جستاری در مورد آشنایی اهل بیت (ع) با زبان های مختلف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جستاری در مورد آشنایی اهل بیت (ع) با زبان های مختلف - نسخه متنی

سید مجید راستگو

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جستارى در مورد آشنايى اهل بيت(عليهم السلام) با زبان هاى مختلف

سيدمجيد راستگو

مطالعه تاريخ اسلام و آيات و احاديثى كه در شأن اهلبيت(عليهم السلام)به ما رسيده، بيانگر اين حقيقت است كه يكى از ويژگى هاى بارز امامان معصوم(عليهم السلام)آگاهى آنان به علوم مختلف و اسرار نهان و آشكار جهان هستى به صورت علم لدنّى و خدادادى است. به عبارت ديگر، آنان درياى علم و سرچشمه اسرار الهى اند كه تشنگان علوم و معارف از زلال آن سيراب مى شوند; گنجينه هاى عظيمى همچون پيامبر عظيم الشأن اسلام حضرت محمدبن عبدالله(صلى الله عليه وآله) و مولاى متقيان حضرت على بن ابى طالب(عليه السلام) كه با بيان فرمايشاتى مانند: «انا مدينة العلم و على بابها» و يا «سلونى قبل أن تفقدونى» صدق اين مدعا را آشكار ساختند. در لابه لاى اخبار و احاديث متعددى كه از ائمه معصومين(عليهم السلام)روايت شده است، به احاديثى برمى خوريم كه به آشنايى آنان به برخى زبان ها اشاره دارد. هدف اين نوشتار كوتاه پرداختن به يكى از جنبه هاى علمى آن بزرگواران، يعنى تسلط و سخن گفتن ايشان به زبان هاى مختلف است.

زبان نبطى و سريانى

نبطيان دسته اى از اقوام سامى و شعبه اى از اعراب اسماعيلى بودند. خط آنان داراى 22 حرف و به حساب جمل بوده است; يعنى همان رديف «ابجد»، «هوز»، «حطى»، «كلمن»، «سعفص» و «قرشت». اعراب شش حرف به نام «روادف» بر آخر اين حروف اضافه كردند كه «ثخذ» و «ضظغ» مى باشد. احاديث بسيارى مبنى بر اين كه ائمه بارها به زبان نبطى سخن گفته اند وجود دارد كه براى نمونه مى توان به موارد ذيل اشاره كرد:

الف. اميرالمؤمنين(عليه السلام) هنگامى كه در ديدار با اهل نهروان، در محل «قطفتا» رحل افكندند، مردم «بادرويا» پيرامون آن حضرت سخن گفتند و عرضه داشتند: همسايگانى داريم با زمين هاى بيش تر و ماليات كم تر. آن حضرت به زبان نبطى در پاسخ گفتند: «رعرور ضا من عوديا.» اين جمله به دو گونه زير تفسير شده است:

1. ربِّ دُخن صغير خير من دُخن كبير.

2. ربِّ رجز صغير خير من رجز كبير.

ب. امام على(عليه السلام) با حسن بصرى برخورد كردند. وى از نهر كوچكى وضو مى گرفت. حضرت فرمودند: اى «لفتى» شاداب و سرشار وضو بگير. حسن بصرى گفت: تو ديروز، مردانى را كشتى كه شاداب وضو مى گرفتند. حضرت فرمودند: آيا تو بر آنان اندوهناكى؟ حسن بصرى گفت: آرى. حضرت فرمودند: خداوند اندوهت را دوام بخشد. ايوب سجستانى گفت: من هيچ گاه حسن بصرى را نديدم مگر اين كه اندوهناك بود، به گونه اى كه گويا از خاكسپارى عزيز دلبندى برگشته است... با او درباره اندوهش سخن گفتم، گفت: اين نتيجه نفرين آن مرد نيكوكار است. «لفتى» به زبان نبطى، شيطان است. مادر حسن بصرى اين نام را بر او نهاده بود و در خردسالى او را با اين نام صدا مى زد و كسى آن را نمى دانست تا اين كه على(عليه السلام)او را به اين نام خواندند.

