مصاحبه با حضرت آیت الله محمد رضا مهدوی کنی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مصاحبه با حضرت آیت الله محمد رضا مهدوی کنی - نسخه متنی

مصاحبه شونده: محمد رضا مهدوی کنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



مصاحبه با حضرت آيت الله محمد رضا مهدوى كنى

وطن مرده بود.

اجاقها يكى پس از ديگرى مى مردند.

چراغها مى فسردند.

همه جا شب بود شب تيره و بى انتها.

شب شكنى برخاست از تبار ابراهيم و بسان شعله اى سركش در برابر ديو تباهى آفرين قد برافراشت.

او را يارانى بود پولادين اراده روشنايى آفرين گرما بخش و با ايمان به راه و به فرداى روشن.

اينان آنچه بايد ادا كنند ادا كردند و به سوى نيكها شتابان روان شدند و گوى سبقت را از هم مى ربودند.

اينان با ايمان دست به كار زدند بى آن كه به نتيجه بينديشند پيروزى يا شكست در نزد آنان اهميتى نداشت آنچه مهمّ مى نمود رسالتى بود كه بر دوش داشتند.

رسالت اينان در دوران پوسيدگى و تلاشيِ اخلاقى و اجتماعى ايران ديروز بيدار كردن و شعله ور ساختن آتش روح بود آتشى كه در زير انبوهى خاكستر خفته بود.

اينان قهرمان بودند زيرا قلبى بزرگ داشتند يعنى قلمرو پهناور زندگى درونى را در اختيار گرفته بودند; از اين روى قادر بودند در برابر جهانى دشمن پايدارى كنند استوار بر زمين


بايستند بى پيرايه و روشن سخن بگويند دليرانه پرده ها را كنار زنند و نامردميها دستهاى پليد و چهره هاى خائن را بنمايانند.

اين بيدار مردان و هوشيار راهنمايان وقتى ديدند غرب مغرب آفتاب حقيقت و شرق شرقى به اصطبل زندگى مادى و حيوانى است و اين دو بينش جهان را زير سلطه خود در آورده و انسان و جهان را از حقيقت دور مى كند و در اصطبل زندگى سرگرم به پاخاستند و اهداف بلند خويش را مطرح كردند و انسان را به اوج بردند: نه غربى نه شرقى اسلامى.

به زندگى معنى دادند و به انسان جايگاه والا. او را از زمين بركندند و دنياى پر رمز و راز را برايش نماياندند دنيايى كه اين رودخانه بزرگ زندگى به آن خواهد پيوست.

آرى روحانيانى كه در صف ياران معمار بزرگ انقلاب درآمده بودند مردانه برگنداب تحجر پشت پا زدند و با اراده اى پولادين از مُرداب تن خود را رها ساختند تا توانستند انسانهايى تربيت كنند و بپرورند آزاد از مُردابهاى تن و از (ايسم)هاى برون.

آنچه در پيش روى داريد گفت و گويى است با يكى از ياران كاروان سالار خورشيد كه از زبان خود وى خواهيد خواند شرح ماجرا را كه چگونه مردمان زير آفتاب كلمات آنان قد مى كشيدند اوج مى گرفتند و صاعقه مى شدند و بر سر اهريمن فرود مى آمدند.

و خواهيد خواند كه چه عشق سوزانى در سينه داشتند تا توانستند به راه ادامه دهند و از هيچ نهراسند و در هنگامه هاى پر خطر با اطمينان به فرداى روشن گام بردارند.

حوزه: با تشكر از حضرت عالى كه مصاحبه با مجلّه حوزه را پذيرفتيد. در ابتدا شمه اى از زندگى تحصيلى و علمى خود را بيان كنيد.

بسم اـ الرحمن الرحيم


* بنده به سال 1310 هـ . ش متولد شدم و پس از تحصيلات دبستانى به سال 1324 هـ . ش. در چهارده سالگى به حوزه علميه وارد شدم و به تحصيل علوم دينى پرداختم.

ابتدا به مدرسه سپهسالار [شهيد مطهرى] رفتم و چون محيط آن جا را مناسب نيافتم پس از چند روزى به مدرسه لرزاده كه مؤسس و سرپرست آن مرحوم آقاى برهان بود


رفتم و مشغول به تحصيل شدم. مدت تحصيل من در اين مدرسه سه سال طول كشيد. پس از آن براى ادامه تحصيل راهى قم شدم. سيزده سال در حوزه علميه قم به تحصيل پرداختم و پس از آن به تهران بازگشتم.

حوزه: به چه انگيزه اى به حوزه علميه وارد شديد و به سلك روحانيت در آمديد.

* در دوران رضاخان بسيارى از مدارس علمى بسته شد و محدوديتها و مشكلات به وجود آمده از سوى حكومت رضاخانى سبب شده بود تا شمار روحانيان كاهش يابد و نياز به روحانى به شدّت احساس مى شد; از اين روى پس از شهريور بيست كه مدارس دينى دگربار آغاز به كار كردند مرحوم پدرم با اين كه اهل علم نبود ولى بسيار به اهل علم و روحانيت علاقه داشت دوست مى داشت كه در خانواده اش فردى ازاهل علم باشد. ايشان بنده را انتخاب كرد و به حوزه علميه فرستاد تا علوم دينى را فرا بگيرم.

امّا انگيزه آن مرحوم: به ياد دارم روز اولى كه به همراه مرحوم پدرم به مدرسه لرزاده خدمت آقاى برهان رفتيم آقاى برهان رو كرد به پدرم و گفت:

(مى خواهى فرزندت را وقف دين كنى يا قصد مادى دارى؟ اگر هدفهاى مادّى دارى بهتر است كه همين الان دستش را بگيرى و بروى!)


اشك در چشمان پدرم حلقه زد و گفت:

(قصد خدمت به دين است.)


همان جا تعهد كرد كه هزينه تحصيل مرا بپردازد به همين جهت درتمام مدت تحصيل حتى پس از ازدواج به اندازه توان خود به من كمك مى كرد.

بنابراين انگيزه تحصيل من علاقه شديد پدرم بود به دين و روحانيت و خلأ موجود در آن زمان و من هم پيرو ايشان بودم.

حوزه: مرحوم برهان چه ويژگيهايى داشت و براى تربيت و رشد طلاب چه


برنامه هايى را در مدرسه به اجرا گذاشته بود.

* پس از شهريور بيست. كه مدارس دينى دوباره آغاز كردند در تهران مدرسه لرزاده پرتلاش ترين و منظم ترين مدرسه ها بود آن هم به خاطر حضور مرحوم برهان و مراقبتهاى شديد ايشان بود.

ايشان بحق وقت مى گذاشت و براى تعليم و تربيت طلاب دل مى سوزاند. مى گفت:اينان فرزندان من هستند. نسبت به تربيت و تهذيب طلاب خيلى مقيد بود. از همان ابتدا شرط مى كرد كه طلبه بايد به نوافل و تهجد شب پايبند باشد.

هر شب پس از نماز مغرب و عشا براى عموم جلسه موعظه اى داشت كه طلاب مدرسه هم بايد شركت مى جستند. اگر كسى در ين جلسه شركت نمى جست يا دير حاضر مى شد باز خواست مى شد. علاوه بر اين براى خصوص طلاب مدرسه جلسه روضه خوانى در مناسبتهاى گوناگون سال در مدرسه گذاشته مى شد كه بايد طلاب شركت مى كردند. در اين جلسه ها خود طلاب روضه مى خواندند و سينه زنى داشتند.

هر هفته هم جلسه توسلى براى طلاب برگزار مى شد.

خود ايشان در تمامى اين جلسه ها و برنامه ها حضور داشت و بسيار علاقه مند بود كه طلاب با معنويت و مرتبط با خدا و ولايت تربيت شوند و براى رسيدن به اين هدف بسيار تلاش مى ورزيد. گاه نيمه هاى شب به مدرسه مى آمد تا از نزديك شاهد تهجد طلاب باشد.

ايشان طلبه هاى مدرسه را به طور دسته جمعى به عتبات مقدسه برد. در اين سفر كه دو ماه طول كشيد برنامه هاى ويژه اى براى ما گذاشت: ده شب به مسجد كوفه ما را برد كه در آن جا بيتوته و اعتكاف كرديم.

در نجف برنامه اش اين بود كه هر روز ما را به ديدار يكى از علما و مراجع مى برد.

اين سفر براى ما از نظر معنوى سفر بسيار خوبى بود.

رفت و آمدهاى طلاب مدرسه را زير نظر داشت. خاطره اى در اين باره دارم كه نقل مى كنم:

پدرم خيلى علاقه داشت من خط بياموزم و خوش خط باشم. به همين جهت استادى را در خيابان ناصر خسرو ديده بود كه به من خط بياموزاند. هفته اى دو روز مى رفتم پيش وى و تعليم خط مى گرفتم.

مرحوم برهان وقتى متوجه رفت و آمد هاى من شد من پرسيد:

كجا مى روى؟


گفتم: مى روم تعليم خط.

گفت: براى يك جوان صلاح نيست در خيابانها راه بيفتد!

با اين كه آن وقتها يعنى پس از شهريور1320 ظواهر و مظاهر دينى بهتر از زمان رضاشاه رعايت مى شد به خاطر كم شدن فشارهاى زمان رضاشاه.

امّا ايشان به همين مقدار هم راضى نبود از اين روى گفت:

(من براى شما معلم خط مى آورم تا شما را همين جا تعليم دهد.)


چون گرايش به طلبه شدن كم بود ايشان سعى مى ورزيد همان مقدار كم را نگهدارد;

طلبه هاى مدرسه را زود معمم مى كرد.

به ياد دارم عوامل ملا محسن مى خواندم كه گفت: بايد معمم بشويد!

پدرم موافق نبود مى گفت هنوز زود است و شما به مسائل شرعى آشا نيستيد و مردم از شما مسأله مى پرسند و شما نمى توانيد پاسخ دهيد.

با اين حال آقاى برهان بر معمم شدن من اصرار داشتند و من هم از ايشان اطاعت كردم و در روز عيد غدير در مراسم جشنى كه در مدرسه برگزار شد با عبا و قبايى كه ايشان به من عاريت داده بود (چون قدآقاى برهان كوتاه بود لباسهاى ايشان براى من ساز مى آمد) و با عمامه اى كه خود تهيه كرده بودم ملبس به لباس روحانيت شدم.

ايشان اين تقيّدها و برنامه ها را داشت كه شايد برخى چنين برنامه هايى را نپسندند ولى از رهايى مطلق و بى برنامگى كه در پاره اى از مدارس علمى ديده مى شود بهتر است و در مجموع همين محدوديتها و مراقبتهاى ايشان در تربيت و سازندگى طلبه ها بسيار مؤثر بود و در آن روزگار طلبه هاى مدرسه ايشان مورد توجه بودند حتى در حوزه علميه قم.

حوزه: مرحوم آقاى برهان در نزد چه كسانى درس خوانده بودند و از چه پايه علمى برخوردار بودند.

* مرحوم برهان از شاگردان مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهانى و مرحوم آقاى شاهرودى بود. مرد وارسته و ملايى بود و تا رسائل و مكاسب تدريس مى كرد البته از نظر علمى نسبت به علماى بزرگى كه در آن زمان در تهران بودند شاخص نبود.

