دوره های تاریخی تدوین و تحول فقه شیعه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دوره های تاریخی تدوین و تحول فقه شیعه - نسخه متنی

احمد کاظمی موسوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دوره هاي تاريخي تدوين و تحوّل فقه شيعه

4764

تحقيقات اسلامي ـ سال پنجم ـ سال 1369 ـ شماره 2 و 1

احمد كاظمي موسوي

دوره هاي تدوين فقه و تحول در روش فقاهت شيعه رابط مستقيمي با اوضاع اجتماعي ـ مذهبي جوامع شيعه دارد؛ به طوري كه مي توان آن را منعكس كنند خصوصيّات يك عصر تاريخي و در عين حال مؤثّر در شكل گيري عناصر عصر بعد دانست. اين تحوّلات فقط تفريع فقه و بيان احكام را دربر نمي گيرد، بلكه شامل روش استنباط و نقش فقها در كاربرد احكام نيز مي گردد. فقه شيعه مثل فقه اهل سنّت متضمّن احكام و آدابي است كه نظام اخلاقي ـ حقوقي اسلام بر آن استوار است. با اين تفاوت كه در فقه اهل سنّت، فقيه اغلب در قالب مُفتي و مفسّر شرع باقي مي ماند، امّا در فقه اماميه فقهاء به عنون نايبان امام (عليه السلام) و حاملان علوم ائمه معصوم (عليهم السلام) طبق قواعد و شرايط خاصّي ولايت مي يابند. اين امر شخصيتي ويژه و مقامي مضاعف به علماي شيعه مي دهد كه نزد اهل سنّت همچنان ناشناخته است.

از ديد حقوقي، به نظر مي رسد كه توسعه و تفريع فقه با طرز دريافت و برداشت شيعيان از مفهوم «علم» مرتبط بوده كه در آن مقام و گفتار امام نقش مهمي در بيان احكام داشته است. شيعيان سده هاي نخستين اسلامي عقيد جاري زمان خود را پذيرفتند كه علم پس از قرآن علم الحديث است، يعني علم به آنچه از طريق ائمّه مي رسد. مضافاً معنويت و مكانتي براي علوم معصومين (عليهم السلام) شناختند كه علماء در نقل و بيان آن تبعاً از شؤون روايت و حمل علم معصوم (عليهم السلام) بهره ور گرديدند. اين در حالي بود كه اهل كشف و مدعيان ارتباط مستقيم با امام (عليه السلام) ـ مثل برخي از صوفيه و شيخيّه ـ يا ناقلان بسيط اخبار ـ مثل اخباريه ـ برخوردها و مشكلاتي براي مجتهدان اصولي به وجود آورده بودند. يدايش مناصب مُحدّث، مجتهد، مرجع و نائب الامام ناشي از تلاشي است كه فقهاي شيعه براي نمايندگي از امام (عليه السلام) در دوره هاي مختلف بيان فقه شيعه داشته اند.

فقه شيعه، از ديد كُلّي، متضمن يا منشأ دانشهاي گونه گوني از علوم مذهبي است. به هر حال ورود علم الأصول در عالم تشيّع از قرن چهارم هجري به بعد يك رشته تغييرات در شيو استنباط احكام، و مهمتر از از آن در تاريخ تشيع پديد آورد. در واقع هيچ دسته از متفكران شيعه از برخورد يا آزمون علماي اصولي ـ كه بيش از هر طبقه و رسته اي نمايند راست انديشي و طريقه حقّه در فقه و كلام شيعه بوده اند ـ گريز نيافتند. فقه شيعه به اقتضاي حركت اجتماعي و فرهنگي زمان چندين بار تغيير و تدوين يافت. نقط عطف اين تغييرات اغلب جابه جا شدن تأكيد بر روي «اخبار» يا «اصول» بوده است.

اهميت بخش بندي تاريخي ادوار فقه شيعه براي فهم چگونگي تطوّر فقه، مباني انديشه و كاربرد آن، براي نخستين بار در ده 1310 شمسي مورد توجّ استاد محمود شهابي قرار گرفت. استاد شهابي تاريخ تفقّه اسلامي را به دو بخش عمده تقسيم مي كند:

الف) دور تشريع، كه مدت بيست و سه سال طول كشيد و با رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله) خاتمه يافت. «در اين مدت كليّات و اصول احكام و دين از آسمان مشيّت و قضاء الهي به وسيل سفير كبير عالم غيب و امين وحي حقايق بي ريب در نشأ قلب پاك پيغمبر (صلي الله عليه و آله) نازل و بيشتر آنها در همان زمان از آن صُقع شامخ به عالم شهود و مرحل ابداع وارد گرديد و از آن پس نوب آن رسيد كه جزئيات و فروع آنها كه مورد توجّه و محلّ نياز و ابتلاء مي گردد، استخراج و استنباط شود».

ب) دور تفريع و استنباط كه به طور كلي به چهار عهد و هر عهدي (اگر به اعتباري شايان تقسيم باشد) به اعصاري تقسيم مي گردد. چهار عهد اصلي عبارت است از:

عهد صحابه، «از زمان رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله) آغاز و تا حدود انقضاء قرن اول امتداد مي داشته و به انقراض آخرين صحابي انقطاع يافته است». (جلد 1، ص 382 و 392)

عهد تابعان و اتباع تابعان و تابعان ايشان تا زمان غيبت صُغري. اين عهد به دو عصر زير منقسم مي گردد:

الف) تا زمان صادقين عليهما السلام (148 ق).

ب) از زمان بعد از حضرت صادق(ع) تا زمان غيبت صغري (260 ق)

عهد نُوابّ و سفراي چهارگانه تا غيبت كبري.

عهد غيبت كبري تا عصر حاضر (قرن 14 هجري). اين عهد نيز به اعصار زير قابل تقسيم است:

الف، از آغاز غيبت كبري (329 ق) تا زمان شيخ طوسي (م 460 ق).

ب، از عصر شيخ طوسي تا عصر علاّمه حلّي (م 726 ق).

ج، از عصر علّامه حلّي تا عصر آقا باقر بهبهاني (م 1208 يا 1206 ق).

كنون ادامه دارد. فقهاي اين دوره چون آية الله سيد محمد كاظم طباطبائي يزدي كتب فقهي را تلخيص كردند و مطالب ناب آن را بيرون كشيدند.

برخلاف «مراحل پيشرفت» كه جنب عام و كلّي دارد، «ادوار كيفيت بيان فقه» صرفاً مبتني بر شيو بيان و روش تدوين فقه (استدلالي و فتوايي) است. استاد جنّاتي از اين ديد كيفيت بيان فقه را به دوره هاي زير تقسيم مي كند:

دور اول: زمان رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) از بعثت تا رحلت.

دور دوم: از زمان حضرت علي (عليه السلام) تا عصر فقيه بزرگ شيخ طوسي.

دور سوم: از زمان شيخ طوسي تا زمان شيخ بهاء الدين عاملي (م 1031 ق).

دور چهارم: از زمان شيخ بهايي تا عصر شيخ اعظم انصاري.

دور پنجم: از عصر شيخ انصاري تا زمان ميرزا محمدتقي شيرازي و سيدكاظم يزدي.

دور ششم: از زمان شيرازي و يزدي تا عصر حاضر.

ايشان ادوار اجتهاد را از نخستين روز نزول اجلال پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) به مدين منوّره، يعني آغاز هجرت شروع مي كنند. بررسيهاي ايشان در خصوص ادوار اجتهاد همچنان ادامه دارد و ذكر نماي كلّي آن موكول به اتمام اين سلسله مقالات است.

