تاملاتی درباره دو کتاب تاریخی از آقانجفی قوچانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاملاتی درباره دو کتاب تاریخی از آقانجفی قوچانی - نسخه متنی

علیرضا جوادزاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید






تأمّلاتى درباره دو كتاب تاريخى از آقانجفى قوچانى


(بررسى خاطرات و تاريخ نگارى، شخصيت و ديدگاه هاى سياسى ـ اجتماعى)



عليرضا جوادزاده (جهانشاهلو)



مقدّمه


سيّد محمدحسن نجفى قوچانى، معروف به آقانجفى قوچانى، از معدود فقيهان شيعه است كه خاطره هاى 43 سال از زندگى 68 ساله خود را در كتاب سياحت شرق نگاشته است. وى همچنين توانسته در كتاب حيات الاسلام فى أحوال آية الملك العلام، برخى اسناد تاريخ معاصر را درباره استاد خود، آخوند خراسانى كه در مشروطه ايران فعّاليت مهم و گستره اى داشت، در يك مجموعه جاى دهد.



از آن جا كه اين دو كتاب (به ويژه كتاب سياحت شرق) از يك سو از جنبه سبك خاطره نويسى و سندنگارى قابل توجّه است و از سوى ديگر، گزارشى از وضعيت اجتماعى ايرانيان و حوزه هاى علميه شيعه در دهه هاى نخستين قرن چهارده هجرى و نيز وقايع و برخى اسناد مربوط به برهه مهمّى از تاريخ ايران و عراق يعنى نهضت مشروطه و اشغال عراق به وسيله انگليس و ... را در خود جاى داده و از سوى سوم، محقّقان و علاقه مندان بسيارى را به خود جذب كرده است، بررسى و ارزيابى آن ها اهميّت خاصى مى تواند داشته باشد. اين اهميّت با توجّه به قداستى كه اين فقيه بعد از رحلت، به ويژه پس از انتشار كتاب سياحت غرب پيدا كرد، بيش تر مى شود.



تا آن جا كه نگارنده اطّلاع دارد، تاكنون افزون بر آن چه آقاى شاكرى در تصحيح و تكميل برخى كتاب هاى منتشر شده آقانجفى و نيز انتشار برخى مطالب ديگر درباره او انجام داده، مجموعه مقالاتى تحت عنوان «يادمان آقانجفى قوچانى» (ظاهراً به مناسبت بزرگداشت مقام آقانجفى) در سال 1380 منتشر شده است; البتّه فقط حدود يك سوم از كتاب به طور مستقيم مربوط به زندگى، شخصيت، ديدگاه ها و مهارت هاى آقانجفى است. در اين بين، يكى از مقالات به نام «تحليل ساختار روايت و شيوه بيان در سياحت غرب و سياحت شرق» در 20 صفحه، مباحث مفيد و قابل استفاده اى را در خود گرد آورده است. همچنين مقاله اى با عنوان «نگاهى به زندگى آقانجفى قوچانى و مزارش» در شماره 49 فصلنامه مشكوة به چاپ رسيده است. يك نويسنده اتريشى نيز در كتابى كه به سال 1978ميلادى در زمينه خاطره نويسى ايرانيان منتشر كرد، كم تر از دو صفحه درباره كتاب سياحت شرق به بحث پرداخته است. 1



در اين نوشتار، ابتدا مرورى كوتاه بر زندگى مرحوم آقا نجفى خواهيم داشت; سپس جداگانه، دورنمايى از دو كتاب سياحت شرق و حيات الاسلام و سبك خاطره نويسى و شيوه جمع آورى أسناد در دو كتاب مذكور ذكر خواهيم كرد. در ادامه به صورت مختصر، شخصيت آقانجفى و برخى ابعاد روحى و روانى وى بر اساس خاطره هايش، بررسى مى شود. اهميّت اين بخش (صرف نظر از آشنايى دقيق تر و عميق تر با اين فقيه و نويسنده توانا) در فهم و ارزيابى بهتر برخى ديدگاه هاى سياسى، اجتماعى و فرهنگى او كه بخش آخر مقاله به آن خواهد پرداخت، روشن مى شود.



أ. مرورى بر حيات آقانجفى قوچانى


سيّد محمّدحسن، مشهور به آقانجفى قوچانى به سال 1295قمرى 2 /1257شمسى در روستاى خسرويه (خروه) كه در 40 كيلومترى شهر قوچان (از شهرهاى استان خراسان) واقع است، متولّد شد. پدر وى، سيّد محمّد، بسيار علم دوست بود و به همين سبب، فرزند خود را به فراگيرى علوم دينى و حوزوى تشويق مى كرد.



آقانجفى تا سيزده سالگى در كنار كمك به پدر خود در كشاورزى، دروس مكتبخانه و مقدارى از مقدّمات دروس حوزوى را در روستاى خود فرا گرفت; سپس (به رغم عدم علاقه جهت ادامه تحصيل علم) به امر پدر، در سال 1308 به شهر قوچان رفت و به تحصيل علوم حوزوى پرداخته، به تدريج به اين علوم علاقه مند شد. در سال 1311 به سبزوار و سپس شهر مقدس مشهد عزيمت كرد و در آن جا ادبيات و سطح را تا كتاب قوانين فرا گرفت. در سال 1313 از راه طبس و يزد با مشقّت زياد و در حالى كه راه ها به دليل قتل ناصرالدين شاه امنيت كامل نداشت، به اصفهان رفت و نزد استادانى چون آخوند ملاّ محمّد كاشى، شيخ عبدالكريم گزى، سيّد محمدباقر درچه اى، آقانجفى اصفهانى، ميرزا جهانگيرخان قشقايى، و برخى ديگر از عالمان، به كسب فلسفه، فقه و اصول پرداخت.



در سال 1318 (23 سالگى)، به نجف اشرف رفت. با آن كه در ابتدا قصد ماندن را نداشت، با حضور در درس اصولى نامدار، مرحوم آخوند خراسانى تصميم به اقامت گرفت. آقا نجفى بيش ترين استفاده علمى خود را در فقه و اصول از آخوند مى برد، و مدّت كمى نيز در درس عالمان ديگر همچون سيّد محمدكاظم يزدى و شريعت اصفهانى شركت كرد. همچنين چند ماهى نيز از ميرزا محمّدباقر اصطهباناتى، حكمت و فلسفه كسب كرد. دوران تحصيل او به ويژه در اصفهان و نجف همراه با مشقّت و سختى سپرى شد.



وى (بنابر آن چه خود مى نويسد)، يكى دو سال بعد از ورود به نجف و حضور در دروس فقه و اصول آخوند خراسانى، قوّه اجتهاد و استنباط احكام شرعى را به دست مى آورد و چند سال بعد (در سال 1325) با يك خانواده ايرانى مقيم كربلا وصلت مى كند.



او از نزديك شاهد وضعيت نجف در زمان مشروطيت ايران و موضعگيرى عالمان و مراجع تقليد شيعه در برابر آن، و خود (همانند بيش تر شاگردان آخوند خراسانى) سرسختانه مدافع مشروطيت بود. همچنين از دفاع مسلمانان عراق در مقابل قواى نظامى انگليس در جنگ جهانى اوّل و اشغال عراق به وسيله انگليس آگاهى يافته، گزارش درخور توجّهى از مقاومت اعراب ساكن نجف از ورود قواى انگليسى به آن شهر و قحطى ناشى از آن را در خاطره هاى خود ذكر مى كند.



آقا نجفى به سال 1338 (بعد از بيست سال اقامت در عراق و بيست و هفت سال دورى از قوچان) عراق را ترك گفته، وارد ايران شد و بنابر تقاضاى مردم قوچان، مدّت 25 سال آخر عمر خود را در اين شهر به ارشاد مردم و تبليغ احكام دين همّت گمارد.



وى سرانجام در 26 ربيع الثانى 1363 (مطابق با نهم ارديبهشت 1322 شمسى) در 68 سالگى، در قوچان بدرود حيات مى گويد و مزار او زيارتگاه ارادتمندان و اهالى قوچان مى شود. 3



آثار علمى


كتاب هايى كه از آقانجفى به يادگار مانده است، به ترتيب نگارش عبارتند از:



1. شرح دعاى صباح: تاريخ نگارش كتاب، شوال 1327 (1287 ش) است و در سال 1378شمسى انتشارات هفت آن را منتشر كرده است.



2. عذر بدتر از گناه: اين كتاب كه ممزوجى از نثر فارسى و عربى است، درباره مشروطه ايران بوده و در سال 1328 نگاشته شده است. ظاهراً اين كتاب تاكنون انتشار نيافته است.



3. حيات الاسلام فى احوال آية الملك العلّام: پس از مرورى بر حيات آخوند خراسانى و ذكر گوشه اى از فضايل او، به تفصيل، تلگراف ها و اسناد مرتبط با آخوند را در زمان مشروطيت ايران و هجوم روس ها به ايران ارائه مى دهد. اين رساله به سال 1329قمرى نوشته شده است و در سال 1378شمسى به مناسبت مجمع بزرگداشت آقانجفى، نشر هفت آن را به چاپ رسانيد.



4. سياحت شرق: اين كتاب كه خاطره هاى نويسنده از تولّد تا زمان بازگشت از نجف به ايران است، در سال 1346 (1307ش) به تحرير درآمده و در سال 1351شمسى انتشارات امير كبير آن را به چاپ رسانده و در دسترس علاقه مندان قرار داده است.



5. سفرى كوتاه به آبادى هاى اطراف قوچان: تاريخ نگارش: 1348 ( 1309 ش). ظاهراً، اين كتاب نيز به صورت خطّى باقى مانده است.



6. سياحت غرب يا سرنوشت ارواح بعد از مرگ: اين كتاب از معروف ترين كتاب هاى آقانجفى است و در آن به صورت داستانى، سير حالات و سرگذشت برزخى خود را با استناد به آيات و روايات ذكر كرده است. تاريخ تحرير آن، سال 1352 (1312ش) و تاريخ نشر و چاپ اين كتاب سال 1349 شمسى است.



7. شرحى بر كتاب «پسران من» پل دومر آمريكايى در زمينه اخلاق و تربيت جوانان: اين كتاب نيز در سال 1352 نوشته شده است.



8. شرح ترجمه رساله تفاحيه بابا افضل كاشانى: اين كتاب در سال 1354 نگارش يافته و در سال 1378شمسى، انتشارات هفت، آن را منتشر ساخته است.



9. رساله اى در اثبات رجعت: اين رساله در سال 1361 (1321ش) حدود يك سال پيش از وفات او به نگارش درآمده است. نگارنده از چاپ اين كتاب، اطّلاعى ندارد.



در مورد نوشته هاى فقهى ـ اصولى آقانجفى نيز مى توان از شرح كفاية الاصول آخوند خراسانى و تقريرات فقهى در مباحث قضا، صوم، صلاة، رهن كه در نجف به تحرير درآمده، همچنين رساله اصالة البرائه كه حاشيه بر فرائدالاصول شيخ انصارى است و ظاهراً در زمان تلمّذ در محضر شيخ عبدالكريم گزى در اصفهان نگاشته است، نام برد. 4



ب. دورنمايى از كتاب سياحت شرق و تبيين سبك نوشتارى آن


1. تصحيح و چاپ كتاب




كتاب سياحت شرق يا زندگينامه آقانجفى قوچانى در سال 1307شمسى نگاشته شده و در سال 1351شمسى با تصحيح و مقدّمه آقاى رمضانعلى شاكرى به وسيله نشر امير كبير كه در قطع وزيرى و در حدود 700 صفحه تنظيم شده بود، انتشار يافت و مورد استقبال علاقه مندان قرار گرفت. 5 به نوشته مصحّح، «دو نسخه از اين كتاب، يكى در 403 صفحه به قطع وزيرى و ديگرى در 198 صفحه به قطع رحلى در اختيار بستگان آن مرحوم است كه در تاريخ 1307 هجرى شمسى به خطّ مرحوم آقانجفى تحرير يافته» و هر دو نسخه در كار تصحيح مورد استفاده قرار گرفته است. مؤلّف، كتاب را به عناوين و فصول خاصّى دسته بندى نكرده و مصحّح «براى تسهيل كار از نظر دسته بندى مطالب و مندرجات كتاب و نيز دست نخوردگى متن، عناوين و فصول اختراعى خارج از متن بدان افزوده» است. آقاى شاكرى همچنين در توضيح برخى مطالب كتاب كه آن ها را در پاورقى ذكر كرده، «از فضلا و اساتيد فن مدد گرفته و از كتب و مراجع» مربوطه بهره برده است.



2. اجمالى از مطالب كتاب


مصحّح، مطالب كتاب سياحت شرق را در شش فصل تنظيم كرده است:



مباحث كلّى كه در فصل اوّل (ص 1ـ80) بدان پرداخته شده، عبارتند از: دوران كودكى، مكتب رفتن، فعّاليت كشاورزى و كمك به پدر و نقد بر عدم قناعت مردم، گزارش از وضعيت اجتماعى مردم منطقه خود، به اصرار پدر به قوچان رفتن جهت تحصيلات حوزوى و گزارشى از ايّام اقامت در آن شهر، برگشت به روستاى خود، عزيمت به سبزوار و سپس به مشهد جهت ادامه تحصيلات و ذكر مطالبى درباره وضعيت علمى مشهد و برخى وقايع از حوزه علميه آن شهر.



فصل دوم (ص 81ـ151): خروج از مشهد به سوى اصفهان از راه كوير طبس و يزد به همراه رفيق يزدى و ذكر رخدادها و سختى هاى اين سفر.



فصل سوم (158ـ267): ورود به اصفهان، تحصيل در نزد اساتيد و معرّفى مختصر علما و اساتيد مشهور آن شهر، گرسنگى در اصفهان، نقد روال علمى حوزه ها و دروس اساتيد، كشش روحى بالا به عبادت و حصول حالات عجيب روحى، خروج از اصفهان به سوى نجف به انگيزه گردش و زيارت و بيرون آمدن از فشارهاى باطنى، ذكر خاطرات سفر، نقد صنعتى شدن و تقليد از غرب.



فصل چهارم (ص 269ـ393): ادامه خاطرات راه اصفهان ـ نجف، ورود به كربلا و پس از مدّتى كوتاه حركت به نجف، حضور در درس آخوند خراسانى و تصميم به اقامت در آن شهر مقدّس، سختى هاى اقامت در نجف (تنهايى، گرسنگى و عدم مكان مناسب)، عشق به تحصيل، نقد عملكرد برخى طلاّب و علما، شيوع بيمارى وبا در نجف، سختى و فشار مادّى در زندگى و صبر او، نيل به مقام اجتهاد.



فصل پنجم (ص 395ـ519): ماجراهاى ازدواج خود، قضاياى مربوط به انعكاس مشروطيت ايران در عراق و ذكر مواضع آخوند خراسانى و تحليل خود درباره مشروطه، عزيمت آخوند خراسانى و ساير علما جهت دفع تجاوز روس و انگليس به ايران و فوت ناگهانى آخوند، سختگيرى دولت عثمانى در ايجاد قرنطينه در اطراف كربلا و ذكر گرفتارى خود، بحث و نقد درباره علماى سوء.



فصل ششم (از ص 521ـ684): شروع جنگ جهانى اوّل و بازتاب آن در نجف، تشديد فشار زندگى به دنبال شدّت گرفتن جنگ جهانى، ورود عثمانى به جنگ جهانى و اشغال عراق توسّط نظاميان انگليس، خدمات ظاهرى انگليسى ها و فريفته شدن برخى اعراب، محاصره نجف توسّط انگليسى ها و قحطى در آن شهر، سياحت و زيارت يك ماهه به همراه دو نفر از دوستان به اطراف نجف، كربلا و بغداد، مشقّت در زندگى و فراهم شدن مقدّمات برگشت به قوچان، حركت به ايران.



مصحّح كتاب در انتهاى آن، تحت عنوان «ذيلى بر سياحت شرق»، در چند صفحه به اقامت 25 ساله آقانجفى در قوچان كه به اصرار مردم آن شهر صورت گرفت، مى پردازد و با مطالب مختصرى درباره خانواده و اولاد وى، سالروز وفات و آثار آن مرحوم را ذكر مى كند.



3.انگيزه و هدف از نگارش


به نظر مى رسد نويسنده از نوشتن كتاب، سه هدف و انگيزه داشته است:



1. بيان مواعظ اخلاقى، عبرت هاى تاريخى و ذكر معارف اسلامى ـ شيعى و برخى مباحث انتقادىِ سياسى ـ اجتماعى در قالب و لابه لاى خاطره هاى خود. با توجّه به آن چه نويسنده در سطور ابتدايى كتاب ذكر كرده، شايد بتوان عمده ترين انگيزه او را همين نكته دانست; يعنى انتخاب سبك جذّاب خاطره نويسى، از آن رو بوده كه حوصله خواننده كتاب كم نشود و در نتيجه، تأثير مطالب اخلاقى و معرفتى كتاب بيش تر شود. او در سطور ابتدايى كتاب مى نويسد:



تاريخ يكى از اهل علم و سوانح عمر و سرگذشت او كه آن چه او ديده و شنيده و فهميده و بر او وارد شده، نوشته بدون خلاف و شبهه و بدون دروغ و بهتان، و بى فايده نخواهد بود و ضامن تنبيه غافل و بيدارى نائم است اگر به نظر عبرت نظر نمايد. 6



2. گزارش وضعيت مردم ايران و عراق و حوزه هاى علميه و برخى رخدادهاى تاريخى زمان خود و ... ;



3. نوشتن كتاب جهت مطالعه كسانى كه براى تفريح و تفنّن به برخى كتاب ها روى مى آورند.



4. سبك خاطره نگارى در سياحت شرق


آقا نجفى در نوشتن خاطره، داراى سبكى جذاب است كه اثر او را پس از شش دهه (به رغم برخوردارى از ادبيات مناسب با عصر خود كه براى مردم زمانه كنونى، مشكلاتى را در فهم ايجاب مى كند) هنوز هم خواندنى مى نمايد. 7 اكنون در چند مطلب، به توضيح سبك خاطره نويسى وى پرداخته مى شود:



1ـ4. استفاده از خاطره ها، جهت ذكر مواعظ اخلاقى، معارف شرعى و ...


آقا نجفى در موارد بسيارى در لابه لاى مطالب و خاطره هاى خود، به ذكر موعظه و بيان معارف اسلامى و احكام شرعى پرداخته و آيات، روايات و اشعار اخلاقى بسيارى را در اين جهت ذكر كرده است. «آقانجفى با اتّخاذ اين شيوه، آشكارا به روش كهن شرح حال نويسى سنّتى اسلامى بازگشته است: او هم درست مانند محاسبى و غزالى (در چند قرن پيش) به محتواى آموزنده و اخلاقى خاطراتش اهميّت زيادى داده است». 8



به چند نمونه از نمونه هاى بسيار، بسنده مى شود:



در صفحه 117 ضمن ذكر ماجراهاى سفر از مشهد به اصفهان مى نويسد:



بالاخره غروب روزى به آبادى رسيديم; با كمال مشقّت و خستگى. ... معلوم شد كه فردا موعود روز قيامت و محشر كبرا است كه اين زحمات فوق الطاقه و بيدارخوابى هاى فوق العاده، جهت خلاصى و نجات از فردا است. اى چقدر به موقع است كه مؤمن در دنيا نسبت به آخرت برحسب اخبارات پيغمبر و خدا همين حال را داشته باشد. آيا خدا و پيغمبر در آن اخبارات از آن علاف طبسى ] =فردى كه خبر از سختى يك قسمت از راه داده بود [ موهون تر است در نظر ما؟! نه والله; چون درست فهميده ايم كه پيغمبر ما واسطه فيوضات حقّ است نسبت به همه موجودات از ذرّه و از صدر تا ساقه و از او اقرب و بزرگ تر و شريف تر، موجودى در مخلوقات بارى نيست ... .



در صفحه 245و246 به مناسبت، بحثى فقهى را با يكى از همسفران خود در راه اصفهان به عراق نقل مى كند:



او مى گفت وكالت در ضمن عقد لازم، ممكن است به عزل و فسخ وكالت از بين برود; زيرا كه وكالت عقد جايز است و من مى گفتم فرق است بين شرط نتيجه كه به عزل وكيل معزول نمى شود و بين شرط ايقاع عقد وكالت، مثل اين كه... .



