نظام قسط وعدل - زن در آیینه جمال و جلال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زن در آیینه جمال و جلال - نسخه متنی

عبد الله جوادی آملی؛ ت‍ح‍ق‍ی‍ق‌ و ت‍ن‍ظی‍م:‌ م‍ح‍م‍ود ل‍طی‍ف‍ی‌؛ وی‍رایش: س‍ع‍ی‍د ب‍ن‍دع‍ل‍ی‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نظام قسط وعدل

در قرآن كريم، نظام آفرينش را خداوند به عهده دارد. اگر فرض شود كه همه جامعه انسانى مرد باشند، از چنين فرضى، عدم آن لازم مى آيد، زيرا اگر همه مرد باشند ديگر همه اى در كار نخواهد بود، براى اين كه اگر زن وجود نداشته باشد، مردى متولد نمى شود واگر مردى در كار نباشد زن به تنهايى نمى تواند مبدا پيدايش نسل باشد، بنابراين جامعه نياز به زن ومرد دارد و هر دو، ركن اين نظام انسانى هستند، اين از يك سو، واز طرف ديگر اگر آنها كه مردند زن، وآنها كه زنند مرد مى شدند، بازهم اين مشكل وسؤال مطرح بود كه: چرا تفاوت وجود دارد. منطق قرآن كريم درباره كار خدا اين است كه، خداى سبحان به احدى ستم نكرده ونمى كند: ولايظلم ربك احدا (1) و وما ربك بظلام للعبيد (2) نه تنها خدا ستم نمى كند بلكه، اولا، قائم بالقسط است وثانيا، چون قائم بالقسط است مردم را به قسط وعدل دعوت مى كند و ثالثا، معيار قسط و عدل را هم به مردم ارائه مى دهد، در تبيين نكته اول مى فرمايد: شهد الله انه لا اله الا هو والملائكة واولوا العلم قائما بالقسط (3) يعنى خداوند چون قائم به قسط است كار او شهادت مى دهد كه شريك ندارد و چون در جهان، قسط و عدل و هماهنگى هست، نشانه آن است كه بيش از يك مبدا در عالم نيست، زيرا اگر بيش از يك مبدا در عالم بود قسط و عدلى در جهان به عنوان هماهنگى خلقت يافت نمى شد. شهد الله انه لا اله الا هو والملائكة واولوا العلم قائما بالقسط آنگاه ملائكه واولوا العلم هم كه قائم به قسط هستند شهادت به وحدانيت مى دهند. و در زمينه مطلب دوم مى فرمايد: خداوند مردم را به قسط و عدل امر كرده است. قل امر ربي بالقسط (4) مطلب سوم آن كه معيار تشخيص قسط و عدل را همراه انبيا براى مردم فرستاده است. لقد ارسلنا رسلنا بالبينات وانزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط (5) از جمع عقل ونقل استفاده مى شود كه در نظام آفرينش، ستم وجود ندارد. بنابراين هيچ كسى نمى تواند بگويد كه به من ظلم شده است، نه زن مى تواند بگويد در نظام هستى به من ستم شده ونه مرد مى تواند بپندارد كه در نظام هستى به او برترى داده شده است.

