شخصیت و جایگاه علامه حلی (ره) در فقه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شخصیت و جایگاه علامه حلی (ره) در فقه - نسخه متنی

محمدفاضل استرآبادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شخصيت و جايگاه علا مه حلى(ره) در فقه

محمد فاضل استرآبادى

بيست ويكم ماه محرم سال جارى (1418 ه.ق.) همزمان است باششصد ونود ويكمين سالگرد رحلت يكى از بزرگترين فقيهان شيعه, مرحوم آيت الله على الاطلاق, حسن ين يوسف بن مطهر حلى, در گذشته به سال 726 ه ق در شهر حله ومدفون در حرم مطهر امير المومنين (ع).

ولادت او در سحرگاه بيست ونهم ماه مبارك رمضان در سال 647 ه ق در شهر حله (مزيديه, سيفيه), كه اكنون مركز يكى از استانهاى عراق است, واقع گرديد. اين منطقه داراى حوزه علميه اى بزرگ وپررونق بود كه به نقل رياض العلماء در آن روزگار, چهارصد مجتهد همزمان در آن مى زيستند.

خانواده علامه

يكى از ويژگيهاى منحصر به فرد علا مه, وضعيت اعضاى خانواده وى است كه در آسمان فقاهت وانديشه, تاليف وتدريس, درخشندگى ويژه اى دارند:

1. پدرش: فقيه, متكلم واصولى, شيخ يوسف بن على بن مطهر حلى از علماى نام آور وصاحب نظر در فقه شيعه واستاد علامه است كه ديدگاههاى پدر را او خود در كتابهاى فقهى خويش نقل مى كند. شهيد اول از پدر علامه به ((امام اعظم وحجت وافضل المجتهدين)) تعبير مى كند. خود علا مه نيز در منتهى المطلب ج 64/1 از پدرش فتوا نقل كرده است.

2. برادرش: فقيه برجسته, شيخ على بن يوسف بن مطهر از فقيهان ونويسندگان شيعه وصاحب كتاب العدد القويه.

3. دايى او: فقيه برجسته وارجمند, شيخ جعفر بن حسن بن يحيى حلى, معروف به محقق حلى, در گذشته به سال 676 ه ق. صاحب معالم در باره وى مى گويد كه ((در ميان فقيهان ما چونان او را نمى يابم)). رياض العلماء ج 107/1.

4. فرزندش: فخر المحققين, شيخ محمد, صاحب كتاب ايضاح الفوائد فى شرح القواعد, علامه خود به اندازه اى به فقاهت, مهارت وتوان علمى پسرش اعتماد داشت كه به وى سفارش كرد: ((همه كتابهاى ناتمام مرا تكميل كن)). او به اندازه اى فرزند برومند خويش را براى دنيا علم ودين سودمند مى دانست كه در باره اش گفت: ((جعلنى الله من كل سوء فداه)), خداوند در هر مصيبت وسختى مرا فداى او گرداند.

5 و 6. خواهر زادگانش: سيد عميد الدين وسيد ضياء الدين حسينى. عميد الدين شرحى بر كتاب قواعد دايى خود علا مه دارد.

مناظره علامه

علا مه حلى افزون بر جلسه هاى تدريس وتربيت شاگردان بزرگ وسرشناسى چون فخر المحققين, ابن فهد ومانند آنان, گفت وگوها ومناظره هايى نيز با فقيهان وانديشمندان ديگر مذاهب داشته كه بسيار مهم وشنيدنى است. براى نمونه:

آورده اند كه سلطان مغولى, الجايتو, در يكى از مسائل فقهى دچار مشكل شده وهيچ يك از فقيهان مذاهب چهارگانه اهل تسنن راهى براى گره گشايى نيافتند وبه وى گفتند: عالمى در شهر حله توان پاسخ گويى به مساله شما را دارد, ولى كم عقل ورافضى است.

سلطان گفت: او را بياوريد, اگر نزد انديشمندان اهل تسنن, درستى وحق بودن تشيع خويش را اثبات كرد وجانشينى بلا فصل على بن ابى طالب (ع) را ثابت نمود, به گفته اش گردن مى نهيم.

پس از رسيدن نامه سلطان, علا مه حلى دعوت وى را پذيرفت ودر جلسه اى كه براى همين فراهم شده بود حاضر شد. بزرگان وفقيهان مذاهب چهارگانه نيز در آن جمع بودند, به ويژه شيخ نظام الدين عبد الملك مراغى نيز كه در ميان فقيهان شافعى وبلكه همه مذاهب روزگارش, برتر بود, حضور داشت.

گفت وگو در باره مسائل مورد اختلاف اهل تسنن وشيعه با دقت وتوانمندى كامل انجام يافت وشيخ نظام الدين, چنان شيفته بيان قوى واستدلال استوار علا مه شد, كه ناچار در پايان جلسه رسمى در حضور سلطان خدا بنده, به روشنى وبا انصاف اعتراف كرد:

((هر چند دليلهاى شما بر اثبات خلافت بلا فصل على بن ابى طالب (ع) متين, درست وقانع كننده است, ولى اعلان حق بودن شيعه واظهار مخالفت با سنت وسيره گذشتگان وسلف, سبب شق عصاى مسلمانان واخلال در امنيت جامعه اسلامى است. از اين روى, ناگزير به پذيرش وضع موجود هستيم.))

سلطان خدابنده با ديدن ناكامى وناتوانى آن عالمان در برابر علا مه واعتراف روشن ومنصفانه شيخ نظام الدين به درستى واستوارى سخنان علا مه, در همان مجلس تشيع را پذيرفت ودستور داد نام امامان معصوم (ع) را در خطبه هاى جمعه ببرند وبر سكه ها وسر در مساجد ومشاهد بنگارند وشعارهاى مذهب شيعه نيز رواج يابد. شيعيان نيز در پى اين جريان, آزادانه وآشكارا به انجام مراسم وشعائر خويش مى پرداختند.

