3- چگونگى پيدايش پيش گويى هاى نجومى - پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) جلد 3

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) - جلد 3

آیة الله العظمی مکارم شیرازی با همکاری: جمعی از فضلاء و دانشمندان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

3- چگونگى پيدايش پيش گويى هاى نجومى

در اينكه انگيزه پيدايش علم نجوم به معناى خرافى آن - نه به معناى علمى آن- چه بوده؟ دقيقاً روشن نيست; ولى امورى را مى توان به عنوان احتمال قابل ملاحظه، در اين مسأله مؤثّر دانست:

1- تقارنِ اتّفاقىِ بعضى از حوادث زمينى با اوضاع فلكى.

2- استحسانات و تخيّلاتى كه در بسيارى از مسايل اجتماعى پايه تحليل ها قرار مى گيرند.

3- اصرار بشر - مخصوصاً سلاطين و صاحبان قدرت - براى دانستن حوادث آينده و آن چه مربوط به آنها بود.

4- استفاده از آن براى توجيه مكتب جبر; به اين گونه كه بگويند: حوادثِ زندگىِ ما، معلول اوضاع افلاك است، چه بخواهيم يا نخواهيم اين حوادث صورت مى گيرد.

5- توجيه مسايل سياسىِ موردِ نظر، از طريق اينكه اوضاع افلاك چنين دلالت مى كند و كسى نمى تواند با آن مقابله نمايد، براى كوبيدن افكار مخالفان سياسى.

در اينجا سؤال ديگرى مطرح است و آن اينكه در بعضى از روايات اسلامى درباره پرهيز از عقد ازدواج در هنگامى كه قمر در عقرب است (ماه مقابل صورت فلكى عقرب قرار گرفته است) دستوراتى وارد شده، آيا اين دليل بر آن نيست كه اوضاع افلاك در زندگى انسانها تأثير طبيعى دارد؟
پاسخ اين سؤال، چندان پيچيده نيست. زيرا ما تأثير طبيعى اوضاع فلكى را در زندگى انسانها انكار نكرديم; چرا كه تمام اجزاى جهان، يك واحد به هم پيوسته است و در يكديگر تأثير دارد. آنچه ما گفتيم اين بود كه اثبات تأثير طبيعى اوضاع افلاك در زندگى انسانها در هر مورد و بدون استثنا، نياز به دليل و برهان دارد و با خيال و پندار و استحسان نمى توان چيزى را اثبات كرد; حال اگر از طريق معصومين(عليهم السلام) مطلبى در اين زمينه ثابت شود، به همان مقدار كه ثابت شده قابل قبول و مورد پذيرش است.

بنابراين روايات «قمر در عقرب» ناقض بحث هاى بالا نيست.




نهج البلاغه

خطبه 80

خطبه 80(1)



و من خطبة له عليه السّلام

بعد فراغه من حرب الجمل، فى ذمّ النساء ببيان نقصهنّ
يكى از خطبه هاى امام است كه پس از جنگ «جمل» در نكوهش (بعضى از) زنان ايراد فرموده است.

خطبه در يك نگاه

همان گونه كه در شرح سند خطبه آمده است، على(عليه السلام) اين خطبه را بعد از جنگ


1. سند خطبه: معروف اين است كه اين خطبه، بخشى از نامه اى است كه امام(عليه السلام) بعد از تصرّف «مصر» از طرف «عمروعاص» و شهادت «محمّد بن ابى بكر» نوشته است. در آن نامه، از حوادث دردناكى كه بعد از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) روى داد سخن مى گويد; امام دستور داد آن نامه را براى مردم بخوانند تا مردم در جريان امور قرار بگيرند و وسوسه هاى شيطان در آنها مؤثّر نيفتد و بعيد نيست كه امام(عليه السلام) اين خطبه را بيش از يك بار گفته باشد نخست بعد از جنگ جمل كه عايشه يكى از سردمداران آن فتنه بزرگ بود ايراد فرمود. سپس در ضمن نامه طولانى، آن را تكرار كرد.

«ابن جوزى» مى گويد: علماى سيره نقل كرده اند كه چون على(عليه السلام) از جنگ جمل فراغت پيدا كرد در «بصره» منبر رفت و اين خطبه را ايراد فرمود و در واقع اشاره به انگيزه هاى جنگ جمل و خلافكارى هاى عايشه فرموده است (البته آنچه را ابن جوزى آورد و با آنچه سيّد رضى نقل كرده تفاوت هايى دارد).

از جمله كسانى كه پيش از «سيّد رضى(رحمه الله)» اين خطبه را نقل كرده اند «ابوطالب مكّى» در «قوّة القلوب» و مرحوم «شيخ كلينى» در جلد پنجم «فروع كافى» و «ابراهيم بن هلال ثقفى» در «الغارات» و «ابن قتيبه» در «الامامة و السياسة» و «طبرى» در «المسترشد» (البتّه با تفاوت هايى) (اقتباس از مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه86.

)


«جمل» و شكست سپاه «عايشه» در «بصره» ايراد فرمود و در آن به مذمّت زنان پرداخته كه به يقين، منظور زنانى است همانند آتش افروز جنگ جمل و كسانى كه از گفته هاى آنها پيروى مى كنند.

امام(عليه السلام) اين گونه افراد را به سبب كمبودهايى كه دارند و به خاطر همان كمبودها دست به كارهاى خلافى مى زنند، نكوهش مى كند و مؤمنان را از القائات سوء آنان برحذر مى دارد.








