استاد جعفری و شخصیت اسلامی زن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

استاد جعفری و شخصیت اسلامی زن - نسخه متنی

آسیه فیروزه چی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

استاد جعفري و شخصيت اسلامي زن

آسيه فيروزه‏چي

در كنار صدها آيه و حديث و سيره عملي پيامبر(ص) و اهلبيت (ع) درباره منزلت بالاي زن و حقوق اجتماعي او در جامعه اسلامي، چند روايت نيز نقل شده است كه ظاهر آن نوعي تعرّض به كمال عقلي يا ايماني ـ دستكم درباره برخي زنان ـ مي‏باشد و شايد برجسته‏ترين نمونه آن عبارتي است كه از حضرت اميرالمؤمنين(ع)، در كنار تجليل‏ها و احتراماتي كه در روايات ديگري، از زنان بعمل آمده، نقل شده است كه در آن به نقص ايماني و عقلي اشاره شده است. اينك مي‏خواهيم از زبان استاد علامه، مرحوم شيخ محمدتقي جعفري در شرح ارزشمندي كه بر نهج‏البلاغه به رقم آورده‏اند، به تحليل اين روايت بپردازيم. ايشان در تفسير خطبه هشتادم به اين روايت پرداخته‏اند و ما خواهيم كوشيد ابعاد تحليل استاد را اجمالاً مورد كاوش قرار دهيم. نخست آنكه بياد داشته باشيم اين عبارت، سطري از سخنراني مفصلي است كه در صورت صحّت سند و دقّت نقل و عدم تحريف، در پايان "جنگ جمل" صورت گرفته است، جنگي كه از جمله توسط يك زن يعني عايشه، عليه عدالت علوي، رهبري شد و با تحريك احساسات و عواطف مردم و با سوءاستفاده از زنانگي و همسري پيامبر(ص)، باعث خونريزي و جنگ داخلي ميان مسلمانان و تضعيف حكومت مشروع امام(ع) شد. بزرگاني معتقدند مراد امام(ع) از ذكر آن عبارت، توجه دادن مردم به نقاط ضعف طبيعي و اكتسابي عايشه و نقش آن نقائص دراين جنگ‏افروزي و فتنه بوده است. كساني نيز عقيده دارند گرچه اين سخنان در وضعيت خاصّي صادر شده امّا منحصر به آن نيست و به واقعيتي مهم در تفاوتهائي تكويني اشاره دارد كه شامل نقاط قوّت و ضعف هريك از زنان و مردان مي‏باشد. گروهي نيز معتقدند كه تعبير نقص در مورد عقل و ايمان در اينجا يك تعبير ارزشي نيست بدان دليل كه به نقص سهم‏الارث نيز اشاره شده كه مطلقا نمي‏تواند دالّ بر نقصان شأن زن باشد بلكه حكمي است كه حاوي نوعي تقسيم كار اجتماعي ميان زن و مرد و حامل منافع زن مي‏باشد بويژه كه زن در فقه اسلام، عليرغم آنكه حقوق اقتصادي دارد، اما وظائف تأمين نفقه او با پدر و سپس همسر اوست و وظائف ديگري غير از وظائف اقتصادي دارد. احتمالات ديگري نيز درخصوص اين عبارت داده شده است. استاد جعفري، مسئله را از مبنا، پي‏مي‏گيرد و حتي با اين فرض كه اين جمله بدرستي از امام و در جنگ جمل، صادر شده باشد، بدنبال درك استدلالي آن است. تقسيم انسان به دو ماهيت جداگانه زن و مرد، معمّاي مستمرّ تاريخي در غرب و شرق بوده است و بايد بدرستي بررسي كرد كه آيا اين تقسيم در ديدگاه انسان‏شناسي و فقاهتي اسلام، جائي دارد يا آنكه اسلام، به زن و مرد، بعنوان دو صنف از يك حقيقت، نظر كرده و ماهيت انساني مشتركي براي هر دو قائل است و تفاوت در چند حكم و حق، مطلقا مبتني بر قول به تفاوت ماهوي زن و مرد نيست.

يك پرسش مهم اين است كه چرا در طول تاريخ بشر تا هم اينك، هنوز در غرب و شرق، از تنظيم رابطه معقول اجتماعي ميان زن و مرد، عاجز بوده‏اند و علي‏الدوّام در دام افراط و تفريط بوده و هستند؟!

چرا بشر، عليرغم اينهمه ترقّي صنفي و تكنيكي و گسترش قدرت در طبيعت، هنوز آگاهي و تكامل لازم براي درك نيازهاي متفاوت و مشترك دو عنصر اساسي مرد و زن و اصلاح مناسبات اقتصادي، جنسي، حقوقي و... آنها را بدست نياورده است؟ و چرا هنوز اين مسئله، يك معمّاست و عليرغم پيدايش كمپيوترهاي پيچيده، معمّا، معمّاتر مي‏شود؟ آيا در دنيايي كه شير پاك خورده‏اي مثل "هيوم"، چون ميان علت و معلول، طنابي را نمي‏بيند!! حتّي منكر رابطه ضروري علّي و اصل "عليّت" كه واضح‏ترين حقائق است مي‏شود و ابتدائي‏ترين واقعيات هم معدوم فرض مي‏شوند، مي‏توان توقع داشت كه حقوق و مناسبات ظريف زن و مرد را بدرستي كشف و آن معمّاي كهنه را حل كنند؟! چرا نمي‏توانند "وجود زن" و "وجود مرد" را به "وجود انسان"، ترجمه كنند، بي‏آنكه يكي، ديگري را انكار كند؟ چرا يكديگر را با همه تفاوتهائي كه از حيث زنانگي و مردانگي با هم داريم، به رسميت نمي‏شناسيم؟ چرا خود را جزئي از حيات ديگري نمي‏يابيم؟ وانگهي آيا بررسي كرده‏ايم كه تفسيرهاي مادّي و نيهيليستي كه توسط كاموها، شوپنهاورها، توماس هابزها، هيوم‏ها و ابوالعلاء معرّي‏ها از انسان و از حيات شده، چه نقش تخريبي در روند صعود زنان و مردان به سوي قله‏هاي تكاملي حيات، گذارده است؟! چرا تمدنهاي بشري، به عالي‏ترين نمود حيات كه عدالت و حق و احساس تعهد و تبديل "حيات طبيعي" به "حيات معقول والاهي" است، گوش فرا نمي‏دهند؟! در فرهنگ غرب، كساني چون برتراندراسل، رابطه زن و مرد را تا حد "يك ليوان آب‏خوردن" نازل مي‏كنند و بر همين اساس، صدها هزار كتاب و مقاله و پايان‏نامه مي‏نويسند و پس از چند دهه تجربه اين تئوري‏هاست كه تازه علائم بن‏بست آشكار مي‏شود. تاريخ جهان پر از متفكران ورشكسته‏اي است كه هر يك، چند دهه يا چند سده، حيات زن و مرد را ببازي گرفته و سپس از يادها رفته‏اند. بويژه كه برخي از اين فلسفه‏هاي پر سر و صدا محصول كمبودها، عقده‏ها و حتي اتفاقات غيرعادي در زندگي شخصي اين فيلسوف نمايان در دروان كودكي يا جواني بوده است. بعنوان نمونه، اگوست كنت، از پدران پوزيتويسم، كه از بانيان مذهب انسان‏پرستي است در پي يك رابطه عاشقانه به خانم "كلوتلددوو"، هوس مي‏كند كه فلسفه‏اي بر مبناي "احساس" بجاي فلسفه عقلاني پي‏ريزد و از پوزيتويزم نيز عدول مي‏كند و حتي احساسات را در علوم انساني دخالت مي‏دهد. يا شوپنهاور بدليل ناراحتي از مادرش، كينه‏هاي خود را تبديل به يك فلسفه مي‏كند و بنياد مكتب بدبينانه‏اي را مي‏ريزد. ناگهان فرهنگ ضدّ زن و فرهنگ زن‏پرستانه شهوي، در دو سر افراط و تفريط توسّط اين دو نظريه‏پرداز محدود و افراطي و در اثر دو اتفاق شخصي در باب محبت به معشوقه، و نفرت از مادر، سرمي‏گيرد و منشاء بسياري عدم تعادل‏ها در باب شأن و حقوق زن در جامعه غربي مي‏شود و بر اساس همين افراط‏هاي دو جانبه، سياست مي‏گزارند و قانون مي‏نويسند و نظام مي‏سازند و خانواده تشكيل مي‏دهند و نهايتا انواع صدمات مادي و معنوي، دنيوي و اخروي به انسان وارد مي‏شود. و جالب است كه هم كنت و هم شوپنهاور، عليرغم داوري‏ها و احكام متناقض، هر دو تنها بر جمال صوري و جاذبه‏هاي جنسي زن تكيه كرده و زيبائي زن را فقط در غريزه جنسي مي‏جويند و جاي ديگري بدنبال زن و ارزيابي توانائي‏ها و ناتواني‏هاي او نيستند.

اگر برخي نظريه‏پردازان غرب گفته‏اند كه: «زن، جنس لطيف نيست و مبناي زيبائي‏هايش تنها بر غريزه سكس است و الاّ حتي ذوق هنري و توان ارزيابي انواع هنرها را هم ندارند و درباره اغلب حقائق، مغالطه مي‏كنند و...»، افراط در تحليل برخي واقعيتهاست.

اگر گفته‏اند كه: «زن، فقط براي توليد مثل آفريده شده و هيچ كمالات علمي و اخلاقي و عملي ديگري از او متوقع نيست»، اگر گفته‏اند كه: «مردان از راه دانش و هنر، درك اشياء و يا تصرّف در آنها، درصدد سلطه مستقيم بر اشياءاند امّا تنها هدف زن، تسلّط بر مردان است و هر چيز را وسيله پيكار با مرد مي‏بينند»، اگر گفته‏اند: «علّت احترام مردم به زن، روشهاي رمانتيك و غيرعقلي تحت تأثير تعاليم اديان بوده و همين آموزشهاي مذهبي است كه نگذارده بشريت به حقارت زنها پي ببرد و...»1 و... همه، افراط‏هائي در تفسير برخي اتفاقات بوده است.

