكى هم ابوبكر بود بعض شيعيان گويند اعزام اسامه به شام و مأمورنمودن سران صحابه در لشكر او و تأكيدى كه پيغمبر"ص" در سرعت حركت ايشان داشت بدانسبب بود كه وفات خود را نزديك مى‏ديد و مى‏خواست مدينه را از معارضان پاك و زمينهرا بعد از مرگ خود براى استقرار على "ع" در مقام خلافت آماده سازد "اعيان الشيعة:292/1" ابوبكر و ساير صحابه كه اين معنى را درك كرده بودند با اينكه رسول اللَّه "ص" گفتهبود : لعنت بر آنكه از لشكر اسامه تخلف ورزد "ناسخ التواريخ:2/ك 216/2" ، امراو را اطاعت نكردند و بى‏فرمان به مدينه بازآمده على "ع" را از حقش محروم ساختند

6 مسأله ملك فدك :

فدك با دو فتحه قريه‏اىاست در جنوب خيبر در دويست و پنجاه كيلومترى شمال مدينه كه آب فراوان و باغها ومزارع پربار و سرسبز دارد و قبل از اسلام مانند قلاع خيبر مسكن قوم يهود بوده است در سال هفتم هجرى بعد از فتح خيبر اهالى فدك بيمناك شدند و نمايندگانى نزد رسولاللَّه "ص" فرستاده پيشنهاد صلح كردند بدين شرط كه نيمى از املاك فدك را به رسولاللَّه تقديم كنند اين پيشنهاد مورد قبول قرار گرفت و چون آن املاك بدون جنگ بهدست آمده بود به حكم آيه و ما افاء اللَّه على رسوله منهم فما او جفتم عليه منخيل و لا ركاب "حشر:6" ملك طلق پيغمبر شد و فى‏ء او بود نه انفال كه سايرمسلمانان هم در آن شريك باشند "سيره ابن هشام:353/2" پس اميرالمؤمنين على "ع" رابه فدك اعزام داشت و او صلح‏نامه را نوشته از جانب پيغمبر "ص" امضاء كرد اهل فدكپذيرفتند كه باغها و نخلستانهاى آن قريه "حوائط" به رسول اللَّه"ص" تسليم شود و هريك از ايشان كه اسلام آورد خمس دارائى و گرنه همه ما يملك خود را به دولت اسلامسپارد سپس آيه فآت ذاالقربى حقه "روم:38" نازل شد و دستور رسيد كه رسول اللَّه"ص" املاك فدك را به فاطمه "ع" دختر خود بخشد "مجمع البحرين:419" و در معاش خودو فرزندانش به كار برد فاطمه "س" نيز املاك فدك را متصرف شد و كارگزار او همهساله عوائد آن را به مدينه نزد وى مى‏فرستاد



بعد از رحلت رسول اللَّه "ص" ابوبكراين ملك را به قهر و غلبه "مجمع البحرين:419" از دست عامل فاطمه بيرون آورد ومصادره نمود دليل او اين بود كه از رسول اللَّه "ص" شنيده است : ما گروهپيامبران ميراثى باقى نمى‏گذاريم هر چه از ما بازماند صدقه است فاطمه براىدفاع از حق خود به مسجد رفت و طى نطق مشروحى "اعيان الشيعة:315/1" در مجمع مهاجرينو انصار رفتار ابوبكر را شديداً مورد حمله قرار داد او اثبات كرد كه ملك فدك هبهپيغمبر است نه ارث او و على و حسنين و ام‏ايمن را گواه آورد همچنان فرمود كهحديث مورد استناد ابوبكر را در مورد ميراث پيغمبران علاوه بر آنكه كسى نشنيدهبرخلاف صريح قرآن است ليكن به دلائل او ترتيب اثر ندادند و بعض حاضران سخنانناشايست بر زبان راندند "نفحات اللاهوت ، محقق كركى:75" فاطمه "س" نيز با خشم وقهر از مسجد بيرون رفت و آنقدر رنجيده بود كه اجازت نفرمود ابوبكر و عمر به عيادتشبروند يا بعد از مرگ در مراسم نماز و تدفينش حضور يابند "اعيان الشيعة:321/1"

وقتى على "ع" به خلافت رسيد نخواست بگويند كهاز قدرتش استفاده نموده است ؛ املاك فدك را تصرف نكرد چون عمر بن عبدالعزيز بهخلافت رسيد آن را به فرزندان فاطمه مسترد داشت "سيوطى، تاريخ الخلفاء:232" جانشينيزيد بن عبدالملك آن را پس گرفت و در دست بنى مروان باقى بود تا عبداللَّه بن محمدسفاح عباسى به خلافت رسيد و فدك را به تصرف حسن بن حسن بن على "ع" داد تا عوائدشرا بين بنى فاطمه قسمت كند وقتى منصور به جاى سفاح به خلافت نشست و بنى حسن براو خروج كردند فدك را پس گرفت پسرش مهدى عباسى باز آن را به بنى‏فاطمه داد ولىموسى هادى بار ديگر آن را ضبط كرد اين ملك در دست بنى‏عباس بود تا دور خلافت بهمأمون رسيد او به موجب فرمانى كه رجال دولت او نيز آن را امضاء كرده بودند طىمراسمى فدك را در اختيار اولاد فاطمه قرار داد در آن مراسم بود كه دعبل خزاعىاين بيت را انشاء نمود :




  • اصبح وجه الزمان قد ضحكا
    برد مأمون هاشم فدكا



  • برد مأمون هاشم فدكا
    برد مأمون هاشم فدكا



ولى وقتى متوكل خليفه شد باز آن را غصب كرد واز آن پس در دست بنى‏عباس باقى ماند دعبل ضمن قصيده‏اى به غصب فدك اشارت كرده وگفته است :




  • أرى فيئهم فى غيرهم متقسما
    و ايديهم من فيئهم صفرات



  • و ايديهم من فيئهم صفرات
    و ايديهم من فيئهم صفرات



بعض علماى اهل سنت معاذيرى تراشيده تصرف فدكرا از مقوله اجتهاد و در حدود صلاحيت خليفه دانسته‏اند ليكن قاطبه شيعيان اينرفتار را به شدت محكوم كرده رنجاندن و به خشم آوردن فاطمه را كه موجب خشم خداست ورسول اللَّه "ص" او را معصومه و صديقه و سيده زنان خوانده "نسائى ، خصائص اميرالمؤمنينعلى بن ابى طالب:125  121  120  118 116 ؛ فضائل الخمسة:157  137/3" گناهى نابخشودنى شمرده‏اند

7 خشونت با اهل‏بيت :

به موجب احاديث شيعىو سنى بعد از آنكه على "ع" و طرفدارانش از بيعت با ابوبكر سر باز زدند، او عمر بنالخطاب را مأمور كرد تا به زور آنان را براى بيعت به مسجد بياورد و اگر نيامدندبجنگد عمر نيز عده‏اى را برداشته با فروزينه آتش به در خانه على "ع" رفت فاطمهاو را گفت : اى پسر خطاب ، آيا آمده‏اى خانه ما را آتش زنى ؟ گفت : آرى مگر آنكهكارى را بكنيد كه ساير امت كرده‏اند - يعنى بيعت كنيد - "الامامة و السياسة:11/1 ؛محب طبرى در الرياض النضرة:167/1 ؛ تاريخ طبرى:199/3 ؛ شرح ابن ابى الحديد:19/2  132  58/1"عمر هيزم بسيار بر در خانه على "ع" گرد آورد تا آن را آتش بزند بدو گفتند فاطمهدر اين خانه است گفت باشد "تاريخ طبرى:198/3 ؛ الامامة والسياسة:13/1 ؛ شرحابن ابى الحديد:19/2  134/1 ؛ عمر رضاكحاله در اعلام النساء:5/3 ح 12"
در آن وقت بود كه فاطمه "ع" در جمع زنان بنى‏هاشمفرياد برآورد : اى ابابكر چه زود بر اهل‏بيت رسول اللَّه "ص" تاختن آورديد بهخدا قسم ديگر به عمر سخن نمى‏گويم تا به ديدار خداى بروم و با تهديد و ارعابعلى "ع" را به صورتى توهين آميز در حالى كه مردم از اطراف تماشا مى‏كردند بيرونآورده به سوى مسجد كشيدند "شرح ابن ابى الحديد:19  8/2 ؛ اعلام النساء:12  6/3"
اگر اين احاديث صحيح و خالى از شائبه مبالغهباشد با خاندان پيغمبر "ص" رفتارى دور از شأن و حرمت ايشان و مخالفت اوامر پيغمبر "ص"شده و اين اعمال در خور نكوهش و اعتراض است

8 گشودن راهرو به مسجدالنبى :

بعد از اتمامبناى مسجد مدينه و خانه‏هاى اطراف آن بعض خويشان و صحابه پيغمبر درهاى خانه خود رااز صحن مسجد قرار دادند و از مقصوره مسجد به خانه‏هاى خود رفت و آمد مى‏كردند امابعد از آنكه اهل‏بيت پيغمبر به مدينه هجرت كردند و به او پيوستند با توجه بهازدواج قريب الوقوع فاطمه با على "ع" و زفاف پيغمبر "ص" با عايشه لازم آمد كه مسجدخلوت شود و از صورت راهرو بدر آيد و اشخاص متفرقه فقط وقت نماز در آن جمع شوند واهل بيت رسول در ساعات ديگر فراغت داشته باشند از اينرو به اعمام و اصحاب از جملهابوبكر ابلاغ شد كه مدخل خانه‏هاى خويش را به مسجد مسدود نمايند و از در بزرگ آنبراى نماز وارد شوند تنها على "ع" اجازت يافت در مسجد بماند و هر كار در آنجا بررسول اللَّه "ص" حلال بود بر او نيز حلال باشد "خصائص ، نسائى:107  
74 72 ؛ كنزالعمال ، متقى هندى ، ج 12 حديث 1291 1244  1125  1117، و ج 5 حديث 437  291  274 ؛ فضائل الخمسة من الصحاح الستة
157 149/2كه احاديث مربوط به اين حكم را از صحاح و مسانيد اهل سنت جمع آورده است"

بعد از وفات رسول اللَّه "ص" ابوبكر دستورداد در خانه او را دوباره به مسجد بگشايند كه عمر و عثمان نيز از او متابعت كردندو اين كار مخالفت صريح با دستور رسول اللَّه "ص" بود

9 بى اطلاعى از تفسير و فقه :

به روايتمحدثين اهل سنت ابوبكر تفسير بعض آيات قرآنى را مانند و فاكهة و ابا "عبس:31"نمى‏دانست و در مسائل فقهى مانند ميراث كلاله و جدّ و جدّه و حد سارق دچار اشتباهمى‏شد "تفسير قرطبى:29/1 ؛ سنن دارمى:359/2 ؛ الغدير:129  103/7" و مى‏گفت من آنچه مى‏گويم به رأى خويش مى‏گويماگر صواب گفتم از خداست و اگر خطا گفتم از من است شيعيان گويند امام بايد اعلممردم باشد و سخن درست و قاطع و عارى از ابهام بگويد و گرنه چگونه رهبرى است ؟

10 زنده سوختن فجاة :

يكى از افراد قبيله بنى‏سليمبه نام اياس بن عبداللَّه بن عبدياليل كه از بس دزدى و قتل و راهزنى و غافلگيرى مى‏كرد، او را فجاة لقب داده بودند بعد از قبول اسلام مرتد شد و جمعى از مسلمانان را بهقتل آورد و زحمتى بزرگ و خطرى عظيم براى قبايل عرب به شمار مى‏رفت به امر ابوبكرسپاهيان اسلام او را دستگير كرده به مدينه آوردند و همچنان دست بسته در آتشسوزاندند چون اين مجازات در قانون اسلام نيست و پيغمبر به هر صورت از سوختنانسان در آتش منع اكيد كرده و فرموده است : لا يعذب بالنار الا رب النار شيعياناين دستور ابوبكر را خلاف شرع اسلام دانسته‏اند

