خلافت الهى - زن در آیینه جمال و جلال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زن در آیینه جمال و جلال - نسخه متنی

عبد الله جوادی آملی؛ ت‍ح‍ق‍ی‍ق‌ و ت‍ن‍ظی‍م:‌ م‍ح‍م‍ود ل‍طی‍ف‍ی‌؛ وی‍رایش: س‍ع‍ی‍د ب‍ن‍دع‍ل‍ی‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خلافت الهى

خلافت، مربوط به مقام انسانيت است، نه مربوط به شخص، يا صنف خاص، يعنى آدم سلام اللّه عليه بشخصه خليفة اللّه نبود، بلكه مقام انسانيت است كه خليفة اللّه است لذا انبيا واولياى الهى خصوصاً عترت طاهره عليهم السلام مقام كامل خليفة الهى را واجدند، واين مقام همانگونه كه مخصوص به شخص نيست، منحصر در صنف هم نيست. در آغاز اين بحث لازم است توضيح بيشترى درباره معناى خلافت الهى ارائه شود. خليفه، از ماده «خلف » است وخليفه كسى است كه در غيبت «مستخلف عنه » ظهور كند، يعنى شخصى كه در يك مكان يا زمان معين غايب است، ديگرى آن خلاء را در آن مكان، يا در آن زمان، پر كند وكار مستخلف عنه را بطور موقت به عهده بگيرد واين امر در مورد موجود محدودى كه در بعضى از اماكن هست، ودر بعضى از اماكن نيست، يا در بعضى از زمان ها هست، ودر بعضى از زمان هاى ديگر نيست، يا در برخى مراتب هستى يافت مى شود ودر بعضى از مراتب وجودى يافت نمى شود، جايز است، چون درباره چنين موجودى، غيبت وشهادت، وحضور وغياب، فرض دارد، وخلافت پذيرى نيز رواست، ولى اگر موجودى در همه مكانها، حضور داشت ودر همه زمان ها، شاهد بود ودر همه مراتب وجودى با همه موجودات ودر همه حالات بود: هو معكم اين ما كنتم (1) او با شماست هر جا كه شما باشيد. اين چنين موجودى، چون دائماً حاضر است، لذا غيبتى ندارد، و وقتى غيبت نداشت، نيازى نيز به خلافت ندارد. بنابراين، بايد درباره خلافتِ چنين موجودى معناى دقيق ترى بالاتر از معناى لغوى را در نظر گرفت. بيان مطلب آن است كه همانطورى كه مستخلف عنه، حضور وغيبات ندارد، ودائماً حاضر است، وغيبت وشهادت ندارد، بلكه: على كلّ شي ء شهيد (2) بر هر چيزى گواه وشاهد است. است، كسى نيز مى تواند، خليفه او باشد كه آيت كبراى او باشد، يعنى او هم به نوبه خود، غيبت وشهادت، يا حضور وغياب، نداشته باشد، ودر همه شرايط وبا همه انسانها همراه باشد، وهيچ كسى به اين مقام نمى رسد مگر انسان كامل.