مَعَاشِرَ النَّاسِ، إِنَّ النِّسَاءَ نَوَاقِصُ الاِْيمَانِ، نَوَاقِصُ الْحُظُوظِ،نَوَاقِصُ الْعُقُولِ: فَأَمَّا نُقْصَانُ إِيمَانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلاِةِ وَالصِّيَامِ فِي أَيَّامِ حَيْضِهِنَّ، وَ أَمَّا نُقْصَانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهَادَةُ امْرَأَتَيْنِ كَشَهَادَةِ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ، وَ أَمَّا نُقْصَانُ حُظُوظِهِنَّ فَمَوَارِيثُهُنَّ عَلَى الاَْنْصَافِ مِنْ مَوَارِيثِ الرِّجَالِ. فَاتَّقُوا شِرَارَ النِّسَاءِ، وَ كُونُوا مِنْ خِيَارِهِنَّ عَلَى حَذَر، وَلاَ تُطِيعُوهُنَّ فِي الْمَعْرُوفِ حَتَّى لاَ يَطْمَعْنَ فِي الْمُنْكَرِ.

ترجمه

اى مردم! زنان از نظر ايمان و بهره اقتصادى و موهبتِ عقل، كاستى هايى دارند; امّا كاستى ايمانِ آنها، به دليل آن است كه از نماز و روزه در ايّام عادت باز مى مانند، و گواهِ كاستى عقول آنان اين است كه شهادت دو نفر از آنان همچون شهادت يك مرد است، و امّا كاستى بهره اقتصادى آنها دليلش اين است كه سهم ارث آنان، نصف سهم مردان است. حال كه چنين است از زنان بد بپرهيزيد و مراقب نيكان آنها باشيد و در اعمال نيك (به صورت اطاعت بى قيد و شرط) از آنان اطاعت نكنيد، تا در اعمال بد، از شما انتظار پيروى نداشته باشند.

شرح و تفسير موقعيّت زنان در جوامع بشرى

در تفسير اين خطبه، ميان شارحان نهج البلاغه به ويژه شارحان معاصر گفتگو بسيار است; به همين، دليل لازم مى دانيم مقدّمه اى براى روشن شدن بحث هاى اين خطبه ذكر كنيم. در طول تاريخ در مورد شخصيّت زن بسيار گفتگو شده و افراط و تفريط هايى در نحوه قضاوت پيرامون آنها صورت گرفته، گاه او را از مقام انسان پايين كشيده و يا در شخصيّت انسانى او ترديد كردند! و گاه او را به اوج برده و به عنوان جنس برتر معرّفى نمودند و زن سالارى را در جامعه بشريت پيشنهاد كرده اند! مى توان گفت اين افراط و تفريط ها عكس العمل يكديگر است.

در جوامع امروز، به ويژه جوامع غربى يا آنها كه راه غرب را در دموكراسى مى پيمايند نيز، سخن در اين زمينه بسيار است; سياستمداران خود را نيازمند آراى زنان مى دانند، چرا كه زن و مرد درانتخابات يكسان عمل مى كنند و سرمايه داران خود را نيازمند به كار زنان مى بينند به خصوص اينكه غالباً توقّع آنها از نظر دستمزد و امتيازات ديگر از مردان كمتر است. دستگاههاى عظيم تبليغاتى نيز كه بخش مهمى ازسياستهاى تبليغاتى و اقتصادى را تشكيل مى دهد، خود را به زنان نيازمند مى بينند.

اين جهات سبب شده كه در سخن، دفاع زيادى از حقوق آنها شود و شخصيّت آنها را تا آنجا كه مى توانند بالا ببرند; ولى در عمل خبرى نيست و زنان امروز گرفتار انواع محروميت ها هستند كه در گذشته نيز با آن دست به گريبان بودند. همين امر در تفسير متون مذهبى نيز مؤثّر واقع شده است و گروهى كه از حقوق زن به صورت شعار گونه و رياكارانه دفاع مى كنند، اين متون را طورى تفسير مى كنند كه باب طبع اكثريت زنان باشد و تمايلات آنها را -هر چند به صورت كاذب- اشباع كند.

خطبه بالا و جملات معدود ديگرى كه در «نهج البلاغه» شبيه آن است، از اين گفتگوها و تفسيرهاى مختلف بر كنار نمانده، گاه در سند آن ترديد شده و گاه در تفسير متن آن بحث كرده اند كه مبادا كمترين گرد و غبار نقص، بر دامان زنان بنشيند و بعضى نيز راه تفريط را پيموده و زنان را مجموعه اى از نقص و كاستى نشان داده اند.

ولى در اين ميان، دو چيز را نمى توان انكار كرد، نخست اينكه: اين خطبه بعد از جنگ «جمل» وارد شده و مى دانيم ميدان دارِ اصلى آن جنگ، همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به نام «عايشه» بود كه به تحريك «طلحه» و «زبير» به شكل بى سابقه اى در ميدان جنگ وارد شد و خون هاى زيادى از بى گناهان و يا ناآگاهان به زمين ريخت كه بعضى عدد كشته شدگان را بالغ بر هفده هزار نفر مى دانند. درست است كه بعد از شكست لشكريانِ «عايشه» و «طلحه» و «زبير»، آن زن، اظهار ندامت كرد و اميرمؤمنان على(عليه السلام)نيز به خاطر احترام پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را به مدينه باز گرداند، ولى آثار نامطلوب اين جنگ براى هميشه در تاريخ اسلام باقى ماند.

