درباره در ستایش دیوانگی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

درباره در ستایش دیوانگی - نسخه متنی

مریم نصر اصفهانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

درباره «درستايش ديوانگي»

(مريم نصر اصفهاني)

پيشگفتار

دسيدريوس اراسموس(1466-1536) اهل روتردام کسي است که او را پرنس يا امير اومانيزم ميخوانند، اراسموس داراي بينشي جهان وطن است. بسيار سفر کرد و با اينکه دوست نزديک توماس مور بود برخلاف او هيچگاه مسئوليت سياسي نپذيرفت. ديدگاه انسانگرايانه او به دين با ديدگاه سنتي کليساي کاتوليک همراه نبود او از اصول جزمي و آنچه خرافات مي ناميد دوري جست و بخصوي در کتاب در ستايش ديوانگي آن اصول را نقد کرد و حتي به سخره گرفت. اراسموس براي اصلاح کليسا بسيار کوشش کرد ولي هرگز با لوتر براي خروج از آن همگام نشد. او در انتقاد از جبر لوتري که برمبناي نجات براساس لطف خدا و بدون هيچ عملي از طرف انسان شکل گرفته بود، از اختيار انسان دفاع کرد.[1]

من در اين مقاله به بررسي کتاب در ستايش ديوانگي ميپردازم، در ستايش ديوانگي يکي از مشهور ترين کتابهاي ابتداي قرن شانزدهم است. تنها کتابي از اراسموس که هنوز هم خواننده دارد. تصور مي رود اين کتاب در 1509 هنگاميکه در سفر ايتاليا به انگلستان از کوههاي آلپ مي گذشت برايش پيش آمد و سپس در خانه سرتوماس مور در لندن آن را به سرعت نوشت و به مور اهدا کرد.[2]

هدف اراسموس از نگارش اين کتاب، همچون کتاب ديگرش، سرباز مسيحي احياي اومانيزم بود. اراسموس در درستايش ديوانگي تمام دستگاه پاپ و فرقه هاي پر نفوذ مسيحيت را از بيخ و بن مورد انتقاد صريح و تمسخر قرار داد اما به دلايلي از خشم کليسا جان به در برد. سه عامل مهمي که باعث حفظ جان اراسموس شد را اول در تفاوت اصلاح دين او با جنبشهاي ديني هم عصرانش ميدانند؛چرا که او برخلاف لوتر و کالون در چهارچوب کليساي کاتوليک باقي ماند؛ دوم ارتباط او با صاحب نفوذان درباري از جمله توماس مور و پاپ لئوي دهم بود که هر دو گرايشهاي اومانيستي داشتند و سوم شهرت او در اروپاي آن روزکه آسيب زدن به او را دشوار مي ساخت [3].

پيش از ورود به بحث بي مناسبت نيست که به دو نکته کليدي براي فهم مطالب اراسموس اشاره کنم. يکي مفهوم اومانيزم و ديگري تفاوت رنسانس شمال با رنسانس ايتاليا که اراسموس از برجسته ترين نمايندگان آن به شمار مي رود:

1)اومانيزم يا انسانگرايي نامي است که مورخان از قرن نوزدهم ميلادي براي جريان نظري در دوره رنسانس در نظر گرفتند که اين جريان بر ارزشهاي انساني در مقابل تحقير انسان و جهان راهبان مسيحي قرون وسطي تاکيد ميکرد. اومانيستها به جاي عالمي که ثمره گناهان انسان بود و بايد با زهد و دوري از آن و هرچه متعلق به آن است ، نجات يافت، جهاني زيبا و سازمان يافته ، و بجاي جزم گرايي فلسفي مدرسي، خرد گرايي همراه با ادبيات،هنر و اخلاق را به بشر عرضه کردند. اومانيستهاي قرن پانزدهم و شانزدهم برنامه ويژه اي براي تعليم و تربيت در مقابل برنامه مدرسي دانشگاهها و برنامه مدارس رهباني ارائه کردند. انها از زبان زمخت فلسفه مدرسي دوري ميکردند و بر آموختن زبانهاي لاتيني و يوناني همت گماشتند.آنها مي کوشيدند زبان لاتيني را همچون سيسرون، ايدوس و ويرژيل و سنکا بنويسند.

