بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید «ضرب،يعنى شتاب كردن در سير،گفته مىشود:ضربت فى الارض، در آن هنگام كه براى يافتن روزى مسافرت كنى.»6 نتيجه اين گفتهها و آنچه كه در ديگر كتابهاى تفسير و لغت يافت مىشود اين است كه«ضرب فى الارض»به معناى راهپيمايى در روى زمين است كه در اين جا،براى روشن شدن مطلب،به معناى«سفر»نيز،از ديد لغت شناسان و مفسران،اشاره مىكنيم: ابن منظور: «مسافر،همانند برهنه كننده است.از هرى گفته:مسافر را مسافر مىنامند؛زيرا پرده خانه ماندن و وطن و محل اقامه خود را از خويشتن كنار مىزند و در زمين فراخ و پهناور آشكار مىگردد و سفر را سفر ناميدند، زيرا چهره ها و اخلاق مسافران را آشكار مىسازد و در نتيجه، آنچه را كه در درون پنهان نگاه داشته بود،آشكار مىگردد.»7 *علامه طباطبايى: «سَفَر(به فتح فائ و راء)از سِفر(به سكون فاء)مشتق شده و معناى آن آشكار كردن است.گويا كه مسافر به سبب خود از خانهاش، كه پناهگاه اوست،آشكار مىشود.»8 بر اين گفتهها بايد افزود كه سفر،در نظر عرف،به آن خارج شدنى گفته مىشود كه فرد از محل سكونت و از زمينهاى خود،بكوچد. يعنى اگر فردى از محل سكونت خود خارج شود و به سوى كشتزار و يا غير كشتزار خود برود، اين حركت را سفر نمىگويند،بلكه در چنين موردى،تنها كلمه«خارج شدن»و مانند آن را به كار مىبرند. آرى عرف،ميزان و اندازه روشن و دقيقى براى سفر ندارد؛از اين روى،سفر عرفى از جهت اندازه مختلف مىشود و نسبت ميان آن و سفر شرعى عموم و خصوص مطلق است؛يعنى،هر سفر شرعى،سفر عرفى به شمار مىآيد،ولى عكس آن كليت ندارد، زيرا گاهى سفر عرفى صادق است،ولى سفر شرعى صادق نيست، مانند اين كه انسان آهنگ سفرى كند كه در ازاى رفت و برگشت آن،به يك روز نرسد. چنانكه هدف از سفر ديدگاه عرف و لغت،سبب تفاوت در عنوان سفر نمىشود،بلكه از آيات قرآن استفاده مىشود كه از ديدگاه شارع مقدس نيز،اين گونه است: «ان انتم ضربتم فى الأرض فاصابتكم مصيبة الموت.»9 اگر شما به سفر رفتيد و مرگ،شما را در كام خود گرفت.
در اين آيه شريفه،سفر در جايى به كار برده شده است كه با جهاد و چيز ديگر پيوند و بستگى ندارد. آيا تنها معيار در ناتمام گزاردان نماز، سفر است؟ از ظاهر آيه مورد بحث استفاده مىشود كه نماز آن گاه بايد ناتمان گزارده شود كه دو شرط وجود داشته باشد:سفر و بيم ار فتنه، به گونهاى كه اگر به يكى از دو شرط آسيبى وارد شود،ناتمام گزاردن نماز،جايز نخواهد بود. به ديگر سخن:از ظاهر آيه شريفه، بر مىآيد كه ويژه نماز خوف است،به شرط اين كه ترس در سفر پديد آيد،چنانكه علامه طباطبائى 10 امين الاسلام طبرسى11، صاحب تفسير روح البيان 12،زمخشرى 13،سيد مرتضى 14 و قطب رواندى 15 اين نظر را دارند و شيخ مفيد اين آيه را در ذيل مسألهنماز خوف آورده 16 و مقدس اردبيلى آن را به عنوان دليل بر نماز خوف ياد كرده است.17 ولى از روايت شيخ صدوق بن بابويه 18 استفاده مىشود كه آيه شريفه،تنها بر شرط بودن سفر دلالت دارد كه در بخشهاى سپسين آن را خواهيد خواند:پرسش دو تن از اصحاب امام صادق(ع)از آن حضررت،در مورد نماز در سفر است كه به طور طبيعى، پاسخ نيز،سازوار با پرسش خواهد بود. آيا دلالت آيه بر ناتمام گزاردن نماز،به گونه رخصت است؟ دلالت داشتن آيه شريفه بر ناتمام بودن نماز،در صورت تحقق عنوان،به گونه رخصت، به اين معنى است كه ناتمام گزاردن نماز جايز است،نه واجب.بنابراين، مىتوان آن نماز را تمام نيز خواند.در برابر اين اصطلاح، اصطلاح«عزيمت»به كار برده مىشود؛يعنى نماز، بايد ناتمام گزاده شود و تمام گزاردن آن،به هيچ روى جايز نيست. از ظاهر آيه مورد بحث استفاده مىشود كه حكم ناتمام گزاردن نماز به گونه رخصت است،ولى امام (ع)در روايتى كه شيخ صدوق آن را نقل كرده است و ما آن را خواهيم آورد،حكم ناتمام گزاردن نماز را به گونه عزيمت استفاده فرموده،زيرا مىفرمايد: «فصار التقصير واجبا كوجوب التمام فى الحضر.» پس ناتمام گزاردن نماز در مسافرت واجب شد،مانند واجب بودن تمام گزاردن نماز در غير سفر. و روشن است كه معناى واجب بودن،همان عزيمت است و اين جمله را امام (ع)پس از گواهى آوردن به آيه شريفه و سنت رسول خدا (ص)ياد فرمود. شايد كسى بگويد:آيه شريفه،در مقام تشريع نازل گرديده و قانون گذاردن، با اجازه داشتن، سازگار نيست،افزون بر اين كه اختيار گزينش سبك و يا سنگين(كه در اين جا،سبك،نماز را ناتمام گزاردن و سنگين نماز را تمام گزاردن است)از ديدگاه خردمندان معنى ندارد و اختيار گزينش در مقام قانون گذارى،مخالف اصل است؛از اين روى با توجه به آنچه كه امام (ع)استفاده فرمود،ظهور را كنار مىگذاريم و مىگوييم:آيه شريفه بر واجب بودن ناتمام گزاردن نماز به صورت عزيمت دلالت دارد،از اين روى،اگر كسى در صورت فراهم بودن شرايط ناتمام بودن نماز،آن را تمام بگزارد، نماز وى،درست نخواهد بود و بايد آن را دوباره ناتمام بگزارد. آيا آيه شريفه به نماز مسافر پيوستگى ندارد؟ گروهى بر اين باورند كه آيه شريفه درباره نماز خوف نازل گرديده،چه اين كتاب سفر اصطلاحى تحقق پيدا كند و چه نكند و اين رأى را سيد مرتضى در كتاب انتصار19،قطب رواندى در فقه القرآن02 و شيخ مفيد در مقنعه 12(كه آيه را در ذيل نماز خوف ياد كرده است)برگزيدهاند.بنابراين رأى،معناى كلام خداوند كه فرمود:«أن تقصروا»اين خواهد بود:كوتاه كنيد از حدود نماز،نماز را با اشاره و به گونهاى بخوانيد كه در حال سجود، اشاره پائينتر از ركوع باشد،تا ميان آن دو فرق باشد. اين ديدگاه، از ظاهر آيه و بدون در نظر گرفتن اخبارى كه در تفسير آن وارد شده است، استفاده مىشود ولى از روايت شيخ صدوق به دست مىآيد اين آيه،به نماز خوف پيوستگى ندارد،بلكه براى هر گونه سفرى فرود آمده است و آنچه را كه علامه حلى نوشته نيز بر اين ديدگاه دلالت دارد: «و اذ ضربتم....»