الحمد للَّه و سلام على عباده الّذين اصطفى أما بعد اين چند كلمه پيش گفتار مختصريست در پيرامون كتاب و مؤلّف آن.
اين دفتر دانش و اختر بينش كه گنجى سراسر گهر و درجى لبالب درر است يكى از نفايس كتب باستانى و مفاخر مهمّ جاودانى است كه از قرن سوم هجرى به يادگار مانده است، مؤلّف كتاب أبو إسحاق إبراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود ثقفي كوفى است كه از مؤلّفان نامي و نويسندگان معروف عصر خود بوده و در حدود پنجاه جلد كتاب تأليف نموده است، نسب وى چنان كه ياد شد به سعد بن مسعود ثقفي عموى مختار بن أبى عبيد ثقفي مىپيوندد كه از طرف أمير المؤمنين عليه السّلام والى مداين بوده است. إبراهيم در اوايل عمر زيدى مذهب بوده سپس بمذهب حقّ اماميّه اثنا عشريّه گرويده است، تاريخ ولادت وى در دست نيست ليكن به سال دويست و هشتاد و سه هجرى در أصفهان به درود جهان گفته است، و سبب انتقال وى از كوفه بأصفهان آن بوده كه وى كتابي بنام «المعرفة» در مناقب أهل بيت عصمت و طهارت عليه السّلام و مثالب دشمنان ايشان نوشت برخى از دانشمندان كوفه أو را از نشر آن كتاب بجهت اشتمالش بر مثالب دشمنان أهل بيت مذكور منع نمودند ليكن أو نظر باعتماد و اطمينان تمام كه به آن تأليف خود داشت از نشر آن خوددارى نكرد بلكه قدمي فراتر گذاشت و سوگند ياد نمود كه آن را در شهر أصفهان كه آن زمان دورتر از عقايد و آراء شيعيان و مخالفتر با مذهب و آئين ايشان بوده است نشر كند پس
المقدمة، ص 2
به أصفهان كوچيده و در آنجا رحل أقامت انداخت و بنشر كتاب خود در آن شهر پرداخت حتّى گروهى از علماى بزرگ قم، از آن جمله احمد بن أبى عبد الله برقي، از أعاظم علماى شيعه و مؤلّف كتاب شريف «المحاسن»، به خدمت وى آمده از أو درخواست نمودند كه به قم منتقل شود وى نپذيرفت و تا آخر عمر در آنجا بسر برد و گروهى از راويان بزرگ أصفهان از قبيل حسن زعفرانى أصفهاني و احمد بن علويّه أصفهاني و غير ايشان از محضرش استفاده نمودند و از اين روى أو را «إبراهيم بن سعيد أصفهاني» نيز مىنامند.
محدث قمي (رحمه الله) در تتمة المنتهى گفته (ص 270):
«و در سنه 283 إبراهيم بن محمّد ثقفي وفات كرد و اين شيخ جليل از أحفاد سعيد بن مسعود عمّ مختار بن أبى عبيد بن مسعود است كه أمير المؤمنين عليه السّلام أو را والى مداين كرده بود و در زمان حضرت امام حسن عليه السّلام نيز والى بود و حضرت امام حسن بعد از آن كه جرّاح بن سنان در مظلم ساباط مداين (1) آن جناب را زخم زد بر أو وارد شد و أو جرّاح آورد و بمعالجه زخم آن جناب مشغول شد.
و بالجملة إبراهيم اوّلا زيدى مذهب بوده و پس از آن بمذهب اماميّه منتقل شد و أصلش كوفى بود ليكن به أصفهان انتقال نمود و سببش آن بود كه چون كتاب «معرفت» را تأليف كرد كه مشتمل بود آن كتاب بر مناقب أئمّه أطهار عليه السّلام و مثالب أعداء ايشان، كوفيّين تأليف آن كتاب را عظيم شمردند چه وضعش بر خلاف تقيّه بوده و با وى گفتند: مصلحت آنست كه اين كتاب را نقل نكنى و بيرون نياورى، فقال: أيّ البلاد أبعد من الشّيعة؟ پرسيد كه كدام بلد است كه شيعه أو كمتر و از شيعه دورتر است؟- گفتند: أصفهان، پس إبراهيم قسم ياد كرد كه آن كتاب را نقل نكند و روايت ننمايد مگر در أصفهان.
پس از كوفه منتقل شد بشهر أصفهان و آن كتاب را كه بر خلاف تقيّه بود
(1) ياقوت در معجم البلدان گفته: «مظلم و آن را مظلم ساباط گويند اضافه شده بساباط كه در نزديك مداين است، جايى است در آنجا و نميدانم كه چرا باين نام ناميده شده است» و فيروزآبادي گفته: «مظلم بر وزن محسن است» يعنى بضم ميم و سكون ظاء و كسر لام است.
المقدمة، ص 3
در أصفهان روايت كرد، پس جماعتي از قميّين مانند أحمد بن محمّد بن خالد و غير أو به أصفهان رفتند و از أو خواهش نمودند كه به قم منتقل شود قبول ننمود و در أصفهان أقامت فرمود.
مؤلف گويد: از اينجا معلوم شد كه أهل أصفهان در آن أعصار غير امامى بودند بلكه از جاى ديگر معلوم شده كه در طريق نصب و عناد بودند پس أحاديثى كه در مذمّت أهل أصفهان وارد شده محمول بر زمانهاى سابق است».
آنگاه سه حديث كه بر اين مدّعا دلالت مىكند نقل كرده و گفته است:
«أحاديث مذكور و أمثال اينها تمام مخصوص همان زمانها بوده و الّا در ازمنه متأخّره خصوص از زمانهاى سلاطين صفويّه تا زمان ما بحمد الله بلده أصفهان قبّة الإسلام و محطّ رحال أهل ايمان و هميشه مركز علم و علماء بوده و قبور شريفة بسيارى از أعاظم علما كه حصر نتوان نمود در آن بلده است».
اين مختصريست از شرح حال مؤلّف كه محصّل بيانات بزرگان شيعه است، مانند نجاشى و شيخ طوسي و علّامه حلّى، و طالب تفصيل به مقدّمه عربي مراجعة نمايد.
من از مفصّل اين قصّه مجملى گفتم تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل
هدف مؤلف
چون هدف مؤلّف در اين تأليف آن بوده غارتهايى را كه بعد از جنگ نهروان به قلمرو أمير المؤمنين على عليه السّلام و سرزمينهاى تحت تصرّف أو از طرف معاوية شده است ياد كند آن را «الغارات» ناميده است و اين نوع تأليف در آن زمان ميان أرباب سير و تواريخ متداول بوده حتّى جماعتي مانند كلبى و أبو مخنف و مداينى و نصر بن مزاحم كه همه از مشايخ مؤلّف هستند نيز هر يك كتابي در اين موضوع به همين نام گرد آورده است.
اگر چه غرض أصلى از تأليف اين كتاب ذكر غارات بوده ليكن چون مؤلّف بسيار با اطّلاع و پرمايه بوده و در فنّ تصنيف و تأليف مهارت و تبحّر تمام داشته در مطاوى اين كتاب و لابلاى أوراق آن مطالب بسيار ارزندهتر از اصل موضوع را
المقدمة، ص 4
كه ذكر غارات مذكور باشد گنجانده است به طورى كه خواننده از آن مطالب فرعى و تبعي كه بطفيل موضوع أصلي ياد شده است بيشتر استفاده مىكند، غالب اين مطالب كه مؤلّف بعنوان پيش گفتار و تمهيد مقدّمه و زمينهسازى براى دخول در اصل موضوع در اختيار خوانندگان گذارده در پيرامون آنست كه مختصرى از وضع حيات و چگونگى زندگانى أمير المؤمنين عليه السّلام و روش أداري و سياسى و اخلاقى آن حضرت را كه درسى آموزنده و تأمين كننده سعادت جاودانى براى نوع بشر است در دسترس خواننده بگذارد تا وى از روى بصيرت از مطالب كتاب بهرهمند شود و بداند كه اين غارتها همانا انگيزه جهل و ناداني و وسيله حق كشى و نابود كردن عدالت و دستآويز تمايلات و أغراض نفساني و زائيده هوى و هوس مشتى دنيا طلب بوده است تا در نتيجه ظالم و مظلوم خود به خود از همديگر جدا شده و هر يك از حقّ و باطل روشن و پيدا و آشكار و هويدا گردد.
آثار مؤلف
چنان كه ياد شد مؤلّف (رحمه الله) قريب به پنجاه جلد كتاب تأليف نموده و متأسّفانه دستبردهاى روزگار و پيشآمدهاى ناگوار همه آنها را مانند بسيارى از آثار نفيسة گذشتگان از ميان برده، و بنا بر اطّلاعى كه از تتّبع فهارس كتب موجود بر مىآيد نشانى از آنها بر روى زمين باقي نمانده است و فقط كتاب «الغارات» حاضر است كه از اين خطر نابودى جان بدر برده و اكنون بفضل خدا در دسترس فضلا و خوانندگان قرار مىگيرد و بدين وسيله نام مؤلّف را زنده و روح وى را شاد مىگرداند.
اين كتاب از زمانهاى پيشين و أدوار گذشته مورد استفاده علماى بزرگ إسلام بوده و دانشمندان نامي و برجسته فريقين مطاوى آن را در كتب خود نقل نمودهاند تا آنجا كه ابن أبى الحديد معتزلي بغدادي در شرح نهج البلاغة بسيارى از قصص و روايات آن را درج كرده و بر ساير كتب تاريخ مقدّم شمرده است تا چه رسد به علماى شيعه كه طبق تصريح علّامه مجلسى و شيخ حرّ عاملي و محدّث نوري و جمعى ديگر
المقدمة، ص 5
از ساير فحول علماى ما- رضوان الله عليهم- اين كتاب مورد قبول و اعتماد فرقه حقّه اماميّه بوده و در عداد كتب معتبره به شمار رفته و أحاديث و روايات آن در ميان ايشان محلّ تمسّك و مأخذ احكام واقع شده و با اين همه متأسّفانه نسخ آن ناياب گرديده است.
كلمات أهل فن در باره نسخه «الغارات» و كيفيت نسخهاى كه أساس طبع كتاب بر آن است
نظر به آنكه نسخه مخطوط كتاب «الغارات» كه متعلّق به نگارنده و أساس طبع كتاب حاضر است مشوّش و مندمج و درهم و برهم و غير مصحّح بود از اين روى در صدد بر آمدم كه نسخه ديگرى را از آن بدست آورم تا در تصحيح كتاب از آن نيز كمك گرفته و از هر دو استفاده كنم متأسّفانه تير اين آرزو بهدف مقصود نرسيد.
توضيح اين إجمال آن كه بعد از مراجعة بفهارس كتب كه مظنّه ذكر موارد وجود اين قبيل نسخ است معلوم شد كه نسخهاى از آن در دسترس نيست.
بروكلمن در تاريخ الأدب العربيّ گفته (1): «إبراهيم بن محمّد الثّقفي ابتدأ از زيديّه بود سپس امامى اثنا عشري شد و در سال 283 در أصفهان درگذشت چنان كه در منهج المقال استرآبادي صفحه 26 مذكور است، مجلسى با آن كه كتابهاى تاريخي بسيارى داشته از كتاب الغارات أو بطور وفور نقل مىكند (اين را ريتّر گفته است)».
شيخ آقا بزرگ طهرانى (رحمه الله) در الذريعة گفته: «نسخهاى از الغارات ثقفي نزد مجلسى (رحمه الله) بوده است و در بحار از آن نقل مىكند، و نسخهاى نيز بدست شيخ ما حاجي ميرزا حسين نوري (رحمه الله) رسيده و آن بزرگوار آن را بخطّ خود نسخه بردارى نموده است، و نيز نسخهاى از آن در كتابخانه راجه در فيضآباد (مارى 2) هست».
(1) رجوع شود به ص 40 جلد سوم ترجمه كتاب بروكلمن بقلم دكتر عبد الحليم نجار.
المقدمة، ص 6
چون بقرينه ساير موارد از «الذّريعه» معلوم است كه مراد أو از اين كتابخانه «كتابخانه راجه محمّد مهدي» است كه در فيضآباد بوده است پس من جريان را به انجمن آثار ملّى گزارش نمودم انجمن نيز نامهاى به سفارت كبراى شاهنشاهى در هند نوشته و درخواست تهيّه ميكروفيلم آن را نمود، همچنين نگارنده اين تقاضا را از دوست گرامى خود آقاى ايرج افشار مدير كتابخانه مركزى و مركز اسناد دانشگاه نمود ايشان هم نامهاى برايزنى فرهنگى إيران نوشته و تقاضاى ميكروفيلم از نسخه هند را فرمودند رايزن محترم فرهنگى إيران نيز پاسخى براى نامه آقاى ايرج افشار فرستادند كه صورت آن عينا در صفحه آينده (ص ز- ح) درج مىشود.
دكتر صلاح الدين منجد كه از رجال اين فنّ و از مردان اين ميداناند، و از خبرت و اطّلاع بر نسخ مخطوطه عربي حظّى وافر و نصيبي كامل دارند و در كنگره بزرگداشت سيبويه كه در اوايل سال جاري (7- 13 ارديبهشت 1353) در شيراز برگزار شد شرف حضور داشتند نگارنده اين مطلب را با ايشان در ميان گذاشته و سراغ نسخه غارات را از ايشان گرفت ايشان إظهار داشتند كه فعلا نسخهاى را از آن در نظر ندارم ليكن بعد از برگشتن به بيروت، مراجعة دقيقتر كه قابل اطمينانتر باشد نموده و نتيجه را به شما مىنويسم پس بعد از برگشتن به بيروت نامهاى نوشته و نسبت بغارات چنين إظهار نظر نمودهاند:
«امّا در پاسخ پرسشى كه نسبت بكتاب «الغارات ثقفي» كردهايد إظهار مىدارد:
من به فيشهايى كه در موضوع نسخههاى خطّى دارم نگاه كردم و به همه مظانّ مخطوطات عربي نيز مراجعة نمودم باين نتيجه رسيدم كه كتاب «الغارات ثقفي» از بين رفته است و نسخه مخطوطى از آن در هيچ يك از كتابخانههاى جهان طبق فهارسى كه در دست است وجود ندارد و نصوصى كه از آن كتاب نقل شده است همانا قسمتهايى است كه عالم متبحّر و ثقه ناقد ابن أبى الحديد در شرح معروف خود بكتاب نهج البلاغة نقل نموده است و بس».
(صورت نامه دكتر منجّد در صفحه ط درج خواهد شد)
المقدمة، ص 7
كتابخانه مركزى و مركز اسناد 2242 ك م-- 2/ 5/ 53 استاد دانشمند جناب آقاى دكتر جلال الدين محدث احتراما به استحضار مىرساند:
عطف به نامه شماره 1588/ ك م مورخ 27/ 3/ 53 از رايزنى فرهنگى إيران در دهلى تقاضا شده بود كه از كتاب «الغارات» ميكروفيلم تهيه شود تا براى استفاده علمي در اختيار آن استاد دانشمند قرار گيرد، اينك فتوكپى نامه شماره 389/ ف مورخ 28/ 4/ 53 كه از رايزنى مذكور در اين مورد واصل شده است به پيوست به حضور محترم عالى تقديم مىشود.
ايرج افشار كتابخانه مركزى و مركز اسناد (نامه آقاى ايرج افشار)
المقدمة، ص 8
سفارت شاهنشاهى إيران- دهلى نو رايزنى فرهنگى شماره 389/ ف تاريخ 28/ 4/ 53 پيوست ندارد جناب آقاى ايرج افشار رئيس محترم كتابخانه مركزى و مركز اسناد ضمن تجديد مراتب أرادت و مودّت در پاسخ نامه شماره 1588- ك م مورّخ 27/ 3/ 53، بدينوسيله باستحضار ميرساند كه بقرار اطلاع واصل متأسفانه مكتبه راجه محمد مهدي كه كتابخانهاى خصوصى و شخصي بوده است فعلا در فيضآباد وجود ندارد و از مدتها پيش كتابهاى آن متفرق و فروخته شده است.
بنا بر اين دسترسى به كتاب «الغارات» در حال حاضر مشكل مىنمايد، به همين ترتيب جواب نامه انجمن حفظ آثار ملي و دانشمند محترم آقاى جلال محدّث از طريق سفارت شاهنشاهى و وزارت أمور خارجة إرسال گرديد معهذا اين رايزنى از طرق مختلف در تعقيب جريان امر خواهد بود و بمحض دسترسى به كتاب مزبور، مراتب به جناب عالى اعلام خواهد شد.
با تجديد مراتب احترام- كاردوش (نامه رايزنى فرهنگى إيران)
المقدمة، ص 9
دكتر صفا خلوصى در مجله «المعلم الجديد» كتاب غارات ابن هلال ثقفي را در عداد كتب از ميان رفته معرّفى نموده است.
عبد الزهراء حسيني در جلد أول مصادر نهج البلاغة باين سخن پاسخ داده و گفته (ص 259):
«كتاب غارات از ميان نرفته زيرا نسخه مخطوطى از آن در كتابخانه آية الله بروجردى در قم هست».
نصّ عبارت دكتر صفا خلوصى و اعتراض عبد الزّهراء بر آن در مقدّمه عربي بتفصيل ياد خواهد شد ان شاء الله تعالى پس نگارنده به قم رفته و از نجل بزرگوار آية الله بروجردى حاجي آقا سيّد حسن- طال بقاؤه- پرسيدم كه آيا چنين نسخهاى در كتابخانه والد مرحومتان هست يا نه؟ در صورت وجود آن را در اختيار من بگذاريد تا براى چاپ كتاب از آن نيز استفاده شود ايشان إظهار عدم اطّلاع بر وجود چنين نسخهاى كردند ليكن نظر بسوابقى كه در ميان است وعده فرمودند كه در كتابخانه والد مرحومشان كه در اختيار دارند بگردند و درست بررسى و رسيدگى كنند اگر دسترسى به آن نسخه يافتند نگارنده را اطّلاع بدهند تا از آن نيز استفاده شود و چون خبري نرسيد معلوم مىشود كه نسخه موجود نيست.
پس ناگزير باين گفتار سعدى:
«كهن جامه خويش پيراستن *** به از جامه عاريت خواستن»
عمل كرده و با نسخه كهنه خود ساختم و بوصله و پينه آن پرداختم و أساس طبع را بر همان نسخه موجود منحصر بفرد گذارده و مطاوى آن را به كمك گرفتن از موارد نقل مطالب آن تصحيح و طبع كردم تا بتوفيق خدا كار آن به جائى رسيد كه با تمام مشكلات و مبهماتى كه در آن باقي مانده است مصداق اين مصراع «بدين شكستگى ارزد به صد هزار درست» گرديد.
المقدمة، ص 10
إشكالات تصحيح كتاب و معذرت از صاحبدلان و أولو الألباب
بر صاحبدلان كه روى سخن با ايشان است پوشيده نيست كه تصحيح و تنقيح كتابهايى كه نادر الوجود و قليل النّسخة است مانند تصحيح و تنقيح كتابهايى نيست كه نسخههاى آنها بسيار، و شايع و ساير در أقطار و أمصار است كتبي كه پيوسته در دسترس بوده و علما و فضلا خلفا عن سلف درس و بحث و مقابله و تصحيح و استنساخ و استكتاب آنها را وجهه همّت ساخته و بشرح و بيان و تحشية و تعليق و اشاعه و نشر آنها پرداختهاند، ميتوان براى مثال باين قبيل كتب كتب أربعه خاصّه و صحاح ستّه عامّه را ذكر نمود زيرا هر مشكلى كه در اين قبيل كتابها بوده پيشينيان در اين طول زمان راه حلّ آن را بقدم جدّ و جهد پيموده و گره آن مشكل را از روى صدق دل بسر انگشت تحقيق گشودهاند پس در تصحيح و تنقيح اين نوع كتابها صلاحيت متصدّى و مراجعة بمآخذ در موارد لزوم كافى است بخلاف كتبي كه نسخ آنها در دسترس نبوده و از زمان تأليف هرگز مورد مقابله و تصحيح قرار نگرفته و هنوز عالمي بعنوان بررسى و تحقيق به آنها دست نيازيده است بلكه بقول معروف تا كنون دست كسى به دامان وصال آنها نرسيده و هنوز بكر است، پر واضح است كه فرق ميان اين دو تصحيح و دو نوع كتب بسيار بلكه خارج از حدّ اندازه گيرى و قياس است چنان كه شاعر گفته:
ميان ماه من تا ماه گردون *** تفاوت از زمين تا آسمان است
بديهي است كه هر چند دايره تنگتر باشد كار سختتر خواهد بود مثلا اگر تأليف قديمتر باشد و نسخه منحصر بفرد باشد و در عين حال مشوّش و مغلوط و دستخورده الى غير ذلك از مشكلاتى كه موجب مزيد صعوبت امر مىگردد تا كار به جائى رسد كه تصحيح ممكن نباشد.
بعد از تمهيد اين مقدّمه مىگوئيم:
المقدمة، ص 11
از بيانات گذشته به خوبى روشن شد كه «الغارات ثقفي» از كتابهايى است كه نسخ آن از قديم الأيّام أعزّ از كبريت أحمر و نايابتر از سيمرغ و كيميا بوده است و بر اين حال تا كنون باقي است به دلايلى كه ياد كرديم.
خصايص نسخه منحصر بفرد
نسخه تاريخ كتابت ندارد ليكن أسلوب كتابت و وضع كاغذ و خطّ نشان مىدهد كه در أواخر زمان صفويّه نوشته شده باشد و كاتب تصريح كرده كه نسخه أصل كه مأخذ استنساخ وى بوده است مشوّش و درهم و برهم بوده از اين روى نتوانسته مطالب كتاب را درست مرتّب كند در يكجا گفته: «در اينجا سقطى هست» و در جاى ديگر گفته: «محتمل است كه در اينجا سقطى باشد» در صورتي كه ما بتوفيق خداى تعالى اين دو قسمت متوهّم السّقط و محتمل السّقط را به كمك قراين قويّه و أمارات قاطعه از لابلاى أوراق كتاب پيدا كرده و ياد كرديم كه اين توهّم سقط و احتمال سقط در نتيجه تشويش و پس و پيش شدن أوراق كتاب براى مستنسخ روى داده است و در آخر كتاب نيز گفته:
«تمّ كتاب الغارات على حذف الزّيادات و تكرارات» يعنى كتاب بپايان رسيد با توجّه به اين كه من بتلخيص آن پرداختم و زيادات و تكراراتى را از آن دور انداختم.
چون اعتراضاتى كه بر اين قبيل تصرّفات ناروا لازم است در مقدّمه عربي شده و خصايص ديگر نسخه نيز در آنجا ياد گرديده است بهتر آنست كه براى اين امر به آنجا مراجعة شود.
پس أهل فنّ و صاحبان فضل و كمال كه مردان اين ميدان و حريفان اين گوى و چوگاناند بعد از توجّه بأمور ياد شده اگر در اين كتاب بناهمواريهايى از جهت تصحيح و تنقيح كه مربوط به نگارنده مىباشد برخورند بطور قطع وى را معذور خواهند
المقدمة، ص 12
داشت و خواهند دانست كه تصحيح اين كتاب بارى بوده كمر شكن و كارى بوده طاقت فرسا، و به خوبى خواهند دريافت كه چنان نسخهاى را باين صورت در آوردن چه مقدار مئونه لازم دارد العاقل يكفيه الإشارة، شاعر نيكو گفته است:
آن كس كه ز كوى آشناييست *** داند كه متاع ما كجائيست
قدر داني از كساني كه كتاب غارات حاضر را زنده نگهداشتهاند
ناگفته نماند كه اگر زحمات دو تن از بزرگان إسلام و علماى اعلام نمىبود من با كمال تهيدستى و بى بضاعتي كه دارم هرگز نميتوانستم با چنين نسخهاى در راه تصحيح اين كتاب عظيم الشّأن قدمي بردارم تا چه رسد كه بتصحيح آن همّت گمارم و حواشي و تعليقات بر آن بنگارم پس لازم است كه آن دو تن را در اينجا معرّفى كنم و از ايشان تشكّر و سپاسگزارى نمايم و آن دو تن باين ترتيباند:
1- عالم شهير عالم إسلام عبد الحميد بن أبى الحديد معتزلي بغدادي شارح نهج البلاغة زيرا وى بيشتر مطالب و مندرجات كتاب غارات را در شرح نهج البلاغة نقل كرده و در چند مورد نيز برخى از كلمات مشكل را برداشته و به جاى آنها كلمات سهلترى گذاشته است و در پارهاى از موارد نيز به توضيح و شرح آن مطالب پرداخته است.
2- غوّاص بحار أحاديث و اخبار و ناشر آثار ائمّه أطهار مولى محمّد باقر مجلسى كه تمام مطالب غارات را در مجلّدات بحار نقل كرده و هيچ گونه تغييرى در عبارات نداده مگر در مواردى كه تلخيص كرده و تصريح به آن نموده است و در موارد مقتضى نيز بشرح و بيان آنها پرداخته است.
و ميتوان در دنبال اين دو نفر دو نفر ديگر را از علماى شيعه به شمار آورد باين ترتيب:
1- شيخ بزرگوار و عالم عاليقدر محمّد بن الحسن الحرّ العاملي صاحب كتاب شريف وسائل الشّيعة.
المقدمة، ص 13
2- حامل لواى حديث و رجال در قرن چهاردهم هجرى حاجّ ميرزا حسين نوري مؤلّف مستدرك الوسائل.
زيرا اين دو نفر نيز قسمتى از أحاديث مربوط بعقائد و أحكام و أخلاق مذكور در كتاب غارات را در كتابهاى خود درج نمودهاند.
نگارنده در ذيل صفحات بموارد نقل اين بزرگان و غير ايشان از علما نيز اگر نقلي از كتاب «الغارات» كرده باشند با ذكر نام كتاب و باب و صفحه و سطر إشارة نمود تا هر كه خواست بمورد نقل از كتاب مذكور مراجعة كند.
شكر و دعا
نظر به آنكه اين بزرگان مطالب كتاب را نقل كرده و جادّه را صاف نمودهاند و من به كمك استفاده از منقولات آنان و در نتيجه استعانت از بيانات و تحقيقات ايشان اين كتاب را درست كرده و فوايد مربوط به آن را از موارد متفرّقه گرد آورده و برشته تتبّع و تحقيق بهم بستهام زيبنده و بجاست كه دست بدعا بردارم و به درگاه خداى تعالى عرض كنم:
اللَّهمّ تقبّل خدمات هؤلاء و ارفع درجاتهم و ضاعف حسناتهم و اجزهم عن الإسلام و أهله خير الجزاء انّك على كلّ شيء قدير و بالإجابة جدير.
چون انجمن آثار ملّى پيوسته همّت خود را بر نشر آثار مفيده باستانى و احياء كتب نفيسه پيشينيان گماشته و پرچم افتخار خدمت بدين و دولت و ملك و ملّت را بدين وسيله بر افراشته است نگارنده طبع و نشر اين كتاب را از آن انجمن درخواست نمود اعضاى محترم انجمن نيز پيشنهاد اين جانب را با آغوش باز پذيرفته و وسائل چاپ آن را چنان كه شايد و بايد فراهم نمودند اميد آن كه خداى تعالى بفضل بىمنتهاى خود أمثال اين خدمات را بدرجة قبول مقرون فرموده و توفيقات اين قبيل اشخاص را افزون گرداناد بمنّه و جوده.
حمد و ثنا
سپاس مر خداى را- جلّت أسماؤه و عمّت نعماؤه- كه به دستيارى قائد توفيق أو گره مشكلات پر پيچ و خم اين كتاب شريف را گشودم و بپايمردى رائد تأييد أو
المقدمة، ص 14
عقبات طاقتفرساى مراحل تصحيح و منازل تنقيح اين اثر منيف را پيمودم تا بسر منزل مقصود رسيدم و باين نتيجه نائل گرديدم كه اين خزانه معاني و گنجينه معارف كه از ديرباز و ساليان دراز مانند ساير مفاخر بسيار و مآثر بىشمار بازمانده از پيشينيان طبق مضمون مثل معروف «كم خبايا في زوايا» در كنج خفا و زاويه استتار و اختفا مستور و نهان و مدفون و پنهان مانده، و عناكب نسيان بر روى آن تارهاى خود را تنيده بود در منظر و مرآى جهانيان جلوهگر گرديد و عروسان معاني آن در دسترس خاطبان قرار گرفت.
ف الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا الله. 7: 43
فحمدا له ثمّ حمدا له *** على ما كسانا رداء الكرم
و شكرا له ثمّ شكرا له *** على ما هدانا لشكر النّعم
اللَّهمّ اجعله بفضلك العظيم خالصا لوجهك الكريم و انفعنا به في حياتنا و بعد المنون يوم لا ينفع مال و لا بنون إلّا من أتى الله بقلب سليم بحقّ حبيبك محمّد و آله الطّاهرين صلواتك عليه و عليهم أجمعين.
خِتامُهُ مِسْكٌ وَ في ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ 83: 26
تقديم و اهدا
چون اين كتاب مشتمل بر أخبار و آثار أقضى الأمّة و أبو الأئمّة امام المتّقين و قائد الغرّ المحجّلين أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السّلام است و نزديكترين فرد به آن حضرت در اين زمان دهمين فرزند أو حجّت بن الحسن العسكري است كه ولىّ خدا و امام هدى، و وارث انبيا و خاتم اوصيا، و كهف الأمان و صاحب الزّمان است- أقرّ الله عيون الشّيعة بنور طلعته البهيّة الباهرة، و شيّد أركان الشّريعة بظهور دولته القويّة القاهرة- راه و رسم أدب و طريقه و روش خدمتگزارى و وظيفه شناسى اقتضا مىكند كه به آستان ملايك پاسبان آن بزرگوار تقديم و اهدا شود زيرا اگر چه آفتاب طلعت آن حضرت در پس پرده غيبت پنهان است امّا وجودش واسطه فيض وجود
المقدمة، ص 15
است و رابطه غيب و شهود، سبب بقاى زمين و آسمان است و وسيله نزول بركات آشكار و نهان.
