تصحیح چند واژه در دیوان خاقانی و معنی آن ها نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تصحیح چند واژه در دیوان خاقانی و معنی آن ها - نسخه متنی

جلیل نظری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تصحيح چند واژه در ديوان خاقاني و معني آنها

دكتر جليل نظري

عضو هيأت علمي دانشگاه شيراز

چکيده

در اين نوشته تلاش شده است معني درست واژه هاي « قبا زره زدن» و «روح القدس» با توجّه به فضاي ابياتي که اين واژه ها در آنها به کار رفته اند حدس زده شوند. در اين رهگذر از فرهنگهاي معتبر و دواوين شعراي ديگر استفاده شده است. علاوه بر حدس معناي اين واژه ها اصلاح چند واژه مانند «تا رگ» و «پدواز» و «تا ري» که ظاهراً بر اثر سهو کاتبان به واژه هاي ديگري تصحيف يافته اند، پيشنهاد شده است.

کليد واژه ها:

قبا زره زدن، روح القدس، تا ري، باري، تا رگ، تارک، پدواز، پرواز.

بدون شكّ معني موجود واژگان در فرهنگ هاي مختلف ، حاصل تلاش و كوشش كساني مي باشد كه با دقّت و امعان نظر متون مختلف را بررسي كرده و از روي نحوة كاربرد كلمات مفاهيمي براي آنها حدس زده اند. بنابر اين وقتي پاية تدوين لغت نامه ها چنين بوده باشد كه چاره اي جز اين هم نيست بناچار بايد بپذيريم كه بسياري از واژه ها وكاربرد هاي خاصّ آنها هم اكنون از لغت نامه هاي موجود فارسي مفقود است و برخي از واژه ها در معني دقيق و درست خود ثبت و ضبط نشده اند. پس زماني مي توانيم يك فرهنگ لغت جامع در اختيار داشته باشيم كه افراد صاحب نظر و اهل فن همة متون ادب فارسي را بررسي كرده و اين مفاهيم را جمع آوري نموده باشند وگرنه بايد بپذيريم كه هنوز از نحوة كاربرد بعضي كلمات و تركيبات بي اطّلاعيم .

براي مثال در كتاب روضة العقول نوشتة محمد غازي ملطيوي بارها و بارها واژه هاي «استقلال» و «استبداد» به معني اقدام كردن و انجام دادن، به كار رفته حال آنكه هيچ يك از لغت نامه هاي زبان فارسي با اينكه علّامه قزويني در يادداشت ها (ج5/39 ) اين نكته را يادآوري کرده، بدان اشاره نكرده اند. براي نمونة اين كاربرد خاص به دو مورد اشاره مي شود:

« چون پاي بر اين خطّه نهادم به الم عالم راضي شدم. پدرم ـ انارالله برهانه ـ از وجوه وجوب در تربيت من استقلال نمود و بر قدر امكان احسان مبذول داشت .» ( روضه العقول تصوير نسخة خطي پارس، ص 17 )

« چون در آن شغل يك چندي استقلال نمودم و در آن مهمّ كه لسان دولت و ترجمان فكرت است استبداد واجب داشتم 000 » (همانجا / 18 )

اساساً شاعران و نويسندگان گاهي در كاربرد برخي واژه ها به شيوة خاصّي عمل مي كنند و گاهي هم ملاحظه مي شود که واژه يا تركيبي در يكي از متون به كار رفته و در ديگر متون قبل و بعد از آن چنان استعمالي سابقه ندارد. اگر اين نوع كاربردها خاصّ آن شاعر و نويسنده نباشد احتمال دارد اين قبيل واژه ها در منطقه اي كه نويسنده در آنجا پرورش يافته استعمال مي شده و به ديگر جاها سرايت نكرده است. در هر حال بايد سعي شود تمامي اين كاربردها و مفاهيم آنها به هر شكل كه بوده باشد پس از تحقيق و بررسي جمع آوري شده تا به تدريج فرهنگ كامل زبان فارسي فراهم گردد .

يكي از تركيب هايي كه تا كنون از لغت نامه هاي فارسي مفقود مانده تركيب « قبا زره زدن» مي باشد كه در ديوان اشعار خاقاني و ديگر آثار او به معني خاصّ خود به كار رفته است .

نگارنده با آشنايي كه طي چندين سال تدريس اين درس با دانشجويان کارشناسي و كارشناسي ارشد رشتة ادبيّات دارد سعي كرده با توجّه به شواهدي كه در ديوان اين شاعر موجود بوده معني روشن تري براي اين تركيب پيدا کند و علاوه بر اين مورد كه غرض اصلي اين نوشته بوده به چند نكتة ديگر در اصلاح ديوان نيز اشاره نمايد .

