استاد جعفري و شخصيت اسلامي زن
آسيه فيروزهچي در كنار صدها آيه و حديث و سيره عملي پيامبر(ص) و اهلبيت (ع) درباره منزلت بالاي زن و حقوق اجتماعي او در جامعه اسلامي، چند روايت نيز نقل شده است كه ظاهر آن نوعي تعرّض به كمال عقلي يا ايماني ـ دستكم درباره برخي زنان ـ ميباشد و شايد برجستهترين نمونه آن عبارتي است كه از حضرت اميرالمؤمنين(ع)، در كنار تجليلها و احتراماتي كه در روايات ديگري، از زنان بعمل آمده، نقل شده است كه در آن به نقص ايماني و عقلي اشاره شده است. اينك ميخواهيم از زبان استاد علامه، مرحوم شيخ محمدتقي جعفري در شرح ارزشمندي كه بر نهجالبلاغه به رقم آوردهاند، به تحليل اين روايت بپردازيم. ايشان در تفسير خطبه هشتادم به اين روايت پرداختهاند و ما خواهيم كوشيد ابعاد تحليل استاد را اجمالاً مورد كاوش قرار دهيم. نخست آنكه بياد داشته باشيم اين عبارت، سطري از سخنراني مفصلي است كه در صورت صحّت سند و دقّت نقل و عدم تحريف، در پايان "جنگ جمل" صورت گرفته است، جنگي كه از جمله توسط يك زن يعني عايشه، عليه عدالت علوي، رهبري شد و با تحريك احساسات و عواطف مردم و با سوءاستفاده از زنانگي و همسري پيامبر(ص)، باعث خونريزي و جنگ داخلي ميان مسلمانان و تضعيف حكومت مشروع امام(ع) شد. بزرگاني معتقدند مراد امام(ع) از ذكر آن عبارت، توجه دادن مردم به نقاط ضعف طبيعي و اكتسابي عايشه و نقش آن نقائص دراين جنگافروزي و فتنه بوده است. كساني نيز عقيده دارند گرچه اين سخنان در وضعيت خاصّي صادر شده امّا منحصر به آن نيست و به واقعيتي مهم در تفاوتهائي تكويني اشاره دارد كه شامل نقاط قوّت و ضعف هريك از زنان و مردان ميباشد. گروهي نيز معتقدند كه تعبير نقص در مورد عقل و ايمان در اينجا يك تعبير ارزشي نيست بدان دليل كه به نقص سهمالارث نيز اشاره شده كه مطلقا نميتواند دالّ بر نقصان شأن زن باشد بلكه حكمي است كه حاوي نوعي تقسيم كار اجتماعي ميان زن و مرد و حامل منافع زن ميباشد بويژه كه زن در فقه اسلام، عليرغم آنكه حقوق اقتصادي دارد، اما وظائف تأمين نفقه او با پدر و سپس همسر اوست و وظائف ديگري غير از وظائف اقتصادي دارد. احتمالات ديگري نيز درخصوص اين عبارت داده شده است. استاد جعفري، مسئله را از مبنا، پيميگيرد و حتي با اين فرض كه اين جمله بدرستي از امام و در جنگ جمل، صادر شده باشد، بدنبال درك استدلالي آن است. تقسيم انسان به دو ماهيت جداگانه زن و مرد، معمّاي مستمرّ تاريخي در غرب و شرق بوده است و بايد بدرستي بررسي كرد كه آيا اين تقسيم در ديدگاه انسانشناسي و فقاهتي اسلام، جائي دارد يا آنكه اسلام، به زن و مرد، بعنوان دو صنف از يك حقيقت، نظر كرده و ماهيت انساني مشتركي براي هر دو قائل است و تفاوت در چند حكم و حق، مطلقا مبتني بر قول به تفاوت ماهوي زن و مرد نيست.يك پرسش مهم اين است كه چرا در طول تاريخ بشر تا هم اينك، هنوز در غرب و شرق، از تنظيم رابطه معقول اجتماعي ميان زن و مرد، عاجز بودهاند و عليالدوّام در دام افراط و تفريط بوده و هستند؟!چرا بشر، عليرغم اينهمه ترقّي صنفي و تكنيكي و گسترش قدرت در طبيعت، هنوز آگاهي و تكامل لازم براي درك نيازهاي متفاوت و مشترك دو عنصر اساسي مرد و زن و اصلاح مناسبات اقتصادي، جنسي، حقوقي و... آنها را بدست نياورده است؟ و چرا هنوز اين مسئله، يك معمّاست و عليرغم پيدايش كمپيوترهاي پيچيده، معمّا، معمّاتر ميشود؟ آيا در دنيايي كه شير پاك خوردهاي مثل "هيوم"، چون ميان علت و معلول، طنابي را نميبيند!! حتّي منكر رابطه ضروري علّي و اصل "عليّت" كه واضحترين حقائق است ميشود و ابتدائيترين واقعيات هم معدوم فرض ميشوند، ميتوان توقع داشت كه حقوق و مناسبات ظريف زن و مرد را بدرستي كشف و آن معمّاي كهنه را حل كنند؟! چرا نميتوانند "وجود زن" و "وجود مرد" را به "وجود انسان"، ترجمه كنند، بيآنكه يكي، ديگري را انكار كند؟ چرا يكديگر را با همه تفاوتهائي كه از حيث زنانگي و مردانگي با هم داريم، به رسميت نميشناسيم؟ چرا خود را جزئي از حيات ديگري نمييابيم؟ وانگهي آيا بررسي كردهايم كه تفسيرهاي مادّي و نيهيليستي كه توسط كاموها، شوپنهاورها، توماس هابزها، هيومها و ابوالعلاء معرّيها از انسان و از حيات شده، چه نقش تخريبي در روند صعود زنان و مردان به سوي قلههاي تكاملي حيات، گذارده است؟! چرا تمدنهاي بشري، به عاليترين نمود حيات كه عدالت و حق و احساس تعهد و تبديل "حيات طبيعي" به "حيات معقول والاهي" است، گوش فرا نميدهند؟! در فرهنگ غرب، كساني چون برتراندراسل، رابطه زن و مرد را تا حد "يك ليوان آبخوردن" نازل ميكنند و بر همين اساس، صدها هزار كتاب و مقاله و پاياننامه مينويسند و پس از چند دهه تجربه اين تئوريهاست كه تازه علائم بنبست آشكار ميشود. تاريخ جهان پر از متفكران ورشكستهاي است كه هر يك، چند دهه يا چند سده، حيات زن و مرد را ببازي گرفته و سپس از يادها رفتهاند. بويژه كه برخي از اين فلسفههاي پر سر و صدا محصول كمبودها، عقدهها و حتي اتفاقات غيرعادي در زندگي شخصي اين فيلسوف نمايان در دروان كودكي يا جواني بوده است. بعنوان نمونه، اگوست كنت، از پدران پوزيتويسم، كه از بانيان مذهب انسانپرستي است در پي يك رابطه عاشقانه به خانم "كلوتلددوو"، هوس ميكند كه فلسفهاي بر مبناي "احساس" بجاي فلسفه عقلاني پيريزد و از پوزيتويزم نيز عدول ميكند و حتي احساسات را در علوم انساني دخالت ميدهد. يا شوپنهاور بدليل ناراحتي از مادرش، كينههاي خود را تبديل به يك فلسفه ميكند و بنياد مكتب بدبينانهاي را ميريزد. ناگهان فرهنگ ضدّ زن و فرهنگ زنپرستانه شهوي، در دو سر افراط و تفريط توسّط اين دو نظريهپرداز محدود و افراطي و در اثر دو اتفاق شخصي در باب محبت به معشوقه، و نفرت از مادر، سرميگيرد و منشاء بسياري عدم تعادلها در باب شأن و حقوق زن در جامعه غربي ميشود و بر اساس همين افراطهاي دو جانبه، سياست ميگزارند و قانون مينويسند و نظام ميسازند و خانواده تشكيل ميدهند و نهايتا انواع صدمات مادي و معنوي، دنيوي و اخروي به انسان وارد ميشود. و جالب است كه هم كنت و هم شوپنهاور، عليرغم داوريها و احكام متناقض، هر دو تنها بر جمال صوري و جاذبههاي جنسي زن تكيه كرده و زيبائي زن را فقط در غريزه جنسي ميجويند و جاي ديگري بدنبال زن و ارزيابي توانائيها و ناتوانيهاي او نيستند.اگر برخي نظريهپردازان غرب گفتهاند كه: «زن، جنس لطيف نيست و مبناي زيبائيهايش تنها بر غريزه سكس است و الاّ حتي ذوق هنري و توان ارزيابي انواع هنرها را هم ندارند و درباره اغلب حقائق، مغالطه ميكنند و...»، افراط در تحليل برخي واقعيتهاست.اگر گفتهاند كه: «زن، فقط براي توليد مثل آفريده شده و هيچ كمالات علمي و اخلاقي و عملي ديگري از او متوقع نيست»، اگر گفتهاند كه: «مردان از راه دانش و هنر، درك اشياء و يا تصرّف در آنها، درصدد سلطه مستقيم بر اشياءاند امّا تنها هدف زن، تسلّط بر مردان است و هر چيز را وسيله پيكار با مرد ميبينند»، اگر گفتهاند: «علّت احترام مردم به زن، روشهاي رمانتيك و غيرعقلي تحت تأثير تعاليم اديان بوده و همين آموزشهاي مذهبي است كه نگذارده بشريت به حقارت زنها پي ببرد و...»1 و... همه، افراطهائي در تفسير برخي اتفاقات بوده است.