نظريه برخورد تمدنها
محمد جعفر افساءعالى جناب ساموئل هانتينگتون، سياستشناس آمريكايى و استاد علوم سياسىدانشگاه هاروارد، در تابستان 1372، نظريهجديد «برخورد تمدنها» را مطرح ساخت. درآن مقاله، وى از احتمال نزديكى و يا اتحادتمدنهاى اسلامى و كنفوسيوسى و برخوردآنها با تمدن غرب سخن گفته و هشدار داده است.نظريه برخورد تمدنها
پايان جنگ سرد بى ترديد در زمرهمهمترين تحولاتى است كه در اواخر قرنبيستم، سياستبين الملل را دگرگونساخت، براى شناخت و تحليل وضعيتجهان بعد از جنگ سرد و يا آنچه «نظام نوينجهانى» خوانده مىشود، در غرب دو نظريهعمده; يكى خوشبينانه و ديگرى هشداردهنده ارائه شده است. نظريه خستبهپيروزى غرب در جنگ سرد معتقد است و«پايان تاريخ» و ختم تضادهاى ايدئولوژيك وتفوق ليبرال دمكراسى غربى در تمام كرهخاكى را نويد مىدهد. نظريه دوم روزهاىشادمانى غرب را زودگذر مىبيند و دربارهخطر دشمن موهوم، در قالب رويارويى وبرخورد دو تمدن اسلام و غرب هشدارمىدهد. فرانسيس فوكوياما، بنيانگذار نظريه«پايان تاريخ» معتقد است: «ليبرال دمكراسى»شكل نهايى حكومت در جوامع بشرى است.تاريخ بشريت نيز مجموعهاى منسجم وجهت دار است كه بخش اعظمى از جامعهبشرى را به سوى ليبرال دمكراسى سوقمىدهد. فوكوياما ابراز مىدارد; «پايان تاريخزمانى است كه انسان به شكلى از جامعهانسانى ستيابد و در آن عميقترينواساسىترين نيازهاى بشرى برآورده شود. وبشر امروزه به جايى رسيده است كه نمىتوانددنيايى ذاتا متفاوت از جهان كنونى را تصوركند، چرا كه هيچ نشانهاى از امكان بهبودبنيادى نظم جارى وجود ندارد.»در طول چند سال گذشته همگام باپيروزى ليبرال دمكراسى بر رقباىايدئولوژيك خود نظير سلطنت موروثى، فاشيسم و جديدتر از همه كمونيسم، درسراسر جهان اتفاق نظر مهمى دربارهمشروعيت ليبرال دموكراسى به عنوان تنهانظام حكومتى موفق به وجود آمده است. اماافزونبرآن، ليبرال دمكراسى ممكن است«نقطه پايان تكامل ايدئولوژيك بشريت» و«آخرين شكل حكومتبشرى» باشد و در اينمقام، «پايان تاريخ» را تشكيل دهد. در واقع،شكست كمونيسم دليل پيروزى ارزشهاىليبرال غربى و پايان درگيريهاى ايدئولوژيكىاست.در بدوامر، برخى از تحليلگران، نظريه«پايان تاريخ» را نظريه بديع و مهمى توصيفنمودند، ليكن تحولات سريع الوقوع در عرصهبين الملل بويژه بروز ناسيوناليسمافراطى،درگيريهاى قومى، مذهبى و منطقهاى وحركتهاى اسلام خواهى در پارهاى ازكشورهاى اسلامى، اركان اين نظريه را سستكرد و زمينه را براى طرح نظريه هشداردهنده هانتينگتون با عنوان «برخورد تمدنها»هموار ساخت.هانتينگتون در پاسخ به اين پرسش كه آياجنگ سرد را مىتوان اتمام مناقشاتسياسى، استراتژيك و ايدئولوژيك تفسيركرد نظريه «برخورد تمدنها» را مطرح مىسازدكه فاقد خوشبينى نظريه «پايان تاريخ»فوكوياماست. هانتينگتون معتقد است كهامروز جهانيان هرگونه تمايل به اصولاعتقادى اعم از كمونيسم، آنارشيسم يانژادپرستى را كنار گذاشتهاند، اما قطعوابستگى آنان به ريشههاى «تمدنى»شانامكان پذيرنيست. وى دنيا را به چهار حوزهتمدنى اصلى تقسيم مىكند. تمدن غربمسيحى، تمدن اسلامى، تمدن كنفوسيوسىو تمدن هندويى. ديگر تمدنهاى كوچكتر ازنظر او عبارتند از: تمدن آمريكاى لاتين،تمدن آفريقا سياه، تمدن ارتدوكسى، تمدنبودايى و ژاپنى.