ديگر اينكه: ما در بسيارى از آيات قرآن حتى مذمّتى از نوع بشر مى بينيم: «إِنَّ الاِْنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً* إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً* وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً; به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده! هنگامى كه بدى به او رسد، بى تابى مى كند و هنگامى كه خوبى به او رسد بخل مىورزد و مانع ديگران مى شود.»(1)
و در جاى ديگر مى خوانيم: «إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً; انسان به يقين بسيار ظالم و جاهل بود»(2).

و در جاى ديگر او را، «كفور مبين» (كفران كننده آشكار) ناميده است: (إِنَّ الاِْنْسَانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ)(3)




1. سوره معارج، آيات 19-21.

2. سوره احزاب، آيه 72.

3. سوره زخرف، آيه 15.

و در جاى ديگر از انسان به عنوان موجودى كه هرگاه به نعمت مى رسد طغيان مى كند، ياد شده: (إِنَّ الاِْنْسَانَ لَيَطْغَى* أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى(1)...) و مانند آن.

بى شك، انسان در طبيعتش نه «كفور مبين» است نه «ظلوم و جهول» و نه طغيانگر، بلكه ظاهر اين است كه اين بحثها درباره انسانهايى است كه تحت تربيت رهبران الهى قرار نگرفته اند و به صورت گياهان خودرو، در آمده اند. نه راهنمايى و نه بيدارگرى دارند و در ميان هوس ها غوطهورند.

به همين دليل در قرآن از مقام انسانِ با تقوا و مطيع فرمان الهى، مدح و تمجيد فراوان شده و اصولاً بنى آدم به عنوان گل سرسبد جهان آفرينش معرّفى گرديده است: (وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُم عَلَى كَثِير مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً)(2).

در مورد جنس زن نيز مطلب همين گونه است، در ميان زنان افراد شايسته اى داريم كه حتّى در ميان مردان مانند آنها كم است و به عكس، زنان بسيار منحرفى داريم كه سرچشمه بسيارى از نابسامانى هاى جامعه بشرى هستند.

با توجّه به اين مقدّمه، به شرح و تفسير خطبه مى پردازيم و در پايان به نكاتى نيز در همين ارتباط خواهيم پرداخت. همانگونه كه در بالا اشاره شد امام(عليه السلام) اين خطبه را در جنگ «جمل» به عنوان هشدار به همه مسلمانان بيان مى كند تا در آينده گرفتار چنين حوادث دردناكى نشوند.

نخست مى فرمايد: «اى مردم! زنان از نظر ايمان و بهره (اقتصادى) و موهبت عقل كاستى هايى دارند» (مَعَاشِرَ النَّاسِ! إِنَّ النِّسَاءَ نَوَاقِصُ الاِْيمَانِ، نَوَاقِصُ الْحُظُوظِ، نَوَاقِصُ الْعُقُولِ)
سپس به ذكر دليل براى اين سه كاستى پرداخته، چنين ادامه مى دهد: «امّا


1. سوره علق، آيات 6-7.

2. سوره اسراء، آيه 70.

كاستى ايمان آنها، به دليل آن است كه از نماز و روزه در ايّام عادت باز مى مانند، و گواه كاستى عقول آنها اين است كه شهادت دو نفر از آنان، همچون شهادت يك مرد است، و امّا كاستى بهره (اقتصادى) آنها دليلش اين است كه سهم ارث آنان، نصف سهم مردان است» (وَ أَمَّا نُقْصَانُ إِيمَانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلاَةِ وَ الصِّيَامِ فِي أيَّامِ حَيْضِهِنَّ، وَ أَمَّا نُقْصَانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهَادَةُ امْرَأَتَيْنِ كَشَهَادَةِ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ، وَ أَمَّا نُقْصَانُ حُظُوظِهِنَّ فَمَوَارِيثُهُنَّ عَلَى الاَْنْصَافِ مِنْ مَوَارِيثِ الرِّجَالِ).

شك نيست كه اين كاستى هاى سه گانه هر كدام دليلى دارد اگر خداوند نماز و روزه را در حالت عادت ماهانه از زنان برداشته به دليل اين است كه اوّلاً: زمان عادت، حالت بيمارگونه اى براى زنان پيدا مى شود، كه نياز به استراحت بيشتر دارد. ثانياً: وضع آنها متناسب عبادت و نيايش نيست. و اگر شهادت دو زن برابر شهادت يك مرد است به خاطر آن است كه عواطف بر آنان غلبه دارد، و اى بسا تحت تأثير عواطف واقع شوند و به نفع كسى و به زيان ديگرى شهادت دهند و اگر سهم ارث آنها نيمى از سهم مردان است، اوّلاً: اين تنها در مورد فرزندان و همسرها است، در حالى كه در مورد پدر و مادر در بسيارى از موارد ارث آنها يكى است و همچنين در مورد خواهران و برادران و فرزندان آنها در بعضى از موارد ارث. به تعبير ديگر: زن به عنوان مادر يا خواهر در بسيارى از موارد سهم مساوى با مردان دارد. ثانياً: نفقات زندگى همه بر دوش مردان است و زن نه تنها نفقه فرزندان را نمى پردازد، بلكه شوهر بايد نفقه او را بپردازد، هر چند از طريق ارث يا طرق ديگرى، مال فراوانى به دست آورد.