سر تفاوت بين زن ومرد

آنچه كه در قرآن كريم راجع به تفاوت موجودات بيان شده اين است كه: اولا، بايد زندگى به احسن وجه اداره شود وثانيا، تا تسخير متقابل بين موجودات محقق نشود و هماهنگى بين آحاد و طبقات متفاوت ايجاد نگردد، نظام به احسن وجه اداره نمى شود در سوره زخرف فرمود: اهم يقسمون رحمت ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحياة الدنيا ورفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا ورحمت ربك خير مما يجمعون (6) آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟ ما معاش آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كرده ايم، وبرخى از آنان را از نظر درجات، بالاتر از بعضى قرار داده ايم تا بعضى از آنها بعض ديگر را در خدمت گيرند. و رحمت پروردگارت از آنچه آنان مى اندوزند بهتر است. فرمود: ما مردم را با استعدادهاى مختلف وشرايط گوناگون آفريديم واگر همه در يك سطح از استعداد و يك سطح از قدرت بودند نظام هستى متلاشى مى شد، چون كارها گوناگون است وكارهاى گوناگون را بايد استعدادهاى گوناگون به عهده بگيرد، لذا بايد تفاوت باشد. اگر در اين تفاوت كسى كه مثلا در درجه پنجم است بيايد در درجه دهم وكسى كه در درجه دهم است بيايد در درجه پنجم قرار بگيرد، باز اين سؤال محفوظ است كه تفاوت چرا؟ قهرا نمى شود اصل تفاوت را انكار كرد. اگر مهره ها هم تبديل شود سؤال عوض نخواهد شد، چون تا زمانى كه شؤون متفاوت وجود دارد قهرا استعدادهاى گوناگون لازم است ولازمه آن وجود افراد متفاوت است. همانطورى كه اختلاف طبقات، استعدادها، گرايش ها وجذب ها ودفع ها، هيچكدام معيار فضيلت نيستند، بلكه همه و همه به عنوان ابزار كار، لازم است تا تسخير متقابل و دو جانبه محقق بشود ليتخذ بعضهم بعضا سخريا اختلاف زن و مرد هم اين چنين است يعنى اگر كسى استعداد برترى دارد اين استعداد برتر، نشانه فضيلت معنوى وتقرب الى الله نيست.اگر بتواند از اين استعداد برتر فايده بهتر ببرد وخالصانه تر كار كند به مرتبه بالاترى از تقوا مى رسد، واز اين جهت به كمال محض نزديك تر خواهد بود ولى اگر از اين استعداد برتر طرفى نبست وبه خداى سبحان تقرب نجست چه بسا اين استعداد زائد براى او وبال باشد. پس استعدادها گرچه يك فضيلت ظاهرى است اما نشانه تقرب الى الله نيست. بنابراين، تفاوت ها براى آن است كه گروهى، گروه ديگر را به صورت متقابل ودو جانبه تسخير كنند واز يكديگر بهره مند شوند وهيچكسى حق ندارد افراد ديگرى را تحت تسخير خود درآورد اما خودش مسخر نشود، كسى نمى تواند به دليل داشتن قدرت وامكانات استعدادى يا غير استعدادى، از ديگران تسخير يك جانبه طلب كند بلكه بايد تسخير متقابل نباشد همان استهزاء كردن و منافع ديگران را به سود خود رايگان بردن است كه قرآن آن را نهى كرده وآن را به عنوان ستم، تحريم ومحكوم كرده است. بنابر اين نظام آفرينش، استعدادهاى متقابل ومتخالف مى طلبد و اين تفاوت كه براى تسخير دو جانبه ومتقابل صورت مى گيرد، جهت سير به سوى كمال و تقرب الى الله است. قيموميت مرد بر زناز شبهات ديگرى كه در اين موضوع طرح وبحث مى شود قيموميت ومعناى آيه: الرجال قوامون على النساءاست . اولا: بايد توجه نمود آنجا كه زن در مقابل مرد ومرد در مقابل زن به عنوان دو صنف مطرح است، هرگز مرد قوام وقيم زن نيست و زن هم در تحت قيموميت مرد نيست. بلكه قيموميت مربوط به موردى است كه زن در مقابل شوهر و شوهر در مقابل زن باشد. ثانيا: قوام بودن در اين مقام نيز نشانه كمال وتقرب الى الله نيست، همچنانكه در وزارتخانه