آن نظريهپردازي كه معاشقه با زنان را بسادگي يك ليوان آبخوردن و بيهيچ ضابطهاي تجويز ميكند، در واقع فراموش كرده كه بدن زن، مجراي ورود انسانهاي جديد به زندگي است و او خواسته است كه هيچ قيد و شرطي در اين مسئله مهم، در كار نباشد زيرا براي او مهم نيست كه انسانها به چه شكلي متولد ميشوند و بدين دليل ارتباط جنسي را بيقيد و شرط آزاد ميكند و هيچقاعده و ارزشي را براي مهار كردن تناسل كه گردونه خلقت انسانهاي جديد است، نميپذيرد و زندگي و شرف انسانهاي بعد از خود را به مسخره برگزار ميكند و وقتي دروازه ورودي انسانها به عالم، اينقدر بيحساب و كتاب باشد، دروازه خروجي آن نيز بدين منوال است و چنين است كه مكتب "اصالت شهوت"، حيات انساني انسانها را از تولّد تا مرگ، ببازي ميگيرد و همه جنگها و خونريزيها و تجاوزها را مشروعيت ميدهد و حرامزادگي را بر نسلهاي پَسين تحميل ميكند. نسلهائي كه براي ورود به صحنه زندگي، كارت رسمي نزنند و شناسنامه نداشته باشند و بيقاعده بدنيا آمده باشند به هيچقاعدهاي هم براي زندگي، مقيّد نخواهند ماند. مايه تأسف است كه كساني كه انسان را بدرستي نميشناسند، براي انسان، برنامه زندگي و علوم انساني مينويسند و اين، آغاز فاجعه است.كساني كه آرزوي مرد شدن را به زنان، تزريق ميكنند، آيا آرزوي چنگيز و نرون شدن را هم ـ كه فقط در مردان پيدا ميشده است ـ به زنان، هديه ميكنند؟ كدام زني كه اعتدال رواني داشته باشد از زن بودن خود، احساس ناراحتي ميكند؟! چرا تفاوتهاي طبيعي زن و مرد را به رسميت نشناسيم و قاعدههاي خداوندي را درست و بنفع يكديگر، رعايت نكنيم؟! اين تفاوتها را جدّي بگيريم. حتي زن و مردي كه با يك عشق با يكديگر مربوط ميشوند، همان يك عشق را با دو نگاه مينگرند:كلمه واحد "عشق"، در واقع، دو معناي متفاوت براي زن و مرد دارد. آنچه زن از عشق، استنباط ميكند باندازه كافي روشن است، ايثار و سرسپردگي بيهيچ دريغ و فروگزاري است و اين سرشت نامشروط عشق زن، عشق او را به ايمان تبديل ميكند.اين تفاوتها در احساس و عاطفه و نيز در شطرنج بازيهاي عقلنظري ميان زن و مرد، به رسالت حياتي هر يك در اين عالم و در خانواده مربوط است. همان عقل نظري است كه هابزها و ماكياوليها و... را هم پرورده است. آيا زنان بايد احساس كمبود كنند كه چرا ما هم هابز و ماكياولي نداريم؟ و ما هم بايد آتيلا و ابنملجم و تيمورلنگ و هيتلر داشته باشيم!! تا از مردان عقب نمانيم و قهرمانهاي خود را بايد داشته باشيم؟! و ما هم بايد متفكران و مكتبهائي تأسيس كنيم چنانچه مكاتبي شوم در مغز مرداني شوم، ايجاد لذت رواني كرده و سپس جهاني را به آتش كشيده و انسانها را از يكديگر جدا ميكنند؟! چرا زنان خود را در معرض مقايسه با مردان قرار دهند و با ديدن تفاوتهاي خود، گمان عقبماندگي كنند؟! چرا خانواده را كه محل امن و آرامش انسانها و منزلگاهي است كه نطفه شخصيت آدمي در آن منعقد ميشود، ناامن ميكنيم؟!زن، به مرد و مرد به زن، وابسته است چنانچه عقل و وجدان و نيز عدالت و قانون، هر يك به ديگري وابستهاند. شخصيت و ارزشهاي زن به مرد، وابسته نيست و هردو به يك اندازه، شايسته نام انسانند و هريك، شأن ديگري را نشناسد، شايسته نام انسان نيست اما در روند جريان خلقت و ادامه نسل، مرد و زن، هر دو به يكديگر، وابستهاند. پس از پذيرش اصل "انسانيت مساوي" در مرد و زن است كه بايد از تفاوتهاي طبيعي آنها پرسيد كه كجا چنين تفاوتهائي هست و كجا نيست؟ و آنجا كه هست به چه ميزان است؟! آيا مقاومت زن و مرد در برابر حوادث طبيعي يا اجتماعي به يك اندازه است؟ آيا در تعقّل انتزاعي و تجريدي، زن و مرد، مساوياند؟ چرا 90% تصميم مردان براي خودكشي، عملي ميشود ولي كمتر از ده درصد زناني كه تصميم به خودكشي ميگيرند، دست به اين عمل ميزنند؟ آيا اغلب مخترعان و كاشفان، مرد نبودهاند؟! و آيا غرور كاذب در مردان، بيش از زنان نيست؟! و آيا...؟! در برابر اين پرسشهاي تاريخي، صدها كتاب و هزاران مقاله نوشتهاند و اختلاف نظرها ادامه دارد. خود مردان نيز با يكديگر بسيار متفاوتند. آيا علي(ع) و معاويه، يك صنف و نوع واحدند؟! آيا مرد حكيم و مرد ديوانه، مساوياند؟ در زنان نيز، آيا زنان وارسته و مادران برجسته با زنان خودخواه كه حقّ مادري را نميدانند و مسئوليتي نميشناسند، مساوي و از يك نوعند؟! آيا زن و مردي كه يكديگر را جزئي از شخصيت خود ميبينند با آن زن و مردي كه سالها با خصومت و خودخواهي به يكديگر مينگرند، با هم مساوياند؟بنظرميرسد كه تفاوتهاي انساني را بايد به دو دسته تقسيم وهريك را جداگانه تحليل كرد:1) اختلافات اخلاقي و ارزشي كه مربوط به جنسيت نيست و در داخل صنف مردان يا زنان و يا ميان مرداني با زناني، وجود دارد.2) اختلافات غيرارادي و تفاوتهائي كه منشاء جنسي دارد و مربوط به طبيعت مرد و زن (نه شخصيتِ آنها) ميباشد و علت آن، تسهيل و ممكنسازي تشكيل خانواده و توليدمثل است كه بدون اين تفاوتها، مشاركت و تفاعل مرد و زن در تشكيل خانواده و ادامه حيات انساني، بخطر ميافتد. اگر اين دسته از تفاوتها منتفي ميشد و طبيعت، تساوي مطلق را در همه جهات ميان زن و مرد، جاري ميكرد و مثلاً زنان نيز در شطرنجبازيهاي عقل نظري محض و محروميت از چشيدن طعم واقعي حيات و قناعت به لذتهاي چندثانيهاي در آميزش جنسي و... همچون مردان ميبودند و يا اگر مردان مانند زنان، درگير احساسهاي عميق و تسليم كردن جان و تن بفرمان عالي خلقت ميبودندو اگر... و اگر...، آيا اين جابجائيها و شباهت مطلق مرد و زن، نوع بشر را به حيواناتي كه در ماقبل تاريخ منقرض شدند، ملحق نميكرد؟! پيام آفرينش اين است كه زن و مرد، هيچيك، امتيازات طبيعي خود را دليل برتري ارزشي خود بر ديگري و امتيازات طبيعي ديگري را، دليل بر نقصان و عقبماندگي و مظلوميت خود نبينند. تنها در اينصورت است كه معمّاي قديمي ديالكتيك زن ـ مرد، براحتي و براستي حل ميشود.زن و مرد نميتوانند مستقل از يكديگر زندگي كنند و در مدار جاذبههاي جسمي و رواني يكديگر قرار دارند و با تعامل فيزيولوژيك و پسيكولوژيك بر روي شخصيت يكديگر تأثير ميگذارند. درست است كه زن و مرد، هر يك در هويت انساني خود، مستقلّاند امّا در خانواده و در تعامل با يكديگر، وضعيتهاي متفاوتي مييابند. وضعيت زن در جاذبه مرد و تعلّق خاطر به او، غير از وضعيت او مجزّا از مرد و در حال تجرّد و استقلال است. مرد نيز چنين است و نميتوان هيچيك را بتنهايي و بدون ديگري و نوع ارتباط و تفاعل و تقسيمكارش با ديگري، بدرستي شناخت زيرا خصوصيات هر يك در حيات ديگري تأثير ميگذارد. پس زن مستقل از مرد، هويت انساني مستقلي دارد و همان زن در رابطه با مرد، علاوه بر هويت انساني، هويت زنانگياش نيز بروز ميكند كه خودبخود حاوي محدوديتها و ناتوانيها و مسئوليتهائي در برابر جنس متقابل است و البته حقوق و اختيارات و توانمنديهائي نيز در برابر وي خواهد داشت و همين وضعيت عينا در مورد مرد، صادق است گرچه نوع ناتوانيها و توانائيهاي هر يك با ديگري، تفاوتهائي مييابد. در زندگي مشترك، طرفين بايد هم به هويت انساني مساوي يكديگر و هم به طبيعت جنسي متفاوت يكديگر، توجه داشته و احترام بگذارند و هركس در جاي خود بايستد و آرزوي جاي ديگري را نكند.