وقتي كه در روزگاران قبل` از سمت جنوب وارد كميجان ميشديم ، سردر بلند و طاقنماي گچكاري شده و سفيد قلعة جعفرخان بهادري به پيشوازمان مي آمد ، پس از گذر از مقابل آن ، بر بالاي تپه اي در سمت راست جاده ، قلعه بلند و پرشكوه سرهنگ با دهها اتاق و طبقات مختلف خودنمايي ميكرد كه نماي خشن و غير دوستانه اي را بذهن متبادر ميكرد . بعد از گذر از مقابل اين دو قلعه به قلعة وسيع و پردار و درخت عابدين خان ميرسيديم كه باروهاي بلندي داشت و در اطرافش چندين برج بلند ساخته شده و آنرا مانند دژي جنگي به نمايش مي گذاشت ، نهر وسيعي آب قنات بزرگ كميجان را بدرون اين قلعة بزرگ ميبرد . علاوه بر اركها و قلعه هاي اربابي ، خانه هاي بزرگ و وسيعي نيز در گوشه گوشة كميجان وجود داشتند كه دروازه هاي بزرگ و سوراخهاي افساربند اسب و دالانهاي دراز سرپوشيده و اتاقهاي مجلل در طبقات فوقاني و حياط هاي اندروني و بيروني داشتند و به متمولين و افراد بانفوذ محلي تعلق داشت . اما اكنون و فقط پس از گذشت 40سال از آن ايام ، تمام آن بناهاي پرشكوه كه هريك در دل خود هزاران خاطره تلخ و شيرين از كاميابيها و ناكاميها ، مردم داريها و مردم ستيزيها داشتند ، دست بدست گشته و در طرحهاي مختلف تعريض خيابان و نوسازي ساختمانها قرار گرفته و از بين رفته اند و اينك حتي خشتي از آنها برجاي نمانده است . حتي خانة كوچكي كه پدرم در سال 1332 شمسي ساخته و خانواده اش را در آن جاي داده بود و من و بچه هاي كوچكتر خانواده نيز در همان خانه پا بعرصة وجود گذاشته بوديم مشمول طرح تعريض خيابان گرديد و تقريباً بتمامي از بين رفت .
بقول شاعر حماسه سراي ايران فردوسي كبير :
بناهاي آباد گردد خرابز باران و از گردش آفتاب
ز باران و از گردش آفتابز باران و از گردش آفتاب
پس واضح است كه همه چيز در گذر زمان و در اثر باد و باران از بين خواهند رفت مگر چيزي كه نشاني از فرهنگ بر پيشاني داشته باشد . و اين چنين شد كه بقول فردوسي كبير :
پي افكندم از نظم كاخي بلندكه از باد و باران نيابد گزند .
كه از باد و باران نيابد گزند .كه از باد و باران نيابد گزند .
با تقديم احترام به ارواح پاك و مطهرتمامي شهداي والامقام وهمة درگذشتگان منطقة كميجان و تشكر مجدد و آرزوي توفيق بيشتربراي اعقاب و بازماندگانشان كه هم اكنون در راه پيشرفت منطقه اي و عظمت ملي سعي و كوشش مي كنند ، اين مختصر را به تمام كميجاني ها تقديم مي نمايم . محمد كميجاني ( جاويدراد )
مقدمه
از كجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود ؟ بـه كجا مي روم ؟ آخر ننمايي وطنم ؟ در پي تحولاتي كه پس از كودتاي 28 مرداد 1332 روي داد و بدليل اتخاذ سياستهاي تمركز گرايانه ، صنايع و خدمات در تهران گسترش يافت و تعداد زيادي از مردم سختكوش و با همت كميجان نيز به آن شهر مهاجرت كردند . اين افراد مهاجر كه در شهر تهران غريبه بودند ، از همان ابتدا با همشهريهاي خود حشر و نشر داشتند و به حل و رفع مشكلات كساني كه بهر دليل نياز به كمك پيدا ميكردند ، ياري مي نمودند ، ولي با محدود شدن وقت مردم و گرفتار شدن آنان در مسايل و مشكلات شخصي و گسترش خانواده ها ، حشر و نشر و ملاقات با همشهريها و خيلي از بستگان كمتر شده و منحصر به شركت در مراسم جشن هاي عروسي و وليمه و شركت گسترده و تقريباً عمومي در مراسم عزاداري و مجالس ختم گرديد . بسيار محتمل و ممكن است كه يك فرد كميجاني ، عليرغم دريافت كارت دعوت به عروسي و ساير جشنها ، در مراسم عروسي يكي از دوستان و بستگان و همشهريانش شركت نكند ولي چنانچه بهر وسيله اي از زمان و مكان برگزاري مجلس ختم و يادبود و ترحيم مربوط به يكي از همشهريانش مطلع شود، بطور قطع در آن مراسم شركت نموده و موجب تسلاي بازماندگان ميشود . در اين مراسم گوناگون اغلب به افراد و جوانان زيادي برخورد ميكنيم كه آنها را نمي شناسيم و چه بسا با اين سئوال كه: اين آقا كيه ؟ فرزند چه كسيه ؟ و ازاين قبيل پرسش ها مواجه ميشويم . متأسفانه هركس فقط با هم نسلان و همسالان خود و نسل قبلي آشناست و افراد نسل جوانتر را نمي شناسد ، و اينها همگي ناشي از اين مهاجرت به ديار غربت و پخش و پلا شدن و زاد و ولد در ابر شهر تهران است . درد غربت دردي است كه همة ما درگير آن هستيم ، خصوصاً كساني كه در محيط كوچكتري با ويژگيهاي فرهنگي و قومي خاصي ، زاده و تربيت شده اند ولي براي تداوم حيات خود و خانواده ناگزير از مهاجرت به شهرهاي بزرگتر شده و اكنون فرزندان خود را در اين محيط بزرگتر كه خود ملغمه ايست از فرهنگهاي مختلف شهري و روستايي مهاجران گوناگون ، بزرگ كرده اند ، بيش از ديگران درگير درد غربت و نوستالژي مي شوند . با اين حساب ما كميجانيهاي مقيم تهران هم بدرستي همشهريان فعلي خود را نمي شناسيم و اگر بتوان بگونه اي اين افراد را بيكديگر معرفي نمود ، شايد بتواند مثمر ثمر بوده و منشاء اثري در بهبود شرايط زندگي و رفاه همشهريان در مركز و كميجان گردد. علاوه براين ، بر روي سوابق تاريخي و باستاني منطقة مسقط الرأس اين خيل عظيم كميجانيها كه در خود كميجان ساكن و يا درتهران بزرگ و ساير شهرهاي ايران پراكنده اند ، نيز گرد ضخيم فراموشي نشسته است و هيچكس بدرستي نميداند كه: اين منطقه چگونه بوجود آمده ؟ از چه زماني مسكون شده است ؟ عادات و فرهنگ ساكنين آن چگونه بوده ؟ از ابتداي تشكيل به چه زباني صحبت ميكردند ؟ بر اساس كدامين باورها و دستورات چه ديني عبادت ميكرده اند ؟ من نيز مثل بقية كساني كه به اين آب و خاك علاقمندند ، باور دارم كه بايد اين گرد و غبار سنگين ، از روي تاريخ كميجان زدوده شود ، وليكن خودم را قادر به انجام آن كار وسيع و سنگين تخصصي نمي يابم . تنها شايد بتوانم اين شيشه هاي بخار گرفته را دستي بكشم و محققان و دانش پژوهان و خصوصاً دانشجويان بومي علاقمند را به پشت اين شيشه ها فراخوانده و منظرة مبهم و غبار گرفته را به آنان نشان بدهم وبيگمان من به تنهايي ، حتي قادر به پاك كردن تمام سطح اين شيشه هاي بخار گرفته نيز نخواهم بود . شيشه هايي كه تمامي سابقه و يادگارهاي تاريخي و اجتماعي كميجان در پشت آنها پنهان شده است ، ولي خيال ميكنم كه اينكار حداقل به منزلة شمع روشن بسيار كوچك و كم نوري است كه در انتهاي دهليز تاريك و مه گرفته اي قرار داده ميشود . نور حقير آن شمع ، اگرچه قادر به روشن نمودن ناهمواريهاي پيش پاي آيندگان و روندگان نيست ، حداقل ميتواند بعنوان سمت دهندة حركت ديگران ، به كساني كه در اين راه مه گرفته راه مي پويند ، كمك نمايد . اميدوارم كه علاقمندان و دانشمندان و محققان علوم اجتماعي و تاريخي با ديدن آن نور كم سو وضعيفي كه از دور سوسو خواهدزد ، به سمت آن جذب شده و با تحقيقات كامل و مفصلتر و تخصصي تر خود ، وافزودن روغن و فتيله هايي ، آن نور كم سو را به چراغهاي فروزاني تبديل نمايند و بدينوسيله به شفاف سازي سوابق تاريخي و اجتماعي كميجان ياري رسانند . در اينراهي كه من در پيش گرفته ام ، علاقه ام بسيار بيشتر از امكاناتم ( از نظر وقت و مال و حال ودانش ) بوده است و چشم اميدم بعد از خدا به تمام كساني دوخته شده است كه به سرزمين آباء و اجدادي خود علاقمند هستند . از كلية علاقمندان انتظار دارم كه اگرداراي سوابق و اطلاعات كتبي ، شفاهي ، اسناد و مدارك تاريخي اعم از وصيتنامه هاي قديمي ، صورتجلسات و استشهادنامه ها و فرامين حكومتي و دولتي هستند و احتمالاً در روشن شدن زواياي تاريك اين پروژة بزرگ كميجان شناسي مفيد و مؤثر خواهد بود بصورت امانت ( اصل يا فتوكپي آنرا ) در اختيار من قرار دهند . در خاتمه يادآوري اين نكته را ضروري ميدانم كه ، آن قسمت از مطالب را كه از كتب تاريخي و ادبي و ساير منابع نقل نموده ام بدون هيچ دخل و تصرفي بوده و با رعايت امانت نقل شده است و احياناً اگر داراي نارسايي ادبي و اغلاط انشايي بوده مربوط به شيوه نثرنويسي در زمان نويسنده آن منبع بوده است ، لذا از خوانندگان محترم تقاضا ميكنم ، آن موارد را به حساب بي توجهي بنده نگذارند و يا غلط املايي تلقي ننمايند . محمد كميجاني زمستان 1381
بدنبال يك رد پا
از پدرم شنيدم كه گويا فردي كه در يكي از ادارات اراك نشسته و به صحبت هاي ابوي و كارمند آن اداره گوش ميكرده ، پس از اينكه متوجه ميشود پدرم كميجاني است ، به او رو كرده و ميگويد : شما از جاي خوبي آمده ايد ، كميجان صدها سال سابقة تاريخي دارد و من در مورد سوابق تاريخي آن مناطق مطالعات زيادي داشته و به سوابق زيادي دسترسي دارم وقتي پدرم از او نامش را ميپرسد ، او خود را محبي انجداني مينامد . سالها پس از آن ، وقتي من از پدرم اين حكايت را شنيدم ، از او مشخصات آقاي محبي را پرسيدم و او گفت كه نه آدرسي از او دارم و نميدانم كه در كجا مسكن دارد ، فقط ميدانم كه مرد قد بلندي بوده كه از من هم مسنتر بوده است ، يعني از پدرم . اميدوارم هنوز در قيد حيات باشد ، وقتي جملة اخير را از پدرم شنيدم كمي نااميد شدم ولي با خودم فكر كردم كه بايد سعي خودم را براي پيدا كردن او بكاربرم . در يكي از روزهاي پاييز 1381 با مركز تلفن 118 اراك تماس گرفتم و به آنها مشكلم را مطرح كردم ، راهنماي شمارة 9 اطلاعات اراك با اكراه بسيار و پس از اطمينان از سلامت كار تحقيقي ، شماره تلفن تعدادي از خانواده هاي محبي انجداني را در اختيارم قرار داد . تعدادي از شماره ها جواب نميداد ، تعدادي عوض شده بودند و لي با يكي از شماره ها كه متعلق به منزل آقاي حسن محبي انجداني بود ، تماس گرفتم و با پسر مهربان و با معرفتش محمد صحبت كردم ، ايشان يك نفر از بستگانش را كه دكتر و اهل شعر و شاعري بود را معرفي كرد و احتمال ميداد كه ايشان در حال حاضر در كانادا باشند ولي بهر صورت يك شماره تلفن ديگري را در اختيارم قرار داد كه در تهران بود . شمارة اخير مربوط به آقاي باقر محبي انجداني بود و طي تماسي كه با منزل ايشان گرفتم دخترخانم مهرباني به سئوالاتم جوابداد و از آنجا كه اطلاع كمي از حضور يا عدم حضور عموجان محبعلي در تهران و يا حتي در ايران داشت ، شماره تلفن همراه پدرش را به من داد ، دوبار با آن آقاي محترم تماس گرفتم و او شماره تلفن فردي بنام دكتر علي محبي را در اختيارم گذاشت تا شايد از طريق او به جايي برسم . غروب آنروز وقتي به منزل دكتر محبي زنگ زدم اذان مغرب بود و دخترش گفت كه پدر به مسجد رفته است و پس از وقت نماز عشا دوباره تماس گرفتم و قريب نيم ساعت با او در رابطه با آب و نيرو و ثروتهاي ملي كه بر باد ميروند گپ زديم و او شماره اي در اختيارم گذاشت تا با برادر محبعلي تماس بگيرم . همة اين آدمهاي با فرهنگ وقتي به علت تماسهاي من پي مي بردند ، بشدت استقبال كرده و از اينكه قدم در يك راه فرهنگي گذاشته ام و ممكنست به روشن شدن گوشه اي از رازهاي منطقه منجر شود اظهار خوشحالي ميكردند و برايم آرزوي موفقيت ميكردند و چه با حوصله به حرفهايم گوش ميكردند و چه با محبت اطلاعاتي حتي مختصر را در اختيارم قرار ميدادند . با اين دلگرميها بود كه با تلفن همراه آقاي حسنعلي محبي ارتباط برقرار كردم و از او خواستم كه امكان ارتباط من با برادرش محبعلي محبي انجداني را كه شاعر مشهور و معتبري است فراهم نمايد ، او بلافاصله گوشي را بدست محبعلي داد و من با كمال خوشوقتي مدت بيست دقيقه هم با او هم صحبت شدم . ولي حيف كه بعد از اينهمه جستجو و زحمت براي خودم و مزاحمت براي خانواده هاي محترم محبي انجداني ، هيچ اثري از آن كسي كه احياناً ميتوانست براي پروژة كميجان شناسي من مفيد باشد نيافته بودم . در انتهاي صحبت آقاي محبعلي محبي مرا به حاج آقا رضا محبي رهنمون شد كه گويا مدتهاست در تهران جلسات اراكيهاي مقيم مركز را تشكيل ميدهد و از هيئت امناي آنان است و محل سكونتش را در تهران به من گفت . نمرة تلفنش را از مركز تلفن 118 گرفتم و با او ارتباط برقرار كردم ، حاج آقارضا هم مثل ساير اقوامش از من استقبال كرد و ضمن اظهار اينكه خودش در زمينة سوابق تاريخي و باستاني آن ناحيه اطلاعي ندارد ، مرا به جلسة اراكيها كه در اولين چهارشنبة بعد تشكيل ميشد دعوت كرد و اميدوار بود كه در ميان مدعوين كساني باشند كه بتوانند به من در اين امر خوب و پسنديدة فرهنگي كمك نمايد . من توفيق شركت در آن جلسه و آشنايي حضوري با عزيزان انجداني را نيافتم ، اما چيز مهمي كه از اين پيگيري عايدم شد ، آن بود كه عاقبت جوينده يابنده است و با اعتقاد به همين مطلب بود كه بدنبال يافتن و گردآوري سوابق مكتوب و تاريخي و اطلاعات و آمار در مورد كميجان رفتم و اين حاصل آن جستجوهاست كه اميدوارم در آينده موارد نقص آنرا برطرف نمايم و تحفة موريست بدرگاه سليماني خوانندگان عزيز و گرامي . با تقدير و تشكر مجدد و آرزوي توفيق بيشتر محمد كميجاني بخش اول :
جغرافياي طبيعي
آشنايي با استان مركزي
استان مركزي در تقاطع چين خوردگي البرز و زاگرس واقع شده است و ناهمواريهاي استان از رشته كوههاي مركزي و پيشكوههاي داخلي زاگرس تشكيل شده است . استان مركزي با مساحت 29530 كيلومتر مربع حدود 82/1 درصد كل مساحت كشور را در بر ميگيرد و مركز آن شهرستان اراك است . بر اساس آخرين تقسيمات كشوري در سال 1375 استان داراي 8 شهرستان و 15 بخش 19 شهر 60 دهستان و 1394 آبادي و روستاي داراي سكنه و 46 آبادي فاقد سكنه و خالي و شهرستانهاي آن عبارتند از آشتيان اراك تفرش خمين دليجان ساوه سربند و محلات است . آب و هواي آن نيمه بياباني ، آب و هواي معتدل كوهستاني و آب و هواي سرد كوهستاني . بادها جريان فشار زياد آسياي مركزي ، جريان فشارهاي اقيانوس هند ، جريان اقيانوس اطلس و درياي مديترانه . از ارديبهشت تا شهريور مناسبترين زمان براي مسافرت به سراسر استان ميباشد . از نظر تاريخ باستان ، استان در هزارة اول قبل از ميلاد جزو ايالات ماد بزرگ بود و در زمان سلوكيان ، اين منطقه مخصوصاً قسمت شمالي آن ( دهستان خورهه ) مورد توجه حكام يوناني بوده است در زمان خسرو پرويز استان مركزي در بخش مغرب تقسيمات كشوري آنزمان ( كوست خوربران) ، كه به معني محل غروب خورشيد بود ، قرار داشت . در قرن اول پس از هجرت بنام كوهستان يا قهستان ( جبال ) نامگذاري شد . در قرن دوم هجري همراه با همدان و ري و اصفهان بنام عراق عجم نامگذاري شد . در قرن چهارم شهرهاي ايالت جبال عبارت بودند از : همدان ، رودآور ، خورهه ، سهرود ، ابهر ، سمنان .... و گربايگان بود و در همين دوره مراكز و كانونهاي درجه اول شهري عبارت از : ساوه ، تفرش ، وره ، ساروق و گلپايگان و شهرهاي مبادلاتي درجه دوم شامل : خمين ، كميجان ، ميلاجرد ، خنداب و .... بودند . شهر اراك كمتر از دو قرن پيش و در زمان حكومت فتحعلي شاه ايجاد شد . اين شهر ابتدا قلعة سلطان آباد و سپس شهر نو و بعد شهر سلطان آباد نام گرفت و در سال 1316 با عبور خط آهن سراسري به اراك تغيير نام داد . در زمان فتحعلي شاه ، ولايت عـــــراق شاهد نا امني ها و شورش هاي متعدد اهالي فراهان ( زلف آباد ) و گلپايگان و چهارلنگ بوده و قشون حكومتي به فرماندهي يوسف خان گرجي قلعة زلف آباد را با خاك يكسان كرد و سپس در جاي آن شهر جديدي بنام سلطان آباد ايجاد شد كه كانون مبادلات منطقه بوده و تا اوايل 1270 نقش نظامي داشت و محل سكونت سپهدار عراق بود . مقارن شروع جنگ جهاني اول و فروپاشي قاجاريه ، قواي روسيه شهرهاي ساوه و سلطان آباد و مناطق اطراف آنها را اشغال كرد . علاوه بر آتشكدة آذرگشسب در روستاي فردجان ( پردقان ) ، تل ماستر نيز در نزديكي آن از مناطق سيزده گانه قباد ساساني بوده است . بر اساس آماربرداري سراسري 1375 جمعيت استان 1228812 نفربوده است كه 1/57 درصد آن شهرنشين و 9/42 درصد ساكن روستاها بوده اند ، و از جمعيت استان 616 هزار نفر مرد و 612 هزار نفر زن بوده اند و نسبت تعداد زن به مرد 100 به 101 بوده است . از نظر گروههاي سني 3/38 درصد از جمعيت كمتر از 15 ساله و 1/56 درصد از جمعيت بين 15 تا 64 ساله و 6/5 درصد جمعيت نيز 65 سال و بيشتر ميباشند . در حال حاضر 8/99 درصد مردم استان مسلمان و از ميان 1078290 نفر جمعيت شش ساله و بالاتر 3/79 درصد باسواد هستند . كتاب مجموعة راهنماي جامع جهانگردي استان مركزي - حسن زنده دل -نشر ايرانگردان
تقسيمات كشوري وبخشداري
كميجان به لحاظ تاريخي جزو ولايت اعلم از ولايات پنجگانة همدان بوده است ، ولي در حال حاضراز نظر سياسي تابع استان مركزي و اراك است ، ولي به لحاظ فرهنگي و زبان به مناطق شرقي همدان گرايش دارد . بخشداري كميجان در سال 1313 تصويب و در سال 1316 تأسيس شد ولي چون ساختمان مخصوصي نداشت مدتها بصورت استيجاري در خانة مردم به حالت نيمه فعال برقرار بود تا در سال 1342يك ساختمان بسيار خوب و مناسب حال آن روزگار ساخته شد و همين ساختمان هم مدتها بدون استفاده ماند و حتي رو به تخريب رفت تا اينكه بعد از انقلاب رونق بيشتري گرفت و با تمامي ظرفيت بكار مشغول شد .