انسان كامل، آيت كبراى حق

انسان كامل، آن موجودى است كه آيت كبراى حق است وچون آيت كبراى حق است، هم مظهر هو الظاهر است در مظاهر عالم، وهم مظهر هو الباطن است در غير عالم ظاهر، هم با ارواح حضور دارد وهم با ابدان حاضر است. اميرالمؤمنين سلام اللّه عليه درباره اصل خلافت سخن بلندى دارد كه همان معنا را خليفة اللهى بايد واجد باشد. آن حضرت در يكى از دعاهاى سفركه شايسته است انسان مسافر آن را در آغاز سفر خود بخواند مى فرمايد: «اللّهم انت الصاحب في السّفر والخليفة في الاهل ولايجمعهما غيرك لانّ المستخلف لايكون مستصحباً والمستصحب لايكون مستخلفاً» (3) يعنى، خدايا! تو هم همراه وهمسفر من در سفر هستى، وهم جانشين من در كنار اهل وعيال، يعنى هم با من هستى كه مرا در سفر حفظ كنى، وهم كار مرا در غيبت ودر خانه من، به عهده من گيرى، هم خَلْفى وهم حاضر، هم مستصحب ومصاحبى هستى كه من در صحبت اويم، وهم مستخلف وجانشين من هستى، وغير تو جامع اين دو وصف نخواهد بود. «لايجمعها غيرك »، هيچ موجودى غير تو، جامع اين دو وصف نيست كه هم رفيق مسافر باشد، وهم خليفه او، هم با حاضر باشد، وهم با مسافر، زيرا آن كه مستصحب ومصاحب مسافر است، ديگر خليفه او در خانه اش نيست، وآن كه خليفه وجانشين او است، ديگر همسفر او نيست «لانّ المستخلف لايكون مستصحباً والمستصحب لايكون مستخلفاً.» موجودى اين چنين، خليفه اى آنچنان مى طلبد، يعنى اگر موجودى در كمال قرب اله، بار يافت، آيت كبراى حقّ مى شود، مثل آنچه كه از اميرالمؤمنين سلام اللّه عليه رسيده است كه فرمود: «ما للّه آية اكبر منّي » (4) هيچ موجودى بهتر از من، خدا را نشان نمى دهد. وچون عتر طاهره عليهم السلام يك نورند، وحرف همه آنها اين است كه «ما للّه آية اكبر منّي » قهراً اينها، از ديگر موجودات به خداى سبحان نزديكتر هستند، اين سخن نهج البلاغه ما را به يك اصل كلى آشنا مى كند. حضرت على عليه السلام طبق اين نقل مى فرمايد: سائل مستمندى كه اهل مسكنت ونيازمندى است، وقتى به سراغ شما مى آيد، او پيك خدا است وخدا او را فرستاده است. منتها يك انسان عادى كه بينش توحيدى ندارد، واز شهود توحيد افعالى محروم وغافل است، خيال مى كند سائل آمده است كه چيزى طلب كند تا نياز مادى خود را برطرف نمايد. غافل از اين كه اين سائل از راه دور آمده است، وپيام خدا را به همراه دارد، وخداى سبحان او را ماموريت داده است كه از شما كه متمكن وتوانمند هستيد، حقّ مسلّم خود را بگيرد، ونيامده است كه شما، از حقّ خودتان، چيزى به او بدهيد. از يك سو خداى سبحان به ما فرمود: وفي اموالهم حقّ للسائل والمحروم (5) در اموالشان حقّى براى نيازمند وتهيدست قرار داده اند. براى كسى كه قدرت سؤال دارد، ويا قدرت سؤال ندارد، يك حقّ معلوم ومسلّمى است، وحقّ مسلّم او در مال توانگران است، واگر كسى اين حق را ندهد غاصبانه زندگى مى كند. اين مطلب در دو بخش از آيات مطرح شده است، در يك آيه مى فرمايد: وفي اموالهم حقّ معلوم (6) وهمانا در اموالشان حقّى معلوم است. از سوى ديگر به صاحب حقّ مى فرمايد: برو از طرف من بگو كه: حق مرا بدهيد. لذا براساس سخن بلند نهج البلاغه، كسى كه سائل است پيك خدا محسوب مى شود. وبايد انسان با اين بينش توحيدى با سائلين برخورد كند وچيزى كه به سائل مى دهد، سعى كند از پاك ترين اموالش باشد. انفقوا من طيبات ما كسبتم (7) از چيزهاى پاكيزه اى كه به دست آورده انفاق كنيد. ونيز سعى كند مال را با اخلاص واحترام بدهد، نه با منّت وترحّم. لاتبطلوا صدقاتكم بالمنّ والاذى (8) صدقه هاى خود را با منّت وآزار باطل نكنيد. هم بدون منّت وآزار عطا كند، وهم با ادب واحترام بدهد، نه از روى ترحم. وهم خدا را شاكر باشد كه حقّ الهى را تاديه كرده وسپاسگزار باشد كه پيك خدا به سراغ او آمده است. لذا بزرگان دين وائمه عليهم السلام، هم دستور كمك به مستمند را دادند، وهم عملاً شيوه برخورد وكمك به او را نشان مى دادند.-در روايات آمده است كه ائمه معصومين عليهم السلام بعد از اعطاء مال به مستمند گاهى دستشان را بر بالاى سر مى گذاشتند، گاهى دستشان را مى بوييدند (9) ومى فرمودند: دست ما به دست پيك خدا رسيده است.-اين يك بينش توحيدى است كه موحّد، كل عالم را اين چنين مى بيند كه اينها خلفاى الهى ونماينده هاى حقّند كه كارگردانى جهان را به عهده دارند. تنها فرشتگان نيستند كه «مدبّرات امر» (10) هستند، بلكه انسانها هم به نوبه خود در هر گوشه اى خلافت الهى را به عهده دارند. منتها آن انسانى كه كاملتر است، خلافت كاملتر، از آنِ اوست، وآن كه متوسط است، خلافت وسطى، وآن كه انسان نازلى است، مرحله نازله خلافت بهره اوست. ومساله خلافت در هر سه بخش عالى ومتوسط ودانى منزه از ذكورت وانوثت است. مراتب عدالتهمان گونه كه مراتب عدالت نيز متعدّد است، مرتبه نازله آن به نام «عدالت صغرى » كه در فقه مطرح است ومرتبه متوسط آن «عدالت وسطى» در فلسفه ذكر شده است و «عدالت كبرى » مرتبه والاى عدالت است كه در عرفان مطرح مى شود. اگر انسان به عدالت كبرى برسد، همه نيروهاى ادراكى وتحريكى وهمه نيروهاى جذب ودفعش را تعديل مى كند وبه جايى مى رسد كه مظهر تام اسماء حسنى ودر هسته مركزى عدل قرار مى گيرد. در عدالت صغرى، همين كه انسان كارهاى واجب را انجام مى دهد واز حرام مى پرهيزد، عادل است. كسى كه ترسو هست وسخىّ الطبع وشجاع نيست در فقه اوسط وعدالت وسطى، عادل نيست، چون بعضى از قوا را هنوز تعديل نكرده است. واگر كسى اين قوا را تعديل نمود ودر عدالت وسطى عادل ومتعادل شد ولى مظهريّتش نسبت به همه اسماء همتا وهمسان نبود، اين چنين شخصى در فقه اكبر، يعنى عرفان، عادل نيست. عادل بايد مظهر همه اسماى حسنا باشد وهر اسمى را در جاى خود اجرا كند. انسان كامل -چه مرد وچه زن كسى است كه همچون على بن ابى طالب سلام اللّه عليه وفاطمه زهراسلام اللّه عليها به چنين مرتبه اى از عدالت كبرى رسيده باشد. زنان، ورسيدن به مقام خليفة اللّهى نكته اى در اينجا مطرح است كه: اگر انسان خليفة اللّه است، واين مقام انسانيّت منزه از ذكورت وانوثت است چرا در بين مردان مردان افراد فراوانى به اين مقام راه يافته اند، ولى در بين زنان فقط چهار نفر به اين مقام رسيده اند؟ در توضيح اين نكته بايد گفت: اولاً، بسيارى از زنان هستند كه فضائلشان در تاريخ ثبت نشده است وثانياً، اين چهار نفر بيانگر انحصار نيست. ثالثاً، اگر جامعه رشد بيشترى داشته باشد، سعى مى كند امكانات ترقى وسعادت را در اختيار هر دو صنف قرار بدهد، واگر جامعه اى عقب افتاده است نبايد اين تحجّر فكرى جامعه را به پاى مذهب نوشت، چرا كه مذهب راه را براى هر دو صنف باز كرده است، وهيچ كمالى را مشروط به ذكورت، يا ممنوع به انوثت، نكرده است، شرط ذكورت وانوثت فقط در وظائف وكارهاى اجرايى نقش دارد. در پايان بحث اشاره به اين نكته لازم است كه قرآن همانطور كه در بدو پيدايش انسان، سخن را در محور خلافت شروع كرده است، وخلافت، زن ومرد ندارد، در پايان پيدايش، ودر انجام عالم هم، وقتى مساله معاد، مساله مواقف قيامت، مساله برزخ وحشر، مساله سؤال وجواب، وكتاب وتوزين اعمال، وعبور در صراط، وكوثر، ومانند آن را مطرح مى كند، هيچگاه بين زن ومرد فرقى نمى گذارد، ودر همه اين موارد زن ومرد باهم هستند.

