حضور زن در صحنه سياست - زن در آیینه جمال و جلال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زن در آیینه جمال و جلال - نسخه متنی

عبد الله جوادی آملی؛ ت‍ح‍ق‍ی‍ق‌ و ت‍ن‍ظی‍م:‌ م‍ح‍م‍ود ل‍طی‍ف‍ی‌؛ وی‍رایش: س‍ع‍ی‍د ب‍ن‍دع‍ل‍ی‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حضور زن در صحنه سياست

مقام دوّم سخن، حضور زن در صحنه سياست و اجتماع است كه در اين مورد نيز براى روشن شدن بحث، ذكر مقدمه كوتاهى لازم است. دين از آن جهت كه بشر را با ديد جمعى مى نگرد، وبراى انسان يك هويت جمعى معتقد است خواه جامعه حقيقى وجود داشته باشد يا نداشته باشد يك سلسله وظايفى را به عنوان مسائل اجتماعى مطرح مى كند ومسلمانان را به انجام آن وظايف فرا مى خوانده اند. آنها كه از نبوغ برخوردار نيستند، يا تك انديشند و فقط به فكر خودشان هستند، خطوط كلى اجتماعى را درك نمى كنند يا اگر خطوط كلى جامعه را درك كردند توان نثار و ايثار ندارند، لذا در صحنه اجتماع قدم نمى نهند. اگر كسى اهل قيام و اقدام بود معلوم مى شود كه هم مساله هويت اجتماعى بشر را خوب درك كرده، هم لزوم فداكارى براى گراميداشت هويت جمعى را خوب تحصيل كرده است. قرآن كريم مؤمنين راستين را چنين معرفى مى كند كه: انّما المؤمنون الذين امنوا باللّه ورسوله واذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستاذنوه (1) يعنى مؤمنين راستين كسانى هستند كه هم از نظر عقيده به خدا وپيامبرش معتقدند و هم از نظر درك مسائل اجتماعى و هوش جمعى، جامعه را خوب مى شناسند و در مسائل جمعى همواره حضور دارند و منزوى نيستند. واذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستاذنوه امر جامع، همان مسائل جمعى يك نظام است.

مثلاً نماز جمعه يك امر جامع است، تظاهرات عليه طغيان واستكبار، حضور در انتخابات، تاييد رهبرى و مسؤولين اسلامى، تاييد خدمتگزاران راستين، امر به معروف عمومى ونهى از منكر جمعى و صدها نمونه از اين قبيل همه امور جامع هستند. لذا خداوند مى فرمايد مؤمنين راستين كسانى هستند كه در هيچ امر جامع رهبرشان را تنها نمى گذارند و بدون كسب اجازه از مقام رهبر، صحنه را ترك نمى كنند كه قصّه حنظله غسيل الملائكه در ذيل همين بخش از آيات آمده است كه به اجازه رسول خدا صلى الله عليه و اله موقتاً صحنه جنگ را ترك كرده است. داشتن هوش اجتماعى و رعايت حيثيت جمعى به قدرى محترم است كه قرآن آن را از ويژگى هاى مؤمنين دانسته و مى فرمايد: مؤمنين راستين كسانى هستند كه در مسائل جمعى جامعه حضور دارند ورهبرشان را تنها نمى گذارند، وبدون عذر موجّه صحنه را ترك نمى كنند و اگر هم معذور بودند بدون اطلاع نمى روند. حتى كسى كه مثلاً مريض است بدون اعلام، صحنه را ترك نمى كند، بلكه اعلام مى كند كه چون مريضم نمى آيم تا راه بهانه گيرى را براى ديگران باز نكند. فاذا استاذنوك لبعض شانهم فاذن لمن شئت منهم واستغفر لهم اللّه انّ اللّه غفور رحيم آنگاه اگر كسى معذور بود و به اذن مقام رهبرى صحنه را ترك كرد باز هم فضيلتى را از دست مى دهد، از اين رو ذات اقدس اله به رسولش صلى الله عليه و اله دستور مى دهد كه تو براى آنهايى كه با عذر صحنه را ترك مى كنند وبا كسب مجوز و اعلام عذر در صحنه نمى آيند استغفار كن. بنابراين معلوم مى شود كه اگر كسى موفق نشد در يك مساله اجتماعى حضور پيدا كند از فيضى بى بهره مانده است كه بايد با استغفار رسول خدا صلى الله عليه و اله ترميم شود. همانطورى كه زن در بعضى از ايام ماه از توفيق نماز محروم است وگفته اند كه اگر وضو بگيرد و در مصلاّى خود رو به قبله بنشيند و به مقدار وقت نماز، ذكر بگويد اميد ترميم آن ثواب هست، ويا مسافرى كه از خواندن نماز چهار ركعتى محروم است، اگر بعد از اتمام دو ركعت، سى يا چهل بار تسبيحات اربع را بخواند موجب ترميم آن ثواب خواهد بود، در اينجا هم اگر كسى معذور بود و نتوانست در صحنه حضور پيدا كند و با مجوز رفت، رهبران الهى مامورند كه براى او طلب مغفرت كنند، چون طلب مغفرت رهبران الهى مايه سكينت، آرامش وطمانينه قلب او مى شود. اين نمودارى از وظيفه جمعى افراد جامعه است كه قرآن آن را ترسيم مى كند و در اين بخش فرقى بين زن و مرد نيست.

