مراسم نامگذاري
پاسدار عفت و پاكي منم
من حيا را مرزداري كردهام
بانوان را جمله ياري كردهام
با حيا در چادر خاكي منم
بانوان را جمله ياري كردهام
بانوان را جمله ياري كردهام
مراسم نامگذاري
معمولاً مرسوم است كه پدر و مادر، نام فرزند را انتخاب ميكنند، ولي در ولادت حضرت زينب عليهاالسلام ، والدين او اين كار را به پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله ، جد بزرگوار آن بانو واگذار نمودند؛ پيامبر صلياللهعليهوآله در سفر بود، بعد از بازگشت از سفر، به محض شنيدن خبر تولد، مشتاقانه به خانه علي عليهالسلام رفت. نوزاد را در بغل گرفت و بوسيد، بعد از مدتي جبرائيل بر پيامبر نازل گرديد و نام زينب (زين + اب) را كه به معناي «زينت پدر» است، براي اين دختر انتخاب نمود2.آن بانوي بزرگ، سرانجام در پانزدهم رجب سال 62 هجرت، با كولهباري از اندوه، محنت و رنج و با يادگار گذاشتن درسهاي زيادي از صبوري، حيا، عفت و پاكي، دار فاني را وداع گفت.در اين مقام برآنيم تا گوشههايي از حيا، عفت و پاكدامني زينب را به تصوير كشيم و رهتوشه گرانبهايي براي بانواني كه ميخواهند زينب گونه زندگي كنند و به افتخار و سربلندي ابدي برسند مهيا سازيم.ضرورت بحث حيا
امروزه در سرتاسر جهان، مخصوصا كشورهاي اسلامي و علي الخصوص جامعه تشيّع، تلاش استعمارگران و مهاجمان فرهنگي بر آن است كه حيا و عفّت بانوان را نشانه روند و جامعه را از اين راه به بيبند و باري و بيديني سوق دهند و در نتيجه به مطامع شيطاني خود برسند؛ چرا كه آنها به خوبي دريافتهاند اگر دين و مذهب تشيّع را بخواهند نابود كنند، بايد حيا، عفت و پاكدامني را از بين ببرند.هرگاه از جامعه حيا رخت بربست و عفت در آن لگدكوب شد؛ دين هم بساط خويش را جمع خواهد كرد. علي عليهالسلام به زيبايي ميفرمايد: «اَحْسَنُ مَلابِسِ الدّينِ اَلْحَياءُ3؛ نيكوترين لباس دين حيا است.»، امام صادق عليهالسلام فرمود: «لا ايمانَ لِمَنْ لا حَياءَ لَهُ4؛ ايماني نيست براي آن كس كه حيا ندارد.» و امام باقر عليهالسلام فرمود: «اَلْحَياءُ وَالايمانُ مَقْرُونانِ في قَرْنٍ فَاِذا ذَهَبَ اَحَدُهُما تَبَعهُ صاحِبُهُ5؛ حيا و ايمان با هم بر يك شاخه قرار گرفتهاند، پس هرگاه يكي از آن دو برود، ديگري نيز از او تبعيت كند.» و زيباتر از همه، امام حسين عليهالسلام ـ آن كس كه زينب عليهاالسلام ، حيا را در مكتب او آموخت ـ فرمود: «لا حَياءَ لِمَنْ لا دينَ لَهُ6؛ آن كه دين ندارد، حيا هم ندارد.»از روايات فوق به خوبي استفاده ميشود كه بين ماندگاري دين در جامعه و وجود حيا؛ رابطه تنگاتنگي وجود دارد. مهاجمان فرهنگي، بخوبي اين رابطه و ملازمه را دريافتهاند، از اين رو صهيونيست معروف «نتانياهو» اين گونه القاء ميكند كه «برنامههاي ماهوارهاي، به مثابه يك نيروي شورشي بسيار مؤثري عمل ميكنند؛ بچههاي ايراني مسلما لباسهاي زيبايي را خواهند خواست كه در شوهاي تلويزيوني ميبينند. آنها استخرهاي شنا و شيوه زندگي فانتزي خواهند خواست.7»از طرف ديگر، هواداران استكبار جهاني در داخل كشور با قلمهاي زهرآگين، رفتارهاي زننده، لباسها و فيلمهاي مبتذل، در نابودي حيا و عفت، استعمار را ياري ميرسانند.نگاهي به جايگاه حيا در فرهنگ غني اسلام
اشارتي مختصر و بيان نكاتي درباره جايگاه حيا در اينجا مناسب مينمايد:الف) حياي دختران شعيب در قرآن:
قرآن كريم، با اينكه غالبا مسايل را به صورت كلّي بيان ميدارد، ولي گاهي بجهت حياتي بودن مسئله، جزئيات و نمونههايي را بيان ميكند. مثلا ماجراي حضرت موسي و برخورد او با دختران شعيب را چنين بيان ميكند: «و هنگامي كه [موسي] به [چاه] آب مَدْيَنْ رسيد، گروهي از مردم را در آنجا ديد كه چهارپايان خود را سيراب ميكنند؛ ودر كنار آنان دو زن را ديد كه مراقب گوسفندان خويشند و به چاه با بودن مردان نزديك نميشوند. موسي از آنان پرسيد: كار شما چيست؟ گفتند: آنها را آب نميدهيم تا چوپانها همگي خارج شوند. ...موسي براي گوسفندان آن دو آب كشيد و... ؛در ادامه اين داستان درباره نحوه آمدن يكي از دختران شعيب و گفتگوي او با حضرت موسي عليهالسلام ميفرمايد:«...فَجاءَتْهُ اِحْداهُما تَمْشي عَلَي اسْتِحْياءٍ قالَتْ اِنَّ اَبي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ اَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا...»8؛ ناگهان يكي از آن دو [زن[ به سراغ او آمد، در حالي كه با نهايت حيا گام برميداشت. گفت: پدرم از تو دعوت ميكند تا مزد آب دادن [به گوسفندان] را كه براي ما انجام دادي، به تو بپردازد.»از اين آيه ميتوان حيا را به زيبايي دريافت؛ چرا كه:1. تا زماني كه مردان كنار چاه بودند، دختران شعيب عليهالسلام نزديك چاه نميرفتند.2. آنگاه اقدام به آب دادن گوسفندان ميكردند كه تمام مردان پراكنده شوند.3. سرا پا حيا نزد موسي عليهالسلام آمد. نگفت ما مزد تو را ميپردازيم؛ بلكه گفت پدرم از تو دعوت ميكند تا مزد تو را بپردازد.ب) حيا تمام دين است:
علي عليهالسلام ميفرمايد: «الْحَياءُ هُوَ الدّينُ كُلُّه9؛ حيا تمام دين است.»ج) حيا بازدارنده از زشتيها:
علي عليهالسلام فرمود: «اَلْحَياءُ يَصُدُّ عَنْ فِعْلِ الْقَبيحِ10؛ حيا [انسان را] از كار زشت باز ميدارد.»امام هفتم عليهالسلام ميفرمايد: «ما بَقيَ مِنْ اَمْثالِ الاَْنْبياءِ عليهمالسلام اِلاّ كَلِمَةً؛ اِذا لَمْ تَسْتَحْيِ فَاعْمَلْ ما شِئْتَ...11؛ مثالها [و كلمات قصار] از انبياء باقي نمانده است مگر يك كلمه [و آن اين است كه] هرگاه حيا نداشتي، هر كاري ميخواهي انجام بده.»د) عاقبت بيحيايي:
علي عليهالسلام فرمود: «...مَنْ قَلَّ حَياؤُهُ؛ قَلَّ وَرَعُهُ وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ؛ ماتَ قَلْبُهُ، وَمَنْ ماتَ قَلْبُهُ؛ دَخَلَ النّارَ...12؛ كسي كه حيا و شرمش اندك باشد؛ پرهيزكاري او نيز اندك خواهد بود، و كسي كه وَرَعَش كمتر باشد؛ قلبش ميميرد و آن كس كه دلش مرده باشد؛ در آتش جهنم داخل خواهد شد.»ه··) سرپوش عيبها:
علي عليهالسلام فرمود: «مَنْ كَساهُ الحَياءُ ثَوْبَهُ؛ لَمْ يَرَ النّاسُ عَيْبَهُ13؛ آن كس كه با لباس حيا خود را بپوشاند كسي عيب او را نبيند.»و) سرچشمه خوبيها:
و آن حضرت فرمود: «مَنْ لا حَياءَ لَهُ؛ لاَ خَيْرَ فيهِ14؛ كسي كه حيا ندارد، خيري در او نخواهد بود.»نمونههايي از حياي زينب عليهاالسلام 1. فرزندِ بيتِ حيا و عفت:
تأثير وراثت و خانواده در رفتار و كردار انسان ترديدپذير نيست. امروزه به روشني ثابت شده است كه بخشي از صفات خوب و بد، از راه وراثت، از نسلي به نسلي منتقل ميشوند و به همين جهت خانوادههايي كه پيامبران در آن متولد شدند، عموما پاك و اصيل بودند، بهمين جهت در منابع اسلامي نيز از ازدواج با زنان زيبايي كه در خانوادههاي ناپاك و عاري از حيا به بار آمدهاند نهي شده است. در كنار وراثت، تربيت مطرح است؛ زيرا بخشي از فضايل و كمالات، با تربيت صحيح به فرزندان منتقل ميشود.در زندگي زينب عليهاالسلام اين دو عامل (وراثت و تربيت) در بالاترين حد خويش وجود داشت؛ چنانكه در زيارت نامه آن بانوي بزرگوار ميخوانيم: «اَلسَّلامُ عَلي مَنْ رَضَعَتْ بِلُبانِ الاِْيمانِ؛ سلام بر كسي كه از پستان ايمان شير نوشيد.»
