پايان كتاب و عرض سپاس
بدرگاه يزدان يكتا، سپاس
«سپاسى ز دامان گل پاكتر
كه توفيق حق مر مرا شد رفيق
گزينم گل تازه زين بوستان
معطّر كنم ز آن مشام خرد
ادب را دهم زيب و فرّ با هنر
دگرگون كنم راه و رسم كهن
بتاريخ بهمن مه شصت و چار،
مرا عزم گرديد آن گاه جزم
به شش ماه آماده شد نظم و نثر
چو مهر آمد و سال شد شصت و پنج
نوشتش بخطّ خود «اميدوار»
هم «عبد الرّضا» ى هنرمند من،
نوشت آنچه سرفصل و ديباچه بود
سپس «صالحى» نسخ آنرا نوشت
خدايش دهد جاى اندر بهشت
سپاسى فزونتر ز حدّ قياس
ز آواى بلبل طربناكتر»
كه گامى زنم چند در اين طريق
برم ارمغان در بر دوستان
زنم سكّهاى نو، بنام خرد
شود رغبت انگيزتر، اين اثر
روان گويم از قول مولى، سخن
گزيدم ز گفتار او من، هزار
كه اين گفتهها را در آرم بنظم
بزد سر بافلاك، اين طرفه قصر
رسيدم پس رنج، آنگه بگنج
كه پشت و پناهش بود كردگار
همان خوب و فرزانه فرزند من،
در اين كار سعى فراوان نمود
خدايش دهد جاى اندر بهشت
خدايش دهد جاى اندر بهشت