نقش تبليغات

سوده دختر عمّار بن الاسك همدانى كه قصه اش جزو قصص معروف و ناب تاريخ است، هم از هوش اجتماعى برخوردار بود و هم شركت در صحنه سياست را وظيفه خود مى دانست. او فكر اين نبود كه گليم خويش را از آب بيرون برد، ويا از هيات حاكم امويان هراسى بر دل راه دهد، و اگر مشكل خودش حل شد بدان بسنده كند و از رنج ديگران غافل باشد، ولى بايد توجه داشت كه تبليغات پيرامون اشخاص، بسيار مؤثر است، سرّ اين كه اباذر رضوان اللّه عليه از جهت مبارزه شهره افاق شده است، براى آن است كه مبارزات قولى وعملى او در كتابها به ثبت رسيده و در سخنرانيها طرح گرديده است، چندين بار به صورت فيلم وغير فيلم درآمده و به صورت هاى تبليغى عرضه شده است. زنانى هم اباذرگونه بودند، كه اولاً در صحنه جنگ، كاملاً حضور داشتند، و براى تشجيع نيروهاى اعزامى و رزمى از آيات قرآن و احاديث رسول خدا للى الله عليه و اله استمداد مى نمودند و دعوت و رهبرى اينها بر محور قرآن كريم بود. آنان از آيات قرآن به اندازه كافى اطلاع داشتند و به موقع، آيات را در جاى خود تلاوت مى كردند، و از آنها به عنوان دليل استفاده مى كردند و نه تنها در زمان قدرت، بلكه در زمان ضعف نيز حضور ذهنيشان نسبت به قرآن باعث شد كه بتوانند از آيات مدد بگيرند واباذرگونه اعتراض كنند، چه اين كه به هنگام قدرت نيز همچون مالك اشتر دفاع مى كردند. اگر كارهايى كه زنان اباذرگونه، در جنگها و صحنه هاى سياسى اسلام كردند، دهها بار گفته مى شد وبه صورت فيلم تبليغى در مى آمد، و دهها كتاب در آن زمينه نوشته مى شد، آنگاه مشخص مى شد كه زنها در پيشبرد مسائل نظامى در صدر اسلام همچون اباذر و مالك اشتر در صحنه بوده اند اين گونه فعاليت ها در حالت سرّاء وضرّاء از زنان صدر اسلام فراوان به ياد مانده است كه در اين بخش به برخى از نمونه ها اشاره مى كنيم تا نبوغ فكرى زنان و حضور آنان در صحنه هاى سياسى و دفاع از اسلام، تبيين گردد. سوده در صحنه سياست (2) سوده همدانى بعد از رحلت على بن ابى طالب صلوات اللّه وسلامه عليه در اثر واقعه اندوهبارى ستمگرى هاى بسر بن ارطاه به عزم شكايت به دربار امويان رفت و با معاويه سخن گفت. وقتى معاويه اين بانو را شناخت گفت:تو همان نيستى كه در تشجيع برادرانت در جنگى كه على بن ابى طالب، عليه اَمَوى داشت شعر مى خواندى و آنها را تحريك مى كردى؟ سوده گفت: «دع عنك تذكار ما قد نسي، مات الراس » يعنى گذشته ها را رها كن. آن كه رهبر اين گروه بود رحلت كرده است وپيشگامان نيز رفتند و دنباله روها هم منقطع شدند و اثرى ديگر از آنها نيست. معاويه گفت: حضور برادرت در آن جنگ يك امر عادى نبوده او جزو سلحشوران نام آور جنگ علوى بود و تو او را با اشعارت تشجيع مى كردى. سپس معاويه اشعارى را كه سوده در آن موقع خوانده بود، خواند: وانصر علياً والحسين ورهطه واقصد لهند وابنها بهوان سوده مجدداً گفت از آن گذشته ها صرف نظر كن. معاويه گفت حاجتت چيست وبراى چه آمدى؟ گفت: كسى كه مسؤوليت اداره جامعه را به عهده گرفته است، در دستگاه قسط و عدل اله مسؤول است و نبايد به خلقى ستم بشود و حقّ خدا ضايع بشود، بسر بن ارطاة كه نماينده شماست و به ديار ما آمده است نه حقّ خلق را رعايت مى كند،اگر او را عزل كنى ما آرام خواهيم بود، و اگر عزل نكردى، ممكن است عليه تو بشوريم و قيام كنيم. معاويه كه خوى درندگى و طغيان در جان او تعبيه شده بود گفت ما را به قيام تهديد مى كنى، آيا مى خواهى تو را با وضع دردناكى از همين جا پيش همان حاكم بفرستيم تا او درباره تو تصميم بگيرد؟ آنگاه اين بانو شعر معروف زير را خواند: صلّى الاله على جسم تضمّنه قبر فاصبح فيه العدل مدفوناً يعنى صلوات خدا بر روح كسى كه وقتى به قبر رسيد، قبر با در بر گرفتن وى، عدل را بر گرفت و عدالت را در آغوش كشيد. قد حالف الحقّ لايبغي به بدلاً فصار بالحقّ والايمان مقرونا سوگند ياد كرد كه حقّ فروشى نكند وبهايى در قبال حق دريافت نكند. او در جان خود حقّ وايمان را هماهنگ هم وقرين وهمتاى هم ساخت. معاويه پس از شنيدن اين دو بيت گفت: اين شخص كيست؟ سوده گفت: «ذاك علي بن ابي طالب اميرالمؤمنين »-عليه افضل صلوات المصلّين، وفضائل على را در محفل معاويه شمرد تا جايى كه معاويه را وادار كرد تا بپرسد: چه امرى از على ديده اى كه اين چنين به ستايش او زبان مى گشايى؟ سوده گفت:مشابه همين صحنه در زمان خلافت على بن ابى طالب پيش آمد و ما به عنوان شكايت از يك كارگزار، به مركز حكومت علوى مراجعه كرديم، من به عنوان نماينده از قوم خودم حركت كردم و رفتم كه شكايت به محكمه اميرالمؤمنين سلام اللّه عليه ببرم وقتى وارد منزل اميرالمؤمنين عليه السلام شدم، ديدم در حال نماز ومشغول به عبادت خداست «فانفتل من صلاته » او نماز را رها كرد وبا يك نگاه رئوفانه و عطوفانه به من فرمود: آيا كارى دارى؟ عرض كردم: آرى، كارگزار شما در مسائل مالى قسط و عدل را رعايت نمى كند و بر ما ستم روا مى دارد. وقتى اين گزارش به عرض على بن ابى طالب عليه السلام رسيد واز شواهد اين گزارش، صدق اصل گزارش روشن شد، على بن ابى طالب عليه السلام گريه كرده و دست به آسمان برداشت وعرض كرد «اللّهمّ انّى لم امرهم بظلم خلقك ولابترك حقّك » خدايا من كارگزارانم را چنان تربيت نكردم كه به آنها ظلم را اجازه داده باشم، يا ترك حقّ خدا را تجويز كرده باشم، آنگاه قطعه پوستى از جيبش در آورد و در آن رقعه اين چنين مرقوم فرمود: «بسم اللّه الرحمن الرحيم قد جاءتكم بيّنة من ربّكم فاوفوا الكيل والميزان بالقسط ولاتبخسوا النّاس اشياءهم ولا تعثوا في الارض مفسدين بقيّة اللّه خير لكم ان كنتم مؤمنين وما انا عليكم بحفيظ، (3) اذا قرات كتابي فاحتفظ بما في يديك من علمنا حتّى يقدم عليك من يقبضه منك والسلام » در آغاز نامه آيه اى كه شعيب پيامبر صلى الله عليه و اله به قومش فرمود، آمده است كه: دستورات الهى دستورات روشن و بيّن است و مبهم نيست. ره آورد وحى تاريك نيست تا كسى بهانه بگيرد و بگويد كه من نفهميدم يا نديدم، زيرا بيّنه روشن از طرف ذات اقدس اله تنزل پيدا كرده است، شما كيل وپيمان را مستوفى ادا كنيد. اشاره اميرالمؤمنين عليه السلام به اين آيه دليل آن است كه آيه مخصوص امور مالى نيست چون در كنار آن يك اصل كلى است كه به عنوان سالبه كليه مطرح مى كند: ولاتبخسوا الناس اشاءهم هيچ اصلى به اين عظمت گسترده نيست يعنى حقّ هيچكس را بخس ونقض نكنيد خواه در مسائل مالى باشد، وخواه در مسائل عِرضى وحقوقى. اگر كسى تدريس مى كند حقّ شاگرد را كم نگذارد واگر كسى امتحان مى كند، حقّ ممتحن را ضايع نكند، اگر كسى كتاب را مى نگارد، حقّ خواننده ها را كم نگذارد و اگر كسى سخن مى گويد، حقّ مستمعين را كم نگذارد، اين يك اصل كلى است كه به عنوان جامع ترين اصل قرآنى در مسائل رعايت حقوق ارائه شده است. ولاتبخسوا الناس اشياءهم حق كسى را كم نكنيد خواه آن طرف مسلمان باشد و يا كافر. اسلام يك حقوق خاص دارد كه در قلمرو ايمان و اسلام و در مجاورت اينها است و يك حقوق جهان شمول و بين المللى دارد كه اختصاص به مسلمين، مؤمنين، همسايگان و مانند آن ندارد فرمود حقّ هيچ كسى را تضييع نكنيد، خواه طرف شما مسلمان باشد خواه غير مسلمان. اگر از يك طرف به ما مى فرمايد: وقولوا للناس حسناً (4) يعنى به همه مردم جهان حرف نيكو بگوييد. كه امر به صورت موجبه است، از طرفى هم نهى را به صورت سالبه كليه مى فرمايد ولاتبخسوا الناس اشياءهم حقّ هيچكسى را تضييع نكن. بقية اللّه خير لكم كسانى كه به فكر تضييع حقّند، دنيا زده اند و دنيا به نفاد و زوال محكوم است چون: ماعندكم ينفد وما عند اللّه باق (5) توفيه حق، اداى حقّ و حرمت نهادن به حقوق ديگران است كه اين يك كار الهى است و هر كار الهى ماندنى و عند اللّه است. بنابراين رعايت حقوق مردم نيز ماندنى است. اين قياس را در آيه به صورت يك اصلى كلّى ذكر كرده ومى فرمايد: بقيّة اللّه خير لكم بقية اللّه، يعنى آنچه را، خدا نگه مى دارد. خدا چيزى را نگه مى دارد كه براى او باشد، لوجه اللّه باشد چرا كه: كلّ شي ء هالك الاّ وجهه (6) يا ويبقى وجه ربّك ذوالجلال والاكرام (7) اگر كارى صبغه الهى نداشت، وجه اللّه در او نيست، واگر وجه اللّه نبود محكوم به هلاكت است. كارى كه لوجه اللّه است سهمى از بقا دارد. اميرالمؤمنين عليه السلام پايان سخن شعيب را يادآورى مى كند كه: وما انا عليكم بحفيظ من كه امام و رهبر شما هستم نمى توانم حافظ شما باشم شما بايد با ايمان و عمل صالح خود، خويشتن را حفظ كنيد.