اينكه گفته شده است كه لجاجت و عدم اعتراف زنها به اشتباه خويش و قدرت كمتر آنان در بازسازي و تجديد شخصيت خويش، نسبت به مردان مايه تفاوت است، اگر چنين چيزي كليّت هم داشته باشد، ناشي از هويت انساني زن نيست چنانچه ميل به سلطهگري و برتري جوئي و علاقه به حاكميت مطلق كه در مردان بروز ميكند نتيجه هويت انساني مرد نيست و اين دسته از قوّت و ضعفها و خصلتها، مربوط به علل ثانوي و غيرماهوي است. زنان نبايد پرونده شخصيت خود را زود ببندند و علاقه به اصلاحات در شخصيت ثانوي خود را دستكم بگيرند. چرا همه زنان، "رابعه عدويه" ـ از بزرگان معرفت و عرفان ـ و همه مردان، سنائي نشوند؟! چرا لجاجت مرد، گستردهتر و لجاجت زن، شكنندهتر و تلختر است و چرا انعطاف در سطوح شخصيت زن، بيشتر است و مرد، آمادگي بيشتري براي تجديد شخصيت خود در برابر زن دارد؟! در هرحال بايد ميان خصلتهاي ماهوي و انساني زن و مرد با خصلتهاي ثانوي و عارضي آنان تفكيك كرد. اينكه برخي متفكران غربي، زنان را فاقد قدرت تشخيص و ترجيح مستقل و قوي و تحت تأثير مُد و شايعه و مشهورات دانستهاند، اينكه گفتهاند زن از تنهائي، وحشت بيشتري دارد و بيشتر متكّي به ديگران است يا نياز زن به مرد، بيش از نياز مرد به زن است، اينكه متفكراني در غرب گفتهاند هم نوابغ و هم مجانين، در مردان بيشتر از زنانند و زن بيشتر به رشد ذهني كلاسيك و غيرنبوغآميز تن ميدهد و با مطلق فكر، كمتر از مردان، آشنا و دمخوراست، بنحوي در همه اين گزارهها، ميان ماهيت زن و طبيعت ثانوي او خلط ميشود و قابل نقد است.اينك بنگريم كه آيا تفاوتهائي نيز ميان مرد و زن هست كه بتوان آن را واقعبينانه دريافت:در روانشناسي معرفت، تقريبا مسلّم شده است كه نگاه مرد و زن به حيات و واقعيت، از جهاتي كاملاً متفاوت است. اگر مرد بوسيله حواسّ و عقل نظري به واقعيت حيات مينگرد، گوئي زن با نيروي خود حيات، به حيات مينگرد و بيشتر نوعي علم حضوري و شهودي دارد درحاليكه مرد، بيشتر با علم حصولي به حيات مينگرد. مردان با عقل نظري، به عكس و انعكاس واقعيت، توجه مييابند اما زنان، مستقيم به حيات مينگرند. ممكن است مرد، معلومات و معقولات بيشتري از واقعيات داشته باشد اما اين زناناند كه راحتتر و بيشتر، طعم حيات را در ذات خود ميچشند، اگر مرد بيشتر در آئينه عقل، به حقايق چشم ميدوزد، زن در آئينه ذات خويش به حقيقت مينگرد و شايد همين است كه در تاريخ، در برابر هزارها چنگيز و نرون و آتيلا، تنها چند زن همچون كلئوپاترا مييابيد كه از فرو كردن سنجاق به سينه كنيزان خود، احساس لذت كند و تبديل به ضربالمثل شود.دنياي عقلي مردان محاسبهگر، مملوّ از جانيان بزرگ است ولي در دنياي شهودي و عاطفي زنان، بايد گشت تا نمونههاي سياه را پيدا كرد. زن در عشق، محاسبه نميكند و خود را در طبق اخلاص به مرد خويش عرضه ميكند اما مرد، هرچند عاشق، باز محاسبهگر است و همين نوع عقل محاسبهگر است كه از خلوص عشق ميكاهد. براي مردان پيشآمده كه در مواقع خاصّي در زندگي، عاشقان پرشوري باشند اما آنها را نميتوان عاشقان بزرگ خواند چون در شديدترين شيفتگيهايشان، خود را هرگز يكسره وانميگذارند و حتي وقتي در برابر معشوقه زانو ميزنند، در واقع قصد تصرّف كردن او براي خود را دارند و در ژرفناي معاشقه نيز، خود را وانميگذارند و خود را ميبينند و زن، ارزشي ميان ارزشها براي آنان است. مرد، ميخواهد هستي زن را در هستي خود، ادغام كند و نميخواهد هستي خود را يكسره بپاي زن بريزد و در زن، تحليل رود اما زن چنان بيمحاسبه و خالصانه عشق ميورزد و براحتي شخصيت خود را در اين عشقورزي فراموش ميكند و بدون اين تكيهدادن، در موجوديت خود، نميتواند بيارامد. اين امتياز بزرگي است كه زن نسبت به مرد دارد و امتيازي است كه بارها بر توانائي بيشتر مرد در عقل نظري و تجريدي، ميچربد و بيشك كمنميآورد بويژه كه توان عقلي و استدلالي بيشتر در مردان، يك امتياز انساني و فضيلت ارزشي نيست و گرچه فعاليت عقلي تجريدي و تعميمي در مغز مرد، بيشتر است اما بزرگتر بودن جمجمه و سنگينتر بودن مغز مرد، و بيشتر بودن عقل نظري در مرد، بمعناي نزديكتر بودن مردان به آستان حقيقت متعالي و درك بهتري از واقعيت هستي نيست بلكه ميتوان گفت زنان و مردان عليرغم درك مشترك در بسياري حوزهها، در برخي از قلمروها نيز دركهاي متفاوتي داشته يعني از راههاي متفاوتي به آستان يك حقيقت ميرسند. اگر مردان در راه عقلي، راحتترند، زنان در راهشهودي، سريعتر و راحتترند.از حيث انسانيت و ارزشالاهي، بيترديد، زنان و مردان، مساوي و نزد خداوند، همرديفاند و تفاوتهاي طبيعي آنان را به حساب تفاوت ارزشي گذاردن، مطلقا در دايره تعاليم اسلامي نميگنجد:1) خداوند (در سوره حجرات ـ 13) فرمود:ويثنُا و ٍركَذنِِم مكانقلخ اّنا ساّنلا اهّيا اي مكمركا نِِا اوفراعتل َلئابق و ابوعش مكانلعج مكيقتا ...ادنع و ميديرفآ ينز و درم زا ار امش ام ،مدرم يا ار رگيدكي ات ميداد رارق هورگ هورگ ار امش اب .ديشاب هتشاد يگنهامه يگدنز و ديسانشب دزن رد )درم و نز زا ّمعا( امش نيرتشزرا .تسا امش نيرتيوقت اب ،دنوادخ2) در آل عمران ـ 195، خداوند فرمود:و استجاب لهم ربّهم اني لا اضيع عمل عاملٍ منكم من ذكرٍ و اُنثي خداوند اجابتشان فرمود كه من عمل هيچيك از شما، چه زن و چه مرد را تضييع نميكنم.3) آيات قرآن مكررّا مرد و زن را در كليه صفات عالي انساني، يكي دانسته و هيچ تفاوتي قائل نيست (احزاب ـ 35):انّ المسلمين و المسلمات و المؤمنين و المؤمنات و القانتين و القانتات و الصّادقين و الصّادقات و الصّابرين و الصّابرات و الخاشعين و الخاشعات و المتصدسرقين و المتصدّقات و الصّائمين و الصّائمات و الحافظين فروجهم و الحافظات و الذّاكرين اللّه كثيرا و الذّاكرات اعدّاللّه لهممغفرةً و اجراعظيمً مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان مؤمن و زنان مؤمنه، مردان و زنان عبادت كننده، مردان و زنان راستگو و مردان و زنان شكيبا و مردان و زنان خشوعكننده در برابر عظمتآلهي، مردان و زنان بخشاينده، مردان و زنان روزهگير، مردان و زناني كه عفت خود را حفظ مينمايند، مردان و زناني كه خدا را فراوان بياد ميآورند. خداوند بر همه آنان مغفرت و پاداش بزرگي را آماده ساخته است.چنانچه ميبينيم اسلام، صريحا با هرگونه تفاوتگذاري ارزشي و تبعيض انساني ميان زن و مرد، مخالف است و در ماهيت الاهي و كمالات انساني، تفاوتي ميان آن دو قائل نيست و اهانت به زن و تحقير او در جهت صددرصد مخالف با آيات قرآني است.اينك به بُعد دوم در زن و مرد يعني به رابطه اين دو انسان مساوي با يكديگر بعنوان دو جنس مخالف و متفاوت بپردازيم:ما با كسانيكه منكر ضرورت و اصالت تشكّل خانوادگياند و رابطه زن و مرد را تنها براي عمل جنسي موقت ميطلبند و به نرينگي و مادينگي، تنها براي لذّت آميزش توجه ميكنند، بحثي نداريم. ما تشكيل خانواده را لازم تلقّي ميكنيم اما نه فقط براي لذّت جنسي و گلاويز كردن اسپرم و اوول، بلكه همچنين براي تمهيد اولين عنصر زندگي اجتماعي و عامل شكوفائي احساسات وعقل انساني، به خانواده بايد نظر كرد.