به اعتقاد هانتينگتون، تقابل تمدنها،سياست غالب جهانى و آخرين مرحله تكاملدرگيريهاى عصر نو را شكل مىدهد. خصومتهزار و چهارصد ساله اسلام و غرب در حالافزايش است و روابط ميان دو تمدن اسلام وغرب آبستن بروز حوادثى خونين مىشود.وى در كتابش، بيان مىدارد تازمانى كهاسلام، اسلام باقى بماند (كه باقى خواهدماند) و تازمانى كه غرب، غرب باقى بماند (چيزكه بعيد به نظر مىرسد) تنها عامل تعيينكننده روابط موجود ميان اين دو دايرهفرهنگى عظيم و دو سبك متفاوت زندگى،كشمكش بنيادين ميان آن دو خواهد بود. كشمكشى كه 1400 سال تمام تعيين كنندهروابط ميان اين دو فرهنگ بوده است.هانتينگتون براى اثبات «خطر اسلام» نتايجنظر سنجى انجام شده در آمريكا را منتشرنمود. نظر سنجى كه طى آن اكثريت پرسششوندگان به اين گمان بودند كه خطرى به نامخطر اسلام، وجود دارد. از زمان انتشار نتايجاين نظر سنجى ظاهرا بسيارى از مردم بداناعتقاد پيدا كردهاند. در پاسخ اين سؤال آقاىهانتينگتون كه كدام كشور بزرگترين تهديدبراى ايالات متحده محسوب مىشود، سهكشور ايران، چين و عراق سه رتبه اول را بهخود اختصاص دادهاند. هانتينگتون جهانامروز را به بخشهاى فرهنگى متفاوتى تقسيممىكند و معتقد است آن قسمت از جهان كهداراى فرهنگ اسلامى است، اصلىتريندشمن احتمالى غرب خواهد بود؟!هانتينگتون ادعا مىكند كه غرب مسيحى -يهودى در سده 21 هم از نظر سياسى و هم ازنظر اقتصادى قربانى مطامع امپرياليستىپيروان اسلام و كنفوسيونيسم خواهد شد.خلاصه اين كه كانون اصلى درگيريها در آينده،بين تمدن غرب و اتحاد جوامع كنفوسيوسىوجهان اسلام خواهد بود و درگيريهاى تمدنىآخرين مرحله تكامل درگيرى در جهان مدرنمىباشد. هانتينگتون همچنان برديدگاهبدبينانه خويش درباره آينده روابط بينتمدنها تاكيد ورزيده و از شكست دولت - ملتبه عنوان واحد اصلى روابط بين الملل،تشديد تنشهاى ناسيوناليستى، گرايشفزاينده به درگيرى، افزايش سلاحهاىامحاى جمعى و رشد بىنظمى در جهانسخن مىگويد. سياست داخلى، سياستقومى و سياست جهانى وجود خواهند داشت،اما همگى تابعى از «سياست تمدنى» خواهندبود. هانتينگتون همچنين تصريح مىكند:«در دنياى بعد از جنگ سرد، كشورهاىاصلى و مركزى هر تمدن جاى ابرقدرتهاىدوران جنگ سرد را خواهند گرفت. «قدرتجهانى» ديگر معنا ندارد. شكلگيرى دنياىآينده بر اساس تمدنها حتمى است و هيچگريزى از آن وجود ندارد.»هنرى كيسينجر نيز معتقد است كه «دردنياى بعد از جنگ سرد شش قدرت جهانىقدرتهاى برتر خواهند بود كه در واقع در درونپنج تمدن بزرگ هستند.» وى گرچه تماممسائل جهان را «در خطوط گسل (1) مورد نظرهانتينگتون متمركز نمىداند، اما با تحليلوى درباره وضعيت جهان بعد از جنگ سردموافق است.» ميچل استرمر، رئيسانيستيتوى مطالعات روابط بين الملل آلماندر هنگام تشريح نتيجه آخرين تحقيقات اينمؤسسه اعلام كرد كه برخورد فرهنگها عاملخطرناك و بىثبات كنندهاى است كهكشورهاى ناتو