حضرت على عليه السلام اين آيه مباركه را در صدر فرمان عزل نوشت، و بعد به كار گزارش خطاب كرد وفرمود: همين كه نامه من به دست تو رسيد حق كار، ندارى وفقط بايد به عنوان يك امين، موجودى را حفظ كنى تا كارگزار بعدى كه ابلاغ در دست اوست بيايد و پست و سمت را از تو تحويل بگيرد. سوده گفت: اين نامه را على بن ابى طالب عليه السلام به ما داد، و با همان نامه مشكل ما حل شد. ولى اكنون مشابه اين مشكل را در زمان حكومت تو به تو گزارش مى دهم و تو مرا تهديد مى كنى! معاويه با شنيدن اين سخنان دستور داد كه مشكل آن زن را بر طرف كنند و حقّى را كه از او ضايع شده بود به او برگردانند زن گفت: «هي واللّه اذن الفحشاء ان كان عدلاً شاملاً والاّ فانا كسائر قومي » من اگر فقط به فكر خودم باشم و تنها گليم خويش را از آب بيرون بكشم، اين قبيح است وخدا از كار قبيح نهى كرده است، من نيامده ام كه فقط حقّ شخصى خود را احيا كنم من آمده ام، حيثيت جمعى را محترم بشمارم و حقّ جامعه را احيا كنم. آنگاه معاويه به اين زن خطاب كرد و گفت «لقد لمظكم ابن ابي طالب الجراة على السلطان » اين شهامت و شجاعت را على عليه السلام در شما زنده كرده است كه شما تنها به فكر خود نباشيد بلكه به فكر قبيله و عشيره و جامعه باشيد، آنگاه معاويه اشعارى كه در اين زمينه از على بن ابى طالب عليه افضل صلاة المصلّين به ياد مانده بود در همان محفل قرائت كرد و گفت آن اشعارى كه على بن ابى طالب عليه السلام در ستايش شما گفته است كه: من اگر دربان بهشت بودم همدانى ها را به بهشت مى بردم، سخن از فرد يست بلكه سخن از جمع است و همان سخن تفكّر جمعى را در شما زنده نموده است. سرانجام معاويه دستور داد آن خدمتگزار ظالم بركنار بشود. نتيجه بحثاز اين نمونه استفاده مى شود اولاً: حضور زن در مسائل اجتماعى و سياسى همانند مرد است و ثانياً: زن، نه تنها مى تواند براى استحقاق حقّ پايمال شده به محكمه هاى حاكمان زور، مراجعه كند و نه تنها مى تواند حامى حقوق ديگران باشد، بلكه موظف است حمايت حقوق ديگران را معروف بداند و دفاع از حقوق شخص، منهاى حقوق جامعه را، منكر تلقّى كند، اگر در آيه: انّما المؤمنون الذين امنوا باللّه ورسوله واذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستاذنوه (8) حضور همه مردان با ايمان را در صحنه لازم دانسته، اطلاق و سياق اين آيه و تنقيح مناط آن، زن و مرد را يكجا شامل مى شود، و اين حكم را براى هر دو لازم مى شمرد. اگر چنانچه سخنى از رهبران آسمانى برسد، نه آن سخن مخصوص مرد صادر شده و نه پذيرش آن سخن، مخصوص مرد است، و نه در صدر اسلام اينچنين بود كه فقط مردها در اين گونه مسائل پيشگام باشند. همين مطلب را در رابطه با حوادثى كه براى انقلاب اسلامى پيش مى آمد، از سخنان امام رضوان اللّه عليه و از سخنان ساير مسؤولين به ياد داريم، چون پيام دين همين است كه حضور در صحنه سياسى، اجتماعى، وظيفه مشترك زن و مرد خواهد بود، با اين تفكّر و با اين بينش، ديگر كسى نمى گويد: چون زن ايمانش كم است، يا عقلش ناقص است نبايد در امور سياسى دخالت نموده و يا نبايد از حقوق جامعه دفاع كند. عمه رسول خدا صلى الله عليه و اله و حضور در صحنه درّ المنثور في طبقات ربّات الخدور، (9) عمه رسول اكرم صلى الله عليه و اله دختر عبدالمطلب بن هاشم، علاوه بر اين كه همانند برادرش حمزه، ايمان آورد، فرزند خود را در نصرت و يارى دين خدا تشويق مى نمود، و از ادبيات والايى برخوردار بود كه در رثاى پدر، شعر و قطعه ادبى قابل توجهى مى سرود و عمرى را به كرامت گذراند و سرانجام در كمال كرامت در عهد عمر رحلت نمود. زندگى اين بانو نشان مى دهد كه او خود را مانند حمزه سيد الشهدا، مسؤول مى دانست و تنها به اسلام خود، اكتفا نمى كرد. اگر حمزه سيدالشهدا شخصاً شربت شهادت نوشيد اين بانو فرزندش را به حضور در جبهه هاى يارى دين تشويق مى كرد. حضور اين بانو در صحنه سياست همان است كه فرزندش را تشويق مى كند تا دين پيامبر را يارى كند، زيرا كه يارى دين در صدر اسلام كار آسانى نبود و در بعضى از موارد يارى زبانى به منزله يارى جنگى بود، آن روز كه دشمن ها زياد بودند و دوستان اندك، و به تعبير قرآن كريم: مسلمين در كمال ضعف بودند كه: تخافون ان يتخطّفكم الناس (10) مسلمين هراسناك بودند كه بيگانگان آنها را اختطاف كنند، يعنى همچون شاهين و كركس آنان را بربايند، اگر كسى با زبان، دين را يارى مى كرد، مثل آن بود كه بخواهد مسلحانه از دين حمايت كند. دختر حرث بن عبدالمطلب در برابر حكومت اموى (11) نمونه ديگر دختر حرث بن عبدالمطلب بن هاشم است كه معاصر معاويه بود و همانند ساير اصحاب على سلام اللّه عليه از مكتب والاى علوى حمايت و دفاع مى كرد. روزى معاويه با عمرو عاص و مروان نشسته بود، اين بانو در حالى كه سن زيادى را گذرانده بود وارد شد. معاويه از او سؤال كرد: شما در چه شرايطى به سر مى بريد؟ گفت: ما با هيئت حاكمه اى روبرو هستيم كه كفران نعمت كرده است و نسبت به ما بد رفتارى مى كند. امّا: «كلمتنا هي العليا ونبيّنا عليه الاف التحية والثناء هو المنصور فولّيتم علينا من بعده وتحتجّون بقرابتكم من رسول اللّه ونحن اقرب اليه منكم وكنّا فيكم بمنزلة بني اسرائيل في آل فرعون وعلي بن ابي طالب عليه الصلوة والسلام كان من نبيّنا بمنزلة هارون من موسى وغايتنا الجنّة وغايتكم النّار» اين سخنان را در كمال فصاحت و بلاغت در دربار معاويه انشاء كرد. درباره اين بانو گفته اند كسى بود كه: «اذا خطبت اعجزت واذا تكلّمت اوجزت » (12) اگر خطابه اى ايراد مى كرد، ديگران را به عجز وادار مى نمود، واگر سخن مى گفت، موجز و مختصر حرف مى زد. ممكن است كسى خوب، حرف بزند ولى حرف خوب نداشته باشد امّا اين بانو پيام خوبى داشت. در آغاز خطبه گفت كلمتنا هي العليا، چون: وكلمة اللّه هي العليا (13) يعنى: منطق ما منطق خداست و چنين منطقى همواره عالى و پيروز و ظفرمند است «ونبيّنا هو المنصور» ذات اقدس اله، هم از اعتلاى كلمه خود سخن گفته و هم از منصور بودن رسولان خود خبر داده است كه: كتب اللّه لاغلبنّ انا ورسلي (14) من مقرر كرده ام كه دين من و پيام آوران و حافظان دين من، از نصرت خاص برخوردار باشند. اين بانوى شجاع در ادامه سخنش مى گويد: «فولّيتم علينا بغير حقّ » شما ظالمانه بر ما حكومت مى كنيد، در صورتى كه سند ولايت شما، كه قرابت به رسول خدا صلى الله عليه و اله است، به نام ماست، ما به رسول اكرم صلى الله عليه و اله از شما