در صفحه 282و283 ضمن نقل قضيه اى كه خود را در حرم حضرت امام حسين (عليه السلام) در آيينه ديده بود و متوجه آيينه نشده بود، مى نويسد:



باز نظرم به سيّد افتاد كه چهار دانگ حواسش متوجّه من است، گفتم: خدايا! اين سيّد از من چه مى خواهد از دَم اين سوراخ پس نمى رود. نزديك بود كه به آن سيّد چند ناسزايى بگويم كه متوجّه شدم كه اين آيينه بوده و عكس حرم دورتر افتاده و صورت خودم در نزديكى روزنه خيالى ايستاده كه وقتى كه متوجّه او مى شدم، قبلا او متوجّه من بوده و مى خواسته ام به او ناسزا بگويم و البتّه آن ناسزا نظير انعكاس نور چشم، به خودم برمى گشته و يا نظير اعمال دنيوى آدم در آخرت به خودش عود مى كند كه آدم معاد اعمال خود گردد: انما تجزون بما كنتم تكسبون × و انما يأكلون فى بطونهم ناراً × انما هى اعمالكم تردّ اليكم. هر چه كند به خود كند; گر همه نيك و بد كند.



در صفحه 424تا431، ضمن خاطره هاى مربوط به ازدواجش، گفتوگوى خود را با دو نفر از دوستانش درباره توكّل به خداوند و حدود و ثغور آن ذكر مى كند.



در صفحه 542 بعد از ذكر گرفتارى سختى كه به او روى آورده و آثار آن باقى بود، مى نويسد:



رفتم به قرائت خانه تا مگر از ناملائمات به كلّى انصراف حاصل شود و حال آن كه وقوع ناملائمات بر شخص در دنيا، هزار مرتبه بهتر است از رفاهيّت و آماده بودن اسباب عيش و شادى; زيرا كه گرفتارى ها و بليّات، موجب تذكّر و به ياد حق افتادن و مناجات با حق نمودن است و آمادگى عيش، باعث مشغولى و غفلت از حق و طغيان و سركشى است. الهيكم التكاثر حتى زرتم المقابر ... .



در جاى ديگر كتاب، بعد از آن كه يكى از طلاّب نجف، با توجّه به جنگ جهانى اوّل و كشتار مردم در نقاط گوناگون، به آقا نجفى مى گويد كه «حرف ملائكه ]در اعتراض به خداوند درباره خلقت انسان[ بجا و موقع بود و ايرادشان بر خلقت اين مُفسِد و خونريز وارد است»، مى نويسد:



ديدم وقتى است كه دقّ دلم ] از ناراحتى و سختى ماجرايى كه ساعاتى قبل از آن رخ داده بود [ را بر اين مقدّسين ملائكه دربياورم. گفتم جناب شيخ! جنابعالى فكرى باطل و خيالى فاسد نموده ايد; ايرادشان بى جا بلكه ايراد بر آن ها از جهاتى وارد است ... (ص 543);



سپس به تفصيل (تا ص 549) در اين باره مطالبى را ذكر مى كند.



در صفحه 600 كه وضعيت قحطى حاكم بر نجف را به دليل محاصره آن از سوى نظاميان انگليسى شرح داده، مى نويسد:



از جهات سوخت و آذوقه بسيار سخت بود; چون خوراكى ها محتاج به پختن بود و هيمه و زغال هيچ وجود نداشت و پنجره و در و تيجه ] = ستون چوبى [ و صندوق و جعبه و كرسى ها را مى شكستيم براى آتش و بسيار آتش نعمت بزرگى است و همچنين آب و هوا و خاك; چون انسان طبيعى خلقتش از اين ها شده و متّصل در تحليل و ذوب آن است و البتّه مدد مى خواهد متّصل به او برسد و الاّ از بين خواهد رفت، و همچنين روح انسان نيز بى غذا نمى ماند و غذاى روح علم و عمل و اخلاق كريمه است; اگر از اين غذاها به روح انسانى نرسد، خواهد مرد. حيات حيوانى است كه باقى مى ماند و در اسلام، اهمّيت به اين غذاى روح بسيار داده است و از مقدارى و شرايط حصول غذاى روحانى تقليل در غذاى حيوانى است; چنان كه پيغمبر فرمود: خداوند علم را در گرسنگى قرار داده. گرسنگى چنان كه مادّه غذاى روح است، باعث صحّت بدن نيز هست و فوايد بسيار دارد و... .



در صفحه 626ـ632 به دنبال نقل ترس دو همسفر خود از دزدان و اعتراض آنان به بى خيالى آقانجفى، به مسأله قضا و قدر الاهى و توحيد افعالى مى پردازد، و مثال هاى روشنى را در اين زمينه ذكر مى كند. 9



آقانجفى در مواردى حتّى به تناسب، به تبيين برخى كاستى ها و معضلات جامعه زمان خود پرداخته، راه حل هايى را بيان مى كند. او ضمن بيان فعّاليت هاى دوران كودكى خود، به تبديل مزارع توت به ترياك كارى كه در زمان كودكى او در آن منطقه آغاز شده بود، اعتراض و انتقاد دارد و مى نويسد:



مردم به همان نزديك بينى و سادگى كه داشتند، ديدند از اين توتستان ها، پولى عايد آن ها نمى شود و ترياك را من ده دوازده تومان نقد مى خرند; به خيال آن كه ثروت و دارايى فقط به پولدارى است، توت ها را قطع، بلكه كلّيه اشجار اطراف محوطه جات را و لو گردوهاى كهن كه سالى سى چهل هزار گردو مى داد، چون سايه افكن در آن اراضى بود نيز قطع نموده و حال آن كه ثروت و دارايى يك خانواده و يك مملكت نه به زيادى پول است، بلكه به زيادى اجناس است. 10



نويسنده در برخى موارد، مطالبى نيز درباره علوم غير دينى مانند فلسفه، پزشكى و جغرافيا، در قالب خاطره ذكر مى كند; 11 البتّه روش و سبك مذكور در موارى به دليل پيچيدگى يا تخصّصى بودن بحث يا تفصيل زياد، خواننده را دچار خستگى مى كند. 12



2ـ4. ادبيات عامه پسند و طنزگونه


ادبيات گفتارى و طنزگونه برخى مطالب را مى توان از مهم ترين عوامل جذّابيّت بخشى كتاب برشمرد. نثرآقانجفى «با ويژگى ها و سبك و سياق خاصّ خود، يادآور رمان دن كيشوت اثر سروانتس است. او نيز با بهره گيرى از توصيف و نثر پخته و با چاشنى طنز، به بهترين وجه به مقصود خود دست يافته است ». 13



در اين جهت دو نمونه ذكر مى شود:



روزى دو الاغ را ] كارگران [ دسته بار نمودند، جهت خرمنگاه; حركت نمودم ... چون راه سراشيبى بود، زيردمّى يك الاغ پاره شد. پالان با بار آمد روى گردن الاغ و نزديك شد كه بار بيفتد و افتادن بار هميشه موجب حزن و اندوه و گريه من مى شد كه چرا اين كار من ناقص ماند و كمال نيافت و به انجام نرسيد; به فورية سر الاغ را به طرف كوه و سربالايى برگردانيدم و چند قدمى هم رو به بالا راندم و بار پالان را نيز به هزار زور و زحمت به عقب كشيدم تا آن كه به جاى اوّل در پشت الاغ قرار گرفت و مصيبت وقتى كه زيردمّى الاغ بسته نمى شد و ريسمان زيادى هم نبود; بسيار بزرگ و فوق الطاقه شد و اگر سر الاغ به طرف پايين برگردد، باز هم مثل اوّل بار در شرف افتادن مى شود، آن هم لايتحمل است. كمربند خود را كه قطعه اى كرباس كهنه بود و جهت علامت سيادت، رنگ او را سبز نموده بودند، از روى ضرورت از كمر باز نمودم كه در زير دم الاغ ببندم و نظر به اين كه بستن اين كمربند به زير دم الاغ، توهين بزرگى بود به مقام سيادت و به عقيده صاف و بى غش من نظير توهينات ابى جهل به مقام اقدس نبوى صورت گرفت و لكن نظر به اين كه «الضرورات تبيح المحذورات» خواهى نخواهى آن را بستم و به حدّى بر من اثر كرد و حزن و اندوه هجوم آورد و گريه شديد رخ داد كه ... . 14



2. هنگامى كه يكى از دوستانش به او مى گويد «اگر زن مى خواهى مثل هميشه كه زيارت حبيب بن مظاهر را مى خوانى، بعد از آن دو ركعت نماز و يك سوره يس به هديه حبيب بخوان و بعد از آن حاجت خود را بخواه...»، او همين كار را انجام مى دهد و در وقت حاجت خواستن مى گويد:



حبيب! من زن مى خواهم كه با او به خوبى و خوشى زندگانى كنم نه آن كه طوق لعنت به گردن من بيندازى، و حال من را بسنج كه من از عهده مخارج خودم برنمى آيم تا چه رسد به زن و بچه كه حقيقتاً چاه ويل و حرص مجرّد و جهنّم دنيا است كه هر چه بگويى هل امتلئت فتقول هل من مزيد. يا حبيب! خوب چشمهايت را باز كن كه من گاه گاهى بى شام و ناهار مانده ام و رو نداشته ام كه از رفقا پول قرض كنم. با زن و بچه ممكن نيست كه صبر كنم به بى غذايى، و چيز به قرض خواستن از كوه اُحد بر من سنگين تر است. يا حبيب! من در وادى غير ذى زرع ساكنم. ... يا حبيب! اين حاجت خواستن من از تو يكسرش شوخى و حصول تجربه است و سياحت وقوع امر غير عادى است. ... چنان چه اين طور زن از دست تو برنمى آيد، يك قدم راضى نيستم براى من بردارى و قوز بالاى قوز بسازى. ها من همه چيز را به تو گفتم. صاف و پوست كنده گفتم. يا زن براى من درست نكن كه همان خودم براى خودم بس است و يا اگر درست مى كنى، به قاعده و از همه جهت درست كن. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته. 15



3ـ4. ذكر مطالب به صورت موجز و گويا


يكى از مسائلى كه باعث جذّابيت كتاب شده، بازگويى فشرده و در عين حال بدون ابهام مطالب در برخى موارد است:



ضمن خاطره هاى سفر به اصفهان، مى نويسد:



... گفتيم تو را به خدا دكان را نبند كه ما هيچ آذوقه نداريم; نه خودمان و نه الاغمان; نه چايى و نه نان و نه خورش; اى داد از خستگى; اى پاها چطور درد مى كند و شكم گرسنه و بدن كوفته و الاغ خسته... 16



در صفحه 110 ضمن خاطره اى، به حقيقت توكّل در عبارتى كوتاه و گويا كه دو ضرب المثل نيز را در خود دارد، اشاره مى كند:



بين عوام معروف است كه از تو حركت و از خدا بركت و اين مقام توكّل است كه پيكره عمل از تو است و تأثير و نتيجه دادن آن عمل، به اميدوارى او است; با توكّل زانوى اشتر ببند.



در خاطره هاى زمانى كه در نجف وبا مى آيد، مى نويسد:



من از مردن كسى خوشحال نشدم، مگر مرده شوى نجف كه در اوايل از صبح تا به شب صد مرده را مى شست; يكى در يك تومان. بعد از دو سه ماه كه فى الجمله سستى گرفته بود و هشت نه هزار تومان مداخل نموده بود، خوشحال و خرّم بود، شنيد كه در كوفه ناخوشى شدّت نموده روزى دويست نفر را اقلا در آن فراوانى آب مى توان شست. نجف را ترك نموده، پياده دويد به طرف كوفه و در بين راه ناخوشى او را گرفته در ميان بيابان گرم، جان از زير و بالاى او درآمد. 17



4ـ4. جذابيّت هاى ديگر


به كار بردن تعبيرهاى محلى، استفاده از ضرب المثل كه گاه عاميانه و گاه اديبانه است، استفاده زياد از شواهد شعرى، تصويرسازى هاى خلّاق، وصف هاى بديع، استفاده از متناقض نما از ديگر جذابيّت هاى نوشتارى كتاب سياحت شرق است. 18



5ـ4. هنجارشكنى ادبى


نكته ديگرى كه درباره سبك خاطره نگارى آقانجفى قابل ذكر است، و در حقيقت مى توان از عوارض و پيامدهاى منفى عامّه پسند بودن ادبيات وى دانست، استفاده از كلمات و واژه هاى ركيك و نامناسب است. 19 گر چه از جهت واقعى كردن مطالب و خاطره ها، اين شيوه مؤثّر است، اما نمى توان اين اشكال را كه يك عالم دينى در كتابى كه براى عموم مى نويسد، به نوعى به عادى سازى استفاده از كلمات نامناسب و هنجارشكنى ادبى دامن زده است، ناديده انگاشت; البتّه نويسنده در برخى موارد در حالى كه خاطره يا تعبيرهاى نامناسبى را به كار مى برد، به همان صورت داستانى و خاطره اى، در ادامه به ذكر برخى معارف اسلامى ـ شيعى نيز مى پردازد. 20



ج. معرّفى كتاب حيات الاسلام فى أحوال آية الملك العلّام و بررسى نقايص آن



1. كلّياتى درباره كتاب


تاريخ نگارش كتاب (مطابق آن چه در پايان آن به قلم آقانجفى آمده) اواخر سال 1329قمرى، پس از فوت آخوند خراسانى است. 21 اين كتاب نيز (همانند كتاب سياحت شرق) به همّت و تصحيح آقاى رمضانعلى شاكرى در سال 1378شمسى به مناسبت برگزارى مجمع بزرگداشت آيت الله آقانجفى قوچانى، در 152 صفحه وزيرى در اختيار محقّقان تاريخ مشروطه ايران و نيز علاقه مندان به آثار آقانجفى قرار گرفته است.





نام اصلى كه آقانجفى براى كتاب برگزيده، حيات الاسلام فى احوال آية الملك العلّام است; امّا مصحّح، عنوان برگى از تاريخ معاصر را انتخاب كرده و عنوان اصلى را داخل پرانتز آورده و در توضيحى كه روى جلد ذكر شده، چنين آمده است «پيرامون شخصيت و نقش آخوند ملاّ محمدكاظم خراسانى در نهضت مشروطيت».



صبغه كلّى كتاب، ثبت أسناد 22 مرتبط با موضعگيرى هاى سياسى آخوند خراسانى در خلال سال هاى 1324تا1329 است كه بيش تر درباره مشروطيت ايران بوده. نويسنده در صفحات 9 و 10، هدف از نگارش كتاب را در سه امر توضيح مى دهد. در صفحات 11ـ22، پس از ذكر مختصر محلّ تولد، نام پدر، محلّ تحصيل و استادان آخوند خراسانى، به بيان فضايل وى (ص 12ـ21) پرداخته، در انتهاى اين قسمت (ص 21ـ22) فرزندان آخوند را نام برده و سه مدرسه اى را كه از سوى او در نجف بنا شده ذكر مى كند.



از صفحه 23ـ126 تلگراف ها و نامه هاى آخوند به افراد و گروه هاى مختلف (كه برخى را به تنهايى نوشته و برخى را به همراه عالمان ديگر) و نيز تلگراف ها و نامه هايى كه افراد يا گروه هاى متعدّد براى او فرستاده اند، ذكر شده است; البتّه در اين ميان، برخى تلگرف هايى كه از سوى افرادى مانند پسر ارشد آخوند، ميرزا مهدى، به افراد ديگر فرستاده شده نيز در آن آمده است. افزون بر توضيح مختصرى كه آقانجفى در ابتداى هر تلگراف نوشته، در برخى موارد به تفصيل (مانند ص 57ـ59، 93ـ95 و 110ـ113) به ذكر نكات و وقايع تاريخى و برخى توضيحات درباره تلگرف ها و نامه ها پرداخته است.



مجموع تلگراف ها و نامه هاى موجود در اين كتاب، حدود 95 عدد است. از ميان 64 تلگراف، نامه و پاسخ استفتايى كه از سوى آخوند (به تنهايى يا به همراه عالمان ديگر) ارسال شده، 39 تلگراف و نامه (كه بيش تر در قسمت اوّل كتاب آمده) درباره حمايت و دفاع از مشروطه و 25 تلگراف و نامه كه بيش تر در قسمت دوم كتاب ذكر شده، درباره غير مشروطه (به طور عمده درباره هجوم روس و انگليس به ايران و لزوم دفاع از كيان مسلمانان) است; البتّه برخى از تلگراف ها يا نامه ها دو وجهى هستند (مانند ص 95).



از ميان 29 تلگراف، نامه و استفتايى كه از سوى افراد و گروه هاى مختلف (اعمّ از عالمان، پادشاه و نايب السلطنه ايران، پادشاه عثمانى، سفير روس، مجلس شوراى ملّى، مردم شهرهاى گوناگون ايران، انجمن ها و...) براى شخص آخوند خراسانى يا به وى و ديگر عالمان نجف ارسال شده، 17 عدد درباره مشروطه است و 12 عدد به غير آن (به طور عمده حمله روس و انگليس به ايران) مربوط مى شود. دو تلگراف نيز از سوى ميرزا مهدى، پسر ارشد آخوند به نمايندگى از وى به سفير روس نگاشته شده است.



از صفحه 126تا136 به واپسين روزهاى عمر آخوند خراسانى و حركت عالمان (با ذكر اسامى آن ها) به سوى ايران جهت دفاع در مقابل روس و انگليس، وفات ناگهانى آخوند و تحليل نويسنده از علّت رحلت، مختصرى درباره عزادارى مردم در وفات آخوند پرداخته شده و در پايان، خواب هايى را كه برخى افراد در مورد وفات او ديده بودند، ذكر مى شود. 23



مرحوم آقانجفى، هدف خود از جمع آورى اسناد مربوطه و نگارش كتاب را سه امر بيان مى كنند:



اوّل: آن كه... معرفتى به احوال اين مرد ] =آخوند خراسانى [ به جهت عامّه پيدا شود و درجات و زحمات و صدمات او در راه دين، به يك اندازه معلوم گردد، و معلوم شود كه چقدر خون جگر خورده و در مقام خيرخواهى مسلمين ... از خود و مال و اولاد گذشته ... و آن ها كوركورانه تيشه به ريشه خود زده در مقام هتك و بدگويى آن جناب برآمده ] اند [ ، تا مگر پشيمان شده و معاصى كه از جهت هتك و بى ادبى نسبت به آن جناب به دوش دارند، بگريند و (با) استغفار، بار سنگين خود را سبك نموده، تا آن كه در محكمه عدل الاهى زياد درگير نباشند. دوم: آن كه باز كسانى كه در معناى مشروطيت به اشتباه افتاده اند و مشروطه را با بابيّت مساوى مى دانند، بدانند كه غرض از مشروطه شدن دولت نيست به جز حفظ مملكت و آبادى آن و تأمين بلاد و رفع ظلم از عباد و رواج امر به معروف و نهى از منكر و معلوم شود كه اين اساس، صد درجه نزديك تر به دين اسلام است از دوره استبداديه... سيّم: آن كه مواعظ و نصايحى كه از اين نور الاهى ] آخوند خراسانى [ شرف صدور يافته، آزادى خواهان، آن را نصب العين خود قرار دهند و بر اين جادّه مستقيمه مشى نمايند تا مقاصدشان به سهولت، پيشرفت نمايد و خارهاى بزرگ، جلو راهشان نرويد. اگر در اين زمان هم ملتفت نشدند، در آينده قدر آن را خواهند دانست و نفعش به آن ها عايد خواهد شد.



2. بررسى نقايص سندنگارى آقانجفى قوچانى در كتاب حيات الاسلام


1ـ2. برخورد گزينشى و عدم رعايت توازن در ثبت اسناد


از آن جا كه آقانجفى، از يك سو از شاگردان و ارادتمندان آخوند خراسانى و از سوى ديگر، طرفدار سرسخت مشروطه بوده است، و نيز با توجّه به اهدافى كه در نوشتن كتاب داشته، نبايد از كتاب مذكور، انتظار سندنگارى بى طرف را داشت.



نويسنده، فقط يك تلگراف از مشروعه خواهان ( ص 26و27) ذكر كرده كه آن هم اوّلا به صورت استفتا بوده و ثانياً مقدّمه و مؤخّره اى ضدّ نويسندگان آن ها ذكر و عملا مطالب آن ها مغرضانه بيان شده است. همچنين آقانجفى، فقط يك تلگراف از محمدعلى شاه (32ـ34) درج كرده كه پيش از ذكر اين تلگراف هم، مطلبى در جهت خنثاسازى آن آورده است.



در يك ارزيابى كلّى مى توان گفت: توازن اطّلاعاتى در اين كتاب وجود ندارد; يعنى در همان جهت مطالب كتاب، بايد تلگراف هاى بيش ترى از مخالفان مشروطه ذكر مى شد. به طور قطع (به رغم سانسور تلگراف ها و نامه هاى عالمان مخالف به وسيله عوامل آشكار و پنهان) تلگراف ها و نامه هايى نيز از سوى آنان به آخوند رسيده بود و آقا نجفى به صورت طبيعى از آن ها آگاهى داشته است; در اين صورت، اين پرسش به صورت جدّى رخ مى نُمايد كه چرا نويسنده، توازن در ثبت اسناد را رعايت نكرده و از اين ديدگاه كتاب خود را از اعتبار كافى و وافى بهره مند نساخته است; البتّه مى توان قسمتى از پاسخ را با توجّه به سه هدفى كه آقانجفى از گردآورى و نوشتن اسناد ذكر كرده، به دست آورد; ولى به نظر مى رسد بايد قسمت ديگرى از پاسخ را با بررسى روحيات آقانجفى و نيز ديدگاه هاى او در مورد مشروطه و حوزه هاى علميه و عالمان دين به دست آورد كه اين امر، در ادامه مقاله تحقّق مى يابد.