در آينده با آن روبه رو خواهندشد. آخرين بخش از نظريات هانتينگتون كهواقعا خطرناك است، اشاره او به خطر اتحادبين تمدن اسلامى و كنفوسيوسى و تبانى آندو براى غرب است. وى معتقد ا ست، تبانىساير تمدنها مهم نيست ولى تبانى اين دوتمدن مىتواند غرب را از پاى درآورد. در اينجاء;ءهانتينگتون اعلام خطر مىكند كه نزديكىخيلى زياد ايران و پاكستان و چين نوعىاتحاد بين اين دو تمدن است. طبق تحليلوى تمدن اسلامى نمىتواند زيادهروى وغارت ملل توسط تمدن غربى را تحمل كند،لذا اين دو تمدن قطعا برخورد خواهند كرد.به نظر هانتينگتون، مسلمانان معتقدند كهفرهنگ غربى، فرهنگى مادى و فاسد و درنهايت درجه از انحطاط و بى اخلاقى است ونيز معتقدند كه در اين تمدن فاسد ويژگيهايىاست كه با در نظر گرفتن آن ويژگيها بايد برضرورت هرچه بيشتر مقاومت در برابرتغييراتى كه اين فرهنگ در طرز زندگى آنانپديد مىآورد، تاكيد كنند.هانتينگتون مىگويد: جهان غرب درخلالجنگ سرد، دشمنان خود را با لقب«كمونيسم ملحد» توصيف مىكرد و اكنونمسلمانان نيز دشمنان غربى خود را در دورهپس از جنگ سرد، «غرب ملحد» مىنامند.در واقع نظريه هانتينگتون عصاره بحثها ومناظرههاى مهمى است كه در پى بىاعتبارىمكتب كمونيسم، در محافل سياسى وديپلماتيك غرب درباره «تجديد حياتباورهاى اسلامى و پيامدهاى جهانى ومنطقهاى آن» جريان دارد و در مواردى نيز ازآن به «تهديد اسلامى يا جنگ سرد جديد»تعبير مىشود. ريچارد نيكسون، رئيسجمهور اسبق آمريكا و متفكر سياسى، ازجمله پيشكسوتان طرح مساله «تجديدحيات جهان اسلام» و پيامدهاى آن براىغرب، به شمار مىرود. به اعتقاد وى، اسلامعامل محرك جهان سوم و جايگزين كمونيسمبىاعتبار شده است و تفكرات «اسلامبنيادگرا» را عنصر اصلى ناآراميها و حركتهاىانقلابى جهان سوم در قرن جارى مىبيند.نيكسون پس از تحليل و اعلام موافقتبانظريه برخورد تمدنها، معتقد است:«آمريكا نبايد اجازه دهد كه «برخوردتمدنها» به خصيصه غالب برعصر بعد از جنگسرد تبديل شود. همانگونه كه هانتينگتوناذعان مىكند، خطر واقعى در اين نيست كهاين برخورد اجتنابناپذير است، بلكه خطرآن است كه آمريكا با بىتفاوتى خود به اينمساله برخورد تمدنها را به يك پيشبينىخود ساخته تبديل كند. اگر آمريكا همچناننسبتبه درگيريهايى كه در آن ملل مسلمانقربانىاند، بىتفاوت باشد، در واقع جهانغرب و جهان اسلام را به برخورد باهم دعوتكرده است.»هانتينگتون تقريبا در تمام آثار خود بهمسايل جهانى از نظر استراتژيك و آن هم برمحور منافع آمريكا مىنگرد و رهنمودمىدهد. وى در كتاب «نظم سياسى» كه ازمهمترين و مؤثرترين آثارش به شمار مىرود،بيان مىدارد، مهمترين تفاوت سياسى ميانكشورها را در ميزان اقتدار آنها بايد ديد و نهدر شكل حكومتشان. به اعتقاد هانتينگتوننظريه پردازان و مجريان نظريههاى سياسىدر كشورهاى در حال تغيير بايد به كارايىنهادهاى سياسى كشورشان حساس باشند ونه به نوع حكومتى كه برآنها فرمان مىراند.به هر تقدير، هانتينگتون همگونى و برترىفرهنگ غرب را امرى مسلم فرض مىكند. باتكيه براين اصل كه «آمريكا ناگزير استرهبرى جهان نو را به دست گيرد» به كالبدشكافى مواضع موجود در مسير يكهتازىآمريكا در عرصه بىرقيب جهانى مىپردازد.