نزديك تريم. و ما متاسفانه در حكومت شما همانند بنى اسرائيل در ميان آل فرعون، به سر مى بريم. يعنى شما چون آل فرعون هستيد، و ما چون بنى اسرائيل مستضعف و محروميم. و منزلت على بن ابى طالب سلام اللّه عليه نسبت به رسول اكرم صلى الله عليه و اله، منزلت هارون است نسبت به موسى عليه السلام. اين بانوى سخنور، در اين خطبه كوتاه، چندين جمله قرآنى و حديثى را گنجانيده است «كلمتنا هي العليا» اقتباس از قرآن است، «نبيّنا هو المنصور» نيز از قرآن گرفته شده، وهمچنين «كنّا فيكم بمنزلة بنى اسرائيل...» نيز از قرآن گرفته شده است. وبيان منزلت على بن ابى طالب عليه السلام از حديث منزلت اخذ شده است كه: «افلا ترضى ان تكون منّي بمنزلة هارون من موسى الاّ انّه لانبيّ بعدي » (15) حضور ذهنى اين بانو نسبت به آيات قرآن و بهره گيرى از آنها در خلال خطبه، تسلط بر احاديث واعمال جملات آن در ضمن سخن، نشانه بلوغ ادبى او است. آنگاه اين زن سالمند در بحبوحه قدرت امويان به معاويه مى گويد: «وغايتنا الجنّة وغايتكم النّار» پايان امر ما بهشت و پايان كار شما دوزخ است. عمرو عاص كه در مجلس نشسته بود اهانت نمود، واين بانو جوابى داد مشابه جواب امام دوم كه مرحوم طبرسى در احتجاج آورده است (16) گفت: «وانت يابن الباغية تتكلّم وامّك كانت اشهر امراة بغيّ بمكّة واخذهنّ للاجرة ادّعاك خمسة نفر من قريش...» تو مشوبيت نژادى دارى، عده زيادى داعيه پدرى تو را داشتند وبالاخره تو را به عاص ملحق نمودند، بنابراين تو حقّ سخن گفتن با مرا ندارى. مروان اعتراض نمود، وبه او نيز جواب تلخى داد. سپس رو به معاويه كرد و گفت: «واللّه ما جرّا عليّ هؤلاء غيرك » سوگند به خدا جز توكسى اينها را بر ما - بنى هاشم - چيره ننمود. معاويه از روى ناچارى گفت: «الك حاجة؟ هات حاجتك؟» كارى دارى؟ گفت: «ما لي اليك حاجة » من از تو حاجتى نمى خواهم و از دربار معاويه بيرون آمد. و معاويه پس از رفتن اين بانو رو به درباريان نمود وگفت «لان كلّمها كلّ من في مجلسي لاجابت كلّ واحد منهم بجواب خلاف الاخر بلا توقف » اگر تك تك شما با او سخن مى گفتيد او بدون تكرار و توقف همه شما را ساكت مى نمود. يعنى ممكن است در اهانت به او همه شما يك سخن داشته باشيد، ولى او در پاسخ شما براى هر يك جواب مخصوص دارد، چون «انّ نساء بني هشام اصعب من رجال غيرهنّ في الكلام » زنان هاشمى در خطابه وسخن از مردان قبايل ديگر نيرومندترند ونمونه آنها همين بانو است كه: «اذا خطبت اعجزت وان تكلّمت اوجزت ». اگر زنى مرثيه بخواند مى گويند: او اهل رقّت و عاطفه است و نشانه حضور سياسى نيست اما يك وقت زن سالمندى، با اين كه توانمندى را از دست داده، وارد دربار نيرومند امويان مى شود وهمه آنها را محكوم مى كند و قاطعانه سخن مى گويد،اين امر، حضور سياسى يك زن سالمند را تفهيم مى كند. شعر گفتن و حرف زدن تنها نشانه حضور سياسى نيست، اگر محتوا، رقّت و مرثيه و نوحه است، آن هم نشانه حضور در صحنه نيست ولى اگر محتوا، استفاده از آيات سياسى قرآن و احاديث سياسى اهل بيت عليهم السلام است، و طرز برخورد، محكوم كردن حاكمان ستم مى باشد، اين نشانه حضور سياسى است. مطلب مهمى كه تاكيد بر آن لازم است، آن است كه مشابه اين كار را اباذر رضوان اللّه عليه نيز انجام داد ولى در مورد اباذر دهها گفتار ونوشتار و مقاله و رساله تهيه شده كه اگر همين رساله هاى فراوان و گفته ها و نوشته ها و مقاله ها درباره حضور سياسى اين زن نوشته مى شد، ديگر كسى نمى گفت، زن حق شركت در مسائل سياسى را ندارد، يا سابقه حضور سياسى نداشته، يا اگر زن، فرتوت وسالمند شد ديگر رشد سياسى ندارد و...، سبب شهرت اباذر همان مصاحبه هاى سياسى وبرخوردهاى تند او بوده كه در اثر آن شهرت، عده اى از مردها به راه افتادند تا اباذرگونه حضور پيدا كنند، واگر برخورد اين بانوان سياسى، نيز بازگو مى شد، بانوان فراوانى همانند آنان در صحنه حضور مى يافتند. امّ حكيم و انتقام از بسر بن ارطاة (17) بعد از مساله حكميّت، معاويه عليه اللعنة والعذاب ضحاك بن قيس وبسر بن ارطاة را به يمن فرستاد، و به آنان ماموريت داد تا مردان شيعه و پيروان اهل بيت عليهم السلام را در آنجا قتل عام نمايند، آنها به خانه يكى از شيعيان هجوم بردند، وهنگامى كه او را در خانه نيافتند، دو كودك خردسال وى را در حضور مادرشان سر بريدند، تحمّل اين صحنه جانسوز براى مادر مشكل بود، و بعد از مدتى اين بانو دچار مشكلات عصبى شد ورثاهاى بلندى در شهادت دو فرزند خود سرود و همواره در سر هر كوى وبرزن مى خواند، به قدرى اشعار ادبى اين مادر مؤثر بود كه يك نفر يمنى تصميم گرفت خونبهاى اين دو فرزند و انتقام آنها را از بسر بن ارطاة بگيرد، و بالاخره خود را آماده كرد و با نفوذ در دستگاه بسر، خود را مقرّب نمود و مورد اعتماد واقع شد، سرانجام دو پسر او را پس از جلب اطمينان، به همراه خود برد وآنها را سر بريد وكشت، و گفت: اين كيفر آن قتلى است كه بسر درباره دو فرزند آن زن انجام داد، و اين همه بخشى از آثار اشعار حماسى و ادبى و مهيّج و محرّك آن زن بود. امّ الخير، سخنور صفّين (18) نمونه ديگر، دختر حريش بن سراقه به عنوان «امّ الخير» كه از زنان نامدار صدر اسلام است، او از قدرت تكلّم بالايى برخوردار و خطيب بليغى شمرده مى شد، و از زنان به نام عرب بود كه در كوفه زندگى مى كرد، او زنى نبود كه در مدينه رشد يافته باشد، چه اين كه اگر زنى از مدينه بر مى خاست، امكان داشت گفته شود كه، مكتب رسول خدا صلى الله عليه و اله و مكتب فاطمه زهرا وعلى بن ابيطالب، امام حسن، امام حسين، امام سجاد وديگر ائمه عليهم الصلوة والسلام را ديده و درس گرفته است. ولى اين زن از كوفه برخاست كه فقط، على بن ابى طالب سلام اللّه عليه را درك نموده و كوفه نيز در زمان آن حضرت مهد دين شد وگرنه قبلاً سابقه اى چندان نداشت. معاويه نامه اى براى والى خود در كوفه نوشت، ودر ضمن نامه از او خواست كه وسايل سفر امّ الخير را فراهم نموده او را تجهيز كند واز كوفه به شام بفرستد، ضمناً به والى تاكيد نمود كه تصميم گيرى من در مورد تو مبنى بر گزارشى است كه اين زن مى دهد «واعلمه انّه مجازيه به الخير خيراً وبالشرّ شرّاً بقولها فيه » اگر از تو شاكى بود، من درباره تو كيفر تلخ تعيين مى كنم، و اگر از تو راضى بود، و گزارش مطلوب داد، پاداش خوبى براى تو در نظر مى گيرم، والى كوفه به حضور اين زن آمد و نامه را براى او خواند و گفت: معاويه شما را دعوت نموده و به حضور طلبيده است. اين بانو در جواب گفت: «امّا فغير زائغة عن طاعته ولامعتلة بكذب » گفت من نسبت به ملاقات با معاويه بى رغبت نيستم و انحرافى در نظم و اطاعت هم ندارم و قصد بهانه دروغ آوردن نيز ندارم. والى كوفه وسيله سفر اين زن را از كوفه به شام فراهم كرد و هنگام بدرقه وخدا حافظى به اين بانو گفت: اى امّ الخير، معاويه براى من نوشته است كه مبناى تصميم گيريش نسبت به تعيين پاداش يا كيفر من، گزارش تو خواهد بود. وتوقع داشت با اين بيان، زن توصيه اى به نفع او در دربار معاويه بكند امّا اين بانو در جواب او گفت: «يا هذا لايطمعك برّك بي ان اسرّك بباطل ولا يؤيسك معرفتي بك ان اقول فيك غير الحق ». يعنى از اين كه تو نسبت به من محبّت كردى طمع نكن كه من گزارش باطل بدهم و تو را مسرور و خوشحال كنم واز آن جهت كه من تو را مى شناسم، شناخت من از تو نا اميدت نكند كه درباره تو غير حقّ بگويم. من آنچه را از تو سراغ دارم مى گويم. اين همه محبّت را يك زن از فرماندار رسمى كوفه آن روز دريافت مى كند، در مقابل وقتى فرماندار درخواست توصيه دارد ولو ضمنى، اين بانو مى گويد از اين كه نسبت به من محبت كردى، طمع بيجا نداشته باش واز اين كه من تو را مى شناسم نا اميد هم مباش.