موقعيت جغرافيايي
كميجان در 85 كيلومتري شرق همدان و 85 كيلومتري شمالغرب شهرستان اراك درمختصات جغرافيايي 20 و 49 طول شرقي و 40 و 34 عرض شمالي قرار داشته و از نظر تقسيمات كشوري تابع شهرستان اراك ميباشد . بخش وفس به مركزيت كميجان با وسعت 2595 كيلومترمربع در شمالغربي شهرستان اراك و استان مركزي واقع و از طرف شمال به شهرستان ساوه و از غرب به شهرستان همدان و از مشرق به شهرستان تفرش و بخش مركزي اراك و از جنوب به بخش خنداب محدود است . فاصلة روستاهاي چهرقان ، وفس ، سيجان و طرلان ، دورترين روستاهاي بخش تا مركز استان 120 كيلومتر است .
راه هاي دسترسي
كميجان از طريق جاده هاي آسفالته اي كه بصورت شعاعي از خود منشعب كرده به شهرهاي اراك ، ملاير ، همدان ، آشتيان و تــفرش دسترسي دارد و فاصلة آن با هردو مركز همدان ( اراك و همدان ) حدود 85 كيلومتراست. كميجان اگرچه از نظر سياسي تابع استان مركزي و اراك است ، ولي به لحاظ فرهنگي و زبان به مناطق شرقي همدان گرايش داشته و فاصله آن از مركز هر دو شهرستان 85 كيلومتر است و در حال حاضر جاده ارتباطي به هر دو شهر آسفالته بوده و يك ساعته ميتوان به هر يك از دو شهر رسيد .
شرايط زيست محيطي
اين منطقه با برخورداري از تمدني كهن و آثار غني تاريخي و جاذبه هاي متعدد فرهنگي طبيعي و زيارتي ، هواي سالم و ملايم ، و از همه مهمتر مردمي خونگرم و غريب نواز و ميهمان دوست ، زمينة مناسبي براي جذب مسافران و ايرانگردان و ايجاد مراكز تفريحي و خدماتي را فراهم آورده و مسافران و بويژه كساني كه از اراك يا قم عازم همدان هستند ميتوانند ضمن استفاده از جادة آسفالته و كوتاه ميانبر اراك ـ كميجان ـ همدان ، فرهنگ غني و طبيعت زيباي كميجان را نيز ، از نزديك ببينند . از اين نظر ضمن دارا بودن انواع مغازه هاي ارائه كنندة انواع خدمات فني و مكانيكي و تعميرات انواع اتوموبيل ، مغازه هاي فروشندة مواد خوراكي و اغذيه فروشي و رستوران ، باغات و سبزه زارهاي زيباي آن نيز در دوطرف كناره راه نوازشگر چشم بيننده است .
اوضاع طبيعي
اين مركز بخش در موقعيتي دشتي واقع شده و اطراف آنرا كاريزها و رودخانه هاي فصلي متعددي فرا گرفته است . همچنين كوه قلينجه داغي با 2684 متر ارتفاع در 11 كيلومتري شمال و شمال باختري اين مركز بخش واقع است .
اقليم
ايستگاه سينوپتيك شهر اراك از سال 1334 تأسيس شده و با نگارنده هم سن و سال مي باشد . ارتفاع ايستگاه مذكور 1759 و معدل ميزان بارندگي سالانة آن 376 ميليمتر و تعداد روزهاي يخبندان 82 روز در سال بوده است . حداكثر بارندگي 24 ساعته 63 ميليمتر و حداقل و حداكثر رطوبت نسبي اراك به ترتيب 34 و 56 درصد اندازه گيري شده است وضعيت درجه حرارت با معدل 1/21 و ميانگين حداقل 4/7 مطلق و حداكثر مطلق 44و حداقل مطلق 28- و متوسط درجه حرارت 3/14 درجه سانتيگراد بوده است . بطوركلي منطقه كميجان داراي زمستانهاي سرد و نيمه خشك و تابستانهاي تقريباً گرم و خشك ميباشد ، طبق تقسيمات اقليمي ايران براساس طبقه بندي سيستم كوپن آب و هوا و اقليم از نوع مديترانه اي با باران بهاره در نواحي دشتي و كوهستاني سرد در ارتفاعات مي باشد . طبق طبقه بندي دومارتن جزء اقليم نيمه خشك است و از نظر آمبرژه نشاندهندة اقليم نيمه خشك سرد است . بارندگي ها عمدتاً ناشي از توده هواي مديترانه اي است كه از سمت غرب و همدان وارد مي شود . توزيع فصلي بارش حدود 25 درصد بهاره و 4 درصد تابستانه و 30 درصد پاييزه و 41 درصد زمستاني است .
آب و هوا
كميجان از نظر آب و هوايي بطور كلي متأثر از توده هاي هوايي مديترانه است كه از غرب وارد كشور ميشود و پس از آن جريانات واصله از سوي شمالغرب را كه از درياي سياه و مناطق شمالي اروپا سرچشمه مي گيرد نام برد . آب و هواي كميجان نسبتاً سرد و خشك بوده و بيشترين درجة حرارت در تابستان به 30 درجه بالاي صفر و كمترين آن در زمستانها به 32 درجه زير صفر مي رسد و متوسط دماي آن برابر 5/10 درجه سانتيگراد است . ميزان باران ساليانه كميجان بطور متوسط حدود 380 ميليمتر مي باشد .
پتانسيلها و طرفيت ها
در سال 1370 بررسيهايي به منظور تعيين مكان مطلوب براي تغيير پايتخت و استقرار يك مركز سياسي جديد از نظر جغرافيا انجام گرفت و در اين رابطه خانم دكتر زهرا پيشگاهي فرد تحقيقات مفصلي انجام داده و دورة عالي تحقيقات خود را زير نظر خانم دكتر دره ميرحيدر درهمين زمينه انجام و در سال 1371 نتيجه بررسيهاي خود را انتشار داده است . آقاي دكتر مصطفي مؤمني در صفحة 284كتاب پايگاه جغرافياي شهري در ايران ذيل عنوان كاربرد علم جغرافيا در زمينة برنامه ريزي كلان و خرد شهري و توسعه باينشرح توضيح ميدهد : كميجان يكي از 35 نقطه اي بود كه پس از بررسيهاي طولاني با توجه به شيب مناسب براي شهرسازي ، وضعيت اقليمي از نظر درجة آسايش انسان ، پراكندگي اراضي مزروعي و نهايتاً وضعيت انواع خطوط ارتباطي محدوده براي ايجاد يك مركز سياسي جديد انتخاب گرديد . در مرحلة بعدي از اين بررسيها ، با توجه به بعد فاصله تا مركز ثقل جغرافيا و فاصله تا مركز ثقل جمعيت ، فاصله با پرجمعيت ترين شهر نزديك ، امكانات توسعه و ناحيه گرايي و قوم گرايي ، كميجان جزو 5 نقطه اي بود كه از ميان بقيه انتخاب گرديد . البته اين بررسيها در ادامه بدليل خارج شدن موضع از دستور كار به فراموشي سپرده شد ، ولي منطقه اي با اين پتانسيل و ويژگيهاي مناسب براي توسعه و پذيرش بخشي از بارهاي وارده به شهرهاي پرجمعيت ، از خيلي از امكانات رفاهي برخوردار نيست و جا دارد كه مسئولين محترم استان و كشور بدان توجه بيشتري بنمايند .
ناهمواريها ( پستي و بلنديهاي منطقه )
استان مركزي در زاوية برخورد دو رشته كوه اصلي البرز و زاگرس واقع شده است و ناهمواريهاي اين استان را قسمتهايي از كوههاي مركزي و پيشكوههاي داخلي زاگرس تشكيل مي دهد . اين استان منطقه اي كوهستاني و داراي ارتفاعات مهم محلي و منطقه اي است كه در نحوة شكل گيري مراكز انساني و اقتصادي نقش بسزايي داشته و همچنين از تأثيرات مثبت ارتفاعات در تعديل درجه حرارت و دگرگونيهاي جوي بي بهره نبوده است . ارتفاعات بلند شمالي كميجان بنام كوه سفيد 2703 و كوه هرسائول ( حاج رضوان) 2692 و كوه قلينجه با 2684 متر ارتفاع برجستگي بيشتري دارند . مجموعة ناهمواريهاي بزچلو را با توجه به دخالت علل ساختماني زمين شناختي و شكل ظاهري بدو بخش بزرگ قابل تقسيم است :
نواحي كوهستاني
اين نواحي در ارتباط با پراكندگي حوضه هاي رسوبي ونقش عوامل ساختماني در ارتباط با جهت و ميزان فشار و تحمل رسوبات به زيرواحدهاي گوناگوني تقسيم ميشود كه هريك از اين زيرواحدها ، داراي ويژگيهاي خاص خود ميباشند .
پهنه هاي هموار
همزمان با بالا آمدن ارتفاعات و كوهها و تپه ها و برحسب كيفيت حركات زمين ساخت در فواصل بين آن ارتفاعات ، پهنه هاي همواري ، مانند پهنة چال ميان در تراز 1850 ، و فرك در تراز 1950 و آمره و ولازجرد( وله زيگار)در تراز 2000 و 1950 بطور پراكنده شكل گرفته اند . بسياري از اين پهنه ها ، حوضة انتهايي خشكرودهايي است كه از كوهستانهاي حاشيه اي به آن سرازير شده و در طول دوران چهارم بسته به قدرت فرسايش از آبرفتهاي ضخيم سيلابي انباشته شده است . مانند دشت خسرو بيگ و فامرين با ارتفاع 1650 متر .