قبازره زدن :

خاقاني در آثار خود اين تركيب را به صورتهاي « قبا زره زدن » ، « زره قبا زدن » و گاهي هم با واسطه قرار دادن همكرد « زدن » به صورت « زره زدن قبا » و 000 دوازده بار به كار برده است :




  • گردون قبا زره زده بر انتقام مرگ
    مرگش ز راه درز قباي اندر آمده



  • مرگش ز راه درز قباي اندر آمده
    مرگش ز راه درز قباي اندر آمده



( ديوان ، تصحيح ضياءالدين سجّادي ، ص 534 )

در شروح و تحقيقاتي كه بر ديوان اشعار خاقاني نگاشته شده براي اين تركيب معني روشني نگفته اند و در پاره اي موارد با ترديد از كنار آن گذشته اند .

لغت نامة علّامه دهخدا براي تركيب « قبا زره زدن » معانيي از قبيل «سينه چاك كردن»، «گريبان دريدن» و نظاير اينها نوشته سپس بيت مذكور را شاهد آورده است .

فرهنگ لغات و تعبيرات خاقاني ، تأليف دكتر سيّد ضياء الدّين سجّادي (ص 1171) به استناد لغت نامه همان معاني سينه چاك كردن و گريبان دريدن را براي اين تركيب حدس زده و ابيات ديگري نيز شاهد آورده است .

آقاي دكتركزّازي درگزارش دشواريهاي ديوان خاقاني، (ص 98) ذيل اين تركيب مي نويسد:

« چنان مي نمايد كه در معني دريدن و چاك زدن پيراهن به كار رفته باشد». سپس در پاورقي همان صفحه « قبا زره زدن » را به نقل از لغت نامه در همان معني « سينه چاك كردن » گرفته اند.

آنچه به نظر نگارنده آمده و ابيات و فضاي آنها نيز اين حدس را تاييد مي كنند آن است كه معناي تركيب فوق سينه چاك كردن و قبا دريدن و حتّي چيزي نزديك به اين معاني نيست بلكه مفهوم آن برعكس معنايي است كه شروح ديوان خاقاني به استناد لغت نامه فرض كرده اند: اوّلاً بايد گفت كه همكرد « زدن » در اين عبارت مانند « رگ زدن »، « سر زدن » (سر بريدن )، چاك زدن، زخم زدن، و 000 به معني پاره كردن و بريدن و دريدن نيست كه حاصل آن را « قبا دريدن » معني كنيم بلكه « زدن » در اينجا به مفهوم بستن و نصب كردن به كار رفته است، همچون خيمه زدن، آستر زدن، علم زدن، تاج زدن، پرده زدن، پرند بر ميان زدن، دامن به كمر زدن (در معني حقيقي )، گره زدن، لعل زدن و 0.00

چون پوشش هاي روي لباس را علاوه بر « بستن » و « پوشيدن » با همكرد « زدن » نيز بكار مي برده اند. مانند: كمر بند زدن، دستار زدن، جقه و زنار زدن و .000

بنابر اين « قبازره زدن » در اين بيت خاقاني و در ابيات ديگري كه در تأييد آن خواهند آمد يعني «قبا زره » بستن و بر تن پوشيدن آن به كار رفته و « قبا زره » چنانكه بدان اشاره خواهد شد نوعي قبايِ زره گونه بوده است.

زيرا اگر جزء اوّل اين تركيب « قبا » فرض شود و مفهوم حاصل از آن را قبا « زره كردن » در نظر بگيريم با مفهوم كنايي دريدن كه به گونه اي معادل « قبا كردن » است سازگار نيست و اگر جزء اوّل آن را « زره » فرض كنيم و آن را مفعول بگيريم يعني بگوييم زره را « قبا كردن»، اگرچه ممكن است با معني كنايي « قبا كردن » يعني پاره کردن و آنگاه زره را پاره نمودن و چاك زدن سازگار باشد، امّا ظاهراً در ابيات مورد نظر چنين مفهومي اراده نشده است، زيرا در بيت:




  • گردون قبا زره زده بر انتقام مرگ
    مرگش ز راه درز قباي اندر آمده



  • مرگش ز راه درز قباي اندر آمده
    مرگش ز راه درز قباي اندر آمده



به هيچ عنوان چاك زدن و دريدن قبا و زره نمي تواند منظور نظر شاعر باشد و فضاي بيت اين معنا را تأييد نمي كند. بنابراين لازم است براي درك بهتر معني اين تركيب و شيوة استعمال آن در شعر خاقاني در ابيات ديگري که اين ترکيب در آنها به کار رفته تأمّل بيشتري شود:




  • اي صبحدم ببين كه كجا مي فرستمت
    باد صبا دروغ زن است و تو راستگوي
    زرّين قبا زره زن از ابر سحر گهي
    كانجا چو پيك بسته قبا مي فرستمت



  • نزديك آفتاب وفا مي فرستمت
    آنجا به رغم باد صبا مي فرستمت
    كانجا چو پيك بسته قبا مي فرستمت
    كانجا چو پيك بسته قبا مي فرستمت



( ديوان / 557 )

چنانكه مي نمايد خاقاني دراين ابيات خطاب به صبحدم مي گويد : « قبا زرهي زرّين » كه از جنس ابر سحر گاهي است بر تن پوش. زيرا لازم است كه تو هم مانند پيك بسته قبا اين سفر را انجام دهي.

