زيد قبل از جاهليت غلام خديجه بود وحضرت خديجه اورا كه درسن هشت سالگي بودبه رسول خدا(ص) بخشيد.حارثه پدر زيد به مكهآمد وبه رسول خدا(ص) گفت كه ما حاضريم زيد را از شمابخريم.حضرت فرمود اختيار دست خود زيد است كه با شما بيايد ويانزد من بماند.زيد ماندن را اختيار كرد.حارثه ناراحت شد وبا صداي بلندگفت مردم گواه باشد كه زيد پسر من نيست.رسول خدا(ص) وقتي اينجريان را مشاهده كرد با صداي بلند فرمود براي من شاهد باشيد كه زيدفرزند من است.در جريان ايجاد برادري بين مسلمين،حضرت بين زيد وحمزهبرادري قرار داد.او در اسلام فداكاريهاي زيادي كرد تا اينكه در جنگموته به همراه جعفرطيار بشهادت رسيد.بعد از آن هرگاه رسولخدا(ص) وارد خانه ميشد گريه ميكرد ومي فرمود:اين دو مونس و همسخن من بودند و هرد با هم رفتند.در روايت است كه وقتي خبر شهادتزيد را شنيدند به طرف منزل او رفتند وچون چشمشان به دختر يتيم زيدافتاد گريه سختي كرد بطوري كه بعضي پرسيدند اين چه گريهاياست؟فرمود:اين آههاي سوزان و اشكهاي جاري از شدت علاقهدوست به دوستش سرچشمه ميگيرد.
سعد مستمند
امام باقر(ع)فرمود مردي از پيروان رسول خدا(ص) بنام سعد،بسيارمستمند بود وجزو اصحاب صفه محسوب ميشد.- صفه جايي درمسجدبراي مستمندان بود -تمام نمازهاي شبانه روزي را پشت سررسول خدا(ص) ميخواند.حضرت از تنگدستي سعد ناراحت ومتأثربود.روزي حضرت به سعد وعده داد تا اگر پولي بدستم آمد تو را بي نيازميكنم.مدتي گذشت وپولي نصيب حضرت نشد.لذا تأثر حضرت بيشترشد.در اين هنگام جبرئيل نازل شد و دودرهم آورد وبه رسول خدا(ص)داد و گفت خداوند ميفرمايد ما از اندوه تو بخاطر تنگدستي سعدآگاهيم .اگر ميخواهي از اين حال خارج شود دودرهم را به او بده و بگوخريد وفروش كند.رسول خدا(ص) دودرهم را گرفت.وقتي براي نمازظهر از منزل خارج شد،سعد را مشاهده فرمود كه در يكي از اطاقهامنتظر ايستاده است.فرمود ميتواني تجارت كني؟عرضكرد سوگندبخدا كه سرمايه