اميد آن كه اين خدمت در آن ساحت با عظمت عزّ قبول يابد زيرا سجيّت صاحب ساحت مانند آباء بزرگوارش كرم است و انعام و عنايت، و سيرتش مانند أجداد والا تبارش تفضّل و إحسان و رعايت.
تو مگو ما را بدان شه بار نيست *** با كريمان كارها دشوار نيست
24 محرّم الحرام 1395 هجرى
17 بهمن 1353
مير جلال الدّين حسيني ارموى محدّث
المقدمة، ص 16
[مقدمة]
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد للَّه ربّ العالمين، و صلّى الله على محمّد و آله الطّاهرين أما بعد فهذا مختصر يبحث عن ترجمة المؤلّف و المؤلّف و يشرح حالهما فنقول و الله المستعان و عليه التّكلان (1):
أما المؤلف فهو أبو إسحاق إبراهيم الثقفي الكوفي الأصبهاني الشيعي الّذي صرّح بترجمته جماعة من العلماء.
فمنهم الخرّيت الخبير و النّاقد النّحرير أبو الفرج محمد بن إسحاق المعروف بـ «ابن النديم» في كتابه «الفهرست» فإنه قال فيه في الفنّ الخامس من المقالة السّادسة (و ذلك الفنّ يحتوي على أخبار فقهاء الشّيعة و أسماء ما صنّفوه من الكتب) ما نصّه (2):
«الثّقفيّ أبو إسحاق إبراهيم بن محمّد الأصفهانيّ من الثّقات العلماء المصنّفين و له من الكتب كتاب أخبار الحسن بن عليّ عليه السّلام».
و منهم شيخ الطّائفة أبو جعفر محمد بن الحسن الطوسي- قدّس الله روحه القدّوسيّ- فإنه قال في كتاب رجاله في باب من لم يرو عن الأئمّة عليهم السّلام ما نصّه (3).
(1) هو بضم التاء و سكون الكاف على زنة البرهان اسم من: «تَوَكَّلْتُ عَلَى الله» 11: 56 أي اعتمدت عليه و وثقت به و علمت بأن المخلوق لا يضر و لا ينفع، و لا يعطى و لا يمنع.]
(2) انظر ص 327 من طبعة مطبعة الاستقامة بالقاهرة.
(3) انظر ص 451 من طبعة النجف سنة 1381 هـ ق.
المقدمة، ص 17
«إبراهيم بن محمّد بن سعيد الثّقفيّ كوفيّ له كتب ذكرناها في الفهرست».
و قال في الفهرست (1):
«إبراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثّقفيّ (رضى الله عنه) أصله كوفيّ، و سعد بن مسعود أخو أبي عبيد بن مسعود عمّ المختار، ولّاه عليّ عليه السّلام على المدائن، و هو الّذي لجأ إليه الحسن عليه السّلام يوم ساباط، و انتقل أبو إسحاق إبراهيم بن محمّد إلى أصفهان و أقام بها، و كان زيديّا أوّلا ثمّ انتقل إلى القول بالإمامة، و يقال: انّ جماعة من القميّين كأحمد بن محمّد بن خالد و غيره وفدوا عليه إلى أصفهان و سألوه الانتقال إلى قم فأبى.
و له مصنّفات كثيرة منها كتاب المغازي، كتاب السّقيفة، كتاب الرّدّة، كتاب مقتل عثمان، كتاب الشّورى، كتاب بيعة أمير المؤمنين عليه السّلام، كتاب الجمل، كتاب صفّين، كتاب الحكمين، كتاب النّهر [وان] (2)، كتاب الغارات، كتاب مقتل أمير المؤمنين عليه السّلام، كتاب رسائل أمير المؤمنين عليه السّلام و أخباره و حروبه غير ما تقدّم، كتاب قيام الحسن بن عليّ عليه السّلام، كتاب مقتل الحسين عليه السّلام، كتاب التّوّابين و عين الوردة، كتاب أخبار المختار، كتاب فدك، كتاب الحجّة في فعل [فضل] (3) المكرمين، كتاب السّرائر، كتاب المودّة في القربى، كتاب المعرفة، كتاب الحوض و الشّفاعة، كتاب الجامع الكبير في الفقه، كتاب الجامع الصّغير، كتاب ما نزل من القرآن في أمير المؤمنين عليه السّلام، كتاب فضل الكوفة و من نزلها من الصّحابة، كتاب في الإمامة كبير، كتاب في الإمامة صغير، كتاب المتعتين، كتاب الجنائز، كتاب الوصيّة.
و زاد أحمد بن عبدون في فهرسه:
كتاب المبتدإ، كتاب أخبار عمر، كتاب أخبار عثمان، كتاب الدّار، كتاب-
(1) انظر ص 3- 6 من طبعة النجف سنة 1356 هـ ق.
(2) في نسخة.
(3) في نسخة.
المقدمة، ص 18
الأحداث، كتاب الحروراء، كتاب الاستنفار و الغارات، كتاب السّيرة، كتاب أخبار يزيد، كتاب ابن الزّبير، كتاب التّفسير، كتاب التّاريخ، كتاب الرّؤيا، كتاب الأشربة الكبير و الصّغير، كتاب زيد و أخباره، كتاب محمّد و إبراهيم، كتاب من قتل من آل محمّد عليهم السّلام، كتاب الخطب المعربات.
أخبرنا بجميع هذه الكتب أحمد بن عبدون عن عليّ بن محمّد بن الزّبير القرشيّ، عن عبد الرّحمن بن إبراهيم المستملي، عن أبى إسحاق إبراهيم بن محمّد بن سعيد الثّقفيّ.
و أخبرنا بكتاب المعرفة ابن أبي جيد القمّي عن محمّد بن الحسن بن الوليد عن أحمد بن علويّة الأصفهانيّ المعروف بابن الأسود عن إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ، و أخبرنا به الأجل المرتضى عليّ بن الحسين الموسويّ أدام الله تأييده و الشّيخ أبو عبد الله محمّد بن محمّد بن النّعمان المفيد (رضي الله عنهم) جميعا عن عليّ بن حبش (1) الكاتب عن الحسن بن عليّ بن عبد الكريم الزّعفرانيّ، عن أبي إسحاق إبراهيم بن محمّد بن سعيد.
و مات إبراهيم بن محمّد سنة ثلاث و ثمانين و مائتين».
و منهم الشّيخ الجليل أبو العباس أحمد بن عليّ بن أحمد بن العبّاس النجاشي- تغمّده الله برحمته و أسكنه فسيح جنّته- فانّه قال في رجاله ما نصّه (2):
«إبراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثّقفيّ، أصله كوفيّ و سعد بن مسعود أخو أبي عبيد بن مسعود عمّ المختار، ولّاه أمير المؤمنين عليه السّلام المدائن، و هو الّذي لجأ إليه الحسن عليه السّلام يوم ساباط، انتقل أبو إسحاق هذا إلى أصفهان و أقام بها، و كان زيديّا أوّلا ثمّ انتقل إلينا، و يقال: انّ جماعة من القمّيّين كأحمد بن محمّد بن خالد وفدوا إليه و سألوه الانتقال إلى قمّ فأبى، و كان سبب خروجه من الكوفة أنّه عمل كتاب المعرفة و فيه المناقب المشهورة و المثالب فاستعظمه الكوفيّون
(1) قال الشيخ أبو على الحسن بن محمد الطوسي (رحمه الله) هنا: «حبش بغير ياء».
(2) انظر ص 12 من طبعة بمبئي سنة 1317.
المقدمة، ص 19
و أشاروا عليه بأن يتركه و لا يخرجه، فقال: أيّ البلاد أبعد من الشّيعة؟ فقالوا:
أصفهان فحلف لا أروى هذا الكتاب إلّا بها، فانتقل إليها و رواه بهاثقة منه بصحّة ما رواه فيه.
و له تصنيفات كثيرة انتهى إلينا منها:
كتاب المبتدإ، كتاب السّيرة، كتاب معرفة فضل الأفضل، كتاب أخبار المختار، كتاب المغازي، كتاب السّقيفة، كتاب الرّدّة، كتاب مقتل عثمان، كتاب الشّورى، كتاب بيعة عليّ، كتاب الجمل، كتاب صفّين، كتاب الحكمين، كتاب النّهر، كتاب الغارات، كتاب مقتل أمير المؤمنين عليه السّلام، كتاب رسائله و أخباره، كتاب قيام الحسن عليه السّلام، كتاب مقتل الحسين سلام الله عليه، كتاب التّوّابين، كتاب فدك، كتاب الحجّة في فضل المكرمين، كتاب السّرائر، كتاب المودّة في ذوي القربى، كتاب المعرفة، كتاب الحوض و الشّفاعة، كتاب الجامع الكبير في الفقه، كتاب الجامع الصّغير، كتاب ما نزل من القرآن في أمير المؤمنين عليه السّلام، كتاب فضل الكوفة و من نزلها من الصّحابة، كتاب في الإمامة كبير، كتاب في الإمامة صغير، كتاب المتعتين، كتاب الجنائز، كتاب الوصيّة، كتاب الدّلائل.
أخبرنا محمّد بن محمّد قال: حدّثنا جعفر بن محمّد قال: حدّثنا القاسم بن محمّد بن عليّ بن إبراهيم، قال: حدّثنا عبّاس بن السّنديّ (1) عن إبراهيم بكتبه.
و أخبرنا الحسين عن محمّد بن عليّ بن تمام، قال: حدّثنا عليّ بن محمّد بن يعقوب الكسائيّ قال: حدّثنا محمّد بن زيد الرّطّاب، عن إبراهيم بكتبه.
و أخبرنا عليّ بن أحمد قال: حدّثنا محمّد بن الحسين بن محمّد بن عامر عن أحمد بن علويّة الأصفهانيّ الكاتب المعروف بأبي الأسود عنه بكتبه.
و أخبرنا أحمد بن عبد الواحد قال: حدّثنا عليّ بن محمّد القرشيّ، عن عبد الرّحمن ابن إبراهيم المستملي، عن إبراهيم بالمبتدإ، و المغازي، و الرّدّة، و أخبار عمر، و أخبار عثمان، و كتاب الدّار، و كتاب الأحداث، حروب الغارات، السّيرة، أخبار يزيد لعنه الله،
(1) في نسخة: «السري».
المقدمة، ص 20
مقتل الحسين عليه السّلام، التّوّابين، المختار، [ابن] الزّبير، المعرفة، جامع الفقه و الأحكام، التّفسير، فضل المكرمين، التّاريخ، الرّؤيا، السّرائر، كتاب الأشربة صغير و كبير، أخبار زيد، أخبار محمّد و إبراهيم، أخبار من قتل من آل أبي طالب عليه السّلام، كتاب الخطب السّائرة، الخطب المقريات، كتاب الإمامة الكبير و الصّغير، كتاب- فضل الكوفة.
و مات إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ سنة ثلاث و ثمانين و مائتين».
و منهم حامل لواء الشّيعة و حافظ ناموس الشّريعة جمال الدين أبو منصور الحسن بن يوسف بن عليّ بن المطهّر الحلّيّ العلامة أعلى الله مقامه فإنه قال في خلاصة الأقوال في معرفة الرجال في القسم الأوّل منه و هو فيمن اعتمد عليه (1):
«إبراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود أبو إسحاق الثّقفيّ أصله كوفيّ و انتقل إلى أصفهان و أقام بها، و كان زيديّا أوّلا و انتقل إلى القول بالإمامة و صنّف فيها و في غيرها، ذكرنا كتبه في كتابنا الكبير، و مات سنة ثلاث و ثمانين و مائتين».
و منهم تقى الدين الحسن بن على بن داود الحلي- قدّس الله روحه و نوّر ضريحه- فإنه قال في رجاله في الجزء الأوّل الّذي هو في ذكر الممدوحين و من لم يضعّفهم الأصحاب فيما علمه:
«إبراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال [و منهم من يقول ابن هليل بفتح الهاء و كسر اللّام و الحقّ الأوّل] ابن عاصم الثّقفيّ، أصله كوفيّ يكنّى أبا إسحاق قال الشّيخ الطّوسيّ: هو ممّن لم يروعن الأئمّة عليه السّلام، كان زيديّا ثمّ رجع و صنّف كتابا في المناقب و المثالب فاستعظمه الكوفيّون فقال: أيّ البلاد أبعد من الشّيعة؟
فقالوا: أصفهان فحلف لا يرويه إلّا بها».
و منهم الناقد البصير ميرزا محمد الأستراباديّ- رحمه الله تعالى- فإنه قال في منهج المقال:
(1) ص 4 من الطبعة الاولى بطهران سنة 1312.
المقدمة، ص 21
«إبراهيم بن محمّد بن سعيد الثّقفيّ كوفيّ له كتب (فنقل كلمات الشّيخ الطّوسيّ عن رجاله و فهرسته و كلمات النّجاشيّ و العلّامة و قال) و عن الشّهيد الثّاني:
ذكر الشّيخ في الفهرست منها [أي من كتبه] سبعة و أربعين كتابا.
و لا يخفى أنّ ما ذكر أكثر من ذلك».
و منهم الشيخ الناقد البصير فخر الدين الطريحي (رحمه الله) فإنه قال في جامع المقال في القسم الثّاني عند ذكره ما يمكن أن يتميّز به بين من اشترك في الاسم و الأب (ص 96 من النّسخة المطبوعة) ما نصّه:
«إبراهيم بن محمّد مشترك بين ثقة و غيره و يمكن استعلام أنّه ابن محمّد بن سعيد الكبير برواية [ابن] إبراهيم المستملي عنه، و رواية أحمد بن علويّة عنه، و رواية الحسن بن عليّ بن عبد الكريم عنه، و رواية العبّاس بن السّريّ عنه، و رواية محمّد بن زيد الرّطّاب عنه».
و منهم العالم المحقق البصير المولى محمد تقى المجلسي- أكرم الله مثواه فانّه قال في شرح مشيخة الفقيه في شرح هذه العبارة للصّدوق (رحمه الله): «و ما كان فيه عن إبراهيم ابن محمّد الثّقفيّ فقد رويته عن أبي (رضي الله عنه) عن عبد الله بن الحسين (1) المؤدّب عن أحمد بن عليّ الأصبهانيّ، عن إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ، و رويته عن محمّد بن الحسن (رضى الله عنه) عن أحمد بن علويّة الأصبهانيّ عن إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ (2)» ما نصّه:
«(و ما كان فيه عن إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ) أصله كوفيّ و انتقل أبو إسحاق هذا إلى أصفهان و أقام بها و كان زيديّا أوّلا ثمّ انتقل إلينا، و يقال: انّ جماعة من القمّيّين كأحمد بن محمّد بن خالد وفدوا إليه و سألوه الانتقال إلى قمّ فأبى، و كان سبب خروجه من الكوفة أنّه عمل كتاب المعرفة و فيه المناقب المشهورة و المثالب فاستعظمه الكوفيّون و أشاروا إليه بأن يتركه و لا يخرجه، فقال: أيّ البلاد أبعد من
(1) ذكر في الهامش أن في بعض النسخ مكان «الحسين»: «الحسن».
(2) انظر ص 399 من الجزء الثالث من «من لا يحضره الفقيه» من طبعة الهند سنة 1307.
المقدمة، ص 22
الشّيعة؟- فقالوا: أصفهان، فحلف لا أروى هذا الكتاب إلّا بها فانتقل إليها و رواه بها، ثقة منه بصحّة ما رواه فيه، و له مصنّفات كثيرة روى عنه العبّاس بن السّريّ، و محمّد بن زيد الرّطّاب، و أحمد بن علويّة الأصفهانيّ المعروف بأبي الأسود، و عبد الرّحمن ابن إبراهيم المستملي، مات في سنة ثلاث و ثمانين و مائتين قاله النّجاشى.
و في الفهرست للشّيخ (رحمه الله) ما يفيد معناه.
(عن عبد الله بن الحسين المؤدّب) أي معلّم الأدب و الظّاهر أنّه القطربليّ و كان من خواصّ سيّدنا أبي محمّد عليه السّلام قرأ على تغلب و كان من وجوه أهل الأدب أي النّحو و الصّرف و اللّغة قاله النّجاشي، عبد الله بن الحسن المؤدّب روى عن أحمد بن علويّة كتب الثّقفيّ روى عنه عليّ بن الحسين بن بابويه قاله الشّيخ فيمن لم يرو عن الأئمّة من رجاله و كأنّ تبديل الحسين بالحسن من الكتّاب.
(عن أحمد بن عليّ الأصبهانيّ) له كتاب الاعتقاد في الأدعية روى عنه محمّد بن أحمد بن محمّد في النّجاشيّ: المعروف بابن الأسود الكاتب روى عن إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ كتبه كلّها، روى عنه الحسين بن محمّد بن عامر، و له دعاء الاعتقاد تصنيفه فيمن لم يرو من رجال الشّيخ.
و ربّما كان ذلك دعاء العديلة فالخبر حسن أو قويّ مثله».
و منهم المولى المحقق المدقق الجليل محمد باقر بن محمد أكمل المشتهر بالوحيد البهبهاني- قدس الله رمسه و طيب مضجعه- فإنه قال في تعليقاته على منهج المقال ما نصه (ص 26):
«قوله (رحمه الله): إبراهيم بن محمّد بن سعيد يظهر حسنه من أمور وفد القميّين إليه، و سؤال الانتقال إلى قمّ، و اشارة الكوفيّين إليه بعدم إخراج كتابه، و كونه صاحب مصنّفات كثيرة، و ملاحظة أسامي كتبه و ما يظهر منها، و ترحّم الشّيخ عليه، و قال خالي العلّامة (رحمه الله): له مدائح كثيرة و وثّقه ابن طاووس (انتهى)».
و منهم الشيخ أبو على محمد بن إسماعيل الحائرى- قدس سره- فإنه قال في منتهى المقال بعد نقل كلمات الشّيخ و النّجاشيّ و العلّامة و ما ذكره الوحيد
المقدمة، ص 23
البهبهانيّ في التّعليقة ما نصّه: «معاملة القمّيّين المذكورة ربّما تشير إلى وثاقته، ينبّه على ذلك ما يأتي في إبراهيم بن هاشم».
و ذكر في إبراهيم بن هاشم ما محصّله: «انّ أئمّة الحديث من القمّيّين كانوا يقدحون في رواة الحديث بأدنى شيء» فإذا يكون وفد القميّين إليه و سؤال الانتقال إلى قمّ دليلا على وثاقته».
و منهم العالم الناقد الجليل أبو أحمد محمد بن عبد النبي بن عبد- الصانع الخراساني النيسابورىّ- تغمده الله بغفرانه- فإنه قال في المجلد الثاني من تلخيص أحوال حملة حكمة النبي و الآل صلى الله عليه و عليهم على كلّ حال، و هو كتاب على أسلوب عزيز و نهج وجيز ما نصّه:
«إبراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال أبو إسحاق الثّقفيّ الكوفيّ أصلا الأصبهانيّ مسكنا، عنه النّحويّ كان زيديّا ثمّ تبصّر، وفد إليه جماعة من القمّيّين منهم أحمد بن أبى عبد الله و سألوا عنه الانتقال إلى قمّ فأبى، له مصنفات كثيرة، منها كتاب الغارات، ترحّم عليه الشّيخ في الفهرست مرّتين، و وثّقه ابن طاووس في كشف اليقين، و قال الشّيخ عليّ: يظهر من ابن طاووس في كتاب الإقبال توثيقه، و لو لا تصريحه في كتاب كشف اليقين بأنّ الأصل في ذلك توثيق ابن النّديم في كتاب الفهرست له حيث قال:
انّه من الثّقات العلماء المصنّفين و حاله مجهول، لكان قوله نعم الحجّة.
و قال الشّيخ عليّ أيضا:
و نقل مولانا المعاصر محمّد باقر دام ظلّه عن ابن طاووس أنّه وثّقه انتهى.
و كان سبب خروجه أنّه عمل كتاب المعرفة و فيه المناقب المشهورة و المثالب فاستعظمه الكوفيّون و أشاروا عليه بأن يتركه و لا يخرجه، فقال: أيّ البلاد أبعد من الشّيعة؟- فقالوا: أصبهان فحلف أن لا أروي هذا الكتاب إلّا بها فانتقل إليها و رواه بها ثقة منه بصحّة ما رواه فيه. قال السمعاني: و كان يغلو في الرّفض و هو أخو عليّ بن محمّد الثّقفيّ و كان عليّ قد هجره، و له مصنّفات في التّشيّع يروي عن أبي نعيم الفضل بن دكين و إسماعيل بن أبان انتهى. و في الميزان: يروي عن يونس
المقدمة، ص 24
ابن عبيد و أبي الحسن المدائنيّ و غيرهما.
أقول: في بالي أنّ السّمعانيّ قال في ذكر أحمد بن أبي إسحاق بطّة المدائنيّ:
عنه محمّد بن إبراهيم الأصبهانيّ فالظّاهر الّذي عبّر عنه الذّهبيّ في الميزان بأبي الحسن المدائنيّ هو أحمد بن بطّة الّذي ذكره السّمعانيّ و هو جدّ محمّد بن جعفر بن أحمد بن بطّة القمّيّ المؤدّب و الله أعلم، عنه عمر بن حمدان. و قال الصّدوق في كتاب عيون أخبار الرّضا عليه السّلام: عن إبراهيم بن هاشم عن إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ عن أبي الحسن الرّضا عليه السّلام. و في نوافل شهر رمضان من التّهذيب: أبو جعفر أحمد بن علويّة عنه.
و في موضع آخر:
عليّ بن عبد الله بن كوشيد، و الحسن بن عليّ بن عبد الكريم الزّعفرانيّ و عبد الرّحمن بن إبراهيم.
أقول: أحمد بن علويّة هو المعروف بابن الأسود الأصبهانيّ ضعيف عند العامّة صحيح عند الخاصّة».
و منهم ناشر لواء الحديث و الرّجال العالم الخبير و النّاقد البصير الحاج ميرزا حسين النوري الطبرسي- أجزل الله له الثّواب و أحسن له المآب- فإنه قال في خاتمة المستدرك عند البحث عن مشيخة من لا يحضره الفقيه تحت عنوان «طريق الصدوق (رحمه الله) إلى إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ» بعد الخوض في ترجمة أحمد بن علويّة الأصفهانيّ و عبد الله بن الحسن المؤدّب الواقعين في الطّريق (ج 3 ص 549- 550) ما نصه:
«و أما إبراهيم بن محمد الثقفي صاحب كتاب الغارات المعروف الّذي اعتمد عليه الاصحاب فهو من أجلاء الرواة المؤلفين كما يظهر من ترجمته و يروي عنه الأجلّاء كالصّفّار و سعد بن عبد الله و أحمد بن أبي عبد الله.
و في أنساب السمعاني بعد التّرجمة: قدم أصبهان و أقام بها، و كان يغلو في الرّفض، و له مصنّفات في التّشيّع، روى عن أبي نعيم الفضل بن دكين و إسماعيل ابن أبان، و قال السّيّد عليّ بن طاووس في الباب الرّابع و الأربعين من كتابه الموسوم
المقدمة، ص 25
باليقين في الباب الرّابع و الأربعين: فيما نذكره من تسمية مولانا عليّ بأمير المؤمنين عليه السّلام سمّاه به سيّد المرسلين صلوات الله عليهم أجمعين، روينا ذلك من كتاب المعرفة تأليف أبي إسحاق إبراهيم بن محمّد بن سعيد الثّقفيّ من الجزء الأوّل منه و قد أثنى عليه محمّد بن إسحاق النّديم في كتاب الفهرست في ... الرّابع فقال ما هذا لفظه:
«أبو إسحاق إبراهيم بن محمّد الأصفهانيّ من الثّقات العلماء المصنّفين» قال: انّ هذا أبا إسحاق إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ كان من الكوفة و مذهبه مذهب الزّيديّة ثمّ رجع إلى اعتقاد الإماميّة و صنّف هذا كتاب المعرفة فقال له الكوفيّون: تتركه و لا تخرجه لأجل ما فيه من كشف الأمور فقال لهم: أيّ البلاد أبعد من مذهب الشّيعة؟- فقالوا: أصفهان، فرحل من الكوفة إليها، و حلف أنّه لا يرويه إلّا بها فانتقل إلى أصبهان و رواه بها ثقة منه بصحّة ما رواه فيه، و كانت وفاته سنة 283 (انتهى)».
و منهم الفاضل المتتبّع و العالم المتضلّع السيد محمد باقر الموسوي الخوانساريّ الأصفهانيّ- قدّس الله تربته و أعلى في أعلى علّيّين رتبته- فانّه قال في روضات الجنات في أحوال العلماء و السّادات ما نصّه:
«الشّيخ المحدّث المروّج الصّالح السّديد أبو إسحاق إبراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثّقفيّ الأصفهانيّ صاحب كتاب الغارات الّذي ينقل عنه في البحار كثيرا، أصله كوفيّ، و سعد بن مسعود أخو أبي عبيد بن مسعود عمّ المختار ولّاه أمير المؤمنين عليه السّلام المدائن، و هو الّذي لجأ إليه الحسن عليه السّلام يوم ساباط.
و كان الشّيخ أبو إسحاق المذكور في زمن الغيبة الصّغرى، و له في الحكم و الآداب و التّفسير و التّاريخ و الأحداث و الخطب و الأخبار و غير ذلك نحو من خمسين مؤلّفا لطيفا فصلّها الرّجاليّون في فهار سهم المعتبرة.
و ذكروا أيضا في شأنه و وجه انتسابه إلى أصفهان أنّه كان زيديّا أوّلا ثمّ صار اماميّا فعمل كتاب «المعرفة في المناقب و المثالب» فاستعظمه الكوفيّون و أشاروا إليه بتركه و أن لا يخرجه من بلده، فقال: أيّ البلاد أبعد من الشّيعة؟
المقدمة، ص 26
فقالوا: أصفهان، فحلف أن لا يروى هذا الكتاب إلّا بها، فانتقل إليها و رواه بها و أقام هناك.
ثمّ انّ الشّيخ أحمد بن أبي عبد الله البرقيّ صاحب كتاب المحاسن و جماعة من أعاظم القمّيّين وفدوا إليه بأصبهان و سألوه الانتقال إلى قمّ للتّزوّد من بركات أنفاسه الشّريفة فأبى و الله يعلم ما كان قصده بذلك.
و قد توفّي (رحمه الله) في حدود سنة ثلاث و ثمانين و مائتين من الهجرة المقدّسة النّبويّة على صادعها ألف صلاة و سلام و تحيّة.
و في تعليقات سمّينا المروّج البهبهانيّ على الرّجال الكبير عند ذكره لهذا الرّجل:
يظهر حسنه من أمور: وفد القمّيّين إليه، و سؤال الانتقال إلى قمّ، و اشارة الكوفيّين بعدم إخراج كتابه، و كونه صاحب مصنّفات، و ملاحظة أسامي كتبه و ما يظهر منها، و ترحّم الشّيخ عليه. و قال خالي: له مدائح كثيرة، و وثّقه ابن- طاووس رحمة الله عليه (انتهى)».
أقول: مراد الوحيد (رحمه الله) من قوله: «خالي» العلّامة المجلسيّ (رحمه الله) فانّه خال امّ الوحيد البهبهانيّ (رحمه الله) و صرّح بذلك في كتب التّراجم.
و منهم العالم المتتبع الحاج الشيخ عبد الله المامقاني (رحمه الله) فإنه قال في تنقيح المقال بعد أن عنون الرّجل بعنوان «إبراهيم بن محمّد بن سعيد الثّقفيّ» و نقل شيئا من كلمات علماء الرّجال في حقّه ما نصه:
«و أقول: انتقاله إلينا من الزّيديّة يكشف عن أنّ كونه زيديّا أوّلا كان عن اشتباه، و من قوّة ديانته رجع إلى الحقّ بمجرد الاهتداء إليه، و انتقاله إلى أصفهان لأجل نشر المناقب و المثالب يكشف عن تصلّبه في التّشيّع و الدّيانة، و رواح القمّيّين إليه و طلبهم منه انتقاله إليهم يكشف عن غاية وثاقته كما لا يخفى على العارف بعادة القمّيّين من ردّ رواية الرّجل بما لا يوجب الفسق و غاية مداقّتهم في عدالة الرّاوي، و يقوّي ذلك كثرة كتبه، و ترضّى الشّيخ (رحمه الله) عنه في الفهرست في
المقدمة، ص 27
الابتداء، و ترحّمه عليه في الانتهاء، و قال الفاضل المجلسيّ (رحمه الله) في الوجيزة: انّ مدائحه كثيرة و وثّقه ابن طاووس (انتهى) فروايته حينئذ حسن كالصّحيح بل هو بالنّظر إلى توثيق العدل الأمين ابن طاووس من الصّحيح اصطلاحا (إلى آخر ما قال)».
و منهم السيد السند الجليل و المحقق المعتمد النبيل الحسين بن رضا الحسيني- قدّس الله روحه و نوّر ضريحه- في منظومته المسمّاة بنخبة المقال عند ذكره المسمّين بإبراهيم ما نصّه (ص 7):
«سبط سعيد ثقة مستبصر *** إذ كان زيديّا جليل خيّر»
و قال في هامش البيت:
«المراد به إبراهيم بن محمّد بن سعيد صاحب كتاب المعرفة، مات سنة ثلاث و ثمانين و مائتين، عنه عبد الرّحمن بن إبراهيم، و الحسن بن عليّ بن عبد الكريم الزّعفرانيّ».
