زندگی نامه سید بن طاووس رحمت الله علیه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگی نامه سید بن طاووس رحمت الله علیه - نسخه متنی

عباس عبیری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابن طاووس، سيد علي

عباس عبيري

ستاره سبز

در پانزدهم 8589 ق تولد نوزدادي خانواده سعد الدين ابو ابراهيم موسي بن جعفر را از شادي و نشاط آکنده ساخت . ابو ابراهيم نوزاد نيمه محرم را به ياد نياي ارجمندش علي ناميد.(323)

همسر ابو ابراهيم دختر ورام بن ابي فراس دانشور شهره حله بود.(324)علي اندک اندک در محضر پدر بزرگي چون ورام و پدري مانند سعد الدين ابو ابراهيم با الفباي زندگي آشنا شد. او بزودي دريافت که ريشه در آسمان دارد و با سيزده واسطه با امام حسن مجتبي عليه السلام پيوند مي خورد.(325)

ورام برايش گفت که ابو ابراهيم دخترزاده شيخ طوسي است .(326)و چگونه نياي بزرگوارش محمد بن اسحاق به دليل زيبايي چهره و ناموزوني پاها به طاووس شهرت داشت .(327)

ورام در دوم محرم 605 ق ديده از جهان بست .(328)هر چند همراهي اين بزرگمرد با علي بن موسي ، که رضي الدين شهرت داشت ، ديري نپاييد ولي همين زمان کوتاه کافي بود تا علي وي را بشناسد و همواره به عنوان الگو ستايشش کند.(329)

البته ستاره حله تنها بدين استادان بسنده نکرد. شيخ نجيب الدين بن نما، شيد شمس الدين فخار بن معد الموسوي ، سيد صفي الدين الحسن الدربي ، شيخ سديد الدين سالم بن محفوظ بن عزيزه السورواي ، سيد ابو حامد محبي الدين محمد بن عبدالدين زهره الحلبي ، شيخ ابو السعادات اسعد بن عبد القاهر اصفهاني ، سيد کمال الدين حيدر بن محمد بن زيد بن محمد به عبدالله الحسيني و سيد محب الدين محمد بن محمود مشهور به ابن نجار بغدادي از ديگر استادان وي شمرده مي شدند.(330)

ناگفته پيداست که استفاده از همه اين نامبردگان به شيوه معمول روزگار ما تحقق نيافته ، بلکه بيشتر بهره وري ستاره حله از آنها در قالب قرائت روايت و اجازه نقل حديث بوده است . شتاب وي در آموختن مطالب دقيق علمي شگفت انگيز بود. آنچه ديگران در چند سال مي آموختند او در يک سال فرا گرفت و پس از خواندن بخش نخست نهايه شيخ طوسي به چنان پيشرفتي دست يافت که ابن نما در پشت جلد اول نهايه اجازه اي به خط خويش ‍ برايش نگاشت .(331)

علي که همواره پند ورام در گوش داشت و در هر رشته علمي که وارد مي شد به چيزي جز تخصص نمي انديشيد(332)به اجازه استاد بسنده نکرده ، بخش دوم نهايه را نيز خواند،(333)آنگاه مبسوط را به پايان برده ، بدين ترتيب پس از دو سال و نيم فقه آموزي ، از استاد بي نياز شد واز آن پس ‍ تنها براي نقل روايت در محضر استادان حضور يافت .(334)

فقيه انديشناک

چون رضي الدين سيد علي بر بام بلند فقه فراز آمد استادان حله از وي خواستند تا راه دانشوران گذشته را پيش گيرد و با نشستن در جايگاه فتوا مردم را با حلال و حرام الهي آشنا سازد، ولي ستاره خاندان طاووس نمي توانست بدين پيشنهاد پاسخ مساعد دهد. آيات پاياني سوره الحاقه (ولو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليعين ثم لقطعنا منه الوتين فما منکم من احد عنه حاجزين : و اگر محمد به دروغ سخناني به ما نسبت مي داد او را گرفته ، رگ گردنش را قطع مي کرديم و هيچ يک از شما نمي توانستيد ما را از اين کار بازداشته ، نگهدارنده اش باشيد.)

