نظريه برخورد تمدنها - نظریه برخورد تمدن ها نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نظریه برخورد تمدن ها - نسخه متنی

محمد جعفر افسا

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نظريه برخورد تمدنها

محمد جعفر افسا

ءعالى جناب ساموئل هانتينگتون، سياست‏شناس آمريكايى و استاد علوم سياسى‏دانشگاه هاروارد، در تابستان 1372، نظريه‏جديد «برخورد تمدنها» را مطرح ساخت. درآن مقاله، وى از احتمال نزديكى و يا اتحادتمدنهاى اسلامى و كنفوسيوسى و برخوردآنها با تمدن غرب سخن گفته و هشدار داده است.

نظريه برخورد تمدنها

پايان جنگ سرد بى ترديد در زمره‏مهمترين تحولاتى است كه در اواخر قرن‏بيستم، سياست‏بين الملل را دگرگون‏ساخت، براى شناخت و تحليل وضعيت‏جهان بعد از جنگ سرد و يا آنچه «نظام نوين‏جهانى‏» خوانده مى‏شود، در غرب دو نظريه‏عمده; يكى خوشبينانه و ديگرى هشداردهنده ارائه شده است. نظريه خست‏به‏پيروزى غرب در جنگ سرد معتقد است و«پايان تاريخ‏» و ختم تضادهاى ايدئولوژيك وتفوق ليبرال دمكراسى غربى در تمام كره‏خاكى را نويد مى‏دهد. نظريه دوم روزهاى‏شادمانى غرب را زودگذر مى‏بيند و درباره‏خطر دشمن موهوم، در قالب رويارويى وبرخورد دو تمدن اسلام و غرب هشدارمى‏دهد. فرانسيس فوكوياما، بنيانگذار نظريه‏«پايان تاريخ‏» معتقد است: «ليبرال دمكراسى‏»شكل نهايى حكومت در جوامع بشرى است.تاريخ بشريت نيز مجموعه‏اى منسجم وجهت دار است كه بخش اعظمى از جامعه‏بشرى را به سوى ليبرال دمكراسى سوق‏مى‏دهد. فوكوياما ابراز مى‏دارد; «پايان تاريخ‏زمانى است كه انسان به شكلى از جامعه‏انسانى ست‏يابد و در آن عميق‏ترين‏واساسى‏ترين نيازهاى بشرى برآورده شود. وبشر امروزه به جايى رسيده است كه نمى‏توانددنيايى ذاتا متفاوت از جهان كنونى را تصوركند، چرا كه هيچ نشانه‏اى از امكان بهبودبنيادى نظم جارى وجود ندارد.»

در طول چند سال گذشته همگام باپيروزى ليبرال دمكراسى بر رقباى‏ايدئولوژيك خود نظير سلطنت موروثى، فاشيسم و جديدتر از همه كمونيسم، درسراسر جهان اتفاق نظر مهمى درباره‏مشروعيت ليبرال دموكراسى به عنوان تنهانظام حكومتى موفق به وجود آمده است. اماافزون‏برآن، ليبرال دمكراسى ممكن است‏«نقطه پايان تكامل ايدئولوژيك بشريت‏» و«آخرين شكل حكومت‏بشرى‏» باشد و در اين‏مقام، «پايان تاريخ‏» را تشكيل دهد. در واقع،شكست كمونيسم دليل پيروزى ارزشهاى‏ليبرال غربى و پايان درگيريهاى ايدئولوژيكى‏است.

در بدوامر، برخى از تحليلگران، نظريه‏«پايان تاريخ‏» را نظريه بديع و مهمى توصيف‏نمودند، ليكن تحولات سريع الوقوع در عرصه‏بين الملل بويژه بروز ناسيوناليسم‏افراطى،درگيريهاى قومى، مذهبى و منطقه‏اى وحركتهاى اسلام خواهى در پاره‏اى ازكشورهاى اسلامى، اركان اين نظريه را سست‏كرد و زمينه را براى طرح نظريه هشداردهنده هانتينگتون با عنوان «برخورد تمدنها»هموار ساخت.

