فروغ ولایت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فروغ ولایت - نسخه متنی

جعفر سبحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مكه توقف كنند و هر وقت كجاوه ى زينب به آنجا رسيد او را به مدينه بياورند. قريش از خروج دختر پيامبر از مكه آگاه شد و گروهى تصميم گرفتند كه او را از نيمه راه باز گردانند. جبار بن الاسود با جمعى خود را به كجاوه ى زينب رسانيد و نيزه ى خود را بر كجاوه كوبيد. در اثر اين ضربه زينب كودكى را كه در رحم داشت سقط كرد و به مكه بازگشت. پيامبر "ص" از شنيدن اين خبر سخت ناراحت شد، به حدى كه در فتح مكه خون او را مباح شمرد.ابن ابى الحديد مى گويد: من اين مطلب را بر استادم ابوجعفر خواندم. فرمود: هرگاه پيامبر خون كسى را كه دخترش زينب را ترسانيد و او سقط جنين كرد مباح شمرد، اگر زنده بود خون كسانى را كه دخترش فاطمه را ترسانيده و او فرزند خود محسن را سقط كرد حتماً مباح مى شمرد. [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 14، ص 192. ]

حكومت مردم بر مردم

كسانى كه مى خواهند خلافت خلفا را با شكل حكومت مردم بر مردم و يا اصل



مشاوره توجيه كنند يكى از دو گروه زير هستند:

1- گروهى كه پيوسته مى خواهند اصول اسلامى را با افكار روز و موازين علمى كنونى تطبيق دهند و از اين طريق توجه غربيان و غرب زدگان را به اسلام جلب كنند و چنين القا نمايند كه حكومت مردم بر مردم زاييده ى فكر جديد نيست بلكه چهارده قرن پيش اسلام داراى چنين طرحى بوده است و پس از درگذشت پيامبر "ص" ياران وى اين طرح را در انتخاب خليفه اجرا كرده اند.اين گروه، هر چند با نيت پاك در اين راه گام بر مى دارند، ولى متأسفانه در مسائل اسلامى رنج تحقيق به خود نمى دهند و به متخصصان نيز مراجعه نمى كنند و به يك رشته منقولات بى اساس و ظواهر فريبنده اكتفا كرده اند و در نتيجه قيل و قال
بپا مى كنند.2- گروهى كه به عللى از تشيع و روحانيت عقده هايى دارند و احياناً بر اثر تحريكات مرموز تمايلات سنى گرايى پيدا كرده اند و به جاى مبارزه با انواع مفاسد اخلاقى و كجرويهاى عقيدتى به جان جوانان مؤمن ولى ساده لوح افتاده اند و اعتقاد آنان را نسبت به اصول تشيع سست مى كنند.اشتباهات گروه نخست قابل جبران است. آنان با ارائه مدارك صحيح و قابل اعتماد از اشتباهات خود بر مى گردند. لذا بدگويى از آنان بسيار نارواست و بهترين خدمت به آنها اين است كه پيوسته با ايشان در ارتباط باشيم و رابطه ى فكرى و علمى خود را با آنان قطع نكنيم.ولى اصلاح و هدايت گروه دوم دشوار است. زيرا علاوه بر اينكه عقده اى هستند، اطلاع كافى و درستى هم از دين ندارند. لذا كوشش براى هدايت آنان غالباً بى فايده است. آنچه مهم است اين است كه ترتيبى داده شود كه جوانان ساده لوح و كم اطلاع به دام آنان نيفتند و اگر چنين شد كوشش شود كه هر چه زودتر اشكالات و شبهات از دل آنان زدوده شود.آيا عقل و شرح اجازه مى دهد كه مأموران حزب حاكم، به زور سرنيزه، به خانه اى يورش آورند و متحصنان در آن خانه را به مسجد بكشند و از آنان بيعت بگيرند؟آيا معنى دموكراسى همين است كه رئيس حزب حاكم گروهى را مأمور كند كه از افراد مخالف يا بى طرف جبراً بيعت بگيرند و اگر حاضر به بيعت نشوند با آنان بجنگند؟تاريخ گواهى مى دهد كه بيش از همه ى اعضاى حزب حاكم، عمر براى اخذ بيعت و گردآورى آراى بيشتر اصرار مى ورزيد و در اين راه تا حد جنگ پيش مى رفت.زبير از جمله متحصنان خانه ى حضرت فاطمه "ع" بود و هنوز در ارتباط
وى با خاندان رسالت تيرگى رخ نداده بود. هنگامى كه فشار مأموران به متحصنان خانه ى دخت گرامى پيامبر افزايش يافت، زبير با شمشير برهنه از خانه بيرون آمد و گفت: هرگز بيعت نمى كنم. نه تنها بيعت نمى كنم، بلكه بايد همه با على بيعت كنيد.زبير از قهرمانان نامى اسلام و مردى دلاور و شمشير زنى ماهر بود و ضربات شمشير او در ميان ديگر ضربات شناخته مى شد. از اين رو، مأموران احساس خطر كردند و با يورش دسته جمعى شمشير از دست او گرفتند و از يك خونريزى بزرگ جلوگيرى كردند.علت آن همه اصرار و به اصطلاح فداكارى عمر چه بود؟ آيا به راستى عمر با نيت پاك در اين ميدان گام بر مى داشت يا اينكه يك نوع توافق و به اصطلاح قرار و مدار ميان او و ابوبكر به عمل آمده بود؟امير مؤمنان "ع" در همان موقع كه تحت فشار مأموران دستگاه خلافت قرار گرفته بود و پيوسته تهديد به قتل مى شد، رو به عمر كرد و گفت:عمر، بدوش كه نيمى از آن مال توست و مركب خلافت را براى ابوبكر محكم ببند تا فردا به تو بازش گرداند. [ السياسة و الامامة، ج 1، ص 12. در خطبه ى شقشقيه نيز قريب به اين مضمون را مى فرمايد: لشد ما تشطرا ضرعيها.... ]اگر به راستى اخذ بيعت براى ابوبكر بنا بر اصول دموكراسى صورت پذيرفته بود مصداق و امرهم شورى بينهم بوده است، چرا وى در آخرين لحظات زندگى آرزو مى كرد كه اى كاش سه كار را انجام نمى داد:1- اى كاش احترم خانه ى فاطمه را حفظ مى كرد و فرمان حمله به آن را صادر نمى كرد، حتى اگر در را به روى مأموران او مى بست.2- اى كاش در روز سقيفه بار خلافت را به دوش نمى كشيد و آن را به عهده ى
عمر و ابوعبيده مى گذارد و خود مقام معاونت و وزارت را مى پذيرفت.3- اى كاش اياس بن عبدالله معروف به الفجاة را نمى سوزاند. [ تاريخ طبرى، ج 3، ص 236 و شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 2، ص 463. ]اسف آور است كه شاعر معروف معاصر، محمد حافظ ابراهيم مصرى كه در سال 1351 هجرى درگذشته است، در قصيده ى عمريه خود به مدح خليفه ى دوم برخاسته، او را به جهت جسارت و اهانتى كه به حضرت فاطمه "س" روا داشته ستوده است:




