جريان شناسي ادبيات معاصر و سبك ادبيات انقلاب اسلامي
عباس ايزدپناه مقدمهقواعدي كه به عنوان اصول وضع شده نقد ادبي و هنر مطرح ميشوند، بسيارند. جريان شناسي ادبي و شناخت آفتها و آسيبگاههاي ادبيات به طور عام، و ادبيات معاصر و انقلاب اسلامي به طور خاص، بخشي از آن اصول و قواعد قابل تاكيد است. البته اگر بخواهيم رسالت ادبيات را به كالبد شكافي صرف عبارت؛ يعني سخنسازي و سخنآرايي منحصر كنيم، سخن گفتن از نقد ادبي بسيار آسان خواهد بود؛ ولي آنگاه كه پاي اشارت، تعهد مضموني و هدايتگري يا حكمتآميز بودن پيام به ميان ميآيد؛ نقد ادبي از محدوده لفظ و عبارت خارج ميشود و يكي از علوم و فنون پيچيده و عميق و داراي ابعاد مختلف محسوب ميگردد. هر چند متفكري؛ چون ابن خلدون، رسالت ادبيات را پي بردن به زبان عبارت ميداند، آنجا كه ميگويد: "بايد دانست كه صناعت سخن، خواه نظم يا نثر فقط به وسيله الفاظ انجام ميگيرد نه از راه معاني، بلكه معاني تابع الفاظ است و فقط الفاظ اساس اين صنعت را تشكيل ميدهد؛ بنابراين، جوينده سخن كه ميكوشد ملكه سخن را در نظم و نثر به دست آورد، تمام همّ خود را متوجه الفاظ ميكند و به حفظ كردن نمونههاي آنها از سخنان قديم عرب، ميپردازد و آنها را بسيار به كار ميبرد و بر زبان خود جاري ميسازد تا ملكه زبان مضر در وي ايجاد شود و لهجه غير عربي فصيح را ـ كه بر آن تربيت شده است ـ ترك گويد."1 ولي بر اهل تامل پوشيده نيست كه نميتوان عبارت را از ساختار پيام و معني آن جدا كرد؛ زيرا فقط با توجه به بعد صوري سخن، ميتوان آن را به هنرمندانه يا فاقد هنر تقسيم كرد، چنانكه با لحاظ كردن محتوا و پيام آن ميتوان از هنر و ادبيات حركت آفرين و تعالي بخش، به هنر و ادبيات هدايتگر، و از هنر و ادبيات فاقد روح تعاليبخش و سعادت آفريني، به هنر و ادبيات گمراه كننده يا ادبيات بيروح و مرده تعبير نمود.
خفتگاني سيل غفلت بردگان
زنده؛ اما مردهتر از مردگان
زنده؛ اما مردهتر از مردگان
زنده؛ اما مردهتر از مردگان
1. آفتشناسي ادبيات معاصر
يكي از ويژگيهاي موجود زنده، آسيبپذيري است؛ از همين روي در پزشكي، آسيبشناسي* يكي از پر رونقترين رشتههاي تجربي است. انديشه و فرهنگ ديني نيز آفتپذير است؛ به همين سبب آسيبشناسي ديني** يكي از شاخههاي دينشناسي محسوب ميشود. يكي از رسالتهاي احياگران تفكر ديني، آفتزدايي از انديشه ديني است. امروزه از جمله عوارض تاثيرپذيري ادبيات (در قلمرو صورت و معنا يا هنر و انديشه) از عامل خصيصههاي شخصيتي اديبان، عارفان، عالمان و ارتباط و تبادل با ديگر فرهنگها، آسيبپذيري و آفتزدگي است. پس اگر از اين جنبه از دانشهاي ادبي به آسيبشناسي يا آفتشناسي ادبي تعبير كنيم، گزاف نگفتهايم. اهل تامل و مرزبانان هوشيار عرصه ادبيات بر اين باورند كه ادبيات معاصر ايران به شدت آفت زده است. اينك آن آفتها و آسيبها كدامند؟ آسيبهاي كلان ادبيات معاصر ما را بايد در دو خاستگاه مهم جستجو كرد: شخصيت يا عوامل درون شخصيتي پاسداران ادبيات يا فرهنگ، كه خود به دو عامل، قابل تقسيم است: يكي، فقدان تخيّل و انديشه خلاق و ديگر، عدم توازن در نگرش و عنايت به هنر و انديشه (بخصوص در عرصه حوزه و دانشگاه)؛ يعني آنگاه كه انديشمندان و اهل ادب يك قوم، فاقد تخيّل و انديشه آفرينشگر باشند و يا ميان هنر و انديشه آنان توازن وجود نداشته باشد، فرهنگ و ادبيات چنين جامعهاي دچار آفت ميشود. هنر و انديشه دو بال پر قدرت ادبيات يك ملت و كشورند؛ بديهي است كه با اين ساختار و پيوند، چاقي يكي به لاغري ديگري خواهد انجاميد تا آنجا كه به مرگ و احتضار ادبيات منتهي خواهد شد.