يزيد در اسارت احرار
احمد مبلغىوحشتسراپاى آل ابىسفيان را فرا گرفته بود، سپاه محمد(ص) به شهر نزديك مىشد. اندكى بعد، ابر عطوفت پيامبر(ص) بر شهر سايه افكند; باران رحمتش باريدن گرفت و ترس را از شهر امن الهى زدود. پيامبر(ص) به دشمنان سرسختش منتى بزرگ نهاد و به آنان فرمود: «اذهبوا انتم الطلقاء» برويد، شما آزاد هستيد.شكستبراى فرزندان بنىاميه تازگى نداشت; به دل عقده داشتند; عقده بدر و حنين، عقده لحظاتى كه پدرانشان در خشم مسلمانان مىشكستند و چون برگ خشك نقش زمين مىشدند. اين بار بر پيشانيشان مهر «طلقاء» خورده بود و اين امر عقده ديگرى بر دل كينهتوزشان نشانيد; عقدهاى كه از عقده مرگ عزيزانشان در بدر و حنين كمتر نبود. آنها خاطرهاى تلخ از داستان فتح مكه در سينه داشتند; خاطرهاى كه در آينه آن تسلط و عظمت پيامبر(ص) و خوارى و لتخويش را مىديدند.شعلههاى مرگ خونين پدران و ننگ نشسته بر دامان هر روز برافروختهتر مىشد، در پى فرصتى بودند تا خشم درون فرو نشانند و انتقام خويش از پيامبر(ص) و آل او بستانند. فرصتى كه در روزگار يزيد فرا رسيد. او وارث همه عقدههايى بود كه سالها بر دل پدرانش سنگينى مىكرد.فرزند كشته شدگان بدر و طلقاى فتح مكه، شمشير انتقام به دست گرفت; او مىخواست همه شكستها، مرگها و حقارتها را جبران كند، در پى ريختن خون بود و به اسارت گرفتن افراد.از اين روى فرمان قتل سرور جوانان بهشت و عزيزانش را صادر كرد. و پس از حادثه خونبار كربلا، همه چيز را براى گشودن عقدهاى ديگر فراهم ديد; عقدهاى كه حتى با شنيدن خبر گرفتار آمدن اهل بيت(ع) در زنجير اسارت ابنزياد گشوده نشده بود...پس دستور داد تا خاندان پيامبر را به شام بفرستند. (1) يزيد مىخواست داستان مكه تكرار شود، ولى اين بار به تيغ بنى اميه.ابنعباس از اين هدف شوم يزيد پرده برداشته است. او در نامهاى به يزيد نوشت:عجيب است، تو دختران عبدالمطلب و نونهالانش را مانند اسيران به شام بردهاى تا مردم ببينند بر ما مسلط شدهاى و بر ما منت مىگذارى. (2)كاروان اهل بيت(ع) به شام رسيد. يزيد در جيرون، كنار يكى از دروازههاى دمشق، بود. چون چشمش به كاروان آلالله افتاد، مغرور و شادمان لب به شعر گشود و چنين سرود:نعب الغراب فقلت صح او لا تصح فقد اقتضيت من الرسول ديونى (3)صداى كلاغ برخاست. پس گفتم: فرياد بزنى يا نزنى من آنچه از پيامبر طلب داشتم، باز پس گرفتم.او، در راستاى نيتشوم خود، دستور داد تا هر چه بيشتر با اهل بيت(ع) سختگيرى كنند و آنها را خوار سازند. بر اين اساس آنها را گردن به گردن با طناب بستند، بر هر كه از رفتن باز مىماند تازيانه زدند (4) و هنگام آسايش، در خرابه جايشان دادند.يزيد مىخواستسلطه و اقتدار خويش را نشان دهد تا سرانجام با آزاد كردن آنان، به هدف شوم خود دستيابد.يزيد در يكى از روزها، در حالى كه شخصا زنجير از پاى امام سجاد(ع) باز مىكرد. از حضرت پرسيد: آيا مىدانى چرا چنين كردم؟حضرت پاسخ داد: تريد الا يكون لاحد على منة غيرك; (5) مىخواهى تنها خودت بر من منت داشته باشى.از كلام حضرت(ع) به خوبى استفاده مىشود كه چگونه يزيد در پى منت نهادن بر آل رسول بود.شكستيزيد
