شماره مقاله:5037
بَلْعَمى، عنوانچند تناز ديوانيانو دانشمندانخراسانكهدو تناز ايشاندر
دستگاهسامانيانبهوزارترسيدند. نسباينخاندانبهاعراببنىتميممىرسد و
ابنماكولا سلسلهنسبابوالفضلبلعمىرا تا زيد مناة فرزند تميمذكر كرده، و
نسبتتميمىدر برخىمآخذ از اينجاست/78؛ نيز نك: ذهبى، سير...، 5/92. اما
اينسلسلهنسبكهرجالآندر كتابهايموجود از انسابعرب، شناختهنيستند، خالىاز
اشكالنيستو از سويى، اينمسألهبا شهرت«بلعمى» نيز ارتباط مىيابد. بنا
بهنوشتة ابنماكولا، يكىاز نياكاناينخاندانبهنامرجاء بنمعبد در
فتوحاترومهمراهمَسلمة بنعبدالملكبود، آنگاهدر جايىبهنام«بلعم» در ديار
روم؟ سكنىگزيد. بدينسبب، فرزندانشنسبتبلعمىيافتند همانجا؛ ابنصلاح، /24؛
نيز نك: حاكم، 46، كهاز رجاء بنمعبد در سلسلهنسببلعمىنامبردهاست.
در منابعو مآخذ موجود، تاكنونجايىبهنامبلعمشناختهنشدهاستو
ياقوتحمويهمفقط با توجهبهآنچهدر بابنسبتبلعمىآوردهاند، از
بلعمنامبردهاست/22. همچنينسمعانى، علاوهبر نقلاز گفتة ابنماكولا،
بهنقلاز يكىاز محدثانبهنامابوالعباسمَعدانىد 75ق/ 85منك: الانساب، 2/41
گفتهاستكهجد بلعمىبهنامبهار ؟ بنخالد كهاز دلاورانبنىتميمبود، با
سپاهقتيبة بنمسلمبهخراسانآمد و در پايينترينروستا نسبتبهبلاشجرد - در
حوالىمرو ياقوت، /08 - كه«بلعمان» نامداشت، اقامتگزيد و
نسبتبلعمىبهسببسكناياعضايخانداناو در آنروستا بودهاستسمعانى، همان،
/13-14، قس: التحبير، /06، كهدر سلسلهنسباينخانداناز عبداللهبنخالد
نامبردهاست.
بهنظر مىرسد در ارتباط با
نسبتبلعمىتوجهبهپارهاياطلاعاتپراكندهضرورياست: بهروايتطبري،
مُرّةبنمالككهاز بنىزيد مناة قبيلة تميمبود، بهسببىعَمِ عَمىلقبيافتو
اعقاباو نيز «بنو العم» خواندهشدند /3؛ ابندريد، الاشتقاق، 33. در
پارهايرواياتتاريخى، از جملهشركتدر سپاهقتيبهدر خراسان، بهصراحتاز
اينتيرهنامبردهشدهاستطبري، /4، /14، 40؛ نيز نك: ابوعبيده، /60.
اينتيرهرا گاه«بلعم» نيز خواندهاند طبري، /15؛ ابندريد، جمهرة...، /13؛
مزي، /59؛ نك: ابننديم، 18، كهكتابىدر مثالبِ بلعمبنتيمتميم؟ بهعلانِ
شعوبىنسبتمىدهد.
بههر حال، اشتراكپارهاياز نِكاتمذكور - كهبهطور كلىوجود
تيرهايبهنام«بلعم» را در بنىتميمتأييد مىكند - با
روايتابوالعباسمعدانىدر يكىدو مورد، مانند نامِ قتيبة بنمسلمو خراسانو
بنىتميمدر ربط با وجهانتساببلعمىسختجالبتوجهبهنظر مىرسد و مجموعاينها،
روايتابنماكولا را از اينموضوع، تا حد بسياريمشكوكو قابلتأملجلوهمىدهد.
همچنينگفتنىاستكهدر پارهايمآخذ، ايننسبتبا املاي«بلغمى» آمدهاستمثلاً
نك: ثعالبى، يتيمة...، /07، 25؛ ابناثير، /63، 78، 78 جم كهبعيد نيست
حاصلتصحيفباشد، اما دستكمدر يكىدو مورد، باتوجهبهمعناي«بلغمى» = كودنو
گولو خشنطعنو هجو بهنظر مىرسد ثعالبى، همان، /01.
