اخلاق منتظر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اخلاق منتظر - نسخه متنی

حسين فريدوني

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم
« اخـلاق مُنتظِـر »
دكتر حسين فريدونى
پيشگفتار
صفحات پيش رو بيان ويژگى‌هاى افرادى است كه معتقد به حيات حضرت صاحب الأمر  7 و ظهور سراپا سرور آن ذخيره الهيه‌اند.
اين تلاش در پى آن است كه در مختصر زمان گران قدر خوانندگان محترم، از اخلاق و احوال شيعيان دل داده و راستين حضرت ولى عصر ارواحنا فداه جلوه گرى نمايد و خواننده ارجمند را در تخلّق به اخلاق انتظار و جانفشانى در ركاب ظفر انتساب آخرين بازمانده‌هاى برگزيدگان پروردگار مهربان مدد رساند.ويژگى هاى منتظر از ديدگاه روايات، آشكار است؛ امّا از آن روى كه كاربرد آن در زندگى روزانه نياز است بر آن شديم تا با شيوه‌ا ى جديد به نقل برخى از قسمت هاى آستان بوسى افرادى خوشبخت و موفق،اين مهم رادرقالب الگويى‌اجرايى‌كه آن امام همام  7 تلويحاً يا تصريحاً به متشرّفين گوشزد فرموده‌اند ـ آماده  
كنيم تا همگـى به ويـژگى هاى مورد نظر امام منتظر دست يابيم. در ابتدا پرسشى بحث انگيز مطرح است كه  :
آيا در زمان غيبت كبرى تشرف به محضر امام عصر 7 رخ مى‌دهد؟
پاسخ نخست نظر طرفداران بدون قيد و شرط زيارت وجود مقدس امام عصر  7 و ديگرى نظر بزرگوارانى كه مشاهده را مردود و سبيل آن را نيز مسدود دانسته‌اند اما نظر ما ميانه است و به مصداق ضرب المثل شيرين ايرانى «نه به آن شورى شور؛ نه به اين بى‌نمكى ».
حقيقت نه چنان است كه گروه اول مى‌گويند كه تشرف به محضر قدس مهدوى به سادگى و پى در پى براى هركس ممكن است؛ نه اينكه درزمان غيبت كبرى هرگز شرف يابى به خدمت محبوب و موعود جهانيان ميسر نمى‌باشد؛ بلكه در دوران افـزون بر هـزار سالـه غيبت بلنـد مـدت حضـرت ولى عصـر ارواحنا فداه افرادى كه به قطع همه‌ى آنها دروغگو نبوده‌ا ند از جام وصال بيمثال ايشان، جرعه نوش وكامروا گرديده‌اند.
نمونه هايى از دانشمندان و فقهاى سترگ شيعه چون سيّد بزرگوار ابن طاووس راوى معتبر احاديث شيعى ، على بن ابراهيم مهزيار ... را نام برد.
به نظر مى‌رسد، آنچه سبب انكار رويت امام  7 در  
زمان غيبت كبرى مى‌باشد، فقرات آخر توقيعى خطاب به جناب على بن محمد سيمرى باشد كه مشاهده را از آن پس، تكذيب فرمودند و چنين مردمانى را ـ كه پس از خاتمه ى زندگى نايب خاصّ چهارم، اين امر را ادّعا كنند ـ كذّاب و مفتر معرّفى كردند.
با دقّت در مفهوم كلّى توقيع، منظور، بستن باب نيابت خاصّه است و حضرتشان با اين تعبير خواسته‌اند اين باب را مسدود كنند.
اين فقره و فقرات ديگر توقيع مبارك منافى اين مطلب نيست كه خورشيد جهانتاب آخرين پيشواى الهى هرگاه كه خود به مصالحى اراده فرمايد، جمال دل آراى خويش را از پس پرده غيبت، هويدا كند و بر هر انسان شايسته‌اى به صورتى خاص، اندكى از نور و گرماى وجود مقدّسشان را ارزانى فرمايد.
همچنين دانشمندان مورد اعتماد شيعى مانند: علّامه‌ى مجلسى در جلد 53 بحارالأنوار و فقيه برجسته حاج ميرزا حسين نورى در كتاب نجم ثاقب، شرح حال و تشرفّات حدود يكصد تن را در زمان غيبت بلندمدت امام  7 در كتابهاى خويش نگاشته‌اند و به يقين اين نگاشته‌ها، با آگاهى از توقيع مبارك امام عصر  7 بوده‌ا ست.
در خاتمه‌ى اين پيشگفتار مناسب مى‌دانم كه كلامى از  
حضرت صادق 7 نقل كنم :
« قائم آل محمّد  7 را دو غيبت است؛ يكى كوتاه مدّت و ديگرى طولانى . در غيبت اوّل مكان وى را جز خواصّ شيعيانشان نمى‌دانند و در غيبت دوم تنها دوستان نزديكشان مى‌دانند.» ( كافى ، جلد 1، ص 340 )
بر اين اساس، در زمان غيبت كبرى نيز افرادى شرف زيارت آن بزرگوار را پيدا مى‌كنند.  
ديدگاه تنى چند از دانشمندان بزرگ شيعه، در همين ارتباط سيد مرتضى رضوان اله تعالى عليه مى‌فرمايد :
«ما قطع نداريم كه در زمان غيبت كبرى ، كسى به محضر امام 7 شرفياب نمى‌شود يا ايشان را ملاقات نمى‌كند. اين چنين بيانى مقبول نيست و راهى براى عدم رويت مطلقه‌ى امام  7 وجود ندارد.»
( تنزيه الأنبيا، به نقل از بحارالأنوار 53 : 323 )
شيخ طوسى نيز فرموده است :
«ما قطع نداريم كه امام زمان  7 از تمام دوستانشان، در زمان غيبت كبرى ، پنهان باشند؛ بلكه جايز است براى تعداد فراوانى از آنان، خود را ظاهر فرمايند.»
( غيبت، به نقل از بحارالأنوار 53 : 323 )
با اين تفاصيل نظر صحيح و عادلانه چنين خواهد بود كه معتقد باشيم در طول دوران غيبت بلندمدّت حضرت مهدى عليه الصلوه و السّلام ، به اراده‌ى آن بزرگوار و مصالحى كه در خاطر شريفشان لحاظ مى‌شود، افراد بسيارى به درك ساحت مقدّس ايشان و حتّـى بـه شـرف هم صحبتى با آن محبوب عالميان نيز نائل شده‌ا ند.
همانطور كه ياد شد، مراد ما در اين نوشتار شرح حالات باريافتگان به محضر مقدّس امام زمان نيست؛ بلكه مراد آن است كه با گزارش برخى از قسمت هاى تشرفات، آنچه را كه امام توصيه فرموده‌ا ند به خوانندگان محترم توجّه دهيم تا آنكه با عمل به آن فرموده‌ها به شايستگى نام شيعه‌ى دلداده ومنتظر رابرخويش نهيم وازمسيرانجام توصيه‌هاى امام‌مان، ديگران را نيز به سرچشمه‌ى مهر آن حضرت، رهنمون شويم.
    آشنايى با خوبان *   
1 ـ آشنايى با خوبان
داستان تشرّف جناب على بن ابراهيم مهزيار اهوازى ـ كه از روات حديثى شيعه است ـ به تفصيل بيان شده است؛ ولى براى بهره‌گيرى بيش‌تر به خلاصه‌اى از آن مى پردازيم :
على بن مهزيار 18 نوبت خانه‌ى خدا را زيارت كرد و جز يك نوبت ـ كه به قصد اداى فريضه‌ى حجّ واجب، مشرّف شده بود ـ موارد ديگر را به شوق زيارت حضرت صاحب الأمر تشرّف يافته بود، ولى توفيق زيارت مولا و محبوب نصيب وى نگرديد. از اين‌رو وقتى بار نوزدهم دوستانش در موسم حج نزد وى آمدند و از او خواستند كه همراه‌شان تشرّف يابد، به خاطر يأس از ملاقات با حجت خدا، نپذيرفت؛ ولى در همان شب در حال مكاشفه يك منادى او را ندا داد كه: امسال نيز مشرّف شو! بدان كه شاهد مقصود را در بر خواهى گرفت و به ديدار محبوب نايل خواهى شد..
بنابراين صبح فردا، نزد دوستانش آمد و به آنان اعلام آمادگى كرد، ولى علّت تصميم خود را نگفت.
به هرحال سفر آغاز گرديد و پس از طى منازل و انجام مناسك حج، باز هم ديو نوميدى بر او مستولى شد؛ زيرا در آخرين سفر، همانند سفرهاى گذشته كمتر بويى را از محبوب استشمام نكرده و اندك بهـره‌ا ى از زيارت جمال دل‌آراى وى نبرده بود؛ بنابراين براى آخرين بار تصميم به طواف بيت الله گرفت تا با اين طوافِ خداحافظى به ديار خويش برگردد. به هنگام طواف جوانى زيباروى نزد او آمد. سلام كرد و پرسيد: محل سكونتت كجاست؟ على بن ابراهيم پاسخ داد: اهل اهواز هستم.
جوان: آيا ابن خضيب را مى‌شناسى ؟
على : ابتداى ماه گذشته از دنيا رفت.
جوان: خداوند او را بيامرزد؛ زيرا كه نماز را پاكيزه مى‌گزارد و بسيار قرآن تلاوت مى‌كرد.
جوان: ابن مهزيار را مى‌شناسى ؟
ابن‌مهزيار: من هستم.
جوان: خوشا بر احوالت؛ زيرا آقايت امام عصر 7 مرا در پى تو فرستاده‌ا ست تا تو را ببرم؛ لذا نيمه شب جمعه، قبل از اذان صبح، همين‌جا حاضر باش تا تو را نزد ايشان ببرم.
على بن مهزيار پس از شنيدن اين مژده گفت: دوستان خود را نيز همراه بياورم؟
جوان: خير!
ابن مهزيار: اينان از بهترين دوستان من هستند.
جوان: آنان لياقت تشرّف به محضر ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف را ندارند.
بدين سبب ابن مهزيار نزد دوستان آمد و با آنان خداحافظى كرد.
در موعد مقرّر حاضر شد و پس از به‌جا آوردن نافله‌ى شب و نماز صبح و تعقيبات، به سوى عقبه‌ى طائف حركت كرد و در آنجا و در دامنه كوه، منطقه‌ى سرسبزى را مى‌بيند كه خيمه‌اى افراشته شده است.
ابن مهزيار: اين خيمه از آنِ كيست؟
جوان: متعلّق به وجود مقدّس حضرت صاحب العصر و الزمان است.
ابن مهـزيار پس از اجازه خـواهى، به محضـر مقدّس امام 7 شـرفياب شد و دستهاى امام را بوسه زد. هنگامى‌كه دلدادگى و شيفتگى خود را به آن سرور عرضه مى‌دارد گلايه‌دار است از اينكه انتظار ديدار بسيار طولانى شده است. امام مى‌فرمايد: شما راه ملاقات را طولانى مى‌كنيد؛ زيرا :
1) توانگران شيعه به ضعفا ترحّم نمى‌كنند!