همواره در ژرفاي روانش طنين مي افکند و او را از نزديک شدن به فتوا باز مي داشت . او چنان مي انديشيد که وقتي پروردگار پيامبرش را چنين تهديد کرده و از نسبت دادن سخنان و احکام خلاف واقع به خويش بازداشته است هرگز اشتباه و لغزش مرا در فتوا نخواهد بخشيد.(335)بنابراين راه خويش را از مفتيان جدا ساخت .

ناگفته پيداست که اين پايان پيشنهادها نبود. صرافان حله هرگز نمي توانستند گوهر يگانه آن ديار را ناديده گرفته ، از آن به سوي ديگري رو کنند. بنابراين ديگر بار به آستانش روي آورده ، از او خواستند داوري شهر را به عهده گيرد. سيد فرمود: مدتهاست ميان خرد و نفسم درگيري است ... من در همه عمر هرگز نتوانستم بين اين دو دشمن داوري کرده ، ميانشان آشتي برقرار سازم ! کسي که در همه عمر از يک داوري و رفع اختلاف ناتوان باشد چگونه مي تواند در اختلافهاي بي شمار جامعه داوري نمايد؟ شما بايد در پي کسي باشيد که خرد و نفسش آشتي کرده ، به ياري هم بر شيطان چيرگي يافته باشند... چنين کسي توان داوري درست دارد.(336)

پيوند بزرگان

ابو ابراهيم که خود را در برابر آينده فرزند مسوول مي دانست زهرا خاتون فرزند ناصر بن مهدي ، وزير شيعي آن روزگار را براي همسري فرزند برگزيد.

ولي رضي الدين مصلحت خويش را در گريز از ازدواج مي ديد. کشمکش ‍ ميان فرزند و پدر مدتي ادامه يافت . تا آنکه علي بر آستان حضرت کاظم عليه السلام پناه برده ، پس از پاکسازي روان به رايزني با پروردگار روي آورد. نتيجه تفال وي اظهار پاسخ مساعد به خواسته پدر بود. بدين ترتيب گوهر يگانه حله با آن زن ازدواج کرد و آل طاووس را در شادماني فرو برد. (337)

مدتي بعد در سال 620 ابو ابراهيم ديده از جهان فرو بست و رضي الدين را سخت اندوهگين ساخت .(338)

پايتخت شيطان

اندک اندک آوازه شهرت رضي الدين در سراسر عراق پيچيد و آن دانشور فرزانه به خواهش شيعيان بغداد رهسپار آن سامان شد. مويد الدين محمد بن احمد بن العلقمي ، وزير روشن بين عباسيان وي را که در يکي از خانه هاي خويش جاي داد. (339)سرور پرهيزگاران دانشمند حله در اين شهر با انبوه مومنان و انديشمندان ديدار کرد و تجربه هاي بسيار اندوخت .

هر چند سيد پارساي آل طاووس تنها براي هدايت شيعيان بغداد بدان سامان گام نهاده بود. در اين شهر نيز از پيشنهادهاي غير قابل پذيرش آسوده نبود. مستنصر از وي خواست تا مقام آقاي دار الخلافه را به عهده گيرد و سيد چنانکه شيوه اش بود از پذيرش سر باز زد و خود را آماج تيرهاي مسموم بدخواهان ساخت . تيرهاي که سرانجام به هدف نشست و ذهن بيمار خليفه را براي کيفر آن دانشور وارسته آماده کرد. ولي دست پنهان پروردگار به ياري بنده پاکدلش شتافته ، وضعيت را به سود وي تغيير داد.(340)

اندکي بعد مستنصر شخصيتهاي بسياري را واسطه ساخت تا فقيه آل طاووس مقام نقابت طالبيان را عهده دار شود. هر چند اين مقام چيزي جز سرپرستي سادات عصر و رسيدگي به امور آنان نبود، رضي الدين از پذيرش ‍ آن سر باز زد. او در پشت پيشنهادهاي خليفه خواسته هاي پنهانش را نيز مشاهده مي کرد. پس در برابر پافشاري دربار ايستاد و به وزير دوستدار اهل بيت عليه السلام ، که وي را به پذيرش مقام و عمل به فرمان خدا مي خواند، گفت : اگر پذيرفتن مقام و عمل به آنچه پروردگار مي پسندد، ممکن است پس چرا تو در وزارت به کار نمي بندي ؟!