نام و ارتفاع و موقعيت كوههاي برچلو
رديف نام ارتفاعات ارتفاع از سطح دريا برحسب متر موقعيت 1 كوه هيزج گويني 2056 جنوب غرب راستگويان كوه گل دره ي جنوب راستگويان ومزرعه قارخود 3 كوه قزلر دره سي 2127 شمال راستگويان كوه صرف درشمال مزرعه عبدلآباد وگچيقالان وغرب طرلان وشالغرب سيجان سيجان ميداني درشمال طرلان كوه گچلر دره درجنوب شرقي قلعه جوق كوه ميدان داغي در شمال چهرقان كوه قلعه در شمال چهرقان كوه سيه كلان در جنوب چهرقان در جنوبشرقي چهرقان كوه سفيد(آمره) دامنههاي شمالشرقي روستاي آمره كوه داشدان درشمال آمره كوه يوسف كهريزي 2275 درشرق آمره 14 كوه چخماق لو 2425 در شمال آمره ودرشرق چهرقان 15 كوه دولاخي 2402 در شمال شرقي چهرقان 16 كوه شاه نميران 2325 در جنوب روستاي آقاج و وزندان 17 كوه دوزلي 2503 جنوبغربي وفس 18 كوه قلينجه 2684 شمال تكيه وشمال كميجان چشمه ومزرعه بيدستان 19 كوه هرسائول (حاج رضوان) 2692 (كه درنقشههاي 1/50000 ارتفاع آنرااشتباهاً 2962 نوشته است) 20 كوه سفيد 2702 درشمال سمقاور وشمالغربي عود آغاجي وغرب ميدانك با چشمه گل ايدر 21 گوه خشك دره 2030 درشمال وفس 22 كوه انجمن چاي 1973 در كنارة غربي درة الولان وشمالشرقي روستاي وفس قرارگرفته است. 23 كوه قلنجه 2165 درشمالشرقي چال ميان 24 آق داغ 1983 درشمالشرقي چال ميان قرارگرفته است. 25 كوه بلاغ دره سي 1648 در شمالشرقي مزرعه انجمن قراردارد. 26 بوركلي داغ 1685 در جنوب روستاي آقچه قلعه 27 قزل گوني 2042 در شمالغربي گورچان 28 كوه قراول خانه 2002 جنوبشرقي ميدانك وغرب گورچان 29 كوه چهل گزي 1982 درشمالغربي درويشان 30 كوه لره 2009 شمالشرقي سوسن آباد ودرفاصله 3 كيلومتري آن 31 كوه چراغچي 2105 شمال سوسن آباد وشمالشرقي يساول كه روستاي دره گرك 32 كوه ميرعالي داغي 1862 درمغرب ياسبلاغ 33 كوه قره داغ 1810 درمغرب ياسبلاغ 34 كوه سنبي 1898 درشمالغربي ياسبلاغ وجنوب پركك قراردارد 35 كوه قراولخانه 1908 عبارت از چند قله است كه درجنوبغربي چلبي قراردارد 36 زردكوه 1940 درغرب خان آباد ومشرق ميلاجرد قرارگرفته است. 37 كوه وصال 1856 كوههاي مركزي روستاهاي راهجرد وقاسم آباد ونصيراباد ووزوانق 38 كوه ايستهري (چال گداز) 2344 39 توكلن قيه 2176 توكولن قيه(صخره ريخته شده) درجنوبشرقي آق دره وغرب سيجان 40 كوه قراول خانه 2065 شمال سيجان 41 كوه تلهوار 2169 وقلعه شرقي آن 2227 42 كوه انجيلي 2211 شرق طرلان 43 كوه كندونكه 2203 44 كوه بيوك گوني 2179 45 كوه دوزداغي 2075 درشمالشرقي آق دره 46 كوه آق داغ 2017 جنوب رزج 47 كوه سفيد 2049 درشمالشرقي ريزج وجنوب شرقي هيزج 48 كوه ساري گونه 2005 درشمال روشنايي 49 كوه قره داغ 2002 درجنوب سمقاور 50 كوه جمال آوا 2115 درجنوب روشنايي 51 كوه يول قشلاقي 2089 درجنوبغربي روشنايي وشمالشرقي قازوق 52 كوه قراول 1988 درجنوب شرقي زنجيران 53 گل تپه 2047 جنوب زنجيران 54 زيارتگاه عرب شاه سوار 2025 جنوب زنجيران 55 كوه بيوك داغ 2049 شمال راست كردان وجنوب قازون 56 كوه جحمني 2084 جنوب راستكردان وغرب آقازيارت 57 گديك گن دره 2069 غرب زنگارك وشمال سقرجو قك 58 امامزاده يوسف يحيي آقازيارت 59 سنگ تپه 1842 درجنوب غربي خمار باغي ياسبلاغ سد دارد 60 تپه سياه 1843 درشمال خمار باغي 61 تپه امام 1822 درجنوبشرقي انار 62 قاراتپه 1920 درشمال فتح آباد 63 كوه 1942 درمشرق سمقاور 64 كوه خط انتقال برق 1982 درشمالغربي قازوق 65 تپههاي چرگزي 1822 درشمال شرقي انار وجنوب شرقي كميجان 66 تپه 1816 زيرمرغداري وشمالغربي خمارباغي وجنوبغربي انار 67 بايورلار 2062 بصورت ديوارة سياه رنگي دشت كميجان را از قوش دره جدا كرده است 68 بويوك بايور 2207 تپة بلند سياهرنگ شيلي دوران سوم زمين شناسي در شمالشرقي كميجان
زمين شناسي ناحيه اي
از نظر زمينشناسي ناحيه اي ، منطقه بزچلو يا برچلو وكميجان در زون ايران مركزي ودرزيرزون اروميه - دختر واقع شده است . ايران مركزي در واقع به شكل مثلثي است كه از شمال به كوه هاي البرز واز جنوب به زون سنندج - سيرجان ختم ميگردد. همچنين بلوك لوت محدوده شرقي اين مثلث را ترسيم مينمايد. لازم به ذكر است زير زون اروميه - دختر در كناره شمال باختري اين مثلث قرار دارد. در دوران پالئوزوئيك، ايران مركزي به همراه ساير مناطق ايران حوضهاي پلات فرمي را تشكيل ميداده است. تا اوايل دوران سوم درياي كم عمق تـتيس اين منطقه را در بر ميگرفت و عمليات رسوبگذاري از قديمي ترين رسوبات دورة كرتاسه ، آهكهاي قهوه اي و خاكستري رنگ را ميتوان يافت . دردوران مزوزوئيك وسنوزوئيك، ايران مركزي از نظر تكتونيكي، منطقه پرتحركي بوده است ، چنانچه علاوه برچندين دگرشيبي، فعاليتهاي آتشفشاني وتودههاي نفوذي گرانيتي نيز درآن ديده ميشوند. عمليات كوهزايي اوايل دوران سوم زمين شناسي همزمان با سيستم كوهزايي آلپين و در اثر فشارهاي جانبي پلاتفرم عربستان و در فاز كوهزايي آوسترين انجام گرديده است . دردوره كواترنري علاوه برگسلهاي فعال، فعاليتهاي آتشفشاني نيز در اين زون شناخته شده است. به عقيده اشتوكلين (1968) چين خوردگي اصلي درايران مركزي مربوط به فاز كوهزائي آلپي است. يكي از ويژگيهاي مهم ايران مركزي، فعاليتهاي آتشفشاني ائوسن است كه خصوصاً در حاشيه از شدت قابل ملاحظهاي برخوردار بوده بطوريكه موجب تشكيل كمربند اروميه - دختر دراين بخش از ايران مركزي شده كه بصورت رشته كوههاي آتشفشاني از اروميه تا بزمان ديده ميشود. محدوده مورد مطالعه از نظر ريختشناسي شامل ارتفاعات وكوههايي است كه دشت كميجان را احاطه كردهاند. ارتفاعات قلينجه وآقداغ درشمال دشت كميجان وكوههاي قراولخانه و زردكوه درجنوب شرقيكميجان قرارگرفتهاند. امتداد كلي اين كوهها شمال غربي - جنوب شرقي است وتراز متوسط آن درحدود2900 تا 2600 متر است. بلندترين اين كوهها به نام كوه قلينجه بوده كه بلندي آن درحدود 2684 متر است ودرشمال شهر كميجان قراردارد. دشت كميجان دشت نسبتاً مرتفعي است كه از سمت شمال توسط ارتفاعات احاطه شده است. تراز متوسط دشت در حدود 1500 متر از سطح درياي آزاد بالاتر ميباشد. دشت مزبور درامتداد شمالي شرقي - جنوب غربي تشكيل شده است رودخانه دائمي دراين ناحيه وجود ندارد. ولي مسيلها وخشكرودهايي از كوههاي شمالي كميجان سرچشمه گرفته ، پس از دريافت شاخههاي فرعي ومتعدد از ارتفاعات اطراف، باعبور از شهر كميجان ودشتهاي شرقي وغربي وزهكشي آبهاي سطحي و تغذيه سفرة آب زيرزميني در ناحيه كميجان ، پس از طي مسير شمالشرقي به جنوبغربي از دشت كميجان خارج ميشود وخود را به رودخانه بزرگ قرهچاي ميرساند . اين رودخانه از كوههاي جنوبغربي اراك سرچشمه گرفته و ازمنتهي اليه مرز غربي بزچلو عبور كرده و از سمت جنوب به شمال جريان دارد و پس از دور زدن هورست وفس - آمره در دشت ساوه به مخزن سد ساوه ميريزد . از نظر چينهشناسي در محدوده مورد بررسي، نهشتههاي مزوزوئيك باسنگهاي رسوبي، پيروكلاستيك وآذرين ترشيري وهمچنين رسوبات كواترنري مشاهده ميشوند كه سنگهاي پيروكلاستيك و ولكانيكي ترشيري به دليل گسترش فراوان، مهمترين واحدهاي سنگي محسوب ميشوند، رسوبات مزوزوئيك نيز در هسته تاقديسها ويادرمجاورت گسلها رخنمون شدهاند.
نهشته هاي كواترنري
رسوبات كواترنري كه جوانترين نهشتهها درمحدوده موردمطالعه را تشكيل ميدهند شامل پادگانههاي آبرفتي، آبرفتهاي دشت كميجان، نهشتههاي آبرفتهاي بستر آبراههها ورودخانههاي فصلي هستند. پادگانههاي آبرفتي درحاشيه رودخانه وآبراههها مشاهده ميشوند واز موادي مانند شن، قلوه سنگ وماسه به همراه درصدي سيلت تشكيل شده است. آبرفتهاي دشت كميجان در واقع متعلق به مخروط افكنه وآبراهههايي است كه از ارتفاعات اطراف وارد دشت شده وموجب برجاي گذاشتن ضخامتي از مواد تخريبي گرد نشده وگرد شده ، در حد قلوه سنگ وشن وماسه وبه همراه مواد دانهريز مانند سيلت ورس شده است.
زمين ساخت
زون ايران مركزي از شمال به رشته كوههاي البرز واز خاور به بلوك لوت واز جنوب باختر به زون سنندج - سيرجان محدود ميشود. ايران مركزي دردوران اول به حالت يك پلانفرم (سكوي قارهاي) مشابه باساير نقاط ايران بوده است. امادردوران دوم وسوم از نظر زمين ساختي منطقه پرتحركي شده، به طوري كه چندين دگر شيبي درآن ديده ميشود همچنين فعاليت ماگمائي به صورت سنگهاي آذرين خروجي بازالتي دوران چهارم درآن ديده ميشود همچنين فعاليت ماگمائي به صورت سنگهاي آذرين خروجي بازالتي دوران چهارم درآن ديده ميشود (خسرو تهراني 1367) . ناحيه كميجان ، بخشي از حوضه ترشير ايران مركزي است كه از سوي شمال خاور به رشته كوههاي البرز واز سوي جنوب باختر به رشته كوههاي همدان - اراك ختم ميشود. بخش جنوب غربي ايران مركزي، عمدتاً از سنگهاي آتشفشاني وپيرو كلاستيكهاي وابسته به آن تشكيل يافته است، كه درامتداد نوار طويلي از سهند تابزمان وباپهناي تقريبي 150 كيلومتر، به موازات زون دگرگون شده سنندج - سيرجان قراردارد وبنام زون آتشفشاني سهند - بزمان يااروميه - دختر نيز ناميده ميشود، اين آتشفشانها عموماً به ترشيري تعلق دارند. درداخل اين زون آتشفشاني، تودههاي نفوذي متعددي بيرون زدهاند. سن وتركيب اين تودههاي نفوذي متفاوت است واكثراً به ترشيري تعلق دارند. (درويشزاده ، 1370).
دشتها
آبرفتهاي عميق حاصل از فرسايش ارتفاعات شمالي كميجان كه بصورت رشته كوه طولاني مرز شمالي بلوك بزچلو را تشكيل ميدهد در پاياب اين رشته كوهها پهنة نسبتاً صاف و همواري را بوجود آورده است كه بنام دشت هاي برچلو ميتوان برآن نام نهاد . اين دشتها به نسبت واقه شدن در محدودة عمل هر روستا بنام آن روستا نامگذاري شده اند مانند دشت كميجان دشت ميلاجرد دشت اسفندان و غيره ، و تمام آن دشتها در اثرتغذيه از آبهاي سطحي و نزولات جوي آبخوان مناسبي را تشكيل داده است . آب زيرزميني در جريان حركت بطئي خود به سمت پايين دشت و با توجه به شيب هيدروليكي و در محل كنتاكت وبرخورد با طبقات نفوذناپذير و شيل هاي ائوسن و مارنهاي رنگي ، كه به زبان محلي به گليشگان معروفست ، چشمه هاي بزرگ و كوچكي ظاهر شده اند . همچنين گسترش يك لاية وسيع نفوذناپذير شيل و چكل سخت و متراكم كه در زير آبرفت قرار گرفته بعنوان سنگ بستر عمل نموده و در قسمتهايي از دشت كميجان باعث بالا آمدن سطح آب زيرزميني و زهدار شدن اراضي گرديده است ، بنحوي كه چمنزارهاي جنوب قلعه و غرب انار و شمال ذادق آباد معرف اين وضعيت ميباشد . البته در ساليان اخير با گسترش بهره برداري و بدليل برداشت اضافي از آبخوان ، تمامي اين چمنزارها رو به خشكي گذاشته است . كميجان داراي چند دشت محلي است كه عبارت از دشت هاي حسن آباد ، سراب عيسي آباد ، ني ني جرد يا نيلگرد ، كوموزان و زرآباد يا ظهيرآباد ميباشند و اين دشت ها بوسيله آب چندين رشته قنات آبياري ميشود .
خاكها
در تشكيل خاك ها عوامل مختلفي از قبيل آب و هوا ، سنگ مادر ، ناهمواريها ، پوشش گياهي خاك و موجودات خاك زي و آب زيرزميني و آب ذخيرة فصلي و فعاليتهاي انسان و دام و زمان تأثير مي گذارند ، خاكهاي قسمت هاي مختلف و مسايل بهره برداري از آنها نيز متفاوت است . خاكهاي منطقه بدو گروه قابل تقسيم هستند ،كه شامل خاك همندها و دشتكهاي بين ارتفاعات است كه معمولاً بين ارتفاعات و تپه ها و تپه ماهورها دشتهاي رسوبي كوچكي ( اراضي عودآغاج ، فرك و چال ميان ، وفس و آمره و محمود بولاغي ، بولاغ ، قره گل ايستهري و شيخ ديل ) تشكيل شده اند كه مستعد كشاورزي است . در بسياري از اين زمينها ، كم عمق بودن خاك و دانه درشت بودن و سنگلاخي بودن زمين از مشكلات كشاورزي و موجبات تلفات آب است . در قسمتهاي هموار اراضي بياباني كه بدليل محدوديت منابع آبي ، امكان آبياري وجود نداشت ، مانند دشتهاي شمالي و غربي و جنوبي و شرقي كميجان ( اراضي جنوبي تكيه آقايازلاخ ، يوخاري چول ، آشاقي چول ، قوجوخ ، قيرج ، ابراهيم آباد ، شاه تپه ، جليل آباد و سبزآباد و ... ) معمولاً به كشت و زراعت ديم مي پرداختند . شيب عمومي زمينها از شمال و شمالشرقي به جنوب و جنوبغربي است و هرچه كه از ارتفاعات دورتر مي شويم از شيب عمومي زمينها كاسته شده و دانه بندي خاكها نيز ريزتر مي شود .
منابع آبي
دشت كميجان از نظر وسعت و كيفيت خاك بعد از دشتهاي اراك و ساوه سومين دشت بزرگ استان مركزي است ، ولي متأسفانه كميجان منطقة پرآبي نيست و فاقد هرگونه جريان آب سطحي دائمي است و از نظر آب زراعي وابسته به آب چندين رشته قنات با آبدهي محدود بوده است . ميزان كلي تخلية ساليانه از آبهاي زيرزميني در دشت كميجان 274 ميليون مترمكعب است كه از اين ميزان بخشي بوسيلة چشمه ها و بخشي نيز توسط قنوات داير و بخش عمدة آن از طريق چاههاي عميق و نيمه عميق تخليه ميگردند . آبهاي سطحي وزير زميني حاصل از نزولات جوي ، وارد دشت كميجان شده وتوسط آبراهه ها و رودخانههاي فصلي زهكش ميشوند . تـنوع ليتولوژيكي در منطقه وشرايط تكتونيكي موجود ووجود گسلها وشكستگيهاي فراوان در كوههاي ذكر شده، موجب ظهور چشمههايي دراين منطقه شده است كه بصورت چشمههاي كوچك درامتداد گسلها وشكستگيها ظاهر شدهاند (چشمه بيدستان و داش دان آمره)، بدليل آنكه سنگهاي تشكيل دهنده كوهها وارتفاعات غالباً آذر آواري، ولكانيكي وآواري هستند، اين واحدهاي ليتواستراتيگرافي از نفوذپذيري بالائي برخوردار نبود. وبه همين دليل دبي چشمهها نيز غالباً در حد ناچيز ميباشد ودرواقع چشمهها محل ظهور سفرههاي آب زيرزميني محلي (Local) بوده كه گسلها وشكستگيها تشكيل شده است ( چشمه هاي شيخ ديل ، محمود بلاغي ) . وجود لايههاي آهكي قم نيز عليرغم آنكه دربرخي مناطق داراي عوارض كارستيك مانند غار ميباشند ، بدليل جابجائيهاي تكتونيكي و دارا بودن مارنها ، مانع توسعه هيدروژئولوژي كارست شده وبرهمين اساس چشمههاي كارستيك نسبتاً مهم درگسترده طرح مشاهده نميشود. در دامنه هاي جنوبي رشته كوههايي كه بمنزلة ديوارة شمالي دشت كميجان محسوب ميشوند ، منابع آبي و چشمه هاي متعددكنتاكتي و گسلي زيادي ظاهر شده اند كه اسامي تعدادي از آنها عبارتند از : بهروز بولاغي ، شفا بولاغي ، ايدلي ، آلمالي ، محمود بولاغي ، سولي دره ، بابا بولاغي ، شيخ ديل ، بيدستان ، سيل بولاغي ، بلاغ دره ، ايدي ، گل ايدر ، آلما آغاجي وبطور كلي تعداد 66 دهنه چشمه طبيعي شناسايي شده است كه سالانه 23 ميليون مترمكعب از آب زيرزميني را تخليه ميكند . قنوات وچاههاي موجود دردشت كميجان كه در نهشتههاي آبرفتي دشت حفر شدهاند، از دبي نسبتاً مناسبي برخوردار هستند ، در بررسي و مشاهدة اين چاهها و قنوات ، مشخص شده است كه اين آبرفتها داراي مواد متوسط دانه و شني هستند .