پس در فضاي اين بيت ها موضوع بستن قبا مراد بوده نه چاك كردن آن.

چون پيك سحر عرفا بايد قبا بر بندد نه اينكه قبا را چاك بزند .




  • گردون قبا زره زده بر انتقام مرگ
    مرگش ز راه درز قباي اندر آمده



  • مرگش ز راه درز قباي اندر آمده
    مرگش ز راه درز قباي اندر آمده



(ديوان / 534 )

در اين بيت نيز همانطوركه قبلاً اشاره شد سخن از آن است كه گردون قبا زرهي براي انتقام جويي از مرگ بر خود پوشيده امّا از آنجاييكه هيچ كس و هيچ چيزي در برابر مرگ توان مقابله و مقاومت ندارد اين قبا پوشيدن و قبا زره بستن را فايده اي نبوده زيرا مرگ علي رغم بستن قبا زره از لابلاي درز آن وارد شده است، يعني به هيچ عنوان كسي در برابر مرگ راه گريز و مقابله ندارد .




  • شب قباي مه زره زد بنده وار
    كان زره زلفين كله دار آمده



  • كان زره زلفين كله دار آمده
    كان زره زلفين كله دار آمده



( ديوان / 515 )

يعني شب مانند بندگان و براي اداي خدمت «قبا زرهي» از ماه بر خود پوشيده زيرا آن زره زلفين (ممدوح ) تاجدار آمده است. مسلّماً بندگان و غلامان در راه تعظيم خواجگان خود و استقبال از آنان قبا مي بستند نه اينكه قبا را چاك مي كردند.




  • ساخت فرو كند ز اسب آيينه بندد آسمان
    صبح قبا زره زند ابر كند زره گري



  • صبح قبا زره زند ابر كند زره گري
    صبح قبا زره زند ابر كند زره گري



( ديوان / 426 )

خاقاني بيت بالا را در وصف صبح و طلوع خورشيد سروده است. چنانكه مي دانيم ابرها در هنگام سپيده دم و بر آمدن خورشيد در افق شرقي حالت خاصّي به خود مي گيرند و گره گره مي شوند و همچون زره به نظر مي رسند. خاقاني در جاهاي ديگر نيز اين حالت ابرهاي صبحگاهي را زره گونه تصوير كرده است:




  • شد گهر اندر گهر حلقة تيغ سحر
    شد گره اندر گره حلقة درع سحاب



  • شد گره اندر گره حلقة درع سحاب
    شد گره اندر گره حلقة درع سحاب



( ديوان / 41 )




  • باد آمد و بگسست هوا را گره ابر
    بوي زره غاليه فامت نرسانيد



  • بوي زره غاليه فامت نرسانيد
    بوي زره غاليه فامت نرسانيد



( ديوان / 759 )

بنابر اين در بيت فوق نيز منظور از « قبا زره زدن » صبح، « قبا زره » بر خود بستن است و اين قبازرهي كه صبحگاه بر خود مي بندد، سازنده اي لازم داشته و آن سازنده ابر است كه زره مي سازد تا صبح بتواند آن زره را بر خود بپوشد.




  • صبح فنك پوش را ابر زره زد قبا
    برد كلاه زرش قندز شب را زتاب



  • برد كلاه زرش قندز شب را زتاب
    برد كلاه زرش قندز شب را زتاب



( ديوان / 45 )

در اينجا نيز اگر در فضاي توصيفات قصيده قرار گرفته باشيم، بحث از حالت زره پوشي صبحگاه به وسيلة ابرهاي تنيدة حلقه در حلقه است و منظور آن است كه ابر بر صبح فنك پوش قبا زرهي پوشيده است .




