در اين فصل در ابتدا مسئله وراثتى بودن امامت امامان شيعه و نيز اينكه امامت از اركان اسلام و ايمان است يا نه توسط آقاى سعيد اسماعيل مطرح شده است كه در فصول گذشته به اينها پرداختيم و از تكرار مجدد خود دارى مى كنيم. مسئله خلافت و امامت پس از رسول خدا (ص) به شور و يا وراثتى نيست. مسئله ولايت و رهبرى به طور كلى، و امامت به معنى جانشينى پيامبر اسلام (ص) به طور خاص، از مهم ترين مباحث عقيدتى و تفسيرى و روايتى در تاريخ اسلام است و در طول تاريخ طولانى اسلام در باره هيچ مسئله اى به مقدار اين مسئله سخن گفته نشده است. به گفته بعضى از محققان، «مسئله امامت تنها مسئله ديروز ما نيست، مسئله امروز جهان اسلام و مسئله رهبرى امت است كه عامل بقاء و استمرار نبوت، و مسئله سرنوشت اسلام مى باشد.» اما در اينكه بحث امامت از كى آغاز شد، اختلاف نظر وجود دارد: همانگونه كه از سخنان آقاى سعيد اسماعيل نيز مى آيد: اهل سنت معتقد است پيامبر (ص) براى خود جانشينى تعيين نكرد، و اين امر را بر عهده امت گذاشت كه آنها بنشينند و در ميان خود رهبرى برگزينند، رهبرى كه امر حكومت را به دست گيرد، و به عنوان نماينده مردم بر مردم حكومت كنند، هر چند اين نمايندگى هرگز صورت نگرفت، بلكه در يك مرحله تنها گروه كوچكى از صحابه، خليفه را برگزيدند، و در مرحله ديگر گزينش خليفه شكل انتصابى داشت، و در مرحله سوم اين گزينه تنها بر عهده يك شوراى شش نفرى كه همگى انتصابى بودند گذارده شد. در حاليكه شيعه معتقد است كه امام و جانشين پيامبر (ص) بايد از سوى خدا تعيين گردد، چرا كه او بايد همچون خود پيامبر (ص) معصوم از گناه و خطا، و داراى علم فوِ العاده اى باشد تا بتواند رهبرى معنوى و مادى امت را بر عهده گيرد، اساس اسلام را حفظ كند، و مشكلات احكام را تبيين نمايد و دقايق قرآن را شرح دهد و اسلام را تداوم بخشد. بر همين اساس است كه بر خلاف تعاريف نادرستى كه آقاى سعيد اسماعيل ارائه داده است اساس اعتقادات شيعه در مورد امامت بنا شده است و قانون اساسى نظام جمهورى اسلامى ايران نيز بر مبناى آن مى باشد و تاريخ اسلام و نيز دلايل نقلى و عقلى همگى گواه بر تنصيصى بودن خلافت رسول الله (ص) و حصه آن در ائمه 12 گانه شيعه مى باشد كه گذشت. كلام شيعه بر خلاف گفته آقاى سعيد اسماعيل در اين خصوص هيچ گونه تعارضى با قرآن كريم ندارد بلكه اين سخن را با استناد به دلايل واضح از قرآن و سنت و عقل بيان مى دارد.