مدیریت و رهبری با سیری در نهج البلاغه جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مدیریت و رهبری با سیری در نهج البلاغه - جلد 1

محمد اصلی پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


اصل سلسله مراتب


اين اصل به معناى ارتباط زنجيروار سلسله مراتب اختيارات از صدر تا ذيل با يكديگر به صورت سلسله مراتب ادارى است. آن حضرت در نامه شان "به مالك اشتر" به برگزيدن فرمان خداوند، پيروى از كتاب او، رسول خدا و اولى الامر تاكيد دارند. هر يك از اين سطوح نسبت به سطوح پايين تر خود داراى اختيار مرجعيت است.

[بهرنگى، محمد رضا، ص 250.]

البته در خصوص چگونگى اجراى دستور مافوق ملاك حق و حقانيت امر مطرح مى باشد.

در مديريت اسلامى اطلاعات كوركورانه مطلوب نيست. اميرمومنان على "ع" به مالك اشتر در اين مورد مى فرمايند:

'هر آن امرى كه از مافوق مى شنوى با امر خدا بسنج، چنانچه خداوند تو را از آن عمل نهى مى كند، زنهار فرمان خالق را در راه هواى مخلوق قربانى مكن.'

هرگز نگو من مامورم و معذور، هرگز مگو به من دستور داده اند و بايد كوركورانه اطاعت كنم. هرگز طمع مدار كه تو را كوركورانه اطاعت كنند. هرگز به پشتيبانى مقام سرورى خود را بر ديگران تحميل مكن، اگر چنين گويى و چنان كنى آيينه ى قلبت زنگ آلود و تاريك مى شود و روح ديندارى و تقواى تو پست مى گردد. از خدا به دور مى افتى هر چند با بنده نزديك باشى.

[جوام، محمد حسين، ص 23.]

سلسله مراتب از ديدگاه علمى به عنوان يكى از اصول سازمانهاست.

به نظر فايول، سلسله مراتب به معنى خط فرمان يا جريان قدرت و

اختيار از بالاترين سطح به پايين ترين سطح موسسه است و تبعيت از اين سلسله مراتب ضرورى است. طبقات افقى پس از ديگرى قرار دارند كه هر طبقه نسبت به طبقه ى بلاواسطه مافوق خود مسئول هستند و لذا سلسله مراتب، مسئوليت مادون ها را به مافوق ها در يك سازمان نشان مى دهد. و با توجه به اصل حيطه ى نظارت در بناى يك سازمان به تدريج كه از بالاى سازمان به پايين مى رسيم، تعداد كاركنان هر به طبقه ى قبل افزايش مى يابد.

اين امر موجب مى شود كه سلسله مراتب هر سازمان به شكل 'هرمى' درآيد.

معمولا هر يك از مشاغل سازمان محل مخصوصى در سلسله مراتب سازمانى دارد و هر شغل به وسيله ى 'مربعى' كه در درون آن عنوان شغل نوشته مى شود، معرفى مى گردد. در تهيه و تنظيم نمودار سلسله مراتب معمولا راس سازمان را به وسيله مربع ترسيم نموده و طبقات سلسله مراتب توسط 'خطوط عمودى' به يكديگر مرتبط مى شوند. اين خطوط معرف اختيارات طبقه هاى مافوق نسبت به طبقات پايين است و مسئوليت طبقات پايين نسبت به طبقات مافوق. اصل سلسله مراتب، افراد و مشاغل را چون حلقه هاى زنجير بهم مرتبط مى سازد.

[صافى، احمد، مديريت در آموزش و پرورش، ص 37.]

اصل رعايت فروتنى و عدالت


حضرت على "ع" در نامه بيست و هفتم خطاب به محمد بن ابو بكر چون او را حكومت مصر داد مى فرمايند:

'با آنان فروتن باش و نرمخو و هموار و گشاده رو و به يك چشم بنگر به همگان، خواه به گوشه چشم نگرى و خواه خيره شوى به آنان، تا بزرگان در تو طمع ستم بر ناتوانان نبندند و ناتوان از عدالت مايوس نگردند كه خداى تعالى مى پرسد از شما بندگان از خرد و درشت كارهاتان و از آشكار آن و نهان.'

[شهيدى، سيد جعفر، ص 289.]

انصاف نيز اصلى است كه با اصل عدالت مترادف است.

اين اصل ناظر بر مجموعه اى از رفتار و كردار و گفتار عادلانه است كه اعمال آن موجب افزايش وفادارى و روح ايثار و از خود گذشتگى كاركنان نسبت به سازمان و هدف هاى آن مى شود.