استاد مدرّسي طباطبائي ادوار فقه را با يك ديد تاريخي و با احاطه به منابع شيعي و سنّي و تأثير جو زمان، به ويژه نفوذ اهل سنّت مورد بحث و بررسي قرار مي دهد. مشارٌاليه ادوار فقه شيعي را براساس تحوّلات عمد فقهي به هشت دور زير تقسيم مي كند:

دور حضور امام:

«ائمّ شيعه به ايجاد زمين تفكّر تعقّلي و استدلالي در ميان شيعيان خود علاقه فراواني داشته اند. در برخي روايات به روشني تمام طرز اجتهاد صحيح و روش فقه استدلالي را براساس سنّت شخصاً پيروي نموده، و تبعيت از اين شيوه را به ياران و اصحاب خويش آموخته اند ... در دور حضور امام دو گونه فقه در جامعه شيعي وجود داشته است؛ يك جنبش استدلالي و اجتهادي و تعقّلي كه در مسائل فقهي با در نظر گرفتن احكام و ضوابط كلي قرآني و حديثي به اجتهاد معتقد بوده، و يك خط سنّت گرا كه به نقل و تمركز بر احاديث تكيه داشته و كاري اضافي به صورت اجتهاد متّكي بر قرآن و سنّت انجام نمي داده است».

نخستين قرن غيبت:

«در دور غيبت صغري (260 ـ 329) تا اواخر قرن چهارم سه گرايش گوناگون فقهي در جامعه شيعه وجود داشته است»:

الف) اهل الحديث ـ «اين گرايش دنباله رو و استمرار گرايش سنّت گراي دور حضور بوده، و همّت خود را بر جمع آوري احاديث و ضبط و حفظ آن مصروف مي داشته است. فقهاي مكتب اهل الحديث از رهگذر پيروي از احاديث به دو گروه تقسيم مي شدند: گروهي كه روايات را با اصول درست علم رجال و علم حديث نقّادي مي نمودند... چون محمدبن يعقوب كليني، محمدبن الحسن بن احمدبن الوليد (م 343) و محمدبن علي بن بابويه قمي ـ صدوق (م 381). گروه ديگر طرفدار پيروي بي قيد و شرط از احاديث بوده و با مباني اصول فقه و قواعد جرح تعديل حديثي يك سره بيگانه و از قوانين استدلال و آداب بحث به كلي بي اطلاع بوده اند ... از قبيل حشويّه و مقلده» (ص 46).

ب) قديمين ـ «هم زمان با استيلاي محدّثان بر محيط علمي و مذهبي شيعه در نيم دوم قرن سوم و قسمت عمد قرن چهارم، دو شخصيت بزرگ علمي (ابن ابي عقيل العماني و ابن الجنيد الإسكافي) در ميان فقهاي شيعي پديدار شدهاند كه هر يك داراي روش فقهي خاص بوده اند. نقط مشترك در روش فقهي اين دو، استفاده از شيو استدلالات عقلي ... اعمال فكر و اجتهاد است» (ص 48).

ج) مكتب واسطه ـ «... قشري از فقيهان صاحب فتوي ... بوده اند كه گرچه با اجتهاد دقيق به سبك مكتب قديمين آشنا نبوده و فقه را به صورت كاملاً مستقل از متون روايت و براساس تحليلات دقيق حقوقي تلقي نمي كردند، ليكن از روش محافظه كارانه و مقلّدانه و سنّت گراي اهل الحديث نيز پيروي نمي نمودند و در مسائل فقهي به نظر و اجتهاد قائل بوده اند ... مهمترين آنها علي بن بابويه قمي (م 329)، ابوالفضل محمدبن احمد الصابوني (نيم اول قرن چهارم)، جعفربن محمدبن قولويه قمي (م 369) و محمدبن احمد بن داود بن علي قمي (م 368) بودند». (ص 52)

متكلّمان:

استاد مدرّسي طباطبائي شيخ مفيد و سيدمرتضي را فقيهاني متكلّم معرفي مي كند كه نه با كاربرد علم الأصول، بلكه با استفاده از علم الكلام موفق به درهم شكستن سلط اهل حديث در جوامع شيعي شدند. وي مشخّص اصلي اين مكتب را تأكيد اين دو فقيه و شاگردان آنها بر «عدم اعتبار احاديث به خودي خود» مي داند. بدين ترتيب مدرّسي طباطبائي ابن بابويه صدوق را به خاطر تعلّق داشتن به اهل حديث در برابر متكلّمين قرار مي دهد. (ص 53 ـ 58).

مكتب شيخ الطائفه:

به نظر دكتر مدرّسي طباطبائي مكتب شيخ الطائفه حاصل تركيب عناصر قوام دهند مكتب متكلّمان و مكتب اهل الحديث بوده است. «او ]يعني شيخ الطائفه[ با تأليفات فقهي متعدّد خود آفاق تازه اي را بروي فقه شيعي گشود. فقه تفريعي از راه يافتن صور و اشكال گوناگون يك مسأله با كتاب المبسوط او، و فقه تطبيقي از راه مقايسه ميان مكتبهاي مختلف فقهي اسلامي با كتاب الخلاف وي در فقه شيعي راه يافت. در واقع فقه شيعي در مكتب شيخ الطائفه از ميراث فرهنگي فقهي سنّي كه در قرون اوليه روي آن بسيار كار شده بود تغذيه كرد و بسط و توسعه يافت. اين موضوع چهر فقه شيعي را به طور كلي دگرگون ساخت و عمدةً موجب پيشرفت و تحول و تكامل آن گرديد؛ هر چند مفاهيم غير شيعي را نيز داخل فقه شيعي نمود كه مباني سنّتي آن ناهمگون بود ... مكتب شيخ الطائفه بعنوان يك دور ديرپاي فقهي سه قرن تمام به خوبي پاييد و بر جامعه حقوقي و محيط علمي شيعه حكمفرما بود» (ص 59). دكتر مدرّسي طباطبائي نه تنها ناقدان روش شيخ، چون ابن ادريس حلي و سديد الدين حمصي رازي (در گذشته پس از 573)، بلكه نوآوراني چون محقق و علاّم حلي را نيز متعلق به دور شيخ طوسي مي داند و نقش عمد محقّق و علاّمه در فقه را جمع و جور كردن، پيراستن و پخته كردن فقه شيخ الطائفه مي بيند (ص 63).

مكتب شهيد اول:

استاد مدرّسي طباطبائي شهيد اول، شمس الدين محمدبن مكي عاملي (م 786) را نخستين فقيه شيعي مي داند كه با نوشتن القواعد و الفوائد، اللمعة الدمشقيّه، الفيّه، نفليّه، البيان، الدروس الشرعيّة، غاية المراد و ذكري الشيعة به گرايش تازه اي كه در بين شاگردان علّامه، بخصوص فخرالمحققين فرزند او، در امتناع از نقل آراء و استدلالات فقهاي سنّي پيدا شده بود، محتوا داد و به فقه شيعي شخصيت و هويت مستقل بخشيد. به نظر دكتر مدرّسي طباطبائي پيش از شهيد اول، بافت عمومي فقه شيعي برهم خورده و به صورت آميزه اي از دو نظام و نگرش (سنّي و شيعي) درآمده بود. پس از شهيد اول، فقهاي اماميّه تا حدود يك قرن و نيم پيرو مكتب او بودند. (ص 65)

فقه دور صفوي:

مدرّسي طباطبائي اين دوره (907 ـ 1135 ق) را از نظر گرايشهاي حاكم بر آن و مكتبهايي كه در اين مدت بر محيط علمي شيعي حاكم بوده اند. به سه بخش جدا تقسيم مي كند:

الف) مكتب محقق كركي:

«فقه كركي از دو نظر با فقه دوره هاي پيشتر فرق دارد. يكي آن كه او با قدرت علمي خويش مباني فقه را مستحكم ساخت ... مشخصّ ديگر، بذل توجه خاص به پاره اي مسائل است كه تغيير سيستم حكومتي و به قدرت رسيدن شيعه در ايران به وجود آورده بود؛ مسائلي از قبيل حدود اختيارات فقيه، نماز جمعه، خراج و مقاسمه و نظائر آن». (ص 67)

ب) مكتب مقدس اردبيلي:

«مشخّصه كار اتكاء به فكر و اجتهاد تحليلي و تدقيقي بدون توجه به آراء و انظار پيشينيان بود. او اگرچه در اساس فقه تغيير و تحولي به وجود نياورد، ليكن دقتهاي خاص و موشكافي ها و روش آزاد و شجاعت حقوقي او مكتب وي را كاملاً ممتاز ساخت». (ص 68)

ج) اخباريان:

به نظر مدرسي طباطبائي ملاّ محمدامين استرآبادي در كتاب الفوائد المدينه حجّيت عقل را براي كشف حقايق مورد ترديد قرار داده است و اصول فقه شيعي را كه براساس تحليلات عقلي بنا گرديده به شدّت رد مي كند:

«اخباريگري از دهه هاي نخستين قرن دوازدهم بر هم مراكز علمي شيعه در ايران و عراق غلبه كرد». (ص 70)

مكتب وحيد بهبهاني (م 1205): «فقه وحيد بهبهاني نخستين فقه شيعي است كه قواعد اصول فقه در آن به درستي اعمال شده و اين خود مشخّصه، اصلي آن است. وحيد شاگردان و پيروان مبرّز و نخبه اي داشت كه روش او را به درستي حفظ كردند و فقه شيعي را به سوي تكامل به پيش بردند». (ص 71)

مكتب شيخ انصاري:

«آخرين تحوّل اساسي كه در فقه شيعي روي داده موجب پيدايش مكتبي نو گرديد، تحرير و تنقيح اصولي و فقهي، و روش بسيار دقيق علمي شيخ مرتضي انصاري بود كه چهر فقه شيعه را به كلي دگرگون ساخت. شيخ انصاري مباحث اصول عملي اصول فقه را به ميزان شگرف تبسيط كرد و با موشكافي ها و دقتهاي بي نظير آن را به شكل فني بسيار ظريف درآورد.» (ص 72)

روشن است كه دكتر مدرّسي طباطبائي دوره هاي تحوّل فقه شيعه را برپاي ميزان و نحو كاربرد اجتهاد و استدلالهاي اصولي تقسيم بندي نموده كه حتي زمان حضور ائمّ معصوم (عليهم السلام) و دور رسميّت تشيّع در عصر صفوي و پاي بندي به اقوال ائمّه (عليهم السلام) تأثير چنداني در اين مبنا ندارد. به نظر مي رسد كه برآورد دكتر مدرّسي طباطبائي نسبت به محتوا و ادوار فقه شيعه يكي از مستندترين طرز نگرشهاي حقوقي معاصر باشد.

اينك، با در نظر گرفتن برآوردهاي گوناگوني كه از دوره هاي تحوّل فقه شيعه شده، به ارائ ديدگاههاي خود نسبت به اين تحوّلات مي پردازيم. كوشش بر اين خواهد شد كه با در نظر داشتن هم عوامل، عنصر بالند هر عصر را معيار اختصاص آن دوره به خود قرار دهيم و بدون دست كم گرفتن نقش شخصيّتها، جريانهاي تاريخي را كه منجر به پيدايش و افول حوزه هاي فقهي گرديده اند، ملاك بخش بندي ادواري بگيريم. براين اساس، فقه شيعه را از زماني كه بيان فقاهي يافت، به شش دور زير تقسيم مي كنيم:

دور حديث گرايان و جمع آوري اخبار: حوزه هاي مدينه، كوفه، قم و ري، از 132 تا 408 هـ.ق.

دور آغاز كاربرد علم اصول و تدوين فقه: حوزه هاي بغداد و نجف، از 408 تا 656 هـ.ق.

دور پذيرش اجتهاد بر مبناي اصولي جديد: حوزه هاي حلّه و جبل عامل، از 656 تا 1031 هـ.ق.

دور بازگشت حديث گرايان و تشكيل مكتب اخباري: حوزه هاي كربلا و اصفهان، از 1031 تا 1186 هـ.ق.

دور تسلّط اصول گرايي و اقتدار منصب مجتهدان: حوز عتبات (نجف، كربلا، سامرّا و كاظمين)، از 1186 تا 1327 هـ.ق.

دور ساده گرايي در فقه، بازشناسي منابع تفقّه و تطبيق موضع فقاهت با اوضاع سياسي ـ اجتماعي جديد: حوزه هاي عتبات و قم، از 1327 تا 1400 هـ.ق.

1 ـ دور حديث گرايان و جمع آوري اخبار:

حوزه هاي مدينه، كوفه، قم و ري، 132 تا 408 هجري قمري

از زماني كه اصول تشيّع بيان فقاهي يافت (حدود 132 هجري) تا هنگامي كه حوز بغداد به سرپرستي شيخ مفيد روشهاي استنباطي علم الاصول را در بازنويسي فقه به كار بست، تكيه بر متن حديث و جستجو براي جمع آوري آن، مهمترين مشخّصه و عنصر اين دوره بود. در حالي كه روندهاي اصولي، كلامي و عرفاني نيز به موازات حديث گرايي جريان داشت، كار عمده را در فراهم كردن منابع حقوقي ـ عبادي فقه شيعه اهل حديث صورت دادند. شيعيان اين دوره مثل همكيشان اهل سنّت خود، جز تمسك به متن اخبار و حديث راه ديگري براي بسط آگاهي و استنباط خود نمي شناختند. نخستين شكل ضبط شد احاديث شيعه كه به دست ما رسيده آن قسمت از نسخ اصول متلقّاة است كه توسط اصحاب ائمّ معصوم (عليهم السلام) نوشته شده است. اين غير از نهج البلاغه و صحيف سجادّيه و ديگر آثاري است كه از ائمّه (عليهم السلام) به ما رسيده است. اصول نوشته كه تعداد آن را چهارصد نسخ حديثي نوشته اند، منبع تأليف جوامع حديثي شيعه در قرن سوم و چهارم هجري گرديد. اين جوامع عبارتند از المحاسن نوشت ابوجعفر احمدبن خالد البرقي (م 270 تا 280 ق)، بصائر الدرجات از محمدبن حسن بن فروخ الصفّار القمي (م 290 ق)، الكافي از محمدبن يعقوب كليني، و من لا يحضره الفقيه از ابن بابويه صدوق. در خور توجه است كه هر چهار مجموعه توسّط شيعيان حوزه هاي قم و ري فراهم شده كه اهالي آن غالباً از دسترسي به اصحاب امام و بازماندگانشان به دور بوده اند. همانطور كه در نوشته ها و شيوه هاي تفقّه ابن ابي عقيل و ابن الجنيد منعكس است، عراق در اين زمان محل نشو و نماي زمينه هاي اصول گرايي بود.

از چهار مجموع مذكور در فوق فق الفروع من الكافي و من لايحضره الفقيه (كه به اضاف تهذيب و استبصار شيخ طوسي جوامع حديثي اوليه فقه اماميّه را تشكيل مي دهند)، جنب فقهي به معناي اخص دارند. بصائر الدّرجات يك كار كلامي و اعتقادي به شمار مي رود كه به شيو تحدّث بيان شده است. همگوني محتوا و شيو بيان (به استثناي سلسل رواة) آن با الكافي نشان از سرچشم مشتركي دارد كه آبشخور هر دو اين مجموعه ها بوده است. با اين همه، مزيّت كار كليني از شيو تبويب و عنوان دادن به مطالب روشن مي شود؛ آنجا كه صفّار از علم و ولايت خاندان رسالت حديث مي آورد، كليني سخن از حجّت و كتاب الحجّة دارد و بدين ترتيب عشق به خاندان پيامبر را وارد حوز حقوقي فقه شيعه مي كند.