آن كه پا تا به سر ايمان و حياست
عشق را همسفر كرببلاست
به يقين زينب كبري باشد
زاده حيدر و زهرا باشد
خونش آميخته با خون خداست
مظهر عصمت و پاكي، تقواست
زاده حيدر و زهرا باشد
زاده حيدر و زهرا باشد
2. حيا در آغاز جواني
دكتر «عائشه بنت الشاطي»، بانوي نويسنده و اهل تحقيق اهل سنّت، چنين ميگويد: «زينب در آغاز جواني چگونه بوده است؟ مراجع تاريخي از وصف رخساره زينب در اين اوقات خودداري ميكنند؛ زيرا كه او در خانه و روبسته زندگي ميكرد. ما نميتوانيم مگر از پشت پرده وي را بنگريم، ولي پس از گذشتن دهها سال از اين تاريخ، زينب از خانه بيرون ميآيد و مصيبت جانگداز كربلا او را به ما نشان ميدهد.17»تاريخ او را نديده، چرا كه حياي او مانع از آن شده است و مادرش فاطمه توصيه كرده است كه: «خَيْرٌ للنِّساءِ اَنْ لا يَرَيْنَ الرِّجالَ وَلا يَراهُنَّ الرِّجالُ18؛ براي زنان بهتر است كه آنان مردان را نبينند، و مردان [نيز] آنها را نبينند.»و اگر دستور الهي و آسماني نبود كه «انَّ اللّه شاءَ اَنْ يَراهُنَّ سَبايا؛ به راستي كه خدا خواسته كه آنها را اسير ببيند» حسين عليهالسلام هرگز به خود اجازه نميداد خواهر را در سفر كربلا به همراه ببرد.
بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غيب
ورنه اين بيحرمتي را كي روا دارد حسين
ورنه اين بيحرمتي را كي روا دارد حسين
ورنه اين بيحرمتي را كي روا دارد حسين
3. نمايش شكوه حيا هنگام حركت از مدينه
مدينه، شبي را به ياد ميآورد كه كاروان حيا با تمام شكوه و جلال به سوي مكه روانه شد. آن شب از شبهاي ماه رجب بود كه كارواني مجلل از مدينه بيرون رفت؛ در حالي كه دو بانوي «حيا» و عفت را جوانان بنيهاشم و در رأس همه سيد جوانان اهل بهشت احاطه نموده بودند. در قطعهاي تاريخي، راوي چنين نقل ميكند:«چهل محمل را ديدم كه با پارچههاي حرير [ابريشم] و ديباج زينت شده بودند. در اين وقت امام حسين عليهالسلام دستور داد بني هاشم زنهاي مَحرم خود را سوار بر محملها نمايند، پس در اين حال من نظاره ميكردم كه ناگهان جواني از منزل حسين عليهالسلام بيرون آمد در حالي كه قامت بلندي داشت و بر گونه او علامتي بود و صورتش مانند ماه ميدرخشيد و ميفرمود: بنيهاشم كنار رويد و آنگاه دو زن از خانه حسين عليهالسلام خارج شدند، در حالي كه دامانشان بر اثر حياي از مردم به زمين كشيده ميشد و دور آن دو را كنيزانشان احاطه نموده بودند. پس آن جوان به سوي يكي از محملها پيش رفت و زانوي خود را تكيه قرار داد و بازوي آنها را گرفت و بر محمل سوار نمود. من از بعضي پرسيدم؛ آن دو بانو كيستند؟! جواب دادند: يكي از آنها زينب عليهاالسلام و ديگري امكلثوم؛ دختران اميرالمؤمنين عليهالسلام . پس گفتم: اين جوان كيست؟! گفته شد: او قمر بني هاشم، عباس فرزند اميرالمؤمنين عليهالسلام است. سپس دو دختر صغير را ديدم كه گويا امثال آنها آفريده نشده است. پس يكي را همراه زينب و ديگري را همرام امكلثوم سوار نمود. پس از [اسم] آن دو دختر پرسيدم. گفته شد: يكي سكينه و ديگري فاطمه؛ دختران حسين ميباشند.آنگاه بقيه بانوان به همين جلالت و عظمت و حيا و متانت سوار شدند و حسين عليهالسلام ندا داد: كجاست عباس، قمر بني هاشم! عباس عرض كرد: لبيك، لبيك، اي آقاي من! فرمود: اسبم را بياور. اسب آقا را حاضر كرد. آنگاه حضرت بر آن سوار شد و بدينسان كاروان حيا، عفت، متانت و نجابت مدينه را ترك گفت19.4. زيورآلات فداي حيا و عفت!