2ـ2. اشتباه در توضيح برخى أسناد


آقانجفى در مواردى، در توضيح برخى اسناد دچار اشتباه شده است:



1. در صفحه 32، در توضيح تلگرافى كه از محمّدعلى شاه به «عُلماى ثلاثه» نجف آورده، تاريخ آن را به بعد از به توپ بستن مجلس مربوط مى داند; امّا مطالب تلگراف به ويژه اين عبارت كه «... در استقرار اين اساس ]=مشروطيت [و حفظ و حمايت مجلس شوراى ملّى با تمام قوا خواهم كوشيد...»، نشان دهنده صدور اين تلگراف پيش از به توپ بستن مجلس است. دليل ديگر بر اين مطلب، جوابيه تلگراف است كه در ابتداى آن آمده: «تهران به توسّط آقايان حجج اسلام بهبهانى و طباطبايى و افجه اى دامت بركاته ...»، چرا كه پس از به توپ بستن مجلس، بهبهانى و طباطبايى دستگير، سپس تبعيد شدند. 24



2. در صفحه 81، تلگرافى آمده كه از سوى آخوند خطاب به رئيس الوزرا نوشته شده و در آن، اعتراض خود را به شيوع منكرات و عدم مجازات مرتكبان اظهار مى كند:



بعد از اعلان فصل 264 قانون وزارت داخله در منع از منكرات اسلاميه و مجازات مرتكب، چه شد كه هنوز مجرى نشده، منسوخ ] شده [ ; و منكرات، اشدّ از اوّل شيوع يافت; مگر خداى ناخواسته اولياى امور ـ ايّدهم الله ـ در تحت ارادات چند نفر لامذهب و مزدوران اجانب، چنين مقهور ] شده [ و يا از حفظ دين گذشته، از مملكت اسلاميه هم چشم پوشيده اند كه در اين مواد مهمّه، تسامح و مفاسد مترقّبه را وقعى نمى گذاردند; على كلّ تقدير، در قلع اين مواد فساد عظيم، قبل از انقلاب مملكت، بذل عنايت مجدّانه دين پرستانه وطن پرورانه لازم و بشارت انجاح عاجلا مأمول است.



آقانجفى در توضيحى كه در ابتداى اين تلگراف آورده، مى نويسد:



چون حيله اهل استبداد در زمان استيصال محمّدعلى ميرزا اين بود كه مجلس منافى با اسلام است و به وسيله عالم نماها درصدد ترويج اين حيله برآمدند و پيش نرفت (بلكه حق به مركز خود قرار گرفت)، هنگام تشكيل مجلس، خود را به اسم مشروطه خواهى به ميان انداخته، به هر حيله و وسيله اى بود خود را جزء مجلس و انجمن و ادارات نموده و آن هايى كه در خارج ادارات مانده ] بودند [ ، به اسم آزادى كه معنايش را نفهميده، مرتكب قبايح و مناهى شرعيّه و اشاعه فحشا شدند تا مگر مصداق آن حيله آخرى را به ظهور رسانند و به اندازه اى هم به مقصود خود نائل و قلوب مردم را از اين اساس منزجر ساختند; از اين رو منبع غيرت و حميّت و حافظ آيين اسلاميّت; حضرت آية الله اين تلگراف عتاب آميز را به رئيس الوزرا نمودند.



با بررسى حوادث و جريان هاى سال هاى 1327تا1330 تهران به خوبى روشن مى شود كه جريان مورد نظر در اين تلگراف، جريان غربگرايى و فرصت طلبان سودجويى است كه نه به مشروطه اعتقاد داشتند و نه به استبداد. اين گروه پس از فتح تهران در بسيارى از مسائل خود را داخل كرده بودند. 25



به طور كلّى در اين كتاب، آقانجفى، توضيحى درباره جريان غربگرايى نداده است. او از ميان تلگراف هاى متعدّد آخوند در اعتراض و انتقاد به غربگرايان، فقط برخى را ذكر كرده، و در همين موارد نيز، يا توضيحات اشتباه ارائه داده (مانند تلگراف مذكور) يا بدون هيچ توضيح و اتّخاذ موضع درباره مفاد آن، از آن گذشته است; به طور مثال، يكى از مهم ترين تلگراف هاى آخوند و مرحوم مازندرانى پس از فتح تهران، تلگرافى است كه به ناصرالملك و «وزارتين جليلتين داخله و جنگ و رياست مجلس محترم ملّى» ارسال كرده، و در آن به تفصيل به جريان غربگرا و هرج و مرج طلب پرداخته، لزوم دور كردن آنان را از عرصه اجتماعى متذكّر شده بودند 26 ; امّا آقانجفى در ابتداى اين تلگراف به اين عبارت بسنده مى كند كه: «تلگرافى است از جانب سنى الجوانب غوث المله و الاسلام; آيت الله فى الانام به اولياى امور تهران». 27



3. نويسنده در صفحه 38 درباره محمّدعلى شاه و أعوانش مى نويسد:



ديدند كه مقام رياست روحانى ] آخوند خراسانى [ جدّاً مخالف با حركات خودسرانه آن ها است و مانع از اجراى مقاصدشان مى باشد و محض آن كه مبادا شيرازه كارشان يك مرتبه از هم بپاشد، به دست و پا افتاده، متوسّل به سلطان عثمانى شده ـ در حالى كه آن هم اعلان مشروطيت در ممالك عثمانى داده بود ـ و به توسّط سفير، به باب عالى شكايت برده كه سه نفر از علماى عراق، مايه هيجان ايرانيان شده و جلوگيرى از ايشان لازم است. باب عالى چنين جواب داد كه با حريّت تامّه عثمانى، هيچ، موقع اين گونه سخنان نمانده و از ما هيچ برنيايد و حال آن كه بر ما معلوم است كه آقايان ثلاثه، جز مطالبه حقوق ملّت، چيزى نخواسته اند... .



مطالب و تلگراف هايى كه آقانجفى، پيش و پس از تلگراف مذكور آورده، نشان دهنده آن است كه اين تلگراف نيز در همان زمانى صادر شده كه تلگراف هاى قبل و بعد صادر شده اند; امّا با توجّه به اين كه از يك سو آن تلگراف ها مربوط به اوايل استبداد صغير است و از سوى ديگر، در اوايل استبداد صغير، هنوز در امپراتورى عثمانى، سلطان عبدالحميد حاكميت داشت و «اعلان مشروطيت در ممالك عثمانى» صورت نگرفته بود 28 ، مطالب آقانجفى يا دست كم قسمتى كه اين مطالب در آن جا آمده، اشتباه است. صرف نظر از اين مطلب كه آقانجفى به اشتباه اين تلگراف را كه مربوط به وقايع اواخر استبداد صغير است، در وقايع اوايل استبداد صغير آورده، اشكال ديگر آن است كه در اين زمان (سه ماهه آخر استبداد صغير)، ميرزا حسين تهرانى يكى از عُلماى ثلاثه مشروطه خواه نجف وفات كرده بود; 29 در نتيجه، ذكر عبارت «سه نفر از علما» و «آقايان ثلاثه» در عبارات نقل مضمون شده آقانجفى، نادرست است.



3ـ2. نسبت دادن برخى اسناد مشكوك به آخوند خراسانى


1. در صفحه 48تا53، جوابيه تفصيلى به دو استفتاى اهالى همدان درباره مشروطه، به «آيات باهر» كه آخوند خراسانى نيز از جمله آنها است، نسبت داده شده; امّا دقت در برخى مطالب و عبارت هاى اين جوابيه، سبب ترديد در اين نسبت مى شود. در قسمتى از جوابيه آمده است:



... پس از آن كه جمعى از عالم نمايانِ چشم از شرع پوشيده، سخط الاهى را به رضاى مخلوقى خريدند و كليد جهنّم را به كمر زدند، باكى از هيچ تهمت و افترا نخواهند داشت; همان طور كه اكذوبه هاى عمروعاصِ زوايه مقدّسه از قلوب صافى محو شد و ناشران به شناعت بسزا مبتلا گشت، ان شاءالله اين اغلوطه هاى جديد هم عن قريب رفع مى شود.



با توجّه به آن كه اين مطالب درباره عالمان مخالف مشروطه (مشروعه خواهان) است، نمى توان پذيرفت كه آخوند خراسانى در مورد آن ها چنين داورى تندى داشته باشد; به ويژه اين كه در هيچ سند ديگرى از علماى ثلاثه كه صحّت آن يقينى باشد، 30 اين گونه داورى ديده نمى شود.



در قسمتى ديگر از همين تلگراف، حكومت به مشروعه و غير مشروعه تقسيم شده و ضمن انحصار حكومت مشروعه به معصومان (عليهم السلام)، حكومت غير مشروعه به عادله و غير عادله تقسيم شده است. «عادله نظير مشروطه كه مباشر امور عامّه عقلا و متدينين باشند و ظالمه... مثل آن كه حاكم مطلق يك نفر مطلق العنان خودسر باشد». در ادامه تلگراف به صراحت آمده است: «موضوعات عرفيه و امور حسبيه در زمان غيبت به عُقلاى مسلمين و ثقات مؤمنين مفوّض است و مصداق آن همان دارالشورى كبرى بوده...». به نظر مى رسد اين مطلب با مبانى فقهى شيعه در تنافى باشد; چرا كه اوّلا امور حسبيه بر عهده فقيه جامع الشرايط است (هر چند در محدوده امور حسبيه و اختيارات فقيه اختلاف وجود دارد). ثانياً اگر حكومت غير مشروع شد، ديگر چگونه مى تواند عادله باشد؟



2. در صفحه 114تا116 تلگرافى در جواب تلگراف تاجران تهران ذكر و به آخوند خراسانى نسبت داده شده است. جمله بندى و ادبيات عبارات آخر اين تلگراف، با عبارات آخوند در تلگراف ها و نامه هاى ديگر، چندان شباهت ندارد.



نكته اى كه در هر دو تلگراف وجود دارد، اين است كه از عالمان مشروعه خواه، به عمروعاص تعبير شده اند و استفاده از چنين تعبيرى به وسيله مرجع تقليد درباره عالمان ديگرى كه به لحاظ سياسى، مشى ديگرى دارند، بعيد مى نمايد. با مطالعه برخى تلگراف هاى ميرزا مهدى (فرزند آخوند خراسانى) از جمله تلگرافى كه آقانجفى قوچانى، خود در صفحه 27و28 ذكر كرده است، و دقّت در ميزان تشابه اين تلگراف با دو تلگراف مذكور از حيث نوع نگرش به عالمان مخالف مشروطه و نيز ادبيات و جمله بندى، اين احتمال قوّت مى گيرد كه دو تلگراف مذكور را ميرزا مهدى، نوشته باشد.



د. شخصيت شناسى آقانجفى بر اساس خاطره هايش


بررسى روحيات آقانجفى قوچانى از دو جهت اهميّت دارد:


1. ارزيابى و شناخت صحيح تر و عميق تر ديدگاه هاى سياسى ـ اجتماعى و داورى هاى او درباره افراد و گروه ها; چرا كه بدون شناخت ابعاد گوناگون روحى يك نويسنده خاطره نويس، نمى توان درك و داورى صحيح و دقيقى از ديدگاه هاى او به عمل آورد;



2. آشنايى بهتر و دقيق تر با عالمى كه (بيش تر به وسيله نگارش دو كتاب سياحت غرب و سياحت شرق) شهرت و محبوبيت ميان برخى مردم و زمينه تقليدپذيرى رفتارى و روحى را يافته است; تا با روشن شدن روحيات و خلقيات مثبت وى، محدوده الگوگيرى از او مشخّص شود.



با توجّه به اين دو مسأله، در اين بخش كوشيده شده است بر اساس كتاب سياحت شرق به صورت منصفانه و مستند، شاكله شخصيتى آقانجفى بازشناسى شود:



1. برخوردارى از عزّت نفس و اهتمام به حفظ كرامت انسانى


يكى از روحيات بارز آقانجفى كه از خاطره هايش به روشنى به دست مى آيد، اهتمام و پايبندى وى بر حفظ عزّت نفس است. او حاضر نيست شخصيت خود را با انجام اعمالى كه از نظر خود در شأن كرامت انسانى نيست، تنزّل دهد.



در نوجوانى (حدود سيزده سالگى) به امر پدر و به رغم مخالفت خود، جهت تحصيلات حوزوى به شهر قوچان مى رود. هنگام خداحافظى، گفتوگويى انتقادى با پدر دارد كه ضمن آن مى گويد:



حالا فرض كن كه سالماً رفته ام و مجتهد شده ام و جوال استعداد خود را پر از علوم نموده ام، امّا بنيه كار كردن را ندارم; يقيناً طمع به غير هم ندارم; يقيناً چون آخوندهايى كه چشم به دست غير و يا أدنى توقّعى از غير دارند و يا اظهار احتياج به غير مى كنند، آن ها را من در متن كفر مى بينم يا در حاشيه و اگر بميرم، از من سر نخواهد زد و در مكتب خانه در صد كلمه خواندم كه على (عليه السلام) فرموده «ذلّ مَن طمع» و هرگز من ذلّت بر خود روا ندارم و در آن وقت جنابعالى يا هستيد و از كار افتاده يا خدا نكرده نيستيد، حالا اين پسر كار كن و كاردان را كه به واسطه مدرسه فرستادن دختر كور پا شكسته ساختى، چه كند. گفت: مگر خدا مرده در آن وقت، گفتم... . 31



در يكى از سفرهاى زيارتى به كربلا، مأمور عثمانى به امر فرمانده خود، سينى پر از پلو را ابتدا براى آقانجفى مى آورد كه به جهت سيادت وى متبرّك شود. او با وجود اصرار مأمور و با اين كه غذاى مناسبى نخورده بود، سينى را رد مى كند; البتّه او بعد پشيمان مى شود. 32



در صفحه 305 مى نويسد:



اظهار حاجت نزد مخلوق را ـ ولو به عنوان قصّه و شرح حال باشد ـ يكى از درجات كفر مى دانستم.



ميهمانى كه از قوچان براى آقانجفى در نجف آمده بود، به او مى گويد:



تا كى در نجف مى مانيد! خوب است حركت نماييد ] به طرف قوچان جهت اقامت و تبليغ دين [ ... برويد كربلا قبضى از جناب آقا ميرزا محمّدتقى شيرازى بگيريد بياوريد كه من ببرم به ولايت براى شما ] جهت مخارج سفرتان [ پول جمع آورى نماييم و شما حركت نماييد. ... گفتم التفات شما زياد و از نزد او حركت كردم بيرون رفتم با قلب مكدّر و قلب پرغيظ. فردا صبح باز همان حرف را تكرار نمود...گفتم بلى و لكن قبض بردن شما و تهيه پول نمودن و فرستادن خيلى اشكال دارد. شما اگر مصمّم هستيد كه ما را به قوچان ببريد، براى شما هم كار مشكلى نيست كه شما برويد وجه را بفرستيد; آن وقت من قبض را مى فرستم و چنان چه در جزء نود و نهم قبض به اسم من نداد، من پول را به خود ميرزا مى دهم و قبض رسيد خودش را جهت شما مى فرستم و پول شما تلف نخواهد شد و برائت ذمّه جهت شما حاصل مى شود. گفت: ما عقلمان به چشممان هست; وقتى كه قبض ميرزا را ديديم، وجه را مى دهيم و الّا هر كسى طورى خيال مى كند و پول نمى دهد. گفتم: مگر شما خر هستيد كه عقلتان به چشم تان باشد; اگر يونجه را ديديد بخوريد و الاّ فلا. ... اين حرف هاى نيم پولى كه به جز درد دل و اوقات تلخى فايده ندارد، چرا مى زنى. ...كسى كه عقلش به چشمش باشد، البتّه نخواهد فهميد كه اين طور حرف ها به مثل من، مثل خنجر و سنان جراحت مى زند. ... 33



2. اعتقاد و ارادت شديد به اهل بيت (عليهما السلام)


در اين جهت چند نمونه ذكر مى شود: ناراحتى و عصبانيت او به جهت بى احترامى كه از سرناچارى به شال سيادت او صورت گرفته، 34 حساب فوايد حاصله به مردم به سبب زوّار امام حسين(عليه السلام) و اعتقاد به لزوم سختى كشيدن در راه زيارت، 35 توسّل و شكوه به اهل بيت در مراحل گوناگون زندگى و برآورده شدن حاجت هاى مورد نظر، 36 بديهى دانستن حقّانيت شيعه به گونه اى كه كسى «به تواريخ رجوع نمايد، ممكن نيست متديّن به مذهب اهل سنّت باشد; اگر مسلمان است، يقيناً شيعه است و الاّ مادّى و يا لامذهب است»، 37 انداختن پاكتى به ضريح مرقد حضرت امير(عليه السلام) كه «مى خواهم تو يا پسرت حجّت عصر ـعجل الله تعالى فرجهـ را ببينم »، 38 اميد زياد به گريه هاى خود بر امامان معصوم و زيارت قبور آنان در نجات بخشيدن از عذاب الاهى در آخرت، 39 قرائت زيارت عاشورا به صورت مستمر جهت تعجيل فرج امام عصر، 40 اعتقاد به مجازات روس (در جنگ جهانى اوّل) از طرف حضرت امام عصر به سبب تجاوز آن كشور به ايران اسلامى و به توپ بستن مرقد مطهر امام رضا(عليه السلام) 41 .



3. علم دوستى


وى گرچه در اوايل امر از تحصيل گريزان بوده و به كار كشاورزى تمايل داشته، اما بعد از مدّتى كه در قوچان به فراگيرى دروس حوزوى مى پردازد، «حرص غريبى به درس» مى يابد. 42 اين علاقه ادامه يافته و باعث مى شود هنگامى كه در مشهد خبر مرگ مادر خود را مى شنود، اهميّت چندانى به آن ندهد:



گفت جهت شما لازم است رفتن به قلعه. گفتم: مگر مادرم مرده است؟ گفت: بلى. گفتم: مرده ] كه [ مرده. رفتم به مباحثه هايى كه داشتم. تا شب، آن چه درس و مباحثه بين اثنين داشتم نمودم و شب هم تا ساعت چهار پنج، مطالعه هايى كه داشتم نمودم و در زير لحاف يادم از مادرم آمد. مقدارى گريه كردم و به خواب رفتم. باز صبح فراموش كردم. على الرسم مشغول درس و مباحثه بودم و بسيار زحمت مى كشيدم و يك ساعت آرام نداشتم. 43



در صفحه 209 ضمن مواعظ و نكات اخلاقى كه به ويژه براى طلاّب ذكر مى كند، مى نويسد:



من بسيار شده كه يك سطر عبارت را تا ساعت چهار از شب مطالعه نموده ام و اگر نفهميده ام، مرا گريه گرفته و با گريه به خواب رفته ام و سحر كه برخاستم، قبل از همه چيز همان سطر را نگاه كرده ام و به يك نظر كردن، به خوبى فهميده ام و... .



در ادامه (ص 212ـ213) يادآور مى شود:



مقام علم بسيار رفيع است كه نبايد به هر دنياپرست و داراى اخلاق ذميمه تعليم داد كه دادن سلاح است به دست ظالم... . 44



4. آزادمنشى و روحيه ايثار و غيرتمندى


همراهى در تظلّم خواهى كه به عزل حاكم سبزوار انجاميد، 45 انجام كارها و فعّاليت هاى اقتصادى كه به رغم مشروع و ممدوح بودن، به لحاظ اجتماعى و صنفى نامناسب جلوه كرده بود، 46 ايثار در دادن حجره بهتر به رفيق يزدى خود، 47 اهتمام به رفاقت و تحمّل سختى در جهت كمك به دوست همسفرش، 48 تلاش جهت گرفتن حجره مغصوبه خود در يكى از مدارس نجف به عنوان استنقاذ حقّ مشروع، 49 خلاف مردانگى دانستن نقض عهد، 50 ناراحتى به سبب احتمال پديد آمدن سختى و مشكلات زندگى براى همسرش، 51 ناراحتى او از اذيت شدن طلاّب نجف به وسيله مخالفان مشروطه كه اگر چه او به جهت سيادت گرفتار اين مشكلات نبود; «لكن آدم غيّور نمى تواند تحمّل كند اين همه ظلم بر هم مسلكانش ببيند»، 52 نمونه هايى هستند كه نشان دهنده روحيات مثبت مذكور است.



5. برخى روحيات منفى


آقانجفى قوچانى به رغم داشتن خصال مثبت ياد شده، از پاره اى نقايص اخلاقى خالى نبود كه براى آشنايى جامع با شخصيت، منش و روش ايشان از بازگويى آن ناگزيريم.