با مقايسه بخشهاي فقهي المحاسن و الكافي با من لا يحضره الفقيه سير تكاملي بيان فقه شيعه آشكار مي شود؛ در حالي كه محتواي فقهي الكافي نسبت به المحاسن افزايش چشمگيري دارد. من لا يحضره الفقيه را شيخ صدوق به مسائل فقهي منحصر كرده و با هم تأكيدي كه بر روي اسناد داشته، همانطور كه خود در مقدّمه اشاره كرده، اسانيد احاديث را نيز اغلب حذف نموده و بيان حديث را به بيان مطلق احكام شرايع نزديك كرده است. كاركردهاي محدّثان مزبور را نمي توان فاقد استدلالات عقلي شمرد، بلكه اگر دقيقتر بگوييم، به نظر مي رسد كه عاري از استنباطات ظنّي باشد. البته در همين زمان دسته هاي پراكنده اي از محدثان ناآشنا به اصول جرح و تعديل وجود داشتند كه مراتب اخلاص خود را به خاندان پيامبر (صلي الله عليه و آله) از راه تقليد دربست روايات، بدون تأمّل در مضمون آن اظهار مي كردند. اينان همان گروههايي هستند كه شيخ مفيد و شيخ طوسي آنان را مقلّده و اهل التقليد و اصحاب الجُمل ناميده اند. اين القاب نشان دهنده عقب ماندن اين دسته از حديث گرايان از پيشرفتهاي حاصله در تفقّه اماميّه مي باشد. از جمله دستآوردهاي فقهاي اين دوره بسط علوم مربوط به شناخت حديث از طريق نوشتن كتابها رجال و فهرست است. برقي نخستين نويسنده شيعي است كه كتاب طبقات الرّجال او در دست است.

2 ـ دور آغاز كاربرد علم اصول در تدوين فقه شيعه:

حوزه هاي بغداد و نجف 408 ـ 656 هجري قمري

از اوائل قرن پنجم هجري نقل حديث ديگر براي تفريع فقه شيعه كفايت نمي كرد. با قدرت يافتن دولت شيعي آل بويه در بغداد، افزايش عدّه و نيز محبوبيت شيعيان در قلمرو اسلامي، نياز به أخذ مبناي پر كشش تري براي بيان مسائل و احكام تازه يافته در فقه اماميّه احساس شد. اين مبنا مبتني بر موازين معني شناسان علم اصول بود كه در اين اواخر برخي از متكلّمان معتزلي چون ابوعلي و ابوهاشم جبائي (م 321) به تدوين آن كوشيده بودند. شيخ مفيد با آگاهي از جواز و نحو كاربرد اصول افتاء و استنباط در عصر ائمّه (عليهم السلام) و پس از آن ـ توسّط قديمين ـ به تدوين فقه شيعه براساس احاديث رسيده توأم با برداشتهاي فقاهي خود پرداخت. مضافاً نخستين رساله موجود در اصول فقه شيعه را به نام التذكرة باصول الفقه به نگارش درآورد. شيخ مفيد در المقنعة به تصنيف و طبقه بندي روايات اكتفاء نكرد بلكه هر جا كه نيازي ديد به تعريف و توضيح مبحث پرداخت. وي در بسياري از زمينه ها از جمله تأدي خمس و زكاة به فقهاء المأمونين در دوران غيبت كه نصّ صريحي نمي يافت، استنباط خود را از مدلول يا مضمون روايات به جاي نقل عين روايت آورد.

به عبارت ديگر به موازين مستنبط از احاديث اهميتي همسان با منطوق روايات داد.

روش شيخ مفيد در استفاده از موازين علم اصول در تفريع فقه اماميّه توسّط شاگرد برجسته اش شريف مرتضي دنبال شد. شريف مرتضي كه متكلّمي انديشمند ود. با نوشتن الذريعة إلي أصول الشريعه به روشن ساختن مباني اصول الفقه و حتي تفكيك آن از مباحث علم كلام كوشيد. و اين خود نشانگر نيازي بود كه به جداسازي موازين اين دو علم احساس مي شد. شريف مرتضي حمله به حديث گرايان افراطي را نيز همچون دفاع از اصول انديشان لازم مي شمرد، و رساله هاي الرّد علي اصحاب العدد، في إبطال العمل باخبار الآحاد و جوابات المسائل الموصليّه الثالثة مشعر بر اين امر است.

تدوين فقه اماميّه با ظهور شيخ طوسي به كمال خود در اين دوره رسيد. شيخ طوسي از يك طرف با شرح نمودن المقنعة مباني روايتي آن را تهذيب كرد. آنگاه احاديث اماميّه را مستقلاً استبصار نمود، و از طرف ديگر با نوشتن النهاية حدّ جديدي براي فقه فتوايي ـ استدلالي توأمان بنا نهاد و سپس با نوشتن المبسوط نخستين سنگ بناي فقه مبسوط اماميه را پايه گذاشت. در كنار كتابهاي فقهي مذكور، شيخ طوسي در زمينه كلام و رجال نيز كتب متعدّدي نوشت كه اشاره به دو رسال او در زمينه اصول، يعني عدة الأصول، مسأله في العمل بخبر الواحد در اينجا لازم است، شيخ طوسي از استنباطات ظني خود ـ آنچه كه بعداً به «اجتهاد الظنّ» معروف شد ـ بسيار بهره برد. در اين كار ـ همانطور كه خود در المبسوط اشاره دارد ـ از طرز كار فقهاي جمهور تأثير پذيرفته است.

لازم به يادآوري است كه شيخ طوسي المبسوط و الخلاف را در نجف پس از روي كار آمدن سلجوقيان (447 ق) در بغداد نوشت. اين زمان كه به دور تجديد سلط سنّيان معروف است، در شيو كار شيخ طوسي كه صدمات فراواني از اين دگرگوني خورده بود، تأثير داشته است. در واقع اين تحول در بارورتر ساختن فقه اماميّه و گسترش مضامين آن مؤثر افتاد. تا جايي كه دكتر مدرّسي طباطبائي مي گويد: «شالود اين دو كتاب المبسوط و الخلاف از متون سُنّي گرفته شده و بدين وسيله بخشي مهم از معارف حقوقي سنّي به فقه شيعي انتقال يافت و موجب رشد و شكوفايي آن گرديده است».

پس از شيخ طوسي، محيط اجتماعي عصر شاهد اوج گرفتن تفكّر ديني اهل سنّت بود. همشهري شيخ طوسي، ابوحامد محمدبن محمد غزّالي (م 505 ق) با نوشتن المنخول و سپس المستصفي تعاريف تازه اي را وارد علم اصول كرد و مهمتر اين كه با نوشتن إحياء علوم الدين دريچه هاي جديدي را در دانشهاي ديني مسلمين گشود. دستآوردهاي فقه جمهور در اين عصر در پيشرفت فقه جعفري در دوره هاي بعد مؤثر بوده است. كار فقهاي شيعه در اين عصر از تحشيه و احياناً نقد كار شيخ طوسي بالاتر نرفت. موضوع نقد اين فقيهان نيز از انكار حجيّت اخبار آحاد تجاوز نكرد. فقط محمدبن ادريس حلّي بود كه زمينه اجتهادات و استنباطات شيخ طوسي را چند جانبه به نقد كشيد بدون آنكه خود راه حلّي يا استنباطي متقن تر جانشين آن سازد. با اين همه ابن ادريس نخستين فقيهي است كه به عقل به عنوان يكي از منابع فقه شيعي جايگاه مستقلي مي دهد و در بسياري از مسائل فقهي راه بحث و نظر آنهايي را مي گشايد.

3 ـ دور پذيرش اجتهاد بر مبناي اصولي جديد:

حوزه هاي حلّه و جبل عامل از 656 تا 1031 هجري قمري

حلّه، شهر شيعه نشين در بين النهرين، از حملات بنيانكن مغول در نيم قرن هفتم جان به در برد و به علاوه از روابط تازه اي كه با وزير شيعي مذهب هلاكوخان مغول برقرار كرده بود بهره مند شد. خواجه نصيرالدين طوسي (م 672 ق) شخصاً به حلّه رفت و در جلسات درس فقه اماميّه شركت كرد. تاريخ بازديد خواجه نصير از حلّه (656 ق) نشانگر آغاز دور تازه اي در زمين علم الكلام و اصول است كه تأثير مستقيمي در پيشبرد و گسترش فقه شيعه داشت. زمينه هاي اين نوگرايي قبلاً با ظهور ابن ادريس حلّي و اقامت كمال الدين ميثم بن علي بن ميثم بحراني (م 670 يا 680 ق) در حلّه پيدا شده بود.

