قرآن کريم همواره از طبيعت و شناخت آن سخن مي گويد : از آسمان ، زمين ، خورشيد ، ماه ، ستارگان ، از ابرهاي باران زا و ابرهاي غير باران زا ، ريزش فراوان آب از آسمان ، رويش گياهان ، زيبايي هاي نور، جلوه هاي گوناگون رنگ و وزش باد .
راستي چه وقتي ديدن طبيعت مفهوم ديگري پيدا مي کند و زيبايي و جذابيتي ديگر را فراهم مي سازد؟ در صورتي که بدانيم در سراپرده طبيعت، دستي تدبير مي کند و براي اين نعمت ها در جهت آسايش و رفاه انسان در کار است. قرآن کريم در آيات بسياري از تسخير طبيعت براي انسان توسط خدا خبر مي دهد مانند سوره ابراهيم /32 و 33 ، نحل /12 و 14 ، حج /65 و لقمان /29 ، همچنين از رام کردن تمام آسمانها و زمين براي انسان خبر مي دهد : سوره لقمان /20 و جاثيه /12 .
اما مهم اين است که بدانيم طبيعت چه اهميتي دارد و چه زيبايي هايي مي آفريند و چگونه مي توان از آن به گونه اي نيکو استفاده کرد و مهم تر اينکه بدانيم همه اين نعمت ها نشانه خدا و با تدبير خدا هستند و هدفي براي آفرينش آنها وجود دارد و ما انسانها نا سپاسي نعمت نکنيم و به ستم از آن استفاده ننماييم . به همين دليل، در برخي آيات قرآن آمده است که سفر کنيد و در زمين بگرديد و بنگريد چگونه خداوند آفرينش را آغاز کرده؛ سپس باز او جهان ديگري را پديد مي آورد . خداست که بر هر چيز تواناست(عنکبوت/20).
و در روايات رسيده است که « سافروا تصحوا » سفر کنيد تا سالم باشيد، زيرا گشت و گذار در طبيعت، ديدن منظره هاي زيبا و آشنايي با آداب و رسوم ملت ها ، گذشته از آنکه خداشناسي ما را تقويت مي کند و با شگفتيهاي آفرينش خدا آشنا مي سازد و فايده هاي بي شمار مادي و معنوي براي ما ارمغان مي آورد، آدمي را از افسردگي مي رهاند و به سلامتي جسم و روان ما کمک مي کند . اکنون براي اينکه ابعاد گوناگون طبيعت قرآن را نشان داده باشيم به آيات چند که در وصف طبيعت آمده ، اشاره مي کنيم :
- اهميت طبيعت در قرآن :
در قرآن کريم بيش از 750 آيه اشاره به ظواهر طبيعت مي کند ابعاد گوناگون جلوه ها و زيبايي هاي آن را يادآور مي شود. در اغلب اين آيات ، ما را توصيه به مطالعه کتاب طبيعت و پند آموزي آن مي کند . بي گمان، هدف اين آيات، طرح علوم طبيعي و بيان قوانين آن نيست ، هر چند به نکاتي اشاره دارد که پس از قرنها اهميت و حساسيت آن شناخته شده و خبر از اين حقيقت مي دهد که گوينده آن در اتصال به مبدا الهي و آفريننده جهان است . آفريننده اي که از همه چيز خبر دارد و با آگاهي آنها را پديد آورده و براي ما رام کرده است. قرآن کتاب هدايت است و منظور از ذکر اين
شگفتي ها تدبر در موجودات و توجه به نشانه هاي آن در اصل خلقت است.
- پيدايش حيات در زمين و اهميت آب :
يکي از مسايلي که همواره فکر بشر را به خود مشغول کرده، مساله حيات و چگونگي پيدايش آن در زمين است. در سير طبيعت، ما به زندگي موجودات گوناگون برخورد مي کنيم و چگونگي حيات آنها براي ما شگفت انگيز است. قرآن کريم در چگونگي حيات آنها براي ما اشاره مي کند . مثلاً مي گويد : هر چيز زنده اي را از آب پديد آورديم (انبياء/30 ) و يا به نسبت آفرينش جهان مي گويد :
اوست که آسمانها و زمين را در شش دوره آفريده و قدرت استيلاي او بر آب بود (هود/7 ) .
شگفتي طبيعت به تنوع و چگونگي موجودات است : موجوداتي که از آب آفريده شده اند، عده اي بر روي شکم راه مي روند و پاره اي از آنها بر روي دو پا و برخي از آنها بر روي چهارپا. خدا هر چه بخواهد مي آفريند (نور /45 ) .
اهميت آب در طبيعت در قرآن جايگاه مهمي قرار دارد . در تعبيرات گوناگون به شکل توصيف درياها، رودخانه ها، نهرها و ريزباران ها مطرح مي شود، اما آنچه در مرحله نخست جاي دارد و آن را مقدس مي کند اين است که از آب پديده آمده و عرش خدا برآب مستقر شده و در مرحله بعدي حيات انسان و سعادت و لذت هر جانداري در مجموع آفرينش، به آب وابسته است .
قرآن در جايي ، اين شگفتي و زيبايي و اهميت را چنين بيان مي کند : و اوست که از آسمان، آبي فرود آورد پس به وسيله آن از هرگونه گياه برآوريم .
و از آن گياه جوانه سبزي خارج ساختيم که از آن دانه هاي متراکمي برميآوريم و از شکوفه درخت خرما خوشه هايي است نزديک به هم. و نيز از آب باران باغ هايي از انگور و زيتون و انار همانند و غير همانند بيرون آورديم. به ميوه آن چون ثمر دهد و به طرز رسيدنش بنگريد ، بي گمان در اينها براي مردمي که ايمان مي آورند نشانه هاست. ( انعام/99 ) .
- زندگي دوباره طبيعت :
يکي ديگر از نمايش هاي خدا در جهان که قرآن از آن ياد مي کند، حيات دوباره طبيعت است، طبيعتي که در فصل زمستان مي ميرد و سبزي و شادابي خود را از دست ميدهد، اما در فصل بهار دوباره زنده شده و جان ديگر مي گيرد . قرآن اين رحمت الهي را با ريزش باران توصيف مي کند (اعراف/57 ) يا در جاي ديگر مي گويد : خداوند بادها را ميفرستد که ابرها را بر انگيزد، آنگاه آن را به سوي سرزمين مرده مي رانيم تا زمين را پس از مرگش دوباره زنده کنيم.
توصيف طبيعت و حيات دوباره آن يکي از نمونه هاي ديگر شگفتي هاي طبيعت در قرآن است، اما جالب است بدانيم هدف اين توصيف مشهود، نشان دادن طبيعتي حيات انسان پس از مرگ است، به عبارت ديگر براي آن است که چگونه پس از آنکه تمام جسم او پوسيد و متلاشي شد، دوباره زنده مي شود، همان گونه که طبيعت زمين پس از پژمردگي و خزان و مرگ، دوباره حيات پيدا مي کند .
زمين
- ويژگيهاي زمين :
قرآن بيشترين نکات را درباره زمين به عنوان بستر زندگي انسان مطرح کرده است. بيش از 450 آيه درباره زمين سخن ميگويد، اما مهمترين نکاتي که به بحث ما مربوط مي شود، درباره امتيازات و امکانات زمين است. اينکه خداوند زمين را قابل روييدن آفريده تا بتوان از آن محصولي استخراج کرد ( بقره /164 ، حجر /19 ) ، بر اثر بارش باران و فرورفتن آن در زمين که تبديل به چشمه هاي جوشان مي شود ( زمر /21 ) ، زمين را کشيده و پهن آفريده است ( بقره/22 ، رعد /3 ) ، زمين را گهواره قرار داده و راه ها را در زمين ترسيم کرده است ( طه/53 ) ، زمينه رستنيهاي گوناگون را فراهم ساخته ( همان ) و اينکه ظاهر زمين خشکيده ديده مي شود - اما چون آب بر آن فرود برود به جنبش در مي آيد ونمو مي کند و آمادگي هر نوع رستني در آن فراهم است (حج/5 ) و دهها تعبير ديگري که در توصيف زمين آمده و بيانگر ويژگي هاي زمين نسبت به ساير کرات مي باشد، اينها نمونه هايي از توصيف طبيعت و زمين در قرآن به شمار مي روند.
از آيات او اين است که آسمان و زمين به فرمان او برپاست : سپس هنگامي که شما را (در قيامت) از زمين فراخواند، ناگهان همه خارج مي شويد ( و در صحنه محشر حضور مي يابيد) ! ( 25 )
از آن اوست تمام کساني که در آسمانها و زمين اند و همگي در برابر او خاضع و مطيع اند ! ( 26 )
او کسي است که آفرينش را آغاز مي کند، سپس آن را باز مي گرداند، و اين کار براي او آسانتر مي باشد ؛ و براي اوست توصيف برتر در آسمانها و زمين ، و اوست توانمند و حکيم ! ( 27 )
خداوند مثالي از خودتان ، براي شما زده است : آيا ( اگر مملوک و برده اي داشته باشيد)، اين برده هاي شما هرگز در روزيهايي که به شما داده ايم شريک شما ميباشند ؛ آنچنان که هر دو مساوي بوده و از تصرف مستقل و بدون اجازه آنان بيم داشته باشيد، آن گونه که در مورد شرکاي آزاد خود بيم دارند ؟! اينچنين آيات خود را براي کساني که تعقل مي کنند شرح مي دهيم.(28)
ولي ظالمان بدون علم و آگاهي ، از هوي و هوسهاي خود پيروي کردند! پس چه کسي مي تواند آنان را که خدا گمراه کرده است هدايت کند ؟! و براي آنها هيچ ياوري نخواهد بود ! ( 29 )
پس روي خود را متوجه آيين خالص پروردگار کن ! اين فطرتي است که خداوند ، انسانها را بر آن آفريده ؛ دگرگوني در آفرينش الهي نيست ؛ اين است آيين استوار ؛ ولي اکثر مردم نمي دانند! (30)
آيا در زمين گردش نکردند تا ببينند عاقبت کساني که قبل از آنان بودند چگونه بود؟! آنها نيرومندتر از اينان بودند، و زمين را (براي زراعت و آبادي ) بيش از اينان دگرگرون ساختند و آباد کردند، و پيامبرانشان با دلايل روشن به سراغشان آمدند ( اما آنها انکار کردند و کيفر خود را ديدند ) ؛ خداوند هرگز به آنان ستم نکرد، آنها به خودشان ستم مي کردند! ( 9 )
حمد و ستايش مخصوص اوست در آسمان و زمين، و به هنگام عصر و هنگامي که ظهر مي آيد از نشانه هاي او اين است که شما را از خاک آفريد، سپس بناگاه انسانهايي شديد و در روي زمين گسترش يافتيد!
از نشانه هاي او اين است که شما را از خاک آفريد، سپس بناگاه انسانهايي شديد و در روي زمين گسترش يافتيد!
من روي خود را به کسي کردم که آسمان ها و زمين را آفريده من در ايمان خود خالصم و از مشرکان نيستم.
« و حاجه قومه قال اتحجوني في الله و قد هدئن و لال اخاف ما تشرکون به الا ان يشاء ربي کل شيء علما افلا تتذکرون » ( سوره انعام آ80 )
امروز اختلافات اوقاف در نقاط مختلف زمين و اين شب و روز و صبح و ظهر نقاط خاوري با مناطق باختري کاملا اختلاف دارد، روشن ترين دليل بر کروي بودن زمين است و اگر زمين مسطح بود، بايد اختلاف وجود اوقاف وجود نداشت.
در قرآن و روايات ما اشارات لطيف و زيبايي به اين مطلب شده است ؛ آنجا که ميفرمايد :
« فَلا اُقسِمُ بِرَبٌ المَشارِقِ و اَلمَغارِبِ ... »
به خداي مشرق ها و مغرب ها سوگند ياد مي کنم .
زيرا بر فرض مسطح بودن زمين ، يک مشرق و يک مغرب بيشتر وجود ندارد و بر فرض کرويت آن، هر نقطه اي براي نقاط شرقي تر، مغرب و براي نقاط غربي تر ، مشرق است.
در روايات اشارات زيادي به کروي بودن زمين شده است . چنانچه مي فرمايد :
« انَّما عَلَيکَ مَشرِقک و مَغرِبکَ »
تو بايد مشرق و مغرب خود باشي .
سطح داشتن زمين، مانع کرويت آن نيست زيرا هر کره اي براي خود سطح دارد و از اين رو در هندسه کره را يکي از اقسام سطح به شمار آورده اند .
ابر - باران - تگرگ - آب
« آيا نمي بيني خدا ابرها را براي جمع و مرتب شدن مي چرخاند ، بعد آنها را با هم مالوف مي کند، بعد آنها را روي هم انباشته مي کند، و بعد مي بيني که از ميان امتداد آنها قطره بيرون مي آيد. و از ابرهاي کوه مانند که ريزه هاي يخ دارند نيز با چرخاندن آنها تگرگ نازل ميکند و آنها را بر سر هر که بخواهد مي ريزد و هر که را نخواهد نمي ريزد . بر آن نزديک است ديدگانها را بگيرد » .
نکات آيه :
1- ابرها براي جمع و مرتب شدن چرخانده مي شوند.
2- ابرها مالوف مي شوند.
3- ابرها روي هم متراکم مي شوند.
4- قطره از خلال امتداد ابر ( از امتداد تراکم ابر ) مي ريزد.
5- ابرهاي کوه مانند وجود دارد.
6- در ابرهاي کوه مانند ريزه هاي يخ وجود دارد که با چرخش آنها تگرگ تشکيل ميشود.
7- برق تگرگ نزديک به گرفتن چشم است.
***
1- ابرها براي جمع و مرتب شدن چرخانده مي شوند:
گردبادها ابرها را مي چرخانند و گرداب ابري شکل مي گيرد و ابرها را جمع ميکند . قطر اين ابر حدوداً 200 کيلومتر است و سوراخ مرکز آن که مانند چشم مي ماند حدوداً 10 کيلومتر است. (« زجو» از جمله به معني: هل دادن يا پيچاندن يا گرداندن چيزي براي مرتب شدن يا شکل گرفتن است ) .
2- ابرها مالوف مي شوند :
ابرها با هم مالوف مي شوند. چرا قرآن از واژه تاليف استفاده کرده است؟ تاليف بمعني سازگار نمودن و آشتي دادن دو يا چند چيز مختلف و متفاوت است. علت اينکه قرآن واژه تاليف بکار برده اينست که پاره ابرها از نظر دما و غلظت بخار آب و ترکيبات و غيره با هم فرق ميکنند.
3- ابرها روي هم متراکم مي شوند :
ابرها روي هم انباشته و متراکم مي شوند. گاهي تراکم آنها به چند صد متر هم مي رسد .
4- قطره از خلال امتداد ابر ( از امتداد تراکم ابر ) مي ريزد :
وقتي وضعيت جوي به نقطه بارش برسد ابتدا ذرات آب در بخشهاي بالائي ابر با هم ترکيب مي شوند و قطره هاي ريز در حد سقوط کردن تشکيل مي شوند. و چنانکه قرآن گفته از بالا در امتداد تراکم ابر سقوط مي کنند . در مسير سقوط خود با ميليونها مولکولهاي ديگر آب برخورد مي کنند که جذب آنها مي شود و رفته رفته بزرگ و بزرگ تر مي شوند. تا اينکه به نهايت پائين ابر مي رسند و آن را ترک ميکنند. قطره اي که ابر را ترک مي کند تقريبا 2000 بار بزرگ تر از ذرات موجود در ابر است. ( پس از ترک ابر نيز در مسير خود مي توانند با قطره هاي کوچکتري که پيش از آنها از ابر جدا شده اند و بخاطر سبک تري خود سرعت کمتري دارند برخورد کنند و بزرگتر شوند.
5- ابرهاي کوه مانند وجود دارد :
اين نوع ابرهي کوه مانند البته فقط با رفتن با هواپيما در محيط ابرها مشخص است. و تا پيش از پرواز انسان ، کسي از آنها خبري نداشت.
6- در ابرهاي کوه مانند ريزه هاي يخ وجود دارد که با چرخش آنها تگرگ تشکيل مي شود :
دانه تگرگ همانطور که آيه گفته در اصل ريزه هاي يخ است که در بخش بالائي ابر است. دانه تگرگ وقتي تشکيل مي شود که بلورهاي يخي در بالاي ابر،
قطره هاي آب را که سردي آنها در دماي زير صفر است ولي يخ نمي زنند جمع مي کند. آن قطره ها که تا زير درجه انجماد سرد هستند به مجردي که بلورهاي يخي آنها را لمس مي کنند سريعاً يخ ميزنند. و بلورهاي يخي توسط بادهاي تند خشونت بار در ابر بالا و پائين برده مي شوند، ( يا به تعبير قرآن گردانده يا چرخانده ميشوند ) که باعث برخورد و تماس آنها با قطره هاي بيشتري مي شود .
و اين عمل باعث مي شود که قطره هاي بيشتري دور آنها يخ بزند، و دانه تگرگ بزرگ و بزرگتر بشود. تا جائي که وزن آنها قدري سنگين مي شود که باد ديگر نمي تواند آنها را با جريان خود به بالا ببرد و در نتيجه سقوط مي کنند. ( واژه «زَجو» که آيه براي بيان شکل گيري ابر بکار گرفته و نحوه نزول تگرگ نيز به آن معطوف نموده، از جمله به معني : هل دادن يا پيچاندن يا گرداندن چيزي براي مرتب شدن يا شکل گرفتن است ).
7- برق تگرگ نزديک به گرفتن چشم است:
در ابر " باد و بوران " جريان برق مثبت و منفي درست ميشود . به اين شکل که با بادهاي قوي "ذره ها" و "قطره هاي ريز آب" و مخصوصاً "ذره هاي يخي" موجود در ابر ، در ابر بالا و پائين برده مي شوند که باعث ايجاد جريان مثبت و منفي برق ميشود. جريان مثبت و منفي اغلب دور از هم شکل مي گيرند. دست آخر تفاوت ميان يک منطقه با برق مثبت با منطقه ديگر با برق منفي، خواه در ابر بر زمين آنقدر زياد مي شود که برق آنها بشکل جرقه بسيار بزرگ (آسمان درخش) آزاد مي شود.
همينطور وقتي تگرگ از ميان يک ناحيه زير صفر و ناحيه ذره هاي يخي در ابر ميافتد ابر الکتريسيته مي شود. وقتي قطره هاي مايع با دانه هاي تگرگ برخورد مي کنند سريعاً هنگام تصادم يخ مي زنند. و بدنبال آن گرما را رها مي کنند. اين عمل سطح دانه تگرگ را از ذرات يخ دور تا دور گرم تر نگه مي دارد. وقتي که يک دانه تگرگ با يک ذره يخ تصادم ميکند : الکترونها از بخش سردتر به بخش گرمتر جريان پيدا مي کنند.
پس از آن دانه تگرگ و ذره هاي ريز داراي برق مثبت برخورد مي کنند رخ ميدهد. اين فندکهاي داراي برق مثبت توسط باد به بخش بالائي ابر برده مي شوند. و تگرگ داراي برق منفي به ته ابر مي افتد و بدين گونه بخش پائين تر ابر منفي ميشود. اين برق منفي بصورت نور تخليه و آزاد مي شود. نور آن نيز چنانکه آيه گفته قوي است.
و آب اساساً وقتي تغيير حالت ميدهد، مثلا از مايع به جامد يا از آب به بخار تبديل ميشود انرژي آزاد ميکند .
اوست که به زمين کشش و گسترش بخشيد و در آن کوه ها و جوي ها قرارداد و از همه ميوه ها جفت آفريد . شب و روز يکديگر را مي پوشانند. در اين امور براي گروه انديشمند آيات و نشانه هايي است.
در اين آيه، نمونه هاي بارزي از تدبير جهان آفرينش گفته شده است و علت يادآورد آنها، اين است که در آيه پيش گفته شد که تدبير و اداره نظام خلقت به خدا تعلق دارد و اوست که مجموعه جهان هستي را با مشيت و حکمت خود اداره مينمايد. قرآن براي روشن نمودن گفتار پيش نمونه هاي چشمگيري از تدبير ، بيان مي کند تا افراد انديشمند درباره آنها فکر کنند و به طور واضح دريابند که واقعاً او « مدبر الامور » است . اين نمونه ها عبارتند از :
1. اوست که زمين را توسعه و گسترش داد.
2. اوست که در پهنه زمين ، کوه ها و نهر ها را آفريد .
3. اوست که از همه نوع ميوه ها ، جفت خلف کرد .
4. اوست که شب و روز را به دنبال هم قرار مي دهد .
اين آيات چهارگانه نه تنها گواه بر وجود تدبير در جهان هستي است، بلکه حاکي از وحدانيت و يگانگي مدبر جهان نيز هست و براي توضيح بيشتر، هر يک از اين امور را به طور جداگانه مورد بحث قرار مي دهم .
1.توسعه و گسترش زمين :
امروز اختلافات اوقات در نقاط مختلف زمين و اين که شب و روز و صبح و ظهر نقاط خاوري با مناطق باختري کاملا اختلاف دارد، روشن ترين دليل برکروي بودن زمين است و اگر زمين مسطح بود، بايد اختلاف وجود نداشت .
در قرآن و روايات ما اشارات لطيف و زيبايي به اين مطلب شده است؛ آنجا که ميفرمايد:
« فَلا اُقسِمُ بِرَبِّ المَشارِقِ و اَلمَغارِبِ ... » به خداي مشرق ها و مغرب ها سوگند ياد مي کنيم .
زيرا بر فرض مسطح بودن زمين ، يک مشرق و يک مغرب بيشتر وجود ندارد و بر فرض کرويت آن ، هر نقطه اي براي نقاط شرقي تر ، مغرب و براي نقاط غربي تر ، مشرق است .
در روايات اشارات زيادي به کروي بودن زمين شده است . چنانچه مي فرمايد :
« انَّما عَلَيکَ مَشرِقک و مَغرِبکَ »
تو بايد مشرق و مغرب خود باشي .
سطح داشتن زمين، مانع از کرويت آن نيست زيرا هر کره اي براي خود سطح دارد و از اين رو در هندسه کره را يکي از اقسام سطح به شمار مي اورند.
2.راز آفرينش کوه ها و نهرها :
« وَ جَعَلَ فِيها رَواسي وَ اَنهاراً »
در آن ( زمين ) کوه ها و جوي ها را آفريد .
قرآن مجيد در سوره هاي متعددي درباره آفرينش کوه ها سخن گفته و راز خلقت و اسرار وجود آنها را با تعبيرات گوناگوني روشن ساخته است. از ميان رازها، بيشتر روي استقرار و آرامشي که در پرتو کوه ها نصيب ساکنان زمين شده است تکيه کرده و وجود آنها را مانع از پديد آمدن حرکات نا موزون و اضطراب و نوسان معرفي مي نمايد و در سوره هاي متعددي مي فرمايد:
در زمين کوه هايي افکند تا حرکات آن ، شما را مضطرب نسازد .
گاهي اين حقيقت را به عبارت ديگر بيان کرده و مي فرمايد :
« وَ الجِبالَ اَوتاداً ... »
کوه ها را ميخ هاي زمين آفريديم .
قرآن راز کوه ها را ضمن دو آيه در سرچشمه نهرها و تصفيه آب بيان نموده است . که محال پرداختن بدان در اين مجموعه نيست .
ماه و خورشيد
« فَلَما رَءا القَمَر بازغ ( فَلما رءا الشَمس بازغه قال هذا رَبي هذا اَکبر فَلَما اَفلت قال يَقُوم اني بريء مِما تَشکرون » ( سوره انعام آيه 77 )
ترجمه :
و هنگامي که خورشيد را ديد ( که سينه افق را مي شکافت گفت: اين خداي من است؟ اين ( که از همه ) بزرگ تر است و اما هنگامي که غروب کرد گفت اي قوم من از شريک هايي که شما (براي خدا) مي سازيد بيزارم.
« قال هذا رَبي فَلما افل قال لَئن لَم لهدي رَبي لا کُونن مِن القُوم الضالين »
( سوره انعام آيه 77 )
ترجمه :
و هنگامي که ماه را ديد ( که سينه افق را ) مي شکافد گفت : اين خداي من است؟ اما هنگامي که آنهم غروب کرد گفت: " اگر پروردگارم مرا راهنمايي نکند مسلما از گروه گمراهان خواهم بود " .
تفسير :
و هنگامي که ماه را ديد ( که سينه افق را ) مي شکافد گفت : اين خداي من است؟ اما هنگامي که انهم افول کرد گفت : پروردگارم مرا راهنمائي نکند مسلما از جمعيت گمراهان خواهم بود .
قرآن و تسخير خورشيد و ماه :
الف) تسخير خورشيد
2. « ... وَ سَخّرَ الشَمسَ وَ القَمَرَ ... »
آفتاب و ماه را مسخر ساخت.
آيا تنها خورشيد و ماه مسخر بشر است يا اينکه دايره تسخير وسيع تر و بزرگتر ميباشد؟ حقيقت اين تسخير چيست؟ و کي تحقق مي پذيرد و در زندگي بشر چه تاثيري دارد؟ هدف نهايي از اين تسخير که موجودات زيادي کمر خدمت به ميان بسته و خدمتگزار بشر شده اند ، چيست؟
اينها سؤالاتي است که در اين بخش، به آنها پاسخ گفته مي شود و از خوانند گرامي درخواست دارم که به تفسير سوره رعد مراجعه کند تا با حقايق بيشتري آشنا گردد زيرا آنچه که در اين مجموعه بيان مي گردد تنها قطره اي از درياست ...
دايره تسخير وسيع تر است.
از آيات متعددي استفاده مي شود که موجودات جهان و يا بسياري از آنها تحت تسخير بشرند و خورشيد و ماه از جمله موجوداتي به شمار مي روند که براي بشر مسخر شده اند . انجا که مي فرمايد :
آيا نمي بينيد که خداوند آنچه در آسمانها و زمين است مسخر شما نموده است.
« ... وَ سَخَرَ لَکُمُ الاَ نهارَ »
چشمه ها را در اختيار شما قرار داد .
ولي بر اثر اهميتي که خورشيد و ماه دارند و فايده عظيمي که از تسخير اين دو کره آسماني عايد بشر مي گردد، قرآن تسخير اين دو منبع قدرت و مشعل فروزان آسماني را در سوره هاي مختلفي يادآور شده و آن را بزرگترين گواه توحيد و استوارترين دليل قدرت و روشن ترين سند بر لطف و مهرباني خدا مي داند.
حقيقت تسخير و تاريخ آن
تاريخ اين تسخير را مي توان از لفظ « سخر » که فعل ماضي است و بر انجام فعل در زمان گذشته دلالت دارد به دست آورد. اين نوع آيات به تسخير فضا و دست يابي بر کرات آسماني ارتباطي ندارد و يا لااقل اين آيات در اين باره خيلي صريح نيست.
وزن خورشيد
دانشمندان از روي اصولي علمي توانسته اند خورشيد را معين کنند و سرانجام به دست آورد که وزن خورشيد و به اصطلاح فيزيک دانان ، جرم آن سيصد و سي هزار برابر زمين است.
درجه حرارت خورشيد
درجه حرارت سطح خارجي خورشيد تقريباً برابر 11000 درجه فارنهايت است؛ ولي حرارت مرکزي آن هفتاد ميليون درجه فارنهايت تخمين زده مي شود و از نظر سانتي گراد 6000 درجه سانتي گراد و حرارت اعماق آن را 20 ميليون درجه سانتي گراد تعيين مي نمايد .
سن خورشيد
آخرين نظر درباره سن خورشيد اين است که سن خورشيد مانند برخي از هم جواران آن از 4000 ميليون تا 5000 ميليون سال تخمين زده مي شود و براي بدست آوردن عمر سياره، اصولي وجود دارد که براي اهل فن مخفي و پنهان نيست.
ب ) تسخير ماه
« ... وَ سَخَّرَ الشَّمسَ وَ القَمَر ؛ »
آفتاب و ماه را مسخر شما ساخت .
نزديکترين همسايه کره زمين ماه است که با زمين تقريباً 390000 کيلومتر فاصله دارد. ماه در آسمان تقريبا به بزرگي خورشيد ديده ميشود؛ زيرا به مراتب نسبت به خورشيد به ما نزديکتر است. ماه حتي به بزرگي زمين هم نيست . اگر زمين ميان تهي بود 50 ماه را در خود جاي مي داد و در خورشيد 50 ميليون ماه جا مي گيرد .
ماه ذاتاً فاقد نور است و اگر خورشيد بر آن نتابد از خود روشني ندارد و شايد از اين جهت که نور ماه مربوط به خورشيد است، قرآن خورشيد را به ضياء و يا سراج و قمر را به نور توصيف فرموده است.
« و از نشانه هاي ديگر او اين است که برق را بمثابه ترس و چشم داشت به
بهره وري بيشتر به شما نشان مي دهد و با آن از ابر آب فرو مي فرستد و بعد با آن زمين را پس از مردن دوباره زنده مي کند. در اين رابطه براي انديشمندان استدلالاتي وجود دارد » ( « طمع » بمعني : چشم داشت بهره وري و برخورداري بيشتر ، و چشم داشت به چيز دوست داشتني است ) .
نکات آيه :
1- برق، چشم داشت بهره وري و برخورداري بيشتر را به انسان مي دهد :
برق بخشي از اکسيژن و نيتروژن جو را به هم مي بندد و به ترکيبات شيميائي تبديل مي کند که اکسيد نيتروژن ناميده مي شود. اين ترکيبات بعداً با آب باران ترکيب مي شوند و اسيد ضعيفي را تشکيل مي دهند و بر زمين سقوط مي کنند و به نيترات تبديل مي شوند. و نيترات نيز تغذيه اي براي گياهان مي شود . کسانيکه با کشت سرو کار دارند و يا منافعي در اين زمينه دارند، از وقتي با اين مقوله آشنا شوند، به برق طمع مي کنند. يعني براي بهره وري و برخورداري بيشتر از کشت به برق چشم مي دوزند.
2- برق از ابر، فرو مي فرستد :
برق موجود در ابر ذرات آب را به هم ترکيب مي دهد و قطره هاي بزرگ تري که به حد سقوط کردن مي رسند درست مي شود. بعد قطره سقوط مي کند و در مسير سقوط خود قطره هاي بيشتري را جمع مي کند و بزرگ تر مي شود . ( عمل ترکيب شدن قطره هاي ريز آب توسط جريان الکتريسيته در قرن بيستم در آزمايشگاه مشاهده شد) .
آتش
کاش ( حال آنها را ) هنگامي که در برابر آتش (دوزخ ) ايستاده اند ، ببين ! مي گويند: « اي کاش ( بار ديگر ) باز گردانده مي شديم و آيات پروردگارمان را تکذيب نمي کرديم و از مومنن مي بوديم.
با فرض اينکه هر چه در آخرت است همان است که در دنيا بوده منتها صورت باطني اش به نمايش در مي آيد ، به چيز جالبي مي رسيم . وقتي در دو راهي انتخاب قرار مي گيريم ، ظاهرش اين است : با اختيار تمام و با توجه به شرايط يکي را (خير يا شر) انتخاب مي کنيم. اما باطنش بنابر آيه اين است: زبان حال مي گويد که ما در برابر آتش ايستاده ايم و همان زبان حال ، زبان باطن ، دعا مي کند که کاش راه بد را نرويم ، کاش مومن باشيم . مي خواهم بگويم در آخرت هيچ حادثه و واقعه اي نيست مگر اينکه صورت باطني معادل حادثه اي در دنيا است.
توضيح بيشتر آنکه مثلاً بعد از هر عمل بد و هر نافرماني ما ، آن خود ما ، آن نفس پاک ما حسرت مي خورد و مي گويد کاش زمان به عقب بر مي گشت و من مومن ميشدم . آن وقت در آخرت باطن همين جمله به صورت حسرت و با تمام درد و
رنج هايش ظاهر مي شود.
« باغ رحمان همان بخشش خداوند در دنياي مادي يا نار خداست و باغ رحيم همان آخرت يا نور معنوي و مهر و محبت اوست.»