حوزه: در تهران از محضر چه كسانى استفاده كرده ايد و اگر از ين روزگار خاطره اى داريد بيان كنيد.

* غير از مرحوم برهان استاد ديگر ما مرحوم آقاى سلماسى بود كه ادبيات را پيش ايشان خوانده ام. از محضر مرحوم آقاى قاضى امام جمعه دزفول هم بهره برده ام. ايشان به خاطر دوستى كه با مرحوم آقاى برهان داشت تابستانها به تهران مى آمد. در دو تابستان


در خدمت ايشان مقدارى از سيوطى و مغنى را فرا گرفته ام.

از آن روزگار خاطره آموزنده اى به ياد دارم كه نقل مى كنم:

روزى پيش آقا شيخ رجب على خياط كه از اوتاد بود ومرحوم قمشه اى به ايشان ارادت داشت رفته بودم تا بدهم برايم لباس بدوزد.

رو كرد به من و گفت: لباس براى چه مى خواهى؟


گفتم: مى خواهم طلبه شوم.

گفت: مى خواهى طلبه شوى يا آدم؟


گفت: به عنوان پدر پير سفارشى تو را مى كنم هميشه به ياد داشته باش: در زندگى كارها را فقط براى خدا انجام بده. به تمامى اعمالى كه انجام مى دهى رنگ خدايى بده حتى به خوردن و خوابيدن.

كلام اين پير خياط اثر خاصى در دل من گذاشت و همواره كلام او را به ياد مى آورم و آرزو دارم چنان باشم كه او مى گفت.

حوزه: در چه سالى به حوزه علميه قم رفتيد و در آن حوزه از محضرچه اساتيدى بهره برديد.

* به سال 1368 يا 1327 هـ . ش . در هفده يا هيجده سالگى براى ادامه تحصيل به حوزه علميه قم رفتم. ابتدا درمدرسه فيضيّه و سپس در مدرسه حجيته سكنى گزيدم.

در تهران تا مطول خوانده بودم; از اين روى در حوزه قم از همان جا شروع كردم به تحصيل.

اساتيدى كه از محضر شان بهره برده ام عبارتند از:

* سطوح عالى آقايان: مجاهدى آقا شيخ عبدالجواد جبل عاملى سلطانى طباطبايى نجفى مرعشى و شهيد صدوقى.

* فلسفه آقايان: علامة طباطبايى و رفيعى قزوينى.

* كلام مرحوم شهيدمطهرى. ايشان شرح تجريد تدريس مى كرد. البته شرح


تجريد بهانه بود. ايشان از خارج مطالب بسيار مفيدى ارائه مى داد.

* خارج فقه و اصول پنج سال از محضر آيت اللّه بروجردى استفاده كرده ام و نُه سال از محضر امام. البته درخارج فقه و اصول از محضر اساتيد ديگرى هم بهره برده ام ولى بيشتر و به صورت دائمى از محضر اين دو بزرگوار بهره برده ام.

* تفسير علامه طباطبايى ايشان درس هفتگى تفسير داشت كه بنده شركت مى جستم. همين مباحث مقدمه تدوين تفسير الميزان شد.

حوزه: كدام يك از اساتيدى كه از محضرشان بهره برده ايد در شما بيش از همه تأثير گذارده اند.

* غير از مرحوم برهان كه در شكل گيرى اولى طلبگى من تأثير گذارده سه تن از اساتيد بزرگوار كه من از محضرشان استفاده برده ام بيش از همه در شخصيت من اثر گذارده اند هركدام از جهتى.

. از نظر جهت گيريهاى فقهى و روش برخورد با مسائل فقهى مرحوم آيت اللّه بروجردى; زيرا ايشان در فقه صاحب سبك بود. تا پيش از ايشان روش معمول در درسهاى خارج اين بود كه كتاب جواهر محور قرار مى گرفت و نقل اقوالى هم پيرامون آن و آن گاه اظهار نظر. امّا مرحوم بروجردى در هر مسأله اى به ريشه يابى تاريخى مسأله در فقه شيعه و اهل سنت مى پرداخت و از اين زاويه افزون بر اهميت دادنِ به آراى فقيهان پيشين شيعه ديدگاههاى فقيهان عامه نيز مورد توجه قرار مى گرفت.

با اين سبك و روش نتيجه هاى بسيار شايسته اى به دست مى آورد و به نكته هاى خوبى دست مى يافت. به نظر من مرحوم امام و آيت اللّه خويى هم از اين روش متأثر بودند.

. از نظر سياسى و اخلاقى امام بيش از همه در شخصيت من اثر گذارده است.

. از نظر فلسفه و آشنايى با قرآن و افكار و انديشه هاى نو مرحوم علامه طباطبايى در من بسيار اثر گذارده است.

يادآورى: علامه طباطبايى نقش بسيار مؤثر و كار آمد در حوزه هاى علميه بويژه قم و


حتى انقلاب اسلامى ايران داشته است نقشى كه امروز شايد ناشناخته باشد.

به عقيده من مرحوم علاّمه در فكر و انديشه حوزويان تحولى عميق ايجاد كرد كه اين تحول غير مستقيم در انقلاب اسلامى نيز مؤثر بود.

اين دگرگونى را ايشان به تدريج و با حوصله و خلوص تمام ايجاد كرد.

زمانى كه علاّمه طباطبايى به قم مشرف شده بود نه تنها مباحث فلسفه مورد توجّه نبود كه بسيار از آن دورى مى شد و هر كس دور مسائل فلسفى مى گشت از وى به بدى نام مى بردند.

مرحوم امام اين تنگناها را احساس كرده بود و از آن روزگار و جوّ حاكم بر آن شكوه داشت:

(خون دلى كه پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختيهاى ديگران نخورده است


در مدرسه فيضيّه فرزند خرد سالم مرحوم مصطفى از كوزه اى آب نوشيد كوزه را آب كشيدند; چرا كه من فلسفه مى گفتم.

ترديدى ندارم اگر همين روند ادامه مى يافت وضع روحانيت و حوزه ها وضع كليساهاى قرون وسطى مى شد كه خداوند بر مسلمين و روحانيت منت نهاد و كيان و مجد واقعى حوزه ها را حفظ نمود.)


در چنين فضايى مرحوم علامه طباطبايى وقتى نياز را تشخيص داد ابتدا در منزل خود براى شمارى اندك از فاضلان درس فلسفه را شروع كرد و كم كم آن را به داخل حوزه آورد.

آن مرحوم براى اين كه بتواند درس را ادامه بدهد از طرح مباحث حساسيت بر انگيز خوددارى مى ورزيد. به ياددارم وقتى به بحث وحدت وجود اسفار كه رسيد با اين كه بحث دشوارى بود از آن گذشت و گفت: اينها را خودتان مطالعه كنيد.

يا اگر با عكس العمل تندى برمى خورد به طور موقت عقب نشينى مى كرد و سرسختى نشان نمى داد تا با مانع مهم ترى رو به رو نشود و از هدف اصلى بازبماند.

ازباب نمونه: آيت اللّه بروجردى سردرس گفته بود:

(شنيده ام برخى از طلاب درسهايى مى خوانند كه نبايد بخوانند.)


البته اين سخن دو گونه تفسير شد:

1 . گروهى تفسير كردند كه منظور آيت اللّه برجوردىكسانى است كه درس فلسفه مى خوانند.

2 . گروهى تفسير كردند كه منظور آيت اللّه بروجردى كسانى است كه در حوزه براى ورود به دانشگاه درسهاى جديد را مى خوانند.

ولى مرحوم علامه تا اين سخن را شنيد درس را تعطيل كرد. هر چه طلبه ها اصرار كردند; ايشان نپذيرفت. در جواب مى گفت: چون آقا فرموده اند كه نبايد درس باشد ما هم درس نمى گوييم.

آيت اللّه بروجردى وقتى از قضيّه با خبر مى شود به علامه طباطبايى مى گويد: چرا درس را تعطيل كرده ايد؟


علامه مى گويد: چون شما فرموديد تعطيل كنم تعطيل كردم!

آيت اللّه بروجردى مى گويد: منظورم اين نبوده كه شما درستان را تعطيل كنيد بلكه منظورم اين بوده است كه چنين درسهايى را هر كسى نگويد و همگانى نباشد.

گويا ايشان در پاسخ مى گويد: محدوديت از نظر شركت كنندگان بيشتر حساسيت بر مى انگيزد ولى سعى مى شود مسائل به گونه اى مطرح شوند كه ايجاد شبهه نكنند.

تفسير قرآن نيز چنين بود. در آن روزگار در حوزه قم درس تفسير بود ولى با همان سبك و روش عاميانه و همگانى نه يك تفسير علمى و طلبه پرور و آشنا كننده با قرآن.

مرحوم علاّمه با شگفتى مى گفت:

(مگر مى شود انسان سى سال اجتهاد كند و با قرآن كه منبع اصلى فقه ماست آشنايى نداشته باشد؟


علماى ما در گذشته به گونه مستقيم با قرآن سر و كار داشته اند تفسير نوشته اند آيات الاحكام نوشته اند و )


با اين احساس خلأ و نياز شديد به قرآن تفسير قرآن را در حوزه شروع كرد و به عنوان يك درسى كه فاضلان حوزه در آن لازم است گرد هم آيند جا انداخت.

مطالبى را كه ايشان در آن زمان در درس تفسير قرآن مطرح مى كرد خيلى تازه و به روز بود.

كافى است نظرى افكنده شود به الميزان آن گاه درك خواهد شد كه منظور من چيست.

در آن روزگار در فضاى الحاد و ميدان دارى روشنفكرى وابسته به بلوك شرق و غرب آن كه توانست بگويد:

حوزه حرفى براى گفتن دارد مرحوم علاّمه طباطبايى بود.

وى با تأمل اخلاص پشت كاردارى توانايى علمى و توانست تحولى عظيم در حوزه بيافريند و در تربيت و رشد بسيارى از شخصيتهاى موجود كه هر يك نقش مهم در ميهن اسلامى دارند نقش ايفا كند.

حوزه: چرا در آن برهه از زمان طلبه هاى تلاش ورز و با معلومات و با معنويت و فاضلان نقش آفرين بيشتر به چشم مى خورد با اينكه اكنون زمينه هاى رشد بيشتر و مهياتر است و بازدارنده هايى كه در آن زمان بوده اكنون وجود ندارند.

* به نظر من سه عامل زمينه ساز بوده است:

1 . رودر رويى با حكومت ضد مردمى و ضد دينى پهلوى و برخوردهاى ناشايست آن با روحانيت و دين سبب مى شد كه روحانيان از هر جهت خود را مجهز كند تا در برابر دشمنى اين چنين بتوانند قد عَلَم كنند.

2 . موج نوگرايى و نوانديشى در دنيا. اين موج همه محافل و مجامع علمى دنيا را تحت تأثير قرار داده بود از جمله ايران را.