2) بى‌نيازان شما به فقراى شيعه كمك نمى‌كنند!
3) به صله‌ى ارحام نيز توجّه نمى‌كنيد!
    مهربانى به پدر *   
آنگاه امام فرمودند: اى على بن ابراهيم مهزيار مى‌خواهم كه يك هفته مهمان من باشى.
پند انديش‌ها :
1) نماز اوّل وقت.
2) انتخاب دوستان مناسب.
3) تلاوتِ بسيار قرآن.
4) رسيدگى به ضعفا و فقراى شيعه.
5) اهمّيّت صله‌ى رحم
2 ـ مهربانى به پدر
آقا سيّد محمّد مـوسـوى نجفى ـ كه از پرهيـزكاران و ائمّه‌ى جماعت حرم حضرت اميرالمومنين بود ـ از مردى كه دلاك حمّام بود، نقل مى‌كند كه: او پدر پيرى داشت. در خدمتگزارى او كوتاهى نمى‌كرد،به حدّى‌كه آفتابه را در داخل آب‌ريزگاه، آماده مى‌گذاشت و صبورانه مى‌ايستاد تا آنكه پدر بيرون آيد و او را به بسترش برساند. به هرحال  
همواره در خدمت او بود؛ مگر شب‌هاى چهارشنبه كه به مسجد سهله مى‌رفت. چندى گذشت و مسجد رفتن را ترك كرد. وقتى علّت را پرسيدند،گفت : چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله رفتم؛ در شب چهارشنبه آخر، با تأخير به مسجد سهله رسيدم. حدود مغرب بود. به تنهايى عازم شدم و در حالى‌كه همه جا تاريك بود و كمى از راه باقى مانده بود، در ماه‌تاب، اسب سوارى را ديدم كه با لهجه‌ى شيواى عربى، رو به من كرد و پرسيد: به كدام سو مى‌روى؟ پاسخ دادم: مسجد سهله. فرمود: خوراكى همراه دارى؟ گفتم: نه!
فرمود: دست در داخل جيب خود كن. امراو را اطاعت كردم وقدرى كشمش ـ كه براى فرزندم خريده بودم ـ يافتم، ولى ياد نداشتم. سپس به من گفت: اوصيك بالعُود! اوصيك بالعُود! اوصيك بالعُود!(عود درزبان عربى بَدَوى، پدر پير است) آنگاه ازنظرم پنهان شد. دانستم كه مهدى  7 بوده است و اينكه آن‌جناب راضى نيست كه من به خاطر زيارت مسجد سهله، حتّى يك شب هم پدرم را تنها بگذارم؛ لذا به‌خاطر پدرم و بنا به توصيه‌ى حضرت، رفتن مسجد را ترك كردم.
    دادرس دل شكستگان *   
پند انديش‌ها :
خدمتگزارى به پدر (و مادر) با تمام احترام و ادب
3 ـ دادرس دل شكستگان
ابن ابى بغْل كاتب با يكى از حاكمان ذى‌نفوذ زمانه، اختلاف يافت؛ ولى چون از ترس او، بر جان خود ايمن نبود، مدّتى را به صورت پنهانى سر كرد. سپس تصميم گرفت تا خود را به حرم مطهّر حضرت موسى بن جعفر  8 برساند و در آن جا يك شب را تا صبح به دعا پردازد و از ذات اقدس الهى بخواهد كه خلاص شود. آن شب بسيار سرد و بارانى بود. از خادم آستان خواست كه درهاى روضه‌ى منوّره را ببندد تا احدى داخل نشود و به دعا و تضرّع و زيارت بپردازد. با آنكه از شدّت باران كسى را ياراى تردّد نبود و با اينكه درهاى حرم، كامل بسته بود، ناگاه صداى پايى شنيد و ديد آقايى زيارت مى‌خواند. آن مرد بر آدم و پيامبران اولوالعزم و همه ائمه سلام كرد تا رسيد به صاحب الزّمان  7 و او را ذكر نكرد. از اين عمل وى متعجّب شدم. هنگامى كه زيارت و سلام ايشان تمام شد، دو ركعت نماز خواند. با تمام توجه ديد جوانى است كه جامه ى سفيد بر تن و عمامه‌اى بر سر ـ كه دنباله‌ى آن را به  
يك‌طرف انداخته است ـ و ردائى بر دوش دارد. پس به او رو كرد و فرمود: اى ابوالحسين بن ابى بغل! چرا دعاى فرج را نمى‌خوانى ؟
عرض كرد: اى آقاى من! آن دعا كدام است؟
فرمود: دو ركعت نماز مى‌گزارى و بعد مى‌گويى : يا مَنْ اَظْهَرَ الجَميلَ وَ سَتَرَ الَقبيüحَ يا مَنْ لَمْ يُؤاخِذْ بالجَريرَةِ وَ لَمْ يَهْتِکِ السّتْرَ يا عَظيمَ الَمنِّ يا كَريüمَ الصَّفْحِ يا حَسَنَ التَّجاوُزِ يا واسِعَ المَغفِرَ ةِ يا باسِطَ اليَدَينِ بالرحمةِ يا مُنْتَهى كُلِّ نَجْوى وَيا غايَةَ كُلِّ شكْوى يا عَونَ كُلِّ مُستَعين يا مُبتَدِئاً بِالنِعَمِ قَبلَ استِحقاقِها يا رَبّاهُ (ده مرتبه) يا غايَةَ رَغْبَتاهُ (ده مرتبه) اَسْأَلُکَ بِحَقِّ هذِهِ الاَسْماءِ وَ بحقِّ محمّدٍ وَ الِهِ الطّاهرين عليهُم السَّلامِ اِلّا ما كَشَفْتَ كَرْبىü وَ نَفَّسْتَ هَمّى وَ فَرَّجْتَ غَمّىü وَ اَصْلَحْتَ حَالىü
و پس از اين هرچه مى‌خواهى دعا كن و حاجت خود را بطلب . سپس طرف راست صورت را بر زمين مى‌گذارى و 100 مرتبه در سجده مى‌گويى يا مُحَمَّدُ يا عَلىُّ يا عَلىُّ يا مُحمَّدُ اِكْفِيانى فَاِنَّكما كافياى وَ انْصُرانى فَاِنَّكما ناصِراى
و بعد از آن، طرف چپ صورت را بر روى زمين مى‌گذارى و صد مرتبه مى‌گوئى اَدرِكنى و سپس مى‌گوئى الغَوثَ، اَلغَوثَ، الغَوثَ تا يك نفس، سپس سر از سجده برنمى‌دارى تـا آن‌كه خـداى تعالـى به كـرم خـود، حاجتت را بـرآورد؛ إن شاءاله تعالى .
ابن ابى بغل كاتب گويد: چون به نماز و دعا خواندن مشغول شدم، ديگر آن مرد را نديدم و وقتى بيرون رفتم و از خادم پرسيدم، او هم اظهار بى‌اطّلاعى كرد. وقتى خادم ماجرا را شنيد، گفت: اين شخص مولاى ما صاحب الزّمان است. آن‌جناب را هم مكرّر در مثل چنين شبى و در وقت خالى‌شدن روضه مطهّر از مردم، مشاهده كرده‌ام. من از اين ماجرا بسيار متأسّف شدم و از اين‌كه چنين سعادتى را به آسانى از دست دادم، اندوهگين گرديدم. اندكى طول نكشيد كه كارگزاران حاكم نزد من آمدند و امان‌نامه آوردند. وقتى نزد او رفتم، برخاست و مرا به سينه چسباند و در آغوش گرفت و گفت: حال شكايت مرا به صاحب الزّمان     آخرين پناه *   
ميكنى ؟!!
پند انديش‌ها :
خواندن دعاى فرج ـ به شيوها ى كه فرموده‌اند ـ در گرفتاريها.
توسّل به اهل بيت :  در سختى ها.
درخواست فرج از خداوند در هر زمان.
4 ـ آخرين پناه
حجت الاسلام علّامه آيت اللّهى نقل كرده‌اند كه: در  
هنگام زعامت حضرت آيت الله العظمى حائرى (ره) در شهر مقدّس قم، شخصى به نام ابراهيم صاحب الزّمانى قبل از شروع درس چند جمله روضه مى‌خواند و چون ورد زبان وى «يا صاحب الزّمان» بود، به نام صاحب الزّمانى معروف شده بود. روزى پس از خاتمه‌ى درس، به او گفتم: تو كه هميشه يا صـاحب الزّمان مى‌گويـى، آيا به خدمت او رسيده‌اى ؟ پاسخ داد: آرى ! نوكرى به نام شيخ حسن داشتم. همراه او با الاغ، به قلهك مى‌رفتيم. در آنجا مجلس زنانه‌اى داشتم كه در آن، ابتدا مسأله مى‌گفتم و بعد روضه مى‌خواندم و هميشه قليانى با تنباكوى مخصوص، همراه داشتم. روزى خادم شيخ حسن گفت: يادم رفت قليان را بياورم، بايد برگردم تهران آنرا بياورم. گفتم: لازم نيست. وقتى به مقصد رسيديم، شيخ حسن دمِ در نشست و من داخل اطاق. صاحب خانه هم رفت بيرون. يك دفعه ديدم آقايى وارد شد و خورجين كوچكى هم به دستش بود كه آن را در گوشه‌اى گذاشت و در صدر مجلس نشست... بعد آقا فرمودند: چه كارى با صاحب الزّمان دارى ؟ گفتم: اگر او را ببينم، مى‌گويم. فرمود: فرض كن ديدى . گفتم: خدا از زبانت بشنود.باز فرمود: با صاحب الزمان چه كارداشتى؟ عرض كردم: حاجتى داشتم و حاجتم را بيان كردم. فرمودند: برآورده شده است. بعد فرمودند: اگر زمانى  
حاجتى داشتى يا يكى از دوستان ما حاجتى داشت، اين ذكر را 100 مرتبه بگوييد: يا محمد يا على يا فاطمة يا صاحب الزمان اغثنى. من قلم و كاغذ را به فرمان ايشان برداشته و نوشتم يا محمد يا على يا فاطمة يا صاحب الزمان وقتى به كلمه اَغْثِنى رسيدم قلم را نگاه داشتم. آقا فرمودند مى‌خواهى بگوئى اغيثونى باشد؟ عرض كردم آرى. فرمودند: بنويس اَغْثِنى چرا كه همه‌كاره همان يك نفر «مهدى » است؛ بقيّه هم به او حواله ميكنند. پس از نوشتن، رفتم قلم و كاغذ را در خورجين گذاشتم و تا برگشتم، ديدم آقا نيست.
پند انديش‌ها :
بدانيم كه امروز حجّت زنده‌ى خدا حضرت مهدى  7 است و با توسل به آن بزرگوار، مهمّات امور به اذن خدا و به دست ايشان حلّ و فصل مى‌گردد.