مشهورتريناعضاياينخاندانيكپدر و پسر هستند:
. ابوالفضلبلعمى، محمدبنعبيداللهد0صفر29ق/4نوامبر 40م، عالم، اديب، محدثو
وزير مشهور. دربارة تاريخو محلتولد و دورة آغاز زندگىاو اطلاعاتىدر دستنيست،
اما گفتهشدهكهوياز ابوعبداللهمحمدبنجابربنحماد مروزيد 79ق/92منك: ذهبى،
همان، 3/82 و ابوالموجّهمحمدبنعمرو مروزيد 82قهمان، 3/47
حديثاستماعكردهاستنك: ابنماكولا، همانجا؛ سمعانى، الانساب، /14. يكىاز
مهمترينشيوخاو در حديث، ابوعبيداللهمحمدبننصر مروزيد 94ق/07مذهبى، همان،
4/9 بوده، وعلاوهبر استماعمصنفاتوي، مدتزمانىدر ملازمتاو بهسر
مىبردهاستسمعانى، همانجا؛ نيز نك: ذهبى، تاريخ...، 72، سير، 5/92؛ ابنصلاح،
همانجا. همچنينبهنقلاز حاكمنيشابوريآوردهاند كهاو از مشايخعصر خود در مرو و
بخارا و سمرقند و سرخسو نيشابور حديثبسيار شنيد همانجا.
از مجموعة رواياتىكهاز روابط دوستانة ابوالفضلبلعمىبا اصحابحديثو فقها در
ادوار بعديِ زندگىاو در دستاستمثلاً نك: بيهقى، على، 74؛ مزي، 4/61-62،
آشكار مىشود كهاو در محيط علمىخراسانِ بزرگپرورشيافته، و
بهمحافلاصحابحديثو فقها نزديكبودهاست، گو اينكهبرخى از اصحابحديثدر
اصالتتعلقخاطر او بهايننحلهترديد داشتهاند ابناصلاح، /24- 25؛ سبكى، /88؛
نيز نك: خطيب، /27. افزونبر اينها، از مهارتو چيرهدستىبلعمىدر ترسلو
ادبستايشبسيار شدهاستنك: ذهبى، همانجاها؛ ابنصلاح، /25. از
مجموعاطلاعاتمذكور مىتواناستنباط كرد كهابوالفضلبلعمىپيشاز
پيوستنبهسامانيانبهامور علمىو ديوانىاشتغالداشته، و بهاحتمالبسيار در
اينزمينهصاحبشهرتىبودهاست. بهعنواننخستيننشانهاز حضور او در
عرصههايسياسى، در شمارياز منابعتصريحشدهكهابوالفضلبلعمى، وزير
اسماعيلبناحمد ه مبنيانگذار سلسلة سامانىبودهاستابنماكولا، سمعانى، ذهبى،
همانجاها؛ نيز نك: ابنصلاح، /24. بعيد نيستچنينسمتىپساز آنكهاسماعيلاز
سويخليفة بغداد فرمانامارتيافتمحرم80قنك: ه د، اسماعيلبناحمد،
رسميتيافتهباشد، يا آنكهبعدها بهابوالفضلبلعمى، از فرط قربو منزلتىكهنزد
اسماعيلسامانىداشت، چنينعنوانىبخشيدهباشند، زيرا در منابعموجود از
فعاليتهايويدر دورة پر تبو تاباسماعيلچيزيياد نشدهاستو بههمينسبب،
برخىمحققاندر صحتروايتمربوط بهوزارتاسماعيلسامانىاز سويبلعمىترديد
كردهاند نك: 2 ؛ EIقس: قزوينى، /71.
باتوجه به روايتى، مىتوان چنين استنباط كرد كه ابوالفضل بلعمى در برابر
اسحاق بن احمد سامانى ه م - كه مدعى امارت بود و ظاهراً با علما ميانة
چندان خوبى نداشت - از ادامة فرمانروايى در خاندان اسماعيل سامانى حمايت
كرده است نك: خطيب، /18؛ نسفى، 6؛ صفدي، /11، اما ماية شگفتى است كه در
اخبار مربوط به دورة احمد بن اسماعيل ه م يادي از او در منابع موجود ديده
نمىشود. به هر حال، پس از قتل احمد سامانى 01ق/14م كه پسر سالة او نصر را
به امارت برداشتند، وزارت و درواقع ادارة حكومت، به عهدة بزرگانى چون
ابوالفضل بلعمى و ابوعبدالله جيهانى بوده است نك: مقدسى، 37؛ گرديزي،
38-39؛ نيز بيهقى، ابوالفضل، 26.