  • از بيم تيغ خور سفرم هست بعد از آنك
    روز افكند كلاه و زند شب قبازره



  • روز افكند كلاه و زند شب قبازره
    روز افكند كلاه و زند شب قبازره



( ديوان / 920 )

اين تركيب را خاقاني علاوه بر ديوان اشعار در نامه هاي خود ( منشآت) نيز به همين مفهوم به كار برده است. وي در يكي از اين نامه ها كه به ممدوح خويش نوشته آفتاب را مخاطب قرار داده مي نويسد :

« روزهاست كه آسمان كعبه نماي را حجر الاسود در معسكر پسر زادة خليفه جامة خليع نشان مي داري. مگر از تيغ شاه ترسيده اي كه در ابر زره تاب خزيده اي؟ قبا زره زده در جوشن سيه شده اي, يا مي خواهي كه در حرم پادشاه خادم سياه باشي؟ » (منشآت/86)

اين قبا زره كه خاقاني از آن سخن مي گويد و آن را با همكرد « زدن » به معني بستن به كار مي برد ظاهراً نوعي قبا بوده است كه شايد فقط در ناحية آذربايجان معمول و مرسوم بوده است، زيرا نظامي شاعر آن خطّه كه اتّفاقاً همزمان خاقاني بوده از «قبايي زره» به عنوان نوعي لباس ياد كرده است.




  • قبايي زره بر تنش تاب دار
    چو سيماب روشن چو سيم آبدار



  • چو سيماب روشن چو سيم آبدار
    چو سيماب روشن چو سيم آبدار



( خمسه ، شر فنامه / 447 )

فرهنگها و لغت نامه هاي در دست رس در مورد قبا زره توضيحي نداده اند ولي لغت نامة دهخدا ذيل قبا زره به استناد همين بيت نظامي آن را زرهِ مانند قبا و قژاگند معني كرده است.

خاقاني اين نوع قباي زره مانند يا زره قبا گونه را در ابيات ديگري نيز بكار برده است:




  • از گرد جيش خسرو و ز خون وحش صحرا
    مشكين زره قبايش، رنگين سپر قذالش



  • مشكين زره قبايش، رنگين سپر قذالش
    مشكين زره قبايش، رنگين سپر قذالش



ظاهراً چون اين واژه براي خاقاني آشنا بوده گاهي دو جزء آن يعني قبا و زره را چنان به كار مي برد كه به نحوي ايهام گونه ياد آور قبا زره مي گردد:




  • زره زلف بر قبا شكني
    آه در جان آشنا شكني



  • آه در جان آشنا شكني
    آه در جان آشنا شكني



( ديوان / 667 )




  • قباي صبح را مشكين زره زن
    به موي زلف تركان سلاحي



  • به موي زلف تركان سلاحي
    به موي زلف تركان سلاحي



( ديوان / 699 )

دليل ديگري كه قبا زره زدن به معني قبا كردن و پاره كردن نيست، اين است كه خاقاني تركيب «قبا كردن» را به همان معني معمول خود بارها در ديوان اشعار خويش به كار برده است و اين نشان مي دهد كه در ذهن او قبا زره زدن چيزي غير از قبا كردن بوده است:




  • خيّاط روزگار به بالاي هيچ كس
    پيراهني ندوخت كه آخر قبا نكرد



  • پيراهني ندوخت كه آخر قبا نكرد
    پيراهني ندوخت كه آخر قبا نكرد



( ديوان / 765 )




  • خليفه جامة سوگش قبا كند چو غلامان
    كه جان خواجه كه سلطان دير بود، بر آمد



  • كه جان خواجه كه سلطان دير بود، بر آمد
    كه جان خواجه كه سلطان دير بود، بر آمد



( ديوان / 880)

روح القدس




  • روح القدس خريطه کش او در آن طريق
    روح الامين جنيبه بر او در آن فضا



  • روح الامين جنيبه بر او در آن فضا
    روح الامين جنيبه بر او در آن فضا



بيت بالا را خاقاني در ستايش پيامبر و صفت معراج آن حضرت سروده است.

بحث ما در اينجا در مورد معني واژة «روح القدس» است که اغلب کنايه از جبرئيل است و به اين معني در آثار پيشينيان و لغت نامه ها به فراواني استعمال شده است. آنگونه که خاقاني خود در چندين جاي ديگر نيز به کار برده است از جمله:




  • مريم بکر معاني را منم روح القدس
    عالم ذکر معالي را منم فرمانروا



  • عالم ذکر معالي را منم فرمانروا
    عالم ذکر معالي را منم فرمانروا



(ديوان / 17)




  • روزه کردم نذر چون مريم که هم مريم صفاست
    خاطر روح القدس پيوند عيسي زاي من



  • خاطر روح القدس پيوند عيسي زاي من
    خاطر روح القدس پيوند عيسي زاي من



(ديوان/ 321)