بايد از لابلاي سخنان قرآن فهميده باشيم که ملاقات و لقاء خداوند در باغ رحمان يعني همان دنياي مادي ، خود به اختيار خود جستجو و کوشش براي باغ رحيم ميکنيم که با خداوند در شرح سينه ملاقات کنيم. و ميقات او هم به جز در جايگاه صدر (سينهء) صاف همانند آيينه وجود ندارد ، اما ملاقات در باغ رحيم به دستور و خواست خداوند ، در عالم بي اختياري ماست . يعني زمان مرگ که « فوت » يا « موت » نصيبمان ميشود.
اگر وفاي به عهد خدا کرده باشيم به « فوت » ! و اگر ما را با صيحهء واحده ( يک مرتبه و بي خبر ) احضار کنند به موت يعني اتمام کار و يا پايان مهلت ميرسيم ، از بدو تولد تا اخر عمر يعني اجل مسمّي اختيار با ماست ، که نوع مرگ خود را انتخاب کنيم. از اين رو وقتي اين معنا را درک کردم ، در سوره سجده که اخرين ( ا . ل . م ) را خواندم با دلي تهي از دنيا و در دريايي پر از مهر وجود حق ، با خود فرياد زدم که ( اِنّي اّمَنتُ بِه لِقاءِ کَ يا مومنُ المُهيمن ) و تنها جايي بود که معناي سجده بر ايات الهي را فهميده و بر خود واجب دانستم و همين متن دعا را در حاشيه قرآن نوشتم .
بعد از آن بود که ، تمام توانم را دو باله ماهي کرده و هر چند کوچک اما در اقيانوس بي کران قرآن غواصي کرده و هر بار مرواريدي غلتان و يا دري گرانبها به دست آورده ، و در گنجينه سينه خود جاي ميدهم .
اختلاف شب و روز
پي در پي آمدن شب و روز
تاريکي شب ، مولود چيست ؟
تاريکي شب جز سايه خود زمين چيز ديگري نيست . هنگامي که نيمي از کره زمين ما ، رو به روي خورشيد قرار گرفت ، نيم ديگر آن در تاريکي سايه خود ، فرو مي رود و روشنايي از آن رخت مي بندد.
آخرين بخش از آيه ، که همان جمله « يغشي اليل النهار » است به اين حقيقت اشاره دارد و همه اين جريان ها نشانه ي وجود تدبير در جهان آفرينش است .
« آيات شريفه 189 تا 191 آل عمران »
1- آيات شريفه ي 189 تا 191 آل عمران ، دو نشانه را براي صاحبان خرد معرفي مي کند :
الف ) آفرينش آسمانها و زمين
ب ) آمد و شد شب و روز
2- با توجه به آيات شريفه ي فوق ، صاحبان خرد ويژگي هايي دارند از جمله :
الف ) خداوند را در همه حال ( ايستاده ، نشسته و در حالي که به پهلوهاي خود آرميدند ) ياد مي کنند.
ب ) در آفرينش آسمان ها و زمين انديشه مي کنند .
3- از دقت در آيات شريفه ي فوق اين مطلب مستفاد مي شود :
خداوند خالق حکيم و مدبر است و هيچ امري از طرف او بيهوده و باطل نيست .
4- جهاني خيالي و بدون قانون و نظم ، داراي ويژگي هايي مي باشد از جمله :
در اين جهان ممکن است در هر لحظه و بدون علت خاصي ، حادثه اي رخ دهد ، موجودي پديد آيد يا از بين برود و اشياء خصوصيات خود را از دست بدهند .
در اين جهان فرضي ، نيروهاي عالم ، در هر گوشه اي به دلخواه خود دخالت مي کنند و حوادثي غيره منتظره را پديد مي آورند.
خاک
نشانه هاي او اين است که شما را از خاک آفريد ، سپس بناگاه انسانهايي شديد و در روي زمين گسترش يافتيد ! ( 20 )
و از نشانه هاي او ( اينست که ) شما را از خاک ( تراب يعني خاک قابل توجه ) خلق کرد . ( زيرا ابتداي خلقت شما بر خاک قابل ملاحظه بود که خداوند به خاطر سعي و تلاش و جنبش و جوشش خود خاک ، آن را قابل توجه و نظر دانست . پس با اين بشارت در روي زمين پخش مي شويد ، تا اولين قدم خود را در راه رسيدن معشوق ، به ديگران مژده دهيد و لايق تلاش در راه تکامل خداوند باشيد ) سپس ، هنگامي که شما ( به صورت بشر ) همه جا پراکنده شديد ، ( وسعت خلقت و تکامل خود را از خاک تا بشر فراموش کرده ايد ) (20) و از نشانه هاي ديگر او شخصيت آفريني از ميان ( همان جسم خاک مانند ) خودتان ، زوجهايي ( همانند هايي از لحاظ شخصيتي و ايدوئولوژيکي ) قرار داد ، تا بوسيله آنان به آرامش برسيد و ميانتان ، دوستي و محبت و مهر نهاد ، بدرستيکه در اين نشانه ها (رموزي است) براي کساني که متفکرند. ( و در مورد همه چيز انديشمندانه تحقيق کرده تا به حقيقت برسند و اين زيباترين نعمتهاي مودت و مهر خداوند است . تا در اين مسير تکامل، بيشتر در چگونگي آفرينش آسمانها و زمين و عظمت آنها و اختلاف زبانها و رنگها قرار بگيرند و ملتها را به هم نزديک کرده تا در مورد قرآن طبيعت که همان قرآن تکويني است و همينطور قرآن تدويني با هم به گفتگو پرداخته و گوش جان به نداي آسماني آن بسپارند تا مايه آرامش و کسب فضلشان باشد . ) ! ( 21 )
حرکات عمومي کرات
حرکات عمومي کرات آسماني :
« ... کُلِّ يجري لِاَجَلٍ مُسَمًي »
هر يک از اينها تا مدت معيني به حرکت خود ادامه مي دهند .
يکي از معارف عقلي قرآن که بارها روي آن تکيه و با عبارات لطيف و شيرين بيان شده ، اين است که نظام شمسي ما ، بلکه مجموع نظامات مادي ، به تدريج افسرده و کم فروغ گرديده ، سرانجام نابود خواهند شد و بقا و ابديت فقط از آن پروردگار جهان است. قرآن 14 قرن پيش ، خبر داده است روزي فرا مي رسد که شمع بزم انسان به خاموسي مي گرايد و ستارگان پراکنده و محو خواهند شد ، آنجا که :
هنگامي که خورشيد پيچيده شود و ستارگان تيره و تار گردند .
در آيه ديگر مي فرمايد :
« فَاِذَا النُجُومُ طُمِسَت »
هنگامي که ستارگان محو شدند .
خلاصه ، جهان رو به وضعي است که در آن تمام اجسام به درجه پست مشابهي مي رسند و ديگر انرژي قابل مصرف پيدا نمي شود و زندگي غير قابل امکان مي گردد و اين همان قانون معروف علمي است که مي گويند انتروپي و حالت يکنواختي و پيري جهان رو به تزايد است .
آيا به زمين نمي نگرند که در آن جا از هر جفت ، زيبا و ارزنده اي رويانده ايم ؟
درباره زوج بودن تمام موجودات جهان آفرينش با صراحت مي فرمايد :
از هر چيزي يک جفت آفريديم تا شما به عظمت جهان آفرينش و قدرت آفريننده آن پي برده و متذکر گرديد .
قرآن با اين که به خردمندان دستور مي دهد در آفرينش جهان تفکر بيشتري نمايند و يکي از نشانه هاي بندگان خدا را تامل فراوان و عميق در آيات خلقت مي داند با اين وجود از جانب مسلمانان در اين حقيقت قرآني ، که خود يکي از معجزات علمي قرآن است و به تازگي پژوهشگران به اين راز دست يافته اند دقت کافي به عمل نيامده است.
و از نشانه هاي او اينکه همسراني از جنس خودتان براي شما آفريد تا در کنار آنان آرامش يابيد ، و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد ؛ در اين نشانه هايي است براي گروهي که تفکر مي کنند ! ( 21 )
- بررسي لفظ زوج از نظر لغت :
لفظ « زوج » در زبان عربي به چيزي گفته مي شود که معادل و لنگه دارد .
« ... اسکُن اَنتَ وَ زَوجُکَ اَلجَنَّ ? »
تو با زوج ( همسر خود ) در بهشت سکنا گزين
اگر قرآن موقع بيان زوجيت موجودات جهان لفظ زوج را تثنيه آورده و مي فرمايد « وَ مِن کُلِ شَيٍء خَلَقنَا زَوجَينِ ؛ از همه چيز زوج و جفت آفريديم » براي اين است که در اين زبان به هر يک از دو چيزي که جفت است زوج مي گويند و لذا در بيان ريشه انسان باز اين لفظ را تثنيه آورده است .
و از همه ميوه ها جفت آفريد ، روز را با تاريکي شب مي پوشاند ، در اين کار براي گروه متفکر نشانه هايي ( بر قدرت خداوند و وجود تدبير در جهان آفرينش ) وجود دارد.
يکي از راز هاي عظمت قرآن و دلايل اعجاز اين کتاب آسماني ، « نهايت ناپذيري » آن است. به اين معنا که استفاده بشر از آن ، هرگز به پايان نمي رسد و همواره همگام با زمان پيش مي رود و هر چه بشر در گشودن رازهاي طبيعت و تسخير قله هاي علم و دانش ، پيروزتر مي گردد ، حقايق نوتري بر او از آيات قرآن آشکار مي گردد. تو گويي قرآن به سان يک اقيانوس ژرف و ناپيدا کرانه اي است که با هيچ قدرت به ژرفاي آن نمي توان رسيد و با هيچ نيرويي نمي توان مرغ انديشه بشر را در کرانه هاي آن به پرواز در آورد و يا به سان جهان هستي است که هر چه دانش ها و بينش ها وسيع تر گردد رازهاي نهفته آن تجلي بيشتري مي يابد .
قرآن در اثر داشتن حالت « نهايت پذيري » از اقامه هر نوع دليل بر ارتباط خود با مبدا نا متناهي بي نياز است و از کتابي که از ناحيه خداي بزرگ براي هدايت و راهنمايي جهانيان تا روز رستاخيز فرستاده شده است جز اين انتظار نمي رود .
« و اوست که باد ها را با نويد رحمت فرستاد و از ابر آب طهور فرو فرستاديم » .
آب باران در آيه آبِ طَهُور ناميده شده است. واژه طهور و طهارت (بمعني مصدري) بمعني : پاکي از نجاست است . يعني پاکي از چرک ، پليدي ، بو ، عرق ، گنديدگي و مواردي از اين قبيل. و طهُور بمعني فاعلي و وصفي بمعني: چيزي است که موارد مزبور را ندارد يا آنها را برطرف مي کند .
چرا آب باران را آب طَهُور ناميده است ؟ به اين خاطر که اگر آب هاي زمين در روند تبخير شدن و به جو رفتن و ابر شدن و باريدن نمي بودند آبهاي زمين مي گنديد ، چون در هر لحظه ميليونها جانور در آنها متولد مي شود و مي ميرد . در سال حدوداً 380 هزار کيلومتر با آن فوائد زيادي که دارند يکي از نشانه هاي توحيد است ، به ذکر آن پرداخته ، اضافه مي کند :
" و ما در زمين کوههاي مستقر و ثابتي انداختيم "
( والقينا فيها رواسي )
اين کوهها علاوه بر اين که از ريشه به هم پيوسته اند و همچون زرهي زمين را در برابر فشار دروني ناشي از لرزش ها حفظ مي کنند ، و علاوه بر اين که قدرت طوفانها را در هم شکسته و وزش باد و نسيم را به دقت کنترل مي نمايند ، محل خوبي براي ذخيره ي آنها به صورت برف و يا چشمه ها مي باشند . سپس به سراغ مهمترين عامل زندگي بشر و همه ي جانداران يعني گياهان مي رود ، مي فرمايد :
" و ما در روي زمين از هر چيز ( گياه ) موزون رويانديم "
( و انبتنا فيها من کل شي موزون )
در کره زمين شايد صدها هزار نوع گياه داريم با خواص مختلف و آثار متنوع و گوناگون که شناخت هر يک دريچه اي است براي شناخت " الله " و برگ هر کدام از آنها دفتر از " معرفت کردگار " .
سوره حجر آيه 19
« و از ابر آبي به اندازه فرو مي فرستيم و آنرا در زمين جا مي دهيم و ما در بردن آن (يعني بردن آن اندازه اي که بارانده ايم ) توانائيم - و با آن باغهاي خرما و انگور براي شما توليد مي کنيم ، که هم فراورده هاي زيادي در آن براي شما هست و هم از آن مي خوريد ( مومنون 18-19 ) » . « آيا نمي بيني خدا آبي را از ابر پائين مي آورد و آنرا در آب راهها در درون زمين راه مي برد ، سپس با آن رويشها با رنگهاي گوناگون در
مي آورد ، سپس پژمرده مي شود ، پس از آن آنرا زرد شده مي بيني ، سپس آنرا خرد خرد مي گرداند. در اين روند براستي براي ناب انديشمندان يادآوري افزون نهفته است ( زمر 21 ) » .
« سلوک » بمعني : راه رفتن يا راه بردن در جاي تنگ يا تنگ تر است - « ذِکري » بمعني : يادآوري زياد است ( و منظور از آن در آيه اينست که " گياهان فراوان پيش روي ما يافت مي شوند و روند و فرايند زندگي و مرگ آنها ، مرتب يادآور و بنمايش گذرانده روند و فرايند مرگ و زندگي براي انسان است " ) . « الباب » جمع لب ، بمعني چيز ناب ( يعني چيزي که ناخالصي ندارد ، آفت ندارد ، شيله و پيله اي در آن نيست ، چيزهاي هرز در آن نيست ) . و به مغز و انديشه ناب اطلاق شده ( يعني مغز و انديشه اي که در خردورزي و انديشمندي هيچگونه شيله و پيله ، پيش داوريها ، پيشينه هاي ذهني ، مکتبها ، فلسفه ها ، آداب و رسوم ، منافع شخصي و گروهي و غيره ندارد و با مسائل ، برخورد حق بينانه و واقع بينانه مي کند ) .
قرآن
قرآن و اسرار آفرينش
قرآن بهار دلها ، سرچشمه دانشها ، زداينده تيرگيها ، و استوارترين و ارجمندترين مستند شناخت و معرفت است . قرآن مبناي تفکر ، منبع شناخت ، مرجع فهم و سند کرامت و شرافت ماست . قرآن چشمه سار زلالي است که آگاهان با بهره گيري از معارف آن ، دلهاي تفتيده را سيراب مي کنند و ژرف انديشان با گلگشتي در بوستان رنگارنگ آن طراوت جان مي گيرند و صالحان و استوار مردانِ حراستگر از مرزهاي انديشه در برابر ديگر انديشان ، شيوه انساني مرزداري و حراست را فرا مي گيرند.
قرآن مشعل فروزان جاوداني است بر معبر تاريخ که در تاريکي سده ها ، انبوه انسانهاي سرگشته را به مقصد اعلي و مقصود والا رهنمون گشته است .
قرآن مجيد براي تدريس علوم و فنون زندگي ، که بشر به نيروي تفکر مي تواند به آنها دست بيابد ، نيامده است و هرگز پيامبر براي اين مبعوث نگرديده ، که علوم فيزيک و يا شيمي و يا ديگر مسائل رياضي و نجومي و فلکي را به ما بياموزد زيرا قرآن کتاب هدايت و تربيت است و هدف از نزول آن ، رهبري بشر به سوي خدا و رستاخيز و فضائي اخلاقي و سجاياي انساني است.
از يک چنين کتابي نبايد انتظار داشت که روش خياطي و معماري به ما بياموزد و درباره انواع بيماري ها و داروهاي آن و يا فرمولهاي رياضي و معادلات جبري سخن بگويد زيرا همه اينها از هدف يک کتاب تربيتي بيرون است.
به راستي قرآن کتاب نامنتهايي و بي پاياني است و نسخه دوم طبيعت به شمار مي رود که هر چه بينش ها وسيع تر و ديدها عميق تر شود و هر چه درباره آن تحقيقات و مطالعات زيادتري انجام گيرد رموز و اسرار آن رخ مي نمايد و حقايق نويي از آن کشف ميشود. پيامبر عالي قدر در سخنان خود به خصيصه نهايت ناپذيري قرآن اشاره ميکند و مي فرمايد :
« ظاهِر? اَنيقُ وَ با طِنُه عميقُ لا تَحصي عَجائِبُه وَ لا تبلي غرائِبُه »
قرآن ظاهري زيبا و باطني عميق دارد . شگفتيهاي آن پايان نمي پذيرد و تازه هاي آن کهنه نمي شود .
اميد است که اين مجموعه مطالب چراغي فرا راه پيروان قرآن باشد و تمام طبقات مخصوصا نسل جوان را با حقايق نوراني قرآن آشنا سازد .
2 ) اينکه کوه و يا زمين و يا آسمان چگونه فکر مي کند در حالي که مي دانيم محل تفکر اندامي مانند مغز است ( و انسان بواسطه همين فکر از موجودات ديگر متفاوت است ) از معجزات قرآن است. بزودي دانشمندان اندامي مانند مغز را درکوه و زمين و آسمان کشف خواهند نمود و بردرستي قرآن اقرار خواهند کرد !!!
قرآن در نشان دادن حالتي که شايسته است مومنان در زمان شنيدن قرآن داشته باشند مي فرمايد: « خداوند بهترين سخن را نازل کرده ، کتابي که آياتش ( در لطف و زيبايي و عمق و محتوا ) همانند يکديگر است ؛ آياتي مکرر دارد ( با تکراري
شوق انگيز ) که از شنيدن آياتش لرزه بر اندام کساني که از پروردگارشان مي ترسند مي افتد ؛ سپس برون و درونشان نرم و متوجه ذکر خدا مي شود .
غرض از آفرينش انسان اين بوده که خدا را عبادت کند جانشينش باشد خدا را ياري کند و زمين خدا را آباد کند که در آيات قرآن آن مثل ذاريات آيه 56 و بقره ، 30 و نور 55 و حديد ، 25
وصف آيه 12
ما آسمان و زمين را با هر چه ميانشان هست بيهوده نيافريده ايم اين گمان کساني است که کافرند - ما آسمان ها و زمين و آنچه را که ميان آنهاست از روي بازيچه نيافريده ايم - آيا گمان کرده ايد که شما را بيهوده آفريده ايم و بسوي ما نخواهيد برگشت ؟؟؟؟
به ترتيب سوره هاي ص ، 27 ودخان ، 38 و مومنون ، 115
خداوند واجب الوجودي است که سببي برايش نيست بلکه او آفريدگار همه موجودات است و پيدايش و بقاي هر موجودي وابسته به اوست .
به طور کلي آفريده ها به دو دسته تقسيم مي شوند :
اول موجودات مجردي که مربوط به عالم بالا هستند
و موجودات مادي محسوسي که مربوط به اين عالمند ، آفرينش مجردات قبل از محسوسات بوده
در ضمن در روايات آمده که اولين چيزي که خدا آفريد قلم و بعد از آن هم لوح بود .
نشانه هايي که در قرآن داده شده است عبارتند از :
1. تکيه شده ماه : اين قبلاً در ژوييه سال 1969 هنگاميکه ما بر روي کره ماه فرود آمديم و سنگهاي ماه را آورديم ، اتفاق افتاد. مردم زمين هم اکنون ميتوانند به بسياري از موزه ها ، دانشگاه ها ، و رسد خانه ها بروند تا قطعات ماه را ببينند.
2. کشف کد رياضي قرآن بر اساس عدد 19 ( آيه 37 - مدت 30:74 ) : در سال 1969-1974 بوقوع پيوست .
3. موجود ( 82:27 ) : " ساخته شده از اجزاء زميني ، مردم را آگاه ميسازد که نسبت به آفريدگارشان غافل بوده اند . " موجود ساخته شده از اجزاء زميني ظاهر شد و وسيله اي بود براي آشکار کردن کد رياضي قرآن ، و اعلام ميکرد که دنيا از پيغام خدا غافل بوده است ؛ آن موجود کامپيوتر است. توجه داشته باشيد که مجموع ارقام تشکيل دهنده ( آيه 82 : 27 سوره نمل ) ميشود . 19
4. ظاهر شده رسول ميثاق خدا ( آيه 81 : 3 آل عمران ) : همانطور که در ضميمه 2 مفصلاً توضيح داده شده ، رسول يکي کننده ، در قرآن پيشگويي شده است که بعد از همه پيغمبراني که کتاب تحويل دادند مي آيد ، تا همه را پاک و متحد نمايد . اين پيشگويي در رمضان سال 1408 هجري بوقوع پيوست.
5. دود (10:44 ) بعد از اينکه رسول ميثاق خدا پيغام يکي شده را تحويل داد ، و اعلام کرد که تنها دين قابل قبول از نظر خدا اسلام (تسليم) است ، دود
مي آيد .
6. ياجوج و ماجوج : آنها دوباره ظاهر ميشوند ، بر طبق نقشه خدا ، در سال 1700 هجري ( سال 2271 ميلادي ) . ياجوج و ماجوج در ( 94: 18 کهف ) و
( 96: 21 انبيا ) ذکر شده اند . اگر آيات را از 94: 18 تا آخر سوره 18 بشماريد ، 17 ميشود . اگر آيات را از 96 : 21 تا آخر سوره 21 بشماريد ، متوجه ميشويد که باز هم 17 ميشود . اين نشانه قرآن است که ياجوج و ماجوج در سال 1700 هجري دوباره ظاهر ميشوند .
پنهان نخواهد ماند ( 15 : 20 طه )
آيه 15 از سوره 20 ما را آگاه ميسازد که آخر دنيا بوسيله خدا ، قبل از آخر شدن دنيا آشکار خواهد شد ، و سوره 15 آيه 87 زمان رويداد آن را به ما ميدهد .
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
الم (1)
رو ميان مغلوب شدند ! (2)
( و اين شکست ) در سرزمين نزديکي رخ داد ؛ اما آنان پس از (اين) مغلوبيت بزودي غلبه خواهند کرد ... (3)
در چند سال همه کارها از آن خداست ؛ چه قبل و چه بعد ( از اين شکست و پيروزي) ؛ و در آن روز ؛ مومنان ( بخاطر پيروزي ديگري ) خوشحال خواهند شد .
نيروهاي فيزيکي
حکمت به تمامي از آن خداوند است و تا ابد نزد اوست .
رمل دريا و قطره هاي باران و روزهاي ابديت را کيست که تواند شمرد ؟
بلنداي آسمان و گسترده خاک و ژرفاي لجه را کيست که تواند کاويد ؟
پيش از هر چيز حکمت آفريده شد
عقل تدبيرگر از دورترين زمانها هستي پذيرفت .
سرچشمه حکمت کلام خدا در آسمانهاست .
مسيرهاي آن شرايع ابدي است .
ريشه حکمت کس آشکار گشت ؟
نيروهاي آن را کدامين کس رخ نمود ؟
علم حکمت بر کدامين کس رخ نمود ؟
و غناي راههاي آن را کدامين کس دريافت ؟
تنها يک هستي حکيم هست که چون بر اورنگ خويش تکيه زند .
پس هول انگيز است و او خداوند است .
اوست که حکمت را آفريده و ديده و شمرده و بر جمله اعمال خويش گسترده و بر هر انساني بر وفق گشاده دستي خويش ارزاني داشته و ميان آنان که دوستش ميدارند قسمت کرده است .
عشق خداوند حکمتي در خور مباهات است خدا سهمي از آن را بر ترسايان خويش عطا مي کند .
يشوع بن سيرا - نيروهاي فيزيکي
قند يک ترکيب نظام مند است زيرا موجودات زنده از جمله انسان نيازمند ماده اي به نام « قند » هستند تا انرژي خود را تامين کنند و زنده بمانند. اين ماده با همکاري ميان آب و دي اکسيد کربن و کمک خورشيد در گياه ايجاد مي شود تا هم خود گياه از آن استفاده کند و هم حيوان و انسان از آن بهره ببرند و رشد کنند. در واقع ، قند يک ترکيب نظام مند است که براي تامين انرژي و فايده هاي ديگر ، در طبيعت ساخته مي شود .
ميان « همکاري و نظم » و « قانون مندي » رابطه اي وجود دارد که مي توان گفت يکي از مهمترين همکاري روي کره ي زمين به وسيله سه عنصر ساده ي اکسيژن ، هيدروژن و کربن به انجام مي رسد و بزرگ ترين فايده ها را به ارمغان
مي آورد .
اين عناصر ، هر کدام ساختمان خاصي دارند که وقتي با ديگري همکاري مي کنند و ترکيب مي شوند ، نظام و ساختمان جديدي پديد مي آورند . اجزاي اين ساختمان به گونه اي هستند که خواص و آثار جديدي را از خود بروز مي دهند . يعني همکاري و ترکيب ميان پديده ها از نظم و قانون مندي خاصي پيروي مي کنند و نتايج معين و مشخصي را به دنبال دارد . اين حالت را مي توانيم در همه موجودات پيرامون خود ، هم چون سنگها ، فلزات ، گياهان ، حيوان ها و انسانها ببينيم .
مرگ
ما همچون جوجه درون يک تخم هستيم که در محيط تاريک درون تخم در حال زندگي است بدون اينکه از دنياي شگفت انگيز بيرون اطلاعي داشته باشد او هيچ تصوري از لذت پرواز در يک آسمان آبي بي انتها ندارد بنابراين در لاک خود فرورفته و در جايي تنگ به زعم خود زندگي مي کند. اين تخم مرغ مانند زندگي روزمره ماست ما نيز هيچ تصوري از جهان بعد از مرگ و عالم نور افشان بعد از مرگ نداريم اما سوال اين است چگونه اين پوسته محکم اطراف خودمان را بشکنيم؟ يکي از بهترين و مفيد ترين راه ها ياد مرگ است .
ياد مرگ همچون سطل آب يخي است که بر سر يک انسان خواب آلود بپاشند! ما درک صحيحي نسبت به زندگي و مرگ نداريم. هميشه فکر مي کنيم مرگ اتفاقي است که براي ديگران مي افتد! پس به آرزوهاي دور و دراز خود ادامه مي دهيم . ياد مرگ بهترين مکمل براي غور در طبيعت و عبادت است. اگر چه ارتباط با طبيعت يکي از مستقيم ترين و سالم ترين طرق براي رسيدن به عالم معنا است ولي چيزي لازم است تا ريشه هاي انسان را از عالم خاک بکند. ياد مرگ باعث جداشدن از دنيا و غور و عبادت در طبيعت باعث کشش به سمت عالم معنا مي شود. پراناياما روشي بسيار نيرومند براي انجام ياد مرگ است.
هندي ها مي گويند انساني که نفس نمي کشد مرده است ولو تمام اعضاي او زنده باشند. لذا با کنترل تنفس ما به تجربه مرگ دست مي يابيم و روح ما پالايش ميشود. هنگامي که سوراخ بيني خود را مي گيريد تنها ظرف چند ثانيه کوه آرزوهاي شما بر باد مي رود! و شمارش معکوس براي پاک شدن از صفحه زندگي آغاز مي گردد! و اين عملي ترين تمرين دنيا براي ياد مرگ است! پراناياما يکي از نيرومندترين روشهاي اشاعه اخلاق است. در پراناياما بتدريج رفلکس هاي شرطي خود را نسبت به زندگي از دست مي دهيم نوعي پاک شدن و خلاصي از دست عادات و افکار مزاحم را تجربه مي کنيم. در اين ارتباط هرگونه کنترل تنفس ولو اندک مي تواند به همان نتايج منتها در زمان طولاني تري دست يابد. اين سخن بدين مفهوم است که مي توان به نتايج تجربه مرگ دست يافت بدون اينکه مرگ را تجربه کرد! به عبارت ساده حتي اگر شما تنها کمي تنفس خود را آهسته و کنترل کنيد عملاً مرگ را با شادي و سرور به نظاره خواهيد نشست! درک تجربه مرگ يکي از فوايد بيشمار پراناياما است.
تمرينات پراناياما بنوعي تمرين ياد مرگ نيز محسوب مي شوند. همه ما مي دانيم که عاقبت روزي خواهيم مرد و ياد اين مسئله مي تواند ما را بخود بياورد و رهايي ما را از دلبستگي هاي دنيا سبب شود. مولوي در داستان طوطي و بازرگان ماجراي بازرگاني را شرح مي دهد که به طوطي اش بسيار علاقه داشت ولي او را آزاد نمي کرد.
از قضا سفري به هند براي او پيش آمد و نتوانست طوطي را با خود ببرد لذا در موقع خداحافظي از طوطي خواست تا هر چه مي خواهد بگويد تا بعنوان سوغات برايش به همراه بياورد . طوطي چيزي نخواست و تنها در خواست کرد سلام او را به ديگر طوطيان هند برساند . هنگامي که بازرگان به هند رسيد به ميان جمع طوطيان که روي درختان زندگي مي کردند رفت و سلام طوطي خود را رساند ناگهان ديد که همه طوطيان از بالاي درخت افتادند و مردند ! او بسيار شگفت زده شد و با ناراحتي به شهر خود بازگشت و ماجرا را براي طوطي خود باز گفت از قضا طوطي ش نيز افتاد و مرد! هنگامي که لاشه طوطي را از قفس درآورد ناگهان طوطي جان گرفت و بسوي آزادي پرواز کرد !
مولوي در اين داستان زيبا نتيجه مي گيرد که اگر مي خواهيد آزاد شويد بايد بميريد . ياد مرگ ما را آزاد مي کند. در تحقيقات پاولف دانشمند شهير روسي نيز اين مطلب روشن گشته است. ايشان در تحقيقات خود برروي سگها متوجه شد که اگر بهنگام دادن غذا به سگ زنگي را به صدا درآوريم و اين کار را چند بار تکرار کنيم سگ نسبت به صداي زنگ شرطي مي شود يعني با شنيدن آن شروع به ترشح بزاق مي کند.
برحسب اتفاق يکسال سيل بزرگي آمد و آزمايشگاهي که سگ هاي پاولف در آن نگهداري مي شدند به زير آب رفت و کارکنان آزمايشگاه فقط توانستند خود را نجات دهند و در نتيجه تعدادي از سگ ها غرق شدند و تعدادي زنده ماندند.
هنگامي که آنها باز گشتند با تعجب ديدند که سگ هايي که تجربه مرگ را پشت سرگذاشته بودند تمام رفلکس هاي شرطي خود را نسبت به صداي زنگ از دست داده اند. پاولف از اين اتفاق عجيب نتيجه گرفت که تجربه مرگ مي تواند رفلکس هاي شرطي ما را از بين ببرد .
ما در زندگي ماشيني داراي رفلکس هاي شرطي نامطلوب و زيادي نسبت به محيط اطراف خود شده ايم که ياد مرگ مي تواند آنها را پاک کند .
تفاوت زبانها
و از آيات او آفرينش آسمانها و زمين ، و تفاوت زبانها و رنگهاي شماست ؛ در اين نشانه هايي است براي عالمان ! ( 22 )
آيا نديدند که خداوند روزي را براي هر کس بخواهد گسترده يا تنگ مي سازد ؟ ! در اين نشانه هايي است براي گروهي که ايمان مي آورند. (37)
پس حق نزديکان و مسکينان و در راه ماندگان را ادا کن ! اين براي آنها که رضاي خدا را مي طلبند بهتر است ، و چنين کساني رستگارانند. (38)
آنچه بعنوان ربا مي پردازيد تا در اموال مردم فزوني يابد ، نزد خدا فزوني نخواهد يافت؛ و آنچه را بعنوان زکات مي پردازيد و تنها رضاي خدا را مي طلبيد ( مايه برکت است ؛و) کساني که چنين مي کنند داراي پاداش مضاعفند . (39)
در روي زمين پخش مي شويد ، تا اولين قدم خود را در راه رسيدن معشوق ، به ديگران مژده دهيد و لايق تلاش در راه تکامل خداوند باشيد سپس ، هنگامي که شما ( به صورت بشر ) همه جا پراکنده شديد ، ( وسعت خلقت و تکامل خود را از خاک تا بشر فراموش کرده ايد . ) (20) و از نشانه هاي ديگر او شخصيت آفريني از ميان (همان جسم خاک مانند ) خودتان، زوجهايي (همانند هايي از لحاظ شخصيتي و ايدوئولوژيکي ) قرار داد، تا بوسيله آنان به آرامش برسيد و ميانتان ، دوستي و محبت و مهر نهاد ، بدرستيکه در اين نشانه ها (رموزي است ) براي کساني که متفکرند. و در مورد همه چيز انديشمندانه تحقيق کرده تا به حقيقت برسند و اين زيباترين نعمتهاي مودت و مهر خداوند است .
