قم از نگاه بيگانگان
محمد جواد صاحبى«قسمت اول»قم نگين ايران است، هر كس كه به قم سفر مىكند نمىتواند ساده از آن بگذرد، زيرا جاذبهها و ديدنيها و شنيدنيهايى دارد كه ويژه خود آن است اين جاذبهها براى كسى كه با فرهنگ و تمدن ايران اسلامى آشنايى ندارد البته بسى افزونتر است.تلالوء گنبد طلايى در برابر اشعه آفتاب و يا نور چراغها نخستين چيزى است كه چشم و دل هر بيننده را مىربايد، اين گنبد طلايى رنگ پر شكوه، سالهاست كه دل و ديده ميليونها زائر و سياح داخلى و خارجى را به خود مشغول داشته است. نه تنها آنها كه از روى ارادت به اهل بيت(ع)، راههاى دور و دراز را به عشق زيارت مرقد دختر موسىبن جعفر(ع) طى كردهاند، بلكه آنها كه با انگيزههاى غير دينى از اين ديار عبور كردهاند، نتوانستهاند اين جلال و عظمت را انكار كنند.حضور هزاران نفر مرد و زن مؤمن و عاشق بر گرد حرم نبيره پيامبر نيز براى اكثر بينندگان خارجى همواره پر جاذبه و شگفتانگيز بوده است. چرا كه در پشت اين شكوه و زيبايى يك حقيقت و معنويت را احتمال دادهاند البته در كنار اين اعترافات گهگاه از موارد نامطبوعى سخن گفتهاند. هر چند ذهنيت و نوع تربيت اين سياحان سبب مىشده است كه با عينك مخصوصىبه واقعيتها بنگرند و گاه با انگيزههاى سياسى و مذهبى تعابير سوء و ناروايى به كار برند، ولى صرف نظر از نيات آنها، ديدگاه ناظران خارجى براى ما خالى از فايده نخواهد بود.مىدانيم كه پاى بيشتر اين سياحان و جهانگردان، در آستانه به قدرت رسيدن صفويان به اين مرز و بوم باز شده است. عصر جديد اروپا، كه همزمان با دوران انحطاط مسلمانان آغاز شد، ديپلماسى فعالى را ايجاب مىكرد كه بتواند ارزيابى دقيقى از پديده سياسى اجتماعى نوين، از جمله تحولات دنياى مسلمين، ارائه كند. بويژه كه هيمنه و قدرت امپراطورى عثمانى هنوز هم مىتوانست در برابر طمعورزيهاى آنان از خود مقاومت نشان دهد.البته با تجزيه امپراطورى عثمانى اين سد شكسته شد و اروپائيان همچون سيل به سرزمينهاى اسلامى سرازير شدند. سرانجام انقلاب صنعتى و نياز به مواد خام و بازار مصرف استعمار نو را ناگزير از خشونت و تهاجم نظامى و دستاندازى به ممالك اسلامى ساخت.طلايهدار اين تهاجمات گسترده نمايندگان سياسى و گاه مبلغان مسيحى و پدران روحانى!! بودند كه به منظور شناسايى امكانات و جمع آورى اطلاعات و يا زمينهسازى براى جلب منافع استعمارى به اين سرزمينها سفر مىكردند.البته در ميان غربيان كسانى هم به قصد تفرج و يا از روى كنجكاوى به گشت و گذار مىپرداختند و خاطرات و مشاهدات خود را ثبت و منتشر مىكردند ولى گويا در دوره جديد بيشترين آنان فارغ از انگيزههاى سياسى نبودهاند. (1)يكى از قديمىترين اين نمايندگان سياسى فردى بنام «كنتارينى» است.كنتارينى از طرف رئيس شوراى پرى گادى به عنوان سفير انتخاب و به دربار «اوزون حسن» اعزام شد; خود او مىنويسد: «با وجود آن كه به علتبعد مسافت و مخاطرات سفر، چنين ماموريتى دشوار به نظر مىرسيد، معهذا به مناسبت اشتياق فراوان شوراى جمهورى و پيشدفت دنياى مسيحيت و اين كه اين افتخار به نام مسيح و مادر مقدس او تمام خواهد بود، كليه مخاطرات سفر را ناديده انگاشته با كمال ميل و رغبت كمر به خدمت جمهورى و مسيحيتبسته و تصميم خود را گرفتم.» اين سفرنامه اگر چه به دليل تغييراتى كه در جغرافياى ايران و نام شهرها و اماكن صورت گرفته است چندان سودمند نيست، ولى به دليل قدمت تاريخى و اينكه نويسنده آن پس از حمله تيمور به ايران آمده استخالى از نكته نيست. سفر كنتارينى از سال1473 تا1477 ميلادى به طول انجاميده است».