امام زمان و سيد بن طاووس
قسمت اول
سيد بن طاووس، رحمةاللهعليه،نامش «على» ملقب به «رضى الدين»از علما و بزرگان جهان اسلام بوده وچون يكى از اجداد بزرگوارش جنابمحمد بن اسحاق، رحمةاللهعليه،بسيار زيبا و نيكو صورت بوده به«طاووس» ناميدند و فرزندانش به«ابن طاووس» معروف گرديدند. وخود او در مورد ولادتش مىفرمايد: ولادتم قبل از ظهر روز پنجشنبهنيمه ماه محرم سال پانصد و هشتاددر «حلة سيفيه» بوده. سيد بن طاووس، رحمةاللهعليه،دوران كودكى را در زادگاهش شهرحله سپرى نمود و در دامان پر محبتو معنويت و روحانيت پدر رشد كرد،بايد دانست كه براى رشد معنوى وكسب كمال، هر شخصى خودش بايدقابليت و آمادگى را ايجاد كند; ولىپدر و مادر و محيط خانواده وشرايطى كه انسان در آن محيطزندگى مىكند نقش بسيار مهم وبسزايى در تربيت و رشد فرزنداندارند، خود او مىفرمايد: من از اوان طفوليت در دامن جدم«ورام (1) » و پدرم كه گرايش به سوىخداوند، جل جلاله، داشتند نشو و نمانموده و تربيتيافتم در حاليكه نزدايشان عزيز بودم. او با سيزده واسطه از طرف پدر بادومين پيشواى جهان اسلام، امامحسن مجتبى، عليهالسلام، پيوندمىخورد از طرف مادر به سومينپيشواى جهان اسلام امام حسين،عليهالسلام، مىرسد بدين جهت او راملقب به «ذى الحسنين» نيز كردهاند وچون پدر سيد بن طاووس،رحمةاللهعليه، فرزند دخترى «شيخطوسى»، رحمةاللهعليه، نيز بوده درتاليفاتش از جناب شيخ طوسى،رحمةاللهعليه، با كلمه «جدى» يادمىكند. براى شناخت و پى بردن بهعظمت و شخصيتبزرگان، بعضىمىگويند بايستى اصل و نسب آنانوى را مورد مطالعه و جستجو قرارداد، شخصيتهاى بزرگ كه در طولتاريخ اسلام به صحنه آمدند و تحولىعظيم در محيط اجتماع خويش بهوجود آوردند و منشا خير و بركت درجامعه شدند; اكثرا از چهرههايىهستند كه وابسته به خاندان اصيل ومقدسى بودهاند. زيرا در تربيتانسان بيش از هر عاملى خانوادهنقش مهم و اساسى دارد و موجبسعادت و يا بدبختى شخص مىشود. سيد بن طاووس، رحمة الله عليه،از شخصيتها و فقهاى نامدارى استكه پدر و اجداد او همه از فرزانگان ودانشمندان بنام جهان اسلام بودهاندو همه اهل دين و دانش و فضيلتبهشمار مىرفتهاند. خود سيد بنطاووس، رحمةاللهعليه، در موردنسبت پاكش چنين مىفرمايد: خداوند متعال از اجداد طاهرين ماحضرت محمد، صلىاللهعليهوآله، وعلى، عليهالسلام، و فاطمه،عليهاالسلام، و حسن، عليهالسلام، وحسين، عليهالسلام، و زين العابدين،عليهالسلام، گرفته تا ساير پدرانابرار ما، ما را به آبا و اجداد و مادرانىشرافت داده است كه همه اهل علم وديانت و امانت و مورد اعتماد كاملمردم بودهاند و همه ثناخوان آنانبوده و به جلالت و بزرگوارى ايشاناقرار و اعتراف داشتند و دارند كهشمهاى از آن را در كتاب «الاصطفاء»ذكر نمودهام. همانا هر صاحب حسب و نسبىآرزومند است كه حسب و نسب او ازحسب و نسب ما بوده باشد، ولكن ماهرگز حسب و نسبى بهتر از حسب ونسب پاكيزه خود سراغ نداريم كهآرزو كنيم يا راضى شويم از ايشانبوده و فرعى از فروع آنان باشيم. بدان آنچه كه مىگويم