آيا فطرت همه انسانها يكسان است؟ - [آیا یکسان بودن فطرت در همه انسان ها دلیل بر بی عدالتی نیست؟] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[آیا یکسان بودن فطرت در همه انسان ها دلیل بر بی عدالتی نیست؟] - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آيا فطرت همه انسانها يكسان است؟

آيا فرقي بين زنازاده و حلال زاده وجود دارد؟

اگر فرقي وجود دارد دليل آن چيست؟

آيا اين خود دليل بر بي عدالتي در فطرت براي همه انسانها نيست؟

پاسخ

ما پيش از آنكه به اصل پاسخ بپردازيم بايد نكات ذيل را كه زيربناي اين بحث را تشكيل مي دهد مورد گفتگو قرار داده آنگاه به اصل پاسخ مي رسيم.

1 ـ در قرآن لغت «فطرت» در مورد انسان و رابطه او با دين آمده است: «فطرة اللّه الّتي فطر النّاس عليها»

«يعني آن گونه خاص از آفرينش كه ما به انسان داده ايم، يعني انسان به گونه اي خاص آفريده شده است. اين كلمه اي كه امروز مي گويند «ويژگيهاي انسان»، اگر ما براي انسان يك سلسله ويژگيها در اصل خلقت قائل باشيم، مفهوم فطرت را مي دهد. فطرت انسان يعني ويژگيهايي در اصل خلقت و آفرينش انسان.[1]

مجد الدين ابن اثير در النهايه به مناسبت حديث معروف: «كلّ مولود يولد علي الفطرة...»

«هر مولودي بر فطرت اسلاميه متولد مي شود لكن پدران او (يعني عوامل خارجي) او را منحرف مي كنند،...».

كلمه «فطرت» را معني كرده است: «الفطرُ: الابتداء و الاختراع» «فطر» يعني ابتدا و اختراع يعني خلقت ابتدايي. مقصود از خلقت ابتدايي كه احياناً به آن ابداع هم مي گويند، خلقت غير تقليدي است. كار خدا «فطر» است، اختراع است ولي كار بشر معمولا تقليد است، حتي در اختراعي هم كه بشر مي كند عناصر تقليد وجود دارد، يعني چه؟

كارهاي بشر تقليد از طبيعت است، يعني قبلا طبيعتي وجود دارد و بشر آن را الگو قرار مي دهد و بر اساس آن نقاشي مي كند، صنّاعي مي كند، مجسّمه سازي مي كند.
پس كلمه «فطر» مساوي با ابتداء و اختراع است، يعني عملي كه از روي چيز ديگري تقليد نشده است.[2]

2. فطرت يك امر تكويني است يعني جزء سرشت انسان است، «اگر مي گوييم تكويني است مي خواهيم بگوييم اكتسابي نيست»، امري است كه از غريزه آگاهانه تر است. انسان آنچه را كه مي داند، مي تواند بداند كه مي داند يعني يك سلسله فطريات دارد و مي داند كه چنين فطرياتي دارد.[3]

3 ـ در باب فطرت، دو نوع فطرت مي توانيم داشته باشيم كه اينها با يكديگر، قابل جمع اند، يكي فطرت ادراكي و ديگري فطرت احساسي.
و امّا فطرت ادراكي معنايش اين است كه دين با خصوص توحيد و خداشناسي از نظر ادراكي براي بشر فطري است يعني فكري است كه عقل انسان بالفطرة آن را مي پذيرد و براي پذيرفتنش نياز به تعليم و تعلّم و مدرسه نيست، و بطور كلّي هر چه را كه ما از نظر ادراك فطري مي دانيم معنايش اين است كه يا دليل نمي خواهد و بديهي اوّلي است و يا از قضايايي است كه اگر هم دليل بخواهد دليلش همراهش است «قضايا قياساتها معها» چون دليلش همراهش هست باز هم نيازي به اينكه معلّمي در مدرسه آن را به انسان آموخته باشد نيست، اين را ادراك فطري مي گوئيم كه مربوط به عالم فكر و ادراك و عقل است.[4]

دوّم فطرت احساسي است، يعني توجه به خدا و حتي توجه به دستورهاي دين به گونه اي است كه احساسات انسان، انسان را به سوي خدا و بسوي دين مي كشاند. اين دو مطلب است، يكوقت مي گوييم انسان بالفطره خدا را مي فهمد، و يك وقت مي گوييم انسان بالفطره به سوي خدا گرايش و كشش دارد و جذب مي شود.[5]

4 ـ فطريات انسان مربوط به مسائلي مي شود كه ما آنها را مسائل انساني (مسائل ماوراء حيواني) مي ناميم. پس در حقيقت بحث فطرت اين است كه آيا اين مسائل كه به عنوان مسائل خاص انساني يعني ماوراء حيواني مطرح است و براي حيوان مطرح نيست همه اكتسابي است و ريشه در ساختمان انسان ندارد؟ يا اينكه، نه، همه اين مسائل ريشه در ساختمان انسان دارد و فطري انسان است مثلا: مسأله اي به نام حقيقت خواهي، خير اخلاقي كه نقطه مقابلش شرّ اخلاقي است، يا سپاسگذاري كه نقطه مقابلش ناسپاسي است به عبارت ديگر سپاسگزاري يعني نيكي را به نيكي پاسخ گفتن كه يك مسأله اخلاقي است.

«هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان».[6]

اين آيه كه سؤال مي كند مي خواهد از فطرت انسان جواب بگيرد كه اين امري فطري است
.

