جواد نعيمىبيرق سرخ گون فضيلت و جهاد، كه به نامهايى بس بلند مزين است، جارىترين اهتزارجاويدى است كه هماره عطر تلاشهاى نبوى و پيام رنجهاى علوى را در گستره گيتىمىگستراند ...از اين نامهاى مقدس كه بر بلنداى تاريخ، خورشيد گونه مىدرخشند و پهنهانديشهها و دلها را نور مىافشانند، يكى هم موساى فرو خورنده خشم است! عبدصالح، ميراثدار خون خداوند. راهبر همه فرزانگانى كه در راه بارورسازى گلستاندين، و زايندگى تعهد در راه اعتلاى آيين، سجاده امر به معروف و نهى از منكر رافرو مىگسترند و در محراب زمانه، به عبادت و اطاعت از فرمانده هستى، مىايستند.بزرگ وارث ايثار و خون، شناگر چالاك درياى هدف، مدار وسيع رسالت، امتدادبزرگراه هدايت، افتخار روشناى شهادت، هفتمين رهبر، امام موسى بن جعفر(ع).گنجينه انوار علوم، امام برگزيدگان عالم، معدن وقار و عظمت، دارنده چشمهاىاشكبار و چشمههاى سجده طولانى! هماره تسليم مقام رضا، شهيد زهر جفا، روحرنجديده گرفتار ستمكاران و زندانى معصوم زندانهاى تاريك و نمور، يار آشناىحلقههاى زنجير! پرتو نور خداوند در تاريكزار زمين، رهبر امين، مولاى هفتمين، كهسلام همه حقباوران نثار راه پاك و انديشههاى تابناكش باد.والامردى كه در راه ايمان و آرمان، و در راستاى كسب رضاى حضرت حق، شكيبا واستوار، وديعه فرامين الهى را به جان پذيرفت و بر سينه فشرد، و رهروان طريقتوحيد را تا رسيدن بر قلههاى شرف و رادى و رستگارى، به همراهى ايستاد.هفتمين مظلوم، عصاره ايمان و هدف، آميزهاى از دانش و تقوا، عبادت و بينش،حكمت و عدالت، مبارزه و پايدارى، اراده و همت ... بود.امام موسى بن جعفر(ع) بر دروازه زمان ايستاده بود. بلندبالا و قامت كشيده،درستانديش و دورنگر، رسالتمدار و هدفمند، پاس دارنده آيات مبين، و فرمانرواىهمه مؤمنين.استوانهاى از نور، با روانى تابناك و انديشهاى استوار، دلى گسترده و دردمند،گامهايى ثابت و استوار، و صلابتى كه سخره همه صخرهها بود. او اين مبلغ آييناحمدى ستم ستيزانه و فريادگر، مصمم و قاطع بر شكوه و جلال و جلاى دين مىافزود.نام بلندش، پايههاى كاخ هارونى را به تزلزل وامىداشت، و يادش سوهان روح همهستمبارگان زمانه بود.و هارون، نماينده هر چه پليدى، آكنده از گند جنايت و پستى، سينه به سينه آنامام همام، قصد سد كردن چشمه جوشان نور و روشنايى را دارد. او، از آن دستطاغوتهايى است كه غاصبانه بر مسند خلافت تكيه زده و در سر، انديشه تاراجبيتالمال مىپروراند! او چهرهاى دژخيمانه دارد، ابروانى گره كرده، دستانى در همفرو رفته، رنگى تيره، لبانى آويخته و صاحب قلبى است مرده! غرقه در انجمادمرداب دينار و زر، و ايستاده در سايه خنجر! ...او را توان تحمل حق نيست. چه آن كه خود از نوادگان باطل است، و وابسته بهتيره تاريكى! او، روزهاى روشن امام را به كويرىترين شبهاى زندان مىسپارد ... وامام، كه ابلاغگر همه پاكيهاست، در كنجخلوت و نمناك زندان، غوغاى ابلاغ پيامهاىخويش را بر پا مىكند، و با چهره هشتن به خاك، در برابر آفريننده پاك، پياممظلوميتخويش و حقانيت آرمانهاى والاى الهى را به گوش افلاك مىرساند.آن بزرگ، رود هماره روان و زلال تشيع را تا دورترين مرزهاى زمان گسترش مىدهد،و هنگامى كه دربندى گران، ماه بر نور لبان مترنم به ياد خدايش بوسه مىزند، وهنگامى كه پليدان، حتى از نيايش او در انزوا، بيم دارند و شعاع تابناك شخصيتشرا براى تداوم خودكامگىها و ستمگستريها مانع مىدانند، از پس آن همه تحمل سختى،زهرى را در اندرون خرما به امام(ع) مىخورانند و آن غريب، در پى سه روز تحملدرد و اندوه و در ميانه انبوه نيايش خويش، به عرش مىرود! و شهابى گذرا همزمان،خطى سپيد بر آسمان رقم مىزند و ناپديد مىشود ...پيكر مقدس امام، بر پل بغداد، غرورى نجيبانه و هيمنهاى فراموش ناشدنى راتداعى مىكند ... و از آن پس، خورشيد و ستارهها مىگريند! ...