  • و قول لعلى قالها عمر
    حرقت دارك لا ابقى عليك بها
    ما كان غير ابى حفص يفوه بها
    امام فارس عدنان و حاميها



  • اكرم بسامعها اعظم بملقيها
    ان لم تبايع و بنت المصطفى فيها
    امام فارس عدنان و حاميها
    امام فارس عدنان و حاميها



[ ديوان شاعر نيل، ج 1، ص 84. ]
به يادآر سخنى را كه عمر به على گفت. گرامى دار شنونده را؛ بزرگ دار گوينده را. به على گفت اگر بيعت نكنى خانه ى تو را مى سوزانم و اجازه نمى دهم در آنجا بمانى. و اين سخن را در حالى گفت كه دختر حضرت محمد مصطفى در خانه بود.اين سخن را جز عمر كسى ديگر نمى توانست بگويد. در مقابل شهسوار عرب عدنان و حامى آن.
اين شاعر دور از شعور مى خواهد جنايتى را كه عرش الهى از آن مى لرزد از مفاخر خليفه بشمارد! آيا اين افتخار است كه بگوييم كه دختر گرامى پيامبر كمترين احترامى نزد عمر نداشت و او حاضر بود كه به منظور اخذ رأى بيشتر براى ابوبكر خانه و دختر پيامبر "ص" را بسوزاند؟و خنده آور است كه صاحب عقد الفريد نقل كرده است هنگامى كه على "ع" را به مسجد آوردند خليفه به وى گفت: آيا فرمانروايى ما را ناخوش داشتى؟
و على "ع" گفت: هرگز؛ بلكه با خود پيمان بسته بودم كه پس از درگذشت رسول خدا "ص" ردا بر دوش نيفكنم تا قرآن را جمع كنم و از اين رو از ديگران عقب ماندم! و سپس بيعت كرد. [ عقد الفريد، ج 4، ص 260. ] در حالى كه خود او و ديگران از عايشه نقل مى كنند كه تا مدت شش ماه كه حضرت فاطمه "ع" زنده بود على "ع" بيعت نكرد و پس از درگذشت او بود كه دست بيعت به خليفه داد. [ عقد الفريد، ج 4، ص 260. ]اما نه تنها حضرت على "ع" بيعت نكرد و سخنان او در نهج البلاغه گواه روشن اين واقعيت است، بلكه گروهى كه به نام آنها در تشريح حادثه ى سقيفه آشنا شديم نيز با خليفه بيعت نكردند و سلمان، كه بزرگترين حامى ولايت حضرت على "ع" بود، درباره ى خلافت ابوبكر چنين گفت:به خلافت كسى تن داديد كه تنها از نظر سن بزرگتر از شماست و اهل بيت پيامبر خود را ناديده گرفتيد. حال آنكه اگر خلافت را از محور خود خارج نمى كردند هرگز اختلافى پديد نمى آمد و همه از ميوه هاى گواراى خلافت "حق" بهره مند مى شديد. [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 2، ص 69. ]