و قال أيضا في قسم المستطرفات الملحق بنخبة المقال في الطّبع في باب الكنى عند ذكره المكنّين بكنية «أبي إسحاق» ما نصّه (ص 118):
«أبو إسحاق الثّقفيّ إبراهيم بن محمّد بن سعيد».
و منهم السيد السند البارع الجامع و الناقد النحرير البصير السيد حسن الصدر- أعلى الله مقامه- فإنه قال في كتاب «الشيعة و فنون الإسلام» تحت عنوان «الصّحيفة الرّابعة فيمن يزيد على غيره في علم الاخبار و التّواريخ و الآثار من الشّيعة على ما قاله العلماء» (ص 108- 109):
«و منهم إبراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثّقفيّ الكوفيّ كان في أوّل أمره زيديّا ثمّ انتقل إلينا و قال بالإمامة، مات سنة ثلاث و ثمانين و مائتين، كان امام الأخبار في عصره و له مصنّفات كثيرة منها كتاب المغازيّ (الى أن قال) و مات إبراهيم في أصفهان سنة مائتين و ثلاث و ثمانين و كان انتقل من الكوفة الى أصبهان و سكنها، و لذلك سبب ذكرناه في الأصل في ترجمة فراجع (الى آخر ما قال)».
المقدمة، ص 28
و قال في تأسيس الشيعة لفنون الإسلام في الفصل العاشر تحت عنوان «علم الفقه» (ص 300):
«إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ و لإبراهيم هذا كتاب الفقه و الأحكام مات سنة 283».
و قال أيضا في الفصل الثّاني عشر عند ذكره علوم القرآن (ص 330):
«و منهم [أي من المصنّفين في علوم القرآن] إبراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثّقفيّ الكوفيّ المصنّف المكثر المتقدّم ذكره، له كتاب التّفسير مات سنة ثلاث و ثمانين و مائتين».
و منهم المحدث القمي الحاج الشّيخ عبّاس- رحمة الله عليه- فانّه قال في كتاب الكنى و الألقاب ما نصّه:
«الثقفي هو إبراهيم بن محمد بن سعيد صاحب كتاب الغارات و كتب كثيرة نحو خمسين مؤلّفا، قالوا: كان زيديّا ثمّ صار اماميّا فعمل كتاب المعرفة و فيه المناقب المشهورة و المثالب فاستعظمه الكوفيّون و أشاروا اليه بتركه و أن لا يخرجه من بلده، فقال: أيّ البلاد أبعد من الشّيعة؟ فقالوا: أصفهان، فحلف أن لا يروي هذا الكتاب الّا بها، فانتقل اليها و رواه بها ثقة منه بصحّة ما رواه فيه، و أقام هناك، و يقال: انّ جماعة من القمّيّين كأحمد بن محمّد بن خالد و غيره وفدوا اليه و سألوه الانتقال الى قمّ فأبى، توفّي رحمه الله في حدود سنة 283».
و قال في سفينة البحار في «ب ر هـ م» ما نصه:
«إبراهيم بن محمّد بن سعيد الثّقفيّ أصله كوفي ثمّ انتقل الى أصبهان و أقام بها، و كان زيديّا أوّلا ثمّ انتقل الى القول بالإمامة، و يقال: انّ جماعة من القمّيّين كأحمد بن محمّد بن خالد و غيره وفدوا اليه الى أصفهان و سألوه الانتقال الى قمّ فأبى، و له مصنّفات كثيرة منها كتاب الغارات الّذي اعتمد عليه الأصحاب، و منها كتاب المعرفة ففي المستدرك: قال السّيّد عليّ بن طاووس (فنقل عبارة المستدرك كما نقلناه)».
أقول: للمحدّث القميّ (رحمه الله) أيضا ترجمة للمصنّف (رحمه الله) و ذكر لتأريخ وفاته في كتبه الفارسيّة كتحفة الأحباب و طبقات الخلفاء، و أمّا تتمّة المنتهى فقد نقلنا ما
المقدمة، ص 29
ذكره فيه من ترجمته فيما سبق (انظر ص ب) و أمّا عبارة المجلسيّ و عبارة الشّيخ الحرّ العامليّ فسننقلهما بعد ذلك عند الكلام حول كتاب الغارات ان شاء الله تعالى.
و قال الشيخ آقا بزرگ الطهراني (رحمه الله) في مصفى المقال في مصنفي علم- الرجال (ص 8):
«أبو إسحاق إبراهيم الثّقفيّ الكوفيّ ابن محمّد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثّقفيّ الكوفيّ نزيل أصفهان كان زيديّا ثمّ انتقل الى القول بالإمامة، ترجمه النّجاشيّ و الشّيخ في «الفهرست» و هو صاحب كتاب المعرفة، و ذكروا من تصانيفه قرب خمسين كتابا منها «كتاب من قتل من آل محمّد» و «كتاب فضل الكوفة» و «كتاب أخبار عمر» و غير ذلك.
و روى عنه كتبه كلّها أحمد بن علويّة الأصبهانيّ المعروف بابن الأسود الكاتب».
و قال الامام الخوئى- أطال الله بقاءه- في معجم رجال الحديث: (ج 1 ص 140):
«إبراهيم محمّد بن سعيد إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ (فنقل كلام النّجاشي و كلام الشّيخ الطّوسيّ- رحمهما الله- فقال:) «روى عن أبان بن عثمان و روى عنه إبراهيم بن هاشم. تفسير القمّيّ عند تفسير قوله تعالى: و لقد رآه نزلة اخرى.
و روى عن أبي عبد الله عليه السّلام مرفوعا، و روى عنه أحمد بن علويّة الأصفهانيّ.
كامل الزّيارات: باب من اغتسل في الفرات و زار الحسين عليه السّلام 75، الحديث 6.
أقول: وثّقه ابن طاووس في كتاب الإقبال (انظر ترجمة إسحاق بن إبراهيم الثّقفيّ).
و عن فهرست ابن النّديم: «انّ الثّقفيّ إبراهيم بن محمّد الأصفهانيّ من الثّقات العلماء المصنّفين».
و قال العلّامة المجلسيّ: انّ له مدائح كثيرة. هذا.
و يكفي في توثيقه وقوعه في اسناد تفسير القمّيّ، و في طريق جعفر بن محمّد بن
المقدمة، ص 30
قولويه. و للصّدوق إليه طريقان:
أحدهما: أبوه (رضي الله عنه) عن عبد الله بن الحسين المؤدّب عن أحمد بن عليّ الأصفهانيّ عن إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ.
و ثانيهما محمّد بن الحسن (رضي الله عنه) عن أحمد بن علويّه عن إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ.
و هذا الطّريق صحيح و إن كان فيه أحمد بن علويّة فانّه ثقة لوقوعه في طريق جعفر بن محمّد بن قولويه في كامل الزّيارات.
و طريق الشّيخ إليه ضعيف. و لا أقلّ من جهة جهالة عبد الرّحمن بن إبراهيم المستملي.
نعم طريقه إلى خصوص كتاب المعرفة صحيح و قد أغفله الأردبيليّ في كتابه جامع الرّواة.
و كيف كان فقد روى إبراهيم بن محمّد بن سعيد أبو إسحاق الثّقفيّ عن عليّ بن معلّى، و روى عنه أبو جعفر أحمد بن علويّة و عليّ بن عبد الله بن كوشيد الأصبهانيّ التّهذيب: الجزء 3، باب الدّعاء بين الرّكعات، الحديث 244- 245.
و تأتي له روايات بعنوان: إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ»:
و قال بعد قليل (ص 149):
«إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ إبراهيم بن محمّد بن سعيد».
(فخاض في ذكر موارد رواياته ثمّ قال).
«ثمّ انّ الشّيخ روى بطريقة عن محمّد بن أحمد بن داود عن أبي بشير بن إبراهيم القمّيّ قال: حدّثنا أبو محمّد الحسن بن عليّ الزّعفرانيّ قال: حدّثنا إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ قال: كان أبو عبد الله عليه السّلام يقول في غسل الزّيارة إذا فرغ من الغسل: (اللَّهمّ اجعله لي نورا و طهورا ...) التّهذيب: الجزء 6، باب فضل الغسل للزّيارة، الحديث 130.
و عليه فقد يتخيل أنّ إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ يطلق على رجلين أحدهما
المقدمة، ص 31
المعروف و هو المتقدّم، و الثّاني مجهول و من أصحاب الصّادق عليه السّلام.
و لكنّ الظّاهر أنّ إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ المذكور في الرّواية هو المعروف بقرينة رواية الزّعفرانيّ عنه و عدم تعرّض أحد لترجمة المسمّى بهذا الاسم غير من هو المعروف، إلّا أنّه يروى عن الصّادق عليه السّلام مرسلا، لا أنّه سمع الدّعاء منه سلام الله عليه، و الّذي يدلّ على ذلك أنّ جعفر بن محمّد بن قولويه روى هذه الرّواية بعينها عن إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ و قال: رفعه إلى أبى عبد الله عليه السّلام و تقدّمت الرّواية في إبراهيم بن محمّد بن سعيد.
(إلى أن قال) و تقدّمت ترجمة إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ بعنوان (إبراهيم بن محمّد بن سعيد)».
أقول: قوله دام ظلّه: «و عدم تعرّض أحد لترجمة المسمّى بهذا الاسم غير من هو المعروف» ان كان المراد به علماء الشّيعة فهو صحيح و الّا فليس في محلّه فانّ البخاريّ قال في التّاريخ الكبير (ج 1، ص 321):
«إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ عن يونس بن عبيد قال لي أحمد بن صالح: حدّثنا ابن وهب قال: أخبرني سعيد عن إبراهيم (بن محمّد) الثّقفيّ عن هشام بن أبي هشام عن امّه عن عائشة عن النّبيّ صلّى الله عليه وآله وسلّم قال: من ذكر مصيبته و ان قدم عهدها فيسترجع إلّا أعطاه الله عزّ و جلّ مثل يوم أصيب. (إلى آخر ما قال)».
الجرح و التعديل و قال ابن أبى حاتم في الجرح و التعديل (ج 2، ص 137):
«إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ روى عن يونس بن عبيد عن ابن مسعود، و روى ابن وهب عن سعيد بن أبي أيّوب عن إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ عن هشام بن أبى هشام عن أمّه عن عائشة سمعت أبي و أبا زرعة يقولان ذلك.
سمعت أبى يقول: هو مجهول».
المقدمة، ص 32
و قال الذهبي في ميزان الاعتدال (ج 1 ص 62):
«إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ عن يونس بن عبيد قال ابن أبي حاتم: هو مجهول، و قال البخاريّ: لم يصحّ حديثه.
قلت: يعنى ما رواه ابن وهب: أنبأنا سعيد بن أبي أيّوب عن إبراهيم بن محمّد عن هشام بن أبي هشام عن امّه عن عائشة في الاسترجاع لتذكّر المصيبة».
إلى غير ذلك ممّن صرّح منهم بوجود رجل آخر بعنوان «إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ» المتقدّم طبقة على صاحب الغارات فالتّعدّد ثابت إلّا أنّ المنطبق على من نحن بصدده بمعونة القرائن القطعيّة هو صاحب الغارات فقط كما اختاره دام ظلّه و حكم به.
ينبغي التنبيه على أمرين:
1- إذا أحطت خبرا بما نقلناه من أصول كتب الرّجال و عمدها كرجال النّجاشي و الشّيخ و فهرسته و ما يتلو تلوها علمت أنّ كلّ من دوّن كتابا في الرّجال بعدهم فعليه أن يذكر ما فيها فعلى ذلك لا نطيل الكتاب بالإشارة الى أسماء كتب سائر علمائنا- رضوان الله عليهم- في الرّجال فانّهم قد ذكروا نظائر ما في كتب المتقدّمين و ذلك ككتاب مجمع الرّجال للقهبائيّ و إيجاز المقال للشّيخ فرج الله التّستريّ و نقد الرّجال للتّفرشيّ و إتقان المقال للشّيخ طه نجف و ملخّص- المقال للخوئيّ و أعيان الشّيعة للسّيّد محسن العامليّ،- و قاموس الرّجال للمحقّق التّستريّ أدام الله تأييده الى غير ذلك ممّا يضاهيه، و كذلك لم نشر الى ما في كتب المشتركات للرّجال و لم ننقل عبارات مؤلّفيها للاستغناء عن كلماتهم بما خضنا فيه من البحث و التّحقيق.
2- من أراد الاطّلاع على خصائص كلّ واحد من كتب الثّقفيّ فليراجع كتاب الذّريعة الى تصانيف الشّيعة فانّ المقام لا يسع البحث عن حال كلّ كتاب من الكتب المشار اليها، أمّا الذّريعة فهو موضوع لذلك الأمر فان أردت الخوض في ذلك فراجعه.
المقدمة، ص 33
تكملة
قد استفيد ممّا تقدّم في ترجمة الثّقفيّ أنّ أهل أصفهان كانوا في ذلك الزّمان من أشدّ النّاس بغضا للشّيعة و أكثرهم عداوة لأهل بيت النّبيّ صلّى الله عليه وآله و من ثمّ قالت جماعة من علماء الرّجال بعد نقل ترجمة الثّقفيّ: «فيها ما يدلّ على أحوال أهل أصفهان في ذلك الزّمان» فالأولى أن نشير هنا الى شيء ممّا يدلّ على ذلك فنقول: قال المجلسيّ (رحمه الله) في تاسع البحار في باب «معجزات كلامه عليه السّلام من اخباره بالغائبات و علمه باللّغات» ما نصّه (انظر ص 582 من طبعة أمين الضّرب):
«يج» [أي في كتاب الخرائج و الجرائح للشّيخ الامام قطب الدّين أبي الحسن سعيد بن هبة الله بن الحسن الرّاونديّ قدّس الله روحه] روي عن ابن مسعود قال: كنت قاعدا عند أمير المؤمنين عليه السّلام في مسجد رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم إذ نادى رجل من يدلّني على من آخذ منه علما؟ و مرّ، فقلت: يا هذا هل سمعت قول النّبيّ صلّى الله عليه وآله وسلّم:
أنا مدينة العلم و عليّ بابها؟- فقال: نعم، قلت: فأين تذهب و هذا عليّ بن أبي طالب؟ فانصرف الرّجل و جثا بين يديه فقال عليه السّلام: من أيّ البلاد أنت؟- قال: من أصفهان، قال له: اكتب: أملى عليّ بن أبي طالب انّ أهل أصفهان لا يكون فيهم خمس خصال السّخاوة و الشّجاعة و الأمانة و الغيرة و حبّنا أهل البيت، قال: زدني يا أمير المؤمنين قال عليه السّلام بلسان [أهل] أصبهان: اروت اين وس، أي اليوم حسبك هذا. بيان- كان أهل أصفهان في ذلك الزّمان الى أوّل استيلاء الدّولة القاهرة الصّفويّة- أدام الله بركاتهم- من أشدّ النّواصب، و الحمد للَّه الّذي جعلهم أشدّ النّاس حبّا لأهل البيت عليه السّلام- و أطوعهم لأمرهم و أوعاهم لعلمهم و أشدّهم انتظارا لفرجهم حتّى أنّه لا يكاد يوجد من يتّهم بالخلاف في البلد و لا في شيء من قراه القريبة أو البعيدة، و ببركة ذلك تبدّلت الخصال الأربع أيضا فيهم، رزقنا الله و سائر أهل هذه البلاد نصر قائم آل محمّد صلّى الله عليه وآله وسلّم و الشّهادة تحت لوائه، و حشرنا معهم في الدّنيا و الآخرة».
المقدمة، ص 34
و صرّح بمثله صاحب روضات الجنّات فانّه (رحمه الله) خاض بعد الفراغ عن ترجمة الثّقفيّ في البحث عن بلدة أصبهان (الى أن قال):
«و أمّا المرتضويّ الوارد في الخرائج و غيره من أن أهلها لا تكون فيهم خمس خصال السّخاوة و الشّجاعة و الأمانة و الغيرة و حبّ أهل البيت عليه السّلام (و في بعض المواضع بدل الأمانة: (الوفاء) و ما روى أيضا فيه أو في النّبويّ المرسل كما في بعض المجاميع المعتبرة أنّه قال: ما أحسن أو ما أفلح أصفهانيّ قطّ، و كذا ما نقله بعض أعلام العصر من أنّهم استمهلوا ولاة عمر بن عبد العزيز بجعل كثير حتّى يتمّ أربعينهم في سبّ أمير المؤمنين عليّ عليه السّلام بعد ما أخبروا برفعه ذلك و منعه منه و ردّه فدك الى أهل البيت عليه السّلام فهي أيضا بتمامها محمولة على اتّصافهم بمثل ذلك في زمان نصبهم و عداوتهم لأهل البيت عليه السّلام و الّا فهي في هذا الأوان بيضة أهل الإسلام و محطّ رحال أهل الايمان» هذا.
فلنذكر شيئا مما قاله علماء العامة في ترجمة الرجل
فمنهم الحافظ أبو نعيم أحمد بن عبد الله الأصبهاني فإنه قال في كتاب ذكر أخبار أصبهان (ج 1 ص 187):
«إبراهيم بن محمّد بن سعيد الثّقفيّ أخو عليّ كان غاليا في الرّفض، يروي عن إسماعيل بن أبان و غيره، ترك حديثه».
أقول: انّ سبب ترك علماء العامّة لحديث إبراهيم الثّقفيّ هو كونه شيعيّا اماميّا و ذلك دأبهم لزعمهم أنّ التّشيّع ذنب لا يغفر، و من ارتكبه فقد خرج عن درجة الاعتبار و سقط عن صلاحية أن يؤخذ عنه الأحاديث و الأخبار، و يومي إلى ذلك كلماتهم في حقّه و كثيرا ما يعبّرون عن ذلك الأمر بأنّه غال في الرّفض و له نظائر كثيرة في كتبهم.
و قال أيضا فيه في ترجمة أخيه عليّ بن محمّد بن سعيد بن هلال الثّقفيّ الكوفيّ (ج 2 ص 7):
المقدمة، ص 35
«كان أخوه إبراهيم أسنّ منه يروى عن إسماعيل بن أبان».
أقول: كأنّ مراده بقوله: «يروي عن إسماعيل بن أبان» أنّه قد كان من المعمّرين لأنّ إسماعيل بن أبان قد توفّي سنة ستّ عشرة و مائتين، و سنذكر فيما يأتي أنّ الثّقفيّ يروي عمّن توفّي قبل هذا بسنين فانتظر.
و منهم السمعاني فإنه قال في الأنساب:
«الثّقفيّ بفتح الثّاء المثلّثة و القاف و الفاء هذه النّسبة إلى ثقيف و هو ثقيف ابن منبّه بن بكر بن هوازن بن منصور بن عكرمة بن خصفة بن قيس بن عيلان بن مضر، و قيل: انّ اسم ثقيف قسيّ، و نزلت أكثر هذه القبيلة بالطّائف و انتشرت منها في البلاد.
(إلى أن قال عند عدّه المنسوبين إليها) و إبراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال الثّقفيّ الكوفيّ قدم أصبهان و أقام بها و كان يغلو في التّرفّض، هو أخو عليّ بن محمّد الثّقفيّ و كان عليّ قد هجره و باينه، و له مصنّفات في التّشيّع، يروي عن أبي نعيم الفضل بن دكين و إسماعيل بن أبان».
و قال ياقوت الحموي في معجم الأدباء (ج 1 ص 294 من طبعة اروبا):
«إبراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود بن عمرو بن عمير بن عوف بن عقدة بن غبرة بن عوف بن ثقيف الثّقفيّ أصله كوفيّ، و سعد بن مسعود هو أخو [أبي] عبيد بن مسعود صاحب يوم الجسر في أيّام عمر بن الخطّاب مع الفرس، و سعد هو عمّ المختار بن أبى عبيد الثّقفيّ ولّاه عليّ- كرّم الله وجهه- المدائن و هو الّذي لجأ إليه الحسن يوم ساباط.
و كنية إبراهيم ابو إسحاق، و كان جبارا من مشهوري الإمامية.
ذكره أبو جعفر محمّد بن الحسن الطّوسيّ في مصنّفي الإماميّة، و ذكر أنّه مات في سنة 283 قال:
و انتقل من الكوفة إلى أصفهان و أقام بها و كان زيديّا أوّلا و انتقل إلى القول بالإمامة و له مصنّفات كثيرة منها:
المقدمة، ص 36
كتاب المغازي، كتاب السّقيفة، كتاب الرّدّة، كتاب مقتل عثمان، كتاب الشّورى، كتاب بيعة أمير المؤمنين، كتاب الجمل، كتاب صفّين، كتاب الحكمين، كتاب النّهر، كتاب الغارات، كتاب مقتل أمير المؤمنين، كتاب رسائل أمير المؤمنين و أخباره و حروبه غير ما تقدّم، كتاب قيام الحسن بن عليّ رضي الله عنهما، كتاب مقتل الحسين، كتاب التّوّابين و عين الوردة، كتاب أخبار المختار، كتاب فدك، كتاب الحجّة في فعل (1) المكرمين، كتاب السّرائر، كتاب المودّة في ذوي القربى، كتاب المعرفة، كتاب الحوض و الشّفاعة، كتاب الجامع الكبير في الفقه، كتاب الجامع الصّغير، كتاب ما نزل من القرآن في أمير المؤمنين، كتاب فضل الكوفة و من نزلها من الصّحابة، كتاب الإمامة كبير، كتاب الإمامة صغير، كتاب المتعتين، كتاب الجنائز، كتاب الوصيّة، كتاب المبتدإ، كتاب أخبار عمر، كتاب أخبار عثمان، كتاب الدّار، كتاب الأحداث، كتاب الحروريّ، كتاب الاستنفار و الغارات، كتاب السّير، كتاب يزيد، كتاب ابن الزّبير، كتاب التّفسير، كتاب التّاريخ، كتاب الرّؤيا، كتاب الأشربة الكبير، و الصّغير، كتاب محمّد و إبراهيم، كتاب من قتل من آل محمّد، كتاب الخطب».
و قال صلاح الدين خليل بن ايبك الصفدي في الوافي بالوفيات (ج 6 ص 220- 121):
«الثّقفي الرّقّيّ إبراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود صاحب يوم الجسر في أيّام عمر بن الخطّاب رضي الله عنه مع الفرس، و سعد هو عمّ المختار بن أبي عبيد الثّقفيّ أبو إسحاق الثّقفيّ أصله كوفيّ و كان أخباريّا من مشهوري الإماميّة، ذكره أبو جعفر محمّد بن الطّوسيّ (2) في مصنّفي الإماميّة و ذكر أنّه مات سنة ثلاث و ثمانين و مائتين، و انتقل من الكوفة إلى أصبهان و كان زيديّا أوّلا و انتقل إلى القول بالإمامة و له مصنّفات كثيرة منها:
المغازي، السّقيفة، الرّدّة، مقتل عثمان، الشّورى، بيعة أمير المؤمنين،
(1) في الفهرست: «فضل» و هو الصحيح.
(2) فهرست الطوسي ص 4- 6.
المقدمة، ص 37
الجمل، صفّين، الحكمين، النّهر، الغارات، مقتل أمير المؤمنين، رسائل أمير المؤمنين و أخباره و حروبه غير ما تقدّم، قيام الحسن بن عليّ، مقتل الحسين، التّوّابين و عين الوردة، أخبار المختار، فدك، الحجّة في فعل (1) المكرمين، السّرائر، المودّة في ذي (2) القربى، المعرفة، الحوض و الشّفاعة، الجامع الكبير في الفقه، الجامع الصّغير، الجنائز، الوصيّة، ما نزل من القرآن في أمير المؤمنين، فضل الكوفة و من نزلها من الصّحابة، الإمامة كبير، الإمامة صغير، المبتدأ، أخبار عمر، أخبار عثمان، الدّار، الأحداث، الحروى، الاستنفار و الغارات (3)، السّير، يزيد، ابن الزّبير التّعبير (4)، التّاريخ، الرّؤيا، الأشربة الكبير و الصّغير، محمّد و إبراهيم، من قتل من آل محمّد، الخطب، المتعتين».
و قال ابن حجر في لسان الميزان (ج 1 ص 102- 103):
«إبراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد الثّقفيّ يروى عن إسماعيل بن أبان و غيره. قال أبو نعيم في تاريخ أصبهان: كان غاليا في الرّفض ترك حديثه» و ذكره الطّوسيّ في رجال الشّيعة و قال: كان أوّلا زيديّا ثمّ صار اماميّا.
قال: و كان سبب خروجه من الكوفة إلى أصبهان أنّه صنّف كتاب المناقب و المثالب فأشار عليه بعض أهل الكوفة أن يخفيه و لا يظهره، فقال: أيّ البلاد أبعد عن التّشيّع؟
فقالوا له: أصبهان، فحلف أن لا يخرجه و يحدّث به إلّا بأصبهان ثقة منه بصحّة ما أخرج فيه، فتحوّل إلى أصبهان و حدّث به فيها.
قال: و مات بأصبهان سنة [ثلاث و] ثمانين و مائتين حدّث عن أبى نعيم و عبّاد بن يعقوب و العبّاس بن بكّار و هذه الطّبقة، و من تصانيفه: كتاب المغازي، كتاب السّقيفة، كتاب الرّدّة، كتاب الشّورى، كتاب مقتل عثمان، كتاب صفّين، كتاب الحكمين،
(1) الطوسي: «فضل».
(2) الطوسي: «ذوى».
(3) الطوسي: «كتاب الجزور أو كتاب الاستسفار و الغارات».
(4) الطوسي: «التفسير».
المقدمة، ص 38
كتاب النّهروان، كتاب مقتل عليّ، كتاب مقتل الحسين، كتاب التّوّابين، كتاب أخبار المختار، كتاب السّرائر، كتاب المعرفة، كتاب الجامع الكبير في الفقه، كتاب فضل الكوفة و من نزلها من الصّحابة، كتاب الدّلائل، كتاب من قتل من آل محمّد، كتاب التّفسير، و غير ذلك.
روى عنه أحمد بن عليّ الأصبهانيّ، و الحسن بن عليّ بن محمّد الزّعفرانيّ، و محمّد بن زيد الرّطّال، و آخرون.
و كان أخوه عليّ قد هجره و باينه بسبب الرّفض.
قلت: أرّخ الطّوسيّ وفاته سنة ثلاث و ثمانين و مائتين».
و قال الناقد الجليل الشيخ محمود حسن التونكي في معجم المصنفين تحت عنوان «إبراهيم الثقفي الأصفهانيّ» (ج 4 ص 401- 404):
«الشّيخ كبير الشّيعة أبو إسحاق إبراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثّقفيّ الكوفيّ الأصفهانيّ الشّيعيّ كان من كبراء الشّيعة و فضلائهم، ولد بالكوفة و تشيّع و غلا فيه و صار أحد المشاركين في علومهم ثمّ ارتحل من بلدة الكوفة و قدم أصبهان و تديّر بها، أخرجه ابن النّديم البغداديّ في فهرست العلماء في أخبار الشّيعة منه و قال:
الثّقفيّ أبو إسحاق إبراهيم بن محمّد الأصبهانيّ من الثّقات العلماء المصنّفين، و له من الكتب كتاب أخبار الحسن بن عليّ عليه السّلام، و كتاب أخبار الحسين بن عليّ عليهما السّلام (انتهى).
و ذكره السمعاني في الأنساب و قال:
إبراهيم بن سعد بن هلال الثّقفيّ و كان عليّ قد هجره و باينه، و له مصنّفات في التّشيّع، يروى عن أبي نعيم الفضل بن دكين و إسماعيل بن أبان (انتهى).
قال الحافظ الذهبي في الميزان:
إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ عن يونس بن عبيد قال ابن أبي حاتم: هو مجهول و قال البخاريّ: لم يصحّ حديثه.
المقدمة، ص 39
قلت: يعنى ما رواه ابن وهب (أنا) سعيد بن أبى أيّوب عن إبراهيم بن محمّد عن هشام بن أبى هشام عن عائشة- رضي الله تعالى عنها- في الاسترجاع لتذكّره المصيبة انتهى. فإبراهيم هذا الّذي ذكره في الميزان غير إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ المترجم هذا و سميّه القادم بأصبهان فانّ هذا الّذي ذكره في الميزان مقدّم على المترجم و قد ترجم الحافظ ابن حجر في لسان الميزان لكليهما فانّه ذكر أوّلا إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ المترجم في الميزان ثمّ أخرج المترجم بنسبه المذكور و قال: يروى عن إسماعيل بن أبان و غيره. قال أبو نعيم. كان غاليا في مذهبه ترك حديثه، و ذكره الطّوسيّ في رجال الشّيعة قال:
و كان زيديّا ثمّ صار اماميّا. قال: و كان سبب خروجه من الكوفة إلى أصبهان أنّه صنّف كتاب المناقب و المثالب فأشار عليه بعض أهل الكوفة أن يخفيه و لا يظهره فقال: أيّ البلاد أبعد عن التّشيّع؟- فقالوا له: أصبهان، فحلف أن لا يخرجه و لا يحدّث به إلّا بأصبهان لثقة منه بصحّة ما أخرج فيه، فتحوّل إلى أصبهان و حدّث به فيها، و مات بأصبهان سنة [ثلاث و] ثمانين و مائتين، حدّث عن أبي نعيم و عبّاد بن يعقوب و العبّاس بن بكّار و هذه الطّبقة.
و من تصانيفه:
كتاب المغازي، كتاب السّقيفة، كتاب الرّدّة، كتاب الشّورى، كتاب مقتل عثمان، كتاب صفّين، كتاب الحكمين، كتاب مقتل الحسين رضي الله عنه، كتاب التّوّابين، كتاب أخبار المختار، كتاب النّهروان، كتاب مقتل عليّ رضي الله عنه، كتاب السّرائر، كتاب المعرفة، كتاب الجامع الكبير في الفقه، كتاب فضل الكوفة و من نزلها من الصّحابة، كتاب الدّلائل، كتاب من قتل من آل محمّد، كتاب التّفسير و غير ذلك.