11 اغماض از گناه بزرگ خالد :

در عهد خلافتابوبكر بسيارى از قبايل عرب از پرداخت زكات و صدقات و قبول خلافت او امتناع كردندو بعض ايشان مرتد شدند در اراضى بطاح نجد يكى از سران عرب به نام ابوحنظله مالكبن نويره يربوعى تميمى كه از اصحاب رسول و مردى شاعر و جنگاور بود و از سوى پيغمبرمأموريت جمع صدقات بنى يربوع را به عهده داشت بعد از رحلت آن حضرت اموال صدقه رابه مدينه نفرستاد و خود بين مستحقان بنى يربوع قسمت كرد "الاعلام:145/6" اينرفتار بر ابوبكر گران آمد و خالد بن وليد را كه در آن ايام در نجد بود مأمورسركوبى وى كرد وقتى خالد با لشكر به زمين بطاح رسيد مالك مقاومتى نكرد و حتىمردان قبيله را نيز پراكنده نمود تا كار به جنگ نكشد مأموران خالد مالك راگرفتار و دست بسته نزد وى بردند مالك دوست و مورد حمايت عمر بن الخطاب بود وخالد با عمر خصومت داشت از سوى ديگر زنى بسيار زيبا در سراى داشت كه چشم خالد بهدنبال او بود مالك به خالد گفت من مسلمانم و مقاومتى نكردم ولى خالد ازو دستبردار نبود و بعد از چند كلمه گفت و شنيد به ضرار بن الازور دستور داد تا سر ازتنش برداشت بعد از آن نيز همسرش ام تميم را به سراى خويش آورد و همسر خود كرد وبه اعتراض مسلمانان و انكار ايشان اعتنائى ننمود چون معلوم شد كه قتل مالك بهخاطر تصاحب همسر او و كينه شخصى بود مسلمانان نزد ابوبكر شكايت بردند عمر خالد راقاتل و زناكار خوانده عليه او اعلام جرم نمود ليكن چنانكه در كتب تاريخ به تفصيلآمده است ابوبكر ترتيب اثر نداد و مصالح سياسى و نظامى را بر اجراى احكام شرع مقدمشمرد "الغدير:

169 158/7 ؛ تاريخ طبرى ، 241/3 ؛ تاريخ ابن اثير:149/3 ؛اسدالغابة:295/4 و ساير منابعى كه به تفصيل در الغدير مسطور است"

12 عدم اعتماد به صحت انتخابات :

ابوبكربعد از خلافت مى‏گفت اقيلونى فلست بخيركم و علىٌّ فيكم يعنى استعفاى مرا بپذيريدكه من بهترين شما نيستم در حالى كه على در بين شماست "مجمع البحرين:452 ؛اميرالمؤمنين على "ع" هم در نهج البلاغه در خطبه شقشقيه به اين سخن ابوبكر اشارهفرموده است" شيعيان گويند اگر اين سخن را از صميم قلب مى‏گفت چرا استعفا نكرد وچرا خلافت را به على "ع" نداد و با او مخالفت كرد ، اگر هم بر سبيل مجاز و مجاملهمى‏گفت اينگونه سخنان دون شأن خليفه رسول اللَّه است

اين بود اهم ايراداتى كه در كتب شيعه بهابوبكر گرفته‏اند البته بايد دانست كه خلافت در نظر اهل سنت با آنچه شيعيانمعتقدند اختلاف دارد اثنى عشريه ، امامت و خلافت را امرى الهى و امام و خليفه رامنصوص از جانب خدا مى‏دانند و امامت را از مقوله رسالت و متمم معنى آن مى‏شمرند وعلى "ع" و يازده امام "ع" ديگر را معصوم و مصون از هر خطا و اشتباه و اكمل و افضلو اعلم مردمان مى‏دانند ليكن اهل سنت و جماعت به هيچيك از شرايط فوق معتقدنيستند و خليفه را رئيس قوه مجريه و قاضى عدل و مأمور اجراى احكام و حافظ امنيتكشور و فرمانده كل قوا در جهاد با كافران مى‏پندارند در نظر ايشان ارتكاب گناه وفسق و ظلم و غصب اموال يا جهل به احكام و اشتباه در داورى موجب خلع خليفه نمى‏گردد"الغدير:137/7 به نقل التمهيد باقلانى:181" و لازم نمى‏دانند برتر از ديگران باشد "شرح مقاصد تفتازانى:71/2 به نقل امينى در الغدير:139/7"

اوصاف امام و خليفه در نزد اهل سنت بدين صورتخلاصه مى‏شود كه بايد مسلمان و در اصول و فروع دين مجتهد و در امور كشورى و لشكرىصاحب رأى و نظر صائب و در جنگ و صلح شجاع و قوى القلب باشد "ابوالثناء در مطلعالانظار:470 به نقل امينى در الغدير:40"

بنابر اين اهل سنت هيچيك از ايرادات شيعه رابرخلاف ابوبكر وارد نمى‏دانند و يا آنها را توجيه مى‏كنند و بر حسب اجتهاد خليفهمى‏دانند و مى‏گويند هيچ مجتهدى هميشه مصيب نتواند بود "دائرةالمعارف تشيع"

ابن ابى الحديد گويد : چون ابوبكر را مرض موتشدت يافت عثمان را به نزد خويش خواند و به وى امر كرد عهدنامه‏اى برايم بنويس چونعثمان آماده نوشتن شد به وى گفت : بنويس : بسم اللَّه الرحمن الرحيم اين عهدنامه‏اىاست كه عبداللَّه بن عثمان جهت مسلمانان مى‏نگارد ، اما بعد - در اين حال ابوبكراز هوش رفت - عثمان خود نوشت : من عمر را به جانشينى خويش بر شما گماشتم در اينحال ابوبكر به هوش آمد و گفت : بخوان چه نوشته‏اى ؟ عثمان نوشته خويش را بخواند ابوبكرگفت : اللَّه اكبر ! فكر مى‏كنم تو ترسيدى اگر من در اين حال بميرم مردم در امرخلافت اختلاف كنند ؟ عثمان گفت : آرى چنين بود



ابوبكر گفت : جزاك اللَّه خيرا عنالاسلام و اهله آنگاه عثمان بقيه عهدنامه را بر او املا نمود و دستور داد آن رابراى مسلمانان قرائت كند وى چنين كرد آنگاه عمر را بخواند و وصيتهائى به وى كرد ابن ابى الحديد اضافه مى‏كند كه بسيارى از مورخان روايت كرده‏اند كه ابوبكر درمرض موتش عبدالرحمن بن عوف را طلبيد و به وى گفت: به من بگو عمر از نظر تو چگونهكسى است ؟ عبدالرحمن گفت : وى بهترين فردى است كه تاكنون ديده‏ام جز آنكه وى اندكىخشونت دارد ابوبكر گفت : اين بدين سبب است كه او مرا نرم و مهربان مى‏بيند لذاگهگاهى خشونت نشان مى‏دهد و چون كار به دست خودش بيفتد اين روش را رها كند سپسعثمان را بخواند و از او نيز همين سؤال كرد كه عمر چگونه شخصى است ؟ عثمان گفت : وىدرونى به از برون دارد و در ميان ما مانند او كسى نيست پس ابوبكر به هر دوى آنهاگفت : اين راز "مشورت با شما" را به كس مگوئيد ، و به عثمان گفت :
اگر عمر نبود از تو رد نمى‏شدم ولى براى تو بهترمى‏دانم كه گرد رياست نگردى و هواى خلافت به سر نپرورانى كه من خود نيز از اين كارپشيمانم



در اين بين طلحه وارد شد و گفت : اى خليفه رسول ! شنيده‏ام عمر را بهجاى خويش نصب نموده‏اى در حالى كه تو خود ديده‏اى مسلمانان از دست او چه مى‏كشندبا وجود اينكه تاكنون زير نظر تو بوده پس چه خواهد كرد هنگامى كه خود مستقلا زمامامور به دست گيرد ؟ فرداى قيامت كه خداى را ملاقات كنى جواب او را چه خواهى داد ؟!ابوبكر گفت : مرا بنشانيد ، مرا بنشانيد پس گفت : تو مرا از خدا مى‏ترسانى ؟! چونخدا را ملاقات كنم و از من بپرسد به او خواهم گفت : بهترين آفريدگانت را بر مردمگماشتم طلحه گفت : آيا عمر بهترين خلق خدا است ؟ گفت : آرى او بهترين و توبدترين خلق خدائى ، تو اول صبح چشمت را ماليده به اينجا آمده‏اى مرا بفريبى ؟! وسرانجام با پرخاشهاى ديگر طلحه را از نزد خود بيرون راند "بحار:260/8"

ابن ابى الحديد گويد : از استادم ابوجعفرنقيب شنيدم مى‏گفت : اكثر مورخين بر اينند كه ابوبكر در جنگ احد هنگامى كه لشكراسلام شكست خورد او نيز جزء فراريان بود و با پيغمبر "ص" نماند ، و جمهور اهلتاريخ گويند با پيغمبر "ص" نماند جز على و طلحه و زبير و ابودجانه انصارى "شرح‏نهج:293/13"

ابوبكر

بن حزم انصارى ، "م ح 100 ق" درعداد راويان اصحاب حضرت على "ع" ذكر شده ، او در اصل اهل يمن بوده و در بعضى كتبرجال عامه نسب او چنين آمده : ابوبكر بن محمد بن عمرو بن حزم و گفته‏اند : پدرشمحمد در سال دهم هجرت متولد گشت و رسول خدا "ص" او را بدين اسم ناميد و از ابوبكرروايت كرده‏اند كه گفت : عمر بن خطاب كودكانى را كه نام پيغمبر را داشتند يك جاجمع كرد تا نامشان را تغيير دهد ، پس پدرانشان آمدند و بينه آوردند كه رسول خدا "ص"خود آنان را بدين اسم ناميد ، پس آنان را واگذارد و پدرم ميان آنها بود وى درزمان عمر بن عبدالعزيز منصب قضاوت داشته و جمعى از او روايت كرده‏اند ، از جمله : فرزندانشعبداللَّه و محمد و نيز اسامة بن زيد ، زهرى و يحيى بن سعيد انصارى "دائرةالمعارفتشيع"

ابوبكر

بن حسن "ع" ، فرزند امام حسن مجتبى "ع"از شهداى روز عاشوراى حسينى در كربلا مادرش ام‏ولد بود از مدينه تا مكه سپس تاكربلا عموى خويش سيدالشهداء "ع" را همراهى كرد و در روز عاشورا پس از اينكه تماماصحاب به شهادت رسيدند و بعد از شهادت برادر خويش حضرت قاسم بن الحسن "ع" خدمتعموى خود آمد و اجازه مبارزه خواست سپس به ميدان شتافت و پس از يك نبرد دليرانه وشرافتمندانه و مجروح نمودن و كشتن جمعى كثير از لشكر ابن سعد، بعدازظهر روز عاشورا، در كنار عموى خويش سيدالشهداء "ع" به دست عبداللَّه بن عقبه غنوى به شهادت رسيد

قبر وى در مقبره دست جمعى شهداى هاشميان درپايين پاى امام "ع" در حرم مطهر حسينى است نام وى در زيارت ناحيه وارد گشته وآمده است : السلام على ابى بكر بن الحسن الولى ، المرمى بالسهم الردى لعن اللَّهقاتله عبداللَّه بن عقبة الغنوى به روايت برخى منابع ابوبكر با سكينه دختر امامحسين "ع" ازدواج كرده بود ، اما از او فرزندى نماند "دائرةالمعارف تشيع"