خاستگاه كلان ديگر آسيب و آفت، روابط و تبادل فرهنگي يك زبان و نظام ادبي با ديگر فرهنگهاست كه خود عبارت از سه رابطه سلبي است؛ يعني سه نوع بريدگي و قطع تغذيه و پيوند با سه سرچشمه رشد و تغذيه فرهنگي. بر اين اساس، سه منبع آفتشناسايي ميشود: گذشتهگرايي، زمانزدگي و اسلامگريزي. گذشتهگرايي، ادبيات و هنر را با آفت با آسيب كهنگي و عدم سازگاري با فرهنگ و نياز زمان مبتلا ميكند. در نتيجه اثر ادبي بزودي با كهنگي و پيري زودرس مواجه ميگردد و به بايگاني تاريخ سپرده ميشود؛ چنانكه زمانزدگي و تجدد طلبي افراطي، ادبيات را از بعد ديگري دچار كمخوني و آفت ميسازد و آن آفت، بريدگي از فرهنگ پيشين و عدم تغذيه از دسترنج فرهنگ و ادبيات پيشينيان است. تجربه نشان داده است يكي از ويژگيهاي بارز شاهكارهاي بزرگ ادبي جهان؛ چون: مثنوي مولوي، گلستان سعدي، غزليات حافظ و...؛ تغذيه خوب و بجا از فرهنگ و ادبيّات پيشين بوده است. پس ادبيات بريده از گذشته، ادبيات لاغر و كم خوني خواهد بود؛ هر چند لاف تجدد و نوآوري و طراوت بزند، سكهاش نزد زرشناسان بهايي نخواهد داشت. پس، هيچ شاهكاري در غار متولد نشده است. آفت ديگر، اسلامگريزي يا بريدگي از فرهنگ و ادبيات اسلامي است. يك عده در بعد هنر و انديشه، از اسلام ميگريزند و برگريز خويش هم افتخار ميكنند. اين گونه از گريز، ادبيات را از احساس و انديشه متعالي جدا ميكند و آن را به يك فرهنگ بيجان و منعكس كننده عواطف و انديشههاي سطحي مبدل ميسازد. فرهنگ و بويژه ادّبيات معاصر ما، در دام اسارت اين سه بريدگي است؛ يعني گروهي از اهل ادب و هنر را اژدهاي زمان زدگي و غربزدگي بلعيده است؛ چنانكه گروه بسياري در گرداب گذشتهگرايي و جمود، بر هنر و انديشه پيشين در غلتيدهاند و حتي گامي فراتر نمينهند و منجلاب ديگر كه اسلامگريزي است عده بسيار ديگري را به كام خود كشيده است. گروهي از قافله سالاران ادبيات و فرهنگ اصيل معاصر، به اين درد جانكاه پي برده و دلسوزانه در مورد آن هشدار دادهاند. شايد نخستين فرياد، از آنِ مرحوم جلال آل احمد در كتاب غربزدگي باشد، آنجا كه ميگويد: "اما دانشكدههاي ادبيات چنين كه بر ميآيد، در اين دانشكدهها نه تنها سخني از ادبيات به معني واقعي و دنيايياش نيست، بلكه حتي ادبيات معاصر در آنجا نديده ميماند و نشناخته... و نتيجه چنين برخوردي با ادبيات، اينكه فقط نبش قبركن ميپروريم... اين است كه مثلاً دانشكدههاي ادبيات با همه فاضلي استادانش، تمام هم و غم خود را مصروف نبش قبر ميكند و غور در گذشتهها و به تحقيق در عنالفلان و الفلان. در اين نوع دانشكدهها از طرفي عكسالعمل مستقيم غربزدگي را در اين گريز به متنهاي كهن و مردان كهن و افتخارات مرده ادبي و رها كردن روز حي و حاضر، ميتوان ديد و از طرف ديگر بزرگترين نشانه زشت غربزدگي را در استنادي كه استادانش به اقوال شرق شناسان ميكنند كه ذكر خيرشان گذشت.2"مرحوم سعيد نفيسي طي مقالهاي ضمن اينكه از حاكميت تحجر و گذشتهگرايي در دانشكدههاي ادبيات اظهار انزجار ميكند و نوميدي خويش را نيز از اصلاح وضع كتمان نميكند، مينويسد: "در كتابهاي دبستاني و دبيرستاني ما سخن از فارسي امروز نيست؛ در دانشكده ادبيات، يگانه كالاي معرفت، مردهپرستي است؛ من خود دكتري در ادبيات فارسي ميشناسم كه تا سه ماه پيش جز از من، نام انوار سهيلي را نشنيده بود، چه برسد به اينكه از كتابهايي كه پس از آن نوشتهاند، خبر داشته باشد... چند تن از نويسندگان و سرايندگان ديروز و امروز ايران هستند كه زبده آثارشان به زبانهايي چند هم ترجمه شده است. اما درباره ايشان در جايي كه بايد موشكافي كنند... مطلقاً نامي از ايشان نيست، بالاتر آنكه هر كس دم از ادبيات معاصر بزند، اين گروه ريش جنبانان او را استهزا ميكنند. كسي صريحاً به من ميگفت: شان شما بالاتر از اين است كه كتاب "شاهكارهاي نثر معاصر" چاپ كنيد؛ حيف نيست وقت خود را صرف اين كارها ميكنيد" 3؟