قنوات
از گذشته هاي دور با توجه به غني بودن آبخوان دشت كميجان كه داراي سوابق تاريخي ميباشد ، تعداد 110 رشته قنات بزرگ و كوچك كه داراي طولهاي متفاوتي بوده و هريك بسمت يكي از دره ها و خشكرودهاي شمالي در دشت كميجان و ساير روستاهاي تابعه حفر و مورد بهره برداري قرار گرفته بود و ميزان تخليه ساليانه آنها 68 ميليون مترمكعب بوده است . قنوات اختصاصي دشت كميجان بشرح زير بوده اند : حسن آباد ، عيسي آباد ، نيليگرد ، كوموزان و زرآباد و عليقلي بيگ و آبدهي آنها تا زماني كه سطح آب زيرزميني بالا بود نسبتاً مناسب و به ميزان نياز كشاورزي محلي بود ، ولي از زماني كه با حفر چاههاي مختلف شرب و خدمات و صنعت در قسمتهاي شمالي دشت آبخوان را دچار افت سطح آب نمودند ، از آبدهي قنوات بمرور كاسته و در مواردي كاملاً خشك گرديد و مالكين ناگزير اقدام به اخذ پروانه چاه بجاي قنات و حفر چاه گرديدند . لازم به ذكر ميدانم كه كميجانيها از گذشتههاي دور باامر تغذيه مصنوعي آشنا بودند واز دوآبراهه قوش دره و آقايازلاخ در فصول سيلابي وبرفابي، شق نهرنموده وآب را به استخرهاي رسوبگيري وتغذيه هدايت نموده وبه اين ترتيب نفوذآب دراين استخرها كه درمجاورت مادر چاه دورشته از قناتهاي اصلي كميجان (حسن آباد وكوموزان) قرارداشت موجب ازدياد آبدهي آنان ميگرديد. اين پروژه سابقه تاريخي بسيار زيادي دارد وجادارد كه مسئولين محترم موزة آب وزارت نيرو به آن توجه نمايند.
چاهها
اغلب خانه هاي مسكوني براي تأمين آب مورد نياز شرب دام و شستشو و آبياري باغچه و گلخانه مبادرت به حفر چاههاي كم عمق دهانه گشاد دستي كرده بودند و آب آنرا غالباً با دلو و طناب و يا تلمبة دستي و ندرتاً پمپ برقي برداشت ميكردند . در مواردي كه چاههاي دستي دهانه گشاد در منازل حفاري ميشد ، يك سنگ بستر گسترده و وسيع و چكل سختي در اعماق حدود 10 تا 20 متري قرار داشت كه بزبان محلي آنرا قيه يا سرره مي گفتند و معمولاً شكستن اين لايه براي مقني ها ممكن نبود و با وجودي كه معتقد بودند در زير اين لايه درياي آب وجود دارد ، ولي امكانات حفاري سنتي قادر به شكستن آن لايه نبود . پر آبترين چاه دستي دهانه گشاد متعلق به منزل ابراهيم بهادري بود كه ميگفتند آن لايه را شكسته و به دريا وصل شده است . در مواردي كه بدلايلي از قبيل سيل افتادن و شولاتي بودن و ريزش قنات و به اصطلاح خوابيدن آب قنات ، مردم دچار بي آبي ميشدند ، از آب چاه منزل ابراهيم بهادري استفاده ميكردند . وجود آن لاية سنگ كف باعث شده بود تا عمق اين چاهها اغلب بين 10 تا 29 متر متغيير باشد و در برخي موارد هم ، مردم تعريف ميكردند كه از چاه خانة مرحوم مشهدي قيه محمد ( ابوي حاج شيخ علي اصغر ) با ملاقه يا سطل مستقيماً آب بر ميداشته اند كه نشاندهندة بالاآمدگي شديد آب در سالهاي پر آبي بوده است . در ايامي كه هنوز پاي دستگاههاي حفاري به اين منطقه نرسيده بود ، تنها چاه عميق مكينه اي در مزرعة جليل آباد بوسيلة عباس خان حفاري شده بود و همين آب قنوات ، دشتهاي سرسبزي را در چهار سوي كميجان ايجاد كرده بود و از هر طرف كه به آنجا نزديك ميشديم سرسبزي آن چشمها را مينواخت . پس از پيروزي انقلاب ، وقتي تب تقسيم اراضي موات بالا گرفت و حفاري چاههاي عميق نيزشدت گرفت ، بمرور از ميزان آبدهي قنوات كاسته شد و يكي پس از ديگري قناتها خشكيدند و بموازات توسعة كشاورزي در اراضي واگذار شده ، فاتحة كشاورزي دشتهاي آبخور قنوات كميجان نيز يكي پس از ديگري خوانده شد . بطوركلي 183 ميليون مترمكعب از آب زيرزميني توسطچاهها تخليه ميشود كه از بين آنها 433 حلقه چاه عميق و 1437 حلقه چاه دستي و نيمه عميق هستند . آخرين آمار واطلاعات در زمينه منابع آبي محدودة امور بررسي منابع آب كميجان بشرح زيربوده است. نوع چاه تعداد حلقه دبي لحظهاي ليتر درثانيه تخليه ساليانه مترمكعب كشاورزي 760 9539 120191400 صنعتي 4 17 278400 شرب شهري 3 35 69300 شرب روستايي 35 301 5959800 ماده پنج 5 14 296267 خدمات 3 -- 32633
بادها
متوسط سالانة فراواني هواي آرام در ايستگاه همدان 67 درصد است و تنها در 33 درصد موارد وزش باد مشاهده شده است . جهت وزش باد غالب در مقياس سالانه جنوبغربي بوده و 9/9/ درصد بادهاي مشاهده شده را شامل ميشود . ميانگين سرعت باد از 3/7 گره تا حداكثر 6/12 گره در اوايل بهار متفاوت بوده و ميانگين سالانه آن 4/10 گره ميباشد .
مراتع و پوشش گياهي
در اغلب ارتفاعاتي را كه بدليل زياد بودن شيب و يا فراواني سنگ امكان زراعت ديم و آبي ميسر نبود از زمينها بصورت مرتع استفاده ميشد و دامهاي خود را بصورت گله اي بر روي اين مراتع مي چراندند . پوشش گياهي اين مراتع عمدتاً مرتعي است و از انواع : گون ، درمنه ، خوشك ، فرفيون ، ورك ، كما ، كلاميرحسن ، شيرين بيان ، آجي بيان ، ريش بزي ، ميخك ، پنيرك ، كنگر ، اسفند ، خارزرد ، خارشتر ، خاكشير ، چاودار ، نسترن وحشي ، شقايق ، خار شتر ، بورغا تيكاني ، گل ختمي ، قياق و ترشك و دم اسب و ... بوده اند . اين مراتع در طول تاريخ از تخريب و نابودي مصون نبوده اند و بعلل مختلف تخريب و تركيب پوشش گياهي آنها تغيير كرده است . خاركني و بوته كني مهمترين اشتغال افراد و جوانان بيكار و خوش نشين روستايي بود و آنها با كندن اين بوته ها ضمن تأمين سوخت مصرفي منازل ، نسل ورك و خارشتر و كنگررا از صحرا و بيابان بر مي چيدند ، ولي در حال حاضر ديگر كسي به خاركني و بوته كني نمي پردازد و اين كار البته دلايل زيادي دارد ، از قبيل : - مردم كم كم راه تهران و ساير شهر ها را ياد گرفتند و براي كار راهي آنجاها شدند . - از وقتي كه شخم اراضي با ورزو و گاو نر متروك شد و تراكتور وارد اراضي شد ، عميق بودن تيغة گاوآهن باعث ريشه كني تمامي بوته ها گرديد . - ايجاد شعبة نفت و آمدن بخاري هاي نفتي و تأسيس نانواها . - گسترش راحت طلبي مردم كه حاضر نبودند نفت را رها كرده و بوته مصرف كنند . - بوته پووش و حجيم بود و جاي زيادي براي انبار كردن در حالت سرپوشيده ميخواست . - اگر بوته ها در اثر بارندگي خيس ميشد ، آتش نميگرفت و قابل سوزاندن نبود . - نگهداري نفت در بشكة فلزي در فضاي باز براحتي ممكن بود . - براي آشپزي از چراغ هاي مختلف والور و خوراكپزي و علاءالدين استفاده كردند . - اجاق گاز هم كه ديگر نيازي به بوته نداشت . اين بوته ها كه بنام محلي ورك معروفست ، در زمان كندن سبز بود و داراي برگهاي سبز و ريزي بود كه در اواخر بهار گل هاي زرد و كوچكي ميداد و بوته اي پاكوتاه بود كه پس از مدتي گل هاي آن به ميوه كوچكي به اندازه نخودچي تبديل ميشد . اين ميوه هاي كوچك در ابتدا سبز رنگ بود و به مرور رنگ پوسته آن به قهوه اي تغيير مييافت و ميوه باصطلاح ميرسيد و ما آنها را كه طعم شيرين و دلچسبي داشتند ، چيده و ميخورديم ، البته فقط پوستش شيرين و خوراكي بود و داخل ميوه پر از دانه هاي سفتي بود كه بكار خوردن نميامد . برگ اين بوته را پس از خشك شدن در زير نور آفتاب با ضربات چوب جدا ميكردند و ساقه هاي كوتاه و پرخار آن كه بسيار سفت بود و آتش خوبي ميداد باقي ميماند كه به مصرف سوزاندن ميرسيد ، اگرچه پس از آمدن نفت به روستا ، از اين بوته ها براي سوخت كمتر استفاده شد ، ولي پيدايش تراكتورها بيش از پيش باعث ازبين رقتن و ريشه كن شدن اين بوته هاي پاكوتاه وسفت كه نقش مؤثري در حفاظت خاك داشت گرديد . بسته بندي هاي ورك و بته در ابعاد مختلف بنامهاي : قوجاخ يا قوجاق و تايا و سار ناميده ميشدند . بوته هاي خشك شدة ورك داراي ساقه هاي سفت و محكمي بود و آتش خوب و با دوامي ايجاد ميكرد و براي مصارف سوخت خانگي و اجاق و تـنور و نان پزي و نانوايي و گرمابه عمومي و كوره هاي كوزه پزي و آهك پزي به مصرف ميرسيد و كلاً ميتوان گفت كه اين بوته ها مادة اصلي سوخت روستايي بود . افراد خوش نشين اگر دستشان بدهنشان ميرسيد ، يك الاغ ميخريدند و با تهيه ابزار و ادوات و بيل و خورجين و طناب ، براي بوته كني به صحرا ميرفتند و با بيل كوتاه و مسطيل شكل و محكمي كه در كارگاههاي آهنگري اوستا غلام و اوستا ابول آهنگر در كميجان ساخته ميشد ، مقداري بوته و خار و تيغ ميكندند و پس از بسته بندي بار الاغ كرده و به روستا مياوردند . اين افراد اگر در اطراف و يا مقابل خانه شان محوطه اي بود ، كپه هاي خار و بوته را در آنجا و در غير اينصورت ، با اجازه مالكين در اطراف و محيط خرمن ، انبار ميكردند . پس از خشك شدن كامل بوته ها ، ابتدا كپه ها را تك تك با دوشاخه چوبي ( حچچه ) به وسط خرمن آورده و با چوبدستي كلفتي بنام پايه آنرا با ضربات سنگين ميكوبيدند و پس از آنكه برگهاي خشك شدة بته ها و كاه ها كاملاً از كپه جدا ميشد ، كپه هاي خشك و بي برگ و بار را به قسمت ديگري از خرمن حمل و پس از اتمام عمليات كوبيدن و جداسازي برگ و بار خارها ، خار و خسك خشك را در پشته هاي بزرگي بنام سار بسته بندي و بار الاغ كرده و جهت مصرف سوخت زمستاني خود و سايرين به محل مصرف حمل ميكردند ، يادم ميايد كه هر سار بته و ورك بقيمت 3 تا 7 تومان بفروش ميرسيد. برگ و بار حاصل از كوبيدن ورك را نيز كه بنام ورك گوگه ( سبزة ورك ) ميناميدند ، جمع كرده و در جوال هاي دستباف بنام گووالا پُر نموده و بعنوان خوراك گاو و گوسفند به افراد دامدار و مالكين ميفروختند . اين ورك گوگه خيلي سنگين ميشد وبدليل فشرده بودن ، هيچيك از ابزارهاي معمولي آنزمان در آن فرو نميرفت و ما ناچار بوديم آنرا با دست در جوالها پُر كنيم و چون پُر از تيغ هاي ريز و تيزي بود ، به محض دست زدن ، تيغ ها در پوست دست فرو ميرفت و حسابي ما را معذب ميكرد .
زندگي جانوري ( حيات وحش )
انواع حيوانات وحشي كه در صحراهاي كميجان ديده مي شد عبارت از : كل ، بزكوهي ، آهو قوچ ، ميش ، خرگوش خاكستري ، خرگوش سفيد ، روباه ، گرگ ، كفتار ، شغال ، جيران مارال كه در گذشته بوفور وجود داشت و بمرور از جمعيت آنها كاسته شد و به جمعيت انسانها اضافه گرديد . در سالهاي بسيار سرد و پر برف در برخي موارد ديده شده بود كه تعدادي از حيوانات وحشي از قبيل آهو و كل و ميش كوهي و قوچ كوهي به داخل روستا پناه برده بودند تا بلكه به مواد خوراكي علوفه اي دست پيدا كنند كه بعضي را افرادي گرفتار كرده و مدتها از آن در طويله نگهداري ميكردند . در شبهاي سرد زمستان هم احتمال ورود حيوانات درنده اي مثل گرگ و شغال بداخل روستا ميرفت و لانه هاي مرغان هم از يورشهاي شبانه روباه و شغال بي نصيب نمي ماند ، حتي گرگ نيز چندين بار بداخل روستا حمله كرده و بدرون طويلة ( مرحوم امامعلي ) نفوذ كرده و تعدادي از گوسفندان پرواري اش را خفه كرده بود . از انواع پرندگان نيز ، كبوتر سفيد و چاهي ، كلاغ سفيد و سياه ،زاغ(ساخ ساققان) ، گنجشك سار ، پرندة آبي ( سو چيليگي) بلدرچين ، باقره قارا ، شانه بسر ، داركوب ، قازالاخ ، عقاب شاهين ، لاشخور( كركس) و .... را ميتوان نام برد .
آفات و حشرات
انواع حشراتي كه در زندگي مردم حضور داشت و مزاحم و مراحم آنان بود : زنبور زرد زنبور قرمز، زنبورسياه ،كنه ،ساق قورقا، بـيرره ،بيت ( شپش ) ،مورگانا (موريانه) ،قارونچا (مورچه)، پشه ،ميلچك(مگس) ، چسدانا(سوسك سياه) ، تاپ پول توپپول ( نوعي سوسك بزرگ و هفت رنگ زيبا) ، مورمليك(مارمولك) ، عرقب(عقرب) ، ايلان (مار)و موش
شكار و شكارچي و تاكسيدرمي
بر بالاي سردر بعضي از خانه هاي بزرگ ، جمجمة خشك شده و يا شاخهاي حيواناتي را نصب كرده بودند كه ما بچه ها را مي ترساند . ما بچه ها ، اين حيوانها را هرگز در صورت زنده نديده بوديم ، ولي بزرگترها تعريف ميكردند كه در گذشته ها انواع حيوانات وحشي حلال گوشت ، از قبيل : بز كوهي ، ميش و قوچ و كل در صحرا يافت ميشده است ولي بمرور تعداد آنها كمتر و كمتر شد . از جمله حيوانات وحشي و خزندگان ريز و درشت ، ميتوان از گرگ و روباه و شغال و خرگوش و لاك پشت و مار و سوسمار و مارمولك و موش و سگ آبي ( كه در گالري قنوات زندگي ميكرد ) نام برد .