آن نظريه‏پردازي كه معاشقه با زنان را بسادگي يك ليوان آب‏خوردن و بي‏هيچ ضابطه‏اي تجويز مي‏كند، در واقع فراموش كرده كه بدن زن، مجراي ورود انسانهاي جديد به زندگي است و او خواسته است كه هيچ قيد و شرطي در اين مسئله مهم، در كار نباشد زيرا براي او مهم نيست كه انسانها به چه شكلي متولد مي‏شوند و بدين دليل ارتباط جنسي را بي‏قيد و شرط آزاد مي‏كند و هيچ‏قاعده و ارزشي را براي مهار كردن تناسل كه گردونه خلقت انسانهاي جديد است، نمي‏پذيرد و زندگي و شرف انسانهاي بعد از خود را به مسخره برگزار مي‏كند و وقتي دروازه ورودي انسانها به عالم، اينقدر بي‏حساب و كتاب باشد، دروازه خروجي آن نيز بدين منوال است و چنين است كه مكتب "اصالت شهوت"، حيات انساني انسانها را از تولّد تا مرگ، ببازي مي‏گيرد و همه جنگها و خونريزي‏ها و تجاوزها را مشروعيت مي‏دهد و حرامزادگي را بر نسلهاي پَسين تحميل مي‏كند. نسلهائي كه براي ورود به صحنه زندگي، كارت رسمي نزنند و شناسنامه نداشته باشند و بي‏قاعده بدنيا آمده باشند به هيچ‏قاعده‏اي هم براي زندگي، مقيّد نخواهند ماند. مايه تأسف است كه كساني كه انسان را بدرستي نمي‏شناسند، براي انسان، برنامه زندگي و علوم انساني مي‏نويسند و اين، آغاز فاجعه است.

كساني كه آرزوي مرد شدن را به زنان، تزريق مي‏كنند، آيا آرزوي چنگيز و نرون شدن را هم ـ كه فقط در مردان پيدا مي‏شده است ـ به زنان، هديه مي‏كنند؟ كدام زني كه اعتدال رواني داشته باشد از زن بودن خود، احساس ناراحتي مي‏كند؟! چرا تفاوتهاي طبيعي زن و مرد را به رسميت نشناسيم و قاعده‏هاي خداوندي را درست و بنفع يكديگر، رعايت نكنيم؟! اين تفاوت‏ها را جدّي بگيريم. حتي زن و مردي كه با يك عشق با يكديگر مربوط مي‏شوند، همان يك عشق را با دو نگاه مي‏نگرند:

كلمه واحد "عشق"، در واقع، دو معناي متفاوت براي زن و مرد دارد. آنچه زن از عشق، استنباط مي‏كند باندازه كافي روشن است، ايثار و سرسپردگي بي‏هيچ دريغ و فروگزاري است و اين سرشت نامشروط عشق زن، عشق او را به ايمان تبديل مي‏كند.

اين تفاوتها در احساس و عاطفه و نيز در شطرنج بازي‏هاي عقل‏نظري ميان زن و مرد، به رسالت حياتي هر يك در اين عالم و در خانواده مربوط است. همان عقل نظري است كه هابزها و ماكياولي‏ها و... را هم پرورده است. آيا زنان بايد احساس كمبود كنند كه چرا ما هم هابز و ماكياولي نداريم؟ و ما هم بايد آتيلا و ابن‏ملجم و تيمورلنگ و هيتلر داشته باشيم!! تا از مردان عقب نمانيم و قهرمانهاي خود را بايد داشته باشيم؟! و ما هم بايد متفكران و مكتبهائي تأسيس كنيم چنانچه مكاتبي شوم در مغز مرداني شوم، ايجاد لذت رواني كرده و سپس جهاني را به آتش كشيده و انسانها را از يكديگر جدا مي‏كنند؟! چرا زنان خود را در معرض مقايسه با مردان قرار دهند و با ديدن تفاوتهاي خود، گمان عقب‏ماندگي كنند؟! چرا خانواده را كه محل امن و آرامش انسانها و منزلگاهي است كه نطفه شخصيت آدمي در آن منعقد مي‏شود، ناامن مي‏كنيم؟!

زن، به مرد و مرد به زن، وابسته است چنانچه عقل و وجدان و نيز عدالت و قانون، هر يك به ديگري وابسته‏اند. شخصيت و ارزشهاي زن به مرد، وابسته نيست و هردو به يك اندازه، شايسته نام انسانند و هريك، شأن ديگري را نشناسد، شايسته نام انسان نيست اما در روند جريان خلقت و ادامه نسل، مرد و زن، هر دو به يكديگر، وابسته‏اند. پس از پذيرش اصل "انسانيت مساوي" در مرد و زن است كه بايد از تفاوتهاي طبيعي آنها پرسيد كه كجا چنين تفاوتهائي هست و كجا نيست؟ و آنجا كه هست به چه ميزان است؟! آيا مقاومت زن و مرد در برابر حوادث طبيعي يا اجتماعي به يك اندازه است؟ آيا در تعقّل انتزاعي و تجريدي، زن و مرد، مساوي‏اند؟ چرا 90% تصميم مردان براي خودكشي، عملي مي‏شود ولي كمتر از ده درصد زناني كه تصميم به خودكشي مي‏گيرند، دست به اين عمل مي‏زنند؟ آيا اغلب مخترعان و كاشفان، مرد نبوده‏اند؟! و آيا غرور كاذب در مردان، بيش از زنان نيست؟! و آيا...؟! در برابر اين پرسشهاي تاريخي، صدها كتاب و هزاران مقاله نوشته‏اند و اختلاف نظرها ادامه دارد. خود مردان نيز با يكديگر بسيار متفاوتند. آيا علي(ع) و معاويه، يك صنف و نوع واحدند؟! آيا مرد حكيم و مرد ديوانه، مساوي‏اند؟ در زنان نيز، آيا زنان وارسته و مادران برجسته با زنان خودخواه كه حقّ مادري را نمي‏دانند و مسئوليتي نمي‏شناسند، مساوي و از يك نوعند؟! آيا زن و مردي كه يكديگر را جزئي از شخصيت خود مي‏بينند با آن زن و مردي كه سالها با خصومت و خودخواهي به يكديگر مي‏نگرند، با هم مساوي‏اند؟

بنظرمي‏رسد كه تفاوتهاي انساني را بايد به دو دسته تقسيم وهريك را جداگانه تحليل كرد:

1) اختلافات اخلاقي و ارزشي كه مربوط به جنسيت نيست و در داخل صنف مردان يا زنان و يا ميان مرداني با زناني، وجود دارد.

2) اختلافات غيرارادي و تفاوتهائي كه منشاء جنسي دارد و مربوط به طبيعت مرد و زن (نه شخصيتِ آنها) مي‏باشد و علت آن، تسهيل و ممكن‏سازي تشكيل خانواده و توليدمثل است كه بدون اين تفاوتها، مشاركت و تفاعل مرد و زن در تشكيل خانواده و ادامه حيات انساني، بخطر مي‏افتد. اگر اين دسته از تفاوتها منتفي مي‏شد و طبيعت، تساوي مطلق را در همه جهات ميان زن و مرد، جاري مي‏كرد و مثلاً زنان نيز در شطرنج‏بازيهاي عقل نظري محض و محروميت از چشيدن طعم واقعي حيات و قناعت به لذتهاي چندثانيه‏اي در آميزش جنسي و... همچون مردان مي‏بودند و يا اگر مردان مانند زنان، درگير احساسهاي عميق و تسليم كردن جان و تن بفرمان عالي خلقت مي‏بودندو اگر... و اگر...، آيا اين جابجائي‏ها و شباهت مطلق مرد و زن، نوع بشر را به حيواناتي كه در ماقبل تاريخ منقرض شدند، ملحق نمي‏كرد؟! پيام آفرينش اين است كه زن و مرد، هيچيك، امتيازات طبيعي خود را دليل برتري ارزشي خود بر ديگري و امتيازات طبيعي ديگري را، دليل بر نقصان و عقب‏ماندگي و مظلوميت خود نبينند. تنها در اينصورت است كه معمّاي قديمي ديالكتيك زن ـ مرد، براحتي و براستي حل مي‏شود.

زن و مرد نمي‏توانند مستقل از يكديگر زندگي كنند و در مدار جاذبه‏هاي جسمي و رواني يكديگر قرار دارند و با تعامل فيزيولوژيك و پسيكولوژيك بر روي شخصيت يكديگر تأثير مي‏گذارند. درست است كه زن و مرد، هر يك در هويت انساني خود، مستقلّ‏اند امّا در خانواده و در تعامل با يكديگر، وضعيتهاي متفاوتي مي‏يابند. وضعيت زن در جاذبه مرد و تعلّق خاطر به او، غير از وضعيت او مجزّا از مرد و در حال تجرّد و استقلال است. مرد نيز چنين است و نمي‏توان هيچيك را بتنهايي و بدون ديگري و نوع ارتباط و تفاعل و تقسيم‏كارش با ديگري، بدرستي شناخت زيرا خصوصيات هر يك در حيات ديگري تأثير مي‏گذارد. پس زن مستقل از مرد، هويت انساني مستقلي دارد و همان زن در رابطه با مرد، علاوه بر هويت انساني، هويت زنانگي‏اش نيز بروز مي‏كند كه خودبخود حاوي محدوديتها و ناتواني‏ها و مسئوليتهائي در برابر جنس متقابل است و البته حقوق و اختيارات و توانمندي‏هائي نيز در برابر وي خواهد داشت و همين وضعيت عينا در مورد مرد، صادق است گرچه نوع ناتواني‏ها و توانائي‏هاي هر يك با ديگري، تفاوتهائي مي‏يابد. در زندگي مشترك، طرفين بايد هم به هويت انساني مساوي يكديگر و هم به طبيعت جنسي متفاوت يكديگر، توجه داشته و احترام بگذارند و هركس در جاي خود بايستد و آرزوي جاي ديگري را نكند.