حوزه هاى علميه نيز نمى توانستند از اين موج به دور بمانند و اثر نپذيرند. ناگزير بايد براى پرسشهاى گوناگون پاسخ مى داشتند و اين به آگاهيها و دانشهايى نياز داشت كه طلبه


بايد با تمام توان در پى آنها باشد تا از قافله واپس نماند.

3 . وجود اساتيد قوى و نخبه در حوزه ها بويژه در حوزه قم كه در جنبه هاى گوناگون دانش دين و دانش روز آشنايى داشتند و از مقام عرفانى بالايى برخوردار بودند مانند شخصيتهاى بى بديلى چون: آيت اللّه بروجردى امام علاّمه طباطبايى و


4. وجود استعدادهاى ممتاز و نمونه در حوزه كه در وضع كنونى بيشتر جذب دانشگاهها مى شوند.

5. وجود اشتغالات و مسؤوليتهاى موجود پس از انقلاب كه قهراً بسيارى از نخبگان را


جذب مى كند و در آن زمان اين مسؤوليتها نبود و طلاب بيشتر به كار تحصيل مى پرداختند.

حوزه: از ابتداى آشنايى خود با حضرت امام خمينى بفرماييد.

* ابتداى آشنايى من با حضرت امام به نخستين مشكل فكرى آن زمان من و پاسخ حضرت امام برمى گردد.

از آمدن آيت اللّه بروجردى به قم چيزى نگذشته بود كه آيت اللّه سيّد ابوالحسن اصفهانى به رحمت خدا پيوست.

پس از رحلت آقا سيّد ابوالحسن اصفهانى سخن از مرجعيت آقاى بروجردى بود. رژيم شاه هم در آن روز سياستش بر اين بود كه مرجعيت در ايران باشد; زيرا خود را تنها حكومت شيعه مى دانست و مى خواست از اين راه توجه شيعيان جهان را به خود جلب كند.

البته به اين سياست (يعنى بودن نهاد مرجعيت عامه در ايران) تا آخر پايبند نماند و در اين اواخر به خاطرتضادى كه با منافعش به وجود آمده بود سياست عكس آن را دنبال مى كرد و تلاش مى ورزيد مرجعيت عامه در ايران نباشد!

امّا در آن دوران يعنى دوران آقاى بروجردى تلاش مى ورزيد كه مرجعيت در ايران باشد; از اين روى پس از رحلت آقا سيد ابوالحسن اصفهانى شاه پيام تسليت خود را براى آقاى بروجردى ارسال داشت و رسانه ها هم به گونه اى از ايشان تبليغ مى كردند.

البته مقام علمى و شخصيتى آقاى بروجردى براى بسيارى شناخته شده بود و نياز به اين تبليغات و مطرح كردنها نبود. اين توجه و گرايش رژيم شاه به ايشان اگر اثر منفى نداشت به طور مسلم تأثير مثبت براى ايشان نداشت.

چنانكه استاد ما مرحوم آقاى برهان به خاطر همين توجه رژيم شاه به آقاى بروجردى با اينكه مقام علمى آن بزرگوار را مى ستود براى تقليد كسى را به ايشان ارجاع نمى داد و در عوض آقاى شاهرودى را درنجف و آقاى حجت را در ايران براى تقليد معرفى


مى كرد.

مى گفت:

(تأييد مرجع مربوط به حوزه ها و علماست چرا بايد رژيم شاه دخالت كند.) در هر صورت ما به پيروى از مرحوم برهان از آقاى حجت تقليد مى كرديم.

به قم كه آمدم طلبه هاى تهرانى به من گفتند:

(با وجود حضرت آية اللّه بروجردى جايى براى تقليد از آقاى حجت نيست.)


اينان مرا در باب تقليد به ترديد افكندند و در اين مسأله سرگردان بودم تا اين كه مرحوم مولايى كه از سردمداران طلبه هاى تهرانى بود و حجره اش در فيضيّه مركز گردهم آيى طلاب تهرانى به من گفت:

(بهتر است شما اين مسأله را از حاج آقا روح اللّه بپرسى. ايشان براى نماز به مدرسه فيضيّه مى آيد. نظر ايشان دراين مورد صائب است.)


آقاى مولايى هنگام نماز حضرت امام را به من نشان داد.

پس از نماز خدمت آقا رفتم. عرض كردم: آقا من از آقاى حجت تقليد مى كنم به نظر شما چه كسى اعلم است؟ ايشان نفرمود چه كسى اعلم است ولى فرمود: شما از آيت اللّه بروجردى تقليد كنيد. من هم به فرموده ايشان تقليدم را از آقاى حجت به آقاى بروجردى برگرداندم.

اين نخستين آشنايى بود كه پس از آن هم ادامه داشت و بيشتر شد. اتفاقاً با علامه طباطبايى هم درهمان ابتدا در مدرسه فيضيّه آشنا شدم. يك وقت كه ايشان براى نماز به فيضيّه آمده بود آقاى سبحانى به من گفت: ايشان را مى شناسى؟ گفتم:خير.

گفت ايشان: آقا سيدمحمّد حسين قاضى است. خيلى ملاست. خصوصاً فلسفه خيلى خوب مى داند. در منزل درس فلسفه مى گويد اگر مى خواهى شركت كن.

البته در آن زمان در حدّى نرسيده بودم كه بتوانم از درس فلسفه ايشان بهره ببرم ولى بعدها شركت كردم.

در اين جا نكته اى را عرض كنم: در زمانى كه ما در حوزه علميه قم مشغول تحصيل


بوديم بزرگان حوزه آنان كه خود نماز جماعت نداشتند مقيّد بودند در نماز جماعت فيضيّه شركت بجويند.

حضور اينان درنماز جماعت درس آموزنده اى بود براى طلاب جوانى كه واردحوزه مى شدند.

چه خوب است كه اين سنت نيك همچنان حفظ شود.

حوزه: تحليل حضرت عالى از وارد نشدن حضرت امام در زمان آيت اللّه بروجردى درمسائل سياسى و موضع گيرى نكردن درباره مسائل حادّ سياسى چون فدائيان اسلام و با اين كه رجل سياسى بود و آشناى به مسائل سياسى و دخالت نكردن در امور حوزه با اين كه طبق سليقه وخواست ايشان اداره نمى شد چه تحليلى داريد.

* انسان در زندگى امام به نكته هايى بر مى خورد كه جاى درنگ و تحليل دارد.

مى دانيد كه امام كشف الاسرار را سنين جوانى نوشته است. بدون شك اين كتاب يك اثر سياسى نيز هست.بنابراين ايشان از همان جوانى اهل سياست بوده و مسائل سياسى زمان خود را خوب درك مى كرده است. و در جريان مسائل سياسى قرار مى گرفته و شنيديم كه با رجال سياسى حوزوى آن زمان مانند آقاى كاشانى و آقا سيد محمد تقى خوانسارى سر و سرّى داشته و با اين حال تا وقتى كه آقاى بروجردى در قيد حيات بود در زندگى امام مسائل سياسى بروز و ظهورى ندارد.

با اين كه جريان فدائيان اسلام در آن زمان يك جريان سياسى حوزوى بود و بسيارى به موضع گيرى له يا عليه كشيده شدند ولى از امام موضع گيرى مثبت و يا منفى آشكار نسبت به فدائيان اسلام ديده نمى شودكه امروز هم شايد براى بسيارى سؤال انگيز باشد.

بعدها از امام نقل شد كه امام با مشى مبارزه مسلحانه موافق نبوده است.

همانند اين روش را در مسائل مربوط به حوزه و چگونگى مديريت آن مى بينيم.

با اين كه حضرت امام به روش اداره حوزه انتقادهايى داشت ولى هيچ گاه به


گونه آشكار موضع گيرى نكرد.

امام حريم زعامت و ولايت حوزه تشيع را لازم الأحترام مى دانست و چون زعامت و مرجعيت با آقاى بروجردى بود امام به احترام ايشان اقدامى خلاف نظر ايشان نمى كرد.

حضرت امام نظرات و سليقه هاى شخصى خود را در همان حوزه درس خود اعمال مى كرد. از باب نمونه: به ياد دارم يك وقتى آقاى بروجردى گفته بود:

(خوب است اساتيدومدرسين هر روز سر درس حديثى را به عنوان موعظه بخوانند.)


وقتى يكى از شاگردان اين سخن آقاى بروجردى را مطرح كرد امام گفت:

(اگر ايشان حديث بفرمايند ما هم حاضريم در درس ايشان حاضر شويم و استفاده كنيم.)


لكن امام سالى دو بار به هنگام تعطيل شدن حوزه موعظه مى فرمود.

تحليل من اين است كه حضرت امام در دوران زعامت آقاى بروجردى و در برخورد با ايشان براساس همان اعتقادى كه به ولايتِ فقيه داشت عمل مى كرد.

ايشان با وجود فقيهى چون آقاى بروجردى در رأس امور حوزه و شيعه چه در مسائل سياسى و در مسائل حوزوى احساس وظيفه نمى كردند و اگر هم ديدگاه مخالفى داشت ابراز نمى كرد. نسبت به فدائيان اسلام چون آقاى بروجردى روى خوشى به اين جمعيت نشان نمى داد و فعاليتهاى آن گروه را به مصلحت حوزه آن زمان نمى ديد از اين روى امام هم موضع گيرى له يا عليه نمى كرد. البته خود امام هم مبارزه مسلحانه را كه بدون اجازه فقيه جامع الشرايط باشد درست نمى دانست. ولى آن گاه كه پس از رحلت آيت اللّه بروجردى زعامت به ايشان منتقل مى شود و (حضور حاضرين) مسؤوليت را به دوش ايشان مى گذارد مى بينيم كه در تمامى مسائل سياسى حضور فعال مى يابد.

حوزه: از چه تاريخى قم را ترك كرديد و به تهران بازگشتيد و چرا در حوزه قم نمانديد.

* تا سال 1340 هـ . ش. در قم بودم و بسيار علاقه مند بودم كه در قم بمانم ولى مشكلات خانوادگى و اصرار پدرم بر آمدن به تهران مانع از آن شد كه در قم ماندگار شوم;

از اين روى پس از رحلت آيت اللّه بروجردى به تهران آمدم.

حوزه: حضرت عالى در حركتهاى سياسى كه به انقلاب اسلامى ايران به رهبرى حضرت امام خمينى انجاميد نقش مهمى داشته ايد بفرماييد از چه زمانى وارد فعاليتهاى سياسى شده ايد.

* چون پدرم از نظر دينى خيلى پايبند بود با كارهاى رضاخان بخصوص كشف حجاب بسيار مخالف بود.

اساساً در روستاى كَن ما كارهاى رضاخان ازجمله كشف حجاب مورد انتقاد بود و مردم نسبت به كشف حجاب مقاومت مى كردند.

بنابراين رژيم پهلوى در خانواده و در روستاى ما شديداً منفور مطرود بود. پس از آن كه وارد حوزه علميه قم شدم در جمع طلاب تهرانى قرار گرفتم كه در آن زمان در مسائل سياسى شاخص بودند. از اين روى با نخستين حركت سياسى حوزوى آن زمان كه مرحوم نواب صفوى در مخالفت با دفنِ جنازه رضاخان در شهر مقدس قم به راه انداخت كه موفق هم شد ما هماهنگ بوديم و از هواخواهان ايشان به شمار مى رفتيم.