تا در اين مسير تکامل ، بيشتر در چگونگي آفرينش آسمانها و زمين و عظمت آنها و اختلاف زبانها و رنگها قرار بگيرند و ملتها را به هم نزديک کرده تا در مورد قرآن طبيعت که همان قرآن تکويني است و همينطور قرآن تدويني با هم به گفتگو پرداخته و گوش جان به نداي آسماني آن بسپارند تا مايه آرامش و کسب فضلشان باشد . ) ! (21)
ايمان
امام صادق (ع) از قول پيغمبر اکرم (ص) فرمودند ، نشانه هاي ايمان بنده مومن (يا انسان کامل ) ، 9 چيز است :
1- شادي و نشاط او را به باطل نکشاند، يعني درخوشيها از خدا غافل نشود.
2- خشم و غضب او را از طريق حق بيرون نبرد.
3- قدرت سبب تجاوزش نگردد، يعني اگر موقعيتي پيدا کرد، به خودپسندي و گناه گرفتار نشود .
4- زياديهاي سخنش را نگه دارد، يعني به دروغگويي ، چاپلوسي و غيبت نيفتد.
5- مازاد مالش را انفاق کند، يعني خمس مالش را بدهد ، و در راه خدا آنچه را که لازم است خرج کند.
6- در زندگي اقتصاد و ميانه روي را رعايت کند، يعني هيچ وقت به اسراف نيفتد ...
7- با دشمنانش مدارا نمايد، يعني هيچ وقت در فکر تلافي و کينه جويي نباشد.
8- خوي خوش داشته باشد، يعني اخلاقش خداپسندانه باشد.
9- سخاوتمند و آقا باشد، يعني هيچ وقت حالت گداصفتي و بخل نداشته باشد.
اکسيژن و هيدروژن دو عنصر ساده از عناصر طبيعت اند . هر کدام ساختمان خاصي دارند که اين ساختمان را از دست نمي دهند.
نه ساختمان اکسيژن به هيدروژن تبديل مي شود ، نه به عکس . اما هر گاه که اين دو با يکديگر همکاري مي کنند ، نظامي جديد به نام آب را پديد مي آورند که حيات موجودات زنده بر روي کره ي زمين به وجود آن بستگي دارد. شايد اين همکاري را بتوان موثرترين همکاري روي کره ي زمين دانست ، زيرا بزرگ ترين نتيجه و فايده را به دنبال دارد .
ويژگي هاي جهان واقعي عبارتند از :
الف ) هر موجودي از اجزاي خاص و معيني تشکيل شده است .
ب ) اين اجزاء با آرايش مخصوص به خود در کنار يک ديگر قرار گرفته اند .
پ ) هر يک از اين اجزاء خواص ويژه اي دارند که با وظيفه ي آنها هماهنگي دارد.
ج ) هر جزيي کار مخصوصي انجام مي دهد و وظيفه ي معيني بر عهده دارد .
د) ميان وظايف و مسئوليت ها پيوستگي و ارتباط مشاهده مي شود ، به
گونه اي که کار هر يک مکمل و ادامه ي کار ديگري است و کارها و مسئوليت ها در ارتباط با هم معنا مي يابند و اگر به کار يک جزء به تنهايي نگاه شود، ناقص و ناتمام به نظر مي آيد .
هـ ) نتيجه ي هر سامان و نظمي و هر همکاري و فعاليتي ، هدف خاصي است که آن را از سامان دهي ها و همکاري ها جدا مي کند .
از ويژگيهاي جهان واقعي « پيوستگي و ارتباط ميان وظايف و مسئوليتها» را چنين مي توان شرح داد :
الف ) کار هر يک از اجزاء مکمل و ادامه کار جزء ديگر است .
ب ) کارها و مسئوليت ها در ارتباط با هم معنا مي يابند .
ج ) اگر به کار يک جزء به تنهايي نگاه شود ، ناقص و ناتمام به نظر مي آيد .
شاخصه هاي اصلي
- شاخصه ي اصلي مجموعه هاي قانون مند و منظم هدف و غايت است .
- هدف و غايت عنصري است که سبب پيدايش يک نظام مي شود و به تمام فعاليت هاي آن معنا مي بخشد.
- ويژگي اي که مانند روح در همه ي اجزاء و فعاليت ها حضور دارد هدف است .
- بدون هدف پيوستگي و ارتباط و هماهنگي معنار ندارد و مجموعه ي داراي نظام شکل نمي گيرد .
- همکاري و پيوستگي و نظام براي آن ضرورت دارد که به هدف معيني منجر شود و به سرانجام روشني برسد .
- درختي را به عنوان يک مجموعه ي نظام مند در نظر مي گيريم اين درخت داراي ريشه ، ساقه ، و برگ است . مواد تشکيل دهنده ي هر يک ، جاي قرار گرفتن آنها ، کار ويژه ي هر کدام و همکاري ميان آنها وقتي معنا پيدا مي کند که به هدفي منجر شود و ميوه اي به دست آيد از اين روست که مي گوييم همه اجزاء درخت کارهايي به هم پيوسته و هماهنگ انجام مي دهند و
رابطه اي حقيقي ميان مجموعه ي فعاليت ها برقرار است.
آسمان
آيه ي 3 سوره ملک :
آن خدايي که هفت آسمان بلند را به طبقاتي منظم بيافريد و هيچ در نظم خلقت خداي رحمان بي نظمي و نقصان نخواهي يافت بارها به ديده ي عقل در نظام مستحکم آفرينش بنگر تا هيچ سستي و خلل هرگز در آن تواني يافت ؟
از آيات او اين است که برق و رعد را به شما نشان مي دهد که هم مايه ترس و هم اميد است (ترس از صاعقه ، و اميد به نزول باران) ، و از آسمان آبي فرو مي فرستد که زمين را بعد از مردنش بوسيله آن زنده مي کند ؛ در اين نشانه هايي است براي جمعيتي که مي انديشند! (24)
از آيات او اين است که آسمان و زمين به فرمان او برپاست ؛ سپس هنگامي که شما را ( در قيامت) از زمين فراخواند ، ناگهان همه خارج مي شويد ( و در صحنه محشر حضور مي يابيد ) ! (25)
از آن اوست تمام کساني که در آسمانها و زمين اند و همگي در برابر او خاضع و
مطيع اند ! (26)
او کسي است که آفرينش را آغاز مي کند، سپس آن را باز مي گرداند ، و اين کار براي او آسانتر مي باشد ؛ و براي اوست توصيف برتر در آسمانها و زمين ؛ و اوست توانمند و حکيم ! (27)
خداوند مثالي از خودتان ، براي شما زده است : آيا (اگر مملوک و برده اي داشته باشيد ) ، اين برده هاي شما هرگز در روزيهايي که به شما داده ايم شريک شما ميباشند ؛ آنچنان که هر دو مساوي بوده و از تصرف مستقل و بدون اجازه آنان بيم
داشته باشيد ، آن گونه که در مورد شرکاي آزاد خود بيم داريد ؟! اينچنين آيات خود را براي کساني که تعقل مي کنند شرح مي دهيم . (28)
ولي ظالمان بدون بدون علم و آگاهي ، از هوي و هوسهاي خود پيروي کردند! پس چه کسي مي تواند آنان را که خدا گمراه کرده است هدايت کند ؟! و براي آنها هيچ ياوري نخواهد بود ! (29)
پس روي خود را متوجه آيين خالص پروردگار کن ! اين فطرتي است که خداوند ، انسانها را بر آن آفريده ؛ دگرگروني در آفرينش الهي نيست ؛ اين است آيين استوار ؛ ولي اکثر مردم نمي دانند ! (30)
خداوند همان کسي است که بادها را مي فرستد تا ابرهايي را به حرکت در آورند ، سپس آنها را در پهنه آسمان آن گونه که بخواهد مي گستراند و متراکم مي سازد؛ در اين هنگام دانه هاي باران را مي بيني که از لا به لاي آن خارج مي شود ، هنگامي که اين ( باران حياتبخش ) را به هر کس از بندگانش که بخواهد مي رساند ، ناگهان خوشحال مي شوند ... ( 48)
و قطعاً پيش از آنکه بر آنان نازل شود مايوس بودند ! (49)
آيا آنان با خود نينديشيدند که خداوند ، آسمانها و زمين و آنچه را ميان آن دو است جز بحق و براي زمان معيني نيافريده است ؟! ولي بسياري از مردم (رستاخيز و ) لقاي پروردگارشان را منکرند! (8)
حمد و ستايش مخصوص اوست در آسمان و زمين ، و به هنگام عصر و هنگامي که ظهر مي کنيد .
امامان و انبيا
آنچه بيش از همه بايد روي آن بحث شود حکومت خدا يا حکومت غير خداست. آنهم بخاطر برپائي عدالت در جهان .
زيرا تا خود خدا حکومت نکند عدالت برپا نخواهد شد .
روشن است که هيچيک از راه و روشهاي مطرح شده توسط انسانها ، از هر صنف و کشوري نتوانسته است معطوف به عدالت شود و روشنتر از آن اينکه ، فقط با مديريت خود خدا اين امر تحقق مي يابد .
در تاپيک هاي مربوطه به اين امر پرداخته ايم .
اضافه کنم که :
ما به مديراني احتياج داريم که مجرا باشند نه مدعي . بشنوند نه اينکه اظهار نظر کنند .
مجراي لطف و فيض الهي ، به جامعه باشند و خدا را بشنوند و ارائه دهند نه اينکه خود بخواهند به عنوان منبع دانش مديريت کنند.
عشق و علاقه ما به انبيا مثل حضرت داود و سليمان و محمد و امامان مثل علي تا مهدي و بعد از آن به اولياء خدا ، از آن جهت است که اينها شفاف هستند و مجرا و نه مدعي و نظريه پرداز .
بحث اينست که امامان بشريت که الگوي رفتاري واحد براي همه دنيا هستند . شفاف بودند و در اين شفافيت همه نور و همه خدا را به دنيا مي تاباندند.
همه انبيا هم همينطور بودن و رسول الله و حضرت ابراهيم و حضرت عيسي پيامبر خاص بودند .
و محمد در آخر شفافيت و گرفتن و خلافت و امامان و پيامبري بود .
آيا راهي جز آنکه خدا از طريق انتخاب شده خود ، مدييت و حکومت کند هست ؟ تا از همين امروز گوهر آزادي را در دستان خود داشته باشيم .
اين انسان انتخاب شده ، حجت ظاهر خدا بر عالم است چه حجت غايب حضرت مهدي (ع) هستند و حجت ظاهر انتخاب شده خدا و سرباز مهدي و مرتبط با او هستند .
در همه تاريخ حجتي در زمين بوده و هست .
بحث امامت و غير آن بحث عدالت و ظلمت است. بحث حکومت خدا و غير خداست.
محور دوم : ويژگي هاي انبيا
ايشان مي گويد : انبيا داراي ويژگي هاي سه گانه هستند :
أ. دانش آنان بدون واسطه از جانب خدا است؛
ب. آنان در گفتار و رفتار ، معصوم از گناه و خطا مي باشند؛
ج. سخنان آنان براي ديگران حجت مي باشد؛
آنگاه نتيجه مي گيرد هرگاه ما دانش امامان شيعه را بدون واسطه و اکتسابي ندانيم و از اين طرف آنان را در گفتار و روش معصوم بشناسيم و سخنانشان براي ديگران حجت باشد، با انبيا تفاوتي ندارند و مساله خاتميت کاملاً مخدوش مي شود.
و اينگونه بود ( استنباط ضمني اين حقير ) که اي انسان با لطفي که به تو شد (امامان نشانه اي از صفت لطف الهي اند )
حجت تمام گرديد ، باشد که همواره صراط مستقيم را برگزيني .
اما امام آخر مهدي موعود (عج) از نظرها پنهان گشت تا شاهد حرکت انسانها باشد (اين است که ميگويند آقا ناظر اعمال ماست) و روزي که دوباره انسان از راه راستي منحرف گردد مشرف خواهند شد و آخرين مصلح خواهند بود.
امور جهان آفرينش را تدبير مي کند و آيات خود را براي شما تشريح مي نمايد تا شما براي رستاخيز و لقاي پروردگار خود يقين پيدا کنيد .
اين بخش از آخرين قسمت آيه است و در اين قسمت روي دو مطلب تکيه شده است:
1. تدبير جهان آفرينش از آن خداست.
2. هدف از تشريح آيات خلقت ، توجه دادن مردم به روز رستاخيز است .
در مورد قسمت اول ، نظر قرآن اين است که تدبير جهان خلقت از آن خداست . گاهي اين مطلب را با جمله « يدَبِّرُ الامر ؛ تدبير امور خلقت با اوست » بيان مي نمايد و گاهي با جمله « لَه مُلکُ السَّمَواتِ وَ الاَرضِ يحيي وَ يميتُ وَ هُوَ عَلي کُلِّ شيٍ قَديرٌ : حکومت آسمان ها و زمين در دست خداوند است . زنده مي کند و به آثار رحمت الهي بنگر که چگونه زمين را بعد از مردنش زنده مي کند؛ چنين کسي ( که زمين مرده را زنده کرد ) زنده کننده مردگان ( در قيامت ) است ؛ و او بر همه چيز تواناست ، خدا همان کسي است که شما را آفريد در حالي که ضعيف بوديد؛ سپس بعد از ناتواني ، قوت بخشيد و باز بعد از قوت، ضعف و پيري قرار داد ؛ او هر چه بخواهد مي آفريند ، و دانا و تواناست. (54)
و روزي که قيامت برپا شود، مجرمان سوگند ياد مي کنند که جز ساعتي (در عالم برزخ) درنگ نکردند! اينچنين از درک حقيقت بازگردانده مي شوند. (55)
ولي کساني که علم و ايمان به آنان داده شده مي گويند: « شما بفرمان خدا تا روز قيامت (در عالم برزخ) درنگ کرديد ، و اکنون روز رستاخيز است، اما شما نميدانستيد!» (56)
آن روز عذر خواهي ظالمان سودي به حالشان ندارد، و توبه آنان پذيرفته نمي شود. (57)
ما براي مردم در اين قرآن از هرگونه مثال و مطلبي بيان کرديم؛ و اگر آيه اي براي آنان بياوري، کافران مي گويند: « شما اهل باطليد ( و اينها سحر و جادو است » !(58)
اين گونه خداوند بر دلهاي آنان که آگاهي ندارند مهر مي نهد ! (59)
اکنون که چنين است صبر پيشه کن که وعده خدا حق است؛ و هرگز کساني که ايمان ندارند تو را خشمگين نسازند (و از راه خود منحرف نکنند ) ! (60)
« و بر همه اشياء قادر است » . به مسئاله تدبير اشاره مي کند.
او زنده را از مرده بيرون مي آورد ، و مرده را از زنده ، و زمين را پس از مردنش حيات مي بخشد ، و به همين گونه روز قيامت ( از گورها) بيرون آورده مي شويد ! (19)
به آثار رحمت الهي بنگر که چگونه زمين را بعد از مردنش زنده مي کند ؛ چنين کسي (که زمين مرده را زنده کرد) زنده کننده مردگان (در قيامت )است؛ و او بر همه چيز تواناست! (50)
ولي کساني که علم و ايمان به آنان داده شده مي گويند : شما بفرمان خدا تا روز قيامت (در عالم برزخ) درنگ کرديد ، و اکنون روز رستاخير است، اما شما
نمي دانستيد! » (56)
آن روز که قيامت برپا مي شود، مجرمان در نوميدي و غم و اندوه فرو مي روند براي آنان شفيعاني از معبودانشان نخواهد بود، و نسبت به معبودهايي که آنها را همتاي خدا قرار داده بودند کافر مي شوند ! (13)
آن روز که قيامت بر پا مي گردد، ( مردم ) از هم جدا مي شوند؛ (14 )
اما آنان که ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادند، در باغي از بهشت شاد و مسرور خواهند بود . (15)
و اما آنان که به آيات ما و لقاي آخرت کافر شدند، در عذاب الهي احضار ميشوند.(16)
فطرت
خداوند مثالي از خودتان، براي شما زده است: آيا (اگر مملوک و برده اي داشته باشيد)، اين برده هاي شما هرگز در روزي هايي که به شما داده ايم شريک شما مي باشند؛ آن چنان که هر دو مساوي بوده و از تصرف مستقل و بدون اجازه آنان بيم داشته باشيد، آن گونه که در مورد شرکاي آزاد خود بيم داريد؟! اين چنين آيات خود را براي کساني که تعلق مي کنند شرح مي دهيم .(28)
ولي ظالمان بدون علم و آگاهي، از هوي و هوس هاي خود پيروي کردند! پس چه کسي مي تواند آنان را که خدا گمراه کرده است هدايت کند؟! و براي آن ها هيچ ياوري نخواهد بود! (29)
پس روي خود را متوجه آيين خالص پروردگار کن! اين فطرتي است که خداوند، انسان ها را بر آن آفريده؛ دگرگوني در آفرينش الهي نيست؛ اين است آيين استوار؛ ولي اکثر مردم نمي دانند! (30)
اين بايد در حالي باشد که شما به سوي او بازگشت مي کنيد و از (مخالفت فرمان) او بپرهيزيد، نماز را بر پا داريد و از مشرکان نباشيد ...(31)
از کساني که دين خود را پراکنده ساختند و به دسته ها و گروه ها تقسيم شدند! و (عجب اين که) هر گروهي به آن چه نزد آن هاست (دلبسته) و خوشحالند ! (32)
هنگامي که رنج و زياني به مردم برسد، پرودگار خود را مي خوانند و توبه کنان به سوي او باز مي گردند؛ اما همين که رحمتي از خودش به آنان بچشاند، بناگاه گروهي از آنان نسبت به پروردگارشان مشرک مي شوند. (33)
(بگذار) نعمت هايي را که ما به آن ها داده ايم کفران کنند! و (از نعمت هاي زودگذر دنيا هرچه مي توانيد) بهره گيريد؛ اما به زودي خواهيد دانست (که نتيجه کفران و کامجويي هاي بي حساب شما چه بوده است)! (34)
آيا ما دليل محکمي برآنان فرستاديم که از شرکشان سخن مي گويد (و آن را موجه مي شمارد)؟! |(35)
و هنگامي که رحمتي به مردم بچشانيم، از آن خوشحال مي شوند؛ و هرگاه رنج و مصيبتي به خاطر اعمالي که انجام داده اند به آنان رسد، ناگهان مأيوس مي شوند! (36)
آيا نديدند که خداوند روزي را براي هر کس بخواهد گسترده يا تنگ مي سازد؟! در اين نشانه هايي است براي گروهي که ايمان مي آورند. (37)
پس حق نزديکان و مسکينان و در راه ماندگان را ادا کن! اين براي آن ها که رضاي خدا را مي طلبند بهتر است، و چنين کساني رستگارانند. (38)
ان چه به عنوان ربا مي پردازيد تا در اموال مردم فزوني يابد، نزد خدا فزوني نخواهد يافت؛ و آن چه را به عنوان زکات مي پردازيد و تنها رضاي خدا را مي طلبيد (مايه برکت است ) و کساني که چنين مي کنند داراي پاداش مضاعفند. (39)
خداوند همان کسي است که شما را آفريد، سپس روزي داد، بعد مي ميراند، سپس زنده مي کند؛ آيا هيچ يک از همتاياني که براي خدا قرار داده ايد چيزي از اين کارها را مي توانند انجام دهند؟! او منزه و برتر است از آن چه همتاي او قرار مي دهند. (40)
فساد، در خشکي و دريا به خاطر کارهايي که مردم انجام داده اند آشکار شده است؛ خدا مي خواهد نتيجه بعضي از اعمالشان را به آنان بچشاند، شايد(به سوي حق) بازگردند! (41)
بگو: «در زمين سير کنيد و بنگريد عاقبت کساني که قبل از شما بودند چگونه بود؟ بيشتر آن ها مشرک بودند! (42)
روي خود را به سوي آيين مستقيم و پايدار بدار، پيش از آن که روزي فرا رسد که هيچ کس نمي تواند آن را از خدا باز گرداند؛ در آن روز مردم به گروه هايي تقسيم مي شوند : (43)
هر کس کافر شود، کفرش بر زيان خود اوست؛ و آن ها که کار شايسته انجام دهند، به سود خودشان آماده مي سازند. (44)
اين براي آن است که خداوند کساني را که ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، از فضلش پاداش دهد؛ او کافران را دوست نمي دارد! (45)
و از آيات (عظمت) خدا اين است که بادها را به عنوان بشارتگراني مي فرستد تا شما را از رحمتش بچشاند (و سيراب کند) و کشتيها بفرمانش حرکت کنند و از فضل او بهره گيريد؛ شايد شکرگزاري کنيد. (46)
و پيش از تو پيامبراني را به سوي قومشان فرستاديم؛ آن ها با دلايل روشن به سراغ قوم خود رفتند، ولي(هنگامي که اندرزها سودي نداد) از مجرمان انتقام گرفتيم (و مومنان را ياري کرديم)؛ و ياري مومنان، همواره حقي است بر عهده ما! (47)
باغ
آب باران دو نوع گردش در درون زمين را شکل مي دهد. يکي در عمق سطح زمين(بالاي لايه يا لايه هاي سفت و فشرده و سنگي زمين) که دوران وجود و گردش آن به طور ميانگين تقريباً 10 روز است، و ديگري نفوذ در اعماق زمين (نفوذ به زير لايه هاي سفت و فشرده و سنگي زمين)، که دوران گردش و وجود آن مي تواند 1000 سال طول بکشد .
نکات آيات :
1. ميزان بارندگي و تبخير به يک اندازه است :
چنانکه در آيه گفته شده ميزان بارش آب به زمين و ميزان تبخير شدن آب از زمين به يک اندازه است. برآورد مي شود که در سال 513 ترليون تن آب به زمين مي بارد و همين اندازه نيز تبخير مي شود، که بخش عمده آن از درياها و اثيانوي ها است، و در مرتبه پس از آن از حوضه هاي آبي ديگر روي زمين، و در مرتبه پس از آن از ترشح و عرق درختان است .
2. آب درون زمين آب باران است و برخي از درختان از آب درون زمين استفاده مي کنند: چنانکه در آيه گفته شده آب هاي درون زمين در واقع آب باران است که در زمين فرو رفته از جمله در عمق کم زمين روان مي شود . اين آب ها به طور ميانگين تا ده روز مي توانند روان باشند و به حوضه هاي آبي مي ريزد، و بر عکس از حوضه هاي آبي نيز وارد چشمه ها و راه هاي آبي مي شود و از راه هاي باريک و موئي به بالا نفوذ مي کند و درختان از آن استفاده مي کنند و درختاني که خود ريشه در اعماق دارند آب خود را از آن مي گيرند .
بخش ديگري از آب باران از لايه يا لايه هاي سفت و سنگ هاي شکافته زمين نفوذ کرده به اعماق مي رود و انبار مي شود، و مدت 1000 سالي مي تواند باقي بماند. در جهان دانش در اين رابطه يک تئوري مي بينيم که مربوط به قرن هفدهم است (يعني بيش از هزار سال پس از گفته قرآن)، که مي گويد آب منايع زمين همان آب باران است که درون زمين نفوذ مي کند . البته در اين تاريخ قرآن ترجمه شده در غرب وجود داشته و احتمال اين که منبع برخي تئوري ها قرآن باشد نيز بعيد نيست .
در زمين قطعاتي پيوسته و مختلف وجود دارد دارد و در آن باغ هايي از انگور و زراعت و نخل هايي که از يک ريشه و يا دو ريشه روييده اند وجود دارد، همگي با يک آب سيراب مي شوند و ميوه برخي را بر برخي ديگر برتري داده ايم و در اين موضوع براي گروه انديشمند، نشانه هايي (از عظمت و قدرت خدا) است .
زمين در نگاه هاي نخستين ما به صورت هاي مختلفي جلوه مي کند؛ پاره اي از آن را به گونه سنگلاخ و شوره زار مي بينيم که براي هيچ نوع کشت شايستگي ندارد و چه بسا در اسرار آفرينش اين قسمت در شگفت مي مانيم و از خود مي پرسيم هدف از آفريدن اين پهنه هاي غير قابل کشت چيست؟ ولي به طور مسلم نتايجي دارد که سر پنجه علم به تدريج از آن پرده بر مي دارد .
ولي پاره اي ديگر از سرزمين ها را حاصلخيز و آماده هر نوع کشاورزي مي بينيم که به صورت يک منبع سرشار از حيات و زندگي، جنبش و حرکت جلوه گري مي کند .
قرآن اختلاف چهره هاي گوناگون زمين را گواه بر وجود تدبير در جهان آفرينش مي داند و در آغاز آيه مورد بحث مي فرمايد:
« وَ فِي الاَرضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتُ »
در روي زمين قطعات گوناگون و به هم پيوسته اي وجود دارد .
آيا وجود اين قطعات رنگارنگ دليل بر وجود حکومت عقل محيط بزرگي، بر اين کره خاکي نيست؟ آيا پديدآمدن اين چهره هاي مختلف از ماده واحد جهان (اتم) گواه بر مداخله يک مبدا قدرت و دانش، در خلقت زمين نمي باشد؟؟
درست است که اختلاف چهره زمين، معلول يک سلسله علل طبيعي و به عبارت ديگر، اثر مستقيم ترکيب عناصر مختلفي است که در زمين وجود دارد و چهره آن را به گونه هايي در مي آورد؛ ولي بايد مبدا اختلاف عناصر چيست؟
اختلاف در عنصري با عنصري ديگر در اختلاف بين اتم هاي آنها است . از نظر تعداد پروتون ها و الکترون هاي آن ها و در حقيقت همين اختلاف تحت ضابطه و قانون خاصي است که اختلال در آن، سبب نابودي عنصر مي شود . آيا اين انضباط در ساختمان موجودي بدون مداخله يک فاعل دانا و توانا صورت مي پذيرد؟؟؟؟؟
بنابراين گذشته از اين که انضباط ذرات مخصوص هر اتم، گواه بر وجود تدبير در جهان آفرينش است؛ پديدآوردن يک اختلاف در سطح کره خاک در ماده واحد اتم با نظامي که بيان گرديد خود بزرگترين گواه است که خدايي دانا و توانا از روي نقشه و تدبير و مقايسه و اندازه گيري خاصي، از ماده واحد، اين اختلاف را به وجود آورده است ...
باد
از آيات(عظمت) خدا اين است که بادها را به عنوان بشارتگراني مي فرستد تا شما را از رحمتش بچشاند(و سيراب کند) و کشتيها بفرمانش حرکت کنند و از فضل او بهره گيريد؛ شايد شکرگزاري کنيد.(46)
خداوند همان کسي است که بادها را مي فرستد تا ابرهايي را به حرکت درآورند، سپس آن ها را در پهنه آسمان آن گونه که بخواهد مي گستراند و متراکم مي سازد؛ در اين هنگام دانه هاي باران را مي بيني که از لا به لاي آن خارج مي شود، هنگامي که اين (باران حياتبخش) را به هر کس از بندگانش که بخواهد مي رساند، ناگهان خوشحال مي شوند... (48)
اگر ما بادي بفرستيم (داغ و سوزان)، و بر اثر آن زراعت و باغ خود را زرد و پژمرده ببينند، (مايوس شده) و پس از آن راه کفران پيش مي گيرند! (51)
تو نمي تواني صداي خود را به گوش مردگان برساني، و نه سخنت را به گوش کران هنگامي که روي برگردانند و دور شوند ! (52)
و (نيز) نمي توان نابينايان را از گمراهيشان هدايت کني؛ تو تنها سخنت را به گوش کساني مي رساني که ايمان به آيات ما مي آورند و در برابر حق تسليمند! (53)
خدا همان کسي است که شما را آفريد در حالي که ضعيف بوديد؛ سپس بعد از ناتواني، قوت بخشيد و باز بعد از قوت، ضعف و پيري قرار داد؛ او هرچه بخواهد مي آفريند، و دانا و تواناست. (54)
طبيعت
طبيعت آموزگار انسان
درختي به مردي گفت : ريشه هاي من در اعماق خاک سرخند، و من به تو ميوه مي دهم .
مرد به درخت گفت: چقدر ما به يکديگر شباهت داريم . ريشه هاي من نيز در اعماق خاک سرخند .
خاک سرخ به تو قدرت مي دهد تا به من ميوه عطا کني، و به من مي آموزد تا با سپاس و امتنان عطايت را بپذيرم .
آيا روزي فرا خواهد رسيد که طبيعت، آموزگار انسان، بشريت، کتابش و زندگي، مدرسه اش باشد؟
آيا آن روز فرا خواهد رسيد؟
ما در اين باره چيزي نمي دانيم، اما ضرورتي را احساس مي کنيم که همواره ما را به سمت رشدي معنوي سوق مي دهد . رشد معنوي، فهم زيبايي آفرينش است با مهري که در دل داريم، و افشاندن بذر سعادت و نيکبختي است با عشقي که به زيبايي داريم .
جبران خليل جبران
طبيعت (مادر)
طبيعت، دستان پذيراي خويش را به سوي ما دراز مي کند و ما را فرا مي خواند تا از زيبايي اش بهره مند شويم . اما ما از سکوتش مي هراسيم و به هياهوي شهرها مي گريزيم .
در طبيعت، همه چيز از مادر حکايت مي کند. خورشيد، مادر زمين است، با نور و گرما به او شير مي دهد و شبانگاهان هيچ گاه فرزندش را ترک نمي گويد، مگر آن که او را با لالايي دريا و سرود پرندگان و زمزمه ي نرم جويبار خوابانده باشد. زمين، مادر درختان و گل هاست . به دنياشان مي آورد، پرورششان مي دهد و آنگاه از شيرشان مي گيرد . درختان و گل ها نيز مادران مهربان ميوه ها و دانه هاي دلبندشان هستند . مادر اين نمونه ي ازلي همه ي وجود، روحي جاودانه و سرشار از زيبايي و عشق است .
"از سخنان جبران خليل جبران"
طبيعت خيلي چيزها براي ياد دادن به ما دارد کافي ست که به آن توجه و دقت کنم و قصدمان شناخت آن و يادگيري از آن باشد .
آيا ما بدون طبيعت مي توانيم به زندگي ادامه دهيم ؟
طبيعت شامل چه چيزهايي مي شود ؟
انرژي
انرژي هاي شخصي ما مي توانند با هماهنگي با محيط اطراف منجر به ايجاد يک جريان انرژي شود .
يک کانال انرژي به اين صورت به وجود مي آيد که انرژي ذاتي زمين و ضربان هاي آن در اتصال با کيهان قرار گرفته و متمرکز مي گردد . اين انرژي طبيعي و لايزال در بسياري از جاها به چشم مي خورد، از کريستال طبيعي گرفته تا نيروي حياتي حيوانات و گياهان . مثلا انرژي هاي شخصي ما مي توانند با هماهنگي با محيط اطراف منجر به ايجاد يک جريان انرژي شود و اين گونه است که مثلا در پارک نزديک منزل شما يک کانال انرژي شکل مي گيرد . همه پارک ها حاوي جريان هاي انرژي نيستند اما آنهايي که به علت زيبايي طبيعي مورد حفاظت قرار گرفته اند احتمالا چنين جريان هايي را در دل خود دارند . ممکن است نيروي ذاتي چنين مکان هايي با احساسات مردمي که در آنجا گرد هم آمدند و براي نخستين بار به ويژگي مکان پي برده و به حفاظت آن همت گماشتند بر هم تاثير گذاشته باشند .
ما به شيوه اي خلاق با انرژي هاي اطراف خود تاثير متقابل داريم و به اين ترتيب هم از محيط انرژي مي گيريم و هم به آن انرژي مي بخشيم . مکان مورد علاقه شما در باغ يا جنگل به واسطه ي انرژي که شما به آن مي دهيد مي تواند به يک کانال انرژي بدل گردد .
