زن لوط و زن نوح - زن در آیینه جمال و جلال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زن در آیینه جمال و جلال - نسخه متنی

عبد الله جوادی آملی؛ ت‍ح‍ق‍ی‍ق‌ و ت‍ن‍ظی‍م:‌ م‍ح‍م‍ود ل‍طی‍ف‍ی‌؛ وی‍رایش: س‍ع‍ی‍د ب‍ن‍دع‍ل‍ی‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بخش ديگر بحث كه در همين راستا است، اين است كه ذات اقدس اله رسول خود را به عنوان رحمت جهان شمول معرفى نموده ومى فرمايد: وما ارسلناك الاّ رحمةً للعالمين (1) وآيات فراوان ديگرى نيز هست كه جهان شمول بودن دعوت نبىّ اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم را تفهيم مى كند. از سوى ديگر در سوره احزاب مى فرمايد: لقد كان لكم في رسول اللّه اُسوة حسنة (2) قطعاً رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم براى شما سرمشقى نيكوست. وقتى مقدمه دوم در كنار مقدمه اول قرار داده شود، معلوم مى شود كه كلمه «لكم » خطاب به مردان نيست، بلكه خطاب به مردم است وهمانطورى كه قبلاً بيان شد، فرهنگ قرآن فرهنگ محاوره است، ودر محاوره وقتى مى گويند مردم، منظور مردان در مقابل زنان نبوده، بلكه منظور توده ناس است. اگر طبق مقدمه اول، رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم نذيراً للعالمين، رحمةً للعالمين، كافّةً للناس است، ديگر صحيح نيست كه ما در مقدمه دوم بگوييم كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم فقط الگوى مردان است، بلكه بايد گفت او الگوى مردم است. همچنانكه ذات اقدس اله، ابراهيم خليل عليه وعلى نبيّا وآله افضل الصلوات را هم اسوه مردم دانسته ومى فرمايد: ملّة ابيكم ابراهيم (3) اين كلمه «ابيكم » خطاب به مردم است نه مردان ودر جايى ديگر مى فرمايد: قد كانت لكم اسوة حسنة في ابراهيم والذين معه (4) حقيقتاً ابراهيم وهمراهان او براى شما سرمشقى نيكو هستند. يعنى شما مردم، به ابراهيم وهمراهان ابراهيم عليه السلام تاسى كنيد، نه شما مردان. اين ضمير جمع مذكر سالم بر اساس فرهنگ محاوره، خطاب به مردم جامعه است، نه مردان. قرآن كريم در دو آيه از سوره ممتحنه ما را دعوت به تاسى از ابراهيم خليل عليه السلام كرده، يكى در همين آيه وديگرى نيز در آيه: لقد كان لكم فيهم اُسوة حسنة (5) اين نمونه ها نشان مى دهد كه انبيا الگوى مردمند نه مردان. اگر انسان وارسته شد مى تواند الگوى ديگر انسانها قرار گيرد. اگر مرد باشد الگوى مردم است نه مردان، واگر زن باشد باز الگوى مردم است نه زنان. اين مطلب را قرآن كريم به صورت صريح روشن كرده وچهار زن را به عنوان زن نمونه (دو نمونه خوب ودو نمونه بد) ذكر مى كند. زن، چه بد وچه خوب نمونه زنان نيست، زن نمونه است. فرق است بين اين دو مطلب كه اگر زن خوب شد، آيا نمونه زنان مى باشد يا زنِ نمونه است؟ چه اين كه مرد، اگر خوب شد، نمونه مردان نيست بلكه مردِ نمونه است. قرآن كريم مى فرمايد: آن كه خوب است نمونه مردم است نه نمونه مردان و زن خوب، نمونه زنان نيست، بلكه زن نمونه است، چه اين كه زن بد، نمونه زنان بد نيست، بلكه نمونه انسانهاى بد است.

