نوف بكّالي؛ انيس ولايت
«يانوف! طوبي للزاهدين فيالدنيا و الراغبين في الاخرة، اولئك الذين اتخذوا الارض بساطاً و ترابها فراشاً و ماءها طيباً والقرآن دثاراً والدعاء شعاراً و قرضوا الدنيا تقريضاً علي منهاج عيسي بن مريم...»1
اي نوف! خوشا به حال دل بريدگان از دنيا و مشتاقان آخرت؛ آنان كساني هستند كه زمين را فرش و خاكش را بستر و آبش را بوي خوش و قرآن را ورد زبان و دعا را شعار خود قرار دادهاند و به كلّي از دنيا بريده و به روش عيسي بن مريم درآمدهاند.
انسانها ظرفيتهاي وجودي متفاوتي دارند؛ بعضي افراد قابليت و ظرفيت درك مطالبي را دارند كه ديگران از فهم آنها، عاجزند. همچنان كه ظرفيتها متفاوت است، سخن گفتن با افراد نيز متفاوت است. نميتوان با يك فرد بيسواد با استدلالهاي فلسفي سخن گفت؛ همچنان كه با يك عالم بايد مستدل و آگاهانه سخن گفت. روش پيامبران و ائمه عليهمالسلام نيز چنين بوده است. پيامبراكرم صلياللهعليهوآلهوسلم ميفرمايد: «ما پيامبران امر شدهايم كه با مردم به اندازه عقلشان صحبتكنيم».2
نوف از جمله افرادي بود كه ظرفيت شنيدن سخنان پرمحتواي عليبن ابيطالب عليهالسلام را پيدا كرده بود. در اين مقاله در حدّ امكان، به معرفي او خواهيم پرداخت.
قبيله نوف
نوف منسوب به قبيله «بنيبكّال» است كه تيرهاي از قبائل حِمْيَر ميباشد.3 بعضي به اشتباه، اين قبيله را منسوب به قبيله هَمْدان ميدانند و بعضي نيز عقيده دارند كه قبائل حمير در يمن زندگي ميكردند. اما از شواهد برميآيد كه آنان در شام زندگي ميكردند.4 آنها از اعراب قحطاني و صاحب تمدن و ريشهاي اصيل بودند.5
تولد
بين سالهاي 10 تا 20 ق. در خانه عبداللّه ـ كه از بنيبكّال بود و معمولاً او را فضاله ميخواندند ـ نوزادي چشم به جهان گشود كه نامش را «نوف» نهادند. نوف، كودكي بيش نبود كه پدرش وفات كرد. (يا بنا بر احتمالي، از همسرش جدا شد.) مادر نوف نيز از شام به كوفه مهاجرت كرد و با كعب الاحبار ازدواج كرد و نوف را نيز به خانه جديد آورد.6
درخانه علي عليهالسلام
نوف در اوج جواني، با روحيهاي پر از نشاط و اميد، در زمان خلافت ظاهري اميرمؤمنان عليهالسلام به خدمت حضرت رسيد و توفيق درباني و نگهباني حضرت را يافت.7 همين امر نشان ميدهد كه او مورد اطمينان و اعتماد علي عليهالسلام بوده است. و بدين ترتيب او امين و انيس ولايت گرديد.
نوف داراي سه پسر به نامهاي يزيد، رشيد و عمرو بود؛ لذا او را ابايزيد، ابارشيد، اباعمرو يا ابارشدين ميخواندند.8
در ركاب علي عليهالسلام
نوف كه شايستگي خدمت به اميرمؤمنان را پيدا كرده بود، به دليل ملازمت و همراهياش با مولا علي عليهالسلام جريانها و حوادث مهم آن برهه از زمان را نقل كرده است. او خطبه 183 نهج البلاغه و سخنان پرشور حضرت براي قتال با خوارج9 و خطبه مشهور متقين را (با كمي تغيير) نقل كرده است.10
او همچنين جريان جنگ صفين را كه خودش در آن حضور داشته و حوادث تلخ بعد از آن، ماجراي حكميت، جمعآوري سپاه ديگري براي جنگ با معاويه و ضربه زدن ابن ملجم ملعون به اميرمؤمنان عليهالسلام و شهادت حضرت را نقل ميكند.11
اساتيد
علي عليهالسلام بزرگترين معلّم نوف بود. او از محضر بزرگاني همچون جابربن عبداللّه انصاري12، صحابي رسول اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم نيز بهرهها برده است و حديث مشهور غدير را از زبان جابر نقل ميكند. او از صحابه ديگر مثل ثوبان (غلام رسول اللّه صلياللهعليهوآلهوسلم )، ابوايوب انصاري و عبداللّه بن عمرو بن عاص نيز رواياتي نقل كرده است و رواياتي را نيز از پدرخواندهاش كعب الاحبار، نقل كرده است.