كنتارينى درباره سفرش به قم مىنويسد: «... به موقع به شهرى وارد شديم كه قم ناميده مىشد، در اينجا هنگامى كه به كاروانسرايى كه جاى مسافرخانه مانندى بود داخل شديم، درجه تب من بالا رفت و به شدت مرا ناراحتساخت... تاتاريخ بيست و سوم اكتبر، كسالت مرا در اين شهر وادار به توقف كرد. قم شهر كوچك ولى زيبايى است كه در دشتى قرار گرفته و به وسيله ديوارهاى گلى محصور شده است. همه چيز به حد وفور در آن يافت مىشود و داراى بازارهاى خوبى است كه مركز داد و ستد فرآوردههاى دستى و فاستونىهاى آن است.»آنگونه كه كنتارينى در اين سفرنامه ياد كرده است، گويا قم در آن زمان از رونق اقتصادى برخوردار ولى ابهت علمى و فرهنگى چشمگيرى نداشت.گزارشهاى ديگرى نيز اين واقعيت را تاييد مىكند. البته از جهت مذهبى قم همواره يك شهر مقدس شمرده مىشده و آداب و سنن دينى در آن رواج داشته است، در سفرنامهاى كه سياح ديگرى، كمى پس از اين دوره نوشته، به اين جنبه خوب نظر انداخته است. اين سياح، كه «گار. سيادسيلوافيگوئر» نام داشته، سفير اسپانيا در دربار شاه عباس اول بوده است.ناگفته نماند، كه دولت متبوع او، يعنى حكومت اسپانيا چشم طمع به جزيره هرمز دوخته بود و در صدد بود با تحريك اعراب منطقه و همدستى با عثمانيها اين دژ مستحكم را به دست آورد. اما شاه عباس با وقوف بر اين نيات، رابرت شرلى (2) معروف را به دربار پادشاه اسپانيا فرستاد تا با وعدهها و وعيدها او را از اين كار منصرف سازد. سرانجام اين ترفندها به اعزام سفير انجاميد و آقاى «فيگوئروا» به عنوان سفير كشور اسپانيا به ايران اعزام شد.اين سفير، كه گذرى از سوى كاشان به قم داشته است، در بخشى از سفرنامه خود مىنويسد:«روز هشتم در ساعت معهود براه افتاديم اما خيلى آرام حركت مىكرديم زيرا بيش از چهار فرسنگ با قم فاصله نداشتيم. » كمى پيش از نيمه شب، تنى چند از طرف حاكم قم نزد سفير آمدند و از وى درخواست كردند كه در روشنايى روز به شهر وارد شود و تذكر دادند كه عدم اجراى درخواست را توهين به خود تلقى خواهند كرد. به نحوى كه سفير با بىميلى بسيار ناگزير به قبول اين تقاضا شد و چون هنوز وقتبسيارى به صبح مانده بود تصميم گرفت كه بقاياى شب را در باغى واقع در ربع فرسنگى شهر توقف كند و در اين باغ تا صبح خوابيد. به محض آنكه آفتاب بالا آمد حكام شهر همراه گروهى سواره و پياده كه از كثرت تعداد، سراسر دشت را انباشته بودند به در باغ آمدند تا سفير را به همان شيوه كه در بيشتر شهرهاى سر راه عمل شده بود همراهى كنند. ويژگى اين استقبال عده زياد مستقبلين بود كه تا آنگاه سابقه نداشت. جمعيت چنان هجوم آورده بود كه با اينكه فراش خلوتها و ديگر صاحب منصبان، آنها را به ضرب چوب مىراندند، مطلقا مسير را خالى و ترك نمىكردند به طورى كه راه اندك بين باغ مسكونى و شهر را در مدتى طولانى پيموديم! در ميان اين جمعيتحتى يك زن هم ديده نمىشد و حال