هانتينگتون در پاسخ به اين پرسش كه آياجنگ سرد را مى‏توان اتمام مناقشات‏سياسى، استراتژيك و ايدئولوژيك تفسيركرد نظريه «برخورد تمدنها» را مطرح مى‏سازدكه فاقد خوشبينى نظريه «پايان تاريخ‏»فوكوياماست. هانتينگتون معتقد است كه‏امروز جهانيان هرگونه تمايل به اصول‏اعتقادى اعم از كمونيسم، آنارشيسم يانژادپرستى را كنار گذاشته‏اند، اما قطع‏وابستگى آنان به ريشه‏هاى «تمدنى‏»شان‏امكان پذيرنيست. وى دنيا را به چهار حوزه‏تمدنى اصلى تقسيم مى‏كند. تمدن غرب‏مسيحى، تمدن اسلامى، تمدن كنفوسيوسى‏و تمدن هندويى. ديگر تمدنهاى كوچكتر ازنظر او عبارتند از: تمدن آمريكاى لاتين،تمدن آفريقا سياه، تمدن ارتدوكسى، تمدن‏بودايى و ژاپنى.

به اعتقاد هانتينگتون، تقابل تمدنها،سياست غالب جهانى و آخرين مرحله تكامل‏درگيريهاى عصر نو را شكل مى‏دهد. خصومت‏هزار و چهارصد ساله اسلام و غرب در حال‏افزايش است و روابط ميان دو تمدن اسلام وغرب آبستن بروز حوادثى خونين مى‏شود.وى در كتابش، بيان مى‏دارد تازمانى كه‏اسلام، اسلام باقى بماند (كه باقى خواهدماند) و تازمانى كه غرب، غرب باقى بماند (چيزكه بعيد به نظر مى‏رسد) تنها عامل تعيين‏كننده روابط موجود ميان اين دو دايره‏فرهنگى عظيم و دو سبك متفاوت زندگى،كشمكش بنيادين ميان آن دو خواهد بود. كشمكشى كه 1400 سال تمام تعيين كننده‏روابط ميان اين دو فرهنگ بوده است.هانتينگتون براى اثبات «خطر اسلام‏» نتايج‏نظر سنجى انجام شده در آمريكا را منتشرنمود. نظر سنجى كه طى آن اكثريت پرسش‏شوندگان به اين گمان بودند كه خطرى به نام‏خطر اسلام، وجود دارد. از زمان انتشار نتايج‏اين نظر سنجى ظاهرا بسيارى از مردم بدان‏اعتقاد پيدا كرده‏اند. در پاسخ اين سؤال آقاى‏هانتينگتون كه كدام كشور بزرگترين تهديدبراى ايالات متحده محسوب مى‏شود، سه‏كشور ايران، چين و عراق سه رتبه اول را به‏خود اختصاص داده‏اند. هانتينگتون جهان‏امروز را به بخشهاى فرهنگى متفاوتى تقسيم‏مى‏كند و معتقد است آن قسمت از جهان كه‏داراى فرهنگ اسلامى است، اصلى‏ترين‏دشمن احتمالى غرب خواهد بود؟!هانتينگتون ادعا مى‏كند كه غرب مسيحى -يهودى در سده 21 هم از نظر سياسى و هم ازنظر اقتصادى قربانى مطامع امپرياليستى‏پيروان اسلام و كنفوسيونيسم خواهد شد.خلاصه اين كه كانون اصلى درگيريها در آينده،بين تمدن غرب و اتحاد جوامع كنفوسيوسى‏وجهان اسلام خواهد بود و درگيريهاى تمدنى‏آخرين مرحله تكامل درگيرى در جهان مدرن‏مى‏باشد. هانتينگتون همچنان برديدگاه‏بدبينانه خويش درباره آينده روابط بين‏تمدنها تاكيد ورزيده و از شكست دولت - ملت‏به عنوان واحد اصلى روابط بين الملل،تشديد تنشهاى ناسيوناليستى، گرايش‏فزاينده به درگيرى، افزايش سلاحهاى‏امحاى جمعى و رشد بى‏نظمى در جهان‏سخن مى‏گويد. سياست داخلى، سياست‏قومى و سياست جهانى وجود خواهند داشت،اما همگى تابعى از «سياست تمدنى‏» خواهندبود. هانتينگتون همچنين تصريح مى‏كند:

«در دنياى بعد از جنگ سرد، كشورهاى‏اصلى و مركزى هر تمدن جاى ابرقدرتهاى‏دوران جنگ سرد را خواهند گرفت. «قدرت‏جهانى‏» ديگر معنا ندارد. شكل‏گيرى دنياى‏آينده بر اساس تمدنها حتمى است و هيچ‏گريزى از آن وجود ندارد.»