اين تفكر سياسى و ضد دين بودن دستگاه پهلوى مرا بر آن مى داشت تا در هر فرصت مناسبى كه پيش مى آمد مخالفت خود را ابراز كنم و با كسانى كه عليه دستگاه حركتى انجام مى دادند هماهنگ باشم. همين روحيه سبب شد كه در اولين سفر تبليغى از دست عمال رژيم كتك بخورم و تبعيد شوم.

هيجده سالم بود كه به اتفاق يكى از دوستان: آقا سيّد جلال حسينى كه اهل كحان بود و هم اكنون به امامت و تبليغ و ترويج مشغول است و چند نفر از طلاب به اردستان رفتم. آن سال دهه فاطميه با ايّام نوروز مصادف شده بود و از سويى بهائيان در اردستان خيلى فعال بودند.

تصميم گرفتيم به بهانه دهه فاطميه مجالسى را بر پا كنيم خودمان مجلس روضه خوانى گرفتيم. اولين روز بنا شد آقاى سيدجلال حسينى صحبت بكند. عده اى هم


جمع شده بودند.

بهائيان رئيس ژاندارمرى را تحريك كرده بودند كه مانع برگزارى مجلس روضه خوانى ما بشود.

از طرف رئيس ژاندارمرى مأمورى آمد و گفت: رئيس ژاندارمرى گفته است كه فردا بايد اين جا را ترك كنيد.

آقاى سيد جلال حسينى گفت: رئيس ژاندارمرى بيخود كرده كه چنين گفته است.

فرداى آن روز رئيس ژاندارمرى آمد. مرا خواست. من رفتم.

به من گفت: فوراً اين جا را ترك كن.

گفتم: به چه دليل مى گويى اين جا را ترك كنم.

بين من و او بگومگويى شد سيلى به من زد.

ما را بردند به ژاندارمرى. در ژاندارمرى بين آقاى سيد جلال حسينى و رييس ژاندارمرى بگو مگويى شد و آقاى سيد جلال خيلى تند با رئيس ژاندارمرى برخورد كرد.

اين بگو مگوها بخصوص كه بخشى از آن در پيش مردم اتفاق افتاده بود رئيس ژاندارمرى را خيلى خشمگين كرده بود از اين روى دستهاى ما را بستند و بسيار كتك زدند كه در بين از همه بيشتر آقاى سيد جلال كتك خورد.

آقا سيد جلال را به اصفهان فرستادند به عنوان زندانى تا محاكمه بشود و مرا هم به قم فرستادند.

سه روز سفر ما طول كشيد. بين راه شبى در مدرسه (باب ولى) كاشان گذرانديم.

ورود من با آن وضع تأثير بسيارى در طلاب كاشان گذاشت و آنان بسيار صميمانه از من پذيرايى كردند و فرداى آن روز تمامى طلبه ها تا دم ماشين آمدند به بدرقه و اين پذيرايى و استقبال و بدرقه سبب دلگرمى و نشاط من شد و خستگى راه را از تن من به در كرد.

از آن اقامت كوتاه در كاشان خاطرات خوشى دارم و دستاوردهاى گرانبها. آن اقامت كوتاه سبب آشنايى من با آقايان: امامى كاشانى راستى حليمى علم الهدى خراسانى و چند نفر ديگر از طلاب كاشان شد و اين دوستيها در دوران مبارزات و انقلاب بركتهاى


فراوانى داشته است. وقتى به قم رسيدم شنيدم كه جريان كتك خوردن ما به گوش آيت اللّه بروجردى رسيده است. در آن زمان رزم آرا رئيس ستاد ارتش بود و دكتر اقبال وزير كشور.

آن روزها سخن از تشكيل مجلس مؤسسان بود. دكتر اقبال وزير كشور براى اين موضوع به نزد آيت اللّه بروجردى آمده بود.

آيت اللّه بروجردى جريان كتك خوردن ما و توهين به ما را در اردستان به دكتر اقبال گفته بود و باحالت ناراحتى ابراز داشته بود:

(چرا ژاندارمرى اردستان به فرزندان من اين چنين توهين كرده است بايد رسيدگى شود.)


آن روز من در منزل آقاى بروجردى بودم. مرا به آقاى دكتر اقبال معرفى كردند.

دكتر اقبال از من پرسيد: شما كتك خورده ايد؟


گفتم: بله.

گفت: رسيدگى مى كنم!

رسيدگى كردند و به احترام آقاى بروجردى مسؤولين اردستان را عوض كردند و رئيس ژاندارمرى اردستان را شش ماه تعليق كردند.

جريان ديگر سياسى كه من در آن فعاليت داشته ام مربوط مى شود به دوران نهضت ملى شدن صنعت نفت. در آن زمان مسأله انتخابات مجلس شوراى ملّى مطرح بود; آيت اللّه كاشانى و آيت اللّه سيد محمد تقى خوانسارى اعلاميه داده بودند بر لزوم شركت عموم


مردم در انتخابات. از اين روى ما طلاب هم فكر و هم عقيده شركت فعال داشتيم و مردم را به شركت در انتخابات فرا مى خوانديم.

در فيضيه اطلاعيه اين دو بزرگوار را از ديوار كنده بودند. شب متنى را مبنى بر لزوم شركت در انتخابات به فتواى اين دو بزرگوار نوشتم و به ديوار زدم و تهديد كردم: اگر كسى آن را پاره كند تنبيه مى شود.

در قم دو نفر كانديد بودند.

1 . آقاى توليت كه كانديداى رژيم بود.

2 . مرحوم سيد مهدى رضوى كه مردمتدين و مستقلى بود ومى توان گفت: كانديداى روحانيت بود.

ما طلاب هم فكر و هم عقيده از مرحوم سيد مهدى رضوى حمايت مى كرديم و به نفع ايشان در انتخابات تلاش مى ورزيديم.

حركت ديگر سياسى كه تاكنون ادامه داشته پشتيبانى از امام و حركت عميق و بنيانى سياسى ايشان بوده است. پس از رحلت آيت اللّه بروجردى امام به طور علنى مواضع سياسى خود را اعلام كردو شاگردان و دوستداران امام هر كجا كه بودند از اين موضع گيريها حمايت مى كردند. من هم به سهم خودم درمحلّى كه انجام وظيفه مى كردم مردم را به تقليد از امام فرا مى خواندم و از موضع گيريهاى ايشان حمايت مى كردم.

در سال 1340 كه از قم به تهران آمدم در مسجد جليلى واقع در ميدان فردوسى به امامت جماعت و تبليغ مشغول شدم و درمدرسه مروى به تدريس پرداختم.

در تهران بودم كه حادثه پانزده خرداد رخ داد. خبر دستگيرى امام به ما رسيد. پس از تحقيق و اطمينان به درستى خبر به دوستان مسجد زنگ زدم و جريان را گفتم. از دوستان خواستم كه از مغازه داران اطراف مسجد بخواهند كه مغازه ها را از باب اعتراض به دستگيرى امام ببندند و خودم به مدرسه مروى آمدم ديدم طلبه ها جمع شده اند. در اين جا بودم كه درخيابانهاى اطراف بين مردم و نيروهاى انتظامى درگيرى به وجود آمد و آن


قضاياى غم انگيز به وقوع پيوست.

از آن پس مسجد جليلى يكى از پايگاههاى مهم تبليغى عليه طاغوت شد. براى جوانان برنامه ويژه اى ريختم و سخنران هاى آگاه و پرشور و انقلابى را دعوت مى كردم كه براى مردم صحبت كنند و خودم هم سخنرانى داشتم و در سخنرانى مقيّد بودم به گونه اى از امام ياد كنم و نام آن بزرگوار را زنده نگهدارم. اين كار در آن روزگار مشكل بود و نمى شد در آن جوّ فشار و خفقان شديد حاكم نام امام را برد از اين روى براى زنده نگهداشتن ياد و نام امام به هر طريق حتّى به عنوان بيان مسائل شرعى از رساله پيش رفتم و اين هدف را پى گيرى كردم.

در بين دو نماز شروع كردم به بيان مسائل شرعى از عروة الوثقى. مسأله را مى خواندم و ديدگاه امام را با تصريح به نام ايشان هم بيان مى كردم.

از سازمان امنيت مرا خواستند و گفتند: از اين پس حق ندارى اسم اين آقا را ببرى! از آن پس در هنگام گفتن مسأله اسم امام را نمى بردم بلكه مى گفتم: آقا چنين مى فرمايند. باز مرا خواستند و گفتند: نبايد بگويى آقا چنين فرمود!

از آن پس مى گفتم: استاد ما چنين مى فرمايند.

باز مرا خواستند و گفتند: اين را هم نبايد بگويى! چون معلوم است كه منظور شما كيست.

گفتم: آخر مردم مقلّد ايشان هستند بايد مسأله دينى خود را بفهمند و


آن مأمور گفت: كارى نكن كه جايى بيندازمت كه عرب نى بيندازد!

همين تلاشها سبب بازداشتهاى مكرر اين جانب شد كه آخرين آنها در رمضان سال 1353 بود كه پس از منبر دستگير و سپس به بوكان براى سه سال تبعيد كردند. ولى پس از دو ماه كه در بوكان بودم به تهران احضار و به زندان منتقل شدم.

ابتدا نمى دانستم براى چه مرا به زندان آورده اند. بعد كه اطلاع يافتم همزمان با آوردن من به تهران آقايان: طالقانى لاهوتى و هاشمى رفسنجانى را هم گرفته اند دانستم كه در ارتباط با يك پرونده مشترك بايد باشد و محتواى آن پرونده عبارت بود از: كمك مالى به


خانواده زندانيان سياسى و دادن پول براى تهيه اسلحه كه البته اين دومى دست كم نسبت به بنده يك اتهام بود; زيرا من به مشى مسلحانه عقيده نداشتم ولى اين كار از طريق آقاى لاهوتى انجام گرفته بود كه به عكس بنده ايشان به مشى مسلحانه عقيده داشت و كارهاى فرهنگى را انحراف از خط مبارزه مى دانست. از آن جا كه آقاى لاهوتى با ما در كارهاى ديگر مشترك بود به طور طبيعى اين اتهام در پرونده ما هم آمده بود.

در هر صورت حدود دو ماه در سلول انفرادى بودم. شكنجه بسيار شدم. با انواع شكنجه ها سعى مى كردند كه از من اقرار بگيرند كه موفق نشدند. از ديگر دوستان هم پرونده هم نتوانستند اقرار بگيرند. از اين روى پس از شكنجه ها كه ما را به يك اتاق بردند بسيار ابراز خوشحالى مى كرديم كه از چنين امتحانى سربلند به دَرْ آمده ايم.

پس از دوران سلول و شكنجه هاى وحشيانه ما را به زندان اوين بردند و چهار سال به زندان محكوم شدم.

حوزه: از چگونگى شكنجه هاى ساواك بگوييد و اين كه چطور توانستيد در برابر آن شكنجه ها مقاومت ورزيد.