مرحوم دكتر شريعتي با صدايي رساتر از ديگر دردمندان، به آفت كهنهگرايي و زمانزدگي در عرصه ادبيات معاصر و خالي بودن جاي اساتيد دو فرهنگه اشاره كرده است؛ وي ميگويد: "صاحبنظران ما (صاحبنظران ادبيات فارسي) در اين راه (نقد ادبي) نيز دو گروه متمايزند: يا كساني هستند كه به فنون و متون ادب پارسي كاملاً واقفند و به قولي "از قدماي معاصران!" به شمار ميآيند كه با همه پرمايگي و اهميّت، از صدها انديشه و آفرينشي كه در ادب اروپايي مطرح است، بيگانهاند و از جريانات بسيار حساس و مهمي كه از مسائل كلي هنر و ادب و زيباييشناسي و روانشناسي ادبي و غيره هست، بيخبر، و ناچار كميت انديشهشان در همان جولانگاه تنگ گذشته محدود است و منزلي تازه و راهي نو و سخني بديع ندارند و نميتوانند داشته باشند؛ و يا در مقابل، ايرانياني نظير هوشنگ هناويدي هستند (يكي از شخصيتهاي كتاب "تسخير تمدن فرهنگي" به قلم مرحوم دكتر شادمان) هستند كه يكسره از سرچشمه ادب پارسي به دورند و بيگانه، و هر چه دارند از اروپا دارند و در نتيجه، ترجمه فكر ميكنند، ترجمه حرف ميزنند، ترجمه تاليف ميكنند، ترجمه قضاوت ميكنند و اظهار نظر، ترجمه تجزيه و تحليل ميكنند و حتي ترجمه ديندارند و ترجمه بيدين؛ و خلاصه حرف خودشان نيست و ناچار آنچه ميگويند درست يا نادرست غالباً (به معني حقيقي كلمه) "بيجا" است و گنگ و ناهماهنگ و بسيار كم اثر، و در اينجاست كه ارزش نويسندگان و متفكران و دانشمندان "دو فرهنگه" كاملاً آشكار ميگردد، در هر زمينه و نيز در زمينه مسائل ادبي و از جمله نقد.4"استاد مطهري نيز معتقد است كه ادبياتچيهاي اهل عبارت ـ چه زمان زده، چه گذشتهگرا و يا اسلام گريز ـ نميتوانند معرف حافظ و مفسّر ادبيات عرفاني فارسي باشند ـ كه حاصل يك عمر سير و سلوك فكري، عمل معنوي، هنري و دينشناسي آنهاست ـ آنان هر چه در اين عرصه بر قلم جاري سازند جز انعكاس دنياي محدود و تنگ يا حوضچههاي ذهني و شخصيتي آنان نخواهد بود كه "از كوزه همان برون تراود كه در اوست"؛ وي مينويسد: "اين ديباچه مثنوي، انصافاً شاهكاري است، البته اگر انسان رموز عرفاني را عملاً بداند و به كتب عرفا، آن هم نه به كتابهاي فارسي كه كار ادبياتيهاست، آشنا باشد؛ ادبياتيهاي ما ميروند چهار تا از ديوانهاي شعرا را ميخوانند، خيال ميكنند كه با رموز عرفاني آشنا هستند؛ ليكن تا كتب علمي عرفاني، چه آنها كه در سير و سلوك نوشته شده، و چه آنها كه در عرفان نظري و فلسفي نوشته شده؛ مثل كتابهاي محيالدين و امثال آن، تا كسي اين كتابها را درست نخواند و عملا هم وارد سلوك نباشد، نميتواند مثنوي را بفهمد يا حافظ را بفهمد؛ ممكن نيست اصلاً درك اينها كار اديب و ادبياتي به اين شكل نيست.5"اينك به پرسش ديرينه و شايع ذيل ـ كه هنوز هم بيجواب مانده است ـ پاسخ داده ميشود و آن اينكه: چرا در قرون و روزگاران ما ديگر نظامي گنجوي، حافظ و مولوي به ظهور نميرسد؟ و اصولاً شاعران و ادباي ما، يا يك بعدياند و يا در دام تقليد از همان بزرگان، گرفتار ماندهاند؟