كرده اند از سومى سوال كردم نام تو چيست فرمود مرا سلمى گويند قلت و لم سميت سلمى قالت انا لسلمان الفارسى مولى ابيك رسول الله قالت فاطمه ثم اخرجن لى رطبا ازرق ابر دمن الثلج و ازكى ريحا من المسك الازفر فقالت لى يا سلمان افطر عليه عشيتك فاذا افطرت به فجئنى بنواه قال سلمان فاخذت الرطب فما مرورت بجمع من اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم الا قالوا يا سلمان امعك مسك فقلت نعم فلما كان وقت الافطار افطرت عليه فلم اجد له عجما و لا نوى) روز ديگر كه شرفياب خدمت فاطمه شدم عرض كردم يا بنت رسول الله براى اين رطب هسته نيافتم فرمودند چنين است يا سلمان رطب بهشتى را هسته نباشد انما هو نخل غرسه الله فى دارالسلام بكلام علمنيه ابى محمد كنت اقوله غدوه و عشية سلمان عرض كرد اى سيده ى من اين كلمات را بشود بمن تعليم فرمائى (فقالت ان سرك ان لايمسك اذى الحمى ما عشت فى دارالدنيا فواظب عليه سلمان گويد پس آن حرز را فاطمه زهراء عليهاالسلام بمن تعليم فرمود و هى هذه بسم الله الرحمن الرحيم بسم الله النور بسم الله النور النور بسم الله نور على نور بسم الله الذى هو مدبر الامور بسم الله الذى خلق النور من النور الحمدلله الذى خلق النور من النور و انزل النور على الطور فى كتاب مسطور فى رق منشور بقدر مقدور على نبى محبور الحمدلله الذى هو بالعز مذكور و بالفخر مشهور و على السراء والضراء مشكور و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين سليمان مى فرمايد چون فاطمه اين حرز مبارك را با من بياموخت هزار كس افزون از مردم مكه و مدينه را بياموختم و آنها را از زحمت و تعب تب نجاة دادم به بركت اين دعا.
فرود شدن جامه بدعاى فاطمه
اين روايت از شيخ مفيد سبق ذكر يافت ولى آنچه را مجلسى از كتاب مراسيل نقل كرده چون با آن روايت تفاوت دارد و احتمال تعدد قضيه مى رود فلذا از نقل آن صرف نظر نكرديم مى فرمايد كه حسن و حسين را جامه ى كهنه و مندرس در بر بود چون عيد نزديك شد بخدمت مادر آمدند كه ديگر مردم از براى فرزندان خود جامهاى
نيكو دوخته اند آيا اى مادر از براى ما جامه ى در خور عيد خواهى دوخت فقالت يخاط لكما انشاءالله فرمود دوخته مى شود انشاءالله چون عيد برسيد جبرئيل دو پيراهن از حلل بهشت بنزد رسول خدا آورد آن حضرت فرمود اى برادر من جبرئيل اين چيست عرض كرد حسن عليه السلام و حسين عليه السلام از فاطمه عليهاالسلام جامه ى عيد مى خواستند و او در پاسخ فرمود يخاط لكما انشاءالله خداوند نخواست آلايش كند كذب در سخنان فاطمه راه كند.