هنرى كيسينجر نيز معتقد است كه «دردنياى بعد از جنگ سرد شش قدرت جهانى‏قدرتهاى برتر خواهند بود كه در واقع در درون‏پنج تمدن بزرگ هستند.» وى گرچه تمام‏مسائل جهان را «در خطوط گسل (1) مورد نظرهانتينگتون متمركز نمى‏داند، اما با تحليل‏وى درباره وضعيت جهان بعد از جنگ سردموافق است.» ميچل استرمر، رئيس‏انيستيتوى مطالعات روابط بين الملل آلمان‏در هنگام تشريح نتيجه آخرين تحقيقات اين‏مؤسسه اعلام كرد كه برخورد فرهنگها عامل‏خطرناك و بى‏ثبات كننده‏اى است كه‏كشورهاى ناتو در آينده با آن روبه رو خواهندشد. آخرين بخش از نظريات هانتينگتون كه‏واقعا خطرناك است، اشاره او به خطر اتحادبين تمدن اسلامى و كنفوسيوسى و تبانى آن‏دو براى غرب است. وى معتقد ا ست، تبانى‏ساير تمدنها مهم نيست ولى تبانى اين دوتمدن مى‏تواند غرب را از پاى درآورد. در اينجاء;ءهانتينگتون اعلام خطر مى‏كند كه نزديكى‏خيلى زياد ايران و پاكستان و چين نوعى‏اتحاد بين اين دو تمدن است. طبق تحليل‏وى تمدن اسلامى نمى‏تواند زياده‏روى وغارت ملل توسط تمدن غربى را تحمل كند،لذا اين دو تمدن قطعا برخورد خواهند كرد.

به نظر هانتينگتون، مسلمانان معتقدند كه‏فرهنگ غربى، فرهنگى مادى و فاسد و درنهايت درجه از انحطاط و بى اخلاقى است ونيز معتقدند كه در اين تمدن فاسد ويژگيهايى‏است كه با در نظر گرفتن آن ويژگيها بايد برضرورت هرچه بيشتر مقاومت در برابرتغييراتى كه اين فرهنگ در طرز زندگى آنان‏پديد مى‏آورد، تاكيد كنند.

هانتينگتون مى‏گويد: جهان غرب درخلال‏جنگ سرد، دشمنان خود را با لقب‏«كمونيسم ملحد» توصيف مى‏كرد و اكنون‏مسلمانان نيز دشمنان غربى خود را در دوره‏پس از جنگ سرد، «غرب ملحد» مى‏نامند.

در واقع نظريه هانتينگتون عصاره بحثها ومناظره‏هاى مهمى است كه در پى بى‏اعتبارى‏مكتب كمونيسم، در محافل سياسى وديپلماتيك غرب درباره «تجديد حيات‏باورهاى اسلامى و پيامدهاى جهانى ومنطقه‏اى آن‏» جريان دارد و در مواردى نيز ازآن به «تهديد اسلامى يا جنگ سرد جديد»تعبير مى‏شود. ريچارد نيكسون، رئيس‏جمهور اسبق آمريكا و متفكر سياسى، ازجمله پيش‏كسوتان طرح مساله «تجديدحيات جهان اسلام‏» و پيامدهاى آن براى‏غرب، به شمار مى‏رود. به اعتقاد وى، اسلام‏عامل محرك جهان سوم و جايگزين كمونيسم‏بى‏اعتبار شده است و تفكرات «اسلام‏بنيادگرا» را عنصر اصلى ناآراميها و حركتهاى‏انقلابى جهان سوم در قرن جارى مى‏بيند.نيكسون پس از تحليل و اعلام موافقت‏بانظريه برخورد تمدنها، معتقد است:

«آمريكا نبايد اجازه دهد كه «برخوردتمدنها» به خصيصه غالب برعصر بعد از جنگ‏سرد تبديل شود. همانگونه كه هانتينگتون‏اذعان مى‏كند، خطر واقعى در اين نيست كه‏اين برخورد اجتناب‏ناپذير است، بلكه خطرآن است كه آمريكا با بى‏تفاوتى خود به اين‏مساله برخورد تمدنها را به يك پيش‏بينى‏خود ساخته تبديل كند. اگر آمريكا همچنان‏نسبت‏به درگيريهايى كه در آن ملل مسلمان‏قربانى‏اند، بى‏تفاوت باشد، در واقع جهان‏غرب و جهان اسلام را به برخورد باهم دعوت‏كرده است.»

هانتينگتون تقريبا در تمام آثار خود به‏مسايل جهانى از نظر استراتژيك و آن هم برمحور منافع آمريكا مى‏نگرد و رهنمودمى‏دهد. وى در كتاب «نظم سياسى‏» كه ازمهمترين و مؤثرترين آثارش به شمار مى‏رود،بيان مى‏دارد، مهم‏ترين تفاوت سياسى ميان‏كشورها را در ميزان اقتدار آنها بايد ديد و نه‏در شكل حكومتشان. به اعتقاد هانتينگتون‏نظريه پردازان و مجريان نظريه‏هاى سياسى‏در كشورهاى در حال تغيير بايد به كارايى‏نهادهاى سياسى كشورشان حساس باشند ونه به نوع حكومتى كه برآنها فرمان مى‏راند.

به هر تقدير، هانتينگتون همگونى و برترى‏فرهنگ غرب را امرى مسلم فرض مى‏كند. باتكيه براين اصل كه «آمريكا ناگزير است‏رهبرى جهان نو را به دست گيرد» به كالبدشكافى مواضع موجود در مسير يكه‏تازى‏آمريكا در عرصه بى‏رقيب جهانى مى‏پردازد.بنابراين، «برخورد تمدنها» بيشتر يك دستورالعمل استراتژيك است تا يك نظريه محض.خطر نظريه هانتينگتون همين است كه‏فاجعه‏هاى سالهاى اخير را در دنياى اسلامى‏يك امر اجتناب‏ناپذير و ضرورى مى‏داند و من‏غير مستقيم مى‏خواهد تمدن اسلامى رامعاند بى‏چون و چراى تمدن غرب جلوه‏گرسازد و نظريه بسيارى از نيروهاى غرب را كه‏به دنبال تبديل تمدن اسلامى به صورت‏دشمن غرب هستند، به نحوى غير آشكاراتاييد كند. هانتينگتون كتابهاى ديگرى نيزدارد كه قبل از نظريه تمدنها نوشته است.اولين هدف او كمونيسم بود. اكنون بعد ازماجراى فروپاشى، تلاش مى‏كند تا اسلام را به‏جاى كمونيسم بنشاند و آن را با تيرهاى‏دشمنانه هدف قراردهد. او اولين كسى نيست‏كه «سرشت‏تندرو»ى اسلام را مورد انتقاد قرارمى‏دهد. قبل از او نيز مستشرقين و بعضى ازمردم‏شناسان با استفاده از مساله جهاد،مساله زنان و... خواستند تا اسلام را خشن‏جلوه دهند. حالت تهاجمى و دشمن‏جويانه‏اى كه نويسندگانى همچون‏هانتينگتون نسبت‏به اسلام دارند، دقيقا درتصور معاندانه مسلمانان نسبت‏به غرب‏انعكاس مى‏يابد. غرب در بخشهاى‏گسترده‏اى از جهان اسلام - البته نه فقطجهان اسلام - ردپايى خونين از خود برجاى‏گذاشته است. مسلمانان، از دوران جنگهاى‏صليبى گرفته تا دوران تفتيش عقايد دراسپانيا و همين طور از دوران استعمار دول‏غربى در سرزمينهاى خود، فهرستى بلند بالااز جنايتهاى غرب در ذهن دارند. تاسيس وتسليح دولت توسعه طلب اسرائيل كه نيروى‏خود را از جهان غرب مى‏گيرد، از جمله‏آخرين بخشهاى اين فهرست است.