برنامه تعليم تربيت اومانيستها بيش از فلسفه با ادبيات و زبانشناسي و موضوعات تاريخي در ارتباط بود، بدين ترتيب آنان از فلسفه هاي مدرسي بخصوص در شکل مشائيش فاصله گرفتند و بارها فلاسفه دانشگاهي را مورد نقد و تمسخر قرار دادند.اما نزد آنان نقد فلسفه مدرسي به معناي نفي عقل و خرد در تبيين امور نبود . برعکس اينان خرد گراياني بودند که در مقابل عقلانيت مدرسي، عقلانيتي متفاوت از آنکه بر خرد غير جزمي،ادبيات و هنر بنا شده بود، ارائه کردند.[4]

2)رنسانس شمال، رنسانس شمالي از بسياري جهات با رنسانس ايتاليا تفاوت داشت. اين رنسانس آميخته به هرج و مرج يا بري از اخلاق نبود، بلکه برعکس با ديانت و زهد و تقوي همراه بود . اين رنسانس بسيار علاقمند بود که اصول دانش و تحقيق را در مورد کتاب مقدس بکار بندد و متني دقيقتر از وولگات[5] بدست آورد. اين رنسانس از مادر ايتاليايي خود کمتر درخشان بود و بيشتر استوار،کمتر در پي نمايش دانش فردي بود و بيشتر مشتاق گسترش دانش تا سر حد امکان.[6]

درستايش ديوانگي

در ستايش ديوانگي کتابي است در مدح ديوانگي از زبان خودش. در اين کتاب ديوانگي زبان ميگشايد و ادعا ميکند که راز شادمان ساختن مردم و خدايان در دست من و فقط در دست من است. ديوانگي در اين بيانيه ميکوشد جايگاه رفيع خود را در خوشبختي مردمان نشان دهد؛ هر چند که بر او پوشيده نيست که ديوانگي ,حتي در نزد ديوانگان، تا چه اندازه بد نام است. [7]

ديوانگي خود را دختر پلوتوس خداي ثروت و يگانه پدر عالميان معرفي ميکند و شرح مفصلي از مکان تولد و دايه هاي خود ميدهد و سپس به شرح نقش خود در ايجاد ميل به توالد وتناسل و تشکيل خانواده مي پردازد. ديوانگي خود را منشا تمام لذات ميداند و از همان ابتدا به تحقير رواقيون که دشمن لذات هستند ميپردازد. ديوانگي از قول سوفوکل[8] بزرگترين خوشبختي زندگي را فقدان عقل سليم ميداند و مدعي است که او اين خوشبختي را به کودکان، جوانان و کهنسالان عرضه داشته است.ديوانگي شيريني کودکان،حرارت و لطف جوانان و ياوه گوييهاي کهنسالان را منسوب به خود ميکند و اينها را عامل خوشبختي آنها ميداند.« ديوانگي يگانه چيزي است که جواني زود گذر را نگاه ميدارد و پيري پرصعوبت را به عقب مي راند.[9]»

ديوانگي همه الهه ها را تحت قدرت خود ميداند و در ادامه توجه ما را به اين نکته جلب ميکند که:«طبيعت ،که مادر و پرورش دهنده انسان است چگونه دقت کرده است که هيچ چيز از چاشني مختصر ديوانگي بي بهره نباشد.[10]» ديوانگي همراهي زنان با مردان را در راستاي همين دقت طبيعي ميداند چرا که هر زن که بخواهد خود را در شمار عاقلان جا بزند فقط نشان ميدهد که ديوانه اي مضاعف است. عيننا مثل اين است که بخواهند علي رغم فرمايش مينرو[11] خري را به مدرسه بفرستند...زن همواره زن يعني ديوانه است، حتي اگر ماسکي بر چهره خود بزند.[12]

ديوانگي در ادامه صفاتي چون محبت و دوستي را به خود منسوب ميکند. همچنين ازدواج و قوام جامعه را از نتايج ديوانگي ميداند.او صفاتي مانند خودپسندي و عزت نفس را _که زندگي را تحمل پذير ميکند _به خودش نسبت ميدهد. اقدام به جنگ، اهتمام به هنر و حتي نيروي ادراک و تميز را به جنون منسوب ميکند. و در رابطه با ادراک و تميز و چگونگي انتساب آنها به خودش ميگويد:«دو مانع بزرگ در راه شناخت مسائل و مشکلات زندگي وجود دارد : يکي حجب است که حجابي در برابر هوش و ذکاوت ايجاد ميکند ، و ديگري ترس است که با پيش بيني مخاطرات مانع اقدام ميگردد. ديوانگي با استادي کامل اين دو مانع را از ميان بر ميدارد.[13]»

