فصل سوّم زن در برهان - زن در آیینه جمال و جلال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زن در آیینه جمال و جلال - نسخه متنی

عبد الله جوادی آملی؛ ت‍ح‍ق‍ی‍ق‌ و ت‍ن‍ظی‍م:‌ م‍ح‍م‍ود ل‍طی‍ف‍ی‌؛ وی‍رایش: س‍ع‍ی‍د ب‍ن‍دع‍ل‍ی‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فصل سوّم زن در برهان

در آغاز بحث اشاره شد كه تنظيم مباحث در سه فصل است. فصل اول زن از نظر قرآن، فصل دوم از نظر عرفان، فصل سوم از نظر برهان. گرچه برهان وعرفان، وامدار قرآنند ومدد يافته از آن، ولى طرز تنظيم بحث با استفاده از اصطلاحات باعث شد كه مطالب در سه فصل طرح شود. از نظر مسائل عقلى تفاوتى بين زن ومرد در اصل كمال نيست. البته ممكن است زن به اوجى كه يكى از مردان يعنى وجود مبارك رسول خدا صلى الله عليه و اله بار يافت، نايل نشود، امّا مردهاى فراوان ديگرى حتى انبيا ومرسلين بى شمار واوليا واوصياى فراوان هم، به آن مقام نرسيده اند اين نه به آن علّت است كه زن، چون زن است به آن مقام نمى رسد، بلكه براى آن است كه چنان مقامى فقط نصيب اوحدى از انسان هاى كامل مى شود لذا خيلى از مردها هم به آن مرتبه راه نيافته اند. دليل اين عدم تفاوت بنابر آنچه در كتاب هاى عقلى آمده مثل مطلبى كه مرحوم بوعلى در شفا آورده (1) وشاگرد گرانقدرش بهمنيار در تحصيل ذكر كرده (2) اين است كه در كتب عقلى، به هنگام طرح مباحث حد ورسم وجنس وفصل فصل انسان را ناطق مى دانندالبته مقصود فصل منطقى ولازمه فصل نيست، همچنانكه منظور از ناطق نه نطق ظاهرى است ونه نطق باطنى، بلكه منظور، نفس ناطقه است وچون اين نطق از «نفس ناطق » مشتق مى شود لذا، ناطق را فصل ومقوّم انسان مى دانندامّا مذكّر ومؤنّث بودن را مصنّف مى دانند، نه مقوّم. ولذا وقتى فصول را به فصل قريب واقرب، بعيد وابعد تقسيم مى كنند سخن از مذكر ومؤنث بودن نيست، سخن از ناطق وصاهل وخائر و... است كه حيوانات را تنويع مى كند. بنابراين وقتى ذات، يعنى انسانيت انسان، تمام شد وبه نصاب خود رسيد، آنگاه مساله ذكورت وانوثت طرح مى شود. تشخيص ذاتى وعرضى ونشانه هاى آن دو نيز از همين طريق صورت مى گيرد. اين بخش از بحث را كتابهاى عقلى عهده دار است.