شاگردان
عدهاي از محضر نوف استفاده كرده و در زمره شاگردان او بودند؛ از جمله: ابواسحاق همداني از صحابه امام حسن عليهالسلام ، ابوهارون عبدي از اصحاب امام باقر عليهالسلام ، خالدبن صبيح از ياران امام صادق عليهالسلام ، سعيد بن جبير و ابن عبداللّه شامي.13
از نگاه بزرگان
علامه سيد محسن امين: او از تابعين (كساني كه صحابه رسول اللّه را درك كردهاند) و از نزديكان اميرمؤمنان عليهالسلام ، بلكه از خواص آن حضرت بوده است.14
علامه مامقاني: احاديث مشهوري كه نقل كرده است، بيانگر منزلت و جلالت او نزد اميرمؤمنان و دليل بر قوّت ايمانش است.15
شيخ عباس قمي: از روايات بر ميآيد كه او از خوّاص بندگان و از اصحاب امام علي عليهالسلام و چون جندب بن زهير و همام بن عباده و... اهل عبادت بوده است.16
سيدحسن صدر: او از تابعين و از بندگان خاص و از ياران حضرت علي عليهالسلام بوده و در زهد و عبادت و علم اخلاق، مقام رفيعي داشته است. او از اوّلينها در علم اخلاق به شمار ميرود.17
علامه عسقلاني، از علماي اهل سنت: او يكي از علما و حكماي عصر خود بوده و ابن حبان، او را ثقه ميداند.18
شبي با مولا
حَبّه عَرَني ميگويد: من و نوف در ميدان رو به روي دارالاماره خوابيده بوديم. در همين حال كه مقداري از شب گذشته بود؛ ناگاه ديديم اميرمؤمنان عليهالسلام دست بر ديوار گذاشته و مثل كسي كه شيفته ديوار شده باشد، از كنار آن حركت ميكرد و آيات قرآن را ميخواند: «انّ في خلق السّماوات والارض...»؛ در اين هنگام به من فرمود: خوابي يا بيدار، حبّه؟! گفتم: بيدارم. اما وقتي شما را در چنين حالي ميبينم، پس ما بايد چگونه باشيم؟! علي عليهالسلام چشمانش را فرو بست و گريست. سپس فرمود: خدا را موقف و جايگاهي است و ما را نيز در برابرش موقف و جايگاهي است كه هيچ يك از اعمال و رفتار ما بر او پوشيده نيست. اي حبّه! خدا به من و تو از رگ دل نزديكتر است. اي حبّه! هيچ چيز، من و تو را از خدا مخفي نگه نميدارد.
پس رو به نوف كرد و فرمود: خوابي، نوف؟! گفت: نه يا اميرمؤمنان! خواب نيستم واز اول شب تاكنون، بسيار گريه كردم. فرمود: اگر گريه طولاني امشب تو، از ترس خداست، در قيامت دربرابرِ خداوند، چشمانت روشن و شادمان خواهد بود. اي نوف! هيچ قطرهاي از چشم مردي به خاطر ترس خدا فرو نچكد، مگر اين كه درياهايي از آتش را خاموش كند. اي نوف! گريه از ترس خدا و محبت براي خدا و بغض و دشمن داشتن براي خدا، بزرگترين مقام است. اي نوف! هركس براي خدا دوست بدارد، هيچ چيز را براي خود دوست نخواهد داشت و هركس براي رضاي خدا خشمگين شود، در عوض آن چيزي نخواهد خواست؛ اين جاست كه ميتوانيد حقايق ايمان را كامل كنيد.