روى عنه أحمد بن عليّ الأصبهانيّ، و الحسن بن عليّ بن محمّد الزّعفرانيّ، و محمّد بن زيد الرّطّال و آخرون.
المقدمة، ص 40
و كان أخوه عليّ قد هجره و باينه بسبب الغلوّ، أرّخ الطّوسيّ وفاته سنة ثلاث و ثمانين و مائتين (انتهى).
و أخرجه الطّوسيّ في الفهرست و قال:
سعد بن مسعود أخو أبي عبيد بن مسعود عمّ المختار ولّاه عليّ عليه السّلام على المدائن، و هو الّذي لجأ إليه الحسن عليه السّلام يوم ساباط، و انتقل أبو إسحاق هذا إلى أصبهان و أقام بها، و يقال: انّ جماعة من القمّيّين كأحمد بن محمّد بن خالد و غيره وفدوا عليه إلى أصفهان و سألوه الانتقال إلى قمّ فأبى.
و زاد الطّوسيّ في مصنّفاته: كتاب بيعة أمير المؤمنين عليه السّلام و أخباره و حروبه، كتاب قيام الحسن عليه السّلام، كتاب فدك، كتاب الحجّة في فضل المكرمين، كتاب المودّة في ذوي القربى، كتاب الحوض و الشّفاعة، كتاب الجامع الصّغير في الفقه، كتاب ما انزل من القرآن في أمير المؤمنين عليه السّلام، كتاب في الإمامة كبير، كتاب في الإمامة صغير، كتاب المتعتين، كتاب الجنائز، كتاب الوصيّة، كتاب المبتدإ، كتاب أخبار عمر. كتاب أخبار عثمان، كتاب الدّار، كتاب الأحداث، كتاب الجزور، كتاب الاسفار و الغارات، كتاب السّيرة، كتاب أخبار يزيد، كتاب ابن الزّبير، كتاب التّفسير، كتاب التّاريخ، كتاب الرّؤيا، كتاب الأشربة الكبير، كتاب الأشربة الصّغير، كتاب زيد و أخباره، كتاب محمّد و إبراهيم، كتاب الخطب المعربات.
قال: و أخبرنا بجميع الكتب أحمد بن عبدون عن عليّ بن محمّد بن الزّبير القرشيّ عن عبد الرّحمن بن إبراهيم المستملي عن إبراهيم الثّقفيّ.
و أخبرنا بكتاب المعرفة ابن أبي جيد القميّ، عن محمّد بن الحسن بن الوليد عن أحمد بن علويّة الأصفهانيّ المعروف بابن الأسود عن إبراهيم.
و أخبرنا به الأجلّ المرتضى عليّ بن الحسين الموسويّ أدام الله تأييده، و الشّيخ أبو عبد الله محمّد بن محمّد بن النّعمان جميعا عن عليّ بن حبشيّ الكاتب (قال الشّيخ: انّه عليّ بن حبش بغير ياء) عن الحسن بن عليّ بن عبد الكريم الزّعفرانيّ عن إبراهيم.
المقدمة، ص 41
مات إبراهيم سنة 283 ثلاث و ثمانين و مائتين (انتهى).
و قد أخرجه ياقوت الحمويّ في معجم الأدباء و ساق نسبه: سعد بن مسعود بن عمرو بن عمير بن عوف بن عقدة بن غبرة بن عوف بن ثقيف الثّقفيّ قال: و كنية إبراهيم أبو إسحاق، و كان جبّارا من مشهوري الإماميّة ثمّ ذكر مصنّفاته من فهرست الطّوسيّ.
و هذه الكتب للمترجم لم تشتهر ببغداد في القرن الثّالث و الرّابع و إنّما ذكرها الشّيخ الطّوسيّ بعد هذا العهد في القرن الخامس فانّ ابن النّديم لم يذكر له سوى الكتابين المذكورين».
أقول: قوله «و هذه الكتب للمترجم لم تشتهر ببغداد في القرن الثّالث و الرّابع» بمعزل عن الصّواب و سنشير إلى أسامي جماعة ممّن نقلوا عن كتبه هذه في القرنين المذكورين إن شاء الله تعالى.
و قال خير الدين الزركلي في الأعلام:
«إبراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال الثّقفيّ عالم كان يرى رأي الزّيديّة ثمّ انتقل إلى القول بالإماميّة، من أهل الكوفة، انتقل إلى أصفهان فمات فيها، من كتبه: المغازي، و الرّدّة، و الشّورى، و مقتل عثمان، و صفّين، و النّهروان، و الغارات، و رسائل عليّ بن أبي طالب و غاراته و حروبه، و الجامع الكبير في فقه الإماميّة، و كتاب الإمامة، و من قتل من آل محمّد، و السّير، و كتاب في التّاريخ، و كتابان في الأشربة، و كتاب في الخطب، و أخبار المختار، و فضل الكوفة و من نزلها من الصّحابة».
أقول: قوله: «و غاراته [أي غارات عليّ عليه السّلام]» بمعزل عن الصّواب فانّ عليّا عليه السّلام لم يغر اغارة معاوية على المؤمنين الابرياء قطّ و هذا واضح، فلعلّ المراد بها ما كان صادرا من مالك قبل إعزام عليّ عليه السّلام إيّاه على مصر و هي أيضا لم تكن من قبيل غارات معاوية، كيف لا، و هو من أتباع أمير المؤمنين عليه السّلام و عمّاله فراجع.
و قال عمر رضا كحالة في معجم المؤلفين (ج 1 ص 95):
«إبراهيم الثّقفيّ المتوفّى سنة 283 هـ 896 م هو إبراهيم بن محمّد بن
المقدمة، ص 42
سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثّقفيّ محدّث، مؤرّخ، فقيه. له مصنّفات كثيرة (انظرها في معجم الأدباء) منها المغازي، الجامع الكبير في الفقه، فضل الكوفة و من نزلها من الصّحابة، الإمامة، و كتاب التّاريخ ذكر ترجمته الصّفديّ في الوافي (ج 6 ص 120) من المطبوعة و ج 5 ص 80 من المخطوطة المشار إليها في الكتاب. و ياقوت في معجم الأدباء (ج 1 ص 232- 234) و الطّوسيّ في الفهرست (ص 4- 6) و آقا بزرك في الذّريعة (5 ص 62 و ص 64- 65) و البغداديّ في إيضاح المكنون (ج 1؟ ص 45 و 355، و ج 2 ص 290 و 327 و 347) و الخوانساريّ في روضات الجنّات (ص 2) و العامليّ في أعيان الشّيعة (ج 5 ص 418- 423)».
تكملة
لمّا كان طريق عدّة من علمائنا رضوان الله عليهم كابن قولويه و الصّدوق الى كتب أبي إسحاق إبراهيم الثّقفيّ (رضي الله عنه) و رواياته منتهيا الى أحمد بن علويّة الأصبهانيّ و كذلك طريق الشّيخ و النّجاشي الى كتب الثّقفي و رواياته منتهيا اليه و الى الحسن بن عليّ بن عبد الكريم الزّعفرانيّ و قد ذكرنا ترجمة الزّعفرانيّ في تعليقات آخر الكتاب لاقتضاء المقام إيّاه هناك، و بقي علينا أن نترجم أحمد بن علويّة الأصبهانيّ هنا ليكون القارئ خبيرا بشأنه و بصيرا بعلوّ مقامه و عظمة مكانته فدونكها:
قال النجاشي (رحمه الله) في رجاله:
«أحمد بن علوّية الأصفهانيّ أخبرنا ابن نوح قال: حدّثنا محمّد بن عليّ بن أحمد بن هشام أبو جعفر القميّ قال: حدّثنا محمّد بن أحمد بن محمّد بن بشير بن البطّال بن بشير بن الرّحّال قال: و سمّي الرّحّال لانّه رحل خمسين رحلة من حجّ الى غزو قال: حدّثنا أحمد بن علويّة بكتابه الاعتقاد في الأدعية».
أقول: و أمّا انتهاء طريقه الى ابن علويّة فقد تقدّم في ترجمة إبراهيم الثّقفي.
المقدمة، ص 43
و قال الشّيخ (رحمه الله) في رجاله فيمن لم يروعن الائمّة عليه السّلام:
«أحمد بن علويّة الأصفهانيّ المعروف بابن الأسود الكاتب روى عن إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ كتبه كلّها، روى عنه الحسين بن محمّد بن عامر و له دعاء الاعتقاد تصنيفه».
و قال أيضا في حرف العين فيمن لم يرو عنهم عليهم السّلام:
«عبد الله بن الحسن المؤدّب روى عن أحمد بن علويّة كتب الثّقفيّ و روى عنه عليّ بن الحسين بن بابويه (رحمه الله)».
و قال ابن شهرآشوب في معالم العلماء (ص 19):
«أحمد بن علويّة الأصفهانيّ ابن الأسود الكاتب، له كتب منها دعاء الاعتقاد، و له النّونيّة المسمّاة بالألفيّة و المحبّرة و هي ثمانمائة و نيّف و ثلاثون بيتا و قد عرضت على أبي حاتم السّجستانيّ فقال: يا أهل البصرة غلبكم و الله شاعر أصفهان بهذه القصيدة في احكامها و كثرة قوافيها» و عدّه أيضا في آخر الكتاب من مجاهرى شعراء أهل البيت (انظر ص 136 س 14).
و قال الصدوق (رحمه الله) في مشيخة الفقيه:
و ما كان فيه عن إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ فقد رويته عن أبي رضي الله عنه عن عبد الله بن الحسن المؤدّب عن أحمد بن عليّ الأصبهانيّ عن إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ و رويته عن محمّد بن الحسن رضي الله عنه عن أحمد بن علويّة الأصبهانيّ عن إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ».
و قال المحدث النوري (رحمه الله) في خاتمة المستدرك في شرح العبارة (ج 3 ص 549):
«والى إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ أبوه عن عبد الله بن الحسين المؤدّب عن أحمد بن عليّ الأصفهانيّ، و عن محمّد بن الحسن عن أحمد بن علوّية الأصفهانيّ عنه، و الظّاهر اتّحاد الأحمدين و الاشتباه في السّند الأوّل لما في جش (1): عبد الله بن الحسن المؤدّب
(1) الظاهر أن كلمة «جش» و هو رمز للنجاشي اشتباه من الناسخ و الصحيح «لم جخ» و المراد منهما «باب من لم يرو عن الائمة عليهم السّلام من رجال الشيخ الطوسي» فان الرجل غير مذكور في النجاشي و مذكور في رجال الشيخ كما نقلنا عبارته آنفا.
المقدمة، ص 44
روى عن أحمد بن علويّة كتب الثّقفيّ روى عنه عليّ بن الحسين بن بابويه، و في لم من جخ: أحمد بن علويّة الأصفهانيّ المعروف بابن الأسود روى عن إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ كتبه كلّها مع أنّه ليس للأوّل ذكر في كتب الأصحاب. ثمّ انّهم لم يوثّقوا أحمد بن علوّية صريحا الّا أنّهم مدحوه بما يقرب من التّوثيق و لا أقلّ من معناه الأعمّ ففي النّجاشي: انّ له كتاب الاعتقاد في الأدعية و ذكر طريقه اليه، و في رجال الشّيخ فيمن لم يرو عنهم: روى عنه الحسين بن محمّد بن عامر و له دعاء الاعتقاد تصنيفه، و الحسين هو الأشعريّ الثّقة و يروى عنه ابن الوليد الجليل المعروف حاله في شدّة التّحرّز عن الرّواية عن غير الثّقة، و قال ابن شهرآشوب في المعالم في ذكر الطّبقة الاولى من شعراء أهل البيت عليه السّلام و هم المجاهرون: الشّيخ أحمد بن علوّية الأصفهانيّ و في إيضاح العلامة: أحمد بن علوّية الأصبهانيّ بفتح العين المهملة و فتح اللّام و كسر الواو و تشديد الياء المنقّطة تحتها نقطتين، له كتاب الاعتقاد في الأدعية (الى آخر ما مرّ نقله من معالم العلماء) ثمّ قال: و ذكره ابن- داود في القسم الأوّل من كتابه و قال: أحمد بن علوّية الأصبهانيّ الرّحّال بالحاء المهملة و التضعيف نقلا عن رجال الشّيخ و الكشّيّ: سمّي الرّحال لأنّه رحل خمسين رحلة من حجّ الى غزو، و نقله عنه المحقّق الكاظميّ في عدّته و لم يتعرّض لما فيه من الاشتباه فانّ الرّحّال من ألقاب محمّد بن أحمد الرّاوي عنه دونه، ففي النّجاشي: أحمد بن علوّية الأصبهانيّ أخبرنا ابن نوح قال: حدّثنا محمّد بن عليّ بن أحمد بن هشام أبو جعفر القميّ قال: حدّثنا محمّد بن أحمد بن بشر البطّال بن بشير الرّحّال قال: و سمّي الرّحّال لأنه رحل خمسين رحلة من حجّة الى غزو، و قال:
حدّثنا أحمد بن علوّية بكتاب الاعتقاد في الأدعية و فيه اشتباه آخر من نسبة ذلك الى الكشّيّ دون النّجاشيّ و ليس له ذكر في الكشّيّ».
و قال المحدث القمي (رحمه الله) في الكنى و الألقاب:
«ابن الأسود الكاتب هو أحمد بن علوّية الأصبهانيّ الكرمانيّ كان لغويّا أديبا كاتبا شاعرا شيعيّا راويا للحديث، نادم الأمراء و الكبراء و عمّر طويلا، ذكره الشّيخ
المقدمة، ص 45
فيمن لم يرو عنهم و قال: له دعاء الاعتقاد تصنيفه، و عن العلّامة المجلسيّ (رحمه الله) أنّه احتمل أن يكون المراد بدعاء الاعتقاد دعاء العديلة و لكن ينافيه تسمية النّجاشيّ له بكتاب الاعتقاد في الأدعية، و ذكره ياقوت في معجم الأدباء و قال في المحكيّ عنه: له ثمانية كتب في الدّعاء من إنشائه، و قال: كان صاحب لغة يتعاطى التّأديب و صار في ندماء أحمد بن عبد العزيز، و دلف بن أبي دلف العجليّ.
(الى أن قال) و قال العلامة في محكي الإيضاح:
له كتاب الاعتقاد في الأدعية، و له النّونيّة المسمّاة بالألفيّة و المحبّرة في مدح أمير المؤمنين عليه السّلام و هي ثمانمائة و نيّف و ثلاثون بيتا، و قد عرضت على أبي حاتم السّجستانيّ فقال: يا أهل البصرة غلبكم و الله شاعر أصبهان في هذه القصيدة في احكامها و كثرة فوائدها (انتهى).
و هذه القصيدة لم توجد لها نسخة في هذه الاعصار الّا أبيات مقطّعة (إلى أن قال) توفّي سنة 320 أو 312، و كان قد تجاوز المائة».
أقول: ما نقله عن محكيّ الإيضاح هو عبارة ابن شهرآشوب في معالم العلماء و العلّامة (رحمه الله) قد أخذها من المعالم، و يستفاد من تعبير السّجستاني بقوله: «شاعر أصبهان» أنّه قد كان بمقام شامخ من الشّهرة في الشّعر و الأدب.
و يفصح عنه أيضا كلام الثعالبي في يتيمة الدهر فانّه قال فيه تحت عنوان «الباب الخامس في محاسن أشعار أهل العصر من أصبهان (ج 3 ص 267 من النّسخة المطبوعة بمصر سنة 1354):
«لم تزل أصبهان مخصوصة من بين البلدان بإخراج فضلاء الأدباء و فحولة الكتّاب و الشّعراء، فلمّا أخرجت الصّاحب أبا القاسم و كثيرا من أصحابه و صنائعه و صارت مركز عزّه و مجمع ندمائه و مطرح زوّاره استحقّت أن تدعى مثابة الفضل و موسم الأدب، و إذا تصفّحت كتاب أصبهان لأبي عبد الله حمزة بن الحسين الأصبهانيّ و انتهيت إلى ما أورد فيه من ذكر شعرائها و شعراء الكرخ المقطعة عنها و سياقة عيون
المقدمة، ص 46
أشعارهم و ملح أخبارهم كمنصور بن باذان و أبي دلف العجليّ و أخيه معقل بن عيسى و بكر بن عبد العزيز و أحمد بن علويّة (إلى آخر ما قال)».
و سمّاه ابن النّديم في الفهرست تحت عنوان «أسماء الشّعراء الكتّاب على ما ذكره ابن الحاجب النّعمان في كتابه» بهذه العبارة: «أحمد بن علويّة الأصفهانيّ الكاتب خمسون ورقة» أي له ديوان في خمسين ورقة (انظر ص 237 من النّسخة المطبوعة بمصر سنة 1348 هـ ق):
و قال الشيخ آقا بزرگ الطهراني (رحمه الله) في طبقات أعلام الشيعة (ص 36 من نوابغ الرواة في رابعة المئات):
«أحمد بن علويّة الأصفهانيّ المعروف بابن الأسود الكاتب روى عن إبراهيم ابن محمّد الثّقفيّ كتبه كلّها، و يروي عنه محمّد بن الحسن بن الوليد المتوفّى سنة 343 كما في الأمالي، ترجم في معجم الأدباء (ج 4 ص 72) نقلا عن حمزة صاحب كتاب أصفهان و نقل من شعره ما أنشده سنة 310 و له يومئذ ثمان و تسعون سنة ثمّ شعره الّذي أنشده بعد أن أتت عليه مائة سنة و قصيدته الّتي عرضت على أبي حاتم السّجستانيّ، أوّلها:
ما بال عينك ثرّة الإنسان *** عبري اللّحاظ سقيمة الأجفان
و تسمّى الألفيّة في مدح الأمير عليه السّلام».
و قال الأميني (رحمه الله) في كتاب «الغدير» (ج 3 ص 348):
«أبو جعفر أحمد بن علويّة الأصبهانيّ الكرمانيّ الشّهير بابن الأسود هو أحد مؤلّفي الإماميّة المطّرد ذكرهم في المعاجم (إلى أن قال) المترجم من أئمّة الحديث و من صدور حملته، أخذ عنه مشايخ علماء الإماميّة و اعتمدوا عليه.
منهم شيخ القمّيّين أبو جعفر محمّد بن الحسن بن الوليد القمّيّ المتوفّى سنة 343 المعلوم حاله في الثّقة و التّحرّز عن الرّواية عن غير الثّقة و طعنه و إخراجه من روى عن الضّعفاء من قمّ فقد روى عنه كتب إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ المعتمد عليه عند الأصحاب كما في مشيخة الفقيه و فهرست شيخ الطّائفة الطّوسيّ.
المقدمة، ص 47
و منهم فقيه الطّائفة و شيخها و وجهها سعد بن عبد الله بن أبى خلف الأشعريّ المتوفّى سنة 299 أو 300 أو 301 كما في المجلس العشرين (1) من مجالس شيخنا الأكبر محمّد بن محمّد بن النّعمان المفيد.
و منهم الحسين بن محمّد بن عمران الأشعريّ القمّيّ الثّقة الّذي أكثر النّقل عنه ثقة الإسلام الكلينيّ في الكافي و ابن قولويه في الكامل.
و منهم عبد الله بن الحسين المؤدّب أحد مشايخ الصّدوق و والده كما في مشيخة الصّدوق.
و يروى عنه كتابه الاعتقاد في الأدعية محمّد بن أحمد الرّحّال كما في فهرست النّجاشي ص 64 و أحمد بن يعقوب الأصبهانيّ كما في تهذيب الشّيخ الطّوسيّ ج 1 ص 141 في باب الدّعاء بين الرّكعات (إلى أن قال):
و حسب المترجم جلالة أن تكون أخباره مبثوثة في مثل الفقيه و التّهذيب و الكامل و أمالي الصّدوق و مجالس المفيد و أمثالها من عمد كتب أصحابنا رضوان الله عليهم، و حسبنا آية لثقته اعتماد القمّيّين عليه مع تسرّعهم الى الوقيعة بأدنى غميزة في الرّجل (إلى آخر ما قال)».
و قال السيد محسن العاملي (رحمه الله) في أعيان الشيعة:
(ص 67- 83 من الجزء التّاسع- المجلّد العاشر) «أحمد بن علويّة الأصبهانيّ الكرّاني المعروف بأبي الأسود أو بابن الأسود الكاتب (فخاض في ترجمته المبسوطة إلى أن قال):
«و احتمل المجلسيّ (رحمه الله) أن يكون المراد بدعاء الاعتقاد دعاء العديلة، و ينافيه تسمية النّجاشيّ له بكتاب الاعتقاد في الأدعية فدلّ على أنّه كتاب فيه عدّة أدعية و يأتي قول ياقوت: له ثمانية كتب في الدّعاء من إنشائه، و قول الشّيخ: له دعاء الاعتقاد تصنيفه، لعلّ صوابه: كتاب الاعتقاد و توهّم بعضهم أنّ قوله: و سمّي الرّحّال
(1) «العشرين» سهو من قلمه (رحمه الله) فان السند موجود في المجلس التاسع عشر من المجالس (انظر ص 91 من طبعة النجف).
المقدمة، ص 48
راجع إلى أحمد بن علويّة و ليس كذلك.
و الظّاهر أنّ كتاب الاعتقاد هو الّذي ينقل عنه الشّيخ إبراهيم الكفعميّ في كتبه و جعله في آخر كتابه «البلد الأمين» من مصادره فيظهر أنّه كان موجودا عنده».
(الى أن قال) «القصيدة الألفيّة أو المحبّرة- مرّ عن العلّامة في الإيضاح أنّه قال: له النّونيّة المسمّاة بالألفيّة و المحبّرة في مدح أمير المؤمنين عليه السّلام و هي ثمانمائة و نيّف و ثلاثون بيتا و قد عرضت على أبي حاتم السّجستانيّ فقال: يا أهل البصرة غلبكم و الله شاعر أصبهان في هذه القصيدة في احكامها و كثرة فوائدها.
و في معجم الأدباء: قال حمزة: له قصيدة على ألف قافية شيعيّة عرضت على أبي- حاتم السّجستانيّ فأعجب بها و قال: يا أهل البصرة غلبكم أهل أصبهان (إلى آخره) و تسميتها بالألفيّة يدلّ على أنّها ألف بيت و هو صريح قول حمزة، و العلّامة مع تسميته لها بالألفيّة قال: انّها ثمانمائة و نيّف و ثلاثون بيتا كما سمعت، و كأنّ هذا هو الّذي وصل إليه منها، و حمزة الأصبهانيّ أعرف بأهل بلده.
و ليت شعري أين ذهبت هذه الألفيّة الّتي أعجب بها أبو حاتم على جلالته كلّ هذا الاعجاب حتّى لم توجد لها نسخة في هذه الأعصار إلّا أبيات مقطّعة أوردها ابن شهرآشوب في المناقب و فرّقها على أبواب كتابه و فصوله فأورد منها في كلّ موضع بيتا أو بيتين أو أكثر ممّا يناسب المقام فتارة يقول: ابن علويّة الأصفهانيّ، و تارة: ابن علويّة، و تارة: الأصبهانيّ، و تارة: ابن الأسود، و تارة: المحبّرة، و تارة: الألفيّة، و نحو ذلك و المقصود في الجميع واحد و قد جمعنا ما تفرّق منها في كتاب المناقب و رتّبناه بحسب الإمكان و على مقتضى المناسبة فقد يوافق ترتيب ناظمها و قد يخالفه، و لعلّه لا يوافقه مطلقا لكنّ هذا ما أمكننا فبلغ ذلك مائتين و أربعا و عشرين بيتا، و قد وقع فيها في نسخة المناقب المطبوعة تحريف كثير أخرج بعض أبياتها عن أن يفهم لها معنى فما تمكنّا من إصلاحه بحسب القرائن أصلحناه، و ما استغلق علينا أبقيناه بحاله.
المقدمة، ص 49
و صاحب الطليعة يقول: انّه جمع منها ما يقرب من مائتين و خمسين بيتا و لعلّه وجد منها في غير المناقب أيضا أو بقي في المناقب شيء لم يقع عليه نظرنا بعد طول التّفتيش قال:
ما بال عينك ثرّة الإنسان *** عبري اللّحاظ سقيمة الأجفان
(فنقل ما جمع من القصيدة و هي 224 بيتا ثمّ قال):
هذا ما أمكن جمعه من هذه القصيدة و أنت ترى أنّ فيها أبياتا كثيرة مستغلقة بسبب التّحريف الّذي طرأ عليها و لم نتمكّن من معرفة صوابها و وضعنا اشارة على قليل منها و أكثرها تركناه بحاله و لعلّ أحدا يوفّق لنسخة صحيحة مخطوطة فيصحّحها (إلى آخر ما قال)».
و قال ياقوت الحموي في معجم الأدباء (ج 2 ص 3 من الطبعة الثانية بمصر سنة 1924 م):
«أحمد بن علويّة الأصبهانيّ الكرمانيّ (1) قال حمزة: كان صاحب لغة يتعاطى التّأديب، و يقول الشّعر الجيّد، و كان من أصحاب أبي عليّ لغذة ثمّ رفض صناعة التّأديب و صار في ندماء أحمد بن عبد العزيز و دلف بن أبي دلف العجليّ، و له رسائل مختارة فدوّنها أبو الحسن أحمد بن سعد في كتابه المصنّف في الرّسائل، و له ثمانية كتب في الدّعاء من إنشائه، و رسالة في الشّيب و الخضاب، و له شعر جيّد كثير منه في أحمد بن عبد العزيز العجليّ (فذكر شيئا من أشعاره ثمّ قال) قال حمزة: و له و أنشدنيها في سنة عشر و ثلاثمائة و له تسعون و ثمان سنين (فذكر أبياتا و قال) قال:
و لأحمد بن علويّة قصيدة على ألف قافية شيعيّة عرضت على أبي حاتم السّجستانيّ فأعجب بها و قال: يا أهل البصرة غلبكم أهل أصبهان، و أوّل هذه القصيدة:
ما بال عينك ثرّة الإنسان *** عبري اللّحاظ سقيمة الأجفان
(إلى آخر ما قال)».
و قال السيوطي في بغية الوعاة (ج 1 ص 336 من طبعة سنة 1384 هـ ق):
(1) كذا لكن الصحيح: «الكراني» و كران محلة من محلات أصبهان كما في معجم البلدان لياقوت.
المقدمة، ص 50
«أحمد بن علويّة الأصبهانيّ الكرّانيّ قال ياقوت: كان (فذكر ما في معجم الأدباء ملخّصا)».
و قال الصفدي في الوافي بالوفيات (ج 7 ص 253):
«أحمد بن علويّة الأصبهانيّ الكرّانيّ قال حمزة: كان صاحب لغة (فذكر نحو ما في معجم الأدباء لياقوت و زاد عليه أبياتا من أشعاره)».
أسرته
قد كان المؤلّف (رحمه الله) ترعرع في عشيرة معروفة من قبائل العرب القاطنين بالكوفة و هي قبيلة بني ثقيف و قد خرج منها عدّة من أعاظم الرّواة منهم اسرة المؤلّف و قد عرفت فيما سبق أنّ جدّه الأعلى و هو سعد بن مسعود الثّقفيّ عمّ المختار كان من أصحاب رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم و أمير المؤمنين عليه السّلام، و كان على رأس سبع من أسباع الكوفة و كان واليا على المدائن من قبل أمير المؤمنين عليه السّلام.
قال البلاذري في أنساب الاشراف تحت عنوان «خبر حرب الجمل» ما نصه:
(انظر ص 235 من طبعة بيروت بتحقيق الشّيخ محمّد باقر المحموديّ سنة 1394 هـ ق) «و قال أبو مخنف و غيره: لمّا دعا الحسن و عمّار أهل الكوفة إلى انجاد عليّ و النّهوض إليه سارعوا إلى ذلك، فنفر مع الحسن عشرة آلاف على راياتهم و يقال:
اثنا عشر ألفا، و كانوا يدعون في خلافة عثمان و عليّ أسباعا حتّى كان زياد بن أبي سفيان فصيّرهم أرباعا.
فكانت همدان و حمير سبعا عليهم سعيد بن قيس الهمدانيّ، و يقال: بل أقام سعيد بالكوفة و كان على السّبع غيره و إقامته بالكوفة أثبت، و كانت مذحج و الأشعريّون سبعا عليهم زياد بن النّضر الحارثيّ إلّا أنّ عديّ بن حاتم كان على طيِّئ مفردا دون صاحب سبع مذحج و الأشعريّين.
و كانت قيس عيلان و عبد القيس سبعا عليهم سعد بن مسعود عم المختار ابن أبى عبيد الثقفي، و كانت كندة و حضرموت و قضاعة و مهرة سبعا عليهم حجر
المقدمة، ص 51
ابن عديّ الكنديّ، و كانت الأزد و بجيلة و خثعم و الأنصار سبعا عليهم مخنف بن سليم الأزديّ، و كانت بكر بن وائل و تغلب و سائر ربيعة غير عبد القيس سبعا عليهم وعلة بن محدوح الذهليّ، و كانت قريش و كنانة و أسد و تميم و ضبّة و الرّباب و مزينة سبعا عليهم معقل بن قيس الرّياحيّ فشهد هؤلاء الجمل و صفّين و النّهروان و هم هكذا».
و قال نصر بن مزاحم في كتاب صفين عند ذكره استنفار عليّ عليه السّلام أهل- البصرة إلى حرب معاوية ص 131- 132) ما نصّه:
«و أجاب النّاس إلى المسير و نشطوا و خفّوا فاستعمل ابن عبّاس على البصرة أبا الأسود الدّئليّ و خرج حتّى قدم على عليّ و معه رءوس الأخماس خالد بن معمّر السّدوسيّ على بكر بن وائل، و عمرو بن مرجوم العبديّ على عبد القيس، و صبرة ابن شيمان الأزديّ على الأزد، و الأحنف بن قيس على تميم و ضبّة و الرّباب، و شريك بن الأعور الحارثيّ على أهل العالية فقدموا على عليّ عليه السّلام بالنّخيلة.
