فلسفهء نيايش<p/>نوشته: دكتر على شريعتى<p/> - فلسفه نیایش نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه نیایش - نسخه متنی

علی شریعتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فلسفهء نيايش

نوشته: دكتر على شريعتى

خداي "عقيده" مرا از دست "عقده ام" مصون بدار.

خداي به من قدرت تحمل عقيده "مخالف" ارزانى كن.

خداي رشد علمى و عقلى مرا از فضيلت "تعصب" و "احساس" و "اشراق" محروم نسازد.

خداي مرا همواره آگاه و هوشيار دار، تا پيش از شناختن "درست " و "كامل" كسى، يا فكرى مثبت يا منفى قضاوت نكنم.

خداي جهل آميخته با خودخواهى و حسد، مرا، رايگان، ابزار قتاله دشمن براى حمله به دوست، نسازد.

خداي شهرت، منى را كه: "مى خواهم باشم"، قربانى منى كه: "مى خواهند باشم" نكند.

خداي مرا از چهار زندان بزرگ انسان: "طبيعت"، "تاريخ"، "جامعه" و "خويشتن" رها كن، تا آنچنان كه تو اى آفريدگار من، مرا آفريده اى خود آفريدگار خود باشم، نه كه همچون حيوان خود را با محيط، كه محيط را با خود تطبيق دهم.

خداي مرا از فقر ترجمه و زبونى تقليد نجات بخش، تا قالبهاى بى ارزش را بشكنم، تا در برابر " قالب ريزى" غرب! بايستم و تا همچون اينها و آنها ديگران حرف نزنند و من فقط دهانم را تكان دهم.

خداي مرا يارى ده تا جامعه ام را بر 3 پايه "كتاب، ترازو و آهن" استوار كنم، و دل را از 3 سرچشمه "حقيقت، زيبايى و خير" سيراب سازم. مذهب بى عوام، ايمان بى ريا، خوبى بى نمود، گستاخى بى حامى، مناعت بى غرور، عشق بى هوس، تنهايى در انبوه جمعيت، و دوست داشتن بى آنكه دوست بداند، روزى كن.

خداي به من زيستنى عطا كن كه در لحظه مرگ، بر بى ثمرى لحظه اى كه براى زيستن گذشته است، حسرت نخورم، و مردنى عطا كن كه بر بيهودگيش، سوگوار نباشم. بگذار تا آنرا من خود انتخاب كنم اما آنچنان كه تو دوست ميدارى.

خداي "چگونه زيستن" را تو به من بياموز، "چگونه مردن" را خود خواهم آموخت.

خداي مى دانم كه اسلام پيامبر تو با "نه" آغاز شد و تشيع دوست تو نيز با "نه" آغاز شد (نه اى كه على در شوراى عمر در پاسخ عبدالرحمن گفت). مرا اى فرستنده محمد و اى دوستدار على، به "اسلام آرى" و به "تشيع آرى" كافر گردان.

خداي "مسئوليت هاى شيعه بودن" را كه على وار بودن و على وار زيستن و على وار مردن است، و على وار پرستيدن و على وار انديشيدن و على وار جهاد كردن و على وار كار كردن و على وار سخن گفتن و على وار سكوت كردن است تا آنجا كه در توان اين بنده ناتوان على است، همواره فرا يادم آر.

به عنوان يك "من على وار": يك روح در چند بعد: خداوند سخن بر منبر، خداوند پرستش در محراب، خداوند كار در زمين، خداوند پيكار در صحنه، خداوند وفا در كنار محمد (ص)، خداوند مسئوليت در جامعه، خداوند پارسايى در زندگى، خداوند دانش در اسلام، خداوند انقلاب در زمان، خداوند عدل در حكومت، خداوند قلم در نهج البلاغه، خداوند پدرى و انسان پرورى در خانواده، و... بنده خدا در همه جا و همه وقت.

و به عنوان يك شيعى مسئول، وفادار به مكتب، وحدت و عدالت كه سه فصل زندگى اوست، و رهايى و برابرى كه مذهب اوست و فدا كردن همه مصلحتها، در پاى حقيقت كه رفتار اوست.

خداي "اينها" على را تا خدا بالا مى برند، و آنگاه او را در سطح كسى كه از ترس، به "خلاف شرع" راى مى دهد و با خائن بيعت مى كند پايين مى آودند! تسبيح گوى ولايت جورند و رجز خوان كه: نعمت ولايت على داريم.

خداي "اخلاص" و "اخلاص" و "اخلاص" خداي در روح من، اختلاف در "انسانيت" را، با اختلاف در "فكر" و اختلاف در "رابطه"، با هم مياميز، آنچنان كه نتوانم اين سه اقنوم جدا از هم را، باز شناسم.

خداي مرا بخاطر حسد، كينه و غرض، عملهء آماتور ظلمه مگردان.

خداي خود خواهى را چنان در من بكش، يا چندان بركش، تا خود خواهى ديگران را احساس نكنم و از آن در رنج نباشم.

خداي مرا، درايمان، "اطاعت مطلق" بخش تا در جهان "عصيان مطلق" باشم.

خداي مرا به ابتذال آرامش و خوشبختى مكشان، اضطراب هاى بزرگ، غمهاى ارجمند و حيرت هاى عظيم را به روحم عطا كن.

خداي انديشه و احساس مرا در سطحى پايين مياور كه زرنگى هاى حقير و پستى هاى نكبت بار، و پليد "شبه آدمهاى اندك" را متوجه شوم.