پس حضرت، نوف و حبّه را نصيحت كرد و در آخر، فرمود: شما را از خدا برحذر ميدارم و بيم ميدهم. پس در حالي كه به رفتن خود ادامه ميداد، چنين مناجات ميكرد: كاش ميدانستم كه در هنگام غفلت، از من رو برگرداندي يا مرا در نظر داري؟ و كاش ميدانستم، در خواب سنگينِ من و كميِ شكر من، در برابر نعمتي كه به من دادي، چه حالي دارم؟ حبّه ميگويد: به خدا قسم تا وقتي سپيده صبح دميد، به همين حال بود.19
روايات نوف
1. نوف گويد: براي ديدار مولايم به صحن مسجد كوفه رفته بودم. به اميرمؤمنان عرض كردم: اي آقاي مؤمنان! مرا موعظه كن. فرمود: اي نوف! احسان كن تا احسان بيني. گفتم: بازهم موعظهام كن، اي آقاي من! فرمود: مهربان باش تا به تو مهر ورزند. گفتم: بيشتر بگوييد. فرمود: اي نوف! نيكو صحبت كن تا تو را به نيكي ياد كنند. گفتم: بازهم برايم بگو. مولاي مؤمنان! فرمود: از غيبت دوري كن كه غذاي سگهاي جهنم است. پس فرمود: دروغ ميگويد كسي كه گمان ميكند حلال زاده است و با غيبت و بدگويي مردم، گوشت آنها را ميخورد. و دروغ ميگويد كسي كه گمان ميكند حلالزاده است، در حالي كه با من و فرزندان من، كه ائمه هستند، دشمن است. و دروغ ميگويد كسي كه خيال ميكند حلالزاده است و زنا را دوست دارد. دروغگوست كسي كه ادعاي خداشناسي دارد، ولي با جرأت، شب و روز گناه ميكند. اي نوف! وصيت و نصيحت مرا قبول كن؛ مبادا در حكومت مسئوليتي را بپذيري؛ مبادا جاسوس حكومت ظلم شوي. اي نوف! صله رحم كن و به ديدار خويشان برو تا خدا عمرت را زياد كند. خوش خلق باش تا خدا حسابت را سبك كند. اي نوف! اگر ميخواهي روز قيامت با من باشي، يار ظالمان مباش. اي نوف! هركه ما را دوست دارد، روز قيامت با ماست؛ چرا كه اگر مردي سنگي را دوست داشته باشد، با آن محشور خواهد شد. اي نوف! هرگز خود را براي مردم آراسته نكن و با گناهان به جنگ خدا نرو كه اگر چنين باشي، روز قيامت خدا تو را رسوا خواهد كرد. اي نوف! آنچه را گفتم، به ياد داشته باش تا به خير دنيا و آخرت برسي.20
2. امام باقر عليهالسلام در حديثي ميفرمايد: علي عليهالسلام به غلام خود نوف شامي، فرمود: اي نوف! ميداني شيعيان من چه كساني هستند؟ گفت: نه، به خدا قسم! فرمود:
شيعيان من كساني اند كه لبهايشان از زيادي ذكر گفتن، خشك ميشود و شكمهايشان لاغر است. چهره آنها الهي و ربّاني است. آنها زاهدان شب و شيران روزند. آنها كساني هستند كه چون تاريكي شب همه جا را فرا ميگيرد، دامن به كمر زده و چشمان خود را ميگشايند و به نماز ميايستند و پيشاني به خاك ميسايند. اشكهايشان برگونه هايشان جاري ميشود و از خدا ميخواهند كه آنان را از عذاب رهايي بخشد. و اما وقتي روز سر ميرسد، بردباراني دانا و كريماني با وقار وحيا و نيكوكاراني پرهيزكارند. اي نوف! شيعيان من كساني هستند كه زمين را فرش خود و آب را بوي خوش خود و قرآن را شعار خويش قرار ميدهند. اگر درميان جمعي باشند، شناخته نميشوند و اگر غائب باشند، نبودنشان به چشم نميآيد. شيعيان من كساني هستند كه در قبورشان (عالم بزرخ) به ديدار هم ميروند. آنها از اموال دنيايي در راه خدا بخشش ميكنند. اي نوف! اگر دو درهم دارند، يك درهم آن را به كسي ميدهند كه پولي ندارد و اگر دو جامه دارند، يكي از آن جامهها را به كسي ميدهند كه جامه ندارد. و اگر چنين نباشد، شيعه من نيستند. شيعه من كسي است كه همانند پارس سگ، صداي خود را بلند نميكند و همانند كلاغ، به مال دنيا طمع نميورزد و دست به سوي مردم دراز نميكند حتي اگر از گرسنگي بميرد. اگر مؤمني را ببيند، او را احترام و اكرام ميكند و اگر فاسق و گنهكاري را ببيند، از او ميگذرد. اي نوف! به خدا قسم! آنها شيعيان منند. همه از شرّ آنها در امانند. قلوبشان غمگين است و حوائج آنها كم است و نفس هايشان در عفاف قرار دارد. در بدن و جسم، با هم مختلفند؛ اما قلوبشان، متحد است.