بنابراين، تمام اين تفاوت ها كه در اسلام وارد شده حساب شده مى باشد; امّا يك نكته را نمى توان انكار كرد كه به هر حال زن و مرد از تمام جهات يكسان نيستند و آنهايى كه شعار مساوات يا احياناً شعار برترى زن را بر مرد سر مى دهند، خودشان


در عمل طور ديگرى رفتار مى كنند. هيچ رئيس جمهورى را - كه شعار مساوات مى دهد- پيدا نمى كنيم كه وزيران خود را به طور مساوى از ميان زنان و مردان انتخاب كند و همچنين مديران كلّ در تقسيم پست هاى معاونت، معمولاً چنين برنامه اى را ندارند، حتّى در كشورهاى غربى و كشورهاى لائيك و غير مذهبى!

آنچه به حق وبه صداقت و و اقع بينى نزديكتر است و از رياكارى و تظاهر دور، اين است كه: ما اين دو جنس را با تمام شايستگى هاى خدادادشان، به خوبى بشناسيم و عدالت را در ميان آنها برقرار سازيم تا هر يك از آن دو، بتوانند استعداد خدادادشان را شكوفا كنند و از نيروهاى خلاّقى كه بالقوّه در وجود آنها است هم خودشان و هم جامعه بهره بگيرند. ابن بهترين تعبيرى است كه مى توان در اين زمينه داشت و در بحث نكات به خواست خدا شرح بيشترى خواهيم داد.

در پايان اين خطبه امام(عليه السلام) در يك نتيجه گيرى كوتاه مى فرمايد: «حال كه چنين است از زنان بد بپرهيزيد، و مراقب نيكان آنها نيز باشيد!» (فَاتَّقُوا شِرَارَ النِّسَاءِ، وَ كُونُوا مِنْ خِيَارِهِنَّ عَلَى حَذَر).

سپس مى افزايد: «در اعمال نيك (به صورت اطاعت و تسليم بى قيد و شرط) از آنان اطاعت نكنيد تا در اعمال بد انتظار پيروى از شما نداشته باشند!» (وَلاَ تُطِيعُوهُنَّ فِي الْمَعْرُوفِ حَتَّى لاَ يَطْمَعْنَ فِي الْمُنْكَرِ).

بديهى است عدم اطاعت از آنها در معروف (كار نيك) به اين معنا نيست كه اگر آنها دعوت به امور معروفى، همچون نماز و روزه و عدالت و احسان كردند شما با آنها مخالفت كنيد; بلكه منظور اين است كه قبول پيشنهاد آنها نبايد به صورت تسليم بى قيد و شرط در برابر آنان باشد و به تعبير ديگر: «معروف» را به خاطر معروف بودنش انجام دهيد، نه به خاطر تسليم بى قيد و شرط در برابر همسرتان. مبادا آنها جسور شوند و احياناً انتظار داشته باشند، تسليم خواسته هاى ناپسند آنها شويد.

گرچه عبارت «نهج البلاغه» در اينجا مخصوص همسران نيست و زنان را به صورت مطلق عنوان مى كند، ولى پيدا است كه اين گونه مسايل معمولاً در بين همسران اتفاق مى افتد. بنابراين، آنچه در اين خطبه آمده، با آيات وجوب امر به معروف و نهى از منكر و لزوم پذيرش آن كه شامل هر مرد و زن مى شود، منافات ندارد; چرا كه منظور خطبه اين نيست كه معروف را ترك گوييد، بلكه منظور اين است كه عمل شما شكل اطاعت بى قيد و شرط نداشته باشد; مثل اينكه به او بگويد: من هم اين كار را در نظر داشته ام كه انجام دهم (در صورتى كه در واقع چنين نيّتى را داشته است) و يا اينكه اگر كارى است كه تأخيرش مانعى ندارد كمى تأخير بيندازد و فاصله شود تا همسرش احساس نكند كه شوهرش تابع بى قيد و شرط او است.

ولى به هر حال، زنان باايمان و آگاه و هوشيار و متعهّد، به يقين از اين حكم مستثنا هستند; زنانى كه رضاى آنها رضاى خدا و سخط آنها سخط خداست، همچون فاطمه زهرا(عليها السلام) كه فرمان او جز خير و صلاح و تحصيل رضا و قرب پروردگار نخواهد بود.

اين نكته نيز روشن است كه مى گويد: «از خوبان آنها بر حذر باشيد!» خوب نسبى است، نه خوب مطلق; چرا كه خوبان مطلق، نه تنها نبايد از آنها بر حذر بود، بلكه بايد از پيشنهادهاى آنها استقبال كرد و صحبت آنها را غنيمت شمرد.

به همين دليل در تاريخ اسلام مردان برجسته اى را مى بينيم كه به پيشنهادهاى همسران شايسته خود اهميت مى دادند.

به همين دليل، در بعضى از آيات قرآن مى بينيم كه براى مشورت با زنان، بها قايل شده و آن را كار پسنديده اى معرفى مى كند. در مورد باز گرفتن كودك از شير در سوره بقره مى خوانيم: «فَإِنْ أَرَادَا فِصَالاً عَنْ تَرَاض مِنْهُمَا وَ تَشَاوُر فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا; هرگاه پدر و مادر، بخواهند با رضايت هر دو و مشورت و توافق، كودك را قبل از دو سال از شير باز گيرند، گناهى بر آنها نيست.»(1)



1. سوره بقره، آيه 233.