ابوبكر

بن سعد بن زنگى ، پنجمين اتابكسلغرى فارس به زمان پدر هفت سال به زندان بود و پس از مرگ سعد در 623 به جاى پدرنشست و بعضى جزاير خليج و چند شهر از هندوستان را مسخر و ضميمه ملك فارس كرد وبا اوگتاى قاآن ايلخان مغول از در اطاعت و انقياد درآمد و خراجى بپذيرفت و فارس رااز قتل و نهب مغولان صيانت نمود و اوگتاى به وى لقب قتلغ خان يعنى پادشاه سعيد داد او ممدوح شيخ اجل مصلح‏الدين سعدى شاعر مشهور است و بوستان و گلستان را شيخ بهنام او كرده است

ابوبكر

بن على "ع" ، ابوبكر عبداللَّه و يامحمد الاصغر و يا عبداللَّه الاصغر فرزند اميرالمؤمنين على "ع" از شهداى روزعاشوراى حسينى در كربلا ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبين مى‏نويسد كه نام وىمعلوم نيست ولى خوارزمى در مقتل الحسين نام وى را عبداللَّه و شهرت او را ابوبكرثبت نموده و سماوى در ابصار العين مى‏گويد كه نام او محمد الاصغر و يا عبداللَّهاست مشهور به ابوبكر مادر ابوبكر ، ليلى دختر مسعود بن خالد بن مالك بن ربعى بنسلمى بن جندل بن نهشل بن دارم بن مالك بن حنظلة بن زيد مناة بن تميم است در روزعاشورا ، چون نوبت به بنى‏هاشم رسيد شش تن از برادران ابى‏عبداللَّه "ع" با امامدر كربلا حضور داشتند كه شاعر اهل بيت ، سليمان بن قته با مرثيه‏اى كه براى آنانسروده هرگونه شك و ترديدى را در باره آنها و تعدادشان برطرف نموده

از بين اين شش تن برادران سيدالشهداء، ابوبكراولين آنان بود كه پس از كسب اجازه نبرد از امام "ع" به ميدان شتافت وى طى يكنبرد دليرانه ، جمعى كثير را به قتل رسانيد و زخمى نمود سپس وى را جماعتى ازلشكريان ابن سعد محاصره كردند از حضرت باقر "ع" منقول است كه مردى از قبيلههمدان او را به شهادت رسانيد بعضى از ارباب مقاتل و مورخين به اختلاف رواياتشهادت وى را به دست زحر ابن قيس نخعى و يا به واسطه تير عبداللَّه بن عقبه غنوىثبت نموده‏اند ، و آمده است كه نعش وى در جوى آبى بود و قاتل او معلوم نگشت چنانكهاز نوشته‏هاى مورخين استفاده مى‏گردد وى بعد از اولاد امام حسن مجتبى "ع" به ميدانجنگ رفت و از ميان برادران ابى‏عبداللَّه "ع" نخستين كسى بود كه در بعدازظهر روزعاشورا به ميدان نبرد شتافت و در كنار برادر خويش سيدالشهداء به شهادت رسيد قبروى در مقبره دست جمعى شهداى هاشميان در پايين پاى امام"ع" در حرم مطهر حسينى است "دائرةالمعارف تشيع"

ابوبكر

بن عيّاش ، موسوم به محمد - يا شعبة- بن سالم اسدى ، از موالى واصل بن حيان الاحدب ، و او از رواة قرائت عاصم بنبهدلة است وفات او به كوفه سال
193 و حفص بن سليمان ابو عمرو البزاز از اوروايت كرده ، و قرائت عاصم از قرائت على بن ابى طالب است از روايت ابو عبدالرحمنالسلمى و حفص پيش از سال طاعون وفات كرد ، و سال طاعون سال 131 است "ابنالنديم"

ابوبكر خوارزمى :

محمد بن عباس "
383 323 ق"شاعر ، كاتب و اديب از آنجا كه زادگاه خود و پدرش خوارزم و مادرش از مردم طبرستان "خواهرابوجعفر محمد بن جرير طبرى مورخ معروف" بود خود را گاه خوارزمى و گاه طبرى معرفىمى‏كرده ، و ديگران نيز گاه او را با نسبتى مركب از اين دو لفظ ، طبر خزمى و يا طبرخزى خوانده‏اند وى از نوجوانى به دانش اندوزى و بخصوص حفظ اشعار كهن پرداخت ،در همان احوال پدر را از دست داد و به علت كج رفتارى اطرافيان از ميراث پدرى چشمپوشيد و تهيدست خوارزم را ترك كرد

وى كه حافظه‏اى سخت نيرومند داشت در پى كسبعلم و مال راهى عراق و شام شد در بغداد از محضر ابوعلى اسماعيل بن محمد صفار وابن كامل ، و در حلب به دربار سيف‏الدوله حمدانى پيوست و با ادبا و علماى دربار ،چون ابن خالويه نحوى و ابوالطيب لغوى مجالست يافت ، در همانجا با مُتَنَبِّى ديداركرد و آنچنان شيفته او گرديده كه چند سال بعد يكى از كوشاترين ناشران شعر وى درخراسان گرديد

وى سرانجام با توشه‏اى گرانقدر از ادب وتاريخ انساب و اخبار عرب و لغت به شرق بازگشت و در بخارا به ملازمت ابوعلى بلعمىوزير سامانيان درآمد ، اما دوستى ميان اين دو اديب چندان نپائيد و ابوبكر درابياتى سخت گزنده و ريشخندآميز او را هجو كرد

از آنجا به نيشابور كه در آن زمان اميرابونصر احمد بن على ميكالى بر آن حكومت داشت ، رفت و به مدح او پرداخت و صله‏هاىكلان ستاند ابوبكر سخت مورد احترام و اكرام علماى نيشابور قرار گرفت

پس از چندى به سيستان رفت ، ابتدا والى آنسرزمين ابوالحسن طاهر بن محمد را مدح گفت ، اما چون به صله دلخواه دست نيافت بههجاى او دست زد ، امير نيز به جرم ناسپاسى او را به زندان افكند ابوبكر در زندانقصيده‏اى مشتمل بر مدح ابونصر ميكالى و شكايت از شكنجه زندان و سرزنش خويش از تركمنادمت وى و درخواست شفاعت بسرود و به نيشابور فرستاد ، ابونصر او را شفاعت نمودهاز بند رها گشت از آنجا به طبرستان شد و سپس به نيشابور و از آنجا به اصفهان رفتو به دربار صاحب بن عباد راه يافت و مورد الطاف صاحب و مشمول مكرمتها و عطاياى وىگرديد و به نقلى صاحب را در ارجان ملاقات نمود "به خوارزمى در اين كتاب رجوعشود" خوارزمى از حيث مذهب به تشيع شهرت دارد ، برخى او را زيدى دانسته‏اند

مشهورترين اثر او رسائل يا ديوان رسائلابوبكر خوارزمى است "از دائرةالمعارف بزرگ اسلامى"

ابوبكره

نفيع بن حارث بن كلده پدر نفيعحارث طبيب معروف عرب و مادرش سميّه مشهور كنيز حارث بود و سميه دو فرزند يكى بنامنافع و ديگر نفيع آورد و حارث نفيع را از خود نفى كرد و پس از آن سميه زياد رابزاد در دائرة المعارف اسلامى به غلط اصل سميه را از ايران گفته‏اند و اين درستنباشد چه بلاذرى به نقل ابن حجر در اصابه صريحاً گويد سميه از اسيران روم بود آنگاهكه حارث نفيع را نفى كرد نفيع مولاى يكى از بزرگان ثقيف به طائف شد و هنگامى كهجيش مسلمانان طائف را محاصره كردند او با بكره يعنى دولابى از باره شهر فرو شد وبه جند مسلمين پيوست و اسلام آشكار كرد و از اين او را ابوبكره گفتند وى از ذكرنام پدر و نسب خويش هيچ گاه سخنى نمى‏راند و گويند وقتى او گفته پدر من مسروح استوى در جنگ جمل از هر دو فريق كناره كرد و به روزگار عمر بن الخطاب به علت نسبتزشتى كه به مغيره داد و اثبات آن به شرع نتوانست عمر وى را حد زد ابوعثمان نهدىحسن بصرى و احنف از وى روايات دارند و در سال 51 به بصره درگذشت

ابوتراب

از كنيه‏هاى اميرالمؤمنين على "ع" منابع در باره اطلاق اين كنيه به حضرت على "ع" و اينكه اين كنيه را پيامبر"ص" بهاو داده اتفاق دارند ؛ اما در باره چگونگى دادن آن به او دو روايت متفاوت ذكر مى‏كنند پاره‏اى منابع با ذكر حديثى از عمار ياسر مى‏گويند كه در غزوه ذوالعشيره ،پيامبر "ص" على "ع" را كه در نخلستان بنى‏مدلج به خواب رفته بود با پاى خود تكانداد و گفت اى ابوتراب برخيز و در پى آن چگونگى شهادت او را پيش گويى كرد درروايتى ديگر آمده كه روزى على "ع" از خانه بيرون آمد و در سايه مسجد بخفت ، پس ازآن پيامبر "ص" به نزد فاطمه "ع" آمد و پرسيد پسر عمت كجاست ؟ فاطمه "ع" پاسخ گفتدر مسجد خفته است پيامبر "ص" برفت و او را ديد كه ردا از پشتش افتاده و خاكآلوده شده است پيامبر "ص" به پاك كردن خاك از پشت او پرداخت و در آن حال مى‏گفت اىابوتراب برخيز در دوره اموى كه دشنام گفتن به على "ع" بر منابر تبليغ مى‏گرديد، كنيه ابوتراب را به قصد تحقير به كار مى‏بردند روايت سومى كه مى‏گويد هرگاه كهعلى "ع" از همسرش فاطمه "ع" آزرده مى‏شد ، بى آنكه وى سخن گويد مشتى خاك بر سرش مى‏ريخت، بر ساخته امويان است از سوى ديگر فتيان و جوانمردان و نيز پاره‏اى از متصوفهكه على"ع" را مظهر فتوت و خاكسارى مى‏دانستند ، كنيه ابوتراب را اشاره به همينخصوصيات وى تلقى مى‏كردند انتساب اين خاكسارى به حضرت امير "ع" شايد از آنجاناشى شده كه وى نخستين كس از اعراب بود كه در باره موالى همدلى نشان مى‏داد وچنانچه در كوشش براى مجازات كردن عبيداللَّه بن عمر كه هرمزان ايرانى را به اتهامواهى دست داشتن در قتل عمر كشته بود ، نشان داد ميان مسلمانان از موالى عرب فرقىنمى‏نهاد "دائرةالمعارف تشيع"

ابوتَمّام طائى :