نوف گفت: يا اميرمؤمنان! فدايت گردم، كجا اين شيعيان را بجويم؟ فرمود: در اطراف زمين. اي نوف! در روز قيامت پيامبراكرم صلياللهعليهوآلهوسلم وارد صحراي محشر ميشود در حالي كه دامان خدا را گرفته (يعني حامل دين خداست) و من دامان رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم را ميگيرم و اهلبيت من، دامان من را ميگيرند و شيعيان ما، دامان ما اهلبيت را ميگيرند (و همه به طرف بهشت و خداي كعبه حركت ميكنند). و اين جمله را سه مرتبه تكرار فرمود.21
روايت ديگري شبيه همين روايت از خود نوف نيز نقل شده است كه به علت اختصار، ذكر نميكنيم.22
3. نوف ميگويد: به خاطر كاري كه بامولايم علي عليهالسلام داشتم به قصد ديدار حضرت، روانه مسجد شدم. در بين راه به جندب بن زهير و ربيع بن خثيم و همام بن عباده برخوردم. پس به ديدار حضرت رفتيم و علي عليهالسلام را در حالي كه از مسجد بيرون ميآمد، ديديم. ما نيز پشت سر حضرت حركت كرديم و در مورد حوادث آينده، سخن ميگفتيم. پس كمي سرعت گرفته و به گرمي با حضرت سلام كردند. امام فرمود: شما كيستيد؟ گفتند: گروهي از شيعيانت اي اميرمؤمنان! پس فرمود: خوب است؛ اما چرا نشانههاي شيعيان ما در چهره شما پيدا نيست و چرا زيور محبت ما اهلبيت را نداريد؟! پس همه از روي حيا و شرم ايستادند.
نوف ميگويد: جندب و ربيع به حضرت گفتند: نشانه شيعيان تو چيست؟ و صفت آنها چگونه است؟! پس حضرت جواب نداد و فرمود: شما دو نفر تقواي الهي پيشه و نيكي كنيد كه خدا، متقين و محسنين را دوست دارد.
سپس همام كه فرد عابد و عالمي بود، گفت: تو را قسم ميدهم به خدايي كه به شما كرامت بخشيد و شما را خاصّ خود قرار داد و بر همه برتري داد؛ ما را به صفت شيعيانت راهنمايي كن. حضرت فرمود: قسم نده، اي همام! به زودي علائم شيعيانم را براي همه شما ميگويم. حضرت دست همام را گرفت و داخل مسجد شد و دو ركعت نماز به جا آورد و نشست و همه، دور حضرت را گرفتند.امام حمد و ثناي الهي فرمود و دست بر پيشاني همام گذاشت و خطبه مشهور «متقين» را ايراد فرمود.23
البته نوف اين خطبه را با كمي تغيير روايت كرده است.
4. نوف ميگويد: دربعضي كتب الهي كه بر پيامبران نازل شده، آمده است: هر بنده مؤمني كه لقمهاي بردارد و يا جرعهاي بنوشد و قبل از آن، بگويد: «بسم اللّه الحمدللّه ربّ العالمين»، خداوند گناهان او را قبل از اين كه آن لقمه يا جرعه به گلويش برسد، ميآمرزد؛ اگرچه گناهان او بين آسمان و زمين را پركرده باشد.24
5. نوف ميگويد: مولايم علي عليهالسلام فرمود: اي كسي كه خود را به زحمت مياندازي تا خداوند را وصف كني! بيا و جبرئيل و ميكائيل و صفوف ملائكه را وصف كن كه در حريم قدس الهي هستند و هرچه ميخواهند به آنجا برسند، نميتوانند؛ در حالي كه عقلهايشان سرگردان و حيران است كه چطور خداوند احسن الخالقين را آن طور كه بايد درك كنند.25
6. نوف ميگويد: آقايم فرمود: جماعتي از قريش خدمت پيامبراكرم صلياللهعليهوآلهوسلم آمدند و گفتند: يا رسول اللّه! براي ما علم و نشانهاي قرار بده كه بعد از تو هدايت گشته و مثل قوم بنياسرائيل بعد از موسي بن عمران گمراه نشويم؛ زيرا خدايت گفته است: «انّك ميّت و انّهم ميّتون»؛ «تو ميميري و آنها هم ميميرند». ما نيز انتظار نداريم تو هم مثل نوح در ميان قومت عمر كني و خود، از مرگت بهتر خبرداري و مقصود ما اين است كه گمراه نشويم. پيامبرگرامي صلياللهعليهوآلهوسلم فرمود: شما به عصر جاهليت كه كينه در دلهايشان رسوخ داشت، نزديك شدهايد. چه بسا براي شما نشانه و جانشيني مشخص كنم و شما از روي كينه، قبول نكنيد. ولي هركس كه امشب در منزلش ستارهاي نازل شود، همان صاحب حق است. علي عليهالسلام ميفرمايد: پيامبر نماز عشا را خواند و به خانه رفت. ناگهان ستارهاي منزل مرا روشن كرد؛ نه تنها منزل من، بلكه مدينه و اطراف مدينه را نيز روشن كرد.26
7. خداوند در مورد اهل دوزخ ميفرمايد: «خذوه فغلّوه * ثمّ الجحيم صلّوه»؛