* عرض كردم به خاطر آن پرونده و گرفتن اقرار خيلى شكنجه شدم. از جمله شكنجه هايى كه مى كردند و بسيار دردناك و كشنده بود آويزان كردن از سقف بود. چشمهايم را بسته بودند و از دو دست از سقف آويزانم كرده بودند. با كابل مى زدند و مى چرخاندند. خون از پاهايم زياد آمده بود. گاهى كه پاهايم به زمين مى رسيد احساس مى كردم زير پاهايم نرم است و پاهايم با چيزى نرمى تماس مى گيرد. بعدها فهميدم آن چيز نرم كه پاهايم به آن مى خورده خون بوده كه از ديگر شكنجه شده ها آن جا ريخته و روى هم انباشته شده و بسته است.

در حالى سقف آويزان شده بودم و بازجو مرا مى چرخاند و مى زد شمارش معكوس مى داد و مى گفت:

(چرا خودت را به كشتن مى دهى. به زودى قلبت را از كار مى اندازم. هرچه زودتر اقرار


كن و خودت را از اين گرفتارى نجات بده.)


ولى من در آن حال اين آيه شريفه را مى خواندم:

(ربنا افرغ علينا صبراً و ثبت اقدامنا وانصرنا على القوم الكافرين)


واقعاً اين آيه به من آرامش مى داد.

به ياد دارم هنگامى كه اين آيه شريفه را تلاوت مى كردم فردى به نام اسدى كه بازجوى من بود مى گفت: چى چى مى گويى؟ ربنا! ربنا!

گفتم: با خداى خودم هم حق ندارم صحبت كنم؟


اين احساس آرامش را هم در سلول وزير شكنجه داشتم و هم در تبعيد. خوشحال بودم از اين كه براى خدا سختى مى بينم.

به ياد دارم در همان اوان دستگيرى پاهايم بر اثر شكنجه به شدت مجروح شده بود و درد مى كرد. وارد سلول كه شدم جوانى را ديدم كه در سلول نشسته است. او وقتى كه حالت مرا ديد اين آيه را خواند:

(ولا يستخفنك الذين لايوقنون)


اين آيه چنان آرامشى در من ايجاد كرد كه همه آن دردها را از ياد بردم.

البته خود اين شخص حالش خيلى از من وخيم تر بود. از بس كه شكنجه شده بود گوشت ساق هر دو پايش ريخته بود و به استخوان رسيده بود. از پوست رانش براى ترميم پوست پاهايش برداشته بودند و به روى و كف پايش وصله كرده بودند.

با اين حال از روحيه بسيار بالايى برخوردار بود. البته بچه مسلمانها نوعاً اين چنين روحيه اى داشتند. در مقابل كمونيستها خيلى ضعيف بودند و نمى توانستند در برابر شكنجه ها تاب بياورند.

به ياد دارم يكى از اين كمونيستها را كه معلمى بود از شهر بابل به سلول من آوردند. خودش را خيلى باخته بود آرام و قرار نداشت. رو كرد به من و گفت: حاج آقا تا دو تا سيلى خوردم همه چيز را گفتم.

شب خوابش نمى برد و تا صبح اعداد را مى شمرد كه آرامشى پيدا كند.

گفتم: جناب! به جاى شمارش اعداد ذكر خدا بگوى.

گفت: من از ارتباط يك طرفه خوشم نمى آيد!

به او گفتم اين ارتباط از طرف خدا بيشتر است.

ولى بيچاره خدا را گم كرده بود و خودش نيز گم كرده بود: (نسوا اللّه فانسيهم انفسهم) ولذا شخصيت و كرامت خود را از دست داده بود.

حوزه: از مبارزات روحانيان در تهران پيش از انقلاب اسلامى كه در نهايت به تشكيل جامعه روحانيت و سپس انشعاب آن به دو جناح: روحانيت و روحانيون مبارز منتهى شد توضيحاتى بفرماييد.

* شمار زيادى از شاگردان حضرت امام (شاگردان دور اول و دور دوم) به تهران آمده بودند و بيشتر هم جوان بودند. هر كدام به گونه اى به كارهاى فرهنگى تبليغى مى پرداختند.

وجود اين تعداد از شاگردان حضرت امام و پيرو خط مشى سياسى ايشان و هم فكر و هم عقيده خود به خود آنان را به دور هم جمع مى كرد.

پس از پانزده خرداد روحانيان تهران سه دسته شدند:

1 . گروهى كه بيشتر از مشايخ بودند در همان ابتدا همراهى كردند و بعد ادامه ندادند.

2 . گروهى مقدار بيشترى پيش آمدند ولى آن گاه كه عرصه تنگ شد و فشارها و بگير و ببندها زيادتر ادامه ندادند.

3 . گروهى كه بيشتر شاگردان و علاقه مندان امام بودند با همه سختيها و در به دريها و شكنجه ها به راه ادامه دادند. البته حركت تُند و كُند مى شد ولى ادامه داشت.

اين گروه جلسه هاى هفتگى داشتند كه در منازل افراد گروه تشكيل مى شد تحت پوشش ميهمانى! در اين جلسه ها در حدّ توان درباره مسائل سياسى تصميم گيرى مى شد و براى مراسمها و مناسبتها برنامه هايى ريخته مى شد و اين كه در منبرها چه مطالبى گفته


شود و بيشتر اينان بارها بازداشت شدند و ماه ها در سلولهاى مخوف به سر بردند و شكنجه شدند.

اين پيوند و رفت و آمدهاى طبيعى و دوستانه ادامه داشت. هرچه به پيروزى انقلاب اسلامى نزديك تر مى شد تلاشها و حركت شتاب بيشترى مى گرفت. تا اين كه يك سال پيش از پيروزى انقلاب اسلامى اين ارتباط روحانى نام جامعه روحانيت مبارز گرفت و بر شمار اعضا نيز افزوده مى شد كه تا حدود شش ماه پيش از پيروزى انقلاب اسلامى شمار آنان نزديك به هفتادتن مى رسيد. اينان همان كسانى بودند كه پاى اعلاميه ها را امضا مى كردند و ما هم ملاك عضويت را همين امضاهاى شش ماه پيش از پيروزى قرار داديم وگرنه بعدها شمار روحانيان پيوسته به جامعه تا يكصدو هشتاد تن رسيد.

از ميان آن هفتاد تن بيست و يك تن به عنوان شوراى مركزى جامعه روحانيت برگزيده شدند و با همين نام در صحنه هاى گوناگون پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز حضور داشتند افزون بر مسؤوليتهايى كه هر يك از اعضا به مقتضاى نياز انقلاب اسلامى بر عهده گرفتند.

همان گونه كه مى دانيد چند سال پيش اين جامعه به دو دسته تقسيم شد: روحانيت و روحانيون البته مؤسسين مجمع روحانيون شمار كمى از سران جامعه روحانيت بودند كه انشعاب كردند.

همانند همين فعاليتها را شاگردان ديگر حضرت امام از همان پانزده خرداد به بعد در قم داشتند و همين ارتباطها نيز وجود داشت كه بعدها جامعه مدرسين نام گرفت.

به نظر من استقامت و دورانديشى شاگردان امام چه در تهران و چه در قم و چه در ديگر شهرستانها بود كه حركت و نهضت عظيم امام خمينى را ادامه داد و در نهايت تمامى آنان بازوان امام و ياران وفادار انقلاب اسلامى شدند.

حوزه: اعضاى اصلى جامعه روحانيت چه كسانى بودند بويژه از آنان كه در جلسه هاى دوران خفقان و حاكميت جور گرد هم مى آمدند و درباره مسائل


سياسى و چگونگى ادامه راه و دفاع از كيان اسلام برنامه ريزى مى كردند لطفاً نام ببريد.

شهداى روحانيت: شهيد بهشتى شهيد محلاتى شهيد باهنر شهيد مفتح و شهيد شاه آبادى.

ديگر آقايان: امامى كاشنى موسوى اردبيلى انوارى موحدى كرمانى ناطق خسروشاهى مرحوم ايروانى مرحوم ملكى جلاللى خمينى كروبى خوئينى ها غيورى عميد زنجانى مرحوم سيد يونس عرفانى و محمدرضا مهدوى كنى.

حوزه: از فعاليتهاى فرهنگى خود پيش از انقلاب اسلامى سخن بگوييد و اين كه بيشتر روى چه مسائلى كار مى كرديد و حساسيت داشتيد.

* از همان ابتدا كه از قم به تهران آمدم اين عقيده را داشتم كه بايد براى جوانان كار فرهنگى بكنم و جوانان را با اسلام آشنا سازم.

بر همين اساس مسجد جليلى را پايگاهى قرار دادم براى جوانان برنامه هاى آن جا مورد توجه جوانان قرار گرفت. براى هرچه قوى تر كردن بنيه هاى فكرى جوانان از اساتيدى چون: شهيد مطهرى دعوت مى كردم براى سخنرانى. خود من هم علاوه بر منبر جلسه هايى داشتم كه در آنها در مسائل مورد نياز بويژه اقتصاد اسلامى به بحث مى پرداختم كه مسأله روز بود و نيز كلاسهاى عربى كه به بهانه آن معارف اسلامى تدريس


مى كردم.

افزون بر مسجد جليلى مركزى داشتيم به نام صادقيه. اين مركز منزل آقاى سيد حسين اتابكى بود كه در اختيار ما گذاشته بود.

در اين مركز جوانها و نوجوانها از دختر و پسر حضور مى يافتند و با معارف اسلامى آشنا مى شدند. اين مركز بسيار فعال بود بويژه در تابستانها.

در اين جا افراد بسيار خوبى تربيت شدند بسيارند كسانى كه اكنون مسؤوليتى دارند و در تربيت نسل جوان مسائل انقلاب مى ورزند برخاسته از آن محيط فرهنگى هستند و در آن جا افكارشان شكل گرفته است.

از جمله كارهاى فرهنگى ما پيش از انقلاب. كار مطالعه دسته جمعى بود درباره علوم قرآنى. اعضاى اين گروه عبارت بودند از: شهيد بهشتى شهيد مفتح آقاى موسوى اردبيلى آقاى هاشمى و بنده.

اصل طرح و فهرست موضوعات را شهيد بهشتى آماده كرده بود.

جلسه ها در مكتب اميرالمؤمنين كه مؤسس آن آقاى موسوى اردبيلى بود تشكيل مى شد.

مطالعات خوبى دوستان انجام داده بودند هر چند كار به پايان نرسيد.

بنده فيشهاى زيادى داشتم كه در جريان تبعيد به بوكان همراه خودم آنها را بردم تا كامل كنم كه متأسفانه به هنگام انتقال من از بوكان به تهران ساواك آنها را با خود برد و ديگر معلوم نشد كه چه شدند. مى توان گفت: دارالعلم مفيد در قم از ثمره ها و دستاوردهاى همان جلسه هاى پر بركت قرآنى است.

اين هم فكريها و هم كاريهاى مستمر بركتهاى ديگرى هم داشته از جمله در شوراى انقلاب اين افراد هم انديشه و هم عقيده توانستند نقش فعالى داشته باشند و جلوى بسيارى از انحرافها را بگيرند.

حوزه: در بين دوستان هم فكر و همراه چه كسى از همه بيشتر به كار فرهنگى


مى پرداخت و به آن اولويت مى داد.