ديروز براي پياده روي و ورزش به پارک نزديک خانه مان رفته بودم در آنجا احساس شادي و خوشحالي مي کردم به خودم مي گفتم چقدر درخت ها، آسمان، اين مسيري که در آن راه مي روم زيبا و زنده هستند با انگشتانم هوا را چنگ مي زدم و مي خواستم هوا را لمس کنم به اين ميگن انرژي آن هم از نوع مثبت مگه نه .
کانال هاي انرژي
يکي از راه هايي که به تجربه ي باطني ختم مي شود، مکان هاي مقدس و طبيعت وحشي دست نخورده ي کره ي زمين است که بعضي اوقات موجب تغيير سطح هوشياري مي گردد . معمولا اين مناطق داراي خصوصيات بسيار ويژه ي طبيعي اند .
مثلا اين که هميشه به طرزي وصف ناپذير زيبا هستند . ممکن است داراي آبشارها و جنگل هاي وسيع و سرسبز با درختان سر به فلک کشيده باشد و يا ممکن است از ويرانه هاي باستاني تشکيل شده باشد . آنچه که به اين مکان ها ويژگي عرفاني مي بخشد وجود کانال هاي انرژي است . در واقع کانال انرژي با جريان هاي انرژي بزرگ و کوچک خود با ما، الهام، سکوت، روح و انرژي مي بخشد . اما اين طور نيست که کانال هاي انرژي فقط در مکان هاي مشهور باشند آن ها در همه جا وجود دارند . ممکن است اين کانال ها از ميان شهرتان و يا حتي حياط خانه تان بگذرند .
کانال انرژي چيست ؟
کانال انرژي، مکاني با نيرو و انرژي متمرکز است که در هماهنگي با آگاهي انسان عمل مي کند .
هماهنگي چيست و چه نقشي دارد و چگونه اتفاق مي افتد ؟
در مکان هايي در کوه و طبيعت حس خوبي نسبت به آن مکان داشتم حس مي کردم که آن مکان چقدر زنده است . آرامش خاصي دارد و حضور خدا را حس مي کردم . ولي نمي دانستم آن مي تواند يک کانال انرژي باشد و عملکرد متناسب با آن محيط را بدون اين که خودمان متوجه باشيم انجام مي دهيم که شايد بشود گفت که در واقع با آن هماهنگ مي شويم .
رنگها
از جمله موارد توصيف طبيعت در قرآن، توصيف رنگهاست . تنوعي که حس کنجکاوي انسان ها را بر مي انگيزد و به انسان گوشزد مي کند که درباره علت پيدايش رنگ ها تأمل کند و از سوي ديگر نسبت به برخي از رنگ ها مي گويد: اين رنگ، براي بينندگان و تماشگران ايجاد سرور مي کند(بقره/69) . رنگ ها در طبيعت به دو بخش تقسيم مي شوند: رنگ هايي که حزن آورند و رنگ هايي که شادي آفرين هستند . قرآن به رنگ هاي شادي بخش، اهميت ويژه اي مي دهد که شگفتي همگان را برمي انگيزد و انگيزه اي براي جلب توجه به وجود مي آورد مانند رنگ زرد، رنگ سبز و سفيد . مثلا در اوصاف بهشتيان از رنگ سبز ياد مي کند که بهشتيان بر پشتي هاي سبز رنگ تکيه زده اند (رحمن/76) يا از رنگ سفيد در توصيف نوشيدني هاي اهل بهشت ياد مي کند : بيضاء لذه للشاربين .(صافات/40) از تنوع رنگ هاي ميوه ها به عنوان يک نعمت ياد مي کند : آيا ندانستي که خداوند از آسمان آبي فرو فرستاد . ما بدان آب ميوه هايي با رنگ هاي گوناگون خارج ساختيم و نيز از کوه ها راه ها و رگه هاي سفيد، سرخ و به رنگ هاي مختلف و گاه به رنگ کاملا سياه پديدار نموديم .(فاطر/27)
واقعا اين پرسش مطرح است که اگر تمام اين ميوه ها با طعم و مزه هاي مختلف به يک رنگ بودند، جاذبه اي براي خوردن وجود نداشت و از آن لذتي ايجاد نمي شد . خداوند اين تنوع رنگ ها را در طبيعت يکي از نعمت هاي الهي مي داند. اين شيوه از توصيف در طبيعت نسبت به ابرها، بادها، کوه ها، دشت و بيابان ها و سبزي ها نيز صادق است . به عنوان نمونه مي توان به آيات زير مراجعه کرد: سوره نباء/14، اعراف/57، نازعات/32 و فاطر/27 .
جالب اين جاست که يکي از محورهاي طبيعت، زمانها و مکانهاست . همان طور که برخي از مکان ها داراي زيبايي و جاذبه است، برخي مکان ها در فرهنگ قرآن ارزشمند و مقدس و معنويت آفرين است مانند مسجدالاقصي، مسجدالحرام، کوه طور و محراب زکريا . همين طور از بعد معنوي برخي زمان ها در طبيعت ارج و منزلتي خاص دارند و روح افزا هستند . اين زمان ها، مانند مکان هاي لذت بخش، شادابي معنوي به ارمغان مي آورند و خداوند، رحمت و عنايت مخصوص در آن اوقات به انسان ها دارد و به عنوان نمونه در قرآن از وقت سحر، صبحگاهان به عنوان زماني بس ارجمند ياد مي کند و مي فرمايد : در آن هنگام به عبادت و راز و نياز مشغول باشيد . کسي که در اين زمان با خدا ارتباط پيدا کند از فرصت هاي ديگر بهتر و ارجمندتر است . زيرا اميد است که پروردگار چنين شخصي را که در اين ساعت بيدار مي شود به عبادت و راز و نياز با خدا مشغول مي شود به مقامي ستوده برساند(اسراء/79).
صبح و نسيم صبحگاهي يکي از بهترين اوقات طبيعت است که براي ورزش و استشمام هواي آزاد استفاده مي شود، اما قرآن اين زمان را هم براي لذت معنوي و هم براي لذت مادي از بهترين فرصت ها معرف مي کند . خوشا به حال آن انسان هايي که به جاي خواب در اين زمان بيدارند و لذت بهره گيري از صبح را به غفلت خواب جايگزين نمي کنند .
اهداف ذکر طبيعت
مهم ترين نکته، جهت گيري ذکر طبيعت در قرآن است . انسان ها به ويژه مخاطبان قرآن، کم و بيش طبيعت ياد مي کند تا اثبات مانع کند و از پيچيدگي ها و شگفتي ها ي طبيعت به عنوان مظاهر خلق خدا ياد کند . به عنوان نمونه : سوره انعام آيه 1 و احقاف/1-3 .
البته گاهي در ابعاد دقيق تر زيبايي هاي طبيعت بازگفته مي شود، مانند دلالت بر توحيد يا تنزيه خداوند از داشتن فرزند (انعام/100-101) يا داشتن نظم و پيوند . يا ذکر آن ها توجه دادن به عظمت، قدرت، تدبير و رحمت و حکمت گسترده علم الهي است.(زمر/71، فرقان/60-62، حج/61، انعام/63-64، نور/45) .
و جالب تر از همه اين ها که نشان دهنده تعادل و واقع گرايي قرآن مي باشد، تشويق به بهره برداري از طبيعت و استفاده از لذات حسي است(انعام/142-144) . به نظر من اين شيوه بيان از ويژگي در قرآن است که به شکل معتدلي ما را در استفاده از طبيعت تشويق مي کند .
به همين دليل در جايي قرآن در خطاب به پيامبر مي گويد: بگو زيورهاي را که خدا براي بندگانش پديد آورده و نيز روزي هاي پاکيزه را چه کسي حرام گردانيده؟ بگو اين نعمت ها در زندگي دنيا براي کساني است که ايمان آورده اند(اعراف/32) .
نکته ديگر ذکر شگفتي هاي طبيعت در قرآن به اين جهت است که از غرور و عجب و خودخواهي باز دارد و نور ايمان در دلها ايجاد شود . يا از رفتار گذشته ها عبرت بگيرد.
گاهي قرآن با ذکر نمونه اي از طبيعت در جهت تربيت نفس و جلوگيري از غفلت او سخن مي گويد: مثلا در آن جا که از طوفان دريا و تلاطم کشتي ها سخن مي گويد و اين حالت طبيعت را بيان مي کند از آن جهت که انسان در حالت گشايش و وفور نعمت خدا را فراموش مي کند و به هنگام سختي و فشار به ياد پروردگار مي افتد؛ خدا اين حالت را در ضمن حادثه اي طبيعي ذکر مي کند :
او کسي است که شما را در خشکي و دريا مي گرداند، تا وقتي که در کشتي و در حالت آرامش هستيد که با بادي خوش در حرکت است افرادي در اين حالت شاد هستند .(و از ياد خدا غافل)، اما بناگاه بادي سخت بر آن ها وزد و موج از هر طرف بر ايشان تازد يقين کنند که در محاصره افتاده اند، در آن حال خدا را پاکدلانه مي خوانند که اگر ما را از اين ورطه برهاني، قطعا از سپاسگزارانيم(يونس/22) .
اين ها نمونه هايي از اهداف ذکر طبيعت است، البته اهداف بسياري در ذکر طبيعت مي باشد که به همين نمونه ها بسنده شد، چنانکه مباحث ديگري در ذکر طبيعت مطرح است، مانند اسلوب قرآن در توصيف طبيعت، مقايسه ميان شيوه قرآن و شيوه کتاب هاي مقدس، اعجاز علمي قرآن در بيان مسائل طبيعي و موضوعات ديگري که هر يک بحث مستقلي را مي طلبد .
پ: به ندرت در مي يابيم که پديده هاي خارق العاده گرداگردمان را فرا گرفته اند . معجزه ها پيرامونمان رخ مي دهند، نشانه هاي خدا راه را به ما نشان مي دهند، فرشتگان تمنا مي کنند صداشان را بشنويم -اما، از آن جا که آموخته ايم که قواعد و فرمول هايي براي رسيدن به خدا وجود دارد، به هيچ يک از اين پديده ها توجه نمي کنيم . نمي فهميم که او جايي است که ورودش را روا بدارند .
دين
انسان با تحولي که به تبع انقلاب معنوي اسلام در جهان ايجاد شده است وضع تازه اي در برابر هستي خواهد يافت . «من»، يعني «کيفيت حضور انسان در عالم وجود» است که دگرگون خواهد شد و اگر اين ديگرگوني در ادبيات بازگويي شود، بايد منتظر بود که ادبيات داستاني تسليم تحولي عظيم حتي در فرم و قالب بشود . نبايد رمان معاصر را همچون ظرفي بينگاريم که درباره مظروف خويش بي طرف است و به همان سهولت که آب در پياله جاي خويش را به شربت وا مي گذارد، رمان نيز محتواي تفکر معنوي را بپذيرد . سخت به اشتباه رفته ايم اگر چنين بينديشيم . رمان نويس چيزي را جز تجربيات حيات يخويش که چگونگي حضور او در عالم تعين مي بخشد نمي نويسد؛ نمي تواند بنويسد .
کاراکترها همه از بطن نويسنده پاي به عالم داستان مي گذارند و به اين لحاظ چاره اي نيست مگر آنکه آنان را مراتب و وجوه مختلف و متعدد «من» بدانيم . تا اين «من» متحول نشود، رمان نويسي متحول نخواهد شد و محتواي ديگري را نخواهد پذيرفت .
انقلاب امري خلاف آمد عادت است، يعني عادت نه قادر به آفرينش انقلاب است و نه قادر به حفاظت از انقلابي که روي مي نمايد... و نه آن که مي تواند انگيزه هاي انقلاب را بخشکاند . اگر عادت مي توانست چنين کند عادات و ملکات لازم با پنجاه سال حکومت پهلوي طلب انقلاب را در دل ها و سينه ها يکسره نابود مي کرد، اما چنين نشد و چنين نيز نخواهد شد . هر چند خود انقلاب اسلامي بعد از هدم عادات گذشته و ملکات تازه اي را به همراه بياورد، اما با تزريق اين عادات در قالب ظاهري رمان و داستانسرايي با تقليد از فرم رمان، ادبياتي داستاني متناسب و هم شأن انقلاب به وجود نخواهد آمد .
بايد از ميان انسان هايي که تحول معنوي انقلاب اسلامي را به جان آزموده اند و جوهر رمان را نيز شناخته اند کساني مبعوث شوند که اين وظيفه را بر عهده گيرند و نبايد انتظار داشت که نتايج مطلوب به آساني و بي زحمت و ممارست بسيار فراچنگ آيد .
رسولان انقلاب بايد به «جوهر» رمان دست پيدا کنند نه «فرم و قالب» آن؛ و البته از آن جا که اين روزگار، روزگار اصالت روش ها و ابزار است، بدون ترديد .
تا جوهر رمان مسخر ما نشود فرم و قالب آن نيز به چنگ ما نخواهد آمد . و اين سخن در باب ديگر هنرها نيز صادق است .
انسان
چه نيرويي غير از خالق مي تواند از خاک تيره و خاموش، انساني متمدن و سراسر نور و لطافت و زيبائي خلق کند؟ در شماره گذشته آفرينش انسان از نظر دانشمندان، اجمالا مورد بررسي قرار گرفت و اينک به سراغ قرآن و احاديث مي رويم تا ببينيم خداوندي که خود خالق هستي و انسان است؛ در اين باره چه مي فرمايد . و همچنين نظر خاندان وحي که پيوسته با خالق هستي بخش در ارتباط بودند، چيست؟
آفرينش انسان از نظر قرآن
از آياتي که خداوند متعال در آن ها به آفرينش انسان اشاره مي کند، و آن را نشانه اي از عظمت و خلاقيت خود مي شمارد، آيه بيستم سوره روم و در اين آيه به آفرينش و مواد اوليه انسان نخستين که مهم ترين نعمت و موهبت الهي به انسان است، توجه داده شده است. چنانکه مي فرمايد:
"يکي از نشانه هاي او اين است که شما را از خاک آفريد و سپس شما انسان هايي شديد که در روي زمين پراکنده گشتيد ."
چرا از ميان اين همه مخلوقات جهان هستي، خداوند متعال آفرينش انسان را که جزئي از مخلوقات است، نشانه اي از قدرت خلقت خود به حساب مي آورد ؟
زيرا که ديباچه هر کتابي خلاصه و فشرده مطالبي است که در آن کتاب نوشته شده است . و ديباچه کتاب آفرينش، انسان است که در هر جمله و صفحه آن کتاب، علوم و فنوني نهفته است و هر کدام از آن صفحات، دانش و تخصص مخصوص به خود را مي طلبد . مثلا علم طب انسان را از نظر جسم و تن مورد بررسي قرار مي دهند . و روانشاسي از جهت روان، و فقه از نظر احکام و ...
شگفتيهاي آفرينش انسان
از اميرالمومنين علي عليه السلام نقل شده است که فرمود :
«اي بشر آيا خيال مي کني که به ظاهر جسم کوچکي هستي، در صورتي که در وجود تو جهاني پر از رمز و راز نهفته است .»
" تو يک کتاب آشکاري هستي که هر يک از حروف و کلمات آن کتاب آشکار کننده نهان خلقت بزرگ است ."
واقعاً انسان چه مخلوق عجيبي است که ابعاد گوناگون آن هنوز براي بشر ناشناخته است . چنانکه علي عليه السلام مي فرمايد:"مَن عرَفَ نَفسَهُ فَقَد عرفَ رَبَّهُ " هرکس خودش را بشناسد، خداي خود را شناخته است .
انساني که کرات مختلف و درياها و خشکي ها را تسخير کرده و با پيشرفت سريع علمي خود، دنيا را مانند يک دهکده کوچک قرار داده، و در يک زمان خيلي کوتاه ازتمام گيتي باخبر مي شود و اطلاعات علمي خود را در اختيار ديگران مي گذارد و اطلاعات ديگران را بلافاصله دريافت مي کند؛ چگونه از خاکي آفريده مي شود که يک ماده بي حرکت و خاموش است؟ چه نيرويي غير از خالق توانا مي تواند از خاک تيره، انسان متمدن و سراسر نور و لطافت و زيبايي بيافريند و هوش و ذکاوتي به او عطا کند که دنيا را به استخدام خود درآورد؟
آيه ي ياد شده به دو نمونه از قدرت خلاقيت خداوند متعال اشاره مي کند :
1- آفرينش انسان از خاک ممکن است اشاره به خلقت اوليه انسان که مخلوطي از آب و خاک، آن هم از انواع مختلف خاکهاي تيره، قرمز، سبز، سخت، نرم، خشن، ملايم و سخت و ... باشد .
با اشاره به نطفه و غذاي انسان است که باز از خاک به صورت ميوه جات و سبزيجات و ... به دست مي آيد و با آن غذاها سلول به وجود مي آيد و از آن سلول ها نطفه ساخته مي شود و از نطفه؛ انسان .
دکتر «الکسيس کارل» مي گويد:
« عناصر تشکيل دهنده نطفه انسان ابتدا از فرآورده هاي خاکي مانند: آهن، مس، کلسيم، يد و ... تهيه مي شود که زمين آن ها را به صورت ميوه ها و سبزيها در مي آورد و گياهان در بدن دام ها به لبنيات و گوشت تبديل مي شوند و بدن انسان با استفاده از آن ها نطفه و اسپرم را مي سازد .»
2- در مواردي به کار مي رود که کاري يک مرتبه انجام گيرد يعني خداوند قدرت انتشار و توليد مثل به انسان عطا کرد و در مدت کوتاهي نسل بشر زياد شد. که اگر زمينه توليد مثل و توالد و تناسل را در نهاد انسان قرار نمي داد، امکان نداشت نسل بشر رو به افزايش بگذارد .
آفرينش بي سابقه
مي دانيم که هر سازنده و پديدآورنده اي ابزار و ماده اوليه مي خواهد اما خداوند متعال همه موجودات از جمله انسان را بدون سابقه و ابزار و ماده اوليه آفريد :
« اِبتداعَ ما خلقَ بِلا مِثالٍ سَبَقَ و لا تَعَبٍ و لا نَصَبٍ و کُلَ صانِعِ شَي ءٍ فَمن شَي ءٍ صَنَعَ ما خَلَق »
خدا هرچه آفريده، ابتکاري و بدون سابقه بوده، نقشه اي از پيش در ميان نبوده و رنج و تلاشي تحمل نکرده، هر سازنده اي مايه و مواد اوليه اي مي خواهد که از آن چيزي بسازد؛ ولي خدا بي مايه و مواد اوليه همه چيز را آفريد »
خداوند متعال در مورد خلقت اوليه انسان در آيات متعددي با لفظ "تراب" و "طين" تعبير آورده و بيان فرموده است که انسان را ابتداءً از خاک آفريده است .
چنانکه در اين باره جريان حضرت عيسي عليه السلام را با آدم عليه السلام که کاملاً مستقل، و از خاک به وجود آورده، مقايسه مي کند و مي فرمايد : " اِنَّ مَثَلَ عيسي عِندَاللهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تراب " اين آيه تصريح دارد بر اين که حضرت آدم عليه السلام مستقلاً از خاک گرفته شده زيرا که قرآن براي آدم نه پدري قايل است و نه مادري . و تبدّل انسان از موجودات ديگر را نفي مي کند و مي فرمايد : " بداُ خَلقَ الاِنسانِ مِن طين..." " ...خداوند انسان را ابتداء از خاک آفريد " "حالا خاک چه مراحلي را پشت سرگذاشته، در آيات متعدد متذکر مي شود مانند : سوره هاي سجده /7 - مومنون /12- حجر/26- الرحمان/14 که حاکي از مراحل خاک، گل و لاي، گِل خشکيده (مانند سفال)، گِل چسبنده و ... است .
آفرينش انسان از ديدگاه احاديث
اميرالمومنين علي عليه السلام در اين زمينه مي فرمايد:
«خداوند مقداري خاک از قسمت هاي سخت و نرم زمين، و خاکهاي مستعد، شيرين و شوره زار گرد آورده، و آب بر آن افزود تا گلي خالص و آماده شد، و با رطوبت، آن را به هم آميخت تا به صورت موجودي چسبناک درآمد و از آن صورتي داراي اعضاء و جوارح، پيوستگيها، گسستگيها آفريد، آن را جامد کرد تا محکم شود و صاف و محکم و خشک ساخت تا وقتي معلوم و سرانجامي معين . و آنگاه از روح خود در او دميد، و داراي افکاري قرار داد که به وسيله آن در موجودات تصرف نمايد، به او جوارحي بخشيد که به خدمتش پردازد و ابزاري عنايت کرد که وي را به حرکت درآورد، نيروي انديشه به او بخشيد که حق را از باطل بشناشد، و همچنين ذائقه، شامه و وسيله تشخيص رنگ ها و اجناس مختلف در اختيار او قرار داد و او را معجوني از رنگ هاي گوناگون و مواد موافق و نيروهاي متضاد و اخلاط مختلف حرارت، برودت، رطوبت، يبوست، ناراحتي و شادماني ساخت .
« عبدالله بن يزيد بن سلام » از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله در مورد آفرينش آدم و اين که چرا "آدم" ناميده شد، پرسيد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند :
براي اين که از خاک و گرد و غباري روي آن آفريده شده است. گفت : آيا آدم از تمامي خاکها آفريده شد، يا از يک نوع از خاک؟ فرمود: بلکه از تمامي خاکها، زيرا که اگر از يک نوع خاک آفريده شده بود، همديگر را نمي شناختند، و همه با يک قيافه آفريده مي شدند. گفت : آيا در دنيا مثلي براي انسان ها هست؟ فرمود: خاک؛ چرا که خاک انواع و اقسامي دارد: خاک سفيد، سبز، سرخ مايل به سفيدي، غبار آلود(سفيد کدر)، سرخ، صاف، سرد، شوره زار، خشن، نرم . لذا مردم هم مانند خاکها نرم، خشن، سفيد، زرد، سرخ، و ... به رنگ خاکها آفريده شدند .
پس حيات و هستي، نشانه اي از قدرت بي چون و چراي الهي است و به هيچ وجه جنبه مادي ندارد.
تکامل
بر اساس اين نوشته خداوند جهان و جانداران ساکن آن را در شش روز آفريده و آدمي آخرين آفريده او است.
نظريه هاي بعدي عبارت بودند از خلق الساعه و ثبوت انواع که تا قرن 18 و 19 تائيد مي شدند.
در قرن 19 انديشه پيوستگي جانداران و پيوستگي تاريخي آن ها يعني نظريه تکامل به فکر معدودي از متفکران رسيده بود. يکي از تئوري هاي مهم تکاملي از لامارک زيست شناس فرانسوي است که به سال 1809 به چاپ رسيد . لامارک براي بيان چگونگي وقوع تکامل دو نظريه استعمال و عدم استعمال اندامها و ارثي بودن صفات اکتسابي را عنوان کرد. وي مشاهده کرده بود که اگر اندامي از بدن يک جاندار استعمال مي شود بزرگتر و کارآمدتر مي شود و اگر عضوي به کار نيفتد کوچک مي شود و تحليل مي رود .
بنابراين جاندار در نتيجه ناهماهنگي در استعمال اندامهاي مختلف بدن در طول عمر خود ممکن است تا حدي تغيير يابد و بعضي از صفات را کسب کند . لامارک اين گونه صفات را وراثتي و قابل انتقال به اخلاف مي پنداشت .
اين تئوري بسيار موفقيت آميز بود و به اشاعه انديشه تکامل کمک بسيار کرد . اما سرانجام معلوم شد که نظر لامارک نادرست است . چون هر گونه تغييري که بر اثر استعمال يا عدم استعمال يا به هر علت ديگر در سلولهاي ديگر بدن به غير از گامتها رخ دهد تاثيري در ژن هاي سلولهاي زاينده نخواهد داشت و قابل انتقال به نسل بعدي نيست .
نظريه داروين- والاس در مورد تکامل
در سال 1858 داروين و والاس با هم تئوري جديدي درباره تکامل اعلام داشتند که جانشين تئوري لامارک شد . داروين اين تئوري جديد را پروراند و به صورت کتابي تنظيم کرد . اين اثر معروف که به نام اصل انواع به وسيله انتخاب طبيعي يا بقاي نژادهاي مناسب در تنازع بقا است در سال 1859 انتشار يافت . داروين و والاس محيط را علت اصلي انتخاب طبيعي مي دانستند، يعني محيط تدريجا جانداران داراي صفات نامساعد را از بين مي برد و جانداران داراي صفات مساعد را حفظ مي کند. پس از گذشت نسل هاي زياد و متوالي و تأثير مداوم انتخاب طبيعي، سرانجام گروهي جاندار يک صفت يا تعدادي صفات جديد و مساعد را به درجه اي جمع خواهد کرد که به صورت گونه اي جديد از گونه اجدادي ظاهر خواهد شد .
همواره اين سئوال مطرح مي شد که منبع اين تفاوت هاي فردي مهم چيست؟ و تفاوت هاي فردي چگونه به وجود مي آيند. اين جا بود که داروين ناگزير شد به نظريه لامارک يعني وراثت صفات اکتسابي پناه ببرد . اما تدوين پاسخ درست مربوط به تفاوت هاي فردي شش سال پس از انتشار کتاب اصل انواع و هنگامي آغاز شد که مندل قوانين وراثت را اعلام داشت . ولي حاصل مطالعات مندل بيش از 30 سال در ابهام ناديده ماند و پيشرفت شناخت مکانيسم هاي تکاملي نيز به همان نسبت به تاخير افتاد . انتخاب طبيعي فقط به عنوان بخشي از مکانيزم تکامل شناخته شده است . زيرا داروين و والاس توضيحي ناقص از تکامل عرضه داشتند، اما به طور کلي آنان نخستين کساني بودند که جهت درست تکامل را نشان دادند .
تکامل فرايند دو مرحله اي
مکانيزم تکامل را مي توان اثر انتخاب طبيعي بر تفاوت هاي ژنتيکي که در ميان افراد يک جمعيت ظاهر مي شوند، دانست . جمعيت، گروهي از افراد يک نوع جاندار است که در يک محل زندگي کرده و با هم زاد و ولد مي کنند و ژن ها آزادانه در ميان آن ها توزيع مي شوند . گوناگوني ژنتيکي ممکن است از نو ترکيبي حاصل از توليد مثل جنسي، از جهش يا از هر دو اين پديده ها ناشي نشود . اگر چنين جانداراني باقي بمانند و اولاد بياورند، در آن صورت خاصه هاي ژنتيکي جديد آن ها در خزانه ژن جمعيت باقي خواهد ماند. اين تازه هاي ژنتيکي در طول نسل هاي متوالي مي توانند در تعداد بيشتري از افراد جمعيت يا در همه آن ها گسترش يابند .
مفهوم واقعي انتخاب طبيعي، توليد مثل افتراقي است . يعني بعضي از افراد يک جمعيت بيش از ديگر افراد آن اولاد به جا مي گذارند و نسبت به افرادي که اولاد کمتري از آن ها مي ماند، درصد بيشتري از ژن به خزانه ژني نسل بعد، انتقال مي دهند . اگر توليد مثل افتراقي در طول چند نسل ادامه يابد، آن هايي که فرزندان بيشتري توليد مي کنند، تدريجا سهم بزرگتري از افراد کل جمعيت را به وجود آورد . در نتيجه ژن هاي آن ها در خزانه فزونتر خواهد شد . پس امکان دارد صفت جديدي که در يک فرد جاندار پديد مي آيد، از راه توليد مثل افتراقي و به مرور زمان، به صورت خوصيت استاندارد تمامي يک جمعيت درآيد.
نتيجه گيري کلي
بر اساس نظريه امروزي تکامل، انتخاب طبيعي نيرو در اساس خلاقه به شمار مي آيد که نوآورهاي ژنتيکي را در ميان افراد بيشتري گسترش مي دهد . هر چند که به از ميان رفتن افرادي که از نظر توليد مثل صلاحيت ندارند، مي انجامد.
افرادي را که از نظر رفتاري، يا از نظر اجتماعي، صلاحيت ندارند، الزاما از ميان نمي برد . قويترين و بزرگترين جاندار يک جمعيت ممکن است از نظر رفتاري بسيار صالح باشند، از نظر توليد مثل و از نظر تکامل، فاقد صلاحيت خواهند بود .
از سوي ديگر ممکن است فردي رنجور و ضعيف، از نظر رفتاري يا اجتماعي صلاحيت نداشته باشد، اما اولاد زيادي به وجود آورد. انتخاب طبيعي در اساس از طريق توليد مثل واقع مي شود نه از راه تنازع بقا. تنازع بقا براي بقا روي مي دهد، ولي غالبا جنبه فيزيکي محض دارد و ممکن است به صورتي غير مستقيم بر موفقيت جاندار در امر توليد مثل نيز موثر افتد . اين عوامل نيز در حد خود مي توانند اثرات تکاملي به بار آورند . اما مهمترين نتيجه حاصل نه تنازع، نه از ميان رفتن و نه حتي بقاي فرد است . بلکه آن چه سرانجام خاصل مي شود، بلکه آن چه سرانجام حاصل مي شود، موفقيت نسبي در امر توليد مثل است .
اعتقاد به حضور خدا در تمام ابعاد زندگي
روش ذن بوديسم
در ذن گفته مي شود که ذهن انسان مانند يک درياچه با امواج متلاطم است هنگامي که آب سطح درياچه آرام بگيرد آنگاه نور زيباي ماه (خداوند) بر سطح درياچه منعکس خواهد شد و فرد به اشراق خواهد رسيد . نيازي به جستجوي حقيقت نيست . حقيقت همه کران تا کران عالم هستي را در بر گرفته است و ما فقط کافي است حجاب ذهن را کنار بزنيم تا حقيقت همچون جويباري در وجود ما جاري شود.
ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست
حافظ تو خود حجاب خودي از ميان برخيز
شايد بتوان گفت بر اساس اين ديدگاه ما زيادي به حقيقت نزديک هستيم و همين مسئله مشکل آفرين شده است . درست مانند کسي که صورتش به کوه بزرگي چسبيده باشد و نتواند کوه را ببيند . او لازم است مقداري عقب برود تا از دور کوه را ببيند . تفکر هيچ مي تواند دور نماي حقيقت را به ما نشان دهد .
در روش ذن، سالک در حالت ذاذن (چهارزانو) مي نشيند و ساعت هاي متمادي به هيچ فکر مي کنند و با اين کار دو نادي آيدا و پنگالا را در خويش آرام مي سازد . با انجام اين کار گاهگاهي بارقه اي روحاني او را مي ربايد. با تداوم تمرين، اين ربايش ها کم کم زياد مي شود تا آن جا که در نهايت به حالت اشراق دست مي يابد.
در روشي ديگر، استاد ذن به شاگرد يک کوان يا معما مي دهد که اين معما خلاف منطق است و ذهن قادر به حل آن نيست فرضا مانند شنيدن صداي يک دست! و يا دو به علاوه دو مساوي پنج! شاگرد مدت ها به اين معما ها فکر مي کند و عاقبت ذهن خسته شده و ناگهان لذتي عجيب را احساس مي نمايد . اين امر از آن جا ناشي مي شود که چون معما خلاف منطق است دو نادي آيدا و پنگالا قادر به حل آن نيستند و لاجرم آرام مي گيرند با اين کار کانال سوشومنا و چاکراي ساهاسرارا باز شده و شاگرد رفته رفته به اشراق مي رسد. به نظر مي رسد شمس تبريزي نيز براي در اولين ديدار خود با مولانا از اين روش استفاده کرده باشد . او سوالي از مولوي مي کند که روح پاک مولوي براي يافتن جواب آن سخت به تقلا مي افتد و در نهايت با کمک جان بيدار(کنداليني) شمس تبريزي به حال شيفتگي مي رسد .