1ـ5. روحيه عصبى


وى، در ابتداى كتاب سياحت شرق در بيان وقايع دوران كودكى، از مريضى شديد خود در دوران كودكى خبر مى دهد:



در سنّ سه سالگى مريض و عليل شدم. فقط از لاغرى، پوستى بروى استخوان ها كشيده شده بود كه وقتى سرپا مى ايستادم، پوست ران ها چين مى خورد و چون در زير آن گوشتى نبود، سواى همان استخوان باريك و از شكم مدّتى خون كار مى كرد. چند مرتبه به حال جان كندن رسيدم كه جدّ پدرى به بيابان رفته بود كه پدرم را خبر كند بيايد مرا دفن كند، باز دلش يارا نداده بود، خود مراجعت نموده ... .



اين مريضى «تا سه سال بلكه بيش تر طول كشيد. بعد از رفع مرض» نيز سلامت كامل حاصل نشد و «مزاج، عليل بود». 53



در صفحه 34 هنگامى كه با پدرش صحبت مى كند تا او را به ماندن خود در روستا و نرفتن به قوچان جهت ادامه تحصيل متقاعد كند، مى نويسد:



... گفتم: دلت به حال خودت نمى سوزد، به حال من بسوزد; چون تو خود مى دانى كه عليل المزاج و كم بنيه و به اندك ناملائمى روحاً متأثّر مى شوم و ...،



و مجدّداً خطاب به پدر مى گويد:



اگر به مدرسه نيامده بودم ... اين عليلى و كم بنيگى، به واسطه ورزش هاى بيابانى و بى خيالى رفع مى شد; كما اين كه يقيناً هم رفع مى شد ... (ص 43و44).



اين وضعيت جسمى، شايد بتواند تا حدود بسيارى، علل عصبى بودن آقانجفى را كه در موارد گوناگونى از خاطره هايش ظهور دارد، توضيح دهد. 54 به ذكر دو نمونه، بسنده مى شود:



در خاطره هاى مربوط به سفر مشهد ـ اصفهان، به توقّف و استراحتى كه به همراه همسفر خود در كاروانسرايى داشته، اشاره كرده، مى نويسد:



... من مشغول شدم به خواندن يادگارهايى كه به ديوار آن ايوان نوشته بودند. آن ها هم غالباً شعر بود و بعضى از آن ها مضحك بود و من بلند مى خواندم كه رفيق هم بشنود و غالب را اوّل مطالعه مى كردم و يك شعر يادگارى را چون خط جلىّ داشت، بى مطالعه خواندم; در فرد دوم، فحش به خواننده داده بود; من ـ و لو در ظاهر خنديدم و رفيق هم خنديد لكن ـ سينه ام پرغيظ شد از نويسنده، قلم مداد را برداشتم، شعرى در زير او نوشتم، از فرد اوّل تا دوم، سه فحش به آن نويسنده دادم و امضا هم نمودم كه تا بفهمد كه از كجا خورده، باز دلم خنك نشد، به رفيق گفتم ... . 55



نيز ضمن نقل حوادثى كه در نجف براى او رخ داده بود، مى نويسد:



... صاحب اوّلى حجره، بعد از چند روزى آمد به حجره; نمد بيگانه را در آن جا افتاده ديد. گفت: «اين نمد از كيست؟» و من هم در روى نوشته هاى خود، دَمَر افتاده بودم و درس آخوند ] خراسانى [ را مى نوشتم. با آن حال گفتم: «نمد از يكى از رفقاى اصفهان است، چند روزى در اين جا بيش نيست، مى رود بيرون». گفت: «سيّد خودت جسته خاله مهمانى مى كنى!» با همان حال گفتم: «حجره از كسى نيست. مال خودم است. أتصرّفُ فيها كيف اشاء. و اين كه تو را راه مى دهم، مرحمتى است از من به تو و بايد ممنون باشى». ثانياً گفت: «سيّد اين جا خراسان نيست كه كلّه شقّى پيش رفت كند. اين جا را نجف مى گويند و شرارت خراسانى در اين جا خاموش است». غيظ مرا فرا گرفت. برخاستم و راست نشستم. گفتم: «آخوند خر! على اىّ حال من خراسانى هستم. اين جا هر گورى هست كه هست. پدرت را مى سوزانم. 56



2ـ5. تساهل درباره برخى مسائل اخلاقى


آقانجفى در خاطره هاى خود، درباره برخى افراد و گروه هاى اجتماعى (به صراحت يا به كنايه) تعبيرها و اظهارنظرهاى تندى دارد. 57 او همچنين در مواردى نيز (طبق آن چه در سياحت شرق ذكر كرده) برخوردهاى تأمّل برانگيزى داشته است. 58



6. مواردى ديگر از روحيات آقانجفى


برخوردارى آقانجفى از صفات و خلقيّاتى همچون قناعت، صبر و شكر، 59 صراحت در گفتار (رك گويى)، 60 زيركى (عدم سادگى)، 61 غرور، 62 و نيز تنفّر او از صفاتى مانند زورگويى و قلدرى، 63 رياست طلبى، 64 ظاهربينى و مقدّس نمايى، 65 از ديگر روحيات او به شمار مى آيد.



هـ. ارزيابى ديدگاه هاى آقانجفى درباره مسائل سياسى ـ اجتماعى ايرانِ عصر مشروطه



1. تحليل آقانجفى از وابستگى اقتصادى كشور به بيگانگان


آقانجفى در ابتداى كتاب سياحت شرق، درباره وضعيت اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى و... مردم منطقه خود در زمان كودكى اش مطالبى ذكر مى كند كه مى توان بر اساس آن، اوضاع مردم مناطق ديگر ايران را نيز تا حدودى به دست آورد. او در اين گزارش نشان مى دهد كه مردم، در اقتصاد زندگى خود، قناعت داشته و احتياجشان به خارجه «فقط در آهن آلات» بود. تأكيد او در اين أمر بر طهارت معاش است. در ادامه به شب نشينى هاى مردم در زمستان مى پردازد كه در اين مجالس، «مسائل دينيّه را گفتوگو مى كردند به مقدارى، و يك ساعتى معراج السعاده يكى مى خواند و بعضى معنا مى كردند و همچنين كتاب مثنوى، و مقدارى در أمورات دنيوى خود صحبت مى كردند، بدون غل و غشّى و كينه و عداوتى از يك ديگر».



در گزارش او، افراد مرتكب محرّمات بزرگى مانند ربا، ميان مردم، جايگاهى نداشتند. آقانجفى كمىِ نقدينگى ميان مردم را تحسين مى كند; زيرا «شايد همين يك سبب بود از براى ندرت وقوع در معاصى; چون اين پول سريع الاجابه است در قضاى حوايج و برآوردن آرزوهاى نفس و بوالهوس هاى محذوره».



او همچنين به قناعت مردم آن دوره اشاره مى كند:



مردم به همان محصولات دست خود كه طرف معامله شان حضرت حقّ است، قانع بودند در زندگانى خود; و رفت و آمد با خارجه چندان نداشتند... . 66



1ـ1. عدم قناعت مسلمانان و راحت طلبى، دو عامل عمده در وابستگى به بيگانگان


طبق گزارش آقانجفى، به تدريج مردم، روحيات و منش پسنديده خود را از دست دادند. وى به تعويض محصولات كشاورزى مناطق خود اشاره دارد و مى نويسد: اوايل معمول شدن ترياك كارى بود كه مردم محوّطه جات خود را ترياك مى كاشتند; حتّى ]به جاى[ توتوتستان هاى زيادى ]كه [داشتند ]و [هر سال مبالغى ابريشم برمى داشتند ... نظر به همان نزديك بينى و سادگى كه داشتند، ديدند از اين توتستان ها پولى عايد آن ها نمى شود و ترياك را مَن ده دوازده تومان نقد مى خرند، به خيال آن كه ثروت و دارايى فقط به پولدارى است، توت ها را قطع نمودند، و به جاى آن ترياك كاشتند. وى البتّه به سياست استعمارى كه باعث اين روش تعويض كشاورزى شده بود، اشاره اى نمى كند; 67



امّا نقد و تحليل دقيقى را بر اين سياست و شيوه اقتصادى ذكر مى كند. او عقيده دارد:



ثروت و دارايى يك خانواده و يك مملكت نه به زيادى پول است; بلكه به زيادى اجناس است; از قبيل مزروعات ... و حيوانات.



از نظر آقانجفى «خداوند عالم در هر سرزمينى» نيازهاى طبيعى مردم «آن سرزمين را كاملا ـ تكويناً و تعلمياً ـ خلق فرموده، به طورى كه حاجتمندى به خارجه غالباً» نداشته باشند; امّا به اين شرط كه «از محرّمات اِعاشه از قبيل اسراف و تبذير» بپرهيزد «و به جانب قناعت كه مستحب شرايع است فى الجمله توجّه نمايند». در اين صورت است كه «حوايج دفاعيّه از دشمن را كاملا نيز دارا خواهند بود». او توضيح مى دهد كه «اگر افراد يك زمين، فى الجمله رگ غيرت كارگرى را داشته باشد و الكاسب حبيب الله را به كار ببندد و عقب زيادى پول نرود; بلكه كسب خود را در جمع آورى» مزروعات و محصولات سالم و مباح، «منحصر كند و گرد اسراف و تبذير نگردد و قناعت پيشه نمايد، ساز استقلال زند و كارها به كام گردد; بلكه پولدار هم مى شود; چون جنس كه زياد گرديد، محتاجين پول را به درخانه او خواهد كشيد». 68



2ـ1. مضرّات فردى استفاده از كالاهاى خارجى


صرف نظر از ابعاد مخرّب و منفى سياسى ـ اجتماعى استفاده از اجناس غربيان كه سلطه كافران بر مسلمانان از مهم ترين آن ها است، مرحوم آيت الله نجفى، به آثار فردى آن مى پردازد. او بر اين امر تأكيد دارد كه از يك سو، اجناس خارجى از مشتبهات است و گر چه «مسلمانان آن ها را بر حسب فرمايش امامشان على الظاهر، پاك و حلال مى كنند; يعنى از استعمال آن ها، خدا آن ها را به جهنّم نمى برد; لكن سبب مى شود كه به حرام صريح و قرقگاه حق واقع گرديم كه موجب دخول نار است»; چرا كه «معصوم فرموده هر پادشاهى قُرقگاهى دارد و قرقگاه خدا، محرّمات است و مشتبهات، اطراف قرقگاه است. كسى كه گوسفند خود را در اطراف قرقگاه بچراند، كم كم به قرقگاه داخل مى شود». از سوى ديگر، به طور قطع نمى توان از آثار وضعى استفاده از كالاهاى خارجى مصون ماند. آقا نجفى در اين زمينه به ذكر مثال گويايى پرداخته، با همان سبك جذّاب خاطره نويسى خود، مطالبى را در اين خصوص ذكر مى كند. 69



3ـ1. شيوه مناسب در برخورد با كالاهاى خارجى از منظر آقانجفى


آقانجفى، با توجّه به مفاسد زياد ورود كالاها و اجناس خارجى به ممالك اسلامى كه از مهم ترين اين مفاسد، وابستگى ملّت هاى مسلمان به كافران و تحت سلطه آن ها قرار گرفتن است، به اين مطلب مى پردازد كه چه نوع برخوردى در قبال اين معضل، بايد در پيش گرفت. او سه فرض را در اين باره مطرح، و پاسخ هر يك را بيان مى كند. صورت اوّل اين كه ملّت اسلامى خود مى تواند آن اجناس را توليد كند. در اين صورت روشن است كه بايد مقدّمات آن را فراهم و «وسائل را خودش فراهم نمايد». صورت دوم اين كه امكان توليد داخلى (دست كم تا مدّتى) وجود ندارد. در اين صورت، اگر جنس يا اجناس مذكور «از اصول زندگانى» «نيست و تركش ممكن است»، بايد استفاده از آن كالا يا كالاها ترك شود; چرا كه «نمى شود به بوالهوسى خود را گداى دشمن كند» و صورت سوم آن كه آن چه امكان توليد داخلى اش فراهم نيست، «از اصول زندگانى است; مثل آهن آلات در ايران كه موقّتاً محتاج است». فقط در اين صورت تا هنگام فراهم شدن مقدّمات توليد و خوداتّكايى مى توان از آن وسيله خريد; ولى بايد «فقط به خريد همان اكتفا كند». 70



نقد بر تقليد از غرب در صنعتى شدن


در موردى ديگر، هنگامى كه با همسفران راه عراق درباره وجود خط آهن در راه ايران به عراق بحث مى كند، افزون بر آن كه آن را «با زيارت حسين بن على (عليه السلام)» در تناسب نمى داند; چرا كه «خوشى و راحتى در اين راه سزوار نيست»، به اين مطلب مى پردازد كه با آمدن خطّ آهن، به تدريج ماشين آلات ديگر از قبيل ماشين زراعت كارى و دورگرى و كوبيدن و ... هم وارد ايران مى شود; در نتيجه، بسيارى از مردم (به دليل جايگزينى ماشين آلات) بى كار مى مانند و به تبع آن مفاسد بسيارى رخ خواهد نُمود. آقانجفى به دنبال اين مطلب نتيجه بسيار مهمّ و قابل تأمّلى مى گيرد:



... در صورتى كه مقلّد اروپائيان بشويم، دنيا بالاخره خراب و پرهرج و مرج ] خواهد شد [ و به خرابى دنيا، آخرت هم خراب و ديانت هم مضمحل گردد. خوب است كه اين شيعه خانه يعنى ايران (صانها الله عن الحدثان) در زندگى دنيا پيروى از اروپايى نكند در خطوط آهن و ماشين آلات، مگر به اندازه اى كه مقدّمه دفاع و جنگ و حفظ مملكت اسلامى است. لقوله تعالى: «واعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة ...»، و اين كارها به آسانى تهيه مى شود، اگر ايرانى ها حسّ و غيرتى پيدا كنند و فقط دو سال از دو جنس فرنگى ها خوددارى نمايند: يكى قند و چايى آن ها را ترك كنند و ديگرى جنس بزازى را ترك نمايند و به ترك اين دو، كارخانجات اسلحه سازى و همان دو خط اصلى راه آهن ساخته مى شود... .



هماهنگى طرح كلّى آقانجفى با ديدگاه ها و عملكرد عالمان عصر مشروطه


كلّيت طرح استقلال خواهانه آقانجفى، مورد نظر و خواسته عالمان شيعه آن عصر بود. اين دغدغه ها و تلاش در رفع وابستگى از قبل از نهضت تنباكو دنبال، 71 و در جريان نهضت تنباكو به صورت كاملا آشكار مطرح شد 72 و در ادامه با تأسيس شركت هايى همچون شركت بزرگ اسلاميه در اصفهان، نمود عملى يافت; «شركت اسلاميه» در سال 1316 با همكارى خاندان ميرزا محمّدباقر اصفهانى (به ويژه حاج آقا نورالله) تأسيس شد. مراجع و عالمان بزرگ شيعه همچون آخوند خراسانى و سيد محمدكاظم يزدى، به تأييد و پشتيبانى اين شركت همّت مى گمارند. 73



اسناد به جا مانده از دوران قاجار، حكايتگر فعّاليت مهم و پردغدغه عالمان شيعه در جهت وابستگى زدايى و خوداتّكايى اقتصادى، در فاصله پانزده ساله جنبش تنباكو تا نهضت مشروطه به ويژه در آستانه آن است 74 و نهضت مشروطه مى توانست به تحقّق كامل آن، جامه عمل پوشاند كه متأسفانه نه تنها چنين نشد; بلكه عكس آن تحقّق يافت.



2. مشروطه: راه برون رفت از معضلات فردى ـ اجتماعى


(تبيين آقانجفى از مفاهيم استبداد، آزادى و مشروطه)



تحليل آقانجفى از مفاهيم مشروطه، استبداد و آزادى، تحليلى نو، زيبا و در عين حال خودساخته است. از نظر او، متعلّق مشروطه، ناظر به نفس انسانى است كه ذاتاً با استبداد و رذايل عجين شده. توضيح اين كه در نگاه وى، استبداد «عبارت است از يله و رها بودن نفس در مقتضيات خود»، و با توجّه به اين كه يله بودن و «عمل به اعمال قبيحه و رذيله و ظلم بر عباد و سفك دما و محرّمات شرعيّه»، مطابق با طبيعت نفوس انسانى است، نتيجه مى گيرد «پس استبداد در نفوس، ذاتى است».



حال براى آزاد كردن نفس از قيودى كه با آن ها سرشته شده چه بايد كرد؟ روشن است «عقلى كه در انسان وديعه الاهيه بود، كافى نبود در منع و زجر نفس از مقتضيات خود» و در رفع استبدادهاى نفس; در نتيجه، لطف خداوند اقتضا مى كرد پيامبرانى را به همراه كتبى، جهت «هدايت و وعد و وعيد; تخويف و تشويق» ارسال كند تا «اين نفوس ابيّه متفرعنه را رام كرده، رفتار و كردارشان از روى ميزان و قوانين الاهيه باشد تا فائز به خير دنيوى و اخروى گردند»; در نتيجه «اصل دين حق از زمان آدم تا حضرت خاتم، مشروط و مقيّد نمودن نفوس بشرى است ... به موازين و قوانين الاهيّه».



از آن جا كه «كردار استبدادى» به دو قسم ظلم به خود و ظلم به غير باز مى گردد، «مشروطه حقيقى» نيز كه مقصود انبيا بود، آن است كه هر دو ظلم برداشته شود; امّا چنين مشروطه اى را «ممكن نيست احدى او را قائم كند، مگر حضرت قائم ـعجل الله تعالى فرجهـ; «لذا آن هايى كه درد دين داشته و فى الجمله عقل و هوش داشتند، گفتند اقلا شهوات سلطان و حكّام و ظلّام شهوت پرست به آن اندازه كه مقتضى ظلم بر غير و هرج و مرج و بالاخره موجب زوال مملكت و رواج كفر است، مقيّد گردد به قوانين كه موجب تقليل تعديّات و تأمين بلاد و حفظ استقلال و اشاعه عدل و داد است». كه نام اين نظام سياسى، «مشروطه» ناميده شد.



از نظر آقانجفى، به هر اندازه كه نفس مقيّد شود «به اعمال حسنه و ترك شهوات، به همان اندازه حريّت عقل تحقّق» مى يابد; چرا كه نفس و عقل، دو وجود متضادند و تقيّد هر يك به آثار ديگرى، سبب آزادى ديگرى است. نتيجه آن كه متعلّق مشروطه، نفس، و متعلّق آزادى و حريّت، عقل است و تقسيم آزادى به آزادى فكر، آزادى بيان و آزادى قلم نيز «از جهت اين است كه زبان و قلم، مظهر و آلت عقلند و الاّ عمدتاً همان حريّت عقل است; چنان كه حكماى سابق گفته اند»، و يكى از تبعات اين حرّيت، زمينه سازى تحقّق امر به معروف و نهى از منكر، البتّه از كانال هايى چون «پليس و ادارات» خواهد بود. 75



به نظر مى رسد آقانجفى، اين تحليل و تفسير را از برخى سخنان آخوند خراسانى گرفته است. مطابق آن چه او در كتاب حيات الاسلام نوشته، آخوند خراسانى علّت رضايت مردم به استبداد صغير و عدم اعتراض در برابر به توپ بسته شدن مجلس را اين نكته مى داند كه «مردم در مشروطه صغير، كم كم ملتفت شدند كه اين آشى كه به جهت سلطان پخته شده، به جهت همه است»، و انسان ذاتاً از اين كه نفس خود را محدود كند، بيزار است; به ويژه «نفوسى كه سال ها است خوى به تفرعن و شهوترانى گرفته اند و لذا وقتى كه صداى توپ در تهران بلند شد و اساس مجلس منهدم گشت، از هيچ جا به ضدّ اين صدا، ندايى بلند نشد» 76 .



تحليل مذكور از يك ديدگاه، بر پايه واژه شناسى خاص و تاحدودى منحصر به فرد، از مفاهيم عمده سياسى عصر مشروطه استوار است. اين تحليل كه نو و درخور توجّه است، بر مبانى نظرى و انسان شناسى خاص استنباطى از دين مبتنى است و عالمانى مانند آخوند خراسانى و آقانجفى با توجّه به آن ها، در پى دستيابى به نظام سياسى مطلوب در عصر غيبت و ارائه طرح كلّى در اين زمينه بوده اند، و اين نكته مى تواند نشان دهنده بطلان نظريه نويسندگانى باشد كه روشنفكران را داراى آرمان بلند و والا، و افق فكرى و ادبيات سياسى عالمان در عصر مشروطه را محدود، جامد و غير اصيل بيان مى كنند; 77 چرا كه شايسته نيست با معيار قرار دادن اصول و ملاك هاى خاص، فقط نوآورى هاى در آن چارچوب را قابل طرح و تحسين بدانيم و ابتكارهايى را كه در خارج از آن دايره، اصول فكرى خود را پذيرفته باشد، كنار زده، فاقد نوآورى و خلّاقيت بدانيم. 78



از منظرى ديگر، در تحليل آقانجفى، تكيه و توجّه اساسى بر واقيعات و انديشه هاى سياسى ـ اجتماعى آن عصر و رخدادهاى نهضت مشروطه، صورت نگرفته، و متأسّفانه سر از بحث هايى انتزاعى در آورده است; نقصانى كه در عملكرد و نوشته هاى برخى عالمان مشروطه خواه نيز وجود داشت.