1- تفاوتها و يكسانى هاى زنان و مردان

همواره در ميان دانشمندان بر سر اين موضوع جرّ و بحث وجود داشته كه آيا زن و مرد واقعاً از نظر آفرينش و جنبه هاى حقوقى يكسانند يا متفاوتند و غالباً عقيده بر اين بوده كه از نظر ساختمان جسمانى و جنبه هاى عاطفى و عقلانى تفاوتهايى در ميان آنها وجود دارد. بى آنكه اين تفاوتها از شخصيّت زن بكاهد و يا بر شخصيّت مرد بيفزايد; ولى بى شك اين تفاوت مى تواند سبب تفاوت مسئوليت هاى آنها در اجتماع شود.

از نظر اجتماعى، بسيارى معتقد به مرد سالارى بودند كه اين تفكّر افراطى سبب شده گروهى راه مخالف آن را در پيش گيرند و معتقد به زن سالارى شوند. جمعى نيز اين هر دو روش را نفى كرده و روش منطقى انسان سالارى را برگزيده اند.

آنچه از منابع اسلامى و منطق عقل، در اين زمينه استفاده مى شود اين است كه شخصيّت انسان داراى سه بُعد است:

1- بعد انسانى و الهى.

2- بعد علمى و فرهنگى.

3- بعد اقتصادى.

در بُعد اوّل كه عمده ترين ارزش هاى انسانى در آن مطرح است، فرقى ميان مرد و زن نيست، هر دو در پيشگاه خدا يكسانند و هر دو در پيشگاه خدا يكسانند و هر دو مى توانند راه قرب الى اللّه را تا بى نهايت ادامه دهند و به تعبير ديگر، راه تكامل براى هر دو به طور يكسان گشوده است.

لذا خطابات قرآنى در اين زمينه شامل هر دو، به طور مساوى است.

در يك جا مى خوانيم: «مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ; هر كس كار شايسته اى انجام دهد،


خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن است، او را به حياتى پاك زنده مى داريم و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند، خواهيم داد.»(1)
در جاى ديگر مى فرمايد: «إِنَّ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِمَاتِ وَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَ الْقَانِتَاتِ وَ الصَّادِقينَ وَ الصَّادِقَاتِ... أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً; به يقين مردان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، مردان مطيع فرمان خدا و زنان مطيع فرمان خدا، مردان راستگو و زنان راستگو... خداوند براى همه آنها مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است»(2).

آيه شريفه (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقيكُمْ)(3) نيز معيار را قرب به پروردگار قرار مى دهد، از هر كس كه باشد بى آنكه جنسيّتِ مرد و زن، در آن دخيل باشد.

و همچنين آيات ديگر كه ذكر همه آنها به طول مى انجامد.

در روايات اسلامى نيز اين حقيقت به خوبى نمايان است. در حديثى كه «مرحوم كلينى» در كتاب «كافى» آورده، مى خوانيم: «خواهر رضاعى پيامبر(صلى الله عليه وآله) خدمتش رسيد، هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را ديد بسيار شاد شد و ملحفه (روانداز) خود را براى او گسترد و او را بر آن نشاند، سپس با وى گرم صحبت شد هنگامى كه او از خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بيرون رفت، برادرش آمد (اين خواهر و برادر فرزندان حليمه سعديه بودند كه مادر رضاعى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود) ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن احتراماتى را كه براى خواهرش قايل شد، براى او قايل نشد (هر چند به او نيز محبّت كرد).

بعضى سؤال كردند كه اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)! احترامى را كه به خواهر گذاشتى به برادر نگذاشتى با اينكه او مرد است؟! پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «لاَِنَّهَا كَانَتْ أَبَرَّ بِوَالِدَيْهَا مِنْهُ; اين به خاطر آن است كه آن خواهر نسبت به پدر و مادرش از آن برادر نيكوكارتر بود»(4).



1. سوره نحل، آيه 97.

2. سوره احزاب، آيه 35.

3. سوره حجرات، آيه 13.

4. كافى، جلد 2، صفحه161.

جالب اينكه اصحاب روى امتياز مرد بودن تكيه كردند و پيامبر(صلى الله عليه وآله) نه تنها آن را امتياز نشمرد، بلكه خواهرش را به خاطر ارزشهاى الهى انسانى بر او مقدّم شمرد.

داستان «نسيبه» و شجاعت او در ميدان «اُحُد» كه بدون توجّه به خطرات براى رزمندگان لشكر اسلام، آب مى آورد و حتّى هنگامى كه به او حمله كردند، دفاع جانانه اى در برابر لشكر نمود تا آنجا كه سيزده زخم بر تن او وارد شد و سرانجام در «يَمامه» در جنگ با «مُسَيْلمه» شهيد گشت، معروف است. در حديث آمده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در روز «اُحُد» درباره او فرمود: «لَمَقَامُ نُسَيْبَة بِنْتِ كَعْب الْيَوْمُ خَيْرٌ مِنْ مَقَامِ فُلاَن وَ فُلاَن; مقام اين زن، امروز از مقام فلان و فلان (بعضى از افراد سرشناس لشكر) برتر است»(1).