بنابراين، «برخورد تمدنها» بيشتر يك دستورالعمل استراتژيك است تا يك نظريه محض.خطر نظريه هانتينگتون همين است كهفاجعههاى سالهاى اخير را در دنياى اسلامىيك امر اجتنابناپذير و ضرورى مىداند و منغير مستقيم مىخواهد تمدن اسلامى رامعاند بىچون و چراى تمدن غرب جلوهگرسازد و نظريه بسيارى از نيروهاى غرب را كهبه دنبال تبديل تمدن اسلامى به صورتدشمن غرب هستند، به نحوى غير آشكاراتاييد كند. هانتينگتون كتابهاى ديگرى نيزدارد كه قبل از نظريه تمدنها نوشته است.اولين هدف او كمونيسم بود. اكنون بعد ازماجراى فروپاشى، تلاش مىكند تا اسلام را بهجاى كمونيسم بنشاند و آن را با تيرهاىدشمنانه هدف قراردهد. او اولين كسى نيستكه «سرشتتندرو»ى اسلام را مورد انتقاد قرارمىدهد. قبل از او نيز مستشرقين و بعضى ازمردمشناسان با استفاده از مساله جهاد،مساله زنان و... خواستند تا اسلام را خشنجلوه دهند. حالت تهاجمى و دشمنجويانهاى كه نويسندگانى همچونهانتينگتون نسبتبه اسلام دارند، دقيقا درتصور معاندانه مسلمانان نسبتبه غربانعكاس مىيابد. غرب در بخشهاىگستردهاى از جهان اسلام - البته نه فقطجهان اسلام - ردپايى خونين از خود برجاىگذاشته است. مسلمانان، از دوران جنگهاىصليبى گرفته تا دوران تفتيش عقايد دراسپانيا و همين طور از دوران استعمار دولغربى در سرزمينهاى خود، فهرستى بلند بالااز جنايتهاى غرب در ذهن دارند. تاسيس وتسليح دولت توسعه طلب اسرائيل كه نيروىخود را از جهان غرب مىگيرد، از جملهآخرين بخشهاى اين فهرست است.ضعفهاى مبانى نظرى و عدم انطباقعملى نظريه «برخورد تمدنها»
نظريه برخورد تمدنها حاوى خطاهاىفكرى بارز، داراى بنيان استدلالى سست ومبتنى برشواهد ضعيف تاريخى است. بهاعتقاد غالب منتقدين هانتينگتون، قدرمسلم اين است كه تمدن جايگزين واحد«دولت - ملت» نمىشود و دولت - ملتهمچنان مهمترين عامل مؤثر در سياستجهانى باقى خواهد ماند و اين اقتصاد است كهاهميت مىيابد و نه تمدن.از نقاط ضعف ديگر مقاله «برخورد تمدنها»اين است كه هانتينگتون تعريف علمى ومشخصى از تمدن و فرهنگ ارائه نمىدهد وبر پيوستگى وثيق اين دو با يكديگر تاكيدمىورزد. با وجود آميختگى فرهنگ و تمدنباهم، تفاوتهاى آنها اساسى است وهانتينگتون دو مفهوم فرهنگ و تمدن رابدون توجه به تفاوتهاى آنها به صورتجايگزين يكديگر به كار برده است. (2)هانتينگتون بىآنكه تعريف روشنى از«غرب» ارائه دهد، آن را موجوديتى يكپارچهتصور مىكند، حال آنكه واقعيت امر چنيننيست. تمدن غرب همانند ديگر تمدنها درطول تاريخ از فراز و نشيبهاى فراوان و تنش واختلاف بين اجزاى خود عارى نبوده است واين امر همچنان ادامه دارد; زيرا كه تاريخهنوز پوياست و تمدنها نيز ابدى نيستند.شايد بهترين ايراد برژينسكى به بىتوجهىهانتينگتون به «گسيختگى درونى فرهنگغرب» مربوط باشد. برژينسكى فساد درونىنظام غربى را عامل تهديد كننده قدرتجهانى آمريكا مىداند و نه برخورد تمدنها را.