35 - شهادت جامه يهوديان - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گردانيده و بر دشمنان شما حلال نموده است . امام دست بر پشت شير كشيد و با او حرف زد تا آن كه عرض كرد:

يا ولى الله ! گرسنگى ، گرسنگى ؛ امام دست برآورد و فرمود: خداوندا! به حق محمد و آل محمد (ص ) او را روزى
ده ؛ همان حال ، چيزى نزد شير آمد و به خوردن مشغول شد.

بعد امام پرسيد: مسكن تو كجاست ؟

گفت : كنار رود نيل .

فرمود: اين جا چه مى كنى ؟

عرض كرد: به قصد زيارت شما به حجاز آمدم ، در آن جا كوفه را نشان دادند و نزد شما آمدم ، حال اجازه رفتن
مى خواهم كه دو پسر و جفتى دارم كه از من بى خبرند.

چون اجازه گرفت ، عرض كرد: يا اميرالمؤ منين (ع )! در اين سفر به قادسيه مى روم و از گوشت سنان بن و اهل
شامى كه از دشمنان شماست ، و در جنگ صفين گريخته ، توشه راه كنم . امام دعا كرد و شير رفت )) .

منقذبن اصبغ گويد: (( متعجب و حيران شدم كه امام فرمود: اى منقذ! از اين واقعه تعجب نمودى ؟! بدان خدايى
كه دانه را مى روياند و خلق را مى آفريند، اگر از معجزاتى كه رسول خدا به من تعليم داده ، ظاهر كنم
مردم به گمراهى مى افتند؛ و بعد امام متوجه نماز شد و پس از آن نمازش تمام شد در خدمتش بودم تابه
قادسيه رسيديم كه هنگام اذان صبح بود؛ و در ميان مردم غوغايى بود كه مى گفتند: سنان بن و اهل شامى را
شيرى خورد و استخوان هاى بدنش را نشان دادند؛ من واقعه سخن گفتن شير را با امام را براى مردم نقل كردم
، مردم دويدند و به خدمت امام رسيدند و از وجودش ‍ تبرك مى جستند. )) (40)

35 - شهادت جامه يهوديان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


استدلال على (ع ) در باطل بودن دين يهود اين بود كه به آنها فرمود: همانا ما را (بر اثبات دين خود) دليلى
است كه آن معجزه روشن و واضح است ، آن گاه شتران يهود را صدا كرده ، فرمود: اى شتران براى محمد و وصى او
شهادت دهيد، پس شتران بر يكديگر سبقت گرفته ، گفتند: راست گفتى ، راست گفتى اى وصى محمد، و اين
يهوديان دروغ گفتند.

حضرت فرمود: اين يك نوع از شهودند، (آن گاه فرمود:) اى جامه هاى يهود كه بر تن آنهاييد، شهادت دهيد
براى محمد و وصيش ، پس همه جامه هاى آنان به زبان آمده گفتند: راست گفتى يا على ، شهادت مى دهيم كه حقا
محمد، فرستاده خدا است ، و اين كه تو، يا على (ع ) حقا وصى اويى .(41)

36 - آشكار شدن توطئه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


وقتى پيغمبر (ص ) به جانب تبوك رفت ، على (ع ) (در راه ) به او ملحق شد، (و حضرت رسول (ص ) دستور داد كه
بازگردد) و چون به جاى خود برگشت ، (منافقان ) براى كشتنش تدبيرى كرده ، دستور دادند در راهش ‍ گودالى
عميق به قدر پنجاه ذراع حفر كردند، و آن را با نى هاى نازك پوشاندند، و اندكى خاك به قدرى كه نى هاى را
بپوشاند روى آن ريختند، و اين گودال در راهى بود كه آن جناب ناچار بود از آن عبور كند، و مى خواستند
او با مركبش در آن جا بيفتند، و آن را عميق كرده بودند، و اطرافش زمين سنگلاخى بود، نقشه ريخته بودند
كه وقتى او با مركبش در آن چاه رسيد اسبش گردنش را برگرداند و خدا آن را طولانى كرد تا لبانش به گوش او
رسيد و گفت : يا اميرالمؤ منين (ع ) اين جا چاهى براى تو كنده شده ، و نقشه مرگ براى تو كشيده شده ، و تو
بهتر مى دانى پس از آن عبور نكن .

فرمود: خداوند تو را كه نصيحت كننده اى براى من جزاى خير دهد، همچنان كه براى من تدبير مى كنى و همانا
خدا تو را از پاداش نيك خود محروم نمى كند، و رفت تا به آن مكان مشرف شد و اسب از ترس عبور از آن جا
ايستاد، و على (ع ) فرمود: به اذن خدا به سلامت و اعتدال برو، در حالى كه كار تو عجيب و عمل تو بى سابقه
است . اسب پيش رفت و خداوند زمين را سخت و محكم كرد و چاه را پر كرد، و آن جا را مثل جاهاى ديگر قرار
داد، و چون على (ع ) از آن جا گذشت آن اسب گردنش را برگرداند و لبانش ‍ را بر گوش او گذاشت و گفت : اى
مولاى من چقدر تو نزد پروردگار جهان كرامت دارى ، تو را از اين چاه به سلامت عبور داد.

فرمود: خداوند تو را در عوض آن نصيحتى كه به من كردى اين چنين سالم گرداند، (حضرت عسگرى ) فرمود: سپس

/ 162