حال به‌جاست نكته مهم ديگرى نيز بيان گردد :
«حضرت آيه الله العظمى آخوند ملّاعلى همدانى اعلى الله مقامه الشريف به اين‌جانب، نگارنده‌ى اين كتاب، بيان فرمودند كه: به‌هنگام دانش‌اندوزى در شهر مقدّس قم و حضور در درس آيه الله العظمى حائرى ، ايشان از قول مرحوم ميرزاى شيرازى مى‌فرمودند: در اين ترديد نيست  
كه پيامبر اكرم 6 نخستين مخلوق خداى متعال و به لحاظ رتبت و مرتبت اولين شخصيّت جهان هستى است و پس از وى ابوالأئمه مولى الموحدين اميرالمومنين  7 افضل از همه‌ى جهانيان است؛ امّا اين دو بزرگوار در هر زمانى ، ما را به امام زنده‌ى آن زمان سپرده‌اند و هر نوع توسّلى كه به ذوات مقدّسه رسول اكرم و اميرالمومنين  8 انجام پذيرد، به فرزندشان حضرت مهدى 7  حواله مى‌كنند. بنابراين همواره در توسلّاتتان وجود مقدّس حضرت صاحب الأمر را در نظر داشته باشيد.»
چرا چنين نباشد با آن‌كه حضرتش را با اين الفاظ در دعاى شريف ندبه، مخاطب قرار داده و با عجز و انكسار     ايمان آشكار *   
قلب عرض مى‌كنيم: اينَ السببُ المتّصلُ بَيْنَ الاَرْضِ و السَّماءِ، اينَ بابُ اللّه الّذىü مِنهُ يُؤْتى، اَيْنَ وَجهُ اللّه الّذى اليه يتوَجَّهُ الاولياء.
و مانند اين‌گونه عبارات كه تكليف پيرو منتظِر را در زمان غيبت، نسبت به امام زنده‌اش روشن و مشخّص مى‌كند.
5 ـ ايمان آشكار
خوانندگان محترم اين مجموعه، داستان تشرّف حاج على بغدادى به محضر مقدّس حضرت ولىّ عصر  
ارواحنافداه را در مفاتيح الجنان حاج شيخ عباس قمى (ره)، ملاحظه فرموده‌اند.
البتّه قصد تفصيل آن تشرّف را نداريم و از اين رهگذر با نكاتى از آنچه امام عصر  7 بيان كرده‌اند بهره‌مند مى‌شويم.
1) حاج على صاحب كارگاهى كوچك در بغداد بود كه در آن، كارگرانى كار مى‌كردند و ايشان برآنكه مزد آن كارگران را به موقع و تمام پرداخت كند، اهتمامى ويژه داشت.
2) در تشرّف از گوينده‌اى نام مى‌برد كه بيان كرده‌است : كسى كه در طول عمر، روزها روزه باشد و شب‌ها شب زنده‌دارى كند و 40 حجّ و 40 عمره به جا آورد و در ميان صفا و مروه بميرد، ولى ازمواليان حضرت اميرالمومنين  7 نباشد، بهره‌اى براى او نخواهد بود. حضرت صاحب الزمان 7 اين معنى را تأييد فرمودند.
3) اهمّيّت زيارت حضرت اباعبداللـه در همه‌ى ايّام به خصوص در شب جمعه.
4) در مظلوميت سيدالشهدا  7 همين بس كه وقتى حاج على نام مبارك امام حسين  7 را بر زبان جارى مى‌كند، اشك از ديدگان حضرت صاحب الأمر عجل الله تعالى فرجه الشريف جارى مى‌شود.
5) زائر و طعام خورنده از اموال حضرت رضا 7 از سختگيرى نكير و منكر در شب اوّل قبر ايمن باشد.
6) امام عصر  7 در زيارت حرم مطهر كاظمين، زيارت امين الله مى‌خوانند.
7) وقتى در نماز جماعت مغرب صفوف بسته مى‌شود امام توصيه مى‌فرمايند كه نماز را به همراه جماعت بخوانيد.
8) زيارت وارث خواندن حضرت بقيّه الله ارواحنافداه در حرم مطهّر كاظمين.
پند انديش‌ها :
1) شيعه‌ى متمكّن در راه دستگيرى شيعيان درمانده، تلاش مى‌كند.
2) شيعه‌ى منتظِر بايد نسبت به اداى حقوق زيردستان و كارگران خويش بسيار مراقب باشد.
3) بدون ولايت حضرت اميرالمومنين و اولاد معصوم او هيچ عملى در پيشگاه الهى پذيرفته نيست.
4) گريستن براى امام حسين 7 ومصائب‌اهل بيت  : مورد نظر حضرت وليعصر مى‌باشد.
5) اهميّت زيارت حضرت سيّدالشهدا در شب جمعه.
6) عادت كردن شيعه‌ى منتظر به زيارت هشتمين امام  
معصوم حضرت على بن موسى الرّضا عليه آلاف التّحيّه و الثّناء و استفاده از غذاهاى مربوط به آن حضرت.
7) اهميّت زيادِ قرائت زيارت امين الله در اعتاب مقدّسه ائمه اطهار صلوات الله عليهم اجمعين.
8) ارزش والاى قـرائـت زيـارت وارث در تشـرّف به آرامگاه‌هاى ائمه هدى سلام الله عليهم اجمعين.
9) اوّل وقت خواندن نمازها.
10) به جماعت خواندن نمازها.
    علم و معرفت *   
6 ـ علم و معرفت
در درس يكى از مدرسّان نجف اشرف، فردى به نام شيخ حسن، به همراه ديگر طلّاب شاگردى مى‌كرد. وى شخصى كم استعداد و ساده بود و با اينكه 25 سال در درس‌ها شركت مى‌كرد، ولى پيشرفتى نداشت. استاد و شاگردان دوستش داشتند و گه‌گاه با او شوخى مى‌كردند و گاهى نيز استاد با مزاح مى‌گفت: هركس درس را نفهميد،از شيخ حسن سوال كند!! تا آنكه روزى استاد موقع درس گفت: كسانى بوده‌اند كه 40 روز عمل نيكى را به نيّت ديدار حضرت مهدى 7 انجام داده‌اند و موفّق به ديدار حضرتش شده‌اند.
شيخ حسن گفت: من امروز درس را فهميدم. آنگاه تصميم گرفت كه 40 روز به وادى السّلام برود و هر روز يك جزء از قرآن را به نيّت ديدار آن بزرگوار، تلاوت كند و اين عمل را 37 يا 38 روز انجام داد. در يكى از روزها، متوجّه صداى صحبت دو تن شد. ديد دو سيّد مشغول صحبت هستند. به آنها گفت: گفت و گوى شما حواس مرا پرت مى‌كند. آنها رفتند و فردا ـ كه شيخ حسن مشغول تلاوت قرآن بود ـ باز همان دو نفر، همان‌جا مشغول صحبت شدند و شيخ حسن نيز همان كلام سابق را گفت. آن دو نفر خنديدند و گفتند: مگر نمى‌خواهى امام زمان  7 را ملاقات كنى ؟ گفت: بلى ! گفتند: بيا با هم برويم. شيخ حسن همراه آنها حركت كرد و سپس به چادرى رسيدند، حضرت ولىّ عصر ارواحنافداه از چادر بيرون آمد و فرمود : شيخ حسن!اگر مى‌خواهى مرا ببينى ، بيا مشهد كنار قبر جدّم على بن موسى الرّضا  7. شيخ حسن پياده و تنها روانه‌ى مشهد شد. وقتى به حرم رفت، حضرت را در پيشروى امام رضا 7 ـ كه زيارت امين الله مى‌خواندند ـ مشاهده كرد.امام فرمودند: شيخ حسن! اگرمى‌خواهى بامن باشى، بيا كنار قبر جدّم امام حسين  7. شيخ حسن نيزبا تحمّل مشقّت هاى فراوان به كربلا رسيد. در آنجا ايشان را در مقابل قبر حضرت سيّدالشّهداء 7 مشغول خواندن  
زيارت امين الله ديد. امام 7 پس ازاينكه وى را به كنار مزار حضرت ابوالفضل فراخواند،فرمودند: چه مى‌خواهى ؟ عرض كرد: خودتان را. هرچه امام پرسيد: چه مى‌خواهى ؟ جواب داد: شما را. حضرت فرمودند: برو خداحافظى كن و جريان را به استادت بگو و نزد ما بيا.
شيخ حسن پس از 6 ماه ـ كه استاد و شاگردان از وى خبر نداشتند ـ يكباره وارد مدرسه شد و جريان را خصوصى به استاد عرض كرد. استاد پرسيد: از كجا بدانم راست مى‌گوئى؟ گفت: هرچه از ذهنتان بگذرانيد،آن را مى‌گويم. استاد نيز مواردى را در نظر گرفت و شيخ حسن آنها را بيان كرد. سپس شيخ حسن با استاد خداحافظى كرد و به‌سوى حضرت مهدى  7 شتافت.
پند انديش‌ها :
1) انجام كارهاى مستحبّى مانند قرائت قرآن به نيابت از حضرت مهدى  7.
2) اهمّيّت زياد زيارت امين الله.
3) ارزش والاى زيارت حضرت اباعبدالله الحسين  7.
4) اهتمام ورزيدن به زيارت حضرت رضا  7.
5) دلدادگى و شيفتگى به زيارت قمر منير بنى هاشم حضرت ابوالفضل العبّاس.
    پيوند با خود *   
7 ـ پيوند با خود
راننده كاميونى مى‌گفت: بعد از بارگيرى در مشهد، در بين راه هوا طوفانى شد و برف زيادى آمد؛ به گونه‌اى كه راه بسته شد و من در برف ماندم . متأسّفانه موتور ماشين هم خاموش شد و هرچه تلاش كردم، روشن نشد. بر اثر شدّت سرما مرگ را در برابر خود مجسّم مى‌ديدم. فكر كردم چاره چيست؟ يادم آمد سالها قبل، واعظى در بالاى منبر مى‌گفت: مردم! هرگاه در تنگنا قرار گرفتيد و از همه جا مأيوس شديد به آقا امام زمان  7 متوسّل شويد كه إنشاءالله مشكلتان را حل مى‌كند؛ لذا بى‌اختيار متوسّل به ايشان شدم و با خداى خويش عهد بستم كه اگر نجات يابم و دوباره خانواده‌ام را ببينم، از گناهانى كه تا آن روز به آنها آلوده بودم، فاصله بگيرم و نمازهايم را اوّل وقت بخوانم. تا آن زمان اهمّيّت لازم را به نماز نمى‌دادم. وقتى تعهّداتم را با خدا بستم، ناگاه متوجّه شدم يكنفر از داخل برفهاى كنار جاده، به‌طرف من مى آيد. فكر كردم كمك راننده‌اى است كه به يارى من آمده‌است؛ چون تعدادى ابزار در دست داشت. به من سلام كردو فرمود: چرا سرگردانى ؟ من جريان را شرح دادم و گفتم: حدود 4 ساعت است تلاش مى‌كنم، ولى ماشين روشن نمى‌شود. فرمود: من ماشين را  
راه مى‌اندازم، برو پشت فرمان بنشين و ماشين را روشن كن. سپس نفهميدم دستشان به ماشين برخورد كرد يا نه كه ماشين روشن شد. به من فرمودند: برو پشت فرمان ماشين و حركت كن. گفتم: الآن بروم، جلوتر مى‌مانم، چون راه بسته است. فرمود: ماشين شما در راه نمى‌ماند؛ حركت كن. مى‌خواستم مقدارى پول به او بدهم كه فرمودند: ما به پول شما احتياجى نداريم. پرسيدم: عيب ماشين چه بود؟ فرمود: هرچه بود، رفع شد. گفتم: ممكن است باز هم دچار نقص شود؟ فرمود: اين ماشين ديگر در راه نمى‌ماند. گفتم : من از اينجا حركت نمى‌كنم تا به شما كمكى كنم؛ چون من راننده‌اى جوانمردم و بايد زحمت شما را به نوعى جبران كنم. ايشان فرمود: خيلى خوب! اگر مى‌خواهى به ما خدمتى كنى، عهدى را كه با خدا بستى عمل كن كه اين خدمت به ماست. وقتى اين مطلب را شنيدم، تعجّب كردم كه او از كجا تعهّد مرا مى‌داند!؟ در ماشين را باز كردم و آمدم پايين كه او را از نزديك ببينم و درآغوش بگيرم،ولى كسى را نديدم.