نويسنده روضات الجنات چنين مى نويسد:

((چه خوش گفته اند كه اگر علا مه هيچ فضيلتى ديگر نمى داشت, همين خاطره شيرين وتحول آفرين به تنهايى بسنده بود تا وى را افتخار همه عالمان شيعه گرداند وياد ونام او را جاودانه سازد. چون تا آن روز هيچ كس موفق به انجام چنين خدمت سترگى به امامان معصوم (ع) وپيروان ايشان نگرديده بود برخى از تاريخ نگاران اهل سنت, اين رخداد را از حوادث مهم سال 707 ه ق دانسته وشيعه شدن سلطان الجايتو خدابنده مغولى را, به تعبير خودشان, باگمراه سازى علامه, نقل كرده اند.))

روضات الجنات, ج281/2

نوشته هاى علا مه حلى در رشته هاى گوناگون علوم اسلامى

يكى از برجستگى هاى علا مه, نوشته هاى بسيار وگوناگون اين دانشمند است. اگر بتوان در كيفيت وتنوع علوم, شيخ طوسى را مانند او به شمار آورد, با اطمينان مى توان گفت كه در شمار تاليفات بزرگ وكوچك, مانندى براى علا مه نمى توان يافت. جالب اين است كه بسيارى از نوشته هاى او داراى اين ويژگيهاست:

الف - از كتابهاى درسى حوزه هاى علميه است وتا كنون نيز برخى از آنها در حوزه ودانشگاه تدريس مى شوند.

ب - بزرگترين فقيهان ودانشمندان زبردست پس از وى بر آنها شرح وحاشيه نگاشته اند; مانند: محقق كركى, محقق اردبيلى و... فقيه بزرگ ونام آور, سيد على طباطبايى, صاحب رياض, كتاب ارشاد علا مه را سه بار شرح كرد.

از بزرگترين كتابهاى علا مه مانند قواعد تا كوچكترين آنها مانند باب حادى عشر وتبصره المتعلمين داراى دهها شرح وتعليق است. برخى از شروح تبصره المتعلمين, كه كتابى است كوچك وعلا مه آن را براى نوآموزان حوزه ها نگاشت, خود كتابهاى بزرگ فقهى اند وبه دهها جلد مى رسند. اين توجه جدى بزرگان حوزه به كتابهاى علا مه, نشانگر برجستگى وويژگيهايى چون قوت بيان ومتانت استدلال اوست. در روضات الجنات مى گويد:

((القواعد احسن ما كتب فى الفقه.))

قواعد بهترين نوشته در فقه است. ج 273/2

ج - ديدگاههاى زنده ومورد توجه علا مه به اندازه اى استوار وريشه دار است كه ياد آور سخن شيواى خداوند است:

((ضرب الله مثلا كلمه طيبه كشجره طيبه اصلها ثابت وفرعها فى السماء, توتى اكلها كل حين باذن ربها.))

ابراهيم / 24 و 25

از اين روى اين ديدگاهها در گذر هفت سده, هميشه سرسبز وشاداب وهمواره پر برگ وبار است وتا كنون در همه مجالس درسى ومحافل علمى, گفته هاى علا مه, محور بحث وبررسى ودر معرض نقد است. باگذشت اين زمان دراز, هم اكنون نيز ديدگاهها واستدلالهايش گواه درستى وسند زنده در همه كتابهاى فقهى است.

البته اين نكته تنها در فقه نيست, بلكه نقش آفرينى علا مه در ديگر دانشهاى عقلى ونقلى رايج در حوزه هاى آن روزگار به همين گونه بود.

نام كتابها وموضوعات نوشته هاى علا مه حلى

1. فقه:

بيست عنوان كتاب فقهى مختصر ومفصل, كامل وناقص, جامع وغير جامع, مستدل وغير مستدل, مخصوص فقه شيعه ومشتمل بر فقه اهل تسنن.

يكى از بزرگترين كتابهاى فقهى علا مه قواعد الاحكام است كه برخى آن را بهترين نوشته علا مه كه در طول ده سال نگاشته شده, دانسته اند. (اعيان الشيعه, ج 404/5)

ديگر از كتابهاى فقهى او تحرير المسائل است كه به اعتقاد نگارنده بهترين نوشته فقهى اوست. علا مه تهرانى در الذريعه مى گويد:

((مسائل كتاب تحرير را شمردم, چهل هزار مساله بود.))

الذريعه, ج 378/3, ش: 1375

دو كتاب فقهى مستدل وبزرگ علا مه, تذكره الفقهاء ومنتهى المطلب است. اين هر دو, فقه مقارن ومقايسه اى است; زيرا در هر فرع ديدگاههاى فقيهان شيعه وسنى را بادليلهايشان نقل ونقد مى كند. علا مه خود در باره كتاب منتهى المطلب گفته است ((لم يعمل مثله)) تاكنون مانند آن نگاشته نشده است.

از عبارتى در تذكره الفقهاء ج 27/1, روشن مى شود كه اين كتاب را پس از منتهى المطب نگاشته است.

از ديگر كتابهاى مهم وارزشمند علامه مى توان از ارشاد نام برد كه تاكنون بسيارى از بزرگان تاريخ فقه شيعه, شرحهاى گرانسنگى بر آن نگاشته اند واين كتاب را به عنوان متن متينى كه ساختار فنى استوارى دارد پذيرفته اند.