در بسياري از حوادث اين عهد، مانند حضور در سركوب شورش ليلى بن نعمان در
09ق گرديزي، 91-92؛ ابن اثير، /24- 25 و باز پس گرفتن استراباد از ماكان بن
كاكى در 10ق همو، /32 از او نام برده شده است. همچنين در ماجراي سركشى
مرداويج، ابوالفضل بلعمى ازطريق مكاتبه توانست ميان مرداويج و مطرفبن
محمد پشتيبان و به قولى وزير او تفرقه اندازد و سرانجام نيز مرداويج را بر سر
واگذاري ري، به صلح بخواند نك: همو، /63. ابوالفضل بلعمى تا 26ق/ 38م كه
شغل وزارت از او به جيهانى انتقال يافت همو، /78، بر امور تسلط داشت
مثلاًنك: سمعانى، الانساب، /90، 14؛ ابن اثير، /78.
از زمان عزل بلعمى تا زمان مرگ وي نك: ابن ماكولا، /78؛ سمعانى، همان،
/14؛ نيز ذهبى، تاريخ، همانجا؛ ابن اثير، /78 اطلاعى دردست نيست. ناصرالدين
منشى كرمانى از قتل او به فرمان «ملك نوح» سخن به ميان آورده است ص 5
كه با منابع ديگر تناقض آشكار دارد و بعيد نيست بر اثر خلط با شخصيت ديگري
به وجود آمده باشد.
ابوالفضل بلعمى را به گستردگى دانش و فزونى خرد ستودهاند سمعانى، ابن
اثير، صفدي، همانجاها؛ حاكم، 46. وي ممدوح برخى از شعراي روزگار خود بوده
است سمعانى، همان، /2؛ ثعالبى، ثمار...، 76-77 و در برخى اشعار فارسى نيز خرد
و دانش او را ستودهاند نك: ناصرخسرو، /58؛ نيز نفيسى، /97- 98؛ همچنين از
تشكيل مجالس مناظرة فقهى در حضور او و توجه وي به فقها و علما ياد شده است
نك: بيهقى، على، 74؛ سمعانى، همان، /14؛ مزي، 4/61-62. وي رودكى را مىستود
و او را برترين شاعران ايران و عرب مىپنداشت سمعانى، همان، /92 و بنابر
مقدمة شاهنامة ابومنصوري، به دستور نصربن احمد، كليله و دمنه را از عربى به
فارسى ترجمه كرد و همين ترجمه، اساس روايت منظوم رودكى از كليله و دمنه
قرار گرفت نك: «مقدمه...»، 63؛ نيز فردوسى، 896. چيرهدستى او در نثر نيز ماية
شهرت وي بوده است مثلاً نك: ابن صلاح، /25؛ در باب انتساب يكى دو بيت شعر
فارسى بدو، نك: نفيسى، /02 -03.
دو اثر منسوب بدوست كه هر دو با دانش او در زمينة بلاغت ارتباط دارد:
المقالات و تلقيح البلاغة ابن صلاح، همانجا؛ ذهبى، سير، 5/92. نظامى عروضى
ضمن معرفى آثاري كه براي مهارت در دبيري مفيد است، از «توقيعات بلعمى»
نيز نام برده است ص 3.
به گفتة ابن ماكولا، اعقاب بلعمى تا روزگار وي همچنان در بخارا بودهاند /78؛
نيز نك: سمعانى، سير، 2/41. يكى از اعقاب وي، ابوالفضل محمد بن فضل بلعمى
ح 70-29ق همروزگار سمعانى بوده، و وي از او با لقب «امير» ياد كرده است و
حسن خلق و دانش او را ستوده، و از شيوخ وي در حديث نام برده است
التحبير،/06. همچنين نسفى ص 54 از يكى از بستگان بلعمى به نام ابوطاهر
داوود ابن سعيد بلعمى اسبانيكتى نام برده، و با آنكه از او با تعبيرهايى
چون «امام» و «قاضى» ياد كرده است، اطلاع ديگري از او در دست نيست و
احتمالاً از رجال اوايل سدة ق در خراسان بوده است نيز نك: هادي، 54.