نه آنست كهاز شرافت تقوى و پرهيزكارى غفلتداشته و در مقام خود ستايى باشم،بلكه از اين باب است كه سالم بودناعقاب از طعن، و منزه بودن انساب ازلئامت و پستى، خود از بزرگتريننعمتهاى خداوند است كه ما را به اقرارو اعتراف به قدر و منزلت آن امرنموده، و در قرآن شريف به حديثكردن و اظهار آن ترغيب و تحريصفرموده است آنجا كه مىفرمايد: و امابنعمة ربك فحدث. (2) شهر حلة يكى از شهرهاى بزرگجهان تشيع مىباشد و زمانى ازمهمترين حوزهها و مراكز علمى وفقهى و ادبى جهان تشيع به شمارمىرفت كه از آن علماءو فقهاىبزرگوارى به صحنه آمدند كه نقشمهمى در گسترش و رشد علم و فقه واصول داشتند و تحول بزرگى درعلوم اسلامى ايجاد كردند همچنينعامل مهمى در تبليغ و گسترش مكتباهل بيتبودند كه از جمله آنان سيدبن طاووس، رحمةاللهعليه، بودهاست. در اين قسمت روايتى از حضرتامير المؤمنين، عليهالسلام، را نقلمىكنيم كه آن حضرت خبر از ظهورچنين علما و بزرگانى را دادهاند. «ابوحمزه ثمالى» از «اصبغ بن نباته» نقلمىكند كه: حضرت اميرالمؤمنين،عليهالسلام، در مسير حركت از كوفهبه طرف صفين بر تپههاى بابلرسيدند، بر روى تلى ايستادند و بهبيشه و نيزارى كه بين بابل و همان تلبود، اشاره كردند و فرمودند: شهرىاست و شگفتشهرى است! اصبغ بن نباته از ياران نزديك آنحضرت بوده عرض مىكند: يااميرالمؤمنين! مىبينم از وجود شهرىدر اينجا سخن مىگوييد، آيا در اينجاشهرى بوده كه اكنون آثار آن از بينرفته است؟ فرمودند: نه! ولى در اينجا شهرىبه وجود مىآيد كه آن را «حلة سيفيه»گويند و مردى از تيره بنى اسد آن رابنا خواهد كرد و از اين شهر مردان پاكسرشت و مطهر پديد مىآيند كه درپيشگاه خداوند «مقرب» و «مستجابالدعوة» مىشوند. (3) لذا سيد بن طاووس،رحمةاللهعليه، زادگاهش در شهر«حلة سيفيه» را مىستوده و درموردش مىفرمايد: از نعمتهاى الهى بر من اين است كهاز شهرى هستم كه محل و منشا فرقهناجيه بوده و هست و نزديك بهمشاهده مشرفه واقع است كه از طرفىبه نجف اشرف و از جانبى به كربلاىمعلا و از سمتى به كاظمين و سامرا،على مشرفهاالسلام، نزديك و قربدارد. سيد بن طاووس، رحمةاللهعليه،در سال 645ق. به سوى نجف اشرفهجرت نمود و در سال 649ق. بهكربلاى معلا منتقل شد و سپس عزمنمود كه در سال 652ق. به شهرسامرا برود كه در راه به بغداد رفت ودر آن مستقر گرديد. تا اينكه«هولاكو» بغداد را به تصرف خوداو با سيزده واسطه از طرفپدر با دومين پيشواى جهاناسلام، امام حسن مجتبى،عليهالسلام، پيوند مىخورداز طرف مادر به سومينپيشواى جهان اسلام امامحسين، عليهالسلام، مىرسدبدين جهت او را ملقب به«ذىالحسنين» نيز كردهاند. سيد بن طاووس،رحمةاللهعليه، از شخصيتهاو فقهاى نامدارى است كه پدرو اجداد او همه از فرزانگان ودانشمندان بنام جهان اسلامبودهاند و همه اهل دين ودانش و فضيلتبه شمارمىرفتهاند. سيد بن طاووس،رحمةاللهعليه، در اثرتحصيل مقامات علمى ومعنوى شهرت بسزايى پيداكرده بود بدين هتخليفه براين بود كه از وجه و موقعيتسيد بن طاووس،رحمةاللهعليه، براى تحكيمحكومتخويش