پاسخ پرسش؛ اين است كه اين گونه از شخصيتهاي بزرگ از دامن حوزههاي علميه بر ميخاستند و اكنون دانشگاهها نيز در عداد مراكز فرهنگي و علمي درآمدهاند؛ بايد "حافظ" ها و "مولوي" ها در اين دو مركز پرورش يابند، ولي در سدههاي بعد از حافظ و مولانا ـ بويژه در دويست سال اخير ـ هنر و ادبيات ديني در حوزههاي علميه ـ بجز ادبيات در حد صرف و نحو و بلاغت، كه به قصد احاطه به ترجمه ساده و غير فني تدريس ميشده است ـ كمرنگ و متروك شده است؛ يعني آنچه كه ملاك عالم بودن و فضل و فرزانگي محسوب ميگردد، فقط معلومات بسيار و انديشه است، و ابعاد هنري و ادبي قرآن و روايات ـ كه در اوجند ـ به فراموشي سپرده شده است. و دانشگاه در جناح مقابل حوزه قرار دارد؛ يعني در آنجا انديشه و حكمت اسلامي كمرنگ و در حاشيه است. به عبارت ديگر، تلاش دانشكدههاي ادبيات به راهيابي به دنياي عبارات منحصر ميشود نه عالم اشارات. اينان حافظ را در آيينه صور خيال و واژهها و تركيبهاي بديع جستجو ميكنند و مولويشناسي آنان نيز از توضيح واژهها و تركيبها و تمثيلهاي مثنوي فراتر نميرود. با توجه به اين نكات؛ ادبياتي، در اسارت سه نوع بريدگي است: بريدگي از فرهنگ و انديشه معاصر، بريدگي از گنجينههاي فرهنگ گذشته، و بريدگي از هنر و انديشه اسلامي. اينك با وجود اين وضعيت در عرصه حوزه و دانشگاه آيا ميتوان انتظار داشت، كسي حتي با نيمي از تواناييهاي سخنوري حافظ ظهور كند؟ در جوي كه:
نه حافظ را حضور درس خلوت
نه دانشمند را علم اليقيني!
نه دانشمند را علم اليقيني!
نه دانشمند را علم اليقيني!
2. جريانشناسي ادبيات معاصر
1ـ2. ابعاد و اركان نقد ادبينقد ادبي به لحاظ ويژگيها و اصول متعدد با نقد علمي همسويي دارد، از بعدي پيچيدهتر و مهمتر برخوردار است؛ زيرا نقد علمي صرفاً جنبههاي محتوايي را در بر ميگيرد، در حالي كه نقد ادبي علاوه بر نقد انديشه و پيام، عرصه هنر و لفظ را نيز در بر ميگيرد كه در جاي خود دريايي ناپيدا كرانه است. نقد ادبي، جنبههاي مختلفي دارد كه به لحاظ آن، شاخههايي؛ چون: نقد عاميانه، نقد فني، نقد از منظر وزن و قافيه، نقد از بعد پيام، نقد از روزنه سبكشناسي و... را شامل ميشود؛ ولي يكي از جنبههاي مهم و سرنوشتساز نقد "نقد محتوايي" يا نقد بر مبناي جريان شناسي ادبي است.ممكن است گفته شود نقد از بعد اعتقادي و نگرش شاعر يا اديب، در واقع نقد شعر نيست، بلكه نقد شاعر است؛ اين، نوعي مغالطه است؛ زيرا بر اين اساس، نقد هنري نيز بايد نقد شاعر باشد؛ چون ارزش هنري اثر نيز از شخصيت شاعر سرچشمه ميگيرد. از سوي ديگر نميتوان در آثار هنري و ادبي، شكل را از محتوا و ظاهر را از باطن جدا كرد؛ زيرا لفظ و معني هر دو، نخست در شخصيت شاعر تركيب ميشوند و به عنوان يك مركب حقيقي به صورت اثر ادبي و هنري آشكار ميگردند. بنابراين، در يك آفرينه ادبي لفظ و معنا با يكديگر و هر دو با شخصيت شاعر و اديب به شدت گره خوردهاند، به گونهاي كه ارزيابي يكي از آن دو بدون ديگري ناتمام است. از همين روي، براي دستيابي و شناخت عميق به يك شخصيت ادبي يا آفرينه او بايد به محيط اجتماعي آفرينشگر، نبوغ و خلاقيت يا عناصر درون شخصيتي او، نگرش هنرمند به انسان و جهان و سرانجام به آثار كتبي و شفاهي وي، شناخت كافي پيدا كنيم؛ چنانكه علي(ع) نقش شناسايي اثر براي راهيابي به شخصيت صاحب اثر را مورد تاكيد قرار داده است؛ چون "المرءُ مخبوءٌ تحت لسانه"؛ مرد در زير زبانش پنهان است. و "رسولك ترجمان عقلك و كتابك ابلغ ماينطق عنك6"؛ فرستاده تو بيانگر خرد تو است و نوشتهات گوياترين چيزي كه از تو سخن ميگويد. همان طور كه با راهيابي