حضرت على و فدك

ارزش اقتصادى فدك

كشمكشهاى سقيفه در راه انتخاب خليفه به پايان رسيد و ابوبكر زمام امور را به دست گرفت.

حضرت على "ع" با گروهى از ياران با وفاى
او از صحنه ى حكومت بيرون رفت، ولى پس از تنوير افكار و آگاه ساختن اذهان عمومى، براى حفظ وحدت كلمه، از در مخالفت وارد نشد و از طريق تعليم و تفسير مفاهيم عالى قرآن و قضاوت صحيح و احتجاج و استدلال با دانشمندان اهل كتاب و... به خدمات فردى و اجتماعى خود ادامه داد.امام "ع" در ميان مسلمانان واجد كمالات بسيارى بود كه هرگز ممكن نبود رقباى وى اين كمالات را از او بگيرند. او پس عم و داماد پيامبر گرامى "ص"، وصى بلافصل او، مجاهد نامدار و جانباز بزرگ اسلام و باب علم نبى "ص" بود. هيچ كس نمى توانست سبقت او را در اسلام و علم وسيع و احاطه ى بى نظير وى را بر قرآن و حديث و بر اصول و فروع دين بر كتابهاى آسمانى انكار كند يا اين فضايل را از او سلب نمايد.در اين ميان، امام "ع" امتياز خاصى داشت كه ممكن بود در آينده براى دستگاه خلافت ايجاد اشكال كند و آن قدرت اقتصادى و در آمدى بود كه از طريق فدك به او مى رسيد.
از اين جهت، دستگاه خلافت مصلحت ديد كه اين قدرت را از دست امام "ع" خارج كند، زيرا اين امتياز همچون امتيازات ديگر نبود كه نتوان آن را از امام "ع" گرفت. [ مشروح اين بحث را در بخش انگيزه هاى غصب فدك مى خوانيد. ]

مشخصات فدك

سرزمين آباد و حاصلخيزى را كه در نزديكى خيبر قرار داشت و فاصله ى آن با مدينه حدود 140 كيلومتر بود و پس از دژهاى خيبر محل
اتكاى يهوديان حجاز به شمار مى رفت قريه ى فدك مى ناميدند. [ به كتاب معجم البلدان و مراصد الاطلاع، ماده ى فدك مراجعه شود. ]پيامبر اكرم "ص" پس از آنكه نيروهاى يهود را در خيبر و وادى القرى و تيما در هم شكست و خلا بزرگى را كه در شمال مدينه احساس مى شد با نيروى نظامى اسلام پر كرد، براى پايان دادن به قدرت يهود در اين سرزمين، كه براى اسلام و مسلمانان كانون خطر و تحريك بر ضد اسلام به شمار مى رفت، سفيرى به نام محيط را نزد سران فدك فرستاد. يوشع بن نون كه رياست دهكده را به عهده داشت صلح و تسليم را بر نبرد ترجيح داد و ساكنان آنجا متعهد شدند كه نيمى از محصول هر سال را در اختيار پيامبر اسلام بگذارند و از آن پس زير لواى اسلام زندگى كنند و بر ضد مسلمانان دست به توطئه نزنند. حكومت اسلام نيز، متقابلاً، تأمين امنيت منطقه ى آنان را متعهد شد. در اسلام سرزمينهايى كه از طريق جنگ و نبرد نظامى گرفته شود متعلق به عموم مسلمانان است و اداره ى آن به دست حكام شرع خواهد بود. ولى سرزمينى كه بدون هجوم نظامى و نبرد در اختيار مسلمانان قرار مى گيرد مربوط به شخص پيامبر "ص" و امام پس ازاوست و بايد به طورى كه در قوانين اسلام معين شده است، در موارد خاصى بكار رود، و يكى از آن موارد اين است كه پيامبر و امامنيازمنديهاى مشروع نزديكان خود را به وجه آبرومندى برطرف سازند. [ سوره ى حشر، آيه هاى 6 و 7. در كتابهاى فقهى اين مطلب در كتاب جهاد تحت عنوان فى ء بحث شده است. ]