. ابوعلى بلعمى، محمدبن محمد د جماديالا¸خر 63/مارس 74، وزير مشهور كه از او
با عنوان «اميرك بلعمى» نيز ياد شده است نك: مقدسى، 38. ظاهراً نخستين
نشانى كه از او مىتوان در مآخذ موجود يافت، به دورة نوح بن نصر سامانى و
40ق/51م مربوط مىشود. به گفتة ابوحيان توحيدي، نوح بن نصر نامهاي مشتمل
بر پارهاي پرسشهاي ادبى به نزد ابوسعيد سيرافى د 68ق/79م ارسال كرد و
همراه اين نامه، نامهاي هم از «وزير بلعمى» حاوي پرسشهايى در باب آياتى
از قرآن كريم و پارهاي امثال دشوار عرب بود الامتاع...،/29-30. بعيد به نظر
مىرسد كه مقصود از «وزير بلعمى» كسى بجز ابوعلى بلعمى باشد، اما در منابع
ديگر از وزارت او در دورة نوح بن نصر سخنى به ميان نيامده است.
به گزارش گرديزي، ابوعلى بلعمى در اواخر عهد عبدالملك سامانى حك
43-50ق/54-61م و احتمالاً در 49ق كه اندك اندك پاي تركان به مراتب بالاي
سياسى باز مىشد، به پشتيبانى آلپتكين ه م به وزارت رسيد و به گفتة همو،
ميان آلپتكين و ابوعلى «عهد بود كه هر دو نايب يكديگر باشند» ص 53-54، ولى
ظاهراً اين پيمان چندان ديري نپاييد و پس از مرگ شگفتانگيز عبدالملك شوال
50ق نك: ابن اثير، /35، ابوعلى بلعمى كه وزارت را به دست داشت، درخصوص
جانشين فرمانرواي درگذشته، با آلپ تكين مشورت كرد، اما كار به سود آلپ
تكين پيش نرفت و سرانجام، حكومت به منصور بن نوح سامانى رسيد گرديزي، 54-
55، با اين همه، وزارت با بلعمى ماند، گرچه ظاهراً اين مقام ميان او و
ابوجعفر عتبى يك چندي دست به دست مىشده است همو، 59؛ نيز نك: مقدسى، 38،
05.
به نوشتة گرديزي همانجا، ابوعلى بلعمى در جماديالا¸خر 63 درگذشت؛ اما عتبى
در حوادث مربوط به 82ق كه حكومت سامانيان به سراشيب سقوط افتاده بود و
مقارن ورود بغراخان ه م به بخارا، مىگويد كه نوح بن منصور چندي وزارت را
به ابوعلى بلعمى سپرد، اما او از عهدة كار بر نيامد /70؛ نيز نك: جرفادقانى، 5.
از آنجا كه بعيد به نظر مىرسد، گرديزي در تاريخ مرگ ابوعلى بلعمى تا اين
حد خطا كرده باشد، مىتوان حدس زد كه احتمالاً شخص ديگري از اعضاي اين
خاندان با كنية ابوعلى و شهرت بلعمى وجود داشته قس: قزوينى، /68، به ويژه
كه تكرار نامهاي مشابه در اين خاندان سابقه داشته است نك: سمعانى،
التحبير، همانجا.
گرچه نمونههايى از روابط ابوعلى بلعمى با شعرا و ادباي عهد نقل شده است و
برخى شاعران در مدح او شعر سرودهاند نك: ثعالبى، يتيمة، /09، 25 و نمونههايى
هم از روابط او با علما و حتى به نحوي تجليل از مقام آنها در دست است نك:
سمعانى، الانساب، /4، 2/29؛ سبكى، /9، اما در مقايسه با جايگاه پدرش و حتى
رقيب او در وزارت، ابوجعفر عتبى، روابط او با اديبان و شاعران بهطور كلى
چندان حسنه نبود مثلاً نك: ابوبكر خوارزمى، 2-4، 17، 19؛ نيز ابوحيان،
اخلاق...، 02-03، كه نام ابوعلى بلعمى در اين مأخذ يقيناً با نام پدرش
جابهجا شده است و شاعرانى در هجو او شعر سرودهاند ثعالبى، همان، /01، 07.
گفتنى است كه ابوعلى بلعمى از سوي منصوربن نوح سامانى فرمان يافت تا
تاريخ طبري را به فارسى ترجمه كند بلعمى، / و اين موضوع علاوه بر وزارت،
موجب شهرت بيشتر او در پارهاي مآخذ كهن بوده است مثلاً نك: حمدالله، 83؛
عقيلى، 47؛ براي تفصيل، نك: ه د، تاريخ بلعمى.