آنكه در شهرهاى پيشين اكثريت تماشاچيان را زنها تشكيل مىدادند. سفير، كه تصور نمىكرد شهر قم آن اندازه بزرگ و پرجمعيتباشد، از آن همه جمعيت و بزرگى شهر در شگفتبود. خانههاى شهر، كه بيشتر ملك عامه مردم است تا خالصه دولتى، از لحاظ ساختمان نظير بناهاى ديگر شهرهاى آذربايجان بود. مردم قم از جنگاورترين و بهترين سربازان امپراطورى بحساب آمده در هر زمان و در همين ايام نيز جسارت خويش را در نظاميگيرى نشان دادهاند. اگر چه اين جسارت و جلادت براى شهرستان مشووم بوده است، به طورى كه مقاومت جسورانه آنان در برابر لشكر تيمور موجب ويرانى كامل شهر شد. با اينكه شهر دوبار دستخوش ويرانى كامل شده است، حاصلخيزى دشت مجاور و هنرمندى و قدرت روحى اهالى، آن را به نحوى كه امروز مىبينيم آباد و پرجمعيت كرده است. با اين حال قم از شهرهاى بزرگ ايران بشمار نمىآيد. اين شهر از لحاظ جغرافيايى در سى و سه درجه و چهار دقيقه از خط استوا قرار گرفته است. پس از آنكه سفير از اسب فرود آمد، با اينكه ميل زياد به استراحت داشت، حكام شهر مدتى نزد وى ماندند. در ميان گفتگوئى كه بين حضار به عمل مىآمد يكى از حاضران كه گويا قاضى شهر بود به سفير گفت: بىشك از اينكه بين مستقبلين هيچ زنى را مشاهده نكردهايد در شگفت هستيد اما علت ا ين امر تقدس فوقالعاده مردم اين شهر است كه زنان هيچگاه خود را به اجنبى و بخصوص فرنگيان نشان نمىدهند. و چون سفير علت اين تقدس فوقالعاده را پرسيد وى جواب داد كه در اين شهر بقعهاى بسيار مشهور هست كه به يادبود بانوئى پرهيزگار و ارجمند بنا گرديده است و اين بانو كه نامش ليلاست نوه دخترى (محمد«ص») يعنى فرزند على و فاطمه دختر پيامبر بزرگ مسلمانان است كه پس از شهادت برادرانش حسين و حسن معصومانه از بغداد گريخته و بدين شهر آمده است. و تذكر داد كه بانوى موصوف، پس از ورود به قم كاروانسرايى مجلل و مريضخانهاى بزرگ براى اسكان و مداواى غربا و بيماران بنا كرد و پس از گذرانى بسيار دشوار، زندگى را بدرود گفت و خداوند به شيوهاى كه اسرار آن تا كنون بر كسى معلوم نگرديده است او را از نظر مردان پنهان ساخت. در حقيقت مىتوان گفت كه مردم اين نواحى معجزاتى از اين قبيل را كه در دين ما اتفاق افتاده شنيده و افسانههاى نادرستخويش را بر آن اساس ساخته و پرداختهاند. در هر حال قاضى مىخواستبفهماند كه زنان شهر به سبب پاى بندى به آداب دينى و احترامى كه براى آن بانوى پرهيزگار قائلند خود را به مردان اجنبى نشان نمىدهند. و او خود دو سه روز پيش از ورود سفير با زحمتبسيار بدانها اعلام كرده است كه خود را پنهان كنند.جاى شگفتى است كه آقاى «فيگوئروا» با همه درايت و هوشيارى على رغم پرس و جو از فرهيختگان شهر باز هم اشتباه فاحشى را مرتكب شود و حضرت فاطمه معصومه دختر امام موسىبن جعفر و خواهر امام رضا را، ليلا نواده پيامبر معرفى كند كه پس از شهادت برادرانش حسن و حسين از بغداد گريخته، به اين شهر آمده است.