ضعفهاى مبانى نظرى و عدم انطباق‏عملى نظريه «برخورد تمدنها»

نظريه برخورد تمدنها حاوى خطاهاى‏فكرى بارز، داراى بنيان استدلالى سست ومبتنى برشواهد ضعيف تاريخى است. به‏اعتقاد غالب منتقدين هانتينگتون، قدرمسلم اين است كه تمدن جايگزين واحد«دولت - ملت‏» نمى‏شود و دولت - ملت‏همچنان مهم‏ترين عامل مؤثر در سياست‏جهانى باقى خواهد ماند و اين اقتصاد است كه‏اهميت مى‏يابد و نه تمدن.

از نقاط ضعف ديگر مقاله «برخورد تمدنها»اين است كه هانتينگتون تعريف علمى ومشخصى از تمدن و فرهنگ ارائه نمى‏دهد وبر پيوستگى وثيق اين دو با يكديگر تاكيدمى‏ورزد. با وجود آميختگى فرهنگ و تمدن‏باهم، تفاوتهاى آنها اساسى است وهانتينگتون دو مفهوم فرهنگ و تمدن رابدون توجه به تفاوتهاى آنها به صورت‏جايگزين يكديگر به كار برده است. (2)

هانتينگتون بى‏آنكه تعريف روشنى از«غرب‏» ارائه دهد، آن را موجوديتى يكپارچه‏تصور مى‏كند، حال آنكه واقعيت امر چنين‏نيست. تمدن غرب همانند ديگر تمدنها درطول تاريخ از فراز و نشيبهاى فراوان و تنش واختلاف بين اجزاى خود عارى نبوده است واين امر همچنان ادامه دارد; زيرا كه تاريخ‏هنوز پوياست و تمدنها نيز ابدى نيستند.شايد بهترين ايراد برژينسكى به بى‏توجهى‏هانتينگتون به «گسيختگى درونى فرهنگ‏غرب‏» مربوط باشد. برژينسكى فساد درونى‏نظام غربى را عامل تهديد كننده قدرت‏جهانى آمريكا مى‏داند و نه برخورد تمدنها را.

هانتينگتون دركالبد شكافى موانع موجوددر مسير «رهبرى جهانى آمريكا» به طور ءظريفى آشتى‏ناپذيرى جهان اسلام و غرب رايك اصل مسلم و بديهى در روابط «اسلام‏» و«غرب‏» فرض كرده است ومى‏كوشد تاسياستهاى توسعه طلبانه دولتهاى غربى را ازفرهنگ غربى متمايز سازد ولى در عين حال‏رفتار كشورهاى مختلف اسلامى را عين‏تمدن اسلامى قلمداد كند. براساس اين پيش‏فرض نادرست، وى تضاد بين دو فرهنگ راتضاد ماهوى و بر طرف نشدنى و ناشى از جبرتاريخى وانمود مى‏سازد و بدين ترتيب،ضرورت استراتژيك آماده شدن غرب براى‏مصاف با آن‏دسته از كشورها و گروههايى را كه‏در راه احياى تمدن اسلامى گام بر مى‏دارند، توصيه مى‏كند. اين درحالى است كه تنشهاى‏موجود بين جوامع اسلامى و جوامع غربى‏عمدتا از سياست دولتهاى غربى سرچشمه‏مى‏گيرد و نه از «تمدن مسيحى‏». دراين‏زمينه، توجه به مواضعى كه پاپ ژان پل دوم، رهبركاتوليكهاى جهان اعلام نموده است،حائز اهميت است. وى مى‏نويسد:

«كليسا براى مسلمانان كه خداى واحدى راكه حى قيوم، رحمان، فعال مايشاء و خالق‏آسمان و زمين است، عبادت مى‏كنند، احترام‏بسيارى قائل است، آنها به دليل اعتقاد به‏وحدانيت‏خدا، به ما بويژه نزديكترند.»