اينك به زن و مرد، در تركيب خانواده بنگريم كه چگونه تفاعلي با يكديگر و يا فرزندان خود و با ساير خانوادهها و طبقات يعني جامعه و... ميتوانند داشت: براي تقسيمكار ميان زن و مرد در خانواده و اجتماع و نحوه اداره آن، چهار فرضيه ميتوان تصوّر نمود:1) در يك خانواده، دو نفر مستقلاً مديريت كنند و همه شئون زندگي به يك اندازه توسط هر دو تن، سرپرستي و اداره شود. اين فرضيه، يعني متلاشي كردن خانواده و تزاحم مديريتي تا حدّ هرج و مرج، كه منشا انواع تصادمها خواهد شد.2) مدير كليّه امور خانواده بويژه در روابط خارجي خانواده، يعني روابط آن با جامعه و طبيعت، زن باشد و مرد در اين خصوص، كنار بنشيند تا زن به استقبال انواع درگيريها و تنشهاي اقتصادي و اجتماعي و رويدادهاي شكننده برود و حتي در دوران آبستني، وضع حمل، شيردادن، قاعدگي و تربيت نوزاد، مرد درخانه بنشيند و زن در بيابانها و كارخانهها و معدنها و جبههها و ادارات و پشت كاميونها و لودرها و در آهنگري و كارگري و... مشغول تأمين معاش خود و شوهر و فرزندانش باشد!! و مرد كه مقاومت بدني و عصبي بيشتري براي درگيري در چالشهاي اقتصادي و اجتماعي و نظامي دارد و ظرافت و توان بسيار كمتري در سرپرستي كودك نسبت به زنان دارد، در خانه بنشيند!! اين فرضيه نيز بسيار مضحك و بزرگترين ستم به زنان است.3) مرد، همهكاره و سالار و خدايگان خانه باشد و همچون سلطاني خودخواه و مستبدّ، حاكميت بلادليل خود را بر اساس هوس خود اعمال كند و شخصيت و حقوق خانواده را لحاظ نكند. اين نيز ظلم آشكار به زن و خانواده است.4) فرضيه ديگر، تقسيم كار معقول، اخلاقي و عادلانه ميان زن و مرد بعنوان دو شريك زندگي و دو انسان برابر اما متفاوت، و اداره شورائي خانواده است بگونهاي كه هر يك متكفّل بخشي از امور حياتي مادّي و معنوي خانواده شود كه با قوا و توان بدني و رواني و ذهني او سازگارتر است. تفويض اداره امور اجرائي و اقتصادي خانواده به مرد، يك مأموريت منطقي است كه به مرد داده ميشود مشروط به آنكه طرفين شوري، حتي در خانوادههائي كه فرزندانشان به رشد كافي رسيدهاند، باعدالت و تقوي و نه براساس تمايل شخصي، به اداره خانواده قيام كنند و نتيجه اين مشورت را در بُعد اجرائي و اقتصادي، مردان (مردان متعادل) موظفند كه اجراء و مديريت كنند و اين همان است كه قرآن كريم، تعبير به "قوّام" بودن فرموده است. (الرّجال قواّمون علي النساء). "قوّام"، همان متصدّي و سرپرست و مسئول است و اشاره به مسئوليت سنگيني دارد كه بر عهده مرد در تأمين مصالح اجتماعي و اقتصادي همسر و فرزندان دارد بعلاوه كه قرآن كريم امر به "تشاور" و مشاورت زن و مرد در امر خانواده فرموده است كه با "قيام مرد به معاش خانواده" (قوّاميت) هيچ منافاتي ندارد. اسلام، مرد را مأمور اداره اجرائي خانواده كرده و مشاورت با همسر را نيز واجب فرموده است. اين بمعناي مذموم "قيموميّت" نيست كه مرد، "قيّم" و زن، اسير و كنيز باشد. و نبايد گفت كه زنان، مطلقا "عقل" مشورت ندارند و چرا قرآن، تصميم شورائي زن و مرد در باب فرزندان را توصيه كرده (بقره ـ 233) و از "تراضي" (رضايت دو جانبه زن و مرد) و "تشاور" و مشورت، نام آورده است؟! بايد پاسخ داد كه اسلام هرگز زن را فاقد عقل اجتماعي براي مشورت ندانسته و حتي در موردي كه از مشورت با هر زني در امور اجتماعي پرهيز داده، بسياري از زنان را واجد صلاحيت عقلي براي اين مهم دانسته و جز زنان ناشايست و فاقد شعور كافي اجتماعي، همه زنان را براي مشورت، صالح دانسته است:علي(ع): اياك و مشاورة النّساء الاّمن جُرِّبَتْ بكمال عقلٍ. امام علي(ع): كه صريحا زنان بسياري را واجد عقل كافي و مجرّب و صالح براي مشورت در هر امر اجتماعي دانسته و مشورت با آنان را توصيه فرموده است.بويژه كه امر قرآني وجوب شوري در "امرهم شوري بينهم" و يا "شاورهم فيالامر"، نيز هرگز مخصوص به مردان نشده و شامل همه مسلمين اعمّ از مرد و زن است زيرا موجود بيعقل، طرف مشورت قرار نميگيرد پس بايد تعبير "نقص عقل"، بدرستي و با رعايت همه جوانب فهميده شود.همچنين لازم به تذكر نيست كه رفتارهاي تحقيرآميز و ظالمانهاي كه در برخي خانوادههاي مسلمان با زنان ميشود، هيچ منشاء و توجيه ديني نداشته و مطلقا قابل استناد به اسلام نيست گرچه ممكن است در مواردي نيز برخي جاهلان و عوام، گمان كنند چنان تحقير يا ستمي بر زنان، از سوي اسلام مجاز دانسته شده و در واقع با تفسير برأي يا بدفهمي برخي آيات و روايات، خود را مجرم و معصيتكار نيز ندانند.از قبيل سوءتفسيرهائي كه از آيه 34 سوره نساء شده است و اينك برخي از ين سوءفهمها را روشن كنيم:"قوّام" در آيه كريمه، بمعناي حقوقي "قيّم" كه اختيار تصرف در مال و توجيه زندگي فرد ديگر را در اختيار دارد (مثل قيّم صغير و ديو از و...) نيست. بدينمعني مرد، قيّم زن نيست زيرا شريعت اسلام، زنان رادر مالكيت، در حقوق اقتصادي و سياسي و اجتماعي و مذهبي و اخلاقي و...، كاملاً مستقل شناخته است و تنها محدوديت زن در مواردي است كه طبق قرارداد شرعي نكاح، با حقوق مسلّم شوهرش منافات داشته باشد چنانچه مرد نيز مكلّف به رعايت حقوق زن (هم بعنوان انسان و هم بعنوان همسر) است و در موارد ديگر، آزاديهاي خود را دارد. محدوديت طرفين، وظائفي است كه هر يك نسبت به خانواده دارند.پس قوّام چيست؟! اجراي مصالح خانوادگي و انجام وظيفه سرپرستي اقتصادي و مديريت خانواده، و بمعني مالكيت و يا ولايت از هر جهت و در همه حيثيّات نيست. آن وظيفه سرپرستي و مديريت هم ناشي از تفاوت واقعي امكانات جسمي و رواني زن و مرد است و علت طبيعي دارد و محصول يك قرارداد تحكمّي و يك امتياز ارزشي براي مرد نيست بلكه يك مسئوليت است زيرا مقاومت مرد در برابر رويدادهاي خشن زندگي و درگيري با موانع طبيعي و اجتماعي و تلاش براي تأمين معاش، با مقاومت و توازن زن براي اين كار بخصوص، متفاوت است.اينست كه در توضيح علّت اين "قوّاميت"، اشاره به تفاضل و تفاوتي ميفرمايد كه از اين جهت ميان زن و مرد است: (بما فضّلا... بعضهم علي بعض) و اين هرگز بمعني "تفضيل ارزشي" نيست بلكه تفاضل طبيعي است كه منشاء تفاضل و تفاوت در مسئوليتهاي زن و مرد ميشود و لذا در ادامه توضيح، ميافزايد: (و بما انفقوا من اموالهم) يعني "قوّاميت"، به مسئله نفقه و مسئوليت اقتصادي مرد در برابر خانواده مربوط است و براي آنكه اين قواّميت، مورد هيچگونه سوء استفاده يا سوءبرداشت در باب فضيلت ارزشي مرد يا حقارت و صغارت زن قرار نگيرد ادامه ميدهد: (فالصّالحات قانتاتٌ حافظاتُ للغيب...)، و به صلاحيت ارزشي و انساني زنان و صفت بزرگ "قنوت" كه از كمالات عرفاني و الاهي است و... تصريح ميفرمايد. همچنين در دو آيه جلوتر، خطاب به مردان و زنان، هر دو ميفرمايد كه خصوصيتهاي هر يك نبايد باعث احساس كمبود در ديگري شود. بگونهاي كه مرد يا زن، آرزوي موقعيت ديگري را كنند؛ نساء ـ 32: (لا تتمنّوا ما فضّلا... به بعضكم علي بعض) و اين تصريح الاهي است به اينكه برتريهاي طبيعي و نقاط قوّت مرد يا زن نبايد نزد ديگري، نوعي فضيلتالاهي و امتياز ارزشي تلقّي شود يعني به مردان و زنان، هر دو سفارش ميشود كه امكانات و مسئوليت خود را دريابند و قدر خود را بدانند و آرزو نكنند كه آن ديگري باشند.سپس به استقلال شخصيت حقوقي و حقيقي هر يك اشاره ميشود كه: (للرّجال نصيبٌ ممّا اكتسبوا و للنّساء نصيبٌ ممّا اكتسبن): مردان از آنچه اندوختهاند نصيبي ميبرند و زنان نيز از آنچه اندوختهاند نصيبي ميبرند. و در پايان آيه شريفه به مردان و زنان ميفرمايد كه از فضلالاهي مطالبه كنيد و سهم بخواهيد و او به همه چيز داناست: (و اسئلوا... مِن فضله).