اينكه گفته شده است كه لجاجت و عدم اعتراف زنها به اشتباه خويش و قدرت كمتر آنان در بازسازي و تجديد شخصيت خويش، نسبت به مردان مايه تفاوت است، اگر چنين چيزي كليّت هم داشته باشد، ناشي از هويت انساني زن نيست چنانچه ميل به سلطه‏گري و برتري جوئي و علاقه به حاكميت مطلق كه در مردان بروز مي‏كند نتيجه هويت انساني مرد نيست و اين دسته از قوّت و ضعفها و خصلت‏ها، مربوط به علل ثانوي و غيرماهوي است. زنان نبايد پرونده شخصيت خود را زود ببندند و علاقه به اصلاحات در شخصيت ثانوي خود را دستكم بگيرند. چرا همه زنان، "رابعه عدويه" ـ از بزرگان معرفت و عرفان ـ و همه مردان، سنائي نشوند؟! چرا لجاجت مرد، گسترده‏تر و لجاجت زن، شكننده‏تر و تلخ‏تر است و چرا انعطاف در سطوح شخصيت زن، بيشتر است و مرد، آمادگي بيشتري براي تجديد شخصيت خود در برابر زن دارد؟! در هرحال بايد ميان خصلت‏هاي ماهوي و انساني زن و مرد با خصلتهاي ثانوي و عارضي آنان تفكيك كرد. اينكه برخي متفكران غربي، زنان را فاقد قدرت تشخيص و ترجيح مستقل و قوي و تحت تأثير مُد و شايعه و مشهورات دانسته‏اند، اينكه گفته‏اند زن از تنهائي، وحشت بيشتري دارد و بيشتر متكّي به ديگران است يا نياز زن به مرد، بيش از نياز مرد به زن است، اينكه متفكراني در غرب گفته‏اند هم نوابغ و هم مجانين، در مردان بيشتر از زنانند و زن بيشتر به رشد ذهني كلاسيك و غيرنبوغ‏آميز تن مي‏دهد و با مطلق فكر، كمتر از مردان، آشنا و دمخوراست، بنحوي در همه اين گزاره‏ها، ميان ماهيت زن و طبيعت ثانوي او خلط مي‏شود و قابل نقد است.

اينك بنگريم كه آيا تفاوتهائي نيز ميان مرد و زن هست كه بتوان آن را واقع‏بينانه دريافت:

در روانشناسي معرفت، تقريبا مسلّم شده است كه نگاه مرد و زن به حيات و واقعيت، از جهاتي كاملاً متفاوت است. اگر مرد بوسيله حواسّ و عقل نظري به واقعيت حيات مي‏نگرد، گوئي زن با نيروي خود حيات، به حيات مي‏نگرد و بيشتر نوعي علم حضوري و شهودي دارد درحالي‏كه مرد، بيشتر با علم حصولي به حيات مي‏نگرد. مردان با عقل نظري، به عكس و انعكاس واقعيت، توجه مي‏يابند اما زنان، مستقيم به حيات مي‏نگرند. ممكن است مرد، معلومات و معقولات بيشتري از واقعيات داشته باشد اما اين زنان‏اند كه راحت‏تر و بيشتر، طعم حيات را در ذات خود مي‏چشند، اگر مرد بيشتر در آئينه عقل، به حقايق چشم مي‏دوزد، زن در آئينه ذات خويش به حقيقت مي‏نگرد و شايد همين است كه در تاريخ، در برابر هزارها چنگيز و نرون و آتيلا، تنها چند زن همچون كلئوپاترا مي‏يابيد كه از فرو كردن سنجاق به سينه كنيزان خود، احساس لذت كند و تبديل به ضرب‏المثل شود.

دنياي عقلي مردان محاسبه‏گر، مملوّ از جانيان بزرگ است ولي در دنياي شهودي و عاطفي زنان، بايد گشت تا نمونه‏هاي سياه را پيدا كرد. زن در عشق، محاسبه نمي‏كند و خود را در طبق اخلاص به مرد خويش عرضه مي‏كند اما مرد، هرچند عاشق، باز محاسبه‏گر است و همين نوع عقل محاسبه‏گر است كه از خلوص عشق مي‏كاهد. براي مردان پيش‏آمده كه در مواقع خاصّي در زندگي، عاشقان پرشوري باشند اما آنها را نمي‏توان عاشقان بزرگ خواند چون در شديدترين شيفتگي‏هايشان، خود را هرگز يكسره وانمي‏گذارند و حتي وقتي در برابر معشوقه زانو مي‏زنند، در واقع قصد تصرّف كردن او براي خود را دارند و در ژرفناي معاشقه نيز، خود را وانمي‏گذارند و خود را مي‏بينند و زن، ارزشي ميان ارزشها براي آنان است. مرد، مي‏خواهد هستي زن را در هستي خود، ادغام كند و نمي‏خواهد هستي خود را يكسره بپاي زن بريزد و در زن، تحليل رود اما زن چنان بي‏محاسبه و خالصانه عشق مي‏ورزد و براحتي شخصيت خود را در اين عشق‏ورزي فراموش مي‏كند و بدون اين تكيه‏دادن، در موجوديت خود، نمي‏تواند بيارامد. اين امتياز بزرگي است كه زن نسبت به مرد دارد و امتيازي است كه بارها بر توانائي بيشتر مرد در عقل نظري و تجريدي، مي‏چربد و بي‏شك كم‏نمي‏آورد بويژه كه توان عقلي و استدلالي بيشتر در مردان، يك امتياز انساني و فضيلت ارزشي نيست و گرچه فعاليت عقلي تجريدي و تعميمي در مغز مرد، بيشتر است اما بزرگتر بودن جمجمه و سنگين‏تر بودن مغز مرد، و بيشتر بودن عقل نظري در مرد، بمعناي نزديكتر بودن مردان به آستان حقيقت متعالي و درك بهتري از واقعيت هستي نيست بلكه مي‏توان گفت زنان و مردان عليرغم درك مشترك در بسياري حوزه‏ها، در برخي از قلمروها نيز درك‏هاي متفاوتي داشته يعني از راه‏هاي متفاوتي به آستان يك حقيقت مي‏رسند. اگر مردان در راه عقلي، راحت‏ترند، زنان در راه‏شهودي، سريعتر و راحت‏ترند.

از حيث انسانيت و ارزش‏الاهي، بي‏ترديد، زنان و مردان، مساوي و نزد خداوند، همرديف‏اند و تفاوتهاي طبيعي آنان را به حساب تفاوت ارزشي گذاردن، مطلقا در دايره تعاليم اسلامي نمي‏گنجد:

1) خداوند (در سوره حجرات ـ 13) فرمود:

ويثنُا و ٍركَذنِ‏ِم م‏كانقلخ اّنا س‏اّنلا اهّيا اي م‏كمركا نِ‏ِا اوفراعتل َل‏ئابق و ابوعش م‏كانلعج م‏كيقتا ...ادنع و م‏يديرفآ ي‏نز و درم زا ار امش ام ،م‏درم ي‏ا ار رگيدكي ات م‏يداد رارق ه‏ورگ ه‏ورگ ار امش اب .ديشاب ه‏تشاد ي‏گنهامه ي‏گدنز و ديسانشب دزن رد )درم و ن‏ز زا ّم‏عا( امش ن‏يرتش‏زرا .ت‏سا امش ن‏يرتي‏وقت اب ،دنوادخ

2) در آل عمران ـ 195، خداوند فرمود:

و استجاب لهم ربّهم اني لا اضيع عمل عاملٍ منكم من ذكرٍ و اُنثي خداوند اجابتشان فرمود كه من عمل هيچيك از شما، چه زن و چه مرد را تضييع نمي‏كنم.

3) آيات قرآن مكررّا مرد و زن را در كليه صفات عالي انساني، يكي دانسته و هيچ تفاوتي قائل نيست (احزاب ـ 35):

انّ المسلمين و المسلمات و المؤمنين و المؤمنات و القانتين و القانتات و الصّادقين و الصّادقات و الصّابرين و الصّابرات و الخاشعين و الخاشعات و المتصدسرقين و المتصدّقات و الصّائمين و الصّائمات و الحافظين فروجهم و الحافظات و الذّاكرين اللّه كثيرا و الذّاكرات اعدّاللّه لهم‏مغفرةً و اجراعظيمً مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان مؤمن و زنان مؤمنه، مردان و زنان عبادت كننده، مردان و زنان راستگو و مردان و زنان شكيبا و مردان و زنان خشوع‏كننده در برابر عظمت‏آلهي، مردان و زنان بخشاينده، مردان و زنان روزه‏گير، مردان و زناني كه عفت خود را حفظ مي‏نمايند، مردان و زناني كه خدا را فراوان بياد مي‏آورند. خداوند بر همه آنان مغفرت و پاداش بزرگي را آماده ساخته است.

چنانچه مي‏بينيم اسلام، صريحا با هرگونه تفاوتگذاري ارزشي و تبعيض انساني ميان زن و مرد، مخالف است و در ماهيت الاهي و كمالات انساني، تفاوتي ميان آن دو قائل نيست و اهانت به زن و تحقير او در جهت صددرصد مخالف با آيات قرآني است.

اينك به بُعد دوم در زن و مرد يعني به رابطه اين دو انسان مساوي با يكديگر بعنوان دو جنس مخالف و متفاوت بپردازيم:

ما با كسانيكه منكر ضرورت و اصالت تشكّل خانوادگي‏اند و رابطه زن و مرد را تنها براي عمل جنسي موقت مي‏طلبند و به نرينگي و مادينگي، تنها براي لذّت آميزش توجه مي‏كنند، بحثي نداريم. ما تشكيل خانواده را لازم تلقّي مي‏كنيم اما نه فقط براي لذّت جنسي و گلاويز كردن اسپرم و اوول، بلكه همچنين براي تمهيد اولين عنصر زندگي اجتماعي و عامل شكوفائي احساسات وعقل انساني، به خانواده بايد نظر كرد.