هانتينگتون دركالبد شكافى موانع موجوددر مسير «رهبرى جهانى آمريكا» به طور ءظريفى آشتىناپذيرى جهان اسلام و غرب رايك اصل مسلم و بديهى در روابط «اسلام» و«غرب» فرض كرده است ومىكوشد تاسياستهاى توسعه طلبانه دولتهاى غربى را ازفرهنگ غربى متمايز سازد ولى در عين حالرفتار كشورهاى مختلف اسلامى را عينتمدن اسلامى قلمداد كند. براساس اين پيشفرض نادرست، وى تضاد بين دو فرهنگ راتضاد ماهوى و بر طرف نشدنى و ناشى از جبرتاريخى وانمود مىسازد و بدين ترتيب،ضرورت استراتژيك آماده شدن غرب براىمصاف با آندسته از كشورها و گروههايى را كهدر راه احياى تمدن اسلامى گام بر مىدارند، توصيه مىكند. اين درحالى است كه تنشهاىموجود بين جوامع اسلامى و جوامع غربىعمدتا از سياست دولتهاى غربى سرچشمهمىگيرد و نه از «تمدن مسيحى». دراينزمينه، توجه به مواضعى كه پاپ ژان پل دوم، رهبركاتوليكهاى جهان اعلام نموده است،حائز اهميت است. وى مىنويسد:«كليسا براى مسلمانان كه خداى واحدى راكه حى قيوم، رحمان، فعال مايشاء و خالقآسمان و زمين است، عبادت مىكنند، احترامبسيارى قائل است، آنها به دليل اعتقاد بهوحدانيتخدا، به ما بويژه نزديكترند.»رهبر كاتوليكهاى جهان در ادامه، ضمناشاره به پارهاى از اختلافات تئولوژيكى اسلامو مسيحيت، آمادگى كليسا را براى انجامديالوگ و همكارى با جهان اسلام اعلاممىكند.هانتينگتون اقدامات دولتهاى غربى براىحفظ امنيت و منافع ملى را امرى عادى تلقىمىكند، اما در مورد تلاشهاى مشابهكشورهاى اسلامى و يا كنفوسيوسى هشدارمىدهد و از آن در قالب «برخورد تمدنها»انتقاد مىكند.عدهاى از منتقدان غربى هانتينگتون چندانتقاد براين نظريه وارد آوردهاند: اول اين كهبزرگترين رويارويىهاى جهان معاصر (مثلادر جنگ جهانى) در داخل يك فرهنگ واحداتفاق افتاده است. دوم اين كه تاريخ به مانشان داده است كه آنچه بين تمدنها اتفاقمىافتد، جنگ و رويارويى نبوده است، بلكهصلح و تاثيرگذارى بوده است. تمدنهاى سهگانه اسلام، چين و اروپا در طى قرون بعد ازجنگهاى صليبى در زمينههاى بازرگانى وفرهنگى با يكديگر همكارى و همسازىداشتهاند.آنچه تازگى دارد، اين است كه مؤلف«رويارويى تمدنها» كه اين روابط رويارويانه رادر ضمن مجموعهاى از عملكردهاى سياسىمطرح مىكند و آنگاه نظريهاش را مستند بهمبانى غير سياسى و فرهنگى مىكند و ادعامىكند كه اين نظريه، نظريهاى منسجم وبنيادين است.برخورد تمدنها و پيامدهاى آن براى غرب
اين پيامدها را بايد به منافع كوتاه مدت ودراز مدت تقسيم كرد:الف - در كوتاه مدت، منافع غرب به روشنىايجاب مىكند كه همكارى و يگانگى بيشترىدر درون تمدن خود، بويژه بين اجزاىاروپايى و آمريكايى شمالى آن، به وجود آورد.آن دسته از جوامع اروپايى شرقى و آمريكاىلاتين كه فرهنگ آنها به غرب نزديكتر است رابه خود ملحق سازد، روابط مبتنى برهمكارىبا روسيه و ژاپن را حفظ و تقويت كند. دامنهقدرت نظامى كشورهاى كنفوسيوسى -اسلامى را محدود سازد، از اختلافات ودرگيريهاى موجود بين كشورهاى اسلامى وكنفوسيوسى، بهره بگيرد.