نزول مائده در قصه ى قطيفه
در بحار از كتاب سعد السعود سيد بن طاوس مرقوم داشته كه فرمودند من در تأليف محمد بن العباس بن مروان كه آيات مباركه قرآن كه در شأن اميرالمؤمنين عليه السلام و سائر اهل بيت نازل شده جمع كرده در آن تأليف اين حديث را مسندا از ابوسعيد خدرى روايت مى كند مى گويد ملك حبشه قطيفه ئى كه با طلا بافته بودند براى رسول خدا بهديه فرستادند فقال رسول الله لاعطينها رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله رسول خدا فرمود اين قطيفه را بكسى بدهم كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند اصحاب رسول خدا گردن كشيدند و نگران شدند كه در خور اين تشريف كدام كس خواهد بود اين وقت رسول خدا فرمودند على كجا است چون عمار ياسر اين بشنيد شتاب زده بخدمت اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و او را از قصه آگهى داده اميرالمؤمنين بخدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مشرف شد رسول خدا آن قطيفه را باميرالمؤمنين عطا فرمود (فخرج على الى السوق فنقضها سلكا فقسمها بين المهاجرين والانصار ثم رجع الى منزله و ما معها منها دينار) قطيفه سه هزار دينار زر سرخ قيمت داشت آن حضرت تا گرفت بجانب بازار رفته و آن را رشته رشته نمود و بين فقراى مهاجر و انصار قسمت نمود با دست خالى بجانب خانه رفت روز ديگر رسول خدا او را ديدار كرد فرمود: يا اباالحسن اخذت امس ثلثه آلاف مثقال من ذهب فانا والمهاجرون والانصار نتغدى عندك غدا فقال على: نعم يا رسول الله چون روز ديگر شد رسول خدا با جماعت مهاجر و انصار آهنگ سراى
على عليه السلام نمودند و در بكوفتند على عليه السلام بيرون شد و چهره مباركش از خجالت ديگر گون شده بود كه اكنون جواب رسول خدا را چه بگويم كه در خانه از قليل و كثير يافت نمى شود لاجرم رسول خدا وارد شد با جماعت مهاجر و انصار و مجلس كردند اميرالمؤمنين عليه السلام نزد فاطمه ى زهرا آمد ديد ظرفى از طعام مملو است كه بوى مشك از آن متصاعد است على عليه السلام خواست آن را حمل كند چندان گران بود كه بمساعدت فاطمه آن جفنه را بلند كردند در نزد رسول خدا بزمين نهادند رسول خدا چون نظرش بر آن طعام بيفتاد بنزد فاطمه آمد فرمود (اى بنيه انى لك انى لك هذا قالت يا ابت هو من عندالله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب فقال رسول الله الحمدالله الذى لم يخرجنى من الدنيا حتى رائيت فى ابنتى ما راى زكريا فى مريم بنت عمران
ناله كردن فاطمه و بيرون كردن دستها را از كفن
ناله كردن فاطمه (ع) و بيرون كردن دستها را از كفن كه در محل خود بيايد
نازل شدن انواع ميوه هاى بهشتى
«يص» مى گويد از براى فاطمه ى زهراء موائد و فواكه بهشت در دنيا بسيار واقع شده نه يك مرتبه و ده مرتبه و اين قدر اخبار صحيحه در اين باب بدفعات عديده رسيده كه ذكر همه آنها باعث طول سخن است چنانچه ابوموسى در كتاب فضايل البتول روايت كرده از آن جمله گويد جبرئيل دو عدد انار و دو عدد به و دو عدد سيب از بهشت هديه بجهت اهل بيت عليه السلام آورد اهل البيت از آن مى خوردند و عود مى كرد و تمام نمى گرديد تا اين كه فاطمه طاهره وفات يافت انار و به تغيير يافت و بعد مفقود شد و دو سيب باقى ماندند با آن دو ريحانه ى رسول خدا فمن زارالحسين عليه السلام من مخلصى شيعتنا بالاسحار و جدريحها»
سيد هاشم بحرانى در مدينه ى المعاجر مى فرمايد و لست ادرى واحد او اثنين وقد
وقع الاختلاف فى الروايه) لكن ما قبل اين حديث بقسم ديگر است كه هديه ئى كه نازل شد (كان فيه بطيخان و رمانتان و سفر جلتان و تفاحتان فتبسم النبى صلى الله عليه و آله و سلم و قال الحمدلله الذى جعلكم مثل خيار بنى اسرائيل ينزل اليكم رزقكم من جنات النعيم و كان اهل البيت يأكلون منها و تعود حتى قبض رسول الله فتغير البطيخ فاكلوه فلم يعد و لم يزالوا كذلك الى ان توفيت فاطمه فتغير الرمانتان فاكلوه فلم يعد ولم يزالوا كذلك الى ان قتل اميرالمؤمنين فتغير السفر جل فاكلوه فلم يعد قال الحسين و بقى التفاحتان معى و مع اخى فلما كان يوم آخر عهدى بالحسن وجدت التفاحه عند رأسه وقد تغيرت فاكلتها و بقيت التفاحه الاخرى).