حبيب بن أوس بن حارث طائى "231- 188 ق" ، شاعر بزرگ و استاد لغت و تاريخ و ايام عرب در حوالى دمشق متولد شد پدرشمسيحى و نامش ثزيوس يا ساذوس بود و در دمشق شراب فروشى مى‏كرد ليكن ابوتمامكه مسلمان بود نام او را به أوس تبديل نمود و از خاندان خود نسب نامه‏اى ارائه كردكه آنان را به قبيله طى مى‏پيوست اين انتساب ابتدا مورد شك معاصران بود ليكنبعدها پذيرفته شد و او را طائى يا طائى كبير گفتند در جوانى در دمشق شاگرد مردبافنده‏اى بود بعد به مصر رفت و براى امرار معاش در مسجد جامع سقائى مى‏كرد ،اما پيوسته دنبال كسب علم و تمرين شاعرى بود خود او گفته است نخستين قصيده را درمصر در مدح عياش بن مهيعه رئيس خراج ساخته ولى از صله او محروم مانده و رنجش خودرا به شكل قصيده هجائيه‏اى اظهار كرده بود در اشعارى كه در مصر سروده است اشاراتىبه حوادث تاريخى آن كشور بين سالهاى 211 و 214 ق ديده مى‏شود ابوتمام از مصر بهشام بازگشت و قصائدى در مدح و بعد هجاى ابوالمغيث موسى بن ابراهيم الرافقى به نظمآورد هنگام بازگشت مأمون از جنگهاى روم "
218 215 ق" قصيده‏اى در مدح او سرودكه مطبوع طبع خليفه واقع نشد و شايد آن قصيده بلند را از طبع شاعرى درزى اعرابصحرا بعيد دانست



احتمالاً در همين اوقات در موصل بحترى را ملاقات و او را تشويقو حمايت نمود و به اعيان النعمان معرفى كرد اشتهار ابوتمام از عهد معتصم "
227 179ق" آغاز شد بعد از آنكه وى عموريه را در سال 223 ق فتح كرد قصيده بائيه معروفخود را در سامرا در تهنيت اين پيروزى معروض داشت كه مورد پسند خليفه واقع شد و ازآن پس همه او را به عنوان شاعر اول دربار خلافت شناختند يك چند در همدان بسر بردو در اين فرصت با استفاده از كتابخانه ابوالوفاء بن سلمه كه ميزبانش بود ديوانحماسه را جمع‏آورى نمود ابوتمام به سعى دوستش حسن بن وهب كاتب ، دو سال آخر عمررا در موصل در سمت صاحب بريد اقامت نمود و همانجا بدرود زندگى گفت يكى از اعيانموصل به نام ابونهشل بن حميد ، گنبدى بر مزار او بنا كرد كه ابن خلكان آن را ديداركرده است ابوتمام چهره‏اى گندمگون و قدى بلند داشت غالباً جامه اعراب بدوى دربر مى‏كرد سخنش فصيح و بسيار شيرين بود ليكن اندكى لكنت زبان داشت هوش و حافظه‏اشاستثنائى بود چنانكه گويند علاوه بر قصايد و مقاطيع متفرقه ، چهارهزار ديوان وچهارده هزار ارجوزه از بر داشت و شهرتش نام پانصد شاعر معاصر او را تحت الشعاعقرار داده بود در نظم معانى و عمق و وسعت خيال و استحكام اسلوب و انسجام مطالب وفصاحت لفظ و حسن انتخاب اوزان و قوافى، يگانه روزگار بود بعضى او را از متنبى وبحترى برتر شمرده‏اند بحترى شاگردش مى‏گفت قصايد خوب ابوتمام از قصايد خوب منعاليتر است اما قصائد بد من از بدهاى او بهتر است



ابوالعلاء معرى او و متنبى رادو حكيم عرب خوانده است قصائد او شامل بعضى وقايع مثل فتح عموريه و شكست بابكخرمى و قتل افشين و مازيار است و مكمل متون تاريخى به شمار مى‏رود بعضى ماننددعبل خزاعى و قطربلى و مرزبانى و جرجانى به اشعار او خرده گرفته حتى بعضى مضاميناو را سرقت از ساير شاعران دانسته‏اند ، كه نظرشان افراطى و آميخته با تعصب است بعضىديگر مثل ابوبكر صولى "م 335 ق" مؤلف كتاب اخبار ابى تمام و مرزوقى "م 421 ق" مؤلفكتاب الانتصار من ظلمة ابى تمام و شريف مرتضى مؤلف الشهاب فى الشيب و الشباب از اودفاع كرده و اعتراضات مخالفان را پاسخ گفته‏اند يكى دو تن از منتقدين هم بهالفاظ غير مأنوس و تخيلات و استعارات دور از ذهن جناسهاى مكرر و كثرت صنايع در شعراو اشاره نموده آن را منافى سهولت و زوديابى معانى دانسته‏اند ديوان ابوتمام رابعد از مرگش ابوبكر محمد صولى به ترتيب حروف تهجى جمع‏آورى كرد و همين ديوان ياخلاصه آن به وسيله ابوالعلاء معرى است كه مكرراً به چاپ رسيده است على بن حمزهاصفهانى هم آن ديوان را به ترتيب موضوع جمع آورده است دانشمندانى مانند صولى ومرزوقى و خطيب تبريزى و ابن مستوفى ، شرحهايى بر آن نوشته‏اند كه فقط شرح تبريزىدر سال 1952 م در قاهره چاپ شده است علاوه بر ديوان ، مجموعه‏هاى شعرى ديگرى نيزاز ابوتمام برجاى مانده است كه اهم آنها به شرح ذيل است :

1 ديوان حماسه كه مكرراً چاپ شده است ؛

2الحماسة الصغرى يا الوحشيات ؛

3 اختيار الشعراء الفحول "نسخه خطى در كتابخانهآستان قدس" ؛

4 الاختيارات من شعر الشعراء و مدح الخلفاء و اخذ جوائزهم؛

5 الاختياراتمن اشعار القبايل ؛

6 الاخبار القبائلى الاكبر يا الاخبار القبائلى ؛

7 اختيارالمقطعات ؛

8 نقائض جرير و الاخطل "بيروت ، 1922 م"

همه تذكره نويسان به تشيع ابوتمام تصريح كرده‏اند علامه امينى در الغدير چهل و پنج بيت از قصيده رائيه هفتاد و سه بيتى او را درمناقب حضرت على "ع" و اخبار غدير نقل كرده و به نقل از فهرست نجاشى آورده است كهاو اشعار بسيارى در مناقب اهل بيت و مدح ائمه شيعه عليهم السلام سروده و در نسخه‏هاىقديم ديوانش ثبت بوده كه در مجموعه فعلى حذف شده است ، زيرا اين ديوان اختصارى استكه ابوالعلاء معرى انجام داده و كليات اشعار ابوتمام نيست از ابوتمام پسرى بهنام تمام باقى ماند كه او نيز شاعرى مشهور بود "دائرةالمعارف تشيع"

ابوثَرْوان

شترچرانى بود كه شتران عمرو بنتميم را مى‏چراند ، پيغمبر "ص" يكى از روزها كه بر اثر شكنجه قريش از مكه فرار مى‏كردچشمش به انبوه شتران او افتاد ، آمد كه خود را ميان شتران پنهان سازد ، وى گفت : شترىرا كه تو در ميان آن باشى خيرى نباشد حضرت چون شنيد او را نفرين نمود ابوثرواناز آن پس به بلاهائى دچار گشت كه پيوسته آرزوى مرگ مى‏كرد تا بمرد "بحار:57/18"

ابوثمامه

عمرو بن عبداللَّه بن كعب بنحنظلة بن دارم بن عبداللَّه بن كعب بن صائد بن شرحبيل بن عمرو بن جشم بن حيزوم بنعون بن همدان ، مشهور به ابوثمامه هَمْدانى صائدى ، از شجاعان و فرسان معروف عرب واز برجستگان تابعين و از چهره‏هاى درخشان شيعه در كوفه وى از ياران اميرالمؤمنينعلى "ع" ، و در كنار آن حضرت در جنگ صفين شركت جست ، سپس با امام حسن "ع" بيعت كردو در كوفه باقى ماند و از دعاة به امامت ابى عبداللَّه الحسين "ع" گرديد

وى از جمله كسانى بود كه در خانه سليمان بنصرد خزاعى "رئيس توابين" جهت دعوت حضرت ابى عبداللَّه "ع" به عراق اجتماع نمود ونامه‏اى به آن حضرت ارسال داشت

با رسيدن سفير آن حضرت ، يعنى مسلم بن عقيلبه كوفه ، در كنار او قيام نمود و به امر مسلم به جمع‏آورى كمكهاى مالى داوطلبان ،جهت تهيه اسلحه - كه در اين امر سر رشته داشت - پرداخت پس از رسيدن عبيداللَّهبن زياد به كوفه ، ابوثمامه عليه وى قيام نمود و بعد كه عبيداللَّه بن زياد در كاخالاماره مستقر گشت و قدرت پيدا كرد دستور بازداشت ابوثمامه را صادر نمود ، لذا وىدر قبيله خويش مخفى شد و بعد مخفيانه با نافع بن هلال از كوفه خارج گشت و در راهبه ابى‏عبداللَّه الحسين "ع" ملحق شد و به كربلا رفت

چنانكه از بيانات ارباب مقاتل و مورخيناستفاده مى‏شود وى بعدازظهر روز عاشورا به شهادت رسيد خوارزمى مى‏نويسد : زوالآفتاب ظهر عاشورا فرا رسيد و جنگ با شدت تمام ادامه داشت و هر يك نفر يا دو نفر كهاز اصحاب ابى عبداللَّه "ع" به شهادت مى‏رسيدند كاملاً در صفوف آنها نمايان بود ،ولى ده‏ها و بيست‏ها نفر كه از لشكريان ابن سعد به هلاكت مى‏رسيدند ، بر اثر تعدادزياد آنها هيچگونه تأثيرى در صفوف آنها نداشت ابوثمامه صائدى به خدمت امام "ع" رسيدو عرض كرد كه جانم به فداى تو ، مى‏بينم كه اين مردم به شما نزديك مى‏شوند ، بهخدا سوگند كه هرگز نمى‏گذارم شما كشته شويد مگر كه من قبل از شما كشته شوم ، ولىدوست دارم كه نماز ظهر را بخوانم كه وقت آن فرا رسيده است و سپس به ديدار خدايمبشتابم حضرت سر مبارك خويش را به آسمان بلند كرد و پاسخ دادند كه نماز را به يادآوردى ، خدا تو را از نمازگزاران به شمار آورد ، آرى وقت اداى فريضه است سپسدستور فرمودند كه به آنها بگوييد دست از جنگ بردارند تا نماز بخوانيم اينپيشنهاد از طرف لشكر عمر بن سعد به واسطه حصين فرزند نمير رد گشت سپس حضرت نمازخوف را به جا آوردند آنگاه اصحاب يكى پس از ديگرى به ميدان جنگ رفتند تا نوبتابوثمامه رسيد و بعد از اينكه حضرت به وى اجازه فرمودند به ميدان جنگ رفت و بهنبرد سختى با لشكريان عمر بن سعد پرداخت تا اينكه بدن مبارك وى زخمهاى زيادىبرداشت و جراحات متعددى پيدا كرد و بى حال گشت و به دست پسر عمه خود قيس بنعبداللَّه صائدى كه بين آنها دشمنى و كينه ديرينه‏اى بود در بعدازظهر روز عاشورادر كنار ابى عبداللَّه "ع" به شهادت رسيد جمعى از ارباب مقاتل و مورخين شهادتوى را بعد از حر رياحى ثبت نموده‏اند ، ولى در المناقب ابن شهر آشوب پس از مالك بندودان ثبت شده است و خوارزمى بعد از اسلم غلام تركى سيدالشهداء "ع" ذكر كرده است

قبر وى در مقبره دست‏جمعى شهداء واقع در شرققبر مطهر سيدالشهداء "ع" است در زيارت اول ماه رجب و نيمه شعبان آمده است كه روبه قبور شهداء  نموده و بخوانيد السلامعلى ابى ثمامة الصائدى "دائرةالمعارف تشيع"