حضرت خطاب به مالك اشتر مى فرمايند:

- و از جانب خود و خويشان نزديك و هر رعيتى كه دوستش مى دارى درباره ى مردم انصاف را از دست مده.

- و نيكوترين چيزى كه حكمرانان را خوشنود مى دارد، بر پا داشتن عدل و دادگرى در شهرها و آشكار ساختن دوستى رعيت مى باشد.'

[بهرنگى، محمد رضا، ص 255.]

به نظر افلاطون چهار فضيلت اصلى وجود دارد:

حكمت "فرزانگى"، شجاعت، اعتدال و عدالت.

بايد ديد هر يك از اينها در مدينه فاضله چه جايى دارد. حكمت در حكام قرار دارد. مدينه فاضله و فرزانه است كه حاكمان آن تدبير نيكو داشته باشند. شجاعت در نزد كسانى كه از مدينه فاضله دفاع مى كنند، يافت مى شود و اين شجاعت نه تنها به معناى دليرى و جرات و شهامت در جنگ است، بلكه قدرت اراده و دقت در انجام وظيفه و تحمل شكيبايى است، اعتدال و ميانه روى در اين است كه يك طبقه نظارت كند و ديگران اطاعت نمايند، زيرا اين ترتيب و نظم و انضباط و توازن و تعادل را ايجاد مى كند. اما عدالت در كجا است؟ يك اصل اساسى درباره ى تمام زندگى اجتماعى اين است كه هر شخصى مرتبه ى شايسته و مناسب خود را در يك جامعه ى منظم داشته باشد و به مقام و موقعيت ديگران دست اندازى و تجاوز نكند. عدالت در قانون همين را معنى مى دهد.

'هر كس براى خود حقى دارد، اما نبايد ديگران را از حقوقشان محروم كند، تنها بر اين پايه است كه يك جامعه با نظم خوب امكان دارد.'

[محتبوى، جلال الدين، فلسفه يا پژوهش حقيقت، ص 86.]

اگر بخواهيم اصل رعايت فروتنى و عدالت محقق شود، بايد به اصول اخلاقى حرفه اى در مديريت منابع انسانى توجه كنيم.

نظر به اينكه مديران منابع انسانى عمدتا در سرنوشت خدمتى كاركنان سازمانها نقش حساس و تعيين كننده دارند، رعايت جنبه هاى اخلاقى در اين قلمرو از ساير حوزه هاى مديريتى از اهميت بيشترى برخوردار است.

از ديرباز رعايت اصول اخلاقى دهگانه زير براى مديران منابع انسانى در سازمان ها توصيه شده است:

1- هميشه مقام عالى انسانى را مد نظر داشته باشند.

2- در مورد منافع عموم براساس وجدان و بى نظرى اقدام كنند.

3- وظايف و مسئوليت هاى خود را بدون اين كه بخواهند براى خود كسب موفقيت كنند، به نحو شايسته انجام دهند.

4- تلاش كنند كه اصل شايستگى را تعميم دهند و از تبعيض دورى جويند.

5- رابطه حساس و حياتى بين سازمان، كاركنان و جامعه را تشخيص دهند.

6- روشى را انتخاب كنند كه باعث تقويت و شكوفايى استعدادهاى بالقوه كاركنان گردد.

7- برنامه هايى را كه به مشاركت و تلاش هر چه بيشتر كاركنان منجر مى شود تقويت كنند.

8- به همان ميزان كه نسبت به مديران رده بالا احساس مسئوليت مى كنند، نسبت به همه كاركنان احساس مسئوليت داشته باشند و در احقاق حق كاركنان بكوشند.

9- راه حل هاى عادلانه و سازنده براى مسائل مربوط به مديريت و كاركنان پيدا كنند.

10- نسبت به اطلاعاتى كه از زندگى خصوصى كاركنان در اختيار دارند، محرم باشند و اين اطلاعات را در اختيار همه قرار ندهند. مگر آنكه صلاح كاركنان باشد.

شك نيست كه همه مسئولان و كارگزاران يك جامعه اسلامى بايد به زيور اخلاق حسنه آراسته باشند، ولى اشخاصى كه مسئوليت مديريت منابع انسانى را در سازمان ها به عهده دارند، به علت نقشى كه در سرنوشت خدمتى كاركنان به عهده دارند، بيش از ساير مديران مورد اينگونه توصيه هاى اخلاقى هستند.

[ميرسپاسى، ناصر، مديريت منابع انسانى و روابط كار، ص 16.]

اصل اعتراف به جهل


حضرت على "ع" در حكمت 85 مى فرمايند:

من ترك قول 'لا ادرى' اصيبت مقاتله

'كسى كه جمله ى 'نمى دانم' را ترك كند خود را به كشتن خواهد داد.'