اينك به زن و مرد، در تركيب خانواده بنگريم كه چگونه تفاعلي با يكديگر و يا فرزندان خود و با ساير خانواده‏ها و طبقات يعني جامعه و... مي‏توانند داشت: براي تقسيم‏كار ميان زن و مرد در خانواده و اجتماع و نحوه اداره آن، چهار فرضيه مي‏توان تصوّر نمود:

1) در يك خانواده، دو نفر مستقلاً مديريت كنند و همه شئون زندگي به يك اندازه توسط هر دو تن، سرپرستي و اداره شود. اين فرضيه، يعني متلاشي كردن خانواده و تزاحم مديريتي تا حدّ هرج و مرج، كه منشا انواع تصادم‏ها خواهد شد.

2) مدير كليّه امور خانواده بويژه در روابط خارجي خانواده، يعني روابط آن با جامعه و طبيعت، زن باشد و مرد در اين خصوص، كنار بنشيند تا زن به استقبال انواع درگيري‏ها و تنش‏هاي اقتصادي و اجتماعي و رويدادهاي شكننده برود و حتي در دوران آبستني، وضع حمل، شيردادن، قاعدگي و تربيت نوزاد، مرد درخانه بنشيند و زن در بيابان‏ها و كارخانه‏ها و معدن‏ها و جبهه‏ها و ادارات و پشت كاميون‏ها و لودرها و در آهنگري و كارگري و... مشغول تأمين معاش خود و شوهر و فرزندانش باشد!! و مرد كه مقاومت بدني و عصبي بيشتري براي درگيري در چالش‏هاي اقتصادي و اجتماعي و نظامي دارد و ظرافت و توان بسيار كمتري در سرپرستي كودك نسبت به زنان دارد، در خانه بنشيند!! اين فرضيه نيز بسيار مضحك و بزرگترين ستم به زنان است.

3) مرد، همه‏كاره و سالار و خدايگان خانه باشد و همچون سلطاني خودخواه و مستبدّ، حاكميت بلادليل خود را بر اساس هوس خود اعمال كند و شخصيت و حقوق خانواده را لحاظ نكند. اين نيز ظلم آشكار به زن و خانواده است.

4) فرضيه ديگر، تقسيم كار معقول، اخلاقي و عادلانه ميان زن و مرد بعنوان دو شريك زندگي و دو انسان برابر اما متفاوت، و اداره شورائي خانواده است بگونه‏اي كه هر يك متكفّل بخشي از امور حياتي مادّي و معنوي خانواده شود كه با قوا و توان بدني و رواني و ذهني او سازگارتر است. تفويض اداره امور اجرائي و اقتصادي خانواده به مرد، يك مأموريت منطقي است كه به مرد داده مي‏شود مشروط به آنكه طرفين شوري، حتي در خانواده‏هائي كه فرزندانشان به رشد كافي رسيده‏اند، باعدالت و تقوي و نه براساس تمايل شخصي، به اداره خانواده قيام كنند و نتيجه اين مشورت را در بُعد اجرائي و اقتصادي، مردان (مردان متعادل) موظفند كه اجراء و مديريت كنند و اين همان است كه قرآن كريم، تعبير به "قوّام" بودن فرموده است. (الرّجال قواّمون علي النساء). "قوّام"، همان متصدّي و سرپرست و مسئول است و اشاره به مسئوليت سنگيني دارد كه بر عهده مرد در تأمين مصالح اجتماعي و اقتصادي همسر و فرزندان دارد بعلاوه كه قرآن كريم امر به "تشاور" و مشاورت زن و مرد در امر خانواده فرموده است كه با "قيام مرد به معاش خانواده" (قوّاميت) هيچ منافاتي ندارد. اسلام، مرد را مأمور اداره اجرائي خانواده كرده و مشاورت با همسر را نيز واجب فرموده است. اين بمعناي مذموم "قيموميّت" نيست كه مرد، "قيّم" و زن، اسير و كنيز باشد. و نبايد گفت كه زنان، مطلقا "عقل" مشورت ندارند و چرا قرآن، تصميم شورائي زن و مرد در باب فرزندان را توصيه كرده (بقره ـ 233) و از "تراضي" (رضايت دو جانبه زن و مرد) و "تشاور" و مشورت، نام آورده است؟! بايد پاسخ داد كه اسلام هرگز زن را فاقد عقل اجتماعي براي مشورت ندانسته و حتي در موردي كه از مشورت با هر زني در امور اجتماعي پرهيز داده، بسياري از زنان را واجد صلاحيت عقلي براي اين مهم دانسته و جز زنان ناشايست و فاقد شعور كافي اجتماعي، همه زنان را براي مشورت، صالح دانسته است:

علي(ع): اياك و مشاورة النّساء الاّمن جُرِّبَتْ بكمال عقلٍ. امام علي(ع): كه صريحا زنان بسياري را واجد عقل كافي و مجرّب و صالح براي مشورت در هر امر اجتماعي دانسته و مشورت با آنان را توصيه فرموده است.

بويژه كه امر قرآني وجوب شوري در "امرهم شوري بينهم" و يا "شاورهم في‏الامر"، نيز هرگز مخصوص به مردان نشده و شامل همه مسلمين اعمّ از مرد و زن است زيرا موجود بي‏عقل، طرف مشورت قرار نمي‏گيرد پس بايد تعبير "نقص عقل"، بدرستي و با رعايت همه جوانب فهميده شود.

همچنين لازم به تذكر نيست كه رفتارهاي تحقيرآميز و ظالمانه‏اي كه در برخي خانواده‏هاي مسلمان با زنان مي‏شود، هيچ منشاء و توجيه ديني نداشته و مطلقا قابل استناد به اسلام نيست گرچه ممكن است در مواردي نيز برخي جاهلان و عوام، گمان كنند چنان تحقير يا ستمي بر زنان، از سوي اسلام مجاز دانسته شده و در واقع با تفسير برأي يا بدفهمي برخي آيات و روايات، خود را مجرم و معصيت‏كار نيز ندانند.

از قبيل سوءتفسيرهائي كه از آيه 34 سوره نساء شده است و اينك برخي از ين سوءفهم‏ها را روشن كنيم:

"قوّام" در آيه كريمه، بمعناي حقوقي "قيّم" كه اختيار تصرف در مال و توجيه زندگي فرد ديگر را در اختيار دارد (مثل قيّم صغير و ديو از و...) نيست. بدينمعني مرد، قيّم زن نيست زيرا شريعت اسلام، زنان رادر مالكيت، در حقوق اقتصادي و سياسي و اجتماعي و مذهبي و اخلاقي و...، كاملاً مستقل شناخته است و تنها محدوديت زن در مواردي است كه طبق قرارداد شرعي نكاح، با حقوق مسلّم شوهرش منافات داشته باشد چنانچه مرد نيز مكلّف به رعايت حقوق زن (هم بعنوان انسان و هم بعنوان همسر) است و در موارد ديگر، آزاديهاي خود را دارد. محدوديت طرفين، وظائفي است كه هر يك نسبت به خانواده دارند.

پس قوّام چيست؟! اجراي مصالح خانوادگي و انجام وظيفه سرپرستي اقتصادي و مديريت خانواده، و بمعني مالكيت و يا ولايت از هر جهت و در همه حيثيّات نيست. آن وظيفه سرپرستي و مديريت هم ناشي از تفاوت واقعي امكانات جسمي و رواني زن و مرد است و علت طبيعي دارد و محصول يك قرارداد تحكمّي و يك امتياز ارزشي براي مرد نيست بلكه يك مسئوليت است زيرا مقاومت مرد در برابر رويدادهاي خشن زندگي و درگيري با موانع طبيعي و اجتماعي و تلاش براي تأمين معاش، با مقاومت و توازن زن براي اين كار بخصوص، متفاوت است.

اينست كه در توضيح علّت اين "قوّاميت"، اشاره به تفاضل و تفاوتي مي‏فرمايد كه از اين جهت ميان زن و مرد است: (بما فضّل‏ا... بعضهم علي بعض) و اين هرگز بمعني "تفضيل ارزشي" نيست بلكه تفاضل طبيعي است كه منشاء تفاضل و تفاوت در مسئوليتهاي زن و مرد مي‏شود و لذا در ادامه توضيح، مي‏افزايد: (و بما انفقوا من اموالهم) يعني "قوّاميت"، به مسئله نفقه و مسئوليت اقتصادي مرد در برابر خانواده مربوط است و براي آنكه اين قواّميت، مورد هيچگونه سوء استفاده يا سوءبرداشت در باب فضيلت ارزشي مرد يا حقارت و صغارت زن قرار نگيرد ادامه مي‏دهد: (فالصّالحات قانتاتٌ حافظاتُ للغيب...)، و به صلاحيت ارزشي و انساني زنان و صفت بزرگ "قنوت" كه از كمالات عرفاني و الاهي است و... تصريح مي‏فرمايد. همچنين در دو آيه جلوتر، خطاب به مردان و زنان، هر دو مي‏فرمايد كه خصوصيتهاي هر يك نبايد باعث احساس كمبود در ديگري شود. بگونه‏اي كه مرد يا زن، آرزوي موقعيت ديگري را كنند؛ نساء ـ 32: (لا تتمنّوا ما فضّل‏ا... به بعضكم علي بعض) و اين تصريح الاهي است به اينكه برتري‏هاي طبيعي و نقاط قوّت مرد يا زن نبايد نزد ديگري، نوعي فضيلت‏الاهي و امتياز ارزشي تلقّي شود يعني به مردان و زنان، هر دو سفارش مي‏شود كه امكانات و مسئوليت خود را دريابند و قدر خود را بدانند و آرزو نكنند كه آن ديگري باشند.

سپس به استقلال شخصيت حقوقي و حقيقي هر يك اشاره مي‏شود كه: (للرّجال نصيبٌ ممّا اكتسبوا و للنّساء نصيبٌ ممّا اكتسبن): مردان از آنچه اندوخته‏اند نصيبي مي‏برند و زنان نيز از آنچه اندوخته‏اند نصيبي مي‏برند. و در پايان آيه شريفه به مردان و زنان مي‏فرمايد كه از فضل‏الاهي مطالبه كنيد و سهم بخواهيد و او به همه چيز داناست: (و اسئلوا... مِن فضله).