ج. عمار ساباطى گفت: امام صادق(عليه السلام) ]به زبان نبطى[ به من فرمودند: «ابومسلم فطلّله و كسا و كسيحه بساطورا.» عمار ساباطى گفت: به امام صادق(عليه السلام)عرض كردم: من هيچ نبطى را نديدم كه به زبان نبطى فصيح تر از شما سخن بگويد. حضرت فرمودند: اى عمار، بلكه در همه زبان ها.

د. ابوبصير مى گويد: مردى از اهل جسر بابل برايم نقل كرد: در روستاى ما مردى بود كه مرا مى آزرد و مى گفت: اى رافضى، و فحشم مى داد. او بوزينه دهكده لقب يافته بود. من سالى حج گزاردم و به محضر امام صادق(عليه السلام) رسيدم. آن حضرت در آغاز ]به زبان نبطى [فرمودند: «قوفه ما نامت»; بوزينه مرده است. گفتم: جانم به فدايت باد، كِى مرد؟ حضرت فرمود: هم اكنون. من روز و ساعت را نوشتم. وقتى به كوفه آمدم به برادرم برخورد كردم، از او پرسيدم: چه كسى مرده و چه كسى مانده است؟ گفت: «قوفه ما نامت.» از او پرسيدم: چه وقت؟ گفت: فلان روز و فلان ساعت. و آن زمان، مطابق زمانى بود كه امام صادق(عليه السلام) به من خبر داده بودند.

هـ . عبدالحميد جرجانى مى گويد: غلامى براى من تخم هاى «أجمه» آورد، من آن ها را گوناگون ديدم، از او پرسيدم: اين ها تخم چيست؟ گفت: تخم هاى «ديوك الماء» است. نخواستم از آن ها بخورم، گفتم: ]نمى خورم [تا آن كه از امام صادق(عليه السلام)بپرسم. سرانجام داخل مدينه شدم و به محضر امام صادق(عليه السلام)رسيدم، مسأله هايى را كه داشتم پرسيدم، ليكن آن مسأله را فراموش كردم. وقتى كه خواستيم از مدينه كوچ كنيم به ياد مسأله افتادم، با اين كه افسار شتران در دستم بود، آن را به برخى از همراهانم سپردم و به سوى امام صادق(عليه السلام) رفتم. جمعيت انبوهى را در حضور آن حضرت يافتم، وارد خانه شدم و روبه روى آن حضرت ايستادم. آن حضرت، سر بر افراشت و فرمود: اى عبدالحميد: «لنا تاتى ديوك هبر.» گفتم: آنچه را مى خواستم عطا فرمودى. آن گاه بازگشتم و به همراهانم پيوستم.

و. مردى از اهالى «دوين» گفت: مى خواستم از امام صادق(عليه السلام)درباره «ديوك الماء» بپرسم، حضرت فرمود: «يابت دعانا ميتا بناحل» ]اين جمله به زبان همان مرد است[. «يابت» يعنى «بيض» و «دعانا ميتا» يعنى «ديوك الماء» و «بناحل» يعنى نخور ]پس معناى جمله چنين است: تخم هاى «ديوك الماء» را نخور[.

ز. امام صادق(عليه السلام) فرمودند: نوح(عليه السلام)هنگامى كه از هر جفت حيوانات دو تا را به كشتى برد، به سوى الاغ آمد، الاغ تسليم نشد. حضرت نوح، شاخه اى از نخل برگرفت و يك ضربه به آن زد و گفت: «عبسا شاطانا»; يعنى اى شيطان، داخل شو.

ح. يك يهودى نوشته اى از قبايش درآورد و به اميرالمؤمنين(عليه السلام) داد. حضرت نوشته را گشود و در آن نظر افكند و گريست. يهودى گفت: چه چيز شما را به گريه درآورده است؟ شما به اين نوشته كه به زبان سريانى است، نگاه كرديد در حالى كه شما عربيد، آيا مى دانيد چيست؟ اميرالمؤمنين(عليه السلام)فرمودند: آرى اين نام من است كه نگاشته شده. يهودى گفت: نامت را به من نشان بده و بگو اسمت به سريانى چيست؟ حضرت نامشان را در آن نوشته به او نشان دادند و فرمودند: نام من ]به زبان سريانى[ «اليا» است. آن گاه يهودى گفت: اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد أنَّ محمداً رسول الله و اشهد انك وصىُّ محمد و اشهد انك اولى الناس بالناس بعد محمد(صلى الله عليه وآله). و گروهى كه با او بودند با اميرالمؤمنين(عليه السلام)بيعت كردند.