رهبر كاتوليكهاى جهان در ادامه، ضمن‏اشاره به پاره‏اى از اختلافات تئولوژيكى اسلام‏و مسيحيت، آمادگى كليسا را براى انجام‏ديالوگ و همكارى با جهان اسلام اعلام‏مى‏كند.

هانتينگتون اقدامات دولتهاى غربى براى‏حفظ امنيت و منافع ملى را امرى عادى تلقى‏مى‏كند، اما در مورد تلاشهاى مشابه‏كشورهاى اسلامى و يا كنفوسيوسى هشدارمى‏دهد و از آن در قالب «برخورد تمدنها»انتقاد مى‏كند.

عده‏اى از منتقدان غربى هانتينگتون چندانتقاد براين نظريه وارد آورده‏اند: اول اين كه‏بزرگترين رويارويى‏هاى جهان معاصر (مثلادر جنگ جهانى) در داخل يك فرهنگ واحداتفاق افتاده است. دوم اين كه تاريخ به مانشان داده است كه آنچه بين تمدنها اتفاق‏مى‏افتد، جنگ و رويارويى نبوده است، بلكه‏صلح و تاثيرگذارى بوده است. تمدنهاى سه‏گانه اسلام، چين و اروپا در طى قرون بعد ازجنگهاى صليبى در زمينه‏هاى بازرگانى وفرهنگى با يكديگر همكارى و همسازى‏داشته‏اند.

آنچه تازگى دارد، اين است كه مؤلف‏«رويارويى تمدنها» كه اين روابط رويارويانه رادر ضمن مجموعه‏اى از عملكردهاى سياسى‏مطرح مى‏كند و آنگاه نظريه‏اش را مستند به‏مبانى غير سياسى و فرهنگى مى‏كند و ادعامى‏كند كه اين نظريه، نظريه‏اى منسجم وبنيادين است.

برخورد تمدنها و پيامدهاى آن براى غرب

اين پيامدها را بايد به منافع كوتاه مدت ودراز مدت تقسيم كرد:

الف - در كوتاه مدت، منافع غرب به روشنى‏ايجاب مى‏كند كه همكارى و يگانگى بيشترى‏در درون تمدن خود، بويژه بين اجزاى‏اروپايى و آمريكايى شمالى آن، به وجود آورد.آن دسته از جوامع اروپايى شرقى و آمريكاى‏لاتين كه فرهنگ آنها به غرب نزديكتر است رابه خود ملحق سازد، روابط مبتنى برهمكارى‏با روسيه و ژاپن را حفظ و تقويت كند. دامنه‏قدرت نظامى كشورهاى كنفوسيوسى -اسلامى را محدود سازد، از اختلافات ودرگيريهاى موجود بين كشورهاى اسلامى وكنفوسيوسى، بهره بگيرد.

ب - در دراز مدت، اقدامات ديگرى بايدمورد توجه قرار گيرد، تمدن غربى، هم مدرن‏و هم غربى است. تمدنهاى غير غربى‏كوشيده‏اند بدون آنكه غربى بشوند، خود رامدرن كنند. (3) از اين رو، غرب هر روز بيشترناگزير از كنار آمدن با تمدنهاى مدرن غيرغربى خواهد شد كه از نظر قدرت به غرب‏نزديك مى‏شوند ولى ارزشها و فرهنگ سنتى‏و منافعشان عمدتا با ارزشها و منافع غرب‏تفاوت دارد. اين وضع، ايجاب مى‏كند كه غرب‏قدرت اقتصادى و سياسى لازم را براى‏پاسدارى از منافع خود در برابر تمدنهاى‏مزبور، حفظ كند. همچنين لازم است كه‏غرب، درك عميقترى از بينشهاى اصيل‏مذهبى و فلسفى كه زيربناى تمدنهاى ديگر راء;ج‏ج‏تشكيل مى‏دهد و نيز راههايى كه اعضاى اين‏تمدنها خود را در آن مى‏بينند، پيدا كند وعناصر مشترك بين تمدن غربى و سايرتمدنها را بشناسد.

در آينده قابل پيش‏بينى، هيچ تمدن‏جهانگيرى وجود نخواهد داشت، بلكه دنيايى‏خواهد بود با تمدنهاى گوناگون كه هريك‏ناگزير است همزيستى با ديگران را بياموزد.