زن لوط و زن نوح

قرآن كريم نمونه مردم بد را با نقل داستانِ دو زن بد، تبيين كرده ومى فرمايد: ضرب اللّه مثلاً للذين كفروا امراة نوح وامراة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من اللّه شيئاً وقيل ادخلا النّار مع الداخلين (6) خدا براى كسانى كه كافر شدند زن نوح ولوط را مَثَل آورده كه هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شايسته ما بودند وبه آنها خيانت كردند وكارى از دست شوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود، به آنان گفته شد با داخل شوندگان، داخل آتش شويد. در اين جا خداوند نمى فرمايد «ضرب اللّه مثلاً لللاتي كفرن » ونمى فرمايد «ضرب اللّه مثلاً للنساء الكافرات » نمى گويد خدا نمونه زنان بد را ذكر كرد، بلكه مى گويد نمونه مردم كافر را ذكر كرد. ضرب اللّه مثلاً للذين كفروا نه «للنساء» ونه «لللاتي كفرن » بنابراين معلوم مى شود اين «للذين كفروا» به معناى مردان كافر نيست بلكه به معناى مردم تبهكار وبزهكار است. منظور از خيانت نيز در اينجا، خيانت مكتبى، اعتقادى وفرهنگى است، ولذا ذات اقدس اله به ما فرمود: لاتخونوا اللّه والرّسول وتخونوا اماناتكم (7) خيانت نكنيد به خدا ورسول وخيانت نكنيد به امانت هايتان. به پيامبر خيانت كردن، يعنى، با دين او بد رفتارى كردن. در اينجا كه فرمود: زن لوط وزن نوح به اين دو پيامبر كه يكى از آنها پيامبر اولواالعزم است وديگرى حافظ شريعت ابراهيم عليه السلام، خيانت كردند، يعنى مكتبشان را نپذيرفتند، واينها نمونه مردم تبهكار وكافرند. بنابراين معلوم مى شود كه اگر سخن از «الذين » و «امنوا» ومانند آن است بنابر فرهنگ محاوره، منظور مردم هستند، نه مردان. ودر همين آيه هم كه فرمود قيل ادخلا النار مع الداخلين اگرچه «ادخلا» همانطورى كه تثنيه مذكر است، تثنيه مؤنث هم هست، اما اين كه «داخلين » را به صورت جمع مذكر سالم ذكر كرد منظور، مردم جهنمى هستند نه مردان جهنمى. زن فرعونقرآن كريم دو نمونه خوب از زنان را نيز به عنوان الگو ذكر مى كند، زنان با فضيلتى كه ذات اقدس اله را نمونه مردم مؤمن مى شمارد ودرباره آنها چنين مى فرمايد: وضرب اللّه مثلاً للذين آمنوا امراة فرعون اذ قالت ربّ ابنِ لي عندك بيتاً في الجنّة ونجّني من فرعون وعمله ونجّني من القوم الظالمين (8) براى كسانى كه ايمان آوردند خداوند همسر فرعون را مَثَل آورده آنگاه كه گفت: پروردگارا پيش خود در بهشت براى من خانه اى بساز ومرا از فرعون وكردارش نجات بخش ومرا از دست مردم ستمگر برهان. تعبير قرآن در آيه اين نيست كه: همسر فرعون نمونه زنان خوب است، بلكه مى فرمايد: زن خوب نمونه جامعه اسلامى است وجامعه برين از اين زن الگو مى گيرد،نه اين كه فقط زنان بايد از او درس بگيرند. ذات اقدس اله در اين آيه نيز نمى فرمايد: «وضرب اللّه مثلاً لللاتي امنّ امراة فرعون » بلكه مى فرمايد: نمونه مردم خوب، زن فرعون است وضرب اللّه مثلاً للذين امنوا امراة فرعون يك چنين زنى در خانه اى زندگى مى كرد كه صاحب آن خانه ادّعاى: انا ربّكم الاعلى (9) پروردگار بزرگتر شما منم. داشت وشعار: ما علمتُ لكم من اله غيري (10) براى شما خدايى غير از خودم نمى شناسم. در سر مى پروراند وادعاى انحصار مى نمود. ذات اقدس اله در قرآن كريم به صورت حصر مى فرمايد: سبّح اسم ربّك الاعلى (11) تسبيح كن نام پروردگار والاى خود را. كلمه اعلى مفهومى است كه حصر را همراه دارد، بنابراين، دو نفر به عنوان اعلى نمى توانند يافت شوند، فرعون نيز با گفتن اين كلمه داعيه انحصار داشت واين اعلى بودن را ادّعا مى كرد. او همانطورى كه ادّعاى ربوبيّت را داشت، مدّعى توحيد ربوبى هم بود. سخن از ارباب متفرقه نمى گفت. او مى فت: نه تنها من خدايم، بلكه من، تنها خدا هستم. به جاى «لا اله الاّ اللّه » شعار «لا اله الاّ انا» را سر مى داد ودر چنين خانه اى بانويى نشات گرفت كه نمونه مردم متديّن است. قرآن در مقام ذكر فضائل اين بانو مهمترين آنها را در بُعد دعا مى داند كه در اين دعا شش نكته مهم اخذ شده است. علّت اين كه اين بانو نمونه مردم خوب است به خاطر آن است كه در نيايشش به ذات اقدس اله عرض مى كند: اذ قالت ربّ ابنِ لي عندك بيتاً في الجنّة. اين زن در كنار خدا، بهشت را مى طلبد. ديگران بهشت را مى طلبند، ودر دعاهايشان از خداوند: جنّات تجري من تحتها الانهار (12) بهشت هايى كه از زير آنها نهرها جارى است. درخواست مى كنند، امّا اين بانو اول خدا را مى خواهد وبعد در كنار خدا، خانه طلب مى كند. نمى گويد «ربّ ابن لي بيتاً في الجنّة » ونمى گويد «ربّ ابن لي بيتاً عندك في الجنّة » بلكه مى گويد: ربّ ابنِ لي عندك بيتاً في الجنّة اول عند اللّه را ذكر مى كند بعد سخن از بهشت را به ميان مى آورد. يعنى اگر سخن از: «الجار ثمّ الدار» (13) اوّل همسايه بعد منزل خود. است، اين بانو هم مى گويد: «اللّه ثم الجنّة » البته جنّتى كه عند اللّه باشد، با جنتى كه تجري من تحتها الانهار است تفاوت فراوان دارد. در اين نيايش ششگانه يا دعاى شش بُعدى دو درخواست به تولّى بر مى گردد يكى لقاء اللّه وديگرى بهشت. يعنى يكى «جنّة اللقاء» وديگرى جنّات تجري من تحتها الانهار وچهار خواسته ديگر هم به تبرى بر مى گردد: 1 - ونجّني من فرعون 2 - وعمله 3 - نجّني من القوم الظالمين 4 - و «اعمالهم » كه محذوف است. آنجا كه مى فرمايد نجّني من فرعون وعمله خواسته او اين نيست كه: خدايا مرا از عذاب فرعون نجات بده. ممكن است كسى بگويد خدايا مرا از دست ظالم نجات بده ولى وقتى خود به قدرت رسيد، دست به ظلم بيالايد. امّا اين بانو عرض مى كند: نه تنها مرا از فرعون نجات بده بلكه از ستمكارى هم مرا برهان، مرا نجات بده تا زير بار شرك فرعون نروم وخود نيز داعيه ربوبيّت در سر نپرورانم ربّ نجّني من فرعون وعمله. سپس مى گويد ونجّني من القوم الظالمين چون ممكن است كسى از فرعون برهد ولى به دام آل فرعون يا ساير ستمكاران بيفتد. لذا درخواست پنجم را عرض مى كند ونجّني من القوم الظالمين و «اعمالهم » به قرينه نجّني من فرعون وعمله حذف شده است وحذف در اين گونه موارد جايز است. بنابراين بانويى كه تا به اين حدّ عالى مى فهمد ودر خواسته هايش تبرى وتولّى داشته ومسائل اجتماعى وفردى را از ذات اقدس اله مسالت مى كند، آيا اين زنِ نمونه، تنها نمونه زنان است؟ يا به تعبير قرآن كريم نمونه مردم جامعه است؟ مقام ويژه مريم عليها السلام نمونه چهارمى را كه قرآن بيان مى كند حضرت مريم است. خداوند پس از معرفى همسر فرعون به عنوان الگوى انسانهاى مؤمن در آيه بعد براى گراميداشت مقام خاص مريم مى فرمايد: ومريم ابنت عمران الّتي احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا وصدقت بكلمات ربّها وكتبه وكانت من القانتين (14) ومريم دختر عمران را، كه خود را پاكدامن نگاه داشت ودر او از روح خود دميدم وسخنان پروردگار خود وكتابهاى او را تصديق كرد واز عبادت پيشگان بود. يعنى «وضرب اللّه مثلاً للذين آمنوا مريم ابنت عمران » وچون مقام مريم، بالاتر از مقام زن فرعون بود لذا اينها را يكجا ذكر نكرد، بلكه در دو آيه جدا ذكر فرمود، برخلاف آن دو كافره كه در يكجا ذكر نكرد، بلكه در دو آيه جدا ذكر فرمود، بر خلاف آن دو كافره كه در يك آيه ذكر شدند. حضرت مريم در اثر احصان، صيانت، عفّت ودر اثر دريافت آن روح غيبى به جايى رسيد كه صدّقت بكلمات ربّها وكتبه وكانت من القانتين گشت. از اين چهار نمونه سوره تحريم به خوبى بر مى آيد كه نه مرد نمونه، نمونه مردان است ونه زن نمونه، نمونه زنان. ممكن است كشاورز نمونه، نمونه كشاورزان، صنعتگر نمونه، نمونه صنعتگران، خطاط نمونه، نمونه خطاطان باشد، ولى انسان نمونه، نمونه همه انسانهاست واختصاصى به زن يا مرد ندارد. پس در ارزيابى مقام وكمالات مريم نقش مادر آن بانو را نبايد فراموش كرد. گرچه در تربيت مريم سلام اللّه عليها حضرت زكريّا نيز نقش داشت ليكن اين امر در مرحله نهايى بود نه در پيدايش ابتدايى، مادر اين بانو لياقت آن را داشت كه مادر پيغمبر بزايد وآن خضوع را داشت كه فرزندش را به معبد حقّ اهدا كند، واين كه ذات اقدس اله اين گوهر را پذيرفت، براى آن بود كه مى دانست اگر به او فيض عطا نمايد امين در حفظ فيض خواهد بود. خدا به عده زيادى از مردان فضيلت داد ومى دانست كه از عهده آن برنيامده وسرانجام رسوا خواهند شد واعطاى فضيلت به آنها فقط از باب: معذرةً الى ربّكم (15) واتمام حجّت بود لذا به آنها فضيلت داد، ولى سمت وماموريت نداد. زيرا كسى كه در كار خود انحراف دارد، اگر ماموريت وسمتى پيدا كند به مبانى دين صدمه مى زند. خداوند به بلعم باعورا فضيلت داد ولى سمت نداد، به سامرى فضيلت داد ولى سمت نداد. سامرى آدم كوچكى نبود او با چشم درونى خود اثر فرشته ها را ديد وگفت: بصرت بما لم يبصروا به (16) من ديدم چيزى را كه توده ناظران نديدند، ولى به جاى اين كه از آن اثر فيض گرفته، وراه موسى وهارون را ادامه بدهد، وشاگردى آنها كند، گوساله پرستى را رواج داد. بلعم باعورا نيز، كسى بود كه طبق يك نقل ذات اقدس اله درباره او فرمود: واتلُ عليهم نبا الذي اتيناه اياتنا فانسلخ منها (17) خبر آن كس را كه آيات خود را به او تعليم داده بوديم واز آن دور شد براى آنان بخوان. ما يك قشر روشن، يك لباس فاخرى بر پيكر او پوشانديم اما او از اين پوست درآمد. اينها نمونه هاى قرآنى است مبنى بر اين كه خدا مى داند كه به چه كسى سمت بدهد، لذا فضيلت را مى دهد تا معلوم شود، كه عده اى عمداً فضيلت را به رذيلت تبديل مى كنند. چون ذات اقدس اله از درون وبرون همگان باخبر است، هرگز به كسانى كه لاحقه سوء دارند سمت رسمى نمى دهد. اللّه اعلم حيث يجعل رسالته (18) ذات اقدس اله مى داند كه به چه كسى ماموريت بدهد. او نظير بشرهاى عادى نيست كه به كسى ابلاغ بدهد، بعد كشف خلاف بشود، وبگويد: من كه درون بين نبودم. خداوند سمت خلافت، رسالت، نبوت، امامت ورهبرى را به كسى كه از درون آنها مستحضر است ودرونى فاسد دارند نخواهد داد امّا كسانى كه ذات اقدس اله مى داند، با حسن اختيارشان پايدار وپايبند هستند، اينها را مى پذيرد ومريم از اين نمونه بود. بنابراين گرچه او در بدو پيدايش، كودكى بيش نبود امّا معلوم بود كه اگر خدا به او فضيلت بدهد او در حفظش پايدار واستوار است. لذا در ابتداى زندگى، مادرى همچون زن عمران، سرپرستى او را به عهده داشت وبعد وقتى مى خواهد به نذر خود عمل كند، او را به معبد مى سپارد، واز آن به بعد است كه: وكفّلها زكريّا (19) خدا زكريا را كفيل او قرار داد. يعنى «جعل اللّه سبحانه وتعالى لزكريا كفيلاً لها»، «كفّل » در اين جمله دو مفعول گرفته است «مُكفّل » خدا است وخداى متعال مريم را در تحت سرپرستى زكريا عليه السلام كفالت نمود «وكفّلها زكريّا» نه «تكفّلها زكريّا» زكريا عليه السلام متكفل نشد مگر به وحى الهى. اين چنين نبود كه قرعه خود به خود به نام زكريا عليه السلام بيفتد، لذا فرمود: اينها قرعه زدند وخيلى ها شيفته بودند كه اين كودك را سرپرستى كنند: وما كنت لديهم اذ يختصمون (20) تو نزد آنان نبودى آنگاه كه مجادله داشتند. وبنا را بر قرعه نهادند امّا قرعه بنام مبارك زكريا عليه السلام خورد، به خواست خدا قرعه به نام او در آمد. وما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايّهم يكفل مريم (21) تو نزد آنان نبودى آنگاه كه قرعه انداختند تا كدام يك مريم را كفالت كند. خدا مى فرمايد: ما طورى برنامه را تنظيم كرديم كه خود مكفّل شويم وزكريّا متكفّل ومريم تحت كفالت باشد. واين در مرحله بقاء است كه پرورش ورشد اوست وگرنه در بدو پيدايش وتكوّنش، وظهور وهجرت او از رحم به دامن، در سايه تربيت آن بانو بود.