ها، مجامع، جامعه ها، افرادى هستند كه قوام ديگرى يعنى مدير، مسؤول وكارگزار ومانند آن هستند اما اين مديريت، فخر معنوى نيست بلكه يك مسؤوليت اجرايى وتقسيم كار است و ممكن است كسى كه رياست آن مؤسسه را به عهده ندارد خالصانه تر از قيم كار بكند و ارزش كار او بيشتر ولايش خدا مقرب تر باشد. قوام بودن مربوط به مديريت اجرايى است، زيرا كه قرآن مى فرمايد: الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض وبما انفقوا من اموالهم (7) توانايى مرد در مسائل اجتماعى وشم اقتصادى وتلاش و كوشش براى تحصيل مال وتامين نيازمندى هاى منزل واداره زندگى بيشتر است. وچون مسؤول تامين هزينه، مرد است سرپرستى داخله منزل هم با مرد است اما اين چنين نيست كه از اين سرپرستى بخواهد مزيتى به دست آورد وبگويد من چون سرپرستم پس افضل هستم بلكه اين يك كار اجرايى است، وظيفه است نه فضيلت، روح قيوم وقوام بودن وظيفه است قران كريم به زن نمى گويد تو در فرمان مرد هستى، بلكه به مرد مى گويد تو سرپرستى زن ومنزل را به عهده دارى. اگر اين آيه به صورت تبيين وظيفه تلقى شود نه اعطاى مزيت، آنگاه روشن مى شود كه:«الرجال قوامون على النساء» به معناى: «يا ايها الرجال كونوا قوامين » يعنى اى مردها شما به امر خانواده قيام كنيد همانطورى كه براى مسائل قضايى مى فرمايد: كونوا قوامين بالقسط شهداء لله (8) جمله «الرجال قوامون على النساء» گرچه جمله خبريه است ولى روحش انشا است يعنى اى مردها شما قوام منزل باشيد، سرپرست منزل باشيد، كارها را در بيرون انجام دهيد، اداره زندگى را در منزل به عهده بگيريد، زيرا آسايش وآرامش زندگى مرد، در خانه است. اين كه آيه شريفه مى فرمايد: ومن آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها (9) وآنچه در تعبيرات روايى آمده است «لياوي اليها» براى تبيين همين تعبير قرآنى است «الرجال قوامون على النساء» به اين معنا نيست كه زن اسير مرد است ومرد قوام قيم وفرمانروا است ومى تواند به دلخواه خود عمل كند. هرگز اين تكليف نيامده فتواى يك جانبه بدهد وبه مرد بگويد تو فرمانروا هستى و هرچه مى خواهى بكن، اسلام اين دو حكم الزامى را در كنار هم ذكر مى كند از يك سو به زن در مقابل شوهر دستور تمكين مى دهد واز سوى ديگر به مرد در مقابل زن دستور كارپردازى وسرپرستى مى دهد، واين هردو، بيان وظيفه وجريان امور خانواده است و هيچ يك نه معيار فضيلت است و نه موجب نقص. در نتيجه، اولا، «الرجال قوامون على النساء» مربوط به زن در مقابل شوهر است نه زن در مقابل مرد. ثانيا، اين قيموميت معيار فضيلت نيست بلكه وظيفه است. ثالثا، قيم بودن زن ومرد در محور اصول خانواده است. گاهى زن قيم مرد است و گاهى مرد قيم زن. و در اصول خانوادگى بسيارى از مسائل عوض مى شود. اطاعت فرزند چه پسر وچه دختر از ساحت مقدس پدر و مادر واجب است، و اگر فرزند كارى بكند كه پدر يا مادر برنجد عاق پدر ومادر مى شود وعقوق والدين حرام است. بنابراين اگر مادر فرزند را از كارى نهى كرد وگفت: اين كار مايه آزردگى من مى شود. در اينجا اطاعت مادر واجب است وپسر نمى تواند بگويد كه من چون در رتبه اجتهادى به سر مى برم يا مهندس وطبيب شده ام، ديگر تحت فرمان مادر نيستم و در حقيقت در چنين مواردى زن بر مرد قيم است، مادر بر پسر قيم است گرچه پسر مجتهد ويا متخصص باشد. در مسائلى كه مربوط به داخل خانواده است زن وشوهر، مادر وفرزند و پدر وفرزند يك سلسله حقوق متقابلى دارند. ورابعا، همان گونه كه در آغاز فصل گذشت اين قيموميت طبق شرايط ضمن عقد قابل تحديد و يا واگذارى است.