ديوانگي در ميانه کتاب نکته جالب توجهي بيان ميکند و آن اينکه :« در واقع دو نوع جنون و دو گونه عمل خالي از ادراک و تميز وجود دارد . يکي از آن دو زاييده جهنم است: و آن وقتي است که ملائک خشم و غضب و انتقام، مارهاي خود را روانه مي سازند تا در قلب آدميان حدت و حرارت جنگ و خونريزي، عطش سيري ناپذير جمع مال ، تمايل به عشقهاي شرم آور و جنايت آميز، و تمايل به اعمالي نظير کشتن پدر و مادر، زناي با محارم، توهين به مقدسات عامه، و امور وحشتناکي از اين قبيل به وجود آورند... اما خفت عقل ديگري که بي شک من ايجاد کننده آن هستم کاملا از اولي ممتاز است، و در واقع بزرگترين سعادتي است که نصيب بشر ميشود و آن زماني است که نوعي پندار شيرين و دلنشين روح آدمي را از غصه هاي جان گداز زندگي مي رهاند و وي را در عالمي از وهم و لذت غرقه مي سازد.[14]»ديوانگي در ادامه توضيح ميدهد که هرگونه اختلال کوچک حواس يا تشتت فکري را نبايد در زمره ديوانگي بحساب آورد:«اکنون گفتار ديوانگي را که با شما سخن ميگويد باور کنيد؛ هر قدر کسي ديوانه تر باشد خوشبخت تر است، به شرط آنکه منظور فقط نوعي از ديوانگي باشد که باعث و مسئول آن من هستم و خوشبختانه حوزه صلاحيت من آنقدر وسيع است که تصور نميکنم در ميان افراد بشر بتوان کسي را يافت که همواره و در هر ساعت عاقل باشد و به نوعي از انواع ديوانگي گرفتار نشود.[15]»

ديوانگي افسانه سرايان را از جمله پيروان خود قرار ميدهد. او چاپلوسي البته بمعناي خوشامد گويي و دروغگويي را از مواهب خود ميداند که انسانها را به سعادت نزديکتر ميکند. او در ادامه به انواع پرستشها اشاره ميکند و يادآور ميشود که علي رغم جايگاه ممتازي که دارد هيچ کس براي ديوانگي نذر و قرباني نميدهد و تا کنون معبدي به افتخار آن برپا نشده است. ديوانگي از اين وضع نا خشنود نيست. او جايگاه خودش را در دلهاي مردمان ميداند و با طعن به مردماني اشاره ميکند که چه بسيار براي مريم عذرا شمع و قرباني اهدا ميکنند در حاليکه وي اصلا نياز و توجهي به آنها ندارد در حاليکه در عصمت و عفت و تواضع و فروتني يا تبعيت از اوامر آسماني از وي پيروي نميکنند. ديوانگي ميگويد:« به نظر من تعداد مجسمه هايي که به افتخار من ساخته شده معادل مردمي است که در جهان وجود دارند...[16]»

ديوانگي در ادامه بيانيه اش مردم عامي را به حال خود ميگذارد و درحاليکه نوشته اش لحني جدي تر بخود ميگيرد. لشکري از نخبگان را پشت سر خود رديف ميکند. در صف اول عالمان صرف و نحو قرار دارند و از پي آنان شاعران و خطيبان، نويسندگان سوفسطائيان، فلاسفه،عالمان دين،راهبان مسيحي، واعظان،پادشاهان و شاهزادگان،درباريان ،پاپ و کاردينالها، اسقفها و روحانيون قرار دارند. ديوانگي بطور مفصل بيان ميکند که چگونه همه اين نخبگان سعادت و رضايت خود را مرهون ديوانگي هستند.

ديوانگي در صفحات پاياني گفتار خود را اينگونه ادامه ميدهد که:«از آنجا که هر چيز قيمتي را مخفي ميدارند و آنچه را قيمتي ندارد عرضه ميکنند، آيا عقل و درايت که هيچکس نميخواهد آنرا مخفي سازد کمتر از ديوانگي، که همواره بايد از نظر خلايق محفوظ نگاه داشته شود داراي ارزش نيست...کسي که ديوانگي خود را مخفي سازد ارزشمند تر از آن کس است که عقل خود را پنهان مي دارد.[17]»

ديوانگي در انتها به افلاطون اشاره ميکند و گفتار خود را با سخن گفتن از نوعي جنون مقدس پايان ميبخشد در حاليکه در سطور پاياني از خوانندگان بخاطر پرگوييهايي که از دهان ديوانه اي مونث خارج شده است پوزش ميطلبد و با اين بهانه که کلمه اي از گفته هايش را به ياد ندارد از نتيجه گيري طفره مي رود و ميگويد:« ضرب المثلي قديمي ميگويد: من از مستمعي که همه چيز را بخاطر بياورد بيزارم، پس اي دوستان و هواخواهان ديوانگي، خوش باشيد، کف بزنيد، خوش بياشاميد و سلامت زندگي کنيد.[18]»

بررسي

اراسموس هدف خود را از نوشتن ديوانگي چنين بيان ميکند: نيت من رهنمود بود نه هجو، ياري بود نه آزردن. ميخواستم به مردم راه بهتر شدن را نشان دهم نه آنکه راه را بر ايشان ببندم. اوگفته هوراس را شاهد مي آورد : حقيقت را با لبخند بيان کردن، کيست که منع کند... اراسموس مدعي است کار او در ديوانگي درمان عقايد ابلهانه اي است که مردم را به تباهي ميکشاند البته با لحني سرگرم کننده. [19]