آيه كريمه، بوضوح مردان را از آرزوي خصائص زنانگي و زنان را از تمنّاي صفات و قواي مردانه برحذر ميدارد و ميفرمايد كه تفاوتهاي طبيعي و برتريهاي تكويني جسمي و مغزي و رواني كه در هر مورد به يكي از زن يا مرد داده شده و متقابلاً نيازها و كمبودهائي در هريك نهاده تا با كمك ديگري رفع شود، مايه فضيلت ارزشي و قرب و بعد به خدا يا كاهش و افزايش در ضريب انسانيت هيچيك نيست. ارزش در ميزان مسئوليتشناسي هر كس و تقواي او در اداء وظيفه خود نسبت به ديگري است. مختصات جبري زن و مرد، اعمّ از نقاط قوّت و ضعف هر يك نسبت به ديگري، هرگز ملاك ارزشهاي اسلامي نيست و اين پيام مهم قرآني است كه جنسيت و لوازم و آثار آن را دليل بر كرامت يا قُرب و بُعد از خدا و كمال و نقص ارزشي نشماريد. بويژه كه در سراسر قرآن كريم، حتي يك كمال معنوي و ارزش الاهي و فضيلت اخلاقي نيست كه مختص به مردان شده باشد بلكه يا عام و مطلق است و ياتصريح به عدم اختصاص شده است.فرمودهاند كه "ليس للانسان الاّ ما سغي و اَنَّ سعيه سوف يري" (نجم ـ 39 و 40). يعني انسان، زن يا مرد، هيچ ندارد (نه در ماديات و نه معنويات) مگر دستآورد تلاشي كه ميكند و بزودي آن تلاش ديده خواهد شد. هيچ آيهاي در قرآن كريم يافت نميشود كه ارزش انساني خاصّي را براي مرد در برابر زن اثبات كند. حاكميت اجرائي يك مدير كه توأم با مسئوليت و مشروطيت و در حيطه خاصّ نفقه است، در واقع، نوعي كارگزاري است. خانواده با تقسيم كار و به روش شورائي (عن تشاور) اداره ميشود.اينك ببينيم راههاي ديگر متصوّر كدام است؟! يكي آنكه زن، حاكميت مطلق داشته باشد و همه استعدادها و مختصات و توان مرد، تعطيل و خنثي شود. اين تباهي به كل خانواده سرايت كرده ودر ابعاد مادّي و رواني خانواده و روابط دروني و بيروني آن تأثير مستقيم ميگذارد و شخصيت شكست خورده و تعطيل شده مرد، ابتداء خود او و سپس كل معاش و اعصاب خانواده را مختلّ ميسازد.راه ديگر آن است كه مرد، حاكميت مطلق داشته و آقائي كند كه اين نيز به تحقير زن و تعطيل استعدادهاي او ميانجامد و شخصيت زن را در هم ميشكند.راه سوم، اين است كه امور مردانه را زن و امور زنانه را مرد برعهده گيرند كه اين نيز جفا به هر دوست و زندگي را در مشكلات جديدي درگير ميكند.راه باقيمانده، همان راهي است كه اسلام به خانوادهها ـ جز در موارد خاص ـ پيشنهاد ميكند كه اداء حقوق يكديگر و احترام متقابل بر اساس محبت و علاقه و عشق و اراده شورائي خانواده و تقسيم كار منطقي و دوستانه بر اساس توانائيهاي طبيعي هر يك و احساس مسئوليت در برابر يكديگر است كه مرد، متكفّل تأمين روابط اقتصادي و مديريتي خانواده در رابطه با اجتماع گردد و آن را بعنوان وظيفهاي شرعي و اخلاقي و نه با عصبانيت يا تكبّر يا كراهت يا منّتگذاري انجام دهد. بلكه واسطه انتقال مزاياي زندگي اجتماعي به درون خانواده باشد و زن نيز متقابلاً، با صميميت و آگاهي، موجوديت شوهر را جزئي از شخصيت خود و خود را جزئي از شخصيت مرد خويش ببيند يعني مرد و زن، با دو شيوه از ارتباطات اجتماعي، خانواده را پالايشگاهي براي اندوختههاي خود از جامعه، تلقّي كنند.چنانچه ملاحظه كرديم، اسلام در خانواده، نه مردسالاري و نه زنسالاري، بلكه انسانسالاري و حقسالاري و تكليفسالاري را ترويج ميكند و كرامت را به تقوي ميداند. خانوادهاي كه زن خردمند و با تقوي و مرد با تقوي و خردمند دارد، سعادتمند است و نقش زن دراين ميان بسيار مهم است. بگونهاي كه ضربالمثل لطيفي درميان بعضي ملل است كه: (زن خردمند ميتواند مرد احمق را عاقل كند ولي مرد خردمند، توان آن را ندارد كه زن بيخرد را بازسازي كند).يك نمونه از سوء تفسيرهائي كه از آيه كريمه شده و قوّام را كه بمعناي "مسئوليت مالي و مديريت" است بمعناي "مالكيت مرد بر زن"، تحريف ميكند ذكر كرديم. سوء تفسير ديگري كه در آيه كريمه صورت گرفته در مبحث "نشوز زن" است كه گروهي آن را بمعني جواز خشونت عليه زن به كمترين بهانهاي، گرفتهاند كه ظلم بزرگي در حقّ قرآن كريم است. آيه كريمه، به وضعيت مسئوليت نشناسي زناني كه مطالبات خود را دارند اما حاضر به انجام وظيفه متقابل خود نبوده و از قرارداد خود با همسر، تخلّف و بر او ستم جنسي ميكنند، ميپردازد:(واللاّتي تخافون نشوزهنّ فعظوهنّ واهجروهنّ في المضاجع و اضربوهنّ فان اطعنكم فلاتبغوا عليهنّ سبيلاً): به مردي كه همسرش نشوز كرده و حقوق جنسي مشروع شوهرش را بيهيچ عذري، زيرپا ميگذارد، توصيه شده كه وي را موعظه كند و پند دهد و درصورت عدم تأثير و لجاجت زن، همخوابي با زن را ترك كند و درصورتي كه بازهم بيفايده بود اجازه نوعي تعزير خفيف و مشروط داده شده و تصريح شده كه اگر باز هم به حقوق قطعي شوهر تن نداد و ظلم را كنار نگذارد، راه ديگري پيش گرفته نشده و برخورد، تشديد نشود و بغي و ستم پيشه نگردد.برخي گمان كردهاند كه آيه كريمه به مردان اجازه داده بمحض آنكه تحريك شدند و زن به هرعلتي از همكاري جنسي امتناع كرد، عليه وي اعمال خشونت شديد كنند، حال آنكه آيه به نكات بسيار دقيقي اشاره دارد: اولاً ببينيم كه نشوز و نافرماني جنسي در آيه، چه چيز است؟!اگر زني در اثر اختلالات جنسي يا بيماري و... از همخوابي امتناع ميكند، بيشك تكليفي جنسي در برابر همسر ندارد و بايد توسط پزشك معالجه گردد و اين نشوز محسوب نميشود. همخوابي نبايد ضرري به بدن زن وارد كند. ولي اگر زن هيچ عذر پزشكي و... ندارد و بيدليل، نسبت به نياز و حق مشروع شوهر خود، لجاجت ميكند كه باعث مفاسدي از جمله ظلم به شوهر است، درصورتيكه ايننشوز وتجاوز به حقشوهر، درحدّ غيرقابل اصلاح و تعديل ناپذير با تأديبات جزئي در حريمخانه بوده و ناشي از نوعي انتقامجوئي زنانه و باعث اختلاف شديد باشد، شوهر بدون توسّل به زور، بايد به حاكم و دادگاه رجوع كند تا حاكم با تشخيص وضع رواني طرفين و مصالح خانواده، داوري كند و اما درصورتي كه نافرماني، نوعي انتقامجوئي خفيف و تلاش زن براي درهم شكستن شخصيت مرد و توهين به اوست، مرد به پند و اندرز و تفاهم عاطفي و منطقي بپردازد. اگر زن به لجاجت ادامه دهد مرد ميتواند با زن، قهر كرده و موقتا در رختخواب از او جدا شود و سپس با ضربه خفيفي كه هشداري ملايم و غيرمضرّ باشد و بدون وارد كردن جراحت و صدمه به زن، به او اعلان اعتراض كند و اگر لجاجت زن ادامه يافت، كار را به دادگاه بكشاند. در اين جريان خصوصي و جنسي كه با شرم و اختفاء ملازم است، نبايد در همان مراحل ابتدائي به سرعت به دادگاه عمومي و ملاء عام كشيده شود و آبروي زن و مرد به خطر افتد بلكه اولويت دارد كه ابتدا در سطح محدودي در خانه حلّ شود. مصلحت زن و شوهر در هرحال بايد رعايت شود و اين حكم و اجازه، در مسير تعديل زن واصلاح حق ناشناسي و استبداد زن و اجراي عدالت است و نبايد خود، ابزار سوءاستفاده مردي درجهت ظلم به زن واقع شود. ضربه، خفيف و پس از يأس از همه راهحلهاي دوستانهتر است. فقيه بزرگي چون صاحب جواهر فتوي ميدهد كه اين امور (قهر و جدائي در رختخواب و ضرب) مخصوص موردي است كه زن، بيهيچ عذري، از اداء حقّ جنسي شوي خود امتناع كند و شامل ساير امور بجز مسائل جنسي هم نميشود و در هيچموردي حقّ اعمال زور ندارد و بايد به حاكم رجوع كند (جواهر ج 31 ـ 320)دوري در رختخواب هم نبايد ظالمانه باشد. امام باقر(ع) فرمود: (در همان رختخواب، پشتش را به زن كند) يعني رختخوابش را هم جدا نكند: صورة الهجران يحوّل اليها ظهره في الفراش (مجمعالبيان در ذيل آيه مزبور).