عدم تاثير ذكورت وانوثت در فعليت انسان

در كتب عقلى بخش ديگر بحث را فرق بين صورت وماده ذكر كرده وگفته اند: ذكورت وانوثت به ماده بر مى گردد نه به صورت. وچون شيئيت هر شي ء را، صورت آن تشكيل مى دهد، پس مذكر ومؤنث بودن اشياء در فعليت وشيئيت آنها دخيل نيست. توضيح مساله اين است كه: اگر خواستيم موجودى را با فعليتى بشناسيم، صورت او روشنگر فعليت آن است وحقيقت آن را به ما نشان مى دهد، امّا چون ماده آن، مشترك است ومى تواند به صورت هاى ديگر نيز دربيايد لذا نشانه حقيقت آن نيست. خاك براى صور گوناگون ماده است ومى تواند به صورت درخت، معدن، ميوه هاى گوناگون، حبه ها وحصه هاى مختلف در آيد، ويا به صورت انسان يا حيوان هاى متفاوت شكل گيرد و...، امّا تا وقتى كه به صورت خاصّى، درنيامده، فعليت خاص پيدا نمى كند. البته منظور از صورت، اندام وقيافه نيست، چون شكل وقيافه عرضى است بلكه منظور همان فعليت جوهرى است كه حقيقت شي ء را تامين كرده واز يك جهت به نحوه هستى آن بر مى گردد. بزرگان اهل حكمت مى گويند: مذكر ومؤنث بودن، از شؤون ماده شي ء است، نه از شؤون صورت آن. يعنى اين دو، در بخش صورت وفعليت بى تاثير است وتنها در بخش ماده نقش دارد، لذا آنجا كه فرق بين صورت وماده را ذكر مى كنند، مى گويند: ماده اصنافى دارد كه بعضى از آن اصناف مذكر وبعضى مؤنث است. نشانه اين كه مرد وزن بودن، وذكورت وانوثت به ماده بر مى گردد نه به صورت، اين است كه اين دو صنف، اختصاص به انسان نداشته بلكه در حيوان وحتى در گياهان هم هست، وبراساس يك قياس استثنايى معلوم مى شود هر چيزى كه مراتب پايين تر از انس، آن را دارا مى باشد، به «صورت » انسانى بر نمى گردد، چون اگر به صورت انسان بر مى گشت هرگز پايين تر از انسان، واجد آن نمى شد. چه اين كه حيوانات هم اگر بخواهند كمالاتى داشته باشند كمالشان در ذكورت وانوثت آنها نيست، بلكه هر حيوان براى خود فعليت وصورتى داشته وكمالات وى به آن مربوط مى شود. نر ويا ماده بودن يك حيوان ممكن است در قدرت هاى بدنى تاثير داشته باشد، امّا اين قدرت هاى بدنى كمالات حيوانى نيست. كمالات حيوانى در اوصاف وخلقيّات خاص خود حيوان است. نر وماده بودن از آن جهت كه به ماده بر مى گردد، در پايين تر از حيوان، يعنى در مرتبه گياهان هم موجود است. قرآن مى فرمايد: ومن كلّ شي ء خلقنا زوجين لعلّكم تذكّرون (3) واز هر چيزى جفت آفريديم تا شايد شما عبرت گيريد. اين دو نمونه از مسائل عقلى بود، ليكن چون قرآن كريم ريشه معارف است بايد اينها را امضا كند. قرآن كريم وقتى روح را ستوده ومعرفى مى كند، آن را از عالم ذات اقدس اله دانسته وبه خدا اسناد مى دهد، وچيزى كه اضافه تشريفى به خدا داشته واز عالم حق بوده، واز عالم خلق جدا واز يك نشئه ديگر است، منزه از ذكورت وانوثت مى باشد. روح، تمام حقيقت انساندر كتب عقلى مساله ذكورت وانوثت را جزو صنف آورده اند نه اصل وبه حريم ماده مرتبط كرده اند نه محدوده صورت شواهد قرآنى هم آن را تاييد مى كند. قرآن كريم روح را مجرد دانسته ومى گويد: وقتى انسان مى ميرد ذات اقدس اله تمام روح او را توفّى مى كند (4) هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار، بلكه زنده اند. اين حىّ همان شهيدى است كه بدنش در ميدان قتال افتاده است، آيا اين كه خدا مى فرمايد: او زنده است به معناى آن است كه با بدن زنده است؟ آيا بدن تمام حقيقت يا جزو حقيقت يالازمه حقيقت است؟!! وبدون بدنِ اين دنيايى زنده است وبدن ابزار كارى بيش نبوده، لذا اگر اين بدن مفيد نشد، بدن ديگرى را بر مى گزينند، وبه هر حال او زنده است. ودر مقام پاسخ به اين شبهه كه اگر بدن نقشى ندارد، چرا آن را مورد خطاب قرار داده مى فرمايد: بدن شما از خاك بود، دوباره به خاك بر مى گردد وسپس از خاك زنده مى شود: منها خلقناكم وفيها نعيدكم ومنها نخرجكم تارةً اُخرى (5) از زمين شما را آفريديم، ودر آن شما را باز مى گردانيم وبار ديگر شما را از آن بيرون مى آوريم. بايد گفت: اين يك خطايى است كه به -علاقه ما كان يا به -علاقه اوّل به انسان اسناد داده مى شود وگرنه به دلالت آيات شهادت وامثال آن، تمام حقيقت انسان را جان او تشكيل مى دهد، وبدين سبب مى گويد: شهيد همچنان زنده است.

