بر اساس گفتههاي همسر و دوستان شهيد ستاري نور چراغ مطالعه به ميز بر ميخورد و روشنايي اندكي را در فضاي اتاق ميپاشيد همسر تيمسار تا زماني كه او كار ميكرد بيدار بود و خود را با انجام كارهاي عقب افتاده سرگرم ميكرد با سيني چاي وارد اتاق تيمسار شد او در حال بررسي نامههاي رسيده بود - خسته نباشيد !- متشكرم - منصور ! چرا اينقدر سر اين نامهها دقيق ميشوي ؟ امضا كردن يك نامه كه اين همه وقت نميخواهد تيمسار نگاهي به او انداخت و گفت - خانم ، فردا ميگويم كسي جاي من همه نامهها را امضاء كند - تا اين وقت شب بيدار ماندي كه مزاح كني ؟ لااقل وقتي مزاح ميكني كمي هم بخند - بيا خانم ، بگير بخوان ! ببينم اي نامه چقدر ميتواند انسان را بخنداند همسر تيمسار نامه را از او گرفت و با صداي بلند خواند سلام ! نميدانم شما را بايد چگونه صدا كنم تيمسار ستاري يا آقاي ستاري ، شايد بهتر باشد بگويم پدر ستاري ، اگر شما اجازه دهيد در خانوادة بزرگ نيروي هوايي پدرم عضوي بود كه بعد از رفتنش به سراي باقي ، مادر تنها شد و هنوز درد تنهايياش را از من و خواهرم پنهان ميكند او ميانديشد كه ما نميدانيم چرا شبها از درد دستهايش مينالد نميداند كه ميدانيم بعد از رفتنمان به مدرسه ، او هم به خانههاي مردم ميرود و كار ميكند ما حتي او را ديدهايم و او نميداند پدر ستاري ! من و خواهرم خيلي فكر كرديم به هيچ كس نميتوانيم بگوييم اولاً مادر مغرور است ثانياً كسي را نداريم تمام تلاش مادر براي از بين بردن كمبودهاي ماست ديروز وقتي از مدرسه برميگشتم قصاب محلمان را ديدم كه مشغول جر و بحث با مادر بود مادر سكوت كرده بود قصاب هر چه ميخواست گفت و مادر پولش را چنگ زد و برداشت سرش پايين بود از آنجا خارج شد و مرا نديد كه ايستاده بودم دستهايش ميلرزيد هنوز صداي مرد آزارم ميدهد مگر 250 گرم گوشت چند ميشود كه چانه ميزني ، آن هم هميشه ؟ پدر ستاري ! من و خواهرم ميبينيم كه مادرمان از كار زياد و طاقت فرسا مثل شمع آب ميشود و هر روز رنجورتر و ضعيفتر ميشود ما تنها بعدا از خدا او را داريم اگر به ما كمك نشود آيندهاي نامعلوم به سرنوشت ما چنگ خواهد زد بعد از خدا پناهمان شماييد و دلمان ميخواهد به عنوان يك پدر به وضع زندگي ما رسيدگي كنيد اگر شما كمكمان كنيد مادرم از اين همه فلاكت راحت ميشود خواندن نامه كه به پايان رسيد ، تيمسار پرسيد - حالا خانم شما بگوييد ميتوانم يك امضا بكنم ، و بنويسم ملاحظه شد ؟ آيا يك پدر ميتواند در مقابل فرزندانش بيتفاوت باشد ؟بغض گلوي همسرش را گرفت ، خودش را كنترل كرد و گفت نه هواي بيرون سوز داشت و شب از نيمه ميگذشت ستاره صبح در آسمان سوسو ميزد و هنوز اندكي از غبار شب در هوا معلق بود تيمسار نگاهي به آسمان انداخت ، نفس عميقي كشيد و به طرف اداره حركت كرد سه شنبه 13 ديماهميدان ورزش هنر آموزان نيروي هوايي در مسيرش قرار داشت هر روز صبح زود هنر آموزان به آنجا ميآمدند و به صورت گروهي ورزش ميكردند تيمسار از كنار آنها كه ميگذشت ، غرق تماشا ميشد از ماشين پياده شد و به كنار ميدان ورزش رفت هنر آموزان با حركات زيباي عبور از موانع چشم هر بينندهاي را خيره ميكردند تيمسار محو تماشاي آنها شد حتي آمدن تيمسار ميرزا و احترام گذاشتن او را متوجه نشد ميرزا سلام كرد تيمسار سر برگرداند و با لبخند گفت - كيآمديد ؟