بعلاوه نشوز، به صرف بروز يك حالت رواني زودگذر مثل قهر يا عصبانيت موقت زن، صدق نميكند بلكه لغويّين آن را به كينهتوزي، ستم ورزيدن، جفا و عصيان و... معني كردهاند.همچنين در روايتي از امامباقر(ع)، زدن، به "زدن با مسواك" كه بسيار خفيف و بيدرد است تعبير شده است (مجمعالبيان در ذيل آيه شريفه). همه فقهاء نيز به همين مقدار فتوي دادهاند و ضرب و جرح را اجازه نداده و خشونت را تجويز نكردهاند. هيچ فقيهي اجازه اعمال خشونت و صدمه و خسارت به زن ناشزه را جائز ندانسته و معلوم است كه مراد از "اضربوهنّ"؛ جواز كتكزدن و شكنجه نيست بلكه صرفا هشدار و اعتراض به زن وظيفهنشناس و در جهت مصلحت طرفين است نه اشباع حسّ انتقام و دلخنك كردن كه فقهاء بزرگي چون شهيد ثاني صاحب شرح لمعه، آن را صريحا حرام دانستهاند (جواهر الكلام ـ ج 31 ـ 207).كتك زدن و مصدوم كردن زن، خود يك جرم و فعل حرام است و لذا فقهاء، ضرب مزبور را مشروط به آن كردهاند كه منجرّ به هيچگونه جراحت و صدمه را خونريزي جزئي يا كلّي و مشقّت براي زن نباشد و نوعي شكنجه و اعمال خشونت بدني نباشد كه خود، موجب ديه و... است.پيامبر(ص) فرمود:چگونه كسي زنش را ميزند حال آنكه سپس با او همآغوش ميشود؟! (وسائلالشيعه ـ ج 14 ـ 119)و بياد داشته باشيم كه آيه در مورد مردي است كه نياز شديد و مشروع جنسي به همسر خود دارد و در موقعيت حسّاس و حادّي است كه زن، بدون هيچ عذري مخالفت كرده و مقاومت او، مرد را درهم ميشكند و به اعصاب و... او صدمه ميزند.نكته ديگر آن است كه اجراء سه راهحل تدريجي، همه مشروط به احتمال تأثير است و اگر مرد از ابتدا مطمئن باشد كه اين چارهها اثري در زن ندارد و او تصميم خود را گرفته و يا براي خود موضع و ادلّهاي در اين مقاومت دارد و قانع نميشود طبق آيه ديگر (35 نساء)، بايد بدون قهر و ضرب، به حكميت معتمدين طرفين براي حل اختلاف گذاشته شود. همچنين اگر تأثير راههاي سهگانه، فقط زن را بترساند ولي او را به وظيفه انسانياش هشيار و متوجه نكند، ريشه فساد باقي ميماند، مسئله بايد از اساس، حل شود.ضمن آنكه اين راهحلها، تعديلات و چارهجوئيهاي شخصي ميان زن و مرد است و حكم يا حق مطلق نيست لذا در صورت احتمال عدم تأثير، قانون، رجوع به حكمين و يا حاكم شرع است. در مورد نشوز مرد نيز آيه 128 نساء، حقّ زن را لحاظ كرده است. نشوز مرد و بيميلي جنسي و بياعتنائي به زن اگر طبيعي و ناشي از بيماري، مشكل يا موانع غيرارادي باشد، نوعي تخلّف نيست و بايد زن به مرد كمك كند تا ترميم رواني و جسمي در مرد صورت گيرد و مرد در معالجه خود بكوشد تا حقّ زن را اداء كند ولي اگر از سر توهين و آزار زن و اشباع حسّ انتقامجوئي و ديگر صفات پست، چنين كند، مجرم است و اسلام با هر جرمي مخالف است و توسط حاكم شرع، تنبيه خواهد شد.البته در اينجا ديگر راهحلهاي قبلي يعني جدائي در رختخواب و زدن خفيف جهت هشدار به مرد، مكفي نيست چون اساسا روحيات جنسي و وضعيت رواني و بدني زن و مرد، متفاوت است و در عمل آميزش نيز متفاوت عمل ميكنند و عامليّت يكي و پذيرش ديگري، دو موقعيت جنسي و رواني متفاوت را ايجاد ميكند و لذا اعراض جنسي مرد و زن، نميتواند دو حكم عينا يكسان و راهحل واحدي داشته باشد و درعينحال، حقّ جنسي زن نيز در قرآن كريم، كاملاً محفوظ و لازمالرّعايه دانسته شده منتهي به تفاوت روحيات جنسي زن و مرد و قواي جسمي و رواني و عصبي آن دو در اين راهحلها كاملاً توجه شده است. قرآن، اصلاح رابطه زن و مرد را بنفع طرفين ميطلبد و اين اصلاح، ابتداء خصوصي و درون خانوادگي و سپس استمداد از حكمين و داوران خانوادگي از جانب طرفين و نهايتا توسل به قانون و دادگاه بعنوان آخرين راهحل است.زن با توسّل به زور نميتواند مرد را مجبور به معاشقه كند و راهحلهاي زنانه دارد، همچنين نبايد همان ابتداء مسئله اختلال در معاشقه را به دادگاه كشاند.بررسي اين آيه كريمه، نمونهاي از بيدقتي در فهم كلمات قرآني را كه منشاء سوءتفاهم در باب حقوق زن ميشود نشان داد.نمونه ديگر: آيه 223 از سوره بقره است كه:نساءُكم حرثٌ لكم فأتوا حرثكم اني شئتم. كساني پرسيدهاند كه چرا قرآن كريم، زن را كشتگاه مرد دانسته است؟!اولاً روشن نيست كه چرا "كشتگاه" بودن كه توضيح يك واقعيت طبيعي در توليد مثل است، توهين تلقّي شود؟! مگر بدن و رحم زن، محل پرورش و رشد جنين نيست و همچون زميني كه بذر گياه را بارور كرده و متولد ميكند، بستر توليد انسانهاي جديدي نيست؟ و مگر اين يك شاهكار آفرينش نيست و مگر هيچزني منكر اين واقعيت يا معترض بدان است؟!ثانيا چرا به آيه قبلي 222 توجه نميشود تا مراد آيه مزبور روشنتر گردد؟! در آيه قبلي، خداوند مردان را از نزديكي با زنان در دروان قاعدگي و خونريزي، منع ميكند و ميفرمايد: (هو اذيً) يعني آميزش در اين دوران باعث اذيت و آزار بانوان و صدمه به آنان است. اما وقتي پاك شدند، ميتوانيد همانگونه كه خداوند دستور داده و با رعايت مصالح، با آنان بياميزيد. در ادامه اين مسئله است كه در آيه مزبور اجازه ميدهد بدون روشهاي نفرتانگيز و كثافتكاري، آميزش صورت گيرد. كشتگاه بودن زن، صرفا مربوط به عمل تناسل است نه بيان تمام شخصيت و هويت زن كه بارها در قرآن كريم، شأن مساوي مرد در او تصريح شده است. قرآن توجه داده است كه برخلاف فرهنگ مادّي كه مهبل زن را توالت مردان هرزه قرارداده و زن را صرفا بيقيد و شرط، ابزار ارضاء جنسي خود ميدانند، زن، بستر الاهي رشد و پرورش انسانهاي جديد و كشتگاه مقدّس انساني است و توالت سيّاري براي تيزاب جنسي مردان نيست و در آميزش جنسي، مصلحت زن و حرمت رحم او و قدسيّت عمل مهم انسانسازي را مدّنظر داشته باشيد.اينك بار ديگر به روايتي كه در صدر كلام طرح شد و به نقص ايمان و عقل اشاره داشت بازگرديم كه برخي در سند آن ترديد جدّي دارند و چون آن را با بسياري آيات و روايات ديگر و عقل مخالف ديدهاند درصدور آن از ناحيه امام(ع) ترديد جدّي كرده و مردود دانستهاند وگروهي آن را از نوع جدل دانستهاند كه چون اين نقص در زن، مورد قبول مردم و مخاطبان بوده است، امام(ع) به همين مقبولات مردم، عليه خودشان در مورد اطاعتشان از عايشه در جنگ با علي(ع)، استناد كرده است.اما بنظر ميرسد اگر سند و صدور روايت، قطعي هم ميبود ميتوان با دقت در مفاد كلمات حديث، به درك درستتري از آن رسيد و ديد كه اين تعبير، مستلزم نقص ارزشي و توهين به زن يا كاهش شأن انساني او نيست.