و أمر الأسباع من أهل الكوفة سعد بن مسعود الثقفي على قيس و عبد- القيس، و معقل بن قيس اليربوعيّ على تميم و ضبّة و الرّباب و قريش و كنانة و أسد، و مخنف بن سليم على الأزد و بجيلة و خثعم و الأنصار و خزاعة، و حجر بن عديّ الكنديّ على كندة و حضرموت و قضاعة و مهرة، و زياد بن النّضر على مذحج و الأشعريّين، و سعيد بن قيس بن مرّة الهمدانيّ على همدان و من معهم من حمير، و عديّ بن حاتم على طيِّئ و يجمعهم الدّعوة من مذحج و تختلف الرّايتان راية مذحج مع زياد بن النّضر، و راية طيِّئ مع عديّ بن حاتم».
و صرّح بمثل كلامهما الطّبريّ أيضا في تاريخه و نقلناه في تعليقاتنا على الكتاب (انظر ص 637- 638)».
و قد قال نصر أيضا فيما سبق (ص 14- 15):
«ثمّ انّ عليّا عليه السّلام أقام بالكوفة و استعمل العمّال (إلى أن قال) و بعث سعد ابن مسعود الثّقفيّ على استان الزّوابي».
المقدمة، ص 52
و قال البلاذري في أنساب الاشراف (ج 2 ص 158):
(تحت عنوان «القول فيما كتبه عليه السّلام إلى ولاته و غيرهم»).
«و كتب عليه السّلام إلى سعد بن مسعود الثّقفيّ عامله على المدائن و جوخا:
أما بعد فقد وفّرت على المسلمين فيئهم، و أطعت ربّك، و نصحت امامك فعل المتنزّه العفيف، فقد حمدت أمرك، و رضيت هديك، و أبنت رشدك غفر الله لك، و السّلام».
و قال اليعقوبي في تاريخه تحت عنوان «كتب عليّ عليه السّلام إلى عمّاله يستحثّهم بالخراج» (الجزء الثّاني ص 176 من طبعة النّجف سنة 1357 هـ ق، و ص 201 من المجلّد الثّاني من طبعة بيروت دار صادر):
«و كتب إلى سعد بن مسعود عمّ المختار بن أبي عبيد و هو على المدائن:
أما بعد فانّك قد أدّيت خراجك، و أطعت ربّك، و أرضيت امامك فعل البرّ التّقيّ النّجيب فغفر الله ذنبك و تقبّل سعيك و حسّن مآبك».
و قال الطبري عند ذكره حوادث سنة ست و ثلاثين تحت عنوان «خروج على بن أبى طالب الى صفين» ما نصه:
«و خرج عليّ من النّخيلة بمن معه فلمّا دخل المدائن شخص معه من فيها من المقاتلة، و ولّي على المدائن سعد بن مسعود الثّقفيّ عمّ المختار بن أبي عبيد».
و قال المفيد (رحمه الله) في الإرشاد في حديث حمل الحسن عليه السّلام بعد ما طعن بالرّمح في فخذه إلى المدائن ما نصّه:
«فانزل به عليه السّلام على سعد بن مسعود الثّقفيّ و كان عامل أمير المؤمنين عليه السّلام بها فأقرّه الحسن عليه السّلام على ذلك و اشتغل الحسن عليه السّلام بنفسه يعالج جرحه (الحديث)» وعده الشيخ (رحمه الله) في رجاله من أصحاب أمير المؤمنين عليه السّلام بهذه العبارة:
«سعد بن مسعود الثّقفيّ».
و قال ابن عبد البر في الاستيعاب:
«سعد بن مسعود الثّقفيّ عمّ المختار بن أبي عبيد له صحبة».
المقدمة، ص 53
و قال ابن حجر في الاصابة: «سعد بن مسعود الثّقفيّ عمّ المختار بن أبي عبيد ذكره البخاريّ في الصّحابة و قال الطّبرانيّ: له صحبة، و ذكر أبو مخنف أنّ عليّا ولّاه بعض عمله ثمّ استصحبه معه إلى صفّين، و روى الطّبرانيّ من طريق أبى حصين عن عبد الله بن سنان عن سعد بن مسعود الثّقفيّ قال: كان نوح إذا لبس ثوبا حمد الله، و إذا أكل أو شرب حمد الله، فلذلك سمّي عبدا شكورا».
و في أسد الغابة قريب ممّا ذكر.
أقول: و ممّا تفرّد بنقله صاحب روضة الصّفاء على ما علمت أنّ تولية سعد على المدائن كانت من زمن عمر و أبقاه عثمان و عليّ في ذلك و نصّ عبارته في ترجمة المختار بن أبي عبيد الثّقفيّ هكذا:
«مختار پسر أبو عبيد بن مسعود الثّقفي بود كه در زمان عمر سپهسالار لشكر عراق شد و در واقعه جسر در زير پاى فيل كشته شد چنان چه ذكر آن گذشت و چون مداين در تحت تسخير أهل إسلام آمد عمر امارت آن ديار را به سعد بن مسعود كه عمّ مختار بود ارزانى داشت و سعد در أيّام خلافت عثمان و أمير المؤمنين على (رضي الله عنه) بدستور سابق در مداين حاكم بود (إلى آخر ما قال)».
و نقله عنه القاضي نور الله التّستريّ (رحمه الله) في مجالس المؤمنين في ترجمة المختار (انظر المجلس الثّامن ص 345 من الطّبعة الاولى).
و أمّا المختار و أبوه أبو عبيد الثّقفيّان فغنيّان عن التّرجمة، و أمّا جدّه الأدنى و هو سعيد بن هلال فقد عدّه الشّيخ (رحمه الله) في رجاله من أصحاب الصّادق عليه السّلام فقال:
«سعيد بن هلال الثّقفيّ الكوفيّ».
و أمّا أخوه المشار إليه في ترجمة المؤلّف نقلا عن أبي نعيم و السّمعانيّ و العسقلانيّ فهو من ذكره أبو نعيم في تاريخ أصبهان و قال فيه ما نصّه (ج 2 ص 7):
«عليّ بن محمّد بن سعيد بن هلال الثّقفيّ أبو الحسن كوفيّ قدم أصبهان و توفّي بها سنة اثنتين و ثمانين و مائتين، يروي عن أحمد بن يونس و منجاب و عليّ بن حكيم.
كان أخوه إبراهيم أسنّ منه يروي عن إسماعيل بن أبان.
المقدمة، ص 54
حدّثنا أحمد بن جعفر بن معبد حدّثنا عليّ بن محمّد بن سعيد الثّقفيّ حدّثنا منجاب أخبرنا أبو الأحوص عن سعيد بن مسروق عن محارب بن دثار عن جابر قال:
أمّ معاذ بن جبل قوما في صلاة المغرب فمرّ به غلام من الأنصار و هو يعمل على بعير له فلمّا رآهم في الصّلاة أتاهم فدخل معهم في الصّلاة و ترك بعيره فطوّل بهم معاذ فلمّا رأى الغلام ذلك ترك الصّلاة و انطلق في طلب بعيره. قال: فرفع ذلك إلى النّبيّ صلّى الله عليه وآله فقال: أ فتّان يا معاذ؟ .. ألا يقرأ أحدكم في المغرب بسبّح اسم ربّك الأعلى، و الشّمس و ضحاها.
حدّثنا عبد الله بن محمّد بن محمّد حدّثنا عليّ بن محمّد بن سعيد الثّقفيّ حدّثنا أحمد بن عبد الله بن يونس حدّثنا عليّ بن غراب عن ليث بن سعد عن ذويد مولى قريش عن أبي منصور الفارسيّ قال: قال رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم: الحدّة تعتري خيار امّتي».
عصر المؤلف
قد كان المؤلّف (رحمه الله) يعيش في عصر لعبت فيه أيادي الفوضى و الهمجيّة بالتّفرقة بين المسلمين الشّيعة و إخوانهم العامّة أهل السّنّة و الجماعة، و كانت الشّيعة وقتئذ قليلين مقهورين خائفين مستضعفين، و مع ذلك كانت الكوفة و قم إذ ذاك معهد علماء الشّيعة و مهد عظمائهم يأوى إليهما كلّ من يبتغى علوم أهل البيت عليه السّلام و سماع أحاديثهم و أخبارهم و نشر رواياتهم و آثارهم، و بما أنّ المؤلّف (رحمه الله) كان مولعا بحبّ أهل البيت و مغرما ببثّ ما صدر عنهم عليه السّلام أخذ جانبا حياديّا في تحمّل الأحاديث و الرّوايات فسمع عن كلّ من عرف بالعلم و شهر بالفضل و من ثمّ ترى أنّ أكثر رواياته في هذا الكتاب مأخوذة من رواة أهل السّنّة و الجماعة حتّى أنّك ترى أنّ أكثر مشايخه هم الّذين نقل عنهم الامام البخاريّ و مسلم في صحيحيهما.
و إذا أحطت خبرا بذلك و تدبّرت فيما ذكر في ترجمته من سبب انتقاله من مولده و موطنه الكوفة إلى أصبهان تبيّن لك أنّه (رضي الله عنه) قد كان رجلا مجاهدا في سبيل الله و معدودا في زمرة الّذين لا تأخذهم في الله لومة لائم، و يكشف عن ذلك صريحا ما مرّ أيضا أنّ أصبهان قد كانت حين ذاك أبعد مدينة عن عقائد الشّيعة
المقدمة، ص 55
و آرائهم، و مع ذلك أنّه اختار الاقامة فيها و أبى عن الانتقال إلى قمّ عند وفود جماعة من وجوه علماء قم إليه و التماسهم الانتقال إليها كما مرّ تفصيله.
مشايخه الذين روى عنهم في هذا الكتاب
1- إبراهيم بن العبّاس البصريّ الأزديّ.
2- إبراهيم بن عمرو بن المبارك الأزديّ.
3- إبراهيم بن محمّد بن ميمون.
4- إبراهيم بن يحيى الدّوريّ (أو: النّوريّ أو: الثّوريّ).
5- أحمد بن عمران بن محمّد بن أبى ليلى الأنصاريّ.
6- أحمد بن معمّر الأسديّ.
7- إسماعيل بن أبان الاسديّ الأزديّ.
8- بشير بن خيثمة المراديّ.
9- بكر بن بكّار القيسيّ.
10- الحسين بن هاشم.
11- الحكم بن سليمان الكنديّ.
12- عبد الله بن بلج البصريّ.
13- عبد الله بن محمّد بن أبي شيبة العبسيّ.
14- عبد الله بن محمّد بن عثمان الثّقفيّ.
15- عبيد (أو: عبيد الله) بن سليمان النّخعيّ.
16- عبيد بن الصّبّاح.
17- عبيد الله بن محمّد بن عائشة التّيميّ.
18- عليّ بن قادم الخزاعيّ.
19- عليّ بن هلال الأحمسيّ.
المقدمة، ص 56
20- عمرو بن حمّاد بن طلحة القنّاد.
21- عمرو بن عليّ بن محمّد (أو: بحر).
22- الفضل بن دكين أبو نعيم الملائيّ.
23- مالك بن إسماعيل أبو غسّان النّهديّ.
24- محمّد بن إسماعيل مولى قريش.
25- محمّد بن عبد الله بن عثمان.
26- محمّد بن أبي عمرو النّهديّ.
27- محمّد (أو: محرز) بن هشام المراديّ.
28- مخوّل بن إبراهيم النّهديّ.
29- يحيى بن صالح أبو زكريّا الحريريّ.
30- يوسف بن بهلول السّعديّ.
31- يوسف بن كليب المسعوديّ.
32- ابن الأصفهانيّ (محمّد بن سعيد الكوفيّ الملقّب بحمدان).
و أمّا مشايخه الّذين روى عنهم في غير هذا الكتاب فهم كثيرون لا يحصون عددا.
تلامذته و من روى عنه على ما وقفنا عليه في الكتاب و في غيره
1- إبراهيم بن هاشم القمّيّ.
2- أحمد بن علويّة الأصبهانيّ الكاتب المعروف بابن الأسود.
3- أحمد بن محمّد بن خالد البرقيّ.
4- الحسن بن عليّ بن عبد الكريم أبو محمّد الزّعفرانيّ.
5- سعد بن عبد الله الأشعريّ.
6- سلمة بن الخطّاب.
7- عبّاس بن السّرىّ (أو: السّنديّ).
المقدمة، ص 57
8- عبد الرّحمن بن إبراهيم المستملي.
9- عليّ بن إبراهيم أو أبوه.
10- عليّ بن عبد الله بن كوشيد الأصبهانيّ.
11- محمّد بن الحسن الصّفّار.
12- محمّد بن زيد الرّطّاب.
مولده و منشأه
مولده رحمه الله كان بالكوفة و نشأ و تربّى و استمع الحديث بها زمن كونه زيديّا و بعد استبصاره، و أدرك فيها جماعة من مشايخ الحديث كأبي نعيم الفضل بن دكين و غيره من مشايخ الكوفيّين و قد مرّ سبب انتقاله إلى أصبهان سابقا، و أمّا تاريخ ولادته فلا يعلم تحقيقا إذ لم يذكره أحد من أرباب التّراجم لكن يستفاد من روايات الكتاب أنّه أخذ الحديث عن جماعة توفّوا في العشرة الثّانية من المائة الثّالثة كعليّ بن قادم المتوفّى سنة 213 (انظر ص 19) و إسماعيل بن أبان الأزديّ المتوفّى سنة 216 (ص 2)، و أحمد بن معمّر بن إشكاب الاسديّ المتوفّى سنة 217 (ص 50)، و أبى غسّان مالك بن إسماعيل النّهديّ المتوفّى سنة 217 (ص 134)، و أبى نعيم الفضل بن دكين المتوفّى سنة 218 (ص 38)، و يوسف بن بهلول السّعديّ المتوفّى سنة 218 (ص 107) إلى غير هؤلاء من المتوفّين في تلك العشرة فيستكشف من هذا أنّ المؤلّف (رحمه الله) كان في ذلك الزّمان صالحا لتحمّل الحديث و أهلا لسماعه و قادرا على أخذه من هؤلاء المشايخ العظام، و لا يمكن ذلك عادة إلّا لمن بلغ الحلم أو أن يراهق، فحينئذ يكون مولده على الحدس و التّخمين في حدود المائتين أو قبلها بسنين.
فعلى ذلك انّه (رحمه الله) قد أدرك زمن الائمّة عليه السّلام لكنّه لم يرو عنهم حديثا فلعلّه لكونه في أوّل أمره زيديّا و كان مقيما بالكوفة و بعد استبصاره قد انتقل إلى أصفهان و بعدت شقّته عن الائمّة عليه السّلام فلم يتيسّر له التّشرّف بحضرتهم و استماع الحديث منهم و الله العالم بحقيقة الحال
المقدمة، ص 58
وفاته و مدفنه
قد عرفت ممّا أسلفنا نقله من أصحاب التّراجم أنّ المؤلّف (رحمه الله) قد توفّي في سنة 283 كما صرّح به النّجاشي و الشّيخ و غيرهما و أمّا التّصريح بوفاته بأصبهان فقد صرّح به ابن حجر في لسان الميزان نقلا عن الطّوسيّ كما مرّت عبارته و السّيّد حسن الصّدر أيضا و الحقّ أنّه يستفاد من كلام كلّ من تعرّض لترجمته و ان لم يصرّح به.
آثاره و كتبه
قد أحطت خبرا فيما سبق أنّه قد كانت للمؤلّف رحمه الله تعالى آثار نفيسة كثيرة و كتب قيّمة خطيرة، و جلّها لو لم يكن كلّها في أمير المؤمنين عليّ و أهل بيته عليه السّلام إلّا أنّها قد صارت كأكثر تأليفات سائر علماء الإسلام- رضوان الله عليهم- عرضة لحوادث الدّهر و لم تحفظ لنا الأيّام منها إلّا شيئا يسيرا قد نقل عنه العلماء فيما وصل إلينا من تأليفاتهم.
منها كتاب المعرفة و هو في المناقب و المثالب و هو الّذي صار تأليفه سببا لترك المؤلّف (رحمه الله) موطنه الأصليّ و هو الكوفة و انتقاله إلى أصبهان و نشره هناك كما صرّح بذلك كلّ من ذكر ترجمته من علماء الفريقين و تقدّمت عباراتهم في ذلك فلنذكر هنا عبارة صاحب الذّريعة فانّه (رحمه الله) قال فيه (ج 21 ص 243):
«كتاب المعرفة لأبي إسحاق إبراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثّقفيّ المتوفّى سنة 283، أصله كوفيّ و انتقل إلى أصفهان (إلى أن قال) و حكى السّيّد بن طاووس في كتاب اليقين عن كتاب المعرفة هذا و قال: انّه أربعة أجزاء ظاهرا انّها كتبت في حياة أبى إسحاق المؤلّف (إلى أن قال) و نقل عنه ثلاثة عشر حديثا في تسمية عليّ عليه السّلام بأمير المؤمنين، و مع ملاحظة تعدّد طرق بعضها يصير ستّة عشر.
و في كشف المحجّة: أوصى إلى ابنه بالرّجوع إليه».
المقدمة، ص 59
أقول: نصّ عبارة ابن طاووس (رحمه الله) في كشف المحجّة لثمرة المهجة في الفصل السّادس و الخمسين (ص 48- 49 من النّسخة المطبوعة) هذه:
«قف يا ولدي على الكتب المتضمّنة آيات الله جلّ جلاله (إلى أن قال) فانظر في كتاب الحجّة و ما في معناه من كتاب الكافي لمحمّد بن يعقوب الكلينيّ، و كتاب المعرفة لأبي إسحاق إبراهيم الثّقفيّ، و كتاب الدّلائل لمحمّد بن جرير بن رستم الطّبريّ الآمليّ (إلى آخر ما قال)».
فتبيّن أنّ الكتاب من الآثار النّفيسة للمؤلّف رضوان الله عليه بل هو أنفس أثر له كما يلوح من التّدبّر في ترجمته حتّى أنّ شيخ الطّائفة (رحمه الله) بعد ما عدّ طريقه إلى كتبه على سبيل العموم ذكر طريقين إلى كتاب المعرفة مختصّين به (انظر ص يط).
و قد نقل من هذا الكتاب جماعة من العلماء:
منهم رضيّ الدّين أبو القاسم عليّ بن طاووس الحسنيّ الحسينيّ قدّس الله تربته فانّه قال في كتاب اليقين في الباب الرّابع و الأربعين ما نصّه (انظر ص 38 من طبعة النّجف سنة 1369):
«فيما نذكره من تسمية مولانا عليّ عليه السّلام بأمير المؤمنين سمّاه به سيّد المرسلين (صلوات الله عليهم أجمعين) روينا ذلك من كتاب المعرفة تأليف أبي إسحاق إبراهيم بن محمّد بن سعيد الثّقفيّ من الجزء الأوّل منه و قد أثنى عليه محمّد بن إسحاق النّديم في كتاب الفهرست في الرّابع فقال ما هذا لفظه:
«الثّقفيّ أبو إسحاق إبراهيم بن محمّد الأصفهانيّ من ثقات العلماء المصنّفين فقال [النّجاشيّ] انّ أبا إسحاق هذا إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ من الكوفة و مذهبه مذهب الزّيديّة ثمّ رجع إلى اعتقاد الإماميّة و صنّف هذا الكتاب (المعرفة) فقال الكوفيّون: تتركه و لا تخرجه لأجل ما فيه من كشف الأمور فقال لهم: أيّ البلاد أبعد من مذهب الشّيعة؟ فقالوا: أصفهان، فرحل من الكوفة إليها و حلف أنّه لا يرويه إلّا بها فانتقل إلى أصفهان و رواه بها ثقة منه بصحّة ما رواه فيه.
المقدمة، ص 60
و كانت وفاته سنة ثلاث و ثمانين و مائتين (1).
و الّذي ننقله عنه من الأحاديث رواها برجال المذاهب الأربعة ليكون أبلغ في الحجّة، و وجدنا هذا الكتاب أربعة أجزاء ظاهرا أنّها كتبت في حياة أبى إسحاق إبراهيم الثّقفيّ الأصفهانيّ، و نرويها بطرقنا الّتي ذكرناها في كتاب الإجازات لما يخصّني من الإجازات، و ننقل ما ذكره في تلك النّسخة. فقال إبراهيم الثّقفيّ الأصفهانيّ في كتاب المعرفة ما هذا لفظه: في تسمية عليّ عليه السّلام بأمير المؤمنين على عهد النّبيّ صلّى الله عليه وآله وسلّم حدّثنا إبراهيم قال: و أخبرنا إسماعيل بن ايتر [ابان صح] المقري قال:
حدّثنا عبد الغفّار بن القاسم الأنصاريّ عن عبد الله بن شريك العامريّ عن جندب الازديّ عن عليّ عليه السّلام قال: دخلت (الحديث)».
ثمّ ذكر عدة أحاديث في هذا المعنى كلّها من كتاب المعرفة للثّقفيّ فقال في آخرها (ص 45):
«يقول مولانا الصّاحب الصّدر الكبير (2) العالم الفقيه الكامل العلّامة الفاضل العابد الورع المجاهد النّقيب الطّاهر ذو المناقب و المفاخر نقيب نقباء آل أبي طالب في الأقارب و الأجانب رضيّ الدّين ركن الإسلام و المسلمين جمال العارفين افتخار السّادة عمدة أهل بيت النّبوّة مجد آل الرّسول شرف العترة الطّاهرة ذو الحسبين أبو القاسم عليّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن محمّد بن طاووس أبلغه الله أمانيه و كبت أعاديه:
هذه خمسة عشر حديثا من رجال المذاهب الأربعة من كتاب المعرفة الّذي باهل مؤلّفه به علماء أصفهان و احتجّ به على الارقاب و الأجانب و ما ترك رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم
(1) هذه العبارة المذكورة عن كتاب اليقين مشوشة في النسخة المطبوعة الا أن المحدث النوري (رحمه الله) قد نقلها في خاتمة المستدرك عند ذكره مشيخة الفقيه في ترجمة إبراهيم عن ابن طاووس كما نقلناه (انظر ج 3 ص 549).
(2) هذه الألقاب ممن ينقل عن ابن طاووس (رحمه الله) كتابه هذا، و هذا دأب القدماء عند نقلهم كتب مشايخهم و أساتذتهم.
المقدمة، ص 61
عذرا لأحد يعتذر به يوم القيامة اليه».
و منهم أمين الدّين أبو عليّ الفضل بن الحسن بن الفضل الطّبرسيّ تغمّده الله بغفرانه و ألبسه حلل رحمته و رضوانه في اعلام الورى بأعلام الهدى فانّه قال في الفصل الأوّل من فصول الباب الرّابع من الرّكن الثّاني، و الفصل المشار إليه في ذكر نبذ من خصائص أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السّلام الّتي لا يشركه فيها غيره ما نصّه (ص 111 من طبعة طهران سنة 1312):
«و منها [أي الخصائص المذكورة] ما قاله النّبيّ صلّى الله عليه وآله وسلّم فيه يوم خيبر ممّا لم يقله في أحد غيره و لا يوازيه إنسان و لا يقاربه فيه.
فقد ذكر أبو إسحاق إبراهيم بن سعيد الثّقفيّ في كتاب المعرفة: حدّثني الحسن بن الحسين المغربيّ و كان صالحا، قال: حدّثنا كادح بن جعفر البجليّ و كان من الأبدال، عن أبي لهيعة، عن عبد الرّحمن بن زياد عن مسلم بن يسار عن جابر بن عبد الله الأنصاريّ قال: لمّا قدم عليّ عليه السّلام على رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم بفتح خيبر قال له رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم:
لو لا أن تقول فيك طوائف من أمّتي ما قالت النّصارى في عيسى بن مريم لقلت فيك اليوم قولا لا تمرّ بملإ إلّا أخذوا من تراب رجليك و من فضل طهورك فيستشفون به و لكن حسبك أن تكون منّي و أنا منك، ترثني و أرثك، و أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنّه لا نبيّ بعدي، و انّك تؤدّي عنّي، و تقاتل على سنّتي، و انّك في الآخرة غدا أقرب النّاس منّي، و انّك غدا على الحوض خليفتي، و انّك أوّل من يرد عليّ الحوض غدا، و انّك أوّل من يكسى معي، و انّك أوّل من يدخل الجنّة من امّتى، و انّ شيعتك على منابر من نور مبيضّة وجوههم حولي، أشفع لهم و يكونون في الجنّة جيراني، و انّ حربك حربي، و انّ سلمك سلمي، و انّ سرّك سرّي، و انّ علانيتك علانيتي، و انّ سريرة صدرك كسريرة صدري، و انّ ولدك ولدي و انّك منجز عدتي و انّ الحقّ معك، و انّ الحقّ على لسانك و في قلبك و بين عينيك، و انّ الايمان مخالط لحمك و دمك كما خالط لحمي و دمي، و انّه لا يرد عليّ الحوض
المقدمة، ص 62
مبغض لك، و لا يغيب عنه محبّ لك غدا حتّى يرد الحوض معك.
فخرّ عليّ عليه السّلام ساجدا ثمّ قال:
الحمد للَّه الّذي من عليّ بالإسلام، و علّمني القرآن، و حبّبنى إلى خير البريّة خاتم النّبيّين و سيّد المرسلين إحسانا منه إليّ و فضلا منه عليّ.
فقال له النّبيّ صلّى الله عليه وآله وسلّم عند ذلك:
لو لا أنت يا عليّ لم يعرف المؤمنون بعدي. قال مصنّف الكتاب رضي الله عنه:
و هذا الخبر بما تضمّنه من مناقب أمير المؤمنين عليه السّلام لو قسم على الخلائق كلّهم من أوّل الدّهر إلى آخره لاكتفوا به شرفا و مكرمة و فخرا».
و قال العلّامة المجلسيّ (رحمه الله) في تاسع البحار في آخر «باب ما ظهر من فضله صلوات الله عليه في غزوة خيبر» ما نصّه (ص 351):
«و ممّا ظهر من فضله صلوات الله عليه في ذلك اليوم ما رواه الشّيخ الطّبرسيّ (رحمه الله) في كتاب اعلام الورى من كتاب المعرفة لإبراهيم بن سعيد الثّقفيّ عن الحسن بن الحسين العرنيّ و كان صالحا عن كادح بن جعفر البجليّ و كان من الأبدال، عن [أبي] لهيعة عن (فساق الحديث سندا و متنا نحو ما مرّ ثمّ قال):
«لي- الحافظ عن عبد الله بن يزيد عن محمّد بن ثواب عن إسحاق بن منصور عن كادح البجليّ عن عبد الله بن لهيعة مثله».
أقول: قوله «لي» رمز جعله في البحار لكتاب الأمالي للصّدوق (رحمه الله) و نصّ عبارة الصّدوق فيه في صدر المجلس الحادي و العشرين هكذا:
«حدّثنا محمّد بن عمر البغداديّ الحافظ قال: حدّثنا عبد الله بن يزيد قال:
حدّثنا محمّد بن ثواب قال: حدّثنا إسحاق بن منصور عن كادح يعنى أبى جعفر البجليّ، عن عبد الله بن لهيعة، عن عبد الرّحمن يعنى ابن زياد عن سلمة بن يسار، عن جابر بن عبد الله قال: لمّا قدم عليّ عليه السّلام على رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم بفتح خيبر قال له رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم:
المقدمة، ص 63
لو لا أن تقول (الحديث نحوا ممّا نقله الطّبرسيّ)».
و نقله الحافظ أبو المؤيّد الموفّق بن أحمد بن محمّد بن البكريّ المكّيّ المعروف بين العلماء بأخطب خطباء خوارزم المتوفّى سنة 568 في كتاب المناقب في الفصل الحادي عشر الّذي هو في بيان رسوخ الايمان في قلب أمير المؤمنين عليه السّلام هكذا (ص 75- 78 طبعة النّجف سنة 1385):
«و أخبرني سيّد الحفّاظ أبو منصور شهردار بن شيرويه بن شهردار الدّيلميّ فيما كتب إليّ من همدان أخبرني أبو الفتح عبدوس بن عبد الله بن عبدوس الهمدانيّ كتابة حدّثني الشّيخ أبو طاهر الحسين بن عليّ بن سلمة (رضي الله عنه) عن مسند زيد بن عليّ عليه السّلام، حدّثنا الفضل بن عبّاس حدّثنا أبو عبد الله محمّد بن سهل حدّثنا محمّد بن عبد الله البلويّ حدّثنا إبراهيم بن عبد الله بن العلاء حدّثني أبي عن زيد بن عليّ بن الحسين بن عليّ بن أبي طالب عليه السّلام عن أبيه عن جدّه عن عليّ بن أبي طالب عليه السّلام قال:
قال لي رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم يوم فتحت خيبر: يا عليّ لو لا أن تقول فيك طوائف من أمّتي ما قالت النّصارى في عيسى بن مريم لقلت فيك اليوم (فساق الحديث إلى قوله:
يا عليّ لا يرد الحوض مبغض لك، و لا يغيب عنه محبّ لك، نحوا ممّا نقله الطّبرسيّ و قال): قال عليّ عليه السّلام: فخررت ساجدا للَّه سبحانه و تعالى، و حمدته على ما أنعم به عليّ من الإسلام و القرآن و حبّبني إلى خاتم النّبيّين و سيّد المرسلين صلّى الله عليه وآله وسلّم». و قال عليّ بن عيسى الإربليّ- قدس الله تربته و رفع رتبته- في كشف الغمّة تحت عنوان «ذكر رسوخ الايمان في قلبه» (ص 83 من الطّبعة الاولى) ما نصّه:
«نقلت من مناقب الخوارزميّ رحمه الله قال عليّ بن أبي طالب عليه السّلام: قال لي رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم يوم فتحت خيبر (الحديث)».