مک کونيکا ميگويد:« ظاهرا کتاب در ستايش ديوانگي طي دو مرحله به رشته تحرير درآمده است. بنا به گفته اراسموس اين کتاب طي يک هفته بيماري، در خانه مور به رشته تحرير درآمده است . دليلي در دست نيست تا به اين ادعاي اراسموس به ديده ترديد نگاه کنيم و آن را لافي ادبي بينگاريم خاصه آنکه اوراق نخستين اين کتاب لحن شوخ و شنگ و يکنواختي دارد حال آنکه بعدها اين نوشته بازنويسي و تکميل شد. روايت نهايي اين نوشته شامل قسمتهايي است که با سبک سرخوشانه نخست يکسره ناسازگار است و کل اثر پوشيده از ابهام تناقض است. بخشهايي از اين اثر خواننده را بشدت دچار سردر گمي ميکند. [20] ديوانگي حاصل ايام پختگي انديشه او نيست، اين اثر آنگاه که در ذهن او شکل ميگرفت ، تنها نوشته اي تصادفي بود که رفته رفته بصورت هجويه اي درآمد و به گونه اي نا منتظره با بيانيه اي درباره آرمانهاي مذهبي او پايان گرفت. [21] »

دو پاره بودن کتاب در ستايش ديوانگي کاملا مشهود است. بخش اول کتاب در مطالعه نخستين بيشتر به مجموعه اي از شطحيات مانند است تا رساله اي فلسفي. گويي بخش اول مقدمه اي بيمعنا و کاذب براي بخش دوم باشد. راسل معتقد است در ديوانگي دو نوع ديوانگي وجود دارد که يکي به جد و ديگري به طنز مدح شده است و احتمالا منظور او از آن نوع ديوانگي که به طنز مدح شده ديوانگي بخشهاي نخستين کتاب است.[22] اما با دقت نظر بيشتر، مشخص ميشود که بخش نخست کتاب در ستايش ديوانگي بيشتر به بيان عقايد اومانيستي اراسموس ميپردازد و بيشتر، جنبه فلسفي دارد. آنجا که به شيرينيهاي حيات دنيوي در نزد انسانها مي پردازد و لذتهاي دنيوي و مادي را ستايش ميکند:« همه خوشبختي هايي را که زندگي شما شامل است مديون من مي باشيد. واقعا زندگي چيست؟ و اگر لذات را از آن حذف کنند آيا ارزشي براي زندگي باقي مي ماند؟ احسنت، همگي کف زديد...حتي فيلسوفان رواقي نيز دشمن لذات نيستند. اگر آنان اين تمايل خود را از عامه مردم پنهان ميدارند و اگر با هياهوي بسيار در حضور عموم مردم لذات را محکوم مي سازند منحصرا از آن لحاظ است که ديگران را از آن متنفر سازند تا خود بتوانند بهتر از آن بهره بگيرند.[23] » مخاطبان اراسموس عمدتا حکماي رواقي هستند و نه علماي دين و کليسائيان.

اراسموس در بخشهاي آغازين کتاب باز حکماي رواقي را مورد نقد قرار ميدهد:«طبق گفته رواقيون، عقل آنست که در همه چيز نيروي ادراک و تميز را راهنماي خود سازيم و، به عکس، ديوانگي اين است که از اميال و هوسها پيروي کنيم. ليکن براي اينکه زندگي آدميان کاملا از اندوه و تيرگي خاطر آکنده نباشد، ژوپيتر به ايشان خيلي بيشتر ميل و هوس عطا کرده است تا ادراک و تميز ...گذشته از اين نيروي تميز و ادراک را به گوشه ناچيزي از سر تبعيد کرده و حال آنکه مابقي بدن را در معرض نهيب و غارت اميال و هوسها قرار داده است. بعلاوه، در مقابل نيروي تميز و ادراک، دو ظالم جبار آرام ناپذير مقرر داشته؛ يکي از آنها خشم نام دارد که مقام و جايگاه او در منطقه سينه است، يعني مرکز حيات را که قلب است در اختيار دارد و ديگري شهوت ناميده ميشود که سلطان بلامنازع مناطق پايين تر بدن است.[24] »

درجاي ديگر زمانيکه از ضيافت سخن ميگويد، باده گساري، رقص،آواز، هوسراني،معاشرت با زنان،طاس بازي، پر خوري و... را از مراحم خود ميداند.[25]چراکه با وجود اينها اندوه و ملالت خاطر از قلب انسانها رخت بر ميبندد. در اين بخش از رساله اراسموس به وضوح گرايش به دنياطلبي و لذتجويي مشاهد ميشود. اما اين بدان معنا نيست که او خواهان کنار رفتن عقل از زندگي آدميان باشد چنانکه در صفحات بعدي، نيروي ادراک و تميز را نيز از مخلوقات خود ميداند. او در ادامه سعي ميکند ادعاي خود را اثبات کند و بقول خودش آب را با آتش و ادراک را با جنون پيوند زند:« دو مانع بزرگ در راه شناخت مسائل و مشکلات زندگي وجود دارد : يکي حجب است که حجابي در برابر هوش و ذکاوت ايجاد ميکند ، و ديگري ترس است که با پيش بيني مخاطرات مانع اقدام ميگردد. ديوانگي با استادي کامل اين دو مانع را از ميان بر ميدارد.[26]»