يزيد هر چه بيشتر كوشيد كمتر به هدف رسيد. جريان رجوع اهل بيت(ع) به مدينه چنان انجام گرفت كه نه تنها كمترين نشانى از ضعف اهل بيت(ع) و اقتدار يزيد در پى نداشت; بلكه نشاندهنده پيروزى اهل بيت(ع) بود.اسير نوعا كمتر توان حرف زدن دارد، گوشهاى برمىگزيند و در غم خود فرو مىرود; يا به آينده دشوارى كه در پيش دارد مىانديشد و يا به گذشته دردناكى كه ديده است. حتى اگر بخواهد چيزى بگويد مجالش نمىدهند; چرا كه اسير است و در بند. اما شام اسيرانى ديد كه همه چارچوبههاى اسارت را در هم شكستند، از هر لحظه براى تبليغ بهره جستند و در مدتى كوتاه، دشمن خويش را به زانو درآوردند. آرى «اهل بيت» اسيرانى بودند كه دشمن را به اسارت گرفتند. وقتى به شام رسيدند، خستگى راهى طولانى بر تن، زخم آزار دشمنان كينهتوز بر سينه و زنجير بر پا داشتند و از ضعف و گرسنگى رنج مىبردند. ولى با اين همه، چون جام پايدارى از دستحسين(ع) گرفته بودند، در شام نبردى ديگر به راه انداختند. آنان در لباس اسارت پر شكوه، قدرتمند و پر صلابت ظاهر شدند; تيغ زبان زينب(ع) و شمشير بيان سجاد(ع) همه آنچه يزيد تنيده بود، از هم گسست و چهره واقعيت را نمايان ساخت.مجلس بزم يزيد، كه يزيديان را از باده پيروزى سرخوش كرده بود، با فرياد علىگونه زينب(ع) در هم ريخت. زينب(ع) يزيد را، كه با جلال و جبروت بر تخت نشسته بود، مخاطب قرار داد و فرمود: «امن العدل يا بن الطلقاء، تخديرك حرائرك و امائك و سوقك بنات رسول الله(ص) سبايا ... ». (6)اى زاده طلقاء، آيا اين عدل است كه زنان و كنيزان خود را در پرده بنشانى و دختران رسول خدا(ص) را به عنوان اسير از شهرى به شهرى بگردانى ... .اين سخن زينب(ع) بار ديگر ذلت آل ابوسفيان در فتح مكه را در يادها زنده ساخت. غبار غم بر چهره يزيد و يزيديان نشست. يزيد، كه در آرزوى برپايى مجلسى چنين بود تا بر گذشتههاى ذلتبار خاندانش سرپوش بگذارد، نتيجه را كاملا معكوس يافت. سخنان زينب(ع) محكم و پياپى وارد مىشد. يزيد جز سكوت راه ديگرى پيش روى خود نمىديد. آرى يزيد در بند اسارت زبان زينب(ع) خاموش نشسته بود. در حقيقت، سخن آن حضرت(ع) اين پيام را در برداشت كه اى يزيد، پيامبر كفار را، كه پدرانتبودند، آزاد كرد; اما تو آزادى را از دختران او سلب كردهاى. اين چيزى جز يك ننگ ديگر براى تو و خاندانت نمىتواند باشد; ننگى كه از ننگ طلقا بودن ريشه مىگيرد.مقايسه رفتار يزيد در ابتداى ورود اهل بيتبه شام با رفتار چند روز بعد او پرده از صلابت و قدرت تبليغات اهل يتبرمىدارد و همه چيز را آشكار مىسازد. رفتار يزيد در اواخر حضور اهل بيت(ع) رفتارهاى انفعالى بود; بهگونهاى كه مىكوشيد قتل امام حسين(ع) را به گردن ابنزياد اندازد. اهل بيت(ع) قاطعانه اين ترفند تبليغى او را خنثى كردند و به او گفتند: ما قتل الحسين غيرك ... (7) ; اى يزيد امام حسين(ع) را جز تو كسى نكشته است ....او در برابر افشاگريهاى اهل بيت(ع) چنان خويش را درمانده يافت كه براى حفظ موقعيت پوشالى خود، راهى جز خشونت نديد و از اينرو چند بار به قتل امام سجاد(ع) فرمان داد. ولى چون اين كار را به زيان خود ديد از آن چشم پوشيد. اندك اندك اهل بيت(ع) جو تبليغى را كاملا به دست گرفته بودند، بهگونهاى كه دل مردم را با مرثيهخوانى اباعبدالله(ع) مىلرزاندند و حديث عاشورا را با سوز بيان مىكردند. امام سجاد(ع) در خطبه خود در مسجد جامع روضه شهادت و مظلوميت امام حسين(ع) را خواند و شاميانى كه دشمنان اهل بيت(ع) به شمار مىآمدند، در حضور يزيد، گريستند. (8)عاقبت مروانحكم حضور اهل بيت(ع) را در شام به ضرر دستگاه بنىاميه ديد و به يزيد توصيه كرد تا هر چه زودتر اسباب رجوع اهل بيت(ع) به مدينه را فراهم آورد. (9) بدين ترتيب اهل بيت(ع) با سرافرازى شام را به قصد مدينه ترك كردند.1- مع الحسين فى نهضته، اسد حيدر، ص 308; مقتل الحسين، مقرم، ص 441.2- سفينة البحار، ج 2، ص 151 (ماده، عبس).3- بحارالانوار، ج 45، ص199; مقتل الحسين، مقرم، ص 448.4- مقتل الحسين مقرم، ص449.5- ذريعة النجاة، ميرزا رفيع گرمرودى، ص 334.6- همان.7- همان.8- همان.9- مع الحسين فى نهضته.