هرچه مى دانم مى گويم اين رابطه نپذيرى ورشوه نپذيرى ومانند آن است، كه نشانگر تقواى اين بانو است آنگاه وقتى در كمال سهولت و آسانى فاصله كوفه تا شام را طى كرد و وارد شام شد، معاويه كاملاً از اين بانو تجليل كرد و او را با اهل حرم خود جا داد «فانزلها مع الحرم ثمّ ادخلها في اليوم الرابع » سه روز از او در حرمسرا، پذيرايى نمود تا خستگى راه كاملا برطرف شود. سپس روز چهارم او را به حضور پذيرفت، وقتى اين بانو وارد دربار معاويه شد، درباريان نشسته بودند «وعنده جلسائه » او برابر مراسم رسمى آن روز سلام نمود وجوابى شنيد، سپس معاويه گفت: شما مرا به اسم خير وخوبى صدا زدى وبه نام «اميرالمؤمنين » خطاب نمودى! اين بانو گفت: «لكلّ اجل كتاب » هر چيزى مدتى دارد. معاويه گفت: «صدقتِ فكيف حالكِ يا خالة » درست گفتى، هر چيزى يك حد مشخصى دارد كه با فرا رسيدن آن سپرى خواهد شد، حالت چگونه است وچگونه راه را طى نمودى؟ گفت: من در كمال رفق و مدارا اين راه را آمدم، هم در راه به من خوش گذشت وهم در منزل «لم ازل يا اميرالمؤمنين في خير وعافية حتى سرت اليك فانا في مجلس انيق عند ملك رفيق ». آنگاه معاويه، از آن جهت كه از فكر خاصى برخوردار بود و از هر فرصتى سوء استفاده سياسى مى نمود، به اين بانو گفت: من چون نيت خير داشتم در جنگ صفّين وغير صفين بر شما پيروز شدم، وشام توانست كوفه را زير سلطه خود درآورد. اين زن گفت: خدا تو را پناه دهد از اين كه حرف باطلى بر زبان آورى، و مطلبى بگويى كه عاقبت آن هراسناك است «يعيذك اللّه من دحض المقال وما تخشى عاقبته » اين كه گفتى من در اثر حسن نيت پيروز شدم اينچنين نيست. يعنى اين سياست بازيهاى تو بود و ضعف حضور مردم كه دست به دست هم داد و تورا پيروز كرد. «قال ليس هذا اردنا اخبريني كيف كان كلامك اذا قتل عمار بن ياسر» معاويه گفت ما در اين زمينه نخواستيم سخن بگوييم بلكه برايمان بگو كه در هنگام قتل عمار ياسر در صحنه صفين چه گفتى؟ جواب داد: من قبلاً آن سخنان را نساخته بودم وبعداً هم آنها را براى ديگران نقل نكردم. اينگونه نبود كه توطئه قبلى باشد، بلكه «وانّما كانت كلمات نفثها لساني عند الصدمة » كلماتى بود كه هنگام مصدوم شد عمار بر زبانم جارى شد «فان احببت ان اُحدّثك مقالاً غير ذلك فعلت » اگر مايل باشيد ما در زمينه ديگر با شما سخن بگوييم، آن گفته ها را در اينجا مطرح نكنيد. «فالتفت معاوية الى جلسائه فقال ايّكم يحفظ كلامها» معاويه رو به درباريانش كرد وگفت: كدام يك از شما حافظ سخنان اين بانو در صحنه قتل عمار در جنگ صفين بوديد؟- چون آن روز مساله حفظ عرب، معروف بود كه از نظر حافظه قدرت خاصى دارند مخصوصاً سخنانى كه از يك شخصيت رسمى در ميدان جنگ مى شنيدند ضبط مى كردند- يكى از درباريان معاويه گفت: من بعضى از سخنان او را حفظ هستم، معاويه گفت بگو: «قال كانّي بها بين بردين زائرين كثيفي النسيج وهي على جمل ارمك وبيدها سوط منتشر الضفيرة وهي كالفحل يهدر في شقشقته » من ديدم او دو بُرد كه محكم يافته شده بود در بر كرده و روى شتر سوار است و در دستش تازيانه اى است كه لبه هاى آن پراكنده هست و در يك حالت مهيّج و فرماندهى سخن مى گويد همچون يك فحل، مثل يك شير نر، هدير وشقشقه اى دارد. (19) سپس بعضى از بخشهاى سخنرانى اين بانو در جريان جنگ صفين را نقل مى كند كه مى گفت: يا ايها النّاس اتّقوا ربّكم انّ زلزلة الساعة شي ء عظيم (20) وى در آغاز سخن آيه اى از قرآن را تلاوت كرد و پرهيز از معاد را به ياد مردم آورد و شنوندگان خود را متذكر معاد شد و سپس گفت: «انّ اللّه قد اوضح لكم الحقّ وابان الدّليل » خداى سبحان حقّ را براى شما روشن كرد و دليل را، بيّن وآشكار نمود و شما معذور نيستيد. «وبيّن السّبيل ورفع العلم » علامت ونشانه ها را برافراشت و راه را به شما ارائه داد «ولم يدعكم في عمياء مدلهمّة » شما را در تاريكى فراگير رها نكرد. عقل، وحى، شريعت، رسالت وامامت داد، وهمه اركان هدايت را براى شما روشن كرد «فاين تريدون » كجا مى خواهيد برويد «رحمكم اللّه افراراً عن اميرالمؤمنين » آيا مى خواهيد از على بن ابى طالب عليه السلام كه فرمانرواى دين است فرار كنيد؟ «ام فراراً من الزحف » يا مى خواهيد از ميدان جنگ بگريزيد؟ «ام رغبة عن الاسلام ام ارتداداً عن الحقّ » از اسلام -معاذ اللّه بيزار شديد يا از حق برگشتيد، همه اينها يا كفر يا نفاق و يا معصيت كبيره است، «اما سمعتم اللّه جلّ شانه يقول ولنبلونّكم حتّى نعلم المجاهدين منكم والصابرين ونبلو اخباركم » آيا نشنيديد كه خداوند فرمود شما را به سرّاء وضرّاء مى آزماييم ما شما را امتحان مى كنيم تا روشن شود مجاهد كيست، قاعد كيست، صابر و جزوع كيست و گزارشهاى شما را با اين امتحانها بررسى مى كنيم. اين سخنان را اين بانو خطاب به سربازان على سلام اللّه عليه گفت «ثمّ رفعت راسها الى السّماء» آنگاه سر به آسمان بلند كرد وگفت: «اللّهمّ قد عيل الصبر وضعف اليقين وانتشرت الرّغبة » خدايا صبر در تحت فشار قرار گرفت وبه حد عيلوله (21) درآمد، يعنى صبر تمام شد، يقين كم شد و رغبت منتشر شديعنى: انگيزه ها متفرق و متشتت شده است «وبيدك ياربّ ازمّة القلوب » پروردگارا تو زمامدار دلهاى مردمى، قلب اينها ضعيف است و چون يقينشان كم است، همّتشان نيز كم است. «فاجمع اللّهمّ بها الكلمة على التّقوى والّف القلوب على الهدى واردد الحق الى اهله » پروردگارا دلها به دست توست. تو دلهاى اينان را متّحد كن والفتى ايجاد بكن، چون تاليف قلوب فقط در اختيار تو است. اينها را به حقّ برگردان تا بر كلمه حقّ توافق كنند و باطل را سركوب كنند، سپس رو به سربازان كرد و گفت: «هلمّوا رحمكم اللّه الى الامام العادل والرضى التقي والصديق الاكبر» كجا مى رويد بياييد به حضور امام عادل، كسى كه مورد رضا واهل تقوا وصديق اكبر است وكسى در صداقت چون او نيست. «انّها احنّ بدريّة واحقاد الجاهليّة » يعنى: آنها كه در برابر على وسربازان على سلام اللّه عليه صف بستند كينه هاى بدر و حنين در آنهاست. يعنى كفر است كه به صورت نبرد عليه اسلام، به دست امويان ظهور كرده است، اين جنگ داخلى نيست در حقيقت جنگ اسلام و كفر است و مى خواهند شكست هاى جاهلى و كشته هاى امويان را جبران كنند. بعد اين جمله ها را بازگو كرد: «قاتلوا ائمّة الكفر انّهم لا ايمان لهم » شما زمامداران كفر را از پاى درآوريد با آنها مقاتله كنيد با آنها مبارزه كنيد چرا كه با آنها عهد وپيمانى نداريد. «لعلّهم ينتهون » تا قدرت نظامى شما را ببينيد و در برابر نهى از منكر منتهى بشوند. «صبراً يا معاشر المهاجرين والانصار» اى گروهى كه سابقه هجرت ونصرت داشتيد. از مكه آمديد يا در مدينه بوديد ودين را يارى كرديد. شما همانها هستيد كه امروز در ركاب على بن ابى طالب عليه السلام تلاش وكوشش مى كنيد. «قاتلوا على بصيرة من ربّكم وثبات من دينكم » مقاتله ومبارزه كنيد در حالى كه بصيرت دينى و ثبات اعتقادى دارى، با ايمان راسخ وبا بينش دل، اين جنگ را به پايان برسانيد. «فكانّي بكم غداً وقد لقيتم اهل الشام كحمر مستنفرة فرّت من قسورة لاتدري ايّاً يسلك بها في فجاج الارض » گويا من در آينده نزديك مى بينم كه شما مردم كوفه، به رهبرى على بن ابى طالب عليه السلام پيروز شديد و مردم شام