اراسموس در صفحات بعدي کتاب خود باز حکماي رواقي را مخاطب قرار ميدهد و ميگويد :«بسيار خوب، بگذاريم که او (سنکا) همه اميال و هوسها را از آدمي بردارد؛ پس چه باقي مي ماند، نه آدمي بلکه نوع جديدي از ارباب افلاطوني که نه هرگز وجود داشته است و نه وجود خواهد داشت. به عبارت روشن تر آدمي را به مجسمه اي از مرمر، خالي از هر گونه ذکاوت، و تهي از احساسات انساني مبدل سازد...بگذاريم رواقيون هر چه ميخواهند از وجود عاقلي که ساخته اند، بي ترس از جور رقيبان، بهره بردارند و اگر مايل باشند همراه او در جمهوري افلاطون، در منطقه آرا و افکار و يا در باغهاي تانتال[27] زندگي کنند.[28]» اراسموس آشکارا با عقلانيت رواقي سرناسازگاري دارد. اينجا بر خلاف پاره دوم کتاب، مخاطبان او مشائيان مسيحي نيستند. و چنانکه از ادبيات کتاب پيداست به نظر نمي رسد که چندان دلواپس مسيحيت باشد . ديوانگي در ادامه به بشر خاکي توصيه ميکند:«براي تو کارداني و نيروي تميز واقعي آن است که بيش از سهم و قدرت خود ادعاي عقل نداشته باشي و با ميل و لذت با شهروندان نوع خود هم عقيده گردي؛ يا سازش و بردباري پيش گيري و همراه ديگرا خود را فريب دهي.[29]»

نيمه نخست در ستايش ديوانگي مملو از ياد خدايان رومي و يوناني است که نشانه علاقه شديد اراسموس به ادبيات کلاسيک يونان و روم است. ديوانگي نسب خود را به پلوتوس خداي ثروت مي رساند و زادگاهش را جزاير نعمت و فراواني که مربوط به اساطير يونان است ميداند. او حتي بخشي از رساله را به اين مطلب اختصاص ميدهد که ثابت کند همه ايزدان و ارباب انواع تحت قدرت او هستند.در اين بخش از کتاب به هيچ وجه اثري از کتاب مقدس و مسيحيت نيست. همان طور که قبلا هم اشاره کردم به نظر مي رسد نيمه نخست در ستايش ديوانگي در راستاي اهداف اومانيستي اراسموس به رشته تحرير در آمده است، تکيه بر ارزشهاي انساني، دوري از زهد و دنيا گريزي و تلاش براي تغيير زبان خشک فلسفه مدرسي و بازگشت به ادبيات قديم، اينجا بسيار پر رنگ تر از بخش دوم است. راسل درباره علاقه اراسموس به ادبيات کلاسيک مينويسد:« اراسموس به جهان واقع علاقمند بود ولي نميتوانست آن را به همين شکل هضم کند ؛ پديده هاي جهان ميبايست به شکل يوناني و لاتيني پخته شود تا براي او قابل هضم باشد. سفرنامه سياحان را مردود ميدانست ولي هر گونه عجايبي را از قول پليتني باور ميکرد...کنجکاوي عهد رنسانس در آغاز بيشتر ادبي بود و به تدريخ علمي گرديد.[30]»

جنوني که اراسموس در بخش نخست کتاب خود از آن صحبت ميکند به هيچ روي سنخيتي با جنون الهي که در بخش پاياني کتاب از آن سخن ميگويد ندارد. به نظر مي رسد ديوانگي در اين کتاب به چندين و چند معني بکار رفته است و اين معاني حتي متفاوت است با خود تقسيمي است که اراسموس از معاني ديوانگي دارد. تقسيم بندي مذکور تقريبا در ميانه هاي کتاب اتفاق مي افتد. تو گويي اراسموس قصد دارد ذهن خواننده را براي ورود به سطح متفاوتي از بحث آماده کند.