* به نظر من شهيد مطهرى از كسانى بود كه به كارهاى فرهنگى بيش از همه بها مى داد. شاهد آن نوشته هايى بود كه ارائه مى داد و منبرهايى بود كه مى رفت.

به همين خاطر گاه مورد انتقاد دوستانى قرار مى گرفت كه معتقد به مشى سياسى آن هم از نوع تُند آن بودند. به ياد دارم از مرحوم شهيد مطهرى دعوت كرده بودم كه در مسجد جليلى چند شب منبر داشته باشد. ايشان هم موضوع بحث خود را (عوامل گريز از ايمان) قرار داده بود و به نقد انديشه الحادى و كمونيستى مى پرداخت.

در اين بين يك شب آقاى لاهوتى پاى منبر ايشان آمده بود پس از منبر به ايشان اعتراض كرد كه:

(ما الآن دشمن مشترك داريم نبايد يكديگر را تضعيف كنيم.)


شهيد مطهرى در پاسخ گفت:

(شما اشتباه مى كنيد. ما با اينان هيچ وجه مشتركى نداريم. اينان هم الآن و هم اگر انقلاب به پيروزى برسد دشمن ما هستند. الآن بيشترين فعاليتها و زحمتها از آنِ مسلمانان است ولى اگر انقلاب پيروز بشود خواهى ديد كه اينان خود را شريك بدانند)


عجيب است. اين سخن را شهيد مطهرى پيش از انقلاب مى گفت. ديرى نگذشت كه اين سخن تحقق پيدا كرد و گروههاى چپ ماهيت خود را نشان دادند و همگان فهميدند كه هيچ وجه مشتركى بين ما و آنان نيست.

شهيد مطهرى خيلى ديد تيزى داشت. پس از انقلاب هم ايشان بر همين عقيده بود و كار فرهنگى را در اولويت قرار مى داد.

حوزه: چه شد كه حضرت عالى در جريان تشكيل حزب جمهورى اسلامى از ديگر دوستان جدا شديد و به عضويت آن در نيامديد.

* بنده از نظر روحى به تحزب و تشكيلات از نوع حزب گرايى عقيده نداشتم و اصولاً براى روحانيت اين شكلِ كار را نمى پسندم و نيازى هم نمى بينم.

من روحانيت را پدر مى دانم و تشكيلات حزبى از نوع امروزى روحانيت را در برابر مردم قرار مى دهد من به مرابطه مردمى از طريق مساجد و محافل و مراكز دينى معتقدم. روحانيت بايد با هم رابطه داشته باشند و از طريق مساجد و مراكز با مردم در ارتباط باشند اين ارتباط متقابل بهترين وسيله براى كار جمعى و دينى است.

ما پيش از پيروزى انقلاب بدون اين تحزبها صرفاً با همان رابطه ها و پيوندهاى مردمى كه داشتيم بزرگ ترين حركت را آفريديم و هرگاه نياز بود مردم را به صحنه هاى گوناگون انقلاب كشانديم و مردم هم مخلصانه از ما پيروى كردند.

ما بايد اين رابطه را حفظ كنيم و اين نه تنها نياز به تحزب و تشكل ندارد كه چه بسا تحزب ايجاد فاصله كند.

به همين خاطر در جريان تشكيل حزب من عضويت در حزب را نپذيرفتم وگرنه با دوستان در مسائل اجرايى و سياسى همكارى و هم فكرى داشتم. اتفاقاً اساسنامه اوليّه حزب در منزل ما نوشته شد.ولى من با آن موافق نبودم.

آقايان: مرحوم شهيد بهشتى مشكينى باهنر جنتى و در منزل ما جلسه اى گرفتند و اساسنامه حزب را نگاشتند و بنا شد كه بعداً در جلسه ديگرى كه شمار بيشترى شركت دارند خوانده شود. خاطره اى از آن جلسه دارم كه بد نيست در اين جا نقل كنم:

پس از نوشتن اساسنامه به اتفاق با ماشين من كه رانندگى آن را خود به عهده داشتم از منزل خارج شديم به سمت جلسه بعدى كه قرار بود در خيابان هفده شهريور برگزار شود به راه افتاديم. به ميدان امام حسين كه رسيديم متوجه شديم پليس ما را تعقيب مى كند. ايست داد. ايستاديم. افسرى داخل ماشين ما شد و گفت: بايد شما را به كلانترى شش ببريم.

از قضا اساسنامه حزب در داخل داشپورت ماشين من بود درآورد كه بخواند.

گفتم چيزى نيست فوراً از او گرفتم.

كلانترى كه رفتيم وارد اتاق رئيس شديم كسى نبود.

به دوستان گفتم: اساسنامه همراه من است چه بايد كرد؟


به ذهن ما آمد كه آن را همان جا پشت قاب عكس شاه مخفى كنيم! فوراً اين كار را كرديم و من پا شدم اساسنامه را پشت قاب عكس شاه گذاشتم!

پس از چند ساعت معطلى و زنگ زدنهاى فراوان به اين طرف و آن طرف چون چيزى دستگيرشان نشد ما را رها كردند.

با اين حال من عضويت در حزب جمهورى را نپذيرفتم با اين كه شهيد بهشتى در همان ابتدا گفت: ما براى اعضاى مركزى حزب شش تن را در نظر گرفته ايم يكى از آنان شما هستيد.

در جامعه روحانيت هم كه بودم بر همين عقيده بودم كه روحانيت بايد مستقل باشد و چون بسيارى از دوستان عضو حزب هم بودند هميشه سفارش مى كردم كه جامعه روحانيت را در موضع گيريهاى حزب دخالت ندهند و بگذارند روحانيت مستقل باشد.

كناره گيرى من الآن از دبيرى جامعه روحانيت به همين خاطر بود; زيرا مى ديدم كه داردشكل حزب به خود مى گيرد نمونه آن كارى بود كه در انتخابات اتفاق افتاد و من با اين گونه كارها مخالف بودم.

اين گونه تشكلها و تحزبها معتقدم ما را از مردم دور مى كند و آن جنبه مردمى بودن و مقبوليت شرعى روحانيت را از روحانيت مى گيرد و بين روحانيت و مردم فاصله مى اندازد; زيرا ما هم يك حزب سياسى شده ايم مانند ديگر احزاب و سخن ما هم براى مردم به همان اندازه ارزش دارد و نه بيشتر و حال آن كه روحنى بايد براى مردم حجت باشد.

افزون بر اين اين تشكلها محدوديتهايى را نيز به دنبال دارد.

به نظر من روحانيت متعهد بازوان رهبرى است و تا هنگامى كه بازوى رهبرى است بايد استقلال داشته باشد. بر همين اساس هرگونه وابستگى به دولت را نيز بنده معتقد نيستم. امام هم همين عقيده را داشتند. ايشان به من مى فرمودند:

(روحانيون مساجد تهران را نگذاريد به اوقاف بروند و سر وكارشان با اوقاف باشد هرچند اوقاف مال ماست ولى روحانيت را وابسته نكنيد.)


حوزه: يكى از كارهاى مهم فرهنگى شما پس از انقلاب اسلامى راه اندازى و سرپرستى دانشگاه امام صادق(ع) است لطفاً بفرماييد زمينه اين تفكر از چه موقع به وجود آمد مؤسسان آن چه كسانى هستند و هدف آنان از تأسيس اين مركز چه بوده است.

* زمينه اين تفكر را بنده پيش از انقلاب داشتم. همان وقت بسيار علاقه داشتم كه در كنار مدارس دولتى و دانشگاههاى دولتى مدارس و دانشگاههاى اسلامى هم داشته باشيم كه نسبت به تأسيس و راه اندازى مدرسه اسلامى هر چند توفيق نيافتم ولى دوستان را به اين كار تشويق كردم و تا حدودى اين كار انجام شد.

در آستانه پيروزى انقلاب اسلامى به اين فكر افتاديم كه پس از پيروزى انقلاب اين دانشگاهها با وضعيت موجود پاسخ گوى نيازهاى انقلاب نخواهند بود. انقلاب كه پيروز شد جريان درگيرى و تعطيلى دانشگاهها پيش آمده مشكل بيشتر خود را نشان داد و اين تفكر را جاانداخت كه: همان گونه كه در كنار ارتش سپاه در كنار شهربانى و ژاندارمرى كميته در كنار وزارت كشاورزى جهاد سازندگى و را نياز داريم وگرنه در بسيارى از موارد با مشكل روبه رو مى شويم در كنار دانشگاههاى دولتى دانشگاهها و آموزشگاههاى اسلامى نياز داريم.

بر همين اساس در سال 59 ـ 60 اقدام كرديم به تأسيسس دانشگاهى در كنار دانشگاههاى دولتى.

برخى از مؤسسين زمينى را در خيابان ولى عصر اهدا كردند كه براى دانشگاه كوچك بود تا اين كه همين مكان فعلى را كه يك مركز غير دولتى بود كشف كرديم و مراحل قانونى آن را گذرانديمو به دانشگاه امام صادق تبديل شد.

مؤسسين جامعةالامام الصادق(ع) عبارتند از: مقام معظم رهبرى حضرات آيات: مشكينى امامى امينى منتظرى و خود بنده. در ابتدا آيت اللّه نورى هم بود كه استعفا داد.

آقايان غير روحانى هم عبارتند از: آقايان: حانيان معينى نويد و دكتر اسرافيليان .

مقصود ما از جامعه معناى وسيع تر از دانشگاه بود تا بتواند كارهاى فرهنگى تبليغى و اقتصادى هم به عنوان پشتيبان كارهاى دانشگاهى فرهنگى داشته باشد.

ابتدا رشته هاى علوم انسانى را فقط مورد توجه قرار داديم چون بيشتر با كار ما مرتبط است و هم مباحث مكتبى در اين رشته ها بيشتر وجود دارد: الهيات و معارف اسلامى فقه و اصول علوم سياسى اقتصاد و مسؤوليت اجرايى هم از سوى مؤسسان به عهده من گذاشته شد.

از ايده هاى ما اين بود كه بتوانيم جمع بين حوزه و دانشگاه كنيم. طلبه اى تربيت كنيم كه هم از مسائل حوزوى آگاه باشد و هم از مسائل دانشگاهى تا اين كه بتوانيم آنچه را مدعى هستيم اسلام دارد به گونه صحيح و كاربردى ارائه دهيم.

ما بر اين باوريم كه اسلام سياست اقتصاد و نظامهاى ديگر انسانى و دارد. اين صحيح ولى مقصود چيست؟


برخى شعار مى دهند: اسلام اقتصاد دارد سياست دارد و و چنين مى پندارند كه تمامى مسائل اقتصادى و سياسى را بايد از آيات و روايات گرفت.

به عقيده من اينان خلط كرده اند بين ارزشها و روشها و برنامه ريزيها!

آنچه را كه اسلام دارد اصول ارزشى است كه ثابتند نه قسم دوم كه عبارت باشد از برنامه ريزيها و روشها كه در حال دگرگونيند.

البته اين تفكيك ارزش و روش از جهات نظرى و علمى است ولى در مقام برنامه ريزى و اجرا و پياده كردن اين دو قابل تفكيك نيستند.