داستان «شَطيطه نيشابورى» معروف است، آن هنگام كه «محمّد بن على نيشابورى» اموال فراوان و هدايايى براى امام موسى بن جعفر(عليه السلام) از سوى مردم نيشابور با خود خدمت آن حضرت آورد، امام(عليه السلام) از ميان 30 هزار دينار و 50 هزار درهم و قطعه اى لباس، تنها يك درهم و قطعه پارچه اى را كه متعلّق به زن باايمانى به نام «شَطيطه» بود، پذيرفت و بقيه را باز پس فرستاد!(2)
از اين حديث به خوبى روشن مى شود كه ارزش انسانى بين زن و مرد تفاوتى ندارد. از اين رو، گاهى زنان در اين امر بر مردان پيشى مى گيرند.

امّا در بعد علمى و فرهنگى:

در اين قسمت نيز، فرقى ميان زن و مرد وجود ندارد، يعنى راه فراگيرى علم و دانش به روى هر دو، يكسان باز است و حديث معروف «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِم وَ مُسْلِمَة»(3) دليل اين مدّعاست (حتّى اگر كلمه «مُسلمه» نيز جزء حديث


1. سفينة البحار، مادّه «نسب».

2. بحار الانوار، جلد 48، صفحه 73.

3. روايت «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كلِّ مُسْلِمِ وَ مُسْلِمَة» را «مرحوم علاّمه مجلسى» در «بحارالانوار» از كتاب «عوالى اللئالى» از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل كرده است و همچنين در «ميزان الحكمة» از كتاب «مجموعه ورّام» نقل شده است.


نباشد; زيرا مُسلم در اينجا به معناى نوع انسان است همانگونه كه در بعضى از روايات چنين است) بنابراين هيچ محدوديتى از نظر اسلامى، در هيچ مرحله اى از فراگيرى علوم، براى زنان وجود ندارد و آنها مى توانند تمامِ مدارجِ كمال را از اين نظر طىّ كنند. در تاريخ اسلام نيز به شخصيت هاى بزرگ و با فضيلتى از جنس زنان برخورد مى كنيم كه در كتب حديث، اسامى گروهى از آنان به عنوان زنان راوى ديده مى شود.

بُعد سوم: بُعد اقتصادى است كه از اين نظر نيز فرقى ميان زن و مرد نيست. يعنى آنها مى توانند نتيجه كار خود را مالك شوند همان گونه كه مردان مى توانند. مخصوصاً در اسلام زنان استقلال اقتصادى دارند، بر خلاف آنچه در ميان بعضى از ملل غربى هنوز هم ادامه دارد كه به زن استقلال اقتصادى نمى دهند و تصرّف او را در اموالش بدون اجازه شوهر مجاز نمى دانند; در حالى كه در اسلام، زن براى تصرّف در اموال خود، هيچ گونه نيازى به اجازه شوهر ندارد و در هر مصرف مشروعى و در مورد هركس و هركارى مى تواند مصرف كند.

البتّه اگر مسايل شعارى را كنار بگذاريم، نمى توان انكار كرد كه معمولاً فعّاليت توليدى مردان از زنان بيشتر است و اين به دو دليل است; نخست اينكه: مردان غالباً قوّت و قدرت بيشترى براى كارهاى سنگين دارند و همين امر به آنها دست برتر در مسايل اقتصادى مى دهد و ديگر اينكه: مشكلات دوران باردارى و شيردادن نوزادان و بزرگ كردن آنها (هر چند براى دو سه سال باشد) قسمتى از بهترين سالهاى عمر زنان را به خود تخصيص مى دهد و زنان مقدار قابل ملاحظه اى از نيروى جسمانى خود را در اين راه از دست مى دهند و اگر فرض كنيم، هر زن به طور متوسط، بيش از سه فرزند پيدا نكند و براى هر يك از آنها چهار سال از دوران


باردارى تا زمانى كه به راه مى افتند در نظر بگيريم، مجموعاً دوازده سال مى شود كه در سنين جوانى و نزديك به جوانى خواهد بود.

شايد به همين دليل است كه در تمام كشورها، حتّى در كشورهايى كه تساوى زن و مرد عملاً در تمام زمينه ها انجام شده و مذهب در آنجا حاكميتى ندارد، بسيارى از كارهاى پرمسئوليّت و سنگين بر دوش مردان است و مسئولين سياسى و اقتصادى و اجتماعى، به طور اكثر از ميان مردان انتخاب مى شوند.

بنابراين، وجود پاره اى از تفاوت ها در ميان مسئوليت زنان و مردان، مانند عهده دارى منصب قضاوت، يا تفاوت در تعداد شهود زن و مرد، يا تفاوت در بهره ميراث كه دليل آن را در بالا ذكر كرديم، هرگز نمى تواند اصول كلّىِ برابرى را در ميان اين دو جنس در بُعد الهى و انسانى و در بُعد علمى و فرهنگى و در بعد اقتصادى بر هم بزند و در هر حال بايد تفاوت طبيعى اين دو جنس را پذيرفت و با شعارهاى دروغين، خود را در بيراهه گرفتار نسازيم.


2- سخنى درباره عايشه و زندگانى او

«عايشه» دختر «ابوبكر» خليفه اوّل و از طائفه «تيم» كه يكى از شاخه هاى قريش است، مى باشد. مادرش «امّ الرّومان» نام داشت كه دختر «عامر بن عويمر» بود.

معروف اين است كه «عايشه» در سال چهارم بعثت در «مكّه» به دنيا آمد و در همان جا پرورش يافت و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بعد از همسر گراميش «خديجه» با او ازدواج كرد و در ماه شوّال پس از جنگ «بَدر» بنا به اصرار پدرش ابوبكر او را به خانه خود برد.