از نيمه هاي رساله کم کم در کنار اسامي اساطيري اسامي اشخاصي همچون مريم عذرا، پولس رسول و پطروس رسول هم به ميان مي آيد و خود ديوانگي اقدام به تقسيم ديوانگي به ديوانگي جهنمي و ديوانگي مورد ستايش ميکند:« در واقع دو نوع جنون و دو گونه عمل خالي از ادراک و تميز وجود دارد . يکي از آن دو زاييده جهنم است: و آن وقتي است که ملائک خشم و غضب و انتقام، مارهاي خود را روانه مي سازند تا در قلب آدميان حدت و حرارت جنگ و خونريزي، عطش سيري ناپذير جمع مال ، تمايل به عشق هاي شرم آور و جنايت آميز، و تمايل به اعمالي نظير کشتن پدر و مادر، زناي با محارم، توهين به مقدسات عامه، و امور وحشتناکي از اين قبيل به وجود آورند... اما خفت عقل ديگري که بي شک من ايجاد کننده آن هستم کاملا از اولي ممتاز است، و در واقع بزرگترين سعادتي است که نصيب بشر ميشود و آن زماني است که نوعي پندار شيرين و دلنشين روح آدمي را از غصه هاي جانگداز زندگي مي رهاند و وي را در عالمي از وهم و لذت غرقه مي سازد.[31]» ديوانگي در ادامه توضيح ميدهد که هرگونه اختلال کوچک حواس يا تشتت فکري را نبايد در زمره ديوانگي بحساب آورد:«اکنون گفتار ديوانگي را که با شما سخن ميگويد باور کنيد؛ هر قدر کسي ديوانه تر باشد خوشبخت تر است، به شرط آنکه منظور فقط نوعي از ديوانگي باشد که باعث و مسئول آن من هستم و خوشبختانه حوزه صلاحيت من آنقدر وسيع است که تصور نميکنم در ميان افراد بشر بتوان کسي را يافت که همواره و در هر ساعت عاقل باشد و به نوعي از انواع ديوانگي گرفتار نشود.[32]»

بايد به اين نکته توجه داشت که هنوز هم فاصله زيادي ميان اين نوع ديوانگي و آن جنون مقدسي که در پايان کتاب منظور نظر اراسموس است وجود دارد. در نيمه دوم کتاب ديوانگي تيغ تيز انتقاد خود را متوجه گروههاي مختلف نخبگان جامعه خود ميکند و با طنزي زهر آلود درباره عالمان صرف و نحو، شاعران، خطيبان، فلاسفه، نويسندگان، سوفسطائيان، عالمان دين، راهبان مسيحي، واعظان، پادشاهان و شاهزادگان، درباريان، پاپ و کاردينال ها، اسقف ها، روحانيون و همه فرقه هاي مسيحيت سخن ميگويد. و در اين ميانه طبيعتا شديد ترين انتقادها متوجه روحانيون مسيحي است، چنانکه گويي ساير گروهها براي تخفيف جراحتهاي ناشي از اين انتقادات به ميان آمده اند. دغدغه هاي عجيب و غريب عالمان الهيات و جدلهاي بيهوده آنها بر سر مسائلي بي معنا شديدا مورد تمسخر قرار ميگيرد. کسانيکه شادي غير قابل وصفي دارند از اينکه ميتوانند:«متن کتاب مقدس را مانند موم تغيير بدهند و بصورتي نو درآورند و نتيجه کار خود را به امضاي عده اي فضل فروش نشر دهند...[33]» کسانيکه هر قدر لغات و اصطلاحات متداول ايشان عجيب تر و غير معقول تر ميشود خود را حکيمان بزرگتري مي پندارند. مسيحياني که :«همه هدف و مقصود ايشان (از زهد و پارسايي) اين است که با ديگران متفاوت باشند؛ اما در اين اختلاف اصلا قصد تقليد از مسيح را ندارند بلکه اساس اين است که با فرقه ديگر شباهت نداشته باشند.[34]»