استفاده كند. درآورد و درسال 656ق. هلاكو سيدبن طاووس، رحمةاللهعليه، را احظارنموده و به او امان نامه مىدهد، سيداز فرصت استفاده كرده و بهزادگاهش شهر حله بازگشت. سيد بن طاووس، رحمةاللهعليه،در اثر تحصيل مقامات علمى ومعنوى شهرت بسزايى پيدا كرده بودبدين هتخليفه بر اين بود كه از وجهو موقعيتسيد بن طاووس،رحمةاللهعليه، براى تحكيم حكومتخويش استفاده كند، لذا «مستنصربالله» از سيد درخواست كرد كه كهمقام «شيخ الاسلامى» را بر عهدهبگيرد. سيد بن طاووس، رحمةاللهعليه،كه از نقشهها و هدفهاى خليفه آگاهبود با تضرع و زارى در پيشگاهپروردگار و استمداد جستن از امامزمان، ارواحنا فداه، توانستخود رااز اين دام برهاند گرچه سرپيچى ازامر خليفه براى او بسيار گران تمامشد ولى در مقابل تهديدهاى مستنصربالله ايستادگى نمود و خداوند او رايارى كرد و خليفه پيشنهاد ديگرى بهاو كرد و آن اين بود كه مقام «نقابت»يعنى رسيدگى به امور سادات در آنزمان را به او پيشنهاد كرد، تا به اينطريق با دستگاه حكومتى وقت مرتبطشود. سيد بن طاووس، رحمةاللهعليه،اين پيشنهاد خليفه را نيز نپذيرفت وهرچه اصرار كرد، سيد پافشارىنمود. وزير خليفه به سيد بن طاووس،رحمةاللهعليه، گفت: اين مقام ومنصب را قبول كن و به آنچه خداوندراضى است و مىپسندد عمل كن. سيد بن طاووس، رحمةاللهعليه،فرمود: تو چرا در پست وزارتى كه دارىبه آنچه پروردگارت را خشنودمىسازد عمل نمىكنى؟! اگر در ايندستگاه چنين شيوهاى ممكن بود، توبه آن عمل مىكردى! مستنصر بالله گفت: تو با ما همكارى نمىكنى در حالىكه «سيد مرتضى علم الهدى» و «سيدرضى» در حكومت وارد شدند ومنصب و مقام پذيرفتند، آيا تو آنها راستمگر مىدانى يا معذور مىشمارى؟حتما و بدون ترديد آنها را معذورمىدانى، پس تو هم مانند آنان معذورخواهىبود، داخلكار شو و مقام بپذير. سيد بن طاووس، رحمةاللهعليه،گفت: آنان در روزگار آل بويه زندگىمىكردند كه ملوكى شيعى بودند و دربرابر خلفايى كه مخالف اعتقادشانبودند قرار داشتند. به اين جهت ورودآنها در حكومتبا خشنودى و رضاىپروردگارشان همراه بود. با اين بحث و مناظره از دام خليفهخود را نجات داد. در زمانى كه مغولان دستبهشورش زدند خليفه از اوضاع بسيارنگران شده بود و تصميم گرفت ازوجود سيد بن طاووس،رحمةاللهعليه، استفاده كند و بهعنوان سفير او را نزد مغولها بفرستدو هنگامى كه درخواستخليفه را بهسيد رسانيدند، باز پاسخ منفى داد وفرمود: سفيرى خليفه براى من نتيجهاىجز ندامت و پشيمانى نخواهد داشت،اگر در اين ماموريت موفق شومپشيمان خواهم شد و اگر پيروزنگردم باز پشيمان مىشوم. فرستاده خليفه با تعجب پرسيد: چگونه چنين خواهد بود؟! سيدبنطاووس، رحمةاللهعليه،فرمود: اگر توفيق رفيق را هم باشد وتلاشهايم به ثمر بنشيند، خليفه دستاز من نخواهد كشيد و تا آخر عمر مرابراى سفارت خود انتخاب مىكند،بدين ترتيب از عبادت و بندگىپروردگارم باز خواهم ماند و اگركامياب و موفق نشوم، حرمتم از ميانمىرود و راه آزار و اذيتبه رويمگشوده خواهد شد تا جايى كه مرا بىحرمت نموده و به رنجش خاطرم برمىآيد و از پرداختن به دنيا و آخرتمباز مىدارد. تازه اگر تن به اين سفارت بدهمممكن است پس از رفتنم دشمنان وبدخواهانم چنان شايع كنند كه سيدبن طاووس، رفته تا با پادشاه مغولبسازد و به يارى وى دودمان خليفهسنى مذهب را از بين ببرد، در نتيجهشما نيز باور كرده و كمر به نابودىمن مىبنديد و مسمومم مىسازيد. بعضى كه در آن مجلس حاضربودند گفتند: چاره چيست؟ فرمانخليفه است! سيد بن طاووس، رحمةاللهعليه،براى فرار و آخرين جواب فرمود: استخاره مىكنم و من هرگز برخلاف استخاره عمل نمىكنم. آنگاه با همه وجود به قرآن كريمروى آورد و آن را گشود آيهاى كه برذم اين سفر دلالت مىكرد برآمد و آنرا براى حضار خواند و خود راخلاص نمود. در جاى ديگر خطاب به فرزندشمىفرمايد: روزى يكى از علما به من گفت:همانا ائمه، عليهمالسلام، در مجالسخلفا و سلاطين حاضر مىشدند و باآنان خلط و آميزش داشتند. در جوابش گفتم: ائمه، عليهمالسلام، در مجالس آنان حاضرمىشدند در حاليكه در دل از ايشاناعراض كرده بودند و در باطن بهطورى كه خدا خواسته بود بر آنانغضبناك بودند، اما تو آيا خود راچنين مىدانى؟! خصوصا در حالى كه حوايج تو رابرآورند و تو را نزد خود مقرب دارند وبه تو نيكى و احسان نمايند؟ در جوابم «لا» گفت و به تفاوت حالاعتراف نمود و تصديق كرد كه حضورو دخول ضعفا بر آنان مثل ورود وحضور اهل كمال نيست. و در جواب دعوت بعضى ازملوك نوشتم: آيا اين كاخى كه در آن سكونتدارى، ديوار يا آجر، يا زمين، يا فرش ويا چيز ديگرى كه در آن وجود دارد،براى خدا و در راه رضاى خدا به كاربرده شده؟! اگر چنين است من حاضرشده و بر آن مىنشينم و به آن نظرمىكنم و ديدن آن بر من آسان خواهدبود. و نيز فرمود: اى فرزندم محمد! از جملهچيزهايى كه من در اثر معاشرت بامردم به آن مبتلا شدم اين بود كهپادشاهان و ملوك مرا شناخته و با مناظهار دوستى و محبت نمودند تاجايى كه نزديك بود سعادت دنيا وآخرت من تباه گردد، و ميان من و مالكحقيقى و صاحب نعمتهاى باطنى وظاهريم حايل و مانع شده و جدايىاندازند به طورى كه اى فرزندم مرانمىديدى مگر اينكه به سبب جاه ومقام اين دار غرور، لباس ننگ و عار برتن كرده بودم و دليل و راهنماى خود وتو به سوى هلاكت و عذاب جهنممىشدم. ومرا از اين خطرها نجات نداد مگرفضل و كرم خداوند، جل جلاله، و ديگرتربيت و تاديب و نصايح جدم «ورام»و پدرم، قدسهما، كه از طفوليت مراقبو مواظب من بودند. (4) ×. برگرفته از كتاب: امام زمان و سيدبنطاووس. 1. عالم بزرگوار جناب ورام بن ابى فراس،رحمةاللهعليه، از بزرگان و علما جهان تشيع مىباشد وصاحب كتاب معروف «مجموعه ورام» نيز هست و ازنوادگان «مالك اشتر»، رحمةاللهعليه، مىباشد و خودسيدبن طاووس، رحمةاللهعليه، در شان او چنينمىفرمايد: پدر بزرگم«ورام بن ابى فراس»،رحمةاللهعليه، از كسانى بود كه به افعالش اقتدا مىشد(روضات الجنات، ج 4، ص 337). 2. سوره ضحى(93)، آيه 11. 3. روضات الجنات، ج 2، ص 270. 4. سيدبن طاووس، على، كشفالمحجة لثمرة المهجة،ترجمه، ص 136.