پس از غارت لباسهاي امام حسين عليهالسلام ، سپاهيان كوفه و شام به سوي خيمهها هجوم بردند. لحظاتي تلخ و جانكاه بود. زينب كبري بيش از همه، تلخي و مخاطرات اين تهاجم وحشيانه را احساس ميكرد؛ چرا كه از يك سو پاسبان خيمههاي حيا و عفت بود و از طرف ديگر حفظ جان امام زمانش را به عهده داشت. دختر علي عليهالسلام كه منش و خوي كوفيان را ميشناخت، براي حفظ عفت و حيايِ بانوان و قبل از آمدن آنها، تمام زيورآلات زنان را جمع كرده خطاب به عمر سعد فرمود: اي عمر بن سعد! سپاهيان خود را از تعجيل و شتاب در غارت خيمهها باز دار! خود آنچه اسباب و زيور آلات است به شما واگذار ميكنم. مبادا دست نامحرمان به سوي خاندان رسول خدا دِراز شود [و بر قامت حيا و نجابت غباري بنشيند].تمامي وسايل و زيورآلات، حتي گوشوارههاي فاطمه بنت الحسين عليهالسلام نيز كه يادگار امام بود در محلي جمع شد و پس از آن كه زنان و كودكان در گوشهاي اجتماع كردند، دختر شجاع علي عليهالسلام فرياد زد: هر كس ميل دارد؛ وسايل و زيورآلات را بردارد! عدهاي پيش آمدند و هرچه بود غارت كردند... .20»5. فرياد بانوي حيا بر بيحياها:
كاروان حيا وارد كوفه شد، مردم در حالي كه خاندان رسالت را به سوي عبيداللّه بن زياد ميبردند، اسيران را تماشا ميكردند. در اين لحظه صداي بانوي حيا بلند شد: «يا اَهْلَ الْكُوفَةِ، اَما تَسْتَحْيُونَ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ اَنْ تَنْظُرُوا اِلي حَرمِ النَّبيِّ صلياللهعليهوآله 21؛ اي مردم كوفه! از خدا و فرستاده او شرم نميكنيد كه به خانواده پيامبر چشم دوختهايد.»6. تجلي حيا در دارالاماره كوفه:
زينب كبري عليهاالسلام در دوران اسارت، وقتي به دارالاماره رسيد، بغض راه گلويش را بست؛ چرا كه او همه اين خانه را ميشناخت، اينجا روزي خانه زينب بود، روزگاري كه اسم پدرش علي، با عظمتي بيمانند جهان را پرساخته بود. اشك در ديدگانش حلقه زد، ولي خودداري كرد، مبادا گريه خوارش كند. در آن دم به اتاق بزرگي رسيد و ديد عبيد اللّه ابن زياد در جايي نشسته كه پدرش در آنجا مينشست و از ميهمانان پذيرايي ميكرد.زينب كه بيارزشترين لباسهايش را بر تن و كنيزانش دورش را گرفته بودند، حيا را به عرصه نمايش گذاشت و بدون آن كه به امير سركش خونخوار اعتنايي كند، به صورت ناشناس در گوشهاي نشست در حالي كه سراپاي وجود او را شرم، حيا، نجابت و پاكي احاطه كرده بود22. ابنزياد پرسيد: اين زن كيست؟ (سه بار اين سؤال را تكرار كرد)، حيا و نجابت زينب از يكطرف، علم حضرت به قصد ابن زياد براي تحقير اهل بيت عليهمالسلام از طرف ديگر، اجازه نداد زينب جواب او را بدهد. تا آنجا كه ابن زياد ملعون با نيش زبانش نمك به زخم زينب پاشيد و براي آزردن او گفت: «كَيْفَ رَاَيْتِ صُنْعَ اللّهِ بِاَخيكِ وَاَهْلِ بَيْتِكِ23؛ كار خدا را با برادر و خانوادهات چگونه يافتي؟»زينب جوابي كوتاه، ولي بسيار زيبا داد كه ريشه در كمال حياي او داشت. حضرت با آرامشي كه از حيا و رضاي قلبي او حكايت داشت آن جمله به يادماندني را فرمود: «ما رَأيْتُ اِلاّ جَميلاً24؛ جز زيبايي چيزي نديدم.»7. مجلس يزيد؛ اوج تقابل حيا با بيحيايي