را كه در تحت رهبرى ظالمانه وطاغيانه امويان حركت كردند، همانند حمارهايى كه از شير فرار كنند، فرارى خواهيد داد. اين گروه كسانى هستند كه «باعوا الاخرة بالدنيا واشتروا الضلالة بالهدى » اينها آخرت وعقل را در مقابل دنيا و جهل فروختند «وعمّا قليل ليصبحنّ نادمين » وطولى نمى كشد كه پشيمان خواهند شد «حين تحلّ بهم الندامة فيطلبون الاقالة ولات حين مناص » وقتى كه پشيمانى دامن گيرشان شود و در وجود اينان حلول كند، آنگاه مى گويد: پشيمانى ما را بپذيريد، امّا ديگر پشيمانى سودى ندارد «انّ من ضلّ واللّه عن الحقّ وقع في الباطل » قسم به خدا كسى كه از حق گريخت يقيناً به باطل مبتلا مى شود، چون: ماذا بعد الحقّ الاّ الضلال اگر كسى از صراط مستقيم فاصله گرفت، يقيناً گمراه خواهد شد. «الا انّ اولياء اللّه استصغروا عمر الدنيا فرفضوها واستطابوا الاخرة فسعوا لها فاللّه اللّه ايها النّاس قبل ان تبطل الحقوق وتعطّل الحدود وتقوى كلمة الشيطان » اولياى الهى كه در صحنه هاى نبرد پيروز شدند، براى آن بود كه عمر دنيا را كوچك شمردند وآخرت را طيب و طوبى تلقى كردند و براى آخرت سعى كردند، خدا را خدا را، كه مبادا حقّ كسى باطل شود و حدود الهى تعطيل گردد، قبل از اين كه حقوق مردم باطل بشود و حدود الهى معطل بماند، شما در صحنه باشيد، و دشمن را سر جاى خود بنشانيد. «فالى اين تريدون رحمكم اللّه عن ابن عمّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه واله وسلّم وصهره وابي سبطيه » شما كجا مى خواهيد برويد؟ آيا از پسر عموى پيغمبر، از داماد پيغمبر، از پدر دو فرزند پيامبر صلى الله عليه و اله مى خواهيد فاصله بگيريد؟ از كسى كه «خلق من طينته وترفع من نبعته وجعله باب دينه وابان بغضه المنافقين، وها هو ذا مفلق الهام ومكسّر الاصنام » كسى كه از طينت رسول خدا صلى الله عليه و اله خلق شد واز خاستگاه و جوششگاه رسالت او بالا آمد و وجود مبارك رسول خدا صلى الله عليه و اله او را باب دين خود قرار داد و فرمود: «انا مدينة العلم وعلي بابها» (22) خصوصيتى كه رسول خدا به على بن ابى طالب عليهم الصلوة والسلام داد اين بود كه فرمود: تو ميزانى، مِهر وتولاى تو معيار حق و باطل است، آن كه دوست توست، مؤمن و آن كه دشمن توست، منافق است. او كسى است كه سرهاى بت پرستان را شكست وخود بتها را درهم كبيد. «صلّى والنّاس مشركون واطاع والنّاس كارهون » على بن ابى طالب عليه السلام كسى است كه وقتى ديگران مشرك بودند او موحّد بود، و مشغول نماز، و آنگاه كه ديگران اطاعت نمى كردند او مطيع رسول خدا صلى الله عليه و اله بود، و اين اختصاصى به اوايل عمر اميرالمؤمنين عليه السلام ندارد بلكه تا آخر در اين مسير مستقيم بود. «فلم يزل في ذلك حتى قتل مبارزيه وافنى اهل اُحد وهزم الاحزاب وقتل اللّه به اهل خيبر وفرّق به جمع اهوائهم » تا آن لحظه كه مبارزان آنان را كشت واهل اُحد به وسيله او از بين رفتند وجنگ خندق به دست او به پيروزى رسيد و خداى سبحان به وسيله او اهل خير را كشت واهواء واميال واغراض شومشان را به وسيله على بن ابى طالب عليه السلام پراكنده كرد. اينها گوشه اى از سخنان اين بانوى سخنور است كه توسط آن شخص دربارى، در حضور معاويه گفته شد. شما وقتى اين سخنان را تشريح مى كنيد مى بينيد حرف غير منطقى وغير قرآنى، در آن نيست. سخنان او يا تابع قرآن است و يا هماهنگ با عقل، هرگز شعار يا احساس ضعف يا مسائل دنيا، و يا ترغيب به امور غريزى در او نيست. البته زنانى هم در نقطه مقابل بودند كه در جنگهاى صدر اسلام به سود معاويه وابوسفيان حضور داشتند و شعارهايى مانند: «ان تقبلوا نعانق ان تدبروا نفارق » (23) مى خواندند. اين اشعار صرفاً تهييجى آنها، فقط در حد غريزه بود، امّا اين بانو كه به تربيتهاى اصيل اسلامى آشنا شده، شعارش دعوت به بهشت، به ولايت على بن ابى طالب عليه السلام، وبرگرفته از آيات قرآنى و احاديث نبوى وبيان فضيلت على بن ابى طالب عليه السلام است. وقتى سخنان اين بانو را در كنار سخنان اباذر بگذاريد، روشن مى شود، زن ومرد فرقى ندارند، اگر اين گفته ها به صورت كتابى درآيد، و در اين زمينه سخن هاى مكرر بيان گردد، و در منابر و روزنامه ها نقل و ثبت شود، آنگاه او نيز مى شود، زن اباذرگونه. گاهى يك زن، با زارى و جزع، نظاميان را تهييج مى كند، اين هنر نيست، امّا گاهى يك زن با استدلال وبا استمداد از اوج عرفان، آنان را ترغيب و تشويق مى كند و مى گويد: «الا انّ اولياء اللّه استصغروا عمر الدنيا فرفضوها واستطابوا الاخرة فسعوا لها»، كه بايد بسيارى از سخنان بزرگان را جستجو نمود تا نمونه اين بيان عميق را در لابلاى آنها يافت. و اين تعجبى ندارد، چه اين كه اينها را على بن ابى طالب عليه السلام در كوفه تربيت كرده است. نشانه هاى شعار زن در جاهليت همان بود كه از امويان ذكر شد، ونشانه موفقيت زن در صحنه هاى نظامى و سياسى صدر اسلام نيز همين است كه امّ الخير در صفين بازگو نمود. در پايان اين گزارش آمده است وقتى كه سخن آن دربارى تمام شد معاويه رو به اين بانو كرد وگفت: «يا اُمّ الخير ما اردتي بهذا الكلام الاّ قتلي » تو اين حرفها را در جريان جنگ صفين گفتى ومردم را بر قتل من تهييج كردى «ولو قتلتكِ ما حرجت في ذلك » من اگر بخواهم خونبها بگيرم و الان تو را اعدام بكنم، حرجى بر من نيست. «قالت واللّه ما يسوءني ان يجري قتلي على يد من يسعدني اللّه بشقائه ». گفت: معاويه قسم به خدا من نگران نيستم كه قتل من به دست كسى اتفاق بيفتد كه خداوند در اثر شقاوت او مرا سعيد كند، يعنى من با اين مرگ سعادتمند خواهم شد و تو با اين كشتن شقى. اين سخنان را اين بانو در زمان ضعف شيعه ها و بحبوحه قدرت امويان وبعد از ارتحال على بن ابى طالب عليه السلام مى زند، كه همه شيعيان يا اسير وشهيدند يا متوارى هستند. يعنى ما از كشته شدن باكى نداريم ومن مطمئنم اگر كشته شوم سعيدم وتو شقاوتمندى. «قال هيهات يا كثيرة الفضول ما تقولين في عثمان » معاويه داستان عثمان وزبير را پيش كشيد، اين زن به معاويه گفت: «وانا اسالك بحق اللّه يا معاوية » من شنيدم كه تو انسان حليمى هستى، تو را به خدا قسم از اين مسائل دست بردار، يعنى قصه عثمان و زبير كه گذشته است «وتسالني عمّا شئت من غيرها» اگر مسائل ديگرى دارى بپرس. منظور از نقل اين تفصيل، آن است كه: اولاً: اين بانو اضافه بر اين كه كار نظامى داشت، كار تبليغى نيز داشت. ثانياً: سخنان او برگرفته از قرآن وسنّت معصومين وعترت طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين بود. ثالثاً: براى رهبرى وامامش تا مرز شهادت هم حاضر شد. رابعاً: شعارش در حد عقل و وحى بود نه در حد عاطفه واحساس. خامساً: اين سخنرانى مهيّج، باحضور كسى بود كه ولىّ معصوم است، چون بدون اذن على بن ابى طالب عليه السلام كسى اجازه نداشت در جنگ سخنرانى كند، واگر گفته شود سخنرانى، جهاد نيست، گفته مى شود مگر همه جهادگرها در خاكريز مقدمند ومسلحانه مى جنگند؟ عده اى كارهاى تبليغى دارند، عده اى كارهاى تداركاتى دارند، عده اى اسلحه حمل و نقل مى كنند و عده اى مى جنگند. آن دسته كارهايى كه تماس تنگاتنگ با اسلحه و شمشير ندارد، كارهاى نظامى نيست امّا بخش تبليغى و تداركاتى است كه در توان همگان است. اگر اينگونه او نمونه ها بررسى شود آنگاه روشن مى شود كه قرآن و عترت طاهرين عليهم السلام همانگونه كه در تربيت مردانى اباذرگونه موفق بودند، در تعليم زنانى حق گو و دشمن ستيز نيز توفيق داشته اند. در نتيجه، اين سخن كه: مرد بالاتر از زن ست براى اين كه هيچزنى به مقام نبوّت نرسيده است، سخنى گزاف است و دلالتى بر نازل تر بودن مقام زن ندارد، زيرا هيچ مردى نيز نتوانسته است به مقام پيامبر خاتم برسد. پس نه بر فخر و مباهات و باليدن مردان فايده اى مترتب است، و نه اثرى در احساس ضعف و ناليدن زنان خواهد بود. آنچه مسلّم است اين است كه راه براى تربيت و تكامل هر دو باز، و البته بسيارى از وظايف، مشترك، و بعضى هم، به لحاظ طبع آنها، تقسيم شده است. امّ خالد، محدثى از زنان (24) از زنهاى نمونه صدر اسلام دختر خالد بن سعيد -مشهور به امّ خالد است كه روايات فراوانى از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و اله نقل نموده، چرا كه اينگونه از زنان، صرفاً عهده دار امور تداركاتى در صحنه هاى جنگ نيستند تا به عنوان يك پرستار و خدمتگزار و صاحب كار عملى و سهل، تلقّى گردند بلكه علاوه بر آن، غالباً بخش قابل توجهى از اين زنان محدّثه بودند و همانند ديگر اصحاب، احاديثى را كه از رسول اكرم صلى الله عليه و اله شنيده بودند، براى ديگران نقل مى كردند. از جمله احاديثى كه اين زن در سيره مبارك پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله نقل نموده اين است كه: «انّها سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و اله يتعوّذ من عذاب القبر» گاهى حديثى را نقل مى كنند كه مثلاً حضرت فرمود: شما از عذاب قبر به خدا پناه ببريد، و يك وقت نقل حديث، بيان سيره پيامبر است كه به گونه فعل مضارع استمرارى ذكر مى گردد مثل يتعوّذ كه علامت استمرار است، و مدلولش اين است كه رسول خدا صلى الله عليه و اله مكرّر از عذاب قبر به خدا پناه مى برد، اهميّت حديث امّ خالد در اين است كه او طبق روش دوم يعنى نقل سيره روايت نموده است كه دلالت بر مصاحبت و ارتباط مداوم با پيامبر را دارد. اميمه، دلسوز رزمندگان (25) دختر قيس بن ابى الصلت الغفارى هم از محدّثات بود، و روايات زيادى از رسول اكرم صلى الله عليه و اله نقل نموده و تعدادى از تابعين شاگردان او بودند كه به وساطت اين بانو، حديث را از پيامبر نقل مى كردند. «روى عنها جملة من التابعين » اين بانو نسبت به مجاهديت و رزمنده ها كمال شفقت را داشت «وكانت شفيقة على المجاهدين ». او در جنگها حضور داشت و براى مداواى مجروحين وتخليه شهدا سهم مؤثر و به سزايى داشت «ودائماً تحضر الوقايع و تداوى الجرحى وتدور بين القتلى » او علاوه بر اين كه محدثه بود و احاديث را خوب مى فهميد و نقل مى نمود، يك نيروى رزمى نيز بود. اينها دقيقاً همان كمالاتى است كه ديگر صحابه به آن مى باليدند، مگر ديگر صحابه چه مى كردند؟ اينچنين نبود كه از ديگر صحابه، كتابها وتحقيقات عميقى به ياد مانده باشد، بلكه از هر كدام چند حديث و گاهى يك حديث نقل شده است. زيرا در ميان آنان گروه بسيار اندكى بودند كه موفق شدند، نوع احاديث و بيانات رسول خدا صلى الله عليه و اله را جمع آورى نمايند. به عنوان نمونه، در كتب رجالى و تراجم مانند اسد الغابه و الاصابه و غيره حدود دوازده هزار صحابى به رقم آمده كه دقيقاً اسم و هويت و تاريخ حيات و وفات ومدّت صحبت و صحابتشان با رسول اكرم صلوات اللّه عليه روشن گرديده است. و گاهى ديده مى شود كه بعضى از آنان يك بار آن حضرت را ملاقات نموده و يا يك حديث روايت نموده اند. اين است كه گرچه همه اصحاب افتخار صحابت رسول خدا صلى الله عليه و اله را داشتند، امّا هرگز قابل مقايسه با حضرت على بن ابى طالب صلوات اللّه وسلامه عليه نبودند و هيچ يك از آنان همانند او و به اندازه او، افتخار شاگردى وجود مقدّس پيامبر صلى الله عليه و اله را نداشته و از او حديث نقل نكرده اند. بنابراين اگر ارزش مردان صحابه را بررسى كنيم، در مى يابيم كه در بين زنان صحابى هم، زنان ارزشمندى يافت مى شوند، كه از تمام ارزشها و كمالات روحى برخوردارند و روشن است كه در مقايسه مقام زن و مرد، اميرالمؤمنين عليه السلام را معيار سنجش قرار دادن، خطايى بيش نيست ولى اگر معيار را سلمان و ابوذر قرار دهيم، در بين صحابه رسول خدا صلى الله عليه و اله زنانى هم طراز با اينها يافت مى شوند تنها تفاوتى كه وجود دارد اين است كه رسول خدا صلى الله عليه و اله براى جهاد به دنبال مردها مى فرستاد، امّا زنها داوطلبانه مى رفتند. چون حضور در جبهه بر زن لازم نبود، اينان خود مى آمدند استدعا مى كردند كه آنها را براى تدارك وسايل جبهه به همراه ببرند. در هر صورت اين بانو، گذشته از امور تداركى جبهه از قبيل: تخليه مجروحين، دفن شهدا و حضور گسترده اى كه در اين جهت در صحنه هاى نبرد داشت، از سوى ديگر عهده دار وظايف تبليغاتى و ترغيب و ايجاد عشق و شور در رزمندگان، از راه ايراد خطابه و شعر و مانند آن بود «وكانت تحثّ النّاس على ذلك ». آن روز شعر در مجامع عرب، تاثير بسزايى داشت. چنانكه امروزه هم گاهى مى بينيم در برخى اجتماعات خاص، اثر شعر همانند اثر برهان است. يك سخنران اگر مسائل برهانى اقامه كند همان قدر اثر دارد كه يك شاعر ماهر قصيده يا نثرى ادبى ايراد كند. (26) نقل كرده اند روزى عده اى از زنان بنى غفار همراه اين بانو به حضور پيغمبر صلى الله عليه و اله رسيدند و او كه سخنگوى اين گروه بود، عرض كرد: «انّا نريد ان نخرج معك في وجهك هذا فنداوي الجرحى ونعين المسلمين بما استطعنا». از حضرت رسول صلى الله عليه و اله درخواست كردند: اجازه فرماييد كه ما در تخليه مجروحين و دفن شهدا همكارى كنيم، اين كارها از ما ساخته است. و حضرت رسول صلى الله عليه و اله نيز اجازه فرمودند و آنان در جريان خيبر حضور پيدا كردند و رهبرشان همين دختر قيس بن ابى الصلت غفارى بود. نقل شده است كه «وهي تهدينّ لما يلزم لذلك حتى انتهى الحرب ورجع المسلمون منصورين » او معلمه آن گروه بود و آنان را هدايت و راهنمايى مى نمود تا آنگاه كه جنگ پايان يافت و مسلمانان پيروزمندانه بازگشتند. امّ كلثوم و مهاجرت زنانه (27) نمونه ديگر، امّ كلثوم دختر عقبة بن ابي معيط است. او جزو مهاجرات بوده است و مورّخين درباره او گفته اند «اسلمت و هاجرت و بايعت الرسول صلى الله عليه و اله ». او در سال هفتم هجرى مهاجرت نمود، ومى گويند، اوّلين مهاجره اى است كه از مكه به مدينه با پاى پياده هجرت نموده است و همسرش زيد بن حارثه بود كه در جنگ موته به شهادت رسيد. -زمانى كه اين بانو از مكه هجرت نمود، عده اى از كفار آمدند تا او را دوباره برگردانند كه اين آيه نازل شد: فان علمتموهنّ مؤمنات فلا ترجعوهنّ الى الكفّار (28) شما اگر مى دانيد كه اين زنان ايمان آورده و در اثر وحى الهى، از مكه به مدينه مهاجرت كردند، اينان را به كفّار برنگردانيد، گرچه بستگانشان باشند، زيرا كه: لاهنّ حلّ لهم ولاهم يحلّون لهنّ (29) از اين نمونه ها روشن مى شود، چيزى كه مربوط به جان انسانى است، زن و مرد در آن يكسانند و اسلام با استمداد از همين اصل كلّى عقلى و قلبى، پيامهاى خود را براى هر دو صنف ابلاغ نموده است و اگر چنانچه مى بينيم زنان نمونه، شهرت چندانى ندارند، چنانكه گذشت، براى آن است كه روى نبوغ فكرى زن تبليغ نشده است، و گرنه، نمونه هايى كه ذكر شد، نشان مى دهد كه زنان اباذرگونه كم نبودند. زنانى كه در دوران امويان و در جنگ صفّين و جمل و مانند آن، به نفع ولايت علوى و عليه ظلم اموى تلاش و كوشش نمودند، زنان ستم ستيزى كه به دربار امويان راه يافتند و با ايراد خطبه ها و خطابه هاى پرشور حكومت ستم پيشه امويان را محكوم نمودند، فراوان بودند.