روش اهل نظر و زيبا بيني
يکي از سريعترين و زيباترين و ديوانه کننده ترين روش ها روش زيبابيني است . اين روش بر نظريه حضرت افلاطون در مورد زيبايي استوار است . بر اساس نظر افلاطون چون در انسان گرايش به خير و يا زيبايي مطلق وجود دارد پس خير مطلق و زيبايي مطلق هم وجود دارد . افلاطون مي گويد حقيقت خير و زيبايي همه يک چيزند . زيبايي حقيقت است و حقيقت همان زيبايي است . خداوند زيبايي است پس زيبايي خود خداوند است! به عبارت ساده هنگامي که انسان در حال ديدن زيبايي چيزي مانند برگ يک گل است، او در حال ديدن خداوند است! او دارد به طور مستقيم به ساحت پاک پروردگار نگاه مي کند! مستقيم ترين راه به سوي خداوند! مملو از شادي و شعف! از اين جا يک شاخه بسيار هيجان انگيز عرفان آغاز مي شود . اکثر مردم نمي دانند که در پايان راه زيبابيني چه گنجي در انتظار آن هاست .
دل هر ذره که بشکافيش
آفتابيش در ميان بيني
تصور آنها از زيبايي بيني اين است که يک روز تعطيل به طبيعت بروند و هوايي تازه کرده و مجددا زندگي ماشيني خود را با روحيه تازه شروع کنند!
در اين روش انسان کم کم ظرفيت زيبايي بيني خود را افزايش مي دهد تا آن جا که به زيبايي و خير مطلق يعني خداوند مي رسد . درست مانند يک جاده با صفاي کوهستاني که پس از ديدن مناظر دلکش و رودخانه هاي خروشان در آخر به دريايي مملو از شادي و زيبايي ختم شود . اين درياي نور و شادي اشراق است .
قطره درياست اگر با درياست
ورنه قطره قطره و دريا دريا است
حضرت افلاطون منشا زيبايي هاي جهان را خداوند مي داند . او مي گويد کساني که زيبايي را مي پرستند در واقع زيبايي الهي را مي پرستند . افلاطون معتقد است انسان هر چه در عالم معرفت دارد از نور خداوند است و آن نور حقيقي است که چشم انسان را بينا مي کند . افلاطون اصل زيبايي عالم را در خود آن مي داند . به نظر ابن عربي نيز عالم هيچ چيز جز زيبايي نيست . عالم مظهر ظهور اسماء حق است . فريتوف شوان مي گويد زيبايي شکوه حقيقت است . او مي گويد زيبايي داراي بار و معنايي بس متعال است و تنها نمودي دلپذير و يا سودمند نمي باشد .
زيبايي بيني باعث باز شدن چاکراي هفتم و فعال شدن شاهراه خداوند مي گردد .
زيبايي مقوله اي غير قابل وصف است يعني زيبايي پديده اي است که ذهن قادر به تجزيه و تحليل منطقي آن نيست و اصولا زيبايي خود نوري است که از جانب پروردگار مي تابد . اين خداوند است که به وسيله زيبايي هاي جهان به شما مي خندد! يک زن زيبا در خيابان، يک گل وحشي در مرغزار، يک ستاره دل انگيز در آسمان همه لبخندهاي خداوند اند .
در عرفان ايراني عارفان به نظر بازي و زيبا بيني شهره اند. نظر بازي يکي از ارکان عرفان ايراني است .
يک تکه رطب دل عارف مي برد
و يا
اهل نظر هر دو جهان به يک نظر ببازند
ميخواره و سرگشته و رنديم و نظرباز
و آنکس که چو ما نيست در اين شهر کدامست؟
عاشق و رند و نظربازم و مي گويم فاش
تا بداني که به چندين هنر آراسته ام!
صوفيان جمله حريفند و نظر باز ولي
زين ميان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
سالک در اثر سير و سلوک و غور در طبيعت داراي مهارت فوق العاده اي در زيبايي شناسي خواهد شد به گونه اي که يک عدد سوسک سياه براي او منظره اي بسيار دل انگيز و زيبا به نظر خواهد آمد . يک برگ درخت حالتي همچون ديدار هزاران گل سرخ زيبا را در او ايجاد خواهد کرد . در نظر او همه اجزاي طبيعت داراي طبيعت زيبايي خاص خود هستند . سهراب مي گويد :
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
که چرا مي گويند : اسب حيوان نجيبي است و کبوتر زيباست
و چرا در قفس هيچ کس کرکس نيست؟
چشم ها را بايد شست جور ديگر بايد ديد .
جهان هستي تابلوي نقاشي خداوند است . هر گوشه اين تابلو حيرت انگيز و زيباست . پاي يک مارمولک همان قدر مفتون کننده است که يک قطره شبنم! به عبارت ديگر هر جزء ناچيز از طبيعت خود داراي کمال بي نهايت است .
مرا شيوه چشم تو کافي است
رياضت کش به بادامي بسازد
مرتاضان هندي چهل روز رياضت مي کشيدند و هر روز را تنها با خوردن يک بادام سپري مي کردند . خداوند داراي آنچنان شأن بلندي است که تنها ديدن چشم بادامي او براي ما کافي است . خداوند براي کسي کارت دعوت نمي فرستد ولي کارت دعوت او همه جا پر است . مي توانيد يکي از اين کارت هاي دعوت را برداريد و به با شکوه ترين ضيافت جهان هستي برويد .
يکي از کساني که به اشراق رسيده است دوستم سهراب سپهري است . او در يکي از شعرهايش اين پديده را چنين توصيف کرده است :
صداي پرپري آمد و من از هجوم حقيقت به خاک افتادم
در اين جا صداي باز شدن چاکراي ساهاسرارا با صداي پرپر و اتحاد با روح هستي با هجوم حقيقت بيان شده است .
حافظ نيز مي فرمايد :
عوامل موثر بر اشراق
پايين آوردن آستانه تحريک توسط زيبايي
هر کسي يک آستانه تحريک توسط زيبايي دارد. فرضا يک نفر با ديدن يک گل از خود بي خود مي شود و يک نفر ديگر حتي آبشار نياگارا روي او بي تاثير است!
يک تکه رطب دل عارف مي برد
ما بايد به سمت تلطيف دل و قلب برويم . مي توان، آستانه تحريک را پايين آورد .
چه بگويم که ترا نازکي طبع لطيف
تا به حديست که آهسته دعا نتوان کرد .
يکي از راه هاي جالب براي يادگيري غور و توجه به طبيعت، توصيف نوشتاري آن است. ابتدا چند دقيقه عمل تراناکا يا تمرکز چشمي را انجام مي دهيم و سپس به دنبال آن چند دقيقه در مورد زيبايي هاي موضوعي که در مورد آن غور مي کنيم فکر مي کنيم و سپس اقدام به نوشتن و تشريح زيبايي هاي آن مي نماييم فرضا يک تکه سنگ يا چوب را برمي داريم و چند دقيقه با ادب و احترام به آن خيره مي شويم و سپس يک تکه کاغذ و قلم برمي داريم و کليه زيبايي هاي آن را يادداشت مي کنيم . براي مثال يک برگ درخت را جلوي خود بگذاريد و آنگاه شروع کنيد هر چه که مي بينيد از رنگ و طول و عرض و شکل و سلول ها و بوي آن را روي کاغذ يادداشت کنيد و باز سعي کنيد نکات جديدي را پيدا کنيد . اين کار را با يک تکه سنگ و يا منظره يک کوه و يا بدن يک حشره هم اجرا کنيد آن وقت در مي يابيد که از چه نکات شگفت آوري غافل بوده ايد . لئوناردو داوينچي از هيمن تکنيک استفاده هاي فراواني برده است . او خلاقيت خود را مرهون نگاه کردن و دقت در خطوط حاصل از نم و رطوبت روي ديوارها دانسته است !
تمرين ديگر عکاسي و نقاشي در طبيعت است . به طبيعت مي رويم و با يک دوربين کليه مناظر و موضوعاتي که به نظر ما زيبا هستند را عکس مي گيريم . خوشتختانه دوربين هاي ديجيتال امکانات فوق العاده اي را براي گرفتن عکس هاي متعدد و فراوان به ما داده اند .
نقاشي در طبيعت نيز تمرين فوق العاده اي براي احساس زيبايي است و کساني که آن را آزموده اند آرامش و لذت فوق العاده اي را تجربه نموده اند . البته اين کار احتياج به يادگيري فنون نقاشي دارد و کمي دشوار است ولي داراي نتايج حيرت انگيزي است چرا که نقاش زيبايي را با چشمان خود مي بيند و براي لحظاتي آن را در ذهن خود حفظ مي کند و بعد سعي مي کند به وسيله دستان خود آن زيبايي را بر روي کاغذ به تصوير بکشد . اين کار رابطه تنگاتنگ با زيبايي را در او ايجاد مي کند و او ديوانه طبيعت مي گردد .
خيز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنيم
کين همه نقش عجب بر در گردش پرگار داشت
پايين آوردن آستانه تحريک توسط زيبايي، باعث افزايش غير قابل باور حجم لذت ما از زيبايي هاي جهان خواهد شد .
وقتي ديدن يک مورچه مي تواند عارف را منقلب کند، ديدن يک دسته گل رنگارنگ زيبا و يا طلوع آفتاب در يک افق لاجوردي و يا يک آسمان غرق در ستاره با دل شوريده او چه خواهد کرد؟!
مي دانيم که جايي عبوس تر و بدقواره تر از سلولي را در نظر آوريد با ديوارهاي سياه سيماني و يک تخت آهني زنگ زده و تشک و پتويي پوسيده! اين مکان هر انساني را دلتنگ و افسرده خواهد کرد ولي ضعيف براي يک عارف زيبا بين به کلي متفاوت خواهد بود! در و ديوار اين سلول براي او باغي دلگشا به نظر خواهد آمد. زيبايي هاي دانه هاي شن و سيمان ديوارها چيزي کم از زيبايي صحراي آفريقا و زيبايي پتو، چيزي کمتر از فرشي گرانبها نخواهد داشت . يک سوسک سرگردان روي زمين، شاهکاري از آفرينش محسوب خواهد شد گويي غزالي گريزپاي در حال رميدن است!
تراتاکاي اشراقي
عمل ديگر تراتاکاي اشراقي است . تراتاکاي اشراقي ترکيبي از تراناکاي يوگا و روش اهل نظر است . در اين تمرين نگاه انسان بر يک گل و يا سنگ و يا يک تار مو متمرکز مي شود و با انجام اين عمل توجه انسان به نحو عجيبي خدا در دوردست هاي آسمان نيست، خدا هم اينک در جلوي چشم شما است . با تراتاکا سالک متوجه ذات و حقيقت جهان مي شود .
تراتاکا به طور شگفت آوري غفلت انسان را از بين مي برد و حجاب هاي ذهني و رواني ما را کنار مي زند و ما مي توانيم به جهان غيب بنگريم . تراتاکا چاکراي چشم سوم را باز و فکر و روح انسان را پاک مي کند . تراتاکا عملي فوق العاده است . خيره نگاه کردن به طبيعت تمرکز فوق العاده اي را به انسان مي دهد . نگاهي که انسان در حالت عادي به يک کوه و يا يک درخت مي کند بسيار سهل انگارانه و غافلانه است ولي نگاه خيره باعث اجبار فيزيکي انسان در دقت کردن به آن چيزي که در فرا روي او قرار دارد خواهد شد .
انجام عمل تراتاکاي اشراقي چند مرحله دارد .
- خيره شدن بر موضوع تا حد امکان(حداقل يک دقيقه)
- فکر کردن به زيبايي هاي موضوع و نحوه خلقت خداوند (مقايسه آن با هيچ)
- از خود بيخود شدن به جهت ادراک زيبايي
- اداي احترام نسبت به خالق
ابتدا در حالتي کاملا راحت بنشينيد و بر يک موضوع خاص فرضا يک برگ سبز درخت(يا يک سنجاق يا يک حبه قند)با چشم تمرکز کنيد . اين کار را براي دقايقي ادامه دهيد . سپس شروع به فکر کردن در مورد ويژگي ها و زيبايي ها و نحوه خلقت برگ سبز کنيد . در ابتداي کار کمي تلقين را هم به کار ببريد . بعدا خواهيد ديد که اين تلقين به نحو شگفت اوري تبديل به واقعيت خواهد شد . درست مانند اتومبيلي که روشن نمي شود و شما با کمي هل آن را روشن مي کنيد .
براي درک عظمت آفرينش نيز مي توانيد هستي برگ سبز را با نيستي آن مقايسه کنيد . يعني همانگونه که به برگ نگاه مي کنيد همزمان نيستي آن را در نظر بياوريد پس از آن به تفکر در مورد نحوه خلقت آن بپردازيد تصور کنيد اگر خود شما مي خواستيد آن برگ درخت را خلق کنيد چه کارهايي بايد مي کرديد؟ ارزش هر چيزي با ضد آن روشن مي شود فرضا يک جسم سفيد در يک زمينه مشکي بسيار مشخص است براي درک ارزش هنري خلقت يک شي ء بايد هم زمان نيستي آن را در نظر بگيريد و هستي آن را همزمان با نيستي آن مقايسه کنيد تا از معجزه آفرينش شگفت زده شويد!
کيست ستمکارتر از آن کس که متذکر آيات خداوند بشود و از آن روي بگرداند!
اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر ديوار
عقل حيران شود از خوشه زرين عنب
فهم حيران شود از حقه ياقوت انار
از نظر افلاطون زيبايي يک اثر هنري، نه در مواد و مصالح و نه در فرمي است که برگزيده، بلکه در خلاقيتي است که در آن تجلي کرده است مي باشد. او عقيده دارد سرچشمه زيبايي در خلاقيت و آن هم از عالم عقل و در نهايت از احد(خداوند و يا عشق) سرچشمه مي گيرد . ابن عربي و افلاطون هنر بدون دانش را غير ممکن مي دانند . ابن عربي معرفت را اساس هنر مي داند و هر چه معرفت بيشتر باشد هنر اصيل تر خواهد بود و بنابراين وجود و هستي برآمده از دانش است يعني از زيبايي جهان هستي ما در مي يابيم که دريايي از دانش در ماوراء آن قرار دارد .
ادراک زيبايي تا مرحله از خود بي خود شدن بايد ادامه پيدا کند. يعني سالک به جايي مي رسد که ديگر تاب تحمل زيبايي را ندارد! اين همان سرمست شدن از شراب زيبايي است و سالک بايد به شرابخواري خود ادامه دهد تا پيمانه وجود خود را لبريز سازد .
الا يا ايها الساقي ادرکاسا و ناولها
زيبايي لطيفه اي الهي است و درک آن باعث باز شدن چاکراي ساهاسرارا مي گردد اين کار کم کم به جايي مي رسد که و وجود انسان تاب تحمل عظمت وصف ناپذير زيبايي هاي جهان را نمي کند بنابراين از خود بيخود مي شود . اين حالت در نهايت به باز شدن چاکراي ساهاسرارا و اشراق ختم مي شود .
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد
تکيه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
درک اشراق و خداوند مانند ديدن عکس هاي سه بعدي کامپيوتري است در ابتداي کار چيزي به جز شکل هاي درهم و برهم چيزي ديده نمي شود ولي پس از مدتي انتظار ناگهان لطيفه اي روحاني شما را مي ربايد . اگر شما در حين انجام تراتاکاي اشراقي پنج زيبايي را ديديد و آن را روي کاغذ يادداشت کرديد معناي آن اين است که شما پنج بار خدا را ديده ايد و يا بهتر بگويم پنج بار اشراق را در مقياس بسيار کوچک تجربه کرده ايد منتها آن قدر اين حالت سريع و لطيف و ظريف بوده است که شما متوجه آن نشديد ولي بر اثر تمرين اين دانه هاي کوچک در سرزمين دل شما رشد خواهند کرد و بزرگ خواهند شد و تمام وجود شما را مملو از نور و زيبايي و شعف خواهند ساخت . اشراق در يکي از لحظات ديدن زيبايي روي خواهد داد .
تراتاکاي اشراقي عملي مقدس است و بايد با ادب و احترام بسيار انجام گيرد مگر نه اين است که شما در آستانه ديدن پروردگار هستيد؟ بعد از انجام عمل تراتاکاي اشراقي بهتر است موضوع مورد مطالعه را به عنوان آيه اي از آيات خداوند و به نشانه عشق او ببوسيد . همانگونه که دست يک خانم زيبا بوسيده مي شود شما هم موضوع مورد توجه را به نشانه عشق نسبت به حضرت پروردگار ببوسيد . به هر صورت که مي توانيد عمل تراتاکاي اشراقي را تمرين کنيد . پس از مدتي پيشرفت به آن چنان لذت و عشقي خواهيد رسيد که زمين را از فرط لذت گاز خواهيد گرفت ! تراتاکاي اشراقي جواهر گرانبهايي است .
وحي
اعجاز قرآن
مي دانيم پيغمبر ما خاتم است و دين او خاتم و جاودانه است و بلکه پيغمبران گذشته همه مقدمه بوده اند؛ يعني در واقع مراحل ابتدايي را ميگذرانده اند و بشر هم در مکتب آن ها مراحل ابتدايي را پشت سر مي گذاشته تا آماده بشود براي مرحله نهايي و با آمدن دين خاتم ديگر پيامبر جديدي در عالم نخواهد آمد و اين دين به صورت پايدار در عالم باقي خواهد ماند .
دين خاتم در بسياري از خصوصيات با اديان ديگر تفاوت دارد .
يکي از آن خصوصيات، معجزه دين خاتم است؛ البته معجزه اصلي آن .
معجزات پيامبران ديگر از نوع يک حادثه طبيعي بوده است مثل زنده کردن مرده يا اژدها شدن عصا، و يا شکافته شدن دريا و امثال آن ها .
اين ها هر کدام حادثه اي موقت است . يعني حوادثي است که در يک لحظه و در يک زمام معين صورت مي گيرد و باقي ماندني نيست .
اگر مرده اي زنده شود زنده شدن او در يک لحظه انجام مي گيرد و چند صباحي هم ممکن است زنده بماند ولي بالاخره مي ميرد و تمام مي شود .
اگر عصايي اژدها مي گردد يک امري است که در يک ساعت معين رخ مي دهد بعد هم بر مي گردد به حالت اوليه اش .
معجزاتي که انبياء گذشته داشته اند همه از اين قبيلند . حتي بعضي از معجزات خود پيغمبر؛ مثل آن ها که قبلا اشاره کرديم .
نيز از جمله اين گونه معجزات است . رفتن پيغمبر از مسجدالحرام به مسجد الاقصي يا شق القمر در شبي يا روزي انجام مي گيرد و تمام مي شود .
ولي براي دين جاودان که مي خواهد قرنها در ميان مردم باقي باشد، چنين معجزه اي که مدتي کوتاه عمر دارد؛ کافي نيست . چنين ديني معجزه اي جاودان لازم دارد .
و لهذا معجزه اصلي خاتم الانبياء از نوع کتاب است . پيغمبران ديگر کتاب داشته اند و معجزه هم داشته اند ولي کتابشان معجزه نبود و معجزه شان هم کتاب نبود .
موسي تورات داشت و خودش هم مي گفت تورات من معجزه نيست معجزه من غير از تورات است .
ولي پيغمبر اسلام اختصاصا کتابش معجزه اش نيز هست البته نه به معناي اين که او معجزه ديگري نداشته است؛ بلکه به اين معني که کتابش هم معجزه است و اين لازم ه دين خاتم و دين جاودان است .
مطلب ديگري در مورد دين خاتم هست که باز يکي از رازهاي خاتميت به شمار مي آيد و آن اين است که دوره خاتميت نسبت به دوره هاي گذشته نظير دوره نهايي و تخصصي است نسبت به دوره هاي ابتدايي يعني دوره صاحب نظر شدن بشر است .
دانش آموز در دوره دبستان و دبيرستان فقط به او مي گويند و او ياد مي گيرد ولي وقتي که به دوره دانشگاه رسيد و به طي کردن دوره تخصصي يعني دوره فوق ليسانس و دکتري پرداخت؛ اين جا ديگر دوره صاحب نظر شدن است دوره اجتهاد در نف مربوطه است .
دوره دين خاتم براي بشر از نظر کلي نه ملاحظه يک فرد بخصوص نسبت به فرد ديگر دوره صاحب نظر شدن است .
در دوره صاحب نظر شدن بشر است که در مسائل ديني؛ اجتهاد و مجتهد شأن پيدا مي کند . آيا در ادوار گذشته ما مجتهد داشته ايم؟ در اديان ابراهيم و موسي و عيسي مجتهدي وجود داشته است ؟ خير؛ آن چه قرآن از آن تعبير به فقاهت و تفقه در دين مي کند به هيچ وجه در آن اديان به چشم نمي خورد .
آن کاري که امروز مجتهد با نيروي علم و استدلال و اجتهاد مي کند، پيغمبران گذشته مي کردند ولي نه با قوه اجتهاد بلکه با نيروي وحي و نبوت .
اصولا در آن اديان زمينه اجتهاد وجود نداشت؛ چون خود دين بايد زمينه اجتهاد در آن وجود داشته باشد يعني در يک دين ضوابط و اصول کلي بايد بيان شده باشد تا يک عده متخصص بر اساس آن کليات و ضوابط روي فکري و نظر مسائل جزئي را اکتشاف نمايند .
اديان گذشته به دليل درس دوره ابتدائي بود، نمي توانست اصول و کليات را بيان نمايد، زيرا بشر استعداد فراگيري آن ها را نداشت .
اصطلاح رايجي است که مي گويد: پيغمبران مرسل و غير مرسل، پيغمبران مرسل يعني پيغمبراني که صاحب شريعت و قانون هستند مثل ابراهيم، موسي، عيسي و پيغمبران غير مرسل يعني پيغمبراني تابع پيغمبران ديگر و مبلغ شريقت آنانند و از خودشان قانوني نداشته اند .
اين است معناي حديثي که پيغمبر فرمود : علماء امتي کانبياء بني اسرائيل . علماء امت من مانند انبياء بني اسرائيل مي باشد البته مقصود آن عده از انبياء بني اسرائيل است که کارشان فقط تبليغ و تفهيم و تعليم و ترويج شريعت موسي بوده است .
اين است که مي گوييم دوره انبياء گذشته دوره وحي است . به اين معني که حتي تبليغ و ترويج را هم مي بايست انبياء انجام بدهند . ولي در دوره دين خاتم، يک سلسله کارها يعني کارهايي که مربوط به عالم تبليغ و ترويج است و يا مربوط به استنباط کليات از جزئيات است آن را ديگر علماء انجام مي دهند نه پيغمبران .
پس علماء از اين نظر و در اين حدود و نه بيشتر، جانشين پيغمبران، بلکه جانشين پيغمبراني که صاحب شريعت نيستند .
هدفمندي آفرينش
خداوند در اين زمينه هدفي دارد . اين گذر عمر است که مدتي برايش تعيين شده است و لقاء خداوند مبنا و هدف است متاسفانه اکثريت مردم به لقاء پروردگارشان سرپوش مي گذارند يعني قرآن طبيعت را نمي خوانند و به آن توجه نمي کنند و نشانه هاي خدا را يکي پس از ديگري کتمان مي کنند و نديد مي گيرند آيا پس در روي زمين سير نکردي که به عاقبت گذشتگان خود بينديشي و چگونگي آن را بنگري؟ گذشتگان شما از شما ثروتمندتر و نيرومندتر بودند! آثار عمارت ها و تمدن آنان را که بيشتر از شما هم قدرت داشتند نمي بينيد؟ براي ايشان فرستادگاني با دلايل روشن و تبين گري فرستاديم، چرا که خداوند نمي خواهد به کسي ظلم کند، متاسفانه خودشان به شخصيت خودشان ظلم کردند و ستم روا داشتند(نتيجه اين شد که) آنان که نشانه هاي ما را تکذيب کردند، همان کساني بودند که بدي به بدي ميافزودند و همه چيز را به مسخره گرفتند (و نتوانستند فهم و درک خدايي را داشته باشند که) خداييست که ابداع مي کند و از هيچ همه چيز پديد مي آورد و سپس آن را به سوي خود مي خواند سپس آن را به سوي خود مي خواند سپس به سوي او بر ميگردند! (11) و او کسي است که آفرينش را ابداع مي کند و سپس آن را فرا مي خواند (و اين دور تسلسل) برايش آسان است و مثال هاي بالاتر و برتر در آسمان ها و زمين، براي اوست و به عزت و حکمت او مربوط مي شود (و ما توانايي درک چنين مسائلي را هنوز پيدا نکرده اييم) (27)
خداوند همان کسي است که در عين ضعيفي، مي آفريند، سپس بعد از ضعف، شما را به قوت و استحکام مي رساند (بدانيد که) بعد از قوت شما را به ضعف و پيري خواهد رساند، (خداوند انسان را از ضعيف ترين موجود آفريده و سپس به او قدرت بخشيده است، همان جنيني که درون رحم مادر فقط از خون او تغذيه کرده و با وجود داشتن تمام اعضاي بدن قدرت و توانايي هيچ کاري را از خود ندارد با چشم و گوش سالم ولي بسته، در ظلمت رحم مادر تنها داراي احساسي است که با آن در برابر عوامل بيروني از خود واکنشي نشان مي دهد و با به دنيا آمدنش خود را وارد محيطي مي کند که بايستي با توانايي هايي که خداوند در اختيارش گذاشته دنياي وجودي خويش را به صورتي که خالقش مي خواهد، در دنياي ظلمت دوم بسازد و همانطور که شکم مادر قبر اول انسان مي باشد، دنياي خارج از وجود مادر يعني زمين را مادر دوم خود دانسته و با اختياراتي که خداوند در سرشت او نهاده است، بايستي خود را آماده کند براي تولدي دوباره، منتها اين بار با جسمي از کار افتاده و فرسوده و روحي در حال رشد و نمو و در جهت خدا در دنياي ديگري متولد شود . که همان ظلمت سوم است و کسي با روحي پاک و بي آلايش مانند همان جسمي که از مادر متولد مي شود، از مادر زمين متولد شود! نزد خداوند مورد پرورش متعالي تر قرار مي گيرد، و اين جا پايان کار ظلمات ثلاث مي باشد . او هر چه و هر طور بخواهد مي آفريند .)
نيايش
با تنفس در آغوش خداوند
شايد ندانيد که اصولا نيايشي نيز به وسيله تنفس وجود دارد . نام اين نيايش يوگاي تنفسي يا پراناياما است . پراناياما يکي از شاخه هاي اصلي درخت يوگاست . قبل از تشريح پراناياما سوالي را مطرح مي کنيم و آن اين که هنگامي که مي خواهيم حداکثر شدت علاقه خود را به کسي نشان دهيم او را در آغوش مي گيريم آيا مي توان خداوند را که عزيزترين وجود عالم هستي است را در آغوش بگيريم؟ يعني خدايي که جسم نيست و لطيف تر از هر لطيفي است را در آغوش بگيريم ؟
مسلما نه! ولي جواب اين سوال از ديدگاه پراناياما مثبت است . ما به هنگام تنفس خدا را در آغوش مي کشيم آن هم به بهترين وجه ممکن! در اين هنگام خدا در سينه ماست! همانگونه که دوستم پاتانجلي استاد بزرگ يوگا در دو هزار و ششصد سال پيش گفته است هدف يوگا خداوند است هدف پراناياما نيز اتحاد با نود ساختاري جهان هستي يعني خالق زيبايي ها خداوند است . پراناياما يک طريقت عرفاني تمام عيار است . در اين روش ما به مرور راه تنفس را در پيش مي گيريم تا در نهايت به منشا تنفس که خداوند باشد برسيم .
درست مانند اين که امتداد جويباري را بگيريم تا به سرچشمه زلال آن در يک کوه پر از برف برسيم . خداوند مانند يک کوه عظيم است که راه هاي بسياري براي رسيدن به آن وجود دارد . رسيدن به خداوند کار ساده اي نيست . در اين ميان پراناياما يکي از سالم ترين و سريع ترين روش هاي عرفاني محسوب مي گردد و مي تواند کمک بسيار موثري براي کليه سالکان و عارفان باشد . ترکيب پراناياما با زيبا بيني و عبادت معجوني فوق العاده مي سازد . پراناياما روشي منحصر به فرد است .
کوه ها چون ذره ها سر مست تو
نقطه و پرگار و خط در دست تو
قدمت انجام پراناياما به چند هزار سال پيش بر مي گردد و تصاوير و حکاکي هاي زيادي از کساني که در حال انجام پراناياما هستند در معابد هند و تبت به چشم مي خورد . پراناياما حاصل نبوغ يوگيان بزرگ هند است و اين مردان بزرگ با دانش شگرف خود خدمت بزرگي را به بشريت کرده اند .
آنان عنوان مي دارند که جهان از ماده و ماده از پرانا(نور) و پرانا از آگاهي و آگاهي از عشق تشکيل شده است . بنابراين کل عالم وجود از عشق(خدا) تشکيل يافته است . با انجام عمل تنفس ما علاوه بر اکسيژن مقدار زيادي نور و انرژي و عشق را توسط هفت بدن روحاني خود جذب مي کنيم .
در فرهنگ و ادب فارسي نيز اشارات فراواني به نقش تنفس شده است . آه درويش و دم گرم و نفس نافذ از اين جمله است . سعدي در ابتداي گلستان مي فرمايد : هر نفسي که فرو مي رود ممد حيات است و چون باز آيد مفرح ذات . پس در هر نفسي دو نعمت موجود است و بر هر نعمتي شکري واجب . اين نشان مي دهد که سعدي عنايت ويژه اي به تنفس داشته است .
موضوع پراناياما تنفس است . تنفس يکي از مهمترين نعمت هاي خداوند و در عين حال فراموش شده ترين آن هاست! زندگي ماشيني کاري کرده است که انسان حتي نفس کشيدن را هم از ياد برده است . او با انجام تمرينات در مي يابد که چقدر از اصلي ترين عمل زندگي دور افتاده است و به جاي آن ذهنيات کاذب مغزش را پر کرده است . هم اکنون بيني خود را بگيريد و ديگر نفس نکشيد خواهيد ديد چگونه ظرف چند ثانيه کاخ آرزوهاي شما فرو خواهد ريخت و با اصلي ترين واقعيت زندگي که همانا مرگ باشد آشنا خواهيد شد! شما با تمام گوشت و پوستتان در خواهيد يافت که اين دنياي خاکي چقدر گذرا و موقتي است . ياد مرگ يعني ياد واقعيت . ياد مرگ انسان را پاک و نوراني مي سازد . پراناياما از همين نکته استفاده مي کند و شما را پاک و پاکيزه مي نمايد گويي هم اکنون از شکم مادر متولد شده ايد . پراناياما فشار دادن دکمه مرگ و زندگي است . يعني با فشار بر اين نقطه عجيب تمام افکار و روان ما انسجام و وحدت مي يابد و وجود انسان متعالي مي گردد . تنفس اصلي ترين نقطه تماس ما با منشا حيات هستي است . در اين عمل شما وجود را با تمام وجود احساس مي کنيد !
فوايد پراناياما
پراناياما موثرترين وسيله براي حفظ آرامش است . در حقيقت افکار ما ماهيت پرانايي داشته و ذهن با تنفس رابطه اي تنگاتنگ دارد . ذهن ناآرام تنفس را مختل مي کند و بر عکس کنترل تنفس ذهن را آرامش مي بخشد و افکار را متعادل مي سازد . اگر افکار انسان را به رشته هاي درهم ريخته چند زنجير که انتهاي آن ها به هم گره خورده است تشبيه کنيم (مانندزنجيرهاي مراسم سينه زني) پراناياما کشيدن انتهاي زنجيرها و آويزان و مرتب کردن آن ها است . همانگونه که بدن ما احتياج به حمام دارد پراناياما درون ما را به حمام مي برد و آن را پاک و پاکيزه مي نمايد .
نور
به عقيده برخي از فلاسفه «تأثيرات فلاسفه هند و مصر(پيرو عقايد رمزي اسرار آميز تصوف) که اولين بانيان حکمت شناخته شده اند تا عهد يونان در برخي از آثار حکيمان اسلامي ديده مي شود که به تاريخ حکمت اهميت خاص قايل اند و نظريات حکماي قبل از سقراط مانند : پرمانيدوس و پروتاگوروس و ذيمقراط و هر قليطوس را نمي پذيرند، زيرا عقايد آن ها متوجه امور مادي است.
