مردى شبيه حادثه طور مىرسد
حامد حجتىاين شعر نيست رقص جنونخيز واژههاست يك مثنوى شميم دلانگيز واژههاست اين شعر در معاشقهاى جاودانه است ساقى بريز مستى من عارفانه است من مست مستم از قدح پر شراب «او» لبريزم از ترانه بده از سبوى «هو» دف مىزند كسى به دلم شور ريختند صد چلچراغ از آينه و نور ريختند امشب سروش مستى عالم سرودنى است در آسمان خروش ملائك شنيدنى است از لامكان ضياء شعاعم رسيده است اى عشق دف بزن كه سماعم رسيده است «لولاك» از فراز زمين نور مىرسد مردى شبيه حادثه «طور» مىرسد مردى كه آفتاب جبينش هميشگى است انوار كبريايى دينش هميشگى است خورشيد وامدار شعاع نگاه اوست شرجىترين قنوت سحر در پگاه اوست از نور پاك اوست كه «شقالقمر» شده است بازار گرم شمس و قمر بىاثر شده است خشكيده آبهاى فريب از نگاه او جوشيد «كوثرى» علوى در پناه او اين شعر نيست رقص جنونخيز واژههاست يك مثنوى شميم دلانگيز واژههاست از چشم آسمان بده ساغر كه بىخوديم مستيم، «سلسبيل» بياور كه بىخوديم امشب دوباره نور به چشمم چكيده است گلواژههاى شور به چشمم رسيده است احمد خروش واژه «لولاك» مىشود تنديس حقپرستى افلاك مىشود احمد شميم رايحه صبح باور استاحمد گل است، اسوه آيات داور است امشب به عرش از قدمش نور مىچكد از آسمان به خاك زمين طور مىچكد قنداقه پيچ حضرت او مريم است و عشق اين نور از تبار گل آدم است و عشق امشب زمين مكه چراغانى گل است از عرش تا زمين همه بارانى گل است از ناى دشتبانگ حجاز است گوش كن اين بيتها وقف نماز است گوش كن آواى شور در تب تكبير ريختند در هر مقام آينه تاثير ريختند تا انتهاى دشت قنوتش ادامه داشت فريادهاى سرخ سكوتش ادامه داشت جز چشمهاى آبى بارانى على جز ديده به عشق چراغانى على كس يار او نبود در اين جرگه غروب مردى غريب بود در اين تنگه غروب اين شعر نيست رقص جنونخيز واژههاست يك مثنوى شميم دلانگيز واژههاست از باده ولاى تو مستيم تا ابد از كوثرت بريز قدح يا على مددقم - خرداد76يا رسول الله! ...
تو طبيب تمام دلهايى كه به دنبال درد، مىگردى
تو بهارى كه از زمين دلت چشمههاى زلال مىجوشند
سخنان تو مثل خورشيد است روشنىبخش خانه دلهاست
عطر خوشبوى نام نيكويت آشناى تمام محفلهاست
توى دست تو نسخهاى از نور كه شفا مىدهد به هر درى
تشنگان دسته دسته مىآيند از صفاى دل تو مىنوشند
عطر خوشبوى نام نيكويت آشناى تمام محفلهاست
عطر خوشبوى نام نيكويت آشناى تمام محفلهاست