به جهانبيني و نظام ارزشي شاعر و هنرمند، بيشتر ميتوان به عمق مفاهيم آفرينه او دست يافت. پس، نميتوان شخصيتشناسي صاحب اثر را به دليل نقد شاعر به جاي شعر و... ناديده گرفت، بلكه شخصيتشناسي، يكي از كليدهاي راهيابي به دنياي آفرينههاست؛ همانگونه كه شعر و اثر هنرمند، كليد راهيابي به آفاق شخصيت اوست. بحث از جريانشناسي ادبيات در واقع، بحث از تيپشناسي فكري و نوع نگرش هنرمند به انسان و جهان و نظام ارزشي اوست. به عبارت ديگر، جريانشناسي در ادبيات، شخصيتشناسي اهل ادب است كه منشا پيدايش و تولد آفرينههاي ادبي است.2ـ2. جريانشناسي در عرصه ادبياتنقد محتوايي ادبيات شالوده طرح شخصيت، نگرشها و ارزشهاي هنرمندان را فراهم ميآورد؛ همانگونه كه طرح نگرشها و ارزشهاي شاعر و هنرمند پاي "جريانشناسي" در قلمرو نقد ادبي را به ميان كشيده است. البته چنانكه نقد ادبي در حدوث و بقاي خويش همواره مديون فلسفه و بررسيهاي كلامي بوده است، پديده جريانشناسي نيز در حوزه نقد ادبي، در پيدايش و كمال خود از آن منبع سرشار بخصوص "فلسفه دين" تغذيه نميكند. در حوزه فلسفه دين، جريانهاي مرتبط با مقوله دينشناسي به پنج بخش ذيل، تقسيم ميشود: تيپ ياجريان بيتفاوت و بيدرد نسبت به مقوله دين و دينشناسي، جريان يا جريانهاي روشنفكري غير ديني، جريانهاي روشنفكري ديني، تيپ يا چهرههاي خدمتگزار تفكر ديني، و جريان دينشناسي احياگرانه.ميدانيم كه هر يك از اين تيپها يا جريانها ـ البته بجز بيدردان ـ ويژگيهاي مختص به خود دارند و در عرصه دينشناسي از جايگاه خاصي برخوردارند. روشنفكران غير ديني به دليل دردمندي و برخورداري از ذهن و انديشه خلاق ميتوانند با طرح پرسش و ايجاد سوال در فرا روي دين مداران موجب توسعه و تعميق معرفت ديني بشوند؛ چنانكه روشنفكران ديني در عرصه دينشناسي نقش عمدهاي ايفا ميكنند و خدمتگزاران تفكر ديني نيز در تهيه مواد خام زمينهساز دين پژوهي عميق محسوب ميگردند؛ ولي احياگران تفكر ديني ـ كه عالمان رباني هستند ـ نقش قافله سالاري و مرجع فكري، اجتماعي و معنوي جامعه ديني را ايفا ميكنند7.اين نوع عملكرد در قلمرو ادبيات و هنر نيز قابل تطبيق و اجراست؛ يعني بر اساس الگوي ياد شده ميتوان جريانها يا تيپهاي ادبي معاصر و غير معاصر (پس از ناديده گرفتن جريان ادبي و هنري التذاذي) را به پنج جريان و تيپ تقسيم كرد و مختصات هر كدام از آنها را مورد مطالعه قرار داد؛ يعني ادبيات بيدرد و بيتعهد، جريان ادبي روشنفكري غير ديني (سكولار)، ادبيات روشنفكري ديني، ادبيات خدمتگزارانه و ادبيات احياگرانه. جريان ادبي بيدرد، ادبيات اشرافيت و تيپ مرفهان است آنان به ادبيات به ديده تفنن يا سرگرمي مفيد مينگرند؛ نظير قصيدههاي "اسب" ايرج ميرزا و عارفنامههاي وي؛ امّا ادبيّات روشنفكري غير ديني با نوعي دردمندي و آرمانگرايي انساني آميخته است؛ هر چند ممكن است در گزينش ايدئولوژي و پايگاه فكري خاص به خطا رفته باشد و گمراهي را رواج دهد؛ مانند ادبيات ماركسيست ـ لنينيستي در كشورهاي وفادار به سوسياليسم ماركسيستي و پيروان آنها و يا جريانهاي ادبي آزادي طلب و استبداد ستيز غربگرا و ناسيوناليستها و ادبيات آزاديبخش در نهضتهاي غير ديني؛ چنانكه مرحوم نيما، اخوان ثالث، فروغ فرخزاد و شاملو را ميتوان از نمونههاي جريان ادبي روشنفكران غير ديني شمرد.