اثر مهم ديگر علا مه مختلف الشيعه است كه در بازتاب ديدگاههاى گوناگون فقيهان بزرگ تاريخ فقه اماميه, كتاب بسيار مهم وارزشمندى است. آثار برخى از فقيهان شيعه, به دليلهاى گوناگون وگاهى ناشناخته, به دست ما نرسيده است; كتاب مختلف از جمله منابعى است كه ميراث پربار فقهى ما را به گونه اى شيوا به ما رسانده است. اين كتاب از آغاز نگارش تاكنون مورد توجه فقيهان بوده است وهيچ كتاب در خور توجهى نمى توان يافت كه در بررسى مسائل فقهى از مختلف به گونه اى يارى نجسته باشد.

2. اصول فقه:

هفت عنوان كتاب كه برخى از آنها متن مستقل وبرخى شرح يا حاشيه بر كتابهاى اصوليان شيعه وسنى است.

3. رجال:

چهار عنوان

4. كلام:

بيست وهشت عنوان

5. تفسير:

دو عنوان

6. آداب بحث ومناظره:

يك عنوان


7. فلسفه وحكمت:

بيست وشش عنوان

8. حديث:

پنج عنوان

9. دعا:

دو عنوان

10. ادبيات عرب:

چهار عنوان

11. متفرقه

در لغت نامه دهخدا يكصد وسيزده عنوان كتاب از نوشته هاى علا مه نام برده شده است. البته همه اينها آثارى است كه ثبت شده وبراى ما معلوم گرديده است, چه بسا آثار ديگرى نيز بود كه بدست ما نرسيده است.

ويژگيهاى علا مه حلى

در شناساندن علا مه به همين اندازه بسنده مى كنيم كه او در ميان همه فقيهان پانزده سده شيعه يك امتياز دارد وآن اين كه ((بى نظير)) است ونه كم نظير; چرا كه با اطمينان مى توان گفت نه پيش از او ونه پس از وى, فقيهى به جامعيت او ديده وشنيده نشده است. ودر يك جمله اگر بگوييم: علا مه حلى از بزرگترين فقيهان شيعه نبود, بلكه بزرگترين فقيه اماميه بود, سخنى به گزاف ومبالغه نگفته ايم.

در كتابهاى فقهى ما هر گاه ((علا مه)) به گونه مطلق گفته شود, مقصود اوست واگر در باره ديگران باشد, مقيد است; مانند: علا مه بحر العلوم يا علا مه طباطبايى. نيز ((فاضل)) مطلق هموست وديگران مقيدند; مانند فاضل سبزوارى فاضل هندى و...

از فاضل تفرشى صاحب نقد الرجال نقل است كه گفته:

((بهتر آن است كه در وصف علا مه چيزى ننويسم; چه اين كه كتابم گنجايش فضايل ونيكيهاى او را ندارد.))

با اين كه نقد الرجال او وموضوعش, شرح حال بزرگان علم وحديث شيعه است.

ويژگيهاى مرحوم علامه حلى را مى توان در محورهاى زير بيان كرد:

1. بعد علمى:

آشنايى علامه در همه دانشهاى عقلى ونقلى آن روزگاران, نزد همگان پذيرفته شده است. اين آشنايى از ژرفهاى شايسته اى نيز بر خوردار است, به گونه اى كه در همه اين رشته ها, مدرسى توانمند ونويسنده اى چيره دست بود.


2. بعد تعليم:

توانايى ويژه علامه در تدريس, سبب گرديد كه فقيهان نام آور شاگردان زيردستى به جهان اسلام تحويل دهد. نظام الدين قرشى در كتاب نظام الاقوال مى گويد:

((وكل من تاخر عنه استفاد منه))

هر كه پس از او آمد از او بهره جست.

رياض العلماء, ج 366/1

3. بعد تحقيق:

علا مه در همه رشته هاى دانشهاى عقلى ونقلى روزگار خويش صاحب نظر ومحقق بود, به گونه اى كه ديدگاههاى دقيق وشگرف او همواره باگذشت سده هايى از آنها, جاودانه وشاداب پابر جاى مانده است. مرحوم سيد محسن امين در اين باره مى نويسد:

((از محقق طوسى, خواجه نصير, پرسيدند از شهر حله چه خاطره اى دارى؟ گفت: عالمى را در آن شهر ديدم كه با هر كس بحث ومناظره كند, غالب آيد.)) اعيان الشيعه, ج 396/5

4. بعد تاليف:

علا مه حلى در همه دانشهاى ياد شده داراى نوشته هاى گرانسنگى است كه شايسته تدريس وبهره جويى وشرح وتعليق از سوى استادان ومحققان سترگ اين رشته هاست. بيش از صد عنوان كتاب در افزون بر ده رشته دانشهاى اسلامى از مرحوم علا مه به يادگار مانده است.

ابن حجر عسقلانى شافعى در كتاب الدرر الكامنه چنين گويد:

((شرحى كه علا مه بر كتاب مختصر الاصول ابن حاجب مالكى نوشته در نهايت زيبايى وخوبى است, هم واژه هاى دشوار كتاب را به خوبى حل كرده وهم محتواى كتاب را به زيبايى وجامعيت توضيح داده ودريافت آن را آسان كرده است.))

رياض العلماء, ج 385/1

يادآور مى شويم كه مختصر الاصول ابن حاجب از نام آورترين كتابهاى اصول فقه است وبر آن شرحهاى بسيار نگاشته اند.