فدك هديه پيامبر به حضرت فاطمه

محدثان و مفسران شيعه و گروهى از دانشمندان سنى مى نويسند:وقتى آيه وآت ذا القربى حقه و المسكين و ابن السبيل [
سوره ى اسراء، آيه ى 26 يعنى حق خويشاوندان و مساكين و در راه ماندگان را بپرداز. ] نازل شد پيامبر "ص" دختر خود حضرت فاطمه را خواست و فدك را به وى واگذار كرد. [ مجمع البيان، ج 3 ص 411؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 16 ص 268 الدر المنثور، ج 4 ص 177. ] ناقل اين مطلب ابوسعيد خدرى يكى از صحابه بزرگ رسول اكرم "ص" است.كليه ى مفسران شيعه و سنى قبول دارند كه آيه در حق نزديكان و خويشاوندان پيامبر نازل شده است و دختر آن حضرت بهترين مصداق بارى ذا القربى است. حتى هنگامى كه مردى شامى به على بن الحسين زين العابدين "ع" گفت: خود را معرفى كن، آن حضرت براى شناساندن خود به شاميان آيه ى فوق را تلاوت كرد و اين مطلب چنان در ميان مسلمانان روشن بود كه آن مرد شامى، در حالى كه سر خود را به عنوان تصديق حركت مى داد، به آن حضرت چنين عرض كرد:به سبب نزديكى و خويشاوندى خاصى كه با حضرت رسول داريد خدا به پيامبر خود دستور داده كه حق شما رابدهد. [ الدر المنثور، ج 4 ص 176. ]خلاصه ى گفتار آنكه آيه در حق حضرت زهرا "س" و فرزندان وى نازل شده و مورد اتفاق مسلمانان است، ولى اين مطلب كه هنگام نزول اين آيه پيامبر "ص" فدك رابه دختر گرامى خود بخشيد مورد اتفاق دانمشندان شيعه و برخى ازدانشمندان سنى است.

چرا پيامبر فدك را به دختر خود بخشيد

مى دانيم و تاريخ زندگى پيامبر "ص" و خاندان او به خوبى گواهى مى دهد كه آنان هرگز دلبستگى به دنيا نداشته اند و چيزى كه در نظر آنان ارزشى نداشت همان ثروت دنيا بود. مع الوصف مى بينيم كه پيامبر گرامى "ص" فدك را به دختر خود بخشيد و آن را به خاندان على "ع" اختصاص داد. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا پيامبر فدك را به دختر خود بخشيد. در پاسخ به اين سؤال وجوه زير را مى توان ذكر كرد:1- زمامدارى مسلمانان پس از فوت پيامبر اكرم "ص"، طبق تصريحات مكرر آن حضرت،با امير مؤمنان "ع" بود واين مقام و منصب به هزينه ى سنگين نياز داشت. حضرت على "ع" براى اداره ى امور وابسته به منصب خلافت مى توانست از درآمد فدك به نحو احسن استفاده كند. گويا دستگاه خلافت از اين پيش بينى پيامبر "ص" مطلع شده بود كه در همان روزهاى نخست فدك را از دست خاندان پيامبر خارج كرد.2- دودمان پيامبر "ص"، كه مظهر كامل آن يگانه دختر وى و نور ديدگانش حضرت حسن "ع" و حضرت حسين "ع" بود، بايد پس از فوت پيامبر "ص" به صورت آبرومندى زندگى كنند و حيثيت و شرف رسول اكرم و خاندانش محفوظ بماند. براى تأمين اين منظور پيامبر "ص" فدك را به دختر خود بخشيد.3- پيامبر اكرم "ص" مى دانست كه گروهى كينه ى حضرت على "ع" را در دل دارند، زيرا بسيارى از بستگان ايشان به شمشير وى در ميدانهاى جهاد كشته شده اند. يكى از راههاى زدودن اين كينه اين بود كه امام "ع" از طريق كمكهاى مالى از آنان دلجويى كند و عواطف آنان را به خود جلب نمايد. همچنين به كليه ى
بينوايان و درماندگان كمك كند و از اين طريق موانع عاطفى كه بر سر راه خلافت او بود از ميان برداشته شود.پيامبر "ص"، هر چند ظاهراً فدك را به زهرا "س" بخشيد، ولى درآمد آن در اختيار صاحب ولايت بود تا از آن، علاوه بر تأمين ضروريات زندگى خود، به نفع اسلام و مسلمانان استفاده كند.