خواجه نصير علم كلام را بر يك اساس فلسفي بازسازي كرد، و جايگاه فلسفي ـ سياسي امامت را مورد تأكيد قرار داد. در نتيج اين شرايط مساعد، شهر حلّه شاهد رشد سريعي در فقه، اصول و كلام شد كه انديشه و فقاهت شيعه را وارد مرحل تازه تري كرد.

محقّق حلّي نخستين فقيه شيعي است كه اجتهاد را با يك ديد فقاهي ـ حقوقي پذيرفته است. او اجتهاد را به گونه اي تعريف مي كند كه تمايز عناصر آن، يعني «ظنّ شرعي» و «اعتبارات نظريّه»، از عناصر قياس و رأي روشن مي شود. محقّق به اجتهاد از آن رو عنوان و وجه شرعي مي د هد كه منجر به تحصيل ظنّ شرعي مي شود. به طور كلي به نظر نمي رسد كه طرز تلقي محقّق از علم الأصول و سياق كارش امتداد كار پيشروان اصولي شيعه، يعني شريف مرتضي و شيخ طوسي، باشد؛ بلكه بيشتر متأثر از كتابهاي اصولي اهل سنت، مثل البرهان امام الحرمين جويني (م. 478) المحصول فخر رازي (م. 606ق) و به ويژه المنخول و المستصفي نوشت غزّالي است.

محقق همچنين محتواي فقه شيعه را در چارچوب تازه اي عرضه كرد. وي در كتاب شرايع الإسلام احكام فقهي را به شيو جديدي در چهار بخش عبادات، عقود، ابقاعات و احكام تدوين و تبويت كرده است. به نظر برخي از پژوهشگران، محقّق با الهام از روش سلاّربن عبدالعزيز ديلمي كتاب شرايع را بدين گونه تنظيم كرده است. سلاّر فقه شيعه را به دو بخش عبادات و معاملات و بخش دوم را نيز در دو قسمت عقود و احكام تقسيم كرده بود كه بخش احكام آن نيز به نوب خود در دو قسمت: احكام جزائي و ساير احكام دسته بندي شده بود. ويژگي ديگر كار محقّق ارتباط روشنتري است كه او ميان اقتدار فقهاء و ولايت امام (عليه السلام) به دست مي دهد. محقق با كاربرد جملاتي چون «من له الولايه استحقاقا» و «من اليه الحكم» مقام فقيه را به طور روشنتري به مفهوم «حاكم» نزديك مي كند. بديهي است كه طول زمان غيبت امام (عليه السلام) و سلط حكومتهاي عرفي ـ نظامي مغول، خلاء مشروعيت را به گون محسوستري در ذهن و زبان محقق مطرح ساخته، به طوري كه او شرعاً خود را موظّف به ربط دادن هرچه بيشتر مقام حاكم با فقهاء (به ويژه در زمينه هاي خمس، زكاة، قضاء و جهاد) ديده است.

علاّمه حلّي كار محقّق را در هم زمينه ها گسترش داد. او فقه شيعه را به صورت تفصيلي (تحريرالأحكام)، تحليلي (تذكرة الفقهاء)، تطبيقي (المختلف الشيعة) و تلخيصي (تبصرة المتعلّمين) بازنويسي كرد. در المختلف و تذكرة الفقهاء، علاّمه با روش تطبيقي به بيان آرا و استخراج احكام فقه مي پردازد. علّامه چندين رساله در علم اصول نوشت كه تهذيل الوصول إلي علم الأصول وي گوياي مرحل رشد اين علم نزد شيعيان است.

حوز جبل عامل را درس آموختگان حلّه پايه گذاشتند. ويژگيهاي مكتب جبل عامل از بسياري جهات شبيه حوز حلّه است؛ جز آنكه جبل عامل وجه تطبيقي فقه شيعه را فرو گذاشت و از گنجانيدن اقوال اهل سنت در آن خودداري نمود. بنيانگذار اين مكتب شمس الدين محمدبن مكّي عاملي (م 786 ق) نويسند اللمعة الدمشقية و ذكري الشيعة است؛ گو اينكه اين گرايش پيش از او در ميان برخي ديگر از شاگردان حوز حلّه از جمله فخرالدين المحقّقين، فرزند علاّمه پيدا شده بود. به نظر مي رسد پيدايش اين گرايش كه نشان از تمايل به قبض و تعميق در خود را دارد، بازتاب سنت گرايي و انقباض فقهاي عامّه به ويژه پي از انتشار فتاوي تقي الدين احمدبن تيميّه (م 728 ق) در شام باشد. اين گرايش كه به بهاي شهادت دو تن از پيشروان حوز جبل عامل، يعني شهيد اول و زين الدين بن علي عاملي (م.966 ق) تمام شد، به هر حال دستآوردهاي چون تأسيس علم قواعد فقه شيعه، و تدوين بهتر مباحث علم اصول و فقه را داشت.

اين تعميق، به هر حال، در جهت جدا انگاشتن فقه شيعه از فقه جمهور بود. تمايل به احراز هويّت مستقل در اين زمان منحصر به قلمرو فقه نبود. جنبشهاي علويان خراسان (سربداران) و مازندارن (سادات مرعشي) نيز نشان از گرايش به استقلال سياسي ـ مذهبي داشتند كه پس از فروكش كردن آشوب مغول در ايران شايع شده بود. دنبال اين گونه جنبشها را در نهضت قرلباش مي توان ديد كه منجر به روي كارآوردن حكومت صفوي در ايران گرديد (907 ق). در دور صفوي مادام كه روند اخلاص و ارادت به خاندان رسالت، آثارش را در فقه شيعه به صورت تجديد رونق مسلك اخباري آشكار نكرده بود، هم خصوصيّات مكتب جبل عامل حضور داشت. محقق دوم، علي بن حسين بن عبدالعالي كركي (م. 940 ق) به تنظيم و تحكيم احكام فقه شيعه با توجه به پيروزي شيعيان در روي كار آوردن يك دولت شيعي پرداخت. كركي مسائلي چون نماز جمعه، خراج مقاسمه و حدود اختيارات فقيه را مورد توجه قرار داد. در زمين اقتدار علماء و رابط آن با ولايت امام (عليه السلام) شهيد اول و شهيد دوم نيز از عنوان نيابت عامه و نوّاب العام در موارد اعلام جهاد و اخذ سهم امام استفاده كرده بودند. اين عنوان با آن كه از نظر محتواي ولايت تفاوتي با برداشت علماي حلّه نداشت، از نظر چگونگي توجيه منصب فقيه تكيه آشكاري به روي مفهوم نيابت عمومي از ولايت امام در برابر نوّاب الخاصه دارد. كاربرد اجتهاد بر مبناي اصولي جديد توسّط حوزه هاي حلّه و جبل عامل را مي توان در اصولگرايي هر يك از فقهاي زير با توجه به سبك خاص هر يك مشاهده كرد: ابن فهد احمدبن محمد بن فهد حلّي (م 841 ق)، فاضل مقدار سيوري حلّي (م 826 ق)، و عبدالعال بن علي بن عبدالعال كركي (م 993 ق)، احمدبن محمد مقدّس اردبيلي (م 993 ق) و بالأخره بهاء الدين محمدبن حسين عاملي (م 1030 ق).