(كه پاداش احسان جزء احسان نيست).[7]

آيه معروف فطرت كه در سوره مباركه روم است: «فاقم وجهك للدّين حنيفاً» چهره خودت را بسوي دين كن به شكل پايدار، دين را بپادار يعني پايدارش نگهدار، توجه خودت را به آن سو كن در حالي كه حنيف هستي (شايد نزديكترين ترجمه به معناي حنيفاً همان حقگرا باشد) يعني در حالي كه حقگرا و حقيقت گر هستي، «فطرة اللّه الّتي فطر الناس عليها»، بر تو باد اين فطرت الهي يعني همين دين فطرت الهي است.[8]

بنابراين مسأله فطرت يك مسأله همگاني است و در همه انسانها وجود دارد و در همه انسانها يكسان است و همه آن چيزهايي كه امروز مسائل انساني و ماوراء حيواني ناميده مي شوند و اسم آنها را ارزشهاي انساني مي گذاريم از نظر معارف اسلامي ريشه در نهاد و سرشت انسان دارد و هر انساني فطرتاً خواهان ايمان و پاكي و تقوا است و از كفر و گناه، بيزار است.

اما در مورد تفاوت بين حلال زاده و زنا زاده قطعاً فرق بين آنها وجود دارد، ولي نه از نظر فطرت، از نظر فطرت بينشان فرقي نيست، چون در پاسخ بخش اوّل سؤال ثابت شد كه فطرت همه انسانها يكسان است، انسان كه مي گوييم عام است شامل همه انسانها مي شود چه مسلمان و چه غير مسلمان، چه حلال زاده و چه زنا زاده. و امّا فرقي كه بين زنا زاده و حلال زاده وجود دارد از نظر تشريع است و آن اينكه شارع مقدس فرزندان نامشروع را از مناصب اجتماعي مثل، قضاوت، امام جماعت و...محروم ساخته است.

ممكن است سؤال شود كه چرا فرزندان نا مشروع از مناصب اجتماعي محرومند.

اين مسئله را از دو بعد مي توان مورد بحث بررسي قرار داد.

1- از بعد روحي آنان

2- از بعد حفظ مصالح ملي و جامعه

و امّا از بعد روحي

از آنجايي كه وراثت زير بناي آينده افراد و قسمت قابل توجهي از شخصيت انسان را مي سازد و زمينه را براي سعادت و شقاوت آنها آماده مي كند چون فرزندان نامشروع غالباً روح طغيان و تجري و قانون شكني و گناه، را از پدران و مادران خود تا حدودي به ارث برده اند زمينه براي ارتكاب جرم و خيانت در آنها فراهم تر است، آنها نسبت به سايرين آمادگي بيشتر براي ارتكاب معاصي و گناه دارند و لذا بد آموزهاي فردي و يا محيط نامناسب كافي است كه حقيقت روح آلوده و نابسامان آنان را كه مانند آتش زير خاكستر پنهان مانده است آشكار ساخته و خرمن سعادت و خوشبختي آنان را بسوزاند.

و امّا از بعد حفظ مصالح ملي و جامعه

محروم كردن فرزندان نا مشروع از مناصب اجتماعي يك نوع احتياط منطقي به منظور حفظ مصالح ملي و جامعه به شمار مي رود، اسلام به جلب اعتماد عمومي در تصدي اين گونه پستهاي حساس اجتماعي اهميت مي دهد و لذا كساني را كه داراي نقطه هاي ضعف خانوادگي و سوابق نامطلوبي باشند از تصدي اينگونه مقامها كه نيازمند به پاكي و طهارت روح است محروم ساخته است. البته فرزندان نامشروع مانند فرزندان طبيعي و قانوني در انتخاب راه سعادت و يا شقاوت آزادند آنها نيز مي توانند با اراده و اختيار خود راه تقوي و فضيلت را برگزيده و جزء گروه رستگاران و اهل بهشت گردند.

و اينطور نيست كه آنها بالفطره شرور و جاني آفريده شده باشند و به هيچ وجه نتوانند خود را از چنگال ناپاكي و گناه رهايي بخشند بلكه همانطوري كه امام صادق-عليه السلام- فرموده است:

«اِنَّ وَلَدَ الزِّنا يُشتَعْمَلُ اِنْ عَمِلَ خَيْراً جُزِي بِهِ وَ اِنْ عَمِلَ شرّاً جزي به»

فرزند نامشروع از راه تربيت بكار و انجام وظيفه وادار مي شود. اگر اعمالش نيكو و خير بود پاداش خوب داده مي شود و اگر كار زشت و ناپسند انجام داد كيفر نافرمان خود را خواهد ديد.[9]

از مطالب فوق استفاده مي شود كه بين زنازاده، و حلالزاده از نظر فطرت فرقي نيست بلكه فرق بينشان از نظر تشريع است.


[1]. مطهري، مرتضي، فطرت، انتشارات صدرا، چاپ يازدهم، 1371، ص 19.

[2]. همان، ص 20.

[3]. همان، ص 33.

[4]. همان، ص 257.

[5]. همان، ص 260.

[6]. الرحمن/60.

[7]. اقتباس از كتاب فطرت مطهري، ص 34 و 35.

[8]. همان، ص 244.

[9]. اقتباس: مكارم شيرازي، ناصر و سبحاني، جعفر، پرسشها و پاسخ هاي مذهبي، ج 3، سؤال: چرا فرزندان نامشروع از برخي مناصب اجتماعي محرومند؟، انتشارات نسل جوان.



/ 1