آقاى سعيد اسماعيل مى گويد: «و كما علمنا فقدتم جمع القرآن الكريم فى مجلد واحد عقب وفاة الرسول بمدة و جيزة ولكن الجمع العلمى الجاد للحديث لم يبدأ الا أواخر القن الهجرى الأول. و كان لهذا عدد من الأسباب من أهمها أن الحديث تناول التعليم الاسلامية بالتفصيل و يضعها فى صيغها التطبيقية التى يجب أن يتمثل بها المسلم فى حياته اليومية الخاصة و العمة و فى علاقته مع الله و الناس. و كان الصحابة -رضوان الله تعالى عليهم- لحرصهم الشديد على تطبيق السنة النبوية -فى الواقع- مصادر حية متحركة للحديث ماثلة أمام الأعين. و لهذا فقد بدت الحاجة الى جمعها فى مجلدات غير ملحة فى ذلك العهد. يضاف الى ذلك أن بعض كبار الصحابة. كان يرى التركيز على تدريس القرآن الكريم أولا تجنبا لاختلاط القرآن بالحديث كما حصل بالنسبة للتوراة و الانجيل.»از سخن آقاى سعيد اسماعيل دو مطلب بر مى آيد: 1- حديث از اواخر قرآن اول هجرى جمع شد. 2- حديث به جهت ترس از اختلاف آن با قرآن (مانند آنچه در كتب تورات و انجيل رخ داده بود) و نيز به علت وجود كبار صحابه در جامعه مسلمين كه حافظ سنت بودند، تا اين زمان نوشته نشده بود. پاسخ در اين زمينه بايد گفت كه: از تأمل در سخنان پيشگامان منع نقل و نگارش حديث، انگيزه هاى زير به روشنى قابل ملاحظه است: 1- جلوگيرى از پيدايش اختلاف در بين مسلمانان. 2- جلوگيرى از نسبت خلاف دادن به رسول خدا(ص). 3- تصور كافى بودن قرآن براى هدايت مسلمانان. 4- ترس از ترك قرآن و پرداختن به غير قرآن . اضافه مى شود كه دو توجيه نخست از سخنان ابوبكر به دست مى آيد و برخى از دانشمندان اهل سنت معتقدند كه هدف ابوبكر از بيان اين توجيهات احتياط و دور انديشى او در پذيرفتن اخبار بود نه سد كردن باب روايت و به همين جهت ابوبكر از كسى حديثى نمى پذيرفت مگر آن كه به غير از راوى، كس ديگرى هم شهادت دهد كه آن حديث را از پيامبر (ص) شنيده است چنانكه عمر در اين مطالب از ابوبكر هم سخت گيرتر بوده است، اما توجيه سوّم در سخنان ابوبكر و عمر به طور مشترك آمده است و اولين بار عمر با گفتن: «حسبنا كتاب الله»آن را به زبان آورد و به اين وسيله مانع كتابت وصيت رسول خدا (ص) گرديد و بالاخره توجيه چهارم از سخن و عملكرد خليفه دوّم فهميده مى شود به بارها در خطاب به صحابه رسول خدا (ص) گفت: «آيا كتابى غير از كتاب خدا مى خواهيد» و يا كه كارگزاران خود مى گفت: «قرآن را از هر عمل غير قرآنى جدا سازيد» و صرفاً مردم را به تلاوت قرآن تشويق مى نمود. اما سؤالى كه از نظر محققان مطرح است، اين است كه علل ذكر شده تا چه اندازه مى تواند توجيه گر واقعى اقدامات خلفا باشد ; در پاسخ بايد گفت: اين علل نمى تواند اقدامات خلفاى نامبرده را توجيه كند مگر آن كه قائل شويم كه آنان تصور درستى از شرايط جامعه، نيازهاى فكرى مسلمانان و مقابله با انحرافات احتمالى را نداشته به اين دلايل كه: 1- اين مطلب كه حديث عامل اختلاف بين مسلمانان است به شرطى صحيح است كه حديث با جعل و تحريف آميخته شده و تحت نظام و كنترل واقع نگردد چنانكه در مقطعى از تاريخ، اختلافات قراءات به عاملى جهت اختلاف مسلمانان تبديل گرديد، اما با كنترل آن توسط مقام خلافت و تدوين قرآنى با قرائت واحد، از پيدايش اختلافات بعدى جلوگيرى به عمل آمد، در مورد حديث نيز اقدام اساسى در نظارت همه جانبه نسبت به نقل تدوين آن بوده است نه اجراى سياست ممنوعيت. 2- اين مطلب كه نقل حديث موجب نسبت خلاف دادن به رسول خدا (ص) مى شود، مطلب صحيحى است اما راه مقابله با آن از بين بردن همه روايات -چنانكه ابوبكر در مورد روايات خود انجام داد- نبود بلكه اقدام منطقى آن بود كه خليفه و دستياران او روايات مشكوك و مورد ترديد را از بين برده و نسبت به نقل و تدوين روايات صحيح و مورد اتفاق صحابه تمهيداتى بينديشند. 