آيه كريمه، بوضوح مردان را از آرزوي خصائص زنانگي و زنان را از تمنّاي صفات و قواي مردانه برحذر مي‏دارد و مي‏فرمايد كه تفاوتهاي طبيعي و برتري‏هاي تكويني جسمي و مغزي و رواني كه در هر مورد به يكي از زن يا مرد داده شده و متقابلاً نيازها و كمبودهائي در هريك نهاده تا با كمك ديگري رفع شود، مايه فضيلت ارزشي و قرب و بعد به خدا يا كاهش و افزايش در ضريب انسانيت هيچيك نيست. ارزش در ميزان مسئوليت‏شناسي هر كس و تقواي او در اداء وظيفه خود نسبت به ديگري است. مختصات جبري زن و مرد، اعمّ از نقاط قوّت و ضعف هر يك نسبت به ديگري، هرگز ملاك ارزشهاي اسلامي نيست و اين پيام مهم قرآني است كه جنسيت و لوازم و آثار آن را دليل بر كرامت يا قُرب و بُعد از خدا و كمال و نقص ارزشي نشماريد. بويژه كه در سراسر قرآن كريم، حتي يك كمال معنوي و ارزش الاهي و فضيلت اخلاقي نيست كه مختص به مردان شده باشد بلكه يا عام و مطلق است و ياتصريح به عدم اختصاص شده است.

فرموده‏اند كه "ليس للانسان الاّ ما سغي و اَنَّ سعيه سوف يري" (نجم ـ 39 و 40). يعني انسان، زن يا مرد، هيچ ندارد (نه در ماديات و نه معنويات) مگر دستآورد تلاشي كه مي‏كند و بزودي آن تلاش ديده خواهد شد. هيچ آيه‏اي در قرآن كريم يافت نمي‏شود كه ارزش انساني خاصّي را براي مرد در برابر زن اثبات كند. حاكميت اجرائي يك مدير كه توأم با مسئوليت و مشروطيت و در حيطه خاصّ نفقه است، در واقع، نوعي كارگزاري است. خانواده با تقسيم كار و به روش شورائي (عن تشاور) اداره مي‏شود.

اينك ببينيم راههاي ديگر متصوّر كدام است؟! يكي آنكه زن، حاكميت مطلق داشته باشد و همه استعدادها و مختصات و توان مرد، تعطيل و خنثي شود. اين تباهي به كل خانواده سرايت كرده ودر ابعاد مادّي و رواني خانواده و روابط دروني و بيروني آن تأثير مستقيم مي‏گذارد و شخصيت شكست خورده و تعطيل شده مرد، ابتداء خود او و سپس كل معاش و اعصاب خانواده را مختلّ مي‏سازد.

راه ديگر آن است كه مرد، حاكميت مطلق داشته و آقائي كند كه اين نيز به تحقير زن و تعطيل استعدادهاي او مي‏انجامد و شخصيت زن را در هم مي‏شكند.

راه سوم، اين است كه امور مردانه را زن و امور زنانه را مرد برعهده گيرند كه اين نيز جفا به هر دوست و زندگي را در مشكلات جديدي درگير مي‏كند.

راه باقيمانده، همان راهي است كه اسلام به خانواده‏ها ـ جز در موارد خاص ـ پيشنهاد مي‏كند كه اداء حقوق يكديگر و احترام متقابل بر اساس محبت و علاقه و عشق و اراده شورائي خانواده و تقسيم كار منطقي و دوستانه بر اساس توانائي‏هاي طبيعي هر يك و احساس مسئوليت در برابر يكديگر است كه مرد، متكفّل تأمين روابط اقتصادي و مديريتي خانواده در رابطه با اجتماع گردد و آن را بعنوان وظيفه‏اي شرعي و اخلاقي و نه با عصبانيت يا تكبّر يا كراهت يا منّت‏گذاري انجام دهد. بلكه واسطه انتقال مزاياي زندگي اجتماعي به درون خانواده باشد و زن نيز متقابلاً، با صميميت و آگاهي، موجوديت شوهر را جزئي از شخصيت خود و خود را جزئي از شخصيت مرد خويش ببيند يعني مرد و زن، با دو شيوه از ارتباطات اجتماعي، خانواده را پالايشگاهي براي اندوخته‏هاي خود از جامعه، تلقّي كنند.

چنانچه ملاحظه كرديم، اسلام در خانواده، نه مردسالاري و نه زن‏سالاري، بلكه انسان‏سالاري و حق‏سالاري و تكليف‏سالاري را ترويج مي‏كند و كرامت را به تقوي مي‏داند. خانواده‏اي كه زن خردمند و با تقوي و مرد با تقوي و خردمند دارد، سعادتمند است و نقش زن دراين ميان بسيار مهم است. بگونه‏اي كه ضرب‏المثل لطيفي درميان بعضي ملل است كه: (زن خردمند مي‏تواند مرد احمق را عاقل كند ولي مرد خردمند، توان آن را ندارد كه زن بي‏خرد را بازسازي كند).

يك نمونه از سوء تفسيرهائي كه از آيه كريمه شده و قوّام را كه بمعناي "مسئوليت مالي و مديريت" است بمعناي "مالكيت مرد بر زن"، تحريف مي‏كند ذكر كرديم. سوء تفسير ديگري كه در آيه كريمه صورت گرفته در مبحث "نشوز زن" است كه گروهي آن را بمعني جواز خشونت عليه زن به كمترين بهانه‏اي، گرفته‏اند كه ظلم بزرگي در حقّ قرآن كريم است. آيه كريمه، به وضعيت مسئوليت نشناسي زناني كه مطالبات خود را دارند اما حاضر به انجام وظيفه متقابل خود نبوده و از قرارداد خود با همسر، تخلّف و بر او ستم جنسي مي‏كنند، مي‏پردازد:

(واللاّتي تخافون نشوزهنّ فعظوهنّ واهجروهنّ في المضاجع و اضربوهنّ فان اطعنكم فلاتبغوا عليهنّ سبيلاً): به مردي كه همسرش نشوز كرده و حقوق جنسي مشروع شوهرش را بي‏هيچ عذري، زيرپا مي‏گذارد، توصيه شده كه وي را موعظه كند و پند دهد و درصورت عدم تأثير و لجاجت زن، همخوابي با زن را ترك كند و درصورتي كه بازهم بي‏فايده بود اجازه نوعي تعزير خفيف و مشروط داده شده و تصريح شده كه اگر باز هم به حقوق قطعي شوهر تن نداد و ظلم را كنار نگذارد، راه ديگري پيش گرفته نشده و برخورد، تشديد نشود و بغي و ستم پيشه نگردد.

برخي گمان كرده‏اند كه آيه كريمه به مردان اجازه داده بمحض آنكه تحريك شدند و زن به هرعلتي از همكاري جنسي امتناع كرد، عليه وي اعمال خشونت شديد كنند، حال آنكه آيه به نكات بسيار دقيقي اشاره دارد: اولاً ببينيم كه نشوز و نافرماني جنسي در آيه، چه چيز است؟!

اگر زني در اثر اختلالات جنسي يا بيماري و... از همخوابي امتناع مي‏كند، بي‏شك تكليفي جنسي در برابر همسر ندارد و بايد توسط پزشك معالجه گردد و اين نشوز محسوب نمي‏شود. همخوابي نبايد ضرري به بدن زن وارد كند. ولي اگر زن هيچ عذر پزشكي و... ندارد و بي‏دليل، نسبت به نياز و حق مشروع شوهر خود، لجاجت مي‏كند كه باعث مفاسدي از جمله ظلم به شوهر است، درصورتي‏كه اين‏نشوز وتجاوز به حق‏شوهر، درحدّ غيرقابل اصلاح و تعديل ناپذير با تأديبات جزئي در حريم‏خانه بوده و ناشي از نوعي انتقام‏جوئي زنانه و باعث اختلاف شديد باشد، شوهر بدون توسّل به زور، بايد به حاكم و دادگاه رجوع كند تا حاكم با تشخيص وضع رواني طرفين و مصالح خانواده، داوري كند و اما درصورتي كه نافرماني، نوعي انتقام‏جوئي خفيف و تلاش زن براي درهم شكستن شخصيت مرد و توهين به اوست، مرد به پند و اندرز و تفاهم عاطفي و منطقي بپردازد. اگر زن به لجاجت ادامه دهد مرد مي‏تواند با زن، قهر كرده و موقتا در رختخواب از او جدا شود و سپس با ضربه خفيفي كه هشداري ملايم و غيرمضرّ باشد و بدون وارد كردن جراحت و صدمه به زن، به او اعلان اعتراض كند و اگر لجاجت زن ادامه يافت، كار را به دادگاه بكشاند. در اين جريان خصوصي و جنسي كه با شرم و اختفاء ملازم است، نبايد در همان مراحل ابتدائي به سرعت به دادگاه عمومي و ملاء عام كشيده شود و آبروي زن و مرد به خطر افتد بلكه اولويت دارد كه ابتدا در سطح محدودي در خانه حلّ شود. مصلحت زن و شوهر در هرحال بايد رعايت شود و اين حكم و اجازه، در مسير تعديل زن واصلاح حق ناشناسي و استبداد زن و اجراي عدالت است و نبايد خود، ابزار سوءاستفاده مردي درجهت ظلم به زن واقع شود. ضربه، خفيف و پس از يأس از همه راه‏حلهاي دوستانه‏تر است. فقيه بزرگي چون صاحب جواهر فتوي مي‏دهد كه اين امور (قهر و جدائي در رختخواب و ضرب) مخصوص موردي است كه زن، بي‏هيچ عذري، از اداء حقّ جنسي شوي خود امتناع كند و شامل ساير امور بجز مسائل جنسي هم نمي‏شود و در هيچ‏موردي حقّ اعمال زور ندارد و بايد به حاكم رجوع كند (جواهر ج 31 ـ 320)

دوري در رختخواب هم نبايد ظالمانه باشد. امام باقر(ع) فرمود: (در همان رختخواب، پشتش را به زن كند) يعني رختخوابش را هم جدا نكند: صورة الهجران يحوّل اليها ظهره في الفراش (مجمع‏البيان در ذيل آيه مزبور).

