زنان نابغه در شعر و ادب - زن در آیینه جمال و جلال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زن در آیینه جمال و جلال - نسخه متنی

عبد الله جوادی آملی؛ ت‍ح‍ق‍ی‍ق‌ و ت‍ن‍ظی‍م:‌ م‍ح‍م‍ود ل‍طی‍ف‍ی‌؛ وی‍رایش: س‍ع‍ی‍د ب‍ن‍دع‍ل‍ی‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

زنان نابغه در شعر و ادب

امّا از نظر ادبيات، اگر چنانچه صنف مرد، در اثر نبوغ ادبى به جايى رسيده است كه «سبعه معلّقه » دارد وشعرش را در بازار عكاظ حجاز عرضه مى كند و در مسابقه بين المللى عكاظ برنده مى شود، زنانى نيز اين چنين بودند، كه اشعار بلندى انشاد مى كردند و در بازار عكاظ عرضه مى داشتند. اين وضع جاهليت بود، و در اسلام نيز همانگونه كه دين، سرمايه هاى معنوى را هدايت و راهنمايى نمود، ادبا را نيز تربيت كرد تا به جاى مضامين جاهلى، درباره معارف الهى شعر بسرايند و سخن بگويند. و اين هدايت همانگونه كه در مردها اثر گذاشت، در اديبان زن هم مؤثر بود. همان زن كه در جاهليت با طرز تفكر جاهلى، ادبيات را فروغ مى بخشيد و در مرثيه اعضاى خانواده اش شعرهاى بلندى مى سرود، بعد از پذيرش اسلام با سرود قرآن، جوانان و فرزندان خود را به ميدان جنگ اعزام مى كرد. در پايان اين بخش مناسب است به يك نمونه از زنان اديب صدر اسلام نيز اشاره شود. خنساء شاعرى شهيد پرور (1) يكى از زنان عرب «خنساء» است كه مى نويسند از نوادگان «امرء القيس » شاعر مشهور است و از شعراى عهد خليفه دوم ملعون بت شده است. او مرثيه هاى بلندى درباره برادرانش «معاويه و صخر» كه در يكى از جنگها كشته شده بودند مى سرود، منتها بعد از قتل صخر او داغدارتر شد، زيرا صخر بخشنده تر و دلسوزتر بود و در تنگناهاى مالى ياريش مى نمود، چون اين بانو، همسر قمار بازى داشت كه محصول زندگى خود را مى باخت و صخر چندين بار حيثيت اين خواهر را حفظ كرده بود. شعرهاى او در رثاى برادرانش زبانزد اديبان است، نه قبل از او ونه بعد از وى زنى به عظمت اين بانو شعر نگفته است.

وقتى از اديبان نامور عرب سؤال مى شود كه خنساء در چه پايگاهى از ادبيات است سخنان بلندى دارند. به جرير گفته شد: شاعرترين شخص كيست؟ «من اشعر الناس؟» گفت: «انا لولا هذه » يعنى اگر خنساء نبود مى گفتم: شاعرترين مردم اين عصر من هستم. بشار مى گفت: زنى تاكنون بدون نقص ادبى شعر نگفته است مگر اين بانو. و روزى به بشار گفتند: اگر زن به مقام سرايندگى بنام، نمى رسد پس نظرت درباره خنساء چيست؟ گفت: «تلك فوق الرجال » او بالاتر از شعراى مرد است. البته اصمعى، ليلاى اخليليّه را بر خنساء ترجيح مى داد، ولى از خنساء هم به عظمت ياد مى كرد. مبرد مى گفت: «كانت الخنساء وليلى فائقتين في اشعارهما» ليلاى اخليليه و خنساء بر اكثر شعرا برتر و فائق هستند. نابغه ذبيانى، سمت داورى بازار عكاظ را به عهده داشت. و شعرايى كه شعر جديد مى سرودند، در بازار عكاظ به او عرضه مى نمودند تا ارزيابى نمايد. هنگامى كه قصيده «رائيّه » خنساء را كه در رثاى صخر سروده بود، شنيد با شگفتى گفت: «اذهبي فانت اشعر من كانت ذات ثديين ولولا هذا الاعمى الذي انشدني قبلك يعني الاعشى لفضّلتك على شعراء هذا الموسم ». يعنى اگر اعشى، قبل از تو شعرى نسروده بود مى گفتم: مهمترين و والاترين شاعر اين مسابقه تو هستى. حسان بن ثابت معروف، كه يكى از شركت كنندگان در مسابقه بود، وقتى اين سخن را از داور مسابقه شنيد، عصبانى شد و گفت: من، هم از تو كه داور هستى شاعرترم، و هم از خنساء، نابغه گفت: «ليس الامر كما ظننت » اين گونه كه فكر مى كنى، نيست، سپس رو به خنساء نمود وگفت جواب حسان بن ثابت را بده، خنساء رو به حسّان بن ثابت نمود و گفت:

«ما اجود بيت في قصيدتك هذه الّتي عرضتها انفاً» زيباترين و جامع ترين و رساترين شعر تو كه هم اكنون عرضه داشتى، كدام بيت است؟ -بيت الغزل قصيده تو چيست؟- حسان گفت اين است كه: لنا الجفنات الغرّ يلمعن في الضّحى واسيافنا يقطرن من نجدة دماً (2) وقتى حسّان گفت مهمترين بيت اين قصيده اين است، خنساء هشت اشكال ادبى روى همين يك بيت گرفت، گفت: اين كه بيت الغزل و بيت القصيده محسوب مى شود هشت اشكال (3) ادبى دارد، اول: اين كه گفتى: «جفنات »، ما دون جفان و كم تر از آن است و حق اين بود كه جفان مى گفتى. دوم: اين كه گفتى «غرّ» جمع اغرّ است و به معناى سفيدى پيشانى است، و اگر مى گفتى «بيض » مطلق سفيدى بود و معنايش وسيع تر بود. اشكال سوّم: اين كه گفتى: «يلمعن » واگر به جاى يلمعن «يشرقن » به كار مى بردى بهتر بود چون اشراق قوى تر از لمعان است. لمعان لحظه به لحظه مى آيد چشمك زدن است و اشراق درخشش دائمى است. چهارم: اين كه گفتى «بالضّحى ولو قلت بالدّجى لكان اكثر اطراقاً» كار برد دجى بهتر از ضحى بود زيرا ضحى كه همان چاشت است نزديك نيمروز است و تابش شمشير در آن وقت، مهم نيست، چه اگر شمشيرى در تاريكى «دجى » بتابد هنر است، تابش شمشير در اثر انعكاس نور خورشيد هنر نيست، لانجم: اين كه گفتى: «اسياف والاسياف ما دون العشرة » اسياف جمع قِلّه است، واگر مى گفتى «سيوفاً» بيشتر و بهتر بود. ششم: گفتى: «يقطرن ولو قلت يسلن لكان اكثر» يعنى اين شمشيرها سيل گونه خون مى ريزند، اين قوى تر از آن بود كه گفتى قطره قطره خون مى بارد. هفتم: اين كه گفتى:

«دماً والدماء اكثر من الدّم » در حالى كه دماء بيشتر از دم است. به دنبال اين هشت اشكال، حسان ساكت شد و ديگر جوابى نداد. اين بود قدرت ادبى اين بانوى اديبه كه از نواده هاى امرء القيس بود. پس از اسلام و در اثر خوى جاهليت، خيلى از زنها و مردها از قبول آن سر برتافتند ولى اين بانو به خاطر نبوغ فكرى كه داشت اسلام آورد «فقدمت الخنساء على رسول اللّه صلى الله عليه و اله فاسلمت واستنشدها فانشدته فاعجب بشعرها» وجود مبارك رسول اكرم صلوات اللّه عليه از اين بانو درخواست شعر نمود، واو شعرى گفت، وحضرت رسول صلى الله عليه و اله از شعر او به شگفت آمد. خنساء فرزندانى را در جامعه اسلامى تربيت نمود، و آنان را خود، تجهيز و تشويق مى نمود و به جبهه مى فرستاد و در يكى از جنگهاى صدر اسلام كه بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و اله پيش آمد به آنان چنين وصيّت نمود «يابنيّ انّكم اسلمتم طائعين وهاجرتم مختارين، واللّه الذي لا اله الاّ هو انّكم لبنو رجل واحد كما انّكم بنو امراة واحدة ما هجنت حسبكم ولا غيّرت نسبكم، واعلموا انّ الدار الاخرة خير من الدار الفانية، اصبروا و صابروا ورابطوا واتّقوا اللّه لعلّكم تفلحون ». يعنى دنيا در برابر اخرت بى ارزش است، دار پايدار بهتر از دار ناپدار است، وشما، فرزندان يك پدر ومادريد. من حسب و نسب شما را آلوده ننمودم، بكوشيد و براى دينتان تلاش كنيد، و جبهه ها را گرم نگه داريد، زيرا شما با اختيار مسلمان شديد وبا طوع و رغبت اسلام آورديد، و با اختيار هجرت كرديد، آنگاه آيه پايانى سوره آل عمران را كه درباره كيفيت اعزام نيرو به جبهه و تهييج و تشجيع آنها است قرائت نمود: يا ايها الذين امنوا اصبروا وصابروا ورابطوا (4) در اين آيه صبر، غير از مصابره و مرابطه است، در حوادث فردى انسان صبر مى كند امّا در حوادث جمعى مثل جنگ و مانند آن، مصابره دارد و در پيوند با رهبرى مرابطه دارد. مضمون اين آيه را خنساء به فرزندانش توصيه نمود و آنان را به جبهه اعزام كرد و گفت: «فاذا رايتم الحرب قد شمّرت عن ساقها، وجلّلت ناراً على ارواقها، فتيمّموا وطيسها، وجالدوا رسيسها» شما آنگاه كه ديديد جبهه جنگ گرم وداغ شد، همان وقت نان از تنور برگيريد، كه اين موقعيت، موقعيت خوبى است. (5) يكى از كلماتى كه مى گويند در ميان ادبا سابقه نداشته، همين جمله «الان حمى الوطيس » است يعنى اكنون كه تنور داغ است، موقع نان پختن و نان گرفتن است، وقتى بازار شهادت گرم است بايد سعى نمود و جبهه ها را پر كرد. اين زن به فرزندانش مى گويد، وقتى كه ديديد بازار شهادت گرم و ميدان جنگ داغ است فرصت را مغتنم شماريد و حضور پيدا كنيد «فتيمّموا وطيسها».

او فرزندانش را به حضور در جبهه دعوت مى كند تا شهادت را غنيمت بياورند. يا فاتح مى شوند كه پيروزى غنيمت است و يا شهيد مى شوند كه شهادت غنيمت است. ديگران به اين فكرند كه ساز وبرگى به غنيمت بياورند ولى اين زن فرزندانش را به شهادت وكرامت دعوت مى كند و مى گويد «تظفروا بالغنم والكرامة في دار الخلد والمقامة ». «فلمّا اضاء لهم الصبح، باكروا الى مراكزهم، فتقدّموا واحداً بعد واحد، ينشدون اراجيز يذكرون فيها وصيّة العجوز لهم » هريك از اين فرزندان، وصاياى مادر را به نحوى در رجزهاى خود مى گنجانيدند «حتى قتلوا عن اخرهم » تا اين كه همه شهيد شدند، وخبر به اين مادر شهيدپرور رسيد كه، چهار فرزندت كشته شدند «فقالت: الحمد للّه الذي شرّفني بقتلهم وارجو من ربّي ان يجمعني بهم في مستقرّ الرحمة » سپاس خداوندى را كه به واسطه شهادت آنان به من شرافت بخشيد واميدوارم كه مرا همراه آنان در سايه رحمتش جاى بخشد. همين ذوق ادبى است كه مى تواند شعرى بسرايد كه مايه اعجاب پيامبر صلى الله عليه و اله شود، و همين ذوق است كه مى تواند از آيات قرآن خطابه بسازد وفرزندانش را به جبهه تشويق نمايد، و باز همان ذوق ادبى است كه پس از دريافت شهادت فرزندانش مى گويد «الحمد للّه الذي شرّفني بقتلهم ». چگونه ممكن است انسان بگويد يا باور كند كه زن، ترسو است! در صدر اسلام چند مرد اينگونه داشتيم؟ اگر چند نفر مثل اباذر وجود دارد، چون بارها شهامت آنها ذكر شده است، در مورد زنان نيز اگر بارها داستان اينگونه زنان بازگو مى شد، آنگاه براى همگان، مقام زن شناخته مى شد واو را ضعيف و ترسو نمى شمردند.