ميرزا گفت همين الان و سپس كارهايي را كه در بارة ورزش و تغذيه هنر آموزان انجام داده بود، به تيمسار گزارش كرد صبح زود بود و پرسنل دفتر فرماندهي هنوز به سر كار خود نيامده بودند ، تيمسار نامهها را روي ميز سرهنگ شريفي ، گذاشت و نامه دختري را كه از او كمك خواسته بود ، جدا كرد و روي آن نوشت - خانم نيكزاد ، همين امروز اين نامه را پيگيري و نتيجه را گزارش كند !با عجله از اتاق خارج شد تا به جاهايي كه براي بازديد انتخاب كرده بود ، برود و ساعت 9 صبح براي پرواز خود را به فرودگاه دوشان تپه برساند قرار بود ، تيمسار ستاري با تيمسار صادقپور كه استاد خلبانش بود ، سفري به منطقه كوشك نصرت قم داشته باشند ، اما صادقپور به رغم اينكه از روز يكشنبه براي اين پرواز برنامهريزي كرده بود ، ولي به علت مه آلود بودن هوا مايل نبود اين پرواز انجام گيرد برج مراقبت ديد خلبان را كمتر از دو كيلومتر گزارش كرده بود لذا به سرهنگ شريفي ، آجودان فرماندهي زنگ زد و گفت - به علت ديد كم فرودگاه ، فعلاً پرواز مقدور نيست به تيمسار بگو منتظر بماند تا هوا بهتر شود چند دقيقه بعد ، تلفن به صدا در آمد صادقپور گوشي را برداشت سرهنگ شريفي با عجله گفت - تيمسار بدون تماس با ما به فرودگاه دوشان تپه رفته و در رمپ منتظر شماست صادقپور به تكاپو افتاد كه در اين وضعيت چگونه از برج مراقبت مهر آباد اجازه پرواز بگيرد بعد از اندكي فكر كردن با برج مراقبت تماس گرفت و گفت كه ميخواهد جهت تهيه گزارش وضعيت هوا ، پروازي را انجام دهد برج مراقبت اجازه داد و او بلافاصله به طرف هواپيما دويد و از فرودگاه قلعه مرغي به پرواز درآمد و در دوشان تپه روي باند نشست هنوز تيمسار نيامده بود صادقپور حدود 20 دقيقه منتظر ماند تا اينكه تيمسار ستاري به باند آمد و با خنده گفت همه چيز كه رو به راه است ؟صادقپور گفت - حالا همي شد ، امروز را منصرف ميشديد ؟تيمسار گفت - ميشد ، ولي بايد همه برنامههايم را به هم ميريختم هر دو خنديدند و در كابين هواپيما نشستند تيمسار هواپيما را روشن كرد و براي پرواز با برج مراقبت تماس گرفت برج به علت ترافيك سنگين فرودگاه مهر آباد آنها را حدود 45 دقيقه منتظر نگه داشته بود و اجازه پرواز نمي داد صادقپور دوباره با برج تماس گرفت و گفت - اجازه پرواز بدهيد ، ما روي آسمان فرودگاه منتظر ميمانيم تا مهرآباد اجازه خروج بدهد برج موافقت كرد تيمسار هواپيما را روي باند دواند دستههاي كلاغ سرتاسر باند را پوشانده بود تيمسار لحظه اي هواپيما را متوقف كرد صادقپور گفت - كلاغ حيوان باهوشي است سريع ميگريزد ، شما پرواز كنيد هواپيما به پرواز درآمد و به سمت منطقه كوشك نصرت اوج گرفت تيمسار طبق معمول در پرواز از فراز حرم امام ره ميگذشت ، آن روز نيز چرخي زد و از بالا به حرم نگريست و گفت - صادقپور ! حرم امام را ببين ، يك دنيا عشق و ايمان در آن پايين آرميده است سپس مسير را به سمت 210 درجه از بالاي كهريزك به سمت كوشك تغيير داد ، از كهريزك به بعد ، هوا صاف شده بود و درياچه نمك از دور پيدا بود تيمسار گفت - ديدن درياچه از بالا خيلي زيبا است ! برويم ببينيم ، آب آن در چه وضعي است صادقپور هيچ ميداني كه اين درياچه از هر گونه آلودگي و ناپاكي به دور است اين همه زلالي آب ، ين همه سپيدي نشان دهندة قداست اين خاك است در يك حاشيهاش حضرت معصومه س و در حاشيه ديگرش مردي از سلاله پاكشان آرميده است تيمسار بعد از اندكي گشت زدن بر فراز درياچه به كوشك آمد و هواپيما را روي باند نشاند و بازديد را شروع كرد بازديد از كوشك تا ظهر طول كشيد تيمسار و صادقپور بعد از خواندن نماز و صرف نهار به تهران پرواز كردند در تهران ، پرسنل فرودگاه قلعه مرغي منتظر تيمسار بودند تيمسار هواپيما را فرود آورد او در نظر داشت كه از دانشكده پرواز و موزه نيروي هوايي بازديد كند از فرمانده پرسيد - همه آمادهاند ؟او پاسخ مثبت داد تيمسار متوجه شد پرسنل به علت اينكه منتظر آمدنش بودهاند تا آن ساعت ناهار نخوردهاند ، لذا از فرمانده پرسيد - بچهها ناهار خوردهاند ؟فرمانده گفت - قربان مشكلي نيست بعد از بازديد ميخورند تيمسار گفت - به بچهها بگو همه بروند ناهار من اين جا هستم بعد از ناهار بازديد ميكنيم بازديد ساعت چهار بعدازظهر به پايان رسيد صادقپور براي رفتن اجازه خواست تيمسار گفت -بيا با هم سري به دانشگاه هوايي بزنيم دلم نميخواهد حادثة چندي پيش دوباره تكرار شود بايد همه چيز را خوب كنترل كرد - انفجار ديگ بخار را ميگوييد ؟- بله مگر يادت رفته تعدادي كشته و زخمي هم داشتيم بازديد ما حواسشان را بيشتر جمع ميكند تا ساعت شش عصر ، مشغول بررسي مشكلات آنجا بود در اين موقع تيمسار به صادقپور گفت -وقتت را زياد گرفتم برو به كارهات برس !ساعت هفت ، هوا تاريك شده بود ، تيمسار از دانشگاه به سمت ستاد نيرو حركت كرد در جلو آمادگاه موتور جت سرهنگ شمالي را ديد كه با شخصي در حال صحبت كردن است صدايش زد و گفت - شمالي ! آنجا چه كار ميكني ؟شمالي گفت - با حاجي داريم صحبت ميكنيم الان ميروم سر كارم تيمسار خيلي جدي گفت - بعد از اين ديگه ، نه دوستت دارم و نه پيشت ميآيم سرهنگ شمالي با تيمسار خيلي دوست بود از هيچ گونه تلاشي به خاطر تيمسار دريغ نداشت لذا از شنيدن اين حرف متعجب شده بود ، جلوتر رفت و گفت - تيمسار! متوجه نشدم ، چي فرموديد ؟تيمسار ستاري از پنجره اتومبيل دست به گردن شمالي انداخت و او را به طرف خود كشيد و صورتش را بوسيد و گفت - مزاح بود جدي نگير ميداني خيلي دوستت دارم كاش وقتي بود براي يك فنجان چاي فردا حتماً هستم تا ببينم كار را به كجا رسانديد سرهنگ شمالي مسئوليت آمادگاه موتور جت را به عهده داشت تيمسار صبح روز چهارشنبه ، سري به شمالي زد و سپس براي سركشي به قسمتهاي ديگر رفت عصر ، دوباره برگشت و شمالي را با خود براي بازديد از ساخت اتومبيل برد و گفت - به آقام مقام معظم رهبري قول دادهام ماشين را تا 19 بهمن آماده كنم ولي هنوز خيلي از كارهايش باقي مانده شمالي گفت - پس حالا چه كار ميخواهيد بكنيد ؟