درباره راز ورمز موفقيت مرحوم علا مه آورده اند كه تلاش خستگى ناپذير او, جدا شگفت آور است. براى نمونه: در حال مسافرت با وسايل آن روزگار كه بر چهار پايان بود, دست از نگارش بر نمى داشت. از اين روى برخى نوشته هاى اين گونه اش به آسانى قابل خواندن نبود وجز فرزندش, فخر المحققين كسى ديگر نمى توانست آن را بخواند. آورده اند كه كار پژوهش ونگارش را حتى به هنگام صرف غذا نيز رها نمى كرد, تا جايى كه برخى از نزديكانش گاهى لقمه در دهانش مى گذاشتند. بسيار مى شد كه براى نوشته هايش نقطه نمى گذاشت; چون به طور متوسط مى توان به جاى نقطه گذارى يك سطر, كلمه اى را نگاشت وبه جاى نقطه گذارى يك صفحه مى توان يك سطر كلمه نوشت واين خود به گونه اى صرفه جويى در وقت به شمار مىآيد.

برخى ديدگاههاى ويژه فقهى

1. علا مه حلى آب جارى كمتر از كر را منفعل مى داند; يعنى برخورد با نجس, آن را نجس مى كند, هر چند رنگ, بو ومزه آن دگرگون نشود. در اين باره مى نويسد:

((الثانى: لو كان الجارى اقل من كر نجس بالملاقاه الملاقى وما تحته.))

اگر آب جارى كمتر از كر باشد وبا نجس برخورد كند, آن بخش از آب جارى كه با نجس برخورد كرده وآنچه پايين تر از آن باشد, نجس مى شود.

تذكره الفقهاء, ج 17/1, چاپ جديد ومنتهى, ج 6/1.

علا مه حلى در همه كتابهاى خود همين ديدگاه را برگزيده است, جز ارشاد, بنابر احتمال صاحب مفتاح الكرامه, ولى در هيچ يك از كتابهايش استدلالى نياورده است كه چرا كر بودن در اعتصام آب جارى شرط است. ياد آور مى شويم كه هيچ يك از فقيهان شيعه, چه پيش از او چه پس از او, چنين ديدگاهى نداشته اند, تا جايى كه بسيارى از آنان بر خلاف ديدگاه مرحوم علا مه ادعاى اجماع كرده اند, مانند استاد ودايى او, محقق حلى در معتبر, شهيد در ذكرى ومحقق دوم در جامع المقاصد (ج111/1). فرزندش فخر المحققين, نويسنده ايضاح الفوائد, كه شرحى است بر قواعد, نيز هيچ سخنى در رد يا تاييد اين ديدگاه پدرش نياورده است.

صاحب جواهر پس از بحث وبررسى گسترده اين مساله وياد آورى هرگونه استدلالى كه ممكن است براى ديدگاه علا مه آورده شود چنين مى نويسد:

((فالمساله من الواضحات التى لاينبغى اطاله الكلام فيها. وكانه لمكان استبعاد صدور مثل ذلك من العلا مه, فسر كشف اللثام اشتراط الكريه بشىء يقطع الناظر فى كلام العلا مه بانه لايريده...)) جواهر الكلام, ج 87/1.

اين مساله به اندازه اى آشكار است كه بى نياز از درازاى سخن در آن مى باشيم. گويا به دليل بعيد بودن چنين ديدگاهى از مرحوم علا مه, در كشف اللثام, شرط كر بودن را به گونه اى معنا كرده است كه هر بيننده سخن علا مه يقين مى كند كه مقصود او چنين نيست.

2. اعتصام يا نجاست ناپذيرى آب چاه, از ديدگاههاى ويژه مرحوم علا مه حلى است كه از زمان او رفته رفته رواج يافته وامروز از بديهيات فقه به شمار مىآيد. مرحوم علا مه در تذكره (ج 25/1 چاپ جديد) ومنتهى (ج 12/1 چاپ قديم) در باره اين مساله سخن گفته ودر منتهى استدلال مفصل وطولانى دارد.

او در قواعد مى گويد كه در اين مساله دو ديدگاه يافت مى شود ومحقق در كتاب معتبر (ص12) به شيخ طوسى نسبت مى دهد كه در تهذيب واستبصار در باره آب چاه معتقد است كه اگر با نجسى برخورد كند, وضو گرفتن از آن درست است واگر لباسى نجس را با آن بشويند پاك مى شود. البته عبارت تهذيب اين است:

((ان الابار تنجس بما يقع فيها وتطهر بنزح شىء منها ,سواء كان الماء فيها قليلا او كثيرا.)) ج 408/1

چاهها با افتادن چيزى جنجس ج در آنها نجس مى شوند وباكشيدن مقدار معينى از آب آن, پاك مى گردند, چه آب كم در چاه باشد يا بسيار.

عبارت استبصار هم اين گونه است:

((اذا استعمل هذه المياه قبل العلم بحصول النجاسه فيها فانه لايلزم اعاده الوضوء والصلاه, ومتى استعملها مع العلم بذلك, لزمه اعاده الوضوء والصلاه...))

ج 84/1, دار الاضواء, بيروت 1992 م اگر اين آبها را جآب چاه پس از برخورد با نجس ج, بيش از آگاهى از نجاست, مصرف كند, بجاى آوردن دوباره وضو ونماز بر او واجب نيست, ولى اگر با آگاهى باشد, بايد وضو ونماز را دوباره انجام دهد.

چنانكه مى بينيم شيخ را نمى توان داراى ديدگاه اعتصام يا نجاست ناپذيرى چاه دانست; زيرا :

الف - اين نسبت به دليل اين دو عبارت دقيق نيست; چرا كه در تهذيب, آشكارا انفعال را مىآورد ونامى از لباس در هيچ يك از اين دو كتاب نيست.

ب - در همه كتابهاى فقهى وحديثى خود, جز استبصار, آشكارا انفعال ونجاست پذيرى را آورده است.

ج - استبصار كتاب روايت وحديث است نه فقه وفتوا.