بنابر اين اگر بخواهيم در اين مدعا توفيق به دست آوريم دو راه وجود دارد:

1 . گروهى از حوزويان و گروهى از دانشگاهيان را كنار هم گرد آوريم تا با هم فكرى و همكارى اين اصول ارزشى را در برنامه ريزيها اعمال كنند.

به عقيده بنده اين روش ناموفق است همان گونه كه تاكنون تجربه كرده ايم; زيرا اين هم انديشى در صورتى نتيجه بخش خواهند بود كه دو طرف فرهنگ يكديگررا درك كنند و بشناسند و يكديگر را باور كنند و فرهنگ دينى را به عنوان فرهنگ حاكم بر جامعه باور


داشته و پذيرفته باشند. و مى دانيد باور داشتن چيزى نيست كه با تلفيق و مونتاژ يك عالم دينى با يك كارشناس متخصص به دست آيد و اين همان مشكلى است كه دنياى كنونى گرفتار آن است. دين ماشين نيست كه با مونتاژ به دست آيد. دين وجدان و باور مى خواهد. در غير اين صورت حرف يكديگر را نخواهند فهميد.

مسلم كسى كه در دانشگاه هاروارد آمريكا تحصيل كرده فرهنگ آن جا را نيز گرفته و از آن فرهنگ تأثير پذيرفته هرچه بخواهى تخليه اش كنى نمى شود.

تقصيرى هم ندارد. سوءنيتى هم در كار نيست.

همچنين آن كه در حوزه تحصيل كرده فرهنگ مخصوص به خود را دارد.

اگر بخواهد تبادل فرهنگى انجام بپذيرد بايد ابتدا تبادل آموزشى باشد.

گذاشتن عالمِ اقتصاد در كنار عالمِ اسلامى قرار گرفتن دو فرهنگ مجزا كنار يكديگر است كه به التقاط مى انجامد.

به عقيده ما اگر بخواهد خلط و مزج درستى انجام پذيرد به اين است كه اين هر دو دانش را يك نفر داشته باشد.

اين همان راه دومى است كه ما پيشنهاد مى كنيم و از هدفهاى تشكيل جامعة الامام الصادق عليه السلام است. ما بر آنيم دانشجويى تربيت كنيم كه به منابع دينى به طور مستقيم بتواند دسترسى داشته باشد و هم به علوم روز آشنايى داشته باشد تا بتواند آن اصول ارزشى را در برنامه ريزيها رعايت كند.

به بيان ديگر: همان كسى كه مى خواهد برنامه ريز باشد حافظ ارزشها نيز باشد. و اين تنها از كسى ساخته است كه در هر دو زمينه آگاهى لازم را داشته باشد.

دانشگاه امام صادق(ع) در جهت تربيت چنين نيروهايى گام بر مى دارد و تلاش مى ورزد.

حوزه: آيا در رسيدن به اين هدف خود را موفق مى بينيد.

* بله موفق بوده ايم; زيرا توفيق در يك امرى به اين معنى نيست كه انسان يك باره


به تمامى هدفهاى عالى خود برسد. همين قدر كه جهت گيرى به سوى مقصدها و هدفهاى عالى است اين خود موفقيت و پيروزى است و گامهاى بعدى بايد كم كم برداشته شود.

در سوره زلزال خداوند مى فرمايد:

(فمن يعمل مثقالَ ذرّةٍ خيراً يره)


پس هر كس به وزن ذرّه اى نيكى كرده باشد آن را مى بيند.

اين مربوط به آخرت است.

در سوره نجم مى فرمايد:

(واَنْ ليس للانسان الاّ ماسعى واَنَّ سعيه سوف يُرى)


و اين كه براى انسان چيزى جز آنچه خود كرده است نيست و زودا كه كوشش او نشان داده شود.

سعى و تلاش انسان نشان داده مى شود. يعنى لازم نيست انسان هر كارى كه مى كند خود نتيجه اش را ببيند ولى حتماً نشان داده خواهد شد.

من فكر مى كنم كه:اين مربوط به كارهاى دنيوى است كه انسان با اين تفكر بايد گام بردارد تلاش بورزد هرچند نتايج كارش را خودش نبيند ولى بداند كه نتايج آنها بعداً آشكار مى شود و خداوند آن نتيجه ها را خواهد نماياند.

ما هم كه اين كار را شروع كرده ايم با اين هدف دنبالش را مى گيريم تا زمانى كه توان آن را داشته باشيم. گامهاى بعدى را ديگران خواهند برداشت و به آن هدفهاى نهايى خواهند رسيد. ان شاءاللّه.

حوزه: چقدر از اين تجربيات را مى شود به حوزه ها سريان داد و در بهبود حوزه ها از آنها بهره گرفت.

* به عقيده من چند چيز را حوزه بايد از دانشگاه بگيرد:

1 . گزينش: غير از امتحان ورودى كه گمان مى كنم اكنون در حوزه رايج است البته


آن هم با مسامحه از نظر علمى و استعداد بايد فرد سنجيده شود و بهترينها گزينش شوند.

گزينش از نظر اخلاقى و اصالت خانوادگى كه براى روحانى حتماً لازم است. البته اصالت خانوادگى غير از فقر و غناست.

2 . وقت شناسى: اهميت به وقت چيزى است كه در حوزه ها مورد توجه قرار نمى گيرد. به اين معنى كه درسهاى حوزوى را بايد همانند درسهاى دانشگاهى در مقاطع گوناگون زمان بندى كرد. معنى ندارد كه طلبه اى چندين سال در يك درس شركت بجويد.

بايد همانند دانشگاهها اگر فردى چند بار نتوانست آن مقطعى را كه در نظر گرفته شده در زمان خود بگذارند از ادامه آن درس بازداشته شود و جاى وى به ديگرى واگذار شود كه با استعدادتر است.

هنوز براى من ثابت نشده كه بازده حوزه ها بيشتر است يا بازده دانشگاهها. با وضع موجود گمان ندارم بازده حوزه ها بيشتر باشد. البته هر كدام در كار خود و حوزه مسؤليت خود. اين نكته درخور بررسى است.

3 . ارزيابى از روش تدريس و متون درسى: د ر دانشگاههاى معتبر جهان به طور معمول هرچند گاه كتابهاى درسى عوض مى شوند. بلكه بالاتر از اين امروز در دانشگاههاى دنيا چنين است كه اگر استادى همان جزوه سال پيش را تدريس كند مى گويند به درد نمى خورد زيرا حرف نوى نمى زند.

البته منابع و متون در فقه و تفسير و كلام و فلسفه مى تواند از ثبات بيشترى برخوردار باشند ولى روش تدريس بايد دائماً مورد ارزيابى قرار گيرد و هر روز روش بهترى جاى گزين روش پيشين شود.

بايد دانست كه كتاب درسى غير از منبع مطالعاتى است. اين چيزى است كه برخى از ما خلط مى كنيم. مثلاً شرح لمعه منبع مطالعاتى و تحقيقاتى خوبى است ولى آيا كتاب درسى خوبى هم هست؟ مشخصه كتاب درسى را دارد؟


اگر در زمانى كتاب درسى خوبى بوده آيا اكنون براى تدريس كتاب خوبى است و بهتر از آن نمى توان دراثه كرد؟


اين طرز تفكر در حوزه به نظر حقير موجب ركود شده است. در حوزه ها بايد هم روش جديد تدريس و هم طرح مسائل جديد و مورد نياز جامعه را باب كرد و تنها به مسائل تكرارى بسنده نكرد و از نوآورى نترسيد. بعضى گمان دارند كه نوآورى چه درروش و چه در محتوا موجب خرابى حوزه مى شود ولى تجربه نشان داده كه نوآورى منشأ تكامل است. هر زمان نو مى شود دنيا و ما غافل از نو شدن اندر بقا. خداوند درباره خود مى فرمايد: كل يوم هو فى شأن.

4 . تحقيق در كنار آموزش: در دانشگاهها در يك مقطعى دانشجو بايد روش تحقيق بياموزد و به كار تحقيق بپردازد.

به نظر من براى طلبه از سال نخست تحصيل بايد روش تحقيق گذاشت و متناسب با درسهايى كه مى آموزد استاد به او موضوعاتى براى تحقيق بدهد و به طور دقيق كار او را زير نظر بگيرد و راهنماييهاى لازم را بكند.

از آن طرف دامنه علوم اسلامى را بايد گسترش داد و به فقه و اصول اكتفا نكرد.

امروز درس فلسفه و كلام تفسير تاريخ و براى هر طلبه اى لازم است.

خلاصه براى تربيت و پرورش طلابى كه امروز بتوانند پاسخ گوى نيازها باشند بايد وقت گذارد برنامه ريزى كرد و


در گذشته نبود امتيازها و وجود دشواريهاى فراوان براى روحانيت مطلوب صافى خوبى بود براى آن كه نخبگان بمانند. اين صافى طبيعى سبب مى شد آنان كه توانايى نداشتند و نمى توانستند ادامه بدهند كنار مى رفتند; از اين روى ما در گذشته از نظر كمّى افراد كمى داشتيم و همان تعداد كم بيشتر ملاّ بودند ولى امروز كه روحانى بودن مزايايى دارد آن مشكلات و موانع راه هم وجود ندارند بايد مواظبتها و مراقبتها را بيشتر كرد. تا نخبگان و شايستگان وارد حوزه ها شوند.

زمانى طولانى مى خواهد تا يك فرد شايسته و مهذّب تربيت شود. سرپرست مهذّب لازم دارد. واگذاردن طلبه به خود در امور معنوى و بى توجهى به معنويات ضربه جبران ناپذيرى به روحانيت وارد مى سازد بويژه امروز كه شمارى از همين روحانيان بايد به كارهاى اجرايى كه از روحانى ساخته است وارد شوند ورود به كارهاى اجرايى يعنى وارد شدن در متن جامعه و درگيرى مستقيم با مشكلات و گرفتاريهاى مردم و كه انصافاً قدرت ايمان و معنويت بالايى را طلب مى كند. متأسفانه در حوزه ها ما به اين امر كم بها داده مى شود.

حوزه: اصل تحول در حوزه با توجه به شرايط زمانى و مكانى و ناكارا بودن حوزه فعلى. اين براى بسيارى از كسانى كه شرايط روز را درك مى كنند و توان حوزه را هم مى دانند قابل درك است. با اين حال هستند كسانى كه ضرورت تحول را درك نكرده اند و از اسم تحول گريزانند و به طور طبيعى به خاطر نفوذ و جايگاهى كه دارند در راه تحول مانع ايجاد مى كنند و نمى گذارند حركت سير طبيعى خود را داشته باشد. به نظر حضرت عالى براى اين كه اين مهم تحقق پيدا كند و با اين موانع رو در رو نشود چه بايد كرد و از كجا بايد آغازيد.

* تحول نياز به زمان دارد. هر حركتى با موانعى برخورد خواهد داشت. بايد از شعارها كاست و به جاى حرف زدن وارد عمل شد. از يك گوشه اى شروع به كار كرد. كار اگر مثبت و خوب ارائه شود جاى خود را باز مى كند.