زبان هندى

الف. ابوهاشم جعفرى مى گويد: به محضر امام هادى(عليه السلام)شرفياب شدم، با من به زبان هندى سخن گفت. من نتوانستم نيكو پاسخ بگويم. پيش آن حضرت كيسه اى چرمى پر از سنگ ريزه بود، آن حضرت يكى از سنگ ريزه ها را برگرفت در دهان خويش نهاد، خوب مكيد و سپس نزد من نهاد، من در دهان گذاردم. به خدا سوگند، هنوز از محضر آن حضرت برنخاسته بودم كه توان يافتم به هفتاد و سه زبان سخن بگويم كه نخستين آن ها زبان هندى بود.

ب. علامه مجلسى نقل كرده است كه شخصى به محضر امام زمان(عليه السلام)رسيد. آن شخص پس از ملاقات با امام زمان(عليه السلام) ماجرا را اين گونه حكايت كرد: ناگهان ديدم كه مولايم نشسته اند، وقتى به من نگاه كردند، با من به زبان هندى سخن گفتند و بر من سلام كردند و نام مرا گفتند و چهل نفر از مردان را با ذكر نامشان سراغ گرفتند.

زبان سندى

الف. جاثليق به امام رضا(عليه السلام) گفت: اى پسر محمد! در اين جا مرد سندى نصرانى هست كه به زبان سندى احتجاج و سخن پردازى مى كند. امام رضا(عليه السلام)فرمودند: او را پيش من بياوريد. او را به حضور آن حضرت آوردند. امام رضا(عليه السلام) با او به زبان سندى سخن گفتند. سپس با او به مباحثه پرداختند و او را به زبان سندى از موضعى به موضع ديگر در نصرانيت منتقل مى كردند. در نتيجه ما شنيديم كه مرد سندى مى گويد: «ثبطى ثبطله.» امام رضا(عليه السلام)فرمودند: به زبان سندى خداوند را يگانه دانست. پس از آن درباره عيسى و مريم با او سخن گفتند و پيوسته پله به پله او را از حالى به حال ديگر مى بردند، تا اين كه به زبان سندى گفت: اشهد ان لااله الااللّه و ان محمداً رسول اللّه. آن گاه كمربندش را بالا برد، زنّارى كه به زير ميانه كمربند داشت آشكار گشت، گفت: اى پسر رسول خدا اين زنّار را شما با دست خود قطع كنيد. امام رضا(عليه السلام)كاردى خواستند و آن را قطع كردند. آن گاه به محمد بن فضل هاشمى فرمودند: اين سندى را به حمام ببر و پاكش ساز و بر او جامه بپوشان و او و خانواده اش را به مدينه ببر.

ب. ابواسماعيل سندى مى گويد: در ديار هند شنيدم كه خداوند در ميان عرب حجتى دارد. از سرزمين هند در جستوجوى آن حجت به درآمدم. به سوى حضرت رضا(عليه السلام)راهنمايى شدم. آهنگ او كردم تا اين كه بر او وارد شدم، در حالى كه يك واژه عربى را به نيكى نمى دانستم. بر او به زبان سندى سلام دادم. سلامم را به زبان سندى پاسخ داد. به زبان سندى شروع به سخن كردم و او پاسخ مرا به زبان سندى داد. به او گفتم: من در سرزمين سند شنيدم كه خداوند در ميان عرب حجتى دارد. از اين رو، در طلب او از آن جا بيرون آمدم. او به زبان سندى گفت: آرى آن حجت من هستم. سپس فرمود: هرچه مى خواهى بپرس. من چيزهايى را كه مى خواستم پرسيدم. آن گاه كه خواستم از محضرش برخيزم، گفتم من عربى را نيك نمى دانم، از خداوند بخواه كه به من الهام فرمايد تا با عربى زبانان به زبان عربى سخن بگويم. دستش را بر لب من ماليد، از آن هنگام به زبان عربى سخن گفته ام.