د - حتى كتاب حديث عادى هم نيست, بلكه ويژه روايات ناسازگار است وهدف از نگارش آن, هماهنگ سازى وجمع است, هر چند دور از ذهن وديرپسند.

بدين سان ممكن است, درستى و ضو ونماز را در صورت نا آگاهى, تنها براى از ميان برداشتن تضاد باشد, نه اين كه باور واعتماد خود اوست. بنابر اين تنها كسى كه اعتصام چاه از او نقل شده, ابن ابى عقيل است, وچون نوشته اى از او در دسترس نيست, نمى توان در اين باره چيزى بيش از اين گفت. البته علا مه خود آورده است كه قائل به نجاست ناپذيرى چاه در گذشته بوده, ولى از سده چهارم, روزگار ابن ابى عقيل, تا سده هشتم, كه علا مه خود در آن مى زيست, نه تنها رواجى نيافته بود, بلكه قائلش شناخته هم نگرديد. از سويى ديگر, تا روز گار علا مه فقيهان اهل تسنن نيز همگى چاه را منفعل يا نجاست پذير مى دانستند, با اين همه علا مه, بى باكانه وقاطعانه اين مساله را, كه شيعه وسنى در آن همراى بوده اند, به گونه اى مستدل واستوار مطرح كرد واز آن دفاع نمود كه پس از وى, رفته رفته, نزد همه فقيهان پذيرفته شد ودر روزگار ما از بديهيات فقه به شمار مىآيد وانفعال چاه, عجيب وشگفت آور مى نمايد. گويا بايد گفت: ((هذا من فضل ربه)).

3. در حاشيه هاى كتاب تلخيص المرام به پيروى از سيد مرتضى, آب مضاف را پاك كننده مى دانند. اين مطلب را در اعيان الشيعه به نقل از رياض العلماء وآن هم به نقل از حاشيه المعالم الفقهيه آورده است.

چند نكته اصولى در آثار علا مه حلى

1. از عبارتهاى علا مه در تذكره الفقهاء ج 7/2, چاپ جديد, بر مىآيد كه او مفهوم لقب را حجت مى داند. ودر منتهى المطلب ج 168/1 نيز به مفهوم وصف استدلال مى كند.

2. علا مه در ميان فقيهان شيعه, نخستين كسى است كه سند روايات را به چهار دسته تقسيم كرد: صحيح, موثق, حسن وضعيف. (اعيان الشيعه, ج 401/5) در اين زمينه نخستين كس در ميان سنيان, خطابى, در گذشته به سال 388, است در معالم السنن, ولى او تنها به سه دسته تقسيم كرد ونامى از موثق به ميان نياورد. (تدريب الراوى, سيوطى, ج 62/1)

ياد آورى يك نكته

در اين باره خوب است ياد آور شويم كه وى تنها در كتابهاى فقه تطبيقى ومقارن خويش به اين گونه اصطلاحها مى پردازد ونه در متون فقهى خود, مانند قواعد وارشاد. بنابر اين احتمال اين مطلب بسيار است كه آوردن اين گونه اصطلاحات براى پاسخ گويى وقانع كردن فقيهان ديگر مذاهب است, وگرنه خود او مانند ديگر فقيهان شيعه هر روايت مشهور را معتبر دانسته وپيروى از آن را لازم مى شمارد. در اين باره توجه به عبارتى در منتهى, جالب است. اين عبارت نشان مى دهد كه علا مه در كتابهاى تذكره ومنتهى, روى سخن با ديگران نيز دارد واز اين رو گاهى سخن از قياس واستحسان هم به ميان مىآورد. او در باره ناقض بودن هرگونه خوابى براى وضو چنين آورده است:

((لنا: النص والمعقول; اما النص... واما المعقول, فهو ان النوم سبب لخروج الحدث بواسطه ذهاب وكاء السهه, فصار كالنوم متوركا ومضطجعا, ولما كان المقيس عليه ناقضا على كل حال, فكذا المقيس.))

منتهى المطلب, ج 33/1

استدلال ما هم به روايت است وهم به عقل. اما روايت... واما عقل: خواب سبب بيرون آمدن حدث است; چرا كه به هنگام خواب, خود نگهدارى از ميان مى رود, بنابر اين مانند خوابيدن به پهلو يا دراز كشيدن به پشت است وچون در اين موارد, كه مقيس عليه اند, ناقض وضو است, پس ديگر خوابها, كه بدانها قياس مى شوند نيز ناقض خواهند بود. اين گونه استدلال نزد فقيهان شيعه ارزشى ندارد وعلا مه خود نيز در كتابهاى ديگرش, هرگز اين چنين سخن نگفته است. اينها همه نشان مى دهند كه او در دو كتاب تذكره ومنتهى در برابر فقيهان اهل تسنن, به شيوه خودشان با آنان سخن مى گويد. استدلالهايى از اين دست در جاهاى ديگرى از آثار علا مه نيز مى توان يافت. براى نمونه:

در بحث احرام وحرام بودن ازدواج در آن. منتهى, ج 808/2. در باب جايز بودن خواندن از روى قرآن. تذكره, ج 151/3. در باره مستحب بودن تكبير پيش از ركوع. منتهى ج 284/1.

ناهماهنگى در برخى ديدگاههاى علا مه حلى

در برخى از فتواهاى علا مه ناهماهنگى وگاهى تنافى به چشم مى خورد, براى نمونه آب مضاف را در برخى نوشته هايش پاك كننده مى داند ودر برخى ديگر نمى داند. مواردى مانند اين مساله در آثار اين انديشمند بزرگ به گونه اى است كه گاهى گمان مى رود او از استوارى نظر وثبات راى برخوردار نبوده است. در اين باره چند نكته وچند مساله را ياد آور مى شويم.