فهميـدم او كه بـود. بعد هم ماشين بدون هيچ نقصى در برف ها حركت مى‌كرد و بى آنكه در جائى بمانم به مقصد رسيدم . وقتى به خانه برگشتم زن و بچّه‌هايم را دور خود نشاندم و وقايع را تعريف كردم.
چندى بعد در يكى از گاراژها، منتظر خالى شدن بار بودم كه ظهر شد. راننده‌هاى ديگر گفتند: برويم غذا بخوريم. گفتم: نماز بخوانم، مى آيم. به هم نگاه كردند و گفتند: فلانى ديوانه است! مرا تمسخر كردند و چون نماز را هم مسخره كرده بودند، من ماجراى آن روز را نقل كردم و جريان چنان در آنان اثر كرد كه همگى دست مرا بوسيدند و پس از عذرخواهى، به نماز ايستادند.
من نيز اعمالم را اصلاح كردم و اموالى را كه ضايع كرده بودم، به دستور علما و با مراجعه به صاحبان مال رضايت     اشكى خون‌بار *   
گرفتم.
پند انديش‌ها :
1) ترك گناه.
2) خواندن نماز درست و اوّل وقت.
3) رعايت حقوق مردم يا حقّ النّاس.
8 ـ اشكى خون‌بار
ملّا سلطانعلى تبريزى ـ كه از عابدان و پرهيزكاران بود ـ نقل كرد  :
در عالم مكاشفه، حضور حضرت بقيه الله شرفياب  
شدم و عرض كردم: مولاى من! آنچه از زيارت ناحيه مقدّسه آمده كه فرمودهايد: فَلأنْدُبَنَّک صَباحآ وَ مَساءاً وَ لَأبكيّنَ عَلَيکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَمآ يعنى : يا جدّاه! يا اباعبدالله! هر صبح و شب به يادت ضجّه و ناله ميزنم و به جاى اشك، خون گريه مى‌كنم، آيا صحيح است؟
فرمودند: بله صحيح است.
عرض كردم: آن مصيبتى كه در آن به خون گريه مى‌كنيد كدام است؟ آيا مصيبت حضرت على اكبر است؟
فرمودند: نه اگر على اكبر  7 زنده بود او هم در اين مصيبت خون گريه مى‌كرد.
عرض كردم: آيا مصيبت حضرت عبّاس است؟
فرمود: نه! بلكه اگر حضرت عبّاس 7 هم در حيات بود او نيز خون مى‌گريست.
عرض كردم: پس مصيبت حضرت سيّد الشّهدا  7 است؟
فرمودند: نه حضرت سيدالشهدا 7 هم اگر بود، از ديدگانشان خون مى‌باريد.
عرض كردم: اين كدام مصيبت است كه من نمى‌دانم؟
فرمودند: آن مصيبت، مصيبت اسيرى حضرت زينب سلام الله عليهااست.
پند انديش‌ها :
1) گريستن بر مصائب حضرت أباعبدالله 7 از صميم دل.
2) غمگسارى در پريشانحالى امّالمصائب حضرت زينب كبرى.
    خدمتى با سعادت *   
9 ـ خدمتى با سعادت
آقاى ميرجهانى (رضوان الله تعالى عليه)از علماى بلند
پايه چنين نقل كرده‌اند :
يك سال از طرف مرحوم آيه الله سيّد ابوالحسن اصفهانى قدس الله سره به خدمت شيعيان سامرا كمك‌هايى بردم. شب در حرم مطهّر عسكريين  8 مى‌ماندم و اذان صبح به سرداب امام عصر عجّل الله تعالى فرجه الشّريف مشرّف مى‌شدم. درآن روزها برق نبود واز چراغ‌هاى بسيارساده‌اى ـ كه به سختى روشنايى مى‌داد ـ استفاده مى‌شد.
شب جمعه‌اى در حرم مطهّر به دعا و زيارت مشغول بودم. هنوز هوا تاريك بود به سوى سرداب حركت كردم؛ ولى آن روز به خلاف روزهاى گذشته پلّه‌هاى سرداب پر نور بود. تعجّب كردم كه اين نور از كجاست! به سرداب  
داخل شدم و ديدم مثل روز روشن است. تا آن زمان سابقه نداشت كه سرداب تا اين اندازه نورانى باشد و اين امر بر شگفتى من افزود.
ناگاه متوجّه شدم كه جوانى زيباروى به نماز ايستاده‌است. من هم در كنارى مشغول نافله شدم ولى در جائى ايستاده بودم كه كمى جلوتر از محلّى بود كه ايشان نماز مى‌خواندند. وقتى‌كه ايشان از نماز فراغت يافتند، فرمودند: جلوتر از امامت نماز نخوان! من نيز كه جذب نورانيّت و معنويّت اين جوان بودم، خود را به عقب كشيدم.
پس از اقامه‌ى نماز صبح با تمام اشتياق مشغول خواندن دعاى ندبه شدم تا به فراز معراج پيامبر اكرم  6 رسيدم و چنين خواندم :
وَ عَرَجتَ بِرُوحِهِ اِلى سَمائِکَ
يعنى : خدايا! تو روح پيامبر را به معراج بردى .
آقا فرمودند: عَرَجْتَ بِهِ بخوان؛ چون عرجت بروحه از معصوم نقل نشده‌است. من هم بى چون و چرا همان‌گونه كه ايشان فرمودند، خواندم.
كم‌كم به فقراتى رسيدم كه اشاره‌اى مستقيم به شخص امام عصر  7 بود؛ يعنى : أين الحسن وأين الحسين،أين أبناء الحسين صالح بعد صالح... أين بقيه الله ... حال خوشى  
داشتم و در فراق محبوب، اشك مى‌ريختم. بعد از خاتمه‌ى دعا به نماز ايستادم. در نماز به فكرم رسيد كه اين آقا امام زمان 7 هستند؛ به سه دليل :
الف ـ نور سرداب از ايشان بود.
ب ـ فرمودند: جلوتر از امامت نماز نخوان.
ج ـ فرمودند: عرجت به بخوان كه من بر اثر احاطه‌ى ولايت آن‌حضرت، بدون چون و چرا پذيرفتم.
نماز را تمام كردم و قصد داشتم كه با عرض احترام و ادب، بيشتر بهره‌مند گردم؛ ولى تا رو برگرداندم ايشان را نديدم و هرچه صدا زدم و گريه كردم،ديگر خبرى نيافتم.
پند انديش‌ها :
1) خواندن دعاى ندبه كه دعايى مأثور از معصوم  7 است.
2) در دعاى ندبه عرجت به ميباشد؛ نه عرجت بروحه...
    عاشق با همّت  *   
10 ـ عاشق با همّت
حاج صادق كربلايى مى‌گويد: در مغازه‌ى خيّاطى برادرم كار مى‌كردم كه تصميم به ازدواج گرفتم ولى موفّق به  
جلب رضايت خانواده‌ى مورد نظر نشدم و قصد كردم كه براى برآورده شدن حاجتم شب‌هاى چهارشنبه از كربلا تا مسجد سهله پياده بروم. ياد ندارم كه چند شب چهارشنبه مشرّف شدم ولى در يكى از همين شب‌ها، وقتى از كربلا حركت كردم، قدرى خوراكى در كوله‌ام گذاشتم و به پشتم بستم. پاپوش‌هاى بندى‌ام را پوشيدم و يك چوب‌دستى برداشتم و بعد از نماز مغرب و عشا در حال ذكر و دعااز كربلا حركت كردم. مقدارى از راه طى كرده بودم كه ناگاه شنيدم كسى پشت سرم حركت مى كند و گويا ياالله مى گويد. ترسيدم دزد باشد؛ لذا سريع‌تر گام برداشتم ولى بعد، فكر كردم كه اگر دزد بود، ياالله نمى گفت كه مرا خبر كند؛ بدين منظور آهسته‌تر حركت كردم تا به من رسيد. به او سلام كردم. پاسخ داد: و عليك السّلام و رحمه الله. پيراهن بلند و چهره‌اى بسيار جذّاب داشت. با لهجه‌ى شيواى عربى فرمود: حاج صادق به سهله مى‌روى ؟
عرض كردم: اگر اشتباه نكنم، شما هم به آنجا مى‌رويد.
فرمود: آرى! خوشحال شدم كه رفيق‌راهى پيدا كردم كه با هم همراه مى‌شويم. در بين راه مصائب اهل بيت  : را مى‌خوانديم. اول ايشان مصيبت حضرت على اصغر سيّد الشّهدا  8 و آوردنشان به خيمه‌گاه را خواند و بعد هم من همان مصيبت را به اشعار عربى خواندم :
كَم ذِا القُعُودِ وَ ديüنَكم هَدَمَتْ قَواعِدُهُ الرَّفيعه
اَترى تجيىüءُ فجيعَة بَاَمضَّ مِنْ تلک الفَجيعة
حيثُ الحسين بكربلاء خيل العدَى طحنت ضُلُوعه
و رضيعه بدم الوريد فخضّبَ فاطلُبْ رَضيعَه
(سيّد حيدر حلّى )
در اين اشعار به حضرت ولىّ عصر ارواحنا فداه خطاب است كه  :
اى آقاى من! تا كى قعود و نشستن، برخيز و قيام كن،چرا كه پايه هاى بلند دين شما ويران گرديد، آنگاه كه اين امر تأثّرآور آمد؛ آيا آن را مى بينى ؟ آيا دلخراش‌تر از اين، موضوع ديگرى هست؟ وقتى‌كه حسين 7 به كربلا آمد، خيل دشمنان گرداگرد او را گرفتند و نيزه‌ها را به دو پهلوى او زدند و طفل شيرخواره‌اش نيز آغشته به خون گرديد. پس اى آقاى من برخيز و خونخواهى او را بنما.