ولي ادبيّات روشنفكري ديني (شيعي يا غير شيعي) زاييده ارزشها و انديشه ديني است؛ او ميخواهد با هنر و ادب خويش، جامعه را به ارزشها و نگرشهاي الهي فراخواند و با ارزشهاي ضد ديني مبارزه كند هر چند نتواند همچون احياگران عرصه ادبيات، شاهكاري جاودانه بيافريند. خدمتگزاران عرصه ادبيات، در يك يا چند فن ادبي متخصصند، يا ديوانها و شاهكارهاي كهن را تصحيح ميكنند و يا متخصص تفسير و تبيين ادبياتند؛ اما گروه ديگر، شاهكار آفرينان قلمرو عرفان و ادبياتند. اينان از دو ويژگي كلان برخوردارند: به لحاظ انديشه يا نگرش و نظام ارزشي به مقام عالم رباني يا ولي اللهي رسيدهاند، و به لحاظ هنري و سخن آرايي نيز در اوج هستند كه حاصل تركيب آن دو، شاهكار و اثر جاودانه خواهد بود كه مصداق كامل آن: قرآن، نهجالبلاغه و خطبهها و نيايشهاي اهل بيت(ع) و بخشهاي عمدهاي از آثار شاهكار آفريناني است كه از آبشخور ثقلين سيراب گشته و از شلعههاي هنري و معرفت آن قبسي برگرفتهاند؛ آنجاست كه:
گر شود دريا قلم بيشه مديد
مثنوي را نيست پاياني پديد
مثنوي را نيست پاياني پديد
مثنوي را نيست پاياني پديد
كس چو حافظ نگشود از رخ انديشه نقاب
تا سر زلف عروسان سخن شانه زدند
تا سر زلف عروسان سخن شانه زدند
تا سر زلف عروسان سخن شانه زدند
اي خدا بنماي جان را آن مقام
كه در او بي حرف ميرويد كلام
كه در او بي حرف ميرويد كلام
كه در او بي حرف ميرويد كلام
3. سبك ادبيات انقلاب اسلامي
ادبيات انقلاب اسلامي تداوم انقلاب ادبي قرآن و اهل بيت(ع) است كه در هزار و چهارصد سال پيش در مكه به منصه ظهور رسيد و در اندك زماني در جهان طنين افكند و وارد عرصه ادبيات فارسي شد و پس از ايجاد انقلاب تكاملي عظيم در پيام و هنر؛ بر اثر حاكميت ناصالحان، قرنها در عرصه فرهنگ ما ـ بخصوص در صد ساله اخير ـ كمرنگ يا وارونه مطرح شد و اينك با نهضت جهاني امام خميني(س) حياتي دوباره يافته و دنياي اسلام و ملتها را به انقلاب بنيادين ادبي و هنري فرا خوانده است:
زلف آشوبي رب در شب هو پيچيده است
در جهان و اعتصموا واعتصموا پيچيده است
در جهان و اعتصموا واعتصموا پيچيده است
در جهان و اعتصموا واعتصموا پيچيده است
زين همرهان سست عناصر دلم گرفت
شير خدا و رستم دستانم آرزوست
شير خدا و رستم دستانم آرزوست
شير خدا و رستم دستانم آرزوست
عاشقم من بر فن ديوانگي
دورم از فرهنگ و از فرزانگي
دورم از فرهنگ و از فرزانگي
دورم از فرهنگ و از فرزانگي
چند از اين الفاظ و اضمار و مجاز
سوز خواهم سوز، با آن سوز، ساز
سوز خواهم سوز، با آن سوز، ساز
سوز خواهم سوز، با آن سوز، ساز
يا رب درون سينه، دل با خبر بده
سيلم، مرا به جوي تُنُك مايهاي مپيچ
جولانگهي به وادي كوه و كمر بده
درباده نشاه را نگرم آن نظر بده
جولانگهي به وادي كوه و كمر بده
جولانگهي به وادي كوه و كمر بده
گريزد از صف ماهر كه مرد غوغانيست
هر آنكه كشته نشد از قبيله ما نيست
هر آنكه كشته نشد از قبيله ما نيست
هر آنكه كشته نشد از قبيله ما نيست
من از بينوايي نيم روي زرد
غم بينوايان رخم زرد كرد
غم بينوايان رخم زرد كرد
غم بينوايان رخم زرد كرد
چو عضوي به درد آورد روزگار
تو كز محنت ديگران بيغمي
نشايد كه نامت نهند آدمي
دگر عضوها را نماند قرار
نشايد كه نامت نهند آدمي
نشايد كه نامت نهند آدمي
در عرصه انديشه من با كه توان گفت
غمخوار بجز درد و، وفاداري بجز درد
از درد سخن گفتن و از درد شنيدن
چون جام شفق موج زند خون به دل من
با خون شهيدي است كه جوشد زدل خاك
هر جا كه در آغوش صباغنچه وردي است9
سرگشته چه فريادي و خونين چه نبردي است
جز درد كه دانست كه اين مرد چه مردي است
با مردم بيدرد نداني كه چه دردي است
با اين همه دور از تو مرا چهره زردي است
هر جا كه در آغوش صباغنچه وردي است9