4 ـ دور بازگشت حديث گرايان و تشكيل مكتب اخباريان:

حوزه هاي كربلا و اصفهان از 1031 تا 1186 هجري قمري

گرايش به گردآوري اخبار رسيده از خاندان پيامبر (صلي الله عليه و آله) و اتّكا به عين حديث به عنوان تنها منبع علم به احكام شرع، پس از استقرار حكومت صفوي در ايران شور و حركت تازه اي يافت. اين حركت بدون آن كه به حضور و حتّي سلط برخي از اصولگرايان پايان دهد، دريچه هاي تازه اي به روي فقه شيعه گشود كه بهره گيرندگان نهايي از آن باز علماي اصولي بودند. جنبش اخباريّه از ديدگاههاي مختلف مورد بحث و بررسي قرار گرفته است. تبلور اين جريان به دست ملاّ محمدامين استرآبادي صورت گرفت. استرآبادي كه درس فقه را از مكتب اصوليون آغاز كرده بود، مقتضيّات عصر خود را در ضرورت يكدست كردن شيو برداشت فقه شيعه از طريق نفي اعتبار استدلالات ظنّي و بازگشت به منابع روايي مورد قبول همگان خوب دريافت؛ و با استفاده از احساسات ناشي از دلبستگي به خاندان رسالت، مكتب اخباريگري خود را به كرسي نشاند. استرآبادي در الفوائد المدنيّة شناخت خوبي نسبت به چگونگي پيدايش و رشد اصوليگري، و مواضع ضعف و اقتباس آن از فقه جمهور نشان مي د هد كه خود گوياي اين مطلب است كه گرايش وي به اخباريگري نه به علّت ضعف استدلال، بلكه به خاطر اعتقادش به ضرورت يكدست كردن شيو برداشت و بيان فقه شيعه با الهام از جوّ جاري زمان خويش بوده است.

به نظر استرآبادي پذيرش دربست اخبار به عنوان منبع علم ما را از تمسّك به «ظنّ» و پيدايش آراء گوناگون بي نياز مي كند. براي درك اخبار يا به عبارت بهتر، حدّ درك اخبار ـ استرآبادي معيار «يقين عادي» و «عقل حسّي» را پيشنهاد مي كند. بدين ترتيب استرآبادي به جاي علم اصول، درايه و رجال، معيار درك را به «علم عادي» فقها برمي گرداند و از اين طريق شانه به شانه مكتب ظاهري ابن حزم مي سايد. در تكيه بر متون احاديث استرآبادي تا آنجا پيش مي رود كه برداشت مستقيم از قرآن را منع مي كند.

طبق گفت مجلسي دوم آراي استرآبادي تأثير سريعي در حوزه هاي فقاهي شيعه داشته است. و اين گوياي زمين مساعدي است كه باري پذيرش آرايي از اين دست در جامعه شيعه وجود داشته است. پيش از استرآبادي، ابن ابي جمهور أحسايي (درگذشته در اواخر قرن نهم هجري) دست به جمع آوري و تدوين روايات به سبك تازه اي زده بود. به هر حال افكار استرآبادي به روند اتّكاء بر روايات سرعت بيشتري بخشيد. در نتيج اين عوامل بود كه مجلسي دوم با اذعان به اين كه توسّل به احاديث اهل بيت تنها راه نجات است، دست به جمع آوري و تدوين مجموع دائرة المعارفي بزرگش ـ بحار الانوار ـ زد. در اين اثر مجلسي با جستجوي مجدّد در منابع شيعي دستآوردهاي تازه اي به تاريخ تشيع مي سپارد. در بحار، مجلسي نه فقط بانويسي فقه جعفري بلكه بازسازي فكر ديني شيعه را در نظر دارد. شگفت نيست كه در اين راه بيش از هر چيز نظر به پيشرواني چون كليني و غزّالي داشته باشد و همچون آنان براي پاره اي از مسائل مربوط به آداب (چون زيارت) جايگاه شرعي و سيعتري بيابد. لازم به يادآوري است كه شيو برداشت و استدلال فقهي مجلسي با آنكه اصولي نيست، اخباري صرف هم نيست. مجلسي در بحار و اثر مهم ديگرش مرآت العقول علم درايه و رجال را به نحو احسن به كار مي گيرد و روش شناخت اسانيد را به كمال تازه اي مي رساند. و براي بعضي از اصول علميه چون اصل استصحاب منبع روايي مي يابد.

با اتّكائي كه اخباريان بر احاديث مأثوره داشتند، لازم به نظر مي رسيد كه اخبار به نحوي كه وسيل بازيابي هر حديث زير عنوان مربوط به مضمون آن در دسترس باشد، تهذيب و تدوين شود. اين كار با دقت و حسن سليق محمدبن الحسن حرّ عاملي (م 1104 ق) در كتاب وسائل الشيعة صورت گرفت.

روند ديگري كه در اين زمان در ارتباط با اخبارگرايي قرار گرفت، رونق يافتن مكتب حكمت الهي توسط ملاّصدرا محمد ابراهيم شيرازي (م 1050 ق) بود. شرح ملاصدرا بر بخشي از اصول كافي با اين كه برداشتي برتر از معيارهاي اصولي يا اخباري دارد، اتكاء بر اخبار را بيش از تكيه بر ظنّ نكوهش مي كند. شاگرد ملاصدرا، ملامحسن فيض كاشاني (م 1090 ق) با زبان روايات محتواي فقه شيعه را با روش تازه اي بازنويسي كرد. علماي ديگري كه متأثر از مكتب ملاصدرا بوده ولي لزوماً اخباري نبوده اند، عبارتند از سلطان العلماء حسين بن رفيع الدّين (م 1064 ق)، و جمال الدين محمدبن حسين خوانساري (م 1125 ق).

از نيم قرن يازدهم، رگ تازه اي از فقهاي اخباري در بحرين و جزاير (خوزستان) رشد مي كند كه سرآمدان آن عبارتند از زين الدين علي بن سليمان بن درويش بحراني (م 1064 ق)، نعمت الله بن عبدالله جزايري (م 1112 ق)، سليمان بن عبدالله بحراني ماحوزي (م 1121 ق)، عبدالله بن صالح لاهيجي (م 1135 ق)، و بالأخره شيخ يوسف بن احمد بحراني (م 1186 ق). همين فقيه اخيرالذكر است كه به جاي بازنويسي و تدوين احاديث، دست به نوشتن كتاب عظيم فقه استدلالي الحدائق الناضرة مي زند و با اين كار فقه شيعه و روند تفقّه را وارد مرحل تازه اي مي كند.

5 ـ دور تسلّط اصول گرايي و اقتدار منصب مجتهدان:

حوز عتبات از 1186 تا 1327 هـ.ق

از اواخر قرن دوازدهم هجري، حوزه هاي فقهي براي تطبيق فقه شيعه با نيازهاي روز باز به «اصول» و «اجتهاد» روي آوردند. اين رويكرد دو وجهه داشت: يكي دشواري بيان و تفريع فقه شيعه به روش اخباريان آن طور كه از دشواري كار تفقّه شيخ يوسف بحراني و روي آوردن وي به اجتهاد و ظنّ ـ به طور مشروط ـ پيداست؛ ديگر، قيام علماي اصولي براي توسعه و تحليل فقه شيعه كه مستلزم در شكستن جمود برخي از اخباريان بود. اين زماني بود كه پس از رخن افغانها و مساعي نادر (م 1160 ق) براي ايجاد هماهنگي مذهبي، مذهب شيعه در ايران جا افتاده بود و نقل اخبار بدون بحث و نظر، ديگر براي اثبات اخلاص به خاندان پيامبر كافي به نظر نمي رسيد. بازگشت آقا محمدباقر بهبهاني به عتبات و مبارزه با تحجّر اخباريان نقط آغاز اين چرخش بود. او رسالة الاجتهاد و الأخبار و الفوائد العتيقة را براي بازسازي اعتبار ظنّ مجتهد در زمان انسداد باب علم (غيبت امام(ع) نوشت. وي در اين دو رساله ظنّ مجتهد را به جاي «علم عادي »اي كه اخباريان بر آن تكيه دارند، مي گذارد و علم اجمالي را براي حصول ظنّ شرعي كافي مي داند. بهبهاني غير از اين دو رساله اثر فقهي مهمي از خود باقي نگذاشت؛ ولي توفيقي كه داشت اين بود كه صاحب حدائق، كه كارش سرمشق شاگردان وحيد بهبهاني شد، نسبت به علماي اصولي و طرز كارشان بسيار خوش بين بود؛ گو اين كه رويّ خود او عبارت بود از يافتن منابع روايي به جاي گسترش مظنونات.