«او را بگيريد و به زنجير بنديد و به جهنّم افكنيد». در روايات آمده است كه اين زنجير هفتاد ذراع است. نوف ميگويد: هر ذراع آن هفتاد باع است. (باع به اندازه طول دو دست است وقتي كه باز شود.)27
8. نوف درتأويل آيات سوره نمل كه آمده است: «سليمان در حال عبور بود و مورچه دستور داد بقيه به لانه بروند تا لگدمال نشوند»، ميگويد: مورچه در زمان سليمان پردار بوده و سليمان با قدرت باد حركت ميكرده است؛ لذا مورچه دستور داده است به لانه بروند تا لگدمال نشوند.28
9. نوف ميگويد: علي عليهالسلام را ديدم كه وضو ميگرفت و آب را از آرنج به طرف پايين سرازير ميكرد و طوري بر دستها ميريخت كه جاري شود. (آب زيادي بر دستها ميريخت.)29
10. نوف ميگويد: اميرمؤمنان عليهالسلام را ديدم كه به سرعت ميرفت. عرض كردم: به كجا ميروي آقاي من؟! فرمود: رهايم كن نوف. آرزوهاي من، مرا به جايي كه ميخواهم ميبرد. گفتم: آرزوهاي شما چيست؟ فرمود: آرزوهايم را آن كسي كه براي او آرزو ميكنم، ميداند و نيازي نيست كه با ديگران بازگو كنم. براي بنده با ادب همين بس كه در نعمتهاي خدا شريك قائل نشود و حاجاتش را به غير خدا نگويد. گفتم: اي اميرمؤمنان! من از خودم به خاطر طمع به مال دنيا ميترسم. فرمود: پس جايگاه تو از دستگيره خائفين و پناهگاه عارفين كجاست؟ گفتم: راهنماييام كن كه چطور به دستگيره خائفين و پناهگاه عارفين راه يابم. فرمود: خداوند بزرگ و بلند مرتبه، تو را به خاطر بخشش زيادش به آرزوهايت ميرساند و تو نيز با همت خود به او رو ميكني (و اگر ميخواهي بداني چطور از طمع به دنيا خلاصي يابي) دوري كن از بلا و طمعي كه بر قلبت فرود ميآيد؛ زيرا ممكن است خواسته تو به تأخير بيفتد، اما يقيناً به آن خواهي رسيد و من نيز ضامن اين رسيدن هستم. دلبستگي را از همه قطع كن و به او متصل شو كه خداوند فرمود:
به عزّت و جلال خودم سوگند! هر آرزومندي كه غير مرا آرزو كند، او را به يأس ميكشانم و در بين مردم لباس مذلّت به او ميپوشانم و از نزديكي به خودم دور ميكنم و از وصالم منقطعش ميكنم و هنگامي كه غير مرا در نظر دارد، ذكر و نامش را بيارزش ميكنم. آيا او در مشكلاتش به غير من اميد دارد، در حالي كه همه مشكلات او به دست من حل ميشود؟! او اميدش به غير من است، در حالي كه من هميشه زنده و باقي هستم؟! درهاي بندگان مرا كه بسته است، ميزند و درب خانه مرا كه باز است، ترك ميكند؟!
پس كيست كه به من اميد برد و من به خاطر زيادي گناهانش، نا اميدش كنم؟!
آرزوهاي بندگانم را به خودم اتصال دادم و اميدهايشان را نزد خودم ذخيره كردم (براي حلّ مشكلاتشان) و آسمانهايم را از ذكر و تسبيح كسي كه در اين راه خسته نميشود، پر ميكنم؛ و به ملائكهام امر كردم كه درهاي بين من و بندگانم را نبندند. آيا كسي كه من مصيبت و بلايي بر او وارد كردهام، نميداند كه هيچ كس جز من قادر به حلّ مشكل او نيست؟ پس چرا به واسطه اميد بيجا به ديگران، از من اعراض ميكند؟! او از ديگران درخواست، ميكند، در حالي كه من بدون درخواست اعطا ميكنم. او ميداند كه من آفرينش را بدون درخواست كسي انجام دادم؛ پس چگونه او از من درخواست كند و من جوابش را ندهم؟! مگر من بخيلم كه بندهام چنين گماني دارد؟! مگر دنيا و آخرت از من نيست؟! مگر كرم و بخشش صفت من نيست؟ يا مگر فضل و رحمت به دست من نيست؟ مگر نه اين است كه همه آمال و آرزوها به من ختم ميشود و من بايد برآورده سازم؟ پس چه كسي غير از من ميتواند مانع اجابت آرزوها شود؟ و چه زشت است كه آرزومندان، غير مرا آرزو كنند! به عزّت و جلال خودم سوگند كه اگر آرزوهاي همه اهل زمين و آسمان جمع شود و من به هركس هرچه ميخواهد بدهم، از دارايي من حتي به اندازه جزئي از يك ذرّه، كم نميشود. پس چطور كسي كه آرزويش را برآورده كردم، گمان ميكند از دارايي من چيزي كم شده است؟ بدا به حال مأيوسان از رحمت من؛ بدا به حال كساني كه معصيت مرا ميكنند و حرامها را انجام ميدهند و بر من جرأت پيدا كرده و مراقب نيستند.