بخش دوم :
جغرافياي تاريخي
فصل اول :
کليات
شايد براي خوانندگان ، ارائة اطلاعاتي در زمينة تاريخ سلسله هاي پادشاهي و حكام قديم ايران و جغرافياي مناطقي كه احتمالاً با آن چندان آشنا نيست خسته كننده باشد ، ولي از آنجا كه تاريخ وجغرافياي كميجان بي ارتباط با اين بخش نيست ، از خواننده محترم ميخواهم كه حوصله نموده و اين بخش را با دقت مطالعه نمايد تا روشن شود كه اجداد ديرين ما چه كساني بودند و از كجا آمده اند ؟ انقراض حکومت طاهريان بدست يعقوب ليث صفاري و ضعف و فتور تدريجي دستگاه خلافت که ناشي ازغلبه ترکان در آندستگاه بود ، سرزمين هاي شرقي را از نفوذ و اعمال قدرت عملي خليفه آزاد کرد . از زمان طاهريان و قبل از آن ، ولايت ماوراءالنهربه آل سامان واگذار شده بود واينک در چنين دوراني بود که خراسان وماوراءالنهر تحت رهبري امراء اين خاندان مرکز يک دولت پرقدرت اسلامي شد . مقارن اين ايام ، دراين نواحي شرقي ماوراءالنهر ، که مجاور سيردريا و نزديک به بلاد ترک ماوراء سيحون بود، مسلمين رباط هاي ( پادگان ) بسياري با دسته هاي مطوعه(سربازان داوطلب ) مجاهد و آمادگي دايمي براي غزو و جهاد با کفار داشتند .
آشنايي با جغرافياي ماوراءالنهر
سرزمين ماوراءالنهر که مهد دولت و حکومت سامانيان بشمار مي آمد در آنزمان عبارت از تمام ولاياتي بود که مسلمين در آنسوي رود جيحون فتح کرده بودند و بين دو رود جيحون ( آموي) و سيحون (سير دريا ) قرار داشتند . در آن روزگاران ماوراءالنهرسرزميني حاصلخيز و پرجمعيت بود كه در آن ديار حتي يك جاي باير و غيرآباد يافت نمي شد و شامل ولايات ( استان هاي )زير بود :
ولايت سغد
اين ولايت در حوزه رود زرافشان مهمترين و معمورترين نواحي ماوراءالنهر بود و پاره اي بخشهاي آنرااز جنات اربعه عالم مي شمردند. سمرقند شهر عمده اين ناحيه بود ، اما آباديهاي بسيار داشت و بخارا و کش و نخشب ( که ماه المقنع به آن منسوب است ) جزو اين ناحيه بشمار مي آمد .
ولايت ختلان
در آنسوي{مشرق} بدخشان واقع بود که شعب رود جيحون در آن نواحي جاري بود و ختلان که نام آن ظاهرا از نام هپتلان - هفتاليان و هياطله - {هپتاليان} گرفته ميشد ، به خرمي و آبادي موصوف بود و اسبهاي خوبي داشت .
ولايت بدخشان
که از ديربازبه سبب معادن لعل و لاجورد خويش معروف بود ، در نواحي کوهستاني واقع در مسيرعلياي رود جيحون قرار داشت .
ولايت قباديان
قسمت خاوري ناحيه چغانيان معروف است به قباديان منسوب به شهري بهمين نام دراول رودي كه درباختر وخشاب باجيحون تلاقي ميكند و رودي كه اين شهر در ساحل آن جاي دارد رودي بسيار طولاني است و ياقوت حموي اين ناحيه را به كثرت و فراواني انواع ميوه وصف كرده است. ابنحوقل كه قباديان را قواذيان نيز نوشته، گويد از ترمد بسيار كوچكتر است و«فز» ناميده ميشود واز آن روناس بدست ميآيد كه به هندوستان صادر ميگردد. در آنسوي{مشرق} بدخشان واقع بود که شعب رود جيحون در آن نواحي جاري بود و به فراواني ميوه معروف بوده ومسقط الراس حکيم ناصرخسرو قبادياني بود که سفرنامه و اشعارش مشهور است .
ولايت اشروسنه
در آنسوي{مشرق} سغد واقع بود که ازجانب جنوب شرقي تا به حدود پاميرامتداد داشن و به سبب وفور آب و کثرت معادن بسيار توانگر بود ، چنانکه چهارصد قلعه استوار در آنجا وجود داشت.
ولايت فرغانه
اين ولايت در شمال شرقي اشروسنه قرار داشت و مرکز آن در قديم اخسيکث بود و بعدها انديجان مرکز شد ، از بلاد عمده آن قبا و اوزگند و مرغينان و خجند مشهور بودند .
ولايت چاچ
اين ولايت که اکنون تاشکند نام دارد ، درنواحي شمال اشروسنه قرار داشت و در آن ايام قريه ها و شهرهاي بسيار از جمله بنکت و فناکت داشت . كمان هاي ساخت چاچ معروف بوده و فردوسي در شاهنامه كمان رستم را در جنگ با اشكبوس كمان چاچي گفته است .
ولايت خوارزم
در بخش سفلاي رود جيحون واقع بوده و به سبب نام و آوازه خوارزمشاهيان خويش از قديم شهرت داشت .
ولايت اسفيجاب
اين ولايت درنواحي شمال اشروسنه و شمال چاچ قرار داشت ، که درعهد و زمان مقدسي مولف کتاب [ احسن التقاسيم ] نزديک پنجاه شهر معروف در آنجا وجود داشت.
ولايت چغانيان
{چغان را بر وزن مكان ميخوانند } در آنسوي{مشرق} بدخشان واقع بود که شعب رود جيحون در آن نواحي جاري بود . اهالي آنولايت قبل از اسلام ظاهرا کيش بودايي داشتند و چغانيان شامل شانزده هزار قريه بود و شهرت و اعتبار ديرينه داشت . در باختر رود وخش ناحيه ايست كه ازسمت جنوب به رود جيحون محدوداست واعراب آنرا صغانيان وايرانيان چغانيان ميگويند. شهر چغانيان كه احتمال دارد همان سرآسياي جديد باشد درقسمت علياي رود چغانيان است كه آنرا رود زامل هم ميگويند. چغانيان در قرن چهارم هجري چنانكه اصطخري گويد از ترمد بزرگتر بود ولي از حيث جمعيت وثروت به ترمد نميرسيد. اين شهر قهندزي{كهن دژي} نيز داشت ودر دوطرف رودخانه بناشده بود. مقدسي گويد چغانيان مانند مرملة {رمله ؟}فلسطين است، مسجد آن دربازار جاي دارد ودرحوالي آن مرغابي وحشي فراوان است، شش هزار دهكده دارد و نان درآنجا بسيار ارزان است. «باسند» شهر كوچكي بود داراي باغستاني پهناور در كنار رود زامل ودرنيمه راه شهر چغانيان وترمد «دارزنجي» واقع بود كه بگفتة ابنحوقل رباط مهمي داشت واهالي آن عموماً پشم باف بودند وپارچههاي پشمي عالي ميبافتند ومسجد آن ميان بازار واقع بود. درجنوب آن نزديك رود زامل شهري بود معروف به «صرمنجي» كه درقرن چهارم آن هم رباط مهمي داشت از ابنية حسنبنحسن به « صرمنجي» كه درقرن چهارم آن هم رباط مهمي داشت از ابنية حسنبن حسن ماه (كه اميرآنجابوده) ودر آنجا روزانه مقداري نان به ارزش يك دينار (دهشلنگ) صدقه داده ميشد. مهمترين بلاد ايالت چغانيان شهر ترمد بود درشمال تنگناي رود جيحون كه از بلخ ميآيد نزديك ملتقاي رود زامل به جيحون. ترمد درقرن چهارم قلعهاي داشت كه حاكم شهر درآنجا ميزيست. گرد شهر بارويي كشيده بود وگرد ربض{خندق} نيز بارويي ديگر قرارداشت. مسجد شهر كه از خشت خام ساخته شده بود دربازار جاي داشت. بازارهاي شهر رااز آجر ساخته بودند وكوچههاي آن نيز آجر فرش بود. ترمد مركز كالاهائي بود كه بلاد شمالي مستحكم بود. درسال 617 كه لشكريان مغول بطرف جنوب سرازير گرديدند سرراه خود ترمد را غارت كردند، ولي بزودي شهر جديدي درفاصلة دوميلي شهركهنه ساخته شد وبقول ابنبطوطه كه يك قرن بعد آنرا ديده است بااندازة همان شهر كهنه وسعت داشت واز هرطرف محاط به باغستانها بود وانگور فراوان وگلابي بسيار خوشبو از آن باغها حاصل ميشد. درجانب راست جيحون اندكي زير ترمد شهر «نويده» واقع بود كه هركس ميخواست از سمرقند به بلخ رود در آنجا از جيحون عبور ميكرد. مسجد نويده ميان شهر جاي داشت واين آخرين شهري بود از ايالت چغانيان دركنار رود جيحون . پل سنگي معروفي كه روي رودخانة وخشاب وجود داشته هنوز باقي است. ابن رسته واصطخري وبسياري از مؤلفان متأخر نوشتهاند كه اين پل سرراهي كه از تمليات بشهر واشجرد درقباديان ميرفت روي رود وخشاب قرارداشته است. درشمال اين پل بقول ابنرسته بلاد «كميذ» واقع است وبعد از آن بلاد «رشت» در حوالي سرچشمة وخشاب قراردارد. پل سنگي مزبور، چنانكه اصطخري ياد كرده، درمحلي بود كه بستر رودخانه درميان درهاي تنگ واقع ميشد. {آقاي دهگان محقق اراكي ،خاستگاه اصلي كميجاني ها را وابسته به اين بلاد كميذ ميداند }. اصطخري گويد: درهيچ جاي ديگر نديدهام آبي باين كثرت از مكاني به اين تنگي بگذرد. شرفالدين علي يزدي اين پل را به اسم فارسي آن «پل سنگين» ناميده واسم تركي آنرا كه «تاش كوپرك» {داش كورپي يا داش كپري} باشد نيز ذكركرده است. در وصف اين پل چنانكه امروز موجود است گويند طول آن بيش از دهقدم نيست وبرروي دوصخرةبرجسته قراردارد ورود سرخاب ازين تنگ باخروش هولناكي ميگذرد. ريشة تاريخي و نژادي مردم كميجان در اين قسمت قبل از هر گونه اظهار نظر ، مطالبي را از متون تاريخي و ادبي استخراج نموده ام كه آنها را براي ملاحظة خوانندة محترم ارائة مي نمايم : در جلدسوم كتاب تاريخ بيهقي كه در سال 1332 به همت مرحوم سعيد نفيسي تصحيح گرديده است ، اشاراتي بنام چغانيان و تكين و كميجيان شده است كه به اختصار مي آورم : 1- در صفحة 519 كتاب مذكور آورده است : روزآدينه چهارم جمادي آلاخري پيش از نماز ، خواجة بزرگ را خلعت رضا داد كه سوي تخارستان و بلخ خواست رفت ، بدان سبب كه نواحي ختلان شوريده گشته بود از آمدن كميجيان بناحيت و همچنين تا بولوالج و پنجاب رود و شحنه نواحي بدو پيوندد و روي بدان مهم آرند و آن خوارج را برمانند . {ترجمه : چون كميجيان به ناحية بلخ و ختلان حمله كرده و موجب شورش در آن نواحي شده بودند ، خواجة بزرگ براي فرونشاندن آن شورش و دفع حملة كميجيان به منطقة مورد درگيري اعزام شده بودند و در روزجمعه قبل از عزيمت سپاه ، امير به فرمانده لشگر خلعت و انعام داده است تا او را در حمله تشجيع و تهييج كرده باشد .} 2- در صفحة 604 كتاب مذكور آورده است : پسران علي تكين ، چغانيان غارت كردند و بوالقاسم داماد از پيش ايشان بگريخت و در ميان كميجيان رفت و چون دمار از چغانيان برآورده بودند از راه دارزنگي به ترمذ آمدند . 3- در صفحة 642 كتاب مذكور آورده است : پسران علي تكين ديگرباره خواستند كه قصد چغانيان و ترمذكنند و دو سه منزل از سمرقند برفته بودند ، خبررسيد ايشان را كه والي چغانيان اميرابوالقاسم مردم بسيارفراآورده است از كنجينه و كمجيان و سپاه سالارعلي به بلخ رسيد با لشگري گران و قصد آب جيحون گذشتن دارد، بازگشتند و آن تدبير باطل كردند . 4- در صفحة 737 كتاب مذكور آورده است : {در}تاريخ سنة ثلثين و اربعمائه غرة محرم روزچهارشنبه بود ( سال 430 هجري ) ، به ستاج {ستاد؟}خبر رسيد از وزير ، نبشته بود كه بنده بحكم فرمان عالي علفها ، در بلخ بفرمود تا تمامي بساختند و چون قصد ولوالج كرد، بوالحسن هريوه خليفت خويش به بلخ ماند و چون به خلم رسيده آمد ، نامه رسيد از بريد وخش كه بوري تكين از ميان كميجيان به پركد ميخواهد بيايد و فوجي از ايشان و از ترك كنجينه بدو پيوسته است به حكم وصلتي كه كرد با مهتران كميجيان ، قصد هلبك دارند و با وي چنانكه قياس (برآورد) كردند ، سه هزار سوار نيك است . 5- در صفحة 744 كتاب مذكور آورده است : و امير از آنجا برخاست و سوي بلخ ك
شيد ، در راه نامه رسيد از سپاه سالار علي كه بوري تكين بگريخت و در ميان كميجيان شد ، بنده را چه فرمان باشد ؟ 6- در صفحة 754 كتاب مذكور آورده است : و نامه رسيد از بوري تكين با رسول و عذرها خواسته و امير جوابي نيكو فرمود كه اين مرد ، چون والي چغانيان درگذشته شد بدان جواني و از وي فرزندي نماند ، برفت و به پشتي كميجيان ، چغانيان بگرفت . 8- در صفحة 1127 كتاب احسن التقاسيم تأليف مقدسي در مي نويسد : چغانيان ، مملكتي است در ماوراءالنهر ، گويند مشتمل بر شانزده هزار قريه و حدود آن متصل است به ترمذ كه در كنار جيحون است از جانب شمال در محاذات بلخ . 9- در صفحة 1128كتاب مذكور آورده است : اين سرزمين پيوسته بخاك ترمذ است و كوهستان و دشت دارد و جايگاه مردميست كه آنها را كميجي و ترك كنجينه مي گويند و در آنجا هرگاه كسي بر پادشاه يا اميري بيرون آيد { خروج كند و متمردگردد} نزديك ده هزار مرد جنگي به هزينة خود و با ستور خود فراهم شود . وبازارهاي شهر سرپوشيده است و زيباست و نان فراوان و گوشت بسيار و آب گوارا دارد و مسجدجامع در ميان بازار است و ساختمان زيبايي است . 10- در صفحة 1129كتاب مذكور به كتاب حدودالعالم استناد ميكند كه نوشته شده است : با روستاها و كشت و برز بسيار و مهتران اين ناحيت را دهقان ژاست خوانند و گروهي مردمانند كه ايشان را كميجيان خوانند و اندر حدود ختلان و چغانيان نشسته اند ، مردماني اند دلاور و جنگي و خواستة (مال و دارايي و ثروت) ايشان گوسفند است و برده و ايشان را ده ها و روستاها بسيار است . 11- در صفحة 1130كتاب مذكور به كتاب گنج دانش استناد ميكند و مي نويسد : مؤلف گنج دانش مي نويسد : چغان شهريست از ماوراءالنهر ، وزراي بزرگ و امراي سترگ از آنجا برخاسته اند ، اميرطاهرابومظفربن محمد محتاج از چغانيان است كه فرخي شاعر قصيدة { معروف و مشهور }داغگاه را در مدح او گفته و دقيقي كتاب گشتاسب نامه را بنام وي ساخته است . {در همينجا لازم بيادآوري ميدانم كه در ميان اسامي روستاهاي شهرستان هاي اراك و همدان دو روستا بنامهاي كميجان(مركز بخش وفس اراك) و كنجينه(دهستان سنگستان بخش مركزي همدان) وجود دارند و اين احتمال بسيار قوت دارد كه ساكنان آن دو روستا از تركان ناحية چغان و چغانيان باشند و از همان قبايل كميجيان و ترك كنجينه باشند. } 12- در صفحة 157 كتاب زين الاخبار ـ فرآورنده - ابوسعيد بن الحي بن الضحاك ابن محمودگرديزي در همين رابطه مطالبي آورده شده است : پس مدد اندررسيد ابوعلي را ازكميجان واميرژاست جعفر بن شماينقو ، او لشكرايلاق وبـيك روزه واشگرد آمدند واحمدبن اميراختلان و بحكم را كه سرهنگ بزرگوار اوبود ، او را نيز بفرستاد ولشكري انبوه و راه برحشم بخارا بسته گشت. وخبرهاي حضرت از ايشان بريده شد. پس صلحي جستند وموافقت بنهادند: كه ابوعلي پسر خويش ، ابولمظفر عبدالله بن احمد را ببخارا بفرستد برسبيل گروگان وهمچنين كردند واين اندر جمادي الآخر بود سنة سبع وثلثين وثلثمائه (337 هجري قمري) . اصل كميچيان به كمجبان؟ ناظم كميچيان؟ كميجي به ضمة كاف بقاياي مردم ساك اند كه دركومذ قسمت كوهستاني منبع آب كافرنهان وادي وخشاب سكني داشتند(مينارسكي درتعليقات حدود العالم 393 اين كلمه دربيهقي 403 بغلط كمخيان طبع شده ونسخة بدل آن كميجيان صحيح است ودرحدودالعالم «ص 120» گويدگروهي مردمانند كه ايشانرا كميجيان خوانند واندر حدود ختلان وچغانيان نشستهاند واميرچغانيان وختلان چون بايد از ايشان ياري خواهند. {به اينترتيب بنظر ميرسد مردماني از قبايل كميجيان كه قبلاً در شهر چغان مي زيسته اند همراه با سپاهيان امير ابوعلي چغاني به اين ناحيه آمده و در آن ساكن شده و نام خود را بدان ناحيه داده باشند و بمرور زمان ياء دوم كميجيان در محاوره ها افتاده و كميجان باقي و ماندگار شده است ، بنابراين ريشه تاريخي مرمان آنجا مربوط به تركان ماوراءالنهر و از نژاد سفيدپوستان آن نواحي هستند، البته اين فرض بهيچوجه ناقض حضور تاريخي و نژادي مردمان ايراني باستان در اين ناحيه نيست .}