ابوالجارود

زياد بن منذر "يا ابن ابى‏زياد"كوفى "يا خراسانى" از دانشمندان معاصر امام صادق "ع بوده و احاديث بسيارى را از آنحضرت نقل كرده و به نقل ابن نديم تفسيرى از قرآن از امام باقر "ع" روايت كرده است حسب تحقيق مرحوم حاجى نورى وى در نقل حديث موثق و معتبر و در آغاز شيعه دوازدهامامى بوده و آخرالامر به مذهب زيديه رفته ابن حجر گفته : ابوالجارود نابيناى كوفىرافضى است، يحيى بن معين او را در نقل حديث دروغگو شمرده ، وى بعد از 150 درگذشته در دعوات راوندى از خود ابوالجارود نقل شده كه گفت : به امام باقر "ع" عرض كردم : منمردى نابينا و كهن سالم و راهم به شما دور است از شما مى‏خواهم كه معالم و اركاندينم را به من تعليم كنى كه دينم را بر آن پايه نهم و مرا نزد خداوند حجتى باشد كهبدان تمسك جويم و به كسانم بازگو كنم حضرت را از سخنانم خوش آمد و فرمود : اىاباجارود چه گفتى ؟ من سخن خويش را تكرار كردم فرمود : آرى اى اباجارود آن عبارتاست از : شهادت به وحدانيت خداوند يكتا و به عبوديت و رسالت محمد و بپاى داشتننماز و پرداختن زكوة ، و روزه ماه رمضان و حج خانه خدا و دوستى و ارتباط با دوستانما و دشمنى و گسيختگى از دشمنان ما و تسليم بودن در برابر فرمان ما و انتظار ظهورقائم ما و پرهيز از گناه و كوشش در عبادت پروردگار

ابوجحيفه

وهب بن عبداللَّه ، او از صغارصحابه رسول اللَّه "ص" مى‏باشد كه هنگام وفات آن حضرت وى به سن بلوغ نرسيده بودولى از آن حضرت حديث شنوده

وى به كوفه هجرت نمود و اميرالمؤمنين"ع" اورا به سرپرستى بيت‏المال گماشت و در همه جنگهاى آن حضرت شركت نمود ، مورد وثوقاميرالمؤمنين بود و او را وهب الخير مى‏خواند گويند روزى در حضور پيغمبر"ص" نشستهبود و بر اثر پرخورى پيوسته آروغ مى‏زد حضرت به وى فرمود : اى اباجحيفه آروغت رابازدار كه هر كه امروز سيرتر در روز قيامت گرسنه‏تر خواهد بود ابوجحيفه از آن پسهرگز سير نخورد تا از دنيا رفت

وى در حكومت بشر بن مروان در بصره به سال 72درگذشت "سفينة البحار"

ابوجعفر

يحيى بن زيد "يا ابن ابى زيد" حسنىعلوى نقيب بصره شاگردش ابن ابى الحديد گويد : وى شخصيتى مبرز ، سرشار از علم وخرد ، و در بحث دينى منصف و خالى از تعصب بود و امتيازات و فضايل هيچ كسى را منكرنمى‏بود
مراجعات ابن ابى الحديد به وى در حل مسائلمشكله و معضلات صعبه پيچيده در شرح نهج مكرر آمده كه بر احاطه او به علوم متنوعهاسلامى دلالت دارد

ابوجعفر خازن :

محمد بن حسين صاغانى خراسانى "ح
290 ح 360 ق/
971 930 م"، يكى از بزرگ‏ترين رياضى‏دانان و منجمان سده 4 ق اگرچهنام بسيارى آمده و نوشته‏هاى متعددى به وى نسبت داده شده است، اما از زندگى و برخىخصوصيات وى اطلاع دقيقى در دست نيست احتمالاً ابوجعفر در صاغان - قريه‏اى درحوالى مرو "نك: سمعانى، 252/8" - زاده شد او را بيشتر با كنيه‏اش مى‏شناختند "قفطى،396" برخى منابع "ايرانيكا؛ جيليسپى، "VII/433" نام پدر او را حسن نوشته‏اند حاجى خليفه "/988" وى را خازنى نيزياد مى‏كند

ابوجعفر خازن و ابوجعفر محمد بن حسين كه تاچندى پيش دو رياضى‏دان انگاشته مى‏شدند، بنا به تحقيق عادل انبوبا، در واقع يكنفرند "قربانى، زندگى‏نامه، 63، حاشيه 1" اوليرى "ص 240 239" بدون ذكر مأخذى براين باور است كه ابوجعفر پيش از گرويدن به اسلام، صابئى بوده است

به گفته ويدمان، ابوجعفر نخست به فراگيرىمسائل اعداد و رياضيات پرداخت "نك: EI1"، سپسنجوم آموخت و سرانجام به مسائل فلسفى روى آورد از اين رو ابوزيد احمد بن سهل بلخىشرح آغاز كتاب السماء و العالم ارسطو را به نام وى تأليف كرد "نك ابن نديم، 251؛قفطى، 40" وى آلات نجومى مى‏ساخت و در به كار بردن آنها تبحر داشت او در مثلثاتنيز تحقيق مى‏كرد خواجه نصيرالدين طوسى در كتاب شكل القطاع خود در بحث از شكلمغنى و فروع و لواحق آن مطالبى دال بر اين موضوع آورده است "نك بستانى" خازن در 348ق/959 م در رصدى كه ابوالفضل هروى در شهر رى انجام داد، نظارت داشت "بيرونى،تحديد، 70" وى نزد ركن الدوله منزلت ويژه‏اى داشت و از حمايت ابن عميد، وزير اونيز برخوردار بود "EI2" در342 ق آنگاه كه ميان ابوعلى بن محتاج چغانى، سپاهدار امير نوح ابن نصر سامانى وركن الدوله ديلمى جنگ درگرفت، از جانب ركن الدوله براى عقد صلح مأمور شد و بهتدبير وى مقرر گرديد كه ركن الدوله سالانه 200/000 دينار به امير سامانى بپردازد،تا غائله خاتمه يابد "ابن اثير، 504/8" از آنجا كه جز اين واقعه تاريخى، موردديگرى از مداخله وى در امور سياسى در دست نيست، به هيچ وجه نمى‏توان او را رجلسياسى دانست

ابوجعفر تمام عمر يا اواخر آن را در رى به سربرد و از فرصت به دست آمده در دستگاه ديلميان بهره كافى گرفت و مسائل متعددى را كهحل برخى از آنها پيش از آن غير ممكن مى‏نمود، حل كرد و كتابهاى ارزشمندى در هميندوران نوشت "دائرةالمعارف بزرگ اسلامى"

ابوجهل

عمرو بن هشام بن مغيره مخزومى قرشى، يكى از سران قريش و از قهرمانان و سياستمداران اين تبار در دوران جاهليت صاحبعيون الاخبار مى‏گويد : در روزگارى قريش ابوجهل را به سرورى پذيرفت كه وى هنوزسياهى سبيل بر لبش ننشسته بود ، در آن زمان وى را در صف پيران دارالندوه آورد ،اسلام را درك نمود اما نه تنها اسلام را نپذيرفت بلكه از جمله سرسخت‏ترين دشمنانرسول گرامى اسلام بود ، آزار و شكنجه‏هائى كه وى در باره آن حضرت روا مى‏داشتمشهور تاريخ است از اين رو مسلمانان ، وى را - كه ابوالحكم كنيت بود - ابوجهلخواندند

روزى با دوست خود اخنس بن شريق ثقفى نشستهبود شنيدند يكى آياتى از قرآن همى خواند ، اخنس به وى گفت : هان اى اباالحكم ! نظرشما در آنچه شنيدى چيست؟ ابوجهل گفت : چه شنيدم ؟ اين را بدان اى اخنس ، ما بنىمخزوم با - ديگر شاخه قريش - بنى عبد مناف در كسب شرف پيوسته در رقابت بوديم ؛آنها ميهمان نوازى كردند ، ما نيز به ميهمانان طعام و خوراك داديم ، آنها درميدانهاى نبرد برازندگيها نشان دادند ما نيز رشادتها به ميدان آورديم ، آنها بذل وبخشش كردند ما نيز داد و دهش نموديم ، همچنان در طول تاريخ مانند دو اسب مسابقه همگردن بوديم تا اين زمان كه آنها مى‏گويند : از ميان ما پيغمبرى برخاسته كه ازآسمان وحى بر او نازل مى‏شود ، ما اين بار را چگونه به دوش نهيم و اين دعوى رابپذيريم ، به خدا سوگند كه هرگز اين را باور نكنيم و بدين بار گران تن ندهيم

وى همچنان به عناد خود ادامه داد و مردمان راعليه رسول خدا "ص" و يارانش مى‏شورانيد و از بكار بردن هر نوع مكر و كيد و توطئهفروگذار ننمود تا واقعه بدر پيش آمد و در سپاه مشركان مكه شركت نمود و در آنجا بههلاكت رسيد

در يكى از روزهائى كه وى پيغمبر "ص" را آزارمى‏داد اتفاقاً حمزه بن عبدالمطلب از شكار برگشته بود متوجه شد مردم گرد آمده و سرو صدائى برپا است گفت : چه خبر شده ؟ زنى كه از بام خانه‏اش تماشا مى‏كرد گفت : عمروبن هشام است و محمد را آزار مى‏دهد حمزه بر سر غيرت آمد و خشمناك به طرف ابوجهلرفت و به وى حمله نمود و كمان خويش را محكم به سر ابوجهل كوفت و سپس بلندش كرد واو را نقش زمين ساخت ، مردم شگفت زده گرد آمدند و گفتند : اى ابايعلى "كنيه حمزه" مگربه دين محمد در آمده‏اى ؟ حمزه گفت : آرى و با صداى بلند گفت : اشهد ان لا الهالاّ اللَّه و ان محمداً رسول اللَّه و چون به خانه بازگشت از اسلام آوردنشپشيمان گشت ، فرداى آن روز به نزد رسول "ص" شد و گفت : اى برادر زاده آيا دينت دينحقى است و مى‏شود حقيقت آن را برايم توضيح دهى ؟ حضرت سوره‏اى از قرآن براى حمزهتلاوت نمود ، وى به شنيدن آيات شيفته قرآن گرديد و با مطالعه مسلمان شد و پيغمبر "ص"از اسلام حمزه بسى شادمان گشت و ابوطالب نيز خرسند شد و اشعارى در اين زمينه سرودكه يك بيتش اين است :




  • فصيرا ابايعلى على دين احمد
    و كن مظهرا للدين وفقت صابرا



  • و كن مظهرا للدين وفقت صابرا
    و كن مظهرا للدين وفقت صابرا



ابوجهل در جنگ بدر به دست معاذ بن عمرو ومعوذ و عوف فرزندان عفراء به قتل رسيد

گويند
هنگامى كه رسول اكرم به كشته‏هاىكفار در بدر مى‏نگريست چشمش به جسد ابوجهل افتاد ، فرمود : سركشى و طغيان اين مرداز فرعون هم بيشتر بود زيرا فرعون هنگامى كه به هلاكت خويش يقين كرد به خدا ايمانآورد ولى اين مرد تا دم مرگ نيز از لات و عزى ياد مى‏كرد "بحار:210/18 و 272/11و 363/19 و اعلام زركلى"

ابوالجيش بلخى :

مظفر بن محمد بن احمدخراسانى "م 367 ق"، متكلم و محدث امامى وى در بغداد به حرفه وراقى اشتغال داشته،از اساتيد شيخ مفيد بوده، نجاشى و شيخ طوسى وى را به تبحر در حديث و كثرت نقل يادكرده است

وى داراى تأليفات عديده‏اى است، از جمله: الارزاقو الآجال الامامة الانسان خصال الكمال الرد على من جوّز على القديم البطلان فدكو كتابهاى ديگر

ابوحاتم رازى :