ولي ظاهراً به معني جبرئيل در اين بيت چندان فصيح به نظر نمي رسد زيرا « روح الامين» در مصراع دوم نيز به معني جبرئيل است و گفتن اينکه جبرئيل خريطه کش پيامبر بود و جبرئيل جنيبت کش او بود نوعي تکرار مخلّ فصاحت است، هرچند که مفيد معني هم باشد ولي اگر روح القدس و روح الامين يعني خريطه کش و جنيبه بر پيامبر در اين بيت با هم فرق داشته باشند، در جهت تعظيم و تفخيم پيامبر که در اين قصيده مورد نظر خاقاني بوده البتّه بهتر است و اخلال بيت نيز ازبين مي رود. آنچه خاقاني در بيت هاي پيش از اين بيت نيزگفته به نحوي هردو مصراع با هم متقابل گونه اند. همچون: موسي و آدم، نطقش و خلقش، مريم و عيسي، آدم و شيطان، ذاتش و شرعش، خورشيد و ناهيد، مرسلين و اتقيا و ... بنا بر اين اگر در اين بيت هم به سياق ابيات بالا دو واژة روح الامين و روح القدس دو مصداق جداگانه پيدا کنند علاوه بر رعايت فصاحت، سبک بيان نيز رعايت شده است.

دکتر ضياءالدين سجّادي که در تصحيح ديوان خاقاني زحمات فراواني کشيده و در اين مورد بايد صاحب نظر باشد، در فرهنگ لغات و تعبيرات خاقاني ج1، صص 666 و 668، پس از توضيحاتي چند، معني هر دو کلمة روح القدس و روح الامين را جبرئل نوشته و ابياتي از ديوان اين شاعر را به عنوان شاهد ذکر کرده است.

لغت نامة دهخدا هم روح القدس و روح قُدُس را به معني جبرئل گرفته و علاوه بر اين معني به نقل از اسفار ملا صدرا اين واژه را به عقل و جوهرِ عقل و به نقل از کشّاف اصطلاحات الفنون روح القدس را از مراتب ارواح نوراني بشري دانسته است که البتّه معني اخير هم در بيت مورد نظر چندان مناسب نيست و در ملازمت با روح الامين غريب و نا آشنا به نظر مي رسد.

امّا واژة روح الامين که در مصراع دوم در برابر روح القدس به کار رفته تا آنجا که نگارنده جستجو کرده، در همة فرهنگها در معناي جبرئيل استعمال شده و معناي ديگري از آن استنباط نمي شود.

در ديوان ناصرخسرو و منوچهري واژة روح قُدُس به گونه اي استعمال شده که شايد به استناد آن بتوان مشکل اين بيت را نيز رفع کرد.

ناصرخسرو در يکي از قصايد خود در توصيف نفس و جان که از نظر اسماعيليه منشأ اصلي جهان هستي به شمارمي آيند، قصيده اي سروده و در اين قصيده روح قدس و جبرئيل را به عنوان دو فرشته يا پيامبر در برابر هم به حساب آورده است:




  • بالاي هفت چرخ مدور دو گوهرند
    اندر مشيمة عدم از نطفة وجود
    محسوس نيستند و نگنجند در حواس
    پروردگان داية قدسند در قدم
    زين سوي آفرينش و زانسوي کاينات
    اندر جهان نيند هم ايشان و هم جهان
    گويند هر دو هر دو جهانند از اين قبل
    اين روح قدس آمد و آن ذات جبرئيل
    بي بال در نشيمن سفلي گشاده پر
    ...سوي تو آمدند ز جايي که جاي نيست
    آنجا فرشته اند و بدين جا پيمبرند



  • کز نور هر دو عالم و آدم منوّرند
    هر دو مصوِّرند ولي نا مصوَّرند
    نايند در نظر که نه مظلم نه انورند
    گوهر نيند اگرچه به اوصاف گوهرند
    بيرون و اندرون زمانه مجاورند
    در ما نيند و در تن ما روح پرورند
    در هفت کشورند و نه در هفت کشورند
    يعني فرشتگان پرانند و بي پرند
    بي پر بر آشيانة علوي همي پرند
    آنجا فرشته اند و بدين جا پيمبرند
    آنجا فرشته اند و بدين جا پيمبرند



( ديوان ناصرخسرو، ص: 243)

منوچهري دامغاني نيز در يکي از قصايد معروف خود به مطلع :




  • المنة لله که اين ماه خزان است
    ماه شدن و آمدن راه رزان است



  • ماه شدن و آمدن راه رزان است
    ماه شدن و آمدن راه رزان است



در وصف انگور ابياتي سروده و « روح قدس » را کنايه از حضرت عيسي به کار برده است:




  • اکنون صفت بچة انگور بگويم
    انگور به کردار زني غاليه رنگ است
    ...عيبيش جز اين نيست که آبستن گشته است
    بيشوي شد آبستن چون مريم عمران
    زيرا که گر آبستن مريم به دهان شد
    آبستني دختر عمران به پسر بود
    آن روح خداوند همه خلق جهان بود
    و آن را بگرفتند و کَشيدند و بکُشتند
    آن زنده يکي را و دو را کرد به معجز
    نا کشتة کشته صفت روح قُدُس بود
    گر قصد جهودان بُد در کشتن عيسي
    ...آن را به سموات مکان گشت و مر اين را
    بر دست اميران و وزيرانش مکان است



  • کاين هر صفتي در صفت او هذيان است
    و او را شکمي همچو يکي غاليه دان است
    او نوز يکي دخترک تازه جوان است
    وي قصه بسي خوبتر و خوشتر از آن است
    اين دختر رز را نه لب است و نه دهان است
    آبستني دختر آنگور به جان است
    و اين راح خداوند همه خلق جهان است
    و اين را بکُُُشند و بکَشند اين به چه سان است
    و اين زندگر جان همه خلق جهان است
    نا کشتة کشته صفت اين حيوان است
    در کشتن اين قصد همه اهل قران است
    بر دست اميران و وزيرانش مکان است
    بر دست اميران و وزيرانش مکان است



( ديوان منوچهري، ص:9)

بنا بر اين بهتر است روح القدس را در مصراع اوّل بيت خاقاني به معني حضرت عيسي گرفته و بيت را بدين گونه معني کنيم:

در آن سفر (معراج) پيامبر، حضرت عيسي به منزلة خريطه بردار او و جبرئيل جنيبت کش آن حضرت بود.

پرواز عقل




  • گفت دميده است صبح منشين خاقانيا
    زادة خاطر بيار كز دل شب زاد صبح
    خاطر تو مرغ وار هست به پرواز عقل
    يافته هر صبحدم دانة اهل الثواب



  • حضرت خاقان شناس مقصد حسن المآب
    كرد در اين سبز تشت خاية زرين غراب
    يافته هر صبحدم دانة اهل الثواب
    يافته هر صبحدم دانة اهل الثواب



(ديوان / 47 )

با تأمّل در مصراع اوّل بيت آخر ملاحظه مي شود كه تعبير « به پرواز عقل » چندان روشن نيست و تا حدودي غريب به نظر مي آيد هرچند با توجيهاتي مي توان بيت را معني كرد ولي كاربرد آن فصيح به نظر نمي رسد آيا منظور از پرواز در اين بيت همان رفتار و فعل خاصّي است كه پرندگان با بال و پرخود انجام مي دهند؟ يا اين واژه را بايد در اينجا به مفهوم ديگري انگاشت؟ و يا اينكه احتمال دهيم در آن تصحيفي روي داده است ؟

در لغت نامة دهخدا به نقل از فرهنگ هاي قديمي تر يكي از معاني واژة پرواز را « نشيمن و نشستنگاه » مرغان نوشته است. در برهان قاطع نيز اين معني براي واژة پرواز ضبط شده منتها مرحوم دكتر معين در پاورقي همان صفحه توضيح داده اند كه بدين معني مصحّف «پدواز » است و اضافه كرده اند كه همين معنيِ تصحيفي را لغت نامه ذيل پرواز ضبط كرده و ذيل مدخل « پدواز » نيز آورده است.

در برهان قاطع ذيل « پدواز » آمده است: « دو چوب بلند باشد كه هر دو را با هم به اندك فاصله بر زمين فرو برند و چوب ديگري به عرض بر بالاي آن بندند كه كبوتران و گاهي جانوران شكاري بر آن نشينند و آن را به عربي ميقعه خوانند.»

اين مطلب ( امكان تصحيف پدواز به پرواز ) را در متون گذشته، آقاي نجيب مايل هروي در كتاب نقد و تصحيح متون ( ص 82 ) نوشته و ياد آوري كرده اند كه چگونه واژه هايي از قبيل پادار به پاوار در معني جلد و چابك و پدواز به پرواز در معني نشيمنگاه تصحيف پيدا كرده و فرهنگ هايي همچون جهانگيري ورشيدي و 000 آن را ضبط كرده اند .