بعلاوه نشوز، به صرف بروز يك حالت رواني زودگذر مثل قهر يا عصبانيت موقت زن، صدق نمي‏كند بلكه لغويّين آن را به كينه‏توزي، ستم ورزيدن، جفا و عصيان و... معني كرده‏اند.

همچنين در روايتي از امام‏باقر(ع)، زدن، به "زدن با مسواك" كه بسيار خفيف و بي‏درد است تعبير شده است (مجمع‏البيان در ذيل آيه شريفه). همه فقهاء نيز به همين مقدار فتوي داده‏اند و ضرب و جرح را اجازه نداده و خشونت را تجويز نكرده‏اند. هيچ فقيهي اجازه اعمال خشونت و صدمه و خسارت به زن ناشزه را جائز ندانسته و معلوم است كه مراد از "اضربوهنّ"؛ جواز كتك‏زدن و شكنجه نيست بلكه صرفا هشدار و اعتراض به زن وظيفه‏نشناس و در جهت مصلحت طرفين است نه اشباع حسّ انتقام و دل‏خنك كردن كه فقهاء بزرگي چون شهيد ثاني صاحب شرح لمعه، آن را صريحا حرام دانسته‏اند (جواهر الكلام ـ ج 31 ـ 207).

كتك زدن و مصدوم كردن زن، خود يك جرم و فعل حرام است و لذا فقهاء، ضرب مزبور را مشروط به آن كرده‏اند كه منجرّ به هيچگونه جراحت و صدمه را خونريزي جزئي يا كلّي و مشقّت براي زن نباشد و نوعي شكنجه و اعمال خشونت بدني نباشد كه خود، موجب ديه و... است.

پيامبر(ص) فرمود:

چگونه كسي زنش را مي‏زند حال آنكه سپس با او همآغوش مي‏شود؟! (وسائل‏الشيعه ـ ج 14 ـ 119)

و بياد داشته باشيم كه آيه در مورد مردي است كه نياز شديد و مشروع جنسي به همسر خود دارد و در موقعيت حسّاس و حادّي است كه زن، بدون هيچ عذري مخالفت كرده و مقاومت او، مرد را درهم مي‏شكند و به اعصاب و... او صدمه مي‏زند.

نكته ديگر آن است كه اجراء سه راه‏حل تدريجي، همه مشروط به احتمال تأثير است و اگر مرد از ابتدا مطمئن باشد كه اين چاره‏ها اثري در زن ندارد و او تصميم خود را گرفته و يا براي خود موضع و ادلّه‏اي در اين مقاومت دارد و قانع نمي‏شود طبق آيه ديگر (35 نساء)، بايد بدون قهر و ضرب، به حكميت معتمدين طرفين براي حل اختلاف گذاشته شود. همچنين اگر تأثير راههاي سه‏گانه، فقط زن را بترساند ولي او را به وظيفه انساني‏اش هشيار و متوجه نكند، ريشه فساد باقي مي‏ماند، مسئله بايد از اساس، حل شود.

ضمن آنكه اين راه‏حلها، تعديلات و چاره‏جوئي‏هاي شخصي ميان زن و مرد است و حكم يا حق مطلق نيست لذا در صورت احتمال عدم تأثير، قانون، رجوع به حكمين و يا حاكم شرع است. در مورد نشوز مرد نيز آيه 128 نساء، حقّ زن را لحاظ كرده است. نشوز مرد و بي‏ميلي جنسي و بي‏اعتنائي به زن اگر طبيعي و ناشي از بيماري، مشكل يا موانع غيرارادي باشد، نوعي تخلّف نيست و بايد زن به مرد كمك كند تا ترميم رواني و جسمي در مرد صورت گيرد و مرد در معالجه خود بكوشد تا حقّ زن را اداء كند ولي اگر از سر توهين و آزار زن و اشباع حسّ انتقام‏جوئي و ديگر صفات پست، چنين كند، مجرم است و اسلام با هر جرمي مخالف است و توسط حاكم شرع، تنبيه خواهد شد.

البته در اينجا ديگر راه‏حلهاي قبلي يعني جدائي در رختخواب و زدن خفيف جهت هشدار به مرد، مكفي نيست چون اساسا روحيات جنسي و وضعيت رواني و بدني زن و مرد، متفاوت است و در عمل آميزش نيز متفاوت عمل مي‏كنند و عامليّت يكي و پذيرش ديگري، دو موقعيت جنسي و رواني متفاوت را ايجاد مي‏كند و لذا اعراض جنسي مرد و زن، نمي‏تواند دو حكم عينا يكسان و راه‏حل واحدي داشته باشد و درعين‏حال، حقّ جنسي زن نيز در قرآن كريم، كاملاً محفوظ و لازم‏الرّعايه دانسته شده منتهي به تفاوت روحيات جنسي زن و مرد و قواي جسمي و رواني و عصبي آن دو در اين راه‏حلها كاملاً توجه شده است. قرآن، اصلاح رابطه زن و مرد را بنفع طرفين مي‏طلبد و اين اصلاح، ابتداء خصوصي و درون خانوادگي و سپس استمداد از حكمين و داوران خانوادگي از جانب طرفين و نهايتا توسل به قانون و دادگاه بعنوان آخرين راه‏حل است.

زن با توسّل به زور نمي‏تواند مرد را مجبور به معاشقه كند و راه‏حل‏هاي زنانه دارد، همچنين نبايد همان ابتداء مسئله اختلال در معاشقه را به دادگاه كشاند.

بررسي اين آيه كريمه، نمونه‏اي از بي‏دقتي در فهم كلمات قرآني را كه منشاء سوءتفاهم در باب حقوق زن مي‏شود نشان داد.

نمونه ديگر: آيه 223 از سوره بقره است كه:

نساءُكم حرثٌ لكم فأتوا حرثكم اني شئتم. كساني پرسيده‏اند كه چرا قرآن كريم، زن را كشتگاه مرد دانسته است؟!

اولاً روشن نيست كه چرا "كشتگاه" بودن كه توضيح يك واقعيت طبيعي در توليد مثل است، توهين تلقّي شود؟! مگر بدن و رحم زن، محل پرورش و رشد جنين نيست و همچون زميني كه بذر گياه را بارور كرده و متولد مي‏كند، بستر توليد انسانهاي جديدي نيست؟ و مگر اين يك شاهكار آفرينش نيست و مگر هيچ‏زني منكر اين واقعيت يا معترض بدان است؟!

ثانيا چرا به آيه قبلي 222 توجه نمي‏شود تا مراد آيه مزبور روشن‏تر گردد؟! در آيه قبلي، خداوند مردان را از نزديكي با زنان در دروان قاعدگي و خونريزي، منع مي‏كند و مي‏فرمايد: (هو اذيً) يعني آميزش در اين دوران باعث اذيت و آزار بانوان و صدمه به آنان است. اما وقتي پاك شدند، مي‏توانيد همانگونه كه خداوند دستور داده و با رعايت مصالح، با آنان بياميزيد. در ادامه اين مسئله است كه در آيه مزبور اجازه مي‏دهد بدون روشهاي نفرت‏انگيز و كثافتكاري، آميزش صورت گيرد. كشتگاه بودن زن، صرفا مربوط به عمل تناسل است نه بيان تمام شخصيت و هويت زن كه بارها در قرآن كريم، شأن مساوي مرد در او تصريح شده است. قرآن توجه داده است كه برخلاف فرهنگ مادّي كه مهبل زن را توالت مردان هرزه قرارداده و زن را صرفا بي‏قيد و شرط، ابزار ارضاء جنسي خود مي‏دانند، زن، بستر الاهي رشد و پرورش انسانهاي جديد و كشتگاه مقدّس انساني است و توالت سيّاري براي تيزاب جنسي مردان نيست و در آميزش جنسي، مصلحت زن و حرمت رحم او و قدسيّت عمل مهم انسانسازي را مدّنظر داشته باشيد.

اينك بار ديگر به روايتي كه در صدر كلام طرح شد و به نقص ايمان و عقل اشاره داشت بازگرديم كه برخي در سند آن ترديد جدّي دارند و چون آن را با بسياري آيات و روايات ديگر و عقل مخالف ديده‏اند درصدور آن از ناحيه امام(ع) ترديد جدّي كرده و مردود دانسته‏اند وگروهي آن را از نوع جدل دانسته‏اند كه چون اين نقص در زن، مورد قبول مردم و مخاطبان بوده است، امام(ع) به همين مقبولات مردم، عليه خودشان در مورد اطاعت‏شان از عايشه در جنگ با علي(ع)، استناد كرده است.

اما بنظر مي‏رسد اگر سند و صدور روايت، قطعي هم مي‏بود مي‏توان با دقت در مفاد كلمات حديث، به درك درست‏تري از آن رسيد و ديد كه اين تعبير، مستلزم نقص ارزشي و توهين به زن يا كاهش شأن انساني او نيست.