داستان مسلمان شدن اهل چغان
در كتاب فتوح البلدان نوشتة احمد يحيي البلاذري ترجمه آذرتاش آذرنوش درسال 1346در بخش مربوط به ايران ، در رابطه با چگونگي داستان مسلمان شدن اهل چغان و چغانيان آورده است : 1- درزمان معاويه بن ابيسفيان ودرسال 45 هجري زيادبن ابي سفيان ولايت بصره يافت و زياد اميربن احمد را به مرو گمارد (خراسان) واميرنخستين كسي بود كه عرب را درمرو مسكن داد وپس از آن زياد ، به غلامانش گفت كه حكم را بياورند ومرادش حكم بن ابي العاص ثقفي بود وزياد ، ام عبداله دختر عثمان بن ابي العاص رابه زني داشت ، غلامان اشتباهاًحكم بن عمرو را نزد وي آوردند . حكم مردي پرهيزگار بود وشرف صحبت پيامبر (ص) يافته بود. زياد چون او راديده بدوتبرك جست وگفت « وي مردي صالح است واز اصحاب پيمامبر(ص)» وولايت خراسان رابدوداد. حكم درسال 50 هجري درهمان ديار درگذشت ونخستين كس بود كه درماوراءالنهر نماز گذارد. 2- در صفحة 396 همان كتاب اين چنين ميخوانيم : ابوعبدالرحمن جعفي مراگفت: شنودم عبدالله بن مبارك راكه با مردي ازاهل چغانيان كه با ما در طلب حديث بود ، ميگفت: « ميداني چه كس بلاد توراگشود؟» ، گفت «نه» ، گفت:« آن ديار را حكم بن عمروغفاري فتح كرد» . پس از آن ودرسال پنجاه ويك زيادبن ابيسفيان ، ربيع بن زياد حارثي رابرخراسان گماشت وهمراه وي قريب به پنجاه هزار تن از اهل بصره وكوفه رابازن وفرزندان بدان سوي روانه كرد وازجمله ايشان ابوعبدالله بريده بن حصيب اسلمي بود كه به روزگار يزيدبن معاويه در مرو درگذشت . و نيز از آنجمله بود ابوبرزه عبدالله بن فضلة اسلمي كه درهمانجاي وفات يافت ، ربـيع آنان را درپائين رود مسكن داد واو اول كسي بود كه سپاهيان را فرمان داد تا نفقات وخرج هايشان رايك جا گردآورند و همه به تساوي درآن شريك شوند. 3 - در صفحة 306 همان كتاب اين چنين ميخوانيم : گويند: حجاج ، قتيبه بن مسلم باهلي را امارت خراسان داد. هنگامي كه قتيبه به أخرون ميرفت دهقانان بلخ درطالقان به خدمت وي شدند ودرركاب او از رود گذشتند. چون به آن سوي رود رسيدند. شهريار چغانيان باارمغان هاي فراوان وكليدي زرين به خدمت وي شد. اطاعت وفرمانبري عرضه كرد واز اوخواست كه درديار وي فرودآيد. 4- درصفحه 307 همان كتاب اين چنين ميخوانيم : درآن روزگار شهريار آخرون وشومان كار برشهريار چغانيان تنگ گرفته بودند. بدين سبب بود كه وي قتيبه را ارمغان ها عرضه كرد وآن دعوت ها بجاي آورد. شهريار كفيان نيز چون شهريار چغانيان قتيبه را هدايائي بياورد. سپس هردوشهرهاي خويش بدوسپردند. پس از آن قتيبه روانه مرو شد و برادرش صالح را به ماوراءالنهر برگماشت. ابوريحان بيروني در آثارالباقيه مي نويسد : خوارزم در حدود سال 93 هجري در زمان وليد بن عبدالملک فتح شده است . ولي پس از مدتي اهالي مرتد شدند و چون قتيبه بن مسلم دوباره خوارزم را فتح کرد ، اسکجموک را بر ايشان والي گردانيد ، و قتيبه هرکس که خط خوارزمي مي دانست و از اخبار و اوضاع ايشان آگاه بود و از علوم ايشان مطلع به کلي فاني و معدوم الاثر کرد و ايشانرا دراقطار ارض متفرق ساخت . وچون نويسندگان ايشانرا هلاک کرد و هيربدان آنانرا بکشت و کتب و نوشته هاي آنانرا بسوخت اهل خوارزم امي ( بي سواد) ماندند .
تركان چه كساني بودند
تركان از اعقاب يافث بن نوح عليه السلام هستند . در كتاب ايرانيان تركمن كه بوسيلة آقايان دكتر اصغر عسگري خانقاه و دكتر محمد شريف كمالي تأليف و در انتشارات اساطير منتشر شده ميخوانيم : نوح پيامبر كه دهمين نسل بعد از حضرت آدم عليه السلام است ، سه پسر داشت : اولين پسر ، حام كه در هندوستان ساكن شد و جد تمام سياهان است . دومين پسر، سام كه در خاورميانه مي زيست و جد تمام ايرانيان و اعراب است . سومين پسر ، يافث بود كه جد مشترك تركها و زردپوستان است كه در شمال زندگي ميكرد ، او پيامبري كوچنده بود كه تابستانها را در اورتاق و كرتاق و نيز در شهر اينانج مغولستان و زمستانها در اورسوق و تاقيان و قره قروم مغولستان مي رفت . يافث هشت پسر باسامي : خزر ، ترك ، تاروخ ، سقل ، كماري ، جپون ، مانجول و خوتاي داشت ، و تركها و تركمن ها از اعقاب ترك بن يافث هستند . دركتاب مرزهاي ايران و توران بر بنياد شاهنامه در رابطه با پيدايش قبايل ترك يا تورك ميخوانيم : پانصد قبيله با نام ‹‹ آشينا ›› Ashinaدر شمال چين ساكن بودند ` كه از آميختن قبيله هاي گوناگون پديد آمده بودند . اين قبيله ها در غرب ايالت Shan-si‹‹شان - سي›› چين مي زيستند و در پيكارهاي چينيان با قوم هون در سده چهارم ميلادي شركت داشتند و سپس به تبعيت هونها در آمدند . پس از شكست قوم هون بدست مردمان Toba‹‹توبا›› ` كه مردمي كوچ نشين بودند و بخشي از سرزمين مغولستان داخلي را در اختيار داشتند ` به جنوب كوههاي آلتاي پناه بردند و در آنجا جايگزين شدند . چينيان به اتباع خانهاي ‹‹آشينا›› ` ‹‹تو-كيو›› Tu-Kiu مي گفتند`درحاليكه تلفظ درست اين واژه ‹‹تور-كيو›› Turkiu (Tourkiu) ميباشد كه مخرج ‹‹ر›› نيز خوانده ميشود ` اما چون درزبان چيني حرف ‹‹ر›› به گونة ساير زبانها تلفظ نميشود آنرا ‹‹تو-كيو›› Tu-Kiu گفتند ولي بمرور اين كلمه بصورت ‹‹توركيو›› Turkiu (Tourkiu) و ‹‹توركو›› Turku (Tourku) درآمده است . واژة ‹‹تورك›› Turkكه به معناي ‹‹نيرومند و استوار ›› است بعدها نام مجموعه اي از قوم ها و قبيله هاي ترك شد . اين قبيله ها حدود سال 439 ميلادي به شمال صحراي گوبي ( گبي) در چين نقل مكان كردند و بنابرافسانه اي ` توركيوت ها از دودمان مردمان هون غربي مي باشند كه با نسل گرگ [ قبايل گرگساران يا كرگساران ؟ ] در هم آميخته اند . مردمان هون غربي نيز به سال 469 ميلادي ` تار و مار شدند ` اما هفتادوهفت سال پس از آن ` يعني در سال 545 ميلادي مردماني در اين سرزمين گردآمدند كه خود را توركيوت مي ناميدند . از ميان افسانه هاي موجود و نيز پژوهش هاي دانشمندان روشن شده است ` فرارياني كه منشاء آنان از قوم و قبيلة هون بود و به زبان تركي سخن مي گفتند در جنوب رشته كوههاي آلتايي سكني گزيدند ` اينان با گروه هايي از قبايل «آشينا»در هم آميختندو «تورك» يا «توركيوت» ناميده شدند . باگذشت زمان زبان تركي از محدودة خود بيرون آمده و گسترش يافت و به نواحي بسيار دورتر از دامنة كوههاي آلتايي و سرزمين غزان و نيز ناحيه بلغر(بلغار) نيز راه گشود . در شاهنامه آورده شده است كه فريدون جهان را به سه بخش كرد و هر بخش را به يكي از سه فرزندش داد كه يكي از آنان تور نام داشت ، بنابراين تورانيان از مردماني ايراني نژاد ( آريايي ) ميباشند . از ابيات و اشعارشاهنامه ميتوان چنين دريافت كه توران زمين در مشرق ايران و در همسايگي چين بوده است كه پس از چند هزارسال تركان در آن سرزمينها مستقر شده اند . دوگانگي ميان ايرانيها و توراني ها از اينرو بوده كه ايرانيان داراي فرهنگ و تمدن پيشرفته اي بودند و كشاورزي و آباداني جهان را يكي از با ارزشترين كارها مي دانستند ولي بيشتر تورانيان مردماني بيابانگرد و كوچنده و تاراجگر بودند و به كشاورزي و آباداني زمين چندان دلبستگي نداشتند . نبرد و درگيري دائمي ميان ايرانيان و تورانيان ، نمادي از نبرد ميان مردمان كشاورز يكجانشين با مردمان دامدار بيابانگرد و كوچگر مي باشد. اين شيوة تورانيان بعدها در دورة اسلامي با مردم بيابانگرد و غارتگر تركان و تركمانان تكرار شده است . كلمة تركان و توران و ترك و تور در نسخه هاي دستنويس شاهنامه به وفور جابجا شده است و معلوم نيست كه آيا نويسنده فقط اشتباه كرده و يا قصد و عمد داشته است . در سالهاي 364 ميلادي بنا به نوشتة متن كتاب كارنامك من شاپور دوم در صفحة 384 در مورد تركان چنين آورده است : اينك نامي تازه از آنسوي تورانستان بگوش ميرسد ، اقوامي كه گويا ترك ناميده ميشوند در سرزمينهايي در آنسوي توران و نزديك چين بناي خودسري گذاشته و هواي جهانگشايي دارند . آنان براي خاقان چين مسئله آفريني مي كنند ، گرچه از ما بسيار دورند اما هوشياري و احتياط لازم است .
راههاي سراسري ايران
هر مسلماني به دستور قران مكلف است كه هرگاه استطاعت پيداكند، بزيارت مكه برود. درزمان عباسيان كه حوزة فرمانروائي مسلمانان به حد اعلاي وسعت رسيد وزيارت مكه درپرتو انضباط طرق وشوارع تسهيل گرديد مركز جادهها بغداد بود ومسافراني كه از اقصي بلاد شرق بحجاز ميرفتند از دجله ميگذشتند. معروفترين شاهراهها جادة بزرگ خراسان بود كه بشرق ميرفت وپايتخت را بشهرهاي ماوراءالنهر درحدود چين متصل ميساخت. اين جاده از دروازة خراسان درخاور بغداد شروع ميشد واز صحرا گذشته از پلهاي مستحكمي كه برروي رودخانهها ساخته بودند عبور ميكرد تابه «حلوان» پاي گردنهاي كه از آنجا بكوههاي ايران ميرسيد منتهي ميگرديد، ودراينجا به ايالت جبال وارد ميشد وپس از عبور از يك سربالائي تند به كرمانشاه مركز كردستان ميرسيد وايالت جبال را باخطي مورب درنورديده بسمت شمال خاوري ميرفت وازهمدان نيز ميگذشت تابه ري ميرسيد. {براي رفتن به ري از همدان دوراه وجود داشت ، يك راه از طريق نوبران و ساوه به ري ميرسيد و راه دوم از قهاوند و كميجان و فراهان و آشتيان به قم و سپس به ري ميرفت و دائماً مورد استفادة كاروانها قرار ميگرفت ، وجود روستايي بنام شترگه (شتريه) در نيمه راه همدان به قم هم ميتواند شاهد اين ادعا باشد.} از همدان راهي بود بطرف جنوب خاوري كه باصفهان ميرفت، همچنين از ري راهي بسمت شمال باختري ميرفت كه به زنجان ميرسيد وفاصلة منزلهاي آن معين شده بود، واز آنجا به اردبيل منتهي ميگرديد.
ناحية اعلم همدان
همدان همان اكباتان قديم است كه مركز ايالت ماد بود و در سال بيست وسوم هجري به تصرف سپاه اسلام درآمد . ابن حوقل درقرن چهارم گويد همدان شهري نيكو وبزرگ است بيشتر از يك فرسخ مربع كه از هنگام فتوحات مسلمين دوباره ساخته شده است باروهاي آن چهار دروازه داشته است. حمدالله مستوفي در كتاب تاريخ گزيده نوشته است : عراقي و هو فخرالدين ابراهيم بن بزرجمهربن عبدالغفار الجوالقي از دية كونجان بولايت اعلم همدانست در سنة ست و ثمانين و ستمأئه بشام درگذشت اشعار محققانه دارد و مشهورست . ياقوت حموي ،كه ذكري از همدان نموده وكتاب خود را اندكي قبل از آنكه همدان دراثر حملة مغولها درسال 617 ويران گردد نوشته است گويد همدان بيست وچهار رستاق دارد كه همگي ار توابع همدان هستند وهمة آنها را نام ميبرد. حمدالله مستوفي گويد « ولايتش پنج ناحيه دارد اول فريوار درحوالي شهر بدو فرسنگي هفتاد وپنج پاره ديه است... ناحية دوم از مدين چهل ويك پاره ديه است... ناحية سيم شرامين چهل پاره ديه است... ناحية چهارم اعلم سي وپنج پاره ديه است... ناحية پنجم سر درود وبرهند رود است كه بيست ويك پاره ديه است». كميجان جزو ناحية چهارم از ولايت اعلم همدان قرار گرفته بود .