پس علي عليهالسلام فرمود: اي نوف! خدا را اين گونه بخوان:
خدايا! اگر ميتوانم تو را حمد كنم، به خاطر بخششهاي توست. اگر مجد و عظمت تو را ميگويم، به خاطر اين است كه تو مقصود و مراد مني. اگر تو را تقديس ميكنم، به خاطر قوّتي است كه به من دادي. اگر ميتوانم ستايشت كنم، به خاطر قدرتي است كه به من دادي. و اگر نگاهم كني، رحمتت بر من سرازير است. اگر نياز به چيزي داشتم، نعمت تو بر من رواست.
خدايا! آن كس كه با بيقراري به ذكر تو مشغول نشد و بار سفر به قرب تو را نپيچيد، زندگياش همانند مردگان است و مرگش نيز حسرت به دنبال دارد.
خدايا! نگاه بينندگان به تو، با چشم دل به تو ميرسد و گوش شنوندگان تو از رازهاي درون سينهها مطلع ميشود. پس چشمهايشان چيزي جز آنچه را كه ميخواهند، ملاقات نميكند. بين تو و آنها حجابهاي غفلت از بين رفته است و آنها در نور تو منزل گزيدهاند و با روح تو تنفّس ميكنند. دلهاي آنها محلّ رشد نهال هيبت الهي گشته است...
روحهايشان به قدس تو نزديك شده است؛ پس در مقابل اسم و نام تو، با وقار مينشينند. در مقابلت با خضوع سخن ميگويند؛ پس تو نيز مثل يك دلسوزي، آنها را قبول ميكني و به حرف آنان همانند يك دوست گوش ميدهي و حاجات آنها را همانند درخواستهاي دوستان خودت، برآورده ميكني و مناجات آنان را همانند مناجات دوستانت ميشنوي.
خدايا! پس مرا نيز به محلّي كه آنان به تو ميرسند، برسان و مرا از ذكر و ياد نفس به ذكر و ياد خودت منتقل كن و بين من و ملكوتت دري قرار مده، مگر اين كه باز باشد. و بين من و خودت حجابهاي غفلت را قرار مده، مگر اين كه آنها را از بين ببري تا اين كه روح من بين نور عرش تو مقيم شود و براي روح من مقامي قرار دهي كه آيينه نور تو باشد؛ و تو برهركاري، توانايي.
خدايا! چقدر وحشتانگيز است راهي كه در آن مسير، اميد به تو همراهم نباشد و چه دور است سفري كه اميد به تو راهنمايم نباشد. ضرر كرده است كسي كه به ريسمان غير تو چنگ زده است. و چه ضعيف و بياساس است پايه و ركن كسي كه به غير تو تكيه كرده. پس اي كسي كه خودت راهنماي آرزوي آرزومنداني و به واسطه اين راهنمايي، اندوه و ترس را از آنها ميزدايي، مرا از عمل صالح محروم نكن و به خودم وامگذار، همانند كسي كه راههاي چاره بر او بسته شده است. پس چطور ممكن است كه آرزومندانت را در ذلت و فقر معنوي قرار دهي، در حالي كه تو بينيازي و گناه گنهكاران به تو ضرري نميرساند.
خدايا! هر شيريني پاياني دارد اما شيريني ايماني كه به تو متصل است، هميشه زياد ميشود.
خدايا! قلب من تشنه گسترش آرزوهاي توست؛ پس از شيريني آرزوهايت به قلبم بچشان تا به هرچه ميخواهد، برسد؛ كه تو برهركاري، قادري.
خدايا! از تو مثل كسي كه عمق معرفت تو را شناخته، ميخواهم، هرخيري را كه سزاوار مؤمن است، به او بدهي و به تو پناه ميبرم از هر شر و فتنهاي كه دوستانت از آن به تو پناه ميبرند؛ و تو برهركاري، قادري.
خدايا! از تو همانند مسكين و بيچارهاي كه ميان يأس و اميدواري سرگردان است و هيچ ملجأيي پيدا نميكند كه به وسيله آن به تو برسد، ميخواهم به آن اسم اعظمي كه فقط براي اوليا، خاصّت معلوم است و آن اولياي تو را به يگانگي خواندند و تو را شناختند و عبادتت كردند، به حقيقت خودت سوگند! خودت را به من بشناسان كه از روي حقيقت ايمان به ربوبيت تو اقرار كنم.
