لگد بزنيد و پايش را به آنجا كوبيد و چشمه جوشان و خروشانى منفجر شد، و فرمود: اين چشمه مردم است كه
براى او جارى شد.(26)
تكلم امام على (ع ) با خورشيد و اشياء
22 - معجزه رد شمس
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْپيغمبر اكرم (ص ) در منزل خود بود و على (ع ) هم حضور داشت ، همان دم جبرييل آمده وحى الهى آورد، رسول
خدا سر مبارك خود را روى پاى على (ع ) گذاشت و سر برنداشت تا هنگامى كه آفتاب غروب نمود، على (ع ) كه
نماز عصر را به جا نياورده بود بى اندازه پريشان شد، زيرا نمى توانست سر پيغمبر را از روى زانوى خود
بردارد و نمى توانست نماز را به طور معمول به جا آورد چاره اى نداشت جز اين كه همچنان كه نشسته است يا
اشاره ركوع و سجود را به عمل آورد.پيامبر پس از آن كه از آن حالت به خود آمد به على (ع ) فرمود: نماز عصرت قضا شد. عرض كرد: چاره اى جز اين
نداشتم زيرا حالت وحيى كه براى شما پيش آمده بود، مرا از انجام وظيفه بازداشت .رسول خدا(ص ) فرمود: اينك از خدا بخواه تا خورشيد را به جاى اول برگرداند تا نمازت را به وقت خودش به
جاى آورى ، زيرا خدا دعاى تو را مستجاب مى كند، براى اين كه از خدا و رسول او اطاعت كردى . على (ع ) حسب
الاءمر از خدا چنان درخواستى كرد دعاى او مستجاب شد و خورشيد به محلى آمد كه بشود نماز عصر را خواند،
على (ع ) نماز عصر را در وقت خود به جاى آورد، آن گاه خورشيد غروب نمود. اسما گويد: سوگند به خدا هنگامى
كه خواست غروب كند صدايى اره مانند كه بر چوب كشيده مى شود از آن به گوش ما رسيد.(27)
23 - تكلم خورشيد با على (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْابوذر گفت : رسول خدا (ص ) به على (ع ) فرمود: هنگامى كه فردا صبح وقت طلوع آفتاب شد، به صحراى بقيع برو و
بر روى جاى بلندى بايست ، وقتى كه خورشيد طلوع كرد، بر او سلام كن . همانا خداوند تعالى او را امر كرده
كه تو را پاسخ گويد بدان چه كه در وجود توست . هنگامى كه فردا صبح شد، اميرالمؤ منين (ع ) در حالى كه
ابوبكر و عمر و جماعتى از مهاجرين و انصار همراهش بودند، بيرون آمد تا اين كه به بقيع رسيده و بر
بالاى منبر بلندى ايستاد.وقتى كه خورشيد طلوع كرد، فرمود: سلام بر تو اى آفريده جديد خدا و مطيع او. پس صدايى از آسمان شنيده شد
كه گوينده اى مى گفت : و سلام بر تو باد اى اول ، اى آخر، اى ظاهر، اى باطن ، اى كسى كه بر همه چيز
دانايى . در اين حال ، عمر و ابوبكر و مهاجر و انصار سخن خورشيد را شنيدند و بى هوش شدند و پس از مدتى
به هوش آمدند. در حالى كه اميرالمؤ منين (ع ) از آن جا بازگشته بود و آنان نيز برخاستند و به سوى رسول
خدا (ص ) آمدند و گفتند: يا رسول الله ، ما درباره على (ع ) مى گوييم انسانى است مثل ما، ولى خورشيد او را
خطاب كرد آن طور كه خداوند خودش را خطاب كرده .پيامبر فرمود: چه شنيديد از او؟گفتند: شنيديم كه خورشيد گفت : سلام بر تو اى اول .فرمود: راست گفت : او اول كسى است كه به من ايمان آورد.گفتند خورشيد گفت : اى آخر.فرمود: راست گفت ، او آخرين كسى است كه متعهد امر من مى شود و مرا غسل مى دهد و كفن مى كند و در قبرم مى
گذارد.گفتند: شنيديم خورشيد گفت : اى ظاهر.فرمود: راست گفت ، او آن كسى است كه علم مرا ظاهر مى كند.گفتند: شنيديم مى گفت : اى باطن .فرمود: راست گفت ، همه سر مرا پنهان مى سازد.گفتند: شنيديم مى گفت : اى كسى كه به همه چيز دانايى .