نفوذ تركان در بغداد
ده سال پس از كشته شدن ابومسلم خراساني سردار سيه جامگان خراسان ، در ماوراءالنهر دعوتي تازه آغاز گشت و به سفيدجامگان معروف شد ، در بين اينان بعضي از فرق شيعه هم بودند چنانكه عده اي از تركان خلخي ـ ظاهراً براي غارت مال مسلمانان - بياران وي پيوستند . سردار سپيدجامگان مقفع بود كه ادعاي پيغمبري نموده و نقاب بر چهره ميزد و ماه نخشب را او ساخته و با خاقان ترك هم مكاتباتي داشته است . بعد از وفات مأمون در سال 218 ه.ق برادرش معتصم بخلافت رسيد و تركان در دستگاه خلافت او راه يافتند و پس از وي در خلافت كوتاه برادرش واثق و برادرش متوكل` راه را براي غلبة تركان بر دستگاه خلافت بني عباس گشود . بعضي از طوايف ترك از تغزغز و قرلق(آباء سبكتكين) و تبت نيز رافع بن نصربن سيار را در قيام بر عليه خليفه مدد كردند و حتي امير چاچ هم با تركانش باو پيوست . چون مادر معتصم ترك بود ، او به اين طايفه اعتماد و علاقة زيادي داشت و آنها را از ثغور ماوراء النهر و تركستان به بغداد جلب نمود . چون وقتي معتصم بر تخت خلافت نشست ، نه به اعراب اعتماد داشت و نه از ايرانيان ايمن بود ، بنابراين به تركها تكيه كرد و از آنها دسته ها و افواج ترتيب داد و امراي خود را از ميان آنان برگزيد ، و چون تركان به سبب نيرومندي و چالاكي و زيبايي خويش در رزم و بزم همه جا از خود لياقت نشان دادند ، خلفا نيز از توجه به تربيت آنان غافل نبودند . اقتضاي خوي بداوت و خشونت و سادگي زندگي ايلي ، آنها را در خدمات لشكري مزيتي ميداد و بمرور در زمان خلافت معتصم ، تركان در دربار خلافت از سايرين پيش افتادند و در دست خليفه به منزلة حربه اي شدند كه عاقبت براي خود وي نيز موجب تهديد و خطر گشتند .
ايجاد شهر سامرا
كثرت اين تركان معتصم در بغداد موجب آزار مردم شد و عاقبت معتصم در سال 221 ه . ق. به سامرا در 17 فرسخي بغداد رفت و آنجا را لشگرگاه و پايتخت خويش كرد. بدينگونه معتصم خليفة عباسي ، پايتختي تازه و طبقة تازه اي از رجال و امراء پديد آورد : طبقة تركان كه در سامرا ( سر من رأي) و بغداد رفته رفته بر همة امور و شئون مستولي شدند . تركان در خدمت معتصم از خود علاقه و كفايت نشان دادند ، چنانكه دفع بابك خرم دين و فتح عموريه تا حدي بكمك و اهتمام امراي آنان ممكن گشت و موجب مزيد نفوذآنان در دستگاه خلافت گرديد . ضعف خلفا ، گذشته از استيلاي تركان سببي ديگر هم داشت كه در واقع همان نيز موجب غلبة بيشتر تركان گشته بود ، و آن حرص خلفاء و امراء به جمع كردن مكنت و مال بود . ضعف خلفاء اندك اندك بجايي رسيد كه در هر ولايتي اميري يا صاحب قدرتي نفوذي يافت و به نيروي خود در آنجا استيلايي بهم مي رسانيد ، خليفه از سر ناچاري امارت او را در آن ولايت تصديق و تأييد ميكرد و براي او فرمان و خلعت مي فرستاد . امارت اكثر سلسله هاي مهم پادشاهان ايران ، مانند صفاريان و آل زيار و آل بويه و غزنويان ازهمين گونه بود و سلاجقه و اتابكان و خوارزمشاهيان نيز با وجود ضعف و انحطاط روزافزون خلافت ، حكومت و دولت خود را فقط از نظر ظاهري دست نشانده و برگزيدة خليفه مي شمردند .
مهاجرت تركان به ايران
در رابطه با چگونگي مهاجرت تركان بداخل ايران در صفحة 326 كتاب كاروند كسروي تأليف احمد كسروي باين شرح آورده است : تركان از زمان اشكانيان علاقمند به نفوذ بداخل ايران بودند ولي در زمان آنان و پس از آن در زمان ساسانيان و حتي تا سيصدسال پس از سقوط ساسانيان نيز بواسطة وجود قدرتهاي برتر ، قدرت نفوذ را نيافتند . اگرچه سامانيان و غزنويان هم خود ترك بودند ولي چون در ميان ايرانيان بزرگ شده بودند ، راه را براي ورود تركان باز نمي گذاشتند . باينترتيب تركان حدود 1000 سال پشت مرز ايران ايستادند و {در حاليكه چشم به اين دروازه هاي زرين دوخته بودند }در اين ميان شمار آنان بس انبوه گرديده و دسته هاي ديگري نيز از پشت سر به آنان پيوستند . در همين رابطه دركتاب تاريخ مردم ايران جلد دوم تأليف مرحوم عبذالحسين زرين كوب ضمن تأييد موارد فوق اضافه ميكند : چون طغرل بيك و برادرانش در سال 431 ه . ق سلطان مسعود غزنوي را شكستندو بر خراسان دست يافته و بنياد فرمانروايي سلجوقيان را گذاشتند ، راه كوچ تركان باز گرديد . گذشته از گروه بيشمارو بسيار انبوه سپاهياني كه با خود سلجوقيان آمدند ، گروههاي ديگري نيز از پشت سر پياپي رسيدند و شايد بيست سال طول نكشيد كه به هرگوشة ايران پراكنده شدند و دسته هايي از آنان تا به عراق و ديگر جاها پيش رفتند . ابن اثير در سال 435 ميگويد : در اين سال ده هزارخرگاه از تركان اسلام پذيرفتند و هر گروهي رو به سويي آوردند و در سرزمينهاي اسلامي پراكنده شدند . هم او در سال 440 ه.ق. مي گويد : در اين سال گروه بسياري از غزان ماوراءالنهر پيش ابراهيم ينال فرمانرواي ري و همدان آمدند . او گفت سرزمين من گنجايش شما و توانايي روزي و خوراك شما را ندارد ، بهتر آنست كه به روم رفته و با كافران جنگ و در راه خدا كوشش كنيد . در زمان سلجوقيان ، تركان به انبوهي بسيار به ايران و اين سرزمينها آمدند و علاوه بر پادشاهي سلجوقيان در ايران و عراق ، سلجوقيان آسياي صغير (سلجوقيان روم ) و سوريه و اتابكان آذربايجان و فارس و ارمنستان و خوارزمشاهيان و پس از مغول ، قره قويونلوها و آق قويونلوها و عثمانيان برخاسته و كارهاي بزرگ تاريخي انجام داده اند . اينها همه با دست تركان انجام گرفته و بهترين رهنمون به فزوني و انبوهي ايشان در ايران و اين پيرامونها مي باشد . تركان در طول تاريخ پر افتخار خود، خدمات شايان توجهي به عالم بشريت نموده اند كه در ميان ساير اقوام مسلمان ، آنان را متمايز ميكند . تركان در دوران زندگي پرفراز و نشيب خود ، 16 امپراطوري ، 38 حكومت ، 34 بيگ نشين 4 آتابيگي و اتابكان 17 خان نشين و 10 جمهوري تشكيل داده اند` كه اكنون 7 جمهوري و تعدادي نواحي خودمختار در تقسيمات سياسي دنيا ، معرف كشورهاي ترك زبان ميباشد . تركان فاتحان روم شرقي و منجيان جهان اسلام از تعرضات صليبيون بودند و به سيف الاسلام ملقب گشته اند .
آريايي ها و ايران
ما امروزه نيك ميدانيم كه آريان يا ايران پيش از كوچ بزرگ {خود} ، در سرزمينهاي يخبندان شمالي مي زيسته اند كه اوستا آن را ‹ آئرياويجو› مينامد و چنين گويد كه ده ماه در آنجا زمستان بود و تنها دو ماه تابستان ميشد . آنچه كه از سوابق بررسيهاي تاريخي روشن گرديده اينست كه در سه يا چهار هزار سال پيش { از اين } مردماني بنام آريان يا ايران از ميهني كه در آن مي زيسته اند كوچيده و در آسيا و اروپا پراكنده شده اند و هر گروهي از ايشان به هركجا كه رسيده اند و در آن نشيمن گرفته اند ، بر بوميان ديرين چيره درآمده و بنياد فرمانروايي گذاشته و در تاريخ بنام گرديده اند . دسته هايي از آن مردمان كه به پشتة {فلات} ايران رسيده و در اينجا نشيمن گرفته اند سه تيره از آنان كه ماد و فارس و پارت باشند هريك بنوبة خود بنياد فرمانروايي گذاشته اند كه هركدام بزرگترين و يا نيرومندترين فرمانروايي در آسيا بوده است . اينها همگي در تاريخ روشن است و جاي گفتگو نيست كه ايران يا مردم اير چون به پشتة {فلات} ايران آمدند ، دستة بزرگي كه ماد ناميده مي شوند شمالغربي ايران از آذربايجان و همدان و كرمانشاهان و قزوين و اصفهان و تهران و قم { و اراك و فراهان و كميجان } را فرا گرفتند و اين زمينها بنام ايشان سرزمين ماد خوانده مي شد كه مادان با آن كارهاي بزرگي كه انجام داده اند در تاريخ ماندگار شدند .
كميجان در دوران قبل از اسلام
پس چنانكه ملاحظه ميكنيم كميجان نيز كه در ميانة همدان و قزوين و اصفهان و ري و قم قرار دارد از آغاز تاريخ از نظر مردم و زبان شرايط ويژه اي داشته است و مادان نيز در آنجايگاه و پيرامون آن ساكن بوده اند و همة كساني كه با تاريخ آشنا هستند ميدانند كه تا دوهزارسال پيش ، تركان از آن حوالي عبور نكرده و حداقل هزاران كيلومتر از منطقة مورد بحث دور بوده اند و در ميانه هاي آسيا مي زيسته اند و اين فكر كه كميجان از نخست ترك نشين بوده بهيچوجه مورد پسند تاريخ نخواهد بود . بهترين راه براي شناختن نژاد يك توده ، زبان مورد تكلم و محاوره اي آنان است و دربارة كميجان و وفس و فراهان و آشتيان و شراء نيز گذشته از چيزهاي ديگر ، نمونه هاي شاخصي از زبان آنجا در آغاز تاريخ ، در حال حاضرميتوان پيدا كرد ، و وجود زبان تاتي در تعدادي از روستاهاي برچلو و كميجان از قبيل وفس و چهرقان و فرك و چوگان[1] حاكي از همين مدعاست . اينها همه در آغاز تاريخ و زمان مادان است ، پس از آن چون در زمان هخامنشيان و اسكندر و سلوكيان و اشكانيان و ساسانيان هيچ واقعة مهمي در ناحيه صورت نگرفته است لذا هيچگونه تبديل و تطوري در نژاد و جمعيت و زبان ساكنين در آن مقام { مادستان } واقع نگرديده است . در منطقة برچلو و حوالي آن يك روستا بنام سلوكلو وجود دارد كه 25 خانوار جمعيت داشته و در 21 كيلومتري جنوب باختري كميجان قرار دارد ، كه به نظر ميرسد بي ارتباط با سلوكيان نباشد . لازم بيادآوري است كه در دوران قدرت نمايي اسكندر ، همدان بعنوان ستاد فرماندهي سلوكيان ( سپاهيان اسكندر) بر ضد پارتي ها بوده است . در زمان حملة اسكندر ، سرداري بنام آتورپات از بوميان آذربايجان برخاست و منطقة مادكوچك را از حملة اسكندر نگه داشت و كم كم نام منطقة تحت مراقبت او كه مادكوچك نام داشت بنام آتورپاتكان ؤ آدوربادگان {=نگهبان آتش } و بالاخره آذربايجان تغييرنام داد و ميدانيم كه آتورپات {ولابد اعقاب او }تا چندصدسال در آنجا فرمانروايي كرده و در زمان سلوكيان و اشكانيان برپا بودند . بنابراين حتي آذربايجاني ها نيز تا آن زمان به زبان ايراني صحبت ميكردند و ترك نبودند . در زمان اشكانيان ، تركان رو به سوي غرب آورده و به مرزهاي شرقي و شمالشرقي ايران نزديك شدند ولي با آن همه نيرويي كه پادشاهان اشكاني داشتند ، نميتوانستند بداخل نفوذ كرده باشند و در تاريخ نيز نشاني از چنين واقعه اي يافت نميشود . در زمان ساسانيان ، تركان ديگر نزديكتر {شده} بودند و از شمال و از راه دربند قفقاز {نيز} با ايران همسايگي داشتند ، ليكن با اينهمه ، بازهم در مورد وارد شدن آنان بداخل ايران شك و ترديد وجود دارد . شايد در طول ساليان دراز همسايگي ، دسته هاي كوچكي را از ايشان پيدا كنيم كه شاهان ساساني در جنگها دستگير و اسير كرده و اينجا و آنجاي ايران ساكن كرده باشند ، ولي اينگونه دسته ها زود با مردم محلي و بومي در آميخته و از ميان ميروند و نشاني از خود باز نخواهند گذاشت . مسعودي تاريخ نگار بنام نيمه هاي سدة چهارم هجري در كتاب التنبيه الاشراف ، از استانهاي مختلف ايران صحبت كرده و آذربايگان و تبرستان و خراسان و ري و كرمان و فارس و خوزستان را نام برده و ميگويد : همة اين شهرها و استانها يك كشور بود و يك پادشاه داشت و زبانشان هم يكي بود ، اگرچه به نيم زبانهاي گوناگون ، از پهلوي و دري و آذري و ديگر مانند اينها تقسيم مي شدند . و در زمانهاي پيشين و حتي چندقرن پس از ورود اسلام ، نشاني از زبان تركي در آذربايجان و همدان { و كميجان و زنجان } نبوده است . از زمان امير اسماعيل ساماني ، ولايات ماوراءالنهر تحت سيطرة سامانيان درآمده بود . و درصفحة 200همان كتاب ميخوانيم : امير ابوعلي چغاني سپهسالار خراسان كه پسر امير ابوبكر چغاني بود ، پس از فتح گرگان و ري در سالهاي 328 و 329 ه.ق. برقسمتي از بلاد عراق و جبال كه در اين سالها در دست ديلميان زياري بود و شامل قزوين و زنجان و قم و كرج {كرج ابودلف در حوالي اراك فعلي است}و همدان{وبالتبع كميجان نيز كه در درون اين محدوده قرار داشت} و دينور مي شد دست يافت . { و به اينترتيب كم كم پاي تركان به مركز كشور ايران و بخصوص چغانيان به حوالي عراق و جبال باز شد} . در حاليكه قسمت عمدة كاميابيهاي سامانيان مديون سرداران نامداري چون امير چغانيان بود ، ولي در سال 333 ه.ق. ، اميرنوح بن نصر ساماني ، به اشارت وزير بي تدبير خود ، امير ابوعلي چغاني را از امارت خراسان معزول كرد و با تحريك و توطئة طرفداران او روبرو گشت و ابوعلي زيربار عزل نرفت و آنقدر مقاومت كرد تا شاه ، وزير بي تدبيرش را در سال 335 هجري از كار بركنار و از زندگي ساقط نمود . در اينزمان ابوعلي بكمك آل بويه فرمان امارت خراسان را از خليفه المطيع بالله كه بيشتر مطيع ديلميان بود { تا الله }گرفت و پس از آن ابوعلي به خراسان و چغانيان نظم و امنيت برقرار كرد و سپس در رجب 344 هجري در اثر بيماري وباي عام كه در ري خلقي بيشمار را هلاك كرد ، وفات يافت . پس از انقراض دولت سامانيان و آغاز حكومت غزنويان ، در زمانيكه سلطان محمود براي فتح سومنات به هند لشگر كشيده بود ، علي تكين برادر ايلك خان ، كه مدعي امارت ماوراءالنهر بود ، در اطراف جيحون تاخت و تازهايي كرد و ناامني هايي را در نواحي مرزي خراسان پديد آورد . او چندي بر بخارا دست يافته و به كمك ارسلان بن سلجوق ، از سركردگان تركمانان غز در حدود خراسان تاخت و تاز مي كرد ، سلطان محمود به بهانة رفع تجاوز گريهاي او از جيحون گذشت و رو به ماوراءالنهر نهاد ، ولي علي تكين از پيش سلطان گريخت ، اما ارسلان بن سلجوق توقيف و در يكي از قلاع هند زنداني شد . قبايل سلجوق هم بعضي كشته و متفرق و برخي تسليم و اظهار انقياد نموده و به امر سلطان به خراسان { كوچانده شدند } وارد شدند . سلطان محمود غزنوي كه خود اهل سنت بود ، كلية فتوحات خود را در نظر خليفه و عامة اهل سنت ، نوعي خدمت به شريعت جلوه ميداد . بعد از آن محمود رو به ري و قزوين و قلاع اطراف آن آورد و ساوه وآوه { حوالي وفس } و { حوالي كميجان }و اكثر بلاد جبال و عراق از طبرستان تا ارمنستان را به تصرف خود در آورد و خظبه بنامش خواندند ، ولي همة آنها را به مسعود واگذاشت و خود به خراسان بازگشت و در صفر يا ربيع الاول 421 جان بداد . در جريان حكومت مسعود ، تركان و تركمانان سلجوقي رو بقوت گذاشتند و كا بدانجا رسيد كه با غلبة تركان سلجوقي دولت 40 سالة غزنويان ( 393-432 )از خراسان برافتاد . در فاصلة ورود اسلام تا ورود تركان سلجوقي ، ولايات پنجگانة همدان { و از جمله ولايت اعلم و كميجان } و ايالت جبال و عراق عجم بارها و بارها بين امراي عرب و ترك و وابستگان خليفه دست بدست گشت ، {و اين منطقه به افراد گوناگوني }از ابودلف و پسرش عبدالعزيز بن قاسم تا وصيف تركي و موسي بن بغا و رافع بن هرثمه ( ذي القعدة 279 ه. ) و علي بن معتضد فرزند خليفه ( در سنة 281 ) كه بعداً بنام المكتفي بالله خليفه شد ، واگذار گرديد . احمدبن عبدالعزيز و عمربن عبدالعزيز و فرزندان ابودلف غالباً به تشيع معروف بودند و از علاقة او به اولاد علي ( ع ) نقل شده است كه يك تن از سادات موسوي را امارت لشكر داد و در حق يكي از نوادگان امام علي بن موسي كه از كوفه به قم و كاشان آمد ، محبت و اكرام نمود .