به نظر مى رسد مهم ترين ايراد مشروطه خواهى عالمان مدافع مشروطه كه متأسّفانه پيامدهاى منفى نيز به دنبال آورد، به همين مسأله، يعنى «عدم شناخت دقيق و عميق رخدادها و انديشه هاى سياسى ـ اجتماعى ايران و جهان»، بازمى گردد كه مى توان در دو مطلب خلاصه كرد: 1. عدم آشنايى صحيح و كامل با انديشه هاى غرب جديد; 79 2. عدم احاطه به جريان ها و رخدادهاى سياسى نهضت مشروطه و عدم شناخت كامل رجال سياسى فعّال (پنهان و آشكار) عصر مشروطه. 80



در واقع لازم است يك فقيه در امور سياسى ـ اجتماعى، افزون بر اجتهاد و استنباط از منابع دينى، در جهت تطبيق احكام استنباط شده، بر مسائل بيرونى، به مصداق يابى دست زند; چرا كه در غير اين صورت، صدور هر گونه حكم و فتوايى نه تنها ثمره اى نخواهد داشت، بلكه در برخى موارد، مفاسدى نيز ممكن است به دنبال داشته باشد.



3. بررسى ديدگاه هاى آقانجفى درباره حوزه هاى علميه و عالمان عصر خود


آقانجفى در طول تحصيل خود، سه حوزه مهم آن عصر، يعنى حوزه مشهد، اصفهان و نجف را از نزديك ديده است; همچنين بسيارى از عالمان آن روز شيعه را مى شناخته و نزد برخى از آن ها تلمّذ كرده است. از اين ديدگاه، گزارش هاى وى درباره وضعيت مدارس علميه و شخصيت شناسى روحانيان و عالمان شيعه، اهمّيت خاصّى مى تواند داشته باشد; امّا از جهت ديگر با توجّه به برخى روحياتى كه از آقانجفى ذكر شد نمى توان مطالب او را در اين زمينه، واجد همه عناصر گزارش جامع و بى طرفانه ارزيابى كرد. اكنون در دو بخش، گزارش ها و ديدگاه هاى آقا نجفى درباره حوزه هاى علميه و برخى فقيهان عصر مشروطه ذكر و بررسى مى شود.



1ـ3. وضعيت اقتصادى ـ فرهنگى حوزه ها و انگيزه شناسى طلاّب و روحانيان


آقانجفى در ابتداى ورود به مدرسه علميّه قوچان، با حركات افرادى روبه رو مى شود كه براى او عجيب است; 81 امّا به تدريج به محيط مدرسه عادت مى كند. به حوزه مشهد كه مى رود، متوجّه مى شود كتب معقول در آن حوزه رونقى ندارد. 82



در همين حوزه، از يكى از پيش نمازها و مقدّسان، بدعهدى مى بيند. او كه تا اين هنگام به اين گروه، عقيده مند بود «كه اين ها معصوم از همه چيزند»، به شدّت عصبانى شده، يكى از علل هجرتش به اصفهان را همين مطلب دانسته است. 83



در اصفهان، نگاه او به روحانيان و كاستى هاى حوزه هاى علميه چندان تغيير نمى كند; بلكه در برخى موارد تشديد مى شود. در بخشى از خاطره هاى مربوط به ايام اقامت در اصفهان، بحثى را كه با رفيق يزدى خود درباره روال علمى حوزه هاى علميه داشته، نقل مى كند. گفتوگوى مذكور كه البتّه بيش تر از جانب آقانجفى است، در عين حال كه خالى از نقد نيست، از حيث بررسى تاريخى وضعيت حوزه هاى علميه، به ويژه حوزه كهنسال اصفهان و نيز شناخت بيش تر آقانجفى و همچنين ديدگاه هاى انتقادى كه در آن زمان از درون حوزه هاى علميه به اين نهاد صورت مى گرفت، اهميت مى يابد:



ما مكلّفيم به رجوع به قرآن و كتاب او و به كسانى كه مترجم و مفسّر آن كتاب قرار داده، چنان كه فرموده «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى و لن يفترقا حتى يرد على الحوض»، و رجوع به اين دو، منوط به خواندن اين كتاب ها نيست; مثلا مشترك لفظى داريم يا نداريم; بلكه همه مشترك معنوى هستند و يا آن كه استعمال لفظ در دو معنا جايز است و يا آن كه نهى دلالت بر فساد دارد يا ندارد و اين ها چه ربطى به كلام شارع دارد; با آن كه در ضمن هر مبحثى از اين مباحث اين قدر نقل اقوال و چون و چرا و اِن قلتَ قلتُ دارند كه انسان گيج مى شود و اصل مطلب را هم از دست مى دهد; بلكه خود مصنّفين نيز گاهى موضوع حرفشان از دست رفته برگشته اند سر موضوع كلام خودشان; باز نزاع نموده اند كه موضوع نزاع چه بوده;... غرض بسكه طولانى نموده اند; آ ن هم ان شاءالله به غرض صحيح بوده، امّا شاگردها نمى فهمند و اصل مطلب را در ميان اين همه خرمن خرمن حرف، گم مى كنند; به جهنم، خنده اين جا است كه مصنّفين يعنى اساتيد هم خودشان اصل مطلب را گم كرده اند. حالا اين جناب آقاى كذايى كتابى نوشته در پيدا نمودن اصل مطلب در فلان بحث و به خيال خودش پيدا هم نموده; بعد از اين يكى ديگر كتابى خواهد نوشت بر ردّ اين و هلمّ جرّا; حالا همچو كتاب هايى جهت طلبه بدبخت چه فايده دارد اى جناب رفيق! غير از تضييع عمر; و از ديانت و حقيقت علم قرآن و اخلاق و عقايد بهره نيافته و با ريش سفيد و آخر پيرى از مدرسه بيرون مى شود با دست خالى. ... من نگفتم جنس كتاب بد است و علّت معدّه نيست و يا حرف استادها معدّ نيست; بلكه مى گويم از مثل كتاب قوانين و فصول از اوّل تا به آخر به قدر دو جزو سببيت بيش ندارد و بقيه ديگر كه محتملات مردوده و يا غير مثمره است، چرا نوشته اند كه باعث تضييع عمر و گيجى طلبه بدبخت باشد. ... پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) كه در ظرف بيست و سه سال اصول و فروع و عقايد و اخلاق به تمام شعب ها و دقايق ها بيان نمود و شاگردها نيز خوب فهميده بودن، ما عمرها بايد در اصول فقط بمانيم و به جايى نرسيم; آن تصنفيات و اين هم تدريسات. خدا را زين معمّا پرده بردار. صاحب جواهر كه شرايع را شش جلد ضخيم شرح نمود، خنده دارد كه شنيده ام يكى از علما، شرح جواهر مى نويسد بيست و چهار جلد ضخيم خواهد شد. فقه را هم از بين مى برند. اصول بى پدر و مادر را در او داخل نمودند كه هنوز در موضوع اصول نزاع واسعى است كه چيست... . 84



گزارش هايى كه آقا نجفى از وضعيت حوزه نجف مى دهد نيز قابل تأمّل است. او از افرادى سخن به ميان مى آورد كه عملا لباس روحانيت را وسيله كسب خود قرار داده بودند. 85 وى از نحوه أخذ وجوهات به وسيله برخى روحانيان نجف از زوّار ايرانى كه به نجف مى آمدند، مطالبى ذكر مى كند كه تأسّف بار است; سپس در ادامه مى نويسد:



آن صاحب مسلك هايى كه شمرده شد، غالباً نفهم ها و درس نخوان ها بودند و امّا درس خوان ها كه من با آن ها محشور بودم، اغلب أغراض منتشره آن ها در تحت قدر مشترك واحد سر به هم مى آورد كه دنيا بود و من نديدم كسى را كه للّه زحمت بكشد و يا براى آن كه عمل كند و يا براى لذّت خود علم; كه داعى من، اين آخرى بود. 86



ديدگاه هاى آقانجفى درباره نهاد روحانيت، به آن چه ذكر شد، بسنده نمى شود. او به رؤساى اين نهاد نيز بدبين است. در يكى از بحث هايى كه با يكى از روحانيان دارد، مى گويد:



... با وجود پنج شش نفر از پيرمردهاى كنهه كار قديمى از مراجع تقليد، ده پانزده نفر از فضلا ] و [ تلامذه مرحوم آخوند ] خراسانى [ را ديدم كه تلاش ها و سعى ها داشته و دارند كه مرتبه افتا و تقليد را دارا شوند كه سهم امام و وجوه ديگر به او برسد و اسم او شهرت بگيرد، ... و بديهى است كه با وجود اين پيرمردها، براى نوچه ها امر صاف نگردد; پس بايد آن ها را از آن مقام شامخ بيندازند يا به مذمّت و تهمت و افترا و غيبت و يا به نفرين و ختم مردن آن ها را گرفتن و اگر نشد، در ابقاى آن ها با خدا معارضه نمودن و چون و چرا نمودن و كافر شدن و اين خيلى همّت است.



او در پاسخ اين پرسش كه «لابد در ميان اين ها ]=عالمان[ خوب هم هستند»، مى گويد:



البتّه خوب هست و لو در گوشه انزوا ... و لكن غالباً بدند و مردم را به ضلالت سوق مى دهند.



در پذيرش مطالب مذكور، بايد آن ها را تفكيك كرد: برخى مطالب وى، گزارش هايى است از آن چه خود ديده و برخى مطالب، صرفاً تحليل و انگيزه يابى او درباره طلاّب درس خوان و عالمان است. در مورد آن چه خود ديده مى توان آن ها را پذيرفت; امّا درباره تحليل روانى افراد و گزارش از انگيزه هاى آن ها، به طور طبيعى حجيّت نخواهد داشت; چرا كه در انگيزه يابى و تحليل روانى افراد به همان ميزان كه نياز به داشتن اطّلاعات گسترده درباره آن افراد وجود دارد، به همان ميزان نياز به آن است كه فرد روان كاو، داراى روحيه عصبى و تند نبوده، شخصيت متعادلى داشته باشد و هيچ گونه زمينه اى كه او را به طور ناخودآگاه به داورى نادرست سوق دهد، در او وجود نداشته باشد. به نظر مى رسد ايراد و نقدى كه يكى از همسفران آقانجفى در پاسخ سخنان او بيان كرده (و آقانجفى نتوانسته پاسخ شايسته اى به او بدهد) درخور توجّه است. رفيق او مى گويد:



... حبّ الشىء يعمى و يصم، اگر كسى را محبّت داشتى و او اگر هر قبيحى را هم به جا آورد; به نظر محبّ، مستحسن خواهد بود و همچنين اگر كسى را مبغوض داشتى، او اگر نماز شب هم بخواند و هر فعل حسنى به جا آورد، رياكار و مدلّس خواهد بود و منشأ حب و بغض غالباً از امور خفيّه ارتكازيّه اى است كه شخص ملتفت نيست كه او را به قرع و انبيق بگذارد و بفهمد كه الاهى است يا نفسانى; زمينى است يا آسمانى و غالباً هم نفسانى است، اين است كه نبايد شخص، به نظريات و حدسيات خود مطمئن باشد كه اين خطا نيست; بلكه صواب است. شايد به همين لحاظ، حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: «كذّب سمعك و بصرك عن اخيك» و حق فرموده «قولوا للناس حسنا». ... حالا جنابعالى احتمال نمى دهيد كه نظريات بدى كه به آقايان داريد، از اغراض خفيه نفسانيه ناشى شده و در همه به خطا رفته، ولو تو هم چون قاطعى، احتمال نخواهى داد، چون ناخوش و مريض. 87



2ـ3. داورى هاى آقانجفى درباره برخى فقيهان عصر مشروطه


أ. آخوند خراسانى


از مطالب كتاب سياحت شرق و به ويژه كتاب حيات الاسلام فى احوال آية الملك العلّام، به روشنى برمى آيد كه وى علاقه و عشق وافرى به استاد برجسته خود آخوند ملاّ محمدكاظم خراسانى داشته است.



در ظاهر، آشنايى نسبى آقانجفى با شخصيت آخوند، در اصفهان صورت گرفته است. وى كه مطالبى را در خصوص درس آخوند از شاگردان او كه از نجف به اصفهان آمده بودند، شنيده بود، 88 در خاطره هاى مربوط به ايام اقامت در اصفهان مى نويسد:



ما در آن وقت مقلّد آخوند ملاّ محمدكاظم خراسانى بوديم. 89



هنگامى كه به نجف رفت، قصد اقامت در آن جا را نداشت; امّا با حضور در درس آخوند، جذب مطالب و نحوه تدريس او شده، عزم ماندن در آن شهر كرد 90 و روز به روز شوق او به درس استادش افزون مى شد. 91 عشق آقانجفى به آخوند، البتّه بدون اظهار نيازهاى مادّى بود كه به شدّت به او فشار مى آورد; هر چند آخوند پنهانى يا آشكارا كمك هايى را به وى مى كرد. 92 آقا نجفى مى نويسد:



] صحبت هايش [ با آخوند، در مدّت دوازده سال، دوازده كلمه نبود; با آن كه از عشاق فدايى آخوند بوده ... چون او را در اعلا مراتب علم و ديانت خالصه ادراك كرده ] بود [ . 93



هنگامى كه مى بيند و مى شنود، رفيق صميمى يزدى چند ساله اش، به آخوند بد مى گويد، رابطه اش را با او قطع مى كند; 94 از همين رو در بيش تر موارد، نظريات فقهى ـ اصولى آخوند را كه متعرّض ديدگاه هاى شيخ مرتضى انصارى شده و آن را به نقد كشيده است، مى پذيرد و به ندرت با استاد خود به مخالفت برمى خيزد. او در يكى از رساله هاى فقهى خود مى نويسد:



نحن تبع الآخوند; رشته اى بر گردنم افكنده دوست. 95



در ابتداى كتاب حيات الاسلام پس از بيان اهداف از نوشتن كتاب، اوصاف متعدّد و بلندى را به زبان عربى درباره آخوند خراسانى آورده; سپس به ذكر خصوصيات ظاهرى و روحى او به زبان فارسى پرداخته است:



ابن سينا گفت حكمت و شجاعت در كسى جمع نشده و نخواهد شد، مگر در على بن ابى طالب (عليه السلام) كاش مى آمد از دور تماشا مى كرد كه در شيعيان آن جناب پيدا مى شود كسانى كه جامع بين اضداد و متخلّق به اخلاق آن بزرگوار كما هو حقيقة التشيّع باشند. 96 در اين كتاب افزون بر ده صفحه اى كه پيش از ذكر اسناد، درباره فضايل اخلاقى آخوند، به ويژه علميّت و فنّ بيان او ذكر شده، در لابه لاى تلگراف ها و نامه ها نيز به تناسب، از تعريف و تمجيد مرحوم خراسانى و رنج هايى كه در جريان حوادث مشروطه و حمله بيگانگان به ايران و برخى كشورهاى اسلامى كشيد، خوددارى نشده است.



در اين دو كتاب، هيچ گونه نقص و ايرادى از سوى آقانجفى به آخوند ذكر نشده، و همه جا تعريف و تحسين است. به ظاهر، وى از همه جهت آخوند را منزّه مى دانسته است. شايد اگر از آقا نجفى سؤال مى شد يك نفر را در جايگاه تالى تلو معصومان معرّفى كند، آخوند را معرّفى مى كرد; 97 به همين جهت است كه در وفات او، چنين قلم را مى گرياند:



... يعنى مرده! راستى مرده! از راستى مرده! از دنيا رفته! سهله رفتن رمز بوده; اصل به سفر رفتن رمز بوده; به ايران رفتن رمز بوده; به وطن اصلى رفته; چرا؟ ] براى اين كه [ آن جا فحش نيست; ناسزا نيست; روس نيست; آزادى است; آزادى است; قانون نيست; قانون شخصاً موجود است; قانون طبيعى است. راستى راستى آخوند مرده! يعنى چه؟ از ما قهر كرده! پس ما چكار كنيم؟ پاى منبر كه بنشينيم؟ چشم به كه روشن كنيم؟ حرف كه بشنويم؟ دل به كه خوش كنيم؟ پس ما يتيم شده ايم. احرار يتيم شدند. خاك به سر شدند; تپ خور ] توسرى خور [ شدند; پژمرده شدند; پريشان شدند; پريشان شدند; آخوند كجا رفت؟ ميرزا مهدى آخوند كجا رفت...؟ 98



به نظر مى رسد علاقه و محبّت شديد آقانجفى به مرحوم آخوند، چنان كه مى تواند توضيح دهنده ارادت و ستايش هاى مكرّر وى از فرزند ارشد آخوند، ميرزا مهدى باشد 99 مى تواند تا حدودى علّت برخى داورى ها را نيز درباره عالمان ديگر تبيين كند.



ب. سيد محمّدكاظم يزدى


برخلاف داورى هايى كه از آقانجفى درباره مرحوم آخوند ذكر شد، در مورد مرحوم يزدى، داورى ها و گزارش هاى تندى دارد. پس از مدّتى كه به درس مرحوم يزدى در نجف حاضر مى شود، به رفيق خود مى گويد:



به درس آقا سيّد محمدكاظم مى رفتم به واسطه اى كه مى گفتند فقه او بهتر است. شش هفت ماهى رفتم، ديدم چنگى به دل نزد; رُبّ مشهور لا اصلَ لَها. 100



در نقل خاطره هاى ايّام مشروطيت ايران مى نويسد:



طلاّب و فضلا و بى علاقه هاى به دنيا و زيركان و باذوق ها و بواطن صافيه، مشروطه خواه بودند و به دور آخوند ] خراسانى [ طواف مى كردند; والذين فى قلوبهم مرض بل أمراض و زادهم الله مرضا، خودپرست و مستبد بودند; يحومون حوم مركز الاستبداد و يسجدون لربّ نوعهم و جامع جمعهم يوم التناد. 101



اين در حالى است كه مرحوم يزدى، مهم ترين عالم مخالف مشروطه در نجف بوده است.



در صفحه 515 كتاب سياحت شرق، ضمن بحث با يكى از دوستان خود درباره عُلماى سوء، به تأثيرپذيرى عالمان از مقلّدان خود در صدور فتوا اشاره كرده است:



مثلا سلاطين ايران علامت تقليد نمودنشان را از آقايى، فرستادن دو هزار تومان وجه الاماره شمس العماره را نزد آن آقا بود و به دلالت التزام مى فهماندند كه عين شمس العماره نيز تمليك شما شده است; چون شخص متديّن تصرّف در اموال مشتبه نمى كند، مگر به اين نحو، و محمّدعلى ميرزا كه اخيراً اين كار را كرد، البتّه مقاصدى داشت و از آن طرف هم همراهى كاملى شد; نهايت پيش نرفت، مطلب آخر.



اين مطلب نيز كنايه به مرحوم يزدى است. در صفحه 518 و 519 به مرحوم يزدى، بدون ذكر نام و با كنايه و اشاره، تندى مى شود:



... وجوه بريّه را نيز به خانه كسى سراشيب نموده اى كه آب هم از دستش نمى چكد; علاوه بر آن دشمن ما است. على الجمله و لو طلاّبى كه در نجف بودند، بالاخره خواهى نخواهى به درس آقا رفتند و آن حرف آقا در ابتدا كه بايد طلاب اگر زندگانى مى خواهند، عتبه در خانه مرا ببوسند، مصداق خارجى پيدا كرد و لكن به آن تأنف و كلّه شقّى كه در من رسوخ داشت، از جناب آقا كناره گيرى داشتم و به درس حاضر نمى شدم و سبزى پاك نمى كردم و بادمجان دور قاب نمى چيدم.



پس از آن كه بيان مى كند از طريق روزنامه ها، تا حدودى جغرافيا را نيز فرا گرفته بود و از اين طريق «خطاهاى آقا سيّدمحمّدكاظم در عروة الوثقى» در برخى موارد براى او آشكار شد، مى نويسد:



و چون درس فقه ايشان را نيز ديده بودم كه در كيفيت استدلال و استظهارات، راجل است، بنا گذاشتم عروة الوثقى را حاشيه كنم و مواضع خطاهاى آقا را مردود سازم (ص 524).