زبان اهل نوبه

امام رضا(عليه السلام) نقل كرده اند كه: پدرم به حسين بن أبى علا فرمودند: براى من كنيز نوبى بخر. حسين بن أبى علا گفت: به خدا سوگند نوبى ارجمندى را مى شناسم كه نيكوتر از او در ميان نوبيان نديده ام، و اگر يك خصلت وجود نداشت، او كسى بود كه به نزد شما مى آمد. فرمود: آن خصلت چيست؟ حسين بن أبى علا گفت: او سخن شما را نمى فهمد و شما زبان او را نمى دانيد. حضرت لبخند زدند و فرمودند: برو او را بخر. حسين بن أبى علا گفت: وقتى آن كنيز را پيش حضرت آوردم، حضرت به زبان اهل نوبه پرسيد: نام تو چيست؟ گفت: مونسه. فرمود: به جانم سوگند تو مونسه اى و غير از اين نامى ندارى. اسم تو پيش از اين حبيبه بود. گفت: راست مى گويى. سپس به حسين بن أبى علا فرمود: بى ترديد اين كنيز براى من پسرى مى آورد كه در فرزندان من بخشنده تر، شجاع تر و نيايش كننده تر از او نيست. حسين بن أبى علا پرسيد: نام آن پسر را چه مى نهى تا او را بشناسم؟ حضرت فرمود: ابراهيم.

زبان زُطّى

پس از فراغت امام على(عليه السلام) از پيكار با اهل بصره (جنگ جمل)، هفتاد مرد از «زُط» پيش او آمدند، بر او سلام كردند و با زبان خويش با او سخن گفتند. حضرت على(عليه السلام) به همان زبان، سلام آنان را پاسخ دادند. سپس فرمودند: من آن گونه كه شما گفته ايد نيستم، من بنده آفريده خدايم. آنان نپذيرفتند و گفتند: تو همانى (يعنى تو خدايى). حضرت على(عليه السلام)فرمودند: اگر دست برنداريد و از آنچه گفته ايد به سوى خداوند باز نگرديد، حتماً شما را مى كشم. آنان نپذيرفتند كه برگردند و توبه كنند. آن حضرت فرمان دادند تا چاه هايى براى آنان بكنند. چاه ها كنده شد، سپس بين چاه ها شكاف ايجاد كردند و آنان را در آن چاه ها افكندند و سر آن ها را پوشانيدند و در يكى از چاه ها كه كسى نبود آتش افروختند و آن ها بر اثر دود جان سپردند.

زبان يونانى

الف. در برخى از روايات، تسلط امامان بر زبان يونانى جلوه كرده است; از جمله اين روايت كه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است: بدان اى مفضّل، نام اين جهان به زبان يونانى كه اكنون پيش آنان شهرت دارد، «قوسموس» به معناى زيور است. فيلسوفان و مدعيان حكمت، اين گونه براى آن نام نهاده اند.

ب. و در رقعه منقول به امام زمان (عج) چنين خطاب شده است: «والمترجم باليونانى» كه اگر اسم فاعل باشد، يعنى كسى كه سخن را به زبان يونانى باز مى گرداند.

زبان عبرانى

الف. هارونى نوشته اى به زبان عبرانى از آستين درآورد و به على(عليه السلام) داد. حضرت به آن نظر انداختند و گريستند. هارونى به آن حضرت گفت: چه چيز شما را به گريه آورد؟ حضرت فرمودند: اى هارونى در اين نوشته نام من نگاشته شده است. گفت: اين نوشته به زبان عبرانى است و شما عربيد. حضرت فرمودند: شگفتا از تو اى هارونى اين نام من است، اسم من در تورات، «هابيل» و در انجيل «حبدار» است. آن گاه هارونى به آن حضرت گفت: راست گفتى، سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست، اين نوشته پدرم هارون و ايراد شده به زبان موسى بن عمران است. نياكان من اين را به ارث برده اند تا اكنون كه به من رسيده است.

ب. عامر بن على جامعى گفت: به امام صادق(عليه السلام)گفتم: جانم به فدايت باد، ما حيوانات ذبح شده به دست اهل كتاب را مى خوريم و نمى دانيم هنگام ذبح نام خداوند متعال را ذكر مى كنند يا نه؟ حضرت فرمود: زمانى كه شنيديد نام خداوند را ذكر مى كنند، بخوريد. آيا مى دانى آنان براى ذبح حيواناتشان چه مى گويند؟ گفتم نه. آن حضرت چنان يك يهودى كه با شتاب بخواند، قرائت كرد و فرمود: به چنين قرائتى مأمور شده اند. گفتم: جانم به فدايتان باد، صلاح مى دانيد بنويسم؟ فرمود بنويس: «نوح ايوا ادينوا يلهيز مالحوا عالم اشرسوا او رضوا بنو يوسعه موسق دغال اسطحوا.»