نتيجه بحث

شما در هر بخشى از بخشهاى نظامى، سياسى، عرفان و حديث بررسى كنيد مى بينيد زنان نمونه بسيارند، منتها وقتى نام زن در حجاب باشد، خبرى از او در جامعه نخواهد ماند. بايد خودش در حجاب ونامش در كتاب باشد تا عظمت او ظهور كند. چه اين كه ذات اقدس اله در حالى كه زن را به حجاب آشنا مى كند نامش را در كتاب آورده است، درباره ملكه سبا فرمود: اسلمت مع سليمان للّه ربّ العالمين (6) كه با عظمت از او ياد مى كند ونام مى برد، وسرانجام او را عاقله معرفى مى نمايد، هنر در اين نيست كه انسان در برابر حقّ سرفرازى كندچون سر، مى شكند بلكه هنر اين است كه انسان در پيشگاه حقّ خضوع نمايد، و اين هنر را ذات اقدس اله به ملكه سبا نسبت مى دهد. با اين كه ملكه سبا از قدرت فراوانى برخوردار بود: واُوتيت من كلّ شي ء ولها عرش عظيم (7) اگر كسى كه چنين قدرتى دارد، و از همه امكانات و قدرتهاى سياسى، نظامى برخوردار است، تسليم بنده خدا شود، اين نشانه عقل است. آنها كه «تهوّر» را به حساب شجاعت مى گذارند، كسانى هستند كه در تشخيص صراط مستقيم دچار خلط شده اند. در ذكر اين نمونه ها از معصومين عليهم السلام، وفرزندان و تربيت شدگان آنها نام برده نشد، زيرا نام آنها در كتابها فراوان آمده و تاريخشان بازگو شده است، و از طرفى مهم اين است كه زنان عادى به اين مقامات رسيده و به عنوان الگو و حجّت براى زنان و مردان شده اند. براساس اين شواهد قرآنى وعقلى وقلبى بايد گفت در آن بخش اساس كه موضوع تكامل است، ذكورت وانوثت اصلاً راه ندارد، واگر كسى بگويد: زنى مانند نبى اكرم صلى الله عليه و اله نشده وبه مقام او نرسيده است، بايد گفت: خيلى از انبيا نيز همانند او نشدند وبه آن مقام راه نيافتند، و اين مورد نقض نيست، آيا آنهايى كه مردند مى توانند مثل نبى اكرم صلى الله عليه و اله بشوند؟ اين چه تفاخرى است؟ البته هركسى كه از نظر سير كمالى به آن حضرت نزديك تر باشد، جا دارد كه فخر نمايد، منتها فخر او در بى فخرى است، فخرش در تواضع واحساس مذلّت است. سخن در بحث حقوق زن، تكامل زن، تساوى زن و مرد، در مسائل اخلاقى و تربيتى و... براى اين است كه زمينه رشدى باشد تا اگر مردها تلاشى وكوششى دارند، زنها هم اهل كوشش وجهاد باشند، نه اينكه ملاك ومعيار قرار گيرند و زنان را با آنان مقايسه كنند. همّتى بايد، قدم در راه زن صاحب آن، خواه مرد وخواه زن غيرتى بايد به مقصد ره نورد خانه پرداز جهان، چه زن چه مرد مردهاى متعارف به هر مقامى كه مى رسند، زن هم مى تواند برسد، واگر همان گونه كه جريان مردان تاريخ بازگو شد، جريان زنان تاريخى نيز بازگو مى شد، وضع غير از اين بود كه هست. آنجا كه خداى سبحان در قرآن كريم مى فرمايد: يا ايها الانسان انّك كادح الى ربّك كدحاً فملاقيه (8) اين خطاب به انسانيت است و در انسانيّت ذكورت و انوثت نقش ندارد. آنچه مهم است اين است كه، انسان بالاخره به لقاء اللّه مى رسد، يا به لقاء جمال الهى راه مى يابد ويا به لقاء جلال الهى، و در اين راه زن و مرد همتاى يكديگرند.

1. درّ المنثور، ص 109.

2. اين شعر در مطوّل و ديگر كتب ادبى به عنوان شاهد ذكر مى شود.

3. در منبع مورد نقل، ضمن اشاره به هشت اشكال، فقط هفت ايراد را شمارش نموده است.

4. آل عمران، 200.

5. جمله «الان حمى الوطيس » از كلماتى است كه مرحوم ابن بابويه قمى رضوان اللّه عليه در پايان كتاب قيّم «من لايحضره الفقيه » به عنوان كلمات موجزه، از وجود مبارك حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و اله نقل نموده است بعضى از اين كلمات موجزه را مى گويند، سابقه اى در بين اديبان نداشته است سخنان رسول اكرم صلى الله عليه و اله خطبه گونه نيست و بيشتر همانند اصول قانون اساسى تك جمله است. (من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 377).

6. نمل، 4 7. نمل، 2 8. انشقاق،

/ 78