احمد بن حمدان بن احمدورسنانى "م 322 ق" ، يكى از دعاة بزرگ اسماعيلى و از بزرگترين متكلمان و فيلسوفاناسلام در پشاپويه ، جنوب رى تولد يافت در اوايل عمر خويش وارد سلسله مراتباسماعيلى گشت و نخست نايب و خليفه غياث نامى گرديد كه داعى رى بود وى داعيانى بهاطراف فرستاد و امير رى ، احمد بن على ، دعوتش را اجابت كرد پس از چندى از بيمسامانيان به ديلم گريخت گويند اسفار بن شيرويه ، مردآويج زيارى و سياه چشمجستانى را به مذهب اسماعيلى در آورد و يوسف بن ابى الساج را چندان به تعاليماسماعيلى معتقد ساخت كه يوسف بر آن بود تا خلافت عباسى را براندازد و به طاعتفاطميان گردن سپارد در ديلم به خرده‏گيرى از علويان پرداخت كه سلطان بايد علوىبه دين باشد نه نسب و نيز دعوى كرد كه امامى بيرون آيد به مدتى نزديك و من مقالتو مذهب او دانم ، اما چون وعد سر آمد و امامى نيامد به طرارى متهم گشت و قصد جانشكردند ابوحاتم به آذربايجان گريخت و در ميانه راه يا در آن ديار درگذشت معروفترينآثار وى عبارتند از : كتاب الزينة ، كه فرهنگ اصطلاحات كلامى است ؛ كتاب الاصلاح ،در رد كتاب المصلح نخشبى ؛ و بالاخره اعلام النبوة "چاپ تهران ، 1397 ق" كهمهمترين اثر او و يكى از پرارزش‏ترين آثار دينى ، كلامى و فلسفى در جهان اسلام است اين كتاب در رد عقايد محمد بن زكرياى رازى در باره نبوت و قدماى خمسه است و برپايه مناظراتى كه در مجالس متعدد ميان ابوحاتم و محمد بن زكرياى رازى در رى رفتهبود نوشته شده است "دائرةالمعارف تشيع"

ابوحاتم سجستانى :

سهل بن محمد بن عثمان بنيزيد جشمى سيستانى، نحوى، لغوى، مقرى به بصره مى‏زيست و از علوم قرآن بهره كافىداشت و علم عروض نيكو مى‏دانست و الكتاب سيبويه را دوبار از اخفش فرا گرفت و ازاصمعى و ابى زيد انصارى و ابى عبيده معمر بن مثنى روايات بسيار در لغت و سايراقسام ادب دارد ابن دريد و مبرد از شاگردان اويند او را در انواع عربيت و جز آنكتب بسيار است و از جمله كتاب الشمس و القمر كتاب فى النحو كتاب الشوق الى الوطنكتاب الوصايا كتاب المعمرين و كتاب القراءات و كتاب فى النقط و الشكل للقرآن كتابما يلحن فيه العامه كتاب الطير كتاب المذكر و المؤنث كتاب الشجر و النبات كتابالمقصور و الممدود كتاب المقاطع و المبادى كتاب الفرق كتاب الفصاحه كتابالنخله كتاب الاضداد كتاب القسى و النبال و السهام كتاب السيوف و الرماح كتابالوحوش كتاب الحشرات كتاب الهجاء كتاب الزرع كتاب خلق الانسان كتاب الادغام كتاباللباء و اللبن الحليب كتاب الكرم كتاب الشتاء و الصيف كتاب النحل و العسل كتابالابل كتاب العشب و البقل كتاب الاتباع كتاب الخصب و القحط كتاب اختلافالمصاحف كتاب الجراد كتاب الحر و البرد كتاب الليل و النهار كتاب الفرق بينالآدميين و بين كل ذى روح و حاجى خليفه كتابى را به نام المزال و المفسد به ابىحاتم نسبت مى‏كند و نمى‏دانم مراد او سجستانى يا ابوحاتم ديگر است وفات ابوحاتمبه سال "255" بوده است

ابوالحتوف انصارى كوفى : فرزند حارث انصارىعجلانى كوفى از شهداى كربلا و از اصحاب ابى عبداللَّه الحسين "ع" صاحب وسيلةالدارين به نقل از الحدائق الوردية و سماوى در كتاب خويش ابصار العين مى‏گويند ازشهداى واقعه كربلاست كه در ركاب ابى عبداللَّه الحسين "ع" به شهادت رسيد ابوالحتوفو برادر وى سعد بن حارث انصارى از خوارج نهروان بودند و با عمر بن سعد به قصدمقابله و مقاتله با حسين بن على "ع" به كربلا آمده بودند در روز دهم محرم‏الحرامهنگامى كه تمام اصحاب امام حسين "ع" به شهادت رسيده بودند و از اصحاب فقط سويد بنعمرو بن ابى مطاع خثعمى و بشير بن عمرو حضرمى باقى مانده بودند ، ابى عبداللَّهالحسين "ع" نداى الا من ناصر فينصرنا ، الا من ذاب يذب عن حرم رسول اللَّه را سردادند زنان و كودكان خيمه‏گاه حسينى نداى سيد امام"ع" را شنيدند و شروع به فرياد وشيون كردند ، ابوالحتوف و برادر وى سعد بن حارث صداى زنان و كودكان آل رسول اللَّهرا شنيدند و وجدان آنها تكان خورد و به خود آمدند و شعار معروف و هميشگى خوارج راسر دادند لا حكم الا لِلّه و لا طاعة لمن عصاه سپس اعلام كردند كه حسين فرزنددختر پيامبر اسلام "ص" است كه ما آرزوى شفاعت جدّ او را در روز قيامت داريم چگونهبا وى بجنگيم در حالى كه آن حضرت در اين حال است و يار و ياورى ندارد سپس بهلشكريان ابن سعد حمله كرده و عده زيادى را كشته و جمعى كثير را زخمى و مجروحنمودند و هر دوى آنها در يك مكان به شهادت رسيدند ، رضوان اللَّه عليهما شهادتابوالحتوف بعدازظهر عاشورا "سال 61 ق" بود قبر وى در مقبره دست جمعى شهداء واقعدر حرم شريف حسينى شرق قبر مطهر پايين پاى امام عليه السلام است "دائرةالمعارفتشيع"

ابوالحسن

كنيه پنج تن از امامان شيعه"ع" كهبه ترتيب عبارتند از :

1 ابوالحسن على بن ابى طالب "ع" ؛  2- ابوالحسن على بن الحسين زين العابدين"ع"؛ 3- ابوالحسن موسى بن جعفر الكاظم "ع" ؛

4 ابوالحسن على بن موسى الرضا "ع" ؛

5 ابوالحسنعلى بن محمد الهادى "ع"



اين كنيه را امامان ياد شده از نام پسرشان گرفته بودند ،جز امام رضا "ع" كه به احتمال زياد پسرى به نام حسن نداشته يا اگر داشته در سال‏هاىكودكى درگذشته بود على بن ابى طالب "ع" و على بن محمد الهادى "ع" كنيه‏شان را ازاسم پسرى گرفتند كه بعد از ايشان به امامت رسيدند در كتب رجال شيعه و زندگى‏نامه‏هاىائمه هرگاه ابوالحسن مطلق يا با صفت اول بيايد مقصود امام موسى كاظم "ع" و باصفت ثانى و ثالث به ترتيب مقصود امام رضا "ع" و امام هادى"ع" است از اين ائمهعلى ابن حسين زين العابدين "ع" داراى دو كنيه يكى ابوالحسن و ديگرى ابومحمد بود وموسى بن جعفر "ع" سه كنيه داشت كه عبارت بودند از ابوالحسن ، ابوابراهيم و ابوعلى كنيه‏هاى اخير از نام پسر يا پسران ديگرى گرفته شده بود كه محمد ، ابراهيم و علىنام داشتند على بن ابى طالب "ع" جز كنيه ابوالحسن داراى كنيه ابوتراب نيز بود كهآن را پيامبر "ص" به او داده بود پاره‏اى از رجال نامى اهل سنت تاريخ اسلام نيزكنيه ابوالحسن داشته‏اند و تنها به كنيه‏شان شناخته مى‏شوند ، مانند ابوالحسناشعرى فقيه و متكلم معروف و ابوالحسن خرقانى ، از مشاهير صوفيه "دائرةالمعارفتشيع"

ابوالحسن اشعرى :

على بن اسماعيل بن اسحق ،از نسل ابوموسى اشعرى ؛ بنيان‏گذار مذهب اشاعره ، در سال 260 يا 270 در بصره متولدشد ، وى شاگرد ابواسحاق مروزى و ابوعلى جبائى بوده ، در فن كلام و بحثهاى عقايدىيدى طولى داشت ، نخست مذهب معتزلى اتخاذ نمود و سپس از اعتقاد به عدل برگشت ومذهبى نوين براساس جبر تأسيس نمود ، و غزّالى و باقلانى و فخررازى از او پيروىكردند گويند : مؤلفات وى به سيصد كتاب مى‏رسد، از آن جمله است : امامة الصديق الردّعلى المجسّمه مقالات الاسلاميين در دو مجلّد الابانة عن اصول الديانة الردعلى ابن الراوندى الاسماء و الاحكام استحسان الخوض فى الكلام اللمع فى الردعلى اهل الزيغ و البدع
وى به سال 320 يا 330 در بغداد درگذشت "اعلامزركلى و لغت‏نامه دهخدا"

ابوالحسن اصفهانى :

سيد ابوالحسن "
1365 1284ق" فرزند سيد محمد ابن سيد عبدالحميد ملقب به آيت‏اللَّه ، مرجع اعلاى تقليد ورئيس حوزه علميه نجف و از بزرگترين مدرسان فقه و اصول در قريه مديسه از دهاتلنجان اصفهان متولد شد خاندانش قبلاً ساكن بهبهان بودند و جدش از آن شهر به قريهمديسه نقل مكان كرده بود سيد عبدالحميد از علماى نجف و شاگرد شيخ موسى پسر شيخجعفر كاشف الغطاء و شيخ محمد حسن اصفهانى صاحب جواهر بود تقريرات درس شيخ موسىبه خط سيد عبدالحميد نزد آيت اللَّه اصفهانى موجود بوده است او پس از اتمامتحصيلات به اصفهان بازگشت و تا پايان عمر به كار تدريس و امور شرعى اشتغال داشت سيدمحمد پسر او در ايام اقامت پدرش در عراق، در كربلا متولد شد ولى اهل علم نبود و درشهر خوانسار وفات يافت آيت اللَّه اصفهانى مقدمات علوم را در زادگاه خود فراگرفت در اوائل بلوغ براى ادامه تحصيل از مديسه رهسپار اصفهان گشت سطوح را نزدعلماى آن شهر خواند و چندى هم در دروس خارج حاضر مى‏شد يكى از استادان او دراصفهان آخوند ملا محمد كاشى فقيه و متكلم و رياضى‏دان معروف بود آيت‏اللَّهاصفهانى در سال 1308 ق در بيست و چهار سالگى براى ادامه تحصيلات و وصول به درجهاجتهاد عازم نجف شد