آيا مراد از "نقص"، پائينتر دانستن شأن و مكانت زن در دستگاه آفرينش است؟! بدليل آيات مكرّر و محكم قرآني و روايات بسياري از حضرت امير(ع) و ساير اولياء، كه تصريح برخلاف اين ادّعاء كردهاند، چنين نيست بلكه صرفا اشاره به يك واقعيت طبيعي دارد كه بيان حدّ زن در برابر حدّ مرد است و نمايش نقص كمّي است نه نقص كيفي كه ملاك ارزشهاست. يعني كيفيت و ارزش زن، كمتر از مرد نيست اما تفاوت طبيعي در سه مورد ذكر شده است:1ـ نواقصالايمان ـ با اين استدلال كه زن در دوران قاعدگي، نماز و روزه را ترك ميكند نه اينكه زن در دوران قاعدگي، فاسق است و عادل نيست، يا دروغگو است و راستگو نيست، و نه اينكه شخصيت اعتقادي او مختلّ شده است، بلكه بجهت وضع جنسي و رواني خاصي كه در اين دوران پيدا ميكند [و روانپزشكان اين وضع رواني را مشروحا مطرح ميكنند] بجهت معاف كردن زن از توجه دقيق كه در حال نماز پيش ميآيد و لزوم آزاد ساختن دستگاه گوارش و معده در غذا و آشاميدنيها كه در دوران قاعدگي خيلي اهميت دارد، تكليف نماز و روزه از زن برداشته ميشود. درعينحال، رابطه زن با خدا بوسيله "ذكر" در نمازگاهش بدون احساس فشار از تكليف معين، محفوظ و دائمي است و او ميتواند در اوقات نماز در حال ذكر خداوندي باشد و روزههايي را كه در روزهاي قاعدگي ترك كرده است، در غيرآن روزها قضا نمايد. از اين بحث و تحقيق روشن ميشود كه مقصود ازنقص ايمان زن، نقص رابطه زن با خدا نيست، بلكه مقصود، حالت استثنائي موقتي است كه زن بجهت حالت عارضي جسماني كه اغلب با دگرگونيهاي رواني توأم ميباشد، از فشار تكليف معين و مقرّر، رها ميگردد و اين نقصان شخصيت ايماني زن نيست بلكه عمل ايماني و عبادي خاصي براي چند روز از او خواسته نشده است.2ـ نواقصالعقول ـ ظاهر اين دو كلمه اينست كه عقول زنان در برابر عقول مردان ناقص است.امّا اولا مقصود از نقص، كاهش ارزشي نيست، چنانكه محدوديتهاي زن در هنگام بارداري در برابر رويدادهائي كه تنظيم رابطه با آنها احتياج به قدرت دارد، كاهش ارزشي نيست. زن در حال بارداري در مهمترين جريان حيات، يعني اشتغال به روياندن بذر انساني در تلاش مقدّسي است كه بدون آن، دستگاه خلقت انساني از كارميافتد. اگر با دقت بنگريم و سهم مرد را در دستگاه خلقت در نظر بگيريم، خواهيم ديد سهم مرد دراين روند كه عبارتست از لحظات محدودي از لذت در موقع تخليه نطفه، بسيار ناچيز است و قابل مقايسه با سهم زن كه با تمام موجوديتش در اجراي فرمان خلقت به تلاش ميافتد، نميباشد. پس چنانكه ناچيزي سهم مرد در اجراي فرمان خلقت، نقص ارزشي براي او محسوب نميشود، همچنين محدودتر بودن عقل نظري محض در زن كه وسيلهاي براي تجريد و تعميم و غيرذلك است، نسبت به مرد، نقص ارزشي نميباشد بلكه تفاوتي طبيعي است.ثانيا ـ عدم تساوي شهادت مرد و زن كه اميرالمؤمنين عليهالسلام بيان فرمودهاند، با نظر به محدوديت طبيعي ارتباطات زن با حوادث و رويدادهاي بسيار گوناگون اجتماعي است كه مرد در آنها غوطهور است و توانائي دقت و بررسي عوامل و مختصات و نتائج آنها را بيش از زن دارا ميباشد و كنجكاوري مرد و نفوذ فكري او در ريشههاي حوادث يك امر طبيعي است كه در نتيجه قرار گرفتن مرد در امواج گوناگون و تلاطمهاي متنوع زندگي، بوجود ميآيد. لذا اگر مردي را فرض كنيم كه از قرار گرفتن در امواج و خطوط پرپيچ و خم حوادث زندگي بركنار باشد و اين بركنار بودن، ارتباطات وسيع وي را با جهان عيني و زندگي محدود نمايد، بدون ترديد شهادت او هم درباره اموري كه معمولاً از آنها بركنار است، دچار اشكال ميگردد. بهمين جهت است كه شهادت زنها در موارد زيادي حتي بدون تعدّد، مساوي شهادت مردها ميباشد و آن موارد عبارتند از موضوعاتي كه لا يَعْلَمُ اِلاّمِنْ قِبَلِها (دانسته نميشوند مگر از طرف خود زنها). مانند شهادت زن به اينكه در روزهاي قاعدگي است يا در روزهاي "طهر" و اينكه بچهاي كه در شكم او است مربوط بكدام مرد است و غيرذلك.اين نكته هم قابل تذكر است كه بدانجهت كه زن، نگهبان طبيعي حيات است، خداوند متعال عواطف و احساسات او را خيلي قويتر و متفاوت و قويتر از مرد، قرار داده است، زيرا بقاي حيات انسانها از نظر نيازي كه به احساس لذت و الم دارد، بيشتر به عواطف و احساسات نيازمند است تا دليلپردازيهاي تجريدي.وجود اين نعمت عظمي در صنف زنها، آنان را از پرداختن به نمودهاي خشك زندگي بازميدارد و آن نمودها براي زن در درجه دوم و فرعي محسوب ميشوند.همچنين لازم است كه تعريف مختصري درباره عقل بدهيم: عقل و تعقل، عبارت است از آن فعاليت مغزي كه با قوانين و اصول تثبيتشده از قضاياي روشن و ساده، نتايج مطلوب را بدست آورد. فعاليت عقلاني عبارتست از دقيق انديشيدن در انتخاب وسايل براي وصول به هدفهاي مطلوب. البته مسلم است كه بجهت تنوع قضايا و تنوع هدفها و ميزان اطلاع از قوانين و اصول تثبيت شده، فعاليتهاي عقلاني نيز متنوع ميباشند. عقل با اين تعريف در همه انسانهائي كه از نظر ساختمان مغزي، صحيح و سالمند، چه مرد و چه زن و چه سياه و چه سفيد وجود دارد، اختلافي كه ميان مردم در اين فعاليت عقلاني ديده ميشود، مربوط به كيفيت و كميت آشنائي مردم با قضاياي استخدام شده در راه هدفها و اختلافنظر آنان در هدفگيريها و آشنائي با قوانين و اصول عقلي و محيط اجتماعي ميباشد.نوعي ديگر از فعاليتهاي عقلاني وجود دارند كه تجريد و تعميم ناميده ميشوند، مانند عددسازي مغز و تجريد كلي و تعميم مفاهيم و غيرذلك. ما بهيچ وجه نميتوانيم انواع فعاليتهاي مغزي و رواني را با مرزهاي عيني از يكديگر تفكيك و با آنها مانند نمودهاي قابل لمس، ارتباط برقرار كنيم، لذا نميتوانيم براي هر يك از فعاليتهاي مغزي و رواني، الفاظي كاملاً متمايز بكار ببريم. وقتي ميگوئيم: نوعي از فعاليتهاي مغزي ما عبارتست از عددسازي، نوع ديگر عبارتست از تجريد كلي، نوع سوم عبارت است از درك بينهايت رياضي، نوع چهارم عبارتست از درك بينهايت كيفي، نوع پنجم عبارتست از فعاليت تجزيهاي، نوع ششم عبارتست از فعاليت تركيبي و... آيا اين همه فعاليتها يكي هستند و كافي است كه كلمه فعاليت عقلاني را براي نشان دادن هر يك از آنها به كار ببريم، يا هر يك از آنها فعاليت مخصوصي هستند كه داراي هويت معيني ميباشند؟ هنوز اين سئوال به پاسخ قانعكننده نرسيده است. اينست كه يك تقسيم قابلپذيرش در فعاليتهاي عقلاني از دورانهاي قديم معرفت و جهانبيني، در افكار شرق و غرب، مطرح شده و تقريبا با اتقاق نظر مقبول تلقي شده است. آن تقسيم عبارتست از: 1ـ عقل نظري، 2ـ عقل عملي.عقل نظري ـ همان استنتاج نتيجه با انتخاب قضايا و وسايلي كه براي رسيدن به هدفها كمك مينمايند، بدون اينكه واقعيت يا ارزش آن هدفها و وسايل را تضمين نمايند. منطق صوري و رياضي كه عاليترين جلوه فعاليتهاي عقل نظري ميباشند، هرگز متكفل واقعيت و ارزش هدفها و وسائل خود نيستند. بعنوان مثال وقتي كه ميگوئيم: انسان سنگ است و هيچ سنگي تناسل نميكند پس انسان تناسل نميكند. از نظر منطقي كه ابزار فعاليت، عقل نظريست كاملاً صحيح است، ولي مقدمه اول كه عبارتست از «انسان سنگ است» خلاف واقع است. يعني قضيهاي كه براي نتيجه «انسان تناسل نميكند» استخدام شده، غلط است. همچنين اگر عددي را كه در واقع 7 است، 2 فرض نموده و آنرا در 2 ضرب كنيد، نتيجه 4 كاملاً صحيح است. آنچه غلط است يكي از واحدهاي عمل رياضي مزبور است كه عبارت است از 2 كه در واقع 7 بوده و شما آنرا 2 فرض نمودهايد. بدين ترتيب عقل نظري كه همواره با ابزار منطق فعاليت ميكند، كاري با واقعيت ندارد، چنانكه كاري با ارزشها هم ندارد. يعني وقتي شما با تفكر منطقي و رياضي به اين نتيجه ميرسيد كه آزادي يا عدالت در فلان جامعه را با اين مقدمات ميتوان منفي كرد، را براي بدست آوردن همين هدف با روش منطقي محض كه ابزار كار عقل نظري است، انجام دادهايد. آنچه غلط و ضدّانساني است، ستم را هدف قراردادن است نه تنظيم مقدمات و شكل ترتيب و انتخاب وسائل. در حقيقت، عقل نظري محض، بناّئي ساختمان را تعليم ميدهد كه آجرها چگونه روي هم قرار بگيرد، مقاومت مصالح درچه حدودي ضرورت دارد، پيريزي ساختمان به چه مقدار سيمان و آهك و سنگ و آهن احتياج دارد؟ اما اينكه اين ساختمان، جايگاهي براي تعليم و تربيت و احياي انسانها خواهد بود، يا كشتار گاهي براي انسانها؟ عقل نظري محض كاري با اين مسائل ندارد. همواره عقل نظري بر آنچه از پيش صحيح فرض شده است، حكم صادر ميكند، و كاري با آن ندارد كه صحيح از نظر چه كسي؟ صحيح در چه شرايط؟ صحيح بر اساس كدامين واقعيتها؟ بهمين جهت منطقدانان حرفهاي، حتي كسانيكه ابتكاراتي را در منطق بوجود آوردهاند، فقط از آن جهت كه منطق ميدانند و بر همه راههاي فعاليت عقل نظري آشنا هستند، جهانشناسان و انسانشناسان واقعي نبودهاند، زيرا واقعيتها و ارزشها غير از شناخت و قدرت بر تنظيمبندي فرمولها بر مبناي وسايل صحيح فرض شده، ميباشد.اين همان عقل نظري است كه صدها مكتب و عقيده را ساخته و پرداخته و در طول تاريخ انسانها را روياروي هم قرارداده و كره خاكي ما را به شكل كشتارگاه درآورده است. اگر از هر يك از حاميان اين مكتبها بپرسيد كه شما ادعاهاي خود را چگونه اثبات ميكنيد؟ بيدرنگ به منطق و عقل نظري محض تكيه خواهد كرد. اگر شما به ارسطو بگوئيد: شما وجود هيولي را با كدامين دليل اثبات ميكنيد؟ او نخواهد گفت: شب هيولي را در خواب ديدهام بلكه خواهد گفت: من با دليل منطق عقل، وجود هيولي را اثبات ميكنم. اگر به منكرين وجود هيولي هم بگوئيد: شما با چه دليلي ميگوئيد كه هيولي وجود ندارد، باز نخواهند گفت كه در عالم خيالات بودم، هيولي را نديدم، بلكه اينان هم دلايل منطقي و عقلي ارسطو را با استدلال منطق عقلي، ردّ خواهند كرد و هم براي نفي هيولي بر دليل مزبور تكيه خواهند كرد. اين همان مسئله است كه حتي روان آرام دكارت را مضطرب ساخته است. او ميگويد:«از فلسفه چيزي نميگويم، جز اينكه ميديدم با آنكه از چندين قرن نفوس ممتاز بدان سرگرم بودهاند، هيچ قضيهاي از آن نيست كه موضوع مباحثه و مجادله و بنابراين مشكوك نباشد و به خود آن چنان غرور نداشتم كه اميدوار باشم در اين باب برخوردارتر از ديگران شوم و چون ملاحظه كردم كه در هر مبحث چندين رأي مختلف ميتوان يافت كه هريك از آنها را جمعي از فضلا طرفدارند. درصورتيكه البته رأي صواب و حقيقت يكي بيش نيست».2 بدينترتيب چون همه ارباب مكاتب براي اثبات عقايد خويش، ادعاي منطق و تعقل مينمايند!! پس ارزش عقل نظري محض، جز چيدن واحدهائي كه صحيح فرض شده است، در كنار همديگر يا پشتسر يكديگر براي نتيجهگيري، چيزي ديگر نيست و نميتواند اختلافات را برطرف بسازد. از طرف ديگر اين يك پديده ساده نيست كه مغزهاي متفكر بشري چه در شرق و چه در غرب، كوششهاي فراواني مبذول ميدارند كه فعاليت اختصاصي عقل نظري را معين نموده و نگذارند از حدود خود تجاوز نمايد. عقل نظري محض، قدرت ورود به حوزه ارزشها را ندارد. عقل نظري، كاري با واقعيات فينفسه ندارد. درصورتيكه عقل عملي، هر يك از نيروهاي فعال درون بشري را مانند عقل نظري و وجدان و حدس و استشمام واقعيات و اراده و تجسيم و انديشه را هماهنگ ميسازد كه همه آنها را در وصول به واقعيات و بايستگيها و شايستگيها بسيج نمايد. آن گروه از متفكران شرقي و غربي كه نه براي ارضاي حس كنجكاوي فقط، بلكه براي دريافت واقعيات در محصول و كاربرد عقل نظري نگريسته و آنرا ارزيابي واقعي نمودهاند، همگي به اين نتيجه رسيدهاند كه عقل نظري محض، وسيلهاي است براي تنظيم واحدهائي كه صحيح فرض شده و در جهت رسيدن به هدفهائي كه مطلوب تلقي شده است نه اينكه عقل نظري، حاكم مطلق در واقعيات و ارزشهاي شناخت انسان و طبيعت و بايستگيها و شايستگيهاي آدمي بوده باشد.ميبينيم كه عقل خشك رياضي و تفكر محض نظري، كه در صنف مردان بيش از زنان، فعّال است، دخالتي در ارزشگزاري انساني ندارد و عقل عملي كه به كمال و صعود انساني مربوط است در مرد و زن، مساوي است. قياس و استقراء و حلّ معادلات رياضي و چيدن صغري و كبري، يك فنّ است نه يك ارزش انساني، و اگر نوع مرد در اين جهت با نوع زن، تفاوت داشته باشد و كميّت چنين نيروئي در آن دو يكسان نباشد، هرگز بمعني كسر شأن يكي و قدر و قيمت ديگري نيست بويژه كه در درك حقائق حيات و كمال معرفتالاهي و رشد اخلاقي و اراده خير كه همه به عقل عملي مربوط است، زن و مرد، مساوياند و درك برخي حقائق لطيف عاطفي و شهودي براي زنان آسانتر از مردان است و در اين نوع ادراكات، زنان حتي قويترند.3ـ نواقص الحظوظ ـ در اين خطبه تفاوت سوم ميان زن و مرد در سهمالارث است كه مطابق آيه 11 سوره نساء:يُوصيكُمُاللّهُ في أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الاْءُنْثَيَيْنِ خداوند درباره فرزندانتان بشما توصيه ميكند كه سهم مرد برابر سهم دو زن باشد.البته اين قانون در همه مسائل ارث، كليّت ندارد از آنجمله:1ـ اگر وارث ميّت فقط پدر و مادر و يك پسر باشد، مال شش قسمت ميشود، چهار قسمت را پسر و هر از پدر و مادر يك قسمت ميبرند.
2ـ اگر ميت چند برابر و خواهرمادري داشته باشد، مال بطور مساوي ميان آنان تقسيم ميشود.
3ـ سهمالارث فرزندان برادر و خواهر مادري ميان زن و مرد مساول تقسيم ميشود.
4ـ اگر وارث ميت منحصر به جد و جده مادري باشد، مال ميان آن دو مساوي تقسيم ميشود.
5ـ اگر وارث ميت هم دائي و هم خاله باشد و همه آنها پدر و مادري يا پدري، يامادري باشند مال بطور مساوي ميان زن و مرد تقسيم ميشود.امّا در مواردي كه سهم مرد، دو برابر زن است ازجمله، بدان علت است كه مسئوليت اداره معاش و تأمين مخارج زن و كل خانواده بر عهده مرد است و زن، گرچه حقوق اقتصادي و حق كار و درآمد دارد ولي هيچ تكليف اقتصادي برعهده او نيست و...پس در باب سه نقص مذكور در عقل و ايمان و سهمالارث بايد گفت كه سخن از كميّت و مقدار است نه كيفيت و تفاوت شأن ارزشي و شخصيت زن و مرد. و آن نيز عموميت ندارد يعني شامل همه ابعاد عقل و ايمان و همه انواع ارث نيست.عبارت ديگري كه در ذيل همين روايت آمده، پرهيز دادن از زنان شرور و توصيه به احتياط در مورد همه زنان حتي در نيكيهاست. اين تعبير نيز ممكن است بد فهميده شود.پرهيز از شرارت، اختصاص به زنان شرور ندارد. از انسانهائي ـ چه مرد و چه زن ـ كه پروائي از تعدّي و خباثت ندارند و فاقد طهارت اخلاقياند، بايد پرهيز كرد. در اين سخنان چون موضوع بحث، زن (عايشه) بوده است، به شرارت زن اشاره شده است. و مراد خاتمه جمله در مورد محتاط بودن در باب زن حتي در مورد مواضع درست آن، زنان صالحه و توصيههاي درست آنان نيست چون قرآن كريم، زنان مؤمن را در رديف مردان مؤمن، دانسته و به هر دو دستور و اجازه و ولايت براي امر بمعروف و نهيازمنكر ديگران داده است و حضرت امير(ع)، چنين موردي را مراد نكردهاند بلكه براي قلع مادّه اغواگري و اغواپذيري در رابطه با وسوسه زن و براي هشيار كردن مخاطب از تهديدهائي كه از اين ناحيه وجود دارد چنان تعبيري ـ اگر نقل درست باشد ـ فرمودهاند. بويژه كه عايشه، بعنوان همسر پيامبر(ص) و زني نيك شناخته ميشد و همين باعث فريب افكار عمومي و بپا شدن جنگ جمل و خونريزي ميان مسلمانان شد.
1. قصّة الفلسفة الحديثه ج 2/393 ـ احمد امين و زكي نجيب محمود. 2. گفتار در روش درست راه بردن عقل ـ دكارت ـ ترجمه فروغي در سير حكمت در اروپا، ج 1، ص 132.