«فلاسفه و حکيمان اسلامي دامنه الهيات را از حد تعقل يوناني گذرانده اند» برخي از دانشمندان انديشه هاي عارفانه ي فلاسفه شرق و غرب، قديم و جديد را در تشابه و باهمي تا حدود زياد هم سنخ مي دانند و به مکتب هاي فلسفي مختلف تقسيم بندي کرده اند که مهمترين آن عبارتند از :
حکمت اشراقي(تصوف) .(1)
حکمت وحدت وجود و يگانه جويان .(2)
حکمت سوفسطايي و شکاکان .(3)
حکمت مثاني و معتقدان به براهين لمي ذاتي .(4)
حکمت عيني و معرفت مادي و طبيعي .(5)
حکمت التقاطي .(6)
جوهر عقايد اصحاب هر کدام را انديشيده بيان مي کند .(7)
« به گمان ماني دوعالم از هم جدا و در هر يک ازين عالم دو خداوند فرمانرواست . يکي عالم ظلماني ... اين خلقت به اين صورتي که مي بينيم شيطاني و ظلماني است، و بايد آن را بر انداخت تا روح آسماني به وطن اصلي خود که عالم نور است پرواز کند .» (8)
« پلوتينوس بر اين باور بود که مراد حقيقي"روح" دريافت روشنائي و نظاره زيبايي حقيقت است که با نور خويشتن روشن شده و نور اوست که سبب ديدار مي شود . اما چگونه مي توان به ديدار زيبايي خدا رسيد؟ - به وسيله قطع علاقه از همه چيز.» (9)
« تفکرات و مفاهيم فلسفي راجع مي شوند به "تصور معني وجود و عدم" اعم از اين که در ماده اعتبار شوند مانند نور، حرارت، برودت، حرکت، سکون، وحدت، کثرت، حسن، قبح،جذب و دفع يا خارج از ماده تصور گردد يعني در نشأ ذهن مانند کلي، جزي، اثبات، حدوث، قدوم، علم، جهل، جوهر، عرض، علت، معلول، کمال و نقص»(10)
فلسفه عرفاني از جهان مادي به جهان معنوي مي رسد، سقراط گفته است هرگاه خودت را شناختي خدايت را شناخته يي، « خداشناسي طبيعي استدلال خدا شناسي دروني نيز است » و به عقيده کانت، « در آسمان پرستاره بالاي سر و قانون اخلاقي در دل هستي خدا را ثابت مي کند .» (11)
اصول علمي حکمت به ما حکم مي کند که غرض فهميدن بيشتر مسايل بايد به وجود و عدم بفهميم .
« وجود» منبع کل شرافات و کمالات است و «عدم» منشأ کل نقايص تمام کمالات به وجود مي رسد مانند: علم، وحدت، قدرت، حيات، حيات، حرکت، حرارت و شعاع . و تمام نقايص به «اعدام» بر مي گردد .
مانند : جهل، سکون، ظلمت، عرضيت، حدوث، و غيره، تمام ممکنات مرکب اند از «جهات وجوديه» و «جهات عدميه» .
« وجود مطلق و عدم مطلق را به کنه تصور نمودن
محال است و تصور بالوجه هر يک عين تصديق به ديگري است و همه مشاهدات ما وجود مخلوط به عدم است ونور آميخته با تاريکي چنانکه از مرگ زندگي، و از صغر مطلق اعظم مطلق پديدار مي گردد .
وحدت مرادف وجود است و منشأ انتزاع هر دو يکي است . و همين حالت موجود است ميان نور و ادراک، و کمال بقا و ثبوت و حيات و مانند آن ها .»(12)
علاوه بر فلاسفه و متفکرين جهان «برخي از روانشناسان معروف جهان مانند: ويليام جيمس امريکايي در اثر مشهور خود به نام «اشکال آزمايش ديني» محلي براي نيروي عرفاني و روحاني قائل شده .»
همچنان «ليوبا» در اثر به نام «روانشناسي عرفاني ديني» مسائل عرفاني را زير بحث قرار داده است و عرفان را تعامل و تداعي متفکره و واهمه خوانده است .(13)
غزل هاي شاعران دوره ساماني نوع از اشعار غنايي دل انگيز است که در وصف زيبايي هاي معشوق مجازي و يا هم توصيف مناظر و رنگيني طبيعت سروده اند .
شاعران اين دوره در باره ي ديدار يار و رنج هجران دوست، شراب و کباب غزل سروده اند و بعداً برخي از شاعران در هر دو سبک، سبک عراقي و سبک خراساني غزل هاي عرفاني سروده اند و به غزلهاي عشق مجازي رنگ و سوز، تصوف داده اند
(کلمه عرفان MYSTIFICATION از معرفت و شناسايي گرفته شده يعني شناختن آن چه که مرموز است و «پي بردن به رموزات فوق علوم اکتسابي و به واسطه ي رياضت و امساک جسماني و روحي رسيدن به مرحله اي که ذهن انساني به مقام کشف معنوي ارتقا مي جويد و از علم کسبي به علم شهودي يا حضوري مي رسد»
و آن چه که در تلاش آن است او را در مي يابد و راز آفرينش بر او مشهود مي گردد، در همه کائنات به جز معني چيزي نمي يابد و هر چه است اوست، او اي که منبع الهام اوست، چنانچه فيلسوف عالم بزرگ کشور ما بوعلي سينا در کتاب (اسرارالتوحيد في مقامات شيخ ابو سعيد ابي الخير 457-440 ه.ق) (14)
درباره ابوسعيد ابي الخير گفته :
« آن چه من مي دانم او مي بينيد » همچنان ابو سعيد درباره علي سينا گويد: (آن چه او مي داند من ميبينم )، دانستن عالم و ديدن عارف را در عرفان، دانش و بينش گويند و به قول عطار :
عالم گرد جهان مي گردد و عارف درون جان و بيرون از جهان :
چه گوهري تو که در عرصه دو کون نگنجي
همه جهان ز تو پر گشت و تو بيرون ز جهاني »
و يا :
من چرا گرد جهان گردم چو دوست
در ميـان جـان شـيرين مـن اوسـت
« افکار طاليس و فيساغورث که از پيشروان فلسفه اند صرف کتاب خلقت بود، سپس نظر هوشمندان به ماهيت و ذات خود افتاد و عالم وجود را در نفس خويش مرتسم يافت .» (15)
در بين عارفان شرقي و غربي مخصوصاً عارف قرن هفدهم انگلستان نيز اشتراک هاي ذهني يافته مي توانيم .
گروهي در سمبوليزم تصوف مي بيند و اثر از عرفان پيشين شرق و غرب ميابد) (16)
در بين سمبوليزم صوفيانه شرق و غرب و سورئاليسم شاعران شرق و سورئاليسم شاعران غرب شباهتي نزديک وجود دارد و گاهي يکسان اند، نقطه مشترک عرفان شرق و غرب همانا کشف حقيقت و باور داشتن به وحدت وجود است و قدرت مافوق طبيعت که خلق کننده و آفريننده تمام جهان هستي مي باشد .
« عرفان شرقي از يک منشأ واحد ذهني و فلسفي پيروي مي کند و در وجوه افتراق ديد عرفاني شرقيان در سرزمين هاي مختلف پيوند هاي اشتراکي و همفکري ديده و احساس مي شود» و اگر از اختلافات جزئي در بين آن ها بگذريم در کل و حوزه عمومي طرز فکر عارف شرقي با اختلافات مذهبي اختلافات عمومي و کلي را در مسأله عرفان نپذيرفته اند و در جستجوي حقايق و کشف معنويت راز آفرينش در خود فرو مي روند و آن چه عالم در جهان ميبيند عارفان شرق آن را در جان مي يابند و به واسطه رياضت به آن وصل مي گردند و گاهي بغرض دريافتن او که در درون عارف نهفته است تلاش دارند .
از قول کرشنا(17)
خدايي که بس لطيف است به دانش و انديشه در نگنجد، کسي که دورتر و نزديکتر از نزديک به موجودات است، با کساني که او ار شناخته است نزديک است و از کسانيکه او را نه شناخته اند دور است .(18)
در بين تصوفmysticism و عرفان تفاوت جزئي وجود دارد و از نظر مفهوم کلي با هم فرق ندارد، صوفي و عارف هر دو در جستجوي معشوق حقيقي اند و آن را در ذرات وجود حس مي کنند و در خود مي بينند و گاهي جمال مطلق را در صور مقيدات يابند و از عشق مجازي به عشق حقيقي مي رسند .
در تصوف و عرفان نقطه عطف را واحد و راه هاي رسيدن به نقطه هدف را متعدد مي دانند و گمراه بودن را نفي مي کنند و هيچ يک حق و باطل به زبان نمي آورند، چنانچه شاعري گويد :
روي هفتاد و دو ملت جز به آن درگاه نيست
عالمي سرگشته اند و هيچکس گمراه نيست
اين مطلب را در شعر خليلي جامع تر و مقبول تر مييابيم که گويد :
اين جهان لوح ز الواح خداست
مشق باطل در کتاب حق خطاست (19)
و يا :
دير و حرم دو مظهر انوار ايزديست
از هر دو نور حق روشنگر آفتاب
و صائب اين مطلب را با الفاظ روشن و کاملاً آشکار چنين بيان کرده است :
گفتگوي کفر و دين آخر به يک جا مي کشد
خواب يک خواب است اما مختلف تعبيرها
اقبال لاهوري اين مطلب را چنين آورده است :
در حقيقت نسب عاشق و معشوق يکيست
بوالفضلان صنم و برهمني ساخته اند
يک چراغ است در اين خانه و از پرتو آن
هر کجا مي نگرم انجمني ساخته اند(20)
ضياالدين نخشبي در «سلک السلوک» حالت رواني سالکان را از نظر تصوف گوناگون بيان نموده و به نام هاي ذيل ياد کرده اند :
در حالت سکر و بيخودي گاهي سخناني از زبان سالکان و صوفيان شنيده مي شود که به نام طامه(طامات) ياد مي گردد .
کلمه طامات به حالتي اطلاق مي شود که معارف صوفي در سير مراتب سلوک به حد اعلي خود برسد چنانچه حکيم سنايي غزنوي صوفي نامدار کشورمان گفته است :
چون دوست نموده راه طامات مرا
از ره نبرد رنگ عبادات مرا
چون سجده همي نمايد افات مرا
محراب ترا باد و خرابات مرا
خواجه عبدالله انصاري(ملقب به پير هرات) صوفي بزرگ جهاني اسلام در «محبت نامه» رساله معروف خويش درباره«طامات» چنين نگاشته است :
« طامات سخني باشد نامفهوم؛ يا کنايتي نامعلوم و عبارت از داشتي و يا نشان از پنداشتي است، که خلق از فهم آن عاجز باشند و عقل در آن معجز باشد، و فواد در آن متفکر گردد و تفکر در آن متحير گردد. يا سخني باشد از عيان، بي شرح و بيان، بشناسد آن که با راه باشد؛ يا از آن معني آگاه باشد. و سخني باشد که از وجد صادر شود و گوينده نه حاضر باشد. علم شريعت آيات است و علم طريقت با برکات است و علم حقيقت طامات، و شريعت و طريقت را درجات. يکي نفي و ديگر اثبات است . تا مرد در صورت حيات است، و در بند صفات، آن که در عين ممات است در وي چه بشارت است؟
و اين اشارت است آن جا که صفات محققان است؛ هر چه غيرت است، حق آن است، گوينده حق است، چه جاي طامات است .
ما قبله ي يار خويشتن بودستيم
از سجده آن بت، بر آسودستيم
از بهر نظاره يي خطا بينان را
خورشيد به طامات براندودستيم (21)
طامات در عرف عام سخن نامفهوم است اما د رتصوف نشاني از حقيقت مطلق است که هر کس آن را درک کرده و فهميده نمي تواند .
در فلسفه تصوف، عارف و صوفي در هنگام الهام به حالت نشه و وجد در مي آيد و از خود بي خود مي گردد و اغلب حالت خلسه و بي خبري (ECSTASY) به او دست مي دهد که اين حالت را کشف اسرار و پيوستن به حقيقت الحايق گويند، ضمير معاني صوفي از کثرت به وحدت مي رود که وحدت و يگانگي عالم و جوهر انسانيت از يک مبدا آغاز مي يابد و به يک نقطه مي انجامد و آن نقطه ي آغاز و انجام خداي واحد است، که يک است و دو نمي شود .(الواحد لا يصدرمنه الا واحد) .
که در ابيات کهن هندوها«تت توم اسهي» آمده است. يعني آن چه هست تويي .
و به قول فردوسي :
سخن هيچ بهتر ز توحيد نيست
بنا گفتن و گفتن ايزد يکيست
و يا گويد:
جهان را بلندي و پستي تواي
ندانم چه اي هر چه هستي تواي
محبت خدايي
شعر سهراب را مي خوانم و مي رسم به "و خدايي که در اين نزديکي است" کمي تامل مي کنم و ادامه مي دهم در فکر خود به فرموده حق تعالي هم مي انديشم که مي فرمايد" من از رگ گردن به شما نزديکترم" به اطرافم مينگرم و ياد فرموده حضرت امام (ره) مي افتم " عالم محضر خداست د رمحضر خدا معصيت نکنيد ."
با اين افکار رو به روي رايانه خود قرار مي گيرم و مي خواهم آن چه شما دوستان نوشته ايد که در جايي مي بينيم در وبلاگي که مطالب آن بيشتر به مسايل ماهواره و تغييرات کانال هاي مختلف فارسي و حتي ... اختصاص دارد جمله اي است از مناجات امام سجاد(ع) زين العابدين با اين مضمون که خدايا من چيزي دارم که تو با اين عظمت و جلالت نداري و آن خدايي است مهربان، بخشنده و بزرگ .
و بعد به ياد مي آورم که من با داشتن اين گنج بزرگ چگونه به آن پشت کرده و رو به آن کمتر مي آورم . تاملي دگر مي کنم و مي بينم اگر خداوند متعال خدايي به اين والايي ندارد چون خدا مهر و لطف هم اوست اگر خدايي بخشنده ندارد مظهر تمام بخشندگي و رحمانيت هم اوست اگر ... اما او مرا دارد که ناسپاسي مي کنم، مرا که طاغي و عاصيم، مرا که غرق در گناهم و تباهي و عجب صبري خدا دارد .
خدايي که بين من عاصي با پرهيزکارانش در نعمات دنيوي تفاوتي قايل نيست و باران لطفش همه را در بر مي گيرد .
آري در نزديکي خود و در کنار خود خدايي داريم که مي بيند و شنواست و ما در محضر اوييم خدايي که در آن سرا قاضي و شاهد هم اوست
الحمد لله رب العالمين و الصلاه و السلام علي رسول الله (صلي الله عليه و سلم) و علي جميع الانبيا و المرسلين و علي آله و اصحابه و اتباعه الي يوم الدين
در سلسله بحث هاي لقاء الايمان از بيانات برادر ارجمند عمرو خالد حب خدا به بندگانش و عشق بندگان به پروردگار و نيز محبت انسان مسلمان به رهبر برگزيده اش خاتم الانبياء(صلي الله عليه و سلم) به زيبايي بيان شده استحال به بخشي از بيانات او در اين رابطه نظر خواهيم نمود .
بياييد چند لحظه اي او خود و محمد(صلي الله عليه و سلم) بگوييم او که مهبط وحي و اسرار خداوند بود . آيا تو پيامبر (صلي الله عليه و سلم) را دوست داري ؟ چه پرسش عميقي است چون به دنبالش پرسش هاي ديگري نيز مطرح مي شوند اگر بگويي بلي، آيا راست مي گويي؟ آيا عزيزترين عزيزت اوست يا مالت، مقامت، فرزندانت و ... در روز چند بار از او ياد مي کني ؟ و ...
به من گوش بسپار تا برايت عزيزش کنم هر چند صحبت از اين درياي خوبي ها در چند دقيقه کار مشکلي است . روزي پيامبر(صلي الله عليه و سلم) با فاروق که در آن هنگام جوان بود بر راهي گذر مي کردند آن بزرگوار دست عمر را در دستش با مهرباني گرفته بود عمر در اين حالت در اوج شادماني بود لحظه اي با خود گفت : چقدر پيامبر(صلي الله عليه و سلم) را دوست مي دارم، پس رو به چهره ي نوراني آن حضرت کرد و گفت : يا رسول الله به خدا سوگند که تو را بسيار دوست مي دارم . محمد (صلي الله عليه و سلم) فرمود : که آيا از پولت بيشتر ؟ فرمود : بله، آيا از پسرت بيشتر؟ فرمود :بله، آيا از کس و کارت بيشتر؟ فرمود : بله، و با لحني جدي تر فرمود : آيا از خودت بيشتر اي عمر ؟ عمر مردي نبود که از روي احساسات سخن بگويد در کمال صداقت گفت : خير، حضرت فرمود : پس ايمانت هنوز کامل نشده است . امروزه اگر از کسي سئوال کني که پيامبر(صلي الله عليه و سلم) را دوست داري مي گويد : بله، اما آيا نماز مي خواند؟ خير، پس اين چه محبتي است ؟ عبدالله بن عمر فرمود: پدرم کمي دورتر رفت به تفکر پرداخت سپس برگشت و گفت : جانم به فدايت اي رسول خدا(صلي الله عليه و سلم) اکنون تو را از جان خود بيشتر دوست مي دارم، پيامبر (صلي الله عليه و سلم) فرمود : اي عمر اکنون ايمانت کامل شد.
عبدالله ندانست پدرش چگونه به اين نتيجه رسيد، گفت که اي پدر با خود چه گفتي؟ عمر گفت : فکر کردم که آيا من به خودم بيشتر نيازمندم يا به رسول الله (صلي الله عليه و سلم) من در گمراهي و تاريکي سرگردان بودم او مرا به راه نجات رهنما شد، من به فردوس پاي نخواهم نهاد مگر با پيامبر باشم پس به او نيازمندترم.
عزيزان ما در يوم الحساب در روزي که لاينفع مال و لا بنون است در آن هنگام آتش و تشنگي، گرسنگي و شرمندگي به رسول الله (صلي الله عليه و سلم) نيازمنديم، او مي آيد و در اوج دل سوزي مي فرمايد: امتي، امتي. او پيروانش را ندا مي دهد و از حوض کوثر که هر کس از آن بخورد هيچ وقت تشنه نمي شود با دست مبارکش تشنگان را سيراب مي کند، آن هنگام که امتش را صدا مي زند يکي از آن ها مي شتابد که خود را به محمد (صلي الله عليه و سلم) برساند اما ملائک مانع مي شوند و نمي گذارند جلو بيايد، پيامبر مي فرمايد: او از امت من است رهايش کنيد . جواب مي دهند : اي محمد (صلي الله عليه و سلم) چه مي داني بعد تو چه کرد . اي دريغ و صد افسوس که چقدر غافليم . رسول مهرباني (صلي الله عليه و سلم) در ظلمت به درگاه رب فرمود : چرا نگران و ناراحتي ؟ (لايزال به اشک و ناله دعا مي کرد براي امتش به جبرئيل فرمودند : براي امتم . جبرئيل (ع) عرض کردند : خداوند هيچ وقت تو را به خاطر امتت ناراحت نخواهد کرد، آينده به تو آن گونه مي دهد که راضي شوي . اي ياران محمد (صلي الله عليه و سلم) پيامبر راضي نيست حتي يک نفر از امتش گرفتار عذاب قيامت شود .تمام پيامبران در قيامت مي فرمايند : سلامتي، سلامتي، سلامتي . به غير از رسول الله (صلي الله عليه و سلم) که مي فرمايد : امتي، امتي، امتي . جانم به فدايت اي مهربان بي دريغ يا رسول الله (صلي الله عليه و سلم) .
در يکي از جنگ ها همسر، پسر و پدر زني شرکت داشتند . اين زن وقتي به ميدان جنگ مي رود سراسيمه و هراسان به کشته ها و زنده ها نظر مي افکند به او خبر شهادت فرزندش را مي دهند، مي گويد(انا لله و انا اليه راجعون) و جوياي سلامتي پيامبر (صلي الله عليه و سلم) مي شود، مي گويند سلامت است، باور نمي کند و به راهش ادامه مي دهد خبر شهادت همسرش را مي شنود و باز انا لله مي گويد خبر شهادت پدرش را مي دهند همان گونه برخورد مي کند تا پيامبر (صلي الله عليه و سلم) را مي بيند اشک شوق در چشمانش حلقه مي زند و عرض مي کند يا رسول الله (صلي الله عليه و سلم) مادام تو سلامتي تمام رنج ها برايم سهل و آسان است . سبحان الله از اين عشق آيا ما هم اين گونه عاشق پيامبران هستيم.
در جنگ بدر از هر طرف تير بر پيامبر پرتاب مي شد . ابودجانه براي اين که آسيبي به او نرسد پيامبر را در آغوش کشيد جسم خود را سپري کرد براي محبوبش، وقتي به پشت ابودجانه نگاه کردند سوراخ سوراخ شده بود، آيا تو پيامبرت را اين گونه دوست داري؟ آيا به سنت هايش عمل مي کني؟ آيا تو مي داني مثل ابودجانه خود را فدايش کني و حرمت گفتارش را نگه داري؟
روزي پيامبر (صلي الله عليه و سلم) در جمع اصحاب نشسته بود فرمود: آيا مي دانيد عجيب ترين ايمان داران چه کساني هستند؟ آن ها گفتند : ملائک، فرمود : خير آنان در خدمت خداوند هستند چگونه ايمان نداشته باشند . باز گفتند : حتماً پيامبرانند . پيامبر (صلي الله عليه و سلم) فرمود : خير بر آن ها وحي نازل شده است، چگونه مي توانند ايمان نداشته باشند، گفتند : حتماً ما که ياران شما هستيم، پيامبر فرمودند : خير شما مرا مي بينيد و هم عصر من هستيد آن گاه بر چهره ي مهربانش قطره هاي اشک فرو غلتيدند و فرمود آنان که بعد از من مي آيند و مرا نديده اند اما به من ايمان دارند . اصحاب گفتند: پدر و مادرمان فدايت چرا گريه مي کني ؟ فرمود: براي ياران و برادرانم . اي به فداي قطره هاي اشکت، ما امت تو هستيم اما نمي دانم آيا براي تو اشک ريخنه ايم يا نه ؟ آيا قلب مهربانت را درک کرده ايم يا نه .
عشق
عشق يک جور جوشش کور است و پيوندي از سر نابينايي، اما دوست داستن پيوندي خود آگاه و از روي بصيرت روشن و زلال . عشق بيشتر از غريزه آب مي خورد و هر چه از غريزه سر زند بي ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع مي کند و تا هر جا که يک روح ارتفاع دارد دوست داشتن نيز همگام با آن اوج ميابد
عشق در قالب دلها در شکل ها و رنگ هاي تقريباً مشابهي متجلي مي شود و داراي صفات و حالات و مظاهر مشترکي است، اما دوست داشتن در هر روحي جلوه خاص خويش دارد و از روح رنگ مي گيرد و چون روح ها برخلاف غريزه ها هر کدام رنگي و ارتفاعي و بعدي و طعمي و عطري ويژه خويش دارد، مي توان گفت که به شماره هر روحي، دوست داشتني هست
عشق با شناسنامه بي ارتباط نيست و گذر فصل ها و عبور سالها بر آن اثر مي گذارد، اما دوست داشتن در وراي سن و زمان و مزاج زندگي مي کند و بر آشيانه بلندش روز و روزگار را دستي نيست .
عشق در هر رنگي و سطحي، با زيبائي محسوس، در نهان يا آشکار، رابطه دارد . چنانکه "شوپنهاور" مي گويد : (( شما بيست سال بر سن معشوقتان بيفزائيد، آن گاه تأثير مستقيم آن را بر روي احساستان مطالعه کنيد )) !
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گيج و جذب زيبائي هاي روح که زيبائي هاي محسوس را به گونه اي ديگر مي بيند . عشق طوفاني و متلاطم و بوقلمون صفت است، اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار و سرشار از نجابت .
عشق با دوري و نزديکي در نوسان است، اگر دوري به طول بيانجامد ضعيف مي شود، اگر تماس دوام يابد به ابتذال مي کشد. و تنها با بيم و اميد و تزلزل و اضطراب و «ديدار و پرهيز» ، زنده و نيرومند مي ماند. اما دوست داشتن با اين حالت نا آشناست. دنيايش دنياي ديگريست .
عشق جوششي يک جانبه است، به معشوق نمي انديشد که کيست ، يک خود جوشي داتي است ، و از اين رو هميشه اشتباه مي کند . در انتخاب به سختي مي لغزد و يا همواره يک جانبه مي ماند و گاه ميان دو بيگانه ناهماهنگ، عشقي جرقه مي زند و چون در تاريکي است و يکديگر را نمي بينند، پس از انفجار اين صاعقه است که در پرتو روشنائي آن چهره يکديگر را مي توانند ديد و در اين جاست که گاه پس از جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که در چهره هم مي نگرند، احساس مي کنند هم را نمي شناسند و بيگانگي و نا آشنائي پس از عشق که درد کوچکي نيست فراوان است .
اما دوست داشتن در روشنائي ريشه مي بندد و در زير نور سبز مي شود و رشد مي کند و از اين روست که همواره پس از آشنائي پديد مي آيد . و در حقيقت در آغاز دو روح، نه دو نفر، که ممکن است دو نفر با هم در عين رو دربايستي ها احساس خودماني بودن کنند و اين حالت به قدري ظريف و فرار است که به سادگي از زير دست احساس و فهم مي گريزد و سپس طعم خويشاوندي و بوي خويشاوندي و گرماي خويشاوندي از سخن و رفتار و کلام يکديگر احساس مي شود و از اين منزل است که ناگهان، خود به خود، دو همسفر به چشم مي بينند که به پهندشت بيکرانه مهرباني رسيده اند و آسمان صاف و بي لک دوست داشتن بر بالاي سرشان خيمه گسترده است و افق هاي روشن و پاک و صميمي «ايمان» در برابرشان باز مي شود و نسيمي نرم و لطيف همچون روح يک معبد متروک که در محراب پنهاني آن، خيال راهبي بزرگ نقش بر زمين شده و زمزمه درد آلود نيايش مناره تنها و غريب آن را به لرزه در مي آورد هر لحظه پيام الهام هاي تازه آسمان هاي ديگر و سرزمين هاي ديگر و عطر گلهاي مرموز و جانبخش بوستان هاي ديگر را به همراه دارد و خود را، به مهر و عشوه اي بازيگر و شيرين و شوخ، هر لحظه، بر سر و روي اين دو مي زند .
عشق جنون است و جنون چيزي جز خرابي و پريشاني «فهميدن» و «انديشيدن» نيست . اما دوست داشتن در اوج معراجش از سر حد عقل فراتر مي رود و فهميدن و انديشيدن را نيز از زمين مي کند و با خود به قله بلند اشراق مي برد عشق زيبائي هاي دلخواه را در معشوق ميا فريند و دوست داشتن زيبائي هاي دلخواه را در دوست مي بيند و ميابد
عشق يک فريب بزرگ و قوي است و دوست داشتن يک صداقت راستين و صميمي، بي انتها و مطلق
عشق در دريا غرق شدن است و دوست داشتن در دريا شنا کردن
عشق بينائي را ميگيرد و دوست داشتن مي دهد
عشق خشن است و شديد و در عين حال ناپايدار و نا مطمئن و دوست داشتن لطيف است و نرم و در عين حال پايدار و سرشار از اطمينان
عشق همواره با اشک آلوده است و دوست داشتن سراپا يقين است و شک ناپذير
از عشق هر چه بيشتر مي شنويم سيراب تر مي شويم و از دوست داشتن هر چه بيشتر، تشنه تر
عشق هر چه ديرتر مي پايد کهنه تر مي شود و دوست داشتن نو تر
عشق نيروئيست در عاشق، که او را به معشوق ميکشاند؛ دوست داشتن جاذبه ايست در دوست، که دوست را به دوست مي برد . عشق تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگي محو شدن در دوست
عشق معشوق را مجهول و گمنام مي خواهد تا در انحصار او بماند، زيرا عشق جلوه اي از خود خواهي يا روح تاجرانه يا جانورانه آدميست، و چون خود به بدي خود آگاه است، آن را در ديگري که ميبيند؛ از او بيزار مي شود و کينه بر مي گيرد .
اما دوست داستن، دوست را محبوب و عزيز مي خواهد و مي خواهد که همه دلها آن چه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند. که دوست داشتن جلوه اي از روح خدائي و فطرت اهورائي آدميست و چون خود به قداست ماورائي خود بيناست، آن را در ديگري که مي بيند، ديگري را نيز دوست مي دارد و با خود آشنا و خويشاوند ميابد
در عشق رقيب منفور است و در دوست داشتن است که«هوادارن کويش را چو جان خويشتن دارند» که حسد شاخصه عشق است چه، عشق معشوق را طعمه خويش مي بيند و همواره در اضطراب است که ديگري از چنگش بربايد و اگر ربود، با هر دو دشمني مي ورزد و معشوق نيز منفور مي گردد و دوست داشتن ايمان است و ايمان يک روح مطلق است، يک ابديت بي مرز است، از جنس اين عالم نيست
عشق ريسمان طبيعي است و سرکشان را به بند خويش در مياورد تا آن چه آنان، به خود از طبيعت گرفته اند بدو باز پس دهند و آن چه را مرگ ميستاند، به حيله عشق، بر جاي نهند، که عشق تاوان ده مرگ است و دوست داشتن عشقي است که انسان، دور از چشم طبيعت، خود ميافريند، خود بدان مي رسد، خود آن را «انتخاب» مي کند. عشق اسارت در دام غريزه است و دوست داشتن آزادي از جبر مزاج . عشق مامور تن است و دوست داشتن پيغمبر روح . عشق يک«اغفال» بزرگ و نيرومند است تا انسان به زندگي مشغول گردد و به روز مرگي که طبيعت سخت آن را دوست مي دارد سرگرم شود و دوست داشتن زاده وحشت از غربت است و خود آگاهي ترس آور آدمي در اين بيگانه بازار زشت و بيهوده . عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن . عشق غذا خوردن يک حريص گرسنه است و دوست داشتن «همزباني در سرزمين بيگانه يافتن» است .
طرح پرستش
به واقع زيبايي چيست؟ زيبايي يک امر ذهني است يا يک امر عيني؟ به تعبير بهتر آيا زيبايي را مي توان با يک معيار بيروني کاويد و مورد بررسي قرار داد و يا يک مساله ي شخصي و دروني است و هيچ معيار بيروني براي کشف زيبايي وجود ندارد؟ به عبارت ديگر آيا زيبايي از چشم ما آغاز مي شود و يا نقطه اي بيروني در جهان مي باشد که چه ما بخواهيم و چه نخواهيم زيباست؟ آيا علاقه به زيبايي يک امر فطري و بنابراين مشترک ميان تمام آدميان است؟ زيبايي يک گزاره ي واقعي است يا يک گزاره ي ارزشي؟ زيبايي چه نسبتي با امور ديگر دارد؟ نسبت زيبايي با حقيقت به چه گونه اي است؟ آيا به واقع هر چه زيباست عين حقيقت است و هر چه حقيقت عين زيبايي؟ نسبت زيبايي با هنر چيست ؟
ذائقه هاي شخصي چه ربط و نسبتي با هم دارند؟ آيا هر چيز زيبا اصولاً لذت بخش مي باشد و آيا در هز لذتي زيبايي نهفته است؟ لذت و زيبايي را چه نسبتي با هم است؟ زيبايي را با روزگار عادي و گزينش هاي روزمره ي ما چه نسبتي است؟ آيا مي توان اين سخن"اونامونو" را پذيرفت که زيبايي و يا هنر فشار مرگ را در ما کم مي کنند؛ به اين صورت که ما را از هم گسيخته مي کنند و از جمع شدن فشارهاي مختلف زندگي در ما جلوگيري مي کنند . زيبايي با سياست و دموکراسي حتماً بايد حس زيبايي شناسي قوي داشته باشيم؟ چرا و چگونه؟ آيا معيارهاي زيبايي در طول زمان تغيير مي کند؟ آيا اصلاً زيبايي شناسي ما با عقلانيت ما در تماس است و رشد عقلانيت در فرد يا جامعه اي در ذائقه ي زيبا شناسي او تأثير مي گذارد؟ مکانيزم اين تأثير به چه گونه است؟ زيبايي چه نسبتي با اخلاق دارد؟ آيا مي تواند ميان زيبايي با آرمان هاي اصيل انساني تنافري برقرار شود؟ آيا زيبايي بايد هدفي را دنبال کند و يا به مانند آن چه کانت مي گفت اگر چيزي هدفمند باشد بايد در زيبايي آن شک کرد؟ آيا اصولاً مي توان از زيبايي به واقع صادر شده از طرف خداوند است؟ زيبايي با دين و الاهيات چه رابطه اي دارد؟ آيا مي توان مانند آن چه که برخي گفته اند از زيبايي نهيليزه شده سخن گفت؟ آيا به واقع زيبايي در جهان پست مدرن با پوچ گرايي پيوندي عميق برقرار کرده است؟ چرا و چگونه؟...