نجف از عهد عضدالدوله ديلمى "
372 324 ق" كه بناى روضه علوىرا تجديد و آن شهر را تعمير كرد "369 ق" و بعد از تأسيس حوزه علميه در آنجا بهوسيله شيخ ابوجعفر طوسى "
460 385 ق" تاكنون پيوسته مركز تعاليم شيعه و مقر مراجعتقليد بوده و در اوقاتى كه سيد ابوالحسن وارد آن شد در قله شكوه و مزين به وجودمدرسان بزرگ بود مشهورترين ايشان ميرزا حسن شيرازى "م 1312 ق" آخوند ملا محمدكاظم خراسانى "م 1329 ق" حاج سيد محمد كاظم طباطبائى يزدى "م 1337 ق" ميرزا محمدتقى حائرى شيرازى "م 1339 ق" شيخ فتح اللَّه شريعت اصفهانى "م 1339 ق" بودند كههمه مرجع تقليد و از شاگردان شيخ محمد حسن اصفهانى و شيخ مرتضى انصارى و وارثمقامات علمى ايشان به شمار مى‏رفتند وجود اين مدرسين عالى مقام و محيط روحانىنجف سبب شد كه آيت‏اللَّه اصفهانى عصا و انبان سفر را همانجا بر زمين گذارد و تاپايان عمر كه پنجاه و هفت سال طول كشيد از نجف به جاى ديگر منتقل نشود وى ميرزاحبيب اللَّه رشتى را به استادى برگزيد و چهار سال مرتباً در دروس فقه او حاضر شد بعد از وفات او "1312 ق" به حلقه درس فقه و اصول آخوند ملا محمد كاظم خراسانى درآمد و از آن پس تا هفده سال يعنى تا مرگ آخوند محضر او را ترك نكرد بعد ازينديگر نيازى به درس استاد نداشت و خود به تدريس فقه و اصول پرداخت مقام والاى اودر علم و اخلاق طلاب فراوان را به درس او راغب ساخت و ديرى نگذشت كه شهرتش جهانتشيع را فرا گرفت

پس از وفات آخوند خراسانى گرچه تعداد مجتهديندر عراق كم نبود اما مقام مرجعيت و رياست به ميرزا محمد تقى شيرازى اختصاص يافت اوعلاوه بر تقدم علمى و روحانى سياستمدارى شجاع بود و نهضت استقلال عراق را بههمكارى علماى ديگر از جمله سيد ابوالقاسم كاشانى و شيخ مهدى خالصى و پسر او شيخمحمد و ميرزا محمد رضا شيرازى رهبرى مى‏كرد بعد از وفات او آيت‏اللَّه اصفهانى وآيت‏اللَّه حاج ميرزا حسين نائينى كه در علم و سياست جانشين به حق وى بودند بهمقام مرجعيت تقليد نائل آمدند هر دو همشهرى و شاگرد آيت‏اللَّه خراسانى و هر دوداراى افكار ضد انگليس و مشروطه‏خواه و در سياست ايران و تغيير رژيم همفكر بودند ودر علم و تقواى ايشان جاى هيچ سخن نبود اما شهرت و تعداد مقلدان آيت‏اللَّهاصفهانى در بين مردم بيشتر از ميرزاى نائينى بود شايد مداخله حاد نائينى درسياست ايران و عراق و همكارى نزديك او با سران مشروطيت و در مقابل روش اعتدال واحتياط سياسى اصفهانى موجب اين تفاوت بود



نخستين بار كه نام آيت‏اللَّه اصفهانىدر فعاليتهاى سياسى عراق ديده مى‏شود هنگامى بود كه وهابيهاى سعودى به جنوب آنكشور حمله كردند و بيم و نگرانى فراوانى مردم عراق را فرا گرفت اصفهانى و نائينىتلگرافى از نجف براى شيخ مهدى خالصى به كاظمين فرستاده او و پيروانش را براىرايزنى به كربلا خواندند همه علماى شيعه عراق همراه با حدود 300000 نفر از اهالىو بيشتر از 2500 تن از سران عشاير و اعيان در كربلا گرد آمدند و با هم پيمان بستنددر برابر تجاوز بيگانگان مقاومت كنند اين اجتماع علما و وحدت كلمه شيعيان دولتانگلستان را بر آن داشت كه به تحت‏الحمايگى عراق پايان دهد و با پادشاهى ملك فيصلموافقت نمايد "1340 ق/1921 م" پادشاه جديد در صدد تشكيل دولت و انتخاب نمايندگانمجلس برآمد تا پيمان جديدى را كه انگليسها پيشنهاد كرده بودند تصويب و امضاء كنند ليكن اصفهانى و نائينى و ساير علما هم با قرارداد و هم دولت و مجلس فرمايشى شديداًمخالفت كردند و همراه با ساير علما فتواى تحريم انتخابات را صادر نمودند اينفتوى افكار عمومى اهالى عراق را اعم از شيعى و سنى برانگيخت و به خصوص اهالى نجف وكربلا و كاظمين و بصره مخالفت خود را با شركت در انتخابات علنى نمودند



اين وضعمقامات انگليسى و فيصل را سخت خشمگين ساخت و تصميم به مقاومت جدى در برابر علماگرفتند يكى از اقدامات ايشان تبعيد شيخ محمد خالصى زاده و سيد محمد صدر ازكاظمين به ايران و تبعيد شيخ مهدى خالصى به حجاز بود "ذى القعده 1341 ق" اصفهانىو نائينى و ساير علماى شيعه از اين اقدام خصمانه برآشفتند و به عنوان اعتراض ازعراق خارج شده رهسپار تهران گشتند در افكار عمومى شيعيان مسلم شد كه انگليسها علمارا از عراق بيرون كرده با اسلام اعلان جنگ داده‏اند علما و مردم تهران از آنانبه گرمى پذيرائى كردند و اجتماعات و ميتينگهائى به طرفدارى از ايشان و براى محكومكردن اقدام انگلستان در ميادين عمومى و در مسجد شاه ترتيب دادند دولت ايران نيزاز تجليل علما كوتاهى نكرد و احمدشاه و وزير خارجه‏اش دكتر مصدق تلگرامهاى خيرمقدممخابره نمودند بازارها بسته شد و خريد و فروش كالاهاى انگليس تحريم گرديد اصفهانىو نائينى و ديگر علما پس از يك مسافرت چهل و پنج روزه در 1342 ق وارد قم شدند و ازسوى آيت‏اللَّه شيخ عبدالكريم حائرى رئيس حوزه علميه قم و ساير علماى آن شهر مورداستقبال قرار گرفتند حائرى براى تجليل از اصفهانى و نائينى دستور داد طلاب قم دردرس ايشان حاضر شوند ولى اصفهانى ميل به ماندن در ايران نداشت او و ساير علماىمهاجر نمى‏خواستند محيط نجف را كه مركز روحانى تشيع بود از دست بدهند و موجباتتشتت مرجعيت و رياست حوزه علميه نجف و در نتيجه پراكندگى و اختلال در معيشت وتحصيل طلاب را فراهم آورند توقف اصفهانى و همراهانش حدود يك سال در قم به طولانجاميد كه موجب ملالت ايشان گرديد ، ازينرو ضمن نامه‏اى از فيصل خواستار شدندوسائل بازگشت آنان را به عراق فراهم آورد فيصل در پاسخ ايشان طى نامه مورخ 26رجب 1342 ق اعلام كرد به شرطى با تقاضاى ايشان موافقت مى‏كند كه تعهد كتبى بسپارنددر سياست عراق مداخله نكنند چون دولت ايران هم درين زمينه اقداماتى كرده بودفيصل به سردارسپه پيغام داد : اگر ايران رژيم پادشاهى عراق را بشناسد به علمااجازه بازگشت داده خواهد شد



همه شروط دولت عراق پذيرفته شد و اصفهانى و نائينى وسيد عبدالحسين طباطبائى و سيد حسن طباطبائى نامه‏هاى مشابهى نوشته علاوه بر تعهدبر عدم درگيرى در امور كشور عراق و گوشه‏گيرى از سياست و قول مساعد براى انجامخواسته‏هاى ديگر فيصل افزودند كه كمك به سلطنت هاشمى عراق بر طبق مقتضيات اسلام بهشمار مى‏رود همدردى‏هاى ظاهرى سردارسپه به علماى تبعيدى و اقدامات جدى او براىاعاده حيثيت و بازگشت محترمانه ايشان به عراق نوعى صميميت و نزديكى و تفاهم بين اوبا علما بوجود آورد كه در رسيدن او به مقام سلطنت عامل مؤثرى بود ازينرو وقتىدعوتنامه فيصل به علما رسيد و مراتب رسماً به دولت ايران اعلام شد سردارسپه يكى ازافسران عالى مقام يعنى سردار رفعت را مأمور نمود كه تا عراق همراه ايشان باشد ونهايت كوشش را به عمل آورد تا حرمت علما رعايت گردد اصفهانى و ساير علما نيزوقتى به عراق رسيدند "دوم ارديبهشت 1303 ش" سپاس نامه‏اى براى سردارسپه فرستادند

در باره شخصيت آيةاللَّه اصفهانى و مقاماتعلمى و نظرات سياسى او تاكنون تحقيقى نشده است اصولاً تا زمان مرجعيت ميرزا محمدتقى شيرازى و شريعت اصفهانى كمتر مرجعى را سراغ داريم كه مستقيماً در كارهاى سياسىدخالت كرده باشد اوضاع جهان نيز براى چنين دخالتهايى آماده نبود او رهبرىمعتدل و ميانه‏رو و مصلحت‏شناس بود روابط خود را با دولت ايران و عراق حفظ مى‏كرد حتى بعد كه به مقام مرجعيت كل و بلامنازع رسيد و در ايران تحولات شگرفى مانندنظام وظيفه و تغيير لباس و كشف حجاب پيش آمد اقدام حادى نكرد پس از فوت ميرزاىنائينى "1355 ق" مقام مرجعيت در وجود آيت‏اللَّه اصفهانى انحصار يافت و تا ده سالبعد كه زندگى را بدرود گفت بر مسند رياست حوزه علميه نجف تكيه داشت اين تمركزمرجعيت و قبول شيعيان عالم در وجود هيج مرجعى قبل از اصفهانى ديده نشده بود تبحراو در علوم شرعى و معارف اسلامى و ملكات و مكارم اخلاقى و حلم و جود و بزرگوارى وموقع‏شناسى و روابط دوستانه‏اى كه با دولتهاى اسلامى بخصوص بلاد شيعه برقرار كردهبود و اطمينانى كه دولتهاى بزرگ به نظر صائب و قدس و تقواى او داشتند سبب شد كه نهتنها سفر طلاب از شرق و غرب عالم به نجف بلامانع شود ، بلكه مشكلى نيز در انتقالوجوه شرعى از كشورهاى ديگر به محضر اصفهانى پيش نيامد راتبه طلاب و علماى نجف رامرتباً مى‏پرداخت و به وضع بهداشت و معالجه ايشان شخصاً رسيدگى مى‏فرمود : در ايامجنگ جهانى دوم كه خواربار به نجف نمى‏رسيد نان رايگان بين اهالى توزيع مى‏كرد مقداروجوه شرعى كه نزد آيت‏اللَّه اصفهانى مى‏رسيد بى‏سابقه بود هزينه‏هاى او را براىمعاش طلاب و امور خيريه و توزيع نان و نيز مخارجى كه براى ترويج مذهب تشيع در آسياو افريقا داشت در ماه حدود سى هزار دينار عراقى برآورد كرده‏اند و نمايندگانى كهبراى ترويج معالم دين و ارشاد شيعيان مى‏فرستاد در بالا بردن سطح فكرى شيعيان جهانبسيار مؤثر بود آيت‏اللَّه اصفهانى در سالهاى آخر زندگى به درد پا مبتلى بود ولىهرگز از تدريس و فعاليتهاى اجتماعى باز نمى‏ايستاد


در سال آخر زندگى براى معالجهو استراحت به لبنان رفت و چندى در بعلبك اقامت داشت ليكن در آنجا به زمين خورد ورانش شكست ناچار او را با هواپيما به بغداد بازگرداندند اما پس از چند روز درشب نهم ذى حجه 1365 ق در عمر 81 سالگى در كاظمين داعى حق را لبيك گفت و جهان علم ودين را با مرگ خود داغدار كرد نعش او را به نجف حمل كردند و بعد از تشييعى بى‏سابقهدر جوار استادش آيةاللَّه خراسانى به خاك سپردند خبر رحلت او دنياى تشيع را تكانداد در تهران و ساير بلاد ايران و عراق و لبنان و سوريه و هند و افريقا مجالسعظيم فاتحه‏خوانى برپا شد و شاهان و رؤسا و وزراى بلاد اسلامى همراه با سايرمسلمانان در آنها شركت داشتند "دائرةالمعارف تشيع"