ب - در دراز مدت، اقدامات ديگرى بايدمورد توجه قرار گيرد، تمدن غربى، هم مدرنو هم غربى است. تمدنهاى غير غربىكوشيدهاند بدون آنكه غربى بشوند، خود رامدرن كنند. (3) از اين رو، غرب هر روز بيشترناگزير از كنار آمدن با تمدنهاى مدرن غيرغربى خواهد شد كه از نظر قدرت به غربنزديك مىشوند ولى ارزشها و فرهنگ سنتىو منافعشان عمدتا با ارزشها و منافع غربتفاوت دارد. اين وضع، ايجاب مىكند كه غربقدرت اقتصادى و سياسى لازم را براىپاسدارى از منافع خود در برابر تمدنهاىمزبور، حفظ كند. همچنين لازم است كهغرب، درك عميقترى از بينشهاى اصيلمذهبى و فلسفى كه زيربناى تمدنهاى ديگر راء;ججتشكيل مىدهد و نيز راههايى كه اعضاى اينتمدنها خود را در آن مىبينند، پيدا كند وعناصر مشترك بين تمدن غربى و سايرتمدنها را بشناسد.در آينده قابل پيشبينى، هيچ تمدنجهانگيرى وجود نخواهد داشت، بلكه دنيايىخواهد بود با تمدنهاى گوناگون كه هريكناگزير است همزيستى با ديگران را بياموزد.چرا تمدنها باهم برخورد خواهند كرد؟
نخست آنكه، وجوه اختلاف ميان تمدنها نهتنها واقعى بلكه اساسى است. تمدنها با تاريخ،زبان، فرهنگ، سنت و از همه مهمتر، مذهباز يكديگر متمايز مىشوند. اين اختلافها بهمراتب از اختلافات ايدئولوژيهاى سياسى ونظامهاى سياسى اساسىتراست. وجوداختلاف لزوما به معنى درگيرى نيست، ودرگيرى نيز لزوما مترادف خشونت نيست، باوجود اين، در طول قرنها اختلافهاى موجودبين تمدنها موجب ايجاد طولانىترينوخشنترين درگيريها بوده است.دوم، جهان در حال كوچكتر شدن و كنش وواكنش بين ملتهاى وابسته به تمدنهاىمختلف در حال افزايش است. اين كنش وواكنش، خود آگاهى تمدنى مردم را تقويتمىكند و همين امر به نوبه خود، به اختلافها ودشمنىهايى كه ريشه عميق تاريخى دارند، ياچنين پنداشته مىشوند، دامن مىزند.سوم، روندهاى نوسازى اقتصادى و تحولاجتماعى، در سراسر جهان انسانها را از هويتديرينه و بومىشان جدا مىسازد. در بسيارىاز نقاط جهان، مذهب، آن هم به صورتجنبشهايى كه «بنيادگرا» لقب مىگيرند، درجهت پركردن خلا هويتحركت كرده است.در بيشتر كشورها و اديان، نيروهاى فعالدرون جنبشهاى بنيادگرا را افراد جوان،دانشگاه ديده، كارشناسان فنى و اهل حرفه وتجارت تشكيل مىدهند.چهارم، نقش دوگانه غرب، رشد آگاهىتمدنى را تقويت مىكند، از يك سو غرب، دراوج قدرت است و در عين حال و شايد بههمين دليل پديده بازگشتبه اصل خويش،در بين تمدنهاى غير غربى نضج مىگيرد. هرروز بيشتر از بيش، در باره جريانهاى درونگرايى و «آسيايى شدن ژاپن» و پايان ميراثنهرو و «هندو شدن» هندوستان و بالاخره«دوباره اسلامى شدن» خاورميانه رامىشنويم. غرب در اوج قدرت خود، با غيرغربيانى رو به روست كه پيوسته از ميل، ارادهو منابع بيشترى براى شكل دادن به جهان بهشيوههاى غير غربى برخوردار مىشوند.پنجم، منطقهگرايى اقتصادى در حال رشداست. موفقيت منطقهگرايى اقتصادى، خودآگاهى تمدنى را تقويت مىكند و از طرفديگر، اقتصاد منطقهاى تنها در صورتى امكانتوفيق مىيابد كه ريشه در يك تمدن مشتركداشته باشد. جامعه اروپايى بربنيان فرهنگاروپايى و مسيحيت غربى استوار است.موفقيت «منطقه تجارت آزاد آمريكاىشمالى» (نفتا) به همگرايى فرهنگهاىآمريكايى، كانادايى و مكزيكى وابسته است.