ارزيابى مقام مريم از نظر مفسّرين

نكته اى كه در ارزيابى مقام حضرت مريم بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه قرآن كريم درباره تربيت مريم عذراء عليها السلام مى فرمايد: هرگاه حضرت زكريّا عليه السلام وارد مى شد روزى خاصى را در حضور آن بانو عليها السلام مى ديد. كلّما دخل عليها زكريّا المحراب وجد عندها رزقاً قال يا مريم انّى لكِ هذا قالت هو من عند اللّه يرزق من يشاء بغير حساب (22) هرگاه كه زكريّا در محراب بر او وارد مى شد نزد او نوعى خوراكى مى يافت. گفت: اى مريم اين از كجا براى تو آمده است؟ او گفت: اين از جانب خداست، كه خدا به هركس بخواهد بى شمار روزى دهد. وهمچنين فرشتگان بامريم سخن مى گفتند وسخنان مريم را هم مى شنيدند بلكه مشافهتاً و مشاهدتاً گفتار را با شهود مى آميختند، هم مريم آنها را مى ديد وهم آنها را مرآى مريم قرار مى گرفتند. اينها تعبيرات بلندى است كه قرآن درباره مريم دارد. ونيز در تبيين مقام والاى مريم مى فرمايد: واذ قالت الملائكة يامريم انّ اللّه اصطفاك وطهّرك واصطفاكِ على نساء العالمين يامريم اقنُتي لربّك واسجدي واركعي مع الراكعين (23) وهنگامى را كه فرشتگان گفتند: اى مريم، خداوند تو را برگزيده وپاك ساخته وتو را بر زنان جهان برترى داده است. اى مريم، عبادت خدا كن وسجده كن وباركوع كنندگان راكع باش. يعنى فرشتگان فراوانى با اين بانو سخن گفته، واو را از مقام اصطفايش با خبر كردند كه تو صفوة اللّه، مطهّره ودر ميان زنان عالم ممتازى، دائماً به ياد حقّ باش، سجود، سجود وركوع را فراموش مكن واز اهل ركوع باش. ونيز بشارت حضرت مسيح را به او دادند: اذ قالت الملائكة يامريم انّ اللّه يبشّرك بكلمة منه اسمه المسيح (24) وهنگامى كه فرشتگان گفتند: اى مريم خداوند تو را به كلمه اى از جانب خود كه نامش مسيح، عيسى بن مريم است مژده مى دهد. اينها نمونه هايى از گفتگو وحضور فرشتگان در محضر مريم عليها السلام است. در تبيين اين بخش از زندگى حضرت مريم عليها السلام گروهى از معتزله نظير زمخشرى در كشاف راه تفريط پيموده وگمان كرده اند آن بانو نمى تواند به اين مقام رسيده، واز كرامت برخوردار شود، وسخنان فرشته ها را بشنود، وبشارت «صفوه بودن » را از فرشته ها دريافت كند، ومژده مادر پيغمبر شدن را از آنها تلقّى نمايد، لذا گفته اند اين همه فضائل كه نصيب مريم عليها السلام شده است يا به عنوان معجزه زكريّا عليه السلام ويا به عنوان پيش درآمد اعجاز عيسى عليه السلام است، كه اين را از نظر اصطلاح كلامى «ارهاص » مى گويند همانگونه كه قبل از يامت يك سلسله امور خارق عادتى رخ مى دهد كه از آنها به عنوان «اشراط الساعة » تعبير مى كنند، قبل از ظهور، يا ميلاد يك پيامبر نيز، يك سلسله امور خارق عادتى رخ مى دهد كه اينها نشانه ظهور يك پيامبر الهى است ودر كتابهاى كلامى از اين امور خارق عادت به عنوان ارهاص تعبير شده است. گروهى ديگر نظير «قرطبى » -از مفسّران معروف اهل سنّت وهمفكران او راه افراط رفته ومعتقدند مريم داراى سمت نبوّت بوده است، زيرا فرشتگان فراوانى بر او نازل شده واو را از وحى باخبر كرده اند واز راه الهام، مساله صفوه وطهارت او را به او اعلام نموده وبشارت مادر پيغمبر شدن را به او اعطا كرده اند وگفته اند: چون مريم عليها السلام وحى فرشته ها را تلقى كرده وفرشته ها بر او وارد شده وگفتگوى آنها از رتبه مشافهه به مشاهده رسيده، پس پيامبر است، زيرا گمان كرده اند فرشتگان بر هر كس نازل شوند و وحى بياورند واو فرشته ها را ببيند، پيامبر است. اما علماى اماميه كه در طريق قسط وعدل سير مى كنند، بر اين اعتقادند كه تمام اين مقامات وكرامتها مربوط به خود مريم عليها السلام است يعنى وصف به حال موصوف است نه متعلّق موصوف، ونبايد اينها را به حساب اعجاز زكريا عليه السلام گذاشت، واز طرف ديگر، مريم به مقام رسالت ونبوت تشريعى نرسيده است. اين دو مطلب را مفسّران گرانقدر اماميّه، به استناد ظواهر