مراتب تجلى حق - زن در آیینه جمال و جلال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زن در آیینه جمال و جلال - نسخه متنی

عبد الله جوادی آملی؛ ت‍ح‍ق‍ی‍ق‌ و ت‍ن‍ظی‍م:‌ م‍ح‍م‍ود ل‍طی‍ف‍ی‌؛ وی‍رایش: س‍ع‍ی‍د ب‍ن‍دع‍ل‍ی‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مراتب تجلى حق

تجلى حق چون مقول به تشكيك است مراتب گوناگونى دارد كه برخى از آنها مايه فرو ريختن كوه استوار كه خود نگهدار وراسى زمين است مى باشد. فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا وخر موسى صعقا (1) چون پروردگار موسى بر كوه جلوه نمود آن را ريز ريز ساخت وموسى بيهوش بر زمين افتاد. وبعضى از آنها پايه برپايى پاشكستگان بوده وآنها را از حضيض ذلت به ذروه عزت مى رساند چنانكه رفع مستضعفان و وضع مستكبران (2) هر دو بر اين اساس است. تشكيكى كه در درجات تجلى مشهود است به مراتب ظهور بر مى گردد كه عرفان با آن تامين مى شود. نه مراتب وجود كه حكمت متعاليه بر آن اساس تنظيم مى گردد; زيرا جهان آفرينش باهمه شؤون گوناگون خويش كمتر از آن است كه در اصل هستى سهيم بوده ودر آن، همتاى خداى بى همتاى خود باشد، پس شدت وضعف آن در ظهور ونمود است نه در وجود وبود. تجلى حق گاهى مايه موت است وزمانى پايه حيات، چنانكه فرشته، مرگ مانند ملك زندگى هر دو تجلى خدايند، كه يكى هنگام جان دادن به زنده ها ظهور مى كند وديگرى هنگام جان يافتن از آنها. لذا حضرت امام سجاد... جريان قبض روح انسان توسط حضرت عزرائيل... را به عنوان تجلى فرشته، مرگ از پرده هاى غيب ياد كرده وچنين مى فرمايد:

«... وتجلى ملك الموت لقبضها من حجب الغيوب » (3) «وفرشته مرگ براى گرفتن جان از پرده هاى غيب پديد آيد.» از اين رهگذر اماته حق تجلى اوست چنانكه احياى وى تجلى اوست. مناسبترين تعبير از جهان امكان همان عبارت ايت، به معناى علامت ونشانه است كه فرهنگ غنى وقوى قرآن با آن همراه است. وچون هر موجود امكانى به تمام ذات وصفت وفعل خود نشانه، خداى بى نشان است، پس از خود چيزى ندارد زيرا در آن حال حاجب مى بود نه آيت، براى آن كه هيچ مستقلى غير خود را نشان نمى دهد. چه اين كه پندار استقلال نيز پرده شهود است ونمى گذارد خداى متجلى را مشاهده نمود، با اين كه به هر سمت وسوى كه بنگريد چهره، فيض خدا آشكار است: اينما تولوا فثم وجه الله (4) به هر سوى رو كنيد آنجا روى خداست. ولى انسان مختال ومتوهم كه در پرده پندار خودبينى يا ديگر بينى به سر مى برد از ديدار حق محروم است.