چرا تمدنها باهم برخورد خواهند كرد؟

نخست آنكه، وجوه اختلاف ميان تمدنها نه‏تنها واقعى بلكه اساسى است. تمدنها با تاريخ،زبان، فرهنگ، سنت و از همه مهمتر، مذهب‏از يكديگر متمايز مى‏شوند. اين اختلافها به‏مراتب از اختلافات ايدئولوژيهاى سياسى ونظامهاى سياسى اساسى‏تراست. وجوداختلاف لزوما به معنى درگيرى نيست، ودرگيرى نيز لزوما مترادف خشونت نيست، باوجود اين، در طول قرنها اختلافهاى موجودبين تمدنها موجب ايجاد طولانى‏ترين‏وخشن‏ترين درگيريها بوده است.

دوم، جهان در حال كوچكتر شدن و كنش وواكنش بين ملتهاى وابسته به تمدنهاى‏مختلف در حال افزايش است. اين كنش وواكنش، خود آگاهى تمدنى مردم را تقويت‏مى‏كند و همين امر به نوبه خود، به اختلافها ودشمنى‏هايى كه ريشه عميق تاريخى دارند، ياچنين پنداشته مى‏شوند، دامن مى‏زند.

سوم، روندهاى نوسازى اقتصادى و تحول‏اجتماعى، در سراسر جهان انسانها را از هويت‏ديرينه و بومى‏شان جدا مى‏سازد. در بسيارى‏از نقاط جهان، مذهب، آن هم به صورت‏جنبشهايى كه «بنيادگرا» لقب مى‏گيرند، درجهت پركردن خلا هويت‏حركت كرده است.در بيشتر كشورها و اديان، نيروهاى فعال‏درون جنبشهاى بنيادگرا را افراد جوان،دانشگاه ديده، كارشناسان فنى و اهل حرفه وتجارت تشكيل مى‏دهند.

چهارم، نقش دوگانه غرب، رشد آگاهى‏تمدنى را تقويت مى‏كند، از يك سو غرب، دراوج قدرت است و در عين حال و شايد به‏همين دليل پديده بازگشت‏به اصل خويش،در بين تمدنهاى غير غربى نضج مى‏گيرد. هرروز بيشتر از بيش، در باره جريانهاى درون‏گرايى و «آسيايى شدن ژاپن‏» و پايان ميراث‏نهرو و «هندو شدن‏» هندوستان و بالاخره‏«دوباره اسلامى شدن‏» خاورميانه رامى‏شنويم. غرب در اوج قدرت خود، با غيرغربيانى رو به روست كه پيوسته از ميل، اراده‏و منابع بيشترى براى شكل دادن به جهان به‏شيوه‏هاى غير غربى برخوردار مى‏شوند.

پنجم، منطقه‏گرايى اقتصادى در حال رشداست. موفقيت منطقه‏گرايى اقتصادى، خودآگاهى تمدنى را تقويت مى‏كند و از طرف‏ديگر، اقتصاد منطقه‏اى تنها در صورتى امكان‏توفيق مى‏يابد كه ريشه در يك تمدن مشترك‏داشته باشد. جامعه اروپايى بربنيان فرهنگ‏اروپايى و مسيحيت غربى استوار است.موفقيت «منطقه تجارت آزاد آمريكاى‏شمالى‏» (نفتا) به همگرايى فرهنگهاى‏آمريكايى، كانادايى و مكزيكى وابسته است.وجود فرهنگ مشترك، به روشنى راه توسعه‏سريع روابط اقتصادى بين خلق چين،هنگ‏كنگ، تايوان، سنگاپور وجوامع چينى‏در ديگر كشورهاى آسيايى را هموار مى‏سازد.همچنين فرهنگ و مذهب، مبناى سازمان‏همكارى اقتصادى «اكو» را تشكيل مى‏دهد كه‏در آن ده كشور غير عرب مانند ايران عضويت‏دارند. (4)