تيمسار پاسخ داد -بايد شبانه روز كار شود به شعبه رسيده بودند تيمسار از ماشين بازديد كرد اندكي در طراحي يكي از قسمتهاي اتومبيل ايراد ديده ميشد به سرهنگ نصرالله پناهي ، مسئول ساخت آن ، گوشزد كرد و گفت - اين ايراد را برطرف كنيد فردا به كيش ميروم و عصر كه برگشتم مستقيماً به اين جا ميآيم ، ببينم چه كردهايد ساعت 11 شب ، تيمسار از همه خداحافظي كرد و به منزل رفت پنجشنبه 15 ديماهجلسه شوراي فرماندهان پدافند هوايي به مدت سه روز در كيش برگزار شده بود ، تيمسار ستاري قرار بود براي مراسم اختتاميه سخنراني كند ساعت 9 صبح به تيمسار يميني ، اطلاع داده شد كه هواپيماي تيمسار ستاري تا ده دقيقه ديگر در باند فرود ميآيد او به اتفاق ساير فرماندهان جلسه را تعطيل كردند و به استقبال تيمسار رفتند هواپيماي تيمسار در باند نشست و او به همراه معاونتهاي خود از آن پايين آمد و به سمت سالن برگزاري جلسه به راه افتاد تيمسار در جلسه دو ساعت سخنراني كرد و چنان حرف ميزد كه همه از حالت حرف زدنش متعجب شده بودند نكاتي را در بارة آينده نيرو به فرماندهان متذكر شد ، كه انگار وصيت نامه ميخواند تيمسار و همراهان او پس از صرف ناهار به مقصد اصفهان پرواز كردند هواپيماي جت استار غرش كنان در آسمان پايگاه اصفهان ظاهر شد و اندكي بعد روي باند ايستاد و تيمسار و همراهانش از پلكان هواپيما پايين آمدند فرمانده پايگاه به استقبال آمده بود احترام نظامي گذاشت و با عرض خير مقدم ، اعلام كرد كه پايگاه براي بازديد تيمسار فرماندهي آماده است تيمسار از همان جا بازديد را آغاز كرد ابتدا به گردان نگهداري رفت و مرحله كار اورهال كردن يكي از هواپيماها را مشاهده كرد و گفت - تلاشهايتان دارد به نتيجه ميرسد سپس به انبارهاي تداركاتي رفت سرهنگ شاه حيدري يك روز قبل از تهران به دستور تيمسار آمده و انبارها را براي بازديد آماده كرده بود تيمسار يك به يك قطعات موجود در انبارها را بازديد كرد اين كار سه ساعت به طول انجاميد بعد از بازديد ، در گوشه يكي از انبارها كه براي پذيرايي در نظر گرفته شده بود ، تيمسار و همراهان جمع شدند سر ميز تيمسار مير عشقالله فرمانده پايگاه اصفهان از پذيرايي مختصر خود شروع به معذرت خواهي كرد تيمسار ياسيني به شوخي گفت - صبح تا شب ما را دوانديد و حالا معذرت خواهي مي كنيد ؟مير عشقالله گفت - هر كاري شما بفرماييد در خدمتتان هستم ياسيني گفت - اصفهان اين همه جاهاي ديدني دارد به جاي اين همه دواندن ما را ميبرديد هتل عباسي ، آسمان كه به زمين نميآمد مير عشقالله گفت - حتماً ، ولي بستگي به نظر تيمسار دارد شايد وقت نداشته باشند تيمسار ستاري متوجه صحبتهاي آنها شد با لبخندي گرم گفت - شما سيدها به هم چه مي گوييد ؟مير عشقالله گفت - برنامه ريزي ميكنيم امشب را به هتل عباسي برويم تيمسار پرسيد - چرا هتل عباسي ؟!ياسيني با لبخندي كنايه آميز گفت - تيمسار مير عشقالله چون در بازديدهاي قبلي ما را به جاهاي مختلف اصفهان برده ، اين دفعه ميخواهد ، يك شام در هتل عباسي بدهد تيمسار ستاري گفت - حالا به كارهايمان برسيم ، به هتل عباسي هم ميرويم مير عشقالله گفت - شما امشب اين جا بمانيد ، هر كجا بخواهيد ميبرم تيمسار گفت - كجا بهتر از همه جاهاست ؟