آقاي دبير سياقي در مقاله اي تحت عنوان « پرواز ـ پتواز » كه در مجموعه مقالات شاهنامه شناسي ( 150 ـ 164 ) چاپ شده در اين مورد و امكان و احتمال تصحيف اين واژه در متون مختلف ادب فارسي مطالبي ذكر كرده اند. وي پس از بررسي هاي همه جانبه هر دو كلمه ( پرواز ـ پدواز ) را اصيل مي داند و از جمله شعر آغاجي را به نقل از لغت نامة اسدي در اصالت پدواز (پتواز ) شاهد مي آورد :




  • عهد و ميثاق باز تازه كنيم
    بازِ پدواز خويش باز شويم
    چون رده باز جنبد از پدواز



  • از سحر گاه تا به وقت نماز
    چون رده باز جنبد از پدواز
    چون رده باز جنبد از پدواز



علاوه بر اين دو بيت آغاجي، ابيات ديگري نيز به عنوان گواه اين مطلب ارائه داده اند و نوشته اند كه در دو بيت از شاهنامه اين كلمه به معناي نشيمن و نشستنگاه به كار رفته است ـ هرچند ايشان اين معني اخير را براي پرواز نيز احتمال داده اند ـ يكي از اين دو بيت شاهنامه ، بيتي است كه در هنگام باز گردانيدن زال به خانة پدري خويش، در شاهنامه سروده شده است :




  • ز پروازش آورد نزد پدر
    رسيده به زير برش موي سر



  • رسيده به زير برش موي سر
    رسيده به زير برش موي سر



( شاهنامه مسكو ج 1 / 145 )

و ديگري بيتي است كه در هنگام زادن رستم و فرياد خواهي زال از سيمرغ براي همكاري سروده شده است:




  • بگفت و يكي پر ز بازو بكند
    فكند و ز پرواز بر شد بلند



  • فكند و ز پرواز بر شد بلند
    فكند و ز پرواز بر شد بلند



( شاهنامه مسكو ج 1 / 152 )

بنابر اين با توجّه به امكان تصحيف پدواز و مفهوم نبودن بيت آخر در ديوان خاقاني شايد بهتر آن باشد که «پرواز» را تصحيف «پدواز » به معني نشيمنگاه و آشيانة مرغان بدانيم و در آن صورت بيت را چنين معني كنيم :

اي خاقاني خاطر تو همچون پرنده اي است که هر صبحدم در نشيمنگاه عقل دانه و اجرت ثوابكاران را مي يابد .

باري ـ تا «ري»

چنانكه مي دانيم خاقاني چندين قصيده در اشتياق سفر به سرزمين خراسان و پيوستن به دربار سنجر و ديدار دانشمندان آن سرزمين سروده است. يكي از آنها قصيده اي است به مطلع :




  • چه سبب سوي خراسان شدنم نگذارند
    عندليبم به گلستان شدنم نگذارند



  • عندليبم به گلستان شدنم نگذارند
    عندليبم به گلستان شدنم نگذارند



تا آنجا كه مي گويد:




  • من همي رفتم باري همه ره شادان دل
    ري خراس است و خراسان شده ايوان ارم
    در خراس ري از ايوان خراسان پرسم
    گرچه اين طايفه پرسان شدنم نگذارند



  • دل ندانست كه شادان شدنم نگذارند
    در خراسم كه به ايوان شدنم نگذارند
    گرچه اين طايفه پرسان شدنم نگذارند
    گرچه اين طايفه پرسان شدنم نگذارند



( ديوان / 153 )

موضوع بحث ما در اينجا كلمه «باري» در بيت دوم است كه احتمال دارد تصحيف يافتة کلمة ديگري بوده باشد. چون منظور خاقاني اين بوده كه به خراسان رود ولي به سبب پيش آمد حادثة غز و شورش خراسان و در نتيجه گرفتاري سلطان سنجر، حاكم ري از رفتن او به سوي خراسان ممانعت كرده است. پس واژة « باري » در اينجا به چه معني به كار رفته است؟ آيا آن را به همان معني مصطلح يعني « خلاصه » در نظر بگيريم يا امكان دهيم اين كلمه تصحيف شدة كلمة ديگري است؟

چنانكه مي دانيم و خاقاني نيز در اين قصيده اظهار كرده وي در اين سفر تا ري با خوشحالي آمده و در اين مكان بوده كه وي حادثة ناگوار شورش خراسان را شنيده و اميد او بر باد رفته است. بنابراين آيا بهتر نيست كه واژة « باري » را در اين بيت «تا» « ري » بخوانيم بدين معني كه او تا ري خوشحال بوده و در آنجا خبر نگران كنندة خراسان و كشتن علما را شنيده باشد و بيت را اين گونه اصلاح كنيم :




  • من همي رفتم تا ري همه ره شادان دل
    دل ندانست كه شادان شدنم نگذارند



  • دل ندانست كه شادان شدنم نگذارند
    دل ندانست كه شادان شدنم نگذارند



در بيت هاي بعدي اين قصيده نيز خاقاني مراتب گله مندي و نگراني خويش را از ري بيان كرده است. بدون شكّ اگر در اين بيت سخن از ري به ميان نيايد، به صورت طبيعي زمينه براي بيان بيت بعدي ( ري خراس است 000 ) فراهم نمي شود زيرا بدون مقدّمه و سابقة قبلي و بدون اينكه زمينة سخن فراهم آيد، اخبار از چيزي كه سابقه اي از آن در ذهن شنونده نبوده نوعي اخلال و بريدگي در شعر است. اما اگر واژة مورد نظربه صورت «تا» «ري » اصلاح شود، گزارش بيت هاي بعدي كه مراتب شكايت و گله مندي شاعر از ري و شومي آن شهر مي باشد هيچ كدام غير منتظره نيست .