هماهنگى مهر وقهر با جمال وجلال

چون خداوند بسيط الحقيقه است وهيچگونه كثرت وتعدد در او راه ندارد لذا اوصاف ذاتى وى عين ذات او بوده، چنانكه عين هم اند. بنابراين اسماى حسناى او همگى آيت همان ذات ويكتا است. يعنى هر اسمى همه كمالهاى ذاتى و وصفى وفعلى را به همراه دارد وتفاوت نامهاى الهى گذشته از محيط ومحاط بودن وصرف نظر از تقسيمهاى ديگر فقط در ظهور وخفاى كمالهاست. يعنى هر اسمى واجد تمام كمالهاى الهى بوده ومظهر همه انهاست ليكن در ظهور وخفاى آن كمالها بين اسماء اختلاف است، بنابراين مظهر هر نامى كمالهاى اسامى ديگر را داراست گرچه فعلا كمالهاى مزبور در او ظهور ندارد. جلال وجمال كه از اسماء الهى اند، مظاهر گوناگون دارند ولى چون جلال حق در جمال وى نهفته است وجمال وى در جلال او مستور است، چيزى كه مظهر جلال الهى است، به نوبه خود واجد جمال حق بوده وچيزى كه مظهر جمال خداست، به نوبه خويش داراى جلال الهى خواهد بود. نمونه بارز استتار جمال در كسوت جلال را مى توان از آيات قصاص ودفاع استنباط نمود، يعنى حكم قصاص، اعدام، اماته، خونريزى، قهر انتقام، غضب، سلطه، استيلا، چيرگى ومانند آن كه از مظاهر جلال وجنود ويژه آن به شمار مى روند، احيا، صيانت دم، مهر، تشفى، خشنودى ونظاير آن را كه از مظاهر جمال وسپاهيان خاص آن شمرده مى شوند به همراه دارد، چنانكه خداوند صاحب جلال وجمال چنين مى فرمايد: ولكم في القصاص حياة يا اولى اچلباب (5) «واى خردمندان، شما را در قصاص زندگانى است.» يعنى اين اعدام ظاهرى احياء را در درون خود داشته ومانع از بين بردن ظالمانه ديگران است واين مرگ فردى حيات جمعى جامعه را تامين مى نمايد واين قهر زودگذر مهر مستمر را به دنبال دارد و... چنانكه درباره دفاع مقدس وپيكار در برابر تهاجم بيگانگان نيز مى فرمايد: يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله وللرسول اذا دعاكم لما يحييكم (6) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون خدا وپيامبر، شما را به چيزى فرا خواندند كه به شما حيات مى بخشد، آنان را اجابت كنيد.» اين آيه در سياق ايات قتال ودفاع نازل شده است وبراى دفع توهم كسانى كه مرگ در راه خدا را نابودى دانسته وجهاد ودفاع را زوال مى پندارند سند گويايى است وعصاره مضمون آن اين است كه: جنگ در برابر زور وقيام در قبال قهر واقدام در صحنه نبرد با باطل، گرچه مظهر جلال الهى است ليكن صلح با حق وتسليم در برابر قسط وعدل وتامين حيات خود وديگران را كه همگى از مظاهر جمال خدا به شمار مى آيند، به همراه دارد. البته تمام دستورهاى آسمانى حيات بخش بوده واين حيات بخشى اختصاصى به جهاد ودفاع ندارد ليكن آيه مزبور در جريان جنگ با باطل وايثار ونثار در راه حق نازل شده است كه هنگام بسيج نيرو به صحنه پيكار مى فرمايد: پذيرش دعوت مناديان دفاع، زندگى شما را تثبيت مى نمايد. چنانكه بعد از قيام واقدام وجهاد واجتهاد وحضور در صحنه ستم ستيزى ونيل به مقام شامخ شهادت مى