بهار محمد(ص)
گل نكند جلوه در جوار محمد
گل شود افسرده از خزان، وليكن
سايه ندارد ولى تمام خلايق
سايه ندارد ولى به عالم امكان
سايه نمىماند از فروغ جمالش
شمس رخش همجوار زلف سيهفام
تا كه بماند اثر زنكهت مويش
تربتخوشبوى كربلاى معلاست
رايت فتحش به اهتزاز درآمد
من چه بگويم [حسان] به مدح و ثنايش
بس بودش مدح كردگار محمد
رونق گل مىبرد، عذار محمد
نيستخزان از پى بهار محمد
سايه نشينند در جوار محمد
سايه فكنده است اقتدار محمد
هاله نور است در كنار محمد
آيت و الليل و النهار محمد
خاك حسين استيادگار محمد
يك اثر از موى مشگبار محمد
دستخدا بود چون كه يار محمد
بس بودش مدح كردگار محمد
بس بودش مدح كردگار محمد
عيد مولود
ز شرق مكه چنان اخترى بشد مشهود
دميد كوكب رخشان احمدى ز حجاز
بياض عارض او آفتاب عالمتاب سواد
مناديان بشارت تولد او را
غزلسرا شده هستى و پايكوبان دهر
گشود باب تفضل خداى عز و جل
دهيد مژده به يعقوب دهر و بر كنعان
زمانه رام و زمين غرق نور و دل آرام
بيار شهد و سپند و بساط مجمر و عود
كه مهر پرده بپوشيد و ماه شد مفقود
بر آسمان رسالت، محمد محمود
طره وى مشگساى و عنبر سود
ندا دهند بصوتى چو نغمه داوود
از اين ولايت فرخنده و از اين مولود
طريق تفرقه و گمرهى بشد مسدود
رسيد يوسف گمگشته و غمتبزدود
بيار شهد و سپند و بساط مجمر و عود
بيار شهد و سپند و بساط مجمر و عود
شب بود و چهره شهر تاريك بود و خاموش
ناگاه مردى از نور در قلب شب صدا كرد
آن وقتها كه رويش معنا نداشت در خاك
آن شب محمد آمد شور و سرور آورد
در باغ زندگانى رگهاى نور آورد
خورشيد گشته كم كم از يادها فراموش
با دست مهربانش خورشيد را رها كرد
او با نگاه سبزش صد دانه كاشت در خاك
در باغ زندگانى رگهاى نور آورد
در باغ زندگانى رگهاى نور آورد
آمدى مثل نور و مثل سحر مثل روييدن گل خورشيد
از لبانت چو رود جارى شد آيههاى كتاب بيدارى
از حرا چون آمدى بيرون قاصد مژده خدا بودى
آمدى تا شب ستمكارى برود، نوبتسحر گردد
تا به دلهاى خسته و تاريك نور ايمان و عشق برگردد
مثل يك چشمه زلال و روان كه از آن آب زندگى جوشيد
ريختبر چشمهاى خوابآلود هر كلام تو آب بيدارى
بر لبانت پيام رحمتبود بهترين بنده خدا بودى
تا به دلهاى خسته و تاريك نور ايمان و عشق برگردد
تا به دلهاى خسته و تاريك نور ايمان و عشق برگردد
ميلاد صادق آل محمد(ص)
نديده چشم فلك، رهبرى مدبر و لايق
طلوع كرد ز طرف افق، چو مهر درخشان
بداد، پيك سعادت نويد عالميان را
گشود ديده به دنيا فروغ ديده زهرا
گشود عقده هر مشكلى ز امت احمد
ششم وصى رسول خدا محمد محمود
يگانه منجى قرآن و دين، امام معظم
گشود و بست ره عدل و داد و جور و ستم را
مغيثشيعه بحر سخا و منبع احسان
چو ديد روز جهان تيره گشت، چون شب مظلم
ز فر و دولت آن آفتاب شرع، فرو ريخت
نهال قامت دين راستشد ز يمن وجودش
هزار شكر، كه از سعى آن مويد آيين
بود اميد كه «مردانى» از مديحت صادق
شود به لطف عميمش هماره و اصل و واثق
ز بعد باقر علم نبى، چو جعفر صادق
براى دامن مادر، ولى حضرت خالق
كه باب رحمتحق باز شد به روى خلايق
رئيس مذهب و هادى دين، چراغ سرادق
ببست راه به اعداء دين ز سابق و لاحق
چراغ راه هدى، ماه آسمان حقايق
كه فضل و دانش او هست فوق كل خوارق
به دوستان موافق، به دشمنان منافق
وصى دين پيمبر، امام لاحق و سابق
جدا نمود ره دين حق، ز جمله طوارق
بناى كينه و جور ستمگران منافق
به طرف گلشن قرآن دميد، ياس و شقايق
شده است دين نبى تا ابد چو اختر بارق
شود به لطف عميمش هماره و اصل و واثق
شود به لطف عميمش هماره و اصل و واثق
آستان آسمانآسا
تا مقام دختر موسى بنجعفر قم بود
آستان حضرت معصومه باشد عرش و عرش
جرعهنوش آستان آسمانآساش را
بنت موسى اختشاه دين رضا دختبتول
آستان حضرت معصومه باشد آسمان
رفرف گردون خرامش را بنازم كز شرف
هر كه گمنامان كويش را «طرب» بيند به كم
نام او از صفحه ايام، يا رب گم بود.
خاك پايش توتياى ديده مردم بود
پيش او چون فرش پيش عرش اعظم گم بود
ماه ساقى مهر رخشان مىسپهرش خم بود
آنكه جدش علت ايجاد ابن و ام بود
زائران درگهش افزونتر از انجم بود
آسمان رفتار و سيمين سم و مشكين دم بود
نام او از صفحه ايام، يا رب گم بود.
نام او از صفحه ايام، يا رب گم بود.