«عايشه» بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در زمان خلافت پدرش، «ابوبكر» و پس از وى در زمان حكومت «عمر» و حتّى نيمه اوّل خلافت «عثمان» از طرفداران جدّى حكومت


وقت بود; ولى در نيمه دوم از خلافت «عثمان» از او به شدّت رنجيده خاطر گشت و بين او و «عثمان» اقدامات تند و عكس العمل هاى شديدى ظاهر شد كه اين تيرگى رفته رفته به دشمنى مبدّل گرديد و به اين ترتيب «عايشه» در صف مخالفان «عثمان» درآمد و حتّى از يك نظر رهبرى آنها را به عهده گرفت و به شورشى كه بر ضدّ «عثمان» پيدا شده بود، دامن مى زد; تا اينكه «عثمان» كشته شد. «عايشه» اميدوار بود كه بعد از كشته شدن «عثمان» خلافت به پسر عمّش «طلحه» برسد و به اين ترتيب خلافت به خاندان «تيم» باز گردد! ولى هنگامى كه متوجّه شد مردم با اميرمؤمنان على(عليه السلام) بيعت كردند و نقشه هايش نقش بر آب شد، تغيير مسير داد و به خونخواهى «عثمان» برخاست و يكى از بنيان گذاران جنگ «جَمَل» در بصره شد و به همراهى «طلحه» و «زبير» آتش جنگ را برافروخت! ولى هنگامى كه در جنگ «جَمَل» متحمّل شكست سختى شد و هم پيمانانش، «طلحه» و «زبير» كشته شدند و على(عليه السلام) او را به خاطر پيامبر(صلى الله عليه وآله) با احترام به مدينه بازگردانيد، خانه نشين شد. او در حدّ خود هوش سرشارى داشت و به همين دليل به خود اجازه مى داد در مسايل فقهى فتوا دهد و به خاطر جهات سياسى نيز، خلفا او را در اين قسمت مورد احترام قرار مى دادند.


«ابن سعد» در «طبقات» مى نويسد: «عمر» حقوق همسران رسول خدا را ده هزار دينار در سال تعيين كرده بود ولى به عايشه دوازده هزار دينار مى داد; ولى هنگامى عثمان با عايشه اختلاف پيدا كرد - به گفته يعقوبى در تاريخ خود - اين دو هزار دينار را قطع كرد.

اختلاف ميان «عثمان» و «عايشه» در جريان فرماندارى «وليد بن عُقبه» بالا گرفت «وليد» كه علاوه بر شراب خوردن، به بعضى از صحابه معروف رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مانند «ابن مسعود» بى حرمتى روا داشت، به نزد عثمان فرا خوانده شد و شهود، شهادت به شراب خوارى او دادند، ولى به گفته «بلاذرى» در «اَنساب الأَشراف» عثمان نه تنها


وليد را كه برادر خوانده او بود، مجازات نكرد; بلكه شهود را تحت تعقيب قرار داد! آنها به خانه عايشه پناه بردند و عثمان فرياد زد آيا سركشان عراقى را پناهگاهى جز خانه عايشه نيست؟ هنگامى كه عايشه اين سخنان را شنيد، نعلين رسول خدا(صلى الله عليه وآله)را بر سر دست بلند كرد و گفت: «هنوز اين كفش كهنه نشده سنّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)را پشت سر انداختيد!» هنگامى كه اين سخنان به مردم رسيد عدّه اى به طرفدارى او و گروهى به حمايت از «عثمان» برخاستند، تا آنجا كه در مسجد به جان هم افتادند و به زد و خورد پرداختند.

هنگامى كه «عثمان» كشته شد، «عايشه» خوشحال گشت; امّا زمانى كه ديد حكومت در دست على(عليه السلام) افتاد، سخت ناراحت گشت و از آنجا كه على(عليه السلام) سخت پايبند به عدالت بود و طبعاً خواسته هاى عايشه انجام نمى شد، كينه آن حضرت را به دل گرفت.

«طبرى» در تاريخ «الامم و الملوك» و «ابن سعد» در «طبقات» و «ابن اثير» در «كامل» مى نويسند: هنگامى كه خبر شهادت على(عليه السلام) به او رسيد، شادمان گشت و سجده شكر به جاى آورد و از خوشحالى اين شعر را بر زبان جارى كرد:




  • فَأَلْقَتْ عَصَاهَا واسْتَقَرَّبِهَا النَّوَى
    كَمَا قَرَّ عَيْناً بِالاِْيَابِ الْمُسَافِرِ



  • كَمَا قَرَّ عَيْناً بِالاِْيَابِ الْمُسَافِرِ
    كَمَا قَرَّ عَيْناً بِالاِْيَابِ الْمُسَافِرِ



«عصاى خود را افكند و آرامش پيدا كرد - همانگونه كه انسان از بازگشت مسافر عزيزش شادمان مى شود».

اشاره به اينكه حالا نگرانى هاى من، بر طرف شده و آرامش يافتم و از آن بالاتر اين كه از «ابن ملجم» با ابياتى تجليل كرد و چون اين سخن به گوش «زينب» دختر «امّ سلمه» رسيد، به عايشه اعتراض كرد و او متوجّه شد كار زننده اى انجام داده و ظاهراً در مقام عذر خواهى برآمد و گفت: من فراموش كار شده ام، هر وقت فراموش كردم به من تذكّر دهيد! (عايشه در آن زمان نزديك به 50 سال داشت).