خدايا! مرا از آن گروهي كه اسم را عبادت ميكنند و از معنا غافلند، قرار مده.
خدايا! مرا در يكي از نگاهها، ملاحظه كن تا قلب من به معرفت خاص تو و معرفت اولياي تو، روشن شود؛ كه تو بر هركاري، توانايي.30
علي عليهالسلام از زبان نوف
نوف ميگويد: شبي را نزد اميرمؤمنان عليهالسلام بودم. همه شب را نماز ميخواند و ساعت به ساعت بيرون ميرفت و نگاهي به آسمان ميانداخت و قرآن ميخواند. سپس به من فرمود: اي نوف! خوابي يا بيدار؟ عرض كردم: بيدارم و نگران تو. فرمود: خوشا به حال دل بريدگان از دنيا و مشتاقان به آخرت! آنان كساني هستند كه زمين را فرش خود ساخته و خاكش را بستر خود و آبش را بوي خوش و قرآن را ورد زبان و دعا را شعار خود قرار داده و دنيا را به كلّي از خود بريده و به روش عيسي بن مريم در آمدند. و فرمود:
اي نوف! خداوند عزّوجلّ به عيسي بن مريم وحي كرد كه به بنياسرائيل بگو: به خانههاي من وارد نشويد مگر با قلبهاي پاك و با ديدههايي ترسان و با دلي شسته. و به آنها بگو: من از هركس كه حقّي از حقوق بندگانم بر گردنش باشد، دعائي مستجاب نميكنم.
اي نوف! مبادا مأمور ماليات حكومت جور باشي و يا براي گرفتن مزد و پول با شعر، ديگران را مدح و ذم كني. مبادا نگهبان و پاسبان حكومت فسق شوي، يا جاسوس حكومت ظلم باشي. و مبادا طنبور زن و طبل زن باشي.31
سرگذشت نوف بعد از علي عليهالسلام
نوف، بعد از شهادت مولايش ديگر طاقت در كوفه ماندن را نداشت؛ لذا به وطن اصلي خويش (شامات) سفر كرد. گاهي در شهر دمشق و گاهي در شهر حمص زندگي خود را ميگذراند. او بين مردم به عنوان عالم و حكيم شهرت يافت. او داستانهاي مربوط به موسي32، خضر، سليمان و ديگر پيامبران و داستانهاي راجع به سنتهاي اعراب را براي مردم نقل ميكرد.33
البته از محتواي داستانهاي نوف چيز زيادي در دست ما نيست؛ اما ابن عساكر ـ يكي از علماي اهل سنّت ـ در كتابش روايتي نقل ميكند كه طبق آن، امّالدرداء (يكي از روات اهل سنّت) با قصهگويي نوف و امثال او مثل انيف، مخالف بوده است.34 البته معلوم نيست مخالفت او به خاطر محتواي داستانها بوده يا از روي خصومت يا به دليل ديگري بوده است.
نوف مناظراتي با معاويه نيز داشته است؛ از جمله در مجلسي كه معاويه نيز حضور داشت، نوف حالات اميرالمؤمنين عليهالسلام را در شب براي حضّار بازگو ميكرد و ميگفت: به هنگام شب، هيچ كس براي او فرشي نميانداخت. در گرماي شديد چيزي نميخورد. (روزه ميگرفت.) من شاهد حالات او در شب بودم. او تا هنگامي كه پرده شب كنار ميرفت و ستارگان غايب ميشدند، با دست مباركش محاسنش را گرفته و همانند شخص مارگزيده، بيقرار بود و همانند شخص مصيبت ديده، گريههاي جانسوز ميكرد.35
نوف كه ميدانست مردم شام معمولاً پيامبر را نديدهاند، و مخصوصاً نسل دوم آنها حتي با فرهنگ رسالت نيز آشنا نيستند، احاديثي را كه با واسطه از پيامبراكرم صلياللهعليهوآلهوسلم شنيده بود، براي مردم بيان ميكرد. روزي عبداللّه بن عمر به مجلس نوف وارد شد و به اين كار نوف اعتراض كرد. نوف در جواب گفت: اگر يك نفر از صحابه يا يك نفر از قريش اينجا بود، من حديث نقل نميكردم؛ ولي اكنون كسي نيست كه آن احاديث را بگويد.36
شهادت
مردم سرزمين شامات، سالهاي زيادي با ارمنيها درگير جنگ بودند. اين جنگها را كه معمولاً در تابستان اتفاق ميافتاد، جنگهاي تابستاني ناميدهاند.37
در يكي از جنگهايي كه بين سالهاي 90 ـ 100 ق. اتفاق افتاد، نوف نيز شركت داشت.38
يكي از نزديكان نوف ميگويد: روزي مردي به نام ربيعالابرار به حضور نوف آمد و گفت: يا ابايزيد! تو را در خواب ديدم. نوف گفت: برايم تعريف كن. آن مرد گفت: ابايزيد! تو را ديدم كه در تاريكي شب با لشكري رهسپاري و در دست تو، نيزهاي بلند است كه بر سر آن، شمعي ميدرخشد و راه را براي مردم روشن ميكند. نوف نگاهي به ربيعالابرار انداخت و گفت: اگر رؤياي تو صادق باشد، حتماً شهيد خواهم شد. هنوز چند روزي از اين ديدار نگذشته بود كه محمد بن مروان لشكري را براي جنگ با ارمنيها تدارك ديد و نوف نيز با اين لشكر همراه شد.
