نياكان نيك نام - شرح حال شیخ آقا بزرگ تهرانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح حال شیخ آقا بزرگ تهرانی - نسخه متنی

محمد صحتی سردرودی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


نياكان نيك نام

خاندان آقا بزرگ، در اصل از خطّه سرسبز مازندران و گيلان بودند كه بعدها به تهران كوچيدند و توانستند مردان نيك نامي را به تاريخ تشيّع تحويل دهند. جد اعلاي شيخ آقا بزرگ، حاج محسن تهراني (در گذشته1250ق) است. سلسله نسب خانوادگي وي تا آن جا كه خود در جايي نوشته چنين است: «حاج محسن، فرزند حاج محمد تهراني، فرزند ملا علي اكبر، پسر حاج باقر.» حاج محسن بازرگاني با فرهنگ و تاجري ديندار بود، از اقدامات فرهنگي و اجتماعي او مي توان ساخت حمام عمومي و افتتاح چاپخانه را نام برد.1

مادر شيخِ پژوهشگران، زني مؤمن و نيكوكردار بود كه از سادات علوي محسوب مي گشت و با نام «آسيه بيگم» خوانده مي شد و دختر حاج اسدالله، مشهور به «حاج سيد عطّار تهراني» بود.2

گفتني است كه جلال آل احمد، نويسنده پرآوازه ايران، نيز از طرف مادر، خويشاوندي نزديكي با شيخ آقا بزرگ داشت و شيخ آل قلم، داييِ مادر جلال آل احمد بود.3

ميلاد سبز

سال 1293 قمري، ماه ربيع الاوّل و شب پنج شنبه بود. درست يازده روز از ماه ميلاد و ربيع المولود مي گذشت و تنها يك هفته به سالگشت ميلاد بزرگ ترين مولود آفرينش حضرت محمد مصطفي ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مانده بود كه از لطف خدا، حاج ملاّ علي تهراني، صاحب پسري سالم و كامل شد.

او فرزندش را كه مولودي در ماه ميلاد بود، «محمد مُحسن» ناميد. حاج ملاّ علي مي خواست تا با اين نام، اسم جدّش حاج محسن را زنده نگهدارد اما تقارن اين تولّد با ماه ربيع المولود بيشتر از هر چيز ديگري برايش جالب و جذّاب مي نمود و به همين سبب كلمه مقدّسِ محمّد را پيشوند اسم جدّش ساخت و فرزندش را محمد محسن ناميد.4

پس از سالها سال كه هر كس براي گرفتن شناسنامه براي خود، نام خانوادگي خاصّي برمي گزيد او «منزوي» را برگزيد و به اين ترتيب مولود ماه ميلاد در شناسنامه «محمد محسن منزوي» خوانده شد امّا هيچ وقت به اين اسم و رسم ناميده نگشت و مشهور نشد.5

امّا از آن جا كه در ميان تهراني ها از ديرباز عادت چنين بود كه پسري را به نام جدّ بزرگ خانواده و به اسم «آقا بزرگ» صدا كنند، محمدمحسن، آقا بزرگ خوانده شد؛ با اين تفاوت كه آقا بزرگ خاندان مُحسني به راستي «آقايي بزرگ» شد و با همين نام شهره آفاق گشت.6

در گلشن قرآن

مولود پامنار از همان روزهاي نخستين حياتش با سرچشمه زلال نور و زندگي آشنا شد. وي در حالي كه تنها چهار يا پنج بهار از آغاز سبز زندگي را پشت سر مي گذاشت دل پاك و جان تشنه اش را هر روز با قرآن و آوازهاي آهنگين و روح نواز آن جلا مي داد. او هر بامداد نزد بانويي كه در آموزش قرآن به كودكان شناخته شده بود، مي رفت و همه روزه سرود سبز زندگي را با خواندن آيات الهي ترنّم و تهجّي مي كرد.7

پس از آن كه به هفت سالگي رسيد (1300ق) در محلّه اش پامنار به مكتب خانه آقا سيد ضياء رفت و پيش او قرآن و «نصاب الصبيان» را در لغت عربي و فارسي و... خواند.8

روحاني ده ساله

فرزند حاج ملاعلي ابتدا علاقه چنداني به درس و مشق نداشت و بيشتر دوست داشت به پيشه اجدادي خويش تجارت و بازرگاني بپردازد. او خود در اين باره مي نويسد:

«تا شش سال از عمر گذشت در خانه بازي مي كردم به ياد دارم كه دكاني درست كرده اجناس بقّالي و عطّاري و ترازو با ساير لوازم دكان تهيّه مي كردم... شوق زيادي به درس خواندن نداشتم، مي خواستم كاسب شوم ولي مرحوم پدرم كسب را نمي خواست چون خودش درس عربي نخوانده بود مي خواست كه من طلبه شوم. مرا چندي براي امتحان به دكّان بزّازي برادرم مرحوم آقاي محمد ابراهيم در سرِ سه راه بازار پامنار فرستاد. با محبّت هاي برادرانه بلكه پدرانه او از زحمت رفتن به دكّان عاجز شدم و پس از مدّتي استعفا دادم و به شوق درس افتادم.»9

پس از آن كه پدر شوق و ذوق فرزندش را در تحصيل علم و كمال افزون تر از پيش ديد و استعداد او را در اين راه شكوفا يافت به اين فكر افتاد كه براي تشويق و ترغيب او مجلسي را ترتيب دهد و پسرش را مُلبّس به لباس دانش و دين سازد و چنين كرد.

دوازده سال در حوزه تهران

شيخ آقا بزرگ تهراني از سال 1303ق كه معمّم شد، تا سال 1315ق در تهران سكونت داشت. نخست مراحل مقدماتي را در مدرسه دانگي آغاز كرد و در مدرسه پامنار و سپس در مدرسه فخريّه (مروي)

آن را پي گرفت. او در عرض اين دوازده سال توانست علوم و فنون مختلفي چون ادبيّات، منطق، تجويد قرآن، فقه، اصول، خطّ نسخ و نستعليق را ياد گيرد. او در اين مدّت به جز تحصيل و تكميل معلومات، كارها و اقدام هاي جالبي هم داشته است كه از آن ميان استنساخ چندين نسخه از كتاب هاي معتبر و حايز اهميت است. برخي از آن كتاب ها كه امروزه زينت بخش بعضي كتاب خانه ها و گنجينه هاست هر يك حاكي از سليقه و خط زيباي او، و مهم تر از همه بيانگر تلاش و تكاپوي او، حتّي در روزگار نوجواني و جواني و نشان دهنده اين است كه شيخ از همان گام هاي نخست راهش را انتخاب كرده بود و به كتاب و قلم، علاقه ويژه اي داشت، نويسندگي و احياي متون و ميراث علمي و فرهنگي را وظيفه ديني و رسالت فرهنگي خويش مي دانست.10

زماني كه در مدرسه دانگي مشغول تحصيل بود، در غياب پسر خاله اش حاج سيد محمد تقي، پسر حاج سيد عزيز الله كه كتاب دار كتابخانه آن مدرسه بود، كتاب داري مي كرد.11

حديث هجرت

شيخ آقا بزرگ تا سال 1315ق در تهران بود و در آن مدّت تنها براي چند سفر زيارتي و تفريحي از تهران خارج شد. يكي از آن سفرها، سفر به مشهد مقدس بود كه او و پدرش ـ در حالي كه در رفت و برگشت، همراه و هم قافله با شيخ فضل الله نوري بودند ـ در سال 1311ق انجام دادند و ديگري سفر به ايلكا (از روستاهاي نور در مازندران) بود كه به دعوت شيخ جواد ايلكاني و به صلاحديد پدر صورت گرفت و سوّمي سفر به كشور عراق، براي زيارت


عتبات بود كه همراه برادرش كربلايي محمد ابراهيم و در سال 1313ق آغاز شد. شيخ آقا بزرگ به هيچ وجه نمي خواست از اين سفر برگردد و مصمّم بود كه براي تحصيل علم در حوزه علميّه نجف اشرف، در آن شهر بماند، امّا اصرار بيش از حد برادر و همراهان او را وادار به بازگشت ساخت؛ تا اين كه در سال 1315ق براي هميشه ايران را ترك كرد و راه نجف را در پيش گرفت. در آن سال در حالي كه تنها 22 بهار از عمرش مي گذشت وارد عراق شد. نخست دل به ديار دلير مردان تاريخ، كربلاي ثارالله برد تا در روز نيمه شعبان براي زيارت مخصوص امام حسين ـعليه السلام ـ كه در اعمال آن روز (روز ميلاد امام مهدي«عج») وارد شده است در كربلا و در حريم حُرّيّت و حماسه هاي جاويد باشد. و با همّت جستن از تربت پاكِ «همّت آفرينان و حماسه گستران» راه نجف را براي دانش اندوزي و كمال جويي در پيش گيرد.

پس از آن كه چند صباحي را در شهر كربلا، با زيارت و عبادت گذراند، روز چهارشنبه 17 شعبان همان سال وارد نجف گشت تا در سايه سار آستان قدس علوي، از چشمه هاي جاري علم و حكمت سيراب گردد.12

/ 8