ناگاه آن آقا روى زمين نشست و فرمود: بنشين !بعد گريه كرد و من هم گريستم. پس از گريه اى مفصّل برخاستيم و راه افتاديم. مقدار اندكى رفته بوديم كه فرمود: اين مسجد سهله است. تو برو و برنامه‌ات را انجام بده. من هم كارى دارم به دنبال آن مى روم و زمانى‌كه به كربلا برگردى ، كارت درست شده‌است. بعد از خداحافظى دعا كرد و رفت.
درمسجد مشغول دعا و نماز شدم كه ناگاه به خاطرم آمد  
كه هفته پيش‌كه مى‌آمدم، همه در خواب بودند و خيلى خلوت بود، ولى اكنون تمام جمعيّت بيدار بودند؛ چون هرگاه به مسجد مى‌رسيدم يا قبل از اذان صبح بود يا اذان را گفته بودند.
ساعتم را كه ديدم، 10 شب بود. گمان كردم ساعتم خراب است. از ديگران هم كه پرسيدم، گفتند: ساعت  10 است تعجّبم زيادتر شد، يك‌آن به فكر همسفرم افتادم . او كه بود؟ چه جملاتى را به من گفت؟ و حال باآنكه زياد هم راه نرفته بودم، گفت: اين مسجد سهله است.
آن وقت فهميدم كه به فيض ملاقات حضرت ولىّ عصر ارواحنا فداه رسيدم؛ ولى حضرت را نشناخته‌ام؛ لذا تا صبح گريه مى‌كردم و مى‌گفتم: اى كاش آن حضرت را شناخته بودم و از محضر مباركشان بهره مى‌بردم.
وقتى از مسجد بيرون آمدم، ماشين حاضر بود و راننده داد مى‌زد: كربلا! كربلا! به كربلا كه برگشتم، يكسر در مغازه رفتم و مغازه را باز كردم؛ ولى خيلى طول كشيد تا برادرم آمد. پرسيدم: چرا اينقدر دير آمديد؟ با خنده گفت: دنبال امر خير شما بوديم و 8پس از گفت وگوى لازم با خانواده‌ى دختر، قرار شد امروز جلسه‌ى عقد باشد.
پند انديش‌ها :
برپايى عزاى امام حسين 7 و بيان مصائب قنداقى  
    نورانيّت قرآن *   
حضرت على اصغر 7 .
11 ـ نورانيّت قرآن
كربلايى محمد كاظم كريمى ـ كه دانش آموخته ى هيچ مكتبى نبود ـ با لطف خاصّ حضرت صاحب الأمر  7 به شيوه‌اى استثنايى حافظ كلّ قرآن كريم مى شود. ماجرا چنين است كه :
هرگاه واژگانى رااز سوره هاى قرآن در كنار هم مى‌گذاشتند و مى‌خواندند، مى‌گفت كه اين واژه در كجاى قرآن قرار دارد و بدين شكل در كنار هم نيست.
هر واژه‌ى قرآنى تكرارى را بدون مكث مى‌گفت كه چند بار درقرآن آمده‌است. وقتى قرآن رابه‌دست او مى‌دادند آيه‌اى را پيدا كند،(هر قرآنى بود فرقى نداشت) بدون ورق زدن به گونه‌اى قرآن را باز مى كرد كه آيه ى مورد نظر در همان صفحه مقابلش باز مى‌شد. گاهى نيز سور قرآنى را با سرعت از انتها به ابتدا تلاوت مى‌كرد.
با نگاه به هر كتابى كلمات و آيات قرآنى آن را بدون معطّلى تشخيص مى‌داد؛ حتّى اگر اين آيات يا كلمات به صورت بسيار ريز و شبيه ديگر كلمات كتاب بود.
از او پرسيدند كه: چگونه كلمات و آيات قرآن را در ميان  
كلمات ديگـر مى‌شناسيد؟ جواب مى‌داد: وقتى كتاب‌ها را ـ كه كلمات قرآنى در آن است ـ باز مى‌كنم، آن واژه‌ها نور افشانى مى‌كنند.
وى هر شبانه روز يك ختم قرآن مى‌كرد؛ يعنى هر جزء را در 15 دقيقه تلاوت مى‌كرد و عجيب‌تر آنكه با همين مهارت سوره‌ها را از آخر به اوّل مى‌خواند.
علّت عنايت خاصّه‌ى حضرت ولىّ عصر ارواحنا فداه به وى و چگونگى دريافت اين ويژگى عجيب مهمّ است.
كربلائى محمّد كاظم چنين بيان مى‌كند :
در ايّام محرّم، مبلّغى به روستاى ما ساروق ـ كه از توابع اراك است ـ آمد. او شب‌ها منبر مى‌رفت و من نيز بسيار علاقه‌مند سخنان او بودم. شبى از خمس و زكات و اموال متعلّق به سادات و امام زمان  7 صحبت كرد كه احتمال دارد شما لباس و مسكن‌تان را از اموال غير خود تهيّه كرده باشيد و اين تصرّف غاصبانه است.
پس از شنيدن اين سخنان و قدرى تحقيق متوجّه شدم كه ارباب و مالك ده حقوق الهى خود را پرداخت نمى‌كند. به او تذكّر دادم، ولى اعتنايى نكرد. تصميم گرفتم در ده نمانم و از آنجا خارج شوم . با اصرار فراوان اقوام، شبانه از ده فرار كردم. حدود 3 سال به كارهاى متفرّقه چون خاركنى پرداختم تا آنكه يك روز، مالك ده پيغامى فرستاد كه من  
توبه كرده‌ام و اموال واجبه‌ى الهى را مى‌پردازم. دوست دارم به ده برگردى . قبول كردم و پاره‌وقت مشغول كار شدم، همچنين نيمى از درآمدم را به فقيران و مستمندان مى‌دادم تا آنكه در يك روز تابستانى به مزرعه رفتم تا خرمن كوبى كنم. گندم‌ها را جمع كردم و منتظر وزش نسيمى بودم تا آنها را باد دهم و از كاه جدا كنم؛ ولى هرچه صبر كردم بادى نيامد؛ به ناچار به طرف ده برگشتم. در بين راه يكى از فقراى ده به من رسيد و گفت: امسال از محصولت به ما ندادى ! آيا فراموش كرده‌اى ؟ پاسخ دادم: خدا نكند فقرا را فراموش كنم؛ ولى هنوز محصول را جمع نكردم؛ ولى بدان كه حقّ تو محفوظ است. او خوشحال به طرف ده رفت؛ ولى من آرام نبودم؛ بنابراين به مزرعه برگشتم و با زحمت زياد مقدارى گندم جمع كردم و منزل آن فقير بردم و قدرى هم علـوفه بـراى گوسفندان چيدم و حدود عصر همراه گندم‌ها و علوفه‌ها به سوى ده راه افتادم.
قبل از ورود به ده، به باغ معروف امامزاده رسيدم. در آنجا دو امامزاده به نام‌هاى امامزاده جعفر و امام‌زاده صالح مدفون‌اند. روى سكويى در امامزاده نشستم تا نفسى تازه كنم و گندم و علوفه را هم در كنارى نهادم. همان‌گونه كه به سمت صحرا نگاه مى‌كردم ديدم دو جوان ـ كه يكى از آنها بسيار زيبا و خوش قدّ و قامت بود ـ به سوى من آمدند.  
لباس آنها عربى بود و عمامه‌ى سبز به سر داشتند. وقتى به من رسيدند، آن آقاى خوشرو و با شخصيّت به من فرمود : كربلايى كاظم بيا با هم برويم و فاتحه‌اى در اين امامزاده بخوانيم. من اطاعت كردم و پشت سر آنها راه افتادم. وقتى داخل شدند پس از خواندن فاتحه، سر قبر امامزاده‌ى اوّل به سوى امامزاده‌ى بعدى رفتند و چيزهايى خواند كه من متوجّه نمى‌شدم؛ بدين جهت ساكت ايستادم و به كتيبه‌ها نگاه مى‌كردم. در اين هنگام همان آقا فرمودند: كربلايى كاظم! چرا چيزى نمى‌خوانى ؟ عرض كردم: آقا!سواد ندارم.
آن بزرگوار نزد من آمد و دست روى سينه‌ى من گذاشت و محكم فشار داد و فرمود: حالا بخوان! عرض كردم: چه بخوانم؟ فرمود: اينطور بخوان :
بسم الله الرحمن الرحيم
اِنَّ رَبَّكُمُ اللّه الّذى خَلَقَ السَمواتِ و الارَضَ فىü سِتَّةِ ايّامُ ثُمَّ اسْتَوى على العرش ...     (سوره اعراف آيه 53)
من اين آيه را با چند آيه ديگر به همراه آن آقا خواندم و ايشان هم چنان دست به سينه من مى‌كشيد تا رسيدم به آخر آيه :59 اِنّىü اَخافُ عَلَيْكُم عَذابَ يَومٍ عَظيم.
صورتم را برگرداندم كه به آن آقا چيزى بگويم، ناگهان متوجّه شدم، كسى آنجا نيست و از اين‌رو بى‌هوش بر روى  
زمين افتادم. نزديك اذان صبح به‌هوش آمدم واز امامزاده به سوى ده رفتم. در بين راه فهميدم كلمات عربى زيادى مى‌دانم. خود را به منزل رساندم و سپس به يادم آمد تشرّفى يافته بودم. بعد علوفه گوسفندان را بردم و صبح روز بعد هم گندم‌ها را به آن مرد مستمند رساندم . سپس نزد پيش‌نماز رفتم و داستان را براى ايشان نقل كردم. به من فرمود: آنچه را مى‌دانى بخوان! من هم خواندم. فرمود: اينها كه مى‌خوانى آيات قرآن است . به‌اين ترتيب بى‌نظير، حافظ قرآن شدم.
حضرت آيت الله ميلانى (ره) در نشست‌هاى بسيارى با كربلايى محمّد كاظم ساروقى ملاقات كردند و چنين اظهار فرمودند :
«حقيقتاً مهارتشان در اطّلاع به آيات و كلمات قرآن مجيد امرى بر خلاف عادت و موهبتى الهيّه است. هر كه با ايشان قدرى معاشرت كند و اوضاع و احوال ايشان را در امور عادى زندگى بداند، متوجّه مى‌شود كه اين‌گونه تسلّط ايشان در معرفت به جميع خصوصيات قرآن مجيد، كرامتى فوق‌العاده است.»
پند انديش‌ها :
اجراى ضوابط الهى و اعمال عبادى به خصوص  
    بهترين كردار *   
پرداخت حق ديگران.
12 ـ بهترين كردار
حاج محمد على فشندى گويد: از ابتداى جوانى مقيّد بودم كه گرد گناه نگردم و آنقدر به حج مشرّف شدم تا آنكه به محضر مولايم شرفياب شدم.