ويژگيهاي تاريخي كميجان
تاريخ نه آيينة عبرت است و نه كارنامة جهل و جنايت . تاريخ راستين سرگذشت زندگي انسان است . سرگذشت زندگي انسانهايي كه زندگي كرده و حتي در راه آن مرده اند ، اما آنچه مهم است چگونه مردن آنها نيست ، بلكه چگونه زيستن آنها اهميت دارد . شك نيست كه زندگي از آنچه جهالت و شقاوت انسان خوانده ميشود ، هرگز خالي نبوده و نخواهد بود ، اما تاريخ مثل زندگي ، امري واقعي است كه از جهل و حماقت و لطف و عظمت انسانها آكنده است و مثل زندگي هم لغزش و هم پيروزي و هم صعود و هم سقوط دارد و اگر آنرا چنانكه هست بنگريم ، مي توانيم فاصلة زمان را در هم نورديده و زندگي كنوني خويش را در زندگي انسانهاي گذشته و در دنبالة آنها مشاهده كنيم . احيا كردن قرون گذشته چيزي است كه خوانندگان از مورخ انتظار دارند و از او ميخواهند كه دستشان را گرفته و در كوچه بازار دنياهاي فراموش شده بگرداند و همه چيز را در پيش چشم آنان روح و حركت بخشد ، زندگي تمامي گذشتگان ( پيروز شدگان و شكست خوردگان ) را از نو حيات بخشد و احوال و افكار آنها را زنده كند و عوامل شكست و پيروزي آنان را بروشني باز نمايد .
كتاب تاريخ ايران زرين كوب
بر صاحبان خرد پوشيده نيست كه تدوين نكات تاريخي به لحاظ حساسيتي كه در بر دارد بسيار مشكل بوده و قضاوت در مورد آن كساني كه زماني در مكاني با شرايط اجتماعي محيطي سياسي ، اقتصادي و فرهنگي خاصي مي زيسته اند كار آساني نميباشد . كوچكترين لغزش و اشتباه ميتواند او را از حقيقت امر دور كند و چه بسا ديگران و نسل آينده را سرگردان كند . هدف از اين نوشتار ، ادعاي تاريخ نگاري و تحقيقات تاريخي مبتني بر اصول علمي و تحقيقي نيست ، بلكه تنها هدف من ، پرتاب نمودن سنگي بر اين بركة وسيع است تا با ايجاد موج هايي هرچندكوچك ` نظر بزرگان و محققاني كه در اينمورد اطلاعاتي دارند را جلب كنم و آنها را حداقل براي پاسخگويي به پرسشهاي خودم و فرزندان و همشهريانم بحركت در آورم . اطمينان دارم كه از اين ميان ، سوابق خوب و ارزنده اي براي علاقمندان بتاريخ اين مرز و بوم و اين ناحيه از ميهنم گردآوري خواهد شد . بهرحال اگر هم نام اين دشت پربركت (برچلو يا بزچلو ) در كتابهاي تاريخي كمتر آمده باشد ، بسياري از آفرينندگان تاريخ در آغوش گرم اين دشت پرورش يافته و با اسبهاي تيزپاي خود گرد و خاك دامنة كوهها و دره ها را به هوا بلند كرده اند و در مواردلزوم به دفاع از هويت ، ناموس ، شرف و سربلندي سرزمين خودبرخاسته اند. همچنانكه در جريان مبارزات سياسي و انقلابي قبل از سال 57 جوانان و دانشجويان ما نيز حضور مؤثر داشتند و در جريان انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي نيز شهداي عزيزي را به مام ميهن مقدس تقديم نموديم . استاد شهيد مرتضي مطهري در كتاب خدمات متقابل اسلام و ايرانيان كه بوسيلة نشر صدرا در سال 1357 انتشار يافته مي نويسد : به شهادت تاريخ ما ايرانيان در طول زندگاني چندين هزارساله خود با اقوام و ملل گوناگون عالم،به تناوب روابط دوستانه و خصمانه داشته ايم و ضمن تاثيرپذيري از افکار و عقايد ديگران ، به نوبه خود در افکار و عقايد ساير اقوام نيز تاثيرگذار بوده ايم . اما آنچه كه بيش از هر چيز در اين ميان خودنمايي كرده آنست كه به مليت خود علاقمند بوديم و در مليت ديگر اقوام و مهاجمين هضم نشده ايم . بررسيهايي که انجام داده ام صرفا در جهت روشن کردن پيشينه تاريخي و آباء و اجدادي مردمي است که قرنهاست در اين ناحيه زندگي مي کنند و در اين ميان به هيچوجه بدنبال افکار مليت پرستي و نژادپرستي و سرگرم کردن خود و ديگران به افتخارات موهوم و عصبيت هاي جاهلي نبوده ام و بقول اقبال لاهوري :
امرحق را حجت و دعوي يکي استاز حجاز و چين و ايرانيم ماشبنم يک صبح خندانيم ما
خيمه هاي ما جدا ، دلها يکي استشبنم يک صبح خندانيم ماشبنم يک صبح خندانيم ما
بنا بقول استاد مطهري ، فعلا در دنيا ملتي وجود ندارد که از نظر خون و نژاد از سايرملل جدا باشد و پس از اينهمه اختلاطها و امتزاج ها ، ديگر از نژاد اصيل اوليه اثري باقي نمانده است . درصفحة 60 كتاب مذكور آمده است : بسياري از مردم امروزي ايران که ايراني و فارسي زبانند و داعيه ايراني بودن و ايراني گري دارند ، يا عرب يا ترک يا مغول هستند . مثل مردم همين شهر بزرگ تهران که اکثرا از ساير شهرها و روستاهاي ايران هستند و در همين مدت محدود هم با انواع اقوام اختلاط و امتزاج پيدا کرده اند ،چه برسد به مردم ايران که در طول دهها قرن با اقوام مختلفي رابطه داشته اند . پس آنچه که بنام ملت ايران فعلا وجود دارد ، اينست که ما ، اعم از ترک و فارس و عرب وترکمن و کرد و لر و بلوچ و غيره ، مردمي هستيم که در يک سرزمين و در زير يک پرچم زندگي مي کنيم .
تعصبات ملي
استاد مطهري در همان كتاب مي نويسد : واحد اجتماعي ، خواه خانواده ، خواه قبيله و خواه ملت با نوعي احساسات و تعصبات همراه است ، و در انسان يک نوع حس جانبداري نسبت به خانواده و قوم و ملت خود و {همشهريانش} پيدا مي شود . ولي به هيچوجه نبايد به قوميت خود افتخار کنيم يا از آن شرمنده باشيم و همانطوريکه پيغمبر اکرم فرموده است : فمن به عمله ، لم يبلغ به حسبه يعني : کسي که عملش او را به جايي نرساند ، از حسب و نسب به جايي نمي رسد . حضور كميجاني ها و ايل بزچلو در عمليات نظامي وجود سابقه اي از عناوين نظامي و پيشوندهاي اسامي افراد از قبيل ، دهباشي ، اون باشي يوز باشي ، مين باشي ، سرهنگ ، سرتيپ ، ميرپنج و كرنيل ( كلنل ) و غيره در ميان مردم كميجان حاكي از دريافت اين رتبه ها و درجات نظامي در جريان درگيريها و عمليات نظامي طول تاريخ ميباشد . در اين مبحث از ذكر حضور جوانان در دوره هاي جديد فعاليتهاي نظامي و جريانات انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي و جانفشانيهاي آنان ، خودداري كرده و آنرا به فرصت مناسب ديگري موكول ميكنم . ايل بزچلو همواره در درگيريها و اختلافات بين ايلات به علت رشادت به ايلات همجوار غالب بودند و يكي از ايلات شيعي محسوب مي شدند كه به همراه ايلات شاملو و استاجلو و قره چلو و قوينلو و ... به ياري شاه اسماعيل شتافتند . از همين رو در اعصار بعدي نيز مورد توجه شاهان صفوي قرار گرفته و بنا به مصالح سياسي افراد ايل را جهت پاسداري از گرجستان و جلوگيري از يورش افراد و طوايف لزگي به ساكنين گرجي آن ايالت ، در حدود سه هزار خانوار از افراد ايل بزچلو را به رياست يارعلي آقا به گرجستان كوچاندند و اين ايل نام خود را به منطقة سكونت خويش داد . در متون تاريخي اشاراتي مستقيم و غير مستقيم به كميجان و حوالي آن شده است كه از جهت اثبات اين واقعيت كه منطقة مورد نظر در طول تاريخ ، مورد نظر و توجه حكام و سياستگذاران بوده ، آنها را گردآوري نموده ام : 1- درصفحه 219 جلد پنجم كتاب تاريخ ايران - انوشه آورده است : گويند آلب ارسلان خزانهاي در دزگيو مجاور فراهان داشت ، چنانكه اگرميان خراسان وعراق سفر كرد ميتوانست مقدار پولي را كه نياز داشت از آنجا بردارد. روايت شده است كه وقتي وي برسرراهش به آناطولي به فراهان رسيد براي هزينههاي جنگي يك ميليون دينار ازاين خزانه برداشت كرد. 2- و درصفحة 334 همان كتاب ميخوانيم : بلافاصله پس از مرگ هلاگو ومطابق رسم مغول راهها را بستند وهرگونه نقل وانتقال از نقطه اي به نقطه ديگر را ممنوع نمودند. اباقاپسر بزرگ و وليعهد ايلخان ونامزد بديهي تاج وتخت را از اقامتگاه زمستانيش درمازندارن فراخواندند و او درنوزدهم جماديالاول/ نهم مارس وارد جغاتو گرديد. وچون مراسم سوگواري پايان گرفت شاهزادگان و امرا به اتفاق تصميم گرفتند وي را برسريرشاهي بنشانند. اباقا پس از آنكه علي الرسم وانمود كرد كه تمايلي به پادشاهي ندارد وازقبول مقام سلطنت ابا نمود ، قرارگذاشت كه درصورت تصويب خان بزرگ اين مقام را بپذيرد. مراسم جلوس درسوم رمضان / نوزدهم ژوئن - خجسته تاريخي به انتخاب نصيرالدين طوسي - برساحل چغان ناوور (درياچه سفيد){ كنار درياچة وكويرميغان اراك} توالة كنوني در ناحيه فراهان واقع در شمال سلطان آباد (اراك) برگزار گرديد. 3- در صفحة 166 كتاب ناسخ التواريخ - سپهر مي خوانيم : بنابه حسن تدبير ميرزا بزرگ قائم مقام امرتجديد بناي نظام جديد درايران برقرارشد ودرسال 1222 ه. يوسفخان گرجي سپهسالار سپاه گشت وبه لقب سپهداري بلند آوازه شد وفرمانگذاري عراق از اراضي فراهان وكزاز وكمره وسربند ووفس وبزچلو و شراء وتفرش وآشتيان بدو تفويض گشت و12000 تن پياده نظام از اين اراضي اختيار نموده قانون جنگ باتفنگ وتوپ برقانون اهالي يوروپ بديشان آموخت 4- و درصفحة 186 همان كتاب نوشته شده است : درجريان مقاتله محمد علي ميرزا باروسيان درسال 1224 ه .ق قبايل بزچلو وديگر طوايف كه درسوابق زمان از ايروان كوچ داده ودرپنبك وشوره گل جاي كرده بودند ، چون اين بديدند روي خلاص ومناص {ناصيه = پيشاني} جز درحضرت شهريار مشاهده نكردند ، لاجرم جبين ضراعت بر خاك نهاده به شفاعت اسماعيلخان زلات{گمراهان} ايشان محو ومنسي گشت وتـقي بيگ بزچلو كه راه آذوقه و علف برروسيان مسدود داشت مورد اشفاق والطاف آمدوبعضي از قبايل كه درطغيان وعصيان ثابت وراسخ بودند عرضة نهب وغارت گشتند. 5- همچنين درصفحة 327 همان كتاب ميخوانيم : درسال 1236 ه.ق درجريان جنگ حسين خان سردار ايروان با لشكر روم ، نايب السلطنه ، حسين خان سردار رابه دفع او فرستاد واو با 6000 مرد لشكري كوچ داد آنگاه اسمعيل خان بيات را مأمور به فتح قلعة ملازگرد نمود واو آن حصن حصين رابه حكم يورش بگشود وپس از برگرفتن توپخانه وصلاح{سلاح} جنگ به حسين خان سردار پـيوست. سواران سپاه از بهر نهب وغارت به هرسوي پراكنده شدند ، ناگاه جمعي از كردان يزيدي وحسنانلو وسواران چهاردولي و بزچلو كمين گشاده جنگ درپيوستند . 6- همچنين درصفحة 538 همان كتاب ميخوانيم : پسر بيست ونهم فتحعلي شاه ، شاه قلي ميرزا است ، {كه در روز}چهارشنبه يازدهم محرم سال 1223 ه. ق / مارس 1808 ميلادي متولد شد ، او را 9 تن فرزندان اند: 3 تن پسر و6 تن دختر باشد. اما پسران : اول اردشير ميرزا است مادرش دختر حسن خان داشلوي قاجار . دوم محمد علي خان مادرش دختر محمدخان دولوي قاجار. سيم خليل الله ميرزا مادرش از قبيلة بزچلو است. 7-زوجه صدوبيست وسيم (123 )فتحعلي شاه، مرواريد خانم از قبيلة بزچلو است. ص 561 8- زوجه صدوبيست وهفتم(127) فتحعلي شاه، شاه صنم خانم از قبيلةبزچلو است . 9- همچنين درصفحة 730 همان كتاب ميخوانيم : در وقايع سال 1255 وهنگام حركت اردوي پادشاهي به طرف هرات ، منصورخان سرتيپ فراهاني با فوج بزچلو وفوج فراهاني ملازم ركاب اوگشت . 10- همچنين در صفحه 1335 جلد سوم كتاب ناسخ التواريخ ميخوانيم : فتح هرات - مع القصه سپاهيان از سنگرها به حفر مارپيچ پرداختند ومارپيچ ها را به 3 ذرع عرض حفر كردند تاآنگاه كه با قلعةشهر60 گام مسافت بيش نماند و سردار سلطان احمدخان نيز روز شنبه يازدهم صفر از كابل به كنار هرات آمد وبا خدمت حسام السلطنه پيوست وشب چهارشنبه پانزدهم ، مردم شهر باز اندكي جنبشي نمودند وباسنگر پاشاخان حمله افكنده ، لختي كوشش دادند وباز شهر شدند واز آن پس نيروي مقاتلت از بهرايشان نماند. وفوج بزچلو در ميان دروازة عراق دربرج خاكستر به كار آمد وحفر مارپيچ گرفت. ازجمله سپاهياني كه براي حفاظت مرز خراسان رفتهاند به تعداد 3527 نفر جماعت سواره قره پاپاق وعباسقلي خان با فوج بزچلو . آقاي غلامرضا ميوه در نمونه خواني اين نوشته به جاي چوگان ، نام روستاي چال ميان را ذكر نموده است . [1]