و قال العلّامة الحلّى- طيّب الله مضجعه- في كشف اليقين (ص 21- 22 من النّسخة المطبوعة بتبريز سنة 1298):
المقدمة، ص 64
«و من كتاب المناقب قال رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم يوم فتح خيبر لعليّ: لو لا أن تقول فيك طوائف من أمتي (الحديث)».
و أيضا في كشف اليقين تحت عنوان «التّوعّد على بغضه» (ص 81):
«و عن جابر بن عبد الله قال: لمّا قدم عليّ بن أبي طالب بفتح خيبر قال له رسول الله: لو لا أن تقول (فساق الحديث نحوا ممّا نقلناه عن اعلام الورى).
و زاد عليه بعد قوله صلّى الله عليه وآله وسلّم: «لو لا أنت يا عليّ ما عرف المؤمنون بعدي» هذه الفقرات:
لقد جعل الله عزّ و جلّ نسل كلّ نبيّ من صلبه، و جعل نسلي من صلبك يا عليّ، فأنت أعزّ الخلق و أكرمهم عليّ و أعزّهم عندي، و محبّك أكرم من يرد عليّ من امّتي». أقول: تفصيل البحث عن هذا الحديث الشّريف و الخوض في شرح رموزه و إشاراته، و الكشف عن كنوزه و بشاراته، و سرد أسامي جماعة من علماء الفريقين الّذين سلكوا منهج نقله و روايته، و وردوا منهل فهمه و درايته، و فازوا بشرف حفظه و رعايته، موكول إلى كتابنا «كشف الكربة في شرح دعاء النّدبة» وفّقنا الله لإتمامه و طبعه و نشره بحرمة حبيبه محمّد و آله الأطهار صلوات الله عليه و عليهم فانّ هذا المقام لا يقتضي البحث عنه أكثر من ذلك.
و إلى ذلك الحديث يشير من قال بالفارسيّة و أجاد:
«بو العجب قومي كه منكر مىشوند از فضل أو *** زان خبر كايشان روايت روز خيبر كردهاند»
نسأل الله تعالى أن يرزقنا زيارة نسخة من هذا الكتاب (المعرفة) فانّه على ذلك قدير و بالإجابة جدير.
و منها كتاب الحلال و الحرام و قد روى عنه السيّد على بن طاووس- رضوان الله عليه- في الإقبال في الباب الرّابع فيما يختصّ بأوّل ليلة من شهر رمضان المبارك بهذه العبارة (انظر ص 15 من طبعة الحاجّ الشّيخ فضل الله النّوريّ الشّهيد (رحمه الله)،
المقدمة، ص 65
أو ص 246 من طبعة تبريز سنة 1314):
«و رأيت في كتاب الحلال و الحرام لأبي إسحاق إبراهيم الثّقفيّ من نسخة عتيقة عندنا الآن مليحة ما هذا لفظه:
أخبرنا أحمد بن عمران بن أبى ليلى قال: حدّثنا عاصم بن حميد قال قال لي جعفر بن محمّد عليه السّلام: عدّوا اليوم الّذي تصومون فيه و ثلاثة أيّام بعده و صوموا يوم الخامس فانّكم لن تخطئوا. قال أحمد بن عبد الرّحمن: قد ذكرت ذلك للعبّاس بن موسى بن جعفر فقال:
أنا عليه ما انظر إلى كلام النّاس و الرّواية.
قال أحمد: و حدّثني غياث قال: و أظنّه ابن أعين عن جعفر بن محمّد عليه السّلام مثله».
أقول: يؤيّد هذا السّند ما وقع في أوّل حديث من كتاب الغارات و قد تعرّضنا له هناك (انظر ص 4- 5).
ثمّ انّ هذا الكتاب الموسوم بالحلال و الحرام و ان لم تعدّه علماء التّراجم من كتبه إلّا أنّ قول ابن طاووس (رحمه الله) يكفي في ثبوته.
و من ثم قال الشيخ آقا بزرگ الطهراني (رحمه الله) في الذريعة (ج 7 ص 61):
كتاب الحلال و الحرام لأبي إسحاق إبراهيم بن محمّد بن سعيد الثّقفيّ المذكور آنفا، نقل عنه السّيّد بن طاووس في الإقبال في فصل معرفة أوّل رمضان قال: «و عندنا منه نسخة عتيقة مليحة» و قد خرج هنا غلط في طبعه الصّغير (الإقبال ص 246) فجاء هكذا: «لإسحاق بن إبراهيم الثّقفيّ الثّقة» و الصّحيح ما ذكرناه».
و صوبه الامام الخوئى- أطال الله بقاءه- في معجم رجال الحديث و نص عبارته (ج 2 ص 32- 33):
أقول: هذه العبارة قد نقلها عن الطّبعة بالقطع الصّغير لكتاب الإقبال و هي في فصل في أوّل شهر رمضان و لكنّ في النّسخة غلطا و الصّحيح: «لأبي إسحاق إبراهيم ابن محمّد بن سعيد الثّقفيّ و قد تعرّض لذلك في الذّريعة (ج 7 ص 61)».
ثمّ لا يخفى عليك أنّ من الممكن أن ينطبق كتاب الحلال و الحرام المذكور
المقدمة، ص 66
على أحد كتابي الفقه المذكور اسمه ضمن ما ذكره الرّجاليّون للثّقفيّ بهذه العبارة:
«كتاب الجامع الكبير في الفقه، و كتاب الجامع الصّغير» و قد عدّ السّيّد الجليل الحسن الصّدر (رحمه الله) الثّقفيّ ممّن له سهم في تدوين الكتب الفقهيّة و سابقة قابلة للذّكر في ذلك (انظر ص كط).
و منها كتاب مقتل أمير المؤمنين عليه السّلام فقد روي عنه السّيّد الجليل عبد الكريم بن طاووس (رحمه الله) في كتاب فرحة الغريّ و نصّ عبارته في المقدّمة الثّانية من الكتاب (ص 10 من طبعة النّجف):
«و لمّا احضر [يعنى عبد الرّحمن بن ملجم المراديّ] ليقتل قال الثقفي في كتاب مقتل أمير المؤمنين عليه السّلام و نقلته من نسخة عتيقة تأريخها سنة خمس و خمسين و ثلاثمائة، و ذلك على أحد القولين (الحديث)».
و قال أيضا بعيد ذلك (ص 12):
«و يدلّ على الثّاني ما ذكره الثّقفيّ في الكتاب المذكور قال: حدّثنا إسماعيل بن أبان الأزديّ قال: حدّثنا عتّاب بن كريم التّميميّ قال: حدّثنا الحارث بن حصيرة قال: حفر صاحب شرطة الحجّاج حفيرة في الرّحبة فاستخرج شيخا أبيض الرّأس و اللّحية فكتب إلى الحجّاج انّي حفرت فاستخرجت شيخا أبيض الرّأس و اللّحية و هو عليّ بن أبي طالب، فكتب إليه الحجّاج: كذبت أعد الرّجل من حيث استخرجته فانّ الحسن بن عليّ حمل أباه من حيث خرج إلى المدينة».
و قال أيضا في الباب السادس (ص 45) ما نصه:
«و ذكر الثّقفيّ في مقتل أمير المؤمنين ما صورته: حدّثنا محمّد قال: حدّثني الحسن و قد تقدّم ذكر هما قال: حدّثنا إبراهيم يعني الثّقفيّ المصنّف قال: حدّثنا إبراهيم بن يحيى الثّوريّ قال: حدّثنا صفوان بن مهران الجمّال قال: حملت جعفر ابن محمّد بن عليّ عليه السّلام فلمّا انتهيت إلى النّجف (الحديث)».
أقول: قد نقل ابن طاووس هذا كتاب الثّقفيّ بسند هو عين سند قد نقل كتاب الغارات هذا به و ذلك أنّ كتاب الغارات قد نقله محمّد بن يوسف عن الحسن بن
المقدمة، ص 67
عليّ بن عبد الكريم الزّعفرانيّ عن إبراهيم بن محمّد بن سعيد الثّقفيّ (انظر ص 1- 2 من الكتاب الحاضر) فالمراد بقول ابن طاووس (رحمه الله) في عبارته المتقدّمة: «حدّثنا محمّد حدّثني الحسن و قد تقدّم ذكرهما» أنّ هذين الرّجلين قد ذكر في أوّل كتاب مقتل أمير المؤمنين عليه السّلام للثّقفيّ و يدلّ على ذلك قوله (رحمه الله) عند نقله عن المقتل «ما صورته» فعلى ذلك يستفاد أنّ كتاب الغارات و كتاب المقتل قد وصلا إلى علمائنا رضوان الله عليهم بواسطة هذين الرّجلين فلعلّ غير هذين الكتابين للثّقفيّ أيضا كان بهذا الطّريق و الله العالم.
ثمّ لا يخفى أن كلمة «ذكرهما» قد حرّفت في النّسخ المطبوعة و بدّلت بكلمة:
«ذكره» و الحال أنّها في النّسخ المخطوطة على ما رأيت كما ذكرناها.
و منها كتاب الغارات و هو هذا السفر الجليل
لمّا كان الموضوع الأصليّ المقصود بالذّكر في هذا التّأليف ذكر غارات معاوية على أعمال أمير المؤمنين عليّ عليه السّلام سمّاه المؤلّف (رحمه الله) بالغارات حتّى يطابق اللّفظ المعنى و يدلّ الاسم بلا تكلّف على المسمّى، و أجاد في وجه التّسمية و أحسن الاختيار فيه لكنّه أخذه من كلام مولاه أمير المؤمنين عليه السّلام حيث يقول في خطبته الجهاديّة المعروفة المشهورة: «شنّت عليكم الغارات» (1). و حذا حذو المؤلّف في ذلك جماعة من العلماء ممّن تقدّمه أو تأخّر عنه فمنهم أبو مخنف لوط بن يحيى المتوفّى سنة 157، و أبو المنذر هشام بن محمّد الكلبيّ المتوفّى سنة 202 أو 204 أو 206، و نصر بن مزاحم المنقريّ المتوفّى سنة 212، و أبو الحسن
(1) قال ابن أبى الحديد في شرحه (ج 1 ص 142):
«و شنت عليكم الغارات» أي فرقت و ما كان من ذلك متفرقا نحو إرسال الماء على الوجه دفعة بعد دفعة فهو بالشين المعجمة، و ما كان إرسالا غير متفرق فهو بالسين المهملة، و يجوز شن الغارة و أشنها».
المقدمة، ص 68
عليّ بن محمّد بن عبد الله بن أبي سيف المدائنيّ المتوفّى سنة 225، و أبو محمّد أحمد بن عبد العزيز بن يحيى بن عيسى الجلوديّ المتوفّى سنة 302، و أبو عبد الله أحمد بن محمّد بن سيّار الكاتب البصريّ المتوفّى سنة 368، و أبو القاسم المنذر بن محمّد بن المنذر بن المنذر سعيد بن أبى الجهم القابوسيّ الّذي لم أجد تاريخ وفاته، إلى غير ذلك من العلماء فكلّ واحد من هؤلاء المذكورين ألّف كتابا باسم الغارات على ما ذكره أرباب التّراجم و هذا أمر سهل ساذج ليس بمهمّ.
و إنّما المهمّ النّظر في مطاوي الكتاب و نظم مطالبه و حسن ترتيبه و ترصيف مبانيه و إتقان ما احتواه فإذا تدّبرت في الجهات المشار إليها من الكتاب الحاضر تبيّن لك أنّ للمؤلّف (رحمه الله) يدا طولى و منزلة منيعة و درجة رفيعة في أمر التّأليف و فنّ التّصنيف، و مقاما شامخا يكشف عن تضلّعه في العلوم و تبحّره في الكمالات و مهارته في التّاريخ و وثاقته في النّقل إلى غير ذلك ممّا يستخرجه من مطاوي كتابه هذا من نظر فيه بعين الإنصاف و تجنّب الاعتساف ألا ترى الى أنّ موضوع الكتاب هو ذكر الغارات لكنّ المؤلّف (رحمه الله) مهّد له مقدمات و وطّأ له مبادئ فذكر فيها مطالب عالية و مقاصد مهمّة و أودعها ما تشتهيه الأنفس و تلذّ الأعين بحيث لا يقاس به ما ذكر في أصل الموضوع، و هذا يكشف عن غاية حذاقته، و أضف إلى ذلك دقّته في النّقل و عدم اعماله نظره الشّخصيّ في ذكر ما أودعه ما بين الدّفّتين من كتابه، فانّه مع كونه شيعيّا مجاهدا مجاهرا بأعلى صوته بذلك بحيث ترك وطنه و هاجر إلى أصبهان في سبيل ترويج مذهبه و مع ذلك لم يذكر في الكتاب شيئا يدلّ على العصبيّة بل سلك مسلكا مستقيما كأنّه لا يعرف عليّا و معاوية حتّى يظهر عقيدته فيهما فيذكر ما هو وظيفة المورّخ من دون حبّ لزيد أو بغض لعمرو، و ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء و الله ذو الفضل العظيم.
هنيئا لأرباب النّعيم نعيمهم *** و للعاشق المسكين ما يتجرّع
و لذلك يروي أحاديث الكتاب جميعها عن الرّواة المشهورين عند العامّة المذكورين في أسانيد كتبهم كالصّحاح السّتّ و غيرها حتّى أنّه (رحمه الله) لم يرو في هذا الكتاب عن الائمّة
المقدمة، ص 69
المعصومين عليه السّلام الّا في موارد قليلة لا يتجاوز عدد الأصابع، و هذا يدلّ على معرفته بكتب العامّة و احاطته بأحوال رواة أحاديثهم.
و من ثمّ ترى أنّ ابن أبي الحديد العالم المعتزليّ المعروف ينقل في كتابه شرح نهج البلاغة المقبول عند الفريقين أكثر أحاديث كتاب الغارات و مطالبها مع كون هذه الأحاديث و المطالب موجودة أيضا في سائر الكتب المعتبرة الّتي كانت بمرأى منه و مسمع إلّا أنّه لثقته به و سكون نفسه و اطمينان باله إليه يختار النّقل منه و يقدّمه على غيره ألا تراه كثيرا ما يقول عند نقله الرّوايات و القصص الموجودة في الغارات و غيره من الكتب المعتمدة: «هذا الأمر ذكره أصحاب السّير فقال إبراهيم بن هلال الثّقفيّ» و يكتفى بالنّقل عنه و قصارى الكلام أنّ ابن أبى الحديد عند البحث و التّحقيق ممّن يستفّ التّراب و لا يخضع لأحد على باب إلّا لمن يثق بصدق حديثه و أداء أمانته فلو لم يكن الثّقفيّ عنده بمكان من الوثاقة و منزلة من المناعة و على درجة رفيعة من الفضل و العلم لم يعامله هذه المعاملة و هذا واضح عند أهل الفنّ.
و لأجل ذلك صار كتابه هذا و سائر كتبه مرتعا للشيعة و مشرعا لهم فقلّما تجد كتابا معروفا للشّيعة يخلو من ذكره و روايته فالأولى أن نشير إلى جماعة ممّن يروي عنه أو عن كتبه بلا واسطة أو معها:
فممّن يروي عنه أبو جعفر أحمد بن محمّد بن خالد البرقيّ في المحاسن (1) و أبو جعفر محمّد بن الحسن الصّفّار في بصائر الدّرجات (2) و الكلينيّ في الكافي (3) و الصّدوق (رحمه الله) في
(1) انظر كتاب مصابيح الظلم من المحاسن باب الشرائع، حديث 431 (ص 287 من النسخة المطبوعة بتحقيقنا) و كتاب المآكل منه، باب السويق، حديث 565، (ص 489) و كتاب المرافق منه باب النوادر حديث 72، (ص 623).
(2) انظر ص 51 و 52 و 88 و 106 و 262 و 268 و 274 و 321 و 352 و 372 407، و 457 منه.
(3) يطلب موارد نقله من جامع الرواة للأردبيلي (رحمه الله) و معجم رجال الحديث للإمام الخوئى مد ظله.
المقدمة، ص 70
الفقيه و سائر كتبه (1) و المفيد في أماليه، و الشّيخ الطّوسيّ في التّهذيب و سائر كتبه (2) و علم الهدى في الشّافيّ (3)، و عليّ بن إبراهيم القمّيّ في تفسيره (4)، و ابن قولويه في كامل الزيارات (5)، و ابن الشّيخ في أماليه كثيرا، و ابن شهرآشوب في المناقب كثيرا، و الطبرسيّ في اعلام الورى (6) و السّيّد عليّ بن طاووس في اليقين (7) و الإقبال (8) و السّيّد عبد الكريم بن طاووس في فرحة الغريّ (9) و أبي جعفر محمّد بن محمّد بن عليّ الطّبريّ في بشارة المصطفى (10) و القطب الرّاونديّ في الخرائج و الجرائح (11) و الحسن بن سليمان الحلّيّ في مختصر البصائر (12) و هلمّ جرّا إلى أن ينتهي الأمر إلى المتأخّرين كالمجلسيّ في البحار و الشّيخ الحرّ العامليّ في الوسائل و إثبات الهداة، و المحدّث النّوريّ في المستدرك و نفس الرّحمن، و المحدّث القميّ في سفينة البحار و غيره من كتبه إلى غير هؤلاء من أعاظم علماء الشّيعة و أساطينهم و في ذلك كفاية لمن اكتفى.
(1) يفضي موارد إحصائه الى طول لا يسعه المقام بل ينجر الى تأليف رسالة.
(2) قد وردت رواياته في أمالى المفيد و الشيخ كثيرا بحيث لم يخل مجلس من مجالس الكتابين من ذكره و رواياته.
(3) انظر ص 203- 204 و 208 (و نقل في الموضعين خمسة عشر حديثا و احتج بها على مدعاه و أثبت اعتبارها).
(4) انظر تفسير قوله تعالى: «و لقد رآه نزلة اخرى».
(5) انظر باب من اغتسل في الفرات و زار الحسين عليه السّلام (ص 186).
(6) انظر ص 111 من طبعة طهران سنة 1312.
(7) انظر الباب الرابع و الأربعين (ص 38- 45).
(8) انظر ص 15 من طبعة طهران سنة 1312.
(9) (انظر ص 10 و 12 و 45 من طبعة النجف).
(10) انظر ص 23، و 27، و 68، 106 و 126 و 135 و 201 و 218 و 305.
(11) انظر ص 131 و 132 من طبعة بمبئي سنة 1301.
(12) انظر (ص 204 من النسخة المطبوعة في النجف).
المقدمة، ص 71
تذنيب
قد يظنّ قويّا أنّ عدة من علمائنا أيضا غير من سمّيناه قد نقلوا عن الغارات للثّقفيّ و ان لم يصرّحوا بنقلهم عنه و ذلك كالحسن بن عليّ بن شعبة (رحمه الله) في تحف العقول، و الشّيخ المفيد (رحمه الله) في الإرشاد، و الشّريف الرّضي (رحمه الله) في نهج البلاغة، و أضرابهم لأنّ دأبهم في تأليفاتهم المذكورة قد جرى على حذف الأسانيد و الطّرق و الاكتفاء بنقل المتون و قد يظهر ذلك لمن تدبّر في ترتيب نقلهم و سياق عباراتهم و قد أشرنا الى بعض ذلك في تعليقاتنا على الكتاب و إنّما تعرّضنا لهذا البعض لاقتضاء المقام إيّاه و تركنا سائره بحاله.
فمنها ما أشرنا إليه عند قوله عليه السّلام: «و هو يرى لأخيه عفوة» فانّ السّيّد (رحمه الله) قد نقل العبارة في نهج البلاغة بعبارة «غفيرة في أهل أو مال» ثمّ قال:
«و يروى عفوة من أهل أو مال و العفوة الخيار من الشّيء يقال: أكلت عفوة الطّعام أي خياره».
(انظر ص 80- 81 من الكتاب الحاضر) إلى غير ذلك من نظائره الّتي أشرنا إليها.
كلمة حول كتاب الغارات
قال الشيخ آقا بزرگ الطهراني (رحمه الله) في الذريعة (ج 16):
«كتاب الغارات لأبي إسحاق إبراهيم بن محمّد بن سعيد الثّقفيّ نزيل أصفهان المتوفّى سنة 283 ذكره النّجاشيّ، و كان نسخة منه عند المجلسيّ و ينقل عنه في البحار، و حصل عند شيخنا النّوريّ فاستنسخه بخطّه، و يوجد أيضا في مكتبة راجه فيضآباد الماري (2)».
أقول: عدّه الشّيخ (رحمه الله) أيضا في الفهرست من كتبه.
و أما النسخة التي أشار اليها صاحب الذريعة فهي ما عرفه المجلسي (رحمه الله) نفسه و قال في الفصل الأول من فصول مقدمة البحار و هو الفصل الّذي في بيان
المقدمة، ص 72
الأصول و الكتب المأخوذ منها البحار (ج 1 ص 9 س 5):
«و كتاب الغارات لأبى إسحاق إبراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال الثّقفيّ».
و قال في الفصل الثاني الّذي في بيان الوثوق على الكتب المذكورة [في الفصل السّابق] و اختلافها في ذلك ما نصّه (ص 14 س 14):
«و كتاب الغارات مؤلّفه من مشاهير المحدّثين و ذكره النّجاشيّ و الشّيخ و عدّا من كتبه كتاب الغارات و مدحاه و قالا: انّه كان زيديّا ثمّ صار اماميّا، و روى السّيّد بن طاووس أحاديث كثيرة من كتبه و أخبرنا بعض أفاضل المحدّثين أنّه وجد منه نسخة صحيحة معربة قديمة كتبت قريبا من زمان المصنّف و عليها خطّ جماعة من الفضلاء و أنّه استكتبه منها فأخذنا منه نسخة و هو موافق لما أخرج منه ابن أبي الحديد و غيره».
و قال في الفصل الرابع الّذي وضعه لبيان ما اصطلح عليه من الرّموز للاختصار في التّعبير (ص 23 س 1): «الثّقفيّ هو إبراهيم بن محمّد».
أقول: كأنّ مراد المجلسيّ (رحمه الله) من «بعض أفاضل المحدّثين» في عبارته السّابقة هو الشّيخ الحرّ العامليّ طيّب الله مضجعه فانّه قال في الوسائل في الفائدة الثّانية عشرة من فوائد الخاتمة (ج 3 ص 526 من طبعة أمير بهادر س 28):
«إبراهيم بن محمّد بن سعيد الثّقفيّ كوفيّ ممدوح كان زيديّا ثمّ قال بالإمامة له كتب قاله الشّيخ و النّجاشيّ و العلّامة».
و قال أيضا في خاتمة الوسائل (ج 3 ص 521 س 36):
«الفائدة الرّابعة في ذكر الكتب المعتمدة الّتي نقلت منها أحاديث هذا الكتاب و شهد بصحّتها مؤلّفوها و غيرهم و قامت القرائن على ثبوتها و تواترت عن مؤلّفيها أو علمت صحّة نسبتها إليهم بحيث لم يبق فيها شكّ و لا ريب كوجودها بخطوط أكابر العلماء و تكرّر ذكرها في مصنّفاتهم و شهادتهم بنسبتها و موافقة مضامينها لروايات الكتب المتواترة أو نقلها بخبر واحد محفوف بالقرينة و غير ذلك و هي كتاب الكافي تأليف الشّيخ الجليل ثقة الإسلام محمّد بن يعقوب الكلينيّ (رضي الله عنه) (إلى أن قال
المقدمة، ص 73
في ص 522 س 22): كتاب الغارات لإبراهيم بن محمّد بن سعيد الثّقفيّ».
و قال في هداية الأمة الى أحكام الائمة من فوائد الخاتمة ما نصه:
«[الفائدة] الثّانية في ذكر جملة من الكتب الّتي نقلت منها أحاديث هذا الكتاب و قد ذكرتها كلّها أو أكثرها في الكتاب الكبير و في الفهرست و هي تقارب مائة كتاب، و أذكر منها هنا ما صنّف في زمان ظهور الأئمّة عليه السّلام و في زمان الغيبة الصّغرى فانّها من جملة زمان ظهورهم عليه السّلام، لوجود السّفراء بين الشّيعة و الامام و لمشاهدة جماعة كثيرين من الشّيعة له عليه السّلام، و لوجود الثّقات الّذين كانت ترد عليهم التّوقيعات من صاحب الزّمان، و لتمكّنهم من السّؤال عن أحوال الكتب و الأحاديث و سائر الأحكام، فمن تلك الكتب المعتمدة كتاب الكافي لمحمّد بن يعقوب الكلينيّ (إلى أن قال) و منها كتاب الغارات للثّقة الجليل إبراهيم بن محمّد بن سعيد الثّقفيّ».
و قال في الفائدة الثالثة من الكتاب المذكور و هي في أحوال الكتب المذكورة و مؤلّفيها على التّرتيب المذكور في الفائدة الثّانية في حقّ الثّقفيّ ما نصّه:
«إبراهيم بن محمّد بن سعيد الثّقفيّ أصله كوفيّ و انتقل إلى أصفهان و كان زيديّا أوّلا ثمّ انتقل إلى القول بالإمامة و صنّف فيها و في غيرها، و يقال: انّ جماعة من القمّيّين كأحمد بن محمّد بن خالد و غيره وفدوا إليه إلى أصفهان و سألوه الانتقال إلى قمّ فأبى، و له مصنّفات منها كتاب الغارات، ذكر ذلك النّجاشي و العلّامة و نحوه الشّيخ و وثّقه ابن طاووس و الشّهيد».
و نقل أيضا في كتابه إثبات الهداة في موارد من الغارات و وثّقه في مورد من تلك الموارد صريحا و نصّ عبارة المورد هكذا (ج 1 ص 274):
«و روى الثقة الجليل إبراهيم بن محمد بن سعيد الثقفي في كتاب الغارات» (إلى آخر ما قال) و أشرنا إلى جميع هذه الموارد في تعليقاتنا على الكتاب.
و قال أيضا في كتاب «الإيقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة» في الباب الثّاني الّذي هو في الاستدلال على صحّة الرّجعة و إمكانها و وقوعها فيما
المقدمة، ص 74
قال (ص 45) ما نصه:
«و ممّا يدلّ على ذلك كثرة المصنّفين الّذين رووا أحاديث الرّجعة في مصنّفات خاصّة بها أو شاملة لها و قد عرفت من أسماء الكتب الّتي نقلنا منها ما يزيد على سبعين كتابا قد صنفها عظماء علماء الإمامية كثقة الإسلام الكلينيّ و رئيس المحدّثين ابن بابويه و رئيس الطّائفة أبي جعفر الطّوسيّ و السّيّد المرتضى و النّجاشيّ و الكشيّ و العيّاشيّ (إلى أن قال) و أبى منصور الطّبرسيّ و إبراهيم بن محمد الثقفي و محمّد بن العبّاس بن مروان و البرقيّ و ابن شهرآشوب (إلى آخر ما قال)».
و أمّا النّسخة الّتي أشار اليها صاحب الذّريعة (رحمه الله) بأنّها حصلت عند شيخه الحاجّ ميرزا حسين النّوري (رحمه الله) فهي النّسخة الّتي انتقلت إليّ و هي الأساس لطبع الكتاب و ستأتي في آخر المقدّمة خصائصها، و أمّا النّسخة الّتي استنسخها النّوريّ (رحمه الله) بخطّه فرأيتها بسنين قبل ذلك قد بيعت و عرضت عليّ، و لمّا كانت النّسخة الأصيلة عندي لم أرغب في شرائها لكنّي الآن نادم على عدم شرائها و ذلك أنّي لم أكن في ذلك الوقت في صدد طبع الكتاب و لم أكن مطّلعا على ما في النّسخة من التّشويش و الاضطراب و الخلل و إلّا لاشتريتها فلمّا شرعت في تصحيح نسختي الخطيّة عازما على طبعها بحثت عن تلك النّسخة و فحصت عنها ما استطعت فلم أقف منها على عين و لا أثر.
و قال عبد الزهراء الحسيني الخطيب في مصادر نهج البلاغة و أسانيده (ص 259) ما نصه:
«و للدّكتور صفا خلوصي كلمة ضافية حول شرح ابن أبى الحديد نشرتها مجلّة «المعلّم الجديد» بعنوان «الكنوز الدّفينة في شرح ابن أبي الحديد لنهج البلاغة» نقتطف منها ما يلي:
كتاب و لا كالكتب بل بوسعي أن أقول: انّه من الكتب القليلة النّادرة الّتي تجمع بين المتعة و الفائدة إلى أقصى حدودهما مع نصاعة في الدّيباجة و حلاوة في اللّغة و سلامة في التّعبير و سلاسة في البيان فأنت حين تقرأ الكتاب تشعر كأنّك تطالع
المقدمة، ص 75
دائرة معارف تزوّدك بمعلومات لغويّة و أدبيّة و تأريخيّة و فلسفيّة على صعيد واحد ضمن اطار «نهج البلاغة» للإمام عليّ.
و ليس هذا فحسب بل انّ كثيرا من الكتب الّتي أصبحت في عداد التّراث العربيّ المفقود لا تزال عناوينها و مقتبسات منها محفوظة فيه.
(إلى أن قال) و لقد ذكرنا في بداية بحثنا هذا أنّ شرح ابن أبي الحديد يضمّ أجزاء من كتب لم يبق لها أثر و هو من هذه النّاحية أشبه بمتحف المخطوطات ممزّقة قديمة فمن ذلك مثلا كتاب صفّين لنصر بن مزاحم المنقريّ و كتاب التّاج لابن الرّاونديّ و كتاب العبّاسيّة للجاحظ، و الموفّقيّات لزبير بن بكّار و كتاب السّقيفة لأحمد بن عبد العزيز الجوهريّ، و كتاب وقعة الجمل لأبي مخنف و كتاب الغارات لابن هلال الثقفي و كتاب الجمع بين الغريبين للهرويّ و الجراح لقدامة بن جعفر.