نگرش مادى واسلامى

اگر كسى معيار فضيلت را در مسائل مالى و پست ومقام خلاصه كند بايد در اصل تفكر وارزيابى خود تجديد نظر كند. آن نظامى كه مسائل را از محور طبيعت وماده مى نگرد كسى را كه داراى ميز بزرگتر، سمت برتر وحقوق ومزاياى بيشترى است افضل مى داند، اما اسلام به اين گونه امور بهايى نمى دهد ومى گويد: عظمت انسان به جان آدم است وچيزى كه جداى از جان آدم است فقط ابزار اجرايى است. پس بنابراين اگر كسى فقط از مزاياى خارج از جان برخوردار باشد، جان او متكامل نشده است زيرا چيزى كه مايه كمال جان است بايد مزاياى روحى باشد كه غذاى روح است و غذاى روح را معارف وعلوم واخلاق ومزاياى فاضله تشكيل مى دهد و در اين جهت بين زن و مرد امتيازى نيست، آنچه مورد تفاوت است، مايه امتياز نيست وآنجا كه مايه امتياز است، باعث تفاوت نيست.

جايگاه حقوقى واجتماعى زن

قرآن درباره عظمت حقوقى واجتماعى زن مى فرمايد: يا ايها الذين امنوا لايحل لكم ان ترثوا النساء كرها ولاتعضلوهن لتذهبوا ببعض ما اتيتموهن الا ان ياتين بفاحشة مبينة وعاشروهن بالمعروف فان كرهتموهن فعسى ان تكرهوا شيئا ويجعل الله فيه خيرا كثيرا (10) مسائل مربوط به حقوق زن بخشى مربوط به ارث وبخشى مربوط به نكاح وتعدد زوجات ومهريه ومانند آن است، اين گونه مسائل را عده زيادى از جمله، مرحوم علامه طباطبايى در تفسير شريف الميزان بيان كرده اند ومتاخرين هم با رهنمودهاى آن بزرگ مفسر جهان اسلام، كتابهايى نوشته اند. اما در بخش مسائل اجتماعى، قرآن مى فرمايد: با زنها معاشرت نيك داشته باشيد و زن را چون مرد در مجامع خود راه دهيد واگر خوش آيندتان نيست كه آنها در مجامع شما شركت كنند، اين كار ناخوشايند را تحمل كنيد چرا كه ممكن است خير فراوانى در اين كار باشد وشما ندانيد «وعاشروهن بالمعروف » اين معاشرت گرچه در زمينه امور خانوادگى است اما اختصاصى به آن ندارد زيرا ملاك آن در مسائل اجتماعى نيز وجود دارد. گاهى تعصب جاهلى يا رواج فرهنگ ناصواب يا تعصب خام ومانند آن، به مرد اين چنين تلقين مى كند كه تو نمى توانى با زن در يك مؤسسه همكارى كنى يا زن در جامعه نمى تواند حضور فعال داشته باشد. قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد:

اين گونه از تعصبات ورسومات جاهلى را كه فرهنگ باطل است بزداييد «وعاشروهن بالمعروف وان كرهتموهن » اگر خوش نمى داريد كه زنان مانند مردان سمتى داشته باشند و در جامعه وصحنه سياست وصحنه درمان وپزشكى و صحنه فرهنگ وتدريس حضور داشته باشند، اين امر را تحمل كنيد شايد خير فراوانى در اين كار باشد وشما نمى دانيد. چيزى را كه عقل به رسميت مى شناسد وپيش وحى وصاحب شريعت به رسميت شناخته شده، معروف است، وچيزى را كه عقل و دين به رسميت نمى شناسد، منكر وناشناخته است، قرآن مى فرمايد: با صنف زن طورى رفتار كنيد كه عقل وشرع آن را به رسميت مى شناسد. اين قشر عظيم را منزوى نكرده وبا آنها بد رفتارى نكنيد. سپس مى فرمايد: «وان كرهتموهن » اگر نمى پسنديد كه زنها از حيات اجتماعى صحيح وسالمى برخوردار باشند بدانيد كه اين كراهتتان نارواست، در آيه: «فعسى ان تكرهوا شيئا ويجعل الله فيه خيرا كثيرا» اين جمله آخر از تعبيرى كه در آيه جهاد آمده مهم تر است، چون جهاد و دفاع امرى موقتى است، ولذا مى فرمايد: «وعسى ان تكرهوا شيئا وهو خير لكم وعسى ان تحبوا شيئا وهو شر لكم » اما حضور زن در صحنه، هر روز وهميشگى است وهمين حيات اجتماعى زن است كه مى تواند در مساله فرهنگ وتربيت وجهاد ودفاع سهم مؤثرى را ايفا كند.