چون خليفه سيد را بر راي خويش استوار يافت ، گفت : با ما همکاري نمي کني در حالي که سيد مرتضي و سيد رضي در حکومت وارد شده ، مقام پذيرفتند. آيا آنها را معذور مي داني يا ستمگر مي شماري ؟ بي ترديد معذور مي داني ! پس تو نيز معذوري !

رضي الدين گفت : آنها در روزگار آل بويه که ملوکي شيعه بودند. مي زيستند. آن حکومت در برابر حکومتهاي مخالف تشيع قرار داشت ، بدين جهت ورودشان به کارهاي دولتي با خشنودي خداوند همراه بود.(341)

با اين پاسخ مستنصر براي هميشه از پيشنهادش چشم پوشيد و براي سودجويي از دانشور پرهيزگار حله چاره اي ديگر انديشيد.

مدتي بعد لزوم همنشيني رضي الدين با خليفه بر سر زبانها افتاد. وزيران و درباريان هر يک به گونه اي دانشور پارساي حله را بدين کار فرا مي خواندند.

سيد روشن بين آل طاووس که از نيرنگ مستنصر براي بهره گيري از نام خويش آگاه بود در برابر اين پيشنهاد نيز سرسختانه ايستادگي کرد و بر دل سياه خليفه داغ ناکامي نهاد.

در اين روزگار کاميابيهاي پيوسته مغولان مستنصر را در نگراني فرو برد. او چنان انديشيد که دانشور آل طاووس را به عنوان سفير نزد سرور مغولان فرستد. پس نماينده اي به خانه سيد فرزانه حله گسيل داشت و خواست خويش را به آگاهي وي رساند. رضي الدين بي درنگ پاسخ منفي داد و در توضيح گفت : سفارت من جز پشيماني هيچ دستاوردي ندارد.

فرستاده مستنصر با شگفتي پرسيد: چگونه ؟

فقيه روشن بين حله گفت : اگر کامياب شوم تا واپسين لحظه زندگي هر روز مرا به سفارتي خواهيد فرستاد و از عبادت و کردار نيک باز خواهم ماند. و اگر کامياب نشوم حرمتم از ميان مي رود، راه آزارم گشوده مي شود و مرا از پرداختن به دنيا و آخرت باز مي داريد. علاوه بر اين اگر تن بدين سفر دهم بدخواهان چنان شايع مي کنند که فلاني به اميد سازش با مغولان و بهره گيري از آنان براي براندازي خليفه سني بغداد بدين سفر دست يازيده است . پس شما بيمناک مي شويد و کمر به نابودي ام مي بنديد.

برخي از حاضران گفتند: چاره چيست ، فرمان خليفه است !

سيد همچون هميشه زندگي اش به قرآن پناه برد و کلام الهي نيز بر نيک نبودن سفر دلالت داشت . آن را با صداي بلند تلاوت کرد تا همه دريابند که چرا فرمان خليفه را ناديده گرفته است .(342)

خاطره هاي سبز

سال 627 ق را بايد سال تحقق تنها سفير سيد پارسايان حله به بيرون از عراق ناميد. او در اين زمان با هدف حج راه حجاز پيش گرفت و با کوله باري از دستاوردهاي معنوي به خانه بازگشت . دستاوردهايي که بايد يک قطعه کفن را در شمار آشکارترين آنها جاي داد. او از آغاز توقف در عرفات کفنش ‍ را به شيوه اي خاص بر دست نگاه داشت ، سپس آن را به خانه خدا، حجرالاسود، آرامگاه پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و معصومان خفته در بقيع ساييده ، تبرک ساخت و به مثابه نفيس ترين هديه براي خويش باز آورد. (343)