چهره خلافت

لازم به ذكر است كه خلافت دو چهره دارد: يكى چهره راستين آن كه نه قابل نصب است ونه قابل غصب، نه مردم مى توانند كسى را به عنوان خليفه نصب كنند ونه قهارى مى تواند با توسل به زور، اين مقام را غصب كند. وديگر همان مقام اجرايى ومسؤوليت وخلافت ظاهرى است كه حضرت اميرصلوات اللّه وسلامه عليه در خطبه شقشقيه از غصب آن گله مى كند. در خطبه شقشقيه نظر حضرت امير عليه السلام غصب آن خلافتى نيست كه محتواى انّي جاعل في الارض خليفة است، زيرا چنين خلافتى اساساً قابل غصب نيست، همانطور كه قابل نصب هم نيست. بلكه اين مقام وخلافت را ذات اقدس اله بايد بدهد وديگر هيچ. امّا چهره ديگر خلافت، خلافت ظاهرى (يعنى حكومت وكار اجرايى) است. اين كار در بين كارهاى اجرايى در صدر كارهاست چون مقامى از نظر اجرا بالاتر از اين نيست، امّا موقعيت وارزش اين را نيز اميرالمؤمنين سلام اللّه عليه به خوبى تبيين كرد وفرمود: خود اين مقام منهاى مساله احقاق حقّ وابطال باطل، از دنيا محسوب مى شود ودنيا چيزى جز: «عراق خنزير في يد مجذوم » (11) -دنيااستخوان خوكى كه در دست جذامى باشد. نيست. وهمچنين درباره همين مقام فرمود: «كعفطة عنز» (12) -دنيا همانند عطسه بز است. پس لازم است اين مطلب روشن شود كه كارهاى اجرايى بهشت آور نيست، تاگفته شود چرا در اين بخش زن سهم ندارد ومرد سهم بيشترى دارد.

1. حديد،2. حج،17.

3. نهج البلاغه، خطبه 46، ص 84. بحار الانوار، ج 36، ص 1.

5. ذاريات، 19.

6. معارج، 24.7 بقره،267.

8. بقره،264.

9. وسائل الشيعه، ج 6 ص 303

10. (فالمدبرات امرا)، نازعات، 5

11. نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 228

12. نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 3

/ 78