وجود فرهنگ مشترك، به روشنى راه توسعهسريع روابط اقتصادى بين خلق چين،هنگكنگ، تايوان، سنگاپور وجوامع چينىدر ديگر كشورهاى آسيايى را هموار مىسازد.همچنين فرهنگ و مذهب، مبناى سازمانهمكارى اقتصادى «اكو» را تشكيل مىدهد كهدر آن ده كشور غير عرب مانند ايران عضويتدارند. (4)هنگامى كه مردم هويتخود را برمبناىقوميت و مذهب تعريف مىكنند. در روابطخود و افراد وابسته به مذاهب يا قوميتهاىديگر، احتمالا «ما» را در مقابل «ديگران»مىبينند. مهمتر از همه اين كه، تلاشهاىغرب براى ترويج ارزشهاى خود يعنىدموكراسى و ليبراليسم به عنوان ارزشهاىجهانى و حفظ برترى نظامى و پيشبرد منافعاقتصادىاش، واكنش تلافى جويانه تمدنهاىديگر را بر مىانگيزد. بنابراين، برخوردتمدنها، در دو سطح صورت مىگيرد:الف - در سطح خرد، گروههاى نزديك بههم در امتداد خطوط گسل ميان تمدنها، غالبابا توسل به شونتبراى كنترل خاك و مهاريكديگر، به نزاع مىپردازند.ب - در سطح كلان، دولتهاى وابسته بهتمدنهاى مختلف، براى كسب قدرت نسبىنظامى و اقتصادى، باهم به رقابتبرمىخيزند. براى كنترل نهادهاى بين المللىوطرفهاى ثالث دستبه مبارزه مىزنند و براساس رقابت، ارزشهاى خاص سياسى ومذهبى خويش راترويج مىكنند.1 - خطوط گسل ميان تمدنها، به عنوان نقاط بروز بحرانو خونريزى، جانشين مرزهاى سياسى و ايدئولوژيكدوران جنگ سرد مىشود. جنگ سرد، هنگامى آغاز شد كهپرده آهنين، اروپا را از نظر سياسى و ايدئولوژيك تقسيمكرد و فروريختن پرده آهنين نيز به جنگ سرد پايانبخشيد. در حالى كه صفبندى ايدئولوژيكى در اروپا ازميان رفته، جدايى فرهنگى بين مسيحيت غربى از يك طرفو مسيحيت ارتدوكس و اسلام از طرف ديگر دوباره ظاهرشده است. مهمترين خطى كه اروپا را تقسيم مىكند احتمالامرز شرقى مسيحيت غربى مربوط به سال 1500 است. اينخط در راستاى آنچه امروز فنلاند و روسيه و كشورهاىبالتيك شناخته مىشود، امتداد مىيابد. از داخل بيلوروس واوكراين مىگذرد. آنگاه در داخل يوگسلاوى و دقيقا درراستاى خطى كه امروز حد فاصل كرواسى و اسلونى ازنيمه يوگسلاوى است، پيش مىرود. البته اين خط در بالكانبه مرز تاريخى بين امپراتوريهاى هابسبورگ و عثمانىتلاقى مىكند. پرده مخملى فرهنگ، يعنى مهمترين خطتقسيم در اروپا، جاى پرده آهنين ايدئولوژى را گرفته است،همان گونه كه حوادث يوگسلاوى نشان مىدهد، اين خط،تنها خط تمايز نيستبلكه در مواقعى خط درگيرى خونيننيز هست.2 - مىتوان به دو تفاوت عمدهاى كه آقاى اسلامى ندوشنقايل است، اشاره كرد:نخست آن كه تمدن بيشتر جنبه علمى و عينى دارد وفرهنگ بيشتر جنبه ذهنى و معنوى. هنرها و فلسفه وحكمت و ادبيات و اشعارها در قلمرو فرهنگ است. درحالىكه تمدن بيشترناظر به سطح حوايج مادى انسان دراجتماعاست.دوم آن كه تمدن بيشتر جنبه اجتماعى دارد و فرهنگبيشتر فردى، تمدن تامين كننده پيشرفت انسان در هيئتاجتماع است. فرهنگ گذشته از اين جنبه، مىتواند ناظر بهتكامل فردى باشد.3 - تا امروز فقط ژاپن توانسته است در اين تلاش موفقشود.4 - ايران، پاكستان، تركيه، آذربايجان، قزاقستان،قرقيزستان، تركمنستان، تاجيكستان، ازبكستان وافغانستان.