امتياز زن ومرد به حسب علل درونى وبيرونى

برهان عقلى مى گويد كه، دو شى ء متفاوت ومتمايز، امتيازشان يا به حسب علل بيرونى ويا عوامل درونى است. واگر از نظر علل بيرونى وعوامل درونى هيچ تمايزى بين آنها نباشد، دو صنف از يك نوع، يا دو فرد از يك صنف بوده وهرگز دو نوع از يك جنس نخواهند بود، چون در اين صورت تفاوت جوهرى پيدا مى كنند. انسان ها چه زن وچه مرد، از نظر علل وعوامل برونى تفاوتى ندارند مبدا فاعلى ومبدا غائى شان يكى است ودينى هم كه براى تربيت آنها آمده نسبت به هر دو صنف، واحد بوده وپاداش هم كه نتيجه عمل است، براى هر دو مساوى است. اين امر، يعنى نفى تمايز خارجى، در بسيارى از موارد، مورد استشهاد معصومين سلام اللّه عليهم نيز قرار گرفته است. به عنوان نمونه پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله مى فرمايد: «انّ الربّ واحد والاب واحد وان الدّين واحد، ليست العربية لاحدكم باب واُم وانّما هي اللسان » (6) يعنى نژاد مايه تفاوت نبوده، قوميت، زمان وزبان زمينه امتياز را فراهم نمى كند، كه در اين روايت ويا در روايتى كه صاحب «الغارات » از اميرالمؤمنين... در مورد «بنى اسحاق وبنى اسماعيل » نقل كرده است به تساوى علل وعوامل خارجى استشهاد كرده ومى فرمايد: چون پروردگار يكى است وبازگشت همه به سوى همان مرجع واحد است وپاداش همگان در برابر عمل مى باشد، پس بين اقوام وملل تفاوتى نيست. امّا در مورد علل وعوامل درونى، ممكن است بين زن ومرد تفاوت هاى مختصرى باشد ويا كسانى چنين تفاوتى را ادعا كند امّا در نهايت وجود اين تفاوت ها، دليل بر آن نيست كه در خصوصيات اساسى وتقسيم فضائل يكى بر ديگرى برترى داشته باشد، البته شايد براى بعضى از اوصاف نفسانى، مقدّمات وابزارى لازم باشد كه در مغز مرد وجود دارد وبراى نيل به برخى از كمالات انسانى ديگر، ابزارى ضرورى باشد كه در دستگاه مغز زن يافت شود. بنابراين، اگر كسى از يك سو رابطه بين همه فضائل نفسانى وذرات ماده را بررسى نمود وكاملاً براى او روشن شد كه براى رسيدن به هر فضيلت خاص چه قسمتى از بخشهاى مغزى لازم است، واز سوى ديگر برترين هاى مؤثرى در مغز مرد يافت وآن ويكى را در زن نيافت، آنگاه مى تواند ادّعا كند كه، چون بين دستگاه مغز زن ومرد تفاوت است در نتيجه، مقام زن از مقام مرد نازلتر است، در حالى كه اقامه اين دليل، دشوار واين ادّعا بدون دليل، قابل قبول نيست. بنابراين، چون از نظر علل وعوامل بيرونى تفاوتى نيست، وراهى هم براى حكم به تفاوت در علل وعوامل درونى وجود ندارد، ويا لااقل حكم به تفاوت، مشكل است،پس نمى شود گفت: مرد بر زن فضيلتى دارد. در هر حال بحث در مدار روح وجان است نه جسم وعوامل بيرونى، كسانى كه براى اثبات تساوى مادى، بين زن ومرد، شواهدى اقامه كرده اند ونيز افرادى كه خواسته اند مسائل را در حدّ اختلاف وتفاوت مطرح كرده، واز شواهد مادى مدد بگيرند، به خطا رفته اند. زيرا كه بحث در محور ماده وبدون نيست بلكه در مدار روح است، وروح منزه از ذكورت وانوثت است. ودر اين جهت مبناى افلاطونى ها وچه مبناى پيروان ارسطو وحكمت متعاليه فرقى ندارد.

1. الهيات شفا، مقاله پنجم، فصل چهارم. ضمناً بعضى از مطالبى كه در مقاله دهم، فصل چهارم آمده است قابل توجيه مى باشد.

2. التحصيل، مقاله چهارم، فصل چهارم.

3. ذاريات، 49

4. (الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها)، خدا روح مردم را به هنگام مرگشاتن به تمامى باز مى سناند و نيز روحى كه در موقع خوابش نمرده است،زمر، 42

5. طه، 55

6. معالم الحكومه، ص 404

/ 78