تجديد نظر در ديدگاهها ومبانى در ميان صاحب نظران وانديشمندان, چيزى طبيعى ورايج است وفقيهان شيعه واهل تسنن نيز از اين قاعده بيرون نيستند. فراوان مى توان يافت كه فقيهان بزرگ ونامور, تجديد نظر كرده اند. براى نمونه:

الف - شهيد دوم در باره شهيد اول, كه به راستى از بزرگان واركان فقه شيعه است, مى گويد:

((نظر شهيد اول در باره سلام دوم پايان نماز, مختلف است; چون در نخستين نوشته اش, الفيه, وآخرين تاليف, لمعه دمشقيه, آن را مستحب مى داند, ولى در بيان به شدت استحباب آن را انكار مى كند.)) شرح لمعه, مبحث سلام پايانى نماز

در جاى ديگرى مى گويد:

((فتواى شهيد اول, به تعداد كتابهايش مختلف است.)) شرح لمعه, احكام مساجد

كتابهاى فقهى شهيد اول عبادتند از: الفيه, نفليه, بيان, ذكرى, دروس, غايه المراد ولمعه دمشقيه.

ب - محمد بن ادريس شافعى, يكى از رهبران چهارگانه مذاهب اهل تسنن, فتاوايش در عراق ومصر, گوناگون است وبه نام قديم وجديد معروف است كه در نوشته هاى فقهى مىآورند: ((قال الشافعى فى القديم كذا وفى الجديد كذا, وللشافعى قولان... قال الشافعى: تحرم قراءه القرآن مطلقا وله قول آخر: انه مكروه... وبه قال الشافعى فى احد اقواله... وهو احد اقوال الشافعى...)) اين گونه عبارتها را مى توان در اين صفحه هاى تذكره الفقهاء يافت: ج 252/1, 261, 356 به نقل از المجموع وفتح العزيز والمغنى ونيز تذكره, ج208/3, 326, و ج 370/4, 437, 442.

نكته مهم ديگر در راز ناهماهنگى برخى نوشته هاى علا مه اين است كه در بررسى كتابهايش چنين احتمال مى رود: او به هنگام بررسى هر فرع, هرگونه استدلال نو واستظهار تازه وهر چيزى كه احتمال درستى آن به نظرش برسد يا به ذهن او خطور كند, تنها براى حفظ وپرهيز از غفلت وفراموشى آن نكته ها, آن مطلب تازه را ثبت مى كرد تا در آينده خود او يا ديگران به سنجش آن با ديدگاههاى ديگر وبررسى آن بپردازند وبه نتيجه اى برسند. اين كار شيوه اى موفق وخدمتى بزرگ به فقه وسبب بالندگى وتعالى مسائل اين فقه گرديده است. وناهماهنگى هايى را نيز در آثار علا مه با خود آورده است.

علا مه حلى وفقه مقارن

فقه مقارن ومقايسه اى به سه گونه در حوزهاى علميه اسلام يافت مى شود:

1. نقل اقوال فقيهان يك مذهب,

2. نقل فتواهاى فقيهان مذاهب شيعه وسنى بدون آوردن دليلها.

3. نقل اقوال مذاهب همراه بادليلها.

مرحوم علا مه در كتابهاى فقهى خود, گونه سوم را بيشتر پى مى گيرد وآراى فقيهان شيعه را كمتر نقل مى كند ودر ميان آنان بيشتر از شيخ الطائفه نام مى برد. اين شيوه در تاريخ فقه, رفته رفته رشد كرده وكتابهاى بسيارى در اين زمينه نگاشته شده است. پيدايش وبالندگى فقه مقارن را مى توان به چهار دوره تقسيم كرد وبه بوته بررسى نهاد.

1. آغاز پيدايش ومكان آن:

آغاز سده پنجم در بغداد به دست تواناى سيد مرتضى علم الهدى, در گذشته به سال 436 ق. با نگارش كتاب انتصار.


2. دوره كودكى:

نيمه سده پنجم به وسيله شيخ طوسى, در گذشته به سال 460 ق, بانگارش كتاب گسترده مبسوط وخلاف.


3. دوره بالندگى وجوانى:

سده هشتم در حله به خامه تواناى علا مه حلى, در گذشته به سال 726 ق, با نگارش كتابهاى تذكره الفقهاء ومنتهى المطلب.


4. مرحله بعدى در دوران معاصر:

در نجف اشرف به دست گروهى از فاضلان وانديشمندان آن حوزه در سده چهاردهم مانند: سيد محمد تقى حكمى نجفى وشيخ محمد جواد مغنيه لبنانى. خداوند به همه آنان پاداش نيك دهاد.

بهره هاى فقه مقارن

اسلام. فقيهان وفكرى علمى وموشكافيهاى پژوهشها از بهرگيرى>

2. شناساندن وپراكندن توانمندى ومتانت فقه استدلالى شيعه در جنبه هاى گوناگون استدلال, اعتبار واستظهار.

3. ايجاد روابط علمى وفنى ميان رشته ها وشيوه هاى مذاهب فقهى اسلام با هدف تبادل انديشه ها وديدگاههاى گوناگون.

4. شيوه اى موفق وكار آمد براى رشد وبالندگى فقه; چرا كه با بررسى سره وناسره در ميان ديدگاهها ودليلهاى گوناگون وارزيابى آنها, ونيز دليلهاى مطرح شده ومطرح نشده, بهتر مى توان به رشد وبالندگى كمك رساند.