رب النوع انواع گوناگون عظمت ها، قداست ها و زيبائي ها، از آن گونه که بشر همواره دغدغه داشتن و پرستيدن را داشته و هرگز نديده و معتقد شده بوده که ممکن نيست بر روي خاک ببيند و ممکن نيست در کالبد يک انسان در اين حد تحقق پيدا کند... نحوه زندگي را نيز جز به چشم حماسه نديده ام و مگر نه آن که حماسه اسطوره اي است که سوي مندي زميني و اين سري يافته است... اسطوره در سرشت و ساختار نخستين خويش، آن سري و آسماني است و آن گاه که به اين سر مي گرايد به حماسه دگرگون مي شود و برترين و بنيادي ترين نشانه ي اين گرايش که ساختار و سرشت حماسه را مي سازد ستيز ناسازه هاست و هر پديده و يا رخدادي در آن به ناچار اين ستيز را در خود نهفته دارد و مگر نه آن که او در جنگ خونريزي و بي باکي و نيرومندي شديدي را نشان مي دهد که نياز انساني را به قهرماني سيراب مي کند و در کوچه در برابر يتيم چنان ضعيف و چنان بي باکي و چنان خشونت به خرج مي دهد که مظهر خشونت است و شمشيرش مظهر برندگي و مظهر خونريزي و مظهر بي رحمي نسبت به دشمن است و در داخل خانه از او نرم تر و از او صبورتر و از او پرگذشت تر ديده نمي شود ... مثل يک کارگر ساده که با دستش پنجه اش و بازويش خاک را مي کند و در آن سرزمين سوزان بدون ابزار قنات مي کند و هم مانند يک حکيم مي انديشد و هم مانند يک عاشق بزرگ و يک عارف بزرگ عشق مي ورزد و هم مانند يک قهرمان شمشير مي زند و هم مانند يک سياستمدار رهبري مي کند و هم مانند يک معلم اخلاق مظهر و سرمشق فضائل انساني براي يک جامعه است هم يک پدر است و هم يک دوست بسيار وفادار و هم يک همسر نمونه ... بايد جان بي قرار سيد خليل عالي نژاد او را فرياد کند و از سر شوق ضربه اي بر تنبورش فرود آورد تا تنهايي او را از بن جان درک کني... لقد جئتمونا فرادي کما خلقناکم اول مره «ما شما را تنها به نزد خود باز مي گردانيم، همچنان که اولين بار هم شما را تنها آفريديم» ... و چه دلپسند گفته است مرحوم فخر رازي که اگر قرآن فقط همين يک آيه شريفه بود در اثبات معجزه .
شناخت معرفت خدا و توفيق شکر
شناخت نعمت ها نردبان معرفت خداوند :
قبل از اين که وجود پيدا کنيم و هستي ما شکل بگيرد، خداوند در عالم هستي و تکوين، نعمتها را آماده کرده و آن چه در زندگي به آن نياز داريم، آفريده و سپس نعمت وجود را به ما عنايت فرموده است .
بخش اول خطبه شريفه خانم فاطمه زهرا عليها سلام اشاره به اين واقعيت دارد که نعمت هاي ذات اقدس الهي همه هستي را احاطه کرده و ما در درياي بيکران اين مواهب قرار داريم؛ به طوري که هرگز نمي توانيم تمام آن ها را به شمارش در آوريم.
انسان هر چه بيشتر به نعم الهي توجه داشته باشد دو صفت در او بهتر رشد مي کند:
الف) معرفت بيشتري نسبت به منعم پيدا مي کند.
ب) حس شکر گزاري در او زنده مي شود .
و اين همان مطالبي است که علماء علم کلام در بحث خداشناسي مشروحاً بدان مي پردازند؛ يعني شناخت منعم از راه توجه و تفکر در نعمت هاي بيکران او حاصل مي شود .
قرآن کريم در آيات انتهايي سوره آل عمران صاحبان خرد را دعوت به تفکر نموده است؛ کساني که با مطالعه هستي و نظام هماهنگ آن به وجود صانع و آفريدگار و قدرت وسيع و لايتناهي او پي برده اند :
«محققاً در خلقت آسمان و زمين و رفت و آمد شب و روز براي خردمندان عالم دلايلي روشن است .»
خداوند در مساله شناخت منعم، غير از تفکر در عالم هستي، انسان را به نشانه هاي خدا در وجود خود نيز متوجه مي کند و مي فرمايد :
وَ في اشنفُسِکُم اَفَلا تُبصِرُون2
و در نفوس خود شما مردم (نشانه هايي است)، آيا در خويش به چشم بصيرت نمي نگريد ؟
بدون شک انسان، اعجوبه عالم هستي است و آن چه در عالم کبير است در اين عالم صغير نيز وجود دارد؛ بلکه عجائبي در آن است که در هيچ جاي جهان نيست . به گفته دانشمندان در يک سلول که کوچکترين جزء بدن مي باشد، معادل يک شهر صنعتي تشکيلات وجود دارد .
دستگاه هاي بدن انسان مانند قلب و کليه و ريه و مخصوصاً ده ها هزار کيلومتر رگ هاي ريز و درشت و حتي مويرگ هايي که با چشم ديده نمي شود و مسئول آبرساني و تغذيه و تهويه ده ميليون ميليارد سلول تن انسان هستند، حواس مختلفي مانند بينايي و شنوايي و حواس ديگر، هر کدام آيتي عظيم از آيات او مي باشند و از همه مهم تر معماي حيات انسان است که از پيچيده ترين اسرار خلقت محسوب مي شود؛ لذا پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله و سلم فرموده است :
مَن عَرَفَ نَفسَه فَقد عَرَفَ رَبّه3
کسي که خود را بشناسد، خداي خويش را شناخته است .
آري اگر نسبت به منعم اين گونه شناخت پيدا شود، حس شکرگزاري در آدمي زنده تر مي گردد و به همين سبب حضرت فاطمه (سلام الله عليها) نيز بعد از حمد بر نعمت ها مساله شکر را عنوان مي فرمايند:
وَ لَهُ الشُکرُ عَلي ما اَلهَم 4
شکر و سپاس او را، بر انديشه نيکويي که در دل نگاشت .
راغب مي گويد : شکر عبارت است از شناخت نعمت، ابراز آن به زبان و به کارگيري آن در منظور و مقصود صاحب نعمت و در مقابل آن کفر و کفران قرار دارد که عبارت است از شناختن نعمت و از ياد بردن آن .
توفيق شکر :
در روايات آمده است که از طرف خداوند به موسي عليه السلام وحي شد: مرا چنان که سزاوار است شکر کن! موسي عليه السلام عرض کرد : چگونه شکر کنم ؟ در صورتيکه هر شکري که تو را مي کنم آن هم نعمتي است که تو به من عطا فرموده اي . خطاب رسيد : همين حقيقت را که دريافتي مرا شکر گفته اي 5
پس توفيقي که در هر زمينه نصيب ما مي شود با الهام الهي است .
الهام عبارت از حالت دريافتي است که شخص در خود احساس مي کند، بدون آن که آن را در جايي خوانده و شنيده و يا بر اثر تلاش ذهني بدان رسيده باشد . ناگهان برقي در ذهن مي درخشد و معنايي به خاطر او راه مي يابد . در قرآن به اين مفهوم فقط يک مرتبه اشاره شده است :
وَ نَفسٍ وَ ما سَوايّها فَاَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقويها 6
و قسم به نفس و آن که او را نيکو آفريد و به او شر و خير را الهام کرد .
پس اگر به عبادت و بندگي موفق شديم و اگر شکر نعمت هاي پروردگار را به جا آورديم، انديشه و ريشه آن از خدا است . شما نبايد اين توفيقات الهي را در تمام مراحل زندگي فراموش کنيد . اگر مي توانيد درس بخوانيد، يا دست بيچاره اي را بگيريد و خدمت به خلق کنيد، يا توفيق تلاوت قرآن پيدا مي کنيد و به زيارت قبور اهل بيت عليهم السلام مي رويد، اين ها همه و همه عنايت الهي است .
اينک اين سئوال مطرح مي شود که :
آيا همه بندگان مورد عنايت پروردگار قرار مي گيرند؟
در اين جا لازم است نکته اي را متذکر شوم و آن اين که خداوند متعال بي جهت به بنده اي محبت نمي ورزد و او را مورد عنايت قرار نمي دهد؛ بلکه اين بنده است که خود در اثر اطاعت وسيله نزديکي به خدا را فراهم مي سازد؛ يعني کاري مي کند که مورد لطف و محبت الهي قرار گيرد . براي روشن شدن مطلب مثالي را عنوان مي کنم :
در کلاس همه شاگردان نزد معلم مساوي هستند اما چرا در بين همه، يکي بيشتر از ديگران جلب توجه مي کند؟
براي اين که خود آن دانش پژوه زمينه را فراهم کرده و آمادگي بيشتري نشان داده است .
بشر ناتوان معمولي که اين چنين باشد، مسلم است که خداوند قادر متعال که نسبت به همه مخلوقاتش احاطه دارد به طريق اولي، نسبت به بنده کوشاي خود آگاه است و محبت مي ورزد؛ چنان که قرآن کريم مي فرمايد:
يُحِبُّهُم وَ يُحِبُّو نَه 7
خدا ايشان را دوست دارد و آن ها نيز خدا را دوست دارند .
به دليل اين آيه مبارکه محبت، اول از ناحيه خدا و سپس از ناحيه بنده نسبت به خداست .
آيا پروردگار که لطف خاصي نسبت به بنده کوشا دارد، بي جهت دوستش دارد؟ آيا سبب محبت ويژگي هاي جسمي و متعلقات اوست؟
خير، بلکه به خاطر بندگي و اطاعت از خدا و شکر نعمت هاي او مورد محبت خالق قرار گرفته است .
هستي
زمان در ذات وجود است، حرکت و تحول ماده است که مفهوم زمان را پديد آورده، بنابراين بدون هستي، زمان هم بي معنا است . زمان مفهومي اعتباري است که ما براي درک تغييرات قايل شده ايم و آن را مدرج و طبقه بندي کرده ايم .
اگر شب و روز، تغيير فصول، آمد و شد خورشيد و ماه، جذر و مد دريا و پديده هاي متناوب و متوالي ديگري از اين قبيل نبود، ما ديرتر به تغييرات محيط اطراف خود پي مي برديم، اما رشد گياهان، خود ما و ساير پديده هاي در حال تغيير اين تصور را در ذهن ما ايجاد کرده است . زمان به طور مجرد کاملا حاصل تحليل ذهن ما از تحولات است .
چنانچه با سرعتي همپاي سرعت نور و يا حتي کمتر از آن جنبش و جوشش داشتيم و تحولات طبيعي اطراف ما باز با همين سرعت در جريان بود، به طور قطع جهاني دگرگونه داشتيم يا به عبارت صحيح تر انعکاس آن در ذهن ما گونه اي ديگر بود، اما درک ما از زمان هماني بود که اکنون هست . اگر قادر باشيم گذري را درک کنيم، آن گذر و آن حرکت به صورت زمان و فاصله زماني در ذهن ما نقش مي بست، همانگونه که در حال حاضر نيز چنين اتفاقي رخ مي دهد؛ و آن چه در ذهن ما نقش مي بندد جزء حافظه ما مي شود و ما بر اساس همان ياد ها به قياس مي پردازيم . تلنبار شدن يادها از چگونگي حرکات، اندک اندک شاخصه هايي را در ذهن پديدار مي کند که ما را در درک تغييرات، حرکات و تحولات مادي توانا مي سازد .
در واقع آگوستين قديس درست مي گفت، او مي گفت : " زمان يک خاصيت هستي است که خداوند آفريده است و پيش از خالق عالم، وجود نداشته است ."
اما اين موضوع پرسش ديگري را به وجود مي آورد و آن اين است که آيا پيش از خلق عالم و کاينات، هستي موجود بوده است؟ سوال به ظاهر ساده اي است و شايد پاسخ آن اين باشد که به طور قطع "نه"، زيرا که صحبت از به وجود آمدن خود هستي است! بنابراين قبل از آن نمي توان بحثي از هستي به ميان آورد و درست همين جاست که پاي يکي از موضوعات مورد علاقه يا بهتر بگويم دغدغه هاي ذهني من که پس از اين از آن بسيار خواهم گفت به ميان مي آيد و آن "نيستي" و چيستي آن است .
جمله سنت آگوستين به نوعي غير مستقيم بر آغاز هستي دلالت دارد .
استيفن هاوکينگ در کتاب تاريخچه زمان خود مي نويسد: "اما در سال 1929 ادوين هابل متوجه شد که به هر سوي جهان که نظر بيفکنيم کهکشان هاي دور به سرعت از ما فاصله مي گيرند؛ به ديگر سخن، جهان در حال گسترش است يعني در زمان هاي گذشته، اشياء به يکديگر نزديکتر بودند. در واقع به نظر مي رسد که روزي، در حدود ده يا بيست هزار ميليون سال قبل، همه آن ها در نقطه اي واحد قرار داشتند و در نتيجه چگالي جهان بي نهايت بود . اين کشف سرانجام موضوع آغاز جهان را به قلمرو علم وارد ساخت. "
اما نظريه ادوين هابل براي من سوالاتي را به وجود آورده که آن ها را طرح مي کنم :
گسترش و انبساط جهان در چه ظرفي صورت مي گيرد؟
اگر فرض کنيم که بيست هزار ميليون سال پيش جهان بسيار چگال بوده است، فضاي اطراف آن چه بوده ؟
فضا جزء هستي است و شکلي از ماده، بنابراين چگونه هستي در ورطه نيستي و در محدوده هاي آن گسترش مي يابد؟
به هر حال من با اين نظريه انبساط عالم نمي توانم کنار بيايم حتي اگر هابل و هاوکينگ واضع آن باشند، بر عکس معتقدم چنانچه مشاهدات علمي نشان دهند که کهکشان ها از هم و از ما دور مي شوند بايد در جاي ديگري که فعلاً، قادر به کشف و مشاهده آن نيستيم انقباضي صورت گيرد .(نمي خواهم نظريه پردازي کنم؛ اما چنانچه انبساطي قابل پذيرش باشد تنها در کنار انقباض و نوعي نظريه ضرباني قابل قبول است.) چنان چه بي کرانگي را فرض قرار دهيم که به کمک آن بتوانيم انبساط عالم را توجيه کنيم، باز دچار مشکل مي شويم و اين مشکل توضيح همين بيکرانگي است . نکته مهم اين است که اگر چگال بودن جهان تدر مقطعي را پذيرا گرديم در واقع بايد کرانمند و محدود بودن آن را نيز قبول کنيم، زيرا که توده اي چگال يا همان جهان چگال هابل نمي تواند نامحدود باشد؛ در آن صورت ديگر آن توده چگال نمي تواند منفجر شود و بسط يابد زيرا که خود جهان چگال بي نهايت کرانمند نيست و بر پايه بي نهايت بودن فراگير مطلق است، پس چگونه بي نهايت باز هم بي نهايت تر مي شود ؟
چنانچه بي کرانگي براي کاينات قايل شويم، آيا مي توانيم آن را تعريف کنيم؟ تعريف ساده و سخيف بي کرانه يعني آن که کرانه ندارد يا محدود نيست، مورد نظر نمي باشد که اگر هم قابل قبول باشد همان مشکلات بالا به قوت خود باقي خواهد ماند . به نظر مي رسد کلماتي چون کرانه و بي نهايت در اين مبحث ناشي از عدم توان پاسخگويي است و به منظور خلاصي يافتن از توضيح و توجيه خلق شده است.
از طرف ديگر چنانچه کرانه اي براي کاينات قايل باشيم مرزهاي ناديدني و غير قابل درک آن به چه محدود شده است ؟
آيا مي تواند مرز يا کرانه اي به نيستي محدود شود؟ نيستي خود چيست؟
هاوکينگ مي نويسد: "در جهاني ايستا، آغاز زمان چيزي است که بايد در موجودي خارج از جهان بر آن تحميل کند، هيچ ضرورت فيزيکي براي يک آغاز وجود ندارد. مي توان تصور کرد که به طور صوري در لحظه اي از زمان، خداوند جهان را آفريد."
چند اشکال بر اين نظريه وجود دارد:
1. موجودي خارج از جهان يعني وجود و وجود يعني توأم با زمان مگر آن که موجود ايستا باشد . در اين صورت ايستا نمي تواند خلق کند، زيرا در اين صورت از نقطه سکون و بي تحرکي به تحرک افتاده و حرکت يعني زمان، تحميل و انجام هر فعلي به معناي به جريان افتادن زمان است .
2. به طور صوري در لحظه اي از زمان نيز چندان درست به نظر نمي رسد، زيرا لحظه هر چقدر کوتاه به هر حال زمان است. اينک اين سوال به وجود مي آيد که آيا خلق هستي موجب يافتن زمان است يا اين که در زمان، هستي به وجود آمده است . در آن لحظه که قرار به وقوع آن است هستي نبوده است؛ بنابراين زمان هم نبوده و بالطبع لحظه اي نيز در کار نبوده است . آيا وجود لحظه متقدم بر هستي است يا هستي بر لحظه تقدم دارد؟ اگر بگوييم با هم از زير پاسخ شانه خالي کرده ايم، علاوه بر اين سوال قبلي يعني حرکت از نيست به سمت هست که خود متضمن مفهوم زمان مي شود بي پاسخ مي ماند .
3. هيچ ضرورت فيزيکي براي يک آغاز وجود ندارد نيز، نامفهوم است و شايد بي ارتباط با موضوع باشد . اگر به طور کلي ضرورتي وجود نداشته، پس چرا چنين رويدادي به وقوع پيوسته؟ شايد منظور هاوکينگ اين است که اين رويداد کاملا تصادفي بوده، در اين صورت چنين نظري معارض اصل آفرينشي است که هاوکينگ از آن گفته است . هاوکينگ در جاي ديگر مي نويسد، "اما فرض اين که جهان پيش از انفجار بزرگ خلق گرديده معني ندارد ." اين هم يه نظرم درست نيست، زيرا انفجار بزرگ تنها ناظر بر اين موضوع است که ماده بسيار چگالي يا جهان بسيار چگالي منفجر شده و دمادم انبساط يافته و همچنان نيز گسترش مي يابد؛ بنابراين همان ماده چگال که از آن ياد مي شود وجود داشته، حتي اگر نام آن را ماده هم نگذاريم بايد مطابق نظر هاوکينگ قبول کنيم که چيز چگالي وجود داشته، که بعد منفجر شده است . همين چيز چگال همان جهان است . اما جهاني چگال . بنابراين جهان پيش از انفجار بزرگ نيز وجود داشته اما نه به اين شکل و شمايل .
آن توده چگال که منفجر شده است حتما وجود داشته؛ اگر نه نمي توانسته منفجر شود، بر همين اساس هستي قبل از انفجار نيز وجود داشته و نمي توان آن را کتمان نمود و به وجود زمان تنها پس از انفجار قايل شد . اگر هستي بوده که منفجر شود زمان هم با آن بوده . اگر با ترفندي بخواهيم هستي قبل از انفجار را باز از نوع ايستا معرفي کنيم، بار ديگر به مخمصه تحول ايستا به پويا که همانا لحظه انفجار است گرفتار مي آييم . به نظر من به هيچ رو نمي توانيم از پس اين سوال تقدم و تأخر لحظه و هستي برآييم مانند حکايت مرغ و تخم مي تراود .
خلق و خوي الهي صداقت راستي
پس تا زماني که کسي بدون اجازه از خدا عبور نتواند کرد ( مواظب باش که ) با تمام وجود بر دين درست و استوار خود! پابرجا و محکم باشي. آن روز ( روز دسته، دسته شدن) و مانع گذراندن است . (43)
پس با تمام وجود دين حق گراي حنيف را که فطرت خدا، منطبق بر فطرت مردم است و تغيير آن در خلقت او غير ممکن است، محکم بداري . ( هر زمان و در هر مکان مردم از بدو تولد با همان خلق و خوي خدايي، رسالت صداقت، راستي، زيبايي و پاکي را به ارمغان مي آورند. اين جامعه است که آنان را به جهت، دروغ، کينه، خودخواهي، هواپرستي و ستم پيشگي سوق مي دهد و سنت خدا را به گمان خود تغيير مي دهد. در صورتي که فقط يک نسل، هجده الي بيست و پنج سال اگر سال بمانند، کافيست که خانواده خداوند دوباره تشکيل شود و حسيني ها و کربلاها خواهند آفريد و مجالس امويان برچيده خواهد شد. انشاء الله ...) اين همان دين پابرجا و محکم است. متأسفانه اکثريت مردم در ناداني هستند ( که بايد با خواندن قرآن طبيعت و حفظ فطرت دروني خود، به دانايي واقعي برسد ) (30)
به سوي او توجه کنيد ( کارهاي گذشته را رها کرده از فطرت پاک و قانون طبيعت پيروي کيند) آن را محکم بگيريد وسلام و درود و نماز را به پا داريد ( دوست و ياور هم باشيد) و از جرگه مشرکين بيرون بياييد . (31) و حق نزديکان را ادا کنيد و همچنين ناتوانان و درماندگان را دريابي ( آنهايي که مي فهمند ولي توانايي مالي ندارند و آنان که پا در راه فرهنگ سازي نهاده اند و همچنين خويشان خدا را دريابيد و به هم زوج و هم کفو شويد تا بتوانيد ياري خدا را به ارمغان بياوريد و از مشرکان جدا شويد ) براي کساني که خواهان وجود خدا هستند.
اين (روش) بهتر است و اينان هستند که به فلح و رستگاري رسيده اند . (38) و تمام توجه شما به ريا نباشد تا به وسيله ريا ثروتمند شويد و در مال مردم (ثروت اندوزي کنيد و همه چيز را به کار نگيريد تا فقط خود ثروتمند شويد) پس (اين چنين ثروتي) نزد خدا زياد نمي شود و آنچه در توان داريد بر سر تزکيه (پاکسازي اخلاقي، مالي، جاني ) بگذاريد . اگر خواهان وجه خدا هستيد پس اينهايند که زياد کننده هستند (39) پس ستايش (مختص) خداست ( که همه چيز در يد قدرت اوست) در هنگام روز و در حين تماس ( با هرکس و هرچيزي که قدرت نماست) و در حين فرا رسيدن صبح ( منظر فجر سپيد باشيد و همچنين مواظب زمان خود، در هرکجا هستيد و ياري، قدرت، عزت، عظمت و محبت خدا را فراموش نکنيد تا به صبح برسيد «اليس صبح بقريب »
همانطور که ملاحظه کرديد غواصي و غور در قرآن، ياري خداوند را به ما نشان داد تا از اين سوره فهم عميق نصيبمان شود، انشاء الله تو خواننده عزيز شعاعهاي برتري از آن خواهي يافت و فطرت پاک خود را به آن معطوف خواهي کرد .
و اما ترتيب آيات سوره روم در اين مبحث، به جستجوي حقيقت روم و آن اخبار بزرگ آن مرا بر آن داشت تا با تلاش شبانه روزيم ياري خداوند را به به ارمغان گرفته و فهم اين سوره مبارک را داشته باشم و از روي کلمات و آهنگ آنها مسير درست آن را دريابم تا فهم سوره برايم آسان شود .
اشراق
خداوند همچون کوه بزرگي از نور، شادي، لذت، صفا، عشق و خير و نيکي است که راه هاي مختلفي براي رسيدن به او وجود دارد. شهود حضرت خداوند اشراق نام دارد . اشراق پديده اي شناخته شده در ميان مردم جهان است. در ذن بوديسم به آن ساتوري و در يوگا به آن سامادهي و در اسلام به آن لقاء الله مي گويند . هر کدام از اين مکتب ها روش خاصي را براي رسيدن به اين هدف والا در پيش مي گيرند که آگاهي از آنها بسيار مفيد و ثمربخش است. اشراق بزرگترين لذت تاريخ بشر است. از نظر تئوري لذتي بالاتر از اشراق نمي تواند وجود داشته باشد احساس منشا وجود (خدا) با تمام وجود! پيوستن قطره به درياي نور! اشراق بزرگترين ماهي درياي عرفان است. در ميان انبوه مکاشفات عرفاني چيز ديگري است. يک گوهر گرانبها! بي جهت نيست در تمام مکاتب عرفاني تأکيد مي شود که فقط بسوي حقيقت ناب برويد .
اشراق در يوگا
اگر بخواهيم نقشه وادي عرفان را ترسيم نماييم، بايد به سه راه اصلي براي رسيدن به اسراق اشاره کنيم. اين سه روش عبارتند از : يوگا، عرفان ايراني و ذن بوديسم .
طبق دانش يوگا در بدن انسان هفت چاکرا وجود دارد که هفت بدن روحاني را تغذيه مي کنند. سه چاکرا در قسمت پايين بدن يعني در نشيمنگاه و شذمگاه و ناف و سه چاکراي روحاني و ملکوتي در نواحي گلو، پيشاني و تاج سر مستقر هستند . در بين اين دو گروه چاکرا، چاکراي قلب واقع شده است که واسط آنها مي باشد يعني با فعال شدن چاکراي قلب ما همزمان از نعمت هاي مادي و معنوي برخوردار مي شويم. اين هفت چاکرا بر روي يک کانال بزرگ انرژي در حال چرخش بنام سوشومنا يا شاهراه خداوند واقع شده اند. سوشومنا در امتداد ستون فقرات از قسمت تاج سر تا ناحيه نشيمنگاه ادامه دارد . دو کانال انرژي ديگر نيز وجود دارند که بطور مارپيچ از شش چاکرا عبور مي کنند . اين دو کانال که آيدا و پنگالا ناميده مي شوند و حامل انرژي ها ذهني رواني هستند بطور متناوب در بدن فعال مي شوند و از آنجا که دو سوراخ بيني نيز از محل عبور آنهاست مي توان با تمرين تنفس متناوب جريان انرژي را از آنها به کانال خداوند (سوشومنا) هدايت کرد. اين کار باعث پاکي و روشني بدن گرديده و انسان آماده رسيدن به مرحله اشراق خواهد شد .
در بالاترين قسمت سوشومنا در بالاي سر چاکراي ساهاسرارا واقع شده است که بوسيله اين چاکرا انوار الهي و فيوضات معنوي به درون انسان مي تابد و نور خداوند از طريق چاکراي سر تمام بدن را پوشش مي دهد .
در يوگا با استفاده از فنون تنفسي دو نادي آيدا و پنگالا را آرام مي کنند و جريان انرژي و يا بهتر بگوييم " جان " را به سوشومنا مي فرستند. با باز شدن چاکراي ساهاسرارا در بالاي سر انسان و نيز باز شدن چاکراي آجنا در وسط چشم و حتي بازشدن چاکراي قلب انوار الهي تمام وجود انسان را در بر مي گيرد .
انجام فنون تنفسي، درک زيبايي و انجام کارهاي نيک و عبادت و راستگويي مي تواند چاکراي ساهاسرارا را باز و فعال کند. با انجام سير و سلوک اين چاکرا باز و بازتر شده تا آنجا که ناگهان به حداکثر بازشدگي مي رسد و دريايي از نور و صفا و شيريني را بدرون انسان ميريزد. تو گويي تمام پرده هاي جهل و تاريکي از جلو چشم انسان کنار مي رود و با روح هستي يکي مي گردد. اين همان اشراق است بزرگترين لذت تاريخ بشر! اتحاد با شيرين ترين نور جهان هستي يعني خداوند !
در عرفان ايراني و اسلام فعال شدن سوشومنا بوسيله زيبايي بيني و عبادت و انجام کار نيک صورت مي گيرد .
يوگا يکي از متد يک ترين روش هاي عرفاني است. بزرگترين تحقيقات عرفاني در اين رشته و زير نظر يوگيان بزرگ هند انجام شده است . دانش يوگا بخوبي مي تواند ب بسياري از سئوالات ما در مورد عرفان و مذهب پاسخ گويد. يوگا حلقه گمشده عرفان در عصر ماست. بدون دانش يوگا سير و سلوک بسيار مشکل خواهد بود. مگر مي شود کسي بسوي عرفان برود و از نقش چاکراها بويژه چاکراي ساهاسرارا چيزي نداند ؟! از کانال اصلي انرژي در بدن يعني شاهراه خداوند و يا نقش اساسي تنفس چيزي نداند ؟! مي گويند بر سر در آکادمي علوم يونان نوشته شده بود : کسي که هندسه نمي داند وارد نشود! در مورد عرفان نيزبايد گفت: کسي که يوگا نمي داند بهتر است وارد نشود .
طبقات آسمان
نمايشگاه ديگري از طبيعت ساکت، آرام و بي زبان که در قرآن از آن سخن گفته مي شود، نمايشگاه آسمان ، ماه و ستارگان و کهکشان ها هستند. براي انسان فرصت هايي به دست مي آيد که با تأمل به آسمان نگاه کند و از نگاه خود لذت ببرد. اين فرصت در شب در بيابان ها که نور شهرها کمتر وجود دارد و تلألو مي کند و تابلويي طبيعي و منظم از جهان آفرينش را به نمايش مي گذارد، بهتر فراهم مي شود .
قرآن با تعبيرات گوناگون اين زيبايي ها را توصيف مي کند و مهم تر آنکه ما را به زاويه هاي پنهان شگفتي جهان آفرينش رهنمون مي سازد. خدايي که هفت آسمان را طبقه طبقه آفريد. در آفرينش آن بخشايشگر، هيچ گونه اختلاف و تفاوت نمي بيني . باز بنگر آيا خلل و نقصاني مي بيني ( ملک/3 ) در آيه اي ديگر به جزئيات ديگري از آسمان و شگفتي هايش اشاره مي کند .
مگر نديده ايد که چگونه خدا هفت آسمان را تو بر تو آفريده است و ماه را در ميان آنها روشنايي گردانيده و خورشيد را چون چراغي قرار داده است ( نوح / 15 ) .
ارکان هستي
باد به حرکت در آورده تا ابرها را از سرزميني به سرزميني ديگر سير دهد و ابرهاي منقبض شده را در آسمان بگستراند . آنگونه که خاصيت آن ابر هست و قانون خداست (به حجمش مي افزايد ) .
و ابر را انبوه مي کند! پس تو ، باران را مي بيني که از لا به لاي آن ابر انبوه بيرون مي آيد .
اما آيا مي تواني پشت آن ابرها را ببيني ؟ مگر اينکه بالاي ابرها حرکت کني و خورشيد را در پس آن ببيني، که تمام نورش را يک جا به ابرها مي تاباند تا ذوب شده و باران رحمت را به سرزمين مرده بباراند .
خدا ، کسي است که شما را آفريد سپس روزي تان داد، تمام نيازهاي مادي و معنوي شما را برآورده کرد و همه اشياء را بدين وسيله به هم مرتبط ساخت.
« ماه و خورشيد و فلک در کارند تا تو ناني به کف آري و به غفلت نخوري »
سپس شما را به اتمام کار يعني انتهاي اجل مسمّي ( چه بخواهيد و چه نخواهيد به مرگ ميرساند ) سپس شما را زنده ميکند ( دوباره درچرخه طبيعت قرار خواهيد گرفت )
کدام يک از اين کارها را که خداوند انجام ميدهد ، شريکان شما انجام ميدهند؟ شناوري ، پاکي ، شفافي ، والا مقامي و بلند مرتبه اي از آن خداست ! پس چگونه شرک مي ورزيد ؟
(دلايل پوچ گرايي ، خود محوري ، آقاوسيد براي خود ساختن يعني بت پرستي و پول پرستي و .............. همه شرک است ) بايد بدانيد حرکت از خداست و همه چيز در زير اين حرکت تحت المحيط قرار دارد ! (40) و انچه در اسمانها و زمين وجود دارد ، همه از آن خداست . و همه از خواست خود در برابر خدا، خود دارند، يعني خواست خداوند را گردن
نهاده اند . (26) و ستايش در آسمان و زمين از آن خداوند است. (پس بجز ستودن خداوند ، حق ستايش ديگري را نداريم . ) چه پوشيده (در دل باشد ) و چه در ظاهر ستايش شود .