زبان رومى

الف. اميرالمؤمنين(عليه السلام) به پرسش شخصى به زبان رومى پاسخ دادند.

ب. امام سجاد(عليه السلام) خط رومى ديوار زندان را خواندند.

ج. امام موسى بن جعفر(عليه السلام) با روميان به زبان رومى سخن مى گفتند.

د. امام رضا(عليه السلام) با كنيز رومى به زبان رومى به گفتوگو پرداختند.

هـ. امام هادى(عليه السلام) به زبان رومى نامه مى نگاشتند.

و. از امام سجاد(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: ما به زندان برده شديم، ياران من گفتند: ساختار اين ديوار چه نيكوست. روميان به زبان رومى به هم گفتند: اگر در ميان اين گروه، ولىّ دمى باشد، اوست و مقصودشان من بودم. پس از آن، ما دو روز در زندان مانديم، آن گاه ما را فراخواندند و آزاد كردند.

ز. ياسر خادم گفت: در خانه امام رضا(عليه السلام) غلامان صقلبى و رومى وجود داشتند. آن حضرت به آنان نزديك بودند. شنيدم كه شبانگاه به زبان صقلبى و رومى مى گفتند: ما هر سال در ديار خويش، فصد مى كرديم، ليكن در اين جا فصد نكرديم. چون شب سپرى شد و روز فرا رسيد، امام رضا(عليه السلام) طبيبى را طلبيدند و به او گفتند: از فلان غلام، اين رگ را فصد كن و از بهمان آن رگ را... .

زبان حبشى

از ابن ابى حمزه، روايت شده است كه گفت: من در محضر امام هفتم(عليه السلام) بودم، سى برده كه از حبشه براى آن حضرت خريده بودند وارد شدند. يكى از آنان سخن گفت، خوش سخن بود. امام هفتم(عليه السلام) به زبان حبشى به او پاسخ دادند. آن غلام شگفت زده شد و همه غلامان تعجب كردند. آنان مى پنداشتند كه آن حضرت سخنشان را نمى فهمند. امام هفتم(عليه السلام) به او فرمودند: من مالى را به تو مى پردازم، تو به هر يك از غلامان سى درهم بپرداز. غلامان بيرون رفتند و برخى از آنان به برخى ديگر گفتند: آن حضرت به زبان ما فصيح تر از ماست و اين نعمتى از سوى خداوند بر ماست.

على بن حمزه گفت: آن گاه غلامان، بيرون رفتند. من گفتم: اى پسر رسول خدا، ديدم كه شما با حبشيان به زبان حبشى سخن مى گوييد. فرمود: آرى. گفتم: شما تنها به آن غلام فرمان داديد. فرمود: آرى، فرمان دادم كه يارانش را سفارش به نيكى كند و به هر كدام از آنان ماهانه سى درهم بپردازد، از سخن گفتنش معلوم شد كه داناترين آن هاست. او از پسران شاهان است. از اين رو او را بر آنان گماشتم و درباره نيازمندى هايشان سفارش كردم. علاوه بر اين ها، وى غلام راست پيشه اى است. سپس فرمود: شايد تو از سخن گفتن من با آنان به زبان حبشى شگفت زده شدى؟ گفتم: آرى به خدا سوگند. فرمود تعجب مكن، آنچه از كار من بر تو پوشيده مانده، شگفت تر و تعجب آميزتر است. آن چه شنيدى نيست مگر مانند پرنده اى كه با منقارش از دريا قطره اى برگيرد. آيا مى پندارى با يك قطره، از آب دريا مى كاهد؟ امام به گونه درياست، آنچه دارد پايان نمى پذيرد و شگفتى هاى او از دريا بيش تر است.

زبان تركى

الف. ابن فرقد مى گويد: من نزد امام صادق(عليه السلام) بودم، غلامى غيرعرب پيامى آورد كه آن را ناهنجار ادا مى كرد و نمى توانست درست تعبير كند، به گونه اى كه پنداشتم او واژه ها را آشكار نمى سازد. حضرت به او فرمود: چون عربى را نيك نمى دانى به هر زبانى كه مى خواهى سخن بگو. من زبان تركى را مى دانم، او به تركى سخن گفت و امام هم پاسخش را دادند. وى شگفت زده رفت.