5. بيرون كشيدن فقه شيعه از گوشه نشينى علمى وبرداشتن اين تهمت ناروا كه آن فقه با مبانى اسلامى هماهنگ نبوده وبر آمده از كتاب وسنت نيست. هم چنين اين تهمت كه چون ديدگاههاى فقيه شيعيان با اجماع همه مذاهب ديگر ناسازگار است, نمى توان نام اجتهاد وفتوا بر آن نهاد, بلكه نوعى بدعت گذارى در اسلام است. از اين روى چون با مطرح كردن فقه تطبيقى روشن مى شود كه اكثر فروع ومسائل وديدگاههاى شيعيان با نظر وفتواى برخى از فقيهان اهل تسنن موافق است, با اجماع ناسازگار نيست. برخى ديگر از ديدگاههايشان هم كه با هيچ يك از فقيهان اهل تسنن موافق نيست, به دليلهاى معتبر وظواهر كتاب وسنت استناد دارد. براى نمونه, سيد مرتضى در كتاب ارزشمند انتصار (ص118) مى گويد كه شيعيان را متهم كرده اند كه بر خلاف اجماع به عدم اعتبار شهادت در نكاح فتوا داده اند, در حالى كه داود, يكى از فقيهان نامور اهل تسنن, نيز شهادت را در نكاح شرط نمى داند.

هدف علا مه حلى در تدوين فقه مقارن

در بررسى آثار مرحوم علا مه مى توان به اين نتيجه رسيد كه احتمالا او در پى آن بود كه ديدگاهها وفتواهاى اهل تسنن را نقد كرده واثبات كند كه نتيجه طبيعى مقدمات پذيرفته شده نزد خودشان, چيزى است جز آنچه آنان فتوا داده اند, نه اين كه هدفش اثبات ديدگاههاى خودش باشد.

گواه سخن ما در برخى موارد از كتاب تذكره الفقهاء, شيوه استدلال وبررسى اوست. گرچه برخى موارد ياد شده در همين نوشته نيز گواه سخن ماست.

الف - او در آغاز روايات اهل تسنن را مىآورد واگر روايتى از اهل بيت (ع) باشد با اين تعبير, پس از آنها مىآورد: ((ومن طريق الخاصه...)) تذكره الفقهاء, ج 8/4, 9, 22, 62, 114.

ب - برخى از استدلالها به خطا به بيشتر مى ماند تا برهان, براى نمونه در مساله جايز بودن طولانى كردن قرائت نماز براى فرصت يافتن ماموم در رسيدن به صفهاى جماعت, به روايتى استدلال مى كند كه نه در بحار يافت مى شود ونه وسائل ونه مستدرك, بلكه تنها در كتابهاى اهل تسنن چون صحيحين و.... موجود است. با همين مضمون روايتهايى در وسائل (باب 69 از صلاه الجماعه به نقل از من لايحضره الفقيه, تهذيب وديگر كتابها) است كه علا مه اشاره اى بدانها نمى كند. مضمون روايت عامى آن است كه پيامبر (ص) نمازش را براى گريه كودكى كوتاه كرد. از اين روايت براى جواز طولانى كردن قرائت براى شخص بزرگسال, بهره جسته ومى گويد كه طولانى كردن قرائت مستحب نيست.

در باره چنين استدلالى چند پرسش مى توان مطرح كرد:

1. چرا به روايات متعدد شيعه نه استدلال شده ونه حتى اشاره اى؟

2. با اين كه كار پيامبر (ص) در كوتاه كردن نماز, دليل استحباب است, علا مه استحباب را نپذيرفته ومى گويد: ((تنها اين است كه مكروه نيست.))

3. كوتاه كردن نماز برى گريه كودك چه ارتباطى به طولانى كردن قرائت براى رسيدن ماموم دارد؟ با اين كه كودك مقصر نيست وچه بسا گريه او سبب تشويش خاطر مادر او وديگر مامومان شود, در حالى كه شخص بزرگ ومكلف اين گونه نيست. به ديگر سخن, قياس مع الفارق است.

ج - در تذكره الفقهاء در باره شرط سالم بودن امام جمعه از نابينايى وجذام و...

تنها به نقل اقوال مختلف فقيهان شيعه بسنده كرده وهيچ ديدگاهى را بر نمى گزيند عبارت او چنين است:

((اشترط اكثر علماونا... وقال بعض اصحابنا: يجوز....)) ج26/4.

از آنچه گفته ايم مى توان دريافت كه عمده نظر مرحوم علا مه در تدوين فقه مقارن ارزيابى ديدگاههاى اهل تسنن بوده است ونه اثبات ديدگاههاى خود. البته موارد واهدافى ديگر نيز در آثار او به چشم مى خورد كه اين گونه نيست, ولى مقصود ما آن است كه عمده نظر او اين بوده است.

اينك به بررسى مرحوم علا مه در مساله مهمى از فقه مى نگريم كه ملاحظه فقه اهل تسنن, تاثيرى در گونه بررسى علا مه به جاى گذاشته است.

عدالت در نگاه علا مه حلى

در ميان فقيهان شيعه او نخستين كسى است كه به پيروى از اهل تسنن, عدالت را به ((ملكه راسخه)) ج= خوى پايدارج تفسير كرد و ((مروت)) را نيز جزء عدالت دانست. اين تفسير در ميان اهل تسنن رايج بود وبه وسيله مرحوم علا مه در كتابهاى ما نيز وارد شده است. او در مختلف الشيعه مى نويسد:

((والتحقيق ان العداله كيفيه نفسانيه راسخه تبعث المتصف بها على ملازمه التقوى والمروه وتتحقق باجتناب الكبائر وعدم الاصرار على الصغائر.))

ديدگاه درست آن است كه عدالت, خويى است نفسانى وپايدار كه دارنده اش را به مراقبت وهمراهى تقوا ومروت وامى دارد. عدالت, با پرهيز از گناهان كبيره وپافشارى نكردن بر گناهان كوچك پديدار مى شود.