در هر حال سفير نتوانسته استشكوه و جلال بارگاه حضرت معصومه (س) راانكار كند. از اين رود پس از نقل وقايعى كهسخت ترديد برانگيز است در اين باره مىنويسد:«سفير روز هشتم ژوئن از قم عزيمت كرد. حكام و بيشتر شخصيتهاى قم او را تا ديدرس مسجد كه نمايش از اين سو بسيار بزرگتر از روز ورودمان جلوه داشتبدرقه كردند. پس از آنكه ديوار مسجد و قسمت پر جمعيتحومه شهر را شتسر گذاشتيم به پل بسيار بزرگى رسيديم كه دو سوى رودخانهاى را به هم متصل مىكرد. اين رودخانه خشك بود اما آنگونه كه از پهنا و عمق بسترش حدس زده مىشد در فصل باران يا فصل بهار و هنگام ذوب شدن برفها آب زيادى در آن جارى مىشود. هنگام عبور از پل يكى از حكام در دست چپ جاده و نزديك شهر بناى مجللى را به سفير نشان داد كه از دور بهترين و باشكوهترين ساختمان شهر مىنمود. اين بنا گنبد و منارههايى داشت كه با كاشيهاى الوان پوشيده شده بود، ايرانيان از اشياء گرانبهاى اين بقعه و معجزاتى كه هر روز در آن رخ مىداد داستانها مىگفتند - از جمله بيان مىكردند كه هر روز عده زيادى بيمار در آن شفا مىيابند و همه اين عجايب مرهون وجود بانوى پرهيزگار و عاليقدرى بود كه پيشتر از او سخن گفتهايم - همان بانو كه به دستور وى نزديك حرم مقصوره يا آرامگاهش كاروانسرائى براى پذيرايى از زوار ساخته بودند.» (3)پيترودلاواله، در ميان جهانگردان ايتاليايى كه از دوره امپراتورى مغول به بعد خاطرات مسافرتهاى خود به آسيا را تحرير كردهاند مقام ارزندهاى دارد. او در يازدهم آوريل 1568 در شهر رم متولد شد. پدرش «پمپئو (رحرذرر)» و مادرش «جوانا آلبرينى(خذخزحچدچ چذذچسرخخ)» نام داشت. خانواده وى يكى از قديمىترين و اصيلترين خانوادههاى رم محسوب مىشد و گروهى از افراد آن به مقام كاردينالى (4) رسيده بودند.«دلاواله» پس از مسافرتى به بغداد با دوشيزهاى بنام «ستى معانى» كه پيرو آيين آسورى مسيحى بود ازدواج كرد و در پى آن در تاريخ 4 ژانويه1617، مطابق با 25 ماه ذىالحجه سال 1025 هجرى قمرى، به اتفاق عروس و چند تن از ملازمان و خدمتكاران خود با كاروانى عازم ايران شد و از طريق همدان و گلپايگان به اصفهان رفت. او شرح اين مسافرت را طى اولين نامه خود از اصفهان، كه تاريخ آن17 مارس1617 ميلادى بود، به تفصيل بيان كرده است. چون شاهعباس آن موقع در اصفهان نبود و در فرحآباد واقع در كنار بحر خزر به سر مىبرد، جهانگرد ايتاليايى بعد از مدتى اقامت در اصفهان در ژانويه 1618، مطابق با محرم1027 هجرى قمرى، از راه كوير و فيروز كوه به مازندران رفت و در كاشان گرفتار ماجرايى شد كه به تفصيل به شرح آن مىپردازد و بالاخره در شهر «اشرف»، (بهشهر) شاهعباس او را به حضور پذيرفت و مذاكراتى ميان آنان جريان يافت كه نويسنده با دقتشرح مىدهد، شاه عباس از همان اول با جهانگرد ايتاليايى با مهربانى بسيار رفتار مىكند و همين امر باعث مىشود كه او مدتها در دربار ايران بماند و در سفر و حضر شاه را همراهى كند.پيتر دلاواله بطورى كه خود توضيح مىدهد از مسافرت به ايران دو مقصود داشت: يكى اينكه در يك لشكركشى نظامى عليه تركهاى عثمانى شركت كند و تا سرحد امكان انتقام بدرفتاريهايى را كه آنان نسبتبه مسيحيان روا مىداشتند بگيرد و ديگر اينكه اسبابى را فراهم سازد تا مسيحيان مقيم عثمانى كه در وضع بدى بسر مىبرند به ايران كه نسبتبه اتباع مسيحى خود در كمال مهربانى و رافت رفتار مىكرد، مهاجرت كنند. در حقيقت رفتار عالى شاه عباس با ارامنه و ساير مسيحيان و آزادى كاملى كه آنان در بجاى آوردن آداب و رسوم مذهبى خود داشتند، چنان اين جهانگرد را تحت تاثير قرار مىدهد كه او در اين باره زبان به تعريف و تمجيد از شاه ايران مىگشايد و از شاهزادگان كشورهاى غرب كه على رغم همكيشى و همخونى نسبتبه آزار و شكنجه مسيحيان مقيم عثمانى بىاعتنا بودند انتقاد مىكند و در اين راه آنقدر تند مىرود كه سانسور وقت در موقع چاپ كتاب مانع از انتشار آن قسمت از نامهها مىشود!