فرمايد: ولاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون (7) «هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار، بلكه زنده اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.» پس دفاع كه مظهر جلال خداست، عامل تضمين كننده حيات فردى وجمعى وضامن زندگى سالم دنيا وآخرت خواهد بود واين همان استتار جمال در جامه جلال واشتمال كسوت جلال بر هسته مركزى جمال است. تجلى مهر وقهر در گستره هستىتوجه به اين نكته لازم است كه هماهنگى قهر ومهر وهمبستگى جلال وجمال اختصاصى به مسائل ياد شده از قبيل قصاص ودفاع ندارد بلكه در سراسر شريعت نهفته ودر سراسر شؤون آن مشهود است، به طورى كه هر ارادتى در كراهت نهفته است وهر اشتياقى در انزجار مستتر است. لذا گاهى مى فرمايد: كتب عليكم القتال وهو كره لكم وعسى ان تكرهوا شيئا وهو خير لكم (8) «بر شما كارزار واجب شده است، در حالى كه براى شما ناگوار است، وبسا چيزى را خوش نمى داريد وآن براى شما خوب است.» يعنى قتال كه ظاهرا شر شمرده مى شود ومايه كراهت است، خير را در درون خود دارد وپايه ارادت شما خواهد بود. در مسائل خانوادگى نيز تحمل برخى از مصائب اخلاقى ظاهرا شر به شمار مى آيد ليكن خير بى شمار را كه همان تحكيم خانواده وحراست از كيان آن است در درون خود خواهد داشت. چنانكه مى فرمايد: فعسى ان تكرهوا شيئا ويجعل الله فيه خيرا كثيرا (9) «پس چه بسا چيزى را خوش نمى داريد وخدا در آن مصلحت فراوان قرار مى دهد.» خلاصه آن كه تكليف الهى گرچه با كلفت ورنج همراه است وبه نوبه خود نشانه جلال خداوند است، ليكن درون آن چز تشريف كه آيت جمال خداست، نخواهد بود. لذا هر مكلفى مشرف خواهد شد واين كلفت ورنج زودگذر امتثال دستورهاى الهى، شرف پايدار را به ارمغان خواهد آورد. از اين رهگذر قرآن كريم بعد از دستور وضو وغسل وتيمم مى فرمايد: خداوند مى خواهد شما را تطهير كند يعنى اين تكليف ظاهرى، تطهير معنوى كه جمال دل را تضمين مى نمايد به همراه دارد: ... ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج ولكن يريد ليطهركم وليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون (10) خدا نمى خواهد بر شما تنگ بگيرد، ليكن مى خواهد شما را پاك ونعمتش را بر شما تمام گرداند، باشد كه سپاس او بداريد. چنانكه زكات مال ظاهرا مايه نفاد آن است ليكن درون آن نمو ورشد تعبيه شده است: يمحق الله الربا ويربي الصدقات (11) خدا از بركت ربا مى كاهد، وبر صدقات مى افزايد. وما اتيتم من زكاة تريدون وجه الله فاولئك هم المضعفون (12) آنچه را از زكات مى دهيد وخشنودى خدا را بدان خواستاريد پس آنان فزونى يافتگان اند. وشاهد استتار جمال در كسوت جلال همان است كه بهشت در درون رنجها ودشواريها سير وسلوك وصبر واستوارى جهاد اصغر واوسط واكبر جا گرفته است: حفت الجنة بالمكاره بهشت با ناگواريها پيچيده شده است. همانطورى كه جلال در درون برخى از جمالها واقع شده است: «حفت النار بالشهوات » آتش جهنم