سخن از ضرورت تحول در حوزه مربوط به حال نيست. در زمان ما هم اين سخنها


بود ولى چون پيش از عمل حرف بود و شعار به جايى نرسيد و مخالفتهاى بسيارى را هم برانگيخت.

در همان روزگار علامه طباطبايى وقتى مى بيند حوزه نياز به يك تحول اساسى فكرى دارد شروع به كار مى كند. به جاى فقه و اصول تفسير و فلسفه مى گويد. از گوشه منزل خود شروع مى كند كم كم به متن حوزه مى كشاند.

فلسفه با اين كه در آن روزگار در حوزه جايى نداشت و جوّ موجود اجازه نمى داد كسى وارد اين ميدان بشود علامه طباطبايى آن را با تدبير و درايت و به دور از هياهو جاى انداخت.

شگفت اين كه بسيارى از كسانى كه در درس فلسفه علامه شركت مى جستند مخالف با فلسفه بودند! امّا علاّمه جوّى به وجود آورد كه آنان نيز خود را نيازمند به فراگيرى فلسفه مى ديدند.

حتى برخى مى گفتند: ما مى آييم تا فلسفه ياد بگيريم و بعد آن را رد كنيم! به نظر من اين هم مثبت است. در هر صورت چنين نيازى را علاّمه به وجود آورده بود. بسيارى احساس مى كردند كه به فراگيرى فلسفه نياز دارند. همچنين در تفسير قرآن و ارائه مفيد و مورد نياز و روشنگريهاى كه ايشان در تفسير داشت بحق افكار را در حوزه بالا برد و تحول عظيم فكرى به وجود آورد.

اين يك نوع روش تحول است. تحولِ همراه با عمل با تأنى با حوصله و پرهيز از پرخاش گرى به اين و آن.

آيت اللّه بروجردى هم كه در فقه تحول به وجود آورد به همين شكل عمل كرد. با احترام به آراى گذشتگان و تجليل از آنان حرف خودش را نيز مى زد.

اكنون هم بايد كار را از يك جايى شروع كنيم. مدرسه هايى را با همان برنامه ها و روشهايى كه مقتضاى امروز است پديد آوريم شمارى را تربيت كنيم هم ملاّ و با سواد و هم آگاه به زمان و پاسخ گوى به نيازهاى زمان و


وقتى چنين افرادى به حوزه ارائه شد ناگزير الگو قرار خواهند گرفت و هر مخالفى را


تحت تأثير قرار خواهند داد.

حوزه: اين ايّام مصادف است با حادثه خونين و غم انگيز هفتم تير ماه سال1360 و به شهادت رسيدن شهيد مظلوم آيت اللّه سيد محمد حسينى بهشتى و ياران باوفاى امام و انقلاب اسلامى با توجه به آشنايى و دوستى حضرت عالى با آن شهيد والامقام و همكارى با ايشان در پيش از انقلاب و پس از انقلاب از ويژگيهاى آن مرحوم براى ما و خوانندگان بفرماييد.

* من در آن هنگام كه اين حادثه خونين رخ داد وزير كشور بودم. در شب حادثه در محل كارم بودم كه صداى انفجار مهيبى را شنيدم. پس از تفحص روشن شد كه محلّ انفجار متأسفانه سالن اجتماعات حزب جمهورى اسلامى بوده است.

ابتدا خبر شهادت شهيد بهشتى را به ما ندادند.

گفتند: ايشان مجروح است و در بيمارستان بسترى.

بالاخره شهيد رجائى خبر شهادت شهيد مظلوم را به من داد در حالى كه شديداً متأثر بود. از عمق جان گفت: فلانى كمرمان شكست.

شهيد رجائى خيلى به شهيد بهشتى متكى بود. در كارها با ايشان مشورت مى كرد.

انصافاً فرد لايق و مديرى را از دست داديم كه نمونه آن را نداشتيم.

ايشان ويژگيهاى منحصر به فردى داشت. ويژگيهايى كه در كم افرادى مى توان ديد. اينك به پاره اى از آنها اشاره مى كنم:

1 . داشتن استعداد و نبوغ خاص كه خدا دادى بود.

2 . انضباط: ايشان از همان دوران طلبگى در كارهايشان نظم و انضباط خاصى داشت چيزى كه كم تر در فرهنگ حوزويان وجود دارد.

ايشان اگر وعده اى مى داد سر دقيقه حاضر مى شد. از باب نمونه:

جلساتى در تهران با هم داشتيم. گاهى مى شد كه جلسه در منزل ايشان بود. ما به عنوان احتياط چند دقيقه اى زودتر مى رفتيم. ايشان دستور مى داد دَر را براى ما بگشايند و ما را به اتاق مورد نظر راهنمايى كنند ولى خود ايشان تشريف نمى آورد تا سر ساعت مقرر.

وقتى كه تشريف مى آورد اگر كسى اعتراض مى كرد مى گفت: من با شما اين ساعت قرار داشته ام.

يا وقت كه تمام مى شد جلسه را ترك مى كرد اگر چه مطالب هنوز باقى مانده بود. هر چه اصرار مى كرديم مطالب نيمه تمام مانده اگر كمى صبر كنيد و جلسه ادامه بيابد مطالب تمام مى شوند اثرى نداشت مى گفت وقتى ديگر باقى مانده مطالب را بحث مى كنيم امروز وقت تمام شده است.

3 . مقيد به نماز اول وقت: گاهى جلسات خيلى مهم داشتيم ولى تا هنگام نماز مى شد فوراً ايشان برمى خاست و جلسه را ترك مى كرد و مى گفت:

(اكنون وقت اجابت دعوت الهى است. كار دنيا تمام بشو نيست.)


4 . احتياط: ايشان نه تنها در نماز كه در وضو نيز بسيار احتياط مى كرد احتياطهايى كه نوعاً از افراد روشنفكرى مانند ايشان بعيد بود.

مهم تر از اينها احتياط در امور مالى بود. ايشان در امور مالى بسيار احتياط مى كرد. مى گفت:

(اگر مى خواهيد تقواى اشخاص را محك بزنيد در مسائل مالى كه حقوق ديگران در آن است آنها را بيازماييد.

در مصرف بيت المال است كه مى شود تقواى افراد را فهميد.)


بسيارى از افراد در نماز وضو وسواس دارند و در امورى كه با دنياى آنان سروكار ندارد بسيار جانب احتياط را رعايت مى كنند ولى در امور مالى و منافع مادى اصلاً گرد احتياط نمى گردند.

مثلى است مى گويند:

(گربه وقتى باران مى آيد از كنار ديوار مى رود و مواظب است قطره اى باران روى او نريزد كه خيس شود ولى وقتى چشمش به ماهى داخل حوض مى افتد به سر تا عمق حوض فرو مى رود.)


5 . دقت در گزينش افراد: مى گفت: (دنبال افرادى برويد كه از هواهاى نفسانى به


دورند.) با افرادى كه صداقت نداشتند به شدت برخورد مى كرد جريان مخالفت ايشان با بنى صدر از همين نكته آغاز مى شود.

مى گفت: (بنى صدر صداقت ندارد اهل هواست.)


6 . شجاع و نترس: ايشان مى گفت: (از مرگ نمى ترسم!) واقعاً چنين بود. جريانهايى پيش از انقلاب پيش مى آمد كه اين نترسى را لازم داشت از اين روى ايشان پيش قدم مى شد. مثلاً آن روزى كه ايشان رفت و قطعنامه خلع شاه را خواند كه هنوز رژيم تا دندان مسلح حاكم بود شهامت و شجاعت مى خواست.

خيلى دل مى خواست كه در آن شرايط كسى بتواند چنين حركتى را انجام بدهد. در شرايطى كه براى رژيم امكان هر كارى بود آن شهيد بزرگوار در كمال خونسردى و شجاعت قطعنامه خلع شاه راخواند.

واقعاً با رفتن ايشان ضربه مهمى خورديم. يك انسانِ به تمام معنى والا مدير مدبّر و اسلام شناس و فقيه را از دست داديم.

حوزه: در پايان خواهشمنديم توصيه هايى براى ما و خوانندگان مجلّه داشته باشيد و ما را از پندها و اندرزهاى خود بهره مند سازيد.

* من كه اهل نصيحت نيستم


گفته استاد ماست كه مى فرمود: چند چيز را فراموش نكنيد:

1 . در همه كارها خدا را در نظر بگيريد. اگر اين جهت گيرى درست باشد كارها معنى مى يابند و ثمر مى دهند.

2 . به عبادات تقيّد داشته باشيد بويژه تهجد و نماز شب. اينها براى طلبه خيلى لازم است. كسى كه طالب كمال و قرب به خداوند است اين آيه شريفه سوره اِسراء را حتماً مورد توجه قرار دهد:

(ومن الليل فتهجّد به نافلةً لك عسى اَن يبعثك ربُّك مقاما محمودا)


پاره اى از شب را به نمازگزاردن زنده بدار. اين نافله خاص تو هست. باشد كه


پروردگارت تو را به مقامى پسنديده برساند.

3 . توسل به ولى عصر(عج) ما بر اين باوريم كه فيض الهى از اين مسير به ما مى رسد.

علاوه بر اين كه عالم محضر خداست محضر ولى خدا نيز هست.

در هر صبحگاهان اگر مخلصانه توسلى و سلامى به آن حضرت و تقاضاى توجهى از آن جناب داشته باشيم از آن طرف توجه حتمى است.

ما كه ادعاى سربازى و نوكرى آن آقا را داريم به اين توجهات بسيار نيازمنديم.

4 . پرهيز از شبهات بويژه شبهات مالى البته نه تنها شبهات حرام كه شبهات جهتى همان چيزى كه بسيارى از ما غافليم.

به نظرمن اين كه حضرت امير(ع) عثمان بن حنيف را به خاطر حاضر شدن بر سر سفره آن جوان ثروتمند بصرى نكوهش مى كند به خاطر پذيرفتن دعوت آن ثروتمند نبوده بلكه براى خطرى است كه در اين گونه ميهمانيهاى جهتى وجود دارد. افراد خاصى در آن ميهمانى مرد بصرى حضور داشته اند. در اين گونه ميهمانيها حتماً ميزبان جهت خاص و هدف ويژه اى را دنبال مى كند. اينها صرف ميهمانى نيست. بنابر اين شبهه جهتى است. اگر ميهمانى عمومى بود كه اشكالى نداشت. ميهمانى رفتن كه گناه ندارد بلكه در برخى موارد مستحب است اجابت دعوت مؤمن است. آن ميهمانى را نبايد پذيرفت و بر سر آن سفره اى نبايد حاضر شد كه ميزبان و صاحب سفره هدفى خاص دنبال مى كند و مى خواهد از وجود ميهمان بعدها استفاده برد.

حوزه: از اين كه لطف فرموديد و وقت گرانبهاى خود را در اختيار ما گذاشتيد بسيار متشكريم و از خداوند بزرگ سلامتى عزت و توفيق روز افزون شما را خواهانيم.

* من هم از شما متشكرم.

خداوند همه ما را از شرور نفسانى و شيطانى مصون ومحفوظ بدارد و ما را از خدمت گزاران واقعى قرار دهد و قلب ما را از آلودگيها پاك دارد.

/ 1