ناگفته پيداست عارف بزرگ حله در فرصتهاي گوناگون به حرم معصومان مي شتافت . در اين زيارتها او به حقايقي دست مي يافت که حتي تصور آن نيز براي بسياري از مردم ناممکن است . فقيه پاک راي حله در کتاب مهج الدعوات خاطره اي از سفر به سامرا را چنين بازگو مي کند:

((در شب چهارشنبه سيزدهم ديقعده سال 638 در سامرا بودم . سحرگاهان صداي آخرين پيشواي معصوم حضرت بقيه الله عليه السلام را شنيدم که براي دوستانش دعا مي کرد و مي گفت :

... پروردگارا! آنها را در روزگاري سرفرازي ، سلطنت ، چيرگي و دولت ما به زندگي بازگردان .))(344)

البته اين تنها خاطره دانشور پرهيزکار حله از آن شهر آسماني نيست . او سحري ديگر در سرداب سامرا صداي مولايش را آشکارا شنيد که براي پيروانش دعا مي کرد و پروردگار را چنين مي خواند:

((اللهم ان شيعتنا خلقت من شعاع انوارنا و بقيه طينتنا و قد فعلوا ذنوبا کثيره اتکالا علي حبنا و ولايتنا فان کانت ذنوبهم بينک و بينهم فاصلح بينهم و قاض بها عن خمسنا و ادخلهم الجنه فزحزحهم عن النار و لاتجمع بينهم و بين اعدائنا في سخطک .))(345)

پروردگارا! شيعيان از پرتو نور ما و باقيمانده گل وجود ما آفريده شده اند و گناهان فراواني به پشتگرمي دوستي و ولايت ما انجام داده اند. پس اگر گناهانشان ميان تو و آنها فاصله اي پديد آورده ميان آنها را اصلاح کن و گناهانشان را از خمس ما جبران فرما پروردگارا! آنها را از آتش دور کرده ، در بهشت جاي ده و همراه دشمنان ما در خشم و عذاب خويش نيفکن .

پيشنهاد وزارت

در اين روزگار مستنصر دامي تازه گسترده ، به رضي الدين چنين پيشنهاد کرد. وزارت بپذير و هر چه مصلحت مي داني انجام ده ، من تا پايان راه کنارت خواهم ماند و در ياري ات از هيچ کوششي کوتاهي نخواهم کرد!

سيد چون هميشه از پذيرفتن پيشنهاد سر باز زد، ولي خليفه بر خواسته اش ‍ پاي فشرد. سرور پارسايان حله گفت : اگر مراد از وزارت من آن است که چون ديگر وزيران ، بي توجه به آيين وحي به هر وسيله ممکن کارهاي وزارتي را به فرجام رسانم ، پس نيازي به من نيست . وزيران کنوني چنين کرداري انجام مي دهند. و اگر مراد آن است که به کتاب خدا و سنت رسولش ‍ عمل کنم بي ترديد درباريان يعني بستگان و خدمتگزاران بر آن گردن نمي نهند و تحمل نمي کنند، البته آنها تنها نخواهند بود، پادشاهان و بزرگان پيرامون کشور نيز زير بار نمي روند، علاوه بر اين اگر من به دادگري ، انصاف و زهد رفتار کنم خواهند گفت علي بن طاووس علوي حسيني مي خواهد به جهانيان نشان دهد که اگر خلافت دست آنها بود چنين رفتار مي کردند. بي ترديد در اين کار نوعي انتقاد و سرزنش بر پدرانت ، که خلفاي پيشين بودند، نهفته است . با اين کار، تو ناگزير کمر به هلاکتم خواهي بست و مرا به بهانه هاي واهي هلاک خواهي ساخت . اگر قرار است فرجام کارم به سبب اتهامي ساختگي به هلاکت انجامد پس اکنون که در پيشگاهت حضور دارم ، پيش از آنکه در ظاهر گناهي مرتکب شوم ، هر چه مي خواهي انجام ده ، تو پادشاهي توانمندي و قدرت داري . (346)