يزيد، بزرگان اهل شام و سفراي خارجي را دعوت كرده بود، آنگاه دستور داد كه اسيران را وارد كنند. مجلسيان به دختران و دودمان پيامبر نگاه ميكردند؛ كه تا ديروز در پس پرده عزّت و احترام قرار داشتند و بيگانهاي رخسار آنان را نديده بود.هنگامي كه مدعوين؛ بزرگواري و ارجمندي اين دودمان را به خاطر آوردند، همه از شرم و خجالت چشم بر هم نهادند، ولي در آن جمع، مرد تنومند شاميِ سُرخ رويي، با چشماني از حدقه درآمده به فاطمه دختر حسين عليهالسلام مينگريست و با نگاههاي آزمندانه خود ميخواست او را ببلعد. فاطمه هراسان و لرزان به عمّهاش زينب پناه برد.مردك شامي برخاست و به يزيد گفت: يا اميرالمؤمنين! اين دوشيزه را به من ببخش! فاطمه در حالتي كه از وحشت ميلرزيد، دامن عمهاش زينب را گرفت. زينب او را در آغوش گرفت و فرمود: «گمان دروغ بردي و فرومايگي كردي! نه تو چنين حقّي داري و نه يزيد!25» يزيد خشمگين گشت و سخناني بين او و زينب عليهاالسلام ردّ و بدل شد، تا آنكه زينب عليهاالسلام فرمود: اكنون كه سرتاسر زمين و آسمان را بر ما تنگ گرفتهاي و ما را مانند اسيران به هر سو ميكشاني به گمانت كه پيش خدا براي ما پستي و براي تو شرف و منزلت است؟!آنگاه فرياد آهنين حيا بر فرق مجسمه بيشرمي فرود آمد كه: « اَمِنَ الْعَدْلِ يَابْنَ الطُّلَقاءِ تَخْديرُكَ حَرائِرَكَ وَاِمائَكَ وَسَوْقُكَ بَناتِ رَسُولِ اللّهِ صلياللهعليهوآله سَبايآ قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ وَابْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ تَحْدُوا بِهِنَّ الاَْعْداءُ مِنْ بَلَدٍ اِلي بَلَدٍ يَسْتَشْرِ فُهُنَّ اَهْلُ الْمَناهِلِ وَالْمَناقِلِ وَيَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَريبُ وَالْبَعيدُ وَالدَّنيُّ والشَّريفُ، لَيْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجالِهِنَّ وَلِيٌّ وَلا مِنْ حُماتِهِنَّ حَمِيٌّ وَكَيْفَ يُرْتَجي مُراقَبَةُ مَنْ لَفِظَ فُوهُ اَكْبادَ الاَْزْكِياءِ وَنَبَتَ لَحْمُهُ مِنْ دِماءِ الشُّهَداءِ26؛ اي پسر آزاد شدگان27؛ آيا از عدالت است كه تو زنان و كنيزان خود را در پرده بنشاني و دختران [پردهنشين] رسول خدا را اسير كني [و شهر به شهر بگرداني]؟!! پرده آبروي آنها را بدري و صورت آنها را نمايان سازي تا دشمنان، آنان را از شهري به شهري ببرند، و بومي و غريب چشم به آنها بدوزند و نزديك و دور، و شريف و فرومايه تماشايشان كنند، در حالي كه از مردان آنها ياري كنندهاي همراهشان نباشد، و از ياري كنندگان آنان مددكاري نباشد. چگونه ميتوان اميد بست به دلسوزي كسي كه [مادرش] جگر پاك مردان خدا را جويد و گوشت او از خون شهدا روييد.؟!»