قرآنى، تبيين مى كنند. اما مطلب اول كه همه اين كرامتها تعلّق به خود مريم عليها السلام دارد، به دليل ظواهر قرآن است كه فرشته ها سخن گفتند، اما نه فقط به عنوان هاتف غيب وسروش نهان، بلكه براى او مشهود شدند. همچنانكه اين خطابها ونداها گاهى به صورت تمثّل هم تجلى كرده است چنانچه قرآن مى فرمايد: فتمثّل لها بشراً سويّاً (25) پس چون بشرى هماهنگ بر او نمايان شد. آن فرشته گفت كه من از طرف حقّ آمده ومامورم كه به تو فرزندى عطا كنم. قال انّي رسول ربّكِ لاهبَ لكِ غلاماً زكيّاً (26) ظاهر اين آيات آن است كه خود مريم عليها السلام به تنهايى اين مقامات را دريافت كرد واين مقام مريم عليها السلام بود كه اعث شد زكريا عليه السلام از خداى سبحان فرز دى طلب نمايد: هنالك دعا زكريّا ربّه (27) اين چنين نبود كه معجزه زكريا در مريم ظهور كرده باشد بلكه كرامت هاى مريم موجب آن شد كه زكريا از خدا يحيى را طلب كند وفرزند «رضييّ » ازخداى سبحان مسالت نمايد. علاوه بر اين كه سفارش به قنوت ودوام عبادت وخضوع مستمر، وسجود وركوع، نشانه مقام خود مريم عليها السلام است ونيز اوصافى كه ذات اقدس اله براى اين بانو ذكر مى كند، نشانه آن است كه شخصيت خود مريم موجب شد تا فرشته ها را ببيند وبا آنها سخن بگويد وسخنان آنها را بشنود. لذا خداى سبحان از مريم به عنوان صديقه ياد مى كند ومى فرمايد: واُمّه صدّيقة (28) يعنى عيسى عليه السلام داراى مادرى بود كه سخنان غيب را تصديق مى كرد، او نه تنها صادق بود بلكه از صديقين به شمار مى آمد. واين صديق بودن او، وصحّه گذاشتن ذات اقدس اله بر اين موضوع، نشانگر آن است كه همه اين فضائل از آن خود اوست. البته اين كه زمخشرى وهمفكران او معتقدند اين كرامتها به خاطر زكريا ويا به عنوان پيش درآمد معجزه حضرت مسيح بوده، نه براى آن است كه زن نمى تواند به اين مقام برسد، بلكه براساس تفكّر ناصواب معتزله، نه تنها زن بلكه هيچ مردى هم نمى تواند به مقام كرامت بار يابد، وتنها انبيا هستند كه مى توانند معجزه داشته باشند وغير از انبيا كسى نمى تواند از كرامت برخوردار باشد خواه زن باشد يا مرد. واين سخن در جاى خود ابطال شده است، زيرا كرامت غير از معجزه است. معجزه اختصاص به انبيا دارد ولى كرامت براى همه اولياى الهى هست، با اين توضيح كه، اگر خرق عادت با ادعاى نبوت همراه بوده وبا تحدّى آميخته باشد،اين را معجزه مى گويند، وگرنه كرامت است. كارى كه «مسيلمه كذاب » كرد خرق عادتى بود به عنوان اهانت وكارى كه مؤمنين غير ولىّ دارند (وگاهى دعاى آنها مستجاب مى شود) به عنوان اعانت است وبراى اوليا بالاتر از اعانت، كرامت است وبراى انبيا، بالاتر از كرامت، اعجاز است. نظريه اى راهم كه افراطى ها نظير قرطبى وهمفكران او پنداشته اند، بر اساس يك قياس منطقى است ليكن حد وسط در آن قياس تكرار نشده ويا كليّت كبرى مخدوش است وچون قياس، واجد شرايط انتاج منطقى نبوده، از اين نظر دچار مغالطه شده اند. بيان مغالطه اين است كه: قرطبى در تفسيرش مى ويد بر مريم عليها السلام وحى نازل شد، فرشته ها بر او فرود آمده وبا او سخن گفتند ومريم نيز آنان را مشاهده كرد وبا آنان سخن گفت وهركس كه وحى بر او نازل شود وسخنان فرشته ها را بشنود واز گفتار شفهى به شهودى برسد پيغمبر است، پس مريم عليها السلام پيغمبر است. مقدمه اول اين قياس درست است، يعنى مريم عليها السلام نه تنها به صورت شفهى با فرشته ها سخن گفت بلكه مشهوداً فرشته ها را ديد وبراى او متمثل شدند. امّا مقدمه دوم يعنى كبراى قياس، كه مى گويد هركس فرشته را ديد و وحى را تلقى كرد پيغمبر است، كليّت ندارد، زيرا پيامبر كسى است كه تنها با فرشتگان در مسائل جهان بينى ومعارف رابطه دارد وسخنان آنها را مى شنود و...، بلكه در مسائل تشريعى نيز ره آورد وحى را تلقى مى كند. شريعت را از فرشته ها دريافت مى گند ومسؤوليت رهبرى جامعه را به عهده مى گيرد واحكام مولوى را فرا گرفته وبه مردم ابلاغ مى كند.