با تمايلات دلخواه پيچيده شده است. زيرا شهوتها ولذتها ونشاطها ونظاير آن مظاهر جمالند واگر تعديل نشوند واز مرز حلال بگذرند وجنبه حيوانى محض بگيرند، در درون خود قهر خدا را به همراه دارند. مهمترين نمونه اختفاى جمال در چهره جلال، وبهترين شاهد نهان بودن جمال در جامه جلال واستتار مهر در كسوت قهر، تبيين وضع دوزخ يا عذابهاى دردناك ديگرى است. چنانكه در سوره الرحمن كه براى يادآورى نعمتهاى ويژه الهى نازل شده ومكررا از همه مكلفان، اعتراف مى طلبد وراه هرگونه تكذيبى را براى آنها مسدود مى كند دوزخ وشعله هاى گدازنده آن به عنوان نعمتهاى خاص الهى اعلام شده واز همگان اقرار گرفته مى شود كه تكذيب آنها روا نيست ونمى توان اصل وجود آنها وهمچنين نعمت بودن آنها را دروغ دانست: هذه جهنم التي يكذب بها المجرمون، يطوفون بينها وبين حميم ان، فباي الاء ربكما تكذبان (13) اين است همان جهنمى كه تبهكاران آن را دروغ مى خوانند، ميان آتش وميان آب جوشان سرگردان باشند. پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟ همانطورى كه عذاب دوزخ هماهنگى جلال وجمال را به همراه دارد، عذاب استيصال وتدمير دنيا نيز پيام هماهنگى قهر ومهر وهماوردى نقمت ونعمت را به همراه دارد، چنانكه مى فرمايد: وانه هو رب الشعرى، وانه اهلك عادا اچولى وثمود فما ابقى، وقوم نوح من قبل انهم كانوا هم اظلم واطغى، والمؤتفكة اهوى، فغشاها ما غشى، فباي الاء ربك تتمارى (14) وهم اوست پروردگار ستاره شعرى، وهم اوست كه عاد قديم را وثمود را هلاك كرد وچيزى باقى نگذاشت وپيشتر از آنها قوم نوح را، زيرا آنان ستمگرتر وسركش تر بودند، وشهرهاى مؤتفكه را فرو افكند، پس پوشاند بر آن شهرها آنچه پوشاند، پس به كدام يك از نعمت هاى پروردگارت ترديد روا مى دارى؟ در اين آيات سرنگونى طاغيان وبراندازى نظام طغوى وتعدى را از الاء ونعمتهاى الهى شمرده وهيچگونه مريه وشك در آن روا نمى داند وگرچه انكار نعمتهاى خدا وكفران آنها كيفرى چون كيفر اقوام ياد شده دارد ليكن ظاهر آيه هاى مزبور آن است كه براندازى نظام ظلم بر اساس مهر الهى به محرومان است، يعنى آن مهر وجمال در جامه قهر وجلال ظهور كرد، ورفع محرومان با وضع مستكبران در آميخت تا كوثر صبر وشكيبايى بر تكاثر بطر واشر پيروز آيد. اين امتزاج قهر ومهر در هر موجودى برابر باسعه وجود آن موجود ظهور دارد، يعنى در موجود مستكفى نيرومندتر از موجودهاى ناقص است ودر ذات اقدس خداوند كه فوق تمام است، به كمال محض مى رسد. در نشئه كثرت ومنطقه ماده چون ظهور جمعى آن كم است، هماهنگى واتحاد دو وصف جمال وجلال محسوس نيست بلكه چنان مى نمايد كه برخى فقط مظهر قهر بى مهرند وبعضى مدار مهر بى قهرند ليكن برهان وعرفان، حاكمان بر حس اند ونقص احساس را با تحليلى مفهومى يا تجليل شهودى ترميم مى نمايند. زيرا ممكن نيست چيزى آيت حق تعالى باشد ولى همه اوصاف او را ارائه ندهد. البته در نحوه آيت بودن وكيفيت ارائه بين آنها تمايز برقرار است.