خداي آتش مقدس "شك" را آنچنان در من بيفروز تا همه "يقين"هايى را كه در من نقش كرده اند، بسوزد. و آنگاه از پس توده اين خاكستر، لبخند مهراور بر لبهاى صبح يقينى، شسته از غبار، طلوع كند.

خداي مرا ازاين فاجعه پليد "مصلحت پرستى" كه چون همه گير شده، وقاحتش از ياد رفته و بيماريى شده كه از فرط عموميتش، هر كه از آن سالم مانده، بيمار مى نمايد مصون بدار، ت "به رعايت مصلحت، حقيقت را ذبح شرعى نكنم".

خداي رحمتى كن تا ايمان، نام و نان برايم نياورد، قوتم بخش تا نانم را و حتى نامم را در خطر ايمانم افكنم، تا از آنها باشم كه پول دنيا را مى گيرند و براى دين كار مى كنند، نه از آنها كه پول دين! را مى گيرند و براى دنيا كار مى كنند.

خداي قناعت، صبر و تحمل را از ملتم باز گير و به من ارزانى دار.

خداي اين خورده بين حسابگر مصلحت پرست را كه بر دو شاه بال "هجرت" از "هست"، و "معراج" به "باشد" م، بندهاى بيشمار مى زند در زير گامهاى اين كاروان شعله هاى بيقرار شوق، كه در من شتابان مى گذرد، نابود كن!

خداي مرا از نكبت دوستى ها و دشمنى هاى ارواح حقير در پناه روحهاى پرشكوه چون على و دلهاى زيباى همه قرنها - از گيلگوش تا سارتر و از لوپى تا عين القضات، و از مهراوه تا رزاس، پاك گردان.

خداي تو را همچون فرزند بزرگ حسين بن على، سپاس مى گزارم كه دشمنان مرا از ميان احمق ها برگزيدى، كه چند دشمن ابله، نعمتى است كه خداوند تنها به بندگان خاصش عطا مى كند.

خداي مرا هرگز مراد بى شعورها و محبوب نمكهاى ميوه مگردان.

خداي بر اراده، دانش، عصيان، بى نيازى، حيرت، لطافت روح، شهامت و تنهايى ام بيفزاى.

خداي اين كلام مقدسى را كه به روسو الهام كرده اى، هرگز از ياد من مبر كه: "من دشمن تو و عقايد تو هستم، اما حاضرم جانم را براى تو و عقايد تو فدا كنم".

خداي "جامعه ام" را از بيمارى تصوف و معنويت زدگى شفا بخش، تا به زندگى و واقعيت بازگردد، و مرا از ابتذال زندگى و بيمارى واقعيت زدگى نجات بخش، تا به آزادى عرفانى و كمال معنوى برسم.

خداي به روشنفكرانى كه اقتصاد را "اصل" مى دانند، بياموز كه: اقتصاد "هدف" نيست، و به مذهبى ها كه "كمال" را هدف مى دانند، بياموز كه: اقتصاد هم "اصل" است.

خداي اين آيه را كه بر زبان داستايوسكى رانده اى، بر دلهاى روشنفكران فرود آر كه: "اگر خدا نباشد، همه چيز مجاز است". جهان فاقد معنى و زندگى فاقد هدف و انسان پوچ است، و انسان فاقد معنى، فاقد مسئوليت نيز هست.

خداي در برابر هر آن چه انسان ماندن را به تباهى مى كشاند، مرا، با "نداشتن" و "نخواستن"، روئين تن كن.

خداي به مذهبى ها بفهمان كه: آدم از خاك است، بگو كه: يك پديده مادى نيز به همان اندازه خدا را معنى مى كند كه يك پديده غيبى، در دنيا همان اندازه خدا وجود دارد كه در آخرت. و مذهب، اگر پيش از مرگ، به كار نيايد، پس از مرگ به هيچ كار نخواهد آمد.

خداي كافر كيست؟ مسلمان كيست؟ شيعه كيست؟ سنّى كيست؟ مرزهاى درست هر كدام، كدام است؟

خداي مگذار كه: ايمانم به اسلام و عشقم به خاندان پيامبر، مرا با كسبه دين، با حمله تعصب و عمله ارتجاع، هم آواز كند. كه آزادى ام اسير پسند عوام گردد. كه "دينم"، در پس "وجهه دينى ام"، دفن شود، كه آنچه را "حق مى دانم"، بخاطر آنكه "بد مى دانند" كتمان نكنم.

خداي

اى خداوندا! به علماى ما مسئوليت، و به عوام ما علم، به مومنان ما روشنايى، و به روشنفكران ما ايمان، و به متعصبين ما فهم، و به فهميدگان ما تعصب، به زنان ما شعور و به مردان ما شرف، و به پيران ما آگاهى و به جوانان ما اصالت، به اساتيد ما عقيده و به دانشجويان ما.... نيز عقيده، به خفتگان ما بيدارى و به بيداران ما اراده، به مبلغان ما حقيقت و به دينداران ما دين، به نويسندگان ما تعهد و به هنرمندان مادرد، و به شاعران ما شعور و به محققان ما هدف ، به نوميدان ما اميد و به ضعيفان ما نيرو و به محافظه كاران ما گستاخى، و به نشستگان ما قيام و به راكدان ما تكان، و به مردگان ما حيات، و به كوران ما نگاه و به خاموشان ما فرياد، وبه مسلمانان ما قرآن و به شيعيان ما على، و به فرقه هاى ما وحدت، و به حسودان شفاء به خودبينان ما انصاف، به فحاشان ما ادب، به مجاهدان ما صبر و به مردم خودآگاهى، و به همه ملت ما، همت تصميم و استعداد فداكارى و شايستگى نجات و عزت ببخشا!

/ 2