هنگامى كه مردم هويت‏خود را برمبناى‏قوميت و مذهب تعريف مى‏كنند. در روابطخود و افراد وابسته به مذاهب يا قوميتهاى‏ديگر، احتمالا «ما» را در مقابل «ديگران‏»مى‏بينند. مهمتر از همه اين كه، تلاشهاى‏غرب براى ترويج ارزشهاى خود يعنى‏دموكراسى و ليبراليسم به عنوان ارزشهاى‏جهانى و حفظ برترى نظامى و پيشبرد منافع‏اقتصادى‏اش، واكنش تلافى جويانه تمدنهاى‏ديگر را بر مى‏انگيزد. بنابراين، برخوردتمدنها، در دو سطح صورت مى‏گيرد:

الف - در سطح خرد، گروههاى نزديك به‏هم در امتداد خطوط گسل ميان تمدنها، غالبابا توسل به شونت‏براى كنترل خاك و مهاريكديگر، به نزاع مى‏پردازند.

ب - در سطح كلان، دولتهاى وابسته به‏تمدنهاى مختلف، براى كسب قدرت نسبى‏نظامى و اقتصادى، باهم به رقابت‏برمى‏خيزند. براى كنترل نهادهاى بين المللى‏وطرفهاى ثالث دست‏به مبارزه مى‏زنند و براساس رقابت، ارزشهاى خاص سياسى ومذهبى خويش راترويج مى‏كنند.

1 - خطوط گسل ميان تمدنها، به عنوان نقاط بروز بحران‏و خونريزى، جانشين مرزهاى سياسى و ايدئولوژيك‏دوران جنگ سرد مى‏شود. جنگ سرد، هنگامى آغاز شد كه‏پرده آهنين، اروپا را از نظر سياسى و ايدئولوژيك تقسيم‏كرد و فروريختن پرده آهنين نيز به جنگ سرد پايان‏بخشيد. در حالى كه صف‏بندى ايدئولوژيكى در اروپا ازميان رفته، جدايى فرهنگى بين مسيحيت غربى از يك طرف‏و مسيحيت ارتدوكس و اسلام از طرف ديگر دوباره ظاهرشده است. مهمترين خطى كه اروپا را تقسيم مى‏كند احتمالامرز شرقى مسيحيت غربى مربوط به سال 1500 است. اين‏خط در راستاى آنچه امروز فنلاند و روسيه و كشورهاى‏بالتيك شناخته مى‏شود، امتداد مى‏يابد. از داخل بيلوروس واوكراين مى‏گذرد. آنگاه در داخل يوگسلاوى و دقيقا درراستاى خطى كه امروز حد فاصل كرواسى و اسلونى ازنيمه يوگسلاوى است، پيش مى‏رود. البته اين خط در بالكان‏به مرز تاريخى بين امپراتوريهاى هابسبورگ و عثمانى‏تلاقى مى‏كند. پرده مخملى فرهنگ، يعنى مهمترين خطتقسيم در اروپا، جاى پرده آهنين ايدئولوژى را گرفته است،همان گونه كه حوادث يوگسلاوى نشان مى‏دهد، اين خط،تنها خط تمايز نيست‏بلكه در مواقعى خط درگيرى خونين‏نيز هست.

2 - مى‏توان به دو تفاوت عمده‏اى كه آقاى اسلامى ندوشن‏قايل است، اشاره كرد:

نخست آن كه تمدن بيشتر جنبه علمى و عينى دارد وفرهنگ بيشتر جنبه ذهنى و معنوى. هنرها و فلسفه وحكمت و ادبيات و اشعارها در قلمرو فرهنگ است. درحالى‏كه تمدن بيشترناظر به سطح حوايج مادى انسان دراجتماع‏است.

دوم آن كه تمدن بيشتر جنبه اجتماعى دارد و فرهنگ‏بيشتر فردى، تمدن تامين كننده پيشرفت انسان در هيئت‏اجتماع است. فرهنگ گذشته از اين جنبه، مى‏تواند ناظر به‏تكامل فردى باشد.

3 - تا امروز فقط ژاپن توانسته است در اين تلاش موفق‏شود.

4 - ايران، پاكستان، تركيه، آذربايجان، قزاقستان،قرقيزستان، تركمنستان، تاجيكستان، ازبكستان وافغانستان.


/ 1