در يكى از سالها ـ كه افتخار خدمت‌گزارى حاجيان و زائران خانه‌ى خدا را داشتم ـ شب هشتم ماه ذيحجه با وسايل لازم به عرفات رفتم تا يك شب، قبل از آمدن زائران به عرفات، جاى بهترى را بگيرم. عصر روز هفتم در يكى از چادرهايمان مستقر شدم در حالى كه هنوز غير از من، كسى به عرفات نيامده بود. يكى از شرطه‌هاى محافظ نزد من آمده و گفت: چرا امشب اين همه وسايل را آورده‌اى ؟! ممكن است دزدان وسايلت را ببرند، به هرحال بايد خودت از لوازم حفاظت كنى .
گفتم: مانعى ندارد؛ بيدار مى‌مانم و از لوازمم محافظت مى‌كنم. آن شب با خدا مناجات مى‌كردم تا آنكه درنيمه هاى شب ديدم سيّد بزرگوارى با شالى سبز به سر،نزديك خيمه‌ى من‌آمد وفرمود: حاج محمّد على! سلام عليكم! پاسخ دادم وازجابرخاستم. وى وارد خيمه شد وپس از  
چندلحظه، جمعى ازجوانانى‌كه موى صورتشان تازه روييده بود،مانند خدمت‌گزارانى به پيشگاه رسيدند. درابتدا دلهره داشتم،ولى چون ميان ماوآن سيّد بزرگوارجملاتى‌گفت‌وگو شد،محبّت‌وى‌دردلم جاى گرفت.
او فرمود: حاج محمّد على ! خوشا به حالت! عرض كردم: چرا؟ فرمود: شبى در بيابان عرفات بيتوته كرده‌اى كه جدّم حضرت امام حسين  7 هم در اينجا بيتوته كرده بود.
عرض كردم: در اين شب چه بايد انجام دهيم؟
فرمود: دو ركعت نماز مى خوانيم در هر ركعت پس از حمد 11 بار« قل هو الله احد».
پس از نماز ايشان دعايى خواند كه مضامين نظيرش را نشنيده بودم. او حال خوشى داشت و مى‌گريست. خواستم آن دعا را حفظ كنم، امّا آقا فرمود: اين دعا مخصوص امام معصوم است و آن را فراموش خواهى كرد. عرض كردم: آقا! باور توحيدى من خوب است؟ فرمود : بگو! از طريق آيات آفاقى و انفسى استدلال كردم. فرمود: تو را به همين مقدار كافى است.
آنگاه اعتقادم را در مورد مسأله‌ى ولايت به ايشان گفتم. فرمـود: اعتقاد خـوبى دارى. آنگاه پـرسيدم: اكنون امام زمان 7 كجاست؟ فرمود: الآن، در خيمه است. پرسيدم : روز عرفه كه مى گويند، حضرت ولىّ عصر  7 در عرفات  
مى‌آيند، در كجاى عرفات‌اند؟ فرمود: حدود جبل الرّحمه. گفتم: اگر كسى آنجا برود، ايشان را مى‌بيند؟ فرمود: بله او را مى‌بيند، ولى نمى‌شناسد.
عرض كردم: آيا فردا شب ـ كه شب عرفه است ـ حضرت ولىّ عصر ارواحنا فداه به خيمه هاى حجّاج تشريف مى‌بـرند و به آنها توجّهى دارنـد؟ فرمـود: به خيمـه شما مى‌آيد؛ زيرا شما فردا شب به عمويم حضرت اباالفضل متوسّل مى‌شويد.
در اين موقع فرمود: حاج محمّد على ! چاى دارى ؟ جواب دادم: آقا امشب نياورده‌ام.
فرمود: چاى با من. از خيمه بيرون رفت و مقدارى چاى آورد. وقتى دم كشيد به قدرى معطّر و شيرين بود كه يقين كردم،آن چاى از چاى هاى دنيا نيست.
فرمود: غذايى دارى بخوريم؟ عرض كردم: آرى ! نان و پنير. فرمود: من پنير نمى خورم.
عرض كردم: ماست هم هست. فرمود: بياور! آوردم و ايشان مقدارى ميل فرمود.
سپس فرمود: حاج محّمد على ! به تو 100 ريال مى‌دهم. تو به نيابت از پدرم ، يك عمره به جا آور.
عرض كردم: اسم پدر شما چيست؟ فرمود: سيّد حسن. عرض كردم: نام شما چيست؟ فرمود: سيّد مهدى .
تا پول را گرفتم، آقا برخاست كه برود، من آغوش گشودم و با وى معانقه كردم. وقتى خواستم صورتش را ببوسم، ديدم خال سيـاه بسيار زيبايى روى گونه‌ى راستش قرار دارد و لب هايم را روى خال گذاشتم و آن را بوسيدم و از هم جداشديم. چند لحظه‌اى كه گذشت من به اطراف نگريستم و كسى را نديدم؛ ولى به شواهدى مانند اينكه : مرا مى‌شناخت، فارسى سخن مى‌گفت، نامشان سيّد مهدى و نام پدر بزرگوارشان سيّد حسن بود و حتّى فرمود : اينجا جايى‌است كه جدّم حضرت أبا عبدالله در چنين شبى بيتوته كرده بود، دانستم كه وى خود حضرت بقيه الله ارواحنا فداه بودند. تأثّر و تأسّفم در از دست‌دادن چنين فرصتى وصف ناپذير است. به همين خاطر ـ كه توفيق نيافتم بيشتر از محضرشان استفاده كنم ـ نشستم و شروع كردم زارزار گريه كردم؛ ولى دلم خوش بود كه فرمودند : امشب به خيمه‌ى شما مى‌آيـم؛ چـون شما به عمويـم حضرت عبّاس 7 متوسّل مى‌شويد. كاروانيان كه آمدند، بدون آنكه به ايشان چيـزى بگويم، روحانى كاروان خود به خود روضه‌ى حضرت اباالفضل راخواند. شورى برپاشد و اهل كاروان حال خوشى پيدا كردند؛ ولى من پيوسته در پى ورود حضرتشان به خيمه‌گاه بودم. كم‌كم اواخر روضه بود كه حوصله‌ام سر رفت و از داخل خيمه بيرون آمدم. ديدم  
    مردم دارى *   
حضرت صاحب الأمر 7 بيرون خيمه ايستاده‌اند و به روضه گوش مى‌دهند و مى‌گريند. خواستم فرياد بزنم كه با دست اشاره كردند، چيزى نگو! وقتى روضه تمام شد، حضرت نيز تشريف بردند.
پند انديش‌ها :
1) ترك گناه.
2) خدمت به شيعيان.
3) توسّل به قمر بنى هاشم.
13 ـ مردم دارى
مرد موثّقى ـ كه چند سال پيش از ايران به حيدرآباد هند رفته بود ـ نقل مى‌كند: حدود يك هفته در منزلى ساكن بودم كه پـدر و مـادرى به همـراه فـرزندانشان در آن زنـدگانـى مى‌كردند. روزى يكى از دو فرزند گفت: پدرم حدود  70 سال داشت كه در اثناى انجام فريضه ى حج ، 4 سال پيش، مورد عنايت خاصّه‌ى حضرت ولىّ عصر ارواحنا فداه قرار گرفت. خودت داستان را از او بپرس.
آن سعادتمند گفت: روزى فرصت را مغتنم شمردم و از پدر خانواده ـ كه نامش محمّد و نام خانوادگى اش حسين  
بود ـ جريان را پرسيدم و اينگونه شرح داد :
در تشرفّم به مكّه معظّمه ـ كه به همراه همسرم انجام شد ـ به هنگام طواف بيت الله در دور دوم يا سوم گرفتار حالت عجيبى بودم؛ ولى به هر زحمتى، دور هفتم را تمام كردم؛ در حالى‌كه، آن چنان حالت ضعف و بيمارى بر من مستولى گرديده بود كه به همسرم گفتم: مرا به كنارى منتقل كنند. در حالى‌كه پشتـم را به ديـوار نـزديك زمـزم تكيه داده بودم، آن چنـان ضعيـف و بـى‌حال بـودم كـه يقيـن كـردم اين نفس هاى آخر است كه مى‌كشم؛ از اين رو به همسرم وصيّت كردم كه وقتى از دنيا رفتم ـ در اين هنگام با همسرم به شدّت گريه مى كرديم ـ به كاروان خبر دهد و مرا به حيدر آباد منتقل كنند و در همان‌جا به خاك سپارند.
دراين لحظات بودكه مردى بسيارنورانى، قدبلند،باچهره‌اى سرخ‌گون در حالى‌كه عرقچينى بر سر نهاده بود با عبايى آبى رنگ آمد و دست مرا گرفت و بلند كرد. ليوانى را كه همراهم بود به همسرم داد و به زبان اردو فرمود: قدرى از آب زمزم بياوريد. همسرم آب را كه آورد، همه‌ى ليوان آب را به پشت سرم ريخت و عجيب آنكه مرا عزيز ـ يعنى نامى كه فقط نزديكانم مرا به آن مى نامند ـ صدا مى كرد .سپس فرمود: برخيز كه خوب مى شوى ! بعد ليوان آب دوم را خواست و دستانم را تا آرنج شست و ليوان آب  
بعدى را بر سرم ريخت. به كلّى خوب شدم و ضعفم از بين رفت و جاى آن نشاطى خاص آمد. پرسيدم: آقا شما كيستيد و از كجا آمده‌ايد؟ جمله‌اى فرمود كه درست متوجّه نشدم. روى دستهاى او افتادم و شروع كردم به بوسيدن. وقتى خواستم پاى او راببوسم نگذاشت. بعد هم از پيش چشمانم پنهان شد و هرچه دنبال او گشتم وى را نيافتم.
حاج محمّد حسين مى‌گفت: در عمرم همواره به مردم كمك كردم و هيچگاه اهمّيّت نمى‌دادم كه فرد محتاج، داراى چه عقيده و سليقه‌اى است؛ هر كه نزدم مى‌آمد دست خالى او را برنمى‌گرداندم؛ به خصوص نسبت به شيعيان! از خصوصيّات ديگرم حساب‌هاى مالى دقيقم بود و همچنين خواندن نماز اول وقت و نمازشب.
پند انديش‌ها :
1) دقّت در حساب‌هاى مالى
2) سروقت خواندن نمازها و قرائت نماز شب
3) رواكردن حوايج مردم
    آخرين خدمت *   
14 ـ آخرين خدمت
اين ماجراى مشهور در ميان مردم يزد و به ويژه افراد  
متديّن شيعه ى اهل دعاى روح‌بخش ندبه در مهديّه‌ى شهر يزد زبانزد همگان است.  
يكى از جوانان پاك يزد در پى آغاز هجوم لشكريان بعثى براى دفاع از عقيده و مرزهاى كشور مقدّس ايران آرام نداشت. وى در عمليات بيت المقدس 2، بر اثر بمباران دشمن، گرفتار موج انفجار شد و بر اثر پرتاب شدن ناشى از موج، گرفتار سه عارضه گرديد :
الف) فلج كامل پاى راست به‌صورتى كه به هيچ‌وجه خم نمى‌شد.
ب) سردردهاى شديد بر اثر لكه‌هاى خون خشك در محلّ نخاع شوكى .
ج) فاصله در مهره‌هاى چهارم و پنجم كمر.
پس از اين حادثه وى را به تبريز بردند و در بيمارستان امام خمينـى، پـزشكان پس از معاينه‌ى كامـل به وى تـوصيه مى‌كردند كه بايد پاى راست را در محلّ اتصال لگن به ران قطع كنند. وى را از تبريز به تهران منتقل كردند. در تهران هم پزشكان اين مطلب را تكرار و با جواب منفى وى برخورد مى‌كنند. پس از اعلام تمايل او را به يزد مى‌فرستند  
و در بيمارستان شهيد رهنمون يزد به مدّت 20 روز بسترى مى‌شود. در آن بيمارستان تنها پزشك جرّاح مغز و اعصاب يكى از پزشكان زردشتى بود كه نظر پزشكان قبلى را پذيرفت؛ چرا كه عصب پا خشك شده بود.
مهمتر آن كه به مرور زمان پاى راست ضعيف و سياه مى‌شد،به طورى‌كه در ناحيه ى لگن درد بسيار شديدى احساس مى‌كرد. آن دو عارضه ى ديگر نيز به شدّت آزارشان مى داد و عقيده پزشكان چنين بود كه هر دو عارضه با تحمّل سختى جرّاحى بهبود خواهند يافت.
جوان يزدى چنين مى‌گفت :
از همه بيشتر پاى راست آزارم مى‌داد. راضى شدم كه اينجا را از محلّ اتصال ساق به ران قطع كنند تا اينكه از پاى مصنوعى استفاده كنم؛ امّا پزشك قبول نكرد و گفت: پا بايد از محل ران بريده شود. به اين اميد كه شايد از سويى ديگر، فرجى حاصل شود، تسكين دردم نيز فقط استفاده از داروهاى مسكّن بود تا آنكه ماه رمضان سال 1408 هـ. ق. فرا رسيد. با تمام عوارضى كه داشتم، تصميم گرفتم همچون سالهاى پيش فريضه ى الهى روزه را بجا آورم و با آنكه انجام اين فريضه، مرا به شدّت اذيّت مى‌كرد؛ بعد از مشكل پا نوبت سردردهاى شديد مى‌رسيد و از آنجاكه روزه بودم و در طول روز قرص مسكّن استفاده نمى‌كردم، از  
شرّ اين درد فقط تا ساعت حدود 9 صبح در امان بودم و بعد از آن، سردرد شروع مى‌شد؛ ولى براساس باورم به صحبت هيچ‌كس گوش نكردم و حتّى يك روز هم در انجام فـريضه روزه قصـور نكردم. با تحمّل دردهاى فراوان و مشقّتهاى بسيار سرانجام به شب هاى قدر رسيديم و در طول مدّت روزه‌دارى هم، برنامه من چنين بود كه روزها در شهر يزد به كارم اشتغال داشتم، ولى شبها پس از افطار به مسجـد قريه‌ى مهـدى آباد ـ از قراى نزديك اطراف يزد ـ مى‌رفتم و به كارهاى معمول در اين شبها مى‌پرداختم.از آن جمله شنيدن سخنرانى روحانى دعوت شده از مشهد بود.
با نزديك شدن شب هاى قدر اميد من افزايش مى‌يافت و تصوّر مى‌كردم كه إنشاءالله با توسّل به ذيل عنايات حضرت ولىّ عصر ارواحنا فداه شفا يابم.
شب هاى نوزدهم و بيست و يكم هم‌گذشتند. با وجود همه‌ى توسّلات تأثيرى مشاهده نكردم و در شب بيست و سوم پس از غسل شب احيا و صرف افطار به طرف مهدى آباد حركت كردم و سخنران مشهدى ـ كه وضع بسيار نابسامان مرا ديد ـ به من گفتند كه إنشاءالله پس از ختم ماه رمضان به مشهد مقدّس مى رويم و تو در آنجا از حضرت رضا 7 شفا بگير. پس از اين كلام دلم به شدّت سوخت و گفتم: با اين پاـ كه حتّى مختصر حركتى در خانه هم عذاب  
آوراست ـ چگونه به مشهد بروم و از حضرت رضا  7 شفايم را بگيرم؟ سخنران نيز مشفقانه و با مهربانى هرچه تمام‌تر گفتند: همه ى مسئوليّت ها و مراقبت هاى نسبت به تو را من و خانواده‌ام بر عهده مى‌گيريم. من كه از طولانى شدن اين بيمارى بسيار عصبانى شده‌بودم با بغضى در گلو گفتم: اگر خدا بخواهد شفا مى‌دهد، چه فرقى مى‌كند كه در درون خانه شفا دهد يا در مشهد مقدّس!؟
پس از ورود به مسجد و برگزارى نماز جماعت، مراسم احيا شروع شد؛ ولى چون از ناحيه‌ى كمر احساس درد شديد مى‌كردم به ديوار مسجد تكيه زدم و با خود مى‌انديشيدم كه امشب ، شب 23 ماه رمضان و احتمال شب قدر بودنش از ديگر شب ها زيادتر است و اگر امشب هم بگذرد و فرجى حاصل نشود، ديگر اميدى نيست. اين نكته را در نظر داشتم كه امروز رابط بين خدا و خلق او حضرت صاحب الزّمان است؛ بر اين مبنا تصميم گرفتم ايشان را از ته دل صدا و ناله هايم را با اشك همراه كنم. در حالى عجيب فرو رفته بودم و در همين حالت حدود  10 دقيقه با ناله فرياد مى‌زدم: «امام زمان خودت كمكم كن!» ناگفته نماند كه از آنچه در مسجد مى‌گذشت، به كلّى بى خبر بودم؛ ولى بعد فهميدم كه  سخنران در آن شب، در ذكر مصيبـت، متـوسّل به نـازدانه حضـرت أبـا عبداللـه  
الحسيـن 7 ، يعنى حضرت رقيّه خاتون شده‌بودند. در آن هنگام چراغهاى مسجد خاموش و مسجد در تاريكى كامل فرو رفته بود؛ ناگهان ديدم مسجد روشن شد.
به به از آن لحظه ى زيباى عمر         ديده چو بيند رخ آن دل رباى
آرى چه فيض بزرگ و چه افتخار سترگى  :
خورشيد درخشان ز پس ابر عيان شد         از پرتو رويش چه دل انگيز جهان شد
نور عجيبى را ديدم كه كنار من نشست خوب كه دقّت كردم متوجّه شدم كه اين نور از آن سيّدى است كه در سمت چپم جلوس فرمودند. وقتى بيشتر دقّت كردم، فهميدم مشغول گريه هستند و بعد از لحظاتى‌كه دانستم اين بزرگوار محبوب همه‌ى انسانها و موعود تمام ملل و اديان است، عرض كردم: خجالت ميكشم به شما نگاه كنم از بس كه شما را صدا كردم آن امام مهربان فرمودند: پايت را خم كن! عرض كردم: سيّد قدرت ندارم. باز هم اين كلام را فرمود و باز عرض كردم: نمى‌توانم! مرتبه سوم كه فرمودند: پايت را خم كن، قبل از اينكه بگويم نمى‌شود، پايم خود به خود جمع شد؛ آنگاه ايشان دست بر روى سرمن نهاد و پيشانى‌ام را بوسيد. سپس دست چپ مرا گرفت و از زمين بلند كرد؛ حال آنكه مردم به گريستن و سوگوارى مشغول  
بودند و از آنچه بر من اتّفاق افتاد، هيچ خبرى نداشتند.
با دستى كه بر سرم نهاد، تمام سردردم از بين رفت و همين كه از زمين بلندم كرد، روى پاى خودم ايستادم و نياز به كمك ديگرى نداشتم.
در اين هنگام بود كه جان جانان و محبوب جهانيان آرام آرام از مسجد بيرون رفت و من هم به دنبال ايشان. وقتى از پشت سر حضرت را ديدم دريافتم كه قدّى رشيد و اندامى ميانه شال سبزى بر سر ـ كه تا شانه‌هايشان افتاده بود ـ دارند. تا آنكه از مسجد بيرون رفتند؛ ولى هرچه تلاش كردم حركت كنم قدم از قدم برنداشتم.
يادم مى آيد كه فرياد مى‌زدم: مردم! جلوى آقا را بگيريد و نگذاريد بروند؛ ولى ايشان رفته بودند. وقتى چراغها روشن شد ، مردم مرا با همان پائى كه همه ى پزشكان قطع كردنش را تجويز كرده بودند، در ميان مسجد، در حركت ديدند.
چگونه شكوه اين لحظات را بايد بازگو كرد؟ از شور و احساسات مردم و قربانى كردن گوسفندها و اينكه جمعيت مرا به دوش خود گرفته بودند.
پس از اين رخداد عظيم، شنيدم كه يك خانواده‌ى زرتشتى ساكن در مهدى آباد به شرف اسلام و آيين حقّه ى تشيع مشّرف گرديدند.
    عالم عامل *   
اين خطاب را حضرت آيت الله سيّد جواد مدرّسى از علماى بسيار معروف يزد با دستخطّ خودشان تأييد فرمودند.
پند انديش‌ها :
امورى كه جوان يزدى از 13 سالگى انجام مى‌دادند:
1) خواندن نافله‌ى شب
2) خواندن نمازهاى واجب به جماعت
3) اصرار به روزه حتّى با داشتن جراحت‌هاى جنگى
4) خواندن نماز استغاثه به حضرت ولىّ عصر ارواحنا فداه در روزهاى جمعه
15 ـ عالم عامل
آيت الله مرعشى نجفى چنين فرمودند :
در ايام تحصيل علوم دينيه و فقه اهل بيت : در نجف اشرف بسيار مشتاق ديدار جمال مولايم حضرت بقيه الله الاعظم عجل الله تعالى فرجه الشريف بودم لذا با خود عهد كردم كه مدّت چهل شب چهارشنبه پياده به مسجد سهله بروم به اين نيت كه جمال دل آراى صاحبم را زيارت كنم.
مدت 35 يا36 شب چهارشنبه اين عمل را انجام دادم و در آخرين شب تشرّف به مسجد سهله هوا بسيار ابرى و بارانى بود در نزديك مسجد تاريكى شب ترس و وحشت مرا فرا گرفت واز تعرض دزدان در آن شب تيره به شدت بر خويش مى‌ترسيدم. ناگاه صداى پائى از پشت سرم شنيدم كه بر وحشت و هراسم افزود.
به عقب برگشتم سيد عربى را با لباس باديه نشينان ديدم نزديك من آمده و به زبان فصيح فرمود: اى سيد سلام عليكم.
ترس و وحشت از وجودم به كلى رخت بربست از من پرسيد: قصد كجا دارى ؟ عرض كردم مسجد سهله. فرمود : به چه جهت؟ عرض كردم براى زيارت حضرت ولى عصر ارواحنا فداه.
مقدارى كه رفتيم به مسجد زيد بن صوحان ـ كه مسجد كوچكى‌است نزديك مسجد سهله ـ رسيديم. داخل مسجد شده و نماز خوانديم و بعد از نماز آن بزرگوار دعائى خواند كه گوئى درو ديوار همراه او آن دعاء را مى‌خواندند.
بعد از دعا فرمود سيد تو گرسنه اى چه خوب است شام بخورى . پس سفره‌اى را كه در زير عبا داشت بيرون آورد كه در آن ظاهراً سه قرص نان و دو يا سه خيار سبز بود در حالى كه آن وقت چله زمستان و سرماى شديد بود طبق  
به دستور ايشان شام خوردم سپس فرمود برخيز تا به مسجد سهله برويم داخل مسجد شديم و بدون آنكه بدانم اين آقا كيستند نماز مغرب و عشاء را به او اقتدا كردم.
بعد از نماز به من فرمود: آيا از اينجا به مسجد كوفه مى‌روى يا مى‌مانى ؟ عرض كردم مى‌مانم.
در وسط مسجد در مقام امام صادق 7  نشستم به ايشان عرض كردم آيا چاى يا قهوه يا دخانيات ميل دارى آماده كنم؟ در جواب فرمود: اين امور از زوائد زندگى است و ما از اين زوائد به دوريم.
تشرف من در خدمت او نزديك دو ساعت طول كشيد و بين آن بزرگوار و اينجانب مطالبى ردّ و بدل شد.
الف) به من فرمود: اى سيد با تسبيح به چه نحو استخاره مى كنى ؟ عرض كردم سه مرتبه صلوات مى‌فرستم و سه مرتبه مى‌گويم :
اَستخيرُ اللّه بِرَحمَتِهِ خِيَرَةً فىü عافِيَةٍ پس قبضه اى تسبيح را گرفته مى‌شمرم اگر دو تا ماند بد است و اگر يكى ماند خوب است.
فرمود اين استخاره دنباله اى دارد به اين ترتيب كه هر گاه يكى باقى‌ماند فوراً حكم به خوبى استخاره نكنيد بلكه توقف كنيد و دوباره بر ترك عمل استخاره كنيد اگر زوج آمد كشف مى شود كه استخاره اوّل ميانه است.
ب) ايشان تأكيد بسيارى بر تلاوت سوره هايى از قرآن پس از نمازهاى يوميه داشتند يعنى
بعد از نماز صبح سوره يس
بعد از نماز ظهر سوره عمّ (نبأ)
بعد از نماز عصر سوره نوح
بعد از نماز مغرب سوره واقعه
بعد از نماز عشاء سوره ملك
ج) تأكيد فرمودند بر خواندن دو ركعت نماز بين مغرب و عشاء كه در ركعت اول پس از سوره حمد هر سوره اى خواستى بخوان و در ركعت دوم بعد از حمد سوره واقعه را بخوان و اين تو را از خواندن سوره واقعه پس از نماز مغرب كفايت مى كند.
د) بعد از نمازهاى پنج گانه اين دعا را بخوان :
اَللّهُمَ سَرِّحْنىü عَنِ الهُمُوم و الغُمُومِ وَ وَحْشَةِ الصَّدْرِ وَ وَسْوَسَةِ الشَّيطانِ بِرَحمَتِک يا اَرْحَمَ الرّاحِميüنَ.
(يعنى خدايا مرا از هم و غم و وحشت سينه و وسوسه شيطان راحت گردان، به رحمتت اى مهربان ترين مهربانان)
ه) تأكيد داشتن به خواندن اين دعا بعد از ذكر ركوع در نمازهاى يوميه خصوصاً ركعت آخر نماز
اَللّهُمَ صَلِّ عَلى مُحَمَد وَ الِ مُحمَّد وَ تَرَحَّمْ عَلى عَجْزِنا وَاَغِثنا بِحَقِّهِم.
(يعنى پروردگارا بر محمد و آل محمد درود فرست و بر ناتوانى ما ترحم فرما و بحق محمد و آل محمد به فرياد ما برس)
و) تاكيد داشتند به خواندن قرآن و هديه كردن ثواب آن براى شيعيانى كه وارثى ندارند يا دارند ولكن يادى از آنها نمى كنند.
ز) تاكيد فـراوان داشتند بـر زيارت حضـرت سيـد الشهدا  7
ح) مرا دعاء كردند و فرمودند: خدا تو را از خدمتگذاران شرع قرار دهد
عرض كردم نمى دانم آيا پدر و مادر و اساتيد و ذوى الحقوق از من راضى هستند يا نه؟
فرمود: تمام آنها از تو راضى اند و درباره‌ات دعاء مى‌كنند.
سخن پايانى
آنچه ملاحظه شد 15 تشرّف قطعى به محضر مقدّس قلب و قطب عالم امكان حضرت بقيه الله صاحب العصر و الزمان عليه صلوات الله الملك الديان بود كه در كتب معتبره اهل فن و يا از لسان افراد قابل وثوق و اعتماد جمع آورى شده و با تغييرو احتمالاً تلخيص عبارات از نظر خواننده گرامى گذشت.
قطعاً مراد و منظور نويسنده اين سطور صرفاً بيان تشرف و افتخارى كه نصيب مشرف گرديده نيست بلكه از ابتدا تلاش بر آن بوده كه مشخص نماييم در تشرفات ذكر شده چه خصوصياتى در فرد مورد نظر وجود داشته كه چنين افتخارى نصيبش گرديده و يا آنكه وقتى بنده خوشبختى چنين موهبتى را درك كرد و به تشرف زيارت حضرت ولى امر  7 مشرف گرديد حضرت صاحب الزمان چه توصيه ها  
و سفارش هايى به وى فرموده اند تا از اين رهگذر دو مسأله را روشن كرده باشيم :
1) بايد متخلّق به چه اخلاق و مودب به چه آدابى بود تا ان‌شاءالله بتوان نام منتظر امام عصر 7 را بر خويش نهاد.
2) چه امورى را بايد مراعات كرد تا آنكه افتخار و توفيق زيارت محبوب جهانيان نصيب شود و شيعه دلداده بتواند سر بر پاى محبوب خود بنهد و از جام وصال وى سيراب شود.
آنچه از تشرفات استنتاج و استنباط مى شود مى توان به صورت كلى ذيل ترتيب بندى نمود. البته امورى كه ذكر مى شود قطعاً بايد همراه با اعتقاد و باورهاى صحيح اسلامى و شيعى باشد.
1) اهميت فوق العاده به نماز دادن
2) خواندن نماز با رعايت آداب اين فريضه
3) نماز را اول وقت خواندن
4) حتى المقدور نماز را به جماعت به جا آوردن
5) تجنّب و دورى از گناه تا سر حد امكان
6) تقيد به ضوابط شرعيه
7) خدمت نمودن به شيعيان بالاخص سادات از شيعيان
8) يارى رساندن به ضعفاء شيعه
9) كمك كردن به فقراء شيعه
10) حوائج مردم را به جاى آوردن
11) خواندن نافله شب
12) خدمت به مادر و پدر كردن
13) پرداخت حقوق واجبه الهيّه چون زكات و خمس
14) منظم بودن حساب هاى مالى
15) اصرار بر گرفتن روزه
16) اهميت دادن به صله رحم
17) فراوان تلاوت قرآن نمودن
18) توجه به وضعيت كسانى كه براى انسان كار مى كنند.
19) مراقب حقوق الناس بودن
20) خواندن سوره‌هايى خاص پس از هر نماز يوميه
21) خواندن دو ركعت نماز بين دو نماز مغرب و عشاء به كيفيتى خاص
22) خواندن دعايى خاص پس از هر نماز
23) خواندن دعائى مخصوص در ركوع خصوصاً در ركعت آخر هر نماز
24) نحوه صحيح استخاره با تسبيح
25) تلاوت قرآن و هديه كردن آن به شيعيانى كه وارث ندارند و يا دارند و به فكر آنها نيستند.
26) خدمتگزار شرع مطّهر بودن مخصوصاً دفاع از شرع مطهّر در برابر دشمنان
27) انتخاب دوستان مومن و هم عقيده
28) اهميت به اساتيد دادن و هديه كردن آيات قرآن به آنها
29) به ياد ذوى الحقوق بودن
30) توجه فراوان به امر بسيار مهم ولايت
31) خواندن دعاء ندبه بارجاء به ورود آن ازمعصوم  7
32) خواندن دعاء فرج در گرفتارى ها
33) انجام كارهاى مستحبى به نيابت از امام عصر  7
34) خواندن نماز استغاثه به امام عصر  7
35) خواندن صحيح اين جمله در دعاى ندبه: و عرجت به الى سمائك
36) زيارت حضرت رضا  7 و بهره ورى از خوان احسان آن بزرگوار
37) خواندن زيارت امين الله در مشاهد مشرّفه
38) زيارت حضرت ابا عبدالله الحسين  7
39) زيارت حضرت ابوالفضل العباس  7
40) خواندن زيارت وارث در اماكن مقدّسه
41) گريستن بر مصائب حضرت ابا عبد الله  7
42) گريستن بر مصائب حضرت ابوالفضل العباس  7
43) گريستن بر مصائب حضرت امّ المصائب زينب كبرى سلام الله عليها
44)گـريستن بـر مصائب شش مـاهه حضـرت اباعبدالله 7 يعنى حضرت على اصغر  7
45) در گـرفتارى ها و دشوارى هاى سخت به پناه‌امام عصر 7 رفتن و دست به دامان آن بزرگوار زدن
46) توجه و عنايت فراوان به ذيل عنايات انسيه الحوراء شفيعه يوم الجزاء، صديقه الكبرى دست به دامان فاطمه زهرا سلام الله عليها زدن و از آن بزرگوار كمك طلبيدن
47) گريه كردن از صميم دل و سويداى قلب در مصائب جانگداز امّ ائمه سلام الله عليها.
درباره اين دو مطلب اخير نظر به ملاحظاتى برخى تشرفات نقل نگرديد ولى به اجمال بايد عرض شود كه حضرت ولى عصر ارواحنا فداه در مورد مصائب وارده بر مادر والامقامشان شديداً متالم و متأثرند كه انشاءالله در زمان ظهورشان خود در ميزان تأثر و اندوهشان سخن  
خواهند گفت و با بيان آن مصائب جهان را به گريه در خواهند آورد.
آرى شدت مصيبت حضرت زهرا سلام الله عليها آنچنان بر حضرت ولى عصراثر كرده كه آن بزرگوار از شدت آنچه بر مادرشان گذشته است گويى بغض كرده اند و گشودن اين بغض را به زمان ظهورشان حواله فرموده‌اند.
اميدواريم كه پروردگار متعال به ما توفيق تخلق به اخلاق منتظر را عنايت فرموده و هر چه زودتر چشمانمان را به جمال نورانى و عديم النظير حضرت بقيه الله المنتظر روشن فرمايد.    آمين

/ 1