هر چند اين گفتار منطقي خليفه را از پافشاري فزون تر باز داشت ولي روان آسماني سيد ديگر توان ماندن در سرزمين دامهاي شيطاني را از دست داده بود. بنابراين ، پس از پانزده سال ، پايتخت را ترک گفت و به سمت زادگاهش ‍ رهسپار شد.(347)

کوچه هاي وصل

رضي الدين در سال 641 وارد حله شد (348)و اندکي پس از استقرار، در سه شنبه هفدهم جمادي الثاني همان سال همراه دوست وارسته اش سيد محمد بن محمد آوي به زيارت اميرمومنان علي عليه السلام شتافت .(349)

آنها نيمروز چهارشنبه به نجف گام نهادند و شب پنجشنبه نوزدهم جمادي الثاني زير باران عنايت علوي قرار گرفتند.(350)محمد آوي سيماي رويايي وصول رضي الدين را در رويا مشاهده کرد و بامداد خطاب به همسفرش ‍ چنين گفت :

((در رويا چنان ديدم که لقمه اي در دست تو (سيد بن طاووس ) است و مي گويي اين لقمه از دهان مولايم مهدي است . آنگاه قدري از آن را به من دادي .))(351)

رضي الدين در پگاه پنجشنبه نيز آماج امواج حقايق قرار گرفت . شيداي مجذوب حله شرح آن لحظه هاي ملکوتي را چنين بيان کرده است :

پگاه پنجشنبه چون هميشه به حريم نوراني مولايم علي عليه السلام وارد شدم در آن جايگاه رحمت پروردگار، توجه حضرت اميرمومنان و انبوه مکاشفات چنان مرا در برگرفت که نزديک بود بر زمين فرو افتم . پاها و ديگر اندامم در ارتعاشي هولناک از کنترل بيرون شدند و من در آستانه مرگ و رهايي از خاک قرار گرفتم . در اين حالت فرامادي پروردگار به احسان خويش ‍ حقايق را بر من نماياند. در آن لحظه ها شدت بي خودي ام به اندازه اي بود که چون محمد بن کنيله جمال از کنارم گدشته ، سلام کرد، توان نگرستين به او و ديگران نداشتم و او را نشناختم . پس از حالش پرسيدم ، او را به من شناساندند.(352)

رازهاي جمعه شب

مسافران نجف در شب جمعه ، بييت و هفتم جمادي الثاني 641، به حله بازگشتند. (353)روز جمعه يکي از آشنايان گفت : مردي نيک ، که مي گويد در بيداري امام عصر عليه السلام را ملاقات کرده ، به ديدارت شتافته است . او عبدالمحسن نام دارد.

پارساي آل طاووس ورودش را گرامي داشت و شب شنبه ، بيست و هشتم جمادي الثاني ، با ميهمان پاک نهادش به گفتگو نشست . عبدالمحسن پس از بيان زيارت حضرت مهدي عليه السلام ادامه داد: امام فرمود نزد ابن طاووس برو و اين پيام را به وي برسان . آنگاه پيام را باز گفت .

عارف بزرگ حله سپس بستر گسترد و چون ميهمان آرميد خود آماده خفتن شد ولي پيش از آنکه خواب بر پيکرش سايه افکند. از پروردگار خواست تا حقايقي فزون تر بر وي آشکار سازد. رضي الدين بعدها پرده از روياي آن شب برداشته ، چنين نگاشت :

در خواب مولاي ما حضرت امام صادق عليه السلام را مشاهده کردم که با هديه اي بس بزرگ به ديدارم شتافته ،... ولي گويا من قدر اين هديه اش را نمي دانم و ارزشش را درست نمي شناسم .