از عجائب زندگى عايشه تغيير موضع سريع و شديد او درباره «عثمان» است. به گفته «ابن ابى الحديد» هر كس در تاريخ و اخبار چيزى نوشته صريحاً گفته است عايشه از سرسخت ترين دشمنان عثمان بوده; او نخستين كسى بود كه عثمان را


«نعثل» ناميد و گفت: «أُقْتُلُوا نَعْثَلاً قَتَلَ اللّهُ نَعْثَلاً; نعثل را بكشيد خدا او را بكشد!» («نعثل» در لغت به معناى پيرمرد احمق است و به معناى مرد ريش بلندِ پرمو، نيز آمده. و گاه گفته شده «نعثل» يك مرد يهودى ريش بلند بوده و معلوم نيست نامگذارى عثمان به «نعثل» از طرف عايشه روى كدام يك از اين معانى است) ولى با اين حال هنگامى كه عايشه شنيد مردم بعد از عثمان، على(عليه السلام) را برگزيده اند گفت: اگر اين حرف صحيح باشد اى كاش آسمان بر زمين فرو ريزد! و از همان وقت مى گفت: (قَتَلُوا ابْنَ عُفَّانَ مَظْلُوماً; عثمان را مظلوم كشتند.» سپس با تحريك «طلحه» و «زبير»، به عنوان مطالبه خون عثمان، مردم را به قيام بر ضدّ على(عليه السلام) فرا خواند.

سپس «ابن ابى الحديد» مى افزايد: هنگامى كه عايشه تصميم بر قيام بر ضدّ على(عليه السلام) گرفت، مى خواست «اُمّ سلمه» (يكى از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)) را با خود همراه كند، لذا از او دعوت كرد و براى او از مظلوميّت عثمان سخن گفت.

«اُمّ سلمه» در شگفتى فرو رفت و به او گفت: «تا ديروز مردم را بر ضد عثمان مى شوراندى و او را «نعثل» مى خواندى چطور امروز به خوانخواهى او برخاستى! با اين كه موقعيّت على(عليه السلام) را در نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) خوب مى دانى اگر فراموش كرده اى يادآوريت كنم».

عايشه گفت: «عيبى ندارد». سپس «اُمّ سلمه» داستانى از زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نقل كرد كه نشان مى داد پيامبر على(عليه السلام) را شايسته خلافت مى دانست. عايشه اين ماجرا را تصديق كرد; امّ سلمه پرسيد: «پس چرا مى خواهى با او مبارزه كنى؟» گفت: «براى اصلاح در ميان مردم!!»(1)
مورّخ معروف «طبرى» نيز نقل مى كند: هنگامى كه عايشه گفت عثمان را مظلوم كشتند و من به خونخواهى عثمان بر مى خيزم; كسى به او گفت: به خدا سوگند!


1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 6، صفحه 215 به بعد (با تلخيص).


نخستين كسى كه بر عثمان ايراد گرفت تو بودى و تو بودى كه مى گفتى: «أُقْتُلُوا نَعْثَلاً فَقَدْ كَفَرَ; نعثل را بكشيد كه كافر شده است».

عايشه گفت: «آرى، ولى مردم نخست عثمان را توبه دادند و پس از توبه او را كشتند. من قبول دارم كه چنين سخنى را درباره او گفتم، ولى الان مى گويم او مظلوم بود و اين سخن از سخن اوّل بهتر است!»(1)
شبيه همين معنا را «ابن اثير» در كتاب «كامل» نقل كرده است(2).

«بخارى» در «صحيح» خود داستان حسد ورزيدن عايشه نسبت به حضرت خديجه را نقل مى كند، با اينكه خديجه قبل از ازدواج پيامبر(صلى الله عليه وآله) با عايشه، از دنيا رفته بود.(3)
داستان رسيدن عايشه در مسير راه خود، به سوى بصره، به يك آبادى به نام «حَوْئَب» و سر و صداى سگ هاى آبادى، معروف است; در آنجا وقتى كه عايشه نام «حوئب» را شنيد، به ياد سخنى افتاد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عنوان هشدار به او گفته بود: «بترس! از آن روزى كه به راهى مى روى كه سگ هاى «حوئب» در آنجا در اطراف تو سر و صداى زياد خواهند كرد.» عايشه سخت نگران شد و تصميم گرفت از همانجا بازگردد; ولى كسانى كه با اين كار سخت مخالف بودند، پنجاه نفر از «اَعراب» بيابانى آنجا را ديدند و قول پاداش به آنها دادند تا بيايند و شهادت دهند اين جا «حَوْئَب» نيست!(4)
عايشه در شب سه شنبه 10 شوّال سال 57 يا 59 در مدينه از دنيا رفت و ابوهريره بر جنازه او نماز خواند و او را در بقيع به خاك سپردند.




1. تاريخ طبرى، جلد 3، صفحه 477 (از منشورات مؤسّسه اعلمى بيروت).

2. كامل ابن اثير، جلد 3، صفحه 206 (طبع دار صادر).

3. صحيح بخارى (جلد 5، صفحه 47) در باب تزويج خديجه و فضايل او، اين حديث را آورده است.

4. اين داستان را «ابن ابى الحديد»، مشروحاً در جلد 6 شرح نهج البلاغه خود، صفحه 225، آورده و «علاّمه امينى» در «الغدير» جلد 3 از كتب متعدّدى از منابع اهل سنّت، آن را نقل كرده است (صفحه 188 به بعد).

/ 37