1. نور،62.

2. نقل از اعيان الشيعه، ج 7، ص 324.

3. اعراف، 85.

4. بقره، 85. نمل،96.

6. قصص، 88.

7. رحمن، 27.

8. نور،62.

9. ص 25.

10. انفال، 26.

11. درّ المنثور في طبقات ربّات الخدور، ص 25.

12. همان.

13. توبه، 40.

14. مجادله، 21.

15. سيره ابن هشام، ج 2، ص 520.

16. الاحتجاج، چاپ دو جلدى نجف، ج 1، ص 411.

17. درّ المنثور، ص 56.

18. درّ المنثور، ص 75.

19. كلمه كالفحل (به معناى نر) نه براى آن است كه زن ضعيف است ومرد قوى، بلكه فحولت نشانه برجستگى است در بين محققين، وقتى از علماى اهل تحقيق مى خواهند ياد كنند مى گويند اينها فحول از علمايند كه اين يك تعبير و تشبيه ادبى است.

20. حج، 1 21. اصطلاحاً به انسان نيازمندى كه از اداره زندگى اش عاجز است مى گويند «عيله » يعنى عائله مند است، محتاج كمك است، توانش به سر آمده است.

22. الغدير، ج 6، ص 81 -61.

23. سيره ابن هشام، ج 2، ص 68.

24. درّ المنثور، ص 67.

25. درّ المنثور، ص 67.

26. فرق قصيده با نشر آن است كه در قصيده مطالب با هنر آميخته مى شود و عاطفه انسانى از آن نظر كه هنر دوست است تحريك مى گردد. شعر در جمع عده اى اثر بسزايى دارد، گرچه آنها كه در حد اعلى مى انديشند كار به محتوا دارند نه به قالب و پيكر، شكل لفظ و قالب خواه نثر باشد، يا نظم براى آنها تفاوتى نمى كند البته نظم بودن براى آنها جاذبه اى دارد كه ذوق انسان با عقل هماهنگ مى شود.

27. درّ المنثور، ص 62.

28. ممتحنه، 10.

29. همان.

/ 78