در ادامه به اين مطلب مى پردازد كه گر چه مرحوم سيّد يزدى، علم معقول و رياضيات را نخوانده بود، «مع ذلك همه را مردود و باطل مى دانست; به مقتضاى الناس اعداء ما جهلوا»، و به طلبه اجازه نمى داد معقول و رياضيات بخواند. در اين زمينه آقانجفى خاطره اى را ذكر مى كند. بعد از آن كه بناى رفت و آمد را با مرحوم يزدى باز مى كند، در فشار اوضاع زندگى، به گرفتن نماز استيجارى از او مجبور مى شود. كه در اين قسمت نيز از ذكر مطالبى ضدّ سيّد خوددارى نشده است:



سختى و فشار روزگار بلكه فشار خداوند قهّار اوج گرفت; روحاً و بدناً و خيالا، و بدتر از همه، احتياج ما به در خانه آقا سيّد محمّدكاظم بود كه متعهّد بود در تذليل و توهين امثال من و با اصرار و لو در ظاهر آشتى بود، و آن چه از او اميد داشتيم يك سال نماز به سه تومان و چهار تومان بود; آن هم در هر چند دفعه كه مى رفتيم، يك دفعه در خانه باز مى شد و خدمت آقا مى رسيديم و در هر چند دفعه كه خدمتش مى رسيديم، يك دفعه جواب مساعد مى داد. دفعات عديده را جواب منفى مى داد... و آن يك دفعه هم كه اجابت مى كرد، به اين نحو بود كه شيخ عبدالرحيم يك سال نماز به آقا بده آن هم صيغه اجاره را مى خواند به چهار مجيدى با تعيين اوقات و گفتن اقامه; بعد از آن مى گفت برو فردا بيا جهت پولش، حالا نقد نيست. چند مرتبه هم جهت گرفتن پول آمد و شد مى كرديم، بعد از همه اين زحمت ها چهار تومان مى داد در عرض سيصد و شصت شبانه روز نماز كه اگر يك حرف از مخرج ادا نشود و يا حواس جمع نباشد و...نماز باطل و ذمّه مشغول بماند كه هيچ حبس با اعمال شاقّه، اين طور اذيّت روحى و بدنى ندارد. 102



در كتاب حيات الاسلام نيز در موارد گوناگون (البتّه به كنايه) در مورد مرحوم يزدى مطالبى ذكر شده است. در صفحه 16 درباره آخوند مى نويسد:



آن همه ناملايمات كه در اين اواخر نسبت به ايشان از علماى سوء اشتهار يافت، ابداً منظور نداشت و تحمّل مى نمود; بلكه تعارفات رسميّه و خوش لسانى را نسبتاً به آن منابع سوء از شدّت حيا مى افزود.



در صفحه 57، گزارش جهتدارى را ذكر مى كند:



طلاّب مشروطه خواه خواستند تلگرافى را درباره لزوم دفاع از مردم تبريز در زمان استبداد صغير كه به امضاى علماى بزرگ ديگر نجف رسيده بود، به امضاى مرحوم يزدى برسانند، فوراً به اداره پليس خبر داه شد كه جمعى از بابى ها آمده آقا را بكشند. طلاّب خائباً متعجّباً برگشتند تا دو سه روزى پليس در خانه نشسته بود، ديد كه بابى اى نمى بيند، برخاست و رفت.



در صفحه 92، ذيل تلگرافى كه عالمان كاظمين به آخوند فرستاده بودند، در توصيه به اتّحاد ميان ايشان، مى نويسد:



چه خوب بود كه اين تلگراف به ديگران كرده باشند; چون اگر مختلف فيه حفظ اسلام است كه اين نور الاهى در مقام حفظ، كوشان است; پس ديگران متّفق بايد بشوند و درصدد برآيند. لب ببند و دم فروكش اين زمان،



و سرانجام در تحليل علّت وفات آخوند، پس از ذكر احتمال مسموميّت او، احتمال ديگرى را مطرح مى كند، و آن اين كه چون عدم همراهى سيّد يزدى در حركت عالمان، سبب تقويت حضور روس در ايران مى شد، «از اين رو نقل شده، چند شبى حضرت آيت الله (خراسانى) سحرها قرآن به سر مى گرفت و مرگ خود را از خدا مى خواست». 103



هر چند نمى توان تمام اين مطالب و داورى ها را ناديده انگاشت، اما (افزون بر لزوم در نظر داشتن شيوه خاطره نويسى آقانجفى كه در برخى موارد، دچار مبالغه مى شود)، به چند نكته در ارزيابى گزارش ها و داورى هاى مذكور بايد عنايت كرد:



1. توجّه به برخى روحيات آقانجفى: به نظر مى رسد وجود دو خصلت مهم در او در اين موضعگيرى ها تأثير داشته است. از يك سو عزّت نفس بالايش كه البتّه در برخى موارد به غرور كشيده مى شد، و از سوى ديگر، روحيه تند و كم تحمّلى او; به طور مثال، در مسأله نماز استيجارى مى توان به تأثير اين دو خصيصه در نوع داورى و گزارش او پى برد.



2. علاقه و محبّت زياد آقانجفى به آخوند خراسانى: طبيعى است كه چنين علاقه هايى، لوازمى را نيز در پى دارد كه از جمله آن ها بدبين شدن به افرادى است كه در برخى زمينه ها، داراى گرايش ها و مواضع و اصول متفاوت و بلكه متضادى در برابر آن فرد محبوب هستند. با در نظر داشتن اين نكته كلّى، داورى آقانجفى درباره فردى مانند مرحوم يزدى كه به ويژه از جهت مشى سياسى و نوع برخورد با مشروطه، در نقطه مقابل آخوند به شمار مى رفت، تا حدودى طبيعى به نظر مى رسد.



3. توجّه به شخصيت مرحوم يزدى: بررسى دقيق و آشنايى با منش و شيوه برخورد وى با مسائل گوناگون، تا حدودى مى تواند برخى ابهام ها در زمينه داورى هايى را كه از سوى نويسندگان مختلف از جمله آقانجفى درباره او صورت گرفته است، روشن سازد.



آن چه كه در فعّاليت هاى اجتماعى مرحوم سيّد يزدى بسيار مهم و درخور توجّه است، ميزان دقت و شدّت احتياط او مى باشد كه مى كوشيد بسيار سنجيده و به دور از جَوْزدگى ها و شتاب زدگى هاى رايج عمل كند; چنان كه برخى محقّقان آگاه معاصر نوشته اند: سيره مستمرّه سيّد، در امور اجتماعى و سياسى كه خود در برخى نامه هايش نيز متذكّر شده است، نخست: تحصيل اطّلاع دقيق و كامل از جوانب، آثار و تَبعات رويدادها بود; سپس: تأمّل در صحيح ترين راه و پخته ترين نوع برخورد با آن ها; به گونه اى كه فاسد به افسد نينجامد و سرانجام: تصميم و اقدام قاطع از سر بصيرت و تدبير به ردّ يا تأييد حوادث مزبور. 104 حقيقت اين است كه وى در اتّخاذ برخورد منفى يا مثبت با جريان ها و جناح هاى گوناگون، از اقدام هاى شتابزده، ناپخته و صرفاً احساساتى، سخت پرهيز داشت. نامه اى كه مرحوم سيّد در ايام تحصّن عالمان تهران در صدر مشروطه در قم، به دو تن از عالمان پايتخت نوشته، 105 به روشنى نشان دهنده اهتمام وى به اصلاح امور جامعه اسلامى و در عين حال متانت و احتياط او در اتّخاذ نوع برخورد پخته و درست با قضايا و حوادث است. اسناد به جاى مانده از مرحوم سيّد، نيك نشان مى دهد كه او هر جا جزماً احساس تكليف شرعى مى كرد، اقدام مى كرد و بر روى آن نيز مى ايستاد و با جوّسازى گروه هاى فشار و توهين و تهديد مخالفان، صحنه را خالى نمى كرد و در عين حال، درباه آن چه به شخص او برمى گشت، سعه صدر و گذشت بسيار نشان مى داد; چنان كه در گرماگرم مشروطه اوّل، جمعى در مقام توهين و تهديد او برآمدند و پخش اين خبر، سبب تحريك شديد احساسات دينى عشاير دجله و فرات شد و به ورود مسلّحانه آنان به نجف و اقداماتشان به تعقيب توطئه چيان انجاميد. حكومت عثمانى نيز به حمايت از سيّد برخاست; امّا سيّد، در عين پايمردى و استقامت بر سر عقيده دينى، سياسى و اجتماعى خويش، كيفر توطئه چيان را به خدا واگذاشت و از انبوه هواداران مسلّح خويش و نيز حاكم عثمانى مصرّانه خواست كه از تعقيب اشخاص باز ايستد. 106



درباره برخى نكات ديگرى كه آقانجفى به آن ها پرداخته، مطالبى قابل ذكر است. به رغم آن چه آقانجفى در مورد مخالفت شديد سيّد يزدى با فراگيرى علم معقول ذكر كرده است، برخى گزارش ها، خلاف آن را ثابت مى كند. 107 از سوى ديگر، اين نكته قابل تأمّل است كه چرا با آن كه آقانجفى به مسائل جنگ جهانى اوّل و اشغال عراق به وسيله انگليس پرداخته، به فعّاليت هاى سياسى مرحوم يزدى و فتاوى جهاديه او اشاره اى نكرده است. 108



در ماجراى اشغال ايران به وسيله روس و انگليس در سال 1329 كه سبب عزم عالمان عراق به رهبرى آخوند خراسانى به مهاجرت به ايران شد، نيز به نظر مى رسد آقانجفى تمام مطالب را ذكر نكرده است; چرا كه مرحوم يزدى، پس از مدّتى به عالمان ديگر مى پيوندد. 109



ج. آقانجفى اصفهانى


در خاطره هاى مربوط به اصفهان، درباره فرزندان شيخ محمّدباقر اصفهانى (آقانجفى، شيخ محمّدعلى و حاج آقا نورالله) مطالبى ذكر شده است. وقتى كه به همراه رفيق يزدى اش براى گرفتن حجره نزد آقانجفى اصفهانى (شيخ محمّدتقى) مى رود، و چندان به آن ها توجه نمى شود، به رفيق خود مى گويد:



آقا مأيوس شد كه ما به درس او حاضر شويم و بچه هم بوديم، قياس به طلاّب اصفهان كرد كه هنوز سيوطى تمام نكرده، به درس آقا حاضر مى شود و حوزه آقا را گرم دارد و آقاى بيچاره خبر ندارد كه او هيچ نمى فهمد. اين آقايان در فكر تربيت شاگرد نيستند كه امتحان نمايند كه قابل درس خارج آمدن هستند يا نه; بلكه در فكر گرمى حوزه خودشان هستند; چه آن طلبه بدبخت چيزى بفهمد يا نفهمد و معلوم است كه طلاّب هم، طالب دنيا هستند غالباً، و هر كجا پول و آقاشناسى ثمر مى دهد، آن جا مى روند و آقا هم فوايد خود را به اهل حوزه خود مى دهد...; 110



البتّه وقتى نزد برادر ديگر آقانجفى اصفهانى، مرحوم شيخ محمّدعلى معروف به ثقة الاسلام مى روند، از طريق ايشان، حجره اى تهيه مى كنند.



دو صفحه بعد، ضمن ذكر استادانى كه نزد آن ها جهت درس مى رفته، بعد از تعريف شيخ عبدالكريم گزى كه از شاگردان آخوند خراسانى بود و نزد او، رسائل را فرا مى گرفت، گزارش تندى درباره درس آقانجفى و دو برادرش شيخ محمّدعلى و حاج آقا نورالله ذكر كرده است. 111



در اين قسمت (با تذكّر مطالبى كه در صفحات پيشين ذكر شد و از آن جمله، عدم حجيّت تحليل ها و ذهن شناسى و انگيزه يابى آقانجفى قوچانى است) فقط به اين مطلب بسنده مى شود كه گزارش هاى مذكور، با اسناد و مدارك و نوشته هايى كه درباره مقام علمى ـ عرفانى مرحوم آقانجفى اصفهانى به دست آمده و در برخى كتاب ها منتشر شده است، منافات دارد. 112



د. عالمان ديگر


درباره شيخ محمّد كاشى، از علميت و عرفان او و تأثير سخنان اخلاقى اش در شاگردان سخن به ميان مى آورد و در ضمن به وسواس وى نيز اشاره مى كند. 113



درباره ميرزا جهانگيرخان قشقايى مى نويسد:



مكلاّ بود. خانه و زندگى به جز حجره مدرسه نداشت و نماز جماعت هم مى خواند. آن هم پيرمرد بود و لكن گاهى متعه مى گرفت. متشرّع تر از آن شيخ كاشى در ظاهر بود. يك دو روز به نزد او به درس اشارات شيخ رفتيم. به مذاق نگرفت، نرفتيم. 114



شيخ عبدالكريم گزى، از شاگردان آخوند خراسانى و از «علماى بزرگ من حيث العلم بود» كه «بسيار پاكيزه و منقّح درس مى گفت» و آقانجفى نزد او رسائل شيخ انصارى را خوانده بود. 115



فضل، زهد و شب زنده دارى مرحوم سيّد محمدباقر درچه اى، مورد تحسين آقانجفى قرار مى گيرد; امّا از پيچيدگى و مشكلى درس او نيز مطالبى ذكر مى شود. 116



آقانجفى، درباره مرحوم ميرزا محمّدباقر اصطهباناتى كه استاد حكمت و فلسفه در نجف بوده و خود، مدّتى در درس وى شركت كرده بود، مى نويسد:



از شاگردان مرحوم ميرزا حسن شيرازى بودند و غالب همدوش هاى ايشان مشهور و مروّج بودند; الاّ آن بيچاره كه منزوى و مقروض و مفلوك مانده بود تا همين زمانى كه ما به درس او رفتيم و كم كم هم شاگرد او زياد شد و هم اسم او در ميان طلاّب به ملاّيى بلند شد. 117



يكى از نقايص تدريس وى از نظر آقانجفى، نداشتن نطق و بيان بوده است. 118 آقانجفى در ادامه، گزارش هاى تند و صريحى را درباره اش ذكر كرده است. 119



ميرزا حسين تهرانى (نجل حاج ميرزا خليل)، از علماى بزرگ و پيرمردتر از همه علما بود و در تهران و نواحى مقلَّد بود و ايشان ] قانون اساسى را [ امضا نمود. 120



شيخ عبدالله مازندرانى، از رؤساى مشروطه خواه بود و با وفات او، غالب طلاّب، بلكه عموم آن ها كه مشروطه خواه بودند، بالكلّيه بى ملجأ و بى پناه شدند و گَرد يتيمى، رخسار آنان را فرا گرفت. 121



نكته اى كه از مجموع مطالب به دست مى آيد، عنايت آقانجفى به عالمانى است كه به گونه اى به آخوند خراسانى مربوط مى شدند. هيچ نقد و ايرادى از سوى آقانجفى متوجّه شيخ عبدالكريم گزى كه از شاگردان آخوند خراسانى بوده، نمى شود. همين نكته نيز درباره ميرزا حسين تهرانى و شيخ عبدالله مازندرانى كه از همرهان مشى سياسى آخوند بوده اند، صدق مى كند; امّا درباره هر يك از عالمان ديگر، نقد يا نقدهايى (با صراحت يا كنايه) متوجّه آنان شده است. درباره مرحوم سيّد يزدى و آقانجفى اصفهانى كه به تفصيل ذكر شد. درباره مرحوم اصطهباناتى، به نظر مى رسد در هيچ كتاب ديگرى به ميزان كتاب سياحت شرق، مورد بى مهرى قرار نگرفته باشد. درس ميرزا جهانگيرخان را نپسنديده بود. درباره مرحوم كاشى (به رغم آن همه تعريف در اخلاق و عرفان و علميّت او) به وسواس بودنش اشاره مى كند و در مورد سيّد محمّدباقر درچه اى نيز از پيچيدگى درس او سخن به ميان مى آورد.



جمع بندى


تاريخ نويسى و خاطره نگارى آقانجفى قوچانى را (همچون شخصيت او) بايد از جوانب گوناگون بررسى و ارزيابى كرد: از يك سو نبايد برخى گزارش هاى منصفانه، نقدها و تحليل هاى عميق او را درباره اوضاع اجتماعى عصر مشروطه و مفاهيم سياسى نظام مشروطيت، از نظر دور داشت. از سوى ديگر، بايد در كنار توجّه به برخى ديدگاه هاى او درباره نهاد روحانيت، در پاره اى از تحليل ها و روان كاوى هايش در مورد روحانيان و عالمان آن عصر، به ديده ترديد نگريست. نيز از منظر «شناخت دقيق و عميق رخدادها و انديشه هاى سياسى ـ اجتماعى ايران و جهان» موضع او را درباره مشروطه نقد كرد.



همچنين كتاب حيات الاسلام از اين حيث كه توانسته اسناد بسيارى را درباره آخوند خراسانى و مشروطه گرد آورد، مفيد است; امّا بايد به كاستى هاى آن از جمله عدم توازن در ثبت اسناد نيز توجّه داشت; چنان كه شيوه عبرت آموز و جذّاب سياحت شرق نبايد سبب ناديده گرفتن برخى هنجارشكنى هاى ادبى از سوى اين نويسنده شود; امّا اين همه، هيچ يك نمى تواند و نبايد از ارزش و ماندگارى كتاب گرانقدر سياحت غرب بكاهد; اثرى كه به رغم گذشت هفت دهه از نگارش آن، توانسته خاصيت تقويت اعتقادات و انگيزه هاى اخلاقى جامعه شيعى و فارسى زبان ايران را در خود حفظ كند و در عصرى كه اميال و كشش هاى حيوانى هر روز بيش تر از گذشته، انسان ها را به انحطاط مى كشاند، به اندازه اى، لجام بر افسار ازهم گسيخته اين اميال زند.





كتابنامه


1. آدميت، فريدون، ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران، اول، تهران، انتشارات پيام.



2. ابوالحسنى، على، جزوه «آية الله العظمى سيد محمدكاظم طباطبايى يزدى، پرچمدار عرصه جهاد و اجتهاد»، يزد، ستاد بزرگداشت آية الله العظمى آقا سيد محمدكاظم يزدى (صاحب عروه «قدس سره»)، رجب 1417ق، فرماندارى شهرستان يزد.



3. امانپور قرائى، ايرج، نگاهى به زندگى آقانجفى قوچانى و مزارش، مندرج در، فصلنامه مشكوة، مشهد، ش 49، زمستان 1374ش.



4. تركمان، محمد، اسنادى درباره هجوم انگليس و روس به ايران، اول، تهران، دفتر مطالعات سياسى و بين المللى، 1370ش.



5. حائرى، عبدالهادى، تشيّع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، دوم، تهران، امير كبير، 1364ش.



6. رجبى، محمد، جزوه «سير تفكر جديد در جهان و ايران»، وزارت آموزش و پرورش ـ اداره كل آموزش ضمن خدمت، نشريه شماره 6، مرداد 1360.



7. زرگرى نژاد، غلامحسين، رسايل مشروطيت، دوم، تهران، انتشارات كوير،1377ش.



8. شكوه پارسايى و پايدارى; (زندگانى، مبارزات و آثار آيت الله العظمى سيد محمدكاظم طباطبايى يزدى) اول، يزد، فرماندارى شهرستان يزد، 1375ش.



9. صوفى، تقى، در حريم وصال (عرفان ولايى در سير و سلوك آية الله العظمى محمدتقى اصفهانى)، اوّل، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1382ش.



10. فراگنز، برتگ، خاطرات نويسى ايرانيان، ترجمه مجيد جليلوند رضايى، اوّل، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1377ش.



11. فياض، عبدالله، الثورة العراقيه الكبرى، سوم، بغداد، دارالسلام، 1975م.



12. قوچانى، آقانجفى، برگى از تاريخ معاصر (حيات الاسلام فى احوال آية الملك العلام)، به تصحيح ر.ع.شاكرى، اول، تهران، نشر هفت، 1378ش.



13. قوچانى، آقانجفى، سياحت شرق، دوم، تهران، امير كبير، 1362ش.



14. كربلايى، حسن، تاريخ دخانيه يا تاريخ وقايع تحريم تنباكو، به كوششش رسول جعفريان، اوّل، قم، الهادى، 1377ش.



15. گروه رجال و مفاخر فرهنگى مركز خراسان شناسى (به كوشش)، يادمان آقانجفى قوچانى (مجموعه مقالات)، اوّل، تهران، مركز خراسان شناسى، 1380ش.



16. لارى، سيد عبدالحسين، مجموعه رسائل، اوّل، قم، هيئت علمى كنگره ـ بنياد معارف اسلامى، 1418ق.



17. مجتهدى، كريم، آشنايى ايرانيان با فلسفه هاى جديد غرب، اوّل، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى و مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1379ش.



18. مجموعه مقالات همايش «اسناد و تاريخ معاصر» آذر 1381 (سه مجلد)، تهران، مركز بررسى اسناد تاريخى.