ابوحمزه ثُمالى :

ثابت بن ابى الصفيه دينارازدى ثمالى كوفى ، از صحابه على بن حسين "ع" و محمد بن على "ع" و جعفر بن محمد "ع"و موسى بن جعفر "ع" و از تبع تابعين و از زهاد و مشايخ و از مفسران و جامعان حديثو راويان ثقه و مورد اعتماد امامان شيعه بعضى او را از موالى آل مهلب يا مولاىمهلب بن ابى صفره ازدى دانسته و نسبت ازدى را براى او بالولاء شمرده‏اند ، ولىصدوق در مشيخة الفقيه و علامه حلى در خلاصة الاقوال و جمعى ديگر از علماى رجال اورا عربى و از بنى ازد گفته‏اند صدوق وى را از بنى ثعل "فرعى از ازد" يا بنى طىدانسته است شهرتش به ثمالى از آن است كه چندى در عشيره بنى ثماله "از فروع ازد" مى‏زيستهاست ثماله به ضم اول و تخفيف ثانى در لغت به معنى كف شير يا باقيمانده اندك ازهر چيز است اين كلمه براى عوف بن اسلم - جد بنى ثماله - بدان سبب لقب گرديد كهبه مهمانان خود شير تازه با كف روى آن مى‏خوراند ، يا اينكه در جنگى همه افرادخاندان او كشته شدند و تنها او باقى ماند در باره خانواده و محل و تاريخ ولادت وشرح احوال ابوحمزه در كودكى و نوجوانى تفصيلى در دست نيست در كتب رجال و تاريخاو را كوفى نوشته‏اند از اخبار او برمى‏آيد كه ايام جوانى را بيشتر در مدينهگذرانده است علاوه بر امامان چهارگانه "ع" از انس بن مالك صحابى "
93 10 ق" وعامر بن شراحيل شعبى تابعى "
103 19 ق" و ابن اسحاق "م 151 ق" و ابوعمرو زاذان وسالم بن ابى الجعد نيز استماع حديث كرده است سفيان ثورى ، وكيع ، شريك ، حفص بنغياث ، ابواسامه ، عباد ملك بن ابى سليمان ، ابونعيم و عبداللَّه بن موسى و جمعبسيار ديگرى از محدثين شيعى و سنى از راويان اويند همه محدثين شيعى او را ثقه ومورد اعتماد مى‏دانند و خبر واحد او را در حكم خبر متواتر به شمار مى‏آورند ليكنبعض اهل سنت اخبار او را به علت تشيع تضعيف كرده‏اند در فضائل ابوحمزه رواياتذيل است :

ابوعبداللَّه جعفر بن محمد صادق "ع" در بارهاو فرمود : ابوحمزة فى زمانه مثل سلمان فى زمانه يعنى ابوحمزه در زمان خود همانمرتبت و مقام را دارد كه سلمان در زمان خود داشت "او نزد ما به منزله سلمان نزدرسول اللَّه است"

و فضل بن شاذان از على بن موسى الرضا "ع" روايتكرده است كه : ابوحمزة الثمالى فى زمانه كلقمان فى زمانه و ذلك انه خدم اربعةمنّا ، على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و برهة من عصر موسى بن جعفرصلوات اللَّه عليهم ، و يونس بن عبدالرحمن كذلك و هو سلمان فى زمانه يعنى ابوحمزهثمالى مقام لقمان را در زمان خود داشت ، زيرا او به چهار تن از ما خدمت كرد ؛ علىبن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و برهه‏اى از عصر موسى بن جعفر ، صلواتخداوند بر ايشان باد يونس بن عبدالرحمن نيز چنين است و او سلمان در زمان خويشاست

در رجال كشى از على پسر ابوحمزه روايت شدهاست كه : قال الصادق لابى بصير اذا رجعت الى ابى حمزة الثمالى فاقرءه منى السلامو اعلم انه يموت فى شهر كذا يوم كذا قال ابوبصير : جعلت فداكم ، واللَّه لقد كانفيه انس و كان لكم شيعه قال صدقت ما عندنا خير لكم قلت شيعتكم معكم ؟ قال: انهو خاف اللَّه و راقب نبيه و توقى الذنوب فاذا فعل كان فى درجاتنا قال فرجعناتلك السنة فما لبث ابوحمزة الا يسيرا حتى توفى رحمه اللَّه يعنى امام صادق "ع" بهابوبصير فرمود : وقتى برگشتى سلام ما را به ابوحمزه ثمالى برسان و بدانكه او درفلان ماه و فلان روز خواهد مرد ابوبصير گفت : فدايت شوم، به خدا قسم او مردى بامحبت و از شيعيان شما بود فرمود: راست گفتى ، آنچه نزد ماست براى شما بهتر است عرض كردم آيا شيعه شما با شما خواهد بود ؟ فرمود : اگر او از خداى بترسد و احكامپيامبر او را پاس دارد و خود را از گناهان حفظ كند ، پس وقتى چنين كند در درجات ماخواهد بود ابوبصير گويد : ما در همان سال برگشتيم و ابوحمزه بعد از زمانى اندكوفات يافت رحمت خداى بر او باد

داود رقى از وافد اهل خراسان روايت كند كهگفت : چون وارد كوفه شدم به جستجوى فقهاى شيعه برآمدم ، مرا به آنجا كه قبراميرالمؤمنين است هدايت كردند ، مردى را ديدم كه جمعى در محضرش بودند و او آنها رادرس مى‏داد ، پرسيدم او كيست؟ گفتند : وى ابوحمزه ثمالى است در اين اثنا عربى سررسيد و گفت : هم اكنون از مدينه مى‏آيم و جعفر بن محمد "ع" درگذشت ابوحمزه دهشتزده گشت و صيحه برآورد و دست خويش همى به زمين مى‏زد ، سپس از آن عرب پرسيد آياحضرت در باره جانشينى خود وصيتى كرد ؟ عرب گفت : آرى فرزندش عبداللَّه و فرزندديگرش موسى و نيز منصور خليفه را وصى خود كرد ابوحمزه گفت : الحمدللَّه الذى لميضلنا، دل على الصغير و بين حال الكبير و ستر الامر العظيم ! "سپاس خداى را كه مارا به دست گمراهى نسپرد ، به كوچكتر "ين فرزند" راهنمائى كرد و وضعيت بزرگتر "ينفرزند" را روشن ساخت و مسئله بزرگ "امامت" را مستور داشت" و خود را بر قبراميرالمؤمنين افكند و سپس نماز گزارد و ما نيز نماز خوانديم آنگاه من رو به اوكردم و گفتم : اين را كه گفتى توضيح ده گفت : خداوند امر فرزند بزرگ حضرت : "عبداللَّه"را به ناقص و معلول بودنش روشن نموده كه چنين كسى لايق منصب امامت نباشد ، زيراخداوند يكى از شروط امامت را كمال خلقت دانسته ، و اما اينكه ما را به كوچكترراهنمائى فرموده از اين جهت كه نامش در اين وصيت آمده ، و اينكه امر مهم امامت راپنهان داشته بدين جهت كه امام صادق "ع" منصور خليفه را نام برده و معلوم است كه اوامام نتواند بود ولى چون بپرسد چه كسى به جاى امام صادق است و گويند تو را وصىخويش ساخته متعرض امام موسى نگردد

از خود ابوحمزه نقل است كه گفت : روزى امامصادق "ع" كسى را به نزد من فرستاد و مرا بخواند ، چون به محضرش رفتم و مرا ديدفرمود : من چون تو را مى‏بينم احساس آرامش و آسايش مى‏كنم

از اين‏گونه روايات در فضائل ابوحمزه بسياراست

علاوه بر اخلاص در تشيع و ولاى اهل بيت "ع" وكوششى كه در جمع ادعيه و اخبار ائمه اطهار "ع" به كار برده ، مفسر و محدثى عالىمقام بوده و تصانيفى از خود برجاى گذاشته كه از مآثر اصيل و قديم شيعه به شمار مى‏رود از جمله تصنيفات اوست : تفسير القرآن كه گرچه اصل آن در دست نيست ليكن ابن نديمدر الفهرست و حاج خليفه در كشف الظنون از آن ياد كرده و ثعلبى در تفسير الكشف والبيان و ابن شهر آشوب در اسباب النزول و المناقب قسمتهائى از آن را نقل كرده‏اند؛ اثر ديگر ابوحمزه مجموعه‏اى است از نوادر حديث به نام النوادر كه آن را حسن بنمحبوب از او روايت كرده است ؛ ديگر از تأليفات او رساله‏اى است در حقوق كه از علىبن الحسين "ع" روايت كرده است ؛ اثر ديگر او كتاب الزهد است كه آن را با كتابالنوادر ، حميد بن زياد از ابوجعفر محمد بن عياش بن عيسى و او از ابوحمزه روايتكرده است از ابوحمزه ادعيه بسيار روايت شده است مهمترين آنها دعاى بزرگ و مشروحسحر است كه به نام دعاى ابوحمزه ثمالى معروف است اين دعا را شيخ ابومحمد هارونبن موسى تلعكبرى به اسناد خود از حسن بن محبوب زراد و او از ابوحمزه روايت كرده وآورده است كه على بن الحسين "ع" در ايام رمضان هر سحر آن را تلاوت مى‏فرموده است فصاحت الفاظ و بلاغت معانى و مضامين دعا بر اصالت و صحت انتساب آن گواهى مى‏دهد

از ابوحمزه پنج پسر باقى ماند دو تن از ايشانبه نام على و حسين مانند پدر از ثقات رجال و مورد اعتماد و امين بوده‏اند امامصادق "ع" در شأن على بن ابى حمزه فرمود : انى لأستريح اذا رأيتك يعنى همانا منوقتى تو را مى‏بينم آسوده و راحت مى‏شوم سه نفر ديگر از پسران ابوحمزه ، حمزه ونوح و منصور در ركاب زيد بن على بن الحسين در كوفه به شهادت رسيدند

در باره سال وفات ابوحمزه اختلاف است بعضىسال مرگش را 105 ذكر كرده‏اند درين صورت فقط مى‏توانسته است در حضور امام سجاد "ع"و امام صادق"ع" رسيده باشد ، در صورتى كه روايات بسيارى دال بر هم عصرى او با امامصادق "ع" و امام كاظم "ع" در كتب حديث مندرج است ابن سعد كاتب واقدى در طبقاتمرگ او را در زمان خلافت منصور عباسى "
158 136 ق" آورده و شيخ طوسى و نجاشى وبعض ديگر از علماى رجال اين تاريخ را 150 ق ثبت كرده‏اند اما در كتب رجال ، حسنبن محبوب "م 224 ق" را از راويان اخبار ابوحمزه ثمالى آورده و روايات و ادعيه اواز جمله دعاى بزرگ سحر را نقل كرده‏اند در سال 150 ق حسن بن محبوب كمتر از دوسال عمر داشته بنابر اين سماع حديث از ابوحمزه چگونه كرده است ؟ ولى قول ديگرى هستكه ابوحمزه بعد از مرگ منصور وفات يافته است و سن مناسب براى استماع و روايت حديثكمتر از سن بلوغ نيست بنابر اين بايد سال وفات ابوحمزه را بعد از 165 ق بدانيم "دائرةالمعارفتشيع ، بحارالانوار"

/ 813