اكنون به عبارتهايى ديگر از فقيهان بزرگ شيعه در اين باره مى نگريم. مرحوم شيخ طوسى مى نويسد:

((نحن نعلم انه ما كان البحث فى ايام النبى (ص) ولا ايام الصحابه والتابعين, وانما هو شىء احدثه شريك به عبد الله القاضى. فلو كان شرطا لما اجمع اهل الامصار على تركه)). خلاف, شيخ طوسى, به نقل مفتاح الكرامه, ج 81/3

مى دانيم كه اين بحث جملكه در عدالت ج در زمان پيامبر واصحاب وتابعين نبوده ونخستين كسى كه از آن سخن گفت, شريك بن عبد الله قاضى بود, در حالى كه اگر شرط بود, جفقيهان ج اهل شهرهاى گوناگون همگى به اجماع آن را وانمى نهادند.

صاحب مفتاح الكرامه از فاضل سبزوارى, محقق اردبيلى وصاحب مدارك در اين باره مطلبى نقل مى كند وسپس خود اظهار نظر مى كند:

((ليس فى الاخبار له اثر ولا شاهد عليه, فيما اعلم, وكانهم اقتفوا فى ذلك اثر العامه.

والامر كما ذكر, فانى وجدت جمله من كتب الجمهور كالمحصول وغيره وكتب الخاصه كالمصنف جالعلا مه ج ومن تاخر عنه دون من تقدم عليه, قد سطر فيها هذا التعريف. جتعريف العداله بالملكه ج )) مفتاح الكرامه, ج 80/3

در روايات هيچ اثر وگواهى, تا جايى كه مى دانيم, بر اين مطلب نيست وگويا آنان از اهل تسنن پيروى كرده اند. مطلب همان گونه است كه گفته شد, من در برخى كتابهاى اهل تسنن مانند المحصول وغير آن ونيز برخى كتابهاى شيعه مانند كتابهاى علا مه حلى وكسانى كه پس از او بوده اند ونه پيش از او يافته ام كه اين تعريف را آورده اند. جتعريف عدالت به ملكه ج.

در جواهر الكلام در اين باره نوشته است:

((فقد عرفت ان المتقدمين لم ياخذ احد منهم ذلك جالملكه ج فى تعريفهم للعداله, بل فى الكفايه وعن الذخيره: لم اعثر على هذا التعريف لغير العلا مه, وليس فى الاخبار له اثر ولا شاهد عليه فيما اعلم, وكانهم اقتفوا فى ذلك اثر العامه.))

جواهر الكلام, ج294/13

دانستيد كه هيچ يك از پيشينيان ملكه را در تعريف عدالت نياورده اند, بلكه در كفايه واز ذخيره جاين عبارت راج داريم: اين تعريف را از غير علا مه نيافته ايم ودر روايت اثرى وگواهى, تا جايى كه مى دانيم, بر اين مطلب نيست وگويا آنان از اهل تسنن پيروى كرده اند.

شيخ اعظم انصارى در رساله عدالت آورده است:

((والحاصل انه لو ادعى المتتبع آن المشهور بين من تقدم على العلا مه عدم اعتبار المروه فى العداله... لم يستبعد ذلك منه.)) رساله عدالت, ص 328

چكيده سخن آن كه اگر پژوهشگر وكاوشگرى ادعا كند كه مشهور ميان كسانى كه پيش از علا مه بودند, معتبر نبودن مروت در عدالت است,... چنين چيزى از او بعيد شمرده نمى شود.

جالب اين است كه علا مه خود در كتاب تحرير, عدالت را حسن ظاهر مى داند ونه ملكه:

((ولو لم يعلم فسق امامه ولا بدعته حين صلى معه بناء على حسن الظاهر, لم يعد. ))

تحرير الاحكام / 52, چاپ سنگى

باز هم جالب اين است كه شيخ طوسى در مبسوط سخنانى همانند سخن علا مه در مختلف دارد كه ابن ادريس در باره اش چنين مى گويد:

((هذا الكلام جكلام المبسوطج لم يذهب اليه الا فى هذا الكتاب اعنى المبسوط ولا ذهب اليه احد من اصحابنا; لانه... ولاشك ان هذا القول تخريج لبعض المخالفين فاختاره شيخنا ههنا ونصره واورده على جهته ولم يقل عليه شيئا; لان هذا عادته فى كثير مما يورده فى هذا الكتاب.)) مختلف الشيعه / 718, مفتاح الكرامه, ج 82/3.

اين سخن شيخ در مبسوط را خود او جز در مبسوط نگفته وبدان نگرويده است وهيچ يك از فقيهان ما نيز بدان نگرويده اند; زيرا.... بى ترديد اين سخن, برداشت برخى از اهل تسنن است وشيخ آن را در اين جا برگزيده ويارى كرده وآورده وهيچ در ر آن نگفته است; چرا كه شيوه شيخ در بسيارى از چيزهايى كه در اين كتاب مىآورد, همين است.

لازم به ياد آورى است كه برخى از اهل تسنن, انجام گناه كوچك را در صورتى كه گاه گاه وكم باشد, ناسازگار با عدالت نمى دانند. اين همان سخنى است كه ابن ادريس مى گويد شيخ طوسى از آن تاثير پذيرفته است.

شايد بتوان گفت فقيهانى چون شيخ طوسى وعلا مه حلى كه به تدوين فقه مقارن پرداخته وبا ديدگاههاى اهل تسنن آشنا بودند, ناخود آگاه چنين تاثيرهايى را مى پذيرفتند.

فقه اهل بيت - شماره 9

/ 1