هر جا كه در آغوش صباغنچه وردي است9
ياد شهيداني كه در بدر آرميدند
ياد احد، ياد بزرگيها كه كرديم
شبگير ما در روز خيبر ياد بادا
كو ميثم، آن خرما فروش نخل طه
اينك كه آيا ضامن اين دين و دين است
آيا كدامين دست نصرت با حسين است10
نامردم آزهند و مردي آفريدند
آن پهلوانيها، سترگيها كه كرديم
قهر خدا در خشم حيدر ياد بادا
كو اشتر، آن دست علي در روز هيجا
آيا كدامين دست نصرت با حسين است10
آيا كدامين دست نصرت با حسين است10
كيست آن لايي الايي يك لا جامه
تا چو شمشير علي گرم كند هنگامه
تا چو شمشير علي گرم كند هنگامه
تا چو شمشير علي گرم كند هنگامه
خرقه پوشان به وجود تو مباهات كنند
پارسايان سفر كرده در آفاق شهود
پي به يك غمزه اشراقي حشمت نبرند
بعد از اين شرط نخستين سلوك اين باشد
كه خط سير نگاه تو مراعات كنند13
ذكر خير تو در آن سوي سماوات كنند
با نسيم صلوات تو مناجات كنند
گرچه صد مرحله تحصيل اشارات كنند
كه خط سير نگاه تو مراعات كنند13
كه خط سير نگاه تو مراعات كنند13
جايگاه همزباني و همگونگي
در پاسخ اين پرسش به اختصار ميتوان گفت كه نقاد ادبي بايد با اثر ادبي مورد نقد ـ نقد همه جانبه يا از بعدي محدود ـ سنخيت و همگونگي داشته باشد. براي مثال، نقد همه جانبه يك شاهكار ادبي؛ نظير ديوان حافظ يا مثنوي مولوي، مستلزم همگونگي و سنخيت در سه ركن بنيادين است: همگونگي در انديشه و نگرش، همگونگي در احساس، و همگونگي هنري. همگونگي در انديشه و نگرش به مفهوم اين است كه ناقد بايد از جنبه معرفت و شناخت جهان، انسان، دين و عرفان با مولانا كفو و مشابه باشد تا بتواند به دنياي انديشه عميق و ناپيدا كرانه وي راه يابد و با او همسخن شود و مولوي نيز با او وارد گفتگو گردد؛ چنانكه همگونگي در احساس ـ كه به مفهوم همدردي قلبي و دروني با مولاناست ـ مستلزم رسيدن به مقام شخصيت رباني و داشتن احساس و ذائقه عرفاني است وگرنه به گفته حافظ:
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هائل
كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
مدعي خواست كه آيد به تماشاگه راز
دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد
دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد
دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد
دلستاني، دل ز من ناگه ربودي كاشكي
آشنايي، قصه دردم شنودي كاشكي
آشنايي، قصه دردم شنودي كاشكي
آشنايي، قصه دردم شنودي كاشكي
از درد سخن گفتن و از درد شنيدن
با مردم بيدرد نداني كه چه دردي است
با مردم بيدرد نداني كه چه دردي است
با مردم بيدرد نداني كه چه دردي است
دومجرد شو مجرد را ببين
عقل گردي، عقل را داني كمال
عشق گردي، عشق را بيني جمال
ديدن هر چيز را شرط است اين
عشق گردي، عشق را بيني جمال
عشق گردي، عشق را بيني جمال
عقل گردي، عقل را داني كمال
عشق گردي، عشق را بيني جمال
عشق گردي، عشق را بيني جمال
عشق گردي، عشق را بيني جمال
مي نداند حال پخته هيچ خام
پس سخن كوتاه بايد والسلام
پس سخن كوتاه بايد والسلام
پس سخن كوتاه بايد والسلام
هر گنج سعادت كه خداداد به حافظ
از يمن دعاي شب و ورد سحري بود
از يمن دعاي شب و ورد سحري بود
از يمن دعاي شب و ورد سحري بود
مي صبوح و شكر خواب صبحدم تا چند
به عذر نيمشبي كوش و گريه سحري
به عذر نيمشبي كوش و گريه سحري
به عذر نيمشبي كوش و گريه سحري
نازپرورده تنعم نبرد راه به دوست
عاشقي شيوه رندان بلاكش باشد
عاشقي شيوه رندان بلاكش باشد
عاشقي شيوه رندان بلاكش باشد
سالها دخمه خود ظلمت زندان كردم
تا به ويرانه خود گنج قناعت جستم