بارى، جهانگرد ايتاليايى به معيتشاه عباس عازم اردبيل مىشود تا از نزديك شاهد جنگهاى خونين ايران و عثمانى باشد و داستان فتح ايرانيان را در اين جنگ به تفصيل بيان مىكند.دلاواله از مازندران و شيراز نيز ديدن مىكند، او توصيفهاى زيبايى از تخت جمشيد دارد، وى در ميناب همسر خود را از دست مىدهد، و در پى آن حوادثى ديگر رقم مىخورد كه اكنون مجال نقل نمىباشد.شهرت جهانگرد ايتاليايى پس از چاپ خاطراتش، كه قسمت اعظم آن پس از مرگ وى انجام گرفت، فزونى يافت. او اولين جهانگردى بود كه به دومين هرم مصر وارد شد و شايد اولين كسى بود كه سنگ نوشتههاى تخت جمشيد را براى جهان غرب تشريح كرد و آثارى از خطوط قديمى آسورى را با خود به اروپا برد. سفرنامه «پيترودلاواله» به مشرقزمين به سه قسمت تقسيم مىشود. تركيه، ايران و هند. تمام اين سفرنامهها به صورت نامههاى متعددى است كه وى از مشاهدات خود در مشرقزمين به رشته تحرير درآورده و بدونشك يكى از جالبترين سفرنامههايى است كه تا به حال نوشتهشده، زيرا حس ملاحظه اين جهانگرد واقعا كمنظير است و با چنان دقت و ظرافتى صحنههاى مورد مشاهده خود را شرح مىدهد كه خواننده تصور مىكند خود ناظر آن صحنهها بودهاست و چون وى با زبانهاى تركى و فارسى و عربى و تا حدى قبطى و كلوانى آشنابود توانست مطالبى را بفهمد و بنويسد كه جهانگردان ديگر با عدم آشنايى به اين زبانها از درك آنها عاجز بودند.دلاواله داراى تاليفات ديگرى هم هست از جمله كتاب «خصوصيات عباس، شاه ايران ،ژچچچآ خحخذرخژخحذرح حددحا چخژزحرخححث» اين كتاب به سال 1628 در ونيز به چاپ رسيده و نويسنده در انتهاى آن شجرهنامه شاهعباس را نيز اضافه كردهاست.جهانگرد ايتاليايى نامههاى مختلفى نيز درباره فلسفه و مذاهب شرق به دوستان خود نوشته كه برخى از آنها در مجموعههاى مختلف به چاپ رسيدهاست. ناگفته نماند كه سفرنامه او داراى ويژگيهايى است كه آن را ميان آثارش ممتاز ساختهاست (5) اما هرگز نبايد از ياد برود كه مؤلف اين سفرنامه، كاتوليك متعصبى است و حتى مسيحيان ديگر را كه آيينى غير از آيين كاتوليك دارند منحرف و گمراه مىداند، او متاسفانه نسبتبه هيچيك از مذاهب از جمله اسلام نتوانستهاستبىطرفانه قضاوتكند و موقعى كه درباره اديان سخن مىگويد نمىتواند خود را از تعصب و بىانصافى كنار نگهدارد و حتى نسبتبه شاهعباس اول نيز به خصوص در مواردى كه پاى دين در ميان است مطالبى ناروا نسبت مىدهد، خود او نيز در يكى از نامههاى اخيرش اعتراف مىكند كه آنچه درباره شاه ايران پيش از اين نگاشتهاست تحتتاثير احساساتش بودهاست.به هرحال او قم را چنين توصيف مىكند: بطورى كه در كتاب «شرح جغرافياچحخحچزخرحب حذرژخرب» نوشتهشده اين شهر را در ازمنه قديم قوانا نامداشته و شهرى از ايالت مديا محسوب مىشدهاست. من به اين نظر هنوز هم معتقد هستم و عقيدهدارم حتى كاشان هم كه جنوبىتر است جزء مديا محسوب مىشود با وجود اين مردم محل، اين شهر را قسمتى از خاك عراق (اراك) مىشمارند.