شرط ناتمام گزاردن نماز،هر گونه«ضرب فى الارض»است و اين شرط،گستردگى و فراگيرى را مىرساند؛يعنى هر گونه سفرى را در بر كى گيرد ؛ چه اين كه عامل آن،ترس باشد و چه نباشد.ولى كمتر از پيمودن هشت فرسخ راه،به سبب دليل خارجى، خارج گرديده است و ديگر سفرها، بر عموم خود باقى هستند.»22 بنابراين، جمله«أن تقصروا من الصلوة»را،چه اين كه بگوييم:«من»زايده و «صلوة»مفعول است و يا بگوييم«من»تبعيض و مفعول محذوف است و يا بگوييم:«من»اسميه و به معناى «بعض»و خود اين كلمه، مفعول بوده و«ال»در«الصلوة»براى جنس است،در هر صورت، معناى جمله،چنين است:«كوتاه كنيد بعضى از جنس نماز را»و يا«كوتاه كنيد جنس نماز را، يعنى چهار ركعتيها را دو ركعت بخوانيد.»چنانكه همين معنى، رأى بيشتر فقيهان و مورد نظر اهل بيت (ع)است. البته پوشيده نماند كه بنابر ديدگاه اخفش، عالم بزرگ نحوى،كلمه«من»بر حرف بودن خود باقى مىماند، به اين دليل كه اين كلمه در آيه زايد و به كار بردن و استعمال«من»زايده در قرآن بسيار است.اين،رأى،تأييدى براى نخست مىشود؛يعنى،آيه شريفه به نماز خوف پيوستگى دارد و مقصود از «قصر»قصر در ركعتها نيست،بلكه مقصود قصر در افعال نماز است. خلاصه،در اين بخش از بحث(با قطع نظر از روايات)آيه شريفه ظهور در هيچ يك از دو رأى ندارد، نه مراد از كلمه«قصر»قصر در افعال است كه تا آيه مربوط به نماز خوف باشد و نه مراد از آن، قصر در ركعتهاست كه تا آيه مربوط به نماز هر گونه سفرى باشد.پس آيه شريفه در بيان اين نكته اجمال دارد. آيا دو شرط در آيه، «مفهوم»دارند؟ كلمه«مفهوم»در عنوان بالا، اصطلاح اصولى است و در برابر «منطوق»به كار برده مىشود.در آيه مورد بحث،دو شرط ياد شده كه يكى از آن دو«اذا ضربتم...»و جواب آن«فلا جناح...»است و ديگرى«ان خفتم»و جواب آن حذف شده و نشانه بر جواب آن،جواب شرط اول است. سخن در اين است:آيا دو شرط موجود در آيه ،داراى مفهوم هستند يا نه؟يعنى:افزون بر معناى ظاهرى كه به صور دلالت مطابقه فهميده مىشود،آيا داراى مدول التزامى نيز هستند يا نه؟و اگر داراى مفهوم باشند و ما از منطوق، واجب بودن ناتمام گزاردن نماز را بفهميم، مفهوم آن واجب بودن ناتمام گزاردن نماز در هنگام نبود يكى از دو شرط خواهد بود و اگر از منطوق جايز نبودن ناتمام گزاردن نماز را استفاده كنيم، مفهوم آن جايز نبودن ناتمام گزاردن نماز در هنگام نبود يكى از دو شرط مىشود. بنا بر احتمال ثابت بودن مفهوم براى دو شرط در آيه، اگر سفر بدون ترس پديد آيد،بنابر احتمال اول در منطوق،ناتمام گزاردن نماز جايز نيست. چنانكه همين حكم در هنگام ترس، در غير سفر نيز ثابت است. البته پوشيده نماند كه آيه در صورتى دو شرط دارد كه بگوييم:متعلق آن،خصوص نماز خوف است.