مير عشقالله گفت - از نظر اقتصادي ، پاساژ هنر البته پاساژ ملت هم بد نيست تيمسار براي اينكه مجدداً بازديد را شروع بكند به تمام پرسنل رو كرد و گفت - موافقيد اول بازديد كنيم و بعد تفريح سپس دسته جمعي براي ادامه بازديد به انبار قطعات هواپيما رفتند تيمسار وقتي قطعات را ديد با خوشحالي غير قابل وصفي گفت - بحمدالله براي اورهال كردن هواپيماهاي موجود كمبود قطعه نداريم سپس رو به مير عشقالله كرد و گفت - سيد اين جا براي من پاساژ هنر است همة اين قطعات طلا هستند قدر اينها را بايد بدانيم كه براي ما افتخار ميآفرينند در پايان بازديد گفت - خوب اين از پاساژ هنر ، حالا برويم پاساژ ملت را ببينيم مير عشقالله گفت - منظورتان يك انبار ديگر است ؟تيمسار گفت - اينها ثروتهايي هستند كه در هيچ پاساژي پيدا نميشود برق انبار بعدي اشكال پيدا كرده بود و تيمسار براي اينكه آنجا را نيز بازديد كند با چراغ قوه اين كار را انجام داد قطعات موجود را به دقت بررسي كرد در چهره تيمسار خوشحالي زايدالوصفي ديده ميشد كه براي سايرين جاي تعجب بود تيمسار رزاقي از مير عشقالله پرسيد - شما چه كار كردهايد كه تيمسار اين قدر خوشحال هستند ؟مير عشقالله گفت - نميدانم ، ولي فكر كنم ايشان خوشحالياش از بازديد خوبي است كه داشتهاند ولي كسي نميدانست كه خوشحالي او از الهامي است كه از شوق وصل به او دادهاند كمكم خورشيد بساط خودش را از ديوار انبارها برميچيد و با رفتنش سوز گزندهاي را به جا ميگذاشت تيمسار لحظهاي احساس سردي كرد ، زيپ كاپشنش را بالا كشيد و نگاهي به خورشيد در غروب نشسته انداخت خورشيد همانند طشت خوني از پس شاخههاي استخواني درختان نمايان بود و كران تا كران آسمان را به رنگ خون در آورده بود اين آخرين نگاه تيمسار به خورشيد روز پانزدهم ديماه بود در ژرفاي نگاهش گويي از خورشيد ، شهادت ميخواست كه در روز واپسين ، شهادت بدهد ، از رنجها و سختيهاي دوران كودكياش ، از مشقتهاي دوران تحصيلش و از تلاشهاي او براي سازندگي و اعتلاي ميهن اسلامياش از تلاشي كه ميبايست در عمر صد سالهاش انجام دهد ولي در 46 بهار آن را به سرانجام رساند شهادت بدهد كه چگونه بر هر يتيمي ميرسيد لقمه از گلوي خودش ميكاست و به دهان او ميگذاشت و هميشه دست نوازشگرش بر سر آنان سايبان گسترده بود وقت اذان شده بود گلبانك الله اكبر از گلدستههاي مساجد به گوش ميرسيد در گوشه يكي از انبارها تيمسار و همراهانش به نماز ايستادند و بعد از نماز دوباره بازديد را تا آخرين انبار ادامه دادند در پايان تيمسار به مير عشقالله گفت - همه چيز مرتب و به اندازه كافي وجود داشت انشاء الله در بازديدهاي بعدي براي شام ميمانيم مير عشقالله گفت - چرا امشب نميمانيد ؟تيمسار گفت - در تهران كار زيادي دارم به بچههاي سازندة اتومبيل قول دادهام ، امشب به آنها سر بزنم لحن تيمسار طوري بود كه ديگر مير عشقالله بيشتر از اين نتوانست تعارف كند لذا به همراه معاونين خود ، مهمانان را تا باند فرودگاه بدرقه كرد ساير مهمانان كه همراه تيمسار بودند ، يك به يك بدرقه كنندگان را در آغوش گرفتند و به گرمي از آنها خداحافظي كردند و در هواپيما نشستند خلبان ، هواپيما را براي پرواز آماده كرد و با لحظههايي كه به سرعت زمان را با خود به جلو ميبرد هواپيما را به دل آسمان كشاند ستارگان در آن تاريكي ميدرخشيدند انگار كه در سوز شبانگاهي زمستان لرز برداشته بودند تيمسار مير عشقالله با همراهانش به طرف ترمينال حركت كردند به معاونش گفت - امشب هوا خيلي سرده نميدانم چرا نگذاشتند براي صبح پرواز