زيد بن‌ حارثه‌ - داستان های تلخ و شیرین از اصحاب رسول خدا (ص) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان های تلخ و شیرین از اصحاب رسول خدا (ص) - نسخه متنی

محمد تقی صرفی پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خانه‌ يكي‌ از زنان‌خود بود كه‌ حكم‌ از بالاي‌ به‌ داخل‌ اطاق‌ خصوصي‌ حضرت‌ نگاه‌مي‌نمود.پيامبر او را ديد لذا او را دنبال‌ كرد وفرمود چه‌ كسي‌ مرا از دست‌اين‌ وزغ‌ نجات‌ مي‌دهد؟سپس‌ فرمود نبايد اين‌ شخص‌ وپسرش‌ در اين‌شهر بمانند وآنان‌ را به‌ طائف‌ تبعيد نمود.

رسول‌ خدا(ص‌) درباره‌ او فرمود:واي‌ بر امتم‌ از دست‌ اين‌ وفرزندانش‌.

حضرت‌ در حضور عده‌اي‌ از اصحاب‌،حكم‌ را سه‌ بار لعن‌ كردوفرمود:اين‌ شخص‌ بزودي‌ با كتاب‌ خدا و سنت‌ پيامبرش‌ مخالفت‌خواهد كرد.و از نسل‌ او فتنه‌ها برخواهد خاست‌ كه‌ دودش‌ به‌ آسمان‌خواهد رسيد.عده‌اي‌ گفتند او كوچكتر وبيچاره‌تر از ايناست‌ كه‌ چنين‌كاري‌ از او سر بزند.فرمود:حتما از او سر خواهد زد و عده‌اي‌ از شما درآن‌ موقع‌ پيرو وطرفدار او خواهيد بود!

بعد از رحلت‌ رسول‌ خدا(ص‌)، عثمان‌ از ابويكر وبعد از او از عمردرخواست‌ كرد تا آنهارا به‌ مدينه‌ برگردانند ولي‌ آنها قبول‌ ننمودند.حتي‌عمر گفت‌:اي‌ عثمان‌!واي‌ برتو!درباره‌ كسي‌ وساطت‌ مي‌كني‌ كه‌ پيامبراور تبعيد نمود و لعنتش‌ كرد ودشمن‌ خدا وپيامبراست‌؟ وقتي‌ عثمان‌ خليفه‌ شد آنان‌ را به‌ شهر برگرداند وحكم‌ را مسئول‌جمع‌ آوري‌ زكوات‌ نمود.و اين‌ امر بر اصحاب‌ بسيار ناراحت‌ كننده‌بود.

زيد بن‌ حارثه‌

زيد قبل‌ از جاهليت‌ غلام‌ خديجه‌ بود وحضرت‌ خديجه‌ اورا كه‌ درسن‌ هشت‌ سالگي‌ بودبه‌ رسول‌ خدا(ص‌) بخشيد.حارثه‌ پدر زيد به‌ مكه‌آمد وبه‌ رسول‌ خدا(ص‌) گفت‌ كه‌ ما حاضريم‌ زيد را از شمابخريم‌.حضرت‌ فرمود اختيار دست‌ خود زيد است‌ كه‌ با شما بيايد ويانزد من‌ بماند.زيد ماندن‌ را اختيار كرد.حارثه‌ ناراحت‌ شد وبا صداي‌ بلندگفت‌ مردم‌ گواه‌ باشد كه‌ زيد پسر من‌ نيست‌.رسول‌ خدا(ص‌) وقتي‌ اين‌جريان‌ را مشاهده‌ كرد با صداي‌ بلند فرمود براي‌ من‌ شاهد باشيد كه‌ زيدفرزند من‌ است‌.

در جريان‌ ايجاد برادري‌ بين‌ مسلمين‌،حضرت‌ بين‌ زيد وحمزه‌برادري‌ قرار داد.او در اسلام‌ فداكاريهاي‌ زيادي‌ كرد تا اينكه‌ در جنگ‌موته‌ به‌ همراه‌ جعفرطيار بشهادت‌ رسيد.بعد از آن‌ هرگاه‌ رسول‌خدا(ص‌) وارد خانه‌ مي‌شد گريه‌ مي‌كرد ومي‌ فرمود:اين‌ دو مونس‌ و هم‌سخن‌ من‌ بودند و هرد با هم‌ رفتند.در روايت‌ است‌ كه‌ وقتي‌ خبر شهادت‌زيد را شنيدند به‌ طرف‌ منزل‌ او رفتند وچون‌ چشمشان‌ به‌ دختر يتيم‌ زيدافتاد گريه‌ سختي‌ كرد بطوري‌ كه‌ بعضي‌ پرسيدند اين‌ چه‌ گريه‌اي‌است‌؟فرمود:اين‌ آههاي‌ سوزان‌ و اشكهاي‌ جاري‌ از شدت‌ علاقه‌دوست‌ به‌ دوستش‌ سرچشمه‌ مي‌گيرد.

سعد مستمند

امام‌ باقر(ع‌)فرمود مردي‌ از پيروان‌ رسول‌ خدا(ص‌) بنام‌ سعد،بسيارمستمند بود وجزو اصحاب‌ صفه‌ محسوب‌ مي‌شد.- صفه‌ جايي‌ درمسجدبراي‌ مستمندان‌ بود -تمام‌ نمازهاي‌ شبانه‌ روزي‌ را پشت‌ سررسول‌ خدا(ص‌) مي‌خواند.حضرت‌ از تنگدستي‌ سعد ناراحت‌ ومتأثربود.روزي‌ حضرت‌ به‌ سعد وعده‌ داد تا اگر پولي‌ بدستم‌ آمد تو را بي‌ نيازمي‌كنم‌.مدتي‌ گذشت‌ وپولي‌ نصيب‌ حضرت‌ نشد.لذا تأثر حضرت‌ بيشترشد.در اين‌ هنگام‌ جبرئيل‌ نازل‌ شد و دودرهم‌ آورد وبه‌ رسول‌ خدا(ص‌)داد و گفت‌ خداوند مي‌فرمايد ما از اندوه‌ تو بخاطر تنگدستي‌ سعدآگاهيم‌ .اگر مي‌خواهي‌ از اين‌ حال‌ خارج‌ شود دودرهم‌ را به‌ او بده‌ و بگوخريد وفروش‌ كند.رسول‌ خدا(ص‌) دودرهم‌ را گرفت‌.وقتي‌ براي‌ نمازظهر از منزل‌ خارج‌ شد،سعد را مشاهده‌ فرمود كه‌ در يكي‌ از اطاقهامنتظر ايستاده‌ است‌.فرمود مي‌تواني‌ تجارت‌ كني‌؟عرضكرد سوگندبخدا كه‌ سرمايه‌

/ 31