آيا مراد از "نقص"، پائين‏تر دانستن شأن و مكانت زن در دستگاه آفرينش است؟! بدليل آيات مكرّر و محكم قرآني و روايات بسياري از حضرت امير(ع) و ساير اولياء، كه تصريح برخلاف اين ادّعاء كرده‏اند، چنين نيست بلكه صرفا اشاره به يك واقعيت طبيعي دارد كه بيان حدّ زن در برابر حدّ مرد است و نمايش نقص كمّي است نه نقص كيفي كه ملاك ارزشهاست. يعني كيفيت و ارزش زن، كمتر از مرد نيست اما تفاوت طبيعي در سه مورد ذكر شده است:

1ـ نواقص‏الايمان ـ با اين استدلال كه زن در دوران قاعدگي، نماز و روزه را ترك مي‏كند نه اينكه زن در دوران قاعدگي، فاسق است و عادل نيست، يا دروغگو است و راستگو نيست، و نه اينكه شخصيت اعتقادي او مختلّ شده است، بلكه بجهت وضع جنسي و رواني خاصي كه در اين دوران پيدا مي‏كند [و روانپزشكان اين وضع رواني را مشروحا مطرح مي‏كنند] بجهت معاف كردن زن از توجه دقيق كه در حال نماز پيش مي‏آيد و لزوم آزاد ساختن دستگاه گوارش و معده در غذا و آشاميدني‏ها كه در دوران قاعدگي خيلي اهميت دارد، تكليف نماز و روزه از زن برداشته مي‏شود. درعين‏حال، رابطه زن با خدا بوسيله "ذكر" در نمازگاهش بدون احساس فشار از تكليف معين، محفوظ و دائمي است و او مي‏تواند در اوقات نماز در حال ذكر خداوندي باشد و روزه‏هايي را كه در روزهاي قاعدگي ترك كرده است، در غيرآن روزها قضا نمايد. از اين بحث و تحقيق روشن مي‏شود كه مقصود ازنقص ايمان زن، نقص رابطه زن با خدا نيست، بلكه مقصود، حالت استثنائي موقتي است كه زن بجهت حالت عارضي جسماني كه اغلب با دگرگوني‏هاي رواني توأم مي‏باشد، از فشار تكليف معين و مقرّر، رها مي‏گردد و اين نقصان شخصيت ايماني زن نيست بلكه عمل ايماني و عبادي خاصي براي چند روز از او خواسته نشده است.

2ـ نواقص‏العقول ـ ظاهر اين دو كلمه اينست كه عقول زنان در برابر عقول مردان ناقص است.

امّا اولا مقصود از نقص، كاهش ارزشي نيست، چنانكه محدوديتهاي زن در هنگام بارداري در برابر رويدادهائي كه تنظيم رابطه با آنها احتياج به قدرت دارد، كاهش ارزشي نيست. زن در حال بارداري در مهم‏ترين جريان حيات، يعني اشتغال به روياندن بذر انساني در تلاش مقدّسي است كه بدون آن، دستگاه خلقت انساني از كارمي‏افتد. اگر با دقت بنگريم و سهم مرد را در دستگاه خلقت در نظر بگيريم، خواهيم ديد سهم مرد دراين روند كه عبارتست از لحظات محدودي از لذت در موقع تخليه نطفه، بسيار ناچيز است و قابل مقايسه با سهم زن كه با تمام موجوديتش در اجراي فرمان خلقت به تلاش مي‏افتد، نمي‏باشد. پس چنانكه ناچيزي سهم مرد در اجراي فرمان خلقت، نقص ارزشي براي او محسوب نمي‏شود، همچنين محدودتر بودن عقل نظري محض در زن كه وسيله‏اي براي تجريد و تعميم و غيرذلك است، نسبت به مرد، نقص ارزشي نمي‏باشد بلكه تفاوتي طبيعي است.

ثانيا ـ عدم تساوي شهادت مرد و زن كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام بيان فرموده‏اند، با نظر به محدوديت طبيعي ارتباطات زن با حوادث و رويدادهاي بسيار گوناگون اجتماعي است كه مرد در آنها غوطه‏ور است و توانائي دقت و بررسي عوامل و مختصات و نتائج آنها را بيش از زن دارا مي‏باشد و كنجكاوري مرد و نفوذ فكري او در ريشه‏هاي حوادث يك امر طبيعي است كه در نتيجه قرار گرفتن مرد در امواج گوناگون و تلاطم‏هاي متنوع زندگي، بوجود مي‏آيد. لذا اگر مردي را فرض كنيم كه از قرار گرفتن در امواج و خطوط پرپيچ و خم حوادث زندگي بركنار باشد و اين بركنار بودن، ارتباطات وسيع وي را با جهان عيني و زندگي محدود نمايد، بدون ترديد شهادت او هم درباره اموري كه معمولاً از آنها بركنار است، دچار اشكال مي‏گردد. بهمين جهت است كه شهادت زنها در موارد زيادي حتي بدون تعدّد، مساوي شهادت مردها مي‏باشد و آن موارد عبارتند از موضوعاتي كه لا يَعْلَمُ اِلاّمِنْ قِبَلِها (دانسته نمي‏شوند مگر از طرف خود زنها). مانند شهادت زن به اينكه در روزهاي قاعدگي است يا در روزهاي "طهر" و اينكه بچه‏اي كه در شكم او است مربوط بكدام مرد است و غيرذلك.

اين نكته هم قابل تذكر است كه بدانجهت كه زن، نگهبان طبيعي حيات است، خداوند متعال عواطف و احساسات او را خيلي قوي‏تر و متفاوت و قوي‏تر از مرد، قرار داده است، زيرا بقاي حيات انسانها از نظر نيازي كه به احساس لذت و الم دارد، بيشتر به عواطف و احساسات نيازمند است تا دليل‏پردازي‏هاي تجريدي.

وجود اين نعمت عظمي در صنف زنها، آنان را از پرداختن به نمودهاي خشك زندگي بازمي‏دارد و آن نمودها براي زن در درجه دوم و فرعي محسوب مي‏شوند.

همچنين لازم است كه تعريف مختصري درباره عقل بدهيم: عقل و تعقل، عبارت است از آن فعاليت مغزي كه با قوانين و اصول تثبيت‏شده از قضاياي روشن و ساده، نتايج مطلوب را بدست آورد. فعاليت عقلاني عبارتست از دقيق انديشيدن در انتخاب وسايل براي وصول به هدف‏هاي مطلوب. البته مسلم است كه بجهت تنوع قضايا و تنوع هدف‏ها و ميزان اطلاع از قوانين و اصول تثبيت شده، فعاليت‏هاي عقلاني نيز متنوع مي‏باشند. عقل با اين تعريف در همه انسانهائي كه از نظر ساختمان مغزي، صحيح و سالمند، چه مرد

و چه زن و چه سياه و چه سفيد وجود دارد، اختلافي كه ميان مردم در اين فعاليت عقلاني ديده مي‏شود، مربوط به كيفيت و كميت آشنائي مردم با قضاياي استخدام شده در راه هدف‏ها و اختلاف‏نظر آنان در هدف‏گيري‏ها و آشنائي با قوانين و اصول عقلي و محيط اجتماعي مي‏باشد.

نوعي ديگر از فعاليت‏هاي عقلاني وجود دارند كه تجريد و تعميم ناميده مي‏شوند، مانند عددسازي مغز و تجريد كلي و تعميم مفاهيم و غيرذلك. ما بهيچ وجه نمي‏توانيم انواع فعاليت‏هاي مغزي و رواني را با مرزهاي عيني از يكديگر تفكيك و با آنها مانند نمودهاي قابل لمس، ارتباط برقرار كنيم، لذا نمي‏توانيم براي هر يك از فعاليت‏هاي مغزي و رواني، الفاظي كاملاً متمايز بكار ببريم. وقتي مي‏گوئيم: نوعي از فعاليت‏هاي مغزي ما عبارتست از عددسازي، نوع ديگر عبارتست از تجريد كلي، نوع سوم عبارت است از درك بينهايت رياضي، نوع چهارم عبارتست از درك بي‏نهايت كيفي، نوع پنجم عبارتست از فعاليت تجزيه‏اي، نوع ششم عبارتست از فعاليت تركيبي و... آيا اين همه فعاليت‏ها يكي هستند و كافي است كه كلمه فعاليت عقلاني را براي نشان دادن هر يك از آنها به كار ببريم، يا هر يك از آنها فعاليت مخصوصي هستند كه داراي هويت معيني مي‏باشند؟ هنوز اين سئوال به پاسخ قانع‏كننده نرسيده است. اينست كه يك تقسيم قابل‏پذيرش در فعاليت‏هاي عقلاني از دوران‏هاي قديم معرفت و جهان‏بيني، در افكار شرق و غرب، مطرح شده و تقريبا با اتقاق نظر مقبول تلقي شده است. آن تقسيم عبارتست از: 1ـ عقل نظري، 2ـ عقل عملي.

عقل نظري ـ همان استنتاج نتيجه با انتخاب قضايا و وسايلي كه براي رسيدن به هدف‏ها كمك مي‏نمايند، بدون اينكه واقعيت يا ارزش آن هدفها و وسايل را تضمين نمايند. منطق صوري و رياضي كه عالي‏ترين جلوه فعاليت‏هاي عقل نظري مي‏باشند، هرگز متكفل واقعيت و ارزش هدف‏ها و وسائل خود نيستند. بعنوان مثال وقتي كه مي‏گوئيم: انسان سنگ است و هيچ سنگي تناسل نمي‏كند پس انسان تناسل نمي‏كند. از نظر منطقي كه ابزار فعاليت، عقل نظريست كاملاً صحيح است، ولي مقدمه اول كه عبارتست از «انسان سنگ است» خلاف واقع است. يعني قضيه‏اي كه براي نتيجه «انسان تناسل نمي‏كند» استخدام شده، غلط است. همچنين اگر عددي را كه در واقع 7 است، 2 فرض نموده و آنرا در 2 ضرب كنيد، نتيجه 4 كاملاً صحيح است. آنچه غلط است يكي از واحدهاي عمل رياضي مزبور است كه عبارت است از 2 كه در واقع 7 بوده و شما آنرا 2 فرض نموده‏ايد. بدين ترتيب عقل نظري كه همواره با ابزار منطق فعاليت مي‏كند، كاري با واقعيت ندارد، چنانكه كاري با ارزشها هم ندارد. يعني وقتي شما با تفكر منطقي و رياضي به اين نتيجه مي‏رسيد كه آزادي يا عدالت در فلان جامعه را با اين مقدمات مي‏توان منفي كرد، را براي بدست آوردن همين هدف با روش منطقي محض كه ابزار كار عقل نظري است، انجام داده‏ايد. آنچه غلط و ضدّانساني است، ستم را هدف قراردادن است نه تنظيم مقدمات و شكل ترتيب و انتخاب وسائل. در حقيقت، عقل نظري محض، بناّئي ساختمان را تعليم مي‏دهد كه آجرها چگونه روي هم قرار بگيرد، مقاومت مصالح درچه حدودي ضرورت دارد، پي‏ريزي ساختمان به چه مقدار سيمان و آهك و سنگ و آهن احتياج دارد؟ اما اينكه اين ساختمان، جايگاهي براي تعليم و تربيت و احياي انسانها خواهد بود، يا كشتار گاهي براي انسانها؟ عقل نظري محض كاري با اين مسائل ندارد. همواره عقل نظري بر آنچه از پيش صحيح فرض شده است، حكم صادر مي‏كند، و كاري با آن ندارد كه صحيح از نظر چه كسي؟ صحيح در چه شرايط؟ صحيح بر اساس كدامين واقعيت‏ها؟ بهمين جهت منطق‏دانان حرفه‏اي، حتي كسانيكه ابتكاراتي را در منطق بوجود آورده‏اند، فقط از آن جهت كه منطق مي‏دانند و بر همه راههاي فعاليت عقل نظري آشنا هستند، جهان‏شناسان و انسان‏شناسان واقعي نبوده‏اند، زيرا واقعيت‏ها و ارزشها غير از شناخت و قدرت بر تنظيم‏بندي فرمولها بر مبناي وسايل صحيح فرض شده، مي‏باشد.