ب. ابوهاشم جعفرى مى گويد: من در مدينه بودم تا اين كه گذر «بغا» (يكى از فرماندهان ترك) در زمان الواثق به مدينه افتاد. او در جستوجوى اعراب بود. امام هادى(عليه السلام) فرمودند: ما را بيرون ببريد تا آرايش نظامى اين مرد بزرگ را بنگريم. بيرون آمديم و ايستاديم. سپاه او گذشت. يك مرد ترك به ما برخورد كرد. امام هادى(عليه السلام) به زبان تركى با او سخن گفتند. وى از اسب پايين آمد و سم اسب حضرت را بوسيد. من آن مرد ترك را سوگند داده و گفتم: حضرت با تو چه گفت: مرد ترك از من پرسيد: اين پيامبر است؟ گفتم: نه. گفت: مرا با نامى خواند كه هنگام خردسالى ام در ديار تركان به اين نام خوانده مى شدم و تاكنون هيچ كس آن را نمى دانست.

زبان صقلبى (صقلابى)

الف. على بن مهزيار مى گويد: غلامم را كه صقلابى بود به محضر امام هادى(عليه السلام)فرستادم. او شگفت زده بازگشت. گفتم: پسركم تو را چه شده است؟ پاسخ داد: چرا شگفت زده نباشم، آن حضرت پيوسته با من صقلابى سخن گفت، گويا كه او يكى از ما بود. من پنداشتم كه آن حضرت با اين زبان سخن مى گويد تا برخى از بردگان نشنوند.

ب. فرزندان موسى بن جعفر(عليه السلام)ديده نشده بودند. يك روز، اسحاق و محمد برادرشان به محضرشان آمدند. آن حضرت به زبانى كه عربى نبود سخن مى گفتند. آن گاه برده اى صقلابى آمد. آن حضرت به زبان صقلابى با او سخن گفتند.



1ـ ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 189.

2ـ على سامى، تمدّن هخامنشى، ص 111.

3ـ محمدبن الحسن (ابوجعفر) الصّفار القمى، بصائرالدرجات، ص 335يا 355/ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 41، ص 289.

4ـ دخن نوعى از غله است.

5ـ رجز به معناى گوسفند چاق، رجز به معناى زمين بى گياه.

6ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 41، ص 302 و ج 42، ص 143.

7ـ بصائرالدرجات، ص 333يا353 / بحارالانوار، ج 26، ص 191.

8ـ همان، ص 334يا 354.

9ـ قطب الدّين راوندى، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 630 / بحارالانوار، ج 47، ص 105.

10ـ بحارالانوار، ج 47، ص 81 ـ مراد از ديوك الماء مرغ هاى آبزى ويژه اى است كه خصوصيات مرغ هاى حلال گوشت را ندارند.

11ـ بصائرالدرجات، ص 335 يا355.

12الى 15ـ بحارالانوار، ج 38، ص 61 و ج 40، ص 289 / ج 50، ص 136/ ج 52، ص 29 / ج 49، ص 78.

16ـ سيدهاشم بحرانى، مدينة المعاجز (يك جلدى)، ص 511 و ج 7، ص 236 / بحارالانوار، ج 49، ص 50.

18ـ فروع الكافى، ج 7، ص 257 / بحارالانوار، ج 40، ص 301.

19الى21ـ بحارالانوار، ج 3، ص 146/ ج 91، ص 28/ ج 36، ص 222.

22ـ بصائرالدرجات، ص 334يا 354.

23الى29ـ بحارالانوار، ج 40، ص 171 / ج 46، ص 72 / ج 49، ص 80/ ج 49، ص 78/ ج 51، ص 6/ ج 45، ص 177 / ج 26، ص 192

30ـ بحارالانوار، ج 48، ص70 و ج 48، ص 100 و ج 26، ص 190.

31ـ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 759 / بحارالانوار، ج 47، ص 119.

32ـ بحارالانوار، ج 50، ص 124.

33ـ همان، ج 26، ص 191 و نيز بصائرالدرجات، ص 333 يا353.

34ـ همان، ج 48، ص 56.

/ 1