كنند - از نگاه تيمسار ميشد فهميد عجله داشتند ، اما شب كه كاري از پيش نميرود - شعبه فني روي طرح ماشين شبها هم كار ميكنند تيمسار نظارت مستقيم روي اين طرح دارد حتماً لازم بوده امشب سري به آنجا بزند - تيمسار ! يك چيزي را نفهميدم راستش را بگويم برايم ثقيل بود هر چه فكر ميكنم از آن لحظههايي بود كه هي در فكر آدم تكرار ميشود جلو چشم آدم ميآيد ، انگار ميخواهد چيزي به آدم بگويد - نميفهمم چه ميگويي ، كدام لحظه ؟ توضيح بهتري بده خود من هم كلافهام براي خودم دليل هم ميآورم ، اما راضي نميشوم چرا بايد تيمسار عجله كند !- موقع خداحافظي هميشه تيمسار ستاري دست ميداد و يا روبوسي ميكرد ، اين بار طور ديگري بود وقتي براي خداحافظي در آغوششان گرفتم بوي بهشت به مشامم رسيد - مگر بوي بهشت را ميشناسي ؟- نه كسي يا چيزي به من فهماند گرمي دستهاي تيمسار طور ديگري بود انگار تب ملايمي در او جاري بود در آن هواي سرد ميشد دقيق متوجه شد - من هم شبيه احساس تو را دارم وارد ترمينال شدند دژبان در ورودي احترام نظامي گذاشت و گفت - تيمسار ! براي هواپيماي تيمسار ستاري حالت اضطراري اعلام شده است مير عشقالله سريع با پست فرماندهي تماس گرفت آنها هم حالت اضطراري را تأييد كردند سپس به رمپ پروازي رفت ماشين امنيت پرواز آنجا بود تيمسار مير عشقالله به سرعت به داخل ماشين رفت و از برج اشكال فني هواپيما را پرسيد پشت خط ، شخصي با گريه گفت - هواپيما در جاده نايين يزد سانحه ديده است تيمسار نميدانست چه ميشنود ، دوباره پرسيد -چي شد ؟!-هواپيماي حامل تيمسار ستاري سقوط كرد مير عشقالله شوكه شده بود انگار تمام ستارگاني كه تا لحظهاي پيش ميدرخشيدند سنگ شده و بر زمين ميباريدند سرش گيج ميرفت برايش باور كردني نبود مسير هواپيما در سمت شمال فرودگاه در مسير تهران بود ، ولي در جنوب شرقي دچار سانحه شده بود اندكي كه به خود آمد ، به برج مراقبت رفت از آن بالا شعلههايي ديده ميشد كه معلوم نبود ، شعله سانحه است لذا از برج پايين آمد و به همراه پرسنل فني آتش نشاني خود را به محل سانحه رساند نزديك محله سانحه عدهاي راه ميرفتند دلش باز شد با خوشحالي گفت - خدا را شكر ، سرنشينان هواپيما سالمند اما نزديك تر كه رفتند ، بچههاي گروه ضربت را ديدند كه به علت نزديك بودن به محل سانحه خود را زودتر رسانده بودند پرسنل آتش نشاني ، شعلهها را كه ديوانه وار زبانه ميكشيد ، خاموش ميكردند تيمسار به طرف شعلههاي آتش دويد معاونش دست او را گرفت و مانع شد تيمسار خودش را جلو انداخت و فرياد زد -چرا باور نميكنيد اين آتش سوزنده نيست جايي كه ستاري باشد تكهاي از بهشت است انگار شعلههاي آتش كه تا بيكران آسمان بالا ميرفت ميخواست خبر شهادت تيمسار را تا همه جا بكشاند وقتي جنازههاي شهدا را از ميان لاشه هواپيما بيرون كشيدند تيمسار مير عشقالله جنازه شهيد تيمسار ستاري را از ميان ساير شهيدان پيدا كرد و درحالي كه به شدت ميگريست ، گفت - خدا رحمتت كند اي انسان بزرگ ، اي كه به خاطر زندگي چنان ميدويدي كه انگار فنايي براي آن نبود و به مرگ و شهادت آن گونه مينگريستي كه انگار هر دمت و نفس كشيدنت ، بازدمي نخواهد داشت !اي پاكباز عرصة عشق ، اين شهادت عاشقانه مباركت باد