اين همان عقل نظري است كه صدها مكتب و عقيده را ساخته و پرداخته و در طول تاريخ انسانها را روياروي هم قرارداده و كره خاكي ما را به شكل كشتارگاه درآورده است. اگر از هر يك از حاميان اين مكتب‏ها بپرسيد كه شما ادعاهاي خود را چگونه اثبات مي‏كنيد؟ بي‏درنگ به منطق و عقل نظري محض تكيه خواهد كرد. اگر شما به ارسطو بگوئيد: شما وجود هيولي را با كدامين دليل اثبات مي‏كنيد؟ او نخواهد گفت: شب هيولي را در خواب ديده‏ام بلكه خواهد گفت: من با دليل منطق عقل، وجود هيولي را اثبات مي‏كنم. اگر به منكرين وجود هيولي هم بگوئيد: شما با چه دليلي مي‏گوئيد كه هيولي وجود ندارد، باز نخواهند گفت كه در عالم خيالات بودم، هيولي را نديدم، بلكه اينان هم دلايل منطقي و عقلي ارسطو را با استدلال منطق عقلي، ردّ خواهند كرد و هم براي نفي هيولي بر دليل مزبور تكيه خواهند كرد. اين همان مسئله است كه حتي روان آرام دكارت را مضطرب ساخته است. او مي‏گويد:

«از فلسفه چيزي نمي‏گويم، جز اينكه مي‏ديدم با آنكه از چندين قرن نفوس ممتاز بدان سرگرم بوده‏اند، هيچ قضيه‏اي از آن نيست كه موضوع مباحثه و مجادله و بنابراين مشكوك نباشد و به خود آن چنان غرور نداشتم كه اميدوار باشم در اين باب برخوردارتر از ديگران شوم و چون ملاحظه كردم كه در هر مبحث چندين رأي مختلف مي‏توان يافت كه هريك از آنها را جمعي از فضلا طرفدارند. درصورتيكه البته رأي صواب و حقيقت يكي بيش نيست».2 بدين‏ترتيب چون همه ارباب مكاتب براي اثبات عقايد خويش، ادعاي منطق و تعقل مي‏نمايند!! پس ارزش عقل نظري محض، جز چيدن واحدهائي كه صحيح فرض شده است، در كنار همديگر يا پشت‏سر يكديگر براي

نتيجه‏گيري، چيزي ديگر نيست و نمي‏تواند اختلافات را برطرف بسازد. از طرف ديگر اين يك پديده ساده نيست كه مغزهاي متفكر بشري چه در شرق و چه در غرب، كوشش‏هاي فراواني مبذول مي‏دارند كه فعاليت اختصاصي عقل نظري را معين نموده و نگذارند از حدود خود تجاوز نمايد. عقل نظري محض، قدرت ورود به حوزه ارزشها را ندارد. عقل نظري، كاري با واقعيات في‏نفسه ندارد. درصورتيكه عقل عملي، هر يك از نيروهاي فعال درون بشري را مانند عقل نظري و وجدان و حدس و استشمام واقعيات و اراده و تجسيم و انديشه را هماهنگ مي‏سازد كه همه آنها را در وصول به واقعيات و بايستگي‏ها و شايستگي‏ها بسيج نمايد. آن گروه از متفكران شرقي و غربي كه نه براي ارضاي حس كنجكاوي فقط، بلكه براي دريافت واقعيات در محصول و كاربرد عقل نظري نگريسته و آنرا ارزيابي واقعي نموده‏اند، همگي به اين نتيجه رسيده‏اند كه عقل نظري محض، وسيله‏اي است براي تنظيم واحدهائي كه صحيح فرض شده و در جهت رسيدن به هدف‏هائي كه مطلوب تلقي شده است نه اينكه عقل نظري، حاكم مطلق در واقعيات و ارزشهاي شناخت انسان و طبيعت و بايستگي‏ها و شايستگي‏هاي آدمي بوده باشد.

مي‏بينيم كه عقل خشك رياضي و تفكر محض نظري، كه در صنف مردان بيش از زنان، فعّال است، دخالتي در ارزشگزاري انساني ندارد و عقل عملي كه به كمال و صعود انساني مربوط است در مرد و زن، مساوي است. قياس و استقراء و حلّ معادلات رياضي و چيدن صغري و كبري، يك فنّ است نه يك ارزش انساني، و اگر نوع مرد در اين جهت با نوع زن، تفاوت داشته باشد و كميّت چنين نيروئي در آن دو يكسان نباشد، هرگز بمعني كسر شأن يكي و قدر و قيمت ديگري نيست بويژه كه در درك حقائق حيات و كمال معرفت‏الاهي و رشد اخلاقي و اراده خير كه همه به عقل عملي مربوط است، زن و مرد، مساوي‏اند و درك برخي حقائق لطيف عاطفي و شهودي براي زنان آسان‏تر از مردان است و در اين نوع ادراكات، زنان حتي قوي‏ترند.

3ـ نواقص الحظوظ ـ در اين خطبه تفاوت سوم ميان زن و مرد در سهم‏الارث است كه مطابق آيه 11 سوره نساء:

يُوصيكُمُ‏اللّهُ في أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الاْءُنْثَيَيْنِ خداوند درباره فرزندانتان بشما توصيه مي‏كند كه سهم مرد برابر سهم دو زن باشد.

البته اين قانون در همه مسائل ارث، كليّت ندارد از آنجمله:

1ـ اگر وارث ميّت فقط پدر و مادر و يك پسر باشد، مال شش قسمت مي‏شود، چهار قسمت را پسر و هر از پدر و مادر يك قسمت مي‏برند.

2ـ اگر ميت چند برابر و خواهرمادري داشته باشد، مال بطور مساوي ميان آنان تقسيم مي‏شود.

3ـ سهم‏الارث فرزندان برادر و خواهر مادري ميان زن و مرد مساول تقسيم مي‏شود.

4ـ اگر وارث ميت منحصر به جد و جده مادري باشد، مال ميان آن دو مساوي تقسيم مي‏شود.

5ـ اگر وارث ميت هم دائي و هم خاله باشد و همه آنها پدر و مادري يا پدري، يامادري باشند مال بطور مساوي ميان زن و مرد تقسيم مي‏شود.

امّا در مواردي كه سهم مرد، دو برابر زن است ازجمله، بدان علت است كه مسئوليت اداره معاش و تأمين مخارج زن و كل خانواده بر عهده مرد است و زن، گرچه حقوق اقتصادي و حق كار و درآمد دارد ولي هيچ تكليف اقتصادي برعهده او نيست و...

پس در باب سه نقص مذكور در عقل و ايمان و سهم‏الارث بايد گفت كه سخن از كميّت و مقدار است نه كيفيت و تفاوت شأن ارزشي و شخصيت زن و مرد. و آن نيز عموميت ندارد يعني شامل همه ابعاد عقل و ايمان و همه انواع ارث نيست.

عبارت ديگري كه در ذيل همين روايت آمده، پرهيز دادن از زنان شرور و توصيه به احتياط در مورد همه زنان حتي در نيكيهاست. اين تعبير نيز ممكن است بد فهميده شود.

پرهيز از شرارت، اختصاص به زنان شرور ندارد. از انسان‏هائي ـ چه مرد و چه زن ـ كه پروائي از تعدّي و خباثت ندارند و فاقد طهارت اخلاقي‏اند، بايد پرهيز كرد. در اين سخنان چون موضوع بحث، زن (عايشه) بوده است، به شرارت زن اشاره شده است. و مراد خاتمه جمله در مورد محتاط بودن در باب زن حتي در مورد مواضع درست آن، زنان صالحه و توصيه‏هاي درست آنان نيست چون قرآن كريم، زنان مؤمن را در رديف مردان مؤمن، دانسته و به هر دو دستور و اجازه و ولايت براي امر بمعروف و نهي‏ازمنكر ديگران داده است و حضرت امير(ع)، چنين موردي را مراد نكرده‏اند بلكه براي قلع مادّه اغواگري و اغواپذيري در رابطه با وسوسه زن و براي هشيار كردن مخاطب از تهديدهائي كه از اين ناحيه وجود دارد چنان تعبيري ـ اگر نقل درست باشد ـ فرموده‏اند. بويژه كه عايشه، بعنوان همسر پيامبر(ص) و زني نيك شناخته مي‏شد و همين باعث فريب افكار عمومي و بپا شدن جنگ جمل و خونريزي ميان مسلمانان شد.



1. قصّة الفلسفة الحديثه ج 2/393 ـ احمد امين و زكي نجيب محمود.

2. گفتار در روش درست راه بردن عقل ـ دكارت ـ ترجمه فروغي در سير حكمت در اروپا، ج 1، ص 132.

/ 1