درآمد فدك

با مراجعه به تاريخ، همه ى اين جهات سه گانه در ذهن انسان قوت مى گيرد. زيرا فدك يك منطقه ى حاصلخيز بود كه مى توانست حضرت
على "ع" را در راه اهداف خويش كمك كند.حلبى، مورخ معروف، در سيره ى خود مى نويسد:ابوبكر مايل بود كه فدك در دست دختر پيامبر باقى بماند و حق مالكيت فاطمه را در ورقه اى تصديق كرد؛ اما عمر از دادن ورقه به فاطمه مانع شد و رو به ابوبكر كرد و گفت: فردا به درآمد فدك نياز شديدى پيدا خواهى كرد، زيرا اگر مشركان عرب بر ضد مسلمانان قيام كنند از كجا هزينه ى جنگى را تأمين مى كنى. [ سيره ى حلبى، ج 3 ص 400. ]از اين جمله استفاده مى شود كه در آمد فدك به مقدارى بوده است كه مى توانسته بخشى از هزينه ى جهاد با دشمن راتأمين كند. از اين جهت لازم بود كه پيامبر"ص"اين قدرت اقتصادى را در اختيار حضرت على "ع" بگذارد.ابن ابى الحديد مى گويد:من به يكى از دانشمندان مذهب اماميه درباره ى فدك چنين گفتم: دهكده ى فدك آنچنان وسعت نداشت و سرزمين به اين كوچكى، كه جز چند نخل در آنجا نبود، اينقدر مهم نبود كه مخالفان فاطمه در آن طمع ورزند. او در پاسخ من گفت: تو در
اين عقيده اشتباه مى كنى. شماره ى نخلهاى آنجا از نخلهاى كنونى كوفه كمتر نبود. به طور مسلم ممنوع ساختن خاندان پيامبر از اين سرزمين حاصلخيز براى اين بود كه مبادا امير مؤمنان از درآمد آنجا براى مبازه با دستگاه خلافت استفاده كند. لذا نه تنها فاطمه را از فدك محروم ساختند، بلكه كليه ى بنى هاشم و فرزندان عبدالمطلب را از حقوق مشروع خود "خمس غنائم" هم بى نصيب نمودند.افردى كه بايد مدام به دنبال تأمين زندگى بروند و با نيازمندى به سر ببرند هركز فكر مبارزه با وضع موجود را در مغز خود نمى پرورانند. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16 ص 236. ]امام موسى بن جعفر "ع" حدود مرزى فدك را در حديثى چنين تحديد مى كند:فدك از يك طرف به عدن، از طرف دوم به سمرقند، از جهت سوم به آفريقا، از جانب چهارم به درياها وجزيره ها و ارمنستان... حدود مى شد. [ بحارالانوار، ج 48، ص 144. ]به طور مسلم فدك، كه بخشى از خيبر بود، چنان حدودى نداشت؛ مقصود امام كاظم "ع" اين بوده است كه تنها سرزمين فدك از آنان غصب نشده است بلكه حكومت بر ممالك پهناور اسلامى كه حدود چهارگانه ى آن در سخن امام تعيين شده از اهل بيت گرفته شده است.قطب الدين راوندى مى نويسد:پيامبر "ص" سرزمين فدك را به مبلغ بيست و چهار هزار دينار اجاره داد. در برخى از احاديث هفتاد هزار دينار نيزنقل شده است و اين اختلاف به حسب تفاوت درآمد سالانه ى آن بوده است.هنگامى كه معاويه به خلافت رسيد فدك را ميان سه نفر تقسيم كرد: يك سوم آن را به مروان بن حكم و يك سوم ديگر را به عمرو بن عثمان و ثلث آخر را به فرزند

/ 75