راوي ميگويد: وقت رفتن سپاه، براي خداحافظي به خدمت نوف رسيدم. وقتي پا را در ركاب اسب نهاد، گفت: خدايا! زن را بيوه كن؛ بچهها را يتيم كن و شهادت را به نوف مرحمت فرما.
بعد از مدتي كه لشكر برگشت، بعضي از افراد لشكر، كه شهادت نوف را ديده بودند، نقل كردند: هنگام برگشتن، وقتي به قباقب (نام محلّي است) رسيديم، ناگهان دشمن در مقابلمان ظاهر شد. اولين كسي كه برآنان حملهور شد، نوف بود. او با خشم به آنان حمله برد و دو نفر از آنان را به قتل رساند. آن گاه ضربهاي به اسبش و شمشيري بر خودش اصابت كرد و بر زمين افتاد و به شهادت رسيد.39
1 ـ بحارالانوار، ج 41، ص 16.
2 ـ همان، ج 1، ص 85.
3 ـ تنقيح المقال في علم الرجال، علامه مامقاني، ج 3، ص 276.
4 ـ تاريخ مدينه دمشق، ابن عساكر، ج 62، ص 308؛ تهذيب الكمال في اسماء الرجال، امام المزي، ج 19، ص 181.
5 ـ لغتنامه دهخدا، ج 10، ص 197.
6 ـ تاريخ مدينة و دمشق، ج 62، ص 308؛ تهذيب التهذيب، عسقلاني، ج 10، ص 436؛ اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 10، ص 230.
7 ـ نهج البلاغه، ج 10، ص 76؛ مشاهير دانشمندان اسلام، عباس قمي، ج 3، ص 85.
8 ـ تنقيح المقال، ج 3، ص 276؛ اعيان الشيعه، ج 10، ص 230؛ تهذيب التهذيب، ج 10، ص 436.
9 ـ بحارالانوار، ج 33، ص 394.
10 ـ همان، ج 68، ص 192.
11 ـ همان، ج 33، ص 394.
12 ـ همان، ج 35، ص 282.
13 ـ تهذيب الكمال في اسماء الرجال، ج 19، ص 181.
14 ـ اعيان الشيعه، ج 10، ص 230.
15 ـ تنقيح المقال، ج 3، ص 276.
16 ـ تحفة الاحباب، ص 544.
17 ـ تأسيس الشيعه، ص 408.
18 ـ تهذيب التهذيب، ج 10، ص 436.
19 ـ بحارالانوار، ج 41، ص 22.
20 ـ معجم رجال الحديث، خوئي، ج 20، ص 202؛ امالي، ص 209.
21 ـ بحارالانوار، ج 68، ص 177.
22 ـ كنزالفوائد، ج 1، ص 87.
23 ـ بحارالانوار، ج 68، ص 192.
24 ـ مستدرك، ج 16، ص 274.
25 ـ بحارالانوار، ج 56، ص 193.
26 ـ همان، ج 35، ص 281.
27 ـ همان، ج 70، ص 83.
28 ـ همان، ج 64، ص 49.
29 ـ دعائم الاسلام، ج 1، ص 100.
30 ـ بحارالانوار، ج 94، ص 94.
31 ـ همان، ج 41، ص 16؛ تاريخ بغداد، ج 7، ص 162.
32 ـ روضة الواعظين، ج 1، ص 48.
33 ـ اصحاب اميرالمؤمنين و رواة عنه، محمد هادي اميني، ج 2، ص 581.
34 ـ تاريخ مدينة دمشق، ج 62، ص 309.
35 ـ فلاح السائل، ص 267؛ بحارالانوار، ج 41، ص 23.
36 ـ تاريخ مدينة دمشق، ج 62، ص 310.
37 ـ همان، ص 309؛ تهذيب التهذيب، ج 10، ص 436.
38 ـ اعيان الشيعه، ج 10، ص 230؛ تهذيب التهذيب، ج 10، ص 237.
39 ـ تاريخ مدينة دمشق، ج 62، ص 313؛ تحفةالاحباب، ص 544.