نقش عاطفه در هدايت جوامع

كسانى كه نتوانسته اند با زنان جامعه معاشرت معروف داشته باشند واز عواطف آنان طرفى بسته واز احساسات و رقت قلب آنان مدد بگيرند، آنان به نام آزادى زن خود را مسخر غرايز نموده، بدون اين كه مسخر عواطف بشوند. ولى اسلام، زن ومرد را از قيد هوى وشهوت آزاد كرده وجامعه را مسخر عواطف كرده است لذا جامعه عاطفى بنا كرده، ورافت ورحمت در جامعهه اسلامى قرار داده است. اين كه ديده مى شود در بعضى جوامع، هيچ عاطفه اى نيست وگاهى بيش از دويست ونود نفر بين آسمان وزمين به وسيله همين ابرقدرتهاى غرب مى سوزند وبه دريا ريخته مى شوند ويا ديده مى شود مناطقى نظير حلبچه ومانند آن را با بدترين وضع بابمب هاى شيميايى مسموم مى كنند و زن و مرد را يكجا از بين مى برند، با اين كه ظاهرا طرفدار آزادى زن بوده ومدعى آن هستند كه زن را به صحنه آورده اند، براى آن است كه مسخر غريزه وطبيعت زن شده اند نه مسخر عاطفه او، يعنى آن هنر وفضيلت وجمالى كه خدا به نام عاطفه، رحم ورقت، به زن داده از آن محرومند وآنچه را كه خدا به طبيعت زن داده آن را بر خود مسلط كرده اند. آنچه را كه ذات قدس اله به فطرت و روح زن داده به عنوان يك فضيلت به او عطا كرده، ولى دنياى مادى، زن را در معرض نمايش غرايز آورده و بر درندگى جامعه افزوده است. روايتى كه مى فرمايد: «المراة عقرب » (11) ناظر به چيزى است كه جهان غرب به ان مبتلا شده، اما روايتى كه اميرالمؤمنين سلام الله عليه به فرزندش مى فرمايد: «فان المراة ريحانة وليست بقهرمانة » (12) همان است كه جامعه اسلامى به آن فضيلت، متكامل است. زن گرايى مثل آن است كه انسان بخواهد از نيش عقرب بهره اى ببرد، شايد يك لذتى در نيش زدن او باشد، اما سم را هم به همراه دارد، دين مى گويد: زن ريحان وگل است وشما مردها معطر باشيد واين قدر بابوهاى متعفن، شامه تان را بد عادت نكنيد، زنها به عطر ريحان معطرند وبه شما عاطفه مى دهند، لذا خشونتى كه در جنگهاى غير اسلامى هست در جهاد اسلامى وجود ندارد وآن درنده خويى كه ديگران دارند در ميان مسلمين مشاهده نمى شود با اين كه مسلمين، زنها را به حجاب دعوت مى كنند، اما از عاطفه زن به عنوان يك محور تربيتى استفاده مى كنند. اسلام زن را در سايه حجاب و ساير فضايل به صحنه مى آورد تا معلم عاطفه، رقت، درمان، لطف، صفا، وفا، ومانند آن شود و دنياى كنونى، حجاب را از زن گرفته تا زن به عنوان لعبه به بازار بيايد وغريزه را تامين كند. زن وقتى با سرمايه غريزه به جامعه آمد ديگر معلم عاطفه نيست، فرمان شهوت مى دهد نه دستور گذشت، وشهوت جز كورى و كرى چيزى به همراه ندارد، لذا اسلام اصرار دارد كه زن در جامعه بيايد ولى با حجاب بيايد، يعنى بيايد كه درس عفت وعاطفه بدهد نه اين كه درس شهوت وغريزه بياموزد. زن در فرهنگ غرب واسلامسر اين كه جهان غرب در خصوص اين امر نيز فرهنگ منحط غلطى دارد - و متاسفانه برخى افراد كه از فرهنگ غنى وقوى اسلام بى اطلاعند، گوش به تبليغات سوء آنان مى دهند اين است كه انسان شناسى آنها همانند جهان بينى آنهاست. وبه عبارت ديگر انسان شناسى آنها فرع بر جهان بينى آنان است، جهان بينى آنها در حد: ما هي الا حياتنا الدنيا نموت ونحيى وما يهلكنا الا الدهر (13) كافران گفتند كه زندگى ما همين نشئه دنيا ومرگ وحيات طبيعت نيست وجز دهر كسى ما را نمى ميراند. است، وچون جهان را در نشئه طبيعت خلاصه مى كنند، واز ماوراى طبيعت سهمى ندارند، انسان را نيز در قلمرو طبيعت خلاصه مى كنند وصرفا تن شناسند نه انسان شناس. ديدگاه آنان در انسان شناسى، اين است كه تمام حقيقت انسان را بدن وتن آدمى تشكيل مى دهد وچون مى بيند بدن انسان به دو شكل است، يا به صورت زن است ويا به صورت مرد، لذا گمان مى كنند كه زن ومرد باهم تفاوت دارند، همانطورى كه بدنهايشان متفاوت است. كسى كه به انسان شناسى از ديدگاه جهان شناسى مادى مى نگرد، هرگز در جهان سير عمودى ندارد ونمى داند كه مبدا ومنتهاى سير زندگى انسان چيست بلكه همواره سير افقى دارد، همان گونه كه اخترشناسى، درياشناسى، گياه شناسى، جانورشناسى، زمين شناسى، معدن شناسى و... اينها، مادى است، انسان شناسى اينان نيز ماده است. او براى انسان مقامى برتر از آنچه كه در نشئه طبيعت است، قائل نيست، ومسائلى از قبيل فرشته، ملك و وحى براى او مفهوم ندارد. انسان موحد جهان را از ديد خدا مى نگرد، لذا همان گونه كه نقص وشر را نسبى مى داند، ترجيح و تقديم را هم نسبى مى شمارد. چنانچه اگر يك موحد، شرى را در عالم ببيند، هرگز آن را به حساب هندسه مهندسى عالم نمى گذارد، بلكه آن را به فقدان وعدم بر مى گرداندچرا كه معتقد است مبدا پيدايش نظام جز خير محض نيست، قهرا نظام را هم به نحو احسن مشاهده مى كند واگر تفاوتها وتفاضلهايى بين انسانها مشاهده مى نمايد آن را هم از ديد مهندسى مى نگرد، يعنى با اصول ارزيابى مى كند كه طبق آن اصول معلوم مى شود بين زن ومرد امتيازى نيست. نه زندگى همه اش عطر است ونه همه زندگى آهن وچدن است، هم كارهاى محكم لازم است وهم كارهاى ظريف. اين كه آيا گل بهتر است يا اهن به راحتى قابل لااسخ گويى نيست، زيرا گل فضائلى دارد، وآهن نيز ارزشهاى فراوانى دارد. كارهاى محكم را آهن، وامور ظريف هنرى، دقيق وعاطفى را گل به عهده دارد واساسا وجود و ثمر آهن بدون گل، وهمچنين، وجود گل نيز بدون آهن شدنى نيست. اگر اصول ارزشى اسلام ونظر قرآن كريم روشن شود ومحور بحث نيز معين گردد قهرا بسيارى از سؤالات وشبهات حذف مى شود، ولى آنها كه اسلام را با مبانى آن نشناخته اند اين مسائل اجرايى براى آنها خيلى مهم جلوه مى كند وبه عنوان يك عقده يا نقد علمى يا اعتراض ومعارضه مطرح مى كنند كه چرا، زن نمى تواند فلان كار اجرايى را بپذيرد.