19. ناظم الاسلام كرمانى، محمد، تاريخ بيدارى ايرانيان، به اهتمام على اكبر سعيدى سيرجانى، پنجم، تهران، نشر پيكان، 1377.



20. نامدار، مظفر، اسوه فقاهت و سياست (معرفت سياسى در انديشه علامّه مجاهد آيت الله العظمى سيد محمدكاظم طباطبايى يزدى); مندرج در تأملات سياسى در تاريخ تفكر اسلامى، ج 5، اوّل، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1377ش.



21. نايينى، محمدحسين، تنبيه الامه و تنزيه المله، به اهتمام سيد محمود طالقانى، نهم، تهران، شركت سهامى انتشار، 1378ش.



22. نجفى، موسى، انديشه سياسى و تاريخ نهضت حاج آقا نورالله اصفهانى، دوم، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1378ش.



23. ـــــــــــ، حكم نافذ آقانجفى، اوّل، قم، انتشارات جامعه مدرسين، 1371ش.



24. نجفى، موسى و فقيه حقانى، موسى، تاريخ تحولات سياسى ايران، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، اوّل، 1381ش.



25. نظام الدين زاده، حسن، هجوم روس به ايران و اقدامات رؤساى دين در حفظ ايران، به كوشش نصرالله صالحى، اوّل، تهران، مؤسسه نشر و پژوهش شيرازه، 1377ش.





1 . ر.ك: برت گ. فراگنر: خاطرات نويسى ايرانيان، ص 95ـ97.



2 . تاريخ اصلى حوادث در اين مقاله به قمرى است.



3 . اين مطالب، با استفاده از كتاب سياحت شرق و نوشته پايانى مصحّح كتاب تحت عنوان ذيلى بر سياحت شرق ، به دست آمده است.



4 . در اين قسمت، از مطالب پايانى دو كتاب برگى از تاريخ معاصر (حيات الاسلام فى احوال آية الملك العلّام) و سياحت شرق و نيز مقاله « كتابنامه شهرستان قوچان » (مندرج در مجموعه « يادمان آقانجفى قوچانى » ص78 و90) كه آقاى رمضانعلى شاكرى نوشته، استفاده شد.



5 . البتّه در ساليان اخير اين كتاب به همراه كتاب سياحت غرب (در يك مجلد)، به وسيله نشرهاى مختلف مانند انتشارات لوح محفوظ، مؤسّسه فرهنگى آفرينه و انتشارات قديانى انتشار يافته است.



6 . آقا نجفى قوچانى: سياحت شرق، ص 1.



7 . بنابر اظهار برخى آگاهان، اين كتاب «جزء السنه شرقى در دانشگاه پرستون ايالت نيوجرسى امريكا تدريس مى شود.» ر.ك: ايرج امانپور قرائى: «نگاهى به زندگى آقانجفى قوچانى و مزارش»، مندرج در: فصلنامه مشكوة، ش 49.



8 . برتگ. فراگنر: خاطرات نويسى ايرانيان، ص 97.



9 . جهت اطلاع از برخى موارد ديگر، ر.ك: آقانجفى قوچانى: سياحت شرق، ص 9ـ16، 21ـ23، 85ـ92، 109ـ110، 127، 152ـ156، 171ـ175، 207ـ214، 221ـ222، 286، 358ـ361، 456ـ460، 505ـ508، 650ـ652.



10 . همان، ص 4و5. جهت نمونه هاى ديگر ر.ك: ص 234ـ243، 570 و... .



11 . ر.ك: همان، ص 130ـ133، 524، 528 و... .



12 . به عنوان مثال ر.ك: همان، ص 171ـ175، 230ـ232، 245ـ246، 411ـ413.



13 . تيمور غلامى: تحليل ساختار روايت و شيوه بيان در سياحت غرب و سياحت شرق، مندرج در يادمان آقانجفى قوچانى، ص 147.



14 . آقانجفى قوچانى: سياحت شرق، ص 9ـ10.



15 . همان، ص 395ـ397. جهت مطالعه نمونه هاى ديگر، ر.ك: همان، ص 181ـ182، 285ـ286، 333ـ337 و... .



16 . همان، ص 102.



17 . همان، ص 365.



18 . ر.ك: تيمور غلامى: تحليل ساختار روايت و شيوه بيان در سياحت غرب و سياحت شرق، مندرج در يادمان آقانجفى قوچانى، ص 141ـ144.



19 . براى نمونه ر.ك: سياحت شرق، ص 10، 12، 18، 95، 189، 396، 402، 521ـ522، 425، 619 و 644.



20 . براى نمونه اى از اين كلّى ر.ك: همان، ص 9ـ16.



21 . با توجه به اين كه موضوع كتاب درباره آخوند خراسانى است، اين نكته اى عجيب است كه آقانجفى در مدت ده روز (با وجود تألّم و ناراحتى شديد روحى كه از وفات استاد محبوب خود داشته) توانسته است اين كتاب را بنويسد. صرف نظر از اين نكته، آن چه سبب خدشه در اين مطلب (نگارش كتاب در سال 1329) مى شود، وقايعى است كه بعد از اين تاريخ اتفاق افتاده; ولى در اين كتاب ذكر شده است. توضيح آن كه وفات آخوند در شب 20 ذى الحجه كه حدود ده روز به آخر سال 1329 باقى بود، اتّفاق افتاد. از سوى ديگر، در مطالب پايانى كتاب كه آقانجفى، به قضاياى بعد از وفات آخوند پرداخته است، برخى از آن ها به سال 1330 مربوط مى شود. در صفحه 131و132 مى نويسد: «روز يازدهم محرم، علما و مجتهدين عظام و جميع فضلا و طلّاب كه در ركاب آن جناب مى خواستند حركت كنند، همگى حركت نموده و ...». در صفحه 136 (صفحه پايانى كتاب)، به صورت نقل نهمين خوابى كه درباره وفات آخوند ديده شده، خوابى را از يك علويه ذكر مى كند كه شب اربعين وفات آخوند آن را ديده بود. با توجّه به آن كه اربعين آخوند، اواخر محرّم سال 1330 بوده است، چگونه آقا نجفى كه در سال 1329 اين كتاب را نگاشته، توانسته اين خواب را نقل كند.



22 . در تعريف سند، از نظر لغوى نوشته اند: «تكيه گاه، آن چه پشت بدو دهند و آنچه كه قابل اعتماد باشد، مدرك مستند، نوشته اى كه قابل استناد باشد، مهر و امضاى قاضى و حكم و فرمان پادشاهى و چك درست نوشته و مكتوبى كه بدان اختيار شغل و ملكى را به كسى بدهند» (به نقل از رضا دهقانى: علم مطالعه سند پيش درآمد تاريخنگارى مستند ـ تحليلى; مندرج در مجموعه مقالات همايش اسناد و تاريخ معاصر،ج 1، ص 336). از نظر اصطلاحى، تعاريف مختلفى در حقوق اسلامى، قانون مدنى، قوانين مالى، سازمان اسناد ملّى ايران و علم كتابدارى دارد (ر.ك: همان، ص 336ـ337); امّا مقصود از سند در علم تاريخ: برخى گفته اند: «همه نوشتارها، صوت ها، اماكن، تصويرها و اشياى خاطره انگيز در گستره سندها جاى دارد»; به طور نمونه، مطبوعات گذشته، فيلم هاى سينمايى، بسيارى از كتاب هاى گذشته، پرونده كتاب ها، ديوار نوشته ها و... همه جزو اسناد شمرده مى شوند. در يك جمله، «سند آن است كه بشود پشتوانه قرارش داد و بشود به آن تكيه كرد» (عبدالمجيد معاديخواه: نقش اسناد در تايخ نگارى پيش و پس از انقلاب اسلامى; مندرج در مجموعه مقالات همايش اسناد و تاريخ معاصر، ج 2، ص 93ـ101); اما از نظر آقاى عبدالله شهبازى، در تعريف مذكور منابع پژوهش تاريخى (اعمّ از كتاب، نشريه، ديوار نوشته، سنگ نبشته و...) با سند خلط شده است. وى از فرهنگ وبستر «داكومنت» نقل مى كند كه در تعريف سند نوشته است: «كاغذ مكتوب (دستنوشته يا چاپى) كه حاوى اطلاعات يا شواهدى باشد» و با توجّه به آن كه كتاب عبارت است از «اثر مكتوب يا چاپى كه معمولا بر روى اوراق يا كاغذ مندرج است و به وسيله جلد به هم وصل شده اند»، مشخّص مى شود كه كاغذ مكتوب (سند) با كتاب فرق دارد. از نظر شهبازى، سند تاريخى به «آن نوشته كاغذى (اعمّ از خطى يا ماشينى يا چاپى) اطلاق مى شود كه اوّلا حاوى اطّلاعاتى باشد. ثانياً اصل آن به صورت كتاب يا نشريه يا هر شكل ديگر منتشر نشده باشد يا در شمارگان محدود منتشر شده باشد. امروزه، با پيشرفت علم و فن، بايد اسناد صوتى، تصويرى، رايانه اى و ديجيتالى را نيز در تعريف فوق ملحوظ داشت» (عبدالله شهبازى: تحقيقات و اسناد تاريخى پس از انقلاب اسلامى ايران; مندرج در مجموعه مقالات همايش اسناد و تاريخ معاصر، ج 2، ص 45ـ46). شايان ذكر است، مركز بررسى اسناد تاريخى، در يك اقدام مفيد، در آذرماه 1381، همايش اسناد و تاريخ معاصر را برگزار و مقالات و سخنرانى هاى اين همايش را در سه مجلد منتشر كرد. اين مجموعه، مقالات متعدّد و مفيدى را در جهت موضوع مذكور، در خود گرد آورده است.



23 . متأسّفانه وجود برخى اشتباهات تايپى و صفحه آرايى در اين كتاب مى تواند سبب اشتباه براى خواننده شود; براى مثال در صفحه 38، مطالبى كه آقانجفى، در ادامه تلگراف آورده، با همان قلم و تورفتگى موجود در تلگراف ذكر شده و يا در صفحه 54 عكس اين مطلب صورت گرفته است.



24 . تلگرافى كه شاه بعد از به توپ بستن مجلس به عُلماى ثلاثه فرستاده و نيز جوابيه آن، در كتاب تاريخ بيدارى ايرانيان آمده است (ر.ك: محمد ناظم الاسلام كرمانى: تاريخ بيدارى ايرانيان، بخش دوم، ص227ـ231); البتّه آقانجفى در صفحه 39 و 40، محتواى همين تلگراف شاه و اصل جواب عالمان را ذكر مى كند. نكته عجيب، آن است كه قسمت بسيارى از جوابيه اى كه ناظم الاسلام در كتاب خود آورده (بيش از نصف آخر تلگراف) در كتاب آقا نجفى نيامده است. در همين قسمت است كه اين نوشته سؤال برانگيز ذكر شده است: «...ضرورى مذهب است كه حكومت مسلمين در عهد غيبت حضرت صاحب الزمان عجّل الله فرجه با جمهور بوده ...». احتمالا مطلب مذكور، به وسيله افراد ديگر اضافه شده باشد. نكته مؤيد اين مطلب، وجود قسمت اضافه، بعد از اين عبارت است كه «... ما را مجبور به آن چه متحذر از اشاعه و اظهار آن بوديم، نمودند. قل هل أنبئوكم بالاخسرين اعمالا الذين ضلّ سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسبون صنعاً». از اين عبارات به خصوص ذكر آيه، تا حدودى پايان نوشته برداشت مى شود. از سوى ديگر در قسمت اضافى، نسبت ها و داورى هاى بسيار تندى به همه شاهان قاجار وجود دارد كه صدور آن از مراجع شيعه قابل تأمّل است.



25 . جهت تبيين مستند اين مطلب، ر.ك: موسى نجفى و موسى فقيه حقانى: تاريخ تحولات سياسى ايران، فصل يازدهم (نجف و مشروطيت ايران پس از فتح تهران) ص 285ـ330.



26 . به حق، برخى محقّقان اين تلگراف را «منشور اسلاميت مشروطيت ايران» ناميده اند (ر. ك: همان، ص 306).



27 . آقانجفى قوچانى: برگى از تاريخ معاصر، ص 75.



28 . چرا كه او تا اواخر استبداد صغير حاكم بوده و در اواخر ماه ربيع الاول سال 1327، از حكومت خلع و برادرش سلطان محمد خامس، جايگزين او شد و مشروطه در عثمانى آشكار شد (ر.ك: محمد ناظم الاسلام كرمانى: تاريخ بيدارى ايرانيان، بخش دوم، ص 282ـ283 و 390).



29 . تاريخ وفات ميرزا حسين تهرانى، شوال سال 1326 است (همان، ص 238).



30 . نادرستى برخى تلگراف ها درباره آخوند خراسانى به اثبات رسيده است; به طور نمونه، روزنامه حبل المتين كلكته در تاريخ نهم جمادى الاول، خبرى را با عنوان «مكتوب از نجف اشرف» ذكر كرده است. در اين روزنامه، چنين عنوان شده است كه چند نفر از طلاّب تهران در تلگرافى به آخوند، از وى خواسته اند اصل پيشنهادى شيخ فضل اللّه نورى درباره نظارت عالمان بر قوانين مجلس را تأييد و امضا كند. طبق نوشته اين روزنامه، آخوند در پاسخ از اين درخواست «خيلى برآشفتند كه اين چه بيهودگى است. ... شرافت اين مجلس، همان مساوات است كه از احكام محكم قرآنى و اسلام شناخته مى شود» (جلال الدين مؤيّد الاسلام: حبل المتين، سال 14، نهم جمادى الاول 1325، ص 21; به نقل از مهدى انصارى: شيخ فضل اللّه نورى و مشروطيّت، ص 247). با توجّه به وجود تلگرافى از آخوند و شيخ عبداللّه مازندرانى، نادرستى تلگراف مذكور روشن مى شود. در اين تلگراف، پس از مهم وصف كردن مادّه پيشنهادى شيخ، با ذكر اين نكته كه «زنادقه عصر به گمان فاسد حريّت، اين موقع را براى نشر زندقه و الحاد، مغتنم، و اين اساس قويم را بدنام» كرده اند، لازم دانسته شده «مادّه ابديّه ديگر در دفع اين زنادقه و اجراى احكام الهيه عزّ اسمه بر آن ها و عدم شيوع منكرات درج شود تا بعون اللّه تعالى، نتيجه مقصود بر مجلس محترم، مترتّب و فرقه ضالّه، مأيوس، و اشكالى مترتّب نشود» (احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران، ص 411 و 412). اين تلگراف را متحصّنان عبدالعظيم با مقدّمه و مؤخّره اى از شيخ فضل اللّه نشر دادند. شيخ در مقدمه مى نويسد: «... از خطّ عراق عرب به امضاى آن دو بزرگوار رسيد و فى الوقت نزد جناب اجل رئيس فرستاده شده و بعد هر چه مطالبه و مراقبه كرديم، نه جوابى از اين تلگراف عرضه داشتند و نه در مجلس موضوع مذاكره قرار دادند». در مؤخره مى آورد: «اين دو حجّت الاسلام... چنين تصوّر فرموده اند كه فصل دائر بر نظارت و مراقبه هيأت نوعيّه از عدول مجتهدين در هر عصر، به همان نهج مطبوع در صفحه مخصوصه كه ملاحظه فرموده اند، قبول مجلس و درج نظامنامه شده است». در پايان جهت اطمينان بخش بودن سند تلگراف مى نويسد: «اگر چه صورت تلگراف مطابق تاريخ و امضاى تلگرافخانه محفوظ است; ولى از حُسن اتّفاق، رغماً لمن ينكره امروز كه دهم شهر جمادى الثانيه است، عين صورت مزبوره در صفحه اى كه مطرّز به خطّ حجّتين آيتين و مشرف به عين خاتم شريف ايشان است، توسّط پست مقرّر واصل شد. هر كس بخواهد، زيارت مى تواند نمود و عكس او هم منتشر خواهد شد» (محمّد تركمان: رسائل، اعلاميه ها، مكتوبات،... و روزنامه شيخ فضل اللّه نورى، ص 237 و 238). با توجّه بدان چه ذكر شد، عدم صحّت تلگراف مندرج در روزنامه حبل المتين روشن مى شود.



در يكى ديگر از تلگراف هاى منسوب به مراجع ثلاثه كه در اواخر سال 1325 (بعد از واقعه ميدان توپخانه) منتشر شد، چنين آمده است: «نورى، چون مخل به آسايش و مفسد است، تصرّفش در امور حرام است»; چنان كه كسروى مى نويسد، از اين تلگراف، در مركز اسناد يا مجلس، اثرى به دست نيامده است (احمد كسروى: تاريخ مشروطه ايران ، ص 528). جهت تفصيل بحث در اين خصوص، ر.ك: مهدى انصارى: شيخ فضل اللّه نورى و مشروطيّت ، ص 309ـ315.



31 . آقانجفى قوچانى: سياحت شرق، ص 34.



32 . همان، ص 298و299.



33 . همان، ص 615ـ620. جهت اطّلاع از برخى نمونه هاى ديگر ر.ك: ص 367ـ370، 379و380، 409و410، 519، 534، 538و539. البته گاهى اين روحيه به افراط كشيده شده، بوى غرور از آن برمى خيزد (همان، ص 410).



34 . همان، ص 9ـ15.



35 . همان، ص 230ـ236.



36 . همان، ر.ك: ص 204و205، 276و277، 311ـ315، 380ـ388، 406ـ410، 488ـ500، 659ـ665.



37 . همان، ص 264.



38 . همان، ص 306.



39 . همان، ص 358ـ361.



40 . همان، ص 379 و 380.



41 . همان، ص 522 و 523.



42 . همان، ص 51ـ53.



43 . همان، ص 77. البته آن چنان كه آقانجفى در صفحه 363تا365 مى نويسد، اعمال مستحبى بسيارى بعد از مرگ مادر، به نيّت او انجام داده است.



44 . جهت آگاهى از برخى نمونه هاى ديگر كه علاقه آقانجفى به فراگيرى علم را روشن مى كند، ر.ك: همان، ص 306، 323، 326و327، 371ـ373، 389و390.



45 . همان، ص 61و62.



46 . همان، ص 74ـ76، 529ـ543.



47 . همان، ص 165.



48 . ر.ك: ص 217و218، 244، 249، 252، 260، 270ـ275.



49 . همان، ص 330ـ336. هر چند در اين راه به افراط، به برخورد فيزيكى دست مى زند.



50 . همان، ص 420.



51 . همان، ص 450و451.



52 . همان، ص 467.



53 . همان، ص 1ـ3.



54 . براى نمونه، ر.ك: ص 17و18، 25، 78، 151و152، 202، 309، 406و407، 534، 544، 615و616. روحيه تند آقانجفى گاهى تا مرز سماجت پيش مى رود. (ر.ك: همان، 59)



55 . همان، ص 151و152.



56 . همان، ص 309.



57 . ر.ك: همان، ص 33، 119ـ123، 144، 159، 162، 183، 199و200، 246و247، 343ـ354، 367، 373ـ379،437ـ441، 460، 471و472، 515، 519، 524و525، 538و539، 567. و نيز ر.ك: آقانجفى قوچانى: برگى از تاريخ معاصر (حيات الاسلام فى احوال آية الملك العلّام)، ص 57، 131. شايد اين مسأله تا حدودى تحت تأثير روحيه تند آقانجفى بوده است.



58 . ر.ك: ص 254ـ257، 274و275.



59 . همان، ص 168ـ170، 208، 305و306، 319ـ323، 530، 537 و...



60 . جهت اطّلاع از برخى نمونه ها، ر.ك: همان، ص 11و12، 33و34، 77، 85و86، 216و217، 269، 375ـ378، 395ـ397، 406ـ409.



61 . همان، ص 94ـ96، 333و334، 374ـ378، 625، 640; البته در جهات سياسى مانند طرز تلقّى از مشروطه (ص 456و457) و شخصيت رضاخان (ص 571) آقانجفى سادگى هايى را داشته است. كه در بخش بعدى به برخى از اين موارد پرداخته مى شود.



62 . همان، ص 31، 221و222، 410، 450.



63 . همان، ص 79و80. از مطالب اين دو صفحه چنين برداشت مى شود كه يكى از دو دليل خروج وى از مشهد به سمت اصفهان، به اين مسأله بازمى گشت.



64 . همان، ص 160-169، 509و510، 519 و... .



65 . همان، ص 78و79، 572، 577ـ579، 613 و... .



66 . همان، ص 18ـ21.



67 . مصحّح كتاب سياحت شرق (آقاى شاكرى) در پاورقى، مطالبى را در اين جهت از كتاب « تاريخ ترياك و ترياكى در ايران » نوشته ع. كوهى كرمانى، مى آورد.



68 . همان، ص 3ـ6.



69 . همان، ص 21ـ23.



70 . همان، ص 6.