اظهار اطلاع در همه چيز سبب گمراه ساختن و مايه ى هلاكت دنيا و آخرت خواهد شد. امام در ضمن اين سخن، اين درس را به انسان مى دهد كه تنها به مطالبى جواب بگويد كه از آن اطلاع دارد. لذا بايد هميشه كلمه ى 'نمى دانم' را آويزه گوش قرار دهد وگرنه در معرض هلاكت قرار خواهد گرفت.

[مكارم، ناصر، ترجمه گويا و شرح نهج البلاغه، ص 485.]

'ژان فوراسيته' يكى از نويسندگان مشهور در اين باره چنين مى گويد:

روى هم رفته، استادان و دانشمندان ما سخت تلاش مى كنند كه آنچه را مى دانند به ديگران بياموزند، اما براى بحث درباره ى نادانى هاى خود علاقه و مجال ندارند. البته بايد گفت تا علمى كه هدف آن مطالعه ى جهل باشد به وجود نيايد، گفت و گويى از آن محال و خطرناك خواهد بود. بيهوده گويى كار آسانى است و نيز ممكن است عقيده ديگرى را به سختى و با خشونت رد كرد. البته به آسانى و همواره مى گويند: فلان قضيه را 'اقليدس' و 'گاليله' و 'برگسن دوبروى' نيز نوشته اند... ولى گفتن اينكه 'اين مطلب نه در آثار اقليدس ديده مى شود نه در آثار كانت...' هم براى آنان خطرناك و غير عادى است. نتيجه اين شده است كه همه ى ما به آنچه ديگران كشف كرده اند وقوف كامل داريم اما در باب چيزهايى كه ديگران كشف نكرده اند و ممكن است كشف آنها بسيار هم مطلوب ما باشد يا هيچ نمى گوييم يا بسيار كم بحث مى كنيم و نيز از چيزهايى كه ديگران آن

را جسته ولى نيافته اند به ندرت و سرسرى سخن مى گوييم. بارى به عقيده من هيچ كس درباره ى امورى كه ممكن بود براى خاطر معرفت به طور كلى براى خاطر بشريت مورد تحقيق قرار گيرد تا كنون نيديشيده است. به همين جهت است كه من نوشتم كه 'جهل شناسى' هنوز به وجود نيامده است. من معتقدم و از عقيده خود دفاع مى كنم كه اين علم، يعنى علم به جهالت بشر، بايد ايجاد شود و يقين دارم كه به وجود هم خواهد آمد، زيرا احتياجات اجتماعى و علمى وجود چنين علمى را اقتضاء مى كند و اين علم با بيدارى و آگاهى كه امروزه پيدا شده همراه است.

[فوراسيته، ژان، وضع و شرايط روح علمى، ص 5.]

منظور از جهل ناشى از علم، جهلى است كه گروه دانشمندان از وجود آن آگاهند و آن را به صورت قضيه اى كه بايد حل شود يا معمايى كه بر اثر دانش قبلى و بالنتيجه خود علم مطرح شده است، تصور مى كنند به اين معنى كه نادانى جزيى از اقدام علمى طبيعى و مرحله اى از تحقيق و مقدمه يا پيش در آمد اكتشاف است و به همان اندازه كه نادانى همگانى به سكون و تسليم و رضا و تقاضا و توقع بى ثمر رهنمون مى شود. جهل ناشى از علم، شخص را تحريك كرده و به تكاپو وامى دارد.

بنابراين، نادانى ناشى از دانش به يك اعتبار نيرويى است كه آدمى را به كشف برمى انگيزد و اثر آن در بناى كاخ دانش چندان مهم است كه بايد در كلاس ها درباره ى آن به بحث پرداخت. اما اين واقعيت را غالبا قصه گويى انگاشته در خور ذكر و توجه نمى شمارند. در صورتى كه غفلت از آن موجد مشكلات بسيار وخيم علمى و اجتماعى و انسانى است. موجد مشكلات علمى است زيرا تا مسايلى كه بايد حل شود مورد توجه قرار نگيرد، فهم و جذب روش تجربى ميسر نخواهد بود، موجد مشكلات و موانع اجتماعى و انسانى است، زيرا غالبا اين غفلت در

روابط ميان دانشمندان و مردم به صورت سكوت درمى آيد و علم را بصورتى جلوه مى دهد كه براى نيل به تعيين كار خود را كافى و تمام شده مى داند و همين وضع كسانى را كه از وسعت دامنه ى جهل مردم به جان آمده اند، به عصيان بر ضد علم و علما وامى دارد.