اراسموس دردمندانه به بيماريهايي که مومنان مسيحي به آن دچار شده اند اشاره ميکند و ميگويد:«ليکن عيسي مسيح به اين لاف زدنها و گزافه گويي هاي پايان ناپذير خاتمه خواهد داد و خواهد فرمود:«اين نوع جديد از يهوديان کيستند و از کجا آمده اند؟» قانوني که من وضع کردم يکي است و جز يکي نيست و در اينجا اصلا گفتگويي از آن نميبينم . من در دوران گذشته، بي حجاب، ابهام و نکته گويي، وصول به بهشت پدر خود را نه به دارندگان باشلق و دعا خوانان و روزه گيران بلکه به آن کساني وعده کردم که با استحکام ايمان و عقيده در پي رواج محبت و مروت مسيحي باشند، و اصلا اين کسانيکه از اعمال خود چنين ستايش ميکنند مورد تمجيد من نيستند. اين اشخاص که مايلند بيش از شخص من مورد تقديس قرار گيرند بهتر است که در بهشت ابراکساس[35] ماوا کنند يا از پيشوايان خود، که به جاي تعاليم من، به آنها انجام دادن تشريفات را آموخته اند خواستار بناي بهشتي نوين گردند.[36]» اراسموس به زندگي شاهان و درباريان آنها اشاره ميکند و حقارت و لذتجويي آنها را گوشزد ميکند و ميگويد:«مدتهاست که سلطان روحاني مسيحيان، يعني پاپ و کاردينالها و اسقفهاي او رفتار پادشاهان و شهزادگان را تقليد ميکنند و نه فقط در اين راه توفيق يافته اند بلکه از آنان پيشي گرفته اند.» در اين جملات تغيير جهان بيني اراسموس کاملا مشهود است و هر چه به صفحات پاياني کتاب نزديک تر ميشويم ديوانگي معناي ديگري به خود ميگيرد. ديگر از دنيا طلبي، لذتجويي و کام خواهي صفحات آغازين کتاب اثري برجا نمانده است. دغدغه هاي اراسموس جنبه اي ديني و ايماني به خود گرفته است. او در جستجوي نوع متفاوتي از ايمان است.چنان ايماني که افلاطون در فدرس از آن سخن ميگويد. بجاي ذکر اشعار، عبارات و اسامي اساطير يونان و روم کرارا از کتاب مقدس براي تقديس ديوانگي شاهد مي آورد:«کتب مقدس به ديوانه سلامت نفس و صاحبدلي نسبت ميدهند و حال آنکه عاقل خود را بي نظير و مانند مي پندارد.لا اقل استنباط من از اين عبارت از باب دهم جامعه سليمان اين است:«ديوانه در طريق خود پيش مي رود، ولي چون خود او ديوانه است چنين مي پندارد که ديگران نيز مانند او ديوانه هستند.» آيا تصور نميکنيد که نهايت سلامت از آن است که کس ديگري را مانند خود بداند، زيرا از آنجا که همه مردم شيفته شخص خود هستند به اين وسيله صفات و فضايل خود را به ديگران نسبت ميدهند. سليمان که پادشاه بزرگي بود در فصل سي ام همين کتاب فرموده است«من ديوانه ترين همه مردمان هستم»از انتساب ديوانه به شخص خود شرم نداشته است و سن پل، استاد بزرگ همه حکماي جهان در رسالات خود خطاب به اهالي کورينت، لقب ديوانه را ميپذيرد:«من بعنوان ديوانه سخن ميگويم زيرا در اين راه من از همه مردم پيش ترم.[37]»

در بخشهاي پاياني رساله آشکارا شاهد تغيير نگرش اساسي اراسموس هستيم. زمانيکه ميخواهد آرا خود را خلاصه کند ميگويد:«به اين نکته توجه کنيد که اولين بنيادگذاران مذهب که به سادگي اهميت بسيار ميدادند همگي از مخالفان شديد علم و دانش بوده اند و بالاخره در ميان همه ديوانگان هرگز ديوانه تر از آن کساني نخواهيد يافت که ناگهان آتش تقوا و محبت مسيحي در ايشان زبانه مي کشد.[38]» اراسموس در اين صفحات واپسين همدلي خود با افلاطون را در تحقير جسم و کثافت و حجاب واقع شدن ماده بيان ميکند و عوام را بخاطر اينکه هرقدر چيزي مادي تر باشد بيشتر به آن توجه ميکنند نکوهش ميکند. اين ديوانگي همان ديوانگي نخستين و يا حتي ديوانگي اواسط رساله نيست که سخن ميگويد. اگر در آغاز رساله ديوانگي در معناي نسيان،غفلت و دنيا خواهي مورد ستايش قرار گرفته بود، اينجا سخن از همان ديوانگي است که افلاطون در فدرس درباره آن ميگويد:«چون (فيلسوف) پيوسته در طريق کمال پيش مي رود، ميتواند به کمال برسد و چون به کوشش ها و تلاشهاي بشري بي اعتنا و همواره با امور خدايي سرگرم است، عامه مردم ديوانه اش ميخوانند بي آنکه بدانند ديوانگي اش از نوع خدايي است...کسي که با ديدن اين جهان زيبايي حقيقي را بياد مي آورد، بال و پرش روئيدن آغاز ميکند و ميخواهد به پرواز درآيد ولي چون در خود توانايي پريدن نمي يابد به مرغي شکسته بال مي ماند که چشم به آسمان دارد و به آنچه در روي زمين مي گذرد بي اعتنا است. به همين سبب مردمان ديوانه اش ميخوانند ولي اين ديوانگي بسي شريفتر و والاتر از انواع ديگر ديوانگي است و منشا آن نيز والاتر از منشا ديگر ديوانگيها ، و کسي که دچار اين گونه ديوانگي شود و دل در زيبايي ببندد عاشق ناميده ميشود.[39]»

ديوانگي در اعترافات پاياني خود، صفت ديوانگي را بيشتر با پارسايان و مردم متقي سازگار ميبيند تا مردمان دنيا دار و خوشگذران. و اين سخنان آشکارا فاصله بعيدي با تمثيل باغهاي تانتالوس براي وصف زاهدان رواقي در آغاز رساله دارد. ديوانگي تا بدانجا پيش مي رود که در انتهاي کتاب از حالتي نزديک به آنچه خلسه هاي عرفاني ناميده ميشود ياد ميکند و آن به تعبير خودش ديوانگي را سعادت و خرسندي بزرگ ميداند.