چون نيمه شب فرا رسيد سرور پارسايان حله براي نيايش شبانه برخاست ولي حادثه اي شگفت وي را از اين توفيق بازداشت ، او خود داستان آن شب را چنين نگاشته است :

... براي نماز شب برخاستم ... دست دراز کردم و دسته ابريق را گرفتم تا آب بر کف ريخته ، وضو گيرم ، ولي گويا کسي دهانه ابريق را گرفته ، باز گرداند و مانع وضويم شد. با خود گفتم شايد آب نجس است و خداوند مي خواهد مرا از به کارگيري آب نجس باز دارد... پس به کسي که آب آورده بود گفتم : ابريق را از کجا پر کردي ؟ پاسخ داد: از نهر. گفتم : شايد اين نجس باشد، آن را برگردان ، پاک کرده ، از آب نهر پر کن ! پس رفت . آبش را ريخت و در حالي که من صداي ابريق را مي شنيدم ، آن را شست ، دوباره پر کرد و آورد. من دسته ظرف را گرفتم تا وضو سازم ولي گويا کسي دهانه ابريق را گرفته ، برگرداند و مرا از وضو بازداشت . من بازگشته ، به خواندن برخي از دعاها پرداختم و سپس مانع وضويم مي شد. پس دريافتم که اين حادثه براي باز داشتنم از نماز شب است با خود گفتم : شايد پروردگار اراده کرده فردا آزموني و حکمتي بر من جاري کند و نخواسته براي سلامتي و رهايي از بلا دعا کنم . پس نشستم و نشسته به خواب رفتم . در رويا مردي را ديدم که مي گفت : گويا شايسته بود در پيش رويش راه بروي .

در اين لحظه بيدار شدم ، دريافتم که در گرامي داشت عبدالمحسن کوتاهي کرده ام . پس آمرزش طلبيدم . آنگاه سراغ ابريق رفته ، وضو گرفتم و نماز گزاردم .

فقيه روشن بين حله روز شنبه بر ميهمان نوازي افزود و سفير را چنانکه در خواب آموخته بود، گرامي داشت .(354)

نامه اي از دوزخ

دانشمند عارف حله از همنشيني با فرمانروايان مي گريخت و در اين باره هرگز پند دوستان ناآگاه را نمي شنيد. روزي يکي از فقيهان روزگار به او گفت : امامان ما در محفل خلفا شرکت جسته ، با آنها آميزش داشتند. پس ورود ما به مجلس آنان نيز نمي تواند نکوهيده و زيان آور باشد.

سيد پاسخ داد: پيشوايان ما در محفل آنان حضور مي يافتند در حالي که قلبشان از شهوترانان حاکم رويگردان بود ولي تو آيا خود را چنين مي داني ؟ به ويژه هنگامي که نيازت را برآورده مي سازند و تو را از نزديکان خويش ‍ قرار مي دهند و نيکي درباره ات روا مي دارند، آيا مي تواني دل از دوستي آنان تهي کني ؟

فقيه گفت : نه ، درست مي گويي ، حضور ناتوانان نزد توانگران هرگز مانند حضور اهل کمال نيست . (355)

در حله يکي از فرمانروايان ضمن نامه اي از آن فقيه گرانمايه خواست در خانه به ملاقاتش شتابد. سيد در پاسخ چنين نوشت : آيا در کاخي که زندگي مي کني چيزي از آن براي خدا ساخته شده است تا در آنجا حضور يابم ، بر آن نشينم يا بدان نگرم ؟ آگاه باش ! آنچه مرا در روزهاي آغازين عمر به ملاقات فرمانروايان مي کشاند، اعتماد بر استخاره بود ولي اينک به فضل الهي از رازهايي آگاه شده ، مي دانم که استخاره در چنين مواردي دور از حق و صواب است .(356)

شاگردان

بسياري از دانشوران حله و ديگر شهرهاي عراق از محضر نوراني پژوهشگر فرزانه روزگار خويش ابوالقاسم رضي الدين علي بن موسي استفاده کرده اند. در ميان اين جمع پارسا مي توان از نامهاي زير به مثابه چهره هاي برجسته محافل علمي سيد ياد کرد.