پاسخ كلى به شبهات

بنابراين ما دو راه حل داريم، يك راه براى معتقدان به دين وراه ديگر، به عنوان پاسخگويى به سؤالات ديگران، يعنى در مرحله اول، بايد اين موضوع براى خود ما حل شود كه سؤالاتى مانند اين كه چرا زن نمى تواند متصدى بسيارى از امور اجرايى شود؟ قابل طرح نيست. توضيح اين مطلب مستلزم دو نكته است، وآن اين كه: اولا: بسيارى از كارهاى اجرايى شرعا براى زن جايز ورواست. ثانيا: امور اجرايى مقام نيست، زيرا اگر امور اجرايى ارزش بودند و واجب بود كه انسان اين كار اجرايى را بپذيردبه عنوان يك كمال ونه براى حفظ نظام علماى بزرگوار ما از آن چشم نمى پوشيدند وبلكه براى كسب آن تلاش مى كردند.

1- كهف، 49.

2- فصلت، 46.

3- آل عمران، 18.

4- اعراف، 29.

5- حديد، 25.

6- زخرف،32.

7- نساء،34.

8- نساء، 135.

9- روم، 21.

10- نساء، 19.

11- نهج البلاغه فيض الاسلام، كلمات قصار 58.

12- نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 31. جاثيه، 24.

/ 78