قم از شهرهاى متوسط ايران است و از لحاظ بزرگى به كاشان نمىرسد جمعيتش هم از آن شهر كمتر است، ولى در محل مناسبترى واقعشده و مىتوانگفت زيباتر است. جلوى شهر رودخانه كوچكى جارى است كه در اثر باران و از آب كوههاى اطراف بعضى اوقات خيلى بزرگ و پرآب مىشود. در نزديكى پل سنگى اين رودخانه مقبرهاى واقعشده كه مىگويند خواهر امامرضا يكى از بازماندگان پيغمبر اسلام در آنجا دفن است و اين خواهر نيز از طرف مردم مقدس شمرده مىشود و مدفن او زيارتگاه عمومى است. كوچهها و بازار شهر نسبتا خوب و تميز و ميدان شهر به حد كافى جادار و متناسب است و رويهمرفته تمام شهر به نظر من زيبا و دلگشا آمد.» (6)يكى ديگر از ايرانگردان خارجى، كه در اين عصر از قم ديدن كرده، آدام الئاريوس است.نام و اثر آدام الئاريوس در بسيارى از نوشتههاى مربوط به دوران صفويه آمدهاست.يكى از ويژگيهاى دوران صفوى گسترش توليد و تجارت ابريشم است كه سبب بازشدن بيش ازپيش پاى اروپاييان به ايران و رقابتهاى بازرگانى و سياسى شد.علاقه پادشاهان اين سلسله بويژه شاهعباس بزرگ به توسعه روابط بازرگانى و سياسى و همچنين استفاده از جنگافزارهاى پيشرفته آن زمان اروپا در مقابله با قشون مجهز عثمانى عامل ديگرى در تشديد اين رقابتها بود. به هرحال در راستاى اهداف سياسى - بازرگانى يك هيات آلمانى در سال1633 برابر با1053 از راه روسيه وارد ايران شد.آدام الئاريوس، منشى هيات، دانشمندى پراطلاع و تيزهوش بود; به گونهاى كه گوته، شاعر و متفكر بزرگ آلمانى، او را به عنوان مردى كارآمد ستودهاست.او تنها يكسالونيم در ايران بود و به نقاط مختلف ايران سفركرد. در عينحال اوضاع اجتماعى، آداب و رسوم و سنتهاى ايرانى را بطور دقيق بررسى كرده و شرح دادهاست، مثلا مراسم تدفين مردگان، پرورش كرمابريشم، ساختمانهاى معروف، خانههاى افراد معمولى، بقعه شيخصفى در اردبيل را نيك توصيف كردهاست. او خوى و صفات پسنديده ايرانى را با شهامت مىستايد و از آنچه به نظرش زشت مىآيد به شدت انتقاد مىكند.آدام الئاريوس به زبانهاى تركى و فارسى آشنابوده و گلستان سعدى را به زبان آلمانى برگرداندهاست.او در گذار از قم، نظرى به اوضاع كشاورزى و صنايع دستى قم انداخته و مطالب ويژهاى در اين باره آورده كه بسيار جالب و بديع است. وى در اين بخش از گزارش سفر خود مىنويسد:«در نوزدهم ژوئيه با پيمودن پنجمايل به نزديك شهر قم رسيديم. داروغه در معيت پنجاهنفر سوار به پيشواز آمد و خوشآمد گفت، همراه او چند رقاص بود كه يكى از آنها بر چوب بلندى زير بغل خود راه مىرفت و تا رسيدن به اقامتگاه جلوى ما مىرقصيدند و با عمليات جالبى سرگرممان مىكردند.در ميان شهر طبالان، سرناچىها و نىلبكنوازهاى بسيارى مستقر شدهبودند كه موسيقى آنان دلنواز و شاد به گوش مىخورد. تمام اهالى، شهر را آبپاشى كردهبودند تا از بلندشدن گردوخاك جلوگيرى شود هيچيك از كوچههاى اين شهر و نيز قزوين سنگفرش نشدهبود.قم يك شهر باستانى، و بطلميوس آنجا را «گوريانا» (7) ناميدهاست. اين شهر در قديم بسيار بزرگ و گسترده بودهاست و امروز نيز از باقىمانده چندين ديوار خراب مىتوان به اين حقيقت پىبرد.