و يلوح أنّ ما تبقى من كتاب الغارات في مضامير شرح ابن أبى الحديد أكثر من غيره من المصادر البائدة».
فقال عبد الزّهراء الحسينيّ المذكور معترضا عليه ما نصّه:
«ليس كتاب الغارات من الكتب البائدة، توجد منه مخطوطة بمكتبة الامام البروجرديّ بقمّ».
أقول: إنّي لمّا اطّلعت على كلامه هذا سافرت إلى قمّ و لاقيت السّيّد المعظّم الحاجّ آقا حسن- أطال الله بقاءه- نجل آية الله السّيّد البروجرديّ- قدّس سرّه- و ذكرت له أنّي أصحّح كتاب الغارات للثّقفيّ عازما على طبعه و قلت له ما ذكره الخطيب فان كان الكلام صحيحا و الكتاب موجودا فاجعلوه في اختياري حتّى أستفيد منه فأجاب بأنّي لست مطّلعا على وجوده فيما عندي من كتب والدي رحمه الله، و مع ذلك أراجع الكتب فان ظفرت به أكتب إليكم و أخبركم بوجوده فتستفيدون منه، فرجعت و لم يكتب إليّ شيئا فظهر لي أن ليس من هذا الكتاب أثر في مكتبته.
المقدمة، ص 76
و أمّا «نسخة مكتبة راجه فيضآباد الماري 2» الّتي أشار إليها صاحب الذّريعة (انظر ص عب) فبحثت عنها و كتبت بواسطة لجنة حفاظة الآثار الاهليّة «انجمن آثار ملّي» و رياسة المكتبة المركزيّة لجامعة طهران إلى مشاور الثّقافة الايرانيّة في دهلي أن يبحث عن النّسخة المشار إليها و يرسل إلينا صورتها الفوتوغرافيّة حتّى نستعين بها على تصحيح الكتاب فأجاب إلينا بواسطة رياسة المكتبة المركزيّة ما محصّله:
انّ مكتبة محمّد مهدي راجة على ما اطّلعنا عليه مع الأسف كانت مكتبة شخصيّة فبيعت كتبها و تفرّقت منذ زمن فلا توجد اليوم بفيضاباد اباد مكتبة بهذا الاسم، فعلى هذا لا يمكن تحصيل نسخة الغارات حالا حتّى تؤخذ صورتها، و مع ذلك إنّي أبحث عن النّسخة بعد بطرق مختلفة ما استطعت، فان وجدت إليها سبيلا أخبركم بحالها (قد صوّرنا فيما سبق نصّ الكتاب انظر ص ح).
لفت نظر
قد اتّفق لي أن لاقيت الفاضل المحقّق الشّهير الدّكتور صلاح الدّين المنجّد في مؤتمر سيبويه بشيراز سنة 1394 فاستخبرت منه عن كتاب الغارات فوعد لي أن يبحث عنه بعد رجوعه إلى موطنه و مستقرّه و يكتب لي ما أدّى إليه نظره فأكّدت عليه ذلك عند لقائي معه في طهران أيضا فأجابني بإرسال مكتوب اليّ هذا نصّه:
«بيروت في 18 مايس 1974.
حضرة الأخ الأستاذ المحقّق الدّكتور مير جلال الدّين محدّث حفظه الله.
السّلام عليكم و رحمة الله و بركاته.
و بعد فقد كنت مسرورا جدّا بالاجتماع بكم في مؤتمر سيبويه بشيراز، ثمّ في طهران. و أشكركم على حفاوتكم بي. أمّا عن سؤالكم بشأن كتاب الغارات فانّي بحثت في بطاقاتي و في جميع مظانّ المخطوطات العربيّة فوجدت أنّ هذا الكتاب مفقود ليس له نسخة خطيّة معروفة الآن في أيّ مكتبة من مكتبات العالم، و النّصوص الّتي نعرفها منه هي ما نقله العالم الثّبت ابن أبي الحديد في شرحه المستفيض لكتاب نهج البلاغة.
المقدمة، ص 77
هذا و أرجو الله أن يوفّقكم في عملكم و يسبغ عليكم الصّحّة الدّائمة و العافية.
المحبّ صلاح الدّين المنجّد».
قال الفاضل المعاصر الشيخ محمد باقر المحمودي المرودشتي الشيرازي في نهج السعادة في مستدرك نهج البلاغة في الجزء الرابع (ص 25) بعد أن ذكر اسم الكتاب و مؤلفه بهذه العبارة:
«قال الثّقفيّ في الغارات: حدّثنا محمّد بن عبد الله بن عثمان الثّقفيّ (إلى آخر ما قال) ما نصّه.
«و ممّا يسوّد وجوه أرباب الثّروة و المكنة مضيّ ما يقرب من ألف و مائة سنة على عمر هذا الكتاب و هو من يراع بطل من أبطال الإسلام- و هو غير مطبوع بعد، و نحن إنّما نقلنا عنه بوساطة المجلسيّ (رحمه الله) عنه في البحار و ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة و المحقّق المدنيّ في الدّرجات الرّفيعة و قد لخّصنا العبارة المحكيّة عنه بعض التّلخيص و زدنا عليها في بعض الموارد ما يوضحها».
و قال أيضا في الجزء الخامس بعد أن أورد حديثا في كتابه بوساطة البحار نقلا عن الغارات (ص 371):
«قبّح الله أرباب المكنة و الثّروة كيف قصرت هممهم عن نشر هذا السّفر الجليل و قد مضى عليه ما يقرب من ألف و مائتي سنة، و نسخته عديمة جدا، و لم نعهد منه على القطع في دار الدّنيا غير نسخة واحدة».
كلمة حول النسخة الموجودة
يستفاد من هذه العبارة: «تمّ كتاب الغارات على حذف الزّيادات و تكرارات» أنّ قائلها قد أغار على كتاب الغارات و حذف منه أشياء لزعمه أنّها زيادات أو تكرارات غافلا عن أنّه أحدث بذلك في قلب الثّقفيّ و قلوب قارئي كتابه هذا قروحا و جراحات و ذلك أنّ الاختصار و التّلخيص إن كان في مثل تاريخ الطّبريّ و كامل التّواريخ حسنا فليس في مثل الغارات و هذه النّسخة بمستحسن قطعا فانّ الأصل المأخوذ
المقدمة، ص 78
منه المختصر و المفصّل المستخرج منه الملخص في الصّورة الاولى و هو تاريخ الطّبريّ بمرأى من النّاس و مسمع منهم بخلاف الغارات فانّه كما يؤخذ بالتّتبّع كان من زمن قديم أعزّ من الكبريت الأحمر و الغراب الأعصم، مضافا إلى أنّ ابن الأثير كانت أهليّته لاختصار تاريخ الطّبريّ و صلاحيته لتلخيص ذلك الأثر معلومة للنّاس و ثابتة عندهم كما عبّر نفسه في الكامل عن هذا المعنى بهذه العبارة: «و لم أكن كالخابط في ظلماء اللّيالي و لا كمن يجمع الحصباء و اللآلي». بخلاف قائل هذه العبارة فانّه لم يعرّف نفسه و لم يذكر اسمه حتّى يخرج عن حدّ المجهوليّة فضلا عن أن يثبت أهليّته للأمر و صلاحيته له مع فروق اخر في البين يعرفها المتدبّر الماهر.
و ها أنا أذكر نظيرين للأمر حتّى يكون الكتاب ثالثا لهما و تعلم أن: ليس هذا بأوّل قارورة كسرت في الإسلام.
1- قال ناسخ تفسير العيّاشيّ في مقدّمته ما نصّه:
«إنّي نظرت في التّفسير الّذي صنّفه أبو النّضر محمّد بن مسعود بن محمّد بن عيّاش السّلميّ باسناده و رغبت إلى هذا و طلبت من عنده سماع من المصنّف أو غيره فلم أجد في ديارنا من كان عنده سماع أو اجازة منه حذفت منه الاسناد و كتبت الباقي على وجهه ليكون أسهل على الكاتب و النّاظر فيه ...».
و قال المجلسيّ (رحمه الله) في أوائل الفصل الثّاني من فصول مقدّمة البحار معترضا عليه ما نصّه (ج 1 ص 12 من الطّبعة الاولى):
«كتاب تفسير العيّاشي رأينا منه نسختين قديمتين لكن بعض النّاسخين حذف أسانيده للاختصار و ذكر في أوّله عذرا هو أشنع من جرمه».
2- في آخر نسخة مقتل الحسين لأبي المؤيّد موفّق بن أحمد المكّي المعروف بأخطب خطباء خوارزم ما نصّه (ج 2 ص 257- 258):
«و فرغ من نقله محمّد بن الحسين العميديّ النّجفيّ الحسينيّ في سنة تسعمائة و ستّ و ثمانين في قزوين، و كتب على هذه النّسخة محمّد المهديّ بن عليّ بن يوسف ابن عبد الوهّاب بن محمّد عليّ بن صدر الدّين بن مجد الدّين بن إسماعيل (فساق نسبه
المقدمة، ص 79
إلى أن قال) سنة ألف و ثلاثمائة و ستّ، و زاد بها أشياء على الأصل نبّه على أكثرها بأنّه منه، و أغفل كثيرا».
و قال الشّيخ الفاضل الشّيخ محمّد السّماويّ تغمّده الله بغفرانه و ألبسه حلل رحمته و رضوانه بعد ذكر عبارته ما نصّه:
«و فرغ من استنساخها ذو المساوي محمّد بن الشّيخ طاهر السّماويّ النّجفيّ تاركا ما فيها من الزّيادات الّتي نبّه عليها الكاتب الثّاني و بعضا ممّا لم ينبّه عليه و ظهرت له الزّيادة من الحال».
أقول: لا نحبّ أن نطيل الكلام بذكر أمثال هذه الأمور الّتي تولم القلوب و تجرح الأفئدة و إلّا فكم له من نظير.
قال ياقوت في مقدمة معجم البلدان و نعم ما قال:
«و لقد التمس منّي الطلّاب اختصار هذا الكتاب مرارا فأبيت، و لم أجد لي على قصر هممهم أولياء و لا أنصارا فما انقدت لهم و لا ارعويت، و لي على ناقل هذا الكتاب و المستفيد منه أن لا يضيّع نصبي و نصب نفسي له و لا تعبي، بتبديد ما جمعت، و تشتيت ما لفّقت، و تفريق ملتئم محاسنه، و نفي كلّ علق نفيس عن معادنه و مكامنه، باقتضابه و اختصاره و تعطيل جيدة من حليّه و أنواره، و غصبه اعلان فضله و اسراره، فربّ راغب عن كلمة غيره متهالك عليها، و زاهد في نكتة غيره مشعوف بها ينضى الرّكاب إليها، فان أجبتني فقد بررتني جعلك الله من الأبرار، و ان خالفتني فقد عققتني و الله حسيبك في عقبى الدّار.
ثمّ اعلم أنّ المختصر للكتاب كمن أقدم على خلق سويّ فقطع أطرافه فتركه أشلّ اليدين أبتر الرّجلين أعمى العينين أصلم الأذنين أو كمن سلب امرأة حليّها فتركها عاطلا أو كالّذي سلب الكميّ سلاحه فتركه أعزل راجلا.
و قد حكي عن الجاحظ أنّه صنّف كتابا و بوّبه أبوابا فأخذه بعض أهل عصره فحذف منه أشياء و جعله أشلاء فأحضره و قال له: يا هذا انّ المصنّف كالمصوّر و إنّي قد صوّرت في تصنيفي صورة كانت لها عينان فعوّرتهما أعمى الله عينيك، و كان
المقدمة، ص 80
لها أذنان فصلّمتهما صلّم الله أذنيك، و كان لها يدان فقطعتهما قطع الله يديك، حتّى عدّ أعضاء الصّورة فاعتذر إليه الرّجل بجهله هذا المقدار و تاب إليه عن المعاودة إلى مثله».
أقول: هذا كلام يليق أن يكتب بالنّور على و جنات الحور.
بقي هنا شيء ينبغي بل يجب أن نشير اليه
إذ هو المقصد الأقصى و الغاية القصوى للنّاظر في الكتاب المستفيد منه في جميع الفصول و الأبواب و هو بيان أنّه ما المراد بقوله «الزّيادات و تكرارات».
فنقول: أمّا «الزّيادات» فيحتمل أن يريد به أحد وجهين هما:
1- أن يكون المراد به ما هو كثير الوقوع في الكتب و هو أن يؤلّف المؤلّف كتابه على أسلوب و يكتبه و يدوّنه مرتّبا إلى آخره ثمّ يبدو له فيريد أن يلحق به أشياء فلا يغيّر ما رتّبه سابقا فيلحقها بالكتاب ثانيا و يعبّر عنه بالزّيادات، نظير الزّيادات الواقعة في كتاب التّهذيب لشيخ الطّائفة- قدّس الله سرّه و أجزل له برّه- فالأولى أن نذكر نصّ عبارته و هي قوله في آخر التّهذيب بعد كتاب الدّيات و قبل الخوض في ذكر طرقه: «قال محمّد بن الحسن بن عليّ الطّوسيّ: كنّا شرطنا في أوّل هذا الكتاب أن نقتصر على إيراد شرح ما تضمّنته الرّسالة المقنعة و أن نذكر مسألة مسألة و نورد فيها الاحتجاج من الظّواهر و الأدلّة المفضية إلى العلم و نذكر مع ذلك طرفا من الأخبار الّتي رواها مخالفونا ثمّ نذكر بعد ذلك ما يتعلّق بأحاديث أصحابنا- رحمهم الله- و نورد المختلف في كلّ مسألة منها و المتّفق عليها و وفينا بهذا الشّرط في أكثر ما يحتوي عليه كتاب الطّهارة ثمّ انّا رأينا أنّه يخرج بهذا البسط عن الغرض و يكون مع هذا الكتاب مبتورا غير مستوفى فعدلنا عن هذه الطّريقة إلى إيراد أحاديث أصحابنا- رحمهم الله- المختلف فيه و المتّفق عليه، ثمّ رأينا بعد ذلك أنّ استيفاء
المقدمة، ص 81
ما يتعلّق بهذا المنهاج أولى من الاطناب في غيره فرجعنا و أوردنا من الزّيادات ما كنّا أخللنا به (إلى آخر ما قال)».
قال بعض تلامذة المجلسي (رحمه الله) في مكتوب كتب اليه و نقله المجلسيّ (رحمه الله) في آخر مجلّد الإجازات بعنوان «خاتمة فيها مطالب عديدة لبعض أذكياء تلامذتنا تناسب هذا المقام» و المظنون أنّ المراد به الميرزا عبد الله الافنديّ (رحمه الله) صاحب رياض العلماء و حياض الفضلاء: «و كتاب التّهذيب يحتاج إلى تهذيب آخر لاشتمالها على أبواب الزّيادات كثيرا و لذا أخطأت جماعة منهم الشّهيد في الذّكرى و غيره فحكموا بعدم النّصّ الموجود في غير بابه (إلى آخر ما قال)».
و قال المحدث النوري (رحمه الله) في الفائدة السادسة من فوائد خاتمة مستدرك الوسائل (ج 3 ص 756) بعد نقل عبارة الشيخ (رحمه الله) ما نصه:
«يظهر منه أنّ أبواب الزّيادات بمنزلة المستدرك لسائر أبواب كتابه استدرك هو على نفسه و جعله جزءا من الأصل على خلاف رسم المصنّفين من جعل المستدرك كتابا على حدة و إن كان المستدرك مؤلّف الأصل و لكنّ للسّيّد المحدّث الجزائريّ كلاما في شرح التّهذيب لا يخلو من غرابة فانّه قال في ذيل حديث ذكره الشّيخ في باب الزّيادات ما لفظه: و قد كان الأولى ذكر هذا الحديث مع حديث فارس، و ذكره هنا لا مناسبة تقتضيه و لكن مثل هذا في هذا الكتاب كثير و كنت كثيرا ما أبحث عن السّبب فيه حتّى عثرت به و هو أن الشّيخ قدّس الله سرّه قد رزق الحظّ الأوفر في مصنّفاته و اشتهارها بين العلماء و إقبال الطّلبة على نسخها و كان كلّ كرّاس يكتبه تبادر النّاس على نسخه و قراءته عليه و تكثير النّسخ من ذلك الكرّاس ثمّ يطّلع بعد ذلك الكرّاس و كتابته على أخبار تناسب الأبواب السّابقة و لكنّه لم يتمكّن من إلحاقها بها لسبق الطّلبة إلى كتابته و قراءته فهو تارة يذكر هذا الخبر في أبواب غير مناسبة له، و تارة اخرى يجعل له بابا و يسمّيه باب الزّيادات أو النّوادر و ينقل فيه الاخبار المناسبة للأبواب السّابقة (فنقل رحمه الله تعالى كلام السّيّد إلى آخر موضع الحاجة منه و أجاب عنه بأربعة وجوه فمن أرادها فليراجع المستدرك).
المقدمة، ص 82
و هذا الاحتمال عندي ضعيف.
2- أن يكون المراد به أسانيد الأحاديث و الأخبار و طرق الرّوايات و القصص و أنت خبير بأنّ التّعبير عن هذا المعنى بهذه العبارة ركيك جدّا عند الخرّيت الخبير و النّاقد النّحرير إلّا أنّه محتمل الوقوع بل مظنون الصّدور ممّن لا يرى لذكر الأسناد و الطّرق في الكتب المعتبرة فائدة قال الشّيخ البهائيّ (رحمه الله) في الكشكول (ص 517 من طبعة نجم الدّولة سنة 1296):
«كتب بعض الفقهاء حديثا و لم يكتب اسناده فقيل له: هلا كتبت الاسناد؟- فقال: إنّما كتبته للعمل لا للسّوق» و يقوى الظّنّ بصدور مثل الكلام من مثل من ذكرنا حاله إذا كانت الأسانيد مشتملة على مجاهيل و لو بزعمه و على ظنّه ألا ترى إلى قول العالم الخبير و النّاقد البصير الشّيخ أبي عليّ (رحمه الله) في مقدّمة منتهى المقال:
«و لم أذكر المجاهيل لعدم تعقّل فائدة في ذكرهم» و يتأكّد الظّنّ إذا عمل هذا العمل في كتاب يستنسخه لنفسه و أظنّ أنّ المراد بالزّيادات هنا هذا المعنى و الله العالم بحقيقة الحال.
و يؤيّد هذا الاحتمال أنّ ابن أبي الحديد قد نقل عدّة من أحاديث الكتاب عن الغارات مسندة بأسانيد لم تذكر الأسانيد في النّسخة و أشرنا إلى جميع هذه الموارد في تعليقاتنا على الكتاب فراجع إن شئت.
و لو لا أنّ أمرا ينافي هذا الاحتمال لقلت بتعيّنه و ذلك أنّي وجدت حديثين قد نقلا عن الغارات و الحال أنّهما غير موجودين في النّسخة فلنشر إليهما هنا حتّى يتّضح الحال:
قال ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة عند ذكره «بعض إخباره عليه السّلام بالمغيبات» في شرح كلام له عليه السّلام يجرى مجرى الخطبة أوّله «فقمت بالأمر حين فشلوا» (ج 1 ص 210، س 5):
«و روى إبراهيم في كتاب الغارات عن أحمد بن الحسن الميثميّ قال كان الميثم التّمّار مولى عليّ بن أبي طالب عليه السّلام عبدا لامرأة من بني أسد فاشتراه عليّ عليه السّلام
المقدمة، ص 83
منها و أعتقه (إلى آخر الحديث)».
و قال أيضا (ص 211 س 3): «قال إبراهيم: و حدّثني إبراهيم بن العبّاس النّهديّ قال حدّثني مبارك البجليّ عن أبي بكر بن عيّاش قال: حدّثني المجالد عن الشّعبيّ عن زياد بن نصر الحارثيّ قال: كنت عند زياد و قد أتي برشيد الهجريّ و كان من خواصّ أصحاب عليّ عليه السّلام (إلى آخر الحديث)».
و نقلهما المجلسي في تاسع البحار في «باب معجزات كلامه من إخباره بالغائبات و علمه باللّغات» (ص 593- 594).
و نقلنا هما في تعليقات آخر الكتاب (انظر التّعليقة رقم 48 ص 797- 799) إلّا أنّ التّدبّر في مضمون الحديثين يهدي الإنسان إلى أنّ أسلوبهما لا يشبه أسلوب المطالب المذكورة في الغارات فانّهما في شرح حال ميثم التّمّار و رشيد الهجريّ على وجه مبسوط و هذا الكتاب موضوع لغير هذا المطلب فيمكن توجيههما بأحد الوجهين، فامّا أن يقال انّ الحديثين قد أخذا من كتب الثّقفيّ لكن من غير الغارات و وقع اسمه هنا اشتباها، أو أنّهما نقلا من كتاب يسمّى بالغارات من مؤلّف آخر و قد ذكر اسم إبراهيم هنا اشتباها، و كأنّ السّبب لنشأة هذا الاشتباه كثرة انس النّاس بكتاب الغارات لإبراهيم الثّقفيّ بحيث إذا عبّروا عن الغارات بادر إلى أذهانهم اسم الثّقفيّ و إذا عبّروا عن إبراهيم الثّقفيّ بادر إليها اسم الغارات حتّى كأنّ بينهما عندهم تلازما، هذا ما عندي (و ان كان من قبيل الاجتهاد في مقابل النّصّ) و العلم عند الله.
و نظير هذين الحديثين ما أورده ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة في أحوال بعض المنحرفين عن عليّ عليه السّلام في شرح كلام له عليه السّلام نقله الرّضيّ (رضي الله عنه) في باب المختار من الخطب و صدره: «أما انّه سيظهر عليكم رجل رحب البلعوم» (انظر ج 1 ص 370 س 6):
«و روى صاحب كتاب الغارات عن عثمان بن أبي شيبة عن الفضل بن دكين عن سفيان الثّوريّ قال: سمعت أبا وائل يقول: شهدت صفّين و بئس صفّين كانت قال:
المقدمة، ص 84
و قد روى أبو بكر بن عيّاش عن عاصم بن أبي النّجود قال: كان أبو وائل عثمانيّا و كان زرّ بن حبيش علويّا».
أقول: ذكر أيضا هنا أحاديث تدلّ على بغض عدّة لأمير المؤمنين عليه السّلام يستظهر من كلامه أنّه نقلها عن الغارات و من ثمّ نقلنا جميعها في مواردها من التّعليقات تتميما لعبارة المتن (انظر ص 559 و ما بعدها) و ما ذكره أيضا في ذيل هذا الكلام (ص 372) بقوله: «و قد روى صاحب كتاب الغارات حديث البراءة على غير الوجه المذكور في كتاب نهج البلاغة قال: أخبرنا يوسف بن كليب المسعوديّ عن يحيى ابن سليمان العبديّ عن أبي مريم الأنصاريّ عن محمّد بن عليّ الباقر عليه السّلام قال: خطب عليّ عليه السّلام على منبر الكوفة فقال: سيعرض عليكم سبّي و ستذبحون عليه فان عرض عليكم سبّي فسبّوني، و إن عرض عليكم البراءة منّي فانّي على دين محمّد صلّى الله عليه وآله وسلّم و لم يقل: فلا تبرّءوا منّي. و قال أيضا: حدّثني أحمد بن مفضّل قال: حدّثني الحسن ابن صالح عن جعفر بن محمّد عليه السّلام قال: قال عليّ عليه السّلام: و الله لتذبحنّ على سبّي، و أشار بيده إلى حلقه ثمّ قال: فان أمروكم بسبّي فسبّوني، و إن أمروكم أن تبرّءوا منّي فانّي على دين محمّد صلّى الله عليه وآله وسلّم و لم ينههم عن إظهار البراءة». و يمكن أن يقال: انّ ابن أبي الحديد قد روى الحديثين عن الثّقفيّ لكن عن غير كتاب الغارات لعدم معهوديّة رواية الثّقفيّ في هذا الكتاب عن الباقر و الصادق عليه السّلام إلّا في موارد قليلة جدّا فتدبّر.
و نظير هما أيضا ما ذكره في شرح النّهج في ذيل خطبة صدرها: «أمّا بعد حمد الله و الثّناء عليه أيّها النّاس فانّي فقأت عين الفتنة» بقوله: «و قد روى ابن هلال صاحب كتاب الغارات أنّ الحسن عليه السّلام كلّم أباه في قتال أهل البصرة بكلام أغضبه فرماه ببيضة حديد عقرت ساقه فعولج منها شهرين» (انظر ج 2 ص 175).
لكنّه غير موجود في الغارات كما أشرنا إلى ذلك في تعليقاتنا (انظر ص 6) فكأنّ ابن أبي الحديد قد نقله عن غير الغارات من كتب الثّقفيّ.
و من خصائص النسخة أنّ ناسخها كما أشار إليه في آخرها بقوله: «بحذف
المقدمة، ص 85
الزّيادات و تكرارات» قد أسقط أسانيد الرّوايات في أحاديثها التّأريخيّة بأسرها إلّا نادرا و بعض أسانيد أحاديثها الأخلاقيّة كما يظهر ذلك بالنّظر في شرح نهج البلاغة عند نقله روايات الثّقفيّ عن كتابه الغارات فانّه لمّا كانت النّسخة الّتي عنده كاملة يورد الأحاديث بأسانيدها كما أشرنا إليه في مطاوي تعليقاتنا على الكتاب عند إشارتنا إلى المآخذ بخلاف الأحاديث الّتي أوردها في أوائل الكتاب.
و يشير النّاسخ في كلّ حديث ينقله بقوله: «حدّثنا محمّد» إلى ما ورد في أوّل الكتاب بعنوان «محمّد بن يوسف» و ذكرنا في التّعليقة أنّ المراد به محمّد يوسف بن يعقوب الجعفريّ الدّيّن الزّاهد من أصحاب العيّاشيّ، و بقوله: «حدّثنا الحسن» إلى ما ورد أيضا في سند أوّل حديث من الكتاب بعنوان «الحسن بن عليّ بن عبد الكريم الزّعفرانيّ» و قد بيّنّاه في التّعليقات، و بقوله: «حدّثنا إبراهيم» إلى ما ورد أيضا في أوّل الكتاب بعنوان «إبراهيم بن محمّد بن سعيد الثّقفيّ» و هو مؤلّف هذا الكتاب و قد عرفت ترجمته.
قد ورد في بعض أسانيد الرّوايات رجل بكنيته فقط و في بعضها الآخر باسمه و اسم أبيه و في بعضها الآخر بلقبه أو نسبه كقوله: «عليّ بن محمّد بن أبى سيف» أو ابن أبى سيف، أو المدائنيّ، و كيحيى بن صالح و أبى زكريّا و الحريريّ و مراده منهما عليّ بن محمّد بن أبى سيف المدائنيّ و يحيى بن صالح أبى زكريّا و لهما نظائر يفضي ذكرها إلى طول و قد أشرنا في تلك الموارد إلى ما يعيّنه بقدر الاستطاعة.
و منها أيضا أن النّسخة الّتي أخذت و انتسخت نسختنا هذه منها قد كانت مشوّشة ممزّقة بحيث قد خرجت عن ترتيبها الأصليّ و نظامها التّأليفيّ فقدّمت أوراق و اخّرت اخرى فاستنسخ النّاسخ نسخته عنها كما كان و لم يتيسّر له تحقيقه فوقع صدر حديث في ورقة و ذيلها بعد عدّة أوراق أو قبلها و في غير بابه فانقطع الرّبط بين صدر الحديث و ذيله و وقع بينهما أحاديث اخر و تفطّن النّاسخ في بعض الموارد بعدم الارتباط و صرّح به بقوله: «قد سقط من الأصل قائمة» (انظر ص 87 س 6) و قال في مورد آخر في الهامش: «[هنا] احتمال سقط» (انظر ص 511 س 5)
المقدمة، ص 86
فرتّبناها بفضل الله تعالى و منّه و توفيقه و دلّتنا عليها القرائن الجليّة و الأمارات القاطعة و نبّهنا عليها في مواردها من التّعليقات.
و منها أن النسخة قد كانت بأقلام مختلفة و خطوط متفاوتة و مع ذلك كانت في بعض الموارد غير مقروءة جدّا بحيث لو لم يكن الاهتداء إليه بتوفيق الله تعالى و الاستمداد من كتابي العلمين الجليلين ابن أبى الحديد و المجلسيّ و هما شرح النّهج و البحار لما اهتدينا إليه فالحمد للَّه الّذي هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدي لو لا أن هدانا الله.
و كانت النّسخة جزء مجموعة تشتمل على خمسة كتب هي:
1- مقتل أمير المؤمنين عليّ عليه السّلام لأبي الحسن البكريّ شيخ الشّهيد الثّاني رحمهما الله تعالى.
2- الحجّة على الذّاهب في صحّة ايمان أبي طالب للسّيّد فخّار بن معدّ الموسويّ (رحمه الله).
3- الإيضاح للشّيخ الأجلّ الفضل بن شاذان النّيسابوريّ (رحمه الله).
4- الهداية في تاريخ الأئمّة عليه السّلام للحسين بن حمدان الحضينيّ من وسط أحوال العسكريّ عليه السّلام إلى آخر الكتاب.
5- الغارات لإبراهيم بن محمّد بن سعيد الثّقفيّ (رحمه الله) و هو الكتاب الحاضر.
و على ظهر ورقة مستقلّة من المجموعة هذه العبارة:
«للحقير آقا ميرزا».
و رأيت هذه العبارة على ظهر كتب اخرى لكنّي إلى الآن لم أعرف «آقا ميرزا» المشار إليه نعم يستفاد من تكرّر العبارة على ظهر كتب كثيرة قد رأيتها و بعضها موجود في مكتبتى الآن أنّه (رحمه الله) قد كان من أهل العلم و محبّي الكتب و جمّاعتها، و يظهر من التّدبّر في نسخة الغارات أنّ كاتبه كان ينتسخها لنفسه لا أن يكون أجيرا في انتساخها لغيره.