1 - شيخ سديد الدين يوسف علي بن مطهر ((پدر علامه حلي ))

2 - جمال الدين حسن بن يوسف ، مشهور به علامه حلي

3 - شيخ جمال الدين يوسف بن حاتم شامي

4 - شيخ تقي الدين حسن بن داوود حلي

5 - شيخ محمد بن احمد بن صالح القسيني

6 - شيخ ابراهيم بن محمد بن احمد القسيني

7 - شيخ جعفر بن محمد بن احمد القسيني

8 - شيخ علي بن محمد بن احمد القسيني

9 - سيد غياث الدين عبدالکريم بن احمد بن طاووس (فرزند بزرگش )

10 - سيد احمد بن محمد علوي

11 - سيد نجم الدين محمد بن الموسوي

12 - شيخ محمد بن بشير

13 - صفي الدين محمد (فرزند سيد)

14 - رضي الدين محمد (فرزند ديگر سيد)

ميراث سبز

از عارف واصل حله نوشته هاي فراوان مانده است که به نام برخي از آنها اشاره مي کنيم :

الامان من اخطار الاسفار و الزمان ، انوار الباهره في انتصار العتره الطاهره ، الاسرار المودعه في ساعات الليل و النهار، اسرار الصلوات و انوار الدعوات ، البهجه لثمرات المهجه ، الدروع الوافيه ، فلاح السائل و نجاح المسائل في عمل اليوم و الليل ، فرج المهموم في معرفه نهج الحلال و الحرام من علم النجوم ، فرحه الناظر و بهجه الخواطر، اغائه الداعي و اعانه الساعي ، الاحتساب علي الالباب ، الاقبال بالاعمال الحسنه ، جمال الاسبوع في کمال العمل المشروع ، کشف المحجه لثمره المهجه ، الله وف علي قتلي الطفوف ، المنامات الصادقات ، کتاب المزار، مصباح الزائر و جناح المسافر، مهج الدعوات و منهج العنايات ، محاسبه النفس ، ربيع الالباب ، روح الاسرار و روح الاسمار، الطرائف في مذاهب الطوائف ، التشريف بتعريف وقت التکليف ، اليقين في اختصاص مولانا علي بامره المومنين . (357)

پرواز واپسين

در حدود 640 ق سيد برنامه اي نوين براي زندگي اش پي ريزي کرد، او چنان انديشيد که بايد از همه مردم کناره بگيرد تا باران عنايتهاي ويژه بر او فرو بارد. پس استخاره کرد و به همراه خانواده به نجف شتافت و از سال 645 تا 648 در حريم مقدس علي عليه السلام اقامت گزيد، البته رضي الدين درست انديشيده بود. او بعدها در اين باره نوشت :

در نجف از مردم کناره مي گرفتم و جز فرصتي اندک با آنها آمد و شد نمي کردم . بدين سبب مشمول عنايتها قرار گرفتم ، عنايتهايي در دين ، که سراغ ندارم مانند آن را به کسي ديگر از ساکنان آن حريم داده باشند.(358)

آن بزرگمرد در نجف آرامگاهي براي خويش ساخت . (359)و در روزهاي پاياني سال 648 راه کربلا پيش گرفت . او سه سال نيز در حريم امام حسين عليه السلام زيست .(360)آنگاه رهسپار سامرا شد تا نخستين کسي باشد که با خانواده در اين سه شهر زيسته ، بدين ترتيب از همسايگان رسمي معصومان آن ديار به شمار آيد.(361)البته علاوه بر اين نوعي بريدن و دور شدن تدريجي از بستگان و آشنايان نيز مورد توجه وي بوده است .(362)