مآخذ: ابن اثير، الكامل؛ ابن دريد، محمد، الاشتقاق، به كوشش عبدالسلام محمد
هارون، قاهره، 378ق/958م؛ همو، جمهرة اللغة، حيدرآباد دكن، 345ق؛ ابن صلاح،
عثمان، طبقات الفقهاء الشافعية، به كوشش محيىالدين على نجيب، بيروت،
413ق/ 992م؛ ابن ماكولا، على، الاكمال، به كوشش نايف عباس، بيروت، 406ق/
986م؛ ابن نديم، الفهرست؛ ابوبكر خوارزمى، محمد، رسائل، بيروت، 970م؛
ابوحيان توحيدي، على، اخلاق الوزيرين مثالبالوزيرين،به كوشش محمد بن
تاويت طنجى، دمشق، 385ق/965م؛ همو، الامتاع و المؤانسة، به كوشش احمد امين
و احمد زين، قاهره، 953م؛ ابوعبيده، معمر، النقائض نقائض جرير و فرزدق، به
كوشش بوان، ليدن، 905م؛ بلعمى، محمد، تاريخنامة طبري، به كوشش محمد روشن،
تهران، 378ش؛ بيهقى، ابوالفضل، تاريخ، به كوشش علىاكبر فياض، مشهد، 350ش؛
بيهقى، على، تاريخ بيهق، به كوشش كليمالله حسينى، حيدرآباد دكن، 968م؛
ثعالبى، عبدالملك، ثمار القلوب، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره،
985م؛ همو، يتيمة الدهر، قاهره، 352ق/934م؛ جرفادقانى، ناصح، ترجمة تاريخ
يمينى، به كوشش جعفر شعار، تهران، 357ش؛ حاكم نيشابوري، محمد، تاريخ
نيشابور، ترجمة محمدبن حسين خليفة نيشابوري، به كوشش محمدرضا شفيعى كدكنى،
تهران، 375ش؛ حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، به كوشش عبدالحسين نوايى،
تهران، 339ش؛ خطيب بغدادي، احمد، تاريخ بغداد، قاهره، 349ق؛ ذهبى، محمد،
تاريخ الاسلام، حوادث سالهاي 21-30ق، به كوشش عمر عبدالسلام تدمري،
بيروت، 413ق/992م؛ همو، سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنؤوط و ديگران،
بيروت، 404ق/984م؛ سبكى، عبدالوهاب، طبقات الشافعية الكبري، به كوشش
عبدالفتاح محمد حلو و محمود محمد طناحى، قاهره، 383ق/963م؛ سمعانى،
عبدالكريم، الانساب، حيدرآباد دكن، 383ق/963م؛ همو، التحبير، به كوشش منيره
ناجى سالم، بغداد، 395ق/975م؛ صفدي، خليل، الوافى بالوفيات، به كوشش
ددرينگ، ويسبادن، 389ق/970م؛ طبري، تاريخ؛ عتبى، محمد، «تاريخ يمينى»،
ضمن الفتح الوهبى شرح منينى، قاهره، 286ق؛ عقيلى، حاجى بن نظام، آثار
الوزراء، به كوشش محدث ارموي، تهران، 364ش؛ فردوسى، شاهنامه، به كوشش
ژول مول، تهران، 375ش؛ قزوينى، محمد، يادداشتها، به كوشش ايرج افشار،
تهران، 342ش؛ گرديزي، عبدالحى، زين الاخبار، به كوشش عبدالحى حبيبى،
تهران، 363ش؛ مزي، يوسف، تهذيب الكمال، به كوشش بشار عواد معروف، بيروت،
408ق/988م؛ مقدسى، محمد، احسن التقاسيم، به كوشش دخويه، ليدن، 906م؛
«مقدمة قديم شاهنامه »،به كوشش محمد قزوينى، هزارة فردوسى، تهران، 362ش؛
ناصرخسرو، ديوان، به كوشش مجتبى مينوي و مهدي محقق، تهران، 353ش؛
ناصرالدين منشى كرمانى، نسائم الاسحار، به كوشش محدث ارموي، تهران، 959م؛
نسفى، عمر، القند فى ذكر علماء سمرقند، به كوشش يوسف هادي، تهران، 378ش؛
نظامى عروضى، احمد، چهار مقاله، به كوشش محمد قزوينى، ليدن، 327ق/909م؛
نفيسى، سعيد، احوال و اشعار رودكى سمرقندي، تهران، 310ش؛ هادي، يوسف،
حواشى بر القند نك: هم، نسفى؛ ياقوت، بلدان؛ نيز: . 2 EI
على بهراميان