قم نيز به روى دشتى هموار قرارگرفته و در سوى راست آن رشتهكوه الوند كه خود را با قله سفيدش نشان مىدهد، واقع شدهاست. از اين كوه دو رشته رودخانه سرچشمه مىگيرد و در داخل شهر به يكديگر متصل و جارى مىشوند. در بهار سهسال پيش از اين دو رودخانه مزبور چنان از آب پرشدند كه سيل ناشى از آن بيش از يكهزار خانه را از بين بردهبود.در شهر و بيرون آن باغات بسيارى ديده مىشود كه ميوههاى خوب از آنها به دست مىآيد، از آن جمله نوعى صيفى به بزرگى و گردى يك نارنج است كه رنگهاى زيبايى دارد. اين ميوه بسيار خوشبوست و از آنجهتبه آن شمامه (8) مىگويند آن را بدست مىگيرند و مىبويند، اما مزه خوبى برخلاف برخى از صيفىها كه به شيرينى شكر هستند ندارد.در اين منطقه گونهاى غريب و نادر از خيار وجوددارد كه درازى آن به سهربع ساعد مىرسد و قطور و كج و معوج است. از اينرو به آن شونخيار (9) يعنى كج مىگويند. اين خيار را در سركه مىخوابانند (نه مانند ما كه در نمك مىخوابانيم) و خام آن را با نمك مىخورند و بايد گفت كه مزه آن كاملا غريب است.غير از اين در حومه شهر كشتزارهاى بسيار وجود دارد كه در آنها انواع غلات و نيز پنبه كشت مىشود. مهمترين صنايع دستى اينجا شمشيرسازى و سفالگرى است. مىگويند كه بهترين تيغ در اينجا ساخته مىشود كه به بهاى چهار تا بيست تالر مىفروشند. فولادى را كه براى تهيه تيغ به كار مىبرند از شهر نيريز (10) كه در مسافت چهار روز مسافرت از اصفهان در پشتيشت (11) واقعاست مىآورند، گويا در رشتهكوههاى دماوند معادن پولاد و آهن زيادى وجود داشتهباشد.از سفال انواع و اقسام ظروف تهيه مىكنند. كوزه سنگى آب نيز مىسازند كه همراه با ظروف سفالين به تمام شهرهاى كشور صادر مىشود. مىگويند كه آب حتى در تابستان گرم چنانچه مدت كوتاهى در اين كوزه بماند تازه و سرد مىشود» (12)
1- سيرى در سفرنامهها، فؤاد فاروقى، انتشارات عطايى، 1361، ص 38.2- رابرت شرلى، برادر آنتوان شرلى در پى يك ماموريت از انگلستان به ايران مهاجرت كرده و با زيركى موقعيت ويژهاى در دربار شاهعباس بدست آورد بطورى كه مشاور شاه در مهام امور بوده است. ر.ك: سفرنامه برادران شرلى.3- سفرنامه دن گارسيا دسيلو افيگوئروا، ترجمه غلامرضا سميعى، نشر نو، تهران،1363.4- كاردينال، دچذخحزچپ يكى از مقامات روحانيت مسيحيت (كاتوليك) كه پس از پاپ مقام اول را دارند و آنان توسط پاپ قبلى تعيينشده و شوراى انتخاب پاپ را (پس از ترك يك پاپ) تشكيل مىدهند و پاپ جديد را انتخاب مىكنند. فرهنگ معين، ج3، ص2806.5- ر.ك: سفرنامه پيترودلاواله ترجمه دكتر شعاعالدين شفا، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران 1348شمسى، مقدمه مترجم.6- همان كتاب، ص436و435.7- فرهنگ فارسى عميد - م.8- نوعى از خربزه، دستنبو هر چيز خوشبو كه در دست گيرد و ببويند9- شايد شونه خيار. بايد همان خيارچنبر باشد - م.10- ژخزخت.11- ژخحژحچ - منظور شهر رشت است. و - آ. با توجه به اينكه نيريز در فارس است، بنابراين يشت نمىتواند رشتباشد. مگر آنكه نيريز ديگرى در آن زمان در حوالى رشت وجود داشتهاست - م.12- سفرنامه الئاريوس، ترجمه احمد بهپور، سازمان انتشاراتى و فرهنگى ابتكار، تهران، 1362، ص162و163.