كو اسارت؟ خصم تو در بند بود
هر كلامت صدهزاران پند بود
هر كلامت صدهزاران پند بود
هر كلامت صدهزاران پند بود
8. عفت و پاكدامني، دستآورد حياي زينب
عفت و پاكدامني؛ برازندهترين زينت زنان و گرانقيمتترين گوهر براي آنان است. زينب عليهاالسلام از يك سو، به زيبايي درس عفت را در مكتب پدر آموخت؛ آنجا كه فرمود: «مَا الْمُجاهِدُ الشَّهيدُ في سَبيلِ اللّهِ بِاَعْظَمَ اَجْرا مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ يَكادُ الْعَفيفُ اَنْ يَكُونَ مَلَكا مِنَ الْمَلائِكَةِ29؛ مجاهد شهيد در راه خدا، اجرش بيشتر از كسي نيست كه قدرت دارد، اما عفت ميورزد، نزديك است كه انسان عفيف فرشتهاي از فرشتگان باشد.»و از طرف ديگر، حياي ذاتي زينب عليهاالسلام ميطلبيد كه در اوج عفت و پاكدامني باشد؛ چرا كه بارزترين ثمره و پيآمد حيا؛ عفت و پاكدامني است. چنان كه علي عليهالسلام فرمود: «سَبَبُ العِفَّةِ اَلْحَيا30؛ علت عفت و پاكدامني شرم و حيا است.»و در جاي ديگر فرمود: «عَلي قَدْرِ الحَياءِ تَكُونُ العفَّة31؛ به هر اندازه كه حيا باشد، عفت و پاكدامني خواهد بود.»تربيت خانوادگي، و حياي ذاتي زينب كبري عليهاالسلام باعث شد تا او عفت خويش را، حتي در سختترين شرايط به نمايش گذارد. او در دوران اسارت و در مسير كربلا تا شام، سخت بر عفت خويش پاي ميفشرد. مورخين نوشتهاند: «وَهِيَ تَسْتُرُ وَجْهَها بِكَفِّها لاَِنَّ قِناعَها اُخِذَ مِنْها32؛ او صورت خود را با دستش ميپوشاند، چون روسريش از او گرفته شده بود.»اين نشانه عفت اوست كه هنگام ورود به شام، شمر را ـ كه زماني سرباز علي عليهالسلام بود و در آن راه مجروح نيز شده بود، ولي ناپاكيها و بيحياييها او را به آنجا كشانده كه قاتل فرزند علي عليهالسلام گردد ـ احضار كرد و از او خواست كه براي حفظ مرز بلند حيا و عفت، كاروان اسرا را از خلوتترين درب شهر وارد شام نمايد و سرهاي شهدا را نيز از بين زنها بيرون ببرد، ولي آن ملعون حيا از دست داده و در نتيجه دين را باخته عكس فرمايش آن حضرت عمل كرد و اسيران را از شلوغترين و پر جمعيّتترين دروازه شهر؛ يعني «درب ساعات» وارد نمود و سر شهدا را نيز بين اسرا جاي داد.راوي ميگويد: زينب (ويا امكلثوم) را ديدم كه چادري كهنه برسركشيده و روي خود را گرفته بود. امام سجاد عليهالسلام نيز به سهل بن ساعد صحابي فرمود: اگر ميتواني چيزي به اين نيزهدار بپرداز تا سر امام را كمي جلوتر ببرد كه ما از تماشاچيان در زحمت و اذيت هستيم. سهل ميگويد: رفتم و يكصد درهم به نيزهدار پرداخت كردم تا از بانوان دور شود، كار بدين منوال بود تا سرها را نزد يزيد بردند33.1. شيخ ذبيح اللّه محلاتي، رياحين الشريعه، تهران، دارالكتب الاسلامية، ج3، ص46.