3- اين توجيه كه قرآن به تنهايى براى هدايت مسلمانان كافى است، توجيه غلط و باطلى است چرا كه قرآن در بسيارى از زمينه ها از جمله آيات الاحكام، سر گذشتهاى پيشينيان و حتى مسائل اجتماعى و سياسى به اجمال سخن گفته و طبق آيات قرآنى، شرح و تبيين آن به عهده رسول خدا (ص) گذاشته شده است، رسول خدا (ص) نيز با بيان و عمل خود به انجام مسئوليت الهى خود مبادرت ورزيد و با توجه به الگو بودن آن حضرت براى مؤمنان ، حديث و سنت آنحضرت براى همه مسلمانان معتبر و لازم الاجرا مى باشد. 4- اين توجيه كه تدوين حديث موجب انصراف مردم از قرآن مى گردد و نيز توجيه قانع كننده اى نم باشد مگر آن كه بتوان كتب احاديث را در عرض كتاب خدا تصور نمود، اما قرآن چه از نظر فصاحت و بلاغت و چه از جهت معانى و محتوا جاذبه هايى دارد كه هيچ كتاب ديگر در عرض آن قرار نمى گيرد و چنانكه اسناد تاريخى نشان مى دهد دليل گرايش بسيارى از اعراب به اسلام وجود قرآن و درك زيبائيهاى لفظى و معنوى آن بوده است چنانكه پس از پيدايش مجموعه هاى حديثى نيز اين كتب نتوانست در عرض قرآن قرار گرفته و موجب انزواى كتاب الهى شود. و عقيده دانشمندان شيعه، ممنوعيت نقل و نگارش حديث مطلبى است كه در ارتباط با حوادث سياسى صدر اسلام بايد مورد مطالعه و تحليل قرار گيرد، اين موضوع با آنكه به ظاهر پس از رحلت رسول خدا (ص) اتفاِ افتاد، در عين حال ريشه هاى در حيات آن حضرت دارد كه بر هيچ محققى پوشيده نيست، به اين ترتيب منع نقل و نگارش حديث علت ويژه اى دارد كه بزرگان اهل سنت به صراحت از آن سخن نگفتن هر چند كه قرائن به جاى مانده از آن دوران به خوبى نشان دهنده اين علت مى باشد. جهت روشن تر شدن بحث فوِ در زمينه چند مطلب قطعى، سؤالاتى قابل طرح است و آن اينكه: چرا در حيات رسول خدا (ص) قريش عبد الله بن عمرو بن عاص را از نگارش حديث آن حضرت منع كرده و به او گفتند: «رسول الله بشرتيلكم فى الرضا و الغضب» و چنانكه دنباله روايت است رسول خدا (ص) به نفى اين تفكر پرداخت. چرا خليفه دوّم در آستانه وفات پيامبر (ص) از آوردن قلم و كاغذ براى آن حضرت جلوگيرى كرده و با نسبت دادن هذيان به رسول خدا (ص) و نيز با سر دادن شعار «حسبنا كتاب الله» جامعه اسلامى را از وصيت پيامبر (ص) مستغنى دانست آيا اجتماع آن روز حقيقتاً از وصيت رسول خدا(ص) بى نياز بود چرا ابوبكر پس از رحلت رسول خدا(ص)، حديث را عامل اختلاف مسلمانان اعلام كرده و شخصاً به از بين بردن احاديث خود اقدام نمود چرا خليفه دوّم منع نقل و نگارش حديث را به صورت دستورالعمل حكومتى در آورده و عده اى از اصحاب و راويان حديث رانمود و اضافه بر آن چرا على رغم تمايل ياران رسول خدا(ص) به تدوين حديث، وى نوشته هاى حديثى را جمع آورى كرده و به آتش كشيد در پاسخ به سؤالات فوِ بايد گفت: ترديدى نيست كه رسول خدا(ص) به عنوان يك بشر از حالات رضا و غضب بر كنار نبود، آن حضرت خود نيز اين حالات را براى خويش نفى نكرد اما تصريح نمود كه: «جز حق از دهان مباركش خارخ نخواهد شد، آنچه بديهى است آنكه انسان در حال رضا و خشنودى از افرادى ستايش مى كند و در حال خشم و غضب نيز عده اى را مورد سرزنش و نكوهش قرار مى دهد، اگر اين ستايشها و نكوهشها مكتوب شده و به عنوان اسنادى در تاريخ بماند، بدون شك در تحكيم موقعيت برخى و تضعيف موقعيت برخى ديگر مؤثر واقع شده و اين چيزى نبود كه براى بزرگان قريش قابل قبول باشد. اگر ابوبكر پس از رحلت پيامبر (ص) حديث را عامل اختلاف معرفى مى كند، اين مطلب بدون ترديد با موضوع جانشينى پس از پيامبر(ص) ارتباط دارد، زيرا پس از رحلت رسول خدا(ص) مسلمانان در موضوع خلافت اسلامى دچار اختلاف شدند و وجود احاديثى كه در فضيلت على(ع) و اهل بيت او وارد شده بود، عاملى جهت تشديد اختلافات بود، ضمناً وجود همين احاديث موجب گرديد اختلاف مسلمانان هرگز از بين نرود عبد الكريم شهرستانى در كتاب ملل و نحل گفته است: «بزرگترين اختلافى كه در بين مسلمانان به وجود آمد اختلاف در مسئله امام و رهبرى بود، چرا كه در اسلام هيچ شمشيرى جهت يك اصل مذهبى -آن هم در هر دوره- از نيام كشيده نشده همانند شمشيرى كه جهت اصل امامت بيرون شده است.