توفيق ديگر بهبهاني يافتن شاگردان دانشمندي بود كه سرماي علمي و ذهني خود را در خدمت توسع اصولي فقه شيعه گذاشتند. شيخ جعفربن خضر نجفي (م 1228 ق) كشف الغطاء و الحق المبين را نوشت و در آن مسأل لزوم تقليد از مجتهد اعلم را به صورت يك منصب براي مجتهد زمان مطرح كرد.

ملاّ احمد نراقي (م 1245 ق) شاگرد ديگر بهبهاني نه فقط در مستند الشيعة و مناهج الأحكام والأصول حدّ تازه اي در كاربرد اصول و بسط «ظنّ» گذاشت، بلكه به تحديد ـ و به عبارت ديگر تعريف ـ ولايت فقيه در مجموع قواعد فقيهش پرداخت. نراقي ولايت فقيه را به دو بخش عامّه و خاصّه تقسيم مي كند. در بخش ولايت عامه كليّه مناصب امام (عليه السلام) را براي فقيه جامع الشرايط مسلم مي داند. و در بخش ولايت خاصه به بررسي موارد خاصه ولايت فقيه مي پردازد.

ظهور آقا محمدباقر بهبهاني به عنوان استاد كلّ، با تأكيدي كه علماي اصولي زمان بر روي اعتبار ظنّ مجتهد اعلم و ولايت عامّه او در امور شرعي (در غيبت امام عصر عج) داشتند، زمينه را براي نهادين كردن مقام مجتهد به عنوان مرجع تامّ تقليد هموار ساخت. با اين كه در ميان شاگردان وحيد بهبهاني، مسأل لزوم متابعت از مجتهد اعلم مطرح بود، با اين همه به علت تعدّد علماي اين عصر و همطراز بودن ايشان با يكديگر، مرجعيت تجسم نهادين خود را ظاهر نساخت؛ تا وقتي كه شيخ الفقهاء محمدحسن نجفي در سال 1262 ق، به عنوان مرجع تامّ تنها افتاد و چهار سال بعد با وصيّت خود آن را رسماً به شيخ اعظم انصاري واگذار كرد. شيخ محمدحسن نجفي نويسند بزرگترين كتاب فقه اجتهادي شيعه. يعني جواهر الكلام است. هم او خلاصه اي از فتاوي خود را در كتاب نجاة العباد به صورت رساله عمليّه نوشت. نوشتن رسال عمليه به منظور توضيح مسائل شرعي به زبان ساده، از اواسط دور صفوي با كتاب جامع عباسي، نوشت شيخ بهائي باب شد. اغلب نوشته هاي فارسي مجلسي ها به همين منظور بوده است. نجاة العباد كه در زمان حيات مؤلف به فارسي ترجمه شد، مدت هفتاد سال رسال عملي مورد قبول همگان تلقي شد.

ظهور مرجعيت به صورت «نهاد» همزمان با عصري بود كه گرايشهاي شيخيّه و صوفيه، راههاي ديگري را براي دستيابي به علم امام (عليه السلام) پيشنهاد مي كردند. همه اين راهها ـ در تحليل نهايي ـ روي مقام يگان يك مرشد يا عالم ربّاني به عنوان «قطب» يا «ركن رابع» تكيه مي كردند. بازتاب اين روندها را مي توان در همبستگي بيشتر متابعت علما از يكديگر ـ آنطور كه در محاكم شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي آشكار شد، مشاهده كرد.

در اين زمان شيخ مرتضي انصاري كه از درگيري مستقيم در جريانات مزبور خودداري كرده بود، چگونگي حصول علم شرعي و قواعد فقهي آن را موضوع اصلي رساله هاي فرائد الأصول خويش قرار داد. قطع و ظن و شك سه مقصد اصلي اين مجموعه را تشكيل مي دهد. در بخش آخر، شيخ مبحث «اصول عمليه» را چنان تحليلي و مستدل طرح مي كند كه هنوز نظيري براي آن در كاركردهاي فقاهي اسلامي نمي توان يافت. به گفت يكي از صاحب نظران قواعد فقهي اصول عمليّه نقش فروض قانوني (Fictions) را در فقه اماميه ايفا مي كند.

آثار حيثيت و اعتباري كه شيخ انصاري براي مقام مرجعيت ايجاد كرد، در زمان خلف شايسته اش ميرزاي شيرازي (م 1312 ق) آشكار شد. فتواي تحريم تنباكو كه به منزل يك حكم شرعي لازم الإجرا شده بود، براي نخستين بار از طريق تقابل مشروعيت مذهبي با اقتدار حكومتي، دستور دولت حاكم را ـ رسماً و بدون استفاده از زور ـ درهم شكست. علي رغم رونقي كه عمل به اجتهاد و بازنويسي فقه به روش اصولي داشت، كار جمع آوري و تكميل حديث به سير تكامل خود همچنان ادامه داد و محدّث بزرگ شيخ ميرزا حسين نوري (م 1344 ق) مستدرك الوسائل را در استدراك وسائل الشيعه نوشت. اين كتاب آخرين مجموع حديثي شيعه به سبك سنتي به شمار مي رود.


6 ـ دور ساده گرايي در فقه، بازشناسي منابع تفقّه و تطبيق موضوع فقاهت با اوضاع اجتماعي ـ سياسي جديد:

حوزه هاي عتبات و قم 1327 تا 1400

هجري و قمري

برخورد جهان شيعه با تجدّد (مدرنيسم) بازتابهايي به بار آورده كه در سير فقاهت، يعني شيو بيان و نگرش فقهي و نحو ارتباطات اجتماعي فقيه تأثير داشته است. نقش سياسي فقيه كه با حكم مشهور تحريم تنباكو (1308 ق) بُعدِ اجرايي تازه اي يافته بود، زمينه هاي ارتباط وسيعتري را ميان فقيه و عامّ مردم به وجود آورد. اين ارتباط با ورود صنعت چاپ به ايران دامن گسترده اي يافت و دسترسي به فتاوي فقيه و تفاهم فيمابين را براي عد بيشتري از مقلّدين ايجاب كرد. اين عوامل زمينه ساز گرايش به ساده و خلاصه كردن فقه شد كه آثار آن را در دور قبل، در رواج رسال عمليّه ديديم. رساله هاي توضيح المسائل نيازمند زبان و طرز بيان خاصّي بود كه سرانجام به تجديد تدوين و آسان تر كردن بيان فقه منجر شد. فقها در اين زمان براي حفظ رشت تفاهم و ارتباط خود با صنوف مردم، ناگزير به نوشتن خلاص فتاوي خود و يا شرح و تعليق بر رسائلي شدند كه مورد قبول آنان بود. تبلور اين جريان را مي توان در آثار فقهي آية الله سيدمحمد كاظم طباطبايي يزدي (م. 1337) ديد كه پس از شرح كردن بيش از پانزده رساله عمليّه، از تبصر علاّمه گرفته تا نجاة العباد صاحب جواهر، رسال مشهور خود را به نام العروة الوثقي نوشت. اين كتاب در مقايسه با كاركردهاي پيشين فقهاي شيعه، خلاصه تر و شيو تبويب و بيان آن ساده تر است. عروة هم براي فقه استدلالي (چون مستمسك العروة نوشت آية الله سيدمحسن حكيم [م. 1390] و هم براي فقه فتوايي از قبيل رساله هاي توضيح المسائل چون ذخيرة العباد ميرزا محمدتقي شيرازي (م. 1338 ق) و وسيلة النجاة آية الله سيدابوالحسن موسوي اصفهاني (م. 1325 شمسي)، نمونه و مبنايي فراهم كرد.