2. همان، ج3، ص39.
3. محمدي ريشهري، ميزان الحكمه (بيروت، دارالحديث)، چاپ دوم، 1419، ج2، ص716، روايت 4544.
4. همان، ص717، روايت 4570.
5. همان، روايت 4565؛ بحارالانوار، ج78، ص309.
6. همان، ج78، ص111، حديث6؛ ميزان الحكمة، همان، ج2، ص717، روايت 4569.
7. روزنامه جمهوري اسلامي، 23/6/1381؛ به گفته يك مقام آگاه در حال حاضر 97 ماهواره متعلق به 15 كشور جهان براي مردم ايران برنامههاي تلويزيوني پخش ميكنند كه برخي از اين ماهوارهها بيش از 200 كانال تلويزيوني را به طريق ديجيتال پخش ميكنند. اين منبع آگاه افزود از اين تعداد 600 شبكه تلويزيوني در سازمان صدا و سيما و برخي نهادهاي نظامي، فرهنگي و اطلاعاتي مونيتُور ميشود، بنابر اين گزارش از اين تعداد شبكه 11 شبكه به زبان فارسي است و اكثر آنها عليه نظام جمهوري اسلامي ايران و هنجارهاي فرهنگي و اجتماعي برنامه پخش ميكنند*.
8. قصص/23 ـ 25.
9. ميزان الحكمة، ج2، ص717، روايت 4567.
10. همان، ص717، روايت 4556؛ امالي طوسي، ص301.
11. همان، ص718؛ خصال صدوق، ص20.
12. نهج البلاغه، محمد دشتي، ص712، حكمت349.
13. همان، ص676، حكمت223.
14. عبدالواحد آمدي، غررالحكم، ترجمه علي انصاري، ص646.
15. شيخ جعفر نقدي، كتاب زينب كبري، ص22، و رياحين الشريعه، ج3، ص60.
16. زينب كبري، ص20.
17. عائشه بنت الشاطي، بانوي كربلا، مترجم: سيد رضا صدر (قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، چاپ سوم 1378)، ص58 ـ 59.
18. وسائل الشيعه، ج14، ص43، حديث 7.
19. موسوعة كلمات الامام حسين عليهالسلام ، معهد تحقيقات باقرالعلوم، قم، مؤسسه الهادي، چاپ اول، صص297 ـ 298.
20. احمد بن يحيي البلاذري، انساب الاشراف، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1349 (ه·· .ق)، ج3، ص204.
21. سيد عبدالرزاق الموسوي المقرم، مقتل الحسين عليهالسلام ، ص310.
22. با نگاهي به: بانوي كربلا حضرت زينب، صص 138 ـ 139.
23. بحارالانوار، ج45، ص179.
24. همان، ج45، ص116.
25. بانوي كربلا، حضرت زينب، ص144.
26. بحارالانوار، ج45، ص133. و ر.ك: ابوعلي طبرسي، الاحتجاج، ج2، ص122.
27. روز فتح مكّه، بزرگان قريش نزد رسول خدا آمدند. رسول خدا صلياللهعليهوآله از آنها پرسيد: «گمان ميكنيد با شما چگونه رفتار ميكنم؟! گفتند: آنچه در اندازه برادري و بزرگواري برادرزادهاي بزرگ است. پيامبر فرمود: «اِذْهَبُوا اَنْتُمُ الطُّلَقاءُ؛ برويد كه شما آزاد هستيد.» از همان تاريخ بزرگان قريش به طلقا «آزاد شدگان» معروف شدند، ر.ك: سيره ابن هشام، ج4، صص54 ـ 55؛ مغازي واقدي، ج2، ص835.
28. بانوي كربلا، ص147.
29. نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 466.
30. ميزان الحكمة، ج2، ص717، روايت 4557.
31. همان، روايت 4559.
32. جزائري، الخصائص الزينبيه، ص345.
33. بحارالانوار، ج45، ص127؛ زفّار قمقام، ص556؛ از عاشورا تا اربعين، ص122.