من هم از خود نرسيدم به ديار سيمرغ
اگرم مرد سخن نام كني خود داني
هنري نيست كه همسايه حرمانش نيست
من هم اين كسب هنر از در حرمان كردم15
تا دري رخنه به ميخانه رندان كردم
قصر آمال و اماني همه ويران كردم
طي اين باديه با رستم دستان كردم
سالها خدمت مردان سخندان كردم
من هم اين كسب هنر از در حرمان كردم15
من هم اين كسب هنر از در حرمان كردم15
چكيده سخن
آسيبها و آفتهاي ادبيات در دو عرصه قابل بررسي است: آسيبهاي درون شخصيتي چون: عدم تخيل خلاق، يك بعدينگري به آفرينهها و عدم سنخيت ميان عالم و معلوم وعرصه روابط معلومات اهل هنر و ادب با زمان، گذشته و اسلام، كه بريدگي هر يك از اين روابط بر پيكره ادبيات آسيب جدي وارد ميسازد. از سوي ديگر، چون آفتشناسي و رشد ادبيات در گرو جريانشناسي ادبي است، بحث جريانشناسي مطرح گرديد و خاطرنشان شد كه بر اساس جريانشناسي در قلمرو دينشناسي و حوزه فلسفه دين، پنج جريان ادبي قابل شناسايي است: ادبيات بيتفاوت يابي درد، ادبيات روشنفكري غيرديني، ادبيات روشنفكري ديني، جريان ادبي خدمتگزار و جريان ادبي احياگرانه؛ و چون ادبيات ديني ـ كه عبارت از ادبيات روشنفكري ديني و احياگرانه يا شاهكار ادبي ديني بود ـ با تمام ويژگيهايش در چهره ادبيات انقلاب اسلامي تجلي كرده است؛ ويژگيهاي ادبيات انقلاب مطرح شد و اين نتيجه به دست آمد كه ادبيات انقلاب اسلامي يا ادبيات احياگرانه داراي چهار ويژگي اساسي است:اول، پيوستگي با زمان، گنجينههاي كهن و معارف ديني؛دوّم، عرفان متعالي به لحاظ انديشه و پيام؛سوّم، دردمندي ديندارانهچهارم، ثقلين محوري در عرصه هنر و سخنآرايي.اين ويژگيها، ادبيات انقلاب اسلامي و ديني ما را از سبكها و جريانهاي ادبي ديگر متمايز ميسازد و فصل سبز تازهاي به روي اهل ادب و هنر ميگشايد. در خاتمه به اين نكته اشاره شد كه آموزگار و نقاد ادبيات احياگرانه يا شاهكارهاي ادبي ـ عرفاني دنياي اسلام بايد با شاهكارآفرينان در سه زمينه همزباني و همگونگي داشته باشد: همزباني و همگونگي در انديشه و نگرش، همگونگي يا همدلي در احساس، و همزباني يا همگونگي در هنر و فنون سخنسازي و سخنآرايي. اين اصل اساسي در عرصه نقد، پاسداران امروز و آينده مرزهاي ادب و هنر را در سه قلمرو به سير و سلوك بيوقفه و جدي فراميخواند: سير و سلوك علمي در حوزه انديشه و نگرش، سير و سلوك معنوي در حوزه خانه تكاني دل از تعلقات، و سير و سلوك هنري در عرصه آفرينههاي ادبي.12/4/751. ابن خلدون، عبدالرحمن؛ مقدمه؛ ترجمه محمد گنابادي، ج 2، ص 1224.
2. آل احمد، حبدل؛ غربزدگي؛ ص 183 ـ 184.
3. مجله ادبيات معاصر؛ ش 2، ص 4 ـ 5.
4. شريعتي، علي؛ مجموعه آثار؛ هنر، ص 93 ـ 94.
5. مطهري، مرتضي؛ تماشاگهراز؛ صدرا، ص 192 ـ 193.
6.نهجالبلاغه؛ ترجمه شهيدي، حكمت 148 و 301.
7. ر. ك: نگارنده؛ درآمدي بر مباني آثار و انديشههاي امام خميني(س)؛ فصل احياگري در دين و احياگريهاي امام خميني(س)، نشر عروج.
8. نهجالبلاغه؛ ترجمه شهيدي، حكمت 147.
9. اوستا، مهرداد، روزنامه رسالت، ش 2980، ارديبهشت 1375.
10. باقري، ساعد و محمد رضا محمدي نيكو؛ شعر امروز، ص 184.
11. ر. ك: سوره؛ دوره 1، ش 1، ص 8.
12. ر. ك: نگارنده؛ درآمدي بر مباني آثار و انديشههاي امام خميني(س)؛ فصل عرفان متعالي امام خميني(س).
13. اخلاقي، زكريا؛ دفتر تبسمهاي شرقي؛ ص 25 ـ 26.
14. نگارنده؛ در نقش قرآن و حديث در گسترش زبان و "ادبيات فارسي"، مجله نامه مفيد؛ ش 5، ص 51.
15. شهريار؛ كليات ديوان فارسي؛ انتشارات نگاه، ج 2، ص 920.