هذه الكتب كلّها بخطّ نسخ متوسّط أو رديء لكاتب واحد بأقلام مختلفة.
لم يذكر الكاتب اسمه و تاريخ كتابته لكن يستظهر من القرائن أنّها كتبت
المقدمة، ص 87
في القرن الحادي عشر الهجريّ و تحتوى نسخة الغارات على مائة و سبع و ثمانين صفحة، و كلّ صفحة تشتمل على 16- 22 سطرا على اختلاف بينها، و طول الصّفحة 5/ 22 سم في 5/ 17 سم، و طول الخطوط بين 17- 19 سم في 10- 13 سم على اختلاف بينها.
هذا و قد يستظهر من تشابه خطّ نسخة خطّيّة لجامع الرّواة عندي و هي الّتي استعارها منّي آية الله البروجرديّ الفقيد- قدّس سرّه- عند طبعه (رحمه الله) جامع الرّواة للاردبيليّ (رحمه الله) كما أشار إلى ذلك في مقدّمة الكتاب (انظر ص 13) و هي مورّخة بتاريخ 1100 لخطّ هذه المجموعة أنّ كاتبهما واحد و قد صرّح باسمه و تاريخ كتابته في آخر جامع الرّواة بهذه العبارة.
«و فرغ كاتبه العبد المحتاج إلى رحمة الله الملك الغفّار ابن محمّد يوسف مرتضى قلى افشار في يوم الثّلاثاء الثّالث من شهر ربيع الثّاني من شهور سنة ألف و مائة» فعلى ذلك يتّضح الأمر تقريبا و ينكشف الغطاء و الله العالم بحقيقة الحال.
و سنضع صورة فتوغرافيّة من صفحتين لجامع الرّواة المشار إليه في آخر المقدّمة حتّى يقضي فيما استظهرناه كلّ ذي نظر بنظره.
قد أسلفنا سابقا (انظر ص عه) في هذه المقدّمة كما صرّحنا بذلك في مقدّمة كتاب الإيضاح للفضل بن شاذان (رحمه الله) أيضا المطبوع بتحقيقنا أنّ المجموعة هي الّتي كانت من متملّكات المحدّث النوريّ (رحمه الله) و هو قد نقل ما نقل في مؤلّفاته من هذه الكتب فهو مأخوذ و مستخرج من هذه المجموعة، فانتقلت المجموعة منه (رحمه الله) بعد وفاته وراثة إلى صهره الشّيخ الشّهيد الحاجّ الشّيخ فضل الله النّوريّ- قدّس الله تربته و أعلى في أعلى علّيّين رتبته، و اشتريته من ورثته حين بيعت كتبه و كانت كلّها نفيسة نادرة، فرحم الله الوارث المذكور و المورّث المزبور و ملأ قبريهما نورا و روحيهما سرورا.
و سنضع في آخر المقدّمة صورا فتوغرافيّة من أوّل النّسخة المخطوطة و آخرها و كذا من الصّفحتين اللّتين أشار المنتسخ فيهما إلى وجود السّقط في الكتاب و احتماله فيه حتّى يصير القارئ بصيرا بحال النّسخة بقدر الإمكان، و الله المستعان و عليه التّكلان.
المقدمة، ص 88
أما من روى عن الغارات بلا واسطة
فمنهم ابن أبي الحديد المعتزليّ البغداديّ المتوفّى سنة 655 في شرح نهج البلاغة كثيرا كما تقدّم التّصريح بذلك مرارا.
و منهم الحسن بن سليمان الحلي تلميذ الشّهيد- قدّس سرّهما- في مختصر البصائر كما أشرنا الى موضع نقله (انظر ص 182).
و منهم العلامة المجلسي المتوفّى سنة 1111 في البحار كثيرا.
و منهم الشيخ الحر العاملي المتوفّى سنة 1104 في الوسائل و إثبات الهداة.
و منهم المحدث النوري المتوفّى سنة 1320 في المستدرك و نفس الرّحمن.
و منهم المحدث القمي (رحمه الله) في عدّة من كتبه، و من المحتمل قويّا أنّه قد نقل ما نقل بواسطة.
و أما من روى عن الغارات بواسطة
فهم كثيرون:
منهم صدر الدين السيد على خان المدني الشيرازي (رحمه الله) فانّه قال في الدّرجات الرّفيعة في ترجمة عقيل بن أبي طالب (ص 155 من طبعة النّجف):
«قال إبراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال الثّقفيّ في كتاب الغارات:
كتاب عقيل بن أبي طالب إلى أخيه (إلى آخر ما نقل)».
و قال أيضا في ذلك الكتاب في ترجمة قيس بن سعد بن عبادة (ص 336).
«و قال إبراهيم بن سعيد بن هلال الثّقفيّ في كتاب الغارات: كان قيس بن سعد (إلى آخر ما نقل) ثمّ قال: و قال إبراهيم فكرّر ذكره سبع مرّات ناقلا عنه في الكتاب إلّا أنّ القرائن تدلّ على أنّه (رحمه الله) قد نقل ما نقل عنه بواسطة شرح نهج- البلاغة لابن أبي الحديد و إن كان الظّاهر من كلامه (رحمه الله) خلاف ذلك فتدبّر.
و منهم الحاج ميرزا حبيب الله الخوئى (رحمه الله) فانّه قد صرّح باسم الغارات و الثّقفيّ كثيرا في شرحه منهاج البراعة على نهج البلاغة و على ما ببالي انّه (رحمه الله) قد صرّح بنقله عن الغارات بواسطة شرح ابن أبي الحديد أو البحار للمجلسيّ (رحمه الله).
المقدمة، ص 89
و منهم محمد تقى لسان الملك المستوفي في ناسخ التّواريخ في المجلّد الّذي يتعلّق بأحوال أمير المؤمنين عليّ عليه السّلام كثيرا بحيث يمكن أن يقال: لم يترك شيئا ممّا نقله عنه ابن أبي الحديد في شرح النّهج و زاد عليه بعض ما نقله المجلسيّ و لم ينقله ابن أبي الحديد في شرح النّهج إلّا أنّه لم يذكر مأخذ نقله غالبا و مع ذلك صرّح بذلك في بعض الموارد منها ص 830 عند ذكره مبغضي أمير المؤمنين عليه السّلام، و لو لا أنّه قد أخذ ما أخذ من الكتابين المشار إليهما لكان ينبغي أن نشير إلى موارد نقله أيضا إلّا أنّا اكتفينا بالإشارة إلى الكتابين و استغنينا بذلك عن الإشارة إليه و مع ذلك أشرنا إلى مورد أو موردين من موارد نقله لما اقتضى المقام ذلك.
و منهم المحقق المامقاني (رحمه الله) في تنقيح المقال كثيرا و يصرّح بواسطته في النّقل.
و منهم أحمد زكى صفوت في كتابيه «جمهرة رسائل العرب» و «جمهرة خطب العرب» فانّه ينقل ما نقله ابن أبي الحديد عن الغارات لكنّه ينسبه إلى ابن أبي الحديد و لا يذكر مأخذ نقله.
و منهم الأميني (رحمه الله) في كتاب الغدير عند ذكره جنايات معاوية فانّه (رحمه الله) و إن قال في ج 11 ص 23 ما نصّه:
«و في رواية إبراهيم الثّقفيّ في الغارات في حوادث سنة أربعين: بعث معاوية بسر بن أبي أرطاة» فنقل مطالب و كرّر اسم الثّقفيّ و صرّح بالنّقل عنه غير مرّة إلّا أنّه أشار في آخر ما نقل إلى مأخذ نقله بقوله: «شرح ابن أبي الحديد ج 1 ص 116- 121».
و منهم السّيّد السّند النّاقد المعاصر مرتضى العسكريّ- أطال الله بقاءه- فانّه نقل في كتاب أحاديث عائشة أحاديث من كتاب الغارات (انظر صفحات 242 و 245 و 247 و 248 من طبعة طهران سنة 1380).
و منهم أبو جعفر محمد باقر المحمودي المرودشتيّ الشّيرازيّ المعاصر أطال الله بقاءه فانّه قد أكثر النّقل عن الغارات في كتابه «نهج السّعادة في مستدرك نهج البلاغة» و صرّح بأنّه لم ير النّسخة و إنّما نقل عنه بواسطة فقال في ص 25 من
المقدمة، ص 90
الجزء الرّابع من كتابه ما نصّه:
«قال الثّقفيّ في الغارات و هو غير مطبوع بعد و نحن إنّما نقلنا عنه بوساطة نقل المجلسيّ (رحمه الله) عنه في البحار و ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة و المحقّق المدنيّ في الدّرجات الرّفيعة و قد لخّصنا العبارة المحكيّة عنه بعض التّلخيص و زدنا عليه في بعض الموارد ما يوضحها».
و أشار أيضا في تعليقاته على المجلّد الثّاني من كتاب أنساب الأشراف للبلاذريّ الى كتاب الغارات للثّقفيّ كثيرا.
أقول: من المظنون قويّا أنّ شرّاح نهج البلاغة كابن ميثم (رحمه الله) و غيره قد نقلوا من الكتاب إلّا أنّي لم أراجع الشّروح حتّى أطّلع على حقيقة الأمر فمن أراد فليراجع.
كلمة اعتذار
ليس بخفيّ على اولى الألباب أنّ تصحيح مثل هذا الكتاب و التّحقيق في مطاويه و التّعليق عليه و التّقدمة له لم يكن بأمر سهل ساذج بل كان صعبا عسيرا و لا سيّما على مثلي ممّن هو قليل البضاعة و كثير الإضاعة و ذلك أنّه و إن كان كتابا مهمّا في موضوعة إلّا أنّه لمّا لم يكن بمرأى من العلماء و مسمع منهم كسائر الكتب الموجودة المتعارفة المتداولة بينهم حتّى تصير نسخه كنسخها مهذّبة منقّحة مصحّحة بل مشروحة و مبيّنة بشرح واف و بيان شاف صرفت في تصحيحه و تنقيحه وقتا كثيرا فحدانى ذلك إلى أن اطنب في بعض موارد الكتاب بعض الاطناب حتّى يستفيد منه أهل التّتبّع و التّحقيق فانّ وسائل المراجعة للكتب و المآخذ ليست مهيّأة لأغلب الفضلاء المهرة كثّر الله أمثالهم في هذا الزّمان كسائر الأزمنة فانّ الزّمان متشابه الأجزاء كما عرّفه به الحكماء فإذا كان حالهم كذلك فما ظنّك بغيرهم من النّاس؟..
مع أنّ أكثر هذه التّعليقات ممّا يستحسن و يستطاب فينبغي أن أعتذر من أهل الفضل و الكمال و أختم المقال بقول من قال:
و لئن أطلت فقد أطبت فانّني *** رجل إذا أصف المعاني اطنب
المقدمة، ص 91
بقيت هنا أمور
1- قال الدّكتور عبد الحليم النّجار في ترجمته لكتاب بروكلمان في تاريخ الأدب العربيّ (ج 3 ص 40):
«إبراهيم بن محمّد الثّقفيّ كان في أوّل أمره زيديّا ثمّ صار إماميّا و توفّي بأصبهان سنة 283 هـ 896 م (انظر منهج المقال ص 26 للأسترآبادي) ينقل المجلسيّ كثيرا عن كتابه الغارات من بين كتبه التّاريخيّة الكثيرة (عن رتر)».
2- انّا ترجمنا الرّجال المذكورين في الأسانيد و مطاوي القصص و اكتفينا غالبا في تراجمهم و شرح أحوالهم بما في كتب إخواننا العامّة أهل السّنّة و الجماعة و لم نتعرّض لما في كتب علمائنا معاشر الشّيعة و قدّمنا في أكثر الموارد ما صنّف في ذلك الحافظ أحمد بن عليّ بن حجر العسقلانيّ و كان قد جعل في كتابيه «التّقريب و التّهذيب» للكتب الّتي ذكرت أسامي المترجمين فيها رموزا و نحن قد ذكرنا في تعليقاتنا هذه عين عبارته في كلّ ترجمة و لم نصرّح بما يكشف تلك الرّموز فعلينا أن ننقل ما ذكره في أوّل كتاب «تقريب التّهذيب» في بيان الرموز المشار إليها حتّى يتبيّن الأمر في ذلك للنّاظر في هذا الكتاب فنقول: نصّ عبارته هكذا:
(انظر ص 7 من طبعة مصر سنة 1380 بتحقيق عبد الوهّاب عبد اللطيف) «و قد اكتفيت بالرّقم على أوّل اسم كلّ راو إشارة إلى من أخرج حديثه من الأئمّة فللبخاريّ في صحيحه خ، فان كان حديثه عنده معلّقا خت، و للبخاريّ في الأدب المفرد بخ، و في خلق أفعال العباد عخ، و في جزء القراءة ز، و في رفع اليدين ى، و لمسلم م، و لأبي داود د، و في المراسيل له مد، و في فضائل الأنصار صد، و في النّاسخ خد، و في القدر قد، و في التّفرّد ف، و في المسائل ل، و في مسند مالك كد، و للتّرمذيّ ت، و في الشّمائل له تم، و للنّسائى س، و في مسند عليّ له عسس، و في مسند مالك كن، و لابن ماجة ق، و في التفسير له فق، فان كان حديث الرّجل في أحد الأصول السّتّة أكتفي برقمه و لو أخرج له في غيرها، و إذا اجتمعت فالرّقم ع، و أمّا علامة 4 فهي لهم سوى الشّيخين، و من
المقدمة، ص 92
ليست له عندهم رواية مرقوم عليه تمييز إشارة إلى أنّه ذكر ليتميّز عن غيره، و من ليست عليه علامة نبّه عليه، و ترجم قبل أو بعد».
3- أنّي أروي هذا السّفر الجليل عن جماعة من المشايخ العظام منهم المحقّق النّبيل محيي آثار الشّيعة و حافظ ناموس الشّريعة العالم الرّبانيّ الشّيخ آقا بزرگ الطّهرانيّ مؤلّف الذّريعة و غيره من الكتب الممتّعة النّفيسة فانّه- قدّس الله تربته- قد أجاز لي أن أروي عنه ما يرويه و يسوغ له روايته فأنا أرويه عنه (رحمه الله) بطرقه المعروفة المذكورة في مشيخته إلى أن ينتهي الأمر إلى مؤلّف الكتاب أبي إسحاق إبراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال الثّقفيّ رضي الله عنه.
4- لمّا كان تصحيح هذا الكتاب و التّحقيق فيه و التّعليق عليه بمعونة الفاضل المتتبّع الحاجّ ميرزا محمّد التّبريزيّ وجب عليّ أن أذكر اسمه هنا و أسأل الله تعالى أن يشكر سعيه و يحسن رعيه و يوفّقه بتوفيقه و يؤيّده بتأييده و يجعله من العلماء العاملين الخادمين للدّين الإسلاميّ الحنيف و المروّجين للمذهب الجعفريّ المنيف بحقّ حبيبه النّبيّ المختار و عترته الأوصياء الأطهار عليه و عليهم الصّلاة و السّلام.
5- قال مؤلّف تذكرة الأئمّة (1) عند ذكره كتب علماء العامّة الّتي فيها فضائل أمير المؤمنين عليه السّلام:
«كتاب المعرفة لإبراهيم بن مسعود الثّقفيّ مقبول الطّرفين».
6- كان التّوقّع و الانتظار أن يخرج الكتاب من الطّبع أحسن ممّا هو الآن عليه، و ذلك لما كانت المقدّمات تقتضيه إلّا أنّ الأمر قد جرى على خلاف ذلك في بعض الموارد فنسأل الله تعالى أن يجزي كلّا من الّذين سعوا في حسن طبعه كما كان ينبغي، و الّذين قصّروا في ذلك بعد أن تهيّأت أسبابه بما يقتضيه فضله و عدله انّه خبير بالأمور و عليم بذات الصّدور و هو أحكم الحاكمين.
(1) انظر ص 56 من النسخة المطبوعة بتبريز سنة 1312 و نص عبارته هنالك هكذا:
«كتاب معرفت إبراهيم بن مسعود الثقفي مقبول الطرفين است» و من أراد البحث عن الكتاب و مؤلفه فليراجع «الفيض القدسي في ترجمة العلامة المجلسي» للمحدث النوري (ص 10)، و روضات الجنات للخوانسارى (ترجمة المجلسي)، و الذريعة للشيخ آغا بزرگ الطهراني (رحمه الله).
المقدمة، ص 93
كيفية التصحيح و التعليق
راعينا في تصحيح الكتاب و التّعليق عليه أمورا:
1- كلّ ما نقل عن الكتاب في كتاب آخر أشرنا إلى موضع نقله و ذكرنا الاختلاف إن كان بينهما.
2- كلّ ما احتاج إلى بيان و وجدنا البيان فيه من خبير اكتفينا بنقله، فان لم يكن البيان كافيا أو كان مشتملا على اشتباه أو إبهام خضنا في البحث عنه و التّحقيق فيه بالنّقض و الإبرام حتّى يرتفع الاشتباه و الإبهام فيصير التّوضيح كافيا و البيان شافيا وافيا.
3- وجدنا في كتب العلماء- شكر الله سعيهم و أحسن رعيهم- مطالب عالية و مباحث مهمّة و فوائد نفيسة مرتبطة بمطاوي الكتاب غاية الارتباط بحيث يمكن أن يقال: انّ الرّبط بينهما ربط المتن و الشّرح أو ربط الاجمال و التّفصيل بل كان عنوان كثير من هذه المطالب و المباحث عبارات الكتاب، و كانت هوامش الكتاب و حواشيها لا تسعها لكونها مبسوطة طويلة جعلناها تعليقات و نقلناها إلى آخر الكتاب و ذكرناها هناك مرتّبة بالعدد التّرتيبيّ المعيّن حتّى يستفيد منها من أراد.
و كانت أشياء من هذه المقاصد مشروحة مفصّلة جدّا بحيث كان لا يسعها آخر الكتاب أيضا أشرنا إلى موارد هذا القسم حتّى يهتدى القارئ إليها، و مع ذلك ما نقلناه أو أشرنا إليه لم نستقص فيه جميع الموارد و لم نستوعب الكلام فيهما بل اكتفينا باليسير من الكثير فعلى المتتبّع أن يخوض فيه ان أراد فانّ التّتبّع له مضمار واسع و مآخذ كثيرة.
4- قد فاتنا بعض المطالب المهمّة اللّازمة للذّكر امّا غفلة و نسيانا أو لعدم الاطّلاع عليها في ذلك الوقت و وقفنا عليها بعد طبع الكتاب فاستدركناها و تعرّضنا لذكرها في آخر الكتاب.
المقدمة، ص 94
5- كلّ ما لم نجد إلى تصحيحه سبيلا و على تنقيحه دليلا تركناه بحاله و صوّرنا صورته.
تمّت المقدّمة بعون الله تعالى و تتلوها الصّور الفتوغرافيّة الموعود بها في صفحة فح فدونكها:
و كان ذلك ليلة الأربعاء لأربع عشرة ليلة خلون من شهر صفر المظفّر من شهور سنة 1395 الهجريّة النّبويّة 7 اسفند 1353.
مير جلال الدّين الحسينيّ الارمويّ المحدّث
المقدمة، ص 95
تكملة قد فاتنا أمران لم نذكرهما في موضعيهما و نستدركهما هنا تكميلا للفائدة:
1- أن كلمة «علوية» المذكورة في ترجمة «أحمد بن علوية الأصبهاني المعروف بابن الأسود» ذكرت في غالب كتب علمائنا رضوان الله عليهم بفتح العين و اللام و كسر الواو و تشديد الياء المفتوحة و آخرها التاء و صرح بذلك العلامة (رحمه الله) في إيضاح الاشتباه و قال ما نصه: «أحمد بن علوية الأصفهانيّ بفتح العين المهملة و فتح اللام و كسر الواو و تشديد الياء المنقطة تحتها نقطتين» و قال الساروى (رحمه الله) في توضيح الاشتباه: «أحمد بن علوية بفتحتين و تشديد الياء» و قال المامقاني (رحمه الله) في تنقيح المقال: «أحمد بن علوية الأصفهانيّ علوية بفتح العين المهملة و اللام و كسر الواو و فتح الياء المثناة التحتانية المشددة بعدها هاء» الى غير ذلك لكن ذكرت الكلمة في بعض الكتب مشكولة بفتح العين و اللام المشددة و الواو و الياء الساكنة و الهاء كما في بغية الوعاة للسيوطي (انظر ص 336 من المجلد الأول من طبعة مصر سنة 1384 بتحقيق محمد أبي الفضل إبراهيم) فعليه تكون الكلمة مركبة من «عل» (بتشديد اللام) و ويه التي هي من أسماء الأصوات من قبيل سيبويه و نفطويه و بابويه و تنطبق على والده بأنّه قد كان مسمى بعلوية و هذا الوجه وجيه جدا و أقرب للصواب الا أنى لم أجد نصا على ذلك في كلمات أهل الفن و لم أظفر بتصريح بهذا الأمر بعد الفحص عنه فيما بأيدينا من المآخذ و المراجع فمن أراد التحقيق فليتحقق.
2- ممن فاتتنا ترجمته من اسرة المؤلف (رحمه الله) عمرو بن سعيد بن هلال الثقفي عم المؤلف أخو محمد بن سعيد بن هلال فنقول:
قال المامقاني (رحمه الله) في تنقيح المقال: «عمرو بن سعيد بن هلال الثقفي، عد الشيخ (رحمه الله) الرجل في رجاله تارة بالعنوان المذكور من أصحاب الباقر (ع) و اخرى من
المقدمة، ص 96
أصحاب الصادق (ع) بقوله: عمرو بن سعيد بن هلال الثقفي الكوفي أسند عنه (انتهى) و قد اضطربت فيه كلماتهم ففي المعتبر في رد رواية له عن أبي جعفر (ع) في باب البئر: أنه فطحي، و تبعه في ذلك العلامة في المنتهى، و حكى عن المنتهى و المختلف و الذكرى متابعته، و أنت خبير بأن أحدا من علماء الرجال لم يتفوه بكون الرجل فطحيا، و المظنون أن المحقق (رحمه الله) قد اشتبه عليه الرجل فزعمه المدائني و تبعه من تأخر عنه اعتمادا عليه و الا فكيف يكون فطحيا و لم يصفه أحد بذلك و لا عده ابن داود في فصل عد الفطحية نسقا. و ظاهر الشيخ في عبارتيه المزبورتين عن رجاله كونه إماميا حيث لم يغمز عليه في مذهبه. فالأظهر أن رميه بالفطحية اشتباه، و قد بنى جمع على جهالة حاله من حيث الثقة و عدمها، و ربما حكى عن الفاضل المقدس التقى المجلسي (رحمه الله) أن في الموثق ما يدل على توثيقه، و في الفوائد النجفية: انا قد ظفرنا في بعض الاخبار المعتبرة في الجملة ما يشعر بجلالته.
و أقول: أما الموثق الّذي استدل به المقدس التقى على توثيقه فقد أراد بذلك ما رواه الشيخ (رحمه الله) في باب وقت الظهرين من التهذيب بسند موثق على المشهور كالصحيح على المختار، و الطريق: سعد عن أحمد بن محمد، عن محمد بن عبد الجبار عن الحسن بن على بن فضال عن عبد الله بن بكير عن زرارة قال: سألت أبا عبد الله (ع) عن وقت صلاة الظهر في القيظ فلم يجبني، فلما أن كان بعد ذلك قال لعمرو بن سعيد بن هلال: ان زرارة سألني عن وقت صلاة الظهر في القيظ فلم أخبره فحرجت من ذلك فأقراه منى السّلام و قل له: إذا كان ظلك مثلك فصل الظهر، و إذا كان ظلك مثليك فصل العصر. (1) وجه الدلالة أنه لو لم يكن ثقة لم يجعله الامام عليه السّلام واسطة في تبليغ حكم الله تعالى الى زرارة و لم يكن ليقبل زرارة منه رسالته.
و أما الصحيح الّذي استدل به المحدث البحراني صاحب الحدائق لجلالته و علو مرتبته فهو ما رواه الكليني (رضى الله عنه) في الروضة في الصحيح عن عمرو بن سعيد بن
(1) انظر التهذيب ج 8، باب أوقات الصلاة، ص 22، الحديث 62.
المقدمة، ص 97
هلال قال: قلت للصادق عليه السّلام: انى لا أكاد ألقاك الا في السنين فأوصنى بشيء آخذ به قال: أوصيك بتقوى الله الحديث. (1) فان الفاسق الّذي لا يبالي بما قال و بما فعل لا يوصيه الامام (ع) بمثل هذه الوصايا كما هو ظاهر.
فتلخص مما ذكر أن الرجل امامى ثقة و الله العالم
تنبيهات
الأول: أن المحقق الوحيد (رحمه الله) استظهر أن عمرو بن سعيد هذا هو ابن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثقفي و سعد بن مسعود هو أخو أبي عبيد عم المختار الّذي ولاه أمير المؤمنين عليه السّلام المدائن، و لجأ اليه الحسن (ع) عند ضربة الجراح
(1) يشير به الى ما رواه الكليني (رحمه الله) في روضة الكافي هكذا: «عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن عيسى عن على بن الحكم عن أبي المغراء عن زيد الشحام عن عمرو بن سعيد بن هلال قال: قلت لأبي عبد الله (ع): انى لا أكاد ألقاك الا في السنين فأوصنى بشيء آخذ به قال:
أوصيك بتقوى الله و صدق الحديث و الورع و الاجتهاد و اعلم أنه لا ينفع اجتهاد لا ورع معه، و إياك أن تطمح نفسك الى من فوقك، و كفى بما قال الله عز و جل لرسوله (ص): فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ، 9: 55 و قال الله عز و جل لرسوله: وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا به أَزْواجاً مِنْهُمْ 20: 131 زهرة الحياة الدنيا، فان خفت شيئا من ذلك فاذكر عيش رسول الله (ص): فإنما كان قوته الشعير، و حلواه التمر و وقوده السعف إذا وجده، و إذا أصبت بمصيبة فاذكر مصابك برسول الله (ص) فان الخلق لم يصابوا بمثله قط. أقول: و نقل (رحمه الله) صدر هذا الحديث أيضا في كتاب الايمان و الكفر في باب الورع الى قوله: «اجتهاد لا ورع فيه» تارة عن على بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن أبي- المغراء عن زيد الشحام عن عمرو بن سعيد بن هلال الثقفي عن أبي عبد الله عليه السّلام (انظر الحديث) و اخرى عن محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد بن عيسى عن ابن فضال عن على بن عقبة عن أبي كهمس عن عمرو بن سعيد بن هلال عن أبي عبد الله عليه السّلام (انظر الحديث 11) و نقل ذيل هذا الحديث أيضا في كتاب الجنائز في باب التعزي بهذه العبارة: «محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد بن عيسى عن محمد بن سنان عن عمار بن مروان عن زيد الشحام عن عمرو بن سعيد الثقفي عن أبي جعفر عليه السّلام قال: قال: ان أصبت بمصيبة في نفسك أو في مالك أو في ولدك فاذكر مصابك برسول الله (ص) فان الخلائق لم يصابوا بمثله قط».
المقدمة، ص 98
فيكون عمرو هذا عم إبراهيم بن محمد بن سعيد الثقفي صاحب كتاب الغارات و قد مر ذكره في بابه.
الثاني- أن الفاضل التفرشي احتمل احتمالا بعيدا أن يكون الرجل هو المدائني السابق، و نقل بعضهم ذلك عن المختلف. و استبعده المولى الوحيد (رحمه الله) و استظهر كونه و هما سيما بملاحظة ما مر من كون المدائني من أصحاب العسكري عليه السّلام.
و أقول: ليته أبدل الاستبعاد و الاستظهار بالجزم بالتعدد بل هو من الواضحات الاولية من جهات عديدة.
الثالث- أنه اقتصر في المشتركات في تمييزه على روايته عن الصادقين عليهما السّلام و أضاف الى ذلك في جامع الرواة رواية عمر بن يزيد و زيد الشحام و أبي كهمس عنه».
و قال المحقق التستري في قاموس الرجال: «عمرو بن سعيد بن هلال الثقفي قال: عده الشيخ في رجاله في أصحاب الباقر و الصادق عليهما السّلام قائلا: الكوفي أسند عنه و حكم المعتبر بعد ذكر خبره في البئر أنه فطحي و تبعه المنتهى و المظنون أنه اشتبه عليه بالمدائني و يدل على اعتبار خبره خبر زرارة: سألت أبا عبد الله عليه السّلام عن وقت صلاة الظهر فلم يجبني فلما أن كان بعد ذلك قال لعمرو بن سعيد بن هلال: ان زرارة سألني عن وقت صلاة الظهر (الخبر) و رواية الروضة عنه قال:
قلت للصادق عليه السّلام: انى لا أكاد ألقاك الا في السنين فأوصنى بشيء (الخبر).
أقول: الظاهر أن وجه توهم المعتبر أن الكشي و الشيخ في الفهرست و النجاشي اقتصروا على ذاك و الشيخ في رجاله على هذا مع عدم تضاد بين المدائني و الثقفي فظن الاتحاد الا أن اختلاف الطبقة لا يبقى مجالا لاحتماله فان ذاك يروى عن مصدق بن صدقة عن عمار الساباطي عن الصادق عليه السّلام و هذا يروى عن الصادق عليه السّلام بلا واسطة و يروى عنه أصحابه عليه السّلام كعمر بن يزيد و زيد الشحام و أبي كهمس كما في تطهير مياه التهذيب و ورع الكافي».
الغارات لأبى إسحاق إبراهيم بن محمّد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثّقفيّ الكوفيّ رحمه الله المتوفّى سنة 283