روند ساده گرايي در بيان فقه درعصر آية الله العظمي بروجردي (م. 1340 شمسي)، يكي از دانش آموختگان حوز اصفهان و نجف، وارد مرحل تازه اي شد كه بايست آن را دور بازشناسي و روشنگري منابع حديثي تفقّه دانست.

آية الله بروجردي در اقامت 36 ساله اش در بروجرد در زمين ارزيابي دوبار جوامع حديثي دست به كاري سترگ رد، تا بدان حدّ كه چون فقهاي نخستين (شيخ طوسي)، بناي فقه تطبيقي تشيع را از نو پي ريزي كرد. آقاي بروجردي به رغم تسلطش در اصول، استفاده از موازين علم اصول به ويژه استناد به اصول عمليه را به حداقل رسانيد، از سوي ديگر مبناي عناصر مشترك در حديث را وسيل فتح باب تبادل آرا با فقه اهل سنت و تقريب مذاهب اسلامي قرار داد.

برخلاف محقق حلّي، بنيانگذار حوز حلّه، كه اعتبارات نظري را منشأ اصلي استنباط احكام مي انگاشت، آقاي بروجردي اصول متلقاة از معصومين (عليه السلام) و جوّ صدور آنها را با توجه به فقه جمهور، منبع آگاهي و استنباط احكام فقهي مي دانست. براي انجام اين منظور، آقاي بروجردي روش ويژه اي براي تجريد، ترتيب و تنقيح اساتيد و طبقات الرواة ابتكار كرد. و سرانجام هم اين ابتكارات را در خدمت نوشتن جامع أحاديث الشيعة، كه يك مجموع منقّع نوين از روايات شيعه است، درآورد. مشخّص ديگر كار آقاي بروجردي اين بود كه يافته ها و ابتكارات خويش را با طمئنينه و در طي زمان، به دست شاگردانش انجام داد. روش فقاهت آقاي بروجردي بر انگيزند موج تازه اي شد كه نتايج آن را مي توان در كاركردهاي حديثي و رجال اين زمان به ويژه آثار آية الله سيدابوالقاسم خوئي مشاهده كرد.

ساده گرايي فقه ظاهراً در اصول چندان تأثير نداشته است. همچنان كه علاّمه شيخ آقا بزرگ تهراني (م. 1348 ش) نيز گفته است، آية الله آخوند ملامحمد كاظم خراساني (م 1329 ق) كفاية الأصول را ـ البته نه به تفصيل قوانين ـ با داخل نمودن برخي از مسائل فلسفي نوشت. اين ترتيب در تقريرات ميرزا محمدحسين نائيني (م 1355 ق) و ديگران نيز منعكس است؛ به طوري كه مي توان گفت علم اصول در اين دوره گرايش به يك نوع تعميق فلسفي يافت، و با كاركردهاي شيخ محمدرضا مظفر (م 1364 ق) و شهيد محمدباقر صدر (شهيد در 1358 شمسي) به سوي نوعي توجيه فلسفي با بيان ساده رفت. آثار فقهي و سياسي ـ اجتماعي شهيد صدر نشان از پيدايش روند تاز ديگري در ميان فقهاي شيعه دارد كه عبارت است از واكنش در مقابل نفوذ انديش غربي از راه توجيه ارزشهاي اصيل اسلامي در برابر معيارهاي تجدّد، در واقع جامع شيعه مثل ديگر جوامع اسلامي از قرن بيستم در معرض ورودِ فرآورده ها و انديش غربي قرار داشت. نيروي فكري بسياري از متفكران مسلمان صرف يافتن يك پاسخ اسلامي به اين جريان شد؛ آية الله علاّمه سيدمحمد حسين طباطبايي (م 1361 شمسي)، آية الله شهيد مرتضي مطهري (م 1358 شمسي) و شهيد صدر نمايندگان اين تلاش در ساحت كلامي آن هستند.

رواج رسال عمليّه كه خود ناشي از الزامي شدن اصل تقليد در فروع بود، در افزايش مقلدين و مركزيت مقام مجتهد مؤثر افتاد و موجب جلب يا عطف توجه نيروهايي شد كه قبلاً جذب روندهاي عرفاني شيعه مي شدند. به تعبير ديگر، قدرت اجتهاد و امكان تطبيق آن با نيازهاي روز و بسط اقتدار فقها در بي رونق كردن طريقه هاي صوفيه و سوق دادن مشتاقان معارف الهي و حكمت متعاليه به سوي اجتهاد اصولي مؤثر بوده است.

عامل ديگري كه موجب تبلور نقش فقيه و موضع فقاهت شد، جنبش عدالت خواهي و مشروطيت ايران بود. در آغاز اين دوره اصناف مردم دامن استفتا در امور شرعي را به كسب تكليف در شيو مبارزاتشان با حكام زمان گسترش دادند. آخوند خراساني نخستين فقيه شيعي است كه مقام مرجعيت را كلاً در خدمت اهداف اجتماعي ـ سياسي مردم ايران قرار داد. خراساني اصول مشروطيّت و بسياري از مفاهيم تازه، چون بانكداري، تأسيس مدرسه و نظام جديد را مشروعيت بخشيد؛ مضافاً وظيف توضيح مباني شرعي دفاع از سرزمينهاي شيعه را در برابر تجاوز نظامي بيگانگان نيز برعهده گرفت.

پذيرفتن اين وظايف نياز به تفقه سياسي را در سطوح تازه اي مطرح ساخت. انعكاسي از نظريات فقاهي آخوند نسبت به مشروطيّت را مي توان در كتاب تنبيه الامّة ميرزاي نائيني ديد. نائيني در اين كتاب مجلس شورا را به عنوان يك هيئت مُسدّده و رادع نظاره از عقلاء و دانايان كه در غياب قو عاصم عصمت انجام وظيفه مي كند، مشروعيّت مي بخشد و نقش علما و آگاهان را از باب گماشتن نظار براي تحديد تصرفات غاصب محسوب مي كند؛ غصبي كه رفع يد از آن مقدور نيست ولي تحديد استيلاي جور مي شود و لذا واجب است.

روش جمع بين اصول دموكراسي و مباني معقتدات اماميه آن طور كه توسط آية الله نائيني طرح و ترك گرديد، مورد استقبال ديگر مراجع و فقها قرار نگرفت. با بالا گرفتن موج تجدد علما مصلحت را در كنار كشيدن از درگيريهاي سياسي ديدند و واكنش نسبت به نفوذ انديشه هاي جديد را همانطور كه ديديم به دست ديگري از انديشمندان مسلمان، چون آية الله شهيد صدر و دكتر شريعتي برگزار كردند. ساخت دو گان (شرعي و عرفي) اقتدار كه بستر كمابيش سازگاري در زمان قاجار يافته بود، در اين دوره مبدل به بيگانگي اين دو از همديگر شد. ناآگاهي تجدّدگرايان از وجود اقتدار شرعي در جامع شيعي از ناآشنايي نوع علما از پيوسته بودن مشروعيّت شرعي به حق اقتدار قدرتهاي حاكم، چيزي كم نداشت. مجتهد تيزنگري كه سرچشمه هاي اقتدار شرعي و عرفي زمان را به درستي برآورد كرده بود، حضرت امام خميني (ره) بود. امام خميني پس از آزمودن زمينه هاي اقتدار روحاني (ولايت) در مفاهيم عرفاني. از اوايل ده 1330 شمسي شروع به نوشتن نظري تاريخي خود، اصل ولايت فقيه نمود. انتشار اين نظريه روند تازه اي را در انديش فقاهي شيعه پايه گذاشت كه در ان شناخت جايگاه فقيه نقط آغازين در بيان و اجراي احكام شرع است.

چنين شناختي با انقلاب عظيم 1357 دور تازه اي را در تاريخ تشيع بنا نهاد.

/ 1