اقسام وحى ودفع مغالطه

در اين سخن بحثى نيست كه بر پيامبران وحى نازل مى شود، اما اين گونه نيست كه هركس وحى دريافت كرد پيغمبر باشد چون وحى گاهى، انبائى است وگاهى تشريعى، چه اين كه نبوّت گاهى نبوّت انبائى است وگاه نبوّت تشريعى. قرآن كريم نبوّت تشريعى را كه به عنوان «رسالت » بيان مى شود -چون يك كار اجرايى است، وحشر با مردم را همراه دارد ورهبرى جنگ وصلح ودريافت مسائل مالى وتوزيع اموال وتنظيم كار جامعه را به عهده دارد اين نوع نبوّت را در اختيار مردها قرار داده ودر سوره يوسف عليه السلام و در سوره نحل مى فرمايد: ما ارسلنا من قبلك الاّ رجالاً نوحي اليهم فاسالوا اهل الذكرِ ان كنتم لاتعلمون (29) وپيش از تو جز مردانى كه به ايشان وحى كرديم گسيل نداشتيم، پس اگر نمى دانيد از آگاهان بپرسيد. يعنى رسالت يك كار اجرايى است وما قبل از تو اى پيامبرللّه هيچ كسى را جز مرد به عنوان رسول نفرستاده وفقط به مردها وظيفه رسالت داده ايم. پس رسالت، به معناى رهبرى جامعه، بيان حلال وحرام، واجب ومستحب، مكروه ومباح ومانند آن، نبوت خاصى است كه چون مقام اجرايى است به عهده مردها گذاشته شده، ولى نبوّت انبائى بدين مفهوم است كه فردى از طريق وحى مطلع شود كه در جهان چه مى گذرد، آينده جهان چيست؟ وآينده خودش را ببيند واز آينده ديگران نيز با خبر شود اين نوع از نبوّت، ناشى از مقام ولايت الهى وسرمايه نبوت تشريعى ورسالت اجرايى وپشتوانه آن است، اما اختصاص به مردان ندارد بلكه زنان نيز مى توانند به اين مقام دست يابند. اگر مراد قرطبى وهمفكران او، اثبات نبوت انبائى براى مريم عليها السلام است، اين را همه عرفا، حكما ومحققان اهل تفسير مى پذيرند، واگر منظور، نبوّت تشريعى بوده، كه مريم عليها السلام داراى رسالت اجرايى بوده و وحى تشريعى دريافت مى كرده، اين مردود است زيرا نه از آيات مى توان اين را استنباط كرد ونه روايات مشعر به آن هستند، بلكه بر خلاف آن، دليل اقامه شده ومى شود، مبنى بر اين كه نبوّت تشريعى از آنِ مرد است نه از آنِ زن.