( نه در دل و نه بر زبان ستايش غير خدا گفته نشود ، که انسان را خوار و ذليل و زبون و زير دست قرار ميدهد . )
شادي و مسرت معنوي
هر انساني طبيعتا وقتي متوجه خطري مي شود حالت خوف پيش مي آيد . اين طبيعتي است و اختياري هم نيست و هنگامي که چيز مطلوبي تحقق پيدا کند ، شادمان مي شود. اين شادي امري طبيعي است، براي انبياء و اولياي خدا هم چنين حالتي بوده است. در قرآن کريم بسياري از موارد همين اسف و غضب و حزن در مورد انبيا است .
از يک نظر انفعالات روحي از همه ابعاد وجود انسان وسيع تر و در عين حال سطحي تر است، چرا که در واقع معلول و متاثر از ساير ابعاد است ؛ از اين رو آن را سطحي تر تلقي مي کنيم ، هر چند در عمقش چيزهاي ديگري وجود دارد .
و اما اين که وسيع تر است: محور همه انفعالات اين گونه است که وقتي انسان مطلوبي دارد هنگامي که مطلوبش تحقق پيدا کرد ، حالتي به نام شادي ، خشنودي و امثال اين تغييرات ، براي انسان پديد مي آيد ، و اگر از دستش رفت حالتي به نام حزن و اندوه و ... به وجود ميآيد.
بنابراين، انفعالات نفساني به يکي از ابعاد وجود انسان اختصاص ندارد بلکه هر يک از
خواسته هاي روحي انسان اين گونه است که به هنگام تحقق آن، حالت شادي و به هنگام عدم تحقق آن، حالت غم روي مي دهد.
انسان به زندگي علاقه مند است . اين يکي از ابعاد وجود انسان است که از يک نظر ميشود عميق ترين بعد وجود يا ژرفناکترين لايه روحي انسان در نظر گرفته شد؛ اگر انساني احساس کند که حياتش به خطر افتاده است، حالتي به نام خوف برايش پيش مي آيد. و اگر متوجه شود که آن خطر رفع شده و حياتش ادامه خواهد يافت، حالتي ديگر به نام سرور و شادي برايش پديد مي آيد.
درباره قدرت هم همين طور است اگر کسي احساس کند که قدرتش در حال زوال است و عاجز و ناتوان خواهد شد، احساس خوف به او دست مي دهد. و اگر کسي که عاجز بوده قدرتش برگردد يا کسي که فلج بوده شفا پيدا کند، احساس سرور به او دست مي دهد . چنان که اگر سلامتي اش به خطر افتد مي ترسد و هنگامي که مريض شود محزون ميگردد.
همچنين انساني که به مال علاقه دارد، اگر مالش به خطر افتد حالت خوف به او دست ميدهد و اگر از دستش برود محزون مي شود، اما اگر ناگهان مالي به او برسد شاد ميشود. در مورد فرزند هم امر به همين منوال است، اگر به فرزند کسي مصيبتي برسد پدر محزون ميشود، اما اگر فرزند مشرف به مرگي نجات پيدا کند، پدر شاد مي شود.
حاصل آن که هر مطلوبي تحقق پيدا کند، موجب سرور مي شود و هر کدام از دستش برود موجب غم و اندوه مي گردد از اين جهت اين بعد وسيع ترين ابعاد است و بر همه ابعاد وجود انسان احاطه دارد . يک حالت فراگيري نسبت به همه شوون زندگي دارد. اين دو ويژگي از ويژگي هاي اين بعد انسان است : يکي اين که سطحي تر از همه و معلول ساير جهات نفساني است. و دوم اين که وسيع تر و فراگير تر از همه است .
نکته ديگري که بايد گفته آيد، اين است که تحقق يا از دست رفتن مطلوب اضافات گوناگوني دارد که بر حسب اين اضافات مفاهيم و عناوين متعددي پديد مي آيد؛ مثلا مطلوب انسان گاهي حاصل کار خود اوست و گاهي نتيجه کار ديگران. کسي که خود موجب زيان کاري شده ، پشيمان مي شود. اين ندامت همان حزن است و اگر ديگري موجب زيان مندي شده باشد هيچ وقت نميگوييم ، پشيمان شد. همين گونه از دست رفتن مطلوب گهي «بالفعل» تحقق پيدا کرده، يا يک امر نامطلوبي براي انسان پيدا شده است؛ يعني اگر در نظر بگيريم که در گذشته - ولو لحظه اي قبل - ضرري به انسان رسيده است در اين جا «خوف» معنا ندارد، بلکه جاي « حزن» است. اما نسبت به آينده وقتي احتمال بدهد که ضرري به او مي رسد يا مطلوبش از دست مي رود حالت «خوف» به او دست مي دهد . پس «خوف» نسبت به آينده است، ولي «حزن» و «غم» نسبت به گذشته است.
نقطه مقابل خوف، امن و آسايش خاطر است و آن وقتي که خطري شخص را تهديد نمي کند و اگر انتظار امر مطلوبي يا رفع امر نامطلوبي داشته باشد ، حالت اميد و رجا به او دست مي دهد و در مقابل وقتي اميد امري مطلوب يا رفع نامطلوبي نداشته باشد حالت ياس و نوميدي برايش حاصل مي شود .
پس محور همه اين حالات، تحقق يا عدم تحقق امر مطلوب يا نامطلوب است .
خشم ، نوعي ديگر از حالات روانس است که با توجه به اين که امري ناطلوب از طرف شخص ديگري متوجه انسان مي شود يا امري مطلوب از وي سلب مي گردد، پديد مي آيد، مثلا وقتي انسان احساس مي کند شخصي مي خواهد ضرري به او بزند يا نفعي را از او سلب کند ، نسبت به وي خشمگين مي شود . در مقابل چنين حالتي حالت رضا و خشنودي قرار دارد .
بنابراين، با توجه به اين نسبت ها و اضافات گوناگون، حالات مختلفي پديد مي آيد و در حقيقت گستردگي مفاهيم در اين باب از دو جهت است : يکي اين که همه خواسته هاي انسان را شامل مي شود؛ مانند حب ذات و حب کمال و انواع لذت ها ، که تحقق و عدم تحقق همه اينها، موجب شادي و غم مي شود ، و يکي هم از لحاظ اضافات گوناگون؛
مثلا حالت انسان در مرگ فرزند ؛ اگر نسبت به گذشته باشد حزن است، و اگر نسبت به آينده باشد، خوف است، و نسبت به کسي که مي خواهد فرزندش را بکشد و از دست او بگيرد «خشمگين» مي شود.
آفرينش گياهان
زمين در مراحل نخستين تکوين از آب هاي آسماني برخوردار نبوده و همچنان خشک و احتمالا سوزان بوده، در نتيجه هيچ رستني از آن بيرون نروييده است .
قرآن در اين باره ميفرمايد :
« اِنَ السَموات و الاَرض کانتَا رتقا فَقتقناهُما وَجَعلنا مِن الَماء کُل شَيء حي » . (7)
« آسمانها و زمين هر دو به هم پيوسته بودند ما آن دو را از هم باز و جدا ساختيم، و هر چيز زنده اي را از آب پديد آورديم » .
اما صادق عليه السلام در تفسير اين آيه فرمود : باز شدن آسمان به وسيله باران و باز شدن زمين توسط نباتات و گياهان انجام پذيرفت. « فقتق السَماء بالمطر و فَتق الَارض بالنبات». (8)
دليل اين که زمين در ابتدا خشک و سوزان بوده است حديثي است از امام باقر عليه السلام مي فرمايد : خداي عزوجل فرمان داد از آب، آتش بيرون آمد، سپس دستور فرمود آتش خاموش شد و از دود آن آسمان ها را آفريد و از خاکستر آن زمين را ، « کان کل شي ماء ، و کان عرشه علي الماء ، فامر الله جل و عز الماء فاضطرم نارا، ثم امر النار فخمدت ، فارتفع من خمود ها دخان، فخلق الله السماوات من ذلک الدخان و خلق الارض من الرماد ... » . (9)
پس از بارش هاي باران، زمين کم کم آماده ي رويش گياهان مي گردد و نخستين گياهي که از زمين سر بيرون مي آورد بنابر آن چه از روايات به دست مي آيد بوته ي «دبا» بوده است ، چنان که اما رضا عليه السلام مي فرمايد : مردي از اميرالمومنين عليه السلام پرسيد نخستين درختي که روي زمين غرس شد ، نامش چيست و نخستين گياهي که در زمين رويي چه بوده است؟ «قال امير المومنين اخبرنا عن اول شجره غرست في الارض ؟ فقال :
« العوسجه» و مِنها عصي مُوسي عَليه السلام وَ ساله عن اَول شَجَره نبتت فِي الاَرض فَقال هي «الدبا» و هو القرع » . (10)
فرمود : نخستين درختي که بر زمين غرس شد درخت عوسجه بوده است که عصاي حضرت موسي از اين نوع درخت است، اما نخستين رستني که از زمين روييد دبا يا قرع است، قرع را کدوي رومي نيز مي گويند. (11)
عوسجه درختي است تقريبا به اندازه درخت انار ، پرخار ، برگش تند، مايل به دراز با رطوبت چسبنده ، ميوه اش به اندازه ي نخود مايل به دراز و به رنگ سرخ ، اين ميوه به درخت ، به مدت طولاني مي ماند و نمي ريزد ، نوعي از اين درخت برگش مايل به سرخي ، خار آن بيشتر ، شاخه ها درازتر و ميوه اش عريض و با غلاف است . (12)
نخستين درخت
امير المومنين عليه السلام مي فرمايد: نخستين درختي که روي زمين آفريده شد نوعي از درخت خرما به نام «عجوه» بوده است.(13)
عجوه نوعي از درخت خرماست که به عنوان بهترين خرماها و مادر آن ها به حساب مي رود. (14)
ابن عربي معتقد است خداوند درخت خرما را از زيادي طينت (سرشت) آدم عليه السلام آفريد ، بنابراين نخل ، خواهر آدم است که در ربان شرع از اون به عنوان « همه » انسان ياد شده است (15) شايد از اين رو از او به عنوان عمه انسان ياد شده است که اين رخت بسياري از ويژگي هاي انسان را داراست.
نخستين چشمه
نخستين چشمه اي که در زمين جوشيد چشمه حيوان يا آب بوده است، قال اميرالمومنين عليه السلام : « اول عين نبعت علي وجه الارض عين احياه » (16) ظاهرا با بارش باران، حيات نيز به زمين سرازير شده ، به ويژه قرآن در آيه قبل اشاره کرد: « ما هر چيز زنده اي را از آب آفريديم». امروزه ما به روشني ميبينيم آبزيان بسياري ، از خود آب پديد مي آيند؛ مثلا قناتي احداث مي شود، نهري کشيده مي شود، پس از مدتي نه چندان دور ماهيان فراوني ديده مي شوند و ... با اين که مي دانيم هيچ کس در آن قنات ماهي رها نکرده است، اين سخن را ابن سينا در مقاله پانزدهم از فن هشتم طبيعيات شفا در فصل اول ذکر کرده است، پس هيچ بعيد نيست همه ي حيوانات دريايي از آب دريا به وجود آمده باشند.
بنابراين آب، منشا حيات است، حتي زمين مرده را زنده مي کند « اِنَ اله يَحيي الارض بَعد موتها» و همچنيني « والله انزل من السماء ماء فاحيا به الارض بعد موتها » (17)
سقف آسمان را مرتفع ساخت و سپس آ ن را استوار گرداند .
در بيابان بي پايان فضا، ابري بي شکل و بي هيچ گونه تشخيص در همه جا بطور يکنواخت پخش شده بود. ذرات ماده به هم بر م خورند و با يکديگر ترکيب مي شدند ...
ابر به دريايي متلاطم و خروشاني از گاز مبدل مي گشت و شروع به چرخيدن مي نمود . اين درياي دود و گاز همچنان مي چرخيد و مي غريد و مي خروشيد و تلاطم نامريي خيزابها و شکستن امواج نامريي که هر يک به بزرگي اقليمي بود در دل اين دريا طغيان بر مي انگيخت ...
موجها به هم ميخوردند و بر هم مي لغزيدند و در دل هم فرو مي رفتند و به هم مي آميختند.
در ميان اين درياي جوشان طرحي مارپيجي ، از اثر چرخش ماده دواري پيدا گرديد.
اين صفحه مدور و پهن با مياني برآمده و بازواني که آهسته شکل مي گرفت ، در سپيده دم بزرگ گيتي به پيدايش گراييد .
اين شکل مارپيج که آنرا کهکشان راه شيري مي نامند ، ماده ، خورشيد و منظومه ي شمسي و زمين ما در يکي از بازوان آن قرار داشت .
( در شبهاي صاف نوار نوراني کمرنگي را در آسمان مشاهده مي کنيد که از طرف افق به آن طرف آن دامن کشيده است ، در سابق ستاره شناسان تصور مي کردند که بار کاهي در آسمان عبور مي کرده و اين خرده هاي کاه که افشانده شده و از اين رو به آن کهکشان يا کاهکشان مي گفتند و برخي تصور مي کردند که اين نوار شيريست که از پستان ماه گاو آسماني بيرون ريخته است و از اين جهت آن را راه شيري مي نامند . )
" اوست که آسمانها و زمين را در شش روز ( در شش دوره ) بيافريد و در اين هنگام عرش پروردگار بر آب قرار داشت " .
... در آغاز ظلمت و تاريکي سراسر جهان را فراگرفته بود و بجز خداوند يکتا هيچکس و هيچ چيز نبود .
(کان الله وَ لَم يَکُن مَعه شَي )
نه خورشيدي و نه ماهي ، نه زميني و نه آسماني .
" فقضيهن سبع سموات في يومين و اوحي في کل سماء امرها "
آنگاه خداوند متعال طي دو نوبت فرمان بناي آسمانهاي هفتگانه را صادر فرمود و در هر آسماني نظام و قوانينش را به جريان انداخت .
اينکه ماده و مصالح ساختمان آسمانها چگونه پديد آمد و آفرينش آنها به چه ترتيب صورت گرفت جز آفريدگار بي همتا کسي را بر آن آگاهي نيست چنانکه قرآن مي فرمايد:
" ما اَشهدتُم خلق السَموات و الاَرض و لاخَلَق انفُسِهم "
ما بشر را شاهد آفرينش آسمانها و زمين و خلقت خودش قرار نداديم .
دانشمندان امروز نيز به اين حقيقت اعتراف دارند چنانکه مي گويند :
مسئله ي پيدايش ماده ، اصولا مسيله ايست که بيرون از قلمرو تحقيقات و تفکرات ثمر بخش است، بايستي ماده را مفروض و موجود پنداشت و از آنجا جريان آفرينش کاينات را تعقيب کرد.
آنچه از نظر قرآن و دانشمندان محقق است، اين مصالح عبارت بودند از ذرات دود و گاز که در فضا سرگردان ، اما چنان پراکنده بودند که به ندرت به يکديگر بر مي خوردند .
پيدايش علم
علم يک واژه عربي است که از ريشه علم به معني آموزش مشتق شده است . در اصطلاح عاميانه ، اين کلمه در مورد هر نوع آگاهي که فرد در مورد محيط و مسايل پيرامون خود کسب مي کند ، اطلاق مي گردد . و لذا هر چه ميزان آگاهي و معلومات او بيشتر باشد، او را عالمتر مي دانند . به همين علت در قديم به افرادي که در زمينه علوم مذهبي و قرآني به درجات بالاتري نائل مي شدند ، علامه مي گفتند . مانند علامه اميني که آثار بسيار گرانبهايي از وي بر جاي مانده است .
پيدايش علم
آدمي تمايل دارد که هر چه را ممکن است بداند و بفهمد ، زيرا کنجکاو زاده شده است . کنجکاوي انسان از کنجکاوي هر موجود زنده ديگر کاملتر و پايدارتر است . رضايت آدمي در فرونشاندن اين کنجکاوي ، همراه با توانايي او در به خاطر آوردن ، استدلال کردن و ارتباط دادن ، به پيدايش فرهنگ کامل، و از جمله علم منجر شده است . بنابراين مي توان گفت که از همان زماني که انسان، پاي به اين جهان گذاشته است، علم نيز به وجود آمده و با رشد فکري بشر ، علم تکامل يافته است.
برداشت غلط از علم !
معلومات انسان، وقتي که در مسايل روزانه به کار روند ، مي توانند در لباسي که فرد ميپوشد ، خانه اي که در آن زندگي مي کند ، تاثير کنند . روشهاي مسافرت ، تفريحات ، آموزش و پرورش ، اعتقادات مذهبي ، قضاوتهاي اخلاقي و حتي بقاي ملي انسان به اين معلومات بستگي دارد . اما بايد توجه داشته باشيم که وظيفه خود علم به وجود آوردن کاربردهاي آن نيست . علم مشتمل بر اصول و قواني ناست. پزشکي و روشهاي آن مرغوب کردن دانه هاي نباتي ، تلفن ، راديو ، موشکها ، هواپيماها و بطور خلاصه پيزهايي که مستقل از اين اصول و قوانين تکميل مي شوند ، علم نيستند ، بلکه محصولات مهندسي يا انقلاب تکنولوژيک هستند .
البته منظور آن نيست که گفته شود کاربردهاي علم اهميتي ندارند. واقع امر آن است که اين کاربردهاي دنياي ما را عميقاً تغيير داده اند بطوري که در بسياري از موارد نمي توان بدون آنها زندگي خود را ، آن گونه که امروزه مي گذرانيم ، ادامه دهيم . علم و انقلاب تکنولوژيک هر دو بخش بزرگي از کوشش هاي فرهنگي ، اقتصادي و سياسي ملتها را در برگرفته است، بطوريکه درک نکردن هر يک از آنها مي تواند پيامدهاي خنده آور يا حتي خطرناک به دنبال داشته باشد . اما براي بسياري از مردم تفاوت ميان هدف هاي علم و انقلاب تکنولوژيک روشن نيست .
کنجکاوي ، تنها عامل ايجاد علم
کنجکاوي، يعني ميل شديد به دانستن ، از ويژگيهاي ماده مرده نيست. همچنين انواع جانداراني نيست که به زحمت مي توانيم آنها را از موجودات زنده بپنداريم . بعنوان مثال ، درخت ، نمي تواند به محيط اطراف خود کنجکاوي نشان بدهد . اما از آغاز پيدايش حيات ، در بعضي از جانداران حرکت مستقل پيدا شد . به اين ترتيب پيشرفت بزرگي براي در دست گرفتن محيط اطراف پديد آمد . جاندار متحرک ديگر لازم نبود که به انتظار غذا باشد، بلکه خود به دنبال آن مي رفت . و اين بدان معني است که ماجرايي تازه در جهان آغاز شد و آن کنجکاوي بود .
انسان يک مافوق ميمون است !
ممکن است لحظه اي پيش آيد که جاندار از غذا سير باشد و در همان لحظه خطري او را تهديد نکند . در اين حالت جاندار يا مانند صدف با حالت بي حسي مي رسد و يا مانند موجودات عاليتر ، غريزه اي قوي براي کشف محيط اطراف خود نشان دهد . اين حالت ميتوان کنجکاوي بيهوده نام نهاد . که معمولا هوش را از روي آن داوري ميکنند . سگ ، لحظه اي فراغت ، هر چيزي را بيهوده بو مي کند و گوش هايش را به طرف صداهايي که ما نميشنويم بر مي گرداند .
به همين علت است که سگ را از گربه ، که در لحظه هاي فراغت به تيما خود مي پردازد يا به آرامي دراز مي کشد و مي خوابد ، باهوشتر مي دانيم . هر چه مغز پيشرفته تر ميباشد ، کشش براي کشف ، افزونتر مي شود . ميمون از نظر کنجکاوي نمونه بارزي است . و لذا از اين جهت بسيار جهات ديگر مي گويند که ، آدمي يک مافوق ميمون است .
دليل تقسيم علم به شاخه هاي مختلف
اگر بگوييم که علم و آدمي هميشه شادمانه با هم زيسته اند ، کلام درستي است . ولي حقيقت امر اين است که هر دو فقط در آغاز کار با دشواري رو به رو بودند. تا زماني که علم قياس باقي مانده بود ، فلسفه طبيعي مي توانست جزيي از فرهنگ عمومي هر تحصيل کرده باشد . ولي علم استقرايي کاري عظيم بود که به مشاهده و يادگيري و تحليل نياز داشت، و ديگر بازي آماتورها نبود . پيچيدگي علم در هر دههه افزونتر مي شد . در طول قرون بعد از نيوتن هنوز ممکن بود که شخصي با استعداد بتواند از همه فرضيه هاي علمي آگاهي پيدا کند ، اما در سال 1800 اين کار غير عملي بود .
با گذشت زمان معلوم شد که اگر دانشمندي بخواهد در زمينهاي مطالعات مشروح ، انجام دهد ، بايد بيش از پيش خود را به بخشي از آن زمينه محدود کند . گسترش علم تخصص را ايجاب مي کرد . با هر نفس دانشمند ، تخصص عميق تر مي شد و لذا اين مسئله باعث شد تا علم رفته رفته به شاخه هاي مختلف تقسيم گردد . بطوريکه با گسترش اين شاخه را نيز گسترده تر مي کردند .
عواقب ناخوشايند علم
در دهه 1960 ، احساس قوي دشمني آشکار نسبت به علم در ميان مردم و حتي تحصيل کرده هاي دانشگاهي پيدا شد .
جامعه صنعتي ما مبتني بر کشفيات علمي در قرون اخير است و اکنون از عواقب جنبي نادلخواه موفقيت هاي آن به ستوه آمده است. فنون پيشرفته پزشکي افزايش بي رويه جمعيت را به دنبال آورده است .
صنايع شيميايي و موتورهاي درون سوز آب و هواي ما را آلوده کرده اند « آلودگي آب و هوا ) . نياز روزافزون بخ مواد جديد انرژي سبب ويراني و تهي شدن پوسته زمين شده است . توليد انواع سلاحهاي مرگبار و بمب هاي اتمي به عنوان يک عامل اساسي ، حيات انسان را تهديد مي کند . اما نبايد تمام اين گناهان را به گردن علم و دانشمندان بيندازيم . بلکه اين مسايل علل مختلفي مانند استفاده نابجا و نادرست از علم درد.
موسيقي
امروزه همه ي انسان ها چه آن ها که در جوامع کوچک سنتي و چه در کشورهاي مدرن زندگي مي کنند کم و بيش با موسيقي آشنايي دارند و با آن به فراخور درک خود رابطه برقرار مي کنند .
تاريخچه و چگونگي مراحل تکامل ، انواع سبک ها و تفاوت آن در اقوام گوناگون ، قابل تامل و بررسي است.
صداي شرشر آب ، وزش باد در بوته زار، غزل خواني پرندگان و هزاران صداي موجود در طبيعت شايد اولين ضرباهنگ و ملودي هاي موسيقي در جهان هستي بوده که انسان با
الگوي گيري از آنها در طي زمان به اختراع سازهاي مختلف پرداخت .
نخستين نمونه آفرينش موسيقي توسط انسان اوليه ، نقشي است که در يک غار « آري پز» فرانسه بر جاي مانده است.
در اين نقاشي، شکارچي کماني را در دست دارد ، ولي از آن براي پرتاب استفاده نمي کند بلکه آن را به دهان گذاشته و مانند »نبورک » مي نوازد .
موسيقي براي انسان هاي اوليه نوعي ابزار جادو بود و شکارچي نيز با آن در صدد جادوي شکار خود بود .
آنان در واقع موسيقي را هديه اي از جانب خدايان مي دانستند که با آن مي توانستند به جز خواص فوق حيوانات را نيز شکار کنند.
بعد ها شيوه هاي جديدي براي تکامل موسيقي ابداع شد و از غلاف گياهان و دانه هاي خشک شده نوعي « جغجغه » ، با کشيدن پوست برکنده توخالي درخت « طبل » و از فلز «سنج » و از قطعات سنگي و چوبي به اندازه هاي مختلف « چنگ » (هارپ) ساخته شد و براي ارتعاش بيشتر اصوات ، سيم ها را روي جعبه اي تو خالي نصب کردند و بعدها از همين روش سازهايي مانند « قانون» ، «سنتور» ، «گيتار» ، « بربط» و غيره که در حال حاضر مرسوم است، ساخته شد .
«عباس ناصري» پژوهشگر و موسيقيدان مي گويد: در دوران امپراتوري هاي بزرگ مصر و چين نمونه هاي مختلفي از هر يک از اين گونه سازهاي اصلي وجود داشت که در کاخ ها و معابد بزرگ اغلب دسته هايي از نوازندگان«چنگ» ، «شپور » و « طبل » براي پرستش خدايان
مي نواختند و شواهد نشان مي دهد که مراسم مهم و بزرگ با موسيقي و رقص برگزار ميشد .
وي گفت : در انجيل به آلات موسيقي بسياري اشاره شده است که بعضي از آن ها اسامي عجيبي از قبيل «شوفاژ» (نوعي ترومپت) ، «شائوم» (نوعي ساز بادي ) و « سالتري» (نوعي چنگ) بود .
به عقيده ناصري، اگر چه يوناني ها بناهاي زيبا ، مجسمه هاي ارزنده ، نمايشنامه ها و اشعار زياد و بزرگي از خود بر جاي گذاشته اند اما به نظر مي رسد موسيقي آنان رشد چنداني نداشته است .
وي مي افزايد : يوناني ها ارزش زيادي براي موسيقي قايل بودند و حتي مسابقاتي در اين زمينه براي خوانندگان و نوازندگان ترتيب مي دادند.
اين پژوهشگر موسيقي گفت : يونانيان شيوه خواندن نت با حروف را اختراع کردند و اين حروف را در بالاي کلمات يک قطعه آواز مي نوشتند.
ناصري افزود : موسيقي در نمايشنامه هاي يوناني نقش مهمي داشت و اغلب از گروه «کر» براي خواندن قسمت هايي از نمايشنامه ها استفاده مي شد .
وي افزود: رومي ها نيز از موسيقي در ميهماني ها استفاده مي کردند و در مراسم مذهبي و احتمالا در روم براي نخستين بار ايده « بازيگران سيار» پايه - گذاري شد .
وي گفت : مردم فقيري که مي توانستند هنر نمايي کنند در ميدان ها و خانه هاي بزرگ نمايش اجرا مي کردند و مي توانستند به سراسر امپراتوري روم مسافرت کنند و موجب سرگرمي مردم شوند. اينان نخستين خنياگران دوره گرد بودند.
به اعتقاد ناصري، همگام با گسترش مسيحيت، مبلغان مسيحي در هر کشوري نواهاي آشناي خود را براي خواندن سرودها به کار مي برند و موسيقي مذهبي مسيحيان از جايي به جاي ديگر تفاوت هاي زيادي داشت که بعدها اين مشکل با تاليف کتاب "پاپ گريگوري" رفع شد .
مجموعه "آوازهاي گريگوري" امروز نيز به عنوان اساس موسيقي کليسا در مراسم کليساي کاتوليک مورد استفاده قرار مي گيرد اما چون سازهاي نوازندگان دوره گرد براي کليسا مناسب نبود لذا ساز " ارگ " به اين منظور استفاده شد.
وي افزود : پاپ گريگوري اطمينان نداشت که مردم در آوازها اشتباه نکرده و قطعاتي را فراموش نکنند، لذا شيوه ساده نگارش موسيقي را به کار برد تا بدين وسيله زير و بم نتها مشخص شود و بعد از سال هاي متمادي از سيستم پيشرفته اي براي نگارش نت ها بر روي چهار خط استفاده شد و مربع هاي سياه توپر، اشکال لوزي يا مستطيل شکل در اين سيستم استفاده شد که هنوز براي " آواز گريگوري " مورد استفاده قرار مي گيرد.
" اردشير رفيع زاده " ديگر پژوهشگر موسيقي در همين راستا مي گويد: حدود سال 1250 ميلادي ، شيوه نگارش موسيقي پيشرفت کرد و به سيستم دقيق تر و پنج خطي تبديل شد ، در اين سيستم نت نويسي زير و بمي و فاصله نتها مشخص مي شد .
وي افزود : در قرون وسطي در اروپا هر شاهزاده يا پادشاه " خنياگري " در در استخدام داشت که به هنگام صرف شام براي او و ميهمانانش داستان هاي قهرمانان را به آواز
مي خواند.
وي گفت : " خنياگران " آواز خود را با چند نت که توسط سازهاي زهي ساده نواخته مي شد همراهي مي کردند و به نظر مي رسد آنان نخستين کساني هستند که سازهاي آرشه اي را از شرق به اروپا بردند.
اين استاد موسيقي اضافه کرد : در سال 1501 ميلادي نخستين قطعه چاپ شده موسيقي توسط يک ايتاليايي منتشر شد و ناشران هم بي درنگ در تمام پايتخت هاي بزرگ اروپايي از او پيروي کردند و بدين ترتيب براي مردم خارج از صومعه و قصرها نيز امکان استفاده از آثار مکتوب حوزه موسيقي ايجاد شد .
در قرن شانزدهم ميلادي اجرا و تماشاي نمايشي ساده همراه با موسيقي ، رقص و آواز يکي از لذت بخش ترين تفريحات کاخ نشينان فرانسه و انگلستان محسوب مي شد. اين نمايش ها را "ماسک " يا "باله" مي ناميدند .
به گفته رفيع زاده ، نخستين تالار عمومي اپرا در سال 1637 ميلادي در ونيز گشايش يافت و حدود صد سال سرگرمي عمده اعيان و اشراف به شمار مي رفت و فکر پرداخت پول توسط عموم به کساني که براي ايشان موسيقي مي نواختند يا آواز مي خواندند از اپرا به ساير انواع موسيقي نفوذ کرد، به همين جهت بسياري از آهنگسازان قطعاتي براي «ويلن» ، «ابوا» و « فلوت» به همراه « هارپسيکورد» (ساز قديمي شبيه پيانو) نوشته و اجرا
مي کردند.
به اعتقاد اين پژوهشگر ، از اوايل قرن 19 حضور در سالن هاي کنسرت يکي ازمتداول ترين مشغوليات طبقه متوسط شد، تالارهاي کنسرت بيان گذارده شد، ارکسترهاي سمفوني با چهار گروه « سازهاي زهي » ، « باديچوبي » ، « بادي مسي » و « کوبه اي » شناخته ميشود که نخستين سمفوني هاي قابل توجه از « هايدن » ، « موتسار» و «بتهوون» بوده است.
رفيع زاده ، « باله» را نيز نمايشي از رقص برشمرد که معمولا بر اساس داستاني ساده به همراهي ارکستر اجرا مي شود .
تا اوايل قرن 19 هنوز فکر اجراي باله تنها جنبه عمومي پيدا نکرده بود از ميان نخستين باله ها مي توان از باله «ژيزن» ، « سيلويا» و «کوپلتا» که همگي در پاريس اجرا مي شد ، نام برد.
" محمد احمدي فر " پژوهشگر و کارشناس موسيقي نيز در خصوص سبک هاي موسيقي به ايرنا مي گويد : اکسپرسيونيسم ، امپرسيونيسم، سرياليسم ، موسيقي تجربي و عيني ، موسيقي الکترونيک ، نئوکلاسيسم ، نئورمانتيسم، و ميني ماليسم از سبک هاي مهم موسيقي هستند.
به اعتقاد وي، سابقه برخي از اين سبک ها در غرب به چندين قرن مي رسد اما برخي از آنها در ايران ناشناخته هستند و مخاطبان محدود و اندک دارند و به طور معمول تنها در مقاطع دانشگاهي رشته موسيقي تدريس مي شوند.
اين پژوهشگر موسيقي مي افزايد : معمولا سبک هاي ياد شده از روي خالق اثر شناخته مي شوند و در بيشتر موارد آهنگسازان داراي يک سبک ولي در برخي از موارد سازنده در يک اثر خود از چند سبک استفاده مي کند.