14 - تعليم قرآن - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گفتم بيش از دو سوره كه در نماز مى خوانم ، از قرآن چيزى نمى دانم .

فرمود: نزديك بيا. پس نزديك او رفتم . در گوشم چيزهائى گفت كه نفهميدم چيست . سپس فرمود: (( دهانت را
باز كن ، از آب دهان مبارك خود در دهان من انداخت )) به خدا سوگند وقتى كه از كنار او برخاستم تمام
قرآن را با اعرابش حفظ بودم ، بعد از آن هيچ مشكلى نداشتم كه از آن بپرسم .

سعد مى گويد: داستان زاذان را براى امام باقر (ع ) نقل كردم فرمود: زاذان راست مى گويد، على (ع ) با اسم
اعظمى كه هيچ وقت رد نمى شود، براى زاذان دعا نمود.(14)

14 - تعليم قرآن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


رميله مى گويد: على (ع ) شخصى را در حال خياطى و آواز خوانى ديد و فرمود: (( اى جوان ! اگر قرآن بخوانى
براى تو بهتر است )) .

گفت : خوب نمى توانم بخوانم ، دوست داشتم خوب قرآن مى خواندم .

حضرت فرمود: (( نزديك بيا )) .

جوان نزديك على (ع ) آمد و على (ع ) آهسته چيزى در گوش او گفت كه تمام قرآن در قلب او نقش بست و حافظ كل
قرآن شد.(15)

15 - على (ع ) در ميان قوم عطرفه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


از جمله نشانه هاى (معجزات ) اميرالمؤ منين (ع ) روايتى است كه زاذان از سلمان نقل نموده كه : روزى رسول
خدا (ص ) در بطحاء نشسته و جماعتى از اصحاب نزد ايشان بودند. آن حضرت در حالى كه روى به ما داشت و حديث
مى فرمود؛ ناگاه به گردبادى نظر افكند كه گرد و غبار به پا مى كرد و همين طور كه نزديك مى شد، گرد و
غبار بالاتر مى رفت تا اين كه در مقابل رسول خدا (ص ) ايستاد. در ميان آن شخصى بود كه گفت : اى رسول خدا،
سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد. بدان من فرستاده قوم خود هستم كه به تو پناه آورده ام . ما را پناه
ده و كسى را همراه من از جانب خودت بفرست كه بر قوم ما تسلط داشته باشد؛ زيرا جمعى از آنان بر جمع ديگر
ستم كرده اند. تا او بين ما و آن ها مطابق حكم خداوند و كتابش قضاوت كند و من از عهد و پيمان هاى مؤ كد
بگير كه فردا صبح او را صحيح و سالم به سوى تو برگردانم ؛ مگر اين كه براى من حادثه اى از جانب خداوند
پيش آيد.

پيامبر (ص ) فرمود: تو كيستى و قوم تو چه كسانى هستند؟

گفت : من عطرفة بن شمراخ يكى از بنى كاخ هستم . من و جماعتى از خانواده ام استراق سمع مى كرديم ؛ ولى
هنگامى كه ما را از آن منع كردند، مؤ من شديم و زمانى كه خداوند تو را به پيامبرى مبعوث كرد، به تو
ايمان آورديم و تو را تصديق نموديم . اما گروهى از اين قوم با ما مخالفت كردند و بر اعمال گذشته خويش
پايدار ماندند و بين ما و آنها اختلاف افتاد. آنها از نظر تعداد از ما بيشتر و از نظر قدرت از ما
نيرومندترند و بر آب و چراگاه دست يافته اند و به ما و حيوانات مان ضرر وارد مى كنند؛ پس كسى را با من
به سوى آنها بفرست كه بين ما به حق حكم كند.

پيامبر فرمود: پوشش صورتت را بردار و خودت را به ما نشان بده تا تو را با آن صورت حقيقى ات كه هستى
ببينيم .

آن شخص صورتش را براى ما گشود. ديديم پيرمردى است كه بر او موى فراوان بود و سرى دراز داشت و چشم هايش
نيز دراز و در طول سر او قرار داشت . حدقه چشمش كوچك بود و در دهانش دندان هايى مانند دندان هاى
درندگان بود. سپس پيامبر از او پيمان گرفت كسى را كه همراهش ‍ مى فرستد، فردا صبح برگرداند.

چون كلامش پايان يافت ، پيامبر به ابى بكر (و عمر و عثمان ) رو كرد و فرمود: كدام يك از شما با برادر ما
عطرفه مى رود تا ببيند آنها در چه حالند و بين آنان به حق حكم كند؟

گفت : آنها كجا هستند؟

حضرت فرمود: آنها زير زمين هستند.

ابوبكر گفت : چگونه ما طاقت داخل شدن در زير زمين را خواهيم داشت و چگونه بين قضاوت كنيم ، در حالى كه

/ 162