تجلى مهر وقهر در انسان كامل

انسان كامل از آن جهت كه جامع همه كمالهاى امكانى است، چون مظهر تمام اسماء است اين هماهنگى را بهتر از ديگر موجودها ارائه مى دهد، لذا رسول اكرم(ص) در جريان جنگ احد با تحمل همه رنجها، پيشنهاد نفرين به آنها را رد كرد وفرمود: «لم ابعث لعانا بل بعثت داعيا ورحمة اللهم اهد قومي فانهم لايعلمون ». يعنى من به منظور لعن مبعوث نشدم بلكه براى دعوت به حق ونشر رحمت به بعثت رسيده ام. سپس در نيايش خود چنين گفت: بار الها قوم مرا راهنمايى فرما زيرا آنان نادانند. اين آميختگى قهر ومهر را هجر جميل مى نامند چنانكه حضرتش بدان مامور بود: واصبر على مايقولون واهجرهم هجرا جميلا (15) وبر آنچه مى گويند شكيبا باش واز آنان با دورى گزيدنى خوش فاصله بگير. همانطورى كه اصل وظيفه در برابر دستور الهى همانا صبر جميل است: فاصبر صبرا جميلا (16) پس صبر كن صبرى نيكو. نمودار اين امتزاج خوش فرجام را مى توان در قصه يعقوب مبتلا به هجران يوسف... وبى مهرى فرزندان خويش مشاهده نمود چنانكه قرآن مى فرمايد: بل سولت لكم انفسكم امرا فصبر جميل والله المستعان (17) بلكه نفس شما كارى را براى شما آراسته است پس صبر نيكو (راه چاره است) وخدا يارى ده است. ظرفيت انسان كامل توان هماهنگى اين دو صفت برجسته را داشته ودر مسائل كلى وجزئى توازن آنها را حفظ مى نمايد. لذا به همان نسبت كه در مسائل سياسى ونظامى ومباحث فرهنگى، جلال قهر رسول اكرم(ص) با جمال مهرش آميخته بود كه: وما خلقنا السموات والارض وما بينهما الا بالحق وان الساعة لاتية فاصفح الصفح الجميل (18) و ما آسمانها وزمين وآنچه را كه ميان آن دو است جز به حق نيافريده ايم ويقينا قيامت فرا مى رسد پس به خوبى صرف نظر كن. در مسائل جزئى خانوادگى نيز پيوند آنها را حفظ مى نمود، چنانكه بدان ماموريت يافته بود: فتعالين امتعكن واسرحكن سراحا جميلا (19) بياييد تا مهرتان را بدهم وخوش وخرم رهايتان كنم. وچون عصاره اخلاق انسان كامل همانا قرآن كريم است وهر دو از يك جايگاه رفيع تجلى كرده اند با اين تفاوت كه يكى ارسال شد وديگرى انزال. ويكى در صحابت ديگرى فرود آمد يعنى قرآن در معيت انسان كامل نازل شد نه آن كه انسان كامل در معيت قرآن رسالت يافته باشد: واتبعوا النور الذي انزل معه (20) پيروى كنيد نورى را كه با او نازل شده است. لذا قرآن نيز جامع جمال وجلال الهى بوده قهر ومهر را هماهنگ كرده است. چنانكه خداوند، قرآن را، هم به عنوان داروى شفابخش وزداينده دردها معرفى كرد، وهم به عنوان زاينده درد وعامل خسارت: وننزل من القران ماهو شفاء ورحمة للمؤمنين ولايزيد الظالمين الا خسارا (21) وما آنچه را براى مؤمنان شفا ورحمت است از قرآن نازل مى كنيم وستمگران را جز زيان نمى افزايد. البته تبيين جامعيت قرآن نسبت به شفا ورحمت از يك سو، وخسارت وتبار از سوى ديگر ونيز نسبت به هدايت وراهنمايى از يك سمت واضلال وگمراه كردن از سمت ديگر، كه در كريمه: ... يضل به كثيرا ويهدي به كثيرا وما يضل به الا الفاسقين (22) بسيارى را با آن - مثل هاى قرآنى گمراه، وبسيارى را با آن راهنمايى مى كند، وجز فاسقان را با آن گمراه نمى كند. آمده است، با تامل در خود آيات ياد شده روشن مى گردد، زيرا در هر دو آيه تعليل حكم بر وصف، مشعر به عليت آن وصف است، يعنى در آيه اول وصف ظلم ودر آيه دوم، صفت فسق دليل آن است كه ظالم وفاسق همچون بيمارى است كه در دستگاه گوارش او آسيبى پديد آمده وتوان هضم ميوه شاداب وشيرين را نداشته باشد ودر برابر آن به جاى پذيرش، عكس العمل نشان مى دهد ودر نتيجه بيماريش افزون مى گردد وگرنه اصل بيمارى از قرآن نخواهد بود، چنانكه اصل ضلالت وخسارت نيز از اوصاف سلبى قرآن بوده واز ساحت قدس آن دور است. ولى همين اضلال عارضى وخسارت ثانوى كه مظهر قهر خداست با آن هدايت ابتدايى ومستمر ذاتى واصلى ونيز با آن شفاى مستمر هماهنگ خواهد بود.

1- اعراف، 143.2- دعاى افتتاح.

3- صصحيفه سجاديه، دعاى 42.4- ببقره، 115.5- بقره، 179

6- انفال، 24.7- ال عمران، 169.

8- بقره، 216.9- نساء، 19.

10- مائده،6.11- بقره، 276

12- روم،39.

13- الرحمن، 44 - 43.14- النجم، 55 - 49.

15- مزمل، 10.

16- معارج، 5.17- يوسف، 18.

18- حجر،58

19- احزاب، 28.

20- اعراف، 157.

21- اسراء، 82.22- بقره، 26.

/ 78