بنابراين قول،كسانى كه مىگويند براى دو شرط در آيه مفهوم ثابت نيست، دليل آن الين است كه:در جملههاى شرطيه هر چند فعل شرط، علت براى فعل جواب است،ولى اين عليت، تشريعى است و علتهاى تشريعى را نبايد براى نبايد به علتهاى تكوينى قياس كرد. بله اگر در علتهاى تكوينى علت از ميان برود،شايد معلول نيز در علتهاى تشريعى، علت ديگرى داشته باشد،چنانكه هر يك از كُر بودن و آب باران بودن و جارى بودن،در اثر نپذيرى آب در برخورد با نجاست،به گونه مستقل و جدا دخالت دارند؛يعنى براى يك معلول(يك حكم = اثر ناپذيرى آب به نجاست)سه علت تامه وجود دارد،در اين جا نيز،حكم ناتمام گزاردن نماز باقى باشد،به اين جهت كه معلول علت ديگرى است. افزون بر اين،قاعده در فهم احكام از قضايا، ظهورهاى عرفى است،نه نكتهها و مسألههاى دقيق فلسفى.از جمله نشانهها بر ثابت نبودن مفهوم براى آيه مورد بحث، بسيارى شرط است.با اين بيان، مىتوان گفت كه هيچ گونه مفهومى براى آيه ثابت نيست. كسانى كه به ثابت بودن مفهوم براى آيه باور دارند،در برابر دليل ياد شده مىگويند:اگر ما به فهم عرفى به آيه بنگريم،آن را مفهوم دار مىبينيم؛زيرا انگاره اين است كه متعلق آيه:نماز خوف، و واجب بودن ناتمام گزاردن نماز،به گونه رخصت است،پس مفهوم آيه،همانا«جايز نبودن ناتمام گزاردن نماز در هنگام نبود يكى از دو شرط»است. بله،اگر باور داشته باشيم به واجب بودن ناتمام گزاردن نماز به گونه عزيمت،نمىتوانيم از آيه مفهومى را استفاده كنيم،زيرا در اين صورت اگر مفهومى باشد، همانا اين خواهد بود:«واجب نيست ناتمام گزاردن نماز در هنگام نبود يكى از دو شرط».روشن است كه واجب نبودن، همانا جايز بودن به گونه فراگير است كه جايز بودن به معناى اخص(يعنى اباحه)حرام و مستحب بودن را در بر مىگيرد كه در نتيجه، مفهوم،مجمل مىشود و مجمل بودن مفهوم، عبارت ديگر نبودن مفهوم است؛زيرا در اين صورت، براى يافتن حكم خاص نياز به دليل ديگر خواهد بود. تا ابن جا،سخن درباره اين فرض بود كه آيه شريفه درباره نماز خوف باشد. امّا بنابراين كه آيه شريفه، ويژه نماز خوف نباشد، بلكه هر مسافرى را در بر بگيرد و مقصود از ناتمام گزاردن نماز نيز،ناتمام گزاردن آن به گونه عزيمت باشد،چنانكه اشاره شد،در اين صورت، آيه يك شرط بيشتر نخواهد داشت:«اذا ضربتم فى الارض»كه مفهوم آن چنين خواهد بود: جايز نيست ناتمام گزاردن نماز در هنگام سفر. آيا آيه شريفه در مقام تشريع است؟ شمارى از مفسران و فقيهان، بر اين باورند كه حكم ناتمام گزاردن نماز،پيش از نزول اين آيه شريفه به نماز مسافر،بار شده بود،از اين روى،اين آيه در مقام قانون گذارى نيست، بلكه در مقام زدودن پندار است.به اين بيان: «گويا مسلمانان با تمام گزاردن نماز،خو گرفته بودند؛از اين روى،حكم ناتمام گزاردن نماز براى مسافر، اين گمان را پديد آورد كه ناتمام گزاردن آن كاستى معنوى است.آيه شريفه با كلمه «لا جناح»اين پندار را از ميان برداشت و آنان را با ناتمام گزاردن نماز در مسافرت خوگر ساخت.»23 ولى با توجه به ظاهر آياتى كه در آنها لفظ«لا جناح»آمده،از آيه مورد بحث استفاده نمىشود كه در آيه در مقام برداشتن پندار باشد،بكله كويا در مقام گذاردن قانون «قصر»است.