پس از انتقادهاي اجتماعي صفحات آغازين کتاب و بعد از ايرادهاي سياسي- مذهبي اواسط رساله در بخش انتهايي اراسموس ايده اصلي خود درباره دين را مطرح ميکند. اينکه ديانت حقيقي نوعي ديوانگي است.«بنا بر اين نظر ديانت حقيقي از دل ناشي ميشود و نه از مغز ، و الهيات دقيق و دشوار امري زائد است. اين عقيده هر روز بيشتر عموميت يافته است و اکنون تقريبا همه پروتستانها آن را قبول دارند. اين نظر در حقيقت رد اصالت عقل يوناني است به وسيله اصالت حس شمالي.[40]»

فهرست منابع

اراسموس،سيدريوس، درستايش ديوانگي، ترجمه،مقدمه و حواشي از دکتر حسن صفاري، نشرفروزان،چاپ سوم1382

افلاطون،دوره آثار افلاطون، حسن لطفي،ج3، انتشارات خوارزمي 1380

ايلخاني،محمد، تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس، انتشارات سمت، 1382

راسل،برتراند، تاريخ فلسفه غرب، نجف دريابندري، ج2، نشر پرواز1365

مک کونيکا،جيمز،اراسموس، عبدالله کوثري،طرح نو، 1374

سليماني،معصومه،اراسموس و اصلاح دين،پايان نامه کارشناسي ارشد،دانشگاه شهيد بهشتي

[1] ايلخاني، محمد، تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس،ص 577

[2] راسل،برتراند، تاريخ فلسفه غرب،دريابندري،نجف،ج2ص،710

[3] سليماني، معصومه ، اومانيسم اراسموس

[4] ايلخاني،محمد،تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس،ص570و571

[5] ترجمه لاتيني کتاب مقدس که در قرن چهارم ميلادي بدست هيرونيموس يا جروم قديس انجام شده بود و کليساي کاتوليک آن را بعنوان متن مقدي تعيين کرده بود.در طي قرون وسطي تني چند اشتباهات اين ترجمه را متذکر شدند و کتاب مقدس را به زبان مادري ترجمه کردند که با مخالفت، آزار و شکنجه کليساي کاتوليک مواجه شدند.

[6] راسل،برتراند،تارخ فلسفه غرب، دريابندري،نجف،ج2،ص706

[7] اراسموس،دسيدريوس،در ستايش ديوانگي،صفاري،حسن،ص25

[8] Sophocleشاعر و تراژدي نويس يوناني قرن پنجم ق.م

[9] در ستايش ديوانگي،ص 38

[10] همان،ص 42

[11] مينرو خداوند عقل و کياست.در اصطلاح روميان علي رغم مينرو عمل کردن يعني کاري خلاف عقل کردن.

[12] در ستايش ديوانگي،ص 43

[13] همان،ص55

[14] همان،ص 73

[15] همان،ص75

[16] همان،ص 91

[17] همان،ص 140,,141

[18] همان،ص 159

[19] همان،ص133

[20] مک کونيکا،جميز، اراسموس، عبدالله کوثري،ص132

[21] همانجا

[22] راسل ،ص 712

[23] در ستايش ديوانگي،ص 35

[24] همان،ص 42,,43

[25] همان،ص45

[26] همان،ص55

[27] Tantalپادشاه افسانه اي کشور ليدي که چون پسر خود را کشت و به خدايان خورانيد ، محکوم شد که در جهنم به گرسنگي و تشنگي ابدي دچار باشد در حاليکه باغهاي پر ميوه اي او را احاطه کرده اند و جويهاي آب زلال از کنار دهانش مي گذرند.

[28] در ستايش ديوانگي،ص59

[29] همان,ص58

[30] راسل،تاريخ فلسفه غرب،ص713

[31]درستايش ديوانگي،ص 73

[32] همان،ص75

[33] همان،ص110

[34] همان،115

[35] Abraxasنامي بود که يکي از زهاد صوفي منش قرن دوم ميلاد به حقيقت مطلق داده بود و گويا در حسابي ساحرانه عدد مقدس 365 را مي نمايد. بر اساس آن طلسم ها ساخته و گروههاي بزرگي از ابلهان را فريفته اند.

[36] درستايش ديوانگي،116,117

[37] همان،ص141

[38] همان،ص 151

[39] فدرس،بند 249

[40] راسل،تاريخ فلسفه غرب،ص712

/ 1