هر چند فقيه وارسته حله به سوي سامرا راه مي سپرد ولي به دليلي ناگفته در بغداد فرود آمد و از سال 652 ق ديگر بار در خانه قديمي اش اقامت گزيد.(363)اما اين توقف با اقامت روزگار جواني تفاوت بسيار داشت . بيشتر وقت سيد در خلوت مي گذشت و به چيزي جز عبادت ، راهنمايي مراجعه کنندگان و دستگيري نيازمندان نمي انديشيد. در سال 655 ق لشکر مغول به عراق يورش برد و بغداد را محاصره کرد.(364)رضي الدين که به آسايش ‍ مومنان مي انديشيد آمادگي خود را براي گفتگو با مغولان درباره صلح اعلام داشت ، ولي خليفه نپذيرفت .(365)سرانجام 28 محرم فرا رسيد. مغولان به شهر ريختند و شامگاهي سراسر وحشت به شهر بغداد سايه افکند، شبي که شرف الدين ابوالفضل محمد، برادر گرانقدر رضي الدين نيز به شهادت رسيد.(366)سيد پارساي حله خاطره آن شب را چنين نگاشته است :

((اين واقعه در دوشنبه 28 محرم بود و من در خانه خود در المقتديه بغداد بودم ... آن شب را که شب هراس و وحشت بود تا بامداد بيدار مانديم . خداوند ما را از آن حادثه ها و رنجها سالم نگاه داشت ...))(367)

هلاکوخان مغول فرمان داد دانشوران شهر در مدرسه المستنصريه حاضر شوند و درباره اين پرسش که ((آيا فرمانرواي کافر عادل برتر است يا مسلمان ستمگر)) حکم دهند. رضي الدين از جاي برخاسته ، برتر بودن فرمانرواي کافر عادل را تاييد کرد. در پي او ديگر فقيهان نيز به تاييد حکم پرداختند.))(368)

فرمانرواي مغول در دهم صفر 656 سيد را فرا خوانده ، امان نامه اي براي او و يارانش صادر کرد.(369)سيد که در پي راهي براي بيرون بردن مومنان از پايتخت بود، هزار تن را گرد آورده ، با حمايت سربازان هلاکوخان آنان را به حله رساند(370)و در نخستين فرصت خود به پايتخت بازگشت .(371)شايد مومني را از دردي برهاند يا بي گناهي را از کيفر رهايي بخشد.

در اين روزگار هلاکو از وي خواست مقام نقابت علويان را بپذيرد. رضي الدين که در آغاز اين پيشنهاد را رد کرده بود با شنيدن پيامدهاي رد درخواست هلاکوخان از زبان خواجه نصير الدين طوسي ، ناگزير اين مقام را پذيرفت و براي بيعت علويان مراسم ويژه اي برگزار کرد.(372)سه سال پس ‍ از آن ، روزي بيماري بر پيکر سرور فقيهان عراق سايه افکند و سرانجام در بامداد دوشنبه سال 664 ق روان الهي اش به آسمان پر کشيد.(373)

فرزندان سيد

سيد خاندان طاووس دو پسر به نامهاي محمد المصطفي و علي و چهار دختر داشت . (374)

او در تربيت آنها بسيار سخت کوش بود و اهميت ويژه اي به نخستين روز پاي نهادن فرزندان به سن تکليف ، دليل روشني بر اين حقيقت است .

او خطاب به يکي از فرزندانش چنين نگاشته است : ((فرزندم ! خواهرت شرف الاشراف را اندک زماني قبل از بلوغ نزد خود خواندم ، به مقدار توان و آمادگي اش دستورهاي ديني را براي او بيان کردم و به او خاطر نشان ساختم که بلوغ شرافت و کرامتي است که خداوند به بنده اش مي دهد و اين افتخار نصيب تو نيز شده است .(375)

در سايه اهميت آن عارف وارسته به تربيت فرزندان ، دخترانش شرف الاشراف و فاطمه در سنيني بسيار اندک (اولي در 12 سالگي و دومي در قبل از 9 سالگي ) توفيق حفظ قرآن کريم يافتند.(376)

/ 1