71 . براى نمونه، ميرزاى شيرازى مدّت زمانى قبل از حكم تحريم تنباكو، در جواب از استفتاى يكى از عالمان ايران درباره خريد قند و برخى اجناس خارجى با مقدارى تفاوت با ديدگاهى كه آقانجفى ارائه كرده) مى نويسد: «آن چه نوشته بوديد از ترتّب مفاسد بر حمل اجناس از بلاد كفره به ]مملكت [محروسه ايران (صانها الله تعالى عن حوادث الزمان) صواب و هميشه ملتفت به آن ها و اصناف آن كه مايه خرابى دين و دنياى مسلمين است، بوده ام و از اقدام شما در تهيه دفع آن ها كه بايد از محض غيرت دين و خيرخواهى مسلمين باشد، زيادت مسرور شدم و البتّه به هر وسيله كه ممكن باشد، رفع اين مفاسد بايد بشود. ... عجب است از اقبال طباع در خوردن مثل قند مجلوب از آن حدود، با شيوع اين همه أخبار; چنانچه اين جانب محض استماع اين قذارات، بالطبع متنفّر و از خوردن آن مجانبت مى كنم ان شاءالله... تكليف در اين باب، عمده بر ذوى الشوكت از مسلمين است كه با عزم محكم مبرم، درصدد رفع احتياج از مسلمانان مى باشد; به مهيا كردن مايحتاج آن ها; چه رجاء ]=اميد[ترك امورى كه در أزمنه متطاوله، عادت شده، از اهل اين زمان نيست ... ]كه[ منع فرمايد نفس خود و رعيت را از قند و غير آن نيز; بلكه منع از ادخال در مُلك خود نمايد، و بر اين تقدير، ان شاءالله تعالى آن چه تكليف است در مقام پيشرفت اين امر از بيان و اعلان و نحو آن كوتاهى نخواهد شد...(ر.ك: سؤال و جواب جنس خارجى، مندرج در: سيد عبدالحسين لارى: مجموعه رسائل، ص 331ـ333).



72 . براى آگاهى از وقايع جنبش تحريم تنباكو، علل و زمينه ها، اهداف و نتايج آن، ر.ك: حسن اصفهانى كربلايى: تاريخ دخانيه; مظفر نامدار: ميراث انديشه هاى ميرزاى شيرازى در حوزه معرفت سياسى، كتاب سده تحريم تنباكو (دفتر اوّل).



73 . جهت آگاهى از تفصيل مسائل مربوط به شركت اسلاميه، ر.ك به: موسى نجفى: انديشه سياسى و تاريخ نهضت حاج آقا نورالله اصفهانى، ص 31ـ67.



74 . براى نمونه، آقانجفى اصفهانى به همراه 12 نفر از عالمان اصفهان، در ماه جمادى الاول 1324 در يك بيانيه، خود را «متعهّد و ملتزم شرعى» كردند بر «پنج فقره»: «اوّلا قبالجات و احكام شرعيه از شنبه به بعد روى كاغذ ايرانى بدون آهار نوشته شود. اگر بر كاغذهاى ديگر نويسند، مهر ننموده. ... ثانياً كفن اموات اگر غير از كرباس و پارچه اردستانى يا پارچه ديگر غير ايرانى باشد، متعهّد شده ايم بر آن ميّت، ماها نماز نخوانيم. ... ثالثاً ملبوس مردانه جديد كه از اين تاريخ به بعد دوخته و پوشيده مى شود، قرار داديم ـ مهما امكن ـ هر چه بدلى در ايران يافت مى شود، لباس خودمان را از آن منسوج نماييم و منسوج غير ايرانى را نپوشيم. ... رابعاً مهمانى ها بعد ذلك ...بايد مختصر باشد. ... خامساً وافورى و اهل وافور را احترام نمى كنيم و به منزل او نمى رويم ; زيرا كه ]به مصداق[ آيات باهره «ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين»...ضرر مالى و جانى و عمرى و نسلى و دينى و عرضى و شغلى آن، محسوس» است (ر.ك: موسى نجفى: حكم نافذ آقانجفى، ص 82ـ84).



75 . آقانجفى قوچانى: برگى از تاريخ معاصر (حيات الاسلام فى...)، ص 62ـ63. وى در كتاب سياحت شرق نيز با همين مضمون ولى با عباراتى متفاوت، مى نويسد: «انسان داراى دو جوهر است: يكى جوهر عقلانى و ديگرى جوهر حيوانى است. جوهر عقلانى را «شرع اسلام او را آزاد ساخته»; چرا كه «سلطانى است عادل; ظلم روا ندارد و قبيح مرتكب نشود; بلكه به جوهر ذاتش طالب معارف و اخلاق كريمه و اعمال حسنه است» و جوهر حيوانى «در بدن انسان، سلطانى است ظالم و سفّاك و متكبّر و مستبد و شهوت ران»; به همين دليل، «شريعت او را مقيّد و مشروطه خواسته است به آراى عقليّه و قوانين حسنه شرعيه كه از آن ها نبايد تخطّى كند و به هواى خود نبايد رفتار نمايد كه هميشه در قيد اسارت احكام عقليّه شرعيه اسير و محبوس به حبس نظر است»; در نتيجه «ديانت اسلام، تأسيس سلطنت مشروطه اى است در وجود هر فردى از افراد بشر» و «اسم حريّت و آزادى براى عقل است و قلم و زبان از آن جهتى كه بيان و اظهار مدركات عقلى را نمايند نيز بايد آزاد باشند تا آن كه تعليم و ارشاد جاهل و هدايت گمراه به عمل آيد و اسم مشروطه براى نفس حيوانى است كه آزادى براى او موجب فساد و سفك دماء و بالاخره موجب خرابى دنيا و آخرت و هلاكت خود است و نبايد آزاد باشد; بلكه در اعمال خود مقيد به حكم عقل و شرع باشد» ( سياحت شرق، ص 456و457).



76 . همان ،ص 58و59.



77 . ر.ك: فريدون آدميت: ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران، ص 163، 170، 228ـ230 و... .



78 . هر چند اين نكته نيز قابل چشمپوشى نيست كه طرح تقليدى و طوطىوار مباحث غربيان به وسيله روشنفكران غربزده ايرانى، به هيچ وجه نمى تواند نشان دهنده اصالت و افق بالاى فكرى و نوآورى در ادبيات سياسى شمرده شود; چرا كه «افكار نو الزاماً عمق همراه ندارند; تعمّق كار شخص است و اگر آن نباشد، فكر ظاهراً نو، عكس برگردانى بيش نيست و كم ترين ضررى كه از آن مى توان انتظار داشت، علاوه بر عوام فريبى، تبديل جهل بسيط به جهل مركّب است». شكى نيست «آشنايى با افكار جديد، صددرصد براى رشد هر ملّتى لازم است; ولى به شرط آن كه توأم با تأمّل و آگاهى كامل و حفظ شخصيت باشد و به قول هگل به صورت «وضع مقابل» در نظر گرفته شود تا وضع مجامع» حاصل آيد; والاّ نتيجه كار، ركود تام خواهد بود و فرهنگ رشد نخواهد كرد و علم به دست نخواهد آمد»; بلكه مى توان گفت «هر ايدئولوژى وارداتى، صرف نظر از ناحيه آن، خواه ناخواه تا وقتى كه امكان سنجش و تأمّل و تعمّق را از انسان سلب مى كند، در خدمت استعمار نو است و به نحوى از انحا (چه تحت عنوان اصالت علم و چه تحت عنوان اصول تمدّن و يا به عنوان پيشرو و مترقى و غيره...غيره...) اختناق فكرى به سبك نو به وجود مى آورد» (كريم مجتهدى: آشنايى ايرانيان با فلسفه هاى جديد غرب، ص 155ـ200).



79 . از نظر عالمان مشروطه خواه، نظام مشروطه كه در غرب وجود داشت و ايران نيز در مقام تحقّق و تثبيت آن نوع نظام بود، نظامى خنثا بوده كه در هر كشور و با هر نوع مذهبى سازگار است; به طور نمونه، تلگراف مهم و تفسيريّه آخوند خراسانى و شيخ عبدالله مازندرانى قابل ذكر است (ر.ك: موسى نجفى و موسى فقيه حقانى: تاريخ تحولات سياسى ايران، ص 293). شاگرد برجسته آخوند، ميرزاى نائينى نيز در رساله تنبيه الامه كه آخوند بر آن تقريظ زده است، مى نويسد: «تمام منازعات و مشاجرات واقعه فيمابين هر ملت با حكومت تملكيه خويش»، جهت تحصيل آزادى از «سلطنت غاصبه جائره» است; «نه از براى رفع يد از احكام دين و مقتضيات مذهب». اين فقيه، مشروطگى دولت را انتزاع آزادى از غاصبين دانسته، مى نويسد:«اتّساع مشرب ها بى ربط به اين داستان، و بود و نبودش ناشى از اختلاف مذاهب، و نسبت به استبداد و مشروطيت دولت يكسان است» (ر.ك: محمدحسين نائينى: تنبيه الامه و تنزيه المله، ص94و95). محلاتى نيز آزادى در غرب را به همين صورت تفسير كرده است (ر.ك: شيخ محمد اسماعيل محلاتى: الئالى المربوطه فى وجوب المشروطه; مندرج در: رسائل مشروطيت، ص520). مطالب مذكور، از نظر محقّقان غرب شناسى كه غرب را در دوره جديد، بر پايه امانيسم شناخته اند، قابل تأمّل و درخور نقد است; چرا كه غرب در قرون جديد، خداوند را رسماً به صورت آفريننده جهان باقى نگاه مى دارد; امّا وحى، يعنى اعتقاد به نبوّت و كتاب آسمانى را با همه احكام و ارزش هاى الاهى از ميان برمى دارد. دليل باقى ماندن چنين خدايى نيز همان انسان محورى بوده است; زيرا اعتقاد به خدا مى تواند در آرامش انسان تأثير بسزايى داشته باشد; البتّه در زمان هاى بعد كه هنرهاى تجسّمى، نمايشى و موسيقى تا حدودى اين آرامش را براى انسان تأمين كرد، نياز به اعتقاد به خداى مذكور نيز كم تر احساس مى شد. از اين منظر، تفاوتى ميان ليبراليسم و سوسياليسم نمى توان در نظر گرفت; چرا كه فردگرايى يا اصالت به جامعه، هر دو بر مدار انسان (در مقابل خدا و هر چيز ديگر) قرار مى گيرد. (مطالعه برخى كتب دكتر رضا داورى و دكتر محمد مددپور مانند درباره غرب و درآمدى به سير تفكّر معاصر در اين جهت مفيد است). با اين نگاه، «نظام مشروطه» در نظام هاى غربى فقط به محدود كردن تصرّف سلطان در امور مردم بسنده نمى كند و اين چنين نيست كه در چارچوب مذهب غربيان يعنى مسيحيت، در امور مردم دخالت كند; بلكه شريعت را از دخالت در امور اجتماعى مانع شده، عقل جمعى را در پى ريزى قوانين اجتماعى ملاك قرار داده، دين را محدود به امور فردى مى كند; در نتيجه نمى توان مشروطه را نظامى خنثا دانست كه قابل تطبيق بر فرهنگ اسلامى باشد.



80 . دورى نجف از متن حوادث داخل كشور به ويژه تهران، آخوند و همراهان او را وامى داشت تا رخدادهاى پيش آمده را از طريق منابع اطلاعاتى خود به وسيله ارسال تلگراف و نامه آگاه شده و توصيه هاى لازم را از همين راه به آنان بنمايند; در حالى كه اوّلا معتمدان آنان (به فرض حسن نيت) حوادث را از نگاه خود تحليل مى كردند; و ثانياً تلگراف ها و نامه ها به وسيله عوامل آشكار و پنهان كنترل مى گشت. در نامه اى كه آخوند خراسانى به همراه مازندارنى به عضدالملك (نايب السلطنه) در خصوص اخراج تقى زاده نوشتند، عدول از حسن اعتماد خود به تقى زاده را بيان داشته، چنين آوردند: «آن چه به تحقيق و وضوح پيوسته، آن كه وجود آقا سيّد حسن تقى زاده به عكس آن چه اميدوار بوديم، مصداق اين شعر است: فكانت رجاء ثمّ صارت رزية لقد عظمت تلك الرزايا و جلّت» (ر.ك: موسى نجفى و موسى فقيه حقانى: تاريخ تحوّلات سياسى ايران، ص 300 معنى شعر: اوّل در حد يك اميد بود; ولى بعد، آن اميد به مصيبت تبديل شد و اين مصيبت بزرگ و بزرگ تر شد). از متن نامه و اين شعر برمى آيد كه آيات عظام، ابتدا به تقى زاده و امثال او اميد بسته بودند; ولى وقتى سيئات اعمال آنان را مشاهده كردند، به خوبى دريافتند كه نهضت مشروطه دچار بيمارى مهلكى شده است.



81 . آقانجفى قوچانى: سياحت شرق، ص 36ـ38.



82 . همان، ص 72و73.



83 . همان، ص 77ـ80.



84 . همان، ص 175ـ185.



85 . قضايايى كه وى درباره برخى افراد ملبّس به لباس روحانيت نقل مى كند، بسيار عجيب است و نشان مى دهد كه چگونه به دليل عدم نظم و انسجام در حوزه هاى علميه، فرصت طلبان، در لباس روحانيت، تمنيّات دنيايى خود را عملى مى كنند. براى نمونه، ر.ك: همان، ص 339.



86 . همان، ص 367ـ371.



87 . همان، ص 508ـ517.



88 . همان، ص 206.



89 . همان، ص 186.



90 . همان، ص 294.



91 . همان، ص 306 و 323.



92 . همان، ص 371و372، 383، 433ـ435.



93 . همان، ص 373.



94 . همان، ص 374.



95 . نقل از غلامعلى يعقوبى: مهارت هاى علمى و هنرى آيت الله آقانجفى قوچانى، مندرج در يادمان آقانجفى قوچانى، ص 167.



96 . آقانجفى قوچانى: برگى از تاريخ معاصر (حيات الاسلام فى احوال آية الملك العلّام)، ص 11.



97 . چنان كه در ص 64 كتاب حيات الاسلام چنين مطلبى را مى توان استفاده كرد.



98 . همو، سياحت شرق، ص 481.



99 . همو، برگى از تاريخ معاصر (حيات الاسلام فى...)، ص 21، 27و28، 110و111.



100 . همو، سياحت شرق، ص 329.



101 . همان، ص 460.



102 . همان، ص 538و539.



103 . برگى از تاريخ معاصر، ص 131.



104 . آخوند خراسانى، از اين جنبه، تا حدودى مى توان گفت نقطه مقابل مرحوم يزدى بوده است; يعنى آن ميزان دقّت نظر و شدّت احتياطى كه سيّد يزدى در امور اجتماعى داشته، آخوند نداشته است; براى نمونه، اجازه آخوند به كسانى كه خمس به عهده شان بود، جهت به مصرف رساندن آن در موارى كه خودشان تشخيص مى دادند، قابل ذكر است (ر.ك: سياحت شرق، ص 434و435).



105 . آيت الله سيد محمدكاظم يزدى در دو نامه جداگانه به تهران در تاريخ پنجم جمادى الثانى 1324، خطاب به ميرزا ابوتراب شهيدى و شيخ روح الله قزوينى ـ دو تن از علماى غير مهاجر به قم ـ از اطلاع خود بر «گرفتارى ها و اهانات ... بر حضرات آقايان عظام» مهاجر خبر داده، مى نويسد: جمعى «در اين قضايا اين جانب را به بعض اقدامات تكليف مى نمايند»; ولى «چون مبناى امورات بر اتقان و تثبت است و على التحقيق از كمّ و كيف اين قضايا مستحضر نيستم، اقدامى ننموده، بر امثال آن جناب كه مورد وثوق و اطمينان و حاضر و بصير مى باشيد، در مثل اين قضايا كه (برفرض صدق و واقعيت آن) ضررش بر نوع اهل اسلام (وارد است)، مناسب; بلكه لازم است كه فوراً بعد از تحقيق، اطّلاع بدهيد كه از باب آن داخل شده، عن بصيرة اقدام داشته باشم». اين فقيه بلند مرتبه تأكيد مى كند: «... چرا در مثل اين قضايا كه ضرر آن بر نوع (وارد) و از امور مهمّه است، تاكنون يك كلمه نرسيده باشد; البتّه زواياى مطلب را فوراً مرقوم و از حقيقت مطلب مستحضرم داريد; بلكه طريق علاج آن را هم كه به نظرتان مى رسد، مرقوم داريد» (براى كليشه نامه ها، ر.ك: على ابوالحسنى: جزوه « آية الله العظمى سيد محمدكاظم طباطبايى يزدى، پرچمدار عرصه جهاد و اجتهاد »، ص 7و8).



106 . همان، ص 5و6. گذشت و چشمپوشى مرحوم يزدى از فردى كه در اوايل مشروطه، از وى بدگويى كرده بود، نيز شاهدى ديگر بر اين مطلب است (ر.ك،: شكوه پارسايى و پايدارى ; زندگانى، مبارزات و آثار آيت الله العظمى سيد محمدكاظم طباطبايى يزدى، ص 53و54).



107 . ر.ك: شكوه پارسايى و پايدارى، ص 52.



108 . در اين خصوص ر.ك: مظفر نامدار: اسوه فقاهت و سياست (معرفت سياسى در انديشه علامّه مجاهد آيت الله العظمى سيد محمدكاظم طباطبايى يزدى); مندرج در تأمّلات سياسى در تاريخ تفكر اسلامى، ج 5، ص 71ـ123. البتّه آقانجفى در كتاب سياحت شرق، (ص 606ـ608) بعد از اشغال نجف به وسيله قواى نظامى انگليس، ديدارى را كه خود با مرحوم يزدى داشته و در آن، با وى درباره مفيد بودن ديدار با فرماندهان انگليس و نيز عدم خروج از نجف به سوى كوفه سخن مى گويد، ذكر مى كند.



109 . ظاهراً علّت عدم همراهى اوّليه سيد را بايد وقايع جمادى الثانى 1327 دانست. در آن زمان نيز هدف عمده هجرت عالمان، دفاع از ايران در مقابل روس عنوان شد; ولى فتح تهران به وسيله مشروطه خواهان و با آن كه قواى روس از ايران خارج نشده بودند، سبب توقّف حركت شد. اين مسأله با در نظر داشتن بدبينى سيّد به مشروطه كه بعد از دار زدن مجتهد نورى و ترور بهبهانى شدّت يافته بود، موجبات عدم همراهى عملى اين مجتهد بلند پايه را در حادثه مشابه سال 1329 فراهم ساخت. با اين همه پس از رسيدن خبر اولتيماتوم روس به ايران در سيزدهم ذى الحجه، سيد يزدى در نوشتن اعلاميه اى به احمد شاه در روز بعد، خراسانى، مازندرانى و شيخ الشريعه اصفهانى را يارى مى رساند. اين اعلاميه افزون بر دعوت به مقاومت در برابر فشار روس، آمادگى عالمان را جهت جهاد بيان مى كند. (ر.ك: محمد تركمان: اسنادى درباره هجوم انگليس و روس به ايران، ص180و181) به دنبال اشغال ايران به وسيله روس و انگليس و اشغال ليبى به وسيله ايتاليا، سيّد در پنجم ذى الحجه، حكم جهاد صادر مى كند (ر.ك به: عبدالله فياض: الثورة العراقيه الكبرى، ص 117و118) سيّد، نهايتاً با هجوم وحشيانه روس ها به تبريز و كشتار فراوان مردم درمحرم 1330، اعلان كرد به اجتماع علما كه براى تصميم گيرى مسائل ايران در كاظمين تشكيل يافته بود مى پيوندد (ر.ك به: سيد حسن نظام الدين زاده: هجوم روس به ايران و اقدامات رؤساى دين در حفظ ايران، ص 84و85)



110 . آقانجفى قوچانى: سياحت شرق، ص 159و160.



111 . همان، ص 162. در صفحه 181تا183 نيز داستان مضحكى را نقل كرده كه به نظر مى رسد درباره آقانجفى يا يكى از دو برادرش باشد.



112 . ر.ك: موسى نجفى: حكم نافذ آقانجفى اصفهانى ; تقى صوفى: در حريم وصال (عرفان ولايى در سير و سلوك آية الله العظمى محمدتقى اصفهانى).



113 . همان، ص 161 و 188.



114 . همان، ص 162. نكته قابل ذكر، اين است كه نپسنديدن يك درس، به معناى عدم قوّت آن درس نيست. همين نكته درباره مرحوم يزدى نيز كه آقانجفى نوشته بود «ربّ مشهور لا اصل لها» صادق است.



115 . همان.



116 . همان، ص 163و164 و 183.



117 . همان، ص 343.



118 . همان، ص 330.



119 . همان، ص 343ـ354، 373ـ379.



120 . همان، ص 366.



121 . همان، ص 517و518.

/ 1