اما واقع اين است كه ميان جهلى كه دانشمندان درمى يابند و جهل همگانى، مرزى چنين قاطع و روشن كه از بيان ما در بالا مستفاد مى شود، وجود ندارد. در واقع، جهل ناشى از علم در نخستين مرحله ى خود داراى جنبه هاى اميد بخش و معقول و تشويق كننده است. در دنبال اين نوع جهل كه ما آن را جهل فرعى مى ناميم، درجات بسيار ديگرى وجود دارد كه ما برخى از آنها را باز خواهيم نمود. اين نوع جهل در منتهاى پيچيدگى و صفاى خود و در ضمن نفوذ متقابلى كه بعضى از جنبه هاى آن را قبلا ديديم، به جهل همگانى مى پيوندد.

جهل فرعى بسيط، جهلى است كه موجد و مشوق تحقيقات متداول و بالتبع اكتشافات متداول است. هر مسئله اى كه حل مى شود، مسايل ديگرى را پيش مى آورد. بسيارى از اين مسايل با روش هاى تجربى معمول نسبتا آسانى حل شدنى است. هر مفهومى كه ساخته مى شود، هر عنصرى كه كشف مى گردد و هر تركيب شيميايى كه فراهم مى شود و هر كاوش تاريخى يا پيش از تاريخى كه به عمل مى آيد و هر واقعه اى كه انتخاب مى گردد و هر دهكده اى را كه قوم شناسى بازديد مى كند و هر نقشه ى اقتصادى كه آماده يا اجرا مى گردد براى كشف، منبع قابل اطمينان و موثرى است كه غالبا عموميت آن بيش از حقارت نسبى منشا آن است. لكن به فرض اينكه چنين نباشد يعنى اكتشافاتى كه گفته شد روى هم رفته و ناچيز و جسته و گريخته و حتى بيهوده باشد، روى هم انباشتن و برابر نهادن آنها و تركيب و تاليفى كه بعدا از آنها به عمل مى آيد، به نحو

مقاومت ناپذير آدمى را آهسته ولى پيوسته به شرايط حيات در روى زمين و در جهان آگاه تر مى سازد.

[منبع قبلى، ص 25 -26.]

بارى، جهالتى كه وجود آن تصديق نشده باشد غالبا باعث اشتباهاتى مى شود. حال اگر اين اشتباهات در ذهن دانشمندان پيش نيايد لااقل گريبانگير مفسران و سياستمداران و مجريان مى شود و در اين صورت از اشتباه دانشمندان وخيم تر است. اما عموما وقتى مى توان به وضوح جهل را از علم مشخص و مجزا و آن را به صورت نقيصه ى صرف يا اشتباه تعريف كرد كه مدتى گذشته و معارف تازه اى پديد آمده باشد. مثلا از سال 1850 تا 1940 ميلادى علم اقتصاد از تحول بى خبر بود و حاضر نبود وضع حال را در تاريخ قرار دهد و بنابراين رشد و نمو و ترقى فنى را كه امروز همه كس آن را در فهم مسايل و اقدام به كار مى بندد، انكار مى كرد. اين گونه جهالت نسبت به عوامل اساسى، نوعى اشتباه است، زيرا بى خبرى از اين عوامل نه تنها علم را فلج مى كند، بر اثر آن دانش آدمى بى ثمر مى گردد و انطباق آن را بر امر واقع از ميان مى برد. نتيجه اينكه در بسيارى از موارد، همين توجه به جهالت موجب ترقى ذاتى علم مى گردد اما اين توجه آسان تر از اكتشاف علمى نيست. چنانكه در حدود سال هاى 1875 تا 1900 مسلما كافى بود كه علماى اقتصاد به اين موضوع فكر كنند كه ترقى فنى، مجهول بزرگى است و از راه تفكر به مطالعه جدى آن بپردازند و آن را فصلى از علم اقتصاد تلقى كنند. واقعيت هم تا آن زمان كاملا روشن و آشكار بود و كاملا حقيقى مى نمايد كه اگر اين توجه شده بود، بر اثر آن فكر بعضى از روشنفكران جوان آن زمان مانند 'لنين' يا لااقل 'رفقاى هم رزم آنان' تغيير مى كرد. در اين مورد نيز مانند ساير موارد، نتايج صرفا علمى تنها يكى از جنبه هاى نتايج

انسانى چنين توجهى بود. اما شايد هم اعتراف به جهالت به اندازه ى كاستن آن دشوار باشد.

بارى به صلاح بشر و جامعه است كه به نقايص و نادانى هاى خود و حدود خود، اگر چنين حدودى وجود دارد، اعتراف كند. اين اعتراف به صلاح خود علم نيز هست. زيرا پى بردن به جهل و بحث درباره حدود آن موجب ظهور فرضيه و بالتبع اكتشاف مى گردد.

/ 21