اتّفاقاً به گواهي نسخه بدلهاي ضبط شده در پاورقي ديوان مرحوم سجّادي يعني « مسج » (نسخة مجلس شوراي اسلامي) و «پا» ( نسخة پاريس )، به جاي باري در اين دو نسخه تاري آمده است و مرحوم دكتر سجّادي مصحّح ديوان در صفحة شصت و نه مقدّمه در مورد ارزش و اعتبار نسخة مجلس شوراي اسلامي نوشته است:

« اين نسخة كهن سال كه شايد در هنگام زندگاني شاعر ( اواخر قرن ششم ) يا اندكي پس از آن به خط نسخ نگارش يافته شامل تمام بخش هاي نسخ ديگر بوده ولي دست حوادث برگ هاي آن را چون برگ گل پراكنده نموده 000 »

تارك / تا رگ




  • نرگس بر سر گرفت تشت زر از بهر خون
    تارك گلبن گشاد نيشتر از نوك خار



  • تارك گلبن گشاد نيشتر از نوك خار
    تارك گلبن گشاد نيشتر از نوك خار



( ديوان / 179 )

اين بيت در ديوان تصحيح دكتر سجّادي ( ص 179 )، دكتر كزّازي (ص 247 ) و عبدالرسولي (ص 196 ) به همين صورت ضبط شده است و ظاهراً نسخه بدل ديگري كه قابل بحث باشد نيز ندارد. با اندكي تأمّل در واژگان بيت يعني تشت و خون و نيشتر و گشاد]ن[ و خار و گل و ارتباط اينها در يك مجموعة متناسب که نسبت به هم مراعات نظير مي باشند، مي توان يقين پيدا كرد كه « تارك » به معني فرق سر در ابتداي مصراع دوم درست نيست و صحيح آن بايد « تا رگ » بوده باشد. اوّلاً مصراع اوّل جواب مصراع دوم است و « تا » در ابتداي مصراع دوم حرف ربط متضمن معناي شرط و به معني هميكه، وقتي كه و زماني كه به كار رفته است.

پس مفهوم بيت بايد بدين گونه باشد: وقتي كه نيشترِ خار، رگ گلبن را گشاد و خون از آن جاري شد، نرگس تشت زر بر سر گرفت تا آن خون را بگيرد.

منابع

تبريزي ، محمد حسين بن خلف: برهان قاطع .

خاقاني شرواني: ديوان، تصحيح سيد ضياء الدين سجّادي، انتشارات زوار، تهران، 1368 .

خاقاني شرواني: ديوان تصحيح علي عبد الرسولي، چاپخانة هروي، تهران، 1357 .

خاقاني شرواني: ديوان، ويراستة مير جلال الدين كزّازي، نشر مركز، تهران، 1375 .

خاقاني شرواني: منشآت، تصحيح و تحشية محمد روشن، انتشارات كتاب فرزان، تهران، 1362 .

دهخدا: لغت نامه .

سجّادي، سيد ضياء الدين: فرهنگ لغات و تعبيرات ديوان خاقاني، انتشارات زوّار، تهران، 1374 .

شاهنامه شناسي: مجموعه مقالات، انتشارات بنياد شاهنامة فردوسي، تهران، 1357 .

فردوسي : شاهنامه، چاپ مسكو (افست ).

قزويني، محمد: يادداشت ها، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، تهران، 1363.

كزّازي، مير جلال الدين: گزارش دشواريهاي ديوان خاقاني، نشر مركز، تهران، 1378 .

مايل هروي، نجيب: نقد و تصحيح متون، بنياد پژوهشهاي اسلامي استان قدس رضوي، مشهد، 1369.

ملطيوي، محمد بن غازي: روضة العقول، تصوير نسخة خطي پاريس.

منوچهري دامغاني: ديوان، تصحيح محمد دبير سياقي، کتاب فروشي زوار، تهران، 1363.

ناصرخسرو، ديوان: به اهتمام مجتبي مينوي و مهدي محقّق، مؤسّسة مطالعات اسلامي دانشگاه مک گيل، تهران، 1357.

نظامي گنجوي: ديوان خمسه، تصحيح وحيد دستگردي، موسّسة مطبوعاتي علمي، تهران، 1363 .

/ 1