ابن محيص روايت مى كند كه من مى شناختم آن سيب را كه از جناب امام حسين است. و من در لشكر عمر سعد بودم چون تشنگى بر آن جناب شدت نمود آن سيب را از آستين مبارك بيرون آورد و آن را بوئيد و برگردانيد در آستين مبارك خود پس هنگامى كه از اسب افتاد جستجو نمودم آن سيب را نيافتم اين است كه فرمودند ان الملائكه تلتذ بروايحها عند قبره عليه السلام عند طلوع الفجر و عند قيام النهار» و موائد نازله از بهشت بجهت انوار خمسه طيبه بسيار است كه فاطمه ى زهراء سلام الله عليها در آن سهيم و شريك بوده.
حديث رطب
«يص» روزى رسول خدا وارد شد بر فاطمه ى طاهره و فرمود اى فاطمه پدر تو امروز مهمان تو است فاطمه عرض كرد اى پدر همانا حسنين امروز از من غذا مى خواسته اند چيزى كه قوت آنها قرار بدهم نداشتم در آن حال رسول خدا سر بجانب آسمان نمود قدرى نگذشت كه جبرئيل نازل شد و عرض كرد على اعلى سلامت مى رساند و مخصوص مى فرمايد شما را بدرود و اكرام و فرمان كرده است كه بعلى و فاطمه و حسنين بفرمائى چه ميوئى از ميوهاى بهشت ميل دارند رسول اكرم پيغام جبرئيل را رسانيد كه خداوند متعال بر گرسنگى شما مطلع شد اكنون مى فرمايد چه ميوه اى از بهشت ميل
داريد هر قسم كه مايل باشيد براى شما نازل خواهد شد پس ايشان ساكت شدند و حياء لرب العزه چيزى نگفتند پس حضرت حسين از جد بزرگوار و پدر عالى مقدار و برادر وفادار اجازه گرفت كه معين كند، همه اختيار را بدست حسين دادند عرض كرد يا جدا جبرئيل بفرمائيد كه ما ميل رطب داريم رسول اكرم فرمود خداوند دانست غرض ترا پس فرمود اى فاطمه برخيز و داخل خانه شو و حاضر نما آن چه را كه بجهت تو و ما فرستاده اند پس فاطمه داخل خانه شد ديد طبقى از بلور و در آن رطب تازه است و بر روى آن دستمالى از سندس سبز پوشيده پس فرمود رسول اكرم بفاطمه در حالى كه برداشته بود مائده را ان الله برزق من يشاء بغير حساب
و گرفت ظرف رطب را و در پيش روى خود نهاد و فرمود بسم الله الرحمن الرحيم و بك دانه رطب برداشت و در دهان حسين عليه السلام نهاد و فرمود هنيئا مريئا لك يا حسين آن گاه دانه ى ديگر برداشت در دهان حسن نهاد و فرمود هنيئا مريئا لك يا حسن سپس دانه ى ديگر برداشت در دهان فاطمه نهاد و فرمود هنيئا مرئيا لك يا فاطمه آن گاه دانه ى ديگرى برداشت و گذارد در دهان اميرالمؤمنين عليه السلام و فرمود هنيئا مرئيا لك يا على و از جاى برخواست و باز بر زمين جلوس فرمود و هر رطب كه اميرالمؤمنين تناول مى فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى گفت هنيئا مرئيا لك يا على تا اين كه از تناول رطب فارغ شدند و مائده بآسمان بالا رفت فاطمه (ع) عرض كرد يا ابتا امروز امر عجيبى از شما مشاهده كردم در خصوص اين رطب و برخواستن شما و از مكرر گفتن هنيئا مرئيا لك يا على رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود چون رطب در دهان حسين گذاردم جبرئيل و مكائيل گفتند هنيئا مرئيا لك يا حسين منهم متابعت آنها نمودم چون رطب در دهان حسن نهادم باز جبرئيل و مكائيل گفتند هنيئا مريئا لك يا حسن چون رطب در دهان تو نهادم حوريان بهشت گفتند هنيئا لك يا فاطمه منهم با آنها موافقت كردم چون رطب در دهان على نهادم نداى حق تعالى را شنيدم كه فرمود هنيئا مريئا لك يا على از اين جهت براى احترام نداى پروردگار از جاى برخواستم و ايستادم چون رطب دوم و سوم را على تناول كرد باز همان ندا را شنيدم كه حق تعالى فرمود يا محمد اگر تا قيامت رطب در دهان
على بگذارى من مى گويم آن كلام را بدون انقطاع
احضار چهار نوع از طعام براى فاطمه
منقول از (مصباح الانوار) است كه فاطمه مريض شد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بعيادت او آمد و در نزد او بنشست و از حال او پرسش كرد (فقالت انى اشتهى طعاما طيبا فقام رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم الى طاق فى البيت فجاء بطبق فيه زبيب و كعك واقط و قطف عذب فوضعه بين يدى فاطمه)
يعنى فاطمه عرض كرد طعامى نيكو مايلم رسول خدا بى توانى از جاى برخواست و از طاقى كه در خانه بود طبقى فرا گرفت و در پيش روى فاطمه بنهاد و آن طبق مملو از مويز و نان خشك و كشك و خوشه انگور بود سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دست بر طبق نهاد و خداى را ياد كرد پس فرمود بخوريد بنام خداوند متعال اين وقت رسول خدا و على و مرتضى و حسن و حسين از آن تناول فرمودند.
تكلم ناقه با فاطمه
(يص) فاضل نسفى صاحب تفسير كه يكى از مشاهير علماء عامه است مى نويسد كه ناقه ى غضباى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در وقت مردن با فاطمه تكلم كرد و عرض كرد اى دختر رسول خدا اينك بسوى پدر بزرگوارت رهسپار هستم اگر ترا پيغامى و حاجتى هست بفرما فاطمه از اين سخن سخت بگريست و سر ناقه را در دامن نهاد تا اين كه ناقه جان بداد فاطمه عبائى بآن ناقه پيچيد و فرمان كرد تا او را دفن كردند پس از سه روز آن مكان را شكافتند اثرى از او نديدند)
(نسفى) بعد از نقل اين خبر گويد تكلم ناقه با فاطمه بعضى از كرامات فاطمه است براى اين كه آن ناقه تكلم نكرد مگر براى فاطمه و براى رسول خدا و آن ناقه با پيغمبر گفت يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم صاحب من يك مرد يهودى بود مرا از خانه بصحرا مى برد و مى چرانيد و علفهاى صحرا مرا ندا مى كردند كه بنزد ما بيا و از ما تناول نما چه آن كه تو از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى باشى و چون شب مى شد درندگان صحرا بعضى بعض
ديگر را سفارش مى كردند كه بنزديك اين ناقه نرويد كه صاحب او رسول خدا محمد صلى الله عليه و آله و سلم خواهد بود.
حكايت طبق انار
(يص) و (مجالس المتقين) شهيد ثالث آخوند ملا محمد تقى قدس سره در مجلس سى و ششم مرسلا روايت كند كه روزى اميرالمؤمنين بر فاطمه ى زهرا وارد شد در حالتى كه مزاج شريف آن بانوى عصمت از صحت منحرف شده بود و در بستر افتاده بود حضرت سر آن معصومه را بدامن گرفت و فرمود اى فاطمه بفرما كه چه ميل دارى از من بطلب آن معدن حيا و عفت عرض كرد يابن عم من چيزى از شما نمى خواهم حضرت اصرار فرمود فاطمه عرض كرد يابن عم پدرم بمن سفارش كرده كه از شوهرت على هرگز چيزى خواهش مكن مبادا ممكن او نباشد و خجالت بكشد آن جناب فرمود اى فاطمه بحق من آنچه ميل دارى بگو عرض كرد حال كه مرا قسم دادى اگر براى من اكنون انارى بدست بيايد خوب است آن حضرت برخواست و براى طلب انار از خانه بيرون آمد از اصحاب جوياى انار شد عرض كردند فصل او گذشته مگر آن كه چند يوم قبل بجهت شمعون يهودى از طائف چند دانه آوردند آن جناب خود بدر خانه ى يهودى رفته دق الباب كردند شمعون بيرن آمد ديد جناب اميرالمؤمنين اسدالله الغالب مى باشد عرض كرد يا على چه باعث شد كه بدين جا تشريف فرما شديد حضرت فرمود شنيده ام چند دانه انار بجهت تو از طائف آورده اند آمده ام يك دانه خريدارى بنمايم براى بيمارى كه دارم عرض كرد يا على چيزى از آنها باقى نمانده همه را فروختم آن جناب بعلم امامت مى دانست كه يكى باقى مانده از اين جهت فرمود برو فحص بنما شايد يكى باقى باشد كه تو مطلع نباشى عرض كرد از خانه خود مطلع هستم مى دانم كه نيست زوجه ى شمعون عقب در بود از حكايت مطلع شد گفت اى شمعون من يك دانه انار ذخيره نموده ام و در زير برگها پنهان كرده ام كه تو مطلع نيستى آن گاه انار را آورد و بدست آن حضرت داد آن جناب چهار درهم باو داد شمعون گفت قيمت او
نيم درهم است حضرت فرمود اين زن بجهت ذخيره اين انار را نگاه داشته شايد نفعى در نظر داشته سه درهم و نيم زايد از آن او باشد سپس آن جناب روانه بسوى خانه شد در اثناى راه صداى ضعيفى و ناله ى غريبى بگوشش رسيد باثر ناله رفت تا وارد خرابه گرديد ديد شخصى نابينا و مريض سر به بستر خاك نهاده مى نالد آن امام رحيم و رؤف نشست و سر او را در كنار گرفت و با كمال مهربانى فرمود اى مرد چه كسى و از كدام قبيله اى و چند روز است بيمارى عرض كرد اى جوان صالح من مردى از اهل مداين مى باشم قروض بسيار پيدا كردم ناچار بكشتى نشستم و بجانب مدينه رهسپار شدم با خود گفتم بروم خدمت مولايم اميرالمؤمنين شايد آن حضرت چاره ى كار من بنمايد و قرض مرا ادا فرمايد حضرت فرمود اكنون چه ميل دارى عرض كرد اگر يك دانه انار براى من پيدا مى شد ميل داشتم حضرت فرمود من يك دانه تحيه كردم براى بيمار عزيز خود ولى ترا محروم نمى كنم نصف آنرا بتو مى دهم پس انار را كم كم در دهان آن مريض ريخته تا تمام شد بيمار گفت اگر مرحمت بفرمائى و نصف ديگر را هم كرم بنمائى بسا باشد حال من خوب شود آن حضرت خجالت كشيد و با نفس خود خطاب كرد كه يا على مريض در اين خرابه غريب و بى نوا و منقطع از همه جا برعايت اولى است شايد خداوند متعال براى فاطمه وسيله ى ديگرى فراهم بنمايد سپس آن نيم ديگر را باو داد تا تمام شد با دست خالى از خرابه بيرون آمد آهسته بسوى خانه روان شد و سر بجيب تفكر فرو برده تا بدر خانه رسيد حيا كرد وارد خانه بشود با خود گفت از شكاف در نگاه كنم به بينم فاطمه در خواب است يا بيدار چون نظر كرد ديد فاطمه تكيه كرده است و طبقى از انار در پيش او است تناول مى نمايد آن حضرت بغايت مسرور شد سپس داخل خانه گرديد جون ملاحظه فرمود ديد آن طبق از انار اين عالم نيست چون احوال فاطمه را پرسيد عرض كرد يابن عم چون تشريف بردى زمانى نگذشت كه من عرق صحت كردم ناگاه صداى دق الباب بگوشم رسيد فضه رفت شخصى را ديد بر در خانه طبقى انار بدست دارد و مى گويد اميرالمؤمنين اين را براى فاطمه فرستاده است.
فرو بردن دست خود را در ديگ
(در لمعة البيضا) شرح خطبه الزهراء «ع»
ص 18 تحت عنوان «الاشاره الى بعض معجزاتها» قال وقد كانت تدخل يدها فى قدر العطام حين الغليان و تقلبها كالمغرفه» يعنى بسيار اتفاق مى افتاد كه ديگ طعام هنگامى كه مى جوشيد آن مخدره دست مبارك را بجاى كمچه در ديگ مى گردانيد كه از سر رفتن ساكن شود.
تكثير طعام قليل
و نيز در آن كتاب گويد (و كانت تجعل رغيفين مع قطعه لحم فى ظرف فظهر منها طعاما معطرا يشبع الخلق الكثير مع بقائه على حاله) يعنى آن خاتون دنيا و آخرت گاه مى شد كه دو گرده نان را با يك پاره گوشت در ميان ظرفى مى نهاد در حال طعامى معطر و خوش بو پديدار مى شد كه خلق بسيارى از آن تناول مى كردند و باز بحال خود باقى بود و از آن چيزى كم نمى شد.
استشمام رائحة الجنة
و فيه قال كانت فاطمه انجب الورى من بين النساء ساطعا منها عطر الجنة و رائحتها من بين ثدييها و رسول الله كان يضع وجهه بين ثدييها كل يوم وليله يشمها و يلتذمن استشمامها و لذا كانت تسمى ريحانه نفس النبى و مهجتها و بهجتها» و هى مصداق قول الشاعر
صفاتك لاتحصى و نطقى عاجز | و يقصر الفاظى كما قال شاعر |
و ان لباساخيط من نسج تسعه | و عشرين حرفا من معاليك قاصر |
اثر طبع آقا فتح الله قدسى كه متخلص به فواد كرمانى است
چه نورش در بسيط از عرش برين آمد | خدا را هر چه رحمت بود نازل بر زمين آمد |
ز عرش رحمت رب المشارق تافت بر عالم | چه زهرا را ظهور از رحمه للعالمين آمد |
برشك آسمان طالع شد از روى زمين ماهى | كه از شرم خورشيد خاكسترنشين آمد |
هويدا گشت بر چرخ نبوت كوكبى تابان | كه مهرش مشترى چون زهره بر ماه جبين آمد |
ز عرش كبريا بر فرش چون نورش هويدا شد | ملايك در طوافش از يسار و از يمين آمد |
چه از جان آفرين در صورت آمد نقش اين دختر | هزاران آفرين بر نقش از جان آفريد آمد |
زنى مانند اين مادر پسر ناورد يا دختر | در اين ام العوالم تابنات آمد بنين آمد |
جمالى در تجلى آمد از پيراهن امكان | كه صد خورشيد و ماهش جلوه گر از آستين آمد |
صدفها بحر امكان پروريد از لؤلؤ مكنون | كه تا يك درج او را درج در در ثمين آمد |
مگر ام الكتاب است اين بتول از وحى سبحانى | كه نسلش محكمات آيات قرآن مبين آمد |
بتول آئينه شد آئينه ى اوصاف يزدان را | چنان آئينه را آئينه در عالم چنين آمد |
نجويند اهل بينش استعانت جز بنور او | كه در هر ورطه پوزش مستعان و مستعين آمد |
ملايك را از آن شد سجده واجب بر گل آدم | كه اين نور خدا را جلوه اند رماء و طين آمد |
يقين بر حق ندارد هر كه شك در حق او دارد | بلى حق اليقين از دولت عين اليقين آمد |
ولايش آب حيوان است جارى در عروق دل | حيوة جان انسانى از اين ماه معين آمد |
خدا بر حرمتش چون اسم اول خواند از خامس | بشوق پايبوسش ز آسمان روح الامين آمد |
ز حسن طلعتش افتاد عكسى آفرينش را | ز عكس روى او پيدا بهشت و حور عين آمد |
نمود از سايه ى قدش تجلى نخله ى طوبى | بيانات لبش نهرين و شيرانگين آمد |
چنان از ماه رويش روشن آمد ظلمت غبرا | كه گوئى بر زمين مهر از سپهر چارمين آمد |
كنيزش را نباشد اعتنا بر تخت بلقيسى | غلامش را سليمان بنده ى تاج و نگين آمد |
بحق فرمود الحق قرة العينش رسول حق | كه حق بين نور او در چشم خير المرسلين آمد |
در اوصاف كمال او همين كافى است بر دانا | كه اين دوشيزه را شوهر اميرالمؤمنين آمد |
فؤاد از جان و دل چون دوست دار آل احمد را | بسمع جان اهل دل كلامش دل نشين آمد |
و له ايضا
منور خواست چون خلاق عالم چهر دنيا را | نمود از مشرق ابداع تابان نور زهرا را |