صدّيقه بودن مريم عليها السلام

قرآن كريم از مريم عليها السلام به عنوان صدّيقه ياد كرده است كه اين مبالغه در تصديق است. بدين معنا كه نه تنها مصدّقه، صادق وصديق است بلكه صدّيق است. صدّيقين گروهى هستند كه با انبيا وصالحين وشهدا همراه وهم قافله اند. اينان قافله سالار كوى الهيند. افراد عادى چه زن وچه مرد در نماز ونيايشها وعباداتشان از ذات اقدس اله مسالت مى كنند: ومن يطع اللّه والرسول فاولئك مع الذين انعم اللّه عليهم من النبيين والصدّيقين والشهداء والصالحين وحسن اولئك رفيقاً (30) كسى كه مطيع خدا ورسولش باشد او همسفر قافله اى است كه اهل آن عبارتند از: نبيين، صديقين، شهدا وصالحين، وبعد در ادامه مى فرمايد: وحسن اولئك رفيقاً اينها رفقاى خوب وهمسفران شايسته اى هستند اگر انسان بيفتد آنها دستگيرند، واگر در مسير افراط وتفريط قرار گيرد، او را تعديل كرده واگر احساس خستگى كند تقويتش مى كنند، واگر احساس عجز كند به او قدرت مى بخشند. خداى سبحان مى فرمايد اگر شما هدايت را از من بخواهيد، من علاوه بر اين كه شما را اهل سير وسلوك در صراط مستقيم قرار مى دهم وصراط مستقيم را به شما نشان مى دهم وراهى را كه آنان رفته اند به شما مى نمايانم، شما را همسفر آنها نيز قرار مى دهم. گاهى خداوند مى گويد راه راست را به شما نشان مى دهم وزمانى براى تشويق مى فرمايد: توفيق سلوك در راهى را كه انبيا رفته اند به شما مى نمايانم، شما را همسفرآنها نيز قرار مى دهم. گاهى خداوند مى گويد راه راست را به شما نشان مى دهم وزمانى براى تشويق مى فرمايد: توفيق سلوك در راهى را كه انبيا رفته اند به شما عطا مى كنم وزمانى بالاتر از اين را نويد مى دهد ومى فرمايد: شما را با همراهان وهمسفران وقافله سالارانى چون انبيا وصديقين وشهدا وصالحين همراه مى كنم. يكى از صديقين مريم سلام اللّه عليها است. كه همراهى با او اختصاصى به زنها ندارد تا زنها بگويند خدايا راه مريم را به ما ارائه بده بلكه همه نمازگزاران از خداوند راه صديقين را مى طلبند كه مريم هم جزو صديقين است. شبهه برترى مريم عليها السلام از زكريّا عليه السلاموسرّ اين كه مريم سلام اللّه عليها صديقه است آن نيست كه اخبار عادى را تصديق كرد وآنچه كه ديگران باور دارند، او نيز تصديق نمود. بلكه، او حقيقتى را تصديق كرد كه ديگران باور نداشتند وحقيقتى را صحه گذاشت كه ديگران آن را مستبعد مى شمردند و روى همين استبعاد، زبان به تهمت وى گشودند در حالى كه مريم عليها السلام براى قبول اين امر غير عادى، آيت وعلامت نطلبيد. افراطيونى كه به نبوّت مريم عليها السلام فتوا داده اند خواسته اند بگويند كه مريم عليها السلام از زكريا عليه السلام بالاتر است زيرا وقتى زكريا سلام اللّه عليه دعا كرد وعرضه داشت: ربّ هب لي من لدنك ذريّةً طيّبةً انّك سميع الدعاء (31) پروردگارا! از جانب خود، فرزندى پاك وپسنديده به من عطا كن كه تو شنونده دعايى. او از خدا ذريّه صالح طلب كردذريه يعنى فرزند، چه اين فرزند بلافصل باشد چه مع الفصل، چه يكى باشد چه بيش از يكى، وچه مذكر باشد چه مؤنث، همه اينها را ذريّه مى گويند ويا وقتى عرضه داشت: فهب لي من لدنك ولياً يرثني ويرث من آل يعقوب واجعله ربّ رضيّاً (32) پس از جانب خود ولىّ وجانشينى به من ببخش كه از من ارث ببرد واز خاندان يعقوب ارث برد واو را پسنديده گردان. آنگاه فرشته ها در حال نماز به او بشارت دادند كه خدا به تو فرزندى به نام يحيى عطا مى كند: فنادته الملائكة وهو قائم يصلّي في المحراب انّ اللّه يبشرك بيحيى مصدقاً پس در حالى كه وى ايستاده در محراب دعا مى كرد، فرشتگان او را ندا داده كه: خداوند تو را به ولادت يحيى مژده مى دهد كه اين يحيى: مصدقاً بكلمة من اللّه وسيّداً وحصوراً ونبيّاً من الصالحين (33) تصديق كننده «كلمة اللّه » است وبزرگوار; خويشتندار وپيامبرى از صالحان است. ولى زكريّا عليه السلام با شنيدن اين بشارت به جاى تصديق نشانه طلبيد وعرض كرد: ربّ اجعل لي آية (34) خدايا يك علامت ونشانه اى قرار بده كه من بدانم اين بشارت حقّ است، يا بفهمم اين بشارت چه وقت محقق مى شود. ولى مريم عليها السلام وقتى بشارت را از فرشته ها شنيد مطمئن شد، وچون صديقه بود تصديق كرد واز خداوند علامت ونشانه نخواست. بنابراين، نتيجه مى گيريم كه مقام مريم بالاتر از زكرياست.

علّت طلب آيت از سوى زكريّا

ولى اين اعتقاد ناصواب است زيرا نبايد در گراميداشت مقام يك فرد -حضرت مريم - پيغمبرى را از مقام باعظمتش تنزّل داد. اما اين كه چرا زكريّا سلام اللّه عليه آيه طلب كرد، حقّ آن است كه سؤال او از روى شك نبود، بلكه براى بار يافتن به مقام طمانينه بود. همچنانكه ابراهيم سلام اللّه عليه اين راه را به انبياى ابراهيمى نشان داد وفرمود: ربّ ارني كيف تحيي الموتى قال او لم تؤمن قال بلى لكن ليطمئنّ قلبي (35) پروردگارا! بنمايان به من كه مرده ها را چگونه زنده مى كنى، گفت: مگر ايمان نياورده اى؟ گفت: چرا ولى مى خواهم دلم قرار گيرد. يعنى، خدايا به من نشان بده كه: چگونه مرده ها را زنده مى كنى؟ خداوند به او فرمود آيا باور ندارى؟ حضرت ابراهيم عليه السلام گفت: آرى، وليكن براى اين كه لحظه به لحظه به مقام والاتر بار يابم، وبه جايى برسم كه خودم مظهر «هو المحيي » بشوم، وگرنه به معاد معتقدم ومى دانم كه تو مرده ها را زنده مى كنى ولى مى خواهم بدانم چگونه مرده ها را زنده مى كنى، واين هم نه به آن صورت كه تو نشانم بدهى، بلكه مى خواهم مرا مظهر «هو المحيي » قرار بدهى كه به دست من مرده ها زنده بشوند واين، عالى ترين مقامى است كه ابراهيم خليل مسالت كرده است. اين راه ابراهيمى را سر سلسله انبياى ابراهيمى عليه الصلوة والسلام به فرزندانش تعليم داد كه شما نيز از ذات اقدس اله لحظه به لحظه نشان طلب كنيد تا به مقام طمانينه بار يافته ونفس مطمئنه پيدا كنيد. اگر كسى به وسيله برهان، مساله اى براى او حل شود، يك مرحله طمانينه را دارد، واگر برهانش از علم اليقين به عين اليقين تبديل شود، خواهد ديد كه در جهان چه مى گذرد ومى نگرد كه چگونه خدا مرده ها را زنده مى گند واين هم يك مرحله است وليكن مرتبه بالاتر از عين اليقين مرحله حقّ اليقين است يعنى انسان خود به جايى برسد كه «هو المحيي » را در خود مشاهده كند، چون «المحيي » وصفى از اوصاف ذات وچيزى كه در خارج از ذات اقدس حقّند برخلاف اوصاف ذات وچيزى كه در خارج از ذات است ممكن الوجود مى باشد و وقتى كه ممكن الوجود شد، انسان مى تواند عين او بشود، لذا گرچه منطقه ذات، منطقه ممنوعه است تنزّل نموده وبه مقام فعل برسيم وارد «منطقه الفراغ » مى شويم كه در اين منطقه جا براى انسان سالك باز است ومى تواند مظهر اوصاف فعلى حقّ باشد. گاهى انسان با برهان عقلى زنده كردن مردها را تصديق مى كند اين علم اليقين است. گاهى هم در خدمت مسيح عليه السلام به سر مى برد ومشاهده مى كند كه روح القدس چگونه به مسيح ومسيح گونه ها فيض مى رساند: فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد ومرده را خود زنده مى كند مانند مسيح عليه السلام ودر بسيارى از موارد مانند عترت طاهره عليهم الصلاة والسلام كه اين انسان در مرحله سوم يعنى منطقة الفراغ ودر قلمرو اوصاف فعلى، سالك مى شود وبه مقام حقّ اليقين مى رسد يعنى خود مظهر هو الخالق وهو المحيي مى گردد. اين راه بلند را ابراهيم خليل سلام اللّه عليه به همه سالكان عموماً وبه انبياى ابراهيمى عليهم الصلاة والسلام خصوصاً نمايانده است. زكريا سلام اللّه عليه نيز كه نشانه وعلامت را طلب كرد براى آن بود تا به مقام طمانينه برسد وبداند كه دعايش چگونه محقق مى شود. مقام طمانينه ويقين نتيجه تهذيب نفس وتزكيه دل وجان است واين راهى است كه جامع بين زن ومرد است. نتيجه تهذيب نفس آن است كه انسان با ماوراى طبيعت مانوس، واز اهل شهود گردد ودر اين مسير همان گونه كه مردها موفقند با فرشته ها سخن بگويند زنها نيز موفقند كه با فرشته ها تكلم كنند وبشارت آنان را دريافت كنند. واين مساله علاوه بر قرآن، در صحف انبياى پيشين عليهم السلام نيز به طور كامل ارائه شده ويك مساله كلامى است ودر اين جهت هيچ تفاوتى ميان شرايع الهى، وهيچ تمايزى بين كتاب هاى آسمانى نيست.

1. انبياء، 107

2. احزاب، 21

3. حج، 78

4. ممتحنه، 4

5. ممتحنه، 6

6. تحريم، 10

7. انفال، 27

8. تحريم، 11

9. نازعات، 24 10 قصص، 38

11. اعلى، 1

12. فرقان، 10

13. بحارالانوار، ج 10، ص 25

14. تحريم، 12

15. اعراف، 164

16. طه، 96

17. اعراف، 175

18. انعام، 124

19. آل عمران، 137

20. آل عمران، 44

21. همان.

22. آل عمران، 37

23. آل عمران، 42 و 44

24. آل عمران، 45

25. مريم، 17 و 18

26. مريم، 19

27. آل عمران، 38

28. تحريم، 12

29. انبياء، نحل، 43; و در سوره يوسف، 109 تا (نوحى اليهم